1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(٣)- موافقت و مخالفت با کتاب-معنای محکم و متشابه

درس فقه(٣)- موافقت و مخالفت با کتاب-معنای محکم و متشابه

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=13653
  • |
  • بازدید : 67

بسم الله الرحمن الرحیم

 

 

 

 

شاگرد : فرمایش شما در آیه بود  غسق اللیل و قرآن الفجر یک نحو اتصال را می رساند …

استاد : نه من نگفتم این طور است. میخواستم بگویم این محتملات هست. وقتی این محتملات است، شما چطور محکم میگویید این مخالف قرآن است؟

شاگرد : غیر از این فرمایش آیه را چطور معنا میکنید؟

استاد : خود قرآن الفجر را؟

شاگرد : نه غسق را

استاد : قرآن الفجر را همان که اول عرض کردم. خیال میکنید یعنی اقم قرآن الفجر، مفسرین هم گفتند. چیز دیگری که عرض کردم یک احتمال کنارش بود

شاگرد : خب با همین برداشت غسق چگونه معنا میشود؟

استاد : در معنای غسق حالا، مربوط به بحث میشود… در بحار هم خود صاحب حدائق از صاحب بحار یک چیز آوردند

 

بسم الله الرحمن الرحیم

دیروز فرمایش صاحب حدائق را داشتیم میخواندیم، آن جایی که حرف صاحب مدارک را رد میکردند؛ ذیل صفحه 183 فرمودند که  «و لي على ذلك وجوه: (الأول) قوله عز شأنه «أَقِمِ الصَّلٰاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلىٰ غَسَقِ اللَّيْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ» وجه الدلالة ما ورد عن أصحاب البيت الذي نزل ذلك القرآن فيه فهم‌ ‌اعرف الناس بظاهره و خافية من ان هذه الآية قد جمعت الأوقات كلها‌فروى المشايخ الثلاثة و العياشي في تفسيره بأسانيدهم الصحيحة عن الباقر (عليه السلام) «انه سئل عما فرض الله من الصلوات فقال خمس صلوات بالليل و النهار. فقيل هل سماهن الله تعالى و بينهن في كتابه؟ قال نعم قال الله تعالى لنبيه (صلى الله عليه و آله) «أَقِمِ الصَّلٰاةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلىٰ غَسَقِ اللَّيْلِ» و دلوكها زوالها ففي ما بين دلوك الشمس الى غسق الليل اربع صلوات سماهن الله تعالى و بينهن و وقتهن و غسق الليل انتصافه، ثم قال و قرآن الفجر ان قرآن الفجر كان مشهودا. فهذه الخامسة».»[1] خب ایشان روایت را که آوردند، آخر کار برای رد اینها فرمودند «و من ذلك يعلم ان الوقت الزائد على هذا المقدار المذكور في الآية للعشاءين خارج عن الأوقات المحدودة في القرآن و كل ما خالف القرآن يضرب به عرض الحائط كما استفاضت به اخبارهم (عليهم السلام) من عرض الاخبار على القرآن فيؤخذ بما وافقه و ما خالفه يضرب به عرض الحائط».[2]

این فرمایش دیروز از ایشان در اولین ردشان بود ؛ پنج تا رد دارند.

 

برو به 0:04:59

قول مختار صاحب حدائق ره

مختار خود ایشان آخر کار در صفحه 194 فرمودند: « و الأظهر عندي هو امتداد وقت المضطر و المعذور الى نصف الليل و غيرهما الى ثلث الليل أو ربعه.»[3]  ایشان ثلث و ربع را انتخاب کردند نه غیاب شفق را.

در صفحه 193 مساله یازدهم فرمودند که: «المشهور بين الأصحاب (رضوان الله عليهم) ان وقت العشاء الآخرة يمتد الى نصف الليل … و قال الشيخ المفيد آخره ثلث الليل … و قال في المبسوط آخره ثلث الليل للمختار و للمضطر نصف الليل، … قال في المختلف بعد نقل ذلك: و هذا يدل على ان وقت المضطر عنده ثلث الليل. مضطرش تازه و قال ابن حمزة و کذا … و قال ابن البراج … و نقل الشيخ في المبسوط عن بعض علمائنا ان آخره للمضطر طلوع الفجر، و نقل عنه انه قال في موضع من كتاب الخلاف لا خلاف بين اهل ‌العلم في ان أصحاب الأعذار إذا أدرك أحدهم قبل طلوع الفجر الثاني مقدار ركعة انه يلزمه العشاء الآخرة»[4] اتفاق اهل علم. درست مخالف حرف خودشان است که مخالف قرآن است. ایشان بعد میگویند در خلاف نقل شده اتفاق اهل علم، خلاف قرآن؛ چرا؟ چون ایشان فرمودند هر وقتی را از نصف به بعد بگویید، دیگر این خلاف قرآن است. البته در خلاف کجا هست، ایشان خودشان نگفتند. حالا اگر ممکن است در خلاف هم عبارت چیست که «‌ موضع من کتاب الخلاف لا خلاف بین اهل العلم في ان أصحاب الأعذار إذا أدرك أحدهم قبل طلوع الفجر الثاني مقدار ركعة انه يلزمه العشاء الآخرة بعد ایشان میفرمایند که بعد از نقل اینطور چیزی «قد تقدم» در آن بحثی که دیروز داشتیم و قد تقدم في المسألة التاسعة اختيار المحقق و صاحب المدارك لهذا القول و تبعهما جملة من متأخري المتأخرين. و الأظهر عندي هو امتداد وقت المضطر و المعذور الى نصف الليل و غيرهما الى ثلث الليل أو ربعه.»[5]

شاگرد : [شیخ طوسی ره در کتاب خلاف در] جلد 1 صفحه 271 مساله 13 کتاب الصلاة میفرمایند «الوقت الأول هو وقت من لا عذر له و لا ضرورة، و الوقت الآخر وقت من له عذر و ضرورة، و به قال الشافعي. بعد آن مصادیق ضرورت را از شافعی نقل میکند صبی و مجنون و حائض و نفساء و کافر  … و لا خلاف بين أهل العلم في ان واحدا من هؤلاء الذين ذكرناهم إذا أدرك قبل غروب الشمس مقدار ما يصلي ركعة، أنه يلزمه العصر، و كذلك إذا أدرك قبل طلوع الفجر الثاني مقدار ركعة أنه يلزمه العشاء الآخرة.» [6]

استاد : «عندنا» که نداشت، «بین اهل العلم» این خیلی عبارت مهمی است با اینکه خود صاحب حدائق آن را نقل میکنند اما بعد میگویند که این خلا ف قرآن است؛ دیروز؛ الآن خواندیم مشهور اولین رد [و] مهمترین رد بر علیه معتبر و صاحب مدارک به این قرار دادند که قول شما مخالف قرآن است؛ چون قرآن فرمودند: «اقم الصلاة لدلوک الشمس الی غسق اللیل»[7] بیرونش یعنی دیگر وقت نیست .شما میگویید هست، شما میگویید للمضطر هست.

شاگرد : اینکه مثل اخباری برای رد اخباریون می آیند به اخبار عرض استناد میکنند مثل اینکه خیلی دقیق نیست؛ چون ایشان الان دارد به همین اخبار استناد میکند. یکی از ردیه های   بر اخباریون که می گویند ظواهر قرآن حجت نیست، همین اخبار عرضه بر قرآن [است.]ایشان با اینکه متمایل به اخباری گری است،  دارد به این اخبار عمل می کند. اصولیون بر علیه آن ها یکی از استنادشان این است که پس اخبار عرض بر قرآن چه میشود؟ معلوم میشود که آن ها یک حرفی میزنند که با این اخبار عرض بر قرآن هم قابل جمع است

استاد : بله

 

برو به 0:11:18

شاگرد 2 :البته ایشان از روایاتی که با قرآن، قرآن را تاکید کرده بود این را استفاده کرد. آنها حرفشان در اینجا نیست، حرف در ظاهر بدون روایت است. یعنی نفی نمی شود.

