مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 5
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
عبارت حدائق را میخواندیم جلد شش بودیم صفحه 185 که فرمودند «(الثالث) انه من القواعد المقررة و الضوابط المأثورة المعتبرة عن أهل البيت (عليهم السلام) عرض الاخبار عند الاختلاف بل مطلقا على مذهب العامة و الأخذ بخلافه و الاخبار التي قدمناها مع مخالفتها لظاهر القرآن كما عرفت غیر از اینکه مخالفت با ظاهر قرآن داشت موافقة لمذهب العامة لأن ذلك مذهب أئمتهم الأربعة على اختلاف بينهم في ذلك»[1] مذاهب اربعه شان این است .حالا دو روز فاصله شد، ولی همان روز چهارشنبه بود، یا زمانی دیگر، بر همین کتاب الموسوعة الفقهیة الکویتیة مروری کردم. خیلی اینطور نبود که همه موافق باشند؛ هم در پایان مغرب هم در عشا ؛ پایان مغرب که اصلا. اینگونه نبود که تا آخر ببرند. برای بحث مغرب اینگونه نیست که آنها بگویند تا صبح وقت است. بعضی شان عشا را بله [قائل بودند]، قول به نصف هم برای آنها بود…
شاگرد : ولی ظاهرا برای وقت اضطراری را معمولشان میگویند ولو اینکه تصریح در همان کتاب نشده باشد، در جای دیگر میگویند. علاوه بر اینکه آن بحث حائض را همه متفق هستند یعنی خودش اماره است بر اینکه اینها قائل به توسعه وقت مغرب هستند که اگر تا قبل از طلوع فجر پاک شد، هم مغرب و هم عشا را بخواند. میشود گفت یک اتفاق نظری است، شذ و ندر با آن مخالف باشند. خیلی … شاید سفیان ثوری بود که میگوید مستحب است بخواند ولی بقیه همه میگویند باید بخواند. از این ممکن است کشف کرده باشند که موافق عامه است.
استاد : همین استحباب، فتوای شیخ الطائفه است. شیخ الطائفه هم در مقام جمع، فتوا به استحباب دادند.
شاگرد : ولی خب عمده و اصل مثلا عامه، میشود گفت به همان نظر که باید قبل از طلوع فجر بخواند مایل است یعنی در آن جا خودش را نشان داده و الا در خود بحث نماز مغرب و نماز عشا، ….
استاد : در روایاتی که ایشان هم آوردند، برای نصف شب تصریح داشت که قبل از نصف شب، اگر پاک شد بخواند؟
اشاگرد : نه اصلا در آن روایت نبود.
استاد : در روایت ما که خود ایشان اینقدر بحث کردند. زیرا آن روز عرض کردم تصریح به این طرف یک چیزی است دیگر، آن طرفش روایت داریم، خب دارد مطلب را بیان میکند. ایشان چون آمدند گفتند …«لکل صلاة وقتان»[2]، دو تا وقت هم به نظر ایشان تمام شده، میگویند دیگر چیزی آخرش نمی ماند. بقیه را همه میگویند دیگر روایتش موافق عامه میشود. حالا اصل خود بحث هم که فرمودید، پارسال هم اشاره کرده بودم. دو تا بحث است که کلا یادم رفته بود، دوباره دنبالش میگشتم یادم آمد. نمیدانم شما یادتان هست یا نه؟ دو تا بحث است. در فقه مواردی که نزد همه واضح است، این موارد را پی جویی بکنیم، خیلی خوب است. دو تا مورد بود که با اینکه از حیث دلیل خیلی فضا سنگین است، خیلی سنگین است؛ یعنی از حیث دلیل برای کسی که میخواهد بگوید موافقت عامه و مخالفت عامه کارساز است، در این فضا بسیار قوی می تواند عمل کند اما عملا چون بین شیعه جا افتاده، چنین چیزی معمولا کار ساز نیست. یادتان هست پارسال ؟ دو تابود.
شاگرد : بحث قنوت
استاد : یکی از آنها قنوت بود. یکی دیگرش هم یادتان هست عرض کردم؟
شاگرد : نماز ظهر؟
استاد : نه، برای خصوص بحث فضای تقیه غسل جمعه ؛ این دو تا خیلی از این حیث جالب است.
برو به 0:04:47
توضیحی پیرامون کتاب حدائق و صاحب حدائق
حالا خود من از حدائق عبارتها را میخوانم که ببینید آیا ما نبایست که چیزهای دیگر را هم نگاه کنیم؟ فقط ایشان مکرر اگر می بینید حدائق چند تا مقدمه بسیار عالی دارد؛ جلد اول حدائق به نظرم 12 تا مقدمه است. خیلی حیف است که اینها را نخوانیم. حتما اینها را بخوانید، مکرر هم بخوانید. حدائق از آن کتاب های خوب روزگار است؛ یعنی واقعا صاحب حدائق هر طلبه ای اهل کار باشد، حق گردنش دارد. زحمت کشیده، فهیم، قوی، مجتهد، رضوان الله علیه؛ منظور کتابی است که خیلی مغتنم است، این را داشته باشید. خب این حدود 12 تا مقدمه هم دارند و ایشان هم از کسانی هستند که کُتَل پیمودند، کتل پیموده یعنی کسی که در زندگی اش موضع گیری های محکم داشته و فهمیده که این موضع گیری ها را باید تعدیل کند. این خیلی مهم است. کتل پیمودگی یعنی با سراپا وجودش، ایمان و عشقش یک مبنایی داشته، بعد می فهمد که نه؛ یا تند رفته یا کند. ایشان در جلد اول مقدمه دوازدهم ، همین ها را توضیح میدهند که من مدتی شدید بودم به خاطر اینکه مبنای اخباری داشتم و با مثل علامه چطور برخورد میکردم. بعد میگویند که دیدم اینطور نیست، نبایست این کار ها را کنم. شاید در مقدمه 12 است. علی ای حال این کتاب اینجور مقدمات خوبی را دارد. اولین مقدمه اش این است که خیلی هم در حدائق تکرار میکنند. میگویند تعجب است از اصحاب ما یعنی علمای امامیه یک قواعد روشنی که خود اهل بیت گفتند، اینها را رها کردند، رفتند سراغ یک قواعد من در آوردی ! نمی دانم دو تا دلیل می آید یکی اینطور می گوید، یکی آن طور. خب آن آمر را حمل می کنیم بر استحباب.جمع و حمل به استحباب که رایج است. آخر وقتی که گفتند موافقت عامه و خاصه، یک میزان است، شما به اهل سنت عرضه کنید. چرا میگویید نحمله علی الاستحباب؟ همانی را که دارد تجویز میکند، آمرِ مقابلش است، اگر مجوزش در عامه باشد یا نباشد حتی؛ نباشدش هم در مقدمه اول ؛ بعد آن وقت اضافه میکند، میگوید اصل حرف من این است که معروف این است که اصحابنا الامامیه میگویند تقیه آن وقتی است که یک قولی بین اهل سنت باشد، ما بخواهیم موافق او روایت را حمل کنیم، بگوییم تقیه است، پس برای حکم خدا نبوده، خلاف کرده. ایشان میفرمایند چه کسی گفته؟ روایات متعدد داریم که لازم نیست در حمل بر تقیه که حتما یک قولی بین اهل سنت باشد. هیچ قولی هم نداشته باشند ما می توانیم روایت را حمل بر تقیه کنیم، چرا؟ دو سه تا روایت می آورند – همان مقدمه اول را اگر نگاه کنید – «أنا الیقتُ الخلاف بینهم لئلا تعرف فیوخذ برقابهم»[3] آن روایتی که می آورند که یعنی تقیه اقتضا میکرده که شیعه بر یک قول واحد جمع نباشند. اختلاف بین شان بیفتد و این روی همین حساب میشود، تقیه انجام میشود ولو آن ها قولش را نداشته باشند. خلاصه این مقدمه اول را بیان می کنند.
خب حالا آیا واقعا این قاعده خوب مسلم، که آن روز هم خدمت آقایان عرض کردم ، این اصل محرز است یعنی هم یک بناگذاری است برای اینکه مجتهد و فقیه متحیر نماند و هم اینکه محرز است یعنی آنها مخالفت میکردند. خود همین اصل تقیه و مخالفت، آدم را به واقع هم می رساند اما آخر اصل خود این کار، معامله با تقیه، اندازه دارد، هر چیزی افراط و تفریط دارد. ملاحظه میکنید؟ زمانی که تقیه برگزار می شده، این یک چیز واضح تاریخ و سیر فقه شیعه است. فضای تقیه ، فضای حاکم بوده اما در همان فضای تقیه، اهل البیت علیهم السلام به شیعه میگفتند این تقیه است، این حد را دارد. رها که نمیکردند. بگوییم فضای تقیه بود و دیگر هیچ، تا حالا همه سرگردان؟! تقیه بود باید پا را در وضو بشورند و الان هم شیعه نمیدانند؟ چون مخالف عامه است. اصلا اینگونه نبود. زمان شیخ طوسی، خلاف نوشته می شد، کتاب خلاف شیخ طوسی یعنی چه؟ یعنی تقیه؟ اگر شیخ میگویند «عندنا»، سید مرتضی میگویند «عندنا»، «عند علمائنا» یعنی تقیه؟ یعنی حالا ما داریم میگوییم، میخواهیم اهل سنت نفهمند. معلوم است خلاف، خلاف بین شیعه و سنی است. دارند نظر خودشان را ابراز میکنند ؛ خب شیخ بیایند بگویند «عندنا»، بعد بگوید ما هنوز سرگردانیم. این را نمی دانیم. چرا شیخ «عندنا» میگویند؟ به خاطر اینکه اهل البیت در همان فضای تقیه، به خصوص خود شیعه، به مادر، به بچه، بیرون، در خانه، خصوصی، به همه شان فهماندند که نظر ما اهل بیت چیست؟ نظر اهل بیت این است باید مسح کنی.
همین صبح بحث قرائت مان بود. ببینید یکی از مهمترین چیزها در نماز، میگویند قرائات متواتر است که بحثی نیست. با همین فضای سنگین تواتر قرائات، میگویند هر کدام را بخوانی جایز است ؛ اما کنارش اجماع فقهای امامیه [است که] اگر بسم الله را نگویی – بسم الله جزء سوره است – اگر نگفتی نمازت باطل است. این خلاف تقیه هست یا نیست؟ پس چطور این اجماع هست؟ اگر تقیه بود، ما باید سرگردان باشیم، حال آنکه سرگردان نیستیم. آن فضا ، فضای تقیه بود. در همان فضای تقیه، برای آیندگان جا انداختند که نظر اهل بیت چیست؟ پس ببینید ما الان در زمانی نیستیم که خیلی سرگردان باشیم. ما در زمانی هستیم که تقیه چه کار کرده؟ در خود فضای تقیه، به خصوصِ شیعه گفتند، رها که نمی کردند. اینجا، اینجا، اینجا تقیه میکردند، یک جا میگفتند نظر حق این است. و این نظر حق می ماند جراب نوره می رفت و آن چیزی که نظر اهل بیت و حق بود، می ماند. خب روی این حساب، علمایی که کار میکردند، مرتب معلوم می شد، در آینده معلوم می شد کجا تقیه بوده و کجا نبوده؟
برو به 0:11:56
شاگرد : این فرمایش شما به نحو کلی موارد بسیاری دارد. همان که بگوییم کل موارد اینگونه است، مثلا خلاف شیخ طوسی، ما به عنوان مذهب خودمان، همه گزاره های خلاف را قبول داریم ؟ خب خدشه در برخی هست. یا مثلا ممکن است خیلی از آن ها هم سببش هم روایاتی باشد که امثال صاحب وسائل جا تا جا در وسائل میگویند حمل بر تقیه میشود، حمل بر تقیه میشود. یک ضابطه مشخص که بخواهیم به عنوان خط کش بگذاریم که بگوییم در تمام موارد قابلیت احراز را دارد، آن چیست؟ یعنی به نحو کلی بله در مثل بسم الله، مثل مسح پا، چیزهایی که خیلی مشخص و شفاف است، تکتّف
استاد : تکتّف ، آمین گفتن ، اینها چیزهای کمی نیست، همه اینها محل ابتلا بود.
شاگرد : بله زیاد است. اما تمام موارد را بگوییم شامل میشود، این مدعای شما سر میرسد در تمام مواردی که ما در فقه داریم؟ آیا ما واقعا الان تمام آن چیزی که ملتزم به آن هستیم، قطع و یقین داریم که چیز تقیه ای داخلش نیست؟
استاد : اگر این خط کش به فرمایش شما خط کش واضحِ جا افتاده ای بود که اصلا مباحث اختلافی و فقهی نبود. همه میدانستند و برایشان واضح بود. الان همین بحثی را که ایشان فرمودند، در خود حدائق نخواندیم؟ این عبارت از خلاف، کم بود؟ شیخ الطائفه در جلد 1 صفحه 271 فرموده بودند: «لا خلاف بين أهلالعلم في ان أصحاب الأعذار إذا أدرك أحدهم قبل طلوع الفجر الثاني مقدار ركعة انه يلزمه العشاء الآخرة»[4] همان که شما گفتید. لاخلاف بین اهل العلم؛ یعنی اینجا دارند تقیه می کنند؟ در کتاب خلاف؟ یا دارند نظر را میگویند؟ تلقی ایشان این بوده. این تلقی به همین سادگی حاصل میشود؟ خود ایشان در استبصار مغربش را حمل بر استحباب کردند ؛ عشا را … مغرب را، آن طوری که یادم است مغرب را یا هر دو را؟ فرمودند در مبسوط گفتند اصحاب اعذار که قضا بر آنها واجب است، باید قبل از فجر عشا را بخواند و اگر مقدار 5 رکعت وقت دارند، مغرب را استحبابا هم قضا کند. این را به عنوان مختار خودشان در مبسوط دارند.
و لذا آن خط کش به طور واضح نیست اما من گمانم این است که هی طلبگی بیشتر بحث میشود. عرض کردم آن افراط و تفریط ها مرزش روشن میشود قاعده های خوب، آن ضوابط دقیقش روشن بشود. اگر روشن بشود، خیال میکنید خورده خورده، خط کشی برای نسل آینده کسانی که با فقه مانوس هستند، برایشان واضح میشود.
شاگرد : ولی در همین حد هم که میفرمایید خیلی با فضای سردرگم الان فرق دارد؛ یعنی الان واقعا به فرمایش خودتان احتمال تقیه، اولین احتمالی است که خیلی جاها در کتاب ذکر میشود. یعنی بدون فحص از این قرائن درونی. اصلا به صرف اینکه ببینند یک مطلبی نمی سازد، یک احتمال تقیه را میدهند.
استاد : بله دیگر، این احتمال تقیه چیزی شده برای همین که بحث تمام شود.
شاگرد : اما در زمان اهل بیت احساس میشود اینجور نبوده. خودشان قشنگ ضابطه دستشان بوده که مثلا صریح می آمده.
استاد : الان هم هست. الان اصلا مشکل نیست؛ یعنی طوری است فقط روش کار مهم است.
شاگرد : همین روش چیست؟ چون مشکل ما در فقه، بحث تکتف و شستن پا که نیست. همین مواردی است که اینها مخفی است. آن روشی که اگر در آن جاده قدم بگذاریم، به نتیجه میرسیم، کجاست؟ از کجا باید شروع شود؟ با چه روشی و به کجا منتهی شود؟ الان فقط مثلا آقایان هر جا هم که بخواهند تقیه را نقد بکنند، خیلی موقع ها دیدیدم خیلی سطحی میگویند: نه، در عامه کسی قائل ندارد. پس تقیه نمی تواند باشد، در همین حد. اما آن که چه روشی، چه مسلکی باید اتخاذ بشود برای اینکه به نتیجه برسیم، آن چیست؟
برو به 0:16:29
استاد : از ما درس نخوانده ها نمیشود که توقع داشت ! ما همین اندازه میدانیم که بلد نیستیم. اما اینکه نیست و نمیشود پی آن را گرفت و کشفش کرد، اینطور معلوم نیست. یکی دیگر از مواردی که شبیه تقیه است، مسئله قیاس است. چند سال پیش همین جا مباحثه اش کردیم. حالا نمیدانم آن زمان ها پیاده هم می شده یا نه ولی طول کشید. کسانی که تشریف داشتید، بحث قیاس را که آن هم مانند همین بحث بود. خیلی جاها احتمال می آید، باید یک ضابطه ای باشد که قیاس از تنقیح مناط، از الغای خصوصیت، از سائر این مواردی که هست، جدا بشود. علما خیلی موارد جاهایی به کار می برند، جاهایی هم چگونه، مثلا جاهایی بود در جواهر، اساطین فقه شیعه، محقق اول و علامه که کم نیستند. صاحب جواهر با یک کلمه جوابشان را میدادند که «لیس من مذهبنا القیاس» تمام دیگر. راحت هستیم . خب حالا این آیا هست، نیست؟ یک چیز ساده ای نیست. درباره خود ابن جنید میگویند، شیخ فرمودند: «ترکت الطائفة استنساخ کتبه»[5] چرا؟ به خاطر اینکه قائل به قیاس بود. اصلا طائفه دیگر استنساخش را کنار گذاشتند. و از چیزهای جالب این بود که مرحوم آقای صدر در تاسیس شیعة الکرام لعلوم الاسلام – کتاب خیلی خوبی است – در آن جا فرمودند که ابن جنید، کتاب هایش را که نام می برند، میگویند: «کتابٌ فی ابطال القیاس»[6] این را آقای صدر دارند در نجاشی می گویند که {کتاب}التمویه و الالباس[7] دارد، اما ایشان گفتند کتاب فی ابطال القیاس؛ منظور او چه بوده؟ چگونه قیاس به او منسوب شده؟ که ابن جنید قیاسی است؟ ما نمیدانیم ، اصلا کتابش دستها نیست. همین اندازه ای کتابی نوشت و روشی داشت، بزرگ شیعه در زمان خودش که شاگرد خودشان هم بودند؛ شیخ مفید، برایش ردیه نوشتند. متاسفانه ردیه هم ظاهرا نیست. نه کتاب خود اوست، نه ردیه شیخ. که ببینیم چه میگفتند؟ دیگر ولی خب میخش کوفته شده دیگر، که ایشان قیاسی است و شد ابن جنید؛ ولی من گمانم این است که خورد خورد جمع آوری و استقرای موارد، خیلی کار ساز است. حالا یکی از مواردی که امروز میخواهم نظیرش را عرض بکنم، دو موردی که میخواستم عبارتشان را بخوانم، یکی غسل جمعه است، یکی هم قنوت.
ببینید غسل جمعه ادله سنگینی دارد. سنی ها واجب نمی دانند. از این طرف در روایات شیعه واجب هست یا نیست؟ روایات دلالت بر وجوب خیلی خوب است. و لذا آن فقهایی که قائل به وجوب شدند، میگویند بابا چون آن ها قائل به وجوب نیستند، هر روایتی هم بگوید، طوریش نیست، تقیه است. این را عرضه بر عامه بکنید، معلوم است وجوب میشود. خب حالا غسل جمعه واجب است یا نیست؟ صاحب حدائق خودشان اینجا میرسند. عبارتی هست از شیخ بهایی رضوان الله تعالی علیه در جلد 4 صفحه 224 وارد بحث میشوند. شیخ بهایی در کتابش مختار صدوق را ترجیح دادند به اینکه غسل جمعه واجب است. بعد ادله شان را آوردند، صاحب حدائق هم با ایشان بحث میکنند تا صفحه 224 که این عبارتشان است، نمی خواهم طولش بدهم . خب، شیخ بهایی چه گفتند؟ گفتند که اخبار استحباب حمل بر تقیه میشود؛ چون موافق با عامه است. «و اما ما ذكره شيخنا المشار اليه آنفا- من حمل اخبار الاستحباب على التقية لأنه مذهب أكثر الجمهور- ففيه چه کسی حمل بر تقیه را دارد رد میکند؟ صاحب حدائق. ان الحمل على التقية فرع تعارض الاخبار صريحا آخر [بگذارید]تعارض بکنند، بعد بگویید یکی اش تقیه است. اصلا اینجا که تعارض نکردند. چه چیزی تعارض نکردند؟ تعارض را توضیح میدهند، میفرمایند و الاخبار هنا- كما عرفت که تعارض نیست مما حققناه في الاخبار التي هي مناط الاستدلال من الطرفين- متشابهة حاصلش هم این است که میگویند اصلا در زمانی که ائمه کلمه وجوب به کار می بردند، وجوب به معنای وجوب اصطلاحی نبوده. پس روایاتی که میگویند غسل جمعه واجب است، واجب را نمی دانند چیست؟ با آن جایی که میگویند خوب است، این تعارض نکرده. لما ذكره من معنى الوجوب و السنة»[8] اینها هیچ کدامش دال بر این نیست. خب حالا اینجا متشابه است. روایات هم تعارض نکردند اما قول عامه کجا رفت؟ خلاصه شما آخر کار میخواهید بگویید واجب است یا مستحب است؟ فتوای شما چیست؟ فتوای شما موافق عامه شد. حاصلش دارید میگوید خلاصه مستحب است.
شاگرد : هیچ دلیل دیگر بر عدم وجوب نداشتند؟
استاد : بله داشتند، طرفین مفصل بحث کردند خودتان مراجعه بکنید
شاگرد : خود صاحب حدائق به یک دلیل دیگری که مسلّم است دیگر واجب نیست. خب حالا که واجب نیست دیگر ما حمل نمی کنیم.
استاد : اگر مسلم بود که شیخ بهایی و دیگران این را نمی گفتند ؛ اگر مسلّم، آن مقصود شما بود که اختلاف نمی شد. اصلا منظورم این است که فضا ، فضای اختلافی [است] اما در نظر خود ایشان یک نحو جا افتاده میخواهم بگویم کانه فرهنگ شیعه است.
شاگرد : تازه ایشان میفرمودند تعارض هم نباشد باید …
استاد : بله حالا همه اینها جای خودش که تعارض هم نباشد … اصلا شما ببینید میشود از قول ایشان به عنوان تقریر دفاع کرد اما تا آخر کار برویم بگوییم حتی اگر قولی هم در عامه نباشد، روایاتی آمدند، قول نیست، حمل بر تقیه میکنیم، تقیه ی بدون وجود حکم. خب این دیگر فضا برای فقه می ماند؟! شما طرفین روایت، خب «أنا ألقیت الخلاف» اگر «أنا القیت الخلاف» را میزان میدانید، این خلاف کدامش حکم واقعی است؟ مذهب بر این مستقر است. خب مذهب بر یکی از «القیت الخلاف» مستقر شده، حکم واقعی میشود. پس همه اش میشود، تمام فقه تحصیل الحجة می شود و حجت صوری است؛ یعنی کانّه با این مبنایی که اول حدائق بناگذاری کردید، دارید میگویید ما اینجا نمی دانیم خلاصه حکم را گفتند یا نگفتند؟. نمیشود که ولو قول موافق با آنها هم نیست، ما همین [را بگوییم که] ممکن است که تقیه باشد. پس ضابطه چیست؟ وقتی میفرمایند «القیت الخلاف» ؛ این خلافی که حضرت میفرمایند، کدامش پس واقعیت است؟ که شما باید طبق آن حکم خدا را انجام بدهید؟ هر کدام باشد خوب است؛ چون خواستند القیت الخلاف ؛ القیت الخلاف حجت داریم. اگر اینگونه است، پس نیازی بر حمل بر تقیه نداریم، بین چند تا حکم ظاهری مخیر می شویم. اگر نه، کلام سر این است که باید تقیه را از غیرش جدا بکنیم، آن گونه که شما پایه ریزی میکنید، پس کدام طرفین اولویت دارد؟ القای خلاف یعنی لئلا یعرفوا فیوخذ برقابهم، همین خلاف بین شیعه باشد. خب بگذارید به عنوان مستقر همه اش… یعنی تا آخر دفاع کردنش نمی دانم موارد متعدد هم در حدائق خودشان مدام از آن استفاده میکنند.
برو به 0:24:27
علی ای حال این را اینجا دارند. بعد میفرمایند که «و لو كان الوجوب ظاهرا في المعنى المصطلح و السنة ظاهرة في معنى الاستحباب لأمكن الحمل على التقية»[9] خب بعد می آیند میگویند که چون فضا خیلی سنگین است، در عین حال آخر کار میگویند «و كيف كان فإنه و ان كان الظاهر هو الاستحباب إلا ان الاحتياط في الدين و الخروج من العهدة بيقين الموجب الدخول في زمرة المتقين يقتضي المحافظة على الإتيان به و عدم التهاون به»[10] چرا؟ چون حضرت میگویند قضا بکن. این یکی کلمه وجوب نیست. شما بینید؛ فضای بحث حسابی سنگین بوده. حالا من در آن فضا نرفتم، از جواهر هم برایتان میخوانم ولی منظورم این است که در اینطور فضایی، می بینید یک مورد پیدا شده که معلوم است موافقت عامه آن طرف است، اما اینجا دیگر باید معارض باشند و وجوب نمیدانیم در چه معنایی است، خلاصه خروجی فتوای شما چه میشود؟ این میشود که غسل جمعه مستحب است. خلاصه موافق عامه شد یا مخالف عامه؟ چطور گفتند عرضه ؟ اختلاف خلاصه هست یا نیست؟ هست. چطور بگوییم در اختلاف به عامه عرضه کنیم، هر چه خلافش است بگیریم؟ الان فتوای ما که در استحباب غسل جمعه موافق شد. همین را مرحوم صاحب جواهر در جلد 5 جواهر دارند که جلد 5 صفحه 4 یا 5 است. یک جمله خیلی خوبی از صاحب جواهر همین جا است. حاج آقا هم فرموده بودند، من اول از حاج آقا شنیده بودم. چند بار دیگر هم عرض کرده بودم. گاهی حاج آقا می فرمودند که از لحن معصوم در تاکید بر یک چیزی فقیه میفهمد که این الزامی نیست؛ یعنی درست برعکس آن چیزی که عموم …اینجا هم درجواهر دیدم وقتی میخواهند بگویند غسل جمعه واجب نیست، ایشان اینطور عبارتی دارند: می فرمایند که «و قد ورد أشد من ذلك من الحث على المندوبات بل لعل التتبع يشهد أن كل ما زيد فيه من المبالغة في فعله و تركه كان إلى الاستحباب أقرب منه إلى الوجوب.»[11] وجوب دیگر تاکید نمی خواهد، این واجب است. باید انجام بدهی تمام. یک کلمه میگویند مثل کار وجوب «برو» یک کلمه ای است. اما اینکه میگویند «حتما»، «مبادا» اینها معلوم میشود که میخواهد انجام بدهی. این جمله خیلی خوبی است که ایشان فرموده بودند اما برای تقیه اش را، جواب تقیه را آنجا چه دادند؟ صفحه سوم بود؟
شاگرد : این نکته فرمایششان را متوجه نشدم
استاد : کدامش را شما میفرمایید؟
شاگرد : این فرمایش صاحب جواهر که بیشتر تاکید کنن؟ نکته اش چه بود؟ چرا اگر بیشتر تاکید کند …
استاد : یعنی رمزش؟ رمزش این است که کاری که واجب است، شارع با یک امر قاطع روشن از روز اول بین متشرعه جا می اندازد. این دیگر برو و برگشت ندارد ! اما یک چیزی را که با بیانات مختلف تاکیدی میخواهد خود مردم انجام بدهند، این معلوم میشود که کار از ناحیه خود او الزام و برش نبوده. و نظیرش هم خیلی است یعنی از جملات پر فایده ای که حاج آقا …
شاگرد : آن طرفش هم میتواند باشد که وجوب، تاکیدهای مختلف میگویند به خاطر اهمیت وجوب یا به خاطر اینکه در شرایط اجتماعی خوب جا نیفتاده بوده، انجام میشده یا مانند اینها یعنی به صرف زیادی تاکید دلیل بر استحباب نیست
استاد : بله این یعنی فرمایش شما که مطابق اصل استظهارات است، همین طور است. آنچه که ایشان میگویند نکته خاص است یعنی کأنّه یک انسی …
شاگرد : ظرفیت این را دارد که یک جاهایی لحاظ بشود.
استاد : بله، یعنی یک انسی میخواهد که… و لذا هم آن… حتما باید این نکته ای که ایشان میگویند، فقیه باشد، مجتهد باشد تا اعمال کند. هر کسی نمی تواند این را به عنوان یک نکته بگیرد – به فرمایش شما – همه جا برود. خب !
ببینید در اینجا الان غسل جمعه در جلد 10 جواهر، بحث بعدی است که حالا از حدائق میخوانم، یکی دیگر هم قنوت ؛ در قنوت آیا مستحب است یا واجب؟ آن هم پارسال بحث شد. بسیار فضای استدلال سنگین است دالّ بر اینکه قنوت واجب است. و میدانیم هم که اهل سنت قنوت را واجب نمیدانند. خب حالا الان شما به عنوان فقیه امامی میگویید واجب است یا نیست؟ اگر بگویید واجب نیست، موافقت عامه کردید. اگر ادله ای که میگوید واجب است طبق آن ها عمل بکنید و آن هایی هم که میگوید حمل بر تقیه بکنید، باید بگویید واجب است. اما خود صاحب حدائق در جلد 8 صفحه 356 پایین صفحه، میخواهند در باب قنوت جمع کنند، فرمودند: «أقول: و تحقيق الكلام في هذه الأخبار ان يقال لا ريب انه و ان كانت هذه الأخبار ظاهرة الاختلاف في المقام و متصادمة في هذا الحكم كما في غيره من الأحكام، و الجمع بينها كما يمكن بالعمل باخبار الاستحباب و حمل اخبار الوجوب على تأكيد الاستحباب كذلك يمكن العمل باخبار الوجوب و حمل اخبار الاستحباب على التقية موافق آنهاست إلا ان الظاهر هو ترجيح الحمل الأول بهتر این است که بگوییم نه، تقیه نیست. اخبار وجوب تاکید استحباب است. (اما أولا) فلما تدل عليه قرائن ألفاظ تلك الأخبار»[12] شاید عرض بکنم در بین مثلا 40 – 50 شاید بیشتر، بین 40 – 50 مورد در حدائق گشتم، همین دو مورد که از مسلمات است که کانه دیگر خود صاحب حدائق میدیدند که نمیشود، همین قنوت و غسل جمعه ؛ غسل احرام هم هست که خود ایشان در فضای وجوب بردند. این دو تا مورد است که ایشان با اینکه موافق عامه است، میگویند موافق عامه خوب است. خب ما از همین دو تا مورد نمیتوانیم کشف کنیم که چطور شد؟ چرا ضابطه اینجا استثنا خورد؟ چرا شما که در تمام کتابتان می گویید حمل بر تقیه مقدم است، حتما باید فقیه نگاه کند اگر فضا ، فضای موافق و مخالف است ، مخالف با عامه را بگیرد، چرا در این جور جایی شما موافق عامه شدید؟ چرا در قنوت میگویید مستحب است واجب نیست؟ با اینکه این همه ادله وجوب داریم؟ چرا میگویید «و الاولی حمله»؟ روایاتی هم می آورند که اگر مثل جاهای دیگر باشد، چطور جواب میدهند؟، فوری جواب میدهند، میگویند حضرت فرمودند: «إن کانت التقیة» آن ها که خود شما جای دیگر باشید میتوانید جواب بدهید. علی ای حال فرمودند «و من ذلك يظهر انه مع القول بالاستحباب این خیلی جالب است. خودشان دارند اشاره میکنند به یک چیزی که الان امروز دغدغه مان است. در فضای قنوت صاحب حدائق میگویند. میفرمایند من ذلك يظهر انه مع القول بالاستحباب يمكن اجتماع الروايات عليه بحمل ما دلت عليه تلك الأخبار من انه «من تركه رغبة عنه فلا صلاة له» على المبالغة و التأكيد في استحبابه»[13]
برو به 0:33:27
تلک الاخبار وقتی به اصطلاح حمل میکنیم، اجتماع روایات به این میشود که این را مبالغه میگیریم، آن را مصلحت میگیریم. همین عبارتی که الان ببینید در جلد 10 جواهر، مرحوم صاحب جواهر وقتی میرسند جلد 10 صفحه 355 ، وقتی میرسند همین جا در قنوت، مساله تقیه را مطرح میکنند، میفرمایند که چرا استحباب قنوت؟ «لأنه هو الذي تنطبق عليه جميع النصوص بالحمل على شدة الندب و نفي الوجوب و نحوهما، بخلاف القول بالوجوب اگر بگویید قنوت واجب است، فإنه مستلزم لطرحها طرح روایات استحباب، آن را باید کنار بگذارید، خب وقتی موافق عامه است [کنار] بگذارید. میفرمایند أو حملها على التقية طرحش کنید یا طرحش نکنید حملها على التقية التي لا يلتجئ إليها إلا عند الضرورة، إذ هي كالطرح، تقیه هم همان طرح است، تمام شد. تقیه است یعنی هیچ. ببینید «لا یلتجا الیها الا عند الضرورة» اینجا بین شیعه جا افتاده می دانیم قنوت مستحب است، حرفهای خوب هم می زنند. اما جاهای دیگر هم همان را بگوییم؛ آخر آنجا هم باید ضرورت باشد تا حمل بر تقیه کنیم. اینجا چون جا افتاده، دلمان جمع است، حالت احتیاط و آن طور چیزها نیست، جا افتاده، قنوت مستحب است، میدانیم. غسل جمعه مستحب است، جا افتاده، نادری گفته واجب است، وقتی این جا افتاده است، میگوییم بابا تقیه هم جا داره، دلیل داریم بیایم جمع کنیم، تا میتوانیم جمع عرفی کنیم، چه کار به تقیه داری؟ اینها را دارم شاهد می آورم برای چه؟
از بزرگان کسانی که جاهای دیگر، این را حرفش را نزن. همین شد؟ یعنی چه عند الضرورة؟ تقیه آمد دیگر، تمام ! نه، اینجا شد دو جا، از عبارات ببینید. وقتی ما دلیل ها را میتوانیم جمع بکنیم که جا ، جای رفتن سراغ تقیه نیست.
فرمودند إلا عند الضرورة، إذ هي كالطرح، فلا ريب حينئذ في أولوية إرادة نفي الوجوب منها»[14] میگوییم منظور وجوب نبوده، و حال آن که میگویند کلمات یک کلمه بود ببینیم من بعضی هایش را بخوانم. موثقه ابوبصیر: « سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الْقُنُوتِ فَقَالَ از امام صادق علیه السلام سوال میکند فِيمَا يُجْهَرُ فِيهِ بِالْقِرَاءَةِ قنوت در نماز جهریه قَالَ فَقُلْتُ لَهُ إِنِّي سَأَلْتُ أَبَاكَ عَنْ ذَلِكَ فَقَالَ فِي الْخَمْسِ كُلِّهَا شما الان جهریه میگویید [اما] پدرتان فرمودند در همه نمازها قنوت فَقَالَ رَحِمَ اللَّهُ أَبِي إِنَّ أَصْحَابَ أَبِي أَتَوْهُ فَسَأَلُوهُ فَأَخْبَرَهُمْ بِالْحَقِّ ثُمَّ أَتَوْنِي شُكَّاكاً فَأَفْتَيْتُهُمْ بِالتَّقِيَّةِ»[15] درست شد؟ حالا میشود مستحب؟ یا آن جایی که حضرت میفرمایند اگر شد باید قضا کنی؟. چند تا بود آن دفعه که بحثش میکردیم، امر به قضا کردند، فرمودند که «و على كلّ حال فقد ظهر لك أنّ الاستدلال بهذه النصوص على الوجوب في غير محلّه، اینها دالّ بر وجوب نیست فلم يبق بینید فضا را إلّا الأوامر به، أو بقضائه، و نحوه ممّا هو مستلزم للوجوب التي يجب الخروج عنها بأقلّ من ذلك. شهرت و اینها؛ ببینید موثّق عمّار عن الصادق عليه السلام: «إن نسي الرجل القنوت في شيء من الصلاة حتى يركع فقد جازت صلاته و ليس عليه شيء و ليس له أن يدعه متعمّداً». فراموش کرد، خب واجب رکنی که نبوده اما متعمدا نمی تواند. بعد میگویند و لا ريب في عدم مقاومته؛ لما عرفت من وجوه»[16] آخر پس موافقت و مخالفت با عامه و تقیه و اینها چه شد؟ چرا کار نمیکند؟ به خاطر اینکه فضای استحباب قنوت در فقه شیعه جا افتاده است. مرحوم صاحب جواهر هیچ دغدغه ای ندارند، آرام هستند. از قبل، بچه که بودند، این فرهنگ معلوم است، وقتی هم شروع میکنند این بحث را وارد شوند، حالت دلهره ندارند که حالا آخر کار شاید قنوت واجب بشود. میدانند مذهب شیعه است. وقتی میدانند این فضا به این قشنگی سر میرسد یعنی با این همه شدت… باز روایتی بود که، ببینید: «قال الصادق (عليه السلام) حين سئل عما فرض الله تعالى من الصلاة فقال: «الوقت و الطهور و التوجه و القبلة و الركوع و السجود و الدعاء، و من ترك القراءة في صلاته متعمدا فلا صلاة له، و من ترك القنوت متعمدا فلا صلاة له» این دلالت ها را ببینید. کنار قرائت، قنوت می آید به این دلیل و هو أصرح من كلامه في الفقيه»[17]
و سائر مواردش.
