مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 68
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ۶٨: ١۴٠٠/١١/٠٩
در جلسه قبل اضافه بر تلألؤ نکاتی در مورد تسمیه هلال را یادداشت کرده بودند. برخی از آن نکات را خواندم. در آخر جلسه توضیح دادم؛ فرمودند: خود جرم نورانی تلألؤ کند نه شعاع نور؛ با آن توضیحی که دادند مقصودشان با وضع فعلی جور در نمی آمد. مثلاً ما که در زمین هستیم نوری که از جرم قمر میآید را ببینیم اما بخش سطح متلألئ قمر که نورانی است را نبینیم. با توضیحی که دادند این بیان با شرائط الآن جور در نمیآید.
بله، اگر قمر جوّ بسیار غلیظ و نسبتاً قطوری داشت، ممکن بود؛ یعنی نور از صفحه نورانی قمر به جوّ قمر بتابد که در فضای اتمسفر قمر طوری انعکاس پیدا کند که از آن جا هم نورش به چشم ما برسد. دراینصورت میگفتیم ما نور بازتاب را میبینیم اما هنوز جرم قمر برای ما ظهور نکرده.
شاگرد: دلیل اینکه نمیتوانیم ببینیم چیست؟
استاد: تا نور به یک چیزی برخورد نکند و منعکس نشود، نمیتوانیم آن را ببینیم؛ یعنی به صرف اینکه نور از یک جایی عبور کند و ما تنها محل عبور آن را ببینیم، نمیتوانیم نور را ببینیم. فضا برای ما کاملاً تاریک است. مثلاً فرض بگیرید که ما در یک فضایی باشیم که هوا نباشد و خلأ باشد؛ یک مولد نور بسیار قویای از طرف چپ ما به طرف راست ما بتابد، دراینصورت اگر نسبت به مولد نور حاجب داشته باشیم و آن را نبینیم و تنها در فضایی باشیم که نورش رد میشود، در آن مسیر نور را نمیبینیم. این جزء قوانین نور است و برای خودش حساب و کتاب دارد؛ سیر نور موجی است یا ذره ای است یا موجی-ذره ای است؟ انعکاس آن و پخش شدن آن چگونه است؟ انکسارش چگونه است؟ همه اینها طبق ضابطه است. اگر صرف عبور باشد و ما وسیلهای برای انعکاس و انکسار و پَراش نور نداشته باشیم، نمیتوانیم آن را ببینیم. این نکته اول.
نکته دوم؛ در هلال نقاط بههمپیوسته خارج شود تا تلألؤ کند. اگر یک نقطه خارج شود فایده ندارد. باید نقاطی متصل باشد. همچنین به شکل هلال و قوس باشد؛ با یک درجه و صدق عرفی –مثلاً نود درجه- بگوییم هلال است. و الا اگر یک نقطه نورانی باشد به آن هلال نمیگوییم. این دو نکته اخیر را در جلسه قبل اشاره وار عرض کردم. ولی تأکید بر این نکته فی الجمله خوب است.
علی ای حال همانطور که در مورد هفتم و هشتم جزوه[1] عرض کردم، ما به صدق هلال نیاز داریم. و لذا اگر صدق هلال نزد عرف مشکوک بود، در اینجا مطلقات هلال نمیآید. بله، وقتی صدق هلال قطعی شد، آن وقت است که اطلاق میآید و انصراف نیاز بهدلیل دارد. اینها را در آن جا عرض کردم. فضای بحث فعلاً همین است؛ همین درجه از فضای بحث برای ما خوب است؛ یعنی صدق عرفی هلال روشن است که در تمسک به اطلاق به آن نیاز داریم.
اما سؤالی که مطرح میشد این بود: هلالی که تقوس دارد و تلألؤ دارد؛ آیا در تسمیه هلال به هلال، این اجزاء متصله، این تقوس بهعنوان حیثیت تقییدیه در مسمی لحاظ شده یا نه؟ روی معنای حسن جبل این میشود که باریکه ای بماند. باریکه یعنی حتماً قوس هم باشد؟ یا اگر آن باریکه بهصورت یک خط هم باشد کافی است؟ مثلاً فرض بگیرید استخری بهصورت مستطیل بوده و آب آن رفته اما باریکه ای از آن بهصورت خط مانده –نه بهصورت قوس- آیا عرب در اینجا روی مبنای حسن جبل، «هلّ» و «اهلّ» میگوید یا نه؟ همچنین روی این مبنا. لذا عرض کردم اگر در اثر یک واقعهای یک دفعه کل کره قمر، مکعب شود، به این صورت که اگر از شمس فاصله بگیرد اول چیزی که برای ما ظهور میکند –اگر مکعب ایستاده منتظم باشد- یک خط سفید است. یعنی جای هلال و قوس یک خط ظهور میکند. یا اگر مکعبی باشد که تیزی آن به طرف خورشید باشد، اول چیزی که از هلال ظهور میکند مثل یک ستاره و نقطه است. چون سر مکعب به طرف خورشید است؛ وقتی که میگردد تنها بخش سر مکعب که نور از آن میآید مثل ستاره پیدا میشود. خب وقتی عرف این را میبیند میگوید که این دیگر هلال نیست و باید برای آن لغت جدید وضع کنیم؛ اگر این حرف را بزنند معلوم میشود که اتصال و تقوس در مسمی حیثیت تقییدیه داشته.
برو به 0:06:36
مثالی را خدمت شما عرض کنم؛ واژهای داریم که همه بلد هستیم؛ واژه «قطره». میگوییم یک قطره آب و یک قطره اشک. چه کسی هست که با کلمه قطره مانوس نباشد؟! خیلی روشن است. مسمایی دارد که روشن است. حالا سؤال این است که آیا قطره حیثیت تقییدیه دارد به اینکه گِرد باشد؟ سطحش منحنی باشد؟ مدور باشد؟ یا نه، ما تا وقتی که قطره گفتیم و قطره را دیدیم، گِرد بوده؟ شعر مرحوم حاجی در منظومه این بود «شكل طبيعي له هو الكريّ[2]»؛ درحکمت و طبیعیات قدیم روی مبانی خودشان قائل به مکان طبیعی و شکل طبیعی بودند. میگفتند شکل طبیعی هو الکریّ[3]. طبیعی ترین شکل همه اجزاء آن علیالسویه هستند و از بیرون قاهری ندارد، کره است؛ میگفتند که این طبیعی است. الآن توضیح دیگری دارند که چرا قطره باران بهصورت گِرد پایین میآید و تنها مقداری از دم آن به سمت بالا است. یا مثلاً قطرهچکان یا قطره شبنم یا قطره اشک، چرا بهصورت گِرد است و روی آن حالت خمیده است و مثل مکعب صاف نیست؟ تحلیل دیگری دارند.
علی ای حال این هست که ما از وقتی قطره دیدیم به این صورت دیدیم. روی فرض اگر ببینیم شبنمها، قطرات باران، قطرات اشک بهصورت مکعب پایین میآیند؛ همان آب هستند نه اینکه یخ زده باشند. فرض گرفتیم همه آنها بهصورت مکعب پایین میآیند، شما میگویید اینها که قطره نیستند، قطره چیز دیگری است. اگر بگویید اینها قطره نیست، معلوم میشود گِرد بودن و تحدب سطح، حیثیت تقییدیه ملحوظه در واژه قطره است؛ مسمای قطره یعنی سطح آن به این صورت باشد. اما اگر گفتید ما که قطره گفتیم منظوری داشتیم، هروقت دیدهایم، گِرد بوده. نه اینکه این گِرد بودن و انحناء آن، جزء مسمی و قید بوده. اگر به این صورت گفتید، وقتی مکعب شد واقعاً مسمی به قطره است. اینجا هم به همین صورت است. تا هلال بوده، ما گِرد میدیدیم؛ وقتی ظهور میکرده آن را قوس میدیدیم. اینها درست است. اما اصل اینکه «اهلّ الهلال» گفته اند چه بوده؟ هلال این بوده که حتماً این قوس باشد؟ یا این لازمه وجود آن بوده و همیشه همراه آن بوده و اگر از آن گرفتیم و بهصورت مخروط شد، وقتی ظاهر میشود بهصورت ستاره ظاهر میشود، باز هلال همان هلال است و مشکلی ندارد؟
این سؤال خوبی است. ولی فضای عمومی بحث ما را فعلاً تخریب میکند. بهعنوان بحث در مراحل بعدی خوب است که سوالش مطرح باشد؛ هم اتصال نقاط و هم تقوس این اتصال -قوس باشد نه خط مستقیم- آیا قید مسمای هلال است و حیثیت ملحوظه در آن است؟ یا نه، هلال همان لحظهای است که قمر بعد از غیبوبت در دو شب محاق خودش را نشان میدهد؟ أهلّ الهلال یعنی تلألأ القمر بعد الانغیاب؛ بعد از دو روزی که نورش محو شده بود، حالا تلألأ.
شاگرد: فایده این بیان در جایی است که تنها آن را بهصورت نقطه ببینیم؟
استاد: بله، با شروطی. با همین قیودی که الآن گفتیم به مطلقات نیاز داریم، آیا هلال اماره است یا موضوعیت دارد؟ نظراتی بود که الآن هم میخوانیم. سؤال دیگر، وقتی موضوعیت و اماریت دارد اماره بر حدوث شهر و دخول شهر است؟ یا اماره بر مضی شهر است؟ شهر شروع شده یا همین لحظه شروع شده یا قبل از آن فی علم الله تعالی؟ ولی ما که این را دیدیم قاطع هستیم که شهر آغاز شده است نه اینکه همین لحظه شهر آغاز شد. این بحث برای آن جا هم فایده دارد؛ اگر مضی شهر باشد این سؤالات مطرح میشود: ما یک نقطه از آن دیدیم یا یک قوس دیدیم؛ اگر اماره بر مضی است، چه زمانی دخول شهر بوده که مضی نسبت به آن صورت گرفته؟ ولی عرض کردم که این بحثها فضای عمومی بحث ما را تخریب میکند.
دو گام در بحثهای فقهیچند وقتی است که برگهای[4] نزد من هست. ابتدا در مورد آن توضیحی را عرض کنم. در فضای بحث فقهی ما دو کار داریم. طلبه که در فضای بحث فقهی فکر میکند، دو کار دارد. یک کار این است که خودش سعی کند به حق برسد و مراد را بفهمد. از دلیل، استنباط مباشری بکند. یعنی به سرچشمه برود و آب بردارد؛ استنباط مباشری به این معنا است که به سرچشمه میرود و آب بر میدارد. خودش تشخیص میدهد که شارع مقدس چه حکمی کرده و استنباط میکند. این یک مرحله است.
برو به 0:12:57
اما فضای دیگر این است که علی ای حال در کلاس فقه و در مباحثی که بین فقها و باحثین مطرح است، دم و دستگاهی به پا است. اگر بخواهیم این دستگاه و فضای بحث را جلو ببریم، به صرف اینکه خودمان بفهمیم حق چیست، کافی نیست؛ آن یک تشخیص شخصی میشود که میگوییم مطلب این است. اما دیگران این را از ما نمیپذیرند. بلکه ما باید فضای بحث علمی را جلو ببریم و به آن گامی بدهیم بهطوریکه باحثین بعدی از ما قبول کنند؛ اینجا گام قبلی کمک میکند که خودمان بفهمیم مطلب چیست. اما ما باید زبان آنها را بفهمیم و طبق مفاهمه جلو برویم. و الا اگر بگوییم ارتکاز این است و عرف عقلاء اینچنین هستند، خب آنها هم همین را میگویند.
عدم حقیقت شرعیه برای «شهر»این برگه خیلی وقت است که نزد من است. شاید بهترین زمانش الآن باشد که به آن اشاره کنم. به همین نحوی که گفتم سؤال حیثیت تقییدیه در هلال، فضای عموم بحث را در یک مرحلهای تخریب میکند. آن سؤال باشد و فعلاً روی فضایی که متفاهم کل باحثین است، بحث جلو برود تا بعد از اینکه مراحلی حل شد و در بعضی گام ها اتفاق نظری حاصل شد، سؤال سنگین تری را مطرح کنیم و بعد ببینیم چه باید گفت.
ایشان در آخر برگه میفرمایند: «آیا خلاصه سازی مسیر استدلال به سه مقدمه صحیح است؟ نه کم و نه زیاد. حکم صوم تابع دخول شهر است، شهر حقیقت شرعیه ندارد، تمام الموضوع حکم عقلاء به دخول شهر، هلال است». خب وقتی این سه مقدمه را در نظر بگیرید دیگر بحث تمام است؛ یعنی رؤیت هلال با تلسکوپ مجزی است.
ببینید در اینجا چند چیز داریم. در عبارات گاهی میگوییم که هلال موضوع است و حکم آن دخول شهر است. اینها مسامحاتی است که گفته میشود و مانعی ندارد. اما اگر بخواهیم دقیقتر بگوییم هلال برای حکمش که دخول شهر است، موضوع نیست. بلکه هلال اماره یک موضوعی است که آن موضوع، دخول شهر است. نگوییم خود دخول شهر حکم است. مضایقهای هم نیست. مقصود معلوم است. چون اینها طولی است. اما اگر بالدقه نگاه کنیم موضوع حکم در صوم، دخول شهر است که هلال اماره احراز موضوع است.
حالا اگر بخواهیم این مراحلی را که فرمودند پیاده کنیم، اینگونه میشود. احکامی که در اینجا مطرح بود، چه بود؟ «اگر ما باشیم و عقلاء و اعتبار تقویم قمری با توجه به تناسب حکم و موضوع نزد عقلاء وجدان میکنیم که رؤیت یا فاصله از شمس برای ایشان هیچ دخلی در این اعتبارشان که توقیت و تقویم است ندارد. بلکه مخ اعتبار و موضوع اصیل اعتبارشان حالات و اشکال قمر است، زیرا این ملموس است». من عرض میکنم اگر واقعاً عقلاء میخواهند تقویم درست کنند – تقویم یعنی تجزیه اجزاء زمان برای نظم- حالات قمر هم برای آنها مهم نیست. آن چه که برای آنها مهم است دورهها است. یعنی مخ اعتبار و موضوع اصیل اعتبار آنها دورههای حرکتی قمر است که این حالات آن را نشان میدهد. دورهها را در نظر میگیرند و میگویند یک سال دوازده ماه است. هر ماه بیست و نه ـ سی شبانهروز است. این خوب است. تا آن جا که میفرمایند: «پس کسی که رؤیت با تلسکوپ را مجزی نمیداند سهراه پیش پا دارد. یا موضوع صوم را شهر رمضان و شوال نداند…»، خب آنها میگویند که ما میدانیم. «یا اگر دانست برای شهور حقیقت شرعیه قائل شود»؛ آنها میگویند ما برای شهر حقیقت شرعیه قائل نمیشویم. بلکه حکم شرعی قائل میشویم. جلوتر هم عرض کردم. وقتی ما میگوییم تو مسافر شرعی نیستی، مقصودمان این نیست که مسافر در شرع حقیقت شرعیه دارد. بلکه مسافر شرعی نیستی به این معنا است که مسافر عرفی هستی اما در اینجا حکمی که شارع برای مسافر قرار داده برای تو نیست.
شاگرد: وجوب صوم را روی چیزی غیر از شهر قرار داده. یعنی عرفا میگویند که شهر داخل شد ولی صبر میکنیم که حکم آن بعداً بیاید.
استاد: دخول شهر را برای سومی عرض میکنم. مثلاً میگوییم ربای شرعی؛ ربا حقیقت شرعیه دارد یا ندارد؟ ربای شرعی نیست و ربای شرعی هست؛ اگر بگوییم ربا حقیقت شرعیه دارد یک چیزی است. اما در آیات قرآن که میفرمایند «اکل الربا[5]»، «حرّم الربا»، «نهوا عن الربا[6]»، اگر بگوییم همان معنای عرفی است، به این معنا است که ربا حقیقت شرعیه ندارد اما مصادیق و انواع آن حکم های متفاوتی دارد. مثل مسافر که اگر عاصی است حکم مسافر را ندارد. میگوییم ای عاصی شما حکم سفر شرعی را نداری. یعنی مسافر شرعی نیستی. بدون اینکه لازمه آن تسمیه باشد. در ربا هم همینطور است. اگر ربای بیعی معدود بود، میگویید ربای شرعی حرام نیست. لذا استثنا میکنید.
دراینصورت اگر آنها بگویند که شهر حقیقت شرعیه ندارد –همان عرفی است- اما شارع برای شهر احکام خاص خودش را گذاشته به این معنا است که مانعی ندارد اصل شهر با عرف شریک باشد، اما در محاسبه دخول و خروج آن؛ حساب شبانهروزی ماه تابع قواعدی باشد. مثلاً فرض بگیریم که در یک محیطی هستیم –همانطور که در بحارالانوار[7] خوانیدم- که محاسبه شروع یک شهر را با اول طلوع تا طلوع فردا میگیرند؛ میگویند امروز روز اول است و شبی که میآید شب اول است. به خلاف عرب که به شب قبل، شب اول میگفتند و فردا را روز اول میگفتند.
برو به 0:20:28
شاگرد: شروع روز را اینگونه میگویند اما شما شروع شب فرمودید.
استاد: شروع حساب شهر را. عرض کردم که مرحوم آقای خوئی در جواب اول اینها را جدا کردند. البته آن هم از سر ناچاری بود. در این بحث ما این ناچاری خیلی مهم است. ببینید همینطور نمیتوانیم بگوییم عرف میگوید شهر داخل شد. وقتی عرف ببیند که ناچار است، نمیتواند همینطور بگوید که ماه داخل شد و تمام! چرا؟ چون وقتی ماه داخل شد یک جا شب است و یک جا روز است و یک جا وسط روز است و یک جا بعد از ظهر است. چه کار کنیم؟ الآن کدام روز است؟ همین بود که عرض کردم آقای خوئی مجبور شدند و گفتند وقتی از تحتالشعاع خارج شد شهر داخل شده اما محاسبه شبانهروز شهر از اشتراک شب و غروب است. لذا به ایشان اشکالاتی سرازیر شد.
الآن هم آقایان در اینجا چه میگویند؟ میگویند در اصل شهر ما تابع عرف هستیم و حقیقت شرعیه نداریم. اما در اینکه چطور آن را محاسبه کنیم، مشکل است؛ هلال پیدا شد حالا چطور شهر را محاسبه کنیم؟ چه زمانی را اول بگذاریم؟ غروب را بگذاریم؟ دیشب را بگذاریم؟ نصف شب را بگذاریم؟ طلوع فردا را؟ زوال را؟ چه زمانی را بگذاریم؟ باید این را حل کنیم. یعنی یک چیزی است که نمیتوانیم بگوییم چون حقیقت شرعیه نداریم پس شهر با عرف شریک است و عرف هم میگوید که با رؤیت هلال، ماه داخل میشود. عرف گیر است. چطور میتواند بگوید که ماه داخل شد؟ عرض کردم که ما باید مفصل خط زمان را بررسی کنیم. خط زمان روی کره چه تاریخ غامض و پر پیچ و تابی را طی کرده! الآن هر کرهای را که به دست میگیرید بهراحتی میگویید که این نصف النهار است و آن طرفش هم خط زمان است. به همین سادگی! خط تقویم.
ولی اینکه چطور آن را بر نظم شبانهروز حساب کنیم، مشکل است. آن چیزی که مرحوم آقای خوئی به آن رسیدند و به فتوای خودشان قید زدند، همین مسأله بود. آقای تهرانی به ایشان چه گفتند؟ گفتند کل کره زمین دو روز دارد. یکشنبه دارد و دوشنبه دارد. خب یکشنبه اول ماه است یا دوشنبه؟ کره زمین هر دوی آنها را هم دارد. شما کدام یک از آنها را میخواهید قرار دهید؟ باید این معضله ای که کره زمین مشتمل بر دو روز است، حل شود. لذا روز اولی که مباحثه شروع شد گفتم در استظهار از «اذا رئی قبل الزوال و بعد الزوال[8]»، به اینکه اماره ای برای شب قبل است یا به این که منظور عند الصباح یا عند المساء است، حرفی نداریم. اما چیزی که من عرض کردم این بود: اگر از باب استظهار تأکید کنیم و ذهن مخاطب را روی این ببریم و این را برجسته کنیم که امام علیهالسلام قبل و بعد را به چه چیزی اضاف کردند؟ قبل و بعد زوال. زوال چند ساعت است؟ یک لحظه است.
خب وقتی به هر کسی تذکر بدهید که امام قبل و بعد یک لحظه را فرمودهاند، به فکر فرو میرود. چطور یک لحظه است که دو دقیقه قبل از آن برای امروز میشود و دو دقیقه بعدش برای فردا میشود؟ این چه جور اماریتی است؟ لذا قبل و بعد لحظه، صبغه اماریت را ضعیف میکند. یعنی ذهن مخاطب را سر این میبرد که وقتی گوینده حکیم میزان قبل و بعد را «آن» قرار داده یک مقصود دیگری دارد؛ میخواهد برای کل کره زمین ضابطه درست کند. استظهاری است که من بعداً بهدنبال آن هستم. و لذا ما بدایه حساب را با بدایه دخول شهر به هم نمیزنیم. حرف مرحوم آقای خوئی حرف خوبی است و قابل دفاع است. اما نه دنباله آن که ایشان بدایه حساب را از اشتراک در شب قرار دهند.مثلاً شبی که شش ساعت از شبش رفته اما با بلد دیگری مشترک است که الآن در غروبش هلال را میبینند، ایشان میفرمایند شروع ماه بلدی که شش ساعت از شبش رفته و هلال نداشته، از همان شب است. به ایشان اشکال کردهاند که خود شما میگویید که شهر داخل نشده اما میگویید که از دیشب اول ماه آنها است؟ چطور میخواهید این را درست کنید؟
این اشکالات را جواب بدهند یا ندهند منظور من این است که علی ای حال به صرف این بیانات نمیشود، باید مشکل حل شود؛ یعنی شهر حقیقت شرعیه ندارد ولی تمام عرف در غیر از لحظه دخول شهر به محاسبه شهر محتاج هستند، یعنی خلاصه باید حکم بیاورند که امشب شب اول هست یا نیست؟ و حال اینکه ساعت دو نصف شب تازه هلال پیدا میشود. ما چه بگوییم؟ اینجا است که میگوییم مانع ندارد که شارع از عرف جدا شود.
برو به 0:26:16
شاگرد: فرض بگیریم که الآن در سماء هلالی هست که با چشم عادی دیده نمیشود ولی با تلسکوپ دیده میشود. این مسأله که بدایه الحساب و بدایه الشهر را چه کار کنیم را در اینجا دخیل ندانیم. منظورم این است وقتی عرف میگوید دخول شهر اتفاق افتاد آیا ممکن است شارع وجوب صوم را جای دیگری بگذارد؟ اگر جای دیگری گذاشت موضوع وجوب صوم از دخول شهر تخطی نکرده؟ اما اینکه میفرمایید خود عرف این چالش را هم دارد، مسأله دیگری است. باید دید که آنها اگر قبل زوال دیدند یا بعد زوال دیدند و… در حکم به دخول شهر چه کار میکنند. یعنی از عملکرد تقویمی آنها استظهار کنیم و بعد بگوییم آیا شارع رویه دیگری را پیش گرفته و بعد اعلام کرده یا نکرده؟ یعنی در هر دو مسأله این مراجعه را داشته باشیم. یکی در اختلاف بدایه الحساب و بدایه الشهر و تطبیق دوره قمر با دوره یوم و لیل. یکی هم خصوص هم مسأله رؤیت هلال را درنظر داشته باشیم. وقتی عرف هلال را رؤیت کرد و فرض میگیریم که مشکلی با بدایه الحساب و الشهر نداشته باشد. لذا عرف با دیدن هلال حکم کرد که شهر داخل شد. اما شارع بگوید من نمیخواهم شهر جدیدی را تعریف کنم اما میخواهم صوم را روی هلال های خاصی وضع کنم، این همانی است که مقدمه اول را نپذیرفتیم. یعنی موضوع وجوب صوم را دخول شهر ندانستیم.
استاد: ذهم من با بسیاری از این هایی که مرقوم فرموده بودید موافق است اما با همین بیانی که الآن گفتید، برای کسی که خودش با ارتکازش جلو برود یک حرف است اما وقتی این حرف مقابل دیگران –مدافعین مقابل این حرف- قرار بگیرد، آنها چگونه جواب میدهند؟ میگویند این اول الکلام است عرفی که سالها با تلسکوپ نمی دیده اما امشب میبیند؛ با اینکه همیشه می گفته فردا آن را میبینید؛ میگویند اماره کثیر الخطاء موضوعیت دارد؛ میگوییم ای عرفی که هزاران سال میگفتی فردا هلال دیده میشود و امشب قابل دیدن نیست، اما حالا که تلسکوپ آمد دیدی، الآن عرف میگوید که داخل شد؟ یا میگوید آن هلالی که من میگفتم داخل میشود و شارع هم طبق آن روایات رؤیت را آورده، رؤیت متعارفهای منظور است که سالها با آن مانوس بودند.
شاگرد٢: بیان ایشان یک تقویم جدیدی است که نیاز به امضاء دارد. چون قوام تقویم به دخول شهر است. اگر شما معیار دخول را عوض کنید یک تقویم جدیدی است. دلیلی نداریم که شارع این تقویم جدید را امضا کرده باشد.
شاگرد٢: گویا عقلاء در اعتبارات خودشان یک موضوع و یک حکم دارند. میگویند اگر اینطور شد دخل الشهر. آن موضوعی که در این اعتبارشان حامل ارزش بوده و برای تقویم ارزشمند بوده…
استاد: منظور ایشان این است: عرفی که برای تقویم بهدنبال هلال میگشت، در همان لحظهای که هلال نداشت اگر کسی به او تلسکوپ میداد و هلال را به او نشان میداد، میگفت برو من کاری با این دستگاه تو ندارم؟ یا او را دعا میکرد و میگفت خدا پدرت را بیامرزد من با چه زحمتی باید میدیدم که دوره جدید ماه شروع شده اما تو به من نشان دادی؟! ببینید منظور من این است که در فضای بحث یک فضایی حاکم است که ما باید بگردیم تا استدلالات فقهی را روشن کنیم تا فضای بحث را جلو ببرد. نه اینکه خودمان ارتکازا بفهمیم حکم چیست. آن یک فضا است که کسی خودش مراجعه میکند و به اطمینان هم میرسد. اما غیر از این است که کسی که به اطمینان رسیده میتواند از معدات و کلمات ممهدهای استفاده کند که فضای استدلال کلاسیک را جلو ببرد و ناظرین بعدی –حداقل بالای نود درصد آنها- قانع شوند که این ارتکازات را بپذیرند. ما دنبال این هستیم. این است که کمک به فضای بحث است. لذا اینکه مطلبی برای خود انسان صاف شود جدای از این است که فضای علمی را جلو ببرد. لذا ما باید در این فضا برویم. یعنی سعی کنیم استدلالاتی را بیاوریم که مخاطب ما قانع شود، همراه شود و در مبادی بحث و فهم بحث اذهانمان مشترک شود.
برو به 0:32:43
در مراسلات، محکم، مدافع شهر شرعی هستند. ایشان که صفتیِ داغ بودند رؤیت را جزء شهر شرعی میگرفتند. بهنحویکه تصریح میکردند اگر امام معصوم بگویند این هلال است و بالای افق است ولی چشم عادی نبیند، فرمودند که بر خود امام هم واجب نیست. چرا؟ چون شهر شرعی آنی است که با این دیدن داخل شده. امام از مطلب تکوینی خبر میدهند و خودشان هم میدانند با این قید شهر شرعی هنوز داخل نشده. این خودش یک مبنا است که باید جلو برود. لذا در مراحل تاریخی این بحث عرض میکردم وقتی رؤیت اجنبیه با تلسکوپ را امثال آن حاج آقا مطرح فرموده بودند، کانه نفس این مثال فضای بحث را جلو میبرد. یعنی اینکه مدام بگوییم همه اوامر شرعی ناظر به متعارف است و وقتی میگویند ببینی به این معنا است که متعارف ببینی، تمام نیست؛ به محض اینکه مثال رؤیت اجنبیه بیاید بهگونهایکه هیچ فقیهی و هیچ متشرعی حاضر نیست بگوید این غیر متعارف داخل در تحت حکم نیست، دراینصورت فضای بحث جلو رفته. یعنی دیگر نمیشود بهطور بگوییم که ببین متعارف نیست و خلاص! منظور من این است. ان شالله در این جهت ذهن شریفتان را فعال کنید؛ بگردیم بهدنبال آن استدلالها و تحریک ارتکازاتی که ذهن نوع را آشنا میکند و جلو میبرد و به آن میرساند.
خب ما به عبارت صفحه نهم جزوه رسیدیم.
شاگرد: اگر به اینجا رسیدیم که تقوس در تمسیه هلال حیثیت تقییدیه دارد، باعث نمیشود که از معنای تلألؤ دور شویم؟
استاد: منافاتی ندارد که از اطلاق معنای تلألؤ دور شویم. از معنای تلألؤ دور نشدهایم. یعنی گفته شود تلألؤ متقید به اتصال و تقوس متصلات، هلال است. لذا از اصل معنا دور نشدهایم و مانعی ندارد.
عبارت صفحه نهم:
و يترائی في قبال القول السابق بأنّ لرؤية الهلال بالعين المجرّدة موضوعية للأحكام الشرعية فلا تجزي الرؤية بالتلسكوب، القول بأنّه «إذا کانت للرؤية موضوعية للحكم فله إطلاقٌ يشمل الرؤية بأيّ نحوٍ کانت، و إذا کانت لها طريقية فلا تجزي الرؤية بالتلسكوب، و ذلك لأنّ موارد استعمال الرؤية و النظر و الاستماع و السماع و نظائرها تنقسم إلی قسمين، قسم لها موضوعية و لازمه الإطلاق و الشمول لكلّ رؤية و سماع بأيّ نحو کانا، و قسم لها طريقية و لازمه عدم الإطلاق و ثبوت الانصراف إلی الرؤية و السماع المتعارفَين للنوع، فالقسم الأوّل مثل حرمة النظر إلی الأجنبية و استماع الغناء لهما الإطلاق و الشمول لكلّ فردٍ منهما بأيّة وسيلة، و القسم الثاني مثل خفاء الجدران و الأذان لحدّ الترخّص، و قطع التلبية عند رؤية بيوت مكّة للمُتمتّع، و استبانة أثر الدم و سائر النجاسات للحكم بنجاسة الثوب، ففي هذه الموارد ليست الرؤية أو السماع موضوعًا للحكم الشرعيّ، بل طريقًا إلی شيء آخر مثل المسافة الخاصّة للترخّص، و القرب من مكّة بحدٍّ خاصّ، و المقدار الخاصّ بوضعٍ خاصٍّ لأجزاء النجاسة التي تجتمع و تنتقل إلی الثوب، فلذا ذاك الشيء الذي تكون الرؤية طريقًا إليه هو الموضوع، و لا عبرة بكلّ رؤية لا يثبت بها ذلك الموضوع، مثلًا واضح أنّ رؤية جدران البلد بالتلسكوب من بعيد لا يتحقّق بها القرب الخاصّ من البلد في حدّ الترخّص، فلا أثر لهذه الرؤية، لأنّ الرؤية هنا لا تكون لها موضوعية، بل طريق محض إلی حصول القرب أو البعد من البلد بالمسافة الخاصّة»[9]
«و يترائی في قبال القول السابق بأنّ لرؤية الهلال بالعين المجرّدة موضوعية للأحكام الشرعية فلا تجزي الرؤية بالتلسكوب، القول بأنّه»؛ مقابل آن درست است. آنها میگفتند چون رؤیت موضوعیت دارد پس تلسکوپ جانشین آن نیست. قول قبلی این بود. قول بعدی این است: چون رؤیت موضوعیت ندارد و طریقیت دارد پس تلسکوپ جانشین آن نیست. یعنی درست مقابل هم هستند. خب چرا از «یترائی» استفاده شده؟ چون مقصودها دو تا است. دقیقاً روی یک حیث خلاف نکردند. قبلاً که میفرمودند موضوعیت دارد، منظورشان این بود که رؤیت متعارف منظور اصلی شارع است و از رؤیت متعارفه دست برنمیداریم. این منظور بود. اما اینجا که میگویند رؤیت موضوعیت ندارد یعنی شارع نمیگوید چیزی را ببینی یا نبینی، بلکه میخواهد بگوید این اماره بر دخول شهر است. طریقیت در اینجا با موضوعیت در قول قبلی منافاتی ندارد. لذا عرض کردم «یترائی». یعنی ظاهر آن دو تا است. آنها صریحاً میگویند که در رؤیت هلال، رؤیت موضوعیت دارد. اینها هم صریحاً میگویند که طریقیت دارد. پس صورتا مقابل هم میشوند.
«إذا کانت للرؤية موضوعية للحكم فله إطلاقٌ يشمل الرؤية بأيّ نحوٍ کانت»؛ اگر رؤیت موضوعیت داشت همه جور رؤیتی را میگیرد ولو با تلسکوپ باشد. «و إذا کانت لها طريقية فلا تجزي الرؤية بالتلسكوب»؛ اطلاقی ندارد و رؤیت با تلسکوپ را نمیگیرد. چرا؟
«و ذلك لأنّ موارد استعمال الرؤية و النظر و الاستماع و السماع و نظائرها تنقسم إلی قسمين، قسم لها موضوعية و لازمه الإطلاق و الشمول لكلّ رؤية و سماع بأيّ نحو کانا، و قسم لها طريقية و لازمه عدم الإطلاق و ثبوت الانصراف إلی الرؤية و السماع المتعارفَين للنوع»؛ چون طریقیت دارد اطلاق ندارد.
«فالقسم الأوّل»؛ که موضوعیت دارد، «مثل حرمة النظر إلی الأجنبية و استماع الغناء لهما الإطلاق و الشمول لكلّ فردٍ منهما بأيّة وسيلة»؛ از راه دور، از بلندگو و یا از طریق امواج هم موسیقی بشنود حرام است.
«و القسم الثاني»؛ که طریقیت دارد، «مثل خفاء الجدران و الأذان لحدّ الترخّص، و قطع التلبية عند رؤية بيوت مكّة للمُتمتّع، و استبانة أثر الدم و سائر النجاسات للحكم بنجاسة الثوب»؛ باید متبین شود تا بگوییم این پیراهن با خون نجس شده.
«ففي هذه الموارد ليست الرؤية أو السماع موضوعًا للحكم الشرعيّ، بل طريقًا إلی شيء آخر مثل المسافة الخاصّة للترخّص»؛ در حد ترخص، آن مسافت است که موضوع است و رؤیت، طریق آن است. پس تلسکوپ جای آن نمی شیند. چون اگر تلسکوپ آمد آن موضوع و آن حد هنوز نیامده، بلکه ما از دور آن را میبینیم.
برو به 0:39:15
«و القرب من مكّة بحدٍّ خاصّ»؛ حد خاص به مکه موضوع قطع تلبیه است. اگر با تلسکوپ ببینیم هنوز به آن حد نرسیدهایم.
«و المقدار الخاصّ بوضعٍ خاصٍّ لأجزاء النجاسة التي تجتمع و تنتقل إلی الثوب»؛ آن است که موضوع است. وقتی کمتر باشد موضوع نیامده.
«فلذا ذاك الشيء الذي تكون الرؤية طريقًا إليه هو الموضوع»؛ ذو الطریق موضوع است که با تلسکوپ نمیآید. پس اطلاق ندارد.
«و لا عبرة بكلّ رؤية لا يثبت بها ذلك الموضوع، مثلًا واضح أنّ رؤية جدران البلد بالتلسكوب من بعيد لا يتحقّق بها القرب الخاصّ من البلد في حدّ الترخّص»؛ تلسکوپ در اینجا فایده ندارد. «فلا أثر لهذه الرؤية، لأنّ الرؤية هنا لا تكون لها موضوعية، بل طريق محض إلی حصول القرب أو البعد من البلد بالمسافة الخاصّة».
و بملاحظة هذين القسمين للرؤية، يقال «بأنّ الرؤية للهلال من القسم الثاني، لأنّه لا أثر لمضيّ المقارنة من جانب، و لا ريب في کفاية مضيّ الثلاثين أو الرؤية في البلد الشرقيّ من جانب آخر، فليست للرؤية موضوعية، بل هي طريق الكشف عن أنّ القمر بَعد خروجه من المحاق قد بَعُد عن الشمس بفاصلة و درجة يمكن للناس أن يروه بصفة الهلال، فالموضوع للحكم حصول هذه الفاصلة و الدرجة و المسافة للقمر من الشمس، و الرؤية طريق إليها، و غير خفيّ أنّه إذا رأينا الهلال بالتلسكوب فلم تحصل بعد هذه الفاصلة، فلم يحصل موضوع الحكم الشرعيّ[10]
«و بملاحظة هذين القسمين للرؤية، يقال بأنّ الرؤية للهلال من القسم الثاني»؛ رؤیت هلال طریقیت دارد. به چیزی طریقیت دارد؟ در جلسه بعدی با این قسمت دوم آن کار داریم. میگویند به بُعد خاصی طریقیت دارد که قمر از شمس فاصله میگیرد. رؤیت هلال یعنی باید قمر از خورشید فاصله بگیرد. خب شما که با تلسکوپ میبینید هنوز این فاصله را نگرفته! پنج شش ساعت مانده تا به آن فاصله برسد. موضوع این است. این یکی از نظراتی بود که در هیویات فقهیه مطرح شده و بحث را جلو برده. بحثی که حسابی دچار چالش بوده. بعد هم در کتاب رؤیت هلال آن را پی گرفتند و مطالب زیادی را به آن ضمیمه کردند. ولی علی ای حال مبنای این آقایان این است که بههیچوجه زیر بار موضوعیت داشتن رؤیت نمیروند. به هیچ وقت قول قبلی را نمیپذیرند. میگویند واضح است که رؤیت موضوعیت ندارد و طریقیت دارد؛ طریقیت به این بُعد خاص دارد.
حالا عبارت را نگاه کنید. چرا رؤیت هلال طریقیت دارد؟
«لأنّه لا أثر لمضيّ المقارنة من جانب»؛ میگویند چند چیز را در نظر بگیرید. وقتی ماه از مقارنه رد شود، شهر مبارک داخل میشود؟ نه، بالاجماع. آن لحظهای که مرکز ماه و خورشید و زمین در یک سطح هندسی قرار میگیرند، وقتی این لحظه رد شد هنوز ماه ثابت نشده. بلکه همه مسلمانان میدانند که باید هلال از تحتالشعاع در بیاید و ما هلال داشته باشیم. این مورد اول. اما دوم:
«و لا ريب في کفاية مضيّ الثلاثين»؛ از طرف دیگر اگر سی روز گذشت دیگر لازم نیست که استهلال کنید. در خود سی روز ماه تمام است. پس ببینید اگر رؤیت موضوعیت داشت نباید بگوییم که سی روز تمام است. بلکه باید بگوییم حتی اگر سی روز هم تمام شد، رؤیت موضوعیت دارد؛ افطر للرویه. پس از اینکه سی روز هست معلوم میشود که خود رؤیت موضوعیت تام ندارد و شارع به آن نگاه نکرده است.
«أو الرؤية في البلد الشرقيّ من جانب آخر»؛ این همان جایی است که عدول از فتوای حاج آقای سیستانی بود. اگر جایش باشد عبارتشان را میخوانم. باید یک وقتی به تفصیل عبارات ایشان را بخوانیم. مطالب نافعی در ذیل آنها هست. علی ای حال ایشان از فتوا عدول کردهاند. میگویند که ما قبلاً همین را میگفتیم؛ یعنی هم حرف در اینجا «أو الرؤية في البلد الشرقيّ». اگر در بلد شرقی ماه را دیدند دیگر برای بلد غربی کافی است. از اینجا معلوم میشود که رؤیت موضوعیت ندارد. در بلد شرقی دیدند و ما در بلد غربی هستیم، لذا اگر ندیدیم ندیده ایم، برای ما کافی است. مشهور در فتاوا همینطور هستند؛ حتی مشهور فقها که اشتراک افق را شرط میدانستند مشکلی با این شرقی و غربی نداشتند. میگفتند اگر در بلد شرقی دیدند در غربی کافی است. البته با ظرافت کاریهای بحث. من که مشهور میگویم منظورم مشهور در فتاوای متاخرین منظور است. دقت در کتب متقدین فعلاً باشد.
خب در چنین فضایی چه کار کردند؟ در چنین فضایی که شما میگویید مشهور این است که اگر در بلد شرقی دیده شد، در بلد غربی هم کافی است، پس معلوم میشود -ولو در بلد غربی نبینند- طبق نظر آنها رؤیت موضوعیت ندارد. لذا معلوم میشود که موضوعیت ندارد و طریقت دارد.
منشأ عدول از فتوای محقق سیستانی
عدول فتوای حاج آقای سیستانی چه بوده؟ ایشان گفته اند ما طبق ضوابط و ادله شرعیه گفتهایم که شروع ماه از غروب است. لذا رؤیت ما هم باید از وقت غروب باشد. -ان شاء الله مقدمهی اینها را میخوانیم- لازم گیری حرف خودشان شده و دیدند که از نظر ضوابط چه بسا یک شهری در شرق شهر دیگر است اما در شرق میبینند اما طبق دقیقترین ضوابط در بلد غربی واقعاً نمیبینند. نه اینکه فعلاً نشد ببینند اما میبینند. خب این حالت در کجا است؟ درجاییکه بلد شرقی که هلال را دیده با بلد غربی که ندیده، تفاوت زیادی در عرض داشته باشند؛ بلد غربی خیلی شمالی است اما بلد شرقی نزدیک استوا است. مثلاً فرض کنید که الآن در پاکستان ببینند، در افغانستان و جنوب ایران ببینند. اینها جاهای خیلی روشنی است. و یک بلد غربیای که کاملاً به شمال رفته است، مثل نروژ، فلاند حتی شاید لندن. آنها هم بالا هستند اما خیلی فاصله است. برای ایشان از حیث ضوابط روشن شده که مثلاً غروب امروز در کابل واقعاً هلال را میبینید اما بلد غربی آن، همین امروز بههیچوجه هلال ