1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(٧)- عنصر حقوقی و معیار تشخیص آن

درس فقه(٧)- عنصر حقوقی و معیار تشخیص آن

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=13150
  • |
  • بازدید : 47

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه ٧: ١٣٩٧/٠٩/١١

 

رساله حق و حکم مرحوم آشیخ اصفهانی

بسم الله الرحمن الرحیم

ایشان بعد از این که توضیح دادند که ملک مثلاً جده نیست و اولی این است که اعتبار الاضافه باشد، نه اعتبار الملک، می رسند تا آن جا که «و هل الملك مفهوماً هو الاحتواء أو الإحاطة أو السلطنة أو الوجدان؟ الظاهر أنّه ليس بمعنى السلطنة»[1]. این هم نکته ای است که اضافه می کنند که معنای سلطنت نیست، چون مفهوم سلطنت «تتعدی الی متعلّقها بحرف الاستعلاء». «سَلَّطَه عَلیه» یا «لَه السَّلطَنةُ عَلیه»، « إِنَّمَا سُلْطَانُهُ عَلَى الَّذِينَ يَتَوَلَّوْنَهُ»[2]، اما در مورد مالک نمی گویند «مَلِکَ عَلیه» اگر در معنای ملک، «سلطنت» اشراب شده بود، تضمین شده بود، شما می گفتید «مَلِکَ عَلیه»؛ اما هیچ کس این را نمی گوید، بلکه می گوید «مَلَکَه» با مفعول بلا واسطه.

بعد می فرمایند « بقي الكلام في مراتب الملك من حيث المتعلَق و هي ملك العين و ملك المنفعة و ملك الانتفاع ». خب، این تقسیم بندیِ فقیهانه خیلی خوبی است. در همان بحث حق، دو صفحه راجع به این، مطالبی می‌گویند. من، مروری عرض می‌کنم.

تبیین ماهیت «عین حقوقی»

ملک عین، ایشان هیچ مشکلی در آن ندارد. بعد یک اشکالاتی در ملک منفعت و انتفاع مطرح می‌کنند. آن اشکالات خوب است.

ملکِ عین، خودش هیچ مشکلی ندارد، صاف است، البته آن‌جا هم در شرایط خاصی اشکالاتی پیش می آید، مثلاً ما ملکیّت ذمه داریم که ایشان مطرح نکرده. ذمّه مملوک است، امّا هست یا نیست؟ الان آقایی اینجا آمده بود، مقاله آورده بود در مورد خرید و فرو ش ذمّه؛ دائن مالکِ ذمّه‌ی مدیون است. این ذمّه چیست؟ الآن  بسیاری از علماء، معاملاتی را که تصحیح می کنند، می گویند معامله به ذمّه صورت می‌گیرد؛ می‌فروشد به ذمّه او  و مالک ذمّه او می‌شود، بعداً می تواند یا ابراء ذمّه بکند یا تهاتر ذِمَم بشود.

خب، ذمّه را اینجا مطرح نکردند. علی ایّ حال، ان شاء اللّه بعداً باید همه این ها را بررسی کنیم. این‌ها عنصرهای حقوقی است که وقتی می فرمایند ملک العین، عینِ حقوقی منظور است.

این نکته را من عرض بکنم. اوایل ممکن است مقداری رَمِش داشته باشد، ولی بعد که تأمّل کنید یک ظرافت کاری حسابی در آن هست، و با ارتکازات ذهنی شریف خودتان هم موافق است. و آن این است که اساساً کلماتی که ما به کار می بریم، در آن بستری که به کار می بریم، رنگِ تحیّث به آن حیث بستر را پیدا می کند.

الان در فقه وقتی شما می گویید ملک و عین و منفعت و انتفاع؛ عین، عین حقوقی است و عین حقوقی فرق دارد با عین در -مثلاً- فضای فلسفه، در فضای منطق، در فضای لغت و سایر چیزها؛ شما وقتی در منطق می گویید عین، می گویید «ذهن و عین» یا در فلسفه می گویید «ذهن و عین»، آن جا عین یعنی بیرون از حوزه‌ی ادراک و حوزه درک ذهن؛ یک معنای خاص خودش را دارد. می گویید ذهن و عین، بِالمُقابله. کاری به آن جا نداریم. آن جا هم خودش ظرافت کاری دارد.

اما وقتی در فقه می گویید عین، عین مقابل منفعت است، مقابل ذمّه است. یا در بحث طهارت و نجاست وقتی می گویید عین نجاست، مقابل متنجّس است. وقتی در طهارت و نجاست «عین» می گویید، اصلاً مقصودتان از عین، مقابل ذهن نیست و اصلاً مقصودتان، مقابل منفعت نیست. نه، آن جا که می گویید عین یعنی در مقابل متنجس. «عینِ نجس است»، در مقابلش متنجس است. «الاشیاء تعرف بِمُقابِلاتِها». این حیثیات خیلی مهم است.

 

برو به 0:05:20

خدمت شما می‌گفتم یا نه، در مباحثه کشف المراد بود، رسیده بود به این که خواجه فرموده بودند «من حیث هو هو». آن جا عرض می‌کردم همین کلمه «من حیث هو هو» که ساده ترین حیثیت است، ده ها جور می‌شود خودش را نشان دهد. چون در «من حیث هو هو» یک چیزی در ذهن شماست، که مقابل او می‌گویید نه، این نه، بلکه «من حیث هو هو» یا«من حیث هی هی». یک حیثی را در نظر دارید، در قبال او می گویید «من حیث هو هو»؛ و الّا ما یک «من حیث هو» مُطلَق نداریم. اگر هم به یک معنایی در اصول داشته باشیم، من عرض می‌کنم مُهمَله اولی. مهمله ای که در اصول فقه می گفتند، مهمله ثانیه و ثالثه است. یادم است می گفتند «مهمله و لا بشرط مقسمی»، «ماهیت مهمله» و«ماهیت لا بشرط مقسمی». آن مهمله، مهمله ثانیه و ثالثه بود. یک مهمله‌ی اولی داریم که حالا باید سر جایش صحبت شود.

در مانحن فیه، وقتی می گوییم عین در آن بستری که مقابل منفعت قرار می گیرد، مقصود از عین چیست؟ عین، منفعت و انتفاع . یعنی هر چیزی که منفعت نیستي یا نه، یک قیود دیگری هم دارد؟ مثلاً نور آفتاب، منفعت دارد، عین هم دارد. درفقه از آن بحث می کنید یا نه؟ می‌گویید نور آفتاب: عینش، منفعتش. یا «هوا»: عین هوا، منفعت هوا. می گویید یا نه؟ در فقه شما کجا با آن کار دارید؟ مثلاً کجا می‌گویید؟

شاگرد : نور خورشید در بحث طهارت.

استاد : نه منفعت، عین. کلمه عین را اگر آن جا پیدا کردید، جایزه دارید.

شاگرد : عین چه چیزی؟ عین خورشید؟

استاد : بگویند نور خورشید، عینش!

شاگرد : وقتی در فقه می‌گویند،مطلق بحث می‌کنند.

استاد : این عینی که الان بحثمان هست را دارم می گویم، نه عین نجاست، نه عین کذا. این عینی که در فضای ملک، درباره اش صحبت می‌کنیم . متعلّق ملک، یک وقتی عین است، یک وقتی منفعت است. این جا برای آن ها عین به‌کار می بریم یا نه؟ این نکته را برای همین سوال کردم.

شاگرد : حالا حتما لازم نیست به آن اشاره شده باشد. مثلا وقتی می گویند با نورخورشید خشک بشود نه با باد. این الان منظور، عین نیست؟

استاد : می گویند یا نمی گویند؟

شاگرد : کلمه عین را به کار نمی برند.

استاد : من مشکلی ندارم در فقه، صد جا عین به کار برود، اما صحبت سر این بحثی است که ما داریم. نور خورشید چه مشکلی دارد که برایش عین به کار نمی‌بریم؟

شاگرد : فیزیکی نیست.

استاد : نور فیزیکی نیست ؟

شاگرد : عرفاً نیست.

استاد : هوا فیزیکی نیست؟

شاگرد : عرفاً نیست.

استاد : چرا عرفاً نیست؟ شما رفتید روی کلمه عرف! عرف یک چیزی می‌فهمد، چرا عرف این را عین نمی‌داند؟ عرف که آن را عین می داند!  شما اگر در فضای منطق و فلسفه، بگویید نور خورشید در خارج، نور خورشید در عین موجود نیست!؟ هوا عین نیست؟! این ذهن شماست؟ در همان فضا، عرف می پذیرد که این عین است! چرا در فقه شما می گویید عرف نمی پذیرد؟

شاگرد :  چون عین تعریف خاصی دارد. آن چیزی که قابلیت تملک داشته باشد.