برو به 0:39:44
حالا اگر این طوری است که این مواردی که دل فقیه جمع بوده، اینجا حرف را میزند که بابا درست است که ما روایت وجوب داریم اما فقط نمیشود نگاه کرد؛ چرا؟ بگوییم همین موافقت و مخالفت و تمام ! وقتی اینجا این حرفها را زدند، خب این معلوم میشود پس در حمل بر تقیه، این ضابطه هست. همان [موردی] که چند بار حاج آقا در بهجة الفقیه – پارسال در نماز مغرب – فرمودند، چند بار تکرار کردند، گفتند میگویید تقیه؟! وقتی خود روایات زوال حمرة با استتار، جمع عرفی دارد، باز هم بگوییم احتمال تقیه ؟!معنا نداشت آن جا! ولی خب آنجا هنگامه بود، مشهور زوال حمره گفته بودند. حاج آقا میخواستند مخالفت مشهور بکنند.
شاگرد : ببخشید داخل پرانتز این روایتی که میگوید پدر شما، تمام صلوات فرمودند، [ولی] شما فقط جهریه ها را [فرمودید] ، این حالا منظور چه میشود که حضرت فرمودند شما ها با حالت شک آمدید، من به تقیه حکم کردم؟
استاد : بله یعنی فقه الحدیثش میخواهید واجب کنید قنوت را؟
شاگرد : اگر جا دارد روایت چطور میشود؟
استاد : فقه الحدیث خود این [روایت]، که چطور باید معنا کرد، همین است، عرض کردم مرحوم حاج آقا رضا مشکله را برای ما حل کردند، یعنی واقعا آن روایت، توضیح حاج آقا رضا را نیاز داشت تا آدم بتواند صرفا نگوید که این خب خلاف همه ضوابط است، [پس] بگذاریمش کنار، [باید] اینجور نباشد. علی ای حال یک وجهی برایش تصور بکنیم ولو مآلا بخواهید بگویید اصلا این وجه قابل اینکه شما بر طبقش مشی عملی و فتوا بشود، نباشد.
همین روایت الان باید درباره اش فکر بشود که یعنی چه؟ حالا در کنار این، یک روایت دیگری هست که – این هم آقا خودشان تشریف نیاوردند یک دو روز پیش به من گفتند من نگاه کردم در جلد 3 یا 4 کافی بود – می آید پیش امام علیه السلام میگوید که راجع به این است که در حج در حال احرام، با عیال خودش مقاربت کرده. بعد از حضرت پرسید که مقاربت کرده، حکمش چیست؟ حضرت فرمودند مانعی ندارد! راوی بلاد خودش رفت – شاید کوفه بود، روایت در کافی است – وقتی به دیگران گفت که ما همچین چیزی از امام پرسیدیم، امام فرمودند اشکالی ندارد. اینها هم گفتند: اتّقاک. خیلی این روایت جالب است، اصلا کلید است، خود شیعه ها هم ! ببینید، میخواهم بگویم چقدر نیاز است به اینکه فوری بگوییم اتّقاک، حضرت تقیةً جوابت را دادند. گفتند ما پرسیدیم حضرت فرمودند که حجش باید بدنه …من یادم نیست چون فقط نگاه کردم.
شاگرد : اسلامیه جلد 4 صفحه 378
استاد : بخوانید عبارت را خیلی جالب است
شاگرد : «عَنْ سَلَمَةَ بْنِ مُحْرِزٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ رَجُلٍ وَقَعَ عَلَى أَهْلِهِ قَبْلَ أَنْ يَطُوفَ طَوَافَ النِّسَاءِ قَالَ لَيْسَ عَلَيْهِ شَيْءٌ فَخَرَجْتُ إِلَى أَصْحَابِنَا فَأَخْبَرْتُهُمْ فَقَالُوا اتَّقَاكَ هَذَا مُيَسِّرٌ قَدْ سَأَلَهُ عَنْ مِثْلِ مَا سَأَلْتَ فَقَالَ لَهُ عَلَيْكَ بَدَنَةٌ قَالَ فَدَخَلْتُ عَلَيْهِ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنِّي أَخْبَرْتُ أَصْحَابَنَا بِمَا أَجَبْتَنِي فَقَالُوا اتَّقَاكَ هَذَا مُيَسِّرٌ قَدْ سَأَلَهُ عَمَّا سَأَلْتَ فَقَالَ لَهُ عَلَيْكَ بَدَنَةٌ فَقَالَ إِنَّ ذَلِكَ كَانَ بَلَغَهُ فَهَلْ بَلَغَكَ قُلْتُ لَا قَالَ لَيْسَ عَلَيْكَ شَيْءٌ.»[18]
استاد : ببنیید این روایت اصلا – به اندازه ذهن قاصر من – به قیمت در نمی آید برای بحث ما چرا؟ چون ما میدانیم فقه یعنی چه؟ یعنی یک ذره خصوصیات موضوع تغییر میکند، حکمش تغییر میکند ! عرف عام بلکه خیلی از فقها تفاوت دو تا موضوع ظریف را نمی توانند تشخیص بدهند، ولو فقیه هستند. به صرف اینکه حضرت به او گفتند که چون قبل از طواف نساء وقوع بر اهل کرده، فرمودند هیچ مانعی ندارد. آنها چه گفتند؟ گفتند میسر پرسیده، فضا ، فضای تقیه نبوده، حضرت فرمودند علیک بدنة. اتقاک، جواب تقیه ای به تو دادند، این درست بود؟ درست نبود! بعد خدمت حضرت بر میگردد میگوید یا بن رسول الله گفتند شما تقیه جواب دادید. حضرت فرمودند که تو علم به حکم داشتی ؟ میدانستی نباید این کار را بکنی؟ گفت نه . فرمودند جاهل صحیح است. او میدانست، میسر جاهل نبود، پرسید و من گفتم علیک بدنة. الان هم فتوا همین است، الان که جا گرفته فتوا همین است. جاهل کفاره ندارد، حجش هم صحیح است.
شاگرد : در یک روایت دیگر – دربحث ظاهرا میراث – شبیه همین استدلال را حضرت دارند که زراره دوباره می آید سوال می پرسد، حضرت بحث علم را مطرح میکنند.
استاد : ببینید الان احتمال قیاس و احتمال تقیه ، احتمالی است که کجا نیاید؟ همیشه برای اینکه حاج آقا میخواستند مثالهای واضح را رنگ خاصی داشته …، رجلٌ شکّ بین الثلاث و الاربع؛ خب از کجا میگویید شامل زن می شود ؟ ربطی به زن ندارد! سوال کرده رجلٌ ! میخواستند بگویند که تا بیایید تکان بخورید، میگویند قیاس شد دیگر! چرا ؟ چون روایت میگوید رجلٌ شکَّ، اگر بگویید زن، شد قیاس. آخه این قیاس است؟ فرد واضحش را میگفتند تا برود جاهای دیگر ! میگفتند خیلی جاها اینطور است. می آیی حرف بزنی، قیاس شد! قیاس نشد، حساب دارد کار ! با آن توضیحاتی که دربحث است. همین جور چیز حمل بر تقیه است، به اندک چیزی [حمل بر تقیه می کنند]، خیلی هم خوب است دیگر ! اصلا وجود قول بین عامه هم که نیاز نیست. همین یک اختلاف شد، یکی اش تقیه است!!. من جلوترها هم عرض کرده بودم یکی از حرفهایی است که به عنوان ولو شوخی هم بود – در مباحثه اجتهاد و تقلید بود – عرض کردم یکی از تعریف هایی که ولو تعریف شوخی باشد ولی تعریف شوخی خوبی است، میگویند اعلم کیست؟ دیدید در عروه بود در تعریف اعلم ، تعریفهای سنگینی ارائه کرده بودند که اعلم کیست؟ من میگویم اعلم این است که اصلا روایات در نظر او متعارض نداشته باشد! واقعا ! یعنی وقتی نگاه میکند، نمیتواند با زور برای خودش که تعارض درست کند، همین ها را می بیند، میگوید کجایش این ها متعارض هستند؟ اینها واضح است. جمع تبرعی جا دارد، برای دیگری تبرعی است. خودش که بینه و بین الله می فهمد ! حالا این میگویند ولو تعریف شوخی هم باشد، اما اعلم کیست؟ آن کسی که اقلّ عنده تعارضاً، او اعلم است! وقتی روایات را میبیند ، می گوید چرا می گویید اینها متعارض هستند؟ این یعنی همه ضوابط دستمان است.
برو به 0:47:16
حکایتی از شیخ جعفر کاشف الغطاء
به آشیخ جعفر کاشف الغطاء فرموده بود که کل کتب فقه از بین برود، تمامش، صبح چشم باز کنیم ببینیم اصلا کل کتب محو شده، من دوباره تمام فقه را از نو تصنیف میکنم. میدانید این حرفی یعنی چه؟ این یک کلمه نیست! معروف است از شیخ که گفته بود که، یکی دیگر گفته بود که ما ازال بکارة الفقه الا أنا و ابنی موسی و شهید الاول این هم به ایشان منسوب است. ما بینی و بین اللوح المحفوظ الا هذه، بین من و بین لوح محفوظ نیست الا قبضی للحیتی. این یعنی شیخ جعفر است و همانی که خودش در معارف فرموده بوده !
آمدند در اصفهان، علمای اصفهان – حوزه اصفهان جامع معقول و منقول بود به خلاف نجف – فضلایی که معقول خیلی کار کرده بودند، خواستند یک ضرب شصتی به شیخ جعفر نشان بدهند که در حوزه اصفهان خودتان را جمع کنید، اینجا فقه هست هیچ، اصول هست هیچ، علوم دیگر هم بوده، ریاضی و همه چیز بوده، حکمت هم در بالاترین درجه است، خبرش را شما ندارید. اینجوری معروف است. آمدند ده پانزده تا بیست تا سوالات سنگین معقول از مشکلترین مسائل معقول را نوشتند به عنوان اینکه این سوالی است که شما از نجف تشریف آوردید، دادم محضر شما. میگویند ایشان خیلی زود و خوب، جواب مقنع که هر منصفی میدید، جواب خوبی است، دادند. همه تعجب کردند. واقعا این ها خیلی درس است. بعد از ایشان سوال کردند آقا واقعش ما توقع نداشتیم. شمایی که از بچگی فقه و فقه و فقه، حتی رنگ اصولی هم کار ایشان نداشته، نجف بودند، معاصرین ایشان در کربلا هنگامه ای از اصول بوده اما ایشان … شما چطور اینجور در معقول خوب جواب می دهید؟ یک کلمه ایشان جواب داده بود، گفته بودند من در اثر انس با روایات اهل البیت علیهم السلام، ذهنم واقع بین شده، ذهنی که لوح محفوظ … وقتی ذهنم واقع بین شده، وقتی میخواهند پیچ مطلب را برگردانند، خدشه کنند، میدانم کجایش دارند بازی در می آورند. همان جا را دست میگذارم، توضیح میدهم، مطلب تمام است. خیلی جمله عالی است که در اثر انس با روایات، ذهنم واقع بین شده. کسی که میخواهد خدشه کند آن محل خدشه را قشنگ می بینم، واضحش میکنم. مچش را باز میکنم که اینجا داری خدشه میکنی.
خلاصه مثل شیخ جعفری که میگوید من کل فقه را حاضرم دوباره تصنیف کنم – از عبارات معروف منسوب به ایشان است – معنایش این است که همان حرف خودشان که دیروز عرض کردم، میگوید ابوحنیفه مذهب ابوحنیفه را حنفیه میدانند. ما اینقدر سردرگم باشیم؟! شیخ جعفری باشم سردرگم، مدام باید بروم، اگر حافظه ام هم ضعیف شده، باید ببینم کجا قول عامه چه بود؟! اینجور نیست؛ یعنی ما یک واضحاتی از مرام اهل البیت داریم، خودشان برای ما گذاشتند. اگر یک زمانی تقیه بوده، کاری کردند که آیندگان این تقیه فضایش تغییر بکند و امثال اینها. ولی در عین حال بعد از همه اینها، خدا میداند مباحثاتی است برای اینکه بیشتر اگر یک دقائق و ضوابطی هست و هنوز خوب در فضای بحث روشن نشده، بتوانیم آنها را اسمش را ببریم. دیگران رویش تعاون فکری بشود نه به عنوان اینکه ما مقابل مثل صاحب حدائق بزرگی و امثال این بزرگان بخواهیم که اصلا حرفی داشته باشیم. از باب اینکه قطع داریم که خود این بزرگواران به ما طلبه ها گفتند که درس خواندن یعنی این ؛ یعنی حرف ما را بخوانید، بروید برگردید.
نقلی از آیت الله بهجت درباره علامه حلی و شیخ انصاری رحمهم الله
یک جمله من از حاج آقا شنیدم، خیلی عجیب بود. مثلا کسی شاید اشکال به علامه حلی، اینها بود – این جمله در درس اصول فرمودند – فرمودند علامه حلی کسی نیست که ما همین طور بتوانیم ساده به او اشکال بکنیم بعد فرمودند شیخ مرتضی انصاری از رفت و برگشت و تامل در کلمات محقق و علامه، شیخ شد. شیخ … معلوم هم میشود در مکاسب. همین طور از تحریر و منتهی و تذکرة فرمودند شیخ از رفت و برگشت و تامل در کلمات محقق و علامه، شیخ شده یعنی اینها اینطور بزرگانی هستند که زمینه ای سفره ای برای ما طلبه ها پهن کردند.
و صلی الله علی محمد وآله الطیبین الطاهرین.[19]
[1] الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة، ج6، ص: 185
[2] الكافي (ط – الإسلامية)؛ ج3، ص: 274
[3] قریب به این مضمون ، الحدائق الناظره ج 1 ص 6
[4] الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة، ج6، ص: 19٣ و ١٩۴
[5] http://amafhhjm.ir/wp/almobin/Amafhhjm/q-tfs-009-122-feqh/q-tfs-009-122-feqh-001-ijtehadtaqlid-00010.html
[6] تأسیس الشیعه الکرام لعلوم الاسلام؛ صلیاللهعلیهوآله ٣١٢؛ و منهم: ابن الجنيد المتقدم ذكره آنفا فى الفقهاء المصنفين فى علم التفريع فى الفقه، و ذكره النجاشى و اخرج تمام فهرست مصنفاته، و عد منها كشف التمويه و الالتباس فى ابطال القياس و غير ذلك مما هو من علم اصول الفقه.
