1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(٣٢)- بررسی دیدگاه محقق اصفهانی و سید یزدی در...

درس فقه(٣٢)- بررسی دیدگاه محقق اصفهانی و سید یزدی در مورد روایت «انما یحلل الکلام و یحرم الکلام»

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=13514
  • |
  • بازدید : 103

بسم الله الرّحمن الرّحیم

جلسه ٢١: ١٣٩٨/٠٢/٠٧

 

تناسب صدر و ذیل روایت بر اساس نسخه الکافی و تهذیب

شاگرد: این روایت را مرحوم شیخ دقیق نقل نکردند، در هیچ کدام از نقل کافی و نقل تهذیب، «اشتر لی» ندارد، «اشتر هذا الثوب» دارد و بعد «لا بأس به»، باز ایشان «بِه» را هم نقل نمی‌کند.

استاد: خیلی بهتر است، دلالت خیلی روشن‌تر است.

شاگرد: امروز رفتم نگاه کردم دیدم «اشتر لی» در روایت دیگری است و روایتش فرق می‌کند.

استاد: این مکاسب‌های چاپ جدید هم در تحقیق کتاب تذکر ندادند؟

شاگرد: در نرم افزار، در طبع قدیم کتاب «اشتر» است، ولی در طبع جدید «اشتر لی» است. در طبع قدیمه «لی» نداشت.

شاگرد ۲: در حاشیه کتاب هم توضیح داده اند.

استاد: خب پس محققین توضیح دادند. خیلی فرق می‌کند. من هم همین در ذهنم بود، ولی خب گفتیم چون امام خودشان سؤال کردند، دیگر معلوم است که این «لی» … و الّا، این «لی» طوری است که کفّه را به نفع آن طرف سنگین می‌کند.

شاگرد: ثمره‌ای در بحث ما دارد؟

استاد: اظهر می‌شود. ظهورش اقوی می‌شود، خیلی روشن. شبیه همان فرمایش مرحوم آقای کازرونی می‌شود که گفتند شب خودم را کشتم، یک کلمه، «لی» هست، می‌بینی اصلاً ذهن مدام رفت و برگشت می‌کند. بعد که نسخه اصلی را می‌بینیم، «لی» نیست. خیلی صاف، اشتر هذا الثوب.

شاگرد: معنای وکالت اظهر می‌شود؟

استاد: بله دیگر، اگر «اشتر لی» باشد. یعنی ذهن می‌رود سراغ وکالت، «اشتر لی».

شاگرد: وقتی «لی» نباشد، دیگر منصرف می‌شود به «بیع ما لیس عنده».

استاد: من نشده بود که نگاه کنم. معمولاً انسان مراجعه بکند خیلی تفاوت می‌کند. وقتی این را می‌دیدم، می‌گفتم جواب امام با این کلمه «لی» خیلی تناسب ندارد. آن دارد می‌گوید«اشتر لی هذا الثوب»، حضرت می‌گویند «ان شاء أخذ و ان شاء تَرَکَ». یعنی سوال حضرت از این‌که «ان شاء اخذ و ترک» با این‌که می‌گوید «لی»… اما وقتی «لی» را بردارید، خیلی روشن است، «إشتر هذا الثوب»، حضرت فرمودند «ان شاء اخذ و ان شاء‌ ترک».

شاگرد: چه تفاوتی دارد، «ان شاء» هم فاعلش همان رجل است، در «اشتر لی» هم فرض این است که همان رجل دارد می‌گوید. تفاوتی نمی‌کند. «ان شاء» که حضرت می‌گویند، منظور «ان شاء» آن رجل است دیگر.

استاد: چطور «لی»؟ چطور می‌گوید برای من بخر، بعد می‌گوید نمی‌خواهم بگیرم! این‌ها را جور کنید. می‌گوید برو برای من بخر، بعد می‌گوید نمی‌خواهم! نمی‌شود که! بگوید برو برای من بخر، بعد بگوید نمی‌خواهم!

شاگرد: این نشان می‌دهد که مطلب همان ایجاب البیع نبوده.

استاد: نبوده، ما هم همین را درست کردیم و حرفی در مفاد نداشتیم. اما وقتی «لی» نباشد خیلی روشن‌تر است. حالا ببینیم در نسخه‌های دیگر هم همین‌طور هست یا نیست. این روایت در کافی و تهذیب است؟ در هر دو «لی» ندارد؟

شاگرد: بله، در هیچ‌کدام «لی» ندارد. «اشتر لی» را جست‌و‌جو کردم تا اینکه شاید مثلاً در مرآة یاجای دیگری پیدا کنم. اصلاً در این روایت «اشتر لی» در هیچ نسخه ای نیست. روایات دیگر هست که «اشتر لی» دارد.

استاد: پس با این نسخه اصلیه‌ی روایت که کلمه «لی» ندارد، جواب امام علیه السلام و سؤال راوی و صدر و ذیل روایت، ارتباطش، تناسبش و ظهورش در مراد، اَبیَن من الشمس است. «اشتر هذا الثوب»، این را برو بخر. حضرت هم فرمودند این‌طوری نیست که «ان شاء اخذ و ان شاء ترک»؟ برو این را بخر، «اربحک کذا و کذا»، من بعداً از تو می‌خرم، یک وعده‌ای است؛ ولی نخواستم هم نمی‌خرم. حضرت فرمودند «لا بأس به».

 

برو به 0:05:20

شاگرد: این که فرمودید اگر «اشتر لی» باشد جواب امام ناسازگار است.

استاد: اگر «لی» باشد، نه اینکه ناسازگار است.

شاگرد: تقریباً ناسازگار است.

استاد: بله، یعنی وقتی «لی» می‌گوید، امام که رأس حکمت‌اند، دیگر دوباره نمی‌گویند «ان شاء اخذ و ان شاء ترک».

شاگرد: چرا نمی‌گوید. می‌گوید این را برای من بخر، باز شاید نپسندم، شاید چیزی که می‌گیری، آن چیزی نباشد که من می‌خواستم یا یک تغییری در آن باشد.

استاد: این توجیه این است که می‌خواهیم توفیق بدهیم بین «لی» با این‌که شاید نپسندم. و الا عرف بازار بگوید برو برای من بخر ..

شاگرد: خیلی موقع‌ها آن را نمی‌خواهیم. می‌گوید برو برای من این لباس را بخر. ممکن است بخواهم، ممکن است نخواهم. ممکن است قیمتش زیاد باشد، ممکن است جنسش خوب نباشد.

استاد: آن‌جا ارتکاز هم می‌گوید «برای من»؟!

شاگرد1: برای من این را بخر، بعد دوباره «ان شاء اخذ و ان شاء ترک».

شاگرد2: بعدش در معامله دبّه می‌کند، و الا وقتی معمول عرف می‌گویند برو یک چیزی را بخر، دیگر اگر بگوید نه، برای همین هم اعتراض می‌کند، می‌گوید مگر خودت نگفتی برو برای من بخر؟ چرا دبّه کردی؟ به نظرم خلاف عرف است.

استاد: من که عرض کردم، نشد مراجعه کنم، فقط در مکاسب این را دیدم. این که الآن ایشان فرمودند واقعاً مکرّر ذهن من رویش رفت و آمد کرده. می‌دیدم که این کلمه «لی»…، لذا ایشان که فرمودند خوشحال شدم، برای این است که من همین‌طور ابتدا بگویم خب، نسخه این است ….  من چندین بار همین‌طور بود. اما ظهور «لی» در این‌که بخواهد بگوید «برای من». برای من، نه یعنی من فقط باعث هستم، داعی تو هستم. از «اشترلی» یا «اعتق عبدک عنّی» چه می‌فهمید؟ یعنی برو از طرف من آزاد کن؛ اما شاید بعد نخواسته باشد! گفت برو از طرف من آزاد کن، حالا رفته آزاد کرده، می‌گوید این عبدش مثلاً چاق نبوده، نمی‌خواهم. این است ظهور عرفی «اعتق عبدک عنی» این است؟! و نظائر این.

ولی در عین حال مقصود من این نبود که اگر «لی» هم باشد، نمی‌شود توجیه‌اش کرد. چرا، رفتیم جلو. اما وقتی نباشد خیلی روشن است، راست است، «لی» یک اضافه‌ای است که این اضافه مخلّ است به …، و در هیچ نسخه‌ای هم نیست. یک چیزی بیاید که اصلاً در استظهار از روایت یک نحو اخلال ایجاد کند و هیچ جا هم نباشد، این خیلی مناسبت است که بحث کنیم که کنارش بگذاریم.

فرمایش مرحوم اصفهانی در تحلیل روایت «انما یحلّل الکلام و یحرّم الکلام»

استاد: مرحوم اصفهانی در حاشیه مکاسبشان یک مطالبی می‌گویند، چند تا ایراد محکم به مراد مرحوم شیخ می‌گیرند، به مختار شیخ انصاری که سومی بود و ایشان ابتدا اولویت را می‌دهند به همان معنایی که صاحب جواهر و صاحب کفایه فرمودند. ایرادهای ایشان به مختار شیخ و توضیحی که خودشان برای مختار خودشان و اولویتی که به او می‌دهند، دیدم خالی از نکاتی نیست که در فهم روایت کمک می‌کند.

فرمودند: «و قوله قدّس سرّه: (إنّ هذه الفقره مع قطع النظر .. إلخ). و هنا وجه خامس كما عن صاحب الجواهر قدّس سرّه و عن شيخنا الأستاذ و عن بعض اعلام تلامذة المصنف رحمهما اللّه و هو أنسب من بعض الوجوه و أقرب من بعضها الآخر و هو …»[1]

شاگرد: فکر می‌کنم در نقل این روایت با روایت دیگر، خلطی توسط شیخ صورت گرفته است. چون روایت دیگری داریم، این روایت نیست که در آن «اشتر لی» آمده، ولی مثل این روایت، روایتی داریم که «اشتر لی» در آن آمده. این روایت هم در کافی هست که «…سألت أبا عبد الله ع عن رجل قال لي اشتر لي هذا الثوب و هذه الدابة و يعينها و أربحك فيها كذا و كذا قال لا بأس بذلك قال ليشتريها و لا تواجبه البيع- قبل أن يستوجبها أو تشتريها»[2]،  در آن روایتی که شیخ ذکر می‌کنند ظاهراً «اشتر لی» ندارد ولی یک روایت دیگری هست که «اشتر لی» دارد.

استاد: بله، بسیار خوب. چون همان جا هم بود که مضمون «انما یحلّل الکلام و یحرّم الکلام» در این روایت آمده، ولی مضمون این روایت و سؤال و جوابش و عدم مواجبة البیع، در چند تا روایت دیگر هم آمده است. خُب خوب است، مرحوم شیخ هم آن روایت را دیده بودند، آنجا هم «لی» دارد، که مؤید فرمایش ایشان است؛ با این‌که «لی» هست، اما امام منافاتی نمی‌بینند بین این‌که با «لی» گفته اما مواجبة البیع نشده باشد.

 

حکایاتی از شیخ انصاری

شاگرد: این صحیح است که می‌گویند مرحوم شیخ خیلی کثیر التتبع نبودند؟ خودم چند مورد را پیدا کردم، مثلاً می‌گویند شیخ مفید چنین فرمودند و بعد می‌فرمایند «ذکر عینها مثلاً فی النهایه». در حالی که سه تا عبارت مختلف است. یعنی عبارت شیخ یک چیز است، عبارت تهذیب یک چیز است، عبارت نهایه هم یک چیز دیگر است.

 

برو به 0:10:50

استاد: در مورد مرحوم شیخ انصاری، چند چیز را باید در نظر بگیریم. در علمیت، قله است، اما این‌که کتاب را بروند، نگاه کنند، این طور چیزها و امکاناتی که ما امروز داریم و بالاترش که خدمت شما گفتم و حاج آقا می‌گفتند مرتضی با یک چشم مرتضی شد. خدمت شما نگفتم؟ آیت الله بهجت زیاد نقل می‌کردند. مرحوم شیخ انصاری کلاً یک چشم نداشتند، نمی‌دیدند، خدا رحمتشان کند.

شاگرد: از ابتدا نمی‌دیدند؟

استاد: نمی‌دانم، حالا مثلاً طفل بودند . آن آقایی که از دزفول بود، می‌گفت آن‌جا، آبش یا نهرش به گونه ای است که خیلی از اطفال در همان سنین کودکی مبتلا می‌شدند به تراخم و امثال این‌ها و چشمشان از بین می‌رفته.

از طفولیت یک چشم اصلاً نداشتند. آن یکی چشمشان هم به شدت ضعیف بود. یعنی شب‌ها مرحوم شیخ نمی‌توانستند مطالعه کنند. مطالعات مرحوم شیخ با این همه تصحیفات و زحمات -که حاج آقا می‌گفتند ۱۵۰ سال است که حوزه‌ها و علماء سر سفره شیخ‌اند- با یک چشم. آن هم عمر مبارک ایشان -معمولاً علماء بالای ۶۰-۷۰ سال تا ۸۰-۹۰ سالگی تازه اصل کارشان است- مرحوم شیخ  در 60 سالگی وفات کردند. یک چیزی می‌گوییم‌ها!

حاج آقا می‌فرمودند که خود مرحوم شیخ می‌فرمودند یک کسی چیزی گفته بوده- مثلاً  شاید گلایه‌ای از مشکلات کرده بود- بعد شیخ فرموده ‌بود مرتضی با یک چشم، مرتضی شد. یک چشم که نداشتم، آن هم که ضعیف بود و شب‌ها… لذا خیلی نمی‌شود بعضی وقت‌ها توقعاتی باشد به خیالمان که …

اوّلاً کتاب در دسترسشان نبوده، مسافرت می‌رفتند، کجا این کتاب‌ها همه بوده؟ در نجف هم کتاب‌ها در دسترس نبوده. به یک نقلی اکتفا می‌کردند، در بحث علمی و تعمیق مطالب و اینها هم که جلالت قدر شیخ معلوم است. رسائل را هم اوّل نوشتند، قبل از مرجعیتشان. یک فاضل ۴۵ ساله بودند در کمال اختفاء، کسی خیلی او را نمی‌شناخت. صاحب جواهر وقت وفاتشان فرمودند که «مرجعکم بعدی هذا الشیخ». می‌شناخته که ایشان ۴۵ ساله است، ۴۵ ساله خیلی جوان است، شده مرجعیت مطلق شیعه. شیخ انصاری ۱۵ سال هم مرجع بود، ۶۰ سالگی هم وفات کرد. یعنی واقعاً این خصوصیات شیخ بهت‌آور است. یک نفر که مجموعش را می‌بیند، ۴۵ سالگی یک دفعه از خفاء محض بروند به مرجعیت مطلقه با حرف صاحب جواهر؛ بعدش هم مکاسب را زمان مرجعیت نوشتند، اما رسائل را قبلش نوشتند. خدا رحمتشان کند.

 

برو به 0:15:30

منظور این‌که آن حرف شما را من هم برخورد کردم، ولی خب اگر آدم در نظر بگیرید که شرایط چطوری است، آن دیگر خیلی فرق می‌کند.

شاگرد: شب‌های جمعه ایشان مشرف نمی‌شدند به کربلا. در احوالات ایشان هست که حتی شب‌های جمعه هم به زیارت کربلا مشرف نمی‌شدند و همین درس و بحث را وظیفه‌ی خودشان می‌دانستند. شما فرمودید شب‌ها چشمشان نمی‌دید. وجه جمعش چیست؟

استاد: درس‌های نجف شب بود.

شاگرد: نمی‌رفتند به زیارت کربلا؟

استاد: اصلاً نجف، پنجشنبه جمعه تعطیل بوده. حالا شما می‌فرمایید مرحوم شیخ زیارت نمی‌رفتند، من الان چند تا قضیه یادم آمد که آیت الله بهجت از تشرّف شیخ به کربلا می‌گفتند.

می‌گفتند شیخ رفته‌بودند کربلا. آخوند ملا محمّد دربندی معروف، صاحب اسرار الشهاده، ایشان از حرم سید الشهداء بیرون می‌آمد، شیخ هم زمان مرجعیتشان بود، داشتند می‌رفتند داخل حرم، به هم رسیدند. آن زمان ملعون‌های وهابی آمده بودند، اوج این حرف‌های تکفیری‌ها بود و می‌گفتند بوسیدن و ضریح و این‌ها شرک است و خود این‌ها آمدند کربلا را گرفتند. نجف را نتوانستند بگیرند. نجف قلعه داشت، حصار داشت، حتی حاج آقا می‌گفتند شیخ جعفر کاشف الغطاء خودش مرجع بود، رفته بود پشت تفنگ و تفنگ را پر می‌کرد و می‌زد، برای این‌که دفاع کند از نجف، در مقابل وهابی‌ها که آمده بودند. مدتی هم محاصره کردند، هم هوا گرم بود، هم نجف حصار داشت، دژ داشت. حاج آقا می‌فرمودند شیخ جعفر کاشف الغطاء تفنگش تمام شد، همین‌طور آمد در حرم امیر المؤمنین مقابل ضریح مطهر گفت این هر چه من ممکن بود، تفنگ را انداخت و گفت بقیه‌اش به دست خودتان. یعنی من دیگر تفنگم تمام شد، محاصره هم بود، باید مهمات، باروتی چیزی باید باشد، ولی در نهایت نتوانستند نجف را ….

اما کربلا حصار نداشت. ملعون‌ها وارد شدند، چه کار که نکردند. وقتی که این‌ها رفتند، ضریح را کندند، اصلاً دیگر فجایع کردند. آن وقت، آن زمان از این حرف‌ها بود، قبلش. بعدش که مرحوم شیخ مرجعیتشان شده بود، این حرف‌ها هم داغ بود، آخوند دربندی دم درب حرم به شیخ رسیدند، گفتند شیخنا!  شما مرجع شیعه هستید، شیعه به شما نظر دارند، ببوسید این درب حرم را! ببوسید درب حرم را تا شیعه عمل شما را ببینند و نگویند این‌ها شرک است. حاج آقا می‌فرمودند تا ایشان این‌طوری گفت شیخ گفت من می‌بوسم عتبه را، تو می‌گویی درب را ببوسم، من عتبه را می‌بوسم. مستحب هم هست، در دروس شهید هست که بوسیدن عتبه مستحب است، روایت وارد شده. منظور این یکی‌اش.

می‌گفتند شیخ مشرف شده بود کربلا، آن آقا آمده بود پول به ایشان بدهد، آن عالِم کربلا شیخ را دعوت کرده بود که وجوهات را اجازه بگیرد و بردارد. شیخ هم یک کاری کرد، رفتاری که آن کسی که می‌خواست وجوهات بدهد، آن را از شیخ نپسندید -شاید شیخ این کار را عمداً کرده بود، احتمال دارد- آن شخص وجوهات را نداد، آن عالم گفته بوده که شیخ با این کار ساده‌اش ۳۰۰ تومان از دست من در کرد. شاید شیخ عمداً این کار را کرده بوده، یعنی شیخ نمی‌خواسته اجازه بدهد، یک کاری کرده بود که آن دهنده خوشش نیاید و ندهد. این می‌افتد به گردنش شیخ دیگر،‌ چون ایشان باید اجازه‌اش را بدهد. چندین مورد دیگر هم تعریف ..

علی ای حال آن‌چه که شما می‌فرمایید را نمی‌دانم. برای تحصیل، خب چرا، اما این‌که می‌خواستند مدام تعطیل کنند؛ نه، این جور نبوده است. اما روز پنجشنبه و جمعه، هر دو روزش نجف تعطیل بود. تعطیلی آنجا بود.

