مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 41
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ۴١: ١٣٩٢/٠٩/١٣
شاگرد: حاج آقا عزیزان اشاره میکنند که بحث را شروع کنیم.
استاد: شما باید بفرمایید که چه چیزی موضوع بحث است. آن روز شما فرمودید چهارشنبه بیاییم، من حدود 10 مورد در ذهنم ردیف شدند، میخواستم آنها را بنویسم که مانعی پیش آمد و نشد. حالا امروز هر چه فکر میکنم، یادم نمیآید. خیلی مثالهای خوبی ردیف شد.
شاگرد: برای طرح بحث هرطوری که صلاح میدانید مسأله را شروع بفرمایید، تا هفتههای بعد…
استاد: ۵ دقیقه هم کافی است، چه برسد به هفتههای بعد (خنده استاد). کلیاش که یادم است این بود که اعداء دین- یا حساب شده یا بعضی به صورت غیر متعمد اما آن آثار را دارد- برای تخریب اصل دین، به وسیلهی حرفهای خودشان، نشر فرهنگ خودشان، در قبال تضعیف فرهنگی که برای قومی هست، چه کارها که بلدند بکنند.
مهم این است که ما آن ضابطههای کلی را بفهمیم. یکی از آن چیزهایی که ضابطهی کلی دارد، زمان و مکان است. زمان و مکان یک تشخّصی برای خودش دارد که این تشخّص همه جایی هست. یعنی اگر هم برود در یک محیط دیگری، این زمان را نمیشود عوضش کنند. مکان را نمیشود عوضش کنند. اسمهای جور و واجور ممکن است برای آن بگذارند، اما خودش را نمیشود عوض کنند. پس آن چیزهایی که در یک فرهنگ هست که میرود سراغ یک زمان معین یا مکان معیّن؛ اگر بهترین استفاده از این زمان معین و مکان معین بشود و در آن موضعهایی که کثیر المراجعه هست، با آن خصوصیات قرار بگیرد، این سبب نشر بند و بیلهای آن میشود که فرهنگی است که مشتمل بر این زمان و مکان است.
و آن طرفیها هم اینها را خیلی خوب در نظر میگیرند. یکی از چیزهایی که اینها را خنثی میکند این است که مثلاً در یک زمان و مکانی که خصوصیتی در آن بوده، یکی از راهها که عربها هم این را داشتند، یک چیز مثبتی بوده برای حفاظ بر لسان عربیت، تعریب میکردند. تعریب همین بوده که یک بلایی سر لفظ بیگانه میآوردند. نمیگذاشتند همانطور که او هست بیاید در زبان عربی. نکته مهمی خود تعریب در بردارد. حتی کلماتی را که خودشان حروفشان را دارند، باز یک تغییری در آن میدادند. آنها هم همینطور کاری کردند. من یادم میآید که میخواستم دنبال کسانی که مثلاً در علوم از قدیم شهره بودند، همهی دنیا اسمشان را میبرند، بگردم. میدانید یکی از آنها صاحب «المناظر» و «المرایا» است. «المناظر» و «المرایا» برای حسن بن هیثم بصری است. ابن هیثم بصری، معروف است. در علم نورشناسی، قواعد نور، کارها کرده. کتابش هم «المناظر» است. کتاب جهانی است. میخواستم در منابع انگلیسی چیزی پیدا بکنم، گفتم چه چیزی جستوجو بکنم که بیاید، باورم نمیشد. چندین قرن است که خود اروپاییها کتاب او را میشناسند و بیم ایشان مطرح بوده ، به حسن بن هیثم چه میگویند؟ اصلاً اسمی میگویند که وقتی معروف شد، دیگر ربطی به اسم اسلامی او نداشته باشد. میگویند «هازن – alhazeni». این هازن خیلی دور رفته، از چه چیزی؟ …
شاگرد: همان حسن است ظاهرا.
استاد: بله. نمیگویند مثلاً ابن هیثم، یا بصری. میگویند هازن. الهازن در کل اینها بوده. وقتی که مراجعه میکردم چیزی که برای من خوشایند بود این بود که مرجعهای امروزی- باید ما متوجه اینها باشیم. در مرجعها برویم و این طرفش را تکذیب کنیم، تقویت کنیم- گفتند حسن بن هیثم، و با «th» میآورند. ابن هیثم را میتوانید با «s» بیاورید، اما همانطور با «th» آوردند و این خیلی نکته مهمی است. همان وقت که دیدم خوشحال شدم. و خیلی دیگر از اسمها هم اینطور شده.
شاگرد: بوعلی سینا را هم منابع عمدتاً «Avicenna» ذکر میکنند.
استاد: در اینکه قدیمها تغییر میدادند که حرفی نیست.
برو به 0:07:04
شاگرد: در یک مستند امروزی، گوینده اینطور تلفظ میکرد.
استاد: هازن هم الآن هست. در منابع بگردید، هازن سریع میآید. اصلاً در منابع، اصل، هازن است، چون جا گرفته بوده. ولی شروع شده در این رفرنسهای اخیر، برمیگردانند دقیقاً به همان اسم اوّل خودش، و این خیلی خوب است.
یکی از چیزهایی که باید مواظب باشیم این است که در أعلام باید ملاحظه این خصوصیات- تلفظ عربیاش و تلفظ فارسیاش -بشود، به نحوی که وقتی میرود در زبانهای دیگر، عین همین عَلم عربی و فارسی برود، نه اینکه تغییر بکند.
یکی از آن مدخلهای بسیار مهم برای نشر فرهنگ، أعلام است. زمان و مکان هم که گفتم برای این است که از عَلم کاربردش به یک وجهی لطیفتر است. آنها آمدند چه کار کردند؟ به اندک مناسبتی فرمولهای علمی، قراردادها و چیزهای بین المللی را به اسم دانشمندهای خودشان ثبت میکنند. ببینید چقدر زرنگی است، یک چیزی را که همه به آن نیاز دارند، اسم یک کسی که برای خود آنهاست روی آن میگذارند. خب اینجا هم که میآید، مجبورید همان را بگویید. واحد نیرو، نیوتن است. ولت، آمپر، هرتز. زیاد است. علی ای حال این خیلی عجیب است.
اوّلاً انسان راه آنها را بفهمد که آنها چه کار کردند و چه کار دارند میکنند. خیلی مهم است که حرف خودشان، فرهنگ خودشان، واژههای خودشان ثبت شود. وقتی میرود اثر دارد. یکی از راههایی که من به ذهنم میآید این است که علمهایی در خود فرهنگ آنها هست، اصلش عربی است، آنها تغییرش دادند، اینها را سعی بکنیم هم در لغت خودمان و هم در لغت آنها، به اصلش برگردانیم. مثلاً همین نیوتن، آنها میگویند «آیزاک». آیزاک همان اسحاق است. خب ما چرا بگوییم آیزاک؟ یک موجی ایجاد میشود برای اینکه گفته بشود اسحاق.
شاگرد: ظاهراً در منابع عربی اسحاق مینویسند.
استاد: بله، بعید میدانم در کتابهای عربی آیزاک بنویسند. یا مثلا یوسف را میگویند یوزِف.
شاگرد: مریم را میگویند ماریا، داوود را میگویند دیوید.
استاد: اینها خیلی است. من عرضم این است که وقتی هم میخواهد به زبان انگلیسی ترجمه بشود، به جای اینکه در زبان انگلیسی آیزاک باشد، همانجا هم میشود اسحاق. اینها نکاتی است ساده، اما وقتی جا میگیرد در دراز مدت، یک لغتی را که مربوط به این فن است، دارد نشرش میدهد. خب این از بحث زمان و مکان.
شاگرد: ببخشید این أعلام چه ربطی به زمان و مکان داشت؟
استاد: بله، این أعلام بود. زمان و مکان که مهمتر از اینهاست. این اعلام بود، که اعلام را بدون تغییر، نشرش بدهد. زمان و مکان یک خصوصیات دیگری میتواند داشته باشد. مثلاً ما مکانی داریم به نام غدیر. زمانهایی داریم مثل روز عاشورا. این زمان و مکان اسم خاص خودش را هم دارد. ممکن است خیلیها به این توجه نداشته باشند. عاشورا یک زمان است، غدیر هم یک مکان است. ببینید چه مناسبتی بشود که ثلث دنیا، دو ثلث دنیا با این زمان و با این مکان برخوردی داشته باشند. یکی از چیزهایی که میشود، نامگذاریهای جدید است. آن شاهراههای ارتباطی، یک چیزهایی است که محل بزرگراه ارتباطات است. اسم یک چیزهایی که مقتبس از آن زمان خاص یا مکان خاص است را روی آن بزرگراه ارتباطاتی میگذارید. این مغازههایی که اسمشان را میگذارند غدیر، فدک. اصل خود این کار، ولو خودشان هم توجه نداشته باشند، خیلی کار خوبی است. همین تسمیه میتواند برای چیزی باشد که مجبورند به کار ببرند. مثلاً با ایران کار دارند. یک چیزهایی در ارتباط با ایران هست که محل تکرار مرتب است. یک چیزهایی است در ارتباطات، محل برخورد و مصبّ تمام ارتباطات است. این را نامگذاری میشود بکنند. نامگذاری زمانی و مکانی به آن چیزی که حامل پیام فرهنگ است. میبینید در مدت کوتاهی نصف دنیا- چه بسا کل- این لفظ به گوششان خورده و مواجه شدند.
برو به 0:13:35
یکی دیگر اینکه واژهها را تغییر ندهیم. یعنی اگر یک واژه میخواهد بیاید، خود همان واژه بین یک عبارت انگلیسی یا آلمانی بیاید. معلمها در کلاس انگلیسی مثلاً میگفتند «in the name of God».
شاگرد: بگویند «اللّه».
استاد: احسنت. یعنی به جای اینکه بگوید «in the name of God»، بگوید «in the name of Allah». خیلی تفاوت است بین این دو، چون واژه «اللّه» به همان نحوی که تمام چیزها را همراه خودش دارد، میشود یک اصطلاح برای «بسم الله». قرآن را میخواهند ترجمه کنند، واژههایی است که یک نحو بار فرهنگی در فرهنگ دینی دارند. به جای اینکه بیایند یک معادل انگلیسی برای آن پیدا کنند، خود واژه را بگذارند. الآن در لبنان میگویند «حزب الله». کل خبرگزاریهای دنیا وقتی میخواهند یک خبری بگویند، همین را میآورند. علم شده دیگر. خب خواهی نخواهی کسانی هستند که میگویند این یعنی چه. این چه واژهای است، چه ترکیبی است، چه میخواهد بگوید؟ موقعیتهایی هستند که مثل یک کمپرسی بزرگ، مثل یک تریلی بسیار بزرگ، مثل یک هواپیمای با حجم بسیار بالا، فرهنگ و مؤلفههای فرهنگ را با خودشان برمیدارند و به سرعت پخش میکنند. کسی که اینها را در نظر بگیرد، میفهمد که این نامگذاری- عین خود ترکیبش- هم بار فرهنگی دارد، هم با این خصوصیت به سرعت پخش میشود. متأسفانه آنها اینجور کارها را مفصل کردند. الآن خیلی از چیزهایی که من و شما تکرار میکنیم و میگوییم، کار آنهاست. خیلیهایش آگاهانه بوده. من که گمانم این است که خیلی از کارهایی که آنها کردند، میفهمیدند دارند چه کار میکنند، متوجه بودند.
شاگرد: در مورد قرآن که فرمودید، واژههای معارفی مد نظرتان است؟
استاد: جورواجور است.
شاگرد: چون اکثر واژههای قرآن همین وضعیت را پیدا میکند.
استاد: برایش معادل میآورند، این خوب نیست.
شاگرد: بله معادل میآورند. خیلی از آنها مشمول این فرمایش شما میشود. که در واقع آن وقت ترجمه از کار میافتد. و لذا باید چیزهای خاصی را همه رویش توافق بکنند که به آنها دست نزنند.
استاد: مثلاً واژههایی که یک معادل واضحی در زبان آنها ندارد. واژههایی که معادل واضح دارد، این کار یک نحو هو کردن ترجمه است. اما واژههایی که معادل واضح ندارد، اینها آن بزنگاه مقصود ماست. نه اینکه با نصف جمله بخواهد توضیح بدهد. شما یک واژهای را که میخواهی به دیگری بفهمانی، خود واژه را بگو، 2-3 بار که به گوش آن مخاطب خورد، این در ذهنش میماند، و به مقصود از راه دیگری میرسد، نه از راهی که شما معادل آن را به صورت توضیحی بیاورید. الآن در فارسی خود ما اینطوری شده. الآن شما میگویید رحمت. معادل رحمت در فارسی چیست؟ رحمت عربی است، ریشه فارسی ندارد. همه به کار میبریم، چرا به کار میبریم؟ چون این واژه یک معادل روشنی در فارسی نداشته. اما الآن همه میفهمیم یعنی چه.