استاد : یعنی الان آقایان هم فرمودند – نمیدانم جلوتر هم بحثش شده یا نه -خود آیه فی حد نفسه آن روایتی که ایشان از امام باقر علیه السلام نقل کردند یک نحو تفسیر آیه بود؛ تفسیری بود که آیا اگر یک روایت دیگری، طور دیگری در تفسیر همین آیه وارد شد، آن یکی مخالف قرآن میشود؟ فرض گرفتیم.[جواب:] نه دیگر هر کدام وجهی را، تفسیری را متناسب برای خودش دارد بیان میکند. هر آیه ای محاملی دارد، یک محملی از آیه [دارد.] خب روایتی که خلاف این را گفت، خلاف قرآن نمیشود؛ مخصوصا اینکه آن روایتی که مخالفت و موافقت را میگوید، تناسب حکم و موضوع خیلی در آن قوی است.

معنای مخالفت و موافقت با کتاب

حضرت فرمودند که « إِنَّ عَلَى كُلِّ حَقٍّ حَقِيقَةً وَ عَلَى كُلِّ صَوَابٍ نُوراً فَمَا …»[8] معلوم میشود این فاء خیلی معنا در آن هست. شما ببینید؛ قبل، صدر و ذیل را در نظر بگیرید، این فاء چه معنایی میدهد؟ إِنَّ عَلَى كُلِّ حَقٍّ حَقِيقَةً وَ عَلَى كُلِّ صَوَابٍ نُوراً فَمَا وَافَقَ كِتَابَ اللَّهِ فَخُذُوهُ وَ مَا خَالَفَ كِتَابَ اللَّهِ فَدَعُوهُ»[9]. این فاء با آن قبل و بعدش معنا دارد؛ یعنی اگر میزان موافقت کتاب است، ما را دارند ارجاع میدهند به یک امر مستحکمی که حالت ایجاد مرجع … دیروز عرض میکردم این خودش متذبذب نیست، به فرمایش آقا یک کسی می آید میگوید که اصلا نماز لازم نیست بخوانی، ببینید اصلا لازم نیست نماز بخوانی، نماز یعنی یک نفر، بروید پیش او. خب این الان شما میگویید موافق کتاب است یا مخالف کتاب ؟ میگویید نمی دانیم. نمیشود بگوییم نمیدانیم. کسی که در شرع بگوید که نماز نخوانید و این آیات قرآن هم ربطی ندارد که بگوید شما نماز بخوانید…

شاگرد : داریم تاویل میکنیم مخالف نیست؛ چون نمی گوید که قرآن گفته بخوانید [و] ما نخوانیم [بلکه] میگوید قرآن هم که گفته اقم الصلاة، منظورش این است.

استاد : اصلا میگوید نماز لازم نیست بخوانید این یک نظر ؛ نمازی که مسلمان ها میخوانند لازم نیست بخوانی. این مخالف کتاب است یا موافق؟

شاگرد : کتاب را به گونه ای معنا میکند که با این منافات نداشته باشد. وقتی کتاب میگوید اقم الصلاة ؛ صلاة اسم رجلٍ؛  غلط هست [یا]‌مثلا تاویل قرآن هست ، اما این حرفش مخالف قرآن نیست؛ چون اصلاً قرآن که نگفته نماز بخوان، قرآن گفته پیش رجلٌ بروید.

شاگرد 2 : منظور حاج آقا این است که نماز چیزی نیست که فقط با یک آیه قرآن گفته شده باشد ؟؟؟؟

شاگرد : با فرهنگ مسلمین مخالف است، میفهمیم که نه؛ اما با این آیه قرآن مخالف نیست؛ چون ایشان، اینها میگویند این آیه قرآن را طور دیگری معنا میکنند

شاگر د2  : جزء چیزهایی است که شارع برایش طبل زده

شاگرد : درست است قبول دارم ولی خب با این آیه مخالف باشد؟

معنا کردن و تاویل لغات

استاد : معنا کردن یعنی لغت را هر جوری خواستیم [معنا کنیم]؟ خدا مرحوم آقای کازرونی رحمت کند. این فرمایش خودشان یا دیگری بود؛ مثلا میخواستند موضوعی بگویند، میگفتند اگر من گفتم گاو؛ این یعنی خر. خب آیا میشود اینگونه معنا کرد؟ اینکه …

شاگرد : در معنا کردن اشتباه دارد میکند

استاد : ولی مخالفت نکرده

شاگرد : نه …

استاد : آخه اینگونه نیست؛ وقتی کسی میگوید در لفظ کلمه گاو آمده – به تعبیر ایشان – حالا او معنا خر میکند، میگوید من مخالفت نکردم؛ این گاو یعنی خر. مخالفت کرده، چرا؟ چون وقتی یک کلامی مرجعیت دارد، به صرف آن که بگوید من گاو را یعنی خر معنا میکنم، این که نشد که پس مخالفت نکرده. بزن یعنی نزن من تاویل کردم.

شاگرد : مشکلش مخالفت با قرآن است یا مشکلش همان بد معنا کردن است؟

استاد : مشکلش این است که وقتی به ما میگویند در اختلافات یک مرجع به نام قرآن دارید، این مرجع یک حدی خودش دارد، افاده ای، ظهوری برای مخاطب دارد که میتواند مرجعیت داشته باشد. این مجال را به طرف نداده که در این محدوده دخالت کند. و لذا تاویلی هم که در آیات هست، در محدوده ای نیست که بتواند مطالب مسلم قرآن را از دستشان بگیرد. هر کس هم میخواهد بگیرد، او دیگر کلاه سر خودش و مخاطب می گذارد که بخواهد بگوید قرآن اینطور میگوید یا نمیگوید. این منظور است؛ یعنی … یک وقتی است تاویل میکند، میگوید شما نماز که باید بخوانی، قرآن هم بخوان اما در یک محمل دیگری از قرآن این است که این صلاة یعنی رجل ؛ این که ما هیچ مشکلی نداریم این طور تاویل کردن، زیاد هم هست. اما یک وقتی است میگوییم قرآن میگوید نماز نخوان، قرآن نگفته نماز بخوان …

 

برو به 0:16:49

شاگرد : قرآن گفته نماز نخوان، این مخالفت با قرآن نیست این بد معنا کردن قرآن است. من حرفم این است که این مخالفت با قرآن است یا اصلا قرآن را دارد بد معنا میکند؟ مخالفت جایی است که یک معنایی قرآن داریم معنای ضدش را میگوییم.

استاد : ما بد معنا کردن یک وقتی است میگوییم که معنا هست فقط معنای بدی می کنیم. یک وقت است معنا کردنِ غلط می کنیم، همین که گفتم کلمه گاو را بد معنا کردند، کدام بد معنا کردن؟

شاگرد : غلط معنا کردن

استاد : اگر غلط معنا میکند میگوییم مخالفت قرآن نکرده؟ شما میگویید مخالفت قرآن نکرده، غلط معنا کرده. وقتی آیه را غلط معنا میکند …

شاگرد : ایشان در مخالفت کانه یک چیزی در ذهنشان هست که مثلا طرف میخواهد عامدا یک دعوایی با قرآن بکند. نه منظور آن نیست. منظور این است که کلام او هر طوری که معنا کرده، حالا از هر جایی که گرفته – از قرآن گرفته یا از غیر قرآن گرفته – این با قرآنی که در فرهنگ مسلمان ها توسط پیغمبر تعلیم داده شده، یک چیزهایی را میخش را حضرت کوبیده، این با آن نمی خواند. موافقت ندارد.

شاگرد 2 : اشکال به ایشان مبنایی است، همین حرف را که قبول ندارد ؛ میگوید قرآن معنایش یعنی صلاتش، رجل است. خود همین حرف ما داریم با مبنای خودمان به آنها اشکال میکنیم که این معنایش این است. میگوییم در فرهنگ اینگونه فهمیدیم. میگویند این را اصلا قبول ندارند. یک وقت میگوییم مبنای حرفش اشتباه است ولی علی المبنا فرمایش ایشان اشتباه نمیکند، مبنایش اشکال دارد

شاگرد 3 : مخالفت با قرآن یک وجهی دارد بأنّه کلام العربی؛ یعنی خود قرآن کلام عربی است. وقتی بیایم یک کلامی را غلط معنا کنیم، مخالفت با کلام عربی حاصل میشود. چیزی که اینها میفرمایند این است که مخالفت با قرآن در حقیقت ثابت هست، نهایتش این است که از اسباب و ریشه های این مخالفت، بد معنا کردن آن کلمه یا آن لفظ یا آن کلام است. اگر قرار باشد ما به این مخالفت نگوییم، اصلا مخالفت مصداق نمی تواند پیدا کند، آن هم که خلاف ارتکاز و اینهاست.

شاگرد 2 : این مبنی بر اینه که خود همین ظهور ابتدایی که شما معنا میکنید، ظهور همین لغوی که معنا می کنید، حجت  باشد؟پس این را حجت نمی دانید.

شاگرد 4 : بالاتر از ظهور است. اینکه صلاة به معنای رجل نباشد صراحت است دیگر، غلط است دیگر.

شاگرد 2 : حالا این باز دوباره ادعاهای ماست! یک وقت میگویید این قبول نداشتنش نادرست است، اشکالی ندارد. ولی وقتی قبول داشت دیگر آن را مخالف قرآن نمی دانیم، این درست نیست.

محکم و متشابه

استاد : ببینید کسی که خودش – الان مثل ایشان دارند رد می کنند – قبول دارد که آن چه که مخالف قرآن است، مردود است؟ قبول دارد یا ندارد؟ دارد. میگوییم چرا؟ میگوید گفتند خالف کتاب الله. میگوییم قبول دارید که بین مراجعین به قرآن مسلم است که «منه آیات محکمات و آخر متشابهات»؟ قرآن هم محکمات دارد هم متشابهات دارد. میگوید وقتی این مخالف کتاب است یعنی مخالف محکمات است یا مخالف متشابهات؟

شاگرد : حداقلش مخالف محکمات

استاد : پس مخالف بعض کتاب است.

شاگرد2 : محکم و متشابهات اثباتی است دیگر حاج آقا، ثبوتا معنا …

استاد : آخه دارند مرجع میگویند تو وقتی یک چیزی به دستت رسید، نگاه کن؛ خالف کتاب الله [یا] وافق کتاب الله؟ یعنی وافق محکمات و متشابهات کتاب الله و خالفهما؟ یا وافقهما محکمات را فقط؟…

شاگرد : تفصیل داده؛ یعنی میشود گفت بدون واسطه مخالف محکمات نباشد؛ چون خود متشابهات قرآن به محکمات قرآن معنا میشود – قبل از روایات است – پس میتوانیم بگوییم خالف القرآن نه با متشابهاتش مخالف باشد کدام متشابهات؛ متشابهاتی که معنا شده با محکمات نه با محکمات؛ ابتداءً بله متشابهات بدون محکمات باید معنا بشود. میشود به یک معنا گفت با هر دو مخالفت نباید داشته باشد ولو با واسطه. اما اگر بدون واسطه مدنظرباشد، بله؛ چون محکمات قرآن چون متشابهات ذو وجوه است

استاد : حالا اگر یک حرفی را شنیدید [که] با یک متشابهاتی موافق است اما هنوز این متشابهات برنگشته به محکمات ؛ مخالف کتاب است یا موافق؟

موافق یک متشابه است اما همین متشابه [هنوز] حل نشده برای ما !

شاگرد : فی الجمله موافق است میشود گفت موافق کتاب است

استاد : مشکل حل شد یا نشد؟ اگر فی الجمله موافق است، متشابه کار را تمام کرد؟ دیگر دلمان جمع است؟ نه دیگر .

لذا آن چیزی که من دیروز عرض کردم میخواهم عرض کنم، اصلا اینطور نیست. خود محکم و متشابه در این جور ارجاعات – چون محکم و متشابه شاید 12 قول در آن بود. در المیزان هم داشت. یکی از قولهایش که  یادم نیست کجایش گفتم فعلا اینگونه به ذهن می آید قبلا هم خصوص این وجه خیلی در ذهن من مکرر آمده به نحوی که وجه خوبی است. یکی از وجوه محکمات و متشابهات این است :محکم و متشابه اضافی در نفس مدالیل یک کلام. یعنی هر آیه ای را دست بگذارید و بگویید محکم است یا متشابه؟ می گوییم هر دو. هر مفادی که یک آیه ای دارد، بخشی از این مفاد، جزء محکمات است و بخشی جزء متشابهات است؛ یعنی کلام مدلولش ذو مراتب است. بخشی از کلام را قطعا میفهمید قسم می خورید. بخشی را هم نمیفهمید.

 

برو به 0:22:57

وقتی یک آیه ای امر میکند یک کاری را انجام بدهید، جزء محکمات است یا متشابهات؟ میگویید امر ظهور دارد ؛ حالا ظهور را متشابه میگویند. حالا فرض گرفتیم همین جایی که شک داریم، قرینه ای در این امر هست که آیا امر مطلق ظهور در وجوب دارد یا ندارد؟ شما میگویید امر ظهور در وجوب دارد. وقتی ظهور است و اختلافات هم در آن شد که دیگر جز محکمات نیست. الان بین فقهای مسلمین یا عامه یا خاصه یا همه شان باهم در استظهار از این آیه اختلاف شد. این دیگر جزء محکمات روی حساب دلالت نیست. اما همین جا وقتی قرآن امر میفرماید این کار را بکن – که شما میگویید محکم نشد چون ظهورش تام نشد – اصل جوازش، میگوید عدم الحرمة این را دیگر چه کسی شک میکند؟ که هرکس بگوید این کار حرام است، مخالف قرآن حرف زده ؛ آخر چرا ما مخالفت و موافقت را{این گونه معنا می کنیم} وقتی ایجاد مرجع میخواهیم بکنیم؟ آخر خود عرف عام از قرآن یک مسلماتی دارند، محکماتی دارند ؛ از کجا متشابه و محکم را تشخیص میدهند؟ بابا متشابه و محکم نسبی هستند. کسی که قرآن را خوانده در کل فرهنگ قرآن یک چیزهایی دارد مثل سرب؛ یعنی میداند قرآن قطعا این ها را فرموده مثل سرب. اصلا قابل تشکیک نیست. از کدام آیه؟ لازم نیست دست بگذاریم روی آیه، اصلا لازم نیست بگوید این آیه. از مجموع فرهنگ قرآن از مجموع بیانات از نظام فکری قرآن که به مراجعه کننده به خودش داده، برایش مسلم مسلم است که مرام قرآن این است ؛ قرآن به چیزی که امر میکند، این را حرام میداند؟ هرگز. ببینید این عدم الحرمة، یکی از مدلول های قطعی یک کلام میشود.

حال اگر اینطور باشد، بگوییم که قرآن مرجع مختلفات است. هر کجا مختلفاتی بود که وقتی به قرآن مراجعه کردیم، از حیث استظهار عرف عام هنوز اختلاف باقی است . این را نمی شود بگویند این اختلافات  هر کدامش را شما انتخاب کردید، این مخالف قرآن است. اینجا اصلا محلش نیست که بگویند که إرجع الی کتاب الله، این جا از آن جاهایی است که اسکتوا عما سکت الله دارد ؛ «إن الله … سکت لکم عن الاشیاء»[10] اینطور نیست که هر چه اختلاف شد شما بگویید حتما آیه ای به این اختلاف اینها ناطق است. من بروم سراغ قرآن برای من حل بکند ؛

شاگرد : بعد از اینکه قرآن عرضه شد مشکل حل  نشود؟

استاد: بله، می گوید: کلاهما یوافقان کتاب الله. مانعی ندارد، با اینکه اختلاف است، هر کدام از آن دو موافق است و مشکل حل نمیشود.؛ حضرت راه دیگری را ارائه میدهند. علی ای حال اینکه ایشان بیایند بفرمایند روایت دارد میگوید که ای کسی که خواب ماندی، [اگر] قبل از طلوع فجر بیدار شدی، باید نماز مغرب و عشایت را بخوانی. وقتی روایت این را میگوید، می گوییم این خلاف قران است چرا؟ چون قرآن میفرماید «الی غسق اللیل» ؛ غسق نصف است و دیگر تمام شد. هر روایتی بیرون از این دلوک الی غسق را بگوید، مخالف قرآن میشود ؛ خیلی خیال میکنی وجهی نیست که سریعا بشود به صاحب مدارک و محقق اول وارد آمد.

در همین حدائق جلد 6 صفحه 196 تنبیهانی دارند، تنبیه اولش جالب است. میفرمایند که: «تنبيهان: (الأول) [كلام المجلسي في المقام و دفعه]- قال شيخنا صاحب بحار الأنوار في الكتاب المذكور بعد نقل جملة من أقوال المسألة كما قدمناه: این خیلی جالب است، با چیزهایی که دو روز قبل هم عرض کردم. و لعل الأقوى امتداد وقت الفضيلة إلى ثلث الليل و وقت الاجزاء للمختار الى نصف الليل و وقت المضطر الى طلوع الفجر فإن أخر‌ ‌المختار… ببینید آن روز بود عرض کردم این گفتنش هم مانعی ندارد و با ضوابط جور در می آید، مرحوم مجلسی خود اینجا تصریح [می کنند] : فإن أخر‌ ‌المختار عن نصف الليل اثم و لكنه يجب عليه الإتيان بالعشاءين قبل طلوع الفجر أداء» [11]  این هم مختار ایشان. اصلا طبق قاعده است. من آن روز هم عرض کردم، حالا قاعده اش پیدا نکرده بودیم همین طور به عنوان احتمال و ممکن است باشد، عرض کردم تا [اینکه] امروز خوشحال شدم که مرحوم مجلسی  قشنگ همه چیزهایش را میگویند یعنی عبارات را آنقدر قیودش را تصریح کردند که دیگر از اینکه سرش دعوا بکنیم رد شده. «فإن أخر‌ ‌المختار عن نصف الليل اثم و لكنه يجب عليه الإتيان بالعشاءين قبل طلوع الفجر أداء»

شاگرد : طبق قائلینش شبیه قول به ترتب میشود که میگوید اثم ولی واجب است که بعدی را انجام بدهی. البته نه اینکه مصداق آن باشد شبیه به آن میشود؛ چون این هم تا اینجا ادای اولی است یعنی واجب است که خطاب اولی این است که تا نصف…

استاد : قضیه ترتب کمی با اینجا تفاوت میکند ؛ چون کلمه ادائاً دارد. ترتب این است میگویند این کار انجام نده حالا اگر معصیت کردی، لااقل بعد عصیان فلان کار را بکن.

 

برو به 0:29:37

شاگرد : اینجا هم اینجور نمیشود بگوییم از نصف شب به بعد تاخیر نینداز؟

استاد : از نصف شب به بعد تاخیر نینداز ؛ اگر [تاخیر] انداختی حتما بعدش بخوان. ادائش از کجا آمد؟ ببینید، اداء یک حکم وضعی است ، دالّ بر توقیت است. ترتب نمیتواند حکم وضعی توقیت را تصحیح بکند. ترتب یعنی حکم. اگر این کار را نکردی آن کار را بکن اما ایشان میگویند اداء؛ یعنی دقیقا مربوط به بحث ما میشود؛ یعنی میخواهیم وقت را کشف کنیم. وقت اصلی نماز تا طلوع فجر هست و لذا اداء است ولی خب به خاطر یک محدوده ای در این وقت، چند تا امر مترتب داریم. درست  است. ولی وقت را خلاصه بدست آوردیم که وقت پایان نیافته. ترتب اینجا هست ولی چیزی علاوه بر ترتب هم اینجا داریم .

ادامه متن صاحب حدائق ره

خب این عبارت ایشان «الى ان قال (فان قيل) …» حالا جالبش این است که همه حرفهایی که ایشان زده بودند و الان هم ما داریم بحثش می کنیم، خود مرحوم مجلسی مطرح کردند. مرحوم مجلسی فرمودند «… (فان قيل) ظاهر الآية انتهاء وقت العشاءين بانتصاف الليل و إذا اختلفت الأخبار يجب العمل بما يوافق القرآن درست همان چیزی که صاحب حدائق رد کردند خودشان میگویند (قلنا) إذا این ها مطالب خیلی خوبی است اینجوری به ذهن می آید مطالب مرحوم مجلسی محکم متین، این حرف های ایشان اینجا خیلی قوی است أمكننا الجمع بين ظاهر القرآن و الأخبار المتنافية ظاهرا فهو اولى من طرح بعض الأخبار، این یک ظهوری است. خب این ظهور حالا اولی من طرح بعض الاخبار علاوه بر اینکه من میخواهم عرض کنم اصلا مخالفتی با ظهور هم ندارد حالا بعدا بحث تفصیلی اش را می رسیم. ایشان میگویند بر فرض هم مخالف باشد، خب مثل روایتی می ماند که میخواهد مخصص آیه باشد. خب مخصص با ظهور در عموم منافات دارد. خب دست از ظهور بر میداریم چون آن اظهر است. اینجا هم میفرمایند وقتی یمکن الجمع، متنافی با ظاهر است، از ظاهر دست بر میداریم  و حمل الآية على المختارين الذين هم جل المخاطبين و عمدتهم يوجب الجمع بينها و عدم طرح شي‌ء منها. یعنی باز کلمه اداء را ایشان در اینجا نگفتند نکته هنوز می ماند. و اما حمل أخبار التوسعة على التقية كما فعله الشهيد الثاني (قدس سره)، که در حرف های ایشان هم قبلاً بود. ثم نقل كلامه الذي قدمناه ثم قال فهو غير بعيد لكن أقوالهم لم تكن منحصرة في أقوال الفقهاء الأربعة و عندهم في ذلك أقوال منتشرة، و الحمل على التقية انما يكون في ما إذا لم يكن محمل آخر ظاهر به يجمع بين الأخبار و ما ذكرناه جامع بينها. و بالجملة ولی خود مرحوم مجلسی خب قول هم چون زیاد اینجا نداشته فرمودند فالمسألة لا تخلو من اشكال و الأحوط عدم التأخير عن تتمة الليل بعد التجاوز عن النصف و عدم التعرض للأداء و القضاء. انتهى ملخصا.» [12]

تعبیر «لعل الاقوی»

فتوا نبودن لعل الاقوی

اینکه الان معمولا حالا اینطور روی حساب احتیاط مشی میکنند. اما اول فرمودند «و لعل الاقوی» نگفتند الاقوی ! و لعل الاقوی و آخر کار هم با…؛ لعل الاقوی فتوا هست یا نیست؟ معلوم میشود آن احتیاطی که ختم کردند نزد ایشان «لعل» فتوا نبوده؛ چون احتیاط بعد الفتوی، احتیاط ندبی میشود ولی احتیاطِ ندبیِ موافقِ حکم، لغو است. میگویند اقوی این است که واجب است که تا صبح بخوانی احوط این است که بخوانی ؛ این احوط که لغو است؟

شاگرد : احوطش به صورت عدم تعرض است.