[7] رجالالنجاشي ص : 387
[8] الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة، ج4، ص: 224
[9] الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة، ج4، ص: 22۴
[10] الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة، ج4، ص: 22۴
[11] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج5، ص: ۶
[12] الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة، ج8، ص: 35۶ و ٣۵٧
[13] الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة، ج8، ص: 357
[14] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام؛ ج10، ص: 355
[15] الكافي (ط – الإسلامية)؛ ج3، ص: 339
[16] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام؛ ج10، ص: 359
[17] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام، ج10، ص: 354
[18] الكافي (ط – الإسلامية)، ج4، ص: 378
[19] شاگرد : خلاصه میگوییم خدمتتان، صاحب حدائق حاج آقا دو تا کار میکنند. کار اولشان این که میگویند آقاجان ما یک سری روایات داریم به اینکه این آیه ای که اقم الصلاة لدلوک الشمس الی غسق اللیل، این کل نمازهای 5گانه در این هست. مفصل اینها را می آورد، این کار اولش. کار دوم هم مفصل روایاتی می آورد که این غسق اللیل هو انتصافه یعنی در چند صفحه … حاج آقا با این معیار ایشان می آید جلو و میگوید که کلام صاحب بحار، علامه مجلسی، مخالف قرآن است. یعنی یک ظهور خیلی قوی این دو دسته روایات درست میکنند، این یک طرف بحث ؛ طرف دیگر بحث این است که از همان ابتدای تاریخ فقه نداشتیم کسی به این طرف متمایل بشود، فقط یک صاحب معتبر است یعنی محقق ؛ محقق است که دارد میگوید که می توانی تا طلوع فجر نماز مغرب و عشا را بخوانی. خب در این فضا، حاج آقا ایشان خیلی پرت نیست که بیاید همچین حرفی بزند که تا نصف لیل با توجه به این دو تا ظهوری که ما درست کردیم و با توجه به کلام بزرگانی که خودم نقل کردم، حالا از این طرفش هم بدتر، این طرف هم خود علامه مجلسی میگوید این روایات تقیه غیربعید، در آن تقریری که داشتند. شهید ثانی هم بیاید رویش بگوید که همه اش تقیه ای است. من احساس میکنم صاحب حدائق در درس مظلوم واقع شدند یعنی در این فضا ، خدایی اش نمی دانم حالا جایی، در فرمایش تان تصحیح کنید
استاد :بله صاحب حدائق ممکن است به فرمایش شما مظلوم واقع شوند اما ما فعلا اینطور تشخیص میدهیم. فعلا این است که نماز مغرب و عشا مظلوم واقع شده [با لبخند]. آخر آن هم مظلوم دارد واقع میشود.
اینهایی که شما فرمودید من جلوتر هم عرض کردم اگر بودید. بینید شما فوقش این است که میگویید که آیه دارد نصف را تعیین میکند. چگونه تعیین میکند؟ وقت نماز؛ وقت توسعه را هم رد میکند؟ آخر برای نفی بعد از نصف که لسان ندارد! میخواهید مفهوم بگیرید؟ آخر مفهوم را از کجا برای توسعه میگیرید؟ بله میگویند، تا نصف نخوانید چوب است. دیگران هم میگویند ؛ میگویند اگر تا نصف نخوانی چوب میخوری. عمل شد به قرآن یا نه؟ بله
برو به 0:54:19
شاگرد : اصلا حاج آقا قرآن جای مفهوم گیری اینگونه هست؟ یعنی اصلا قرآن در بیان ضوابط دقیق به این معناست یا بیان کلیات است معمولا؟ یک جاهایی ممکن است برود ولی معمولا در مقام بیان کردن… مثلا « طَرَفَيِ النَّهَارِ وَ زُلَفاً مِنَ اللَّيْلِ» اصلا کجا صریح آمده بیان شده؟ خود نماز صبح که بیان شده، آخرش مگر بیان شده؟
استاد : من خودم فکرش میکردم، آخر فرمایش ایشان این است که یعنی گاهی است. ببینید ولو اینها استدلال مباحثه ای نیست، باید در استدلال حرف بزند اما خلاصه ایشان میگویند صاحب معتبر را بیاورید، محقق اول، ایشان الان دارد به عنوان یک فقیه به خلاف کتاب فتوا میدهد! حاصلش این است دیگر، خوب است دیگر، خیلی خوب !
شاگرد : با این روایات سنگینی که ما داریم آخه 3 – 4 صفحه حاج آقا …
استاد : یکی اش بیاورید دال بر نفی بعد از لیل باشد . همین را دارم عرض میکنم. سنگین شما میگویید، بله ما هم میگوییم اثم ؛ چوب دارد، بالاتر از این؟
شاگرد : شما آن آمار علما را ایشان اول بحثش ذکر میکند. ذهب نمی دانم سید مرتضی به چه ابن چنید به چه … اصلا یکی شان نیست، همین فقط محقق است
استاد : اتفاقا خیلی حرف خوبی زدید، آن ها را نگاه کنید، خیلی هایشان ثلث لیلی هستند. پس چطور میگویید نصف، ظهور قوی دارد؟ که اینها همه ثلثی هستند، اصلا اسمی از نصف نمی برند؟! همان جا دیدید نصفی هستند؟ خود ایشان با آن ها درگیر میشوند. پس چطور شد؟ آن ها هم مخالفت کتاب کردند یا نه؟ مرحبا بناصرنا ؛ آن طرف هم هست. آن کسانی که این طرف نصف رفتند مخالف قرآن هستند؟ آن هایی که اصلا تمام وقت اختیاری و اضطراری همه را قبل از نصف تمام کردند، آن ها چه؟ اینطور نیست! ما همدیگر را کنار هم میگذاریم، اصلا فقه یعنی همین! فقه یعنی یک چند تا کلماتی که کان یکون، تمام شد، اینطور نیست! فقه مجموع همه ادله را باید دید. شما لسان روایاتی را که برای ثلث هست و برای شفق …
زنده باشید فردا.
با فرمایش شما که میفرمایید ما حرفی نداریم اما چون مباحثه هست …
شاگرد : همین تظافر روایات بر یک مفهومی از آیه، باید مشخص شود. ایشان نمی آیند همین طوری حرف بزند، 5 – 6 صفحه روایت می آورد که غسق، نصف اللیل است ؛ 5 – 6 صفحه هم روایت می آورد که همه …
استاد : آخر نماز عشا ربع و ثلث است، بود یا نبود؟ چطور غسق قرآنی است این روایات همانی که فقط کلمه نصف را میبرد باید ببینیم؟ نکته ای که باز حالا فردا عرض میکنم تعیین نصف مگر برای عرف کار آسانی است؟ شارع احکام لزومی اش را به فهم ساده عرف ارجاع میدهد. یکی از چیزهایی که هست، نصف شب کی است؟ این عرف عام ! لذا می آیند از حضرت سوال میکنند، حضرت انهدار نجوم را یادش می دهند. ببین باید نصف النهار نجومی باید انحدار پیدا کند، حالا نصف شب کی است؟ مخصوصا آن زمان ها که ساعت نیست ! نصف شب قضا است، باید بخوانی. اتفاقا یکی از علائم این برای نصف، یک نحو توسعه است نه تضییق. حالا اینها بعد … نصف توسعه ای خیلی تفاوت دارد تا نصف تضییقی ؛ نصف توسعه ثلث است، ما آمدیم برای بعد از نصف تضییقش کردیم. اینها همه را باید در نظر بگیریم بعد استظهار را با مجموعش در نظر بگیریم.
دیدگاهتان را بنویسید