شاگرد: مغفرت، برکت.
استاد: بله. نمیدانم در فارسی رحمت را چه بگوییم؟ میگوییم رحمت خدا.
شاگرد: یک جمله باید برایش بگوییم.
استاد: بله، باید توضیح بدهیم که منظور چیست. ببینید اینها نکاتی است ساده، اما وقتی انسان توجه کند، هر ترجمه انگلیسی که آمده یک واژه قرآنی، معارفی، دینی را با نصف جمله میخواهد برای دیگران توضیح بدهد، در دراز مدت عوض میشود. به جایش خود واژه قرآنی گذاشته بشود. همین واژه با همان پیامی که دارد پخش میشود.
شاگرد: خط را هم میشود مثال زد. ترکیه که خطشان عوض شده، دیگر با منابع قبلی و کتب قبلی رابطهشان قطع شده.
استاد: بله، این هم یکی از چیزهاست. من در شعبهها و حوزههای مختلف در ذهنم آمده بود، ولی دیگر یادم رفت.
شاگرد: ناخودآگاه هم باشد اثری دارد؟ نمادهایی که ناخودآگاه یک مفهومی را دارد میرساند، ما داریم به کار میبریم ولی متوجه نیستم. چون دیدم مخصوصاً آنها این کار را میکنند. نمادهایی را رواج میدهند در کشورهای مقصدشان، که این نمادها در ذهن آنها معنایی دارد، ولیکن ما نمیدانیم. و اگر آن معنا را بفهمیم خیلی ناراحت میشویم، و تخریب فرهنگ ماست.
استاد: ممکن است. مثلاً میگفتند کراوات همان صلیب است. کراوات صلیب بوده، به صورت صلیب جلوی یقهشان درست میکردند، کمکم به صورت گره درآمد. اگر واقعاً اینجور باشد که این کراوات نمادی بوده برای صلیب، ببینید چطور میرود پخش میشود، بعداً هم در محیطهایی نمیشود از عدهای گرفت. بعداً میآیند یک موج ایجاد میکنند که این صلیب است. یعنی اوّل میرود، بعد از این که مستقر شد …
شاگرد: هر چیزی لاجرم به اصل خودش برمیگردد.
استاد: من عرض میکنم اصلاً یکی از راهها این است، اوّل به صورت ناشناس میرود، بعد از این که بین مردم جا باز کرد، حالا توضیح میدهند.
شاگرد: حالا ریشهها و پیشینهها را به میان میآورند.
شاگرد2: مثلاً اینآرم کوکاکولا برایم واضح شده که یعنی «لا محمد و لا مکة» همه جا هم هست.
شاگرد3: خیلی مشخص است، اگر از پشت نگاه کنید.
شاگرد2: «لا محمد لا مکة». به همان متن عربی هم میشود.
استاد: اینها دیگر آگاهانه است و روی مَلعنت است. صرفاً هم برای نشر فرهنگ خودشان نیست، برای ضربه زدن و اهانت و خباثت و اینهاست. ولی حالا اینهایی که من عرض میکنم فقط یک چیزهای سادهای است که وقتی انسان توجه میکند میتواند راه آنها را بشناسد. وقتی هم که میخواهند نامگذاری کنند- عرض کردم آن شاهراههای ارتباطی- شناسایی آن چیزها مهم است. وقتی هر کدام ما در فکر باشیم، میبینیم این جاهایی که مراجعه کننده به آن نقطه بسیار زیاد است، مناسب یک اسمی علنی است برای یک زمان یا مکانی. الآن همین نامگذاریهای فدک، غدیر و … فدک جا افتاده. وقتی اسم جا گرفت، میگویند این چیست؟ میگویند اصلش آن فدکی است که مربوط میشود به اهل بیت. و سایر زمانها و مکانها که اگر ذهن شریفتان راه بیفتد، همینکه شروع کردید به فکر کردن، دهها مثال و مناسبت پیدا میکنید ان شاء الله.
برو به 0:22:38
شاگرد: تحقیق کردند در مورد علت این که بعضی از این حیوانها مثل گربه و سگ نزد جوانها محبوب است، دیدند که صهیونیستها آمدند کارتون موش و گربه را درست کردند، به عنوان اینکه این حیوانات را برای بچهها محبوب نشان بدهند، تا وقتی بزرگ میشوند با اینها مأنوس بشوند. این یک جهتش است. یک جهت دیگرش هم صهیونیستها یک وقتی به عنوان موش کثیف در دنیا مشهور بودند، حالا به عنوان یک حیوان مظلومی که همیشه دارند دنبالش میکنند شناخته میشود.
شاگرد۲: هم زرنگ است، هم مظلوم است.
استاد: ذهنیتی را که نوع عدهی زیادی دارند، از کودکی عوضش میکنند. در این فضا اگر شروع کنید فکر کردن و اینکه انگیزه داشته باشید و بدانید که آنها دارند با چه چیزهای سادهای چه بلاهایی سر آدمها میآورند، درحالیکه آنها خواب هستند و اصلاً توجهی ندارند. ولی وقتی در فکر باشند، بهترین مدیریتها را برای آن عناصر محل اتصال، نقاط عطفی که فرهنگها را به هم مربوط میکند و محل ارتباطات است، حساب دیگری قرار میدهند.
شاگرد: در بحثهای علمی، اسم فلان قانون را مثلا به اسم شخص میگذاشتند. ولی در علما ما رسم بوده که اسم را یک طوری بگذارند که یک مقداری بار مفهومی آن مطلب را داشته باشد. حالا اگر ما هم بخواهیم این کار را بکنیم- در بحث علمی عرض میکنم- و بخواهیم دنبالهرو آنها باشیم، آن مفهوم از دست میرود.
استاد: در مطالب علمی، عناوین علمی بار معنا دارد، در خودش توصیفی خوابیده. این مانعی ندارد. و آنهایی هم که قبلاً بوده، اصلاً منظور من نیست. اگر بخواهید آنهایی را که جا گرفته تغییر بدهید، موفق نخواهید بود. مهم آنهایی است که تازه پیش میآید.
شاگرد: اگر ما هم همین کار را بکنیم، مفهوم را فدای مثلاً مقابله کردیم.