استاد : عدم تعرض؟

شاگرد :عدم تعرض للاداء و القضاء

استاد: نه و الاحوط عدم التاخیر عن تتمة الحکم. اصل محور را این قرار میدهند. احوط این است که از آخر لیل هم تاخیر نیندازد. خب و احوط عدم است. دو تا احوط؛ احوط اول که با فتوا جمع نیست. اول میگوییم اقوی این است که باید بخوانی بعد بگوییم که احوط این است که بخوانی. این احوط موافق با او

شاگرد : احوط این است که نگذاری از  نصف بگذرد.

استاد : نه ! عن تتمة … ، بعد التجاوز احوط این است. ببینید این احتیاط ، احتیاط لغوی است. لذا در نظر ایشان لعل فتوا نبوده . لعل الاقوی یعنی لعلّ. اما اخر کار به احتیاط وجوبی ختمش میکنند. اگر جواز گفته بودند، آن کسی که جواز میگوید الان میگوید یجوز ترک العشائین بعد انتصاف اللیل، کسی که اینجور بگوید، فتوا بدهد به جواز تاخیر، یجور ترک العشائین بعد انتصاف اللیل، نصف شب گذشت، دیگر هر وقت خواستی برو بخوان، کسی اینجور بگوید ؛ بگوید لکنّ الاحوط أن لا عدم التاخیر، این احتیاط ندبی میشود. احتیاطی بعد الفتوا یا قبل الفتوا می شود. اما احتیاط مخالف آن فتوا. میگوید فتوا جواز تاخیر از تتمة اللیلة است، احتیاط ندبی میشود اما اگر با وجوب خواندن، به عدم جواز فتوا بدهد، بعد از این فتوا اگر احتیاطی موافق این بدهد لغو میشود.

شاگرد : من نفهمیدم. اول اقوی میگویند که اقوی میشود تا طلوع فجر خواند. اما احوط این است که …

استاد : نه، اقوی وجوب است

شاگرد : از طلوع فجر تاخیر نیندازید

استاد : اقوی این است که واجب است از طلوع فجر تاخیر نیندازی. واجب است بخوانی …

شاگرد : آنکه معلوم است که از طلوع فجر تاخیر نیندازی

شاگرد 2 : یجب علیه الاتیان

استاد : یجب علیه الاتیان بعد انتصاف تا طلوع. یجب علیه، و احوط هم این است که تاخیر نیندازد. این احوط که لغو است پس معلوم میشود که لعل اول در نظر ایشان فتوا نبوده …

شاگرد : پس این بعد تجاوز چه چیزی را میخواهد بیان بکند در این قسمت که عن تتمة للیل بعد التجاوز عن النصف؟ چه نیازی به بیان این بود؟

استاد : ببینید بحث کردند إن قلنا و جمع و تقیه اخر، اقوال در اینجا شدید بود. یکی اشکال تعارض با کتاب بود، مخالفت کتاب بود. یکی اشکال موافقت عامه بود که شهید گفته بودند. اول مرحوم مجلسی شروع کلامشان لعل الاقوی است، اقوی این است. در ابتدای بحث؛ بعد که بحث سنگین شد، مخالفت کتاب و موافقت و اینها، جمع بندی که میخواهند بکنند به احتیاط ختمش میکنند، این احتیاط یعنی چه؟ یعنی قبلا من فتوی ندادم لعلّ گفتم؛ لعلّ الاقوی، جمع مطلب این است که احتیاط وجوبی است. احوط وجوبی این است که تاخیر نیدازد. پس لعل الاقوی فتوا نشد؛ یعنی ما نمی توانیم به مرحوم مجلسی، فتوای به وجوب نسبت بدهیم ولی میل به آن بود.

 

برو به 0:37:10

شاگرد : جای دیگر غیر از بحار داریم تعبیر لعلّ الاقوی؟

استاد : لعلّ الاقوی در کلماتشان خیلی داشتیم .

شاگرد : همه موارد باید بگوییم فتوی نیست؟ یا اینکه، اینجا با توجه به سیاق و قرینه و اینها می گوییم.

استاد : نه، من که الان چون بعضی موارد برخورد داشتم حتی قبلش هم یک اشتباهی در فهم عبارت کرده بودم، الان اینطور عرض میکنم، ظاهر لعلّ الاقوی فتوا نیست، لعل الاقوی که فتوا نیست ؛

شاگرد : خیلی نزدیک به فتواست . احتیاط واجب و فتواست

استاد : مگر خود مفتی تصریح کند که لعل الاقوی فتواست، قبول است و الا ما باشیم و ظاهر عبارت، لعل الاقوی این است، حالا هست یا نیست ؟ نشد ! نیست دیگر!

تمایز لعل الاقوی با لایبعد

شاگرد : با بعید نیست چه فرقی دارد؟ که آن را فتوا می گوییم و این را نه؟

استاد : بعید نیست هم بگویند لعله لا یبعد ؛ لعله لا بیعد فتوا نیست. اما بگویند لا یبعد، فتوا میشود.

استاد : دارد میگوید بعید نیست، نمی گوید لعل بعید نیست ، میگوید بعید نیست؛ یعنی یقرب، قریبٌ؛ عدم البعد، قرب است.

شاگرد : یک وقت ها عدم البعد، یعنی وسط راه نه اینکه حتما قرب باشد.

شاگرد 2 : نه اینکه قریب است. شما بعید نیست را قریب هست معنا میکنید

شاگرد : بعید نیست یعنی میتواند وسط راه باشد، میتواند مثلا قریب باشد.

شاگرد 3 : احتمالش دور نیست، بعضی جاها اینطور تعبیر میکنند.

استاد : بله و فتوا هم میدانند، تصریح میکنند. اینکه مورد تصریح است که هر کجا لا یبعد گفته شده فتواست.

شاگرد : اولش معنا ، معنای همین شبیه لعل الاقوی، یک بحث احتمالی بوده. به مرور زمان اصلا نقل پیدا کرده، مصطلح شده.

استاد : یعنی اول در کتاب های قبلی ها فتوا نبوده، بعد شده؟

شاگرد : احتمال عرض می کنم، به این صورت بوده.

استاد : اصل اینکه بین بُعد و قرب واسطه هست مشکلی ندارد. هر کسی میفهمد. دور نیست اما الان وقتی میخواهد ببرد میگوید دور نیست بعدا هم میدانیم که این دور نیست به معنای برش است و فتواست و خودشان هم الان جا گرفته، چطور عدم البُعدی که واسطه دارد، شما میگویید فتواست؟ فتوا یعنی برش. میگوید دور نیست بعد میگوید یعنی برید ؛ خب برید که یعنی ولو وسط راه هم باشد، وسط راه مشکوک است. بعید نیست، قریب هم نیست، پس چیست؟ وسط راه است. وسط راه یعنی برش؟ یعنی مشکوک، یعنی تحیر ؛ یک چیزی بعید نیست اما قریب هم نیست، پس در آن متحیر هستیم. نمیشود بگویند فتواست.