شاگرد: شنیدم که ایشان مقید بودند که حتی شب جمعه را به کار علمی و تحصیل و درس و … بپردازند. حتی یک وقتی من شنیدم بعضی از دوستان خیلی اصرار کردند به ایشان که بروند، ایشان نماز عشایشان را در کربلا جمع خواندند، یعنی احتیاط کردند و گفتند من می‌ترسم سفرم معصیت باشد. امشب، وظیفه من درس خواندن بود.

استاد: احتیاطش مانعی ندارد. احتیاطات شیخ عجیب بود. شیخ از این کارها عجائب داشتند. اما این‌که مثلاً وجوبی باشد نه.

 

برو به 0:20:35

اشکالات  محقق اصفهانی به مختار شیخ

اوّل مرحوم محقق اصفهانی مختار صاحب کفایه و صاحب جواهر را بیان می‌کنند. بعد می‌گویند حالا ببینید! معنای خوب این است،‌ اما آن‌ها نه.

و هنا وجه خامس كما عن صاحب الجواهر قدّس سرّه و عن شيخنا الأستاذ و عن بعض اعلام تلامذة المصنف رحمهما اللّه و هو أنسب من بعض الوجوه و أقرب من بعضها الآخر، و هو أنّ‌ المراد من الكلام في الفقرتين إيجاب البيع، و المراد من المحللية و المحرمية المنسوبة إليهما محللية الإيجاب للمبيع على المشتري و الثمن على البائع، و محرميته للمبيع على البائع و للثمن على المشتري، و غرضه عليه السّلام أنّ‌ المشتري حيث إنّه إن شاء أخذ و إن شاء ترك فيكشف عن عدم تحقق إيجاب البيع الذي من شأنه التحليل و التحريم، ليكون من بيع ما ليس عنده كما تدل عليه الروايات الأخر الخالية عن هاتين الفقرتين.

فاتضح أنّه أنسب من الاحتمال الأول و الثاني، لما أفاده قدّس سرّه من أنّ‌ السائل لم يسأل عن سببية القصد المجرد أو المدلول عليه بالفعل، و لا عن حصول مقصود واحد بأي مضمون كان، ليجاب باختلاف المضامين في المحللية و المحرمية كما هو مورد روايات باب المزارعة.[3]

اوّل این را می‌فرمایند:

«و هو أنسب من بعض الوجوه و أقرب من بعضها الآخر، و هو أنّ‌ المراد من الكلام في الفقرتين إيجاب البيع، و المراد من المحللية و المحرمية المنسوبة إليهما محللية الإيجاب للمبيع على المشتري و الثمن على البائع، و محرميته للمبيع على البائع و للثمن على المشتري»

این معنایش چیست؟ حضرت فرمودند که ایجاب بیع باید بکند، ‌«انما یحلّل الکلام و یحرّم الکلام». کلام یعنی چه؟ یعنی صرف ایجاب بیع و نفسِ این ایجاب واحد است که در آنِ واحد هم محلّل است و هم محرّم است. کتاب را که به شما می‌فروشم این «بعتُ» و «قبلتُ»ی شما، محرّم مبیع بر خودِ منِ فروشنده است و محلّل همین مبیع است برای شمای خریدار و در عین حال محرّم ثمن است برای شمای خریدار و محلّل ثمن است برای منِ فروشنده. ایشان می‌گویند این، معنای خوبی است.

«و غرضه عليه السّلام أنّ‌ المشتري حيث إنّه إن شاء أخذ و إن شاء ترك فيكشف عن عدم تحقق إيجاب البيع الذي من شأنه التحليل و التحريم، ليكون من بيع ما ليس عنده كما تدل عليه الروايات الأخر الخالية عن هاتين الفقرتين»، یعنی همین‌ روایاتی که شما الآن خواندید که آن روایات «اشترلی» دارد، روایات دیگری هست که یحلّل و یحرّم را هم ندارد.

«فاتضح أنّه أنسب من الاحتمال الأول و الثاني»، این احتمال صاحب جواهر از آن احتمال اوّل و دوم بهتر است. چرا؟ چون احتمال اوّل و دوم ربطی ندارد به مقصود امام و سؤال، توضیحش را هم می‌دهند.

«لما أفاده قدّس سرّه»، مرحوم شیخ انصاری «من أنّ السائل لم يسأل عن سببية القصد المجرد أو المدلول عليه بالفعل»، از این‌که سؤال نکرد؛ «و لا عن حصول مقصود واحد بأي مضمون كان، ليجاب باختلاف المضامين في المحللية و المحرمية كما هو مورد روايات باب المزارعة» که یک مضمون است با اختلاف مضامین، یعنی ربطی به آن ندارد، ایراد شیخ را قبول می‌کند.

خب حالا خود حرف شیخ چه ایرادی دارد؟

بیان محقق اصفهانی در علت اقربیت مختار صاحب جواهر از مختار شیخ

1.     علت اقربیت مختار صاحب جواهر به لحاظ موضوع

و أمّا كونه أقرب من الاحتمال الثالث و الرابع، فكونه أقرب من الاحتمال الثالث موضوعا و محمولا واضح، لأنّ‌ الألفاظ و إن كانت موضوعة لنفس المعاني من دون أخذ الوجود أو العدم فيها، إلاّ أنّ‌ المفاهيم الثبوتية إذا أطلقت في غير مقام الحدود يراد منها ما هو بالحمل الشائع، فمطابقها حيثية ذاته حيثية طرد العدم، فلا معنى لإطلاق الكلام و ارادة عدمه، بخلاف إطلاق الكلام و ملاحظته فانيا في مطابقة، هذا باعتبار الموضوع.[4]

«و أمّا كونه» یعنی این وجه صاحب جواهر و اینها «أقرب من الاحتمال الثالث و الرابع» -که وجه ثالث را شیخ، معنای اصلی قرار دادند– «فكونه أقرب من الاحتمال الثالث موضوعا و محمولا واضح»، که عرض کردیم نکته علمی در بردارد این است. می‌گویند اساساً معنای سومی که شیخ فرمودند، موضوعاً و محمولاً با روایت جور در نمی‌آید. به اشکال موضوعاً دقت کنید.

«لأنّ الألفاظ و إن كانت موضوعة لنفس المعاني من دون أخذ الوجود أو العدم فيها»

وقتی می‌گویید الکلام یعنی «طبیعیُّ الکلام». می‌تواند موجود باشد، می‌تواند معدوم باشد. «الکلام لم یوضع للکلام الموجود»؛ این‌طوری نیست. شما وقتی می‌گویید انسان، نه یعنی «الانسان الموجود»، انسان یعنی انسان، تارةً توجد طبیعتش و تارةً لا توجد،  می‌گویند این را قبول داریم که یحلّل الکلام می‌تواند منظور از کلام طبیعی‌اش باشد که عدمش محرّم باشد، و وجودش محلّل باشد یا برعکس. در این حرفی نیست، اما:

«إلّا أنّ المفاهيم الثبوتية» مثل «الکلام»  «إذا أطلقت في غير مقام الحدود يراد منها ما هو بالحمل الشائع»

 

برو به 0:25:00

یک وقت شما می‌گویید «البیع«، در کتاب لغت دارید می‌گویید و می‌خواهید تعریفش بکنید، خب می‌گویید بیع این است، انسان این است، موجود باشد یا معدوم. اما وقتی در غیر مقام تعریف، در مقام حمل شایع، اسم از انسان می‌برید، ذهن که سراغ انسان معدوم نمی‌رود، این یعنی «طبیعی انسان موجود» و حال آن که در معنای سوم می‌خواهید بگویید «یحلّل الکلام عند فقده»، اگر یواجب البیع، محرّم است، معامله اشکال ندارد؛ اما اگر فاقد است، یعنی مواجبه‌ی بیع نکردید، آن وقت درست است، «ان شاء اخذ و ان شاء ترک».

شاگرد: از باب ظهور فرمودند؟ فرمودند ظهورش در این است که وجود کلام مؤثر است؟

استاد: ایشان می‌فرمایند وقتی کلام در مفاهیم ثبوتی در محاورات به کار می‌رود، وجودش منظور است.

شاگرد: از چه باب؟ چه کسی گفته وجودش منظور است؟ یعنی چون معدوم نمی‌تواند تأثیر در موجودات بگذارد؟

استاد: بله، چون وقتی ما با طبیعتی سروکار داریم و از آن حرف می‌زنیم، با طبیعت عدم که کاری نداریم که حرف بزنیم.

شاگرد: چرا از ناحیه همان عدمِ تأثیرِ معدومات وارد نشدند؟

استاد: آن اشکالات را هم می‌کنند. آن برای ناحیه محمول است. اوّل موضوع اشکال دارد، می‌خواهیم بگوییم لازمه معنای سوم این است که یعنی حضرت فرمودند مواجبه‌ی بیع کردی یا نه؟ اگر «بعتُ» را گفتی قبل از «اشتر»، یعنی بیع تمام شد، دیگر نمی‌توانم برگردم، «ان شاء اخذ و ان شاء ترک» نیست، بیع آمد. این کلام چیست؟ «یحرّم»، یعنی پس «یحرّم وجوده». اگر ایجاب بیع قبلش آمد «یحرّم وجوده فیه بأس». اما اگر مواجبه‌ی بیع نکردی، گفتی «اشتر»، حالا تا بعدش ببینم، پس «الکلام عند فقده»، یعنی اگر ایجاب بیع نیامد یحلّل الکلام. یعنی یحلّل فقد الکلام، یحلّل عدم الکلام. مانعی هم ندارد، کلام کلام است. یعنی چه وجودش، چه عدمش. ایشان می‌فرمایند نه، درست است که کلام معدوم هم کلام است طبیعتاً، اما وقتی می‌گوییم «یحلل» و کاری را به آن نسبت می‌دهیم، با موضوعات غیر حدودی(حقوقی؟) که برخورد می‌کنیم، مقصود ما چیست؟ کلام به حمل شایع است. کلام موجود است، اشکال خوبی است.

