مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 7
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
فقه النکاح، لزوم و جواز عقد
استاد: بحثی که شد اگر سر برسد و تمام بشود و شواهدش جمع آوری شود که لزوم و جواز مقتضای خود عقد باشد، نسبت به اغراض، که باید بیشتر بحثش کنیم، ببینیم کجا میرسد.
یکی آیه شریفه اوّل سوره مبارکه مائده بود: «بسم الله الرحمن الرحیم، يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ»[1] که آیا این عقود یعنی عهود الهی؟ اصلاً ربطی به بحث فقهی دارد یا ندارد؟ جلسهی قبل یا جلسهی قبلش مطرح شد و نیمه کاره ماند. من هم فی الجمله بعضی موارد را دیدم که عرض میکنم.
یکی هم فرمایشی که مرحوم محقق اصفهانی دارند در اوّلی که مختار خودشان است، یک توضیحاتی میدهند، این مقدمهشان را میخوانیم، دنبالهاش را ببینیم بعداً چه میشود، شما هم مراجعه کنید، اگر خواستید… چون مقدمهاش مطالبی دارد که به عنوان مشترک بین همهی مباحث است چرا که میخواهند بحثشان را پایهریزی کنند، مقدمهشان بحث خوبی است که میفرمایند. من چه بسا آن را هم که ذیل آیه «أوفوا بالعقود» هست در ذیل فرمایش ایشان عرض خواهم کرد، هر چرا که راجع به آیه ممکن است بحث میکنیم.
ایشان فرمودند که «قوله قدّس سرّه: دلّ» یعنی آیه شریفه «على وجوب الوفاء بكل عقد»، «أوفوا بالعقود». «تقريب دلالة الآية على اللزوم يتصور على وجوه: …» . چهار تا وجه، یکی برای مرحوم شیخ علامه انصاری است، دو تا هم میگویند برای بعضی مشایخ عصر ما، «ما عن بعض اعاظم العصر» که حالا اینکه منظورشان چه کسی هست را، نشد مراجعه کنم.
شاگرد: میرزای کوچک.
استاد: میرزا محمد تقی؟ در پاورقی کتاب نوشته؟
شاگرد: بله.
استاد: به نظرم در همینجا هم یکی دو جلسه مفصّل راجع به آقا محمد میرزا تقی صحبت کردیم. خیلی جلیل القدر بودند. در این حاشیهی ما که چاپهای قدیم است چیزی ندارد. بعضی جاها خود مرحوم اصفهانی کنار دستخط مینوشتند. این هم ممکن است در نسخهای بوده که یا محقق کتاب رفتند دیدند، که برای ایشان است یا اینکه نه مثلاً خود مرحوم اصفهانی نوشتهاند. حاج آقا در اصول، فقه همینطور هستند، یعنی گاهی اوّل که مینویسند نام نمیبرند، اما بعد میبینید که در حاشیه دفتر مینویسند که گوینده چه کسی است. اینطوری هم ممکن است.
پس چهارتاست، فعلاً اوّلی مختار خودشان است: «منها: ما هو المختار، و يتوقف على مقدمة و هي: أنّ العهد عبارة عن الجعل و القرار مطلقا». عهد یعنی قرارداد. «سواء كان جعلا و قرارا معامليا أم لا، و سواء كان قرارا و جعلا قلبيا أم لا، فيندرج في العهد مطلق جعله و قراره تعالى»، هر چه خدا قرار داده، میشود عهد.
«تشريعيا كان كالتكاليف الإلهية و اعتباراته الوضعية» که عهد الله هست «أو لا»، از آن سنخ باشد یا نه، یعنی حتی قرارهای تکوینی او هم. «وَ جَعَلْنا مِنْهُمْ أَئِمَّةً يَهْدُونَ بِأَمْرِنا»[2] و امامت میشود عهد الهی. این عهد یعنی قرار تکوینی، او را امام قرار میدهیم. «قالَ وَ مِنْ ذُرِّيَّتي»[3]، یعنی جعل تکوینی که پشتوانهاش هم البته تشریعی است، ولی مبنایش تشریع نیست.
برو به 0:05:10
در اینجا بحث خوبی است در اینکه آیهی شریفه جعل امامت، آیا از باب تعدّد معنا و استعمال در اکثر از معناست یا نه، طولی است. «وَ إِذِ ابْتَلى إِبْراهيمَ رَبُّهُ بِكَلِماتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قالَ إِنّي جاعِلُكَ»[4]، «جاعلک» به جعل تشریعی، تقنین خارجی، یا جعل تکوینی؟ الآن شما یک مقامی پیدا میکنید که آن مقام، جعل تکوینی است. وقتی آن جعل تکوینی آمد، به دنبالش این میآید که وقتی شما در جامعه هستید دیگر چه کسی میخواهد تشریعاً کارهای باشد. خیلی زیبا میشود.
شاگرد: حاج شیخ در رساله حق و حکم تکوینی گرفتند. همین قسمت فرمودند تکوینی است و حلقه نهایی خلقت است، بعد فرمودند این سنخش با آن ولایت ولی فقیه فرق میکند، استشهادشان هم به همین است.
استاد: الآن ما میتوانیم استعمال در اکثر از معنا نگیریم، از باب لازم بگیریم. «جاعلک» تکوینی است، وقتی حضرت ابراهیم علینبینا و آله و علیهالسلام در جامعه باشند دیگر چه کسی میخواهد تشریعاً امام باشد؟ آن تکوین این تشریع را میآورد. اساساً اعتقاد امامیه همین است بر خلاف زیدیه. زیدیه شخصیت محور هستند، اما امامیه شخص محور هستند. زیدیه میگویند «کل علویٍ قام بالسیف فهو امام». شخصیتمحور هستند، اگر این کار را کرد امام میشود. امامیه از خصوصیاتشان این بوده که میگویند نه بابا، این از عالَمِ دیگری تعیین شده، کارِ خداست، امامیه شخصمحور هستند. یعنی دور شخصیت معصوم میگردند و میگویند اتفاقاً چون خدا اینها را به او داده، پس حالا امام است. این تفاوت کار است.
پس ایشان می فرمایند: پس عهد، قرار تکوینی، تشریعی او لا؟
«فمن الأول قوله تعالى وَ عَهِدْنٰا إِلىٰ إِبْرٰاهِيمَ وَ إِسْمٰاعِيلَ أَنْ طَهِّرٰا بَيْتِيَ» عهدنا یعنی تکلیف شرعی کردیم.
«و من الثاني قوله تعالى إِنِّي جٰاعِلُكَ لِلنّٰاسِ إِمٰاماً»، جعل تکوینی است. «إلى قوله تعالى لٰا يَنٰالُ عَهْدِي الظّٰالِمِينَ»، عهد من یعنی عهد تکوینی امامت، کسی که ظالم است این جعل تکوینی اصلاً به او تعلق نمیگیرد تا بعد بخواهد تشریعاً امام بشود. این معنای عهد.
تمام لغات را جدا جدا معنا میکنند برای مقدمه، مطالب خوبی هم میفرمایند.
«و العقد مطلق الربط و الشد» عقد یعنی بستن، گره زدن. عُقده یعنی گره. عَقَدَهُ یعنی آن را بست، نه به معنای قرار دادن چیزی. لذا میفرمایند اساساً عقد و عهد دو معنای متباین دارند. عقد یعنی بستن، گره زدن، عهد یعنی قرار دادن. قرار دادن با بستن، دو معنای متفاوت اند.
«- و منه عُقَد الخيط-» ریسمان را گره بزنید. «في قوله تعالى وَ مِنْ شَرِّ النَّفّٰاثٰاتِ فِي الْعُقَدِ»، آن زنهای ساحره که ریسمان را گرههای متعدد میزدند و در آن میدمیدند به خاطر آن کارهای سحریه خودشان. عقد، گره است «و هو جمع العُقده»، وقتی گره میزنند …
خدا رحمت کند مرحوم آقای صدوقی بزرگ، منبرهای خیلی خوبی داشتند، من سنم کم بود هر سال میرفتیم. یک ماه، ماه مبارک در مسجد منبر میرفتند. یک بار که قطعاً یادم است با چه توضیح و آب و تابی فرمودند – حالا وقتهای دیگر هم شاید گفتند، اما یک بار را قطعاً یادم هست- حمله کردند، گفتند این چه شعری است که میخوانند. من خیلی شعر هم حفظ نیستم، حدود مضمونش را یادم است. ایشان خواندند، گفتند که این چه شعر غلطی است که میخوانند: میخواستم به خدا نزدیک بشوم، دیدم فاصله هست، گفتم خب بروم با یک معصیت این ریسمان خودم الی الله را قیچی کنم، بعداً که میخواهم گره بزنم، طنابی که گره میزنند کوتاهتر میشود و در نتیجه به خدا نزدیکتر میشوم؛ که حاج آقا مفصّل میگفتند این چه حرف غلطی است که بخواهد با معصیت به خدا نزدیک بشود. آینهای که شکست، دیگر شکست، میخواهید بندش بزنید؟! اینطوری مثال بزنید. تازه طنابی که گره خورده، هم دیگر طناب نیست، طناب وصله کاری شده است. علی ایّ حال دیگر یادم آمد از عُقَد. فرمایش خیلی خوبی بود.
برو به 0:10:25
شاگرد: گره که میخورد فاصله کمتر میشود و نزدیکتر میشود.
استاد: جوابش این است که در تشبیه معقول به محسوس باید همه جهات مراعات بشود. حبل جسمانی وقتی گره میخورد نزدیکتر میشود، اما چه بسا حبل معنوی برعکس باشد، وقتی گره میخورد دورتر میرود، ملازمه ندارد. اثولوجیا – اوّل میگفتند برای ارسطو است، حالا میگویند برای افلیطون[5] است- به نظرم آنجا -حالا یا خودم در کتاب دیدم یا آخوند در اسفار از او نقل میکند- ایشان خیلی قشنگ میگوید محیط داریم و محاط. میگوید فقط محیط و محاط حسی با محیط و محاط معنوی فرقش این است که در محیطِ حسی، محیط، محیط است بر مرکز. مرکز وسط است و آن هم محیط است. در معنویات برعکس است. مرکز، محیط است بر محیط. یعنی هر چه محیط است، مرکز احاطه دارد بر او. میخواهم بگویم به صرف مشابهت، نمیشود همهی احکام اینجا را، آنجا ببریم.
میفرمایند عقد اینطوری است.
«و عقد الإزار»، ازار لُنگ است دیگر، مئزر و قمیص. عقدش چیست؟ این است که گره بزنند، آن را ببندند.
«و ربطه و شده، و يعم الأمور القلبية، و منه الاعتقاد»، باب افتعال عقد. «اعتَقَدَ» یعنی قلبش را گره زد، «اعتقد قلبَه».
«و هو عقد القلب على شيء، و يعم الأمور الاعتبارية و منه العقد المقابل للإيقاع»، در ایقاع یک طرف میگوید، اما آنجا دو طرفه است، عقد. یعنی گره بین دو طرف.
«و هو ربط أحد القرارين بالآخر» اینجا به آن رمز فرمایش رسیدیم. ایشان میفرمایند عقد چیست؟ این است که برای هرکدام از طرفین معامله، یک عهدی است. وقتی این عهدها را، دو تا قرار را، به هم گره بزنیم عقد میشود. پس عقد، خودِ عهد نیست. عقد گره زدنِ دو تا قرار است و لذا ایقاع عقد نیست، چون یک عهد است. یک عهد را نمیشود گره بزنید. اما در معامله مثل بیع وقتی عهدِ مالک، بایع با عهد مشتری گره خورد، عقد میشود.
شاگرد: پس جنسِ هم ایقاع و هم عقد، عهد است، درسته؟ یعنی عهدی که یک طرفه هست یا عهدی که از دو طرف گره خورده.
استاد: فعلاً اگر معنای لغوی را میخواهید بگویید نه، ایشان گفتند مبایناند.
شاگرد: اصطلاحاً.
استاد: بله، یعنی عقد اصطلاحی، بخشی از عهد است، نوع خاصی از عهد است. هر گاه عهد دو طرف باشد که این دو عهد طرفینی را به هم ببندیم، گره بزنیم، عقد میشود.
از اینجا منتقل میشوند به حرفی که شخص دیگری گفته که نمیدانم گویندهاش چه کسی است. فرمودند بعضیها گفتند که عقد چرا عقد است؟ یعنی الآن ربطِ ملکیت است. بایع، مالکِ مبیع بود. وقتی بیع میکنند یعنی آن ربطی که ملکیتِ این کتاب به او داشت، این ربط را باز میکند، «و یَعقده الی المشتری». این ربطِ ملکیت را به او میبندد.
پس چرا عقد، عقد است؟ چون سر این ملکیت را به او میبندد. اما ایشان میفرمایند اینکه درست نیست، چون هر کجا ملکیت است، ملکیت را باید به یک کسی ببندید. هر کجا ملکیت است شما عقد دارید؟ میگویند این درست نیست.
آنکه ما میگوییم این است که دو تا قرار را به هم میبندیم، نه رشتهی ملکیت را به مالک میبندیم. لذا میفرمایند: «و هو ربط أحد القرارين بالآخر. و مما ذكرنا يُعرف أنّ حيثية العقدية غير حيثية العهدية، فتوهم أنّ العقد هو العهد أو العهد المشدد الموثق فاسدٌ، كما أنّه يعرف منه أنّ القول و الفعل كلاهما كاشف عن العهد و العقد، لا أنّ عقدية العهد باعتبار كاشفة»
برو به 0:15:40
بعضیها گفتند عقد به حساب این است که ایجاب و قبول دارد. هر چیزی که کاشف لفظی ایجاب و قبول دارد عقد است، هر چیزی که ندارد، عهد است. این چه حرفی است؟! این لفظ ایجاب و قبول کاشف خود عقد است. پس روح عقد چیست؟ روح عقد این است که قرارِ بایع را با قرار مشتری، دو تا عهدها را، به هم گره زدیم. عَهدٌ فی قِبال عَهد. به خلاف ایقاع که عهد محض است. عهد گره خورده به عهد دیگر نیست.
شاگرد: آیا اینجا نمیخواهند دو تا چیز را رد کنند؟ یکی تساوی را و اینکه عقد هو العهد است را، قبول ندارد، و دیگری هم عموم و خصوص مطلق را، یعنی کسی بیاید بگوید عقد، عهد مشدد است، ایشان میخواهد بگوید عموم خصوص من وجه هستند، یعنی دو مفهوم مباین اند، که مصداقاً عموم خصوص من وجه اند، نتیجهاش این میشود.
استاد: آنجایی که عهد هست و عقد نیست مثل ایقاع. آن جایی که عقد هست و عهد نیست. کجا؟ جایی را بگویید که عقد باشد و عهد نباشد.
شاگرد: ایشان ندارد.
استاد: به گمانم ایشان در صدد این که شما میفرمایید، نیستند. ظرافت بحث ایشان در اینجا این است که معنای عقد که گره است، ربط است، ربط را بین عهدین معنا میکنند. میگویند عهد یعنی قرار. هر شخصی میتواند قرار فردی بگذارد، مثل ایقاعات در جعاله. در جعاله میگوید «مَن رَدَّ عَلَیَّ عَبدی فَلَهُ دِرهَمٌ»، این چه کار کرده؟ یک عهد است. یک عهدی را گذاشته به عهده خودش، ولی عهدی را به عهد دیگر پیوند نزده؛ این عهد است، توضیح هم دادند. عهد، مطلق القرار است، قرارداد.
حالا در عرف ما قرارداد را معمولاً طرفینی میگیریم، و اِلّا خود قرار -که ایشان میگویند- مطلق است. یک نفر هم میتواند قرارداد کند. کسی که قسم میخورد، چه کار کرده؟ قرارداد کرده. گفته «لِلِّهِ عَلَیَّ اَن أَفعَلَ کَذا». این هم قرار است، عهد است. پس عقد چیست؟ میگوید عقد ربطی به عهد ندارد. عقد یعنی آن جایی که دو تا عهد هستند، ما بیاییم این دو تا عهد را به هم گره بزنیم، این گره زدنِ دو تا عهد میشود عقد. آن نکتهی لطیف مختار ایشان این است. و لذا حرفهای دیگران را ردّ میکنند. میگویند نگویید عقد یعنی گره زدن ریسمان مالک به ملکیت کتاب یا ملکیت کتاب به او. چرا؟ چون جاهای دیگر هم داریم، الآن هم توضیح میدهم.
شاگرد: شما سابقاً فرمودید ممکن است ازحرف «قاف» و «هاء» در عقد و عهد استفاده کنیم که عقد همان عهد موثّقه است…
استاد: من فرمایش ایشان را خواندم، که نکتهی ظریفی که گفتند را خواستیم بخوانیم. با اینطور معنا کردن ایشان در آیهی شریفه، یک نحو فضای خلاء در بحث پیدا میشود. بخوانم الآن ببینید.
میفرمایند که: «حتى يشكل في صدق العقد على العهد المكشوف بالفعل كالمعاطاة، و قد فصلنا القول في كل ذلك في مباحث البيع …ثم إنّ عقدية المعاملة البيعية مثلا باعتبار ارتباط القرار من البائع بالقرار من المشتري بعنوان التسبب و مطاوعته» که آن هم قبول میکند. تسبّب میکنیم که این دو تا عهد به هم مربوط میشود، که این میشود عقد.
«و ليس باعتبار احداث الربط الملكي» که بعضی گفتند عقد یعنی ربط، گره، گره ملکی. با گره ملکی کار نداریم، و الّا اگر عقد به معنای ربط ملکی بود، هر کجا ربط ملکی برقرار میشد باید عقد باشد.
«و إلّا لصدق عقد في مورد الملك بالحيازة و الإرث»
برو به 0:20:00
شاگرد: ایشان میفرماید «و لیس عقدية المعاملة البيعية باعتبار احداث الربط الملكي، و إلاّ لصدق فی مورد الملک بالحیازه و الارث» بیع، ربط ملکی است.
استاد: بله، ولی مقصودشان اینجا از بیع، عقد بودن بیع است، یعنی با حیثیت عقدیتش کار دارند؛ و الا فرمایش شما درست است. چرا؟ چون ایشان که نمیآیند بگوید مطلقاً عقد رَبط الملک است. دارند میگویند عقدیت بیع صحیح است.
میفرمایند «و الا لصدق» آن بیع به عنوان عقد، «في مورد الملك بالحيازة و الإرث ». چرا؟ چون در ملک حیازت هم ربط ملکی داریم. «و الارث» که ربط ملکی میشود.
«لأنّ الملك مضاف بذاته و مرتبط بنفسه بذات المالك و المملوك»، حال آن که عقد نیستند، بیع هم نیستند. این عقد شد.
فسخ چیست؟ ایشان همهی واژهها را توضیح میدهند. عهد را فرمودند، عقد را هم فرمودند و حالا فسخ. میگویند با این توضیحی که دادیم فسخ چیست؟ «و الفسخ حلّ أحد القرارين من الأخر» عقد این بود که این دو عهد را به هم ببندیم، فسخ این است که این گره را باز کنیم. حل و عقد، مقابل یکدیگر اند.
«حلّ أحد القرارين من الأخر لا رد الربط الملكي، و إن استلزمه» نه اینکه ربط ملکی را رد کنیم؛ بلکه اینها را باز میکنیم. «و إن استلزمه» یعنی وقتی دو قرار را از هم باز کردیم ربط ملکی هم به جای خودش برمیگردد. رد یعنی بازگشت.
شاگرد: نکتهاش پس در حیازت و ارث این شد که آن ربط بین طرفین نیست. ربط بین مالک و مملوک، یعنی شیء است.
استاد: ربط ملکی هست. اما ربط عقدی نیست. چرا؟ چون ربط عقدی گره زدن دو تا قرار است. در حیازت که ما قرار نداریم.
شاگرد: چرا ورودی و خروجیشان را اینطور قرار ندادند که بگویند در حیازت و ارث از این جهت که قرار، طرفینی نیست، یعنی اصلاً یکی از طرفین ملزم به قرار نشده. این موصیٰ قرار داده، خود موصي ..
استاد: ایشان که نمیخواهند بگویند حیازت عقد نیست، بیع نیست. اینکه واضح است. ایشان این را نمیخواهند بگویند. میخواهند بگویند چون میدانیم که حیازت بیع نیست، عقد نیست، پس کسی که بیع را ربط ملکیت گفته، تعریف به جامع کرده.
شاگرد: در واقع اشکال نقضی است.
استاد: بله، حالا آنکه شما میفرمایید مورد خلاف نیست که ایشان بخواهند حرفش را بزنند. یعنی همه میدانند که حیازت، بیع نیست، عقد نیست. و حال آنکه آن آقا عقد و بیع را گفتند ربط ملکیت، پس معلوم میشود تعریف به جامع کردند. ربط ملکی شامل حیازتی هست که همه میدانیم نه عقد است، نه بیع.
«ثم إنّ الوفاء»، حالا رسیدیم سر «اوفوا». پس عقد و عهد و فسخ را توضیح دادیم. حالا نوبت «وفاء» است: «أوفوا بالعقود».
«ثم إنّ الوفاء على إجماله لا ينسب إلّا إلى مثل العهد و الالتزام و النذر، لا إلى الربط و الشد»
اینجا هم خلاء بحث است. میفرمایند اینطور که ما گفتیم عقد یعنی گره زدنِ دو چیز. وفا هم یعنی وفا کردن، همه میدانیم. نمیشود بگوییم به گره وفا کن. شدّ و بستن و گره که وفا ندارد. بلکه به عهد وفا میکنند. پس مطلقاً متعلَّق وفا عهد است. پس «أوفوا بالعقود»یعنی چه؟ میگویند در قرآن همین یک بار آمده. همه جای دیگر -مثل «وَ مَنْ أَوْفى بِعَهْدِهِ مِنَ اللَّه»[6]– همه جا عهد است، فقط اینجا عقود آمده. اینجا هم در روایت دارد منظور از عقود همان عهود است. یعنی چه منظور از عقود، عهود است؟ یعنی از معنای لغویاش تخلیه شد؟ اینکه میفرمایید در غیر این نیامده…
«و لذا يستهجن أن يقال «أوف بربطك»»، عقد، ربط بود دیگر. «اَوفِ بِرَبطِک»، میشود بگویند «اَوفِ بِعَهدِک»، اما «اَوفِ بِرَبطِک» که نمیشود بگویند، چرا که عقد و گره است.
شاگرد: لازمهاش است. چون ربط بین عهد است، «أوفوا بالعقود»یعنی «اوفوا» به لازمهاش.
استاد: به لازمهاش که عهد در آن است.
«فالأمر بالوفاء بالعقود باعتبار تضمنها للعهود، و لعله لأجل التنبيه على هذه النكتة» که عقد مباشرةً خودش متعلَّق وفا نمیشود، نمیشود به آن بگویند «اوفوا»، «فسرت العقود بالعهود في الصحيحة» که از امام سؤال کرد، فرمودند «العقود العهود»[7].
«و لذا لم يرد تعلق الوفاء بالعقد في القرآن إلّا في هذا المورد».
خلاصه بحث تا اینجا چه شد؟ عقد به معنای لغویاش این است؛ حالا ببینیم در قرآن -یعنی در همین موردی که استعمال شده – به لازم به کار رفته یا نه؟ طبق مبنای ایشان، در «أوفوا بالعقود» عقد یعنی گره، یا عقد یعنی عهود؟
برو به 0:25:50
یک چیز هست، و آن این هست که وقتی ما به کتاب لغت عرب مراجعه کنیم، لسان العرب، العین، همهی اینها را مفصل ببینیم – که البته منِ طلبهیِ درس نخوان ادعا ندارم که همه را دیدهام، فی الجمله شاید اینطور باشد- شما انشاءاللّه مراجعه میکنید، ببینید اینطور هست یا نه. اگر به لغت عرب مراجعه کنیم، میبینیم درست است که عقد به معنای گره زدن است؛ اما اصل معنای عقد گره نیست، اصل معنای عقد همان شدّتش است، لذا آنکه گفتیم «العقد، العهد المشدّد»، مشدّد نه یعنی یک چیزی را به چیز دیگر گره زدیم. شما گفتید عهد او را به عهد این گره زدیم؛ نه، در «اعتقاد قلبی» چه چیزی را به چه چیز گره میزنیم؟ میگویید به «مُعتَقَد» گره میزنیم. حالا آیا واقعاً دو تا عهد است؟ در «اعتقاد قلبی» ایشان گفتند و رد شدند. بر این اساس باید در اعتقاد قلبی ما دو چیز داشته باشیم، دو تا عهد باشند که به هم گره بزنیم! البته ممکن است در آنجا هم بگویند نیاز نیست دو تا عهد باشد، آنجا مثلاً گره زدنِ قلب است به آن معتَقَد.
علی ایّ حال اگر بگوییم اصل معنای عقد آن استحکام و شدت است، مُعَقَّد یعنی مستحکم. بله، یکی از مصادیق فیزیکی، خارجیِ مستحکم، مُعقَّد، گرهای است که محکم زده شده. پس گره معنای موضوع له ابتدایی ارتجالی لغت نیست. معنای استعمالیِ مأنوس آن مصادیقش است. عَقَد أی شدَّ، محکم کرد. این معنا را در کتب لغت چند تا … العقدُ، العهد المشدّد. در این کتب نمیگویند عهدینی است که به همدیگر گره میزنند. این تحلیل ایشان بود که البته نظر خیلی لطیف و قشنگی است؛ ولی خب ما اوّل کتاب لغت را میبینیم، این همه از لغویین معنای آن را گفتند – حالا شما در نرم افزارها هم میتوانید ببینید- العقد، العهد المشدّد. عهدی که محکمکاری در آن است. یعنی چه؟ معنای «العقد» «العهد المشدّد» است.
عهد یک معنای عرفی وسیعی دارد. به تعبیر ایشان هر نحو قراری. دو تا رفیق بههم میگویند -مثلاً- شب بیا مسجد. عهدی که خودم وعده کردم با فلان شخص، وَعْد، العِدَه، در بحار و مرآة و اینها هم دارند. حتی «أوفوا بالعقود» برای وعدهها هم استفاده شده. عهد یعنی قرار، وعده، معاهده. بلکه هر نحو قراری را شامل میشود. ایشان معنای عهد را خیلی خوب فرمودند، اما ایشان عقد را به معنای گره گرفتند. چرا؟ ما میآییم عقد را، روح معنایش را به معنای محکم، مشدّد میگیریم. بنابراین وقتی عقود در حوزهی عهود به کار میرود، «العقد یعنی العهد الخاص»، «العقد، یعنی العهد المشدّد، المستحکم». چرا؟ خیلی روشن است. عُقلاء در مراودات اجتماعیه خیلی وعدهها میکنند، زیاد هم هست، بینشان میلیون میلیون معاهدات، وعدهها، این عهدها… آنها عقد نیست، اینها یک نحو معاهدههای ساده است. قرآن کریم میخواهد بفرماید آی عقلا! خودتان ببینید، یک جایی که میخواهید بعداً آثار حقوقی، اجتماعی برای آن بار بشود، محکمکاری میکنند، پس عقد، همه عهودِ شما نیست؛ بلکه عهودی است که میآیید، برایش قسم میخورید، مینویسید، هزار نحو کاری که معلوم باشد، انجام میدهید.
شاگرد: دلیلتان چیست؟
استاد: لغت. لغویین میگویند «العقدُ، العهد المشدّد». عهدی که در آن محکمکاری کردید، میشود عقد. میثاق هم همین است. وَثَقَ أوثق، یعنی چه؟ معنای فیزیکیاش که مقصود ایشان است، چیست؟
برو به 0:30:15
الآن ما میگوییم «الاطمینان»، اما الاوثق به معنای اطمینان نیست؛ اوثق یعنی اینکه طناب بردارید و پای کسی را ببندید. در لغت نگاه کنید، ببینید. پای کسی را با طناب ببندید، میشود «اَوثَقَهُ». «اَوثَقَهُ» یعنی پاهایش را بست. این معنای خارجیاش است، مثل اینکه ایشان میگوید عقد یعنی گره زد، «اوثقه» هم یعنی پاهایش را بست – دستهایش نه، پاهایش را بست- اینطور که یادم است. خواستید در ذیل آیه شریفه مراجعه کنید، «فَيَوْمَئِذٍ لا يُعَذِّبُ عَذابَهُ أَحَدٌ * وَ لا يُوثِقُ وَثاقَهُ أَحَدٌ»[8]. هم «یوثِق»، و هم «یوثَق». قرائت حفص از عاصم «یوثِق» است. «یوثِق» یعنی چه؟ یعنی هیچ کس مثل خدای متعال … «لا یعذِّب»، اینکه دست و پاهایش را محکم ببندد، «إِذِ اْلأَغْلالُ في أَعْناقِهِمْ وَ السَّلاسِلُ يُسْحَبُونَ»[9]. آیه سوره مبارکه یاسین چیست که «اغلال» دارد؟
شاگرد: «إِنّا جَعَلْنا في أَعْناقِهِمْ أَغْلالاً فَهِيَ إِلَى اْلأَذْقانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ»[10]
استاد: «إِنّا جَعَلْنا في أَعْناقِهِمْ أَغْلالاً فَهِيَ إِلَى اْلأَذْقانِ فَهُمْ مُقْمَحُونَ» آن هم باز اذقان است. برای رِجل، «ثُمَّ في سِلْسِلَةٍ ذَرْعُها سَبْعُونَ ذِراعًا فَاسْلُكُوهُ»[11]. آن ممکن است مربوط به پا باشد؛ اما آن هم صریح نیست. ولی عَلی اَیِّ حالٍ در اینجا «یوثِق وَثاقه»، یعنی پایش را محکم میبندند. حالا نمیدانم مترجمها چطور ترجمه کردند.
شاگرد: پس شما میفرماید به معنای عهد مشدّد است.
استاد: بله، یعنی طبق لغت.
شاگرد: پس این «النفاثات فی العقد» که ایشان در لغت هم استناد کرده به «عقد ازار»، اینها را چه کار میکنید؟
استاد: وقتی که عقد شد عهد مشدّد، در آن حالتِ اصلی عقد، عهد نیست. «أوفوا بالعقود» در حوزهی عقود میشود «العهد المشدّد»، ولی اصل معنای «عَقَد ای شَدَّد»، محکم کرد. نه اینکه هر کجا عَقَد یعنی عَهَد. الآن این را هم از باب اینکه در حوزهی عهود آمدیم گفتیم یعنی العهد المشدّد، لغویین هم گفتند؛ ولی خود لغویین میگویند اصل معنای عَقَد ای اَحْکَمَ، شدَّد. چیزی که گره میزنید «شدّدَ» یا نه؟ پس گره زدن، مصداقی است مادّی از خود عَقَد که به معنای شدَّ است و وقتی هم معامله میکنید، عهدِ مشدَّد است که به آن عقد میگویید. یعنی عهدی است که مُحکَمَش کردید.
شاگرد: محکم کاری به چه معنایی؟ یعنی قابل فسخ نیست؟
استاد: نه، محکمکاری یعنی شُل بازی در آن در نیاورید، بگویید حالا، من نشد بیایم. میگوید شب میآیم مسجد، بعد میگوید نشد بیایم، تمام. اما در فروش، میروند، میآیند، مینشینند، دست میدهند، صفقه انجام میدهند، قسم میخورند و امثال اینها.
شاگرد: نسبت به عقودی که جائز است، این تشدید با جوازش مشکل پیش نمیآید؟
استاد: نه، عقود هم عهد است. یعنی از آن حیثی که الآن عقد است، عهد محکمکاری شده است. و لذا مقابل عقد، هر عهدی است که حالت حقوقی مدنی، بازتاب اجتماعی برای او نیست.
شاگرد: یعنی ضمانت حقوقی اگر داشته باشد دیگر عهد نیست.
استاد: احسنت، میشود عقد. همان عهد است. هر عهدی که ضمانت اجرای حقوقی در بین عقلاء و عرف جامعه ندارد، این دیگر عقد نیست، ولی عهد هست. من فقط طلبگی عرض میکنم، جلو برویم. من از لغویین نقل کردم.
از اینجا منتقل میشویم به خود معنای آیه شریفه «أوفوا بالعقود»
شاگرد: عبارتی در کلام مرحوم امام خمینی درباره عهد مشدّد است که با توجه به اینکه شما نظرتان همین است، خواستم ببینم شما جواب این اشکال را چه میفرمایید؟ ایشان فرمودند اگر مراد از تأکید و تشدید این است که عقد را به معنای عهد مشدّد بگیریم، ایشان میگویند «فیقال فی جوابه ان العقد المسببی لا یعقل فیه التأکید لانه مبادلة بین المالین مثلاً و هی دائره بین الوجود و العدم»[12] و اصلاً در اینجا شدت و ضعف معنا ندارد.
برو به 0:35:00
استاد: ایشان میفرمایند که بعضی چیزها هست که شدّت و ضعف در آن نمیآید. نمیشود بگویند مشدّد، محکم. مثلاً میگویید که زید هست یا نیست. در مورد وجود و عدم زید، آیا میشود گفت زید خیلی هست؟ نه، نمیشود بگویند خیلی هست.
پیرمردی بود، میگفت نوهاش به او گفته بود مثلاً دست به این حیوان نزن، خیلی میمیرد. این پیرمرد خیلی خوششان آمده بود و مدام تکرار میکرد که این بچه به من گفته که دست به این نزن، خیلی میمیرد. اما نمیشود بگویند خیلی میمیرَد، چون معنا ندارد بگویند «خیلی میمیرَد».
اینها هم مربوط میشود به یک بحثی که نمیدانم اینجا محضر شما مطرح شد یا نه. یک بحث سهل ممتنعی که چه… تواطی و تشکیک. اینجا بحث کردیم؟ متواطی و مشکّک از آن بحثهایی است که هنگامه است. تشکیک در ماهیت هست یا نیست، در وجود هست یا نیست. دنبالهاش را ادامه بدهید، متواطی و مشکّک در مفاهیم چطور؟ همچنین در مقولات. خیلی گسترده است. رمز متواطی و مشکک که دوباره آن هم هنگامه است. این بحث مربوط به آنجا میشود. در اینکه مسبَّب به معنای مشدَّد باشد جوابش یک کلمه است که من کلی میخواهم عرض کنم.
اساساً هر کجا امری دائر بین وجود و عدم است یا بین سیاه و سفید، صفر و یک، در همانجا با نگاه دیگری تشکیک و شدت و ضعف مطرح است. الآن زید انسان است، میشود بگویید خیلی انسان است؟! نمیشود بگویید زید خیلی انسان است، چون بالاخره یا انسان هست یا نیست.
وقتی نگاه صفر و یکی دارید آن وقتی است که یک چیزی را با بیرون خودش سنجیدید. زید نسبت به «لاانسان» دو حالت بیشتر ندارد، یا انسان است یا لا انسان. نگاه تواطی یعنی این. یکی از راههایی که ما متواطی و مشکک را حل کردیم، این است. تواطی یعنی چه؟ یعنی نگاه ذهن به بین الحدّین نه؛ بلکه به حدّین نسبت به خارج خودش. هر مفهومی را اینطوری نگاه کردید میشود متواطی.
اما هر مفهومی یک بین الحدینی در خودش دارد، یعنی یک مقوّماتی در دل خودش است. اگر نگاه به اندرون خودش انداختید، همه جا قابل تشدید است. شما میگویید زید خیلی انسان است، آیا میشود اینگونه بگوییم یا نه؟ اگر بخواهید با لاانسان بسنجید نه، یا انسان است یا نیست؛ اما اگر میخواهید نسبت به کمالاتی که در محدودهی انسان مطرح است بسنجید، چرا نمیشود بگویند. بله، زید خیلی انسان است، یعنی کمالات مترقّبه از انسان را دارد. حتی در مباحثه اصول بود، اینطوری که بحث مطرح شد، داشتیم میگشتیم، شمع برداشته بودیم در مفاهیم تا یک مفهوم متواطی پیدا کنیم. شما میتوانید یک مفهوم متواطی بگویید که نشود بگویند بیشتر یا کمتر و متواطیِ محض باشد. هر مفهومی نسبت به اندرونش نگاه کنید، میبینید شدت و ضعف بردار است.
شاگرد: حتی وجود؟
استاد: بله. تشکیک در وجود یعنی چه؟ میگویید وجود شدید، وجود ضعیف. اتفاقاً تشکیک خاصی است. اینها که همهاش همین است.
شاگرد: خدای متعال متواطی نیست؟
استاد: متواطی این است که صدقش بر مصادیق شدت و ضعف ندارد؛ اما خدای متعال که چند مصداق ندارد، او یک مصداق است. علاوه بر اینکه بالدقّه، مفهوم ندارد که بگوییم مفهوم بر مصداق صدق کرد. بالدقّه خدای متعال مصداق هیچ مفهومی نیست.
شاگرد: واجب الوجود است.
استاد: مصداق واجب الوجود است از حیث وجوب وجود؛ و الّا بالدّقه توصیف ذات او به یک وصف نفس الامری، «نفی الصفات عنه» خیلی با آن هماهنگی ندارد.
یک مثال سادهتر مثلاً پنج. در مفاهیم ریاضی متواطی خیلی خوب است. مثلاً پنج متواطی است. چرا؟ دیگر نمیشود بگویند این خیلی پنج است، آن خیلی پنج نیست. اینطور نیست؟ مفهوم خوبی نیست؟ مفاهیم ریاضی.
شاگرد: فرمودید بین وجود و عدم تشکیک معنا ندارد، اما آیا در خود عدمیات، میشود یک چیزی معدومتر از چیز دیگری باشد؟
برو به 0:40:00
استاد: در وجود که میشود، عدم هم مقابل او است. مثلاً وجودی که شدّت وجودیاش صد درجه است، تشکیک وجودی این بود دیگر. فرض است، صد درجه شدت وجود دارد. عدم این وجود -عدم خاصّ- فرق دارد با عدم آن وجودی که پنج درجه شدت وجود دارد. «لا مِیز فی الاعدام من حیث العدم»، اما از غیر حیث عدم، بلکه از حیث اضافهاش به وجود – طبق ضوابط که میگفتند- مِیز هست، مِیز هست بین اعدام.
شاگرد: بحثی در «کِیف» داشتند که فرمودند شدت و ضعف، شدت و ضعف نیست، نقصان و کمال است. منتها شدت و ضعف به معنای … مثل اینکه میگفتند مقوله جدهای که عمامه به تن ایجاد میکند با جدهای که قمیص ایجاد میکند آن جده اشدّ است، منتها نه در اصل پوشاندن، در مقدار پوشاندن، و الّا هر دو پوشاننده هستند. نمیتوانیم بگوییم این پوشانندهتر از دیگری است. میتوانیم بگوییم که این بیشتر از آن، محدودهای را میپوشاند. آن پوشاننده بودن را مرحوم شیخ فرمودند، اما قبول نکردند.
استاد: این فرمایش شما هم سر دراز دارد. واقعیت مفهومی عدم چیست؟ لاوجود است یا یک مفهوم استقلالی است؟ چطوری است؟ اگر عدم یعنی لا وجود، لا وجود چیزی نیست جز اضافه کردنِ لا به وجود. پس شما از ما انتظار نداشته باشید در مفهوم عدم یک حیطهای درست کنیم، چون فقط اضافهی لا هست به وجود. و حالا باز هم بحثهای حسابی اینجا هست.
حالا علی ایّ حالٍ، بحث در شدت و ضعف در عقد بود. شدت به اعتبار مسبب میشود. بنابراین میگوییم مسبّب چیست؟ این است که یا ملکیت میآید یا نمیآید. بله، درست است، آمدنِ ملکیت یا نیامدنش، شدّت و ضعف ندارد؛ اما ملکیتی که میآید، خود ملکیت، شدّت و ضعف در آن به عنوان یک امر اعتباری متصوّر است یا نیست؟ یعنی کاملاً معقول است که شما یک ملکیت پُربار، چاق از نظر حقوقی داشته باشید.
چطور در فقه خیلیها در ملکیت متزلزل اشکال میکردند که ملکیت متزلزل یعنی چه؟! من به گمانم، این خیلی واضح است که ملکیت متزلزل داریم، معقول است. ما نبایست آن چیزهای تکوینی را اینجا بیاوریم. ملکیت متزلزل یک امر حقوقی عالی، راقی، بسیاری از مسائل حقوقی با آن حلّ میشود؛ فلذا درست نیست ما بیاییم بگوییم ملکیت متزلزل معقول نیست!
بنابراین در چنین فضایی درست است که از حیث وجود و عدم، تواطی داریم و شدّت و ضعف نداریم؛ اما در ماحَصَل عقد و آن چیزی که بر بیع یا عقود دیگر متفرع میشود، میتوانیم شدت و ضعف را تصویر کنیم.
بنابراین مثلاً اگر بگوییم وقتی چیزی را به کسی بخشید، یعنی بگوید این برای تو باشد، ملکیت از آن حاصل میشود؛ اما وقتی هم بیع میکند و به ازائش قسم و آیه و اینها میخورد، در این هم ملکیت میآید، اما ملکیت در بیع اشدّ است از آن ملکیتی که برای هبه میآید. ملکیت یا آمد یا نیامد، درست است؛ اما آن ملکیتِ حاصل از بیع، ملکیتِ با ضوابط و احکام حقوقی مُحکم است، ولی این یکی نه.
حالا برگردیم به آیه شریفه «أوفوا بالعقود». در نرم افزار جامع الاحادیث بخش خوبی دارد، ارتباط آیه به کتب. در آن بخش بروید خیلی وقتها چیزهایی که در جاهای مختلف هم نمیتوانید پیدا کنید، حتی در تفسیرهای روایی نیست، در اینجا میتوانید پیدا کنید.
من این آیه را مراجعه کردم، دو، سه تا مطلب یادداشت دارم. در قضیه خوارج، به نظرم شیعه و سنی نقل کردند، آن کتاب وقعة الصفّین نصر بن مزاحم و بعد دیگران، در کتابهای علماء هم آمده، ابن ابی الحدید هم نقل کرده که وقتی خوارج به حضرت گفتند این نمیشود- به قول ما بزنید زیرش- حضرت فرمودند نه خدا میفرماید «أوفوا بالعقود». تمام شده، عقد است، یعنی حضرت آیه شریفه «أوفوا بالعقود» را در آن قضیه تحکیم با معاویه به کار بردند.
برو به 0:45:00
اینکه خیلی قشنگ است. حالا سندهایش بررسی بشود. این واقعهای است که اگر خلافش بود ذکر میشد. از آن طرف در بین فقهاء هنگامه است. من فقط یک کتاب را داشتم میگشتم، بقیهاش که فرصت نشد، حالش هم نبود. فقط در سرائر بالای ۲۰ مورد ایشان به «اوفوا بالعقود» تمسک میکند. میخواهد حکم را حل کند میگوید «لقوله تعالی: أوفوا بالعقود». و حالا این یک کتاب است. در طول تاریخ، شیعه و سنی از آن استفاده کرده اند. ما این استظهارات را نمیتوانیم دست کم بگیریم، یعنی یک عرفی است در مفاهمه.
مهمتر از همه ی اینها اینکه اساساً آیات قرآن اینطور نیست که کلّاً ما بخواهیم از اوّل تا آخر، سیاق را در آن تحکیم کنیم بر استظهار؛ نه، خیلی موارد هست که میتوانیم از سیاق منقطعش کنیم و واقعاً فی عِلم الله تعالی استفاده شرعی هم از آن بکنیم یا استفاده غیر شرعی.
در المیزان ذیل آیه ی شریفه ای میفرمایند روایات دو قِسم است، مربوط به حکم وجوب است یا استحبابی، که مرحوم علامه طباطبایی میفرمایند که اینجا هر دو تایش است؛ بعد میگویند که نحوه خواندن آیه مهم است تا اینجا میرسند که مثال میزنند به یک آیهی قرآن -البته این آیه بعداً میآید، ولی ذیل این آیهیِ جلد اول یا دوم المیزان به عنوان شاهد بر حرفشان، مثال موردی میزنند- میفرمایند یک آیهی شریفه است: «قُلِ اللّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ في خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ»[13]میفرمایند در این آیه، در هر قسمتی بایستید یک معنای متفاوت و کلاً متباینی از معنای بعدیاش دارد. هر جاییاش بایستید معنا دارد. بعد میفرمایند که «هذان سرّان تحتهما اسرار»[14] و این مطلبی است که باید حسابی روی آن کار بشود. بیخود ایشان نمیگویند «هذان سرّان».
شاگرد: یعنی از سیاق رفع ید کنیم؟
استاد: سیاق در معنای خاصِّ خودِ همان مقطع بله، یعنی سیاق او همان است. قرآن کریم اینطوری است که کلماتش، تعابیرش خودکفاست، ولو منافاتی با آن سیاق هم ندارد. هر سیاقی برای خودش معنا دارد. لذا میبینید مفسّر میتواند از یک آیه پنجاه معنا بفهمد، چه برسد به معانی آن فی علم اللّه تعالی.
شاگرد: بالأخره خروجی این آیه با سیاقش باید فهمیده بشود.
استاد: در یک معنایش درست است و تازه جالبش هم این است -همان که شما میفرمایید- خروجی آیه با یک سیاق فهمیده میشود، اما همان سیاق میتواند از باب استعمال لفظ در اکثر از معنا باشد. چطور؟ یعنی وقتی سیاق را نگاه میکنید دائماً قرائن معیّنهای میبینید برای معانی متفاوت. یعنی وقتی کلام میآید، میگویید این قرینه تعیین میکند عین یعنی چشمه، آن قرینه تعیین میکند عین یعنی چشم. سیاق را خواندید، بعد میگویید حالا عین کدامش است. استعمال لفظ در اکثر از معنا میگوید همهاش. این قرائن معیّنه میخواهد بگوید کسی که کلمهی عین را گفت همه را اراده کرده. از باب استعمال لفظ در اکثر از معنا اراده استقلالی، نه جامعگیری. جامعگیری که اکثر از معنا نیست.
یک آیه دیگر مثال بزنم که آن هم جالب است، اگر خدمتتان نگفتم. شاید آنها که منبر رفتند که خیلی کم شده باشد این را نخوانده باشند.
قال الله تعالی: «قُلْ ما يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبّي لَوْ لا دُعاؤُكُمْ»[15]. چطور معنا میکنید؟ اگر اهل دعا نباشید، دعا نکنید خدا به شما اعتنایی ندارد. روایت هم دارد، گیری هم نداریم، تمام. معنای به این خوبی را آیه شریفه میرساند. حالا دنبالهاش هم بخوانیم. «فَقَدْ كَذَّبْتُمْ فَسَوْفَ يَكُونُ لِزامًا»[16]، یعنی چه؟ اینجاست که میگوییم دعا اضافه به فاعل شده یا مفعول؟ «قُلْ ما يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبّي لَوْلا دُعاؤُكُمْ» دعا کردن شما خدا را -یعنی دعا اضافه به فاعل- یا نه، «لولا دعاء الرسول ایاکم»، دعا یعنی دعوت، یعنی اگر قضیهی دعوت و دین و شریعت و اینها نبود «ما يَعْبَؤُا بِكُمْ رَبّي»، مثل حیوانات بودید. «قل ما یعبؤا بکم ربی لو لا دعاء الرسول ایاکم الی الانسانیة، الی السعادة، فقد کذبتم». شما هم این دعوت را تکذیب کردید، «فَسَوْفَ يَكُونُ لِزامًا». حالا واقعاً «فَقَدْ كَذَّبْتُمْ» معنایش این است که دیگر دعا اضافه به فاعل نشده؟! قبول نداریم. هر دویش درست است. یعنی شما همینجا بایستید، دعا اضافه به فاعل شده، معنای صحیح هم دارد. روایت هم دارد.
برو به 0:50:55
روی این حساب هیچ مانعی ندارد که آیه اوّل سوره مبارکه مائده «أوفوا بالعقود» همینطور باشد، تمام شد، برای خودش معنا دارد. «أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهيمَةُ اْلأَنْعامِ»، برای بعدش است. آن بعدش که آمد، آن وقت عقد یعنی احکام شرعی. چه منافاتی است؟ «أوفوا بالعقود»، تمام. یک آیهی کامل، مطلب خودش را هم خدای متعال فرمود.
جالبترش این است که در آن ۱۰ تا نکته از سوره مائده -که نمیدانم دیدید یا نه- سوره مائده اساسش بر این است که ده جا پیامبرخدا عهد گرفتند -معاقده بوده- برای خلافت امیر المؤمنین. خب، این آیه در آخرین سوره است دیگر «آخرُ سُورةٍ نَزَلت سُورةُ المائدة». پس این آیه «بسم الله الرحمن الرحیم، يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ»[17]. اینجا عقود ناظر است به آن ده تا عقدی که گرفتند. لکن این منافاتی ندارد که هرچند الآن به حساب شأن نزول «أوفوا بالعقود» یعنی عقود عشره، اما مراد آیه شریفه در مجرای دیگر چیست؟ کل، «أوفوا بالعقود».
شاگرد: از باب استعمال لفظ در اکثر از معنا میشود، ولی آنهایی که قبول ندارند، چطور؟ بالأخره با این آیه چه کار کنیم؟ برای عهد ببریمش یا برای عقد ببریم؟
استاد: ما از باب جری میگیریم. آنهایی هم که قبول ندارند، معنای آیه را عام میگیریم، بقیه موارد همه را از باب جری میگیریم. جری را همه قبول دارند.
شاگرد: یعنی چه؟
استاد: جری یعنی یک مطلب کلی میگوییم که بر موارد منطبق میشود. در المیزان اگر «الجری» بزنید شاید صد مورد بیاید. در المیزان خیلی میگویند «من باب الجری».
شاگرد: یعنی یک معنای جامع بگیریم؟
استاد: نه، «جری» یعنی یک کلی بر اینجا منطبق میشود، تطبیق. این صغراست، آن کبری. آیهی شریفه «أوفوا بالعقود»، آخر ما از کجا، خودمان از جیب خودمان به آیه قید بزنیم؟ آیه «أوفوا بالعقود»، همان معنای عرفِ عام. فقهاء فهمیدند، عرف عام هم میفهمند. شما هم بالای منبر برای عرب و عجم و هر کس این را بگویید، مخصوصاً عربهای عرف عام -و لو کافرهایشان- در یک عرفی که همه مسیحیاند ولی همه عرب هستند، آیه را بخوانید چه میفهمند؟ پس وقتی معنای عام به این خوبی داریم، چه مُلزِمی داریم که آن را به صغریات جوش بزنیم. «أوفوا بالعقود» کدام عاقل است که در تصور این آیه با مشکل برخورد کند، در جلیل نظر. اینکه در کلاس دائماً بخواهیم گیر بدهیم، برویم و برگردیم، یک چیز است؛ اما در محاورات عقلاییه گفته بشود: ای کسانی که ایمان آوردید! به عقدها وفا کنید! این مفهوم پیچیدهای نیست، ما باید با همین ارتکازی که داریم حلّش کنیم. اگر هم در کلاس با اشکال دچار شدیم، برگردیم با ارتکازات این را حل کنیم؛ نه اینکه به خاطر اشکالات کلاس از این ارتکازات واضح و محاورات عقلائیه دست برداریم.
شاگرد: معنای لغت را از لغت صدر اسلام و زمان نزول آیه باید دید. از کجا میدانیم آن موقع به چه معنایی داشته؟ شما میگویید الآن برای ما مسلّم است، همه میفهمند، ارتکاز است. پس آن زمان نزول هم اینطوری بوده. حرف شما ظاهراً این است. حالا بحث اینجاست که کتب متقدم امثال العین اصلاً به معنای عقد نگرفتند. «أوفوا بالعقود»را مثال زدند برای عهد. مفسرین هم همینطور.
استاد: عقد را چطور معنا کردند؟
شاگرد: همان «گره» گفتند.
استاد: بله، آنها میگویند«العقود اَی العهود»، آن را صبر کنید، هنوز ادامه بحثم مانده. اینکه اصلاً روایتش «عهود» گفت، دو نکتهی ظریف در ذیل آیه هست – با این توضیحی که عرض کردم- اوّل یک تعمیم بسیار لطیف. دوم آن معنای عهد را …
برو به 0:55:20
وقتی میگوییم «أوفوا بالعقود» – قرار شد معنایش عقد مشدّد حقوقی باشد دیگر- اما اگر آیه معنایش اَوسَع بشود، یعنی همهی وعدههای ساده ی ساده را هم بگیرد، این موافق اخلاق قرآن و نزول آیاتی که سراپایش حکمت است، نیست؟ میخواهد به مؤمنین بگوید که به وعدههای ساده یِ خود هم وفا کنید.
شاگرد: پس از وجوب خارج میشود.
استاد: نه، نشد. یک معنای اصلی تشریعی دارد، آن معنایش روشن. داریم تحلیل میکنیم روایاتی که میگوید «العقود أی العهود» عقود را نمیتوانست بگوید عهود؟
شاگرد: عیبی ندارد، هر کدام به حسب خودشان است. بعضی عهدها شدیدتر هستند به حسب خودش وفا دارند، بعضیها ضعیف هستند.
استاد: نه، میخواهم عرض کنم همان عهدهای ضعیفی که اصلاً عقد نیستند، قرآن کریم میخواهد بگوید در فضای ایمانی «المؤمنون عند شروطهم»، ولو شرطهای ابتدایی. و لذا من میگویم اینها هم محکم است. «أوفوا بالعقود». امام میگوید این عقود میدانی یعنی چه؟ یعنی العهود. مؤمنین! هر عهدی که کردید محکم است؛ نه اینکه یعنی عقودِ حقوقی است، یعنی یک نحو تلطیفی است در عقود اصلی که معنای آیه هست و مربوط به عقود عقلاییه است و میدانیم که عهد مشدّد است. از آن که دست برنداشتیم. الآن داریم در یک تلطیفی معنای آیهی شریفه را تعمیم میدهیم. میگوییم که مؤمن فضایش این است. حتماً لازم نکرده عهدِ محکمکاری شده باشد. عهد ساده هم دادیم، محکم است.
شاگرد: از فضای حقوقی که بیرون میآورید، دیگر معنای وجوب فهمیده نمیشود.
استاد: بله احسنت. یعنی دو فضاست.
یک نکته دیگر که آن هم جالب است، این است که اساساً «أوفوا بالعقود»که ابن عباس هم گفته، گفته عهد یعنی عهود الهی، آن را هم ما قبول داریم. «أوفوا بالعقود» عقود یعنی همه عهدهایی که …. از باب اینکه حتی این عقود – از جمله بیع- هم یک نحو عهد الله هست، باید به احکام خدا در آن عمل کنیم. پس مشکلی نداریم که بگوییم عقود یعنی عهود الله، اما با این تلطیف نه با یک مفاهمهی عرف عام.
شاگرد: چرا عهد الی الله باشد؟
استاد: به خاطر اینکه حتی وقتی شما یک معامله هم میکنید خدا برایش حرف میزند. میگوید آثار ملکیت را بار کنید. چه بکن، این کار را نکن، این کار را بکن.
شاگرد: از «أوفوا بالعقود»میخواهیم ثابت کنیم.
استاد: نه، اینجا نمیخواهم با آن ثابت کنم. میخواهم بگویم «أوفوا بالعقود»یعنی تمام عهود الهی. اما چه کسی گفته عهود الهی یعنی فقط عهد عالم اَلَست. همین معاملهای هم که شما انجام میدهید، پابرجا بودنش -نه از این آیه، بلکه کلاً از حیث شرع- یک نحو انجام عهد الهی است. «اوفوا بعهود الله» که وقتی چیزی فروختید به آن پایبند باشید! نه از این آیه ها، دارم تأکید میکنم، «اوفوا بعهود الله»! یعنی هر چه عهد الهی است. از کجا شما میگویید عهود یعنی فقط عهود اعتقادی؟ عهودِ احکامی که خدای متعال در شرع فقط خودش انشاء فرموده، اینها هم مصادیق عهود است. خدا انشاء فرموده بیع را، «احل الله البیع». پس وقتی شما بیع میکنید الآن مصداقی از عهد الهی را ایجاد کردید، باید به آن ملتزم باشید.
شاگرد: اگر عقدی را در شرع نداشتیم، یعنی مثل بیع و اینها نباشد، بلکه اصلاً سابقه شرعی ندارد، چه مشکلی دارد «أوفوا بالعقود» شامل آن باشد؟
استاد: از چه بابی بگیرد؟
شاگرد: عرفاً عقد است.
استاد: جوابهای مختلف اینجا هست. یک جوابش این است که الف و لام العقود «ال» عهد است. «أوفوا بالعقود» یعنی عهد شارع، آنهایی که آن زمان بود، پس این عقود مستحدثه تخصصاً خارج است. عقدی که بعد در آمد از کجا؟! دارم مبنایی میگویم. نه اینکه بخواهم بگویم نیست. این یکی از مبانی است که فقهاء دارند. و لذا میگویند در عقود جدیدهی مستحدثه، تمسک به «أوفوا بالعقود» جایز نیست. میگویند الف و لام العقود، الف و لام عهد است. این یکجور.
اگر بگویید نه، «ال» جنس است و استغراق، آنجا از چه ناحیهای میگوییم؟ میگوییم ما اگر ما دلیلی داریم، نه از ناحیهی «أوفوا بالعقود»، از ناحیهی اینکه این عقد عقلایی است و شارع یک امضائات عمومی برای عقلائیت قطعی امور دارد، «أوفوا بالعقود» این را میگیرد از باب مصداق عُقلائیت اگر بگوید.
برو به 1:00:23
اما اگر بفرمایید که در «أوفوا بالعقود» میخواهیم با خودِ این آیه او را امضا کنیم، اینجا چطور میگوییم؟ میگوییم این عقد است، عقد است نسبت به آیه شریفه یعنی چه؟ یعنی یک پیمانی است محکم که عقلاء الآن اجرایش میکنند. پس لغةً مصداق آیه شریفه شد نسبت به معنای عامی که جری بر بیع و سائر عقود زمان شارع داشت بالفعل، ولی جریِ شأنی بر هر عقد عقلایی دارد. وقتی شأنیت جری بر سائر عقود عقلائیه را دارد، میگوییم «أوفوا بالعقود» یعنی این هم عقدٌ عرفی، عقلائی، پس «اوفوا به». به آن وفا کنید به همین نحوی که به سائر عقود وفا میکردید.
پس «أوفوا بالعقود» یک معنای محاورهای عرف عام دارد -همان که همهی فقهاء از آن استفاده کردند- یک معنای عام و عقود هم یعنی عقد، یعنی عهد مشدّد و هیچ مُلزِمی ندارد آن را منحصر کنیم در عقود حقوقی اجتماعی به معنای عقود باب معاملات؛ بلکه کل عقود را شامل میشود، همه را میگیرد به آن معنای عام. واقعاً هم همینطوری است. اصلاً قیدی در آیه شریفه نیست. حالا اینکه ذهن هر کسی به انس خودش سراغ یک چیزی برود، به خاطر انس است، نه از باب کلیت خود آیه شریفه.
حالا چرا آیهای را که «أوفوا بالعقود» یعنی عقد را در مطلق عهد به کار بردند؟ اینجا بود که دو تا رمز عرض کردم. یکی اینکه تمام عقودی هم که حتی عقود معاملی هم باشند یک نوع عهد الله هستند. پس مانعی ندارد بگوییم «عقود» یعنی «عهود الله» و یکی دیگر اینکه میخواستیم از عقود مشدّد به یک نحو اخلاقی لطیف، بگوییم ای مؤمن! عقد، عهد مشدّد است، اما برای تو که مؤمنی هر عهدی مشدّد است. این هم یک لطیفهای در تفسیر اینکه چرا عقود به عهود توسعه پیدا کرده.
حاصل این حرف چه میشود؟ آیه خودش در معنای اصلیِ ظهورش، توسعه ندارد. «أوفوا بالعقود» نه یعنی بالعهود مطلق، ولو عقد نیست. بلکه آنجا یعنی «أوفوا بالعقود»، تمام. ما چیزی اضافه بر آیه شریفه نمیگذاریم، همان خلائی که در فرمایش ایشان بود که یک جا در قرآن تعبیر به عقود کردند، بقیه جاها همه عهود است. وقتی عقود به این معنا شد، یعنی عهد مشدّد شد، «اوفوا» هم جا دارد و به خصوص اینکه مربوط به غدیر بوده، وفای مشدّد هم نیاز داشته. عقد مشدّد بوده، وفای بسیار شدیدی هم از شما درخواست داریم که آن قرائنی که در آیه هست که واقعاً عجیب است. آدم کل سوره را که نگاه میکند … نمیدانم شما آن را نگاه کردید یا نه، اشکالی به ذهنتان آمد یا نه. آن هم تازه من به صورت مختصر آنجا نوشته بودم. و الا اگر بسطش بدهید و ساختار کل سوره مبارکه را بیان بکنید، مخصوصاً با سؤالات خیلی عجیبی که در این سوره هست… الآن ربط واضح بین «احلّت لکم بهیمة الانعام»، با «أوفوا بالعقود»چیست؟
شاگرد: این یکی از پیمانهاست. مطلق پیمان، عهد. بعد فرمودید کلاً هر عهدی مشدّد است، این هم مشدّد است.
استاد: این را حرفی هم ندارم، گفتهاند. آیا عرف عام وقتی میخواند این رابطه سریع به ذهنش میآید یا نمیآید؟ العرف ببابکم. میآییم آیه بعدیاش، «الْيَوْمَ يَئِسَ الَّذينَ كَفَرُوا مِنْ دينِكُمْ … الْيَوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دينَكُمْ … فَمَنِ اضْطُرَّ…»[18] فاء تفریع هم دارد. چه ربطی است بین «الیوم یئس»، «الیوم اکملت»، «فمن اضطرّ»؟ این هم دوم، این هم سؤال مهمی است، مفسّرین هم در آن چقدر بحث دارند.
برو به 1:05:00
در المیزان هم میروند و بعد میگویند این معترضه است. خیالتان جمع باشد ربطی به غدیر و بعدش ندارد. خب، اگر اینجا اینطوری است، «أوفوا بالعقود» هم یکیاش-این را میخواهم عرض کنم- یعنی ریختِ سوره الآن اینطوری است. ما میبینیم آیاتی داریم که اینچنین است. سنیهایی هست بحّاث، میآیند چطور در این مقاصد خودشان سمپاشی میکنند. میگویند سر سوزن آیه «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ» اصلاً ربطی به امّت اسلامیه ندارد، مربوط به ابلاغ یک چیزی است به اهل کتاب. «بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ» راجع به اهل کتاب به آنها. از عجایبی که… وقتی زرق و برقش بدهند این میشود. آن مقالهای که عرض کردم برای این بود که ببینیم ربطی به امّت اسلامیه دارد یا ندارد. ۱۰ نکتهای که از خود آیه آوردم برای جواب همین سَلَفیِ مدیر فُرِم بود، خیلی هم بحّاث بود. برای جواب او بود، که محکم میگفت اصلاً این آیه هیچ ربطی به امّت اسلامیه ندارد. گفتم خب این را نگاه کنید، بعد خودتان قضاوت کنید ربطی به امت اسلامیه دارد یا ندارد.
با این خصوصیات پس آیهی «أوفوا بالعقود» دلالتش بر وفای به عقود تام است. اما دلالتش هم بر اصالة اللزوم ماند، که انشاءاللّه اگر زنده بودیم جلسه آینده. این نکته میماند که اگر اینهایی را که عرض کردم پذیرفتیم- حالا باز هم شما بحثش کنید، مباحثه برای این است که بحث پیش برود، اگر اینهایی که عرض کردم سر نرسید حتماً بفرمایید، اگر هم میبینید که قرار نیست ذهن من مطلب شما را بفهمد آن دیگر حرفی نیست، آن تقیه کنید- علی ایّ حال گمانم این است که دلالت آیه بر وفای به عقود خیلی خوب است. دلالتش بر لزوم میماند. دلالتش بر لزوم، استظهارات جدیدی و نکاتی را نیاز دارد.
آن سه تا را در خطبه همام نوشتم. در خطبه همام که هم در کافی هست، هم در نهج البلاغه. دارد که «وفیّ العقد»[19]. که این یکی از اوصاف مومنی است که حضرت برای همام وصف میکنند؛ که آن وقت مرحوم مجلسی و دیگران، همه آمدند «وفیّ العقد» را طبق آیه شریفه «أوفوا بالعقود» تفسیر کردند، یعنی این یک چیزی است، فطرت ذهن است، میگویند مؤمن «وفیّ العقد» است. «وفیّ العقد» است یعنی چه؟ یعنی «أوفوا بالعقود». «أوفوا بالعقود»مرحوم مجلسی هم در مرآة دارند، هم در بحار. چهار تا قول میگویند.
این را هم عرض کنم مختار مرحوم طبرسی مالِ خودشان نیست. به نظرم مختار شیخ طوسی هم هست و اصلش هم برای طبری است. چون در مقدمهی تبیان مرحوم شیخ فرمودند که تفاسیر خیلی نوشته شده، از من خواستند یک تفسیری بنویسم موجَز که مثل اطناب طبری نباشد. بعضیها اشکال میگیرند به شیخ طوسی که شما از طبری برداشتید آوردید، خودشان اوّل مقدمه گفتند: من که ابا ندارم حرفهای طبری را بیاورم، میخواستم اطناب او نباشد، مختصرتر باشد تا من بتوانم بخوانم. لذا اینجا هم اصل این حرفها از طبری است که روایت را میآورد، بعد میگوید اقوی و مختار این است که همان حرف ابن عباس درست است که عقود یعنی عهود الاهیه، که با این توضیحی که عرض کردم ما منکر این نیستیم که عقود، عهود الهی است، لکن یک تلطیفی در معانی است.
شاگرد: مثال «فمن اضطرّ فی مخصمه» را فرمودید تا بگویید «أوفوا بالعقود» …
استاد: میخواستم عرض کنم ریختِ سوره طوری است که از اینها در آن هست.
شاگرد: «أوفوا بالعقود»هم یعنی جابجا شده، یعنی معترضه است مثلاً؟
استاد: یعنی منافاتی ندارد که خلاف سیاق باشد از حیث «أُحِلَّتْ لَكُمْ بَهيمَةُ الْأَنْعام»[20]. به خصوص که در مورد «بهیمة الانعام» مثل ابن عباس میگفتند منظور جنینی است که در شکم ذبیحه است، «زکاة الجنین زکاة امّه». خیلی از مفسرین این را گفته اند، در روایت هم دارد که «احلت لکم بهیمة الانعام»، «بهیمه» یعنی ولد. بچهی گاو و شتر و گوسفند، «احلت لکم». چرا بچهاش؟ چون وقتی میکشید از رحمش در میآید. حالا این «أوفوا بالعقود». شروع کار هم «احلت لکم بهیمة الانعام». یک فرضی که نسبتاً نادر است، خیلی محلّ ابتلا نیست.
برو به 1:10:00
شاگرد: از اینکه شما میفرمایید، ظاهر اولیهاش عقود است ولی میشود تلطیفش کرد به عهود و عهود هم به معنای همین عهد شدید است.
استاد: و ظاهرش نه یعنی عقود معاملی است. عقود یعنی عقود عرفی که واقعاً عقیدهام این است مهمترین فرضی که اینجا دارد عقود یعنی عقد الغدیر. اصلاً این است. شأن نزول آیه… بقیهاش از موارد توسعه بحث است. «أوفوا بالعقود» ده تا در روایت هم دارد« عقود یعنی العقود العشرة» که ده جا حضرت از شما پیمان گرفتند. وقتی بُراء بن براء بود، بیرون مدینه بود.وقتی برگشت، دید چه خبر است، داد زد سر اینها، گفت مگر خودتان به علی، امیرالمؤمنین نگفتید ؟ مگر پیامبر از شما عهد نگرفت؟ بعد خلیفه دوم از مسجد بیرونش انداخت.
شاگرد: رابطهی بحث عقد و عهد در منظر شما چه شد؟ بالاخره عهد عمومیت دارد؟
استاد: کلّ عقدٍ عهد، اما بعضُ العهودِ لیس بعقد.
شاگرد: پس نظری که مشهور در فقه العقود آقای حائری اشاره میکند همان است.
استاد: من دفاع کردم از همان چیزی که همهی فقهاء دارند. یعنی سعی ما تا ممکن است این است که نباید در بحثهای کلاس، از واضح نزد عظیم فاصله بگیریم. تا ممکن است باید اشکالات کلاسیک را حل کنیم تا اگر ممکن است به همان چیزی که واضح بوده برگردیم. ولی اگر نتوانستیم حرف دیگری است.
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبن و الطاهرین
[1] مائده، 1
[2] سجده، 24
[3] بقره، 124
[4] همان
[5] نام دیگر فلوطین.
[6] توبه، 111
[7] «الْعَيَّاشِيُّ فِي تَفْسِيرِهِ عَنِ ابْنِ سِنَانٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا أَوْفُوا بِالْعُقُودِ
قَالَ الْعُهُود» وسائل الشيعة / ج23 / 327 / 25 – باب وجوب الوفاء بعهد الله و الكفارة المخيرة بمخالفته ….. ص : 326
[8] فجر، 25 و 26
[9] غافر، 71
[10] یس، 8
[11] حاقّه، 32
[12] کتاب البیع للامام الخمینی، ج1، ص101
[13] انعام، 91
[14] المیزان فی تفسیر القرآن، ج1، ص260
[15] فرقان، 77
[16] همان
[17] مائده، 1
[18] مائده، 3
[19] الكافي (ط – الإسلامية) / ج2 / 228 / باب المؤمن و علاماته و صفاته ….. ص : 226
[20] مائده، 1
دیدگاهتان را بنویسید