استاد: امروزه اینطور حاکم شده. یعنی اوّل نامگذاری است. توصیف به عنوان تابع است. در تمام اطلاعات عمومی جهانی، اوّل با یک اسم روبرو میشوید که نمیدانید چیست. مجبورید بروید به فرهنگ تشریحی، فرهنگ معادل مراجعه کنید. خب این خودش کشاندن طرف است به این. مثلاً در خود ایران یک دستگاهی اختراع میشود. دستگاهی که میرود ثبت جهانی میشود. الآن خیلی هم مشغولند. اختراعات حسابی صورت میگیرد. یک کسانی بدون اینکه سر و صدایی داشته باشند، این اختراعات را نامگذاری کنند، به همین نامهایی که عرض کردم. نامگذاریهای مناسب، زیبا، جذاب، اما این بار معنایی را داشته باشد.
شاگرد: در بحثهای نظامی تقریباً این کار را میکنند. مثلاً موشک ذوالفقار …
استاد: بله، این لغات خیلی خوب است. یعنی یک چیزی باشد که مجبور است آن طرف، همین را که ما میگوییم بگوید. اساس عرض من این است. آن جایی که طرف مقابل شما وقتی میخواهد حرف بزند، مجبور است اسم شما را بگوید. آنجا را بپایید، کاری نکنید که استفاده نکنید از آن و رهایش کنید. طوری ساماندهی بکنید که مجبور کنید آن کافر را آنچه که شما میخواهید را بگوید. نه اینکه خودش یک طوری تفسیر کند و جور دیگر بگوید. آنها خیلی مواظبند. تا ممکن باشد نمیآیند در این فضا که آنچه که شما میخواهید را بگویند. اما اگر شما مهارت داشته باشید، مجبورشان میکنید. یک دفعه میبینید اینکه شما میخواستید، میلیونها بار در هر ساعت دارد توسط خود آنها تکرار میشود. اینها سبب بقا و نشر مواضعی میشود که بارهای یک فرهنگ را، معنویات آن را، معارف آن را دربردارد. و غیر از معارف آن چیزهایی را که مربوط به آن پایههای خارجی آن فرهنگ میشود.
و عن «الكافي» و جماعة ممّن تأخّر أنّه ينبغي التأخير إلى ذهاب الحمرة من ربع الفلك المشرقي، أي ذهابها من الأُفق إلى أن تجاوز سمت الرأس. و قال في «المبسوط»: «و وقت المغرب غيبوبة الشمس و آخره غيبوبة الشفق و هو الحمرة من ناحية المغرب و علامة غيبوبة الشمس هو أنّه إذا رأى الآفاق و السماء مضحيّة و لا حائل بينه و بينها و رآها قد غابت عن العين علم غروبها. و في أصحابنا من يراعي زوال الحمرة من ناحية المشرق و هو الأحوط؛ فأمّا على القول الأوّل إذا غابت الشمس عن البصر و رأى ضوأها على جبل يقابلها أو مكان عالٍ، مثل منارة إسكندرية أو شبهها؛ فإنّه يصلّي و لا يلزمه حكم طلوعها بحيث طلعت و على الرواية الأخرى لا يجوز ذلك حتى تغيب في كلّ موضع تراه و هو الأحوط.[1]
فرمودند «عن الکافی». منظور از «عن الکافی»، علی القاعده مرسل ابن ابی عمیر نیست. شما( یکی از شاگردان) فرمودید که ممکن است روایت منظور باشد، ولی دور است. چرا؟ چون برای روایت نمیگویند «عن الکافی». مرسل ابن ابی عمیر است. اینکه میگویند «و عن الکافی ینبغی» معلوم میشود که عبارت خود مرحوم کلینی منظورشان بوده.[2] شیخ فرمودند که متعدد نماز خواندم، «تفقدتُ غیر مرّة» که این وقت، وقت واحد است و شروعش آن وقتی است که حمره میآید «القبلة». «اذا بلغة الحمرة القبلة». «القبلة» یعنی نقطه جنوب، یعنی از نصف ربع فلک شرقی رد شده باشد.
فرمودند: «أي ذهابها من الأُفق» یعنی افق مشرق، «إلى أن تجاوز» فاعل «تُجاوز»، «حمره» است. «إلى أن تجاوز سمت الرأس»، «سمت الرأس» نقطهی مقابل قبله است، که نقطه جنوب باشد.
برو به 0:30:12
«و قال في المبسوط: و وقت المغرب» این عبارت را چندین بار خواندیم، دیگر معطل نمیشویم. باز هم چون برمیگردیم به مناسبتهای بحث، عبارت بسیار مهمی است. فقط یک کلمه دارد که به نظرم باید «مُصحیة» باشد. «و وقت المغرب غيبوبة الشمس و آخره غيبوبة الشفق و هو الحمرة من ناحية المغرب» حمره مغربیه، آخر وقت. «و علامة غيبوبة الشمس» برای اوّل. «هو أنّه إذا رأى الآفاق و السماء مضحیة» اینجا «مَضحیّة» ثبت شده، من نمیدانم در نرم افزارها در خود مبسوط چطور است.[3] از حیث لغت «اصحاء» یعنی باز بودن. مغبّر و مغیّم نبودن.[4] حالا نمیدانم با «ضاد» هم میگویند، «مضحیة» میشود گفت یا نه؟ «ضُحی» به معنای نور میآید. اما اینجا منظور آسمان نورانی باشد، بعید است. «مصحیة» یعنی باز.
شاگرد: «مصحیة» است.
استاد: همینطور باید باشد.
شاگرد: البته در مبسوط «السماء مضحیة» جای دیگر داریم.[5]
استاد: «مضحیة» به معنای روشن، یا به معنای باز؟ قرینهای نیست قبل و بعدش؟
شاگرد: «لو كانت السماء مضحية و الموانع مرتفعة لرأي في ذلك البلد أيضا».
استاد: حالا لغت هم میشود ببینیم که «اضحی» به معنای صاف بودن دارد یا نه.[6]
میفرمایند: «و لا حائل بينه و بينها و رآها قد غابت عن العين علم غروبها» این قسمت اوّل فتوا بود. «و في أصحابنا من يراعي زوال الحمرة من ناحية المشرق و هو الأحوط؛ فأمّا على القول الأوّل إذا غابت الشمس عن البصر و رَأىٰ» یا «رُأیَ»، «ضوأها على جبل يقابلها أو مكان عالٍ، مثل منارة إسكندرية أو شبهها؛ فإنّه يصلّي و لا يلزمه حكم طلوعها» یعنی طلوع شمس به معنی شعاعش که تابیده بر جبال و اینها. که چند بار درباره این عبارت صحبت شد، عرض شد که اظهر این است. نه اینکه «طلوعها» یعنی طرف صبح. اصلاً منظور از «طلوعها»، طرف صبح نیست. «طلوعها» یعنی طرف مغرب، «طلوعها حیث طلعت». یعنی اگر به بالای مناره اسکندریه هنوز طالع است، ربطی به پایین مناره ندارد.«و لا يلزمه حكم طلوعها بحيث طلعت و على الرواية الأخرى»، علی الروایة الاخری یا علی القول الآخر؟ «لا يجوز ذلك حتى تغيب في كلّ موضع تراه و هو الأحوط».
شاگرد: پس منظورشان این است که اگر میتابد به مناره، مانعی ندارد.
استاد: بله، بر مناره طالع است، اما از پایین که نمیبینند، وقت داخل شده.
شاگرد: «و هو الاحوط» را که فرمودند، اگر اشتباه نکنم صاحب ریاض میفرمایند فتوای شیخ، «هو الاحوط» است.
استاد: از قدیم معروف شده که مبسوط قائل به استتارند. آن طرفیهایی که ذهابیاند میخواهند تلاش کنند که بگویند همین مبسوط را هم که شما میگویید، اگر خوب بروید و برگردید، حرف ما را میزنند. جلوتر هم من عرض کردم که خود مبسوط هم روند نوشتنش طوری است که هر چه میرود جلوتر، رو به سوی ذهاب و قول مشهور و احتیاط میرود. معلوم است روند کارش به سوی احتیاط بوده. و مثلاً در صوم و در حج، شاید در هر دوی اینها یک عبارتی داشتند که روندشان به سوی احتیاط و به سوی قول مشهور بوده.
شاگرد: در مبسوطی که در نرم افزارهاست، همان «علی الروایة الاخری» است.
استاد: بسیار خوب.
و قال في «الجمل و العقود»: «و أوّل وقت المغرب غيبوبة الشمس و آخره غيبوبة الشفق و هو الحمرة من ناحية المغرب». و قال في «النهاية»: «و أوّل وقت صلاة المغرب، عند غيبوبة الشمس و علامته سقوط القرص و علامة سقوطه عدم الحمرة من ناحية المشرق».[7]
«و قال في الجمل و العقود» که درباره وجه تسمیه «جمل و العقود» دیروز صحبت شد. «جمل» به معنای خلاصه، «عقود» هم به معنای سلسله مراتب، به وسیله اعداد و تقسیم بندیهای اوّل و ثانی گفته شدن. البته دیروز که عرض کردم شماره نمیگذاشتند، بعدا به ذهنم آمد که این شمارهها و نمادهایی که الآن ما میگذاریم- یک، دو-، اینها نمادهای هندیاند. اصل اینها هندی است. نمادهای رومی یک جور دیگری بوده. این نمادهای لاتینی هم که در ساعت و اینهاست، آن هم باز یک جور دیگری است. این ۱ و ۲ که الآن در انگلیسی مینویسند، اینها یک سابقهای دارند، آن نمادهای رومی که اگر دیده باشید به صورت V و X و اینهاست، آن هم یک جور است. اما این نمادهایی که ما الآن داریم، که این نماد آنقدر کاراییاش خوب بود که کل دنیا را گرفت. تاریخش را در «خلاصة الحساب» که مباحثه میکردیم، مفصل عرض کردم. خیلی این نماد مهم است. این نمادی که الآن هست. صفر و یک تا میرسد به ۱۰، میشود صفر. چیزهایی گاهی ساده است اما سر جایش معلوم میشود … آنقدر این نماد کارایی داشت که از 200-300 سال پیش دیگر نماد رومی و اینها را فقط برای ویترین و جاهای تشریفاتی گذاشتند. تمام روم و غرب نمادهای هندی را به کار گرفتند.
چیزی که میخواستم عرض کنم این بود که مرحوم شیخ بهایی در «خلاصة الحساب» نمادها را آوردند. اما این نکته بود که من یادم نیست که بررسی کردیم یا نه، که رایج شدن این نمادها از چه زمانی بوده؟ کتابهای قدیمی، زمان سید یا شیخ که «الجمل و العقود» را نوشتند، آیا آن زمان اصلاً این نمادهای هندی رایج بود یا نبود؟ یعنی بود و نکردند، یا نه اصلاً در کتابها نبود؟ میخواستند شماره صفحه بگذارند، نمیگذاشتند. یا مینوشتند «الاوّل، الثانی. الواحد، الاثنان». همه اعداد گفتاری بود، نه اعداد نمادی. این را من نمیدانم.
برو به 0:37:28
شاگرد: یا به ترتیب ابجد مثلاً.
استاد: بله. الف، باء، جیم. ترتیب ابجد یکی از مهمترین نمادگذاریهای عددی بوده. مینوشتند «یاء» یعنی ۱۰.
شاگرد: در «تحریر اصول اقلیدس» که بود.
استاد: بله، مرحوم آشیخ عباس «سفینة البحار» را همینطور نوشتند. شمارههای فصول را به نماد هندی گذاشتند. شمارههای کتابها را به نماد ابجد گذاشتند. برای اینکه بین اینها فرق باشد. ولی خب ابجد مشکلات خودش را داشته. وقتی طولانی میشود …
شاگرد: تمام میشود.
استاد: تا «غین» میشود هزار. ولی باز هم میشود، مثلاً «غا» یعنی ۱۰۰۱، «غب» یعنی ۱۰۰۲.
شاگرد: اتفاقاً کوتاهتر است، ولی فهمش و ترکیبش شاید یک مقدار مشکل باشد.
استاد: هم فهمش، هم ترکیبش، و هم در جمع و تفریق که میرسد … نمادهای هندی را برای اینکه بعداً میخواستند به نحو الگوریتم حساب، جمع و تفریق و اینها را انجام بدهند، هنگامهای بود. اگرالآن به راحتی شما جمع و ضرب و اینها را انجام میدهید، زیر سر این نمادهاست. تا نماد را عوض کنید میبینید یک مشکلاتی پیش میآید. و لذا همه سراغ این آمدند و الآن دیگر همه جا حاکم شده. هند سرزمین واقعاً مهمی است. علم نجوم، علم مهمی است، علوم انبیاء است. در یک روایت امام علیه السلام فرمودند نجوم نیست در بین مردم الا «فی اهل بیتٍ من العرب و اهل بیتٍ من الهند».[8] این نکته مهمی است از امام که میفرمایند که در بین هندیها یک چیزهای ریشهدار اصیل هست که فقط باید آن کسانی که علمشان علم الهی است خبردار بشوند، که اینها چه کسانی هستند و چه میدانند.
شاگرد: «اهل بیت من العرب» یعنی اشاره به خودشان بوده یا …؟
استاد: من که اینطوری فهمیدم.
شاگرد2: چند تا روایت است.[9]
استاد: به همین مضمون؟
شاگرد2: یکی هست که ما اهل بیت میدانیم و اهل بیتی در هند. یکی دیگر هست که اهل بیتی در «فُرس» دارد. گروهی در فارس میدانند. چند تا روایت است.
شاگرد3: امیر المؤمنین فرمودند؟
استاد: من از امام صادق سلام الله علیه یادم است. شما از امیر المؤمنین یادتان است؟
شاگرد2: من در ذهنم هست که از امیرالمؤمنین است.
استاد: البته خیلی از روایات اهل بیت از جدشان هم هست. منظور اینکه میخواهم بگویم بعضی چیزهای مهمِ ریشهداری که در هند هم بوده- به تأیید این روایت- ریشههای وحیانی و الهی دارد، که قدرش باید معلوم بشود و پیجویی بیشتر بشود.[10]
«قال في الجمل و العقود: و أوّل وقت المغرب غيبوبة الشمس و آخره غيبوبة الشفق و هو الحمرة من ناحية المغرب» منظور حاج آقا از این عبارت چیست؟ ایشان فرمودند «اوّل وقت المغرب غیبوبة الشمس». هیچ اسمی هم دیگر از ذهاب حمره نبردند. البته برای بحث عدد که گفتم، هر کس به تصویر کتابهای خطی دسترسی داشته باشد، خیلی خوب است که ببینیم در کتابهای خطی قدیمی از چه زمانی شروع شده که این نماد ۱ و ۲ هندی به کار رفته. مثلاً میگویند این کتاب ختم شد در سنه فلان، شب فلان، روز فلان. شما اگر ببینید غالب کتابهای قدیمی، کلام مینویسند. اول صفرِ سال ثمان و فلان. اما اگر مثلاً کتابهای خطی ۱۰۰ سال پیش را ببینید، نویسنده به راحتی نمادها را به کار میبرد.
شاگرد: به جای اسماء اعداد.
استاد: بله، مثلاً مینویسد سنة 1212. قرن سیزدهم و چهاردهم به بعد دیگر این نمادها به راحتی به کار میرفته. آسان بوده، راحتتر بوده. مثلاً یک تصویر نهج البلاغه هست در همین نرمافزارها، که من خود این نهج البلاغه را دارم. حدوداً ۴۰ سال یا ۶۰ سال بعد از وفات سید رضوان الله علیه نوشته شده. حالا ببینیم در آن جایی هست که اینطور نمادی نوشته شده باشد یا نه. اینها چیزهای خوبی برای پی جویی است. منظورم این است که این «جمل و عقودی» که سید فرمودند، نمیدانم اصلاً رایج بوده و ایشان نکردند یا اصلاً رایج نبوده.
برو به 0:44:03
«و قال في النهاية: و أوّل وقت صلاة المغرب، عند غيبوبة الشمس و علامته سقوط القرص و علامة سقوطه عدم الحمرة من ناحية المشرق»، خیالم میرسد این عبارت، خیلی نزدیک عبارت مقنعه بود. عبارت مقنعه را چند بار خواندیم. به نظرم آن هم همینطور بود.
و قال في «الغنية»: «فإذا غربت الشمس، خرج وقت العصر و دخل وقت المغرب». و قال في «المراسم»: «و وقت المغرب عند غروب الشمس و عبّر عنه في وقت العصرين بقوله: «إلى أن يبقى إلى مغيب الشمس مقدار أداء ثمان». و قال في «الوسيلة»: «و وقت المغرب غروب الشمس و علامته زوال الحمرة من ناحية المشرق؛ و قال في «الناصريات» بعد قول الناصر للمغرب وقتان كسائر الصلوات عندنا: «إنّ أوّل وقت المغرب مغيب الشمس و آخر وقتها مغيب الشفق الذي هو الحمرة». و قال في «الخلاف»: «أوّل وقت المغرب، إذا غابت الشمس و آخره إذا غاب الشفق و هو الحمرة. و ذكر في الدليل أنّ ما اعتبرناه مجمع عليه بين الفرقة المحقّة أنّه من الوقت و إنّما اختلفوا في آخره».[11]
«و قال في الغنية»، کتاب فقهی قرن ششم است. خب یک بخش مهمی از کتابهای فقهی برای قرن چهارم است. کتابهای صدوقین، قدیمین، ابن ابی عقیل، ابن جنید، اینها همه برای قرن چهارم است. میآییم در قرن پنجم، اینجا دیگر بسیاری از کتابها برای جناب مفید و سید و شیخ است. قرن پنجم دیگر در این جهت بسیار مهم است. مفید عمده عمرشان در قرن چهارم بود، ولی وقت وفاتشان 413 است، حساب میکنند نیمه اوّل قرن پنجم. بنابراین مؤلَّفات مفید و سید و شیخ برای قرن پنجم حساب میشود. دو تا کتاب خیلی مهم دیگر هم برای این قرن پنجم است. «مراسم» سلار و «مهذَّب» قاضی ابن براج، که دیروز صحبت شد. اینها هم معاصر همانها بودند.
شاگرد: «کافی» ابو الصلاح.
استاد: بله، احسنت. جزء کتابهای مهم فقهی هستند که برای قرن پنجم حساب میشوند. میآییم در قرن ششم، در قرن ششم من ۳ کتاب یادم است. غنیة و وسیله و سرائر. الآن که به غنیه رسیدیم این را گفتم. این سه تا برای قرن ششم است. بیش از این من فعلاً نمیدانم. اما وارد میشوید در قرن هفتم، دوباره کتابها بسیار زیاد اوج میگیرد، قرن هشتم هم که دیگر هنگامه است.
شاگرد: ۱۰۰ سالی که تحت تأثیر فقه شیخ طوسی بودند، حرف جدیدی زده نشده. بهخاطر همین کم است کتابهای قرن شش؟
استاد: بله، شاید خود سرائر هم برای اواخر قرن ششم است. وفات ابن ادریس 598 است. ابن زهره صاحب غنیة وفاتشان ۵۸۵ است. ابن حمزه طوسی صاحب وسیله هم ۵۶۶ است.
«و قال في الغنية: فإذا غربت الشمس، خرج وقت العصر و دخل وقت المغرب» ببینید چه عبارت رسایی است. «و قال في المراسم» سلّار دیلمی صاحب مراسم ۴۴۸ وفاتشان است. شیخ ۴۶۰ هستند، شاگرد خود سید بودند، معاصر شیخ الطائفة بودند و زودتر از او وفات کردند. کتاب مراسم را نوشتند. متأسفانه در عالم طلبگی انس به اینها نداریم، ولی مراسم را میگویند یکی از خوش نظمترین و زیباترین کتابهای فقهی است. خوب است که یک مقطعی انسان بگذارد و مراجعه کند، اصول اینها را، نحو دستهبندی آنها را را ببیند. «و قال في المراسم: و وقت المغرب عند غروب الشمس و عبّر عنه في وقت العصرين بقوله» وقت العصرین ادامه دارد «إلى أن يبقى إلى مغيب الشمس مقدار أداء ثمان» ۸ رکعت مانده باشد.
«و قال في الوسيلة» که عرض کردم ۵۶۶ وفاتشان است، قرن ششم حساب میشوند. «و وقت المغرب غروب الشمس و علامته زوال الحمرة من ناحية المشرق؛ و قال في الناصريات» باز دوباره برگشتیم به کتاب سید مرتضی رضوان الله علیه. یک مسائل الناصریات بوده برای جد مادری سید. سید در این کتاب نظرات خودشان را نوشتند و تکمیل کردند. «الفقه الناصریة» برای ناصر کبیر، متوفای ۳۰۲، جد مادری سید هستند، سید ابو محمد اُطروش. خودشان هم میگویند، میگویند «کتابُ جدّی».
شاگرد: شیعه دوازده امامی بودند؟
استاد: بحثهایی کردند، عدهای گفتند ایشان زیدی بوده، ولی شواهد …
شاگرد: این کتاب هم ظاهراً در مخالفت و رد و نقض و ابرام کلام ناصر است. بعضی جاها میپذیرد، بعضی جاها نمیپذیرد.
استاد: حرفی نیست. خب این طبیعی است. ولی دیدم، بعضی شواهد خیلی خوبی بود … آدم مدتی روی اینها کار بکند، که عرض کردم ما درسخوان نبودیم، اما آن شواهدی که آورده بودند که ایشان اثنی عشری بوده، قوی بود. عدهای گفتند ایشان زیدی بوده. و لذا سید هم خواستند تفاوت را بگویند. اما عدهای دیگر که شواهد بر اثنی عشری بودن او آورده بودند، شواهد خیلی قوی خوبی بود. نمیدانم در مقدمه کتاب ناصریات بود یا جای دیگر بود که من دیدم. علی ای حال سید در ناصریات فرمودند: «بعد قول الناصر» که اصل سؤال و جواب بوده. «للمغرب وقتان كسائر الصلوات» سید فرمودند «عندنا: إنّ أوّل وقت المغرب مغيب الشمس و آخر وقتها مغيب الشفق الذي هو الحمرة» این هم فرمایش ایشان. «و قال في «الخلاف» که این خیلی مهم است.
برو به 0:50:57
شاگرد: قبل از «عندنا» ویرگول نمیخواهد؟
استاد: بله، «عندنا» برای سید است. «و قال فی الخلاف» را من جلوتر هم عرض کرده بودم که خیلی مهم است. چون اصلاً خلاف را شیخ برای تفاوت شیعه و سنی نوشتند. هیچ اسمی نمیبرند. «و قال في الخلاف: أوّل وقت المغرب، إذا غابت الشمس» تمام. «و آخره إذا غاب الشفق و هو الحمرة. و ذكر في الدليل أنّ ما اعتبرناه» که غروب شمس است «مُجمع عليه بين الفرقة المحقّة أنّه من الوقت» که وقت این است «و إنّما اختلفوا في آخره» آخر وقت مغرب. پس اجماع است بر این. همینطور هم هست. همه گفتند علامت. شواهد خیلی خوبی است. و جالب است که در خلاف که میخواستند اختلاف شیعه با سنیها را بگویند، شیخ حتی اسم این علامت را هم نمیبرند.
شاگرد: بعد از «هو الحمرة» باید گیومه بسته شود و قبل از «و ذکر فی الدلیل» دوباره باز بشود.
استاد: بله همینطور است. درست میفرمایید.
شاگرد: این «مجمع علیه» با آن حرف قبلی ایشان که گفتند بعضیها میگویند باید رعایت حمره بشود، چطور جمع میشود؟
استاد: آن در مبسوط بود، این در خلاف است. خیلی تفاوت میکند. همین است که میگویند در مبسوط که آنها را گفتند، در خلاف که میخواهند خلاف شیعه و سنی را بگویند، پس کجاست آن احتمال تقیه و اینها که برای ذهاب حمره بوده.
شاگرد: ممکن است که نظرشان برگشته باشد. اینجا میفرمایند غروب شمس مجمع علیه بین فریقین است. آنجا میفرمایند یک نظر دیگر هم هست که باید حمره را رعایت بکنیم.
استاد: باید رعایت بکنیم از باب علامت. «و علامت غروبه». اصل اینکه وقت مغرب، غروب شمس است، مجمع علیه است.
شاگرد: آنجا ظهور در این داشت که یعنی قبل از آن نمیشود بخوانی. فرمایش حاج این است که غروب وقت مغرب است و ذهاب حمره علامت است. یعنی اگر قبل از حمره هم فهمیدی که غروب شده، میتوانی بخوانی.
شاگرد2: در مبسوط هر دو تا را به عنوان علامت گفته. «علامة غروبها أنه ذا رأی الآفاق … و فی اصحابنا».
استاد: بله، درست است. منافات ندارد. دو تا علامت است.
شاگرد: یعنی اجماعی که خودشان میگویند نقض میشود با مبسوطشان؟
استاد: نه، میگویند «و فی اصحابنا من یراعی و هو الاحوط». احوط یعنی منافاتی ندارد با آن اجماع. الآن هم کلمات علما همین است. همه میگویند که بالاجماع غروب است. فقط بحث سر این است که این علامت، علامت نفس غروب است، یک قیدی به غروب بزنیم، یا غروب همان غروب بماند، و علامت، محض العلامیة باشد.