شاگرد : اگر این را بگویید که بعید نیست فتوا است؛ یعنی آقایان الان اینجا فتوا دادند

استاد : بله الان تصریح میکنند

شاگرد : بله این بحثی نیست، منتها میگوییم بحث قبل از این است. بحث این است ظهور بعید نیست با ظهور لعل الاقوی با هم فرق دارد . یک وقت شما می گویید فرقی ندارد ولی الآن آقایان بعید نیست را در این به کار می برند. کلام برای قبلش است. الآن مگر این بحث نیست که بعید نیست را در فتوا به کار می برند؟ من می گویم که اگر به ظهور بخواهیم اخذ بکنیم هر کدام از آن دو، یک نحو ظهور به ذهن میزند.

استاد : یعنی میخواهد جای لعل الاقوی به تعویق می اندازد، …

شاگرد : می خواهیم لعل الاقوی را باز کنیم. اگر جایی بعید نیست باز است، جای آن هم باز بشود. اگر هم نیست، که یک جور باشد نه اینکه شما بفرمایید این خلاف ظهور است ولی الان…

استاد : به فرمایش شما یعنی وقتی میگوید بعید نیست یعنی لا یبعد أن أفتی؛ که خود لایبعد چون واسطه دارد، مثل یک لعل کنار اقوی باشد. فتوا نمیدهد لا یبعد عن افتی، اینطور [می گویید]؟

شاگرد : نه اینکه قریب است، بعید نیست؛ حالا یا قریب است یا بالاخره این حرف خیلی دور نیست، دور از آبادی نیست، نمی خواهد بگوید که حتما قریب است.

استاد : اینطور که شما حمل میکنید که لا یبعد ضعیف تر از لعل الاقوی است؛ دور نیست بسیار خوب. اما او می گوید که نه تنها دور نیست بلکه لعله اقوی.

شاگرد: ایشان میگویند شما لعله الاقوی را فرمودید که ظهور در خلاف فتوا [دارد.] ایشان میگویند آن را لا بشرط بگیریم؛ یعنی ما بگوییم لعلّ الاقوی مجمل است و فی نفسها؛ یعنی ممکن است حمل بر فتوی بشود، ممکن است حمل بر تردید و عدم فتوی بشود. ایشان میگویند چطور لایبعد دایره اش اعم است، لعل الاقوی هم اعم بگیریم نه اینکه ظهور لعل الاقوی مثلا بر خلاف فتوی است.

استاد : حالا کلمه ظهور که شما گفتید من در ذهنم به طور مشخص نبود که ظهور در عدم [باشد]؛ اما اصل اینکه این اندازه اش منظور من بود که وقتی کسی گفت لعل الاقوی، ما نمی توانیم بعداً به آن استناد فتوا بدهیم .

شاگرد : لا بشرط و مجمل میشود

شاگرد 2 : عروه یک جایی لعل الاقوی عدم القضا دارند. مرحوم آقای حکیم در مستمسک، تعلیقه ای که در ذیل متن زدند، فرمودند «و فيه إشعار بتوقفه في ذلك»[13] ؛ این طوری از یک لعل الاقوی ایشان برداشت فتوا نکردند.

استاد : فتوا نفهمیدند .

شاگرد : یعنی در واقع بگوییم در لسانشان لعل الاقوی …

استاد : فرمایش آقای حکیم هم یک راهگشایی برای بحث ما میشود که لعلّ ای هم که مرحوم مجلسی فرمودند اول با همان لعلّ، مشعر به توقف بودند که هنوز فتوا ندادند. ولذا هم عرض کردم احتیاط نهایی که جمع بندی کردند، احتیاط وجوبی است. فتوا ندارند، احتیاط وجوبی … اگر بخواهید به مرحوم مجلسی نسبت بدهید، فقط نسبت احتیاط وجوبی میتوانید بدید. همین موافق چیزی که الان هم در رساله ها هست و همه مسئله جواب میدهیم؛ که بدون نیت ادا و قضا بخوان مآلا ایشان اینطور جمع کردند اما آن لعل الاقوی اول شان، فی حد نفسه خیال میکنی این لعل، خیلی لعل است؛ یعنی از حیث ضوابط بیش از لعل است. میشود سر رساند.

 

برو به 0:43:30

شاگرد : ادله اش را محکم آمدند استدلالاتشان را خوب…

استاد : بله استدلال خوب است با آن مبانی که هست خوب است. و بعدا هم مخالفت کتاب اینقدر سنگین نیست [که] اینجا بگوییم این روایات مخالف قرآن است؛ مخصوصا با آن بحث هایی که قبلا پارسال تا حالا جلو آمدیم. چند مرحله آمدیم جلو؟ برای کل شبانه روز مجموعا یک تعیین بعدا صلوات الیل و النهار یک تعیین دوباره توزیع بعد در مرحله سوم،…. همه اینها روایاتش هم بود دیگر. خب با همه اینها بعدا میگوییم از نصف شب تا … ، مخالف قرآن است. پس این همه ادله هم مخالف قرآن میشود

شاگرد : اصلا خود آن روایتی هم که میگوید الی ثلث اللیل آن هم …

استاد : مخالف قرآن است آن هم در ذهنم بود. خود ایشان خیلی ها را میگویند، حضرت می فرمایند: «فات» اصلا رفت تمام شد. هیچ مشکلی هم ایشان ندارند که بگویند خلاف قرآن است. اینطور نیست که روایاتی که تعیین وقت کند با این پشتوانه، مخالفت قرآنش که خیال میکنی، خود آیه هم بحثش را میکنیم، خیلی سر رساندنی نیست.

شاگرد : بعضی از این روایت موافقت قرآن  سنت پیامبر هم عطف شده. این میتواند قرینه خوبی باشد یعنی یک چیزهایی هست در فرهنگ اسلامی میخش کوبیده شده، واضح است روشن است عند المسلمین .

استاد : بله دیروز هم عرض کردم، اصلا خیال میکنی مشکلی نیست که آن چیزی که به آن ارجاع میدهند، خود او از آن حیثی که مرجوع الیه است، باید واضح باشد. خب قرآن میفرماید «مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ … وَ أُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ»[14] میگوییم مراجعه کن به قرآنی که خود قرآن میفرماید من متشابهات دارم حمال ذو وجوه. معلوم میشود از این حیثی که مشتمل بر متشابهات است، مرجوع الیه نیست. موافقت و مخالفت و اعرضوا علی کتاب الله؛ یعنی کتاب الله از حیثی که مطالب واضحه مسلمه ای که کسی که از این فاصله بگیرد، واضح است که از قرآن فاصله گرفته. نه اینکه  حالا وقتی رسید یالا شروع کن از اول مصحف، همین طور برو بخوان، یک ختم قرآن بگیر، ببین وافق أم خالف؟ اینکه آخرش میبینید از چشمت در رفت. آن مهمترین علمایش میگویند کانّی لم أسمع، حالا چه برسد به آن هایی که خیلی هم طرفدار این بودند.

حکایتی از خلیفه اول و دوم

معروف است دیگر. گفت در شدت حال، شدت نیاز، گفت حسبنا کتاب الله؛ شدت نیاز بود، حضرت فرموند ایتونی، گفت حسبنا کتاب الله. خیلی جالب است با فاصله دو روز سه روز، ابوبکر گفت چرا گفتی می زنم میکشم؟ – آخه گفت هر کس بگوید حضرت وفات کردند، سر و دست ها را جدا میکنم. – گفت چرا اینطور گفتی؟ گفت نمی شود که پیامبروفات کند. گفت مگر نخواندی که إنک میت کل نفس ذائقة الموت. همین دو تا را ظاهرا برایشان بود. عجب، کانّی لم اسمع ؛ کانّه نشنیده بودم. چطور حسبنا کتاب الله؟ حضرت ننویسنند که حسبنا؟ اینطور حسبنا؟ که میخواستی همه را بکشی؟ بعدش هم عذرت این است که کانی لم اسمع، اصلا کانه من به گوشم نخورده بود. منظور این وافق کتاب الله خیلی آسان است، بعد میگوید موافق بود یا نبود، کانه من اصلا به گوشم نخورده بود.

حکایتی از تعمیر قبرستان بقیع

«لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً»[15] که حاج آقا میفرمودند برای آن شاید خالد ؛ خالدی بود که قبل از فهد؛ خالد پسر این سعودی، خود بابایشان پسری که بود خالد بود. شاید به خالد گفته بودند که بقیع را تعمیر کنید، گفته بود نه نمیشود. یکی آن جا گفته بود ما از قرآن برای شما شاهد بیاوریم، مانعی دارد؟ گفت بیاور. گفته بود «قَالَ الَّذِينَ غَلَبُوا عَلَى أَمْرِهِمْ لَنَتَّخِذَنَّ عَلَيْهِمْ مَسْجِداً»[16]؛ حاج آقا یک جمله گفته بودند یادم نیست که خالد خلاصه رد نکرده بود، ساکت شده بود. حاج آقا میفرمودند این جواب هم داشته ولی او بلد نبوده، دیگر ساکت شده بود و… یعنی کس دیگری بود، طلبه که بود، إن قلت و قلت و … گفتند هم در کتاب هایشان هست، مفصل بحث کردند، جواب میدهند که قرآن نگفته که کار خوبی کردند، نقل قول کردند، حاج آقا هم اشاره به نقل قول میکنند.

مفاد آیه دلوک الشمس

حالا ببنیم که خود آیه شریفه (مختصر البته) مفادش چیست؟ قبل از تفسیر روایی وبعدش!  آیه شریفه در سوره مبارکه اسراء مجمع البیان آیه 78 « أَقِمِ الصَّلاَةَ لِدُلُوكِ الشَّمْسِ إِلَى غَسَقِ اللَّيْلِ وَ قُرْآنَ الْفَجْرِ إِنَّ قُرْآنَ الْفَجْرِ كَانَ مَشْهُوداً»[17]‌ بعضی روایات هم قرآن الفجر نافله صبح هم معنا میکنند؛ قرآن الفجر یعنی نافله صبح ؛ نه خود نماز صبح.

کلمه دلوک و غسق خود کلمه اش محل اختلاف حسابی است. غسق در لغت به معنای نصف [است]، خود لغتِ عرف عام، من یادم نمی آید که عرف عام عرب، بچه ها و اینها غسق را بگویند به معنای نصف معنا کنند. غسق اصل معنایش انسباق [است] یعنی ریختن. غسق اللیل یعنی آن وقتی که شب ریخت، همه جا… .

شاگرد : التحقیق فی کلمات القرآن بود ظاهرا ؛ احاطه و انسباق بود.

استاد : من جای دیگر هم دیدم؛ منبعی که امروز میدیدم التحقیق نبود. معلوم میشود که ریشه دارد، انسباق، غسق ؛ غسق اللیل. و دلوک، حسابی کتب لغتی بود که – حتی کتاب های قدیمی لغت – که معنای اصلی دلوک را نزد عرف عام عرب، غروب گرفته بودند. و یقال قیل «دلوک الشمس زوالها»[18] آن وقت چرا دلوک زوال یا غروب است؟، حالا آن هم وجوهی گفتند. علی ای حال ظاهرا صحاح جوهری گفته بود دلوک زوال است. قیل، اما کتاب های قدیمی جوهری قبل از او، حسابی یک عده ای گفته بودند دلوک الشمس غروبها؛ خب اگر اینطور باشد، این آیه خیلی واضح واضح است، روی این مبنای لغوی، فقط نماز مغرب را میگوید و خلاص. اقم الصلاة لغروب الشمس الی غیاب الشفق.

 

برو به 0:50:48

غیاب شفق، وقت انسباق و اشتباک نجوم است، وقتی که آسمان تاریک شده، چیزی هم پیدا نیست، اگر مهتاب نباشد دیگر چشم خوب نمی بیند. این غسق اللیل میشود. می گوید شب آمد، شب مستولی شد. اگر اینطور باشد، کمی هم بعد غیاب شفق، ثلث اللیل کمی زیادی است، ربع اللیل خوب است.

شاگرد : حاج آقا ولی قیل نیست،  ظاهراً بحث زوال،  زیاد دارد.

استاد : دلوک به معنای زوال؟

شاگرد : بله

استاد : ما که حرفی نداریم. من نگفتم که ندارد.

شاگرد : ظاهرا یک نحوه فرمایش این بود که قیلی هست، در بعضی کتب آمده.

استاد : نه، کتاب های قدیمی من دیدم که از همان جمهور  و قبلش که اصل میگوید دلوک الشمس غروبها و قیل زوالها یعنی اصل را میگذارد برای غروب؛ به خلاف مثل جوهری. در لسان العرب هم شاید …

شاگرد : در العین که همین طور است « و دَلَكَتِ الشمسُ دُلُوكاً: غربت، و يقال [إن] الدُّلُوكَ زوالها عن كبد السماء أيضا»[19]

استاد : لسان العرب هم ببینید. آن هم اول غروب میگوید، شاید لسان همینطور مثل العین؛ اول میگوید دلوک الشمس غروبها. روی این وجه دارم عرض میکنم نه اینکه بگویم نیست که .

شاگرد : المحیط هم همین طور است

استاد : لسان العرب چی گفت؟

شاگرد : آخه غسق بازه زمانی  است؟

استاد : نه غسق حالت است. غسق اللیل یعنی وقتی که دیگر شب کامل است، «وَ مِنْ شَرِّ غَاسِقٍ إِذَا وَقَبَ»[20] ، «إِلاَّ حَمِيماً وَ غَسَّاقاً»[21]

شاگرد : زمان هایی که شب کامل است، می تواند  باشد؛ یعنی فرض کنید که از این موقع شب کامل می شود، تا این موقع هم کامل هست؛ این ها کلاً غسق لیل است. وقتی که شب مستولی است، زمان هایی که شب مستولی است. میخواهم بگویم این طور که شما فرمودید، یک بازه زمانی میشود، شب ریخته شده …

استاد : برای نماز مغرب؟ نه دیگر … دلوک الی غسق؛ دارد وقت مضیق، بسیاری از روایت هم که گفتند همین است. چرا ائمه میفرمودند «وَقْتَ الْمَغْرِبِ ضَيِّقٌ»[22]؛ چقدر روایت داشتیم! یعنی چون لدلوک الشمس الی غسق. نماز مغرب آن وقت اصلی اش آن وقتی است که خورشید غروب کرده اما هنوز انسباب لیل نشده، انسباب که شد دیگر وقتش تمام شد.

شاگرد : روایت همان « وَ مَا بَيْنَ غُرُوبِ الشَّمْسِ إِلَى سُقُوطِ الشَّفَقِ غَسَقٌ»[23]

استاد : بله این هم بود. این خیلی شواهد خوبی دارد. من دارم به عنوان یک احتمال عرض میکنم نه اینکه … چقدر روایات [و] چقدر نقل هاست که دلوک یعنی زوال. نمیخواهم آن را رد کنم. میخواهم بگویم وقتی خودش از نظر لغوی، یک استظهاری فی حد نفسه میشود کرد که دلوک الی غسق، منظور فقط نماز مغرب باشد، شما بیایید بگویید این خلاف قرآن است، این منظور من است. نمی شود گفت که خلاف قرآن است.

شاگرد : بنظر میرسد این برداشت زوال، یک مقداری برداشت متاثر از فرهنگ اسلامی باشد نه فرهنگ عربی؛ چون برای آن جا از ازهری مطلبی که نقل میکند «قال الأَزهري: و القول عندي أَن دُلوك الشمس زوالها نصف النهار لتكون الآية جامعة للصلوات الخمس، والمعنی، و الله اعلم »[24]

استاد : اما یک جایش میگفت: «عرب لا یعرف» همین جا …

شاگرد : «والمعنی و الله اعلم»

استاد : نه در یک جایی دیدم که عرف عرب وقتی میگویند دلوک یعنی غروب؛ یعنی آن عمومشان زوال نمی فهمند . این هم در کلماتشان بود ولی ما اینطور نیست، ما جزء یکی از مسلمات استظهارات قرآنی است که دلوک را به معنای زوال میشود گرفت. میخواهم مخالفت را بگویم. ایشان میگویند مخالف قرآن است، آیه ای که این وجوه را دارد، این محامل را دارد، شما صریحا مخالف میگویید. نمیشود گفت. آن محامل، بله خودشان به ضمیمه روایت فرمودند. خب به ضمیمه روایت، این روایت دارد یک وجه آیه را میگوید. وقتی یک جای دیگر میگوید پایان کار، ثلث لیل است، شیخ چه فرمودند؟ خودشان نقل کردند. ایشان گفتند آخر وقت مضطر، ثلث اللیل است. غیاب شفق، وقت فضیلتی مختار است، ثلث لیل، مضطر هم وقتش گذشت، خب حالا خلاف قرآن گفتند؟  نه، آن روایت یک محملی برای آیه دارد میگوید. حرف شیخ مخالف قرآن نیست، آن هم موافق بعضی دیگر روایات و محامل دیگر است.

آن عرض من اصلش این است که وقتی ما وجوه را در نظر می گیریم، آن شدت مخالفتی که ایشان بیان کردند، ضعیف میشود. این قدر دیگر دلمان به فرمایش ایشان قرص نمیشود که ای وای، ما داریم مخالفت با قرآن میکنیم. این عرض من است. توضیحات برای این است که آن مخالفت، معلوم بشود که به این زودی نمیشود ادعا کرد. خب حالا ان شاء الله باز هم برای لغت و دلوک و اینها چیز بیشتری ملاحظه کردید فردا برای ما هم….

و الحمد لله رب العالمین وصلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

 

برو به 0:56:17

شاگرد : چیزی که در مورد متشابه و محکم فرمودید که ممکن است در یک آیه پیاده بشود با اینکه وجه جالب و خیلی معقول و معتبری به نظر میرسد ولی یک جورایی با آیه ای که میفرماید آیات محکمات و آخر متشابهات یعنی در واقع ظهوری دارد در اینکه آیات کمّا دو دسته شده اند نه کیفا؛

استاد : من تبعیض است

شاگرد : آره من تبعیض است بعد این را دیگر حالا  با این چطور جمع میشود؟ یعنی میخواهید بفرمایید این یک مقوله صحیح نفس الامری است که آیه این را نمیخواهد بگوید، این قابل قبول است؛ ولی اگر بخواهیم حمل بر آیه کنیم مشکل است

استاد : مرحوم علامه دو تا مخالف فرمودند ؛ مراجعه کنید؛ فعلا، با اینکه ایشان کانه بحث گیر کرده که ایشان فرمودند، و الا خودمان باشیم، این دو تا آیه را کنار هم میگذاریم ، «هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَ أُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ»[25]؛ جای دیگر میفرماید: «اللَّهُ نَزَّلَ أَحْسَنَ الْحَدِيثِ كِتَاباً مُتَشَابِهاً مَثَانِيَ تَقْشَعِرُّ …»[26] ، کل کتاب متشابه است. لذا آقای طباطبایی در آنجا مجبور شدند در مختار خودشان بگویند این متشابه با آن متشابه دو تا معنا دارد. ما اگر بگوییم دو تا معنا ندارد، لازمه اش چه میشود؟ کل کتاب متشابه است مثانی است، اما کل این متشابهات، منه محکمات؛ یعنی در مدلولات خودش بخشی دارد که در طبقه بندی مدالیل محکمات است

شاگرد ٢: اینجا هم لزومی ندارد که بگوییم آیات، حتما تقطیعات به اصطلاح مرسوم قرآن باشد، یک وجهش این است. اما یک وجه دیگرش این باشد که بگوییم منه آیات محکمات، آیه به معنای یک نشانه و یک محتوا است.

شاگرد 2 : کتاب محکمات آیاته، اگر اضافه جمیع مفید استغراق باشد – در آن بحث میگوییم – این هم همین میشود یعنی همه قرآن محکمات است، همه قرآن هم متشابه است.

پس استشهادتان فقط به آیه الله نزل احسن الکتاب نبود که حتما اصرار داشته باشید …

استاد : نه، در آن که مِن تبعیض کمی [است]، در آن گیر نداریم. بعدش هم من در آن مباحثات عرض کردم ما نبایست آن وجوه آیات را یکی را مانع دیگری بدانیم. وقتی این ظهور مِن تعبیض کمی درست است، وجوهی از محکم و متشابه هم که با این جور است، سر می رسد و لذا در محکم و متشابه هم من عرض میکردم که همه اش خوب است؛ همه اش خوب است نه اینکه بیایم یکی را باعث رد دیگری قرار بدهیم. و بهترین وجه که در ذهن من است در آن مباحثه عرض کردم قول ابوفاخته است. من تازه دیدم رد آقای طباطبایی هم بر آن وارد نیست. بهترین قول یعنی سرآمد همه اش قول ابوفاخته است که از اصحاب خاص امیرالمومنین است.

شاگرد : دراقوال المیزان هست؟

استاد : بله، ایشان ردش کردند

شاگرد : کدام قولش اجمالا بفرمایید

استاد : قول شاید دومی، او میگوید که فواتح سور، محکمات هستند، بقیه قرآن همه متشابهات هستند. بعد میگوید «من فواتح السور یستخرج القرآن، یستخرج القرآن. «الم ذلک الکتاب» یستخرج منه سورة البقرة»[27]

 

 


 

[1] الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة، ج‌6، ص: 18٣و١٨۴

[2] الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة، ج‌6، ص: ١٨۴

[3] الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة، ج‌6، ص: ١٩۴

[4] الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة، ج‌6، ص: ١٩٣و١٩۴

[5] الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة، ج‌6، ص: ١٩٣و١٩۴

[6] الخلاف؛ ج‌1، ص: 271

[7] الاسراء – آیه ٧٨

[8] الكافي (ط – الإسلامية)؛ ج‌1، ص: 69

[9] الكافي (ط – الإسلامية)؛ ج‌1، ص: 69

[10] وسائل الشيعة؛ ج‌15، ص: 260

[11] الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة، ج‌6، ص: 19۶و١٩٧

[12] الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة، ج‌6، ص: ١٩٧

[13] مستمسك العروة الوثقى؛ ج‌10، ص: 220

[14] آل عمران – آیه ٧

[15] الکهف – آیه ٢١

[16] الکهف – آیه ٢١

[17] الاسراء – آیه ٧٨

[18] لسان العرب؛ ج‌10، ص: 427؛ تاج العروس من جواهر القاموس؛ ج‌13، ص: 561؛ مجمع البحرين؛ ج‌5، ص: 267

[19] كتاب العين؛ ج‌5، ص: 329

[20] الفلق – آیه ٣

[21] النباء – آیه ٢۵

[22] الكافي (ط – الإسلامية)؛ ج‌3، ص: 282

[23] وسائل الشيعة؛ ج‌4، ص: 52

[24] لسان العرب؛ ج‌10، ص: 427

[25] آل عمران – آیه ٧

[26] الزمر – آیه ٢٣

[27] «عن أبي فاختة حيث ذكر في قوله تعالى”: هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ: إنهن فواتح السور منها يستخرج القرآن: الم ذلِكَ الْكِتابُ، منها استخرجت البقرة» ؛ الميزان في تفسير القرآن، ج‏3، ص: 3٣

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است