استاد : دور شد! چه چیزی قابلیت تملک دارد؟ آن چیزی که آن را عین بدانند.

شاگرد : جسمیت خاصی دارد.

استاد : جسمیت میزان است؟

شاگرد 1: چون در نجاسات می گویند عین نجاست چیزی است که جرم داشته باشد. چیزی که جرم داشته باشد، جسم است. ولی نور جرم ندارد. لذا جسمیت ندارد.

استاد : خب، هوا جسمیت دارد یا ندارد؟ به آن عین می گویید یا نه؟

معرضیت برای تزاحم، معیار عنصر حقوقی

شاگرد : شاید در هوا، از این جهت باشد که مثل هوا و نور خورشید اعیان تکوینی هستند؛ اما اینجا عینِ در مقابل منفعت منظور است، مثل ملکیت اعتباری داریم، که از آن بحث می‌کنیم.

استاد : نه، حالا ملکیت بعد است. اول این  را بفرمایید تا ببینیم چه می‌شود، تا بعد حکم ملک را در آن بیاوریم. خیلی فرمایشات شما نزدیک می شود به مقصود من. وقتی  دقت می کنید، می‌بینید شما ارتکاز خودتان را دارید، عرف هم همین را دارد، همان طور که شما فرمودید.

عین در فضای فقه که می گویید او مالک عین است، نه مالک منفعت؛ اینجا یک عنصرحقوقی و در دارِ تزاحم و انتفاع مطرح می‌شود. اگر رفتید سراغ چیزی که عین فلسفی است، اما اساساً تزاحمی در آن نیست. تزاحم که نشد، حقوق با آن کار ندارد. چرا هوا را عین نمی گویید؟ چون در انتفاعش تزاحم نیست. حالا آمد و یک جا تزاحم شد، یعنی در سالنی رفتید، الان اگر همه بخواهند نفس بکشند، باید این هوا را ذخیره کنند و در کپسول کنند. حالا شد عین، حالا منفعت، حالا پول، حالا اجاره، حالا معامله…  هوا دیگر خرید و فروش می شود.  پس قوام عین حقوقی به تزاحم در انتفاع است.

شاگرد : باز هم  به آن عین نمی گویند. با اینکه خرید و فروش می شود، باز هم به آن عین نمی گویند.

استاد : یعنی الان کپسولی که شما می روید گاز می خرید، به این گاز نمی گویید عین؟! می گویید این کپسول نصف است، پس من نصف پولش را می‌دهم. مالکِ عینِ گاز نمی‌شوید؟

شاگرد : نه، بحث اطلاق عین است؟

استاد : بله، اطلاق عین!

شاگرد1 : اطلاقِ عین نمی شود.

شاگرد2 : بالاخره منفعت هم به آن نمی گویند.

استاد : الان شما گاز بخرید با اینکه یک هندوانه بخرید، چه فرقی می‌کند؟ می گویید هندوانه را مالک شدم. گازی هم که خریدید را مالک شدید.

آن چیزی که الان منظور من است، این است که صبغه حقوقیت یک عنصر بسیار دقیق است. حالا بعداً وقتی این تذکر را دادم، با آن انس گرفتید، ذهنتان این ها را جدا می‌کند. یعنی ما یک عناصری داریم حقوقی، یک عناصری داریم فیزیکی، یک عناصری داریم فلسفی. در هر بستری که یک عنصری مطرح است به قوامِ آن بستر، آن عنصر معنای خودش را پیدا می کند.

 

برو به 0:11:49

در حقوق وقتی حق است، تزاحم است و شما می‌خواهید تزاحم انتفاعات را سامان دهی کنید، اینجا حقوق مطرح است. عینی که اصلاً تزاحم در آن نیست، لغو است. عقلای عرف لغو می‌بینند که آن عینی را که به عنوان عنصر حقوقی، در بستر تزاحم انتفاعات اعتبارش کردند، به این هم بگویند عین ! مثلاً به نور خورشید هم بگویند عین ! نور خورشید همه جا هست، تزاحمی در آن نیست. اگر جایی در انتفاع از آن، تزاحم پیش آمد سریعا می شود عنصر حقوقی.

شاگرد : ولو اعتبار بشود؟

استاد : عرف عقلاء اعتبار می کنند. یعنی عند التزاحم محتاج می شوند به اعتبار. اعتباری که صحبت می‌کردیم. می بینند الان تزاحم است. عند التزاحم باید نظم بدهیم.

شاگرد : می‌گویند مثلاً آن را ساعتی می‌کنیم.

استاد : احسنت ! لذا حالا شد عین، حالا شد منفعت ! حالا «ما به الانتفاع» می شود عین. آن هم عین حقوقی. «ما فیه الانتفاع» می شود منفعت.

ذهن شریف خود شما این نکته را دارد . فقط اسمش برده نشده و گمان من این است که اگر این را در ذهن شریفتان پرورش بدهید، در مدتی بعد تا اسم یک چیزی را می برند، فوری می توانید بفهمید این الان عنصر حقوقی است یا عنصر …

مثلا ببینید در فضای ادبیات، تا می گویند «فاعلٌ»- هیئت فاعل- یک عنصر نحوی است یا صرفی؟

شاگرد : نحوی.

استاد : هیئت «فاعلٌ»، نه «کلٌّ فاعل مرفوع»

شاگرد : صرفی.

استاد : هیئتِ «مفعولٌ». ببینید چون با اینها انس داشتید در ذهنتان روشن است. می گویید اگر هیئتش را می گویید، عنصر صرفی است. اگر «کلّ فاعلٍ مرفوعٌ» را می گویید و کاری با هیئت ندارید، عنصر نحوی است. اما اگر بگوییم مثلاً این، استعاره است یا مجاز مُرسَل، عنصرِ چیست؟ نه نحوی است، نه صرفی.

شاگرد : بلاغی است.

استاد : بله. برای معانی، بیان و بلاغت است. سریع تمیز می‌دهید.  همین طور صبغه ظریفی را باید ذهن شریفتان در فقه وحقوق پیدا کند. یعنی بعد از مدتی انس، تا اسم یک چیزی را می برند، بگویید این عنصر حقوقی است. یکی از عناصر مهم حقوقی، عین است؛ عین درفضای معاملات. یکی دیگر از عناصر مهم، منفعت است.

شاگرد : در منفعت هم تزاحم است.

استاد : بله، عرض کردم، فلذا عنصر حقوقی است. اصلاً کلمه منفعت، عین ، انتفاع، همه این‌ها عنصرهای حقوقی هستند. اما چه وقت عنصر حقوقی است؟ در بستر تزاحم و حکمت جعل قوانین حقوق. آن جایی که حکمت و اقتضاء انشاء قوانین هست، آن جا می شود عنصر حقوقی؛ آن جایی که اصلاً در این فضا نیست، تزاحم نیست، در دسترس همه است، هیچ کس کاری ندارد در آنجا این عنصر حقوقی نیست.

شاگرد : مثلاً خونی که در رگ است، یا خونی که از رگ بریده، می‌ریزد و به زمین می ریزد، نه خونی که بسته بندی شده و شخص دیگری می‌خواهد از آن استفاده کند.

استاد : یعنی یک چیز مستهلک. این طور فرض بگیرید.چیزی که مستهلک شد، دیگر عین فقهی نیست. لذا می‌توانم بگویم وقتی مستهلک شد، احکامش هم رفت. ولو عین فیزیکی و عین فلسفی دارد، جایی که نرفت، فقط مستهلک شده، ذراتش پخش شده.

شاگرد : ولی هنوز احکام شرعی دارد. می گویند این خون نجس است، نجس کننده است. بر این ها حکم بار می شود.

استاد : مثال خیلی خوبی زدید. خون روی زمین ریخته، عین دارد و متنجّس دارد. باز هم عین نجاست است، هر چند روی زمین ریخته و متنجّس دارد. چرا؟ چون عینِ در طهارت و نجاست، مقابل متنجّس است. می تواند نجس کند، اما خونی که روی زمین ریخت، این دیگر عین تجاری ندارد. چرا؟ چون از بین رفت. از عین حقوقیِ در فضای تجارت و منفعت و این‌ها، از بین رفت، و دیگر خارج شد؛ اما عینِ در باب طهارت و نجاست، هنوز هست. چه مثال خوبی زدید! یعنی وقتی حیثیات دقیق شد، کاملاً می‌فهمیم الان دیگر این خون، منفعتش، عینش، تمام شد.

 

برو به 0:17:08

اگر کسی مالک یک آبی بود و شما روی زمین ریختید، چه می‌گویید؟ می‌گویید این، اتلاف کرد. نه دیگر عینی مطرح است، نه منفعتی، به ذمه ات رفت، یعنی باید پولش را بدهی. می گویید آب که روی زمین است، عینش که جایی نرفت. خیلی جالب است. شما آب را ریخیتید روی زمین، در فقه چه می گویید؟ می گویید اتلافِ عین کرد. می‌گویید یا نمی‌گویید؟ به راحتی می‌گویید. کسی آب را از کاسه روی زمین می‌ریزد، اتلاف عین کرده. عینش که موجود است! شما نمی‌گویید خونی که ریخته، عینش موجود است؛ اما در باب ضمان، در مالیّت، آبی که روی زمین ریخت، عینش تمام شد. عین فیزیکی اش هنوز روی زمین است؛ اما عین حقوقی اش تمام شد، محو شد، اتلاف شد و رفت به ذمّه. خیلی مثال خوبی زدید.

لذا چرا فقهاء می گویند این معامله را به ذمه کردید، نه به عین! زیاد به کار می برند. خودتان مسئله جواب می‌دهید، می‌گویید من این ظرف را که خریدم؛ به ذمّه خریدم، نه به عین. اینجا عین یعنی چه؟ این عین دقیقاً یعنی عین معاملی! یعنی عینی که هنوز تموّل در او صادق است، مالیت دارد. اگر روی زمین ریختید و مالیتش رفت، عینش هم رفت. چرا عینش رفت؟ چون عین، عنصر حقوقی بود، قوامش به مالیت و انتفاع و به تزاحم انتفاعش بود. وقتی رفت، دیگر تمام شد.

تفاوت منفعت و انتفاع

شاگرد : تفاوت منفعت و انتفاع.

استاد : الان می فرمایند. مثال روشن منفعت و انتفاع،  اجاره است و عاریه. شما می‌روید پیش شخصی، می‌گویید این را به من عاریه می‌دهید؟ شما وقتی عاریه می‌گیرید، مالک انتفاع هستید؛ اما مالک منفعت نیستید. اما وقتی پول می‌دهید و اجاره می‌کنید، مالک خود منفعت هستید که انتفاع هم لازمه اش است. اما وقتی که می‌خرید مالک عین هستید، که منفعت هم تابع آن است.

شاگرد : ثمره اش چیست؟ هر دوتا استفاده می‌شود.

استاد : قابلیت انتقال. شما وقتی خانه را اجاره می‌کنید، اطلاق اجاره می گوید، می توانید اجاره هم بدهید. چرا؟ چون مالک منفعت هستید، و آن را به دیگری منتقل می‌کنید؛ اما وقتی عاریه گرفتید، مجاز نیستید به دیگری بدهید. چون شما فقط نفس الانتفاع را مالک شدید، نه منفعت را؛ تا بخواهید به دیگری بدهید، منفعت برای او است. شبیه بذلی که وقتی منزل کسی می روید، آن را به شما می‌دهد، ولی باز مال خودش است و شما نمی‌توانید به دیگری بدهید.یا مثلاً می گویید قلمتان را بدهید تا من بنویسم، منفعت را تملیک نکرده، بلکه بذل است.

شاگرد : انتفاع و منفعت را چطور تعریف می‌کنند؟

استاد : ایشان هر دو تایش را دارند. در تعریف می گوییم هر عینی، شأنیت انتفاع از او دارد به منافع. حالا اتفاقاً من همین اشکالات را می‌خواستم مطرح کنم. اگر این اشکالات را جلوتر مطرح کنیم، راحت تر به این تعریفات می رسیم.

حالا من عبارت را بخوانم . من دیدم که انتفاع و اینها جالب است و بعداً هم به‌درد می خورد، گفتم که رد نشویم، برویم بحث حق.

ایشان گفتند «بقي الكلام في مراتب الملك من حيث المتعلق و هي ملك العين و ملك المنفعة و ملك الانتفاع، و لا إشكال في الأول»[3] ما در ملک العین هیچ اشکالی نداریم. اما باید توجه کنیم عین در اینجا، عین حقوقی در بستر مالیت است، نه عین غیر حقوقی یا عین حقوقی در غیر بستر مالیت. این‌ها خیلی ظرافت کاری های قشنگی دارد. بعدها بخواهید تحقیق کنید و فکر کنید، وقتی به این نکات توجه داشته‌باشید، امتیازات که جدا بشود، خیلی سریعتر ذهنتان به مطلوب می‌ر سد.

اشکالات مصنّف در ملکیتِ منفعت و انتفاع

  1. معدوم بودن منفعت در هنگام تحقق عقد اجاره

خب،«إنّما الإشكال في الثاني و الثالث». ملک المنفعة و ملک الانتفاع، اشکالاتی دارد که آیا اصلاً معقول است یا نه؟ مالکِ منفعت است یعنی چه؟ خانه؛ خانه یک عینی دارد. اینکه مالک خانه است را می فهمیم. مالک منفعتش دیگر یعنی چه؟ خب چه اشکالی دارد؟ میگوید دو تا اشکال بزرگ دارد.

«أمّا ملك المنفعة فالإشكال فيه من وجهين: أحدهما: ما هو المعروف من أنّ تعلّق الملك بالمنفعة المستقبلة تعلّق بالمعدوم.» منفعت که الان یک چیز مشت پر کنی در این خانه نیست. شما در آینده می توانید از این عین انتفاع ببرید، پس معدوم است؛ انتفاع، کاری است در آینده. چیزی که معدوم است را چطور شما می‌خواهید مالک بشوید. می گویید من رفتم خانه را اجاره کردم؛ مالک منفعت این خانه هستم. خب، منفعت را نشان بده. هر چه نشان بدهی، عین است. معلوم است که منفعت برای آینده است. این، اشکال اول.

  1. ملک موجر نبودن منافع اشیاء

«ثانيهما: ما تقدم ذكره سابقاً من أنّ‌ سكنى الدار و ركوب الدابة و أشباههما المعدودة من منافعها ليست من حيثيات تلك الأعيان، لتكون مملوكة لمالك تلك الأعيان ليملّكها المستأجر، بل هي من أعراض المستأجر، و هي غير مملوكة للمؤجر  قطعاً» این هم چه اشکالی!  آقا می آید خانه را اجاره می کند، می گویند چه چیزی را مالک شدی؟ می گوید منفعتِ عین را، منفعتِ خانه را. باید تحلیل کنیم، ببینیم منفعت خانه چیست؟

منفعت خانه این است‌ که جنابعالی که مستاجر هستید، می روید در خانه می نشینید. در اینجا خانه که کاری نکرده! سکنای شما در خانه، عرض شماست، حالت شماست؛ چه ربطی دارد که بگویید من مالک منفعت خانه ام؟ متعلَقِ سکنی، شما هستید، عرض شماست. عرضی که برای مستاجر است، می شود منفعت خانه؟! معنا ندارد.

شاگرد : کسی هم که فاقد شیء است، می خواهد معطیِ چه چیزی باشد.

استاد : احسنت ! خودِ خانه که عرضی به نام «سکنی» ندارد. موجر هم که ساکن نیست. موجر چه چیزی را می خواهد به مستاجر بدهد؟ این دو تا اشکال.

شاگرد : اجازه‌ی عارض شدن کافی نیست، یعنی همین که مالک اجازه بدهد که این عرض بر او بار بشود، این خودش وجه تصحیحی نیست؟ یعنی اگر منِ مالک اجازه نمی دادم که این آقا برود در خانه من بشنید، عرضِ سکنی برایش بار نمی شد.

استاد : یعنی او مالک اجازه خودش است؟ ما می‌خواهیم ملک المنفعة را درست کنیم. شما دارید توضیح می‌دهید که اجازه او مجوّز است، یعنی صرفاً یک حکم تکلیفی را سر رساندید. ما میخواهیم بگوییم او الان مالک منفعت خانه شده. اشکال اول این است که «منفعت که نیست». چطور مستأجر، مالک چیزی بشود که نیست.

 

برو به 0:24:46

اشکال دوم این است که مالکِ سکنای خودش می شود؟! خب او اجازه داد، بسیارخوب؛ اما حالا که اجازه داد، من مالکِ عرضِ خودم شدم؟! این اصل حرف . حالا اگر می بینید خوب است، جواب اشکالات را هم بخوانیم، سریع عبور کنیم. اگر نه، که جوابش را خودتان مرور می کنید. من فقط مطرح کردم که ببینید این دو تا اشکال در این فضا هست.

شاگرد : «مضافاً الی..» اشکال سوم است؟

استاد : «مضافاً إلى أنّ‌ المنفعة إذا كانت ما هو من أعراض المستأجر، فلا فرق …» بله، این هم اشکال دیگری است که فرقی بین ملک الانتفاع و ملک المنفعه نخواهد بود. چرا؟ چون کسی که در خانه نشسته، خانه را اجاره کرده باشد یا خانه را به او عاریه داده باشند. درست شد؟ فرقی نمی کند در اینکه سکنی، سکنی است. سکنای مستعیر(استعاره کننده) با سکنای مستاجر از حیث خارجیتِ سکنی که فرقی ندارد. این هم اشکال دیگر.

شاگرد : این بر می‌گردد به همان اشکال دوم.

استاد : ایشان هم ذیل اشکال دوم مطرح کردند.

شاگرد : چون همه قبول دارند که مقوّم انتفاع، همان آقای مستأجر، یا همان آقای منتفِع است، ولی می گوید اگر این را قبول کنیم در منفعت هم باید همین حرف را بزنیم.

استاد : اگر در منفعت بپذیرید، انتفاع هم می شود عین او. هیچ فرقی بین ملک انتفاع و منفعت نخواهد بود. البته اگر پشت صفحه را نگاه کرده باشید، ایشان اشکال می کنند در اصل اینکه انتفاع، ملک باشد. من فقط اشاره می کنم به رؤوس مطالب ایشان.

 

جواب اشکال اول

«يندفع الأول: بما مرّ من أنّ‌ الملك الشرعي و العرفي ليس من الاعراض الخارجية، حتى يحتاج إلى موضوع محقق في الخارج، بل هو اعتبار الملك، فيكفيه موضوع اعتباري» می گویند وقتی ملکیت، اعتباری است، اینکه موضوع معدوم است، مهم نیست. عرض و چیز واقعی است که موضوع واقعی می خواهد. اگر ملک از اضافه بود، می گفتید چه‌طور او الان مالک معدوم است و حال آن که نیست. اما وقتی اعتباری است، مانعی ندارد.

«فيكفيه موضوع اعتباري» می‌گویم یک منفعتی را برایش تقدیر می‌گیرم «بتقدير المنافع موجودة بوجود ما تقوم به» . خانه ای که هست، می گویم کانّه آن چیزهای آینده و منافع آینده هم الان به این بند است. بالقوه در او موجود است.

شاگرد : جوابی که هفته پیش شما فرمودید که عقد، یک وجود تکوینی دارد که از بین می رود و یک وجود دیگر، که حالا اسمش را اعتباری بگذاریم؛ طوری که آن هست، که در این صورت کشف آن جا معنا پیدا می‌کند. لذا قول به کشف آن جا صحیح می شود. آن جواب را اینجا هم می‌توانیم بگوییم؟

استاد : بله، دقیقاً. اشکال، اشکالِ تکوینیات است در فضای اعتباریات. یعنی می‌گویید که منافع که معدوم است؛ چطور می‌خواهید بگویید آن چیزی که هنوز نیست، را من مالکم.

می گوییم معدوم است؛ اما در ظرف خودش که موجود می‌شود. من هم می خواهم اعتبار کنم. اعتبار که دیروز و فردا و امروز ندارد. می گویم همانی که نیامده، ولی فردا می آید، شما مالکِ همان هستید. شما را مالکِ آن، اعتبار می‌کنم. آن بحث هفته قبل درست است، ولی ایشان یک طور دیگری با یک بیان نزدیکی فرموده اند.

علی ایّ حال فرمودند «یکفیه موضوع الاعتباری بوجود … كما أنّ ملك الكلي الذمي أيضا كذلك بتقدير وجوده في الذمة» مثلاً می گوید من ده کیلو گندم کلی را به شما فروختم. شما هم که خریدار هستید مالک ده مَن گندم در ذمه من می شوید، معامله سلف. الآن اینکه موجود نیست، کلّی است! می گویم نباشد، همین کلی به عنوان یک چیزی که در ذمه است، موضوعی است که برای اعتبار کافی است. اینها خیلی خوب است. ببینید چقدر لطیف می‌شود فضای بحث حقوق و این اعتباریاتی که منشا اعتبار برایش واقعیت دارد و حکیمانه است. کلی ذمی در ذمه، بتقدير وجوده في الذمة، فرض می‌گیریم که در ذمه او هست. «بل یکفیه فرض وجوده فی افق الاعتبار». آن جا که می‌خواهیم اعتبارِ ملکیت بکنیم، آن را موجود فرض می‌گیریم. همان معدوم یا آن ذمه را.

«…حتى يتقوم الاعتبار به، حيث إنّ اعتبار الملك بلا طرف لغو محض، كما في ملكية طبيعي السادة و الفقير للخمس و الزكاة أو الوصية للمعدوم و بالمعدوم على القول بها» که می گویند ملکیت طبیعی و ساده. در افق اعتبار ما طبیعی سید ها را در نظر میگریم و یک ملکی را برایشان وقف می کنیم یا نذر می کنیم. «طبیعی الفقیر للخمس». طبیعیِ فقیر یعنی چه؟ یعنی یک کلی که متعین نیست، اما در افق اعتبار برای خودش موضوعیت دارد. می گوییم «الفقیر یا الفقراء هم المالکون لهذا الخمس، لهذه الوجوهات».

 

مالک در وقف عام

در اینکه وقف عام، وجوهات، مالکش کیست یک بحثی هست. اگر خواستید مرحوم سید نسبتاً مفصّل در ملحقات عروه آورده . در عروه یک بحث اصلی است که تا کتاب نکاح و وصیت تمام می‌شود. همانی که مستمسک و اینها تعلیقه بر آن است. این عروه اصلی که علماء به آن حاشیه زدند تمام می‌شود. یک ملحقات عروه داریم، نمی دانم شما کدام عروه را الان دارید. هم 2 جلدی‌اش است و هم 6 جلدی که جامع مدرّسین دارد و معروف، همین است. کل جلد ششم ملحقات است. حاشیه هم اصلاً ندارد. ولی سید بحث های خیلی خوبی در آن جا دارند.

قدر ملحقات عروه را بدانید.  چون سید در ملحقات عروه از نحوِ عروه نویسیِ قبلی فاصله گرفته. عروه‌ی قبلی فقط فتوا بود، استدلال نبود. اما در ملحقات عروه وارد استدلال هم می‌شوند و  تفصیلات بیشتری می‌دهند. خیلی خوب است از نظر طلبگی.

یک جایش راجع به وقف بحث می کنند که در وقف عام، مالک کیست؟ بعد اخبار را آنجا می آورند. یک قول این است که در این طور جاها مالک، خدای متعال است. ما کلی فقیر که نداریم، مالک باید یک کسی باشد. شما می گویید کلیِ فقیر، مالک وجوهات است؛ اما یک قول معروفی که الان هم ایشان اشاره فرمودند همین است که طبیعی الفقیر مالک خمس است، مالک زکات است و امثال این‌ها‌؛ و مانعی هم ندارد. در اینجا این معدوم بودن، اشکالی برای اعتبار ندارد.

شاگرد : للمعدوم و بالمعدوم یعنی چه؟

استاد : و الفقير للخمس و الزكاة أو الوصية للمعدوم و بالمعدوم.  شما که وصیت می کنید دو جور وصیت می کنید. وصیت می‌کنید برای یک شخصی، ولی نیامده. مثلاً می‌گویید که وصیت می کنم برای فرزند این پسرم. این پسرم وقتی داماد شد و خدا به او فرزند داد، من برای او وصیت می‌کنم، می‌گویند «وصیة للمعدوم». وصیت کرد برای آن بچه ای که هنوز نیست.

یا «وصیت بالمعدوم» می گویید آن چیزی را که من فردا رفتم بازار و سود کردم و به دستم آمد، آن ها را وصیت می کنم برای چه کسی؟ مثلا برای فلان فرزندم. این هم وصیت بالمعدوم، یعنی هنوز وصیتی نیست. شما به او وصیت می کنید.

شاگرد : این ها قید وصیت است؟

استاد : بله این دو تا فقط برای وصیت است. متعلق به قبلی ها نیست.

شاگرد : «للمعدوم» این نیست که معدوم وصیّ شود؟

استاد : موصی له. وصی، وصایت. اینجا موصی له را می‌خواهند بگویند. نه وصیّ. موصی له، غیر از وصی است. وصیّ کارگزار است. وصیّ عامل و کارگزار وصایت است. اما موصی له آن کسی است که وصیت و آن ملک و … به او میرسد. اگر هم در کتاب الوصیة ببینید، الوصایة و وصی را با وصیت تملیکیه و عهدیه جدا می کنند. وصیت عهدیه می شود وصایت، وصیت تملیکیه می شود موصی له.

 

برو به 0:34:12

شاگرد : منظورم این است که این «للمعدوم» را بگوییم موصی له را وصیت کند. دیگر للوصی را نیاورده. الوصی بالمعدوم یعنی موصی له آن کسی که قرار است به دنیا بیاید. مثلا داره میرود جبهه، وصیت می کند این بچه که به دنیا می آید، وصی اش فلانی باشد یا کلی باشد. این درست است ؟

استاد : نه. ببنید در اصطلاح، «لام» برای این به کار نمی‌برند. شما یک کسی را وصیّ خودتان قرار می دهید، که مثلاً قیّم صغیر باشد. به آن صغیر نمی گویند مُوصی لَه یا مُوصی بِه. هیچ کدام را ما در اینجا نداریم. نگاه کنید، ببینید. نه وصی را می گویند موصی بِه و نه آن بچه را می گویند موصی بِه و اساساً آن عهد است، اسمش هم جداست؛ می‌گویند وصیت تملیکی، وصیت عهدی. وصیت عروه را ببینید.

وصیت عهدی ربطی به ملک ندارد، مثلاً من را آنجا دفن کنید، این کار را بکنید، با بچه من این‌طور رفتار کنید. خُب این، چه ربطی دارد به ملک در ما نحن فیه. بحث ما سر ملک است. پس اصلاً ذهنتان را سراغ وصایت عهدیه و سراغ آن وصی نبرید. اینجا که می گویند «له» و «به»، فقط وصایت تملیکیه است. یعنی می گویید این کتاب من برای او. اینجاست که دو چیز دارید: موصی له، موصی به. «موصی له» آن شخصی است که می‌خواهد ملکش بشود. «موصی به» آن ملکی است که می‌خواهد ملک او بشود. می گویند نه وصیت بالمعدوم درست است و نه للمعدوم.

شاگرد : در عهدیه، موصی علیهم گفته می‌شود؟

استاد : بله. با «علی» می آید. «مولّی علیه» ، «موصی علیه». نه «موصی به» و «موصی له»

این جواب که برای اشکال اول بود.

 

جواب اشکال دوم

دوم این بود که خب این که از عوارض اوست، «و يندفع الثاني أولا: بأنّ ما هو من حيثيات العين و شؤونها المملوكة بتبعها هي الحيثية المضايفة»، می‌گویند نگو که سُکنی فقط وصف مستاجری است که در خانه نشسته، سکنی یک نسبت است؛ تا خانه نباشد که سکنی الدار معنا پیدا نمی کند، پس طرفینی است. همان طوری که او ساکن است، خانه هم مَسکَن است. پس آن حیثیت مَسکَنیّتِ سکنی که برای اوست، نمی تواند بگوید همه چیز را بگذارید گردن ساکن و سکنی از عوارض اوست. نه، این عرض، عرض نسبی است که یک حیثیتی هم با دار دارد. این، جواب اول

«و ثانيا: بأنّ سكنى الدار التي هي من أعراض الساكن، من حيث مساسها و نسبتها‌ إلى الدار لا بأس بأن تكون مملوكة لمالك الدار بیانه»: می‌گویند حتی اگر عرض ساکن باشد، در عین حال با اینکه عرض اوست، مانعی ندارد که مملوک مالک دار بشود.

«بيانه: أنّ الكون في الدار عرض واحد قائم بالشخص، و له نسبة إلى المكان ….، و نسبة إلى غير موضوعاتها، في قبال الاعراض الغير النسبية … فالكون الواحد الذي له تعين وضعي قياما أو قعودا أو غيرهما- من حيث قيامه بالساكن- يصحح انتزاع عنوان من الساكن، و من حيث نسبته إلى الدار يصحح انتزاع عنوان من الدار، لا أنّ هناك مبدءان»نه، بلکه فقط مصحّحِ انتزاع دو مفهوم است. پس از آن حیثی که این سکونتِ عرض او، می تواند منشا انتزاع نسبت او به دار باشد، مالک دار، مالکش است و این را به او می‌دهد.

شاگرد : از آن جهت که خود مالک ، مالکِ  دار، مالک این سکنی هم هست. من که اینجا نشستم، وقتی مالک این دار باشم، یک مالکیتی هم نسبت به این سکنی دارم، این را می‌فروشم.

استاد : حالا اینها راه های آسان تری هم دارد. ندارد به ذهن شما؟ اینها اشکالاتی است که اصلاً سنخ اشکالش، اشکال در تکوینیات است نسبت به اعتباریات. وقتی آن بحث را جا انداختیم که در اعتباریات، دور و تسلسل و وجود و عدم، امکان ندارد و عَرَض و … اصلاً مطرح نیست، شما در یک افقی وراء زمان- ماضی و گذشته و حال- دارید همه شأنیات را ملاحظه می‌کنید.

مثلاً اینطور که الان معنا کردند، اگر در خانه ننشیند پس ما ملکی نداریم؛ آقای مستاجر! منفعتِ دار، باید بروی در خانه بنشینی‌ها! که یک نسبتی برقرار بشود و بعد من بتوانم آن را به شما تملیک کنم. پس اگر یک مستاجری باشد که فعلاً مردّد است. شاید هم درِ خانه را ببندد و برود و اصلاً هم از آن استفاده نکند. باید پولش را بدهد، ولی مالک منفعت هم هست، ولی نسبتی هم در خارج بین او و دار محقق نشده است.

شاگرد : نسبت شأنی است.

استاد : خب نه، اما جواب ایشان روی فعلی است. می گویند نسبتی دارد؛ یعنی رفتند در فعلیت سکنی. می خواهند از حیث مقولیتِ سکنی و اینکه دو تا اضافه دارد و این‌ها، تصحیح کنند.

شاگرد : سکنی که ایشان گفته اند تکوینی است، اعم از اینکه حقیقی باشد یا شانی.

استاد : شأنیتِ سکنی چطور چیزی است؟ در فضای تکوین شما نمی توانید از شأنیت سکنی چیزی انتزاع کنید. من شأنیت دارم که در اتاق نشسته باشم. ولی هیچ در عمرم، آن جا نمی روم. من ساکن آن جا هستم؟!

شاگرد 1: نه، مثلاً همین که کلیدش دست اوست، می‌گویند ساکن است

شاگرد 2 : خانه ای که مستاجر هنوز نیامده ولی شانیت سکنی را دارد. سکنی که یک نسبت دو طرفی است. هنوز هیچ کسی هم آن جا ساکن نیست؛ ولی این خانه تکویناً شانیت سکنی را دارد.

استاد : خب حالا مستاجر مالک چیست؟ باید چیزی پیدا کند، بگویند مالک ان است.

شاگرد : معلوم نیست که بگوییم «فعلیّه» منظورشان است.

استاد : ظاهر عبارتشان فعلیّه است؛ چون از همین طریق می‌خواهند تصحیح کنند. حالا شما بخوانید، می فرمایند «أنّ‌ سكنى الدار التي هي من أعراض الساكن». عرض ساکن است شأناً یا فعلاً؟ تعیین کنیم، بعداً برویم جلو، کدام است؟

شاگر1 : قدر متیقنش یک امر تکوینی است. اعم از اینکه فعلی باشد یا شأنی باشد.

استاد : یعنی ولو شأنیت هم باشد از اعراض ساکن است؟

شاگرد2 : دیگر سکنی گفته نمی شود.

استاد : سکنی الدار ولو شانی باشد از اعراض ساکن است؟

شاگرد2 : نه.

استاد : ریختِ عبارت ایشان را ببینید. چرا این را فرمودند؟ به خاطر اینکه می‌خواهند یک چیزی را تصحیح کنند که از عدم در بیاید  و موجود بشود.

واقعیت داشتن «شأنیت» بنابر مبانی «نفس الامر»

شاگرد : شأن، جزء اعراض واقع نمی‌شود؟

استاد : نه، نمیشود. اما با آن بحث های نفس الامری که صحبت شد، به قشنگی و خوبی می توانیم شأنیت را توضیح بدهیم. اگر برویم در فضای نفس الامر، شأنیت نفس الامریت دارد. شأنیت مقوله خارجی نیست؛ اما نفس الامریت دارد. در اصول مفصّل راجع به اینها بحث شده است!

شما الان در هر خانه ای، یک اتاقی را در نظر بگیرید. من در عمرم وارد این اتاق نمی شوم، اما شأنیت سکنای او برای ورود من، نفس الامریت دارد. این شأنیت واقعاً نفس الامریت دارد ولو به فعلیت نرسد. و لذا وقتی شما وارد در مباحث نفس الامر می شوید، می بینید اقیانوس، اقیانوس چیزهایی مطرح می شود که قبل از ان، اصلاً برایش حسابی باز نمی کردید. شما هر بیتی در نظر  بگیرید یک نسبت نفس الامری دارد با تک تک افرادی که ممکن است به آن بیت وارد بشوند. چرا؟ چون شأنیتِ این را دارند. این شأنیت، خودش نسبت نفس الامری است. یعنی نسبتی که یک بیت با زید دارد، فرق می کند با نسبتی که یک لیوان با زید دارد.

شاگرد: بی‌نهایت است دیگر.

استاد : بله، بی نهایت است. مثالش را که عرض کردم، مثل اعداد گنگ.

 

بحران اعداد گنگ و ثمرات آن

وقتی بشر در زمان فیثاغورث به عدد گنگ پِی بُرد، یعنی جزر2، ( )کشف شد. در تاریخ ریاضیات می گویند سالها از اسرار ریاضیات بود. چون همه چیز را بهم ریخته بود. یکی از مهمترین و اولین بحران های ریاضیات که تاریخ سراغ دارد، کشف عدد گنگ است، آن هم ، قطر مربع، مثلث قائم الزاویه با ضلع واحد، قطرش. چون قاعده فیثاغورس می‌گفت مجموع مساحت دو ضلع برابر است با مربع وتر. اگر یک مثلث قائم الزاویه داشته باشیم که دو تا ضلع قائم و قاعد ‌اش یک باشد، مربع ضلع قائمش چقدر می شود؟ یک ضرب در یک. مساحت مربع ضلع قائم می‌شود یک. ضلع قاعد هم یک، مساحتش می شود چند؟ مثلا یک متر مربع، (اگر یک متر باشد). مجموع مساحت دو تا ضلع قائم و قاعد می‌شود 2. مهندسین که در اصول اقلیدس هستند ثابت کردند وتر این دایره که قطر آن مربع می‌شود… وتر این مثلث چیست؟ جذر دو است. در هندسه مطرح بود؛ افتادند به جان این که ببینیم این چند است. وتر مثلث قائم الزاویه با ضلع قائم و قاعد یک، وترش چند است؟ عددش را بگویید. خب ! آن زمان ها معلوم نبود. افتادند به جذر، هر چه رفتند جلو، دیدند به صفر نرسیدند؛ بعداً براهین اقامه شد. تا الان که شاید بالای 150 تا برهان دارند بر اینکه این عدد محال است یک وقتی به صفر برسد. گنگ است.

 

برو به 0:45:40

شاگرد : مثل عدد پی ( )؟

استاد : بله. عدد پی هم همین طور است. تا قرن نوزدهم، هیجدهم، ثابت نشده بود که گنگ است، معلوم نبود. می‌گفتند شاید برسد. برهان بر گنگ بودن عدد پی، صد سال، صد و پنجاه سال است.  اما برهان بر گنگ بودن جذر 2، ( )، دو هزار سال است. همان زمان برای ریاضیدان ها معلوم شد که ، گنگ است.

حالا من این را عرض می‌کردم. وقتی که این کشف شد، گفتند وای چه عددی پیدا کردیم. عددهای روشن این همه، بی‌نهایت داشتیم. یک عددی پیدا شده که مثل ریگی است که در آش جو قرار دارد. چه کار به سر ما آورد؟ بحران به پا کرد. بعدش که ادامه پیدا کرد و الان زمان ما دیگر هر کس یک ذره ریاضی خوانده باشد، این ها را مفصل شنیده.

مجموع‌ اعداد گنگ بزرگتر است یا مجموع اعداد حتی گویا؟ اعداد صحیح مثل 1 و 2 و …، که اعداد طبیعی هستند که هیچ، نسبت به اعداد گویا که شامل  این‌ها هم می‌شود، کدامیک از این‌ها بیشتر است؟ مجموع اعداد گنگ. یعنی اولی که پیدا شده بود، میگفتند عجب یک عدد، اینقدر بلا سر ما آورد! اما حالا که فهمیدیم عدد گنگ چیست، می بینیم وای! بی نهایتِ اعداد گنگ هست که حتی از مجموعه اعداد گویا -اعداد کسری- بزرگ تر است.

همین طور چیزی در فضای نفس الامری است. یعنی شما اگر ذهنتان در فضای نفس الامر رفت و انس گرفتید، دیگر بسیاری از ضوابط کلاسیک، رهزن تان نیست. یکی اش همین شأنیت است، یعنی تا شما شأنیت را نگاه می کنید، ابتدا ذهن شما و ارتکازتان، هیچ اباء ندارد که شأنیت داشتنِ یک چیزی برای یک چیزی، نفس الامریت دارد، ولو بالفعل وجود نداشته باشد. یعنی این خانه، شأنیت دارد محلّ سکنای شما باشد ولو من الازل الی الابد به فعلیت نرسد، ولی شأنیتش هست. همان که می‌گوییم قضیه ممکن است. می گوییم زیدٌ ساکنٌ فی هذه الدار بإلامکان العام. بالامکان العام یا حتی بالامکان الخاص، اما قضیه مطلقه نیست. فرق قضیه ممکنه با مطلقه عامه چه بود؟ مطلقه باید فی أحد الازمنه موجود باشد، اما قضیه ممکنه نه. حالا بیایید این را توضیح بدهید.

اگر روی مبانی نفس الامر بروید راحت جلو می روید. توضیح می دهید و مشکل هم ندارید و همین طور جلو  می روید. اما اگر بخواهید با مقوله و اینها بروید، واقعاً کم می آورید. الآن هم ببینید ایشان بیانشان را روی فعلیت جلو می برند، اما شأنیتی که ذهن شما می‌گوید، مطلب بسیار درستی است. نفس الامرش را می‌یابد و اگر مباحث کلاسیک مطرح نشود، می توانید توضیح هم بدهید. اما اگر ضوابط کلاسیک پیش آمد، در توضیحش می‌مانید.

شاگرد 1: ایشان می گویند سکنی صادق است بر سکنای شأنی.

استاد : صادق است یا نیست؟

شاگرد 2: صادق است، ولی به دلالت نفس الامریش صادق است.

استاد : بله دیگر.

شاگرد1 : نه، ایشان به لحاظ کلاسیک می گویند.

استاد  : به لحاظ کلاسیک صادق است؟ چطور صادق است؟

شاگرد2 : اینجا سکنای شأنی، صادق است و حالا توضیح می‌دهند که این به لحاظ نفس الامری درست است.

استاد : به لحاظ کلاسیک هم به ذهن شما می توانید توضیح بدهید یا نه؟ یعنی بیان کلاسیک بیاورید که الان سکنای شأنی …

شاگرد3 : سوالی برایشان پیش آمد، که حل شد.

استاد : نکته خوبی گفتند. سوال نبود. در ابتدا هم که اصل شأنیت را گفتند، من گفتم جواب های خیلی راحت تر دارد. جواب های راحت تر از همین ناحیه است. وقتی شأنیت، نفس الامریت دارد …..

مثلاً یکی از مشخّصه های شأنیتی که نفس الامریت دارد، این است که عقل قدرت درک آن دارد. عقل قدرت درک مطالب نفس الامری را دارد. همین شأنیت را ولو اصلاً وجود خارجی هم پیدا نکند، اما چون نفس الامریت دارد، عقل آن را درک می کند و آن جلسه قبل عرض کردم که عقل بین اشیاء با سایر چیزها، رابطه ها را درک می کند و طبق آن رابطه ها اعتبار می‌کند. وقتی عقل سکنی و شأنیتش را درک کرد، شروع می کند اعتبار کردن، می‌گوید همان شأنیت کافی است برای اینکه بگویم شما مالک آن سکنای شأنی هستید، اصلاً مشکلی هم ندارد. می‌گویید من اصلاً نمی‌خواهم در این خانه ساکن شوم، فقط این خانه را اجاره می کنم برای اینکه شما به کسی ندهید بیاید مثلا ساز و آواز به راه بیندازد، آیا این شرعی است یا نیست؟ نه سکنی است و نه هیچ چیز دیگر، فقط ممانعت است. می‌گویید من این را اجاره می‌کنم تا کسی در این خانه نیاید،  دیده‌اید در اتوبوس دو تا بلیط می گیرد برای اینکه کسی نیاید بنشیند. می‌گویید مگر می‌خوهی بخوابی، می‌گوید نه، من اصلاً عادت به خواب ندارم، می‌خواهم کسی نیاید اینجا بنشیند، مالک است، واقعاً مالک است. این، معقول است و ذهن همه عقلاء این را می پذیرد. خب!  این برای جواب ایشان.

رسیدیم تا اینجا که «و أمّا ملک الانتفاع»، ایشان اشکالاتی در توضیحش فرمودند. خودتان نگاه کنید، اگر دیدید جایی از آن نیاز دارد که بحث کنیم و  فایده طلبگی خوبی داشته باشد، بفرمایید، من هم بحث می‌کنیم. اگر بلد نبودم که از محضرتان استفاده می‌کنیم و اگر هم بلد بودم که جلو می رویم.

«و أمّا ملك الانتفاع فإن التزمنا بالإشكال، و سلكنا ما يقتضيه الجواب الأول فلا يبقى بعد حيثية العين إلّا ما هو من أعراض الساكن مثلا، و هو غير مملوك للمعير حتى يملّكه المستعير بعقد العارية» اشکالاتی که آن جا بود، در عین عاریه هم تکرار می کنند که باید اینها را جواب بدهیم. البته بعداً امربرای ایشان مشکل می‌شود در ملکیت الانتفاع، و می‌گویند ملکیت الانتفاع معنا ندارد. اما با فضای بحثی که ما رفتیم جلو، اگر این را زمنیه سازی ذهنتان قرار بدهید، گمان نمی‌کنم اصلاً مشکلی داشته باشید در اینکه انتفاع را ملک قراربدهید و فرقش را با منفعت مشخص کنید. اینها عناصر حقوقی هستند و خیلی ظریف ! شما می گویید که در شأنیت انتفاع، کل اختیارش دست خودت است، اما در انتفاع می گویید نه، فقط استفاده کن. این، حیثیت روشن حقوقی است که شما برایش اعتبار می‌کنید. چرا؟ چون این حیثیات با همدیگر تفاوت دارد. شما برای او قرار بدهید که بتواند در این منفعت، فعّال ما یشاء باشد؛ تا اینکه قرار بدهید در اینکه این شخص فقط خودش، بتواند از آن بهره مند شود. این، دو حیث حقوقی است، دو تا حکم هم برایش جعل می‌کنید و اعتبار می‌کنید. اعتباریات هم که اینها را نیاز ندارد.

شاگرد : مگر لازمه ملکیت نقل و انتقال نیست؟

استاد : خب ببینید الان خود شما کلمه نقل و انتقال را بکار می برید. نقل و انتقال یک مفهوم فیزیکی است. شما واژه ای که خاستگاهش فیزیک است، را استعارتاً به کار می برید در امر اعتباری. خدای نکرده! -این خدای نکرده را شوخی می کنم – خدای اگر احکام نقل فیزیکی را بخواهید، در این‌جا بیاورید دچار مشکل می‌شوید. شوخی اش این است که می گویید خب من وقتی کتاب را به شما می فروشم می‌خواهد نقل پیدا کند، وقتی می‌خواهد بیاید طرف شما، بین من و شما هوا فاصله است، زمین نمی خورد؟ چیزی که می خواهد نقل پیدا کند باید یک بستری را طی کند. ملکیت از شما به  او منتقل میشود، شما مالک بودید، حالا او مالک می‌شود، در این بین، چطور نقل پیدا می کند. مثلاً صوت در بستر هوا می رود. بستری که ملک از شما به او منتقل می‌شود چیست؟ فکرش را کرده‌ا‌ید؟ شما مالک هستید، مالکیت می‌خواهد از شما منتقل بشود به من. خب، دو متر هم فاصله مان هست. در این دو متر چه طوری منتقل می‌شود؟ مثل موجِ صوت مثلاً می آید؟!

ببینید! چرا این سوال را مطرح می‌کنید؟ به خاطر اینکه نقل، نقلی است فیزیکی، ما او را استعاره گرفتیم برای امر اعتباری. حالا می‌خواهیم احکام نقل فیزیکی را جاری کنیم. بابا ! در بیع که چیزی از شما جدا نمی شود، بیاید طرف من! این نقل فیزیکی است که اینطوری است، آن اعتبار است. تا حالا عقلاء برای شما اعتبار می کردند، حالا برای من اعتبار می کنند، از اینکه حالا برای من می کنند گفتیم نقل، یک استعاره است.

شاگرد 1 : خب همین هم در انتفاع جاری نیست، یعنی همین نقل اعتباری‌ هم جاری نیست.

شاگرد2: بهتر است بگوییم حق است. ملکیت نیست.چون در ملکیت، نقل و انتقال است.

نسبت «ملک» و «حق»

استاد : سوالی که بعداً مطرح می‌شود، اینجا ذیل فرمایش شما که نکته خوبی بود، مطرح کنیم. حق مباین با ملک است یا نوعی از ملک است؟ یا برعکس است؟ ملک نوعی از حق است؟

شاگرد : حق نوعی از ملک است.

استاد : من در ذهنم درست برعکس است. من ذهنم اینجوری است و الان صاف است. حالا بحثش می کنیم، طلبگی است دیگر…

من حق را جنس الاجناس همه این‌ها میدانم. اینطور برای ذهن من صاف است و لذا ملک نوعی از حق است، نه اینکه حق نوعی از ملک باشد، برای اینکه خودشان مقدمه سازی اش را در ذهن ما فرمودند. ما اگرحق را آن طوری که صبغه حق است، از فضای وسیع «الحق» در تکوین و تشریع آوردیم، در بستر خاص تشریع، می‌فهمیم همه‌ی اینها حق است. یعنی بستر تمامِ این‌ها -حتی تکلیف و وضع- حق است، به یک نحو زیبایی، که حالا باید آن را بیشتر بحث کنیم. دیدم شما اشاره کردید، این را مطرح کردم،  حالا انتفاع، ملک است یا حق است؟ خب، اگر گفتیم این دوتا رابطه دارند که منافاتی ندارد. حق است، اما چه بسا حقی باشد که از نوع ملک است. شما باید دلیل بیاورید که انتفاع در عاریه حقی است که از سنخ ملک نیست. ماذا تُریدُ مِنَ المِلک، که می گویید در عاریه او مالک نیست؟ اگر ملکیت را یک نحو سلطه معنا کنیم، سلطةٌ مّا، خانمی که الان النگو یا گردنبند را عاریه گرفته و می‌خواهد در یک مجلس عروسی شرکت  کند، آیا سلطه بر آن ندارد؟ دارد یا ندارد؟ سلطه دارد.

 

برو به 0:57:47

شاگرد : اما مانعی برای نقل و انتقال آن ندارد.

استاد : احسنت، پس حِیثی شد. ما هم می گوییم که اصلاً ملک انتفاع یعنی همین، ملک انتفاع یعنی سلطه محدود. خب، چرا بگوییم ملک نیست؟

شاگرد : ایشان می‌گوید مانع دارد.

استاد : مانع چیست؟

شاگرد : در انتفاع، کاملاً متقوم به این شخصی است که دارد از آن انتفاع می برد. پس مسلماً مالک اصلی نمی تواند چنین انتفاعی را داشته باشد که به این آقا بدهد. پس ملکیتی این وسط نیست. حالا در منفعت می‌شد یک طوری این را برای موجر درست کرد، ولی در اینجا کاملا متقوم به خود شخص است.

استاد : یعنی خود مالک، مُعیر، نمی تواند انتفاع ببرد؟

شاگرد : این انتفاعی که الان مستعیر دارد می برد، دیگر برای او نیست. متقوم به مستعیر است.

استاد :خب، در منفعت چرا این را نمی گویید؟

شاگرد : در مورد منفعت با آن بحث در عین، ان را تصحیح کردند، گفتند اینها برای حیثیت عین است

استاد : اینجا هم عین است، هیچ فرقی نمی‌کند.

«مضافاً …. » همین چیزی بود که شما می گویید. «لم یبق فرقٌ» اتفاقاً اشکال همین بود. در اشکال دوم «مضافاً» داشتیم. «مضافاً» این بود که «لم یبق فرق بین الملک الانتفاع و المنفعة».

شاگرد : فرق جدی بین این دو تا می بینند.

استاد : شما خودتان را می فرمایید یا ایشان را؟

شاگرد : ایشان را می گویم.

استاد : آهان بله، ایشان ببینید تا کجا می رسد. کجا بود که گفتند من در اصل ملکِ انتفاع، اشکال دارم. یک جایی بود که در مورد ملکیت انتفاع فرمودند واقعاً ملکیت نباشد.

شاگرد : «و أما ملک الانتفاع واقعاً فان التزمنا بالاشکال و سلکنا ما یقتضیه…..» این قسمت منظورتان است ؟

استاد : بله! وقتی همین بحث را جلو می‌برند، بعد از مقداری می‌گویند که «فلا مَناصَ مِن جعله  مَعنىً وضعياً آخر» . یعنی اینکه می تواند انتفاع ببرد، به عنوان حکم وضعی ملکیت نباشد. «و هی السلطنة الوضعیة دون التکلیفیه التی لیست الّا اباحة الانتفاع مالکیة أو شرعیة فمن شئون ملک العین أن یتسلط غیره علی عینه للانتفاع بها و التعبیر بالملک مجاز.»

همین «التعبیر بالملک مجاز» منظور من بود. می گویند پس ملک الانتفاع واقعاً ملک نیست، مجازاً می گوییم ملک است. بله، از عبارتشان در اینجا معلوم است که خیلی رضایت نمی‌دهند که ملک الانتفاع واقعاً ملک باشد. این تا اینجا.

باز مطالبی را مطرح کردند که جهت علمی دارد. مطالب خوبی هم هست. اما چون بنا بر اختصار است می رویم «و أمّا الحق» ان شاء الله اگر زنده بودیم، جلسه آینده می‌خوانیم.

شاگرد : پس عرض را دو جور اعتبار می کنیم. یک جور اعتبارش می کنیم منفعت، یک بار هم انتفاع.

استاد : اگر عرض را برای مستاجر به طوری اعتبار کنیم که بتواند به غیر هم این را بدهد، می شود منفعت؛ اگر نه، فقط خودش اجازه داشته باشد، می شود انتفاع.

ملکیت ذمه، نوعی از ملک العین

شاگرد : حاج آقا این بحث ملکیت را که مطرح کردید: ملکیت عین و ملکیت انتفاع، ملکیت ذمه را قسیم قرار دادید یا از افراد ملک العین قرار دادید؟

استاد : بله ! ملکیت ذمه برای خودش یک قسمی است که باید بحث بشود. دیدید اسمش را بردند، اما تقسیم نکردند.

ملکیت انتفاع، ملکیت منعفت، ملکیت عین، ملکیت ذمه کدام یک از اینها ست؟

شاگرد : هیچ کدام.

استاد : به یک معنا ذمه، خودش عین است؛ اما همان طوری که عرض کردم، عین حقوقی است، نه عین فیزیکی یا …

از کجا این را عرض میکنم؟ الان فقهاء دارند که ذمه را می تواند بفروشد یا نه؟ بیع الذمه، دارند یا ندارند؟ بیعُ دِینٍ بدینٍ؛ دین خودش کلی است ؛ ما فی الذمه است. داریم یا نداریم؟ خب، اول مکاسب می گویند «یلزم أن یکون المثمن المعوّض فی البیع» چه بود؟ همان اول صفحه مکاسب؟ معوّض در بیع باید عین باشد. از یک طرف می گویند می‌توانید ذمه را بیع کنید، از یک طرف می گویند لازم است معوّض در بیع، عین باشد. فالذمة عینٌ- این لطیف است- یعنی عینٌ حقوقی، عهده‌ی او؛ ولی این نکته قابل بحث و کنکاش  بیشتر است، ولی مطلبی که رایج است و می توانید حرفش را بزنید و استدلال کنید، این مطلب است.

پس دیگر قسیم نشد. خودش نوعی ازعین شد.

شاگرد : تعریفی که برای عین حقوقی فرمودید که در انتفاع بر آن تزاحم باشد، در رابطه با ملک منفعت هم تزاحم است پس دقیقاً همین تعریف در منفعت هم می آید. ما باید تعریفی ارائه بدهیم که چون اینها قسیم یکدیگر هستند، داخل در یکدیگر نشوند.

استاد : من منفعت را از باب مثال گفتم و الّا این ها دقیق است. بعداً هم خودتان می‌بینید. در عین که ما گفتیم میزان حقوقیتش تزاحم است، تزاحم، محور کار است . تزاحم در چه چیز؟ به عنوان مثال من گفتم در انتفاع، و الا عین فقط تزاحم در انتفاع نیست. مثلاً یکی از چیزهایی که در عین هست، قدرت بر فروش است، به ازائش پول می‌گیرد. لذا شما می گویید ما عینی داریم، من مالک عینش هستم، اما مالک منفعتش نیستم. موارد مختلفش را دیده‌اید. مسئله می گویید، مثلاً کسی که دو سال خانه اش را اجاره داده. اجاره، عقد لازم است یا جایز؟

شاگرد : لازم است دیگر.

استاد : دو سال منفعت خانه، ملک مستاجر شد. حالا در این دو سال موجر، مالک، می خواهد بفروشد. می تواند بفروشد یانه؟

شاگرد1: نمی‌تواند.

استاد: چرا نمی تواند؟ احدی نمی گوید نمی تواند.

شاگرد2 : عین را می تواند بفروشد، ولی منفعتش را نه.

استاد : احسنت! می گویند دو سال منفعت دیگر برای تو نیست، برای اوست؛ ولی عین برای توست. این مقصود من است . عین حقوقی است. یعنی الآن او در عین، مزاحم دارد و دیگری ممکن است بیاید غصب کند.

 

برو به 1:06:10

شاگرد : درمنفعت هم بحث تزاحم تصور دارد.

استاد : بله دیگر، و لذا منفعتِ ملکیت گفتیم.  لذا من همان ابتدای مباحثه گفتم خود منفعت هم عنصر حقوقی است نه یک منفعت فیزیکی. این را عرض کردم دیگر.

شاگرد : خب برای تعریف عین حقوقی باید یک چیزی بیان بشود که منفعت و انتفاع را خارج کند دیگر.

استاد : خارج می کند دیگر.

شاگرد : خب ! نه دیگر، الآن در هر دو تا تزاحم هست. هم در منفعت تزاحم تصور می شود، هم در عین حقوقی.

استاد : بله، صحبت سر بهره مندی از آن است دیگر. الان خانه یک عین دارد و یک منفعت دارد و همه اینها ذو جنبتین  است که در هر کدام، جدا جدا تزاحم می‌آید . تزاحم در عین یعنی چه؟  الان من برای همین توضیح دادم دیگر. این آقای موجر، مالک عین است یا نیست؟ است. مالک منعفت است یا نیست؟ نیست. دو سال اجاره داده.

شاگرد : یعنی نوع تصرفاتشان با همدیگر فرق میکند.

استاد : بله همین حیثیت. خب الان اینجا در همان حیثی که مالک عین است، کسی می تواند با او مزاحمت کند یا نه ؟

شاگرد : نمی تواند.

استاد : چرا نمی تواند؟ می آید سند را به اسم خودش می‌کند. مزاحمت کل شیء بحسبه.

شاگرد : در منفعتش هم می تواند مزاحمت کند.

استاد : احسنت، ولی در منفعت مزاحم مستاجر است. و لذا حیثیات هر کدام ملحوظ است و لذا منفعت را از باب مثال گفتم برای اینکه درک عینِ حقوقی بکنید. والا عین حقوقی یعنی چه؟ یعنی بدنه شیء از آن حیثی که شأنیت منافع دارد، ولو منفعتش را به دیگری بدهید. آن منبعِ منافع، نه خود منافع. منبعِ منافع عین حقوقی است که شما می توانید در آن مزاحم داشته باشید من حیث هو المنبع نه من حیث هو ذا منفعة حاضرة و لذا غصب می‌کنید. پس این تعریف سر رسید.

پس  عین حقوقی چیست؟ آن منبعی که شما می توانید در منبع بودنش برای منافع، مزاحم داشته باشید .

شاگرد : منفعت دیگر این منبعیت ندارد.

استاد : منفعت، خودش است. ولی شأنیتش باز هست، یعنی شخصی می تواند بیاید مزاحمش بشود. نگذارد از این شیء منفعت ببرد و همین طور انتفاع و لذا ملک الانتفاع هم معنا دارد.

 

والحمدلله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطهارین

 


 

[1] رسالة في تحقيق الحق و الحكم؛ ص: 32

[2] نحل، 100

[3] رسالة في تحقيق الحق و الحكم؛ ص: 32

درج پاسخ

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد.

The maximum upload file size: 10 مگابایت. You can upload: image, audio, video, document, text, archive. Drop files here

هیچ فایلی انتخاب نشده است