فقط چیزی که میماند این است که آیا «منتقی» که چاپ هم شده، سایت یا نرمافزاری هست که بتوانیم عبارتش را ببینیم یا نه؟ در مکتبة اهل البیت که بیست هزار کتاب دارد منتقی نیست؟
شاگرد: «المنتقی» در جامع فقه نیست؟
استاد: نه نبود. یک جا دیدم سال ۹۰ چاپ شده.
شاگرد: جامع مدرسین فکر کنم سالها قبل چاپ کرده.
شاگرد: در جامع الاحادیث نیست؟
استاد: آنجا هم نبود.
شاگرد: در مکتبة اهلبیت هست.
استاد: حدس میزدم، چون ۲۰۰۰۰ کتاب خیلی است. نسخه المعجم ۳۰۰۰ کتاب بود. نسخه مکتبة اهل بیت شد بیست هزار.
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
پایان
[1] بهجة الفقيه؛ ص: 58
[2] الكافي (ط – الإسلامية)؛ج3؛ص280: و ليس هذا مما يخالف الحديث الأول إن لها وقتا واحدا لأن الشفق هو الحمرة و ليس بين غيبوبة الشمس و بين غيبوبة الشفق إلا شيء يسير و ذلك أن علامة غيبوبة الشمس بلوغ الحمرة القبلة و ليس بين بلوغ الحمرة القبلة و بين غيبوبتها إلا قدر ما يصلي الإنسان صلاة المغرب و نوافلها إذا صلاها على تؤدة و سكون و قد تفقدت ذلك غير مرة و لذلك صار وقت المغرب ضيقا.
[3] المبسوط في فقه الإمامية؛ج1،ص74: ناحية المغرب و علامة غيبوبة الشمس هو أنه إذا رأى الآفاق و السماء مصحية و لا حائل بينه.
[4] لسان العرب؛ج14،ص452: صحا: الصَّحْوُ: ذهابُ الغَيْم، يومٌ صَحْوٌ و سَماءٌ صَحْوٌ، و اليومُ صَاحٍ. و قد أَصْحَيَا و أَصْحَيْنَا أَي أَصْحَتْ لنا السماء. و أَصْحَتِ السماءُ، فهي مُصْحِيَةٌ: انْقَشَع عنها الغَيْم.
معجم مقائيس اللغة؛ج3،ص335: صحو: الصاد و الحاء و الحرف المعتل أصلٌ صحيح يدلُّ على انكشاف شىء. من ذلك الصَّحْو: خِلاف السُّكْر. يقال صحا يصحو السَّكْرانُ فهو صاحٍ. و من الباب: أصْحَت السَّماءُ فهى مُصْحِيَة. و روى عن أبى حاتم قال: العامّة تظنُّ أنّ الصَّحو لا يكون إلّا ذهابَ الغَيم؛ و ليس كذلك، إنَّما الصحو ذَهاب البَرْدِ، و تفرُّقُ الغَيم.
[5] المبسوط في فقه الإمامية؛ج1،ص268: و متى لم ير الهلال في البلد و رأي خارج البلد على ما بيناه وجب العمل به إذا كان البلدان التي رأى فيها متقاربة بحيث لو كانت السماء مضحية و الموانع مرتفعة لرأي في ذلك البلد أيضا.
[6] معجم مقائيس اللغة؛ج3،ص391: ضحى: الضاد و الحاء و الحرف المعتل أصلٌ صحيح واحد يدلُّ على بُروز الشىء. فالضَّحَاء: امتداد النَّهار، و ذلك هو الوقت البارز المنكشف… فقد دَلَّت هذه الفروعُ كلُّها على صحة ما أصّلناه فى بروز الشَّىءِ و وُضوحه.
[7] بهجة الفقيه؛ ص: 58
[8] الكافي (ط – الإسلامية)؛ج8؛ص330،حدیث508: علي بن إبراهيم عن أبيه عن ابن أبي عمير عن جميل بن صالح عمن أخبره عن أبي عبد الله ع قال: سئل عن النجوم قال ما يعلمها إلا أهل بيت من العرب و أهل بيت من الهند.
[9] بحار الأنوار(ط-بيروت)؛ج55؛ص250،حدیث33: النجوم، روينا بأسانيد عن الحسين بن عبيد الله الغضائري و نقلته من خطه من الجزء الثاني من كتاب الدلائل تأليف عبد الله بن جعفر الحميري بإسناده عن بياع السابري قال: قلت لأبي عبد الله ع إن لي في النظرة في النجوم لذة و هي معيبة عند الناس فإن كان فيها إثم تركت ذلك و إن لم يكن فيها إثم فإن لي فيها لذة قال فقال تعد الطوالع قلت نعم فعددتها له فقال كم تسقي الشمس القمر من نورها قلت هذا شيء لم أسمعه قط و قال و كم تسقي الزهرة الشمس من نورها قلت و لا هذا قال فكم تسقى الشمس من اللوح المحفوظ من نوره قلت و هذا شيء ما أسمعه قط قال فقال هذا شيء إذا علمه الرجل عرف أوسط قصبة في الأجمة ثم قال ليس يعلم النجوم إلا أهل بيت من قريش و أهل بيت من الهند.
شاگرد: مثل الگوریتم.
استاد: آن که حالا عَلَم است برای خوارزمی است. آنکه معلوم است اسم خوارزمی است. خود کلمهی صفر، من صفحههای آن را ضبط کردم. در این مرجعهای عمومی به زبان خودشان بود، شاید بیش از هزارتا واژه ردیف کردند که اینها اصلش عربی است. ریشهیابی که میکنند، یکیاش صفر است. حتی صفر در زبان روسها هم صفر هست. زِرُو (zero) هم که میگویند، ریشهیابی کردند که به معنای صفر است. خود صفر هم هست، شِفِر. یک مقداری تلفظش تغییر کرده. خودشان میگویند که همان صفر عربی است، آمده اینجا کمی لهجه تغییرش داده. منظورم این است که این هم یکی از آنهاست. انسان خود اینها را، بحثهای تحقیقیاش را نشر بدهد. لغتها را بگوید، و بگوید اصلش آن است. ریشهیابی جذوری که از فرهنگهای اصیل است در اینکه چیزهایی که آنها مدام تکرار میکنند، بدانند که اصلش به آنجا برمیگردد.
[11] بهجة الفقيه؛ص:59