شاگرد1: کسی اگر این‌طور بگوید که صحت و فساد معامله شما دائر مدار کلام است، این چه مشکلی دارد؟ ما این را باز کردیم به این صورت در آمده.

استاد: این، بخش محمول است که الآن می‌رسند. همین را، من از آن سؤال می‌کنم توضیح بدهید. یعنی صحت و فساد معامله‌ی شما دائرمدار کلام است.

شاگرد1: یعنی وجود کلام، یعنی اگر نباشد فاسد می‌شود، اگر باشد صحیح است.

استاد: نباشد، یعنی این نبود، مفسد است؟ یا نبود، عقد صحیح نیامده.

شاگرد: مفسد نیست انصافاً.

استاد: الآن در محمول همین اشکال را می‌کنند. اشکالات دقیق و خوبی است، همین‌قدر نگاه کردم، دیدم جا دارد که بحث بکنیم، حالا مختار خودشان را هم بعد عرض می‌کنم. حالا من عبارت را بخوانم.

می‌فرمایند: «فكونه أقرب من الاحتمال الثالث موضوعا و محمولا واضح»، چرا؟

از ناحیه موضوع، «لأنّ الألفاظ و إن كانت موضوعة لنفس المعاني من دون أخذ الوجود أو العدم فيها، إلّا أنّ المفاهيم الثبوتية» مثل کلام، «إذا أطلقت في غير مقام الحدود» که می‌خواهیم صرفاً تعریفش بکنید، «يراد منها ما هو بالحمل الشائع»، حمل شایع هم که فقط کلام موجود است.

«فمطابقها حيثية ذاته حيثية طرد العدم»، پس کلامِ موجود باید باشد؛ نه اینکه بگوییم کلام، اما مقصودمان از کلام، کلام معدوم باشد.

«فلا معنى لإطلاق الكلام و ارادة عدمه»، مخصوصاً در شروع فرمایش حضرت. حضرت که فرمودند «انما یحلّل الکلام»، یعنی کلام موجود یا معدوم؟ در ما نحن فیه، کلام یعنی ایجاب بیع، «یحلّل ایجاب بیع»، عدمش یا وجودش یحلّل؟ ایجاب بیع.

شاگرد ۱: عدمش.

شاگرد ۲: نه، می‌گوید این کلام فاسد را نیاورد.

استاد: اگر ایجاب بیع بکند «فیه بأس»، موضوع را فراموش نکنیم.

استاد: آن عرض من را فعلاً اینجا نیاورید. الآن روی فرمایش ایشان، ایجاب البیع شده «الکلام». حضرت می‌فرمایند «انما یحلّل الکلام»، الکلام یعنی ایجاب بیع، ایجاب بیع حلال می‌کند کار را، لا بأس به. اگر نیاید یا اگر بیاید؟

شاگرد:‌ اگر نیاید.

استاد:‌بله،‌اگر نیاید. پس ایشان می‌گویند وقتی حضرت «الکلام» فرمودند، می‌گویید یعنی اگر نیاید. ایشان می‌گویند این خلاف ظاهر است؛ ظاهرش این است که وقتی می‌گوییم «الکلام» یعنی آن که به حمل شایع مطابق کلام باشد، نه این‌که نیاید.

 

برو به 0:30:24

شاگرد: «یحرّم» است.

استاد: «یحرّم» یعنی وجودش، انما یحلّل ایجاب البیع عند عدمه و یحرّم ایجاب البیع عند وجوده. پس شروع کلام امام علیه السلام، صحبت سر نبودِ این کلام است. آن وقت برای کلامی که نیست می‌گویند «کلام»؟! یحلل الکلام؟! این اشکال خوب است.

مرحوم آسید محمد کاظم هم این اشکال را می‌گیرند. ولی جالب است که -من خط کشیدم زیر کلماتشان- مختار خودشان را الآن در کار می‌آورند، می‌گویند چون کلام، منظور این است «و الحاصل أنّ‌ مفاد التعليل أنّ‌ المؤثّر في الحلّية و الحرمة إنّما هو الكلام يعني أنّ‌ المعاملات لا يترتّب عليها آثارها إلاّ بذكر الصّيغة و في المورد»، یعنی موردی که امام فرمودند، «لمّا كان المفروض عدم وجودها» عدم وجود صیغه. «فلم يتحقّق معاملة»[5]، پس یحلّل الکلام که شما می‌گویید یعنی صیغه؟ یعنی عدم تحقق الصیغه. ایشان خودشان هم همین را گرفتند؛ بعد همین ایراد رابه دیگران می‌گیرند.

شاگرد1: مفهوم صحت روزه چطوری ….. .

استاد: آنها مفطرات هستند.

شاگرد1: یعنی چه مفطرات‌اند؟

استاد: روزه، نیت امساک است. أَمسِک، نخور. اگر آمد، آن مبطل است، مفطر است، مفسد است.

شاگرد2: وجودی است، نه عدمی.

استاد: وجودی است، خوردن وجودی است، سر زیر آب کردن …

شاگرد3: بحث زیادی کردند. بعضی می‌گویند وجودی است، بعضی می‌گویند عدمی است.

شاگرد2: نه؛ کسی نمی‌گوید عدمی است.

شاگرد4: بحث بر سر خود روزه است که کفّ نفس است.

استاد:  کفّ، وجودی است یا صرف ترک الاکل و الشرب؟ آن، لوازمی دارد. ایشان مفطرات را می‌فرمایند. مفطرات را کسی بحث نکرده وجودی است یا عدمی است. می‌گویند امساک عن المفطرات. امساک وجودی است یا عدمی است؟ امساک عن المفطرات یعنی عدم اتیان المفطر یا نه، کفّ النفس عن اتیان المفطر؟

شاگرد2: این صیغه که فرمودند عدم وجود الصیغه، می‌گویند فرض روایت این است.

استاد: می‌دانم، پس یحلّل الکلام خلاصه روی مبنای ایشان، معنای اول چه می‌شود؟ انما یحلّل الکلام، می‌گویند یعنی وقتی فرض بگیرید صیغه نیست، یحلّل. توضیح دادند.

شاگرد: یحلّل الکلام، یعنی وجودی. ممکن است منظورش این باشد یحلّل مثلاً مقاوله، یعنی کلماتی که صیغه بیع نیست.

استاد: الکلام را می‌گویند یعنی صیغه، صریح بود دیگر، «…الا بذکر الصیغه و فی المورد لمّا كان المفروض عدم وجودها»، یعنی عدم وجود صیغه « فلم يتحقّق معاملة و بيع حتّى يكون من بيع ما ليس عنده»، پس انما یحلّل الصیغه.

شاگرد: بعدش هم تصریح دارند به همین مطلب.

استاد: بله، من زیر این‌ها خط کشیدم.

شاگرد: خط بعدش هم همین نکته را تصریح می‌کنند.

استاد: بعدم وجود…، باز هم اینها را خط کشیدم. یعنی آن را عدمی معنا می‌کنند، بعد که می‌خواهند اشکال کنند، می‌گویند:

«و أمّا المعنى الثّالث فهو غير صحيح في حدّ نفسه مضافا إلى كونه خلاف الظّاهر» که اشکال آن‌جا می‌آید.

شاگرد: آن چیزی که ایشان می‌گویند همان معنای ثالث شد.

استاد: مرحوم سید می‌گویند من معنای اوّل را قبول دارم

شاگرد: ولی با این توضیحی که اینجا استفاده شد، همان قسمتی که شما عبارت را خواندید، همان معنای ثالث نشد؟

استاد: نه، معنای ثالث می‌گوید یحلّل عند وجوده و … مرحوم سید به قصد می‌زنند، اما قصد به نحو داعی، خودشان توضیح می‌دهند.

شاگرد: قصد به نحو داعی، یک کم مطالعه و بحث کردیم این را نتوانستیم از فرمایش ایشان در بیاوریم.

استاد: از فرمایش سید؟

شاگرد: بله.

استاد: عبارتشان را بخوانم. می‌فرمایند:

«فمطابقها حيثية ذاته حيثية طرد العدم، فلا معنى لإطلاق الكلام و ارادة عدمه، بخلاف إطلاق الكلام و ملاحظته فانيا في مطابقة»

 

برو به 0:35:00

شاگرد: آن قسمت «و ملاحظته فانيا في مطابقة» یعنی چه؟

استاد: « فلا معنى لإطلاق الكلام و ارادة عدمه» در محلّل، در آن جایی که مفهوم ثبوتی، «اُطلقت فی غیر مقام الحدود».

«بخلاف إطلاق الكلام و ملاحظته فانيا في مطابقه»

شاگرد1: در اینجا «مطابقةٍ» است.

شاگرد2: «مطابقه» باید باشد.

شاگرد 1: شاید «مطابقةٍ» از این باب باشد که ما کلام را حمل کردیم که این ایجاب البیع محرّم است برای خود فروشنده نسبت به مبیع. این یک مطابَقی است برای این ایجاب البیع. ایجاب البیع دو تا مطابَق دارد، یکی نسبت به مبیع برای فروشنده و دیگری نسبت به همین مبیع برای مشتری. در مطابَق ایجاب البیع که نسبت به مبیع برای فروشنده باشد، این محرّم است؛ اما نسبت به مبیع برای مشتری محلّل می‌شود. ایجاب البیع نسبت به مبیع برای مشتری، مطابَق این اطلاق الکلام است. این «مطابقةٍ» فکر کنم درست باشد.

استاد: اطلاق در اینجا به معنای گفتن است. به خلاف گفتن کلام و ملاحظه این کلام «فانیاً فی مطابقه».

شاگرد ۱: یعنی در یک مطابقی، برای یک مطابقه‌ای گاهی اوقات طوری است که نتیجه‌اش تحلیل می‌شود، گاهی اوقات نتیجه‌اش تحریم می‌شود. یعنی همان حرف خود حاج شیخ.

شاگرد 3: به نظرم به طبیعت، بهتر می‌خورد. ‌یعنی بگوییم مطابق است کلام، چون طبیعت در ضمن افرادش پیدا می‌شود و شامل افراد معدوم هم می‌شود. می‌گوید به خلاف آن جایی که کلام را به کار ببریم، بعد تطبیقش کنیم به مطابقش، یعنی شامل تمام افراد بشود، اینجا کلامِ محلّل، فقط شامل افراد موجود می‌شود، یعنی کلام موجود. به خلاف آن جایی که کلام به کار ببریم، مطابَق طبیعت که شامل افراد کلام معدوم هم باشد، آنجا مد نظر ما باشد. به نظرم مطابق ناظر به طبیعت است.

استاد: یعنی فانی در نفس الطبیعه؟

شاگرد3: بله، شامل افراد کلام معدوم هم می‌شود.

استاد: آخر مطابق را جلوتر هم به کار بردند. فرمودند «یراد منها ما هو بالحمل الشایع  فمطابقها»، یعنی مطابَق آن مفاهیم ثبوتی در وقت غیر مقام حدود، حیثیة ذاته، یعنی حیثیت ذات آن مطابَق، حیثیة طرد العدم، چون به حمل شایع این‌چنین است. «فلا معنى لإطلاق الكلام و ارادة عدمه» در آن مقام. «بخلاف إطلاق الكلام و ملاحظته فانيا في مطابقه» که یعنی مطابَق اعم از موجود و معدوم، نه در مطابَقی که حیثیة ذاته حیثیة طرد العدم است بالحمل الشایع.

شاگرد: چون کلمه «بخلاف» را آورده، منفی می‌شود معنا کنیم. چون می‌خواهم بگوییم بخلاف آن جایی که طبیعت مدّ نظر باشد. اگر این‌طور نباشد کلمه «بخلاف» را نباید بیاورند.

استاد: بله، کلمه «بخلاف» باید برعکس آن قبلی باشد.

شاگرد: برعکسش می‌شود طبیعت.

استاد: علی ای حال از حیث مقصودشان -در این‌که موضوعاً درست نیست- موضوع را این می‌گویند؛ که «انما یحلّل الکلام»، این «الکلام» می‌شود موضوع. «الکلام» را شما می‌خواهید طوری معنا کنید که تارةً مقصود از کلام یعنی کلامِ معدوم. این اشکال ایشان در ناحیه موضوع است؛ که متعارف نیست که بگوییم کلام، بعد مقصودمان این باشد که یعنی کلامی که نیست. این اشکال از این ناحیه.

2.     علت اقربیت مختار صاحب جواهر به لحاظ محمول

مرحوم اصفهانی می‌فرمایند:‌

و أمّا الأقربية باعتبار المحمول فلأنّ‌ إطلاق المحلل على عدم الكلام لا يخلو عن مسامحة، إذ بقاء كل من العينين على ملك صاحبه ببقاء علته لا بعدم علة ضده، كما أنّ‌ إطلاق المحرّم على الإيجاب المتعلق بما ليس عنده أي الإيجاب في غير محله، ففيه أيضا مسامحة إذ عدم حلية المال بعدم حصول الإيجاب الصحيح لا بحصول الإيجاب الفاسد.[6]

«و أمّا الأقربية باعتبار المحمول»، آن وجه صاحب جواهر اقرب است از این سومی که شیخ فرمودند به اعتبار محمول که محلّلیت و محرّمیت است.

«فلأنّ إطلاق المحلل على عدم الكلام»، می‌گویید انما یحلّل الکلام، اما مقصودتان کلام معدوم است. نبودِ کلام و کلام معدوم است که یحلّل. کلامِ معدوم که واقعاً حلال نمی‌کند که! چون معدوم است، اثر سوء ندارد. لذا می‌گویند «لا يخلو عن مسامحة، إذ بقاء كل من العينين على ملك صاحبه ببقاء علته لا بعدم علة ضده»، روشن هم هست.

 

برو به 0:40:00

این‌که وقتی شما یحلّل الکلام می‌گویی، یعنی چون بیع را نیاوردید مشکلی ندارد. اینکه مشکل ندارد یعنی نیاوردن شما تحلیل کرده؟! نه، بلکه ثوب به ملک او باقی است، ثمنش هم به ملک من باقی است، مواجبه‌ی بیع هم نشده. این‌طور نیست که چون کلام را نیاوردیم حالا تحلیل شد. بقاء این‌ها به بقاء علت خودش است -که معامله‌ی قبلی است- نه به نیاوردن کلام من باشد، «لا بعدم علة ضده». علت ضد چیست؟ کلامی که من می‌خواستم بیاورم، ایجاب البیع. اما چون نیاوردم، عدم علت ضد، موجب این حکم شده . این‌ها ایرادهای خوبی است.

«كما أنّ إطلاق المحرّم على الإيجاب»، وقتی ایجاب بیع را می‌گویید، یحرّم الکلام.

«على الإيجاب المتعلق بما ليس عنده أي الإيجاب في غير محله»، اطلاق محرّم، «ففيه أيضا مسامحة» چرا؟ می‌گویید بیع که آمد، محرّم است، «إذ عدم حلية المال بعدم حصول الإيجاب الصحيح لا بحصول الإيجاب الفاسد»، ایجاب بیع که کردید، یعنی یک محلّل صحیح نیامده؛ نه این‌که خودِ این، حرام کرده؛ یعنی این‌که شما بیع را گفتید، حرام کرده. این‌که حرام نکرده، پس باز نسبت محرّمیت هم به آن درست نمی‌آید.

شاگرد: اشکال دوم شد.

استاد: بله، آن اشکال به محلّلیت بود، این اشکال به محرّمیت، همه‌اش هم محمولی است، اشکال از ناحیه‌ی محمول

«و منه يعلم: أنّ قياسه بباب المزارعة باطل»، چون که شیخ فرمودند.

«لأنّ المراد من محرمية تسمية ما للبذر و البقر باعتبار أنّه مفسد لعقد المزارعة، فالمحرمية وضعا صحيحة، بخلاف محرمية الإيجاب الواقع في غير محله»، بیعی که در غیر محل می‌آید، می‌شود مُفسِد.

شاگرد: یعنی خود همان کلام سبب افساد است.

استاد: بله،‌ یعنی سبب افساد است، چون ایجاب غیر صحیح است، به خلاف مزارعه که خود کلام می‌شود مُفسِد «فإنّها غير صحيحة لا تكليفا و لا وضعا.»

نعم لو كانت العبارة «يحل الكلام و يحرم الكلام» من باب الفعل المجرد، كما في نسخة الوسائل الموجودة عندي»

صریحاً می‌گویند من باب الفعل المجرد،‌ «انما یَحِلّ الکلام و یحرم الکلام».

شاگرد: البته در تهذیب اعراب گذاشتند. آن اعرابی که در تهذیب گفتند، همان یَحِلّ است، که شما خواندید.

استاد: اصلاً از باب مجرد خیلی تعجب است. این چطور گرفتند؟

شاگرد1: چون طبق نسخه تهذیب دارند می‌فرمایند.

شاگرد2: یعنی وضعاً حرام است و عدمش حلال است.

استاد: انما حلال است کلام، حرام است کلام؟

شاگرد3: تا حالا وضعی بود، حالا تکلیفی می‌شود.

شاگرد2: با لو آورده.

استاد: اما نمی‌گویند که «یَحِلُّ»، «احلّ الله البیع و حرّم الربا»، یَحِلُّ البیع یعنی …. .

شاگرد: این کلام حلال است، این کلام حرام است.

استاد: انما یَحِلُّ البیع یعنی ینفذ. بیع حلال است یعنی نافذ است. انما یحرُم البیع یعنی لا ینفذ، فاسد. یَحِلُّ البیع یعنی صحیحٌ نافذٌ. یحرُم البیع، یعنی غیرُ نافذٍ فاسدٌ. ایشان صریحاً فرموده بودند «من باب الفعل المجرد». در «احلّ الله البیع» هم «أحَلَّ» به خدا نسبت داده شده. أحَلَّ الله البیع، فالبیع یَحِلُّ. یَحِلُّ یعنی صحیحٌ، حلیت و حرمت، حَلَّ ذلک،. حَلَّ یعنی نَفَذَ، صَحَّ.

حاج آقا می‌فرمودند یک روز مرحوم آسید محمد اصفهانی فشارکی آمدند در درس، یک کاغذ بلند و بالا دستشان بود. موارد زیادی یادداشت کرده بودند، در روایات و ادله که حلیت و حرمت استفاده‌ شده بود در حلیت حرمت وضعیه که منظور، تکلیفی نبود، مثال‌های خوبی.

 

برو به 0:45:00

شاگرد: اصل اوّلی در این‌ها حیث مولویت است، یعنی امور تکلیفی را می‌گوید، مگر این‌که قرینه داشته باشیم که وضعی است.

استاد: مولویت، مولویت حکیمانه است. گاهی حکمت مولای حکیم این است که اوّل تکلیف کند، وضع را شما انتزاع کنید. گاهی درست حکمت تقنین برعکس است. مولای حکیم اوّل یک انشاء وضعی می‌کند، بعد سائر تکالیف بر آن متفرع می‌شود. مولویت ملازمه ندارد که حتماً انشاء هم تکلیفی باشد.

شاگرد: اینجا یحلّل الکلام یعنی این کلام را وضعاً تحلیل کردند؛ که نتیجه‌اش می‌شود حلیت تصرفات. درست است؟ اینجا مراد وضعی می‌شود.

استاد: آنجایی که نافذ است آثار می‌آید. آنجایی که یَحرُم الکلام یعنی نافذ نیست، فاسد است، آثار نمی‌آید. آثار نمی‌آید یعنی شما بیاورید، کار حرام دارید می‌کنید.

نقد دیدگاه محقق اصفهانی در تحلیل روایت

نقد اول:‌ تنافی با تعبیر «ان شاء اخذ و ان شاء‌ ترک»‌

پس فرمودند وجه سوم این اشکالات را دارد. برگردیم در فرمایش خودشان؛ من آنجا یک سؤال دارم. خودشان که فرمودند «اقرب» چه شد؟ گفتند حضرت فرمودند بیع را آوردی یا نه؟ بیع را نیاوردی، مشکلی ندارد. بیع را آوردی، قبل از این «اشترلی» بیع شد، تمام شد، «فیه بأسٌ». توضیح آن را اینگونه فرمودند:

«إيجاب البيع، و المراد من المحللية و المحرمية المنسوبة إليهما محللية الإيجاب للمبيع على المشتري»، این که الآن توضیحش را خواندیم.

شاگرد: با «ان شاء اخذ» این کلام نمی‌سازد.

استاد: وقتی که گفت «اشتر هذا الثوب»، حضرت فرمودند «ان شاء اخذ و ان شاء ترک»، این‌طوری است؟ گفت بله، «نعم»، حضرت فرمودند «فلا بأس، انما یحلّل الکلام و یحرّم الکلام». اگر مقصود حضرت این بود که ایجاب بیع، یحلّل و یحرّم. حالا که بیع نیامد «لا بأس». اگر آمده بود، این بیع بود که حرام می‌کرد بر او مثمن را، و حرام می‌کرد ثمن را. ایجاب بیع حلال کند این را بر مشتری، و حلال کند آن را بر بایع، چه ربطی دارد به این‌که «ان شاء اخذ و ان شاء ترک»؟ و اینکه حضرت بگویند حالا که این‌طوری است لا بأس؟ خیلی ربطی ندارد، با این‌که ایشان می‌گوید «اقرب الوجوه» است.

نقد دوم:‌ تنافی با تکرار کلمه «الکلام»

سؤال دیگر که مهم‌تر است این است که اگر این‌چنین فضایی بود، حکمتِ سخن گفتن برای بیان این مرادی که ایشان نسبت دادند به صاحب جواهر، این است که این‌طوری باید حضرت بفرمایند: «انما یحلّل الکلام و یحرّم» یا «انما یحلّل و یحرّم الکلام». چون مقصود از کلام ایجاب بیع است. می‌خواهیم بگوییم این بیعی را که گفتید، تحلیل می‌کند از یک جهت این را برای آن، او را هم برای آن، تکرار «الکلام» جا نداشت. «انما یحلّل الکلام و یحرّم الکلام»، این تکرار الکلام دو چیز بودن را به ذهن مخاطب افاده می‌کند، به خصوص که «ان شاء اخذ» آمده و توضیح با تطابق سؤال. لذا اگر آن فرمایش بود، کلام تکرار نمی‌شد. کلام یعنی چه؟ یعنی ایجاب بیع. ایجاب بیع یحلّل و یحرّم، یحلّل المبیع للبایع و یحلّل الثمن له و یحرّم الثمن علی المشتری و یحلّل المبیع للمشتری. پس انما یحلّل و یحرّم الکلام؛ نه اینکه «انّما یحلّل الکلام» یک دسته، بعد «یحرّم الکلام» دسته دیگر. این نکته هم یک خورده دور می‌برد، یک نحو اشکالی است به معنایی که ایشان فرمودند.

شاگرد: منافاتی ندارد از این جهت که بگوییم چون خود کلام موضوعیت داشته، از باب تأکید حضرت فرموده اند، یعنی امام می‌خواهند بگویند همین کلام است که یحرّم، همان کلام تعیین کننده است. یعنی نمی‌توانیم بگوییم تکرار شیء واحد لغو است. گاهی اوقات به خاطر اینکه ترکیز کنند بر اینکه موضوعیت حلیت و حرمت در خود کلام است، کلام را تکرار می‌کنند. خیلی وقت‌ها این طوری است در امور عادی.

استاد: ایجاب بیع، از دو حیث این کار را می‌کند؟

شاگرد: ناظر به حیثیتش نیستند، ناظر به موضوعیت کلام اند.

استاد: اگر موضوعیت کلام باشد که اقوی می‌شود در این‌که یک موضوع واحد را، در باب واحد، دو تا وصف برایش بیاورید. ببینید این ایجاب بیع، یحلّل و یحرّم. یعنی یک چیز است که یحلّل و یحرّم. علی ای حال این هست. من نمی‌گویم اگر تکرار شد اصلاً غلط شد. مقصود من این نبود. ظاهر و آن چیزی که تکرار کلمه به ذهن عرف عام القاء می‌کند، واحد نیست. اگر می‌خواهند بگویند این از یک حیث محرّم است، می‌گفتند انما یحلّل و یحرّم الکلام؛ یا انما یحلّل الکلام و یحرّم. اگر یحرّم بود دقیقاً روشن بود، یعنی همین چیزی که… اما وقتی تکرار می‌شود یک خورده ذهن دور می‌رود.

 

برو به 0:50:43

تبیین فرمایش سید یزدی در تحلیل روایت «انما یحلل الکلام و یحرم الکلام»

اما فرمایش مرحوم  سید. سید یزدی می‌فرمایند:

الإنصاف أنّ المعنى الأوّل أظهر من سائر المحتملات بالنّسبة إلى صدر الخبر أيضا مضافا إلى كونه من حيث هو كذلك و ذلك لأنّ المقصود من تلك الأخبار أنّه إذا أراد أن يشتري لغيره شيئا و يبيعه منه بزيادة فإن كان بيعه منه قبل شرائه لنفسه فهو غير جائز و يكون من بيع ما ليس عنده و إن كان ذلك بعد شرائه لنفسه و كان ما سبق منه مجرّد المقاولة فلا بأس و قوله ع ليس إن شاء أخذ و إن شاء ترك كناية عن عدم البيع قبل الشّراء و أنّ المشتري الثّاني حين دفع العين إليه ليس ملزما بأخذها و يجوز له أن يشتريها و أن يدعها و حينئذ فمحصّل الرّواية أنّه إن جاء الرّجل و قال اشتر لي هذا الثّوب و أربحك كذا و كذا و أنت اشتريت له فإن كان شراؤك قبل أن تبيعه منه بحيث إذا أردت أن تعطيه كان له أن يمتنع فلا بأس به لأنّه لا يكون بيع ما ليس عندك و ذلك لأنّ المؤثّر في المعاملات إنّما هو الكلام أعني إيجاب البيع مثلا و إنشاءه بالصّيغة و المفروض عدم وجوده بعد فلا يكون ذلك من البيع الممنوع و إن كان شراؤك بعد البيع منه بحيث يكون ملزما بالأخذ بمجرد الإعطاء فلا يجوز لأنّه من بيع ما ليس عندك لأنّ المفروض وجوب إيجاب المؤثّر في النّقل و الحاصل أنّ مفاد التعليل أنّ المؤثّر في الحلّية و الحرمة إنّما هو الكلام يعني أنّ المعاملات لا يترتّب عليها آثارها إلّا بذكر الصّيغة و في المورد لمّا كان المفروض عدم وجودها فلم يتحقّق معاملة و بيع حتّى يكون من بيع ما ليس عنده و يكون باطلا فعلل عدم البأس في المفروض بعدم وجود الكلام الّذي معه لم يتحقّق بيع حتّى يكون داخلا تحت العنوان الممنوع فتدبّر و كذا الحال بالنّسبة إلى أخبار المزارعة حسب ما عرفت[7].

 اوّل سید فرمودند «الإنصاف أنّ‌ المعنى الأوّل أظهر». معنای اول این‌طور که مرحوم شیخ فرمودند این بود که اکتفا به قصد نمی‌شود بکنید. یحلّل الکلام و یحرّم الکلام، قصد تنهایی کافی نیست، قصد مبرز به فعل هم کافی نیست. این توضیح مرحوم شیخ بود. سید می‌فرمایند نه، همان معنای اوّلی که ایشان فرمودند، این اظهر احتمالات است. «بالنّسبة إلى صدر الخبر أيضا، مضافا إلى كونه من حيث هو كذلك»، کذلک یعنی اظهر است.

«لغيره شيئا و يبيعه منه بزيادة فإن كان بيعه منه قبل شرائه لنفسه فهو غير جائز و يكون من بيع ما ليس عنده و إن كان ذلك بعد شرائه لنفسه و كان ما سبق منه مجرّد المقاولة فلا بأس و قوله ع ليس إن شاء أخذ و إن شاء ترك كناية عن عدم البيع قبل الشّراء و أنّ‌ المشتري الثّاني حين دفع العين إليه ليس ملزما بأخذها و يجوز له أن يشتريها و أن يدعها»

شاگرد: مشتری ثانی همان رجل است؟

استاد: مشتری دوم، همان که اربحک می‌گوید.

« و حينئذ فمحصّل الرّواية أنّه إن جاء الرّجل و قال اشتر لي هذا الثّوب»،این را سید هم می‌آورند، «و أربحك كذا و كذا و أنت اشتريت له فإن كان شراؤك قبل أن تبيعه منه بحيث إذا أردت أن تعطيه كان له أن يمتنع فلا بأس به لأنّه لا يكون بيع ما ليس عندك و ذلك لأنّ‌ المؤثّر في المعاملات إنّما هو الكلام»، پس موثّر کلام است. الکلام هم یعنی آن مؤثر و ایجاب.

«أعني إيجاب البيع مثلا»، این تصریح مرحوم سید است که مقصود از کلام و آن‌چه که مؤثر است، ایجاب بیع است.

« و إنشاءه بالصّيغة و المفروض عدم وجوده بعد»، موجود نشده که، پس یحلّل الکلام. آثار برای آن است.

« فلا يكون ذلك من البيع الممنوع و إن كان شراؤك بعد البيع منه بحيث يكون ملزما بالأخذ بمجرد الإعطاء فلا يجوز لأنّه من بيع ما ليس عندك لأنّ‌ المفروض وجوب إيجاب المؤثّر في النّقل»، این هم که نیامده.

شاگرد: «وجوب» هست یا «وجود».

استاد: ما «وجوب» داریم، «لأنّ‌ المفروض وجوب إيجاب المؤثّر في النّقل». آن قبلی که فایده نداشت چون «بیع ما لیس عنده» بود، اینجا هم که نیامده.

«و الحاصل أنّ مفاد التعليل» که امام علیه السلام فرمودند انما یحلّل و یحرّم، «أنّ المؤثّر في الحلّية و الحرمة إنّما هو الكلام يعني أنّ المعاملات لا يترتّب عليها آثارها إلّا بذكر الصّيغة»

از این باب است که می‌گویند آن وجه اوّل را من انتخاب کردم.

«و في المورد لمّا كان المفروض عدم وجودها (ها: الصیغة) فلم يتحقّق معاملة و بيع حتّى يكون من بيع ما ليس عنده و يكون باطلا، فعُلّل عدم البأس في المفروض بعدم وجود الكلام الّذي معه لم يتحقّق بيع حتّى يكون داخلا تحت العنوان الممنوع فتدبّر و كذا الحال بالنّسبة إلى أخبار المزارعة حسب ما عرفت»

 

برو به 0:55:40

اتفاقاً اخبار مزارعه با فرمایش مرحوم اصفهانی در معنای پنجم هم جور نیست. حضرت فرمود «انما یحرّم الکلام»، آنجا یحرّمی بود که اصلاً با این معنای پنجم جور نیست، ولی فضای خودش را دارد. و حال آن که آن معنایی که من عرض کردم، اگر باشد هر دو تایش از یک باب است. لحن امام علیه السلام مناسبت دارد با هر دوی اینها.

شاگرد: ایشان عدم مطلق را نمی‌گوید در عبارتشان -که اشکال به آن وارد باشد- بلکه عدم صیغه را می‌فرماید. یعنی الفاظ بیع باشد، اشکال دارد. الفاظ بیع نباشد یعنی لفظ هست، نه این‌که عدم است، ایشان دوباره به عدم برگشت، یعنی همان کلام مرحوم اصفهانی.

استاد: محلّل چیست خلاصه؟

شاگرد: عدم الفاظ بیع، یعنی عدم صیغه، نه این‌که عدم مطلق -که هیچ نگوییم- بلکه الفاظی هست، مقاوله هست مثلاً.

استاد: می‌دانم، پس آن مقاوله محلّل است؟

شاگرد: چه اشکال دارد؟

استاد: ایشان تصریح می‌کنند که آن عدم است.

شاگرد: صیغه را می‌گویند.

استاد: می‌دانم و محلّل است.

شاگرد: عدم صیغه منافات ندارد با اینکه مقاوله باشد.

استاد: بله، ولی این‌که امام می‌فرمایند یحلّل، محلّل چیست؟

شاگرد:  همین «إشتر لی».

استاد: ایشان می‌گویند کلام، یعنی صیغه و عدم صیغه است که محلّل است.

شاگرد: عدم صیغه جمع می‌شود با الفاظ مقاوله.

استاد: ولی محلّل کدامش است؟ مقاوله است یا این؟

شاگرد: اثبات عدم صیغه همان مقاوله است، چون در روایت آمده. چون این اشکال که می‌فرمایید، بالأخره مرحوم سید دارد حرف می‌زند. باید ببینیم چه کسی دارد حرف می‌زند.

استاد: درست است، حرف خوبی است، ولی در مباحثه طلبگی باید بفهمیم.

شاگرد: چون بعضی اساتید می‌گویند الکی حرفی زده. عرضم این است که قابل جمع است.

استاد: خودِ مرحوم سید… . آشیخ محمد حسین کاشف الغطاء، نوه کاشف الغطاء بزرگ، خیلی معروف است دیگر، کتاب‌ها دارد. از مبرزترین شاگردهای سید بودند، در درس هم مستشکل بودند و خیلی هم به استادشان عقیده دارند. سید دو تا شاگرد مهم داشتند. صاحب کفایه این همه شاگرد دارند، آسید محمد کاظم دو تا شاگرد داشتند؛‌یعنی دوتا که معروف بودند و ملازم ایشان بودند.

این‌طوری نقل کردند، آشیخ محمد حسین اشکالی کرده بودند -نمی‌دانم چه مقامی بوده- حاج آقا می‌فرمودند که سید گفت شیخ محمد حسین! ان کان ابوک یشمّ الفقه شماً فانا اذقّ الفقه ذَقاً. با این‌طور سیدی که نمی‌شود …..؛ ما قبول داریم.

«ذَقّ»، دیده‌اید کبوتر وقتی می‌خواهد چیزی دهان جوجه‌اش بکند، همین‌طور غذا را آماده کرده، فرو می‌کند در حلقش که کامل می‌رود در معده اش. می‌گفتند ایشان فقه را بو می‌کرده، من -بو که هیچ- آماده کرده، همین‌طور اذقّ الفقه ذقاً.

اینها جالب هم هست. حاج آقا می‌گفت یک کسی به سید گفت آقای سید! شما در عروه همین‌طور فتوا می‌ریزید، این‌ها را از کجا می‌آورید؟ خیلی قشنگ ، ایشان فرمودند:‌ «انا نَفهم فنُفتی»، کار را تمام کرد. تو می‌خواهی به من ایراد بگیری؟ شما نمی‌فهمید مشکل دارید. و واقعاً همه کتاب‌هایشان این است. از حاشیه مکاسبشان فقاهت می‌ریزد. واقعاً این‌طوری است، نه این‌که بخواهم… حتی همین لفظ را اگر به سید بگوییم، لبخند می‌زدند، می‌گفتند مگر تو طلبه می‌فهمی حاشیه من را، که بخواهی بگویی فقاهت می‌ریزد؟ ولی حالا هر کسی دیگر….. .

 

برو به 1:00:20

می‌گویند مور ضعیف جان دارد و جان شیرین خوش است. ما هم یک چیزی می‌خوانیم به ذهنمان می‌آید، بگذارید بگوییم دیگر. علی ایّ حال مرحوم سید این‌طوری است، ولی خب خودشان یاد دادند، مباحثه همین است، هر چه به ذهنمان بیاید، می‌گوییم. بعد سید جوابش می‌دهند، دیگری می‌آید جوابش می‌دهد، ما فعلاً داریم ….. . اگر بنابر آن فهم نهایی باشد، نبایست مباحثه کنیم. باید کتاب را ببندیم.

شاگرد: آزادی اندیشه است.

استاد: آزادی اندیشه‌ای که مرحوم آقای صدوقی می‌گفتند؟ خدا رحمتشان کند. مرحوم آقای صدوقی بزرگ، خیلی با بعضی مبانی موافق نبودند. آن وقت از قول دیگری هم می‌گفتند -که معلوم بود خودشان هم خیلی بی‌میل نبودند- می‌گفتند آن آقا گفته بوده که در یک کلمه، عرفان را برای شما معنا می‌کنم، چشمت را ببندی، دهانت را باز کنی. حالا شما می‌گویید آزادی اندیشه یعنی این، آزادی اندیشه یعنی چشمت را ببندی و دهانت را باز کنی، این می‌شود تعریف آزادی اندیشه. اگر این باشد که مرحوم آقای کازرونی هر وقت می‌خواستند این آزادی اندیشه را توضیح بدهند -چه علمای دقیقی- یک چیزی می‌گفتند، می‌خواستند بگویند این …. ، می‌گفتند خب دیگه، قرن بیستم است. قرن بیستم یعنی هر چه خواستی بگو، دائر مدار …. نیست.

حالا ما از همین باب عبارت سید را می‌خوانیم، آزادی اندیشه‌ای که آقا می‌فرمایند.

نقد دیدگاه سید یزدی در تحلیل روایت

«فإنّ المراد منها أنّه إذا لم يذكر في العقد بذر و لا بقر فلا بأس»، اینجا با مداد یادداشت دارم، نوشتم پس چرا یحلّل نیامده؟ اگر واقعاً مقصود حضرت این است که شما کذا. کذا یعنی چه؟ یعنی یحلّل و یحرّم به نحو ایجاب. خب حضرت می‌فرمودند یحلّل؛‌اما  حضرت فقط فرمودند یحرّم.

شاگرد: سؤال کننده گفتش که من این‌طوری ذکر کردم، ثلث برای بقر، ثلث برای بذر.

استاد: حضرت هم طبق توضیح سید بگویند این صیغه است که کاره‌ای است، یحلّل الکلام و یحرّم الکلام.

شاگرد: چون اینجا ذکر کرده بود، اوّل حضرت می‌فرمایند یحرّم الکلام.

استاد: در آنجا هم یکی‌اش بود، در آن روایت. در آنجا که دو تا نبود. سید صیغه را که گفتند، برای هر دویش توضیح دادند. فرمودند عدم صیغه، یحلّل؛ وجودش، یحرّم. خب اینجا هم بفرمایند یحرّم الکلام، اگر می‌خواهید درست باشد و یحلّل الکلام.

شاگرد: شاید وجهش این بوده که آن‌جا مبهم گذاشته بود، لذا خود حضرت سؤال می‌کنند «ان شاء اخذ و ان شاء ترک». ولی اینجا صراحتاً می‌گویند این را گفت

استاد: نه، خود امام توضیح می‌دهند می‌گویند، نیاید. می‌گویند ذکری از او نکنید، روایت مفصل بود دیگر. فرمودند ذکر از آن‌ها[8] نیاور، بلکه فقط بگو نصف نصف، ثلث دو ثلث. ذکری از آن‌ها نیاور.

شاگرد: سؤال کننده گفتند، ثلث برای این، ثلث برای این. ولی آنجا سؤال کننده اوّل یک طوری می‌گوید که اصلاً مبهم است که آیا اصلاً گفتند به این صورت که التزام بیع باشد و ایجاب بیع را آورده باشند یا نه؟ چون آنجا نبوده، دو وجهش را حضرت آوردند.

استاد: عرض من همین است. او می‌گوید گفتم، حضرت بعد که توضیح می‌دهند می‌گویند نگو تا درست بشود. عبارت را بخوانم. یعنی تا درست بشود، خیلی مناسبش است که بگویند یحرّم الکلام اگر بگویی. یحلّل الکلام اگر مثل من که گفتم نگویی. و حال آنکه حضرت نمی‌گویند. توضیحی که حضرت در ادامه می‌فرمایند این بود که اگر این را نگویی …. عبارت مزارعه این بود، «انه سئل عن الرجل یزرع ارض رجل آخر فیشترط علیه ثلثاً للبذر و ثلثاً للبقر. فقال علیه السلام لا ینبغی ان یسمی بذراً و لا بقراً و لکن یقول». یادش می‌دهند که نیاورد.

 

برو به 1:05:11

«و لکن یقول لصاحب البذر ازرع فی ارضک و لک منها کذا و کذا نصف او ثلث او ما کان من شرط و لا یسمی بذراً و لا بقراً فانما یحرم الکلام» لا یسمی و الّا یحرم، پس اسم آن‌ها را نیاور. پس «یسمی»، «یحرّم»، و «لا یسمی» -که خود حضرت هم یادش می‌دهند- «یحلل»، پس خیلی مناسب است، حضرت می‌فرمایند «انما یحرم الکلام ان سمّیت و انما یحلل الکلام» اگر اینجوری که من گفتم انجام بدهی. اینطوری نیست که صرفاً اینجا نیاید. حالا ایشان می‌فرمایند اخبار مزارعه هم اینطوری است.

«فإنّ المراد منها أنّه إذا لم يذكر في العقد بذر و لا بقر فلا بأس و إن كان بحسب اللّب بعض العوض» اینجاست که مرحوم شیخ …..  از اینجا بود که من عرض کردم دارد. وقتی می‌آیند شروع می‌کنند اخبار مزارعه را توضیح می‌دهند، بعدش هم توضیحات بعدی را ادامه می‌دهند، می‌گویند که حضرت فرمودند «اذا لم یذکر فی العقد». این لفظ بقر و این‌ها در عقد نیاید، «فلا بأس».

«و إن كان بحسب اللّب بعض العوض» یعنی خودشان می‌دانند اگر بگویند ثلث یا نصف -هر جوری که بگوید- یک بخشی‌اش را برای بذر و برای گاو و این‌ها در نظر گرفته.

«في مقابلهما لأنّ المدار على ما ذكر في العقد لأنّ المحرّم أي المؤثّر هو الكلام فتدبّر» اگر به لفظ آوردی کار خراب شد. و الا اگر انگیزه‌اش را داری، لبّ مقصودت هست، ولی به لفظ نیاوردی اشکالی ندارد.[9]

پس بنابراین آن که مرحوم سید گفتند و به فرمایش شما مسئلة داعی را مطرح نکردند، آنچه را که ایشان با همه توضیحاتی که ضمیمه کردند، نمی‌خواهند بگویند قصد قلبی کافی نیست. اگر دقت کنید توضیحی که مرحوم سید برای روایت دادند، این نشد که امام می‌خواهند بگویند باید به لفظ بیاوری. اصلاً این توضیح سید نشد.

توضیح سید چی شد؟ الآن این عبارت را خواندیم. توضیح سید این شد که امام می‌خواهند بگویند قصد قلبی کافی نیست؟ مرحوم سید توضیح دادند. گفتند اگر مواجبة بیع بکنی، لفظ را بیاوری، این می‌شود «بیع ما لیس عنده». اگر نیاوری اشکالی ندارد. پس این ربطی ندارد به این‌که قصد محض کافی نیست، قصد بالفعل هم کافی نیست. از اینجا عرض کردم، یعنی توضیحی که سید می‌دهند اصلاً ربطی به معنای اوّل ندارد، اما ایشان می‌گویند اظهر معنای اوّل است. معنای اوّل این بود که ما می‌خواهیم بگوییم قصد قلبی تنها، یا قصد مبرز بالفعل کافی نیست، باید قصد مبرز باللفظ باشد. سید با توضیحاتی که می‌دهند، می‌گویند که حضرت فرمودند که این بیع اگر بیاید «بیع ما لیس عنده» است؛ اگر بیع ما لیس عنده باشد، شد باطل. اگر این ایجاب را نیاورید مانعی ندارد و «یحرم» اگر باشد و «یحلل» اگر نباشد. چه ربطی دارد به این‌که قصد تنهایی کافی نیست؟ از اینجا فرمایش ایشان است که ایشان اساساً می‌گویند ببینید وقتی در معامله می‌گوید «اِشتَر» قصد تو چی است؟ نه اینکه قصد قلبی کافی است از لفظ یا نه. قصدت چی است؟ می‌خواهی طوری باشی که آزاد باشی او برای خودش بخرد، مواجبة بیع هم نکنی، بعداً اگر خواستی بخری؛ و لفظ ایجاب بیع هم نیامده «یحلل». اما اگر قصدت این است که برای شما بیع تمام شد «یحرم». چون ایجاب البیع آمده. وقتی اینجوری معنا می‌کنم اصلاً معنای اوّل نیست. توضیحی است برای خودش.

معنایی که من گفتم اصلاً وجه جدایی از آنها می‌شود، نه وجه صاحب جواهر و این‌هاست. این حرف سید را شما باز کنید، اگر می‌توانید به اوّل برگردانید بفرمایید.

شاگرد: شما در آن عبارت، این عبارت «و ان کان بحسب اللب بعض العوض فی مقابلهما»‌ را دارید؟

استاد: بله، یعنی در مجموع توضیح…. . از قبلش هم همین را گفتند.

شاگرد: بعدش فرمودند عدم وجود ایجاب البیع است.

استاد: اما به خاطر این‌که قصد کافی نیست؟

شاگرد: ولی اصلاً کلمه قصد را نیاورده اند…. .

استاد: ولی‌گفتند «بیع ما لیس عنده». نمی‌گفتند لأنّه لا یکفی القصد القلبی.

شاگرد: لذا می‌گوییم بحث قصد نبوده.

استاد: نبود پس معنای اوّل نبود

شاگرد: عدم ایجاب البیع بود.

استاد: درست است. ولی معنای اوّل که این نبود.

شاگرد: می‌دانم. این‌که سید فرمودند این همان معنای اوّل است، این اشکال دیگری است. می‌خواهم بگویم توضیحی که مرحوم سید داد موافق وجه سوم مرحوم شیخ انصاری است.

استاد: من که صریحاً الآن رد کردم.

شاگرد: بله. اشکال آخر به نظر بحث سید رحمت الله علیه است. ولی آن اشکال آخر که چرا گفتید این وجه اوّل. توضیحشان که بحث وجود و عدم ایجاب البیع است –یعنی اصلاً فرض کنید آن خط اوّل نبود، «الاظهر المعنی الاوّل»- توضیحی که مرحوم سید می‌فرمایند کاملاً موافق معنای سوم یعنی وجه سوم مرحوم شیخ است. یعنی اگر باشد، می‌شود بیع ما لیس عنده. اگر نباشد، چون بیع ما لیس عنده نیست و صرفاً مقاوله است، محلل است. که خودِ مرحوم شیخ هم در آن جایی که می‌گوید معنای سوم متعین است، ذیلش همین نکته را می‌فرماید. چون این می‌شود مصداق بیع ما لیس عنده اگر وجود.

استاد: اگر طبق ضابطه‌ای که آقا فرمودند که حرف سید اینگونه می‌شود، نگاه بیشتری می‌کنیم، زنده بودیم بعد ببینیم که مرحوم سید صدر و ذیل کلامشان خلاصه چجوری سر می‌رسد.

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

پایان

 

کلید واژه:‌ سید یزدی،‌ کاشف الغطاء، تحلیل روایت «یحلل الکلام»

 


 

[1] حاشية المکاسب (اصفهانی)، جلد: ۱، صفحه: ۱۴۹

[2] الکافي (اسلامیه)، جلد: ۵، صفحه: ۱۹۸

[3]  حاشیه المکاسب للاصفهانی،‌ ج١،‌ ص١۴٩

[4] حاشیه المکاسب للاصفهانی،‌ ج١،‌ ص١۵٠

[5] حاشیة المکاسب (یزدی)، جلد: ۱، صفحه: ۷۵

[6] حاشیه المکاسب للاصفهانی، ج١، ص١۵٠

[7] حاشیة المکاسب (یزدی)، جلد: ۱، صفحه: ۷۵

[8] یعنی بذر و بقر که در روایت مزارعه بود.

[9] بعد قضیة وکالت را کجا مطرح می‌کنند؟ این را قبلاً خواندم که می‌گوید وکیل من باش؟ از اوّل که مرحوم شیخ وارد این بحث شدند -که روایت یحلل و یحرم را بگویند- مرحوم سید یک توضیحی برای وکالت داشتند.

«اتّحاد المراد في المقامين كما لا يخفى فالمناسب أن يكون المراد أن المحلّل و المحرّم منحصر في الكلام بمعنى أنّ المعاملة الّتي أثرها الحلّيّة و المعاملة الّتي أثرها الحرمة إنّما تتحقّقان بالكلام أي الإنشاء اللّفظي و هو المعنى الأوّل فتدبّر هذا»

پس من کجا دیدم؟ من اوّل جایی که یادم می‌آید نگاه کردم، توضیحات مرحوم سید بود.

شاگرد: در بحث بیع فضولی و این‌ها نبوده؟

استاد: آنجا وکالت را اسم بردند؟

شاگرد: کلمة وکالت را که هنوز پیدا نکردم.

استاد: ان‌شاءالله بعد پیدا می‌کنم عرض می‌کنم. کجا دیده بودم؟ در ذیل این. در نرم افزار نگاه می‌کردم یا در کتاب دیگر یادم نیست. خود مرحوم شیخ فرمودند؟ مرحوم شیخ در توضیح کلامشان وکالت داشتند یا نه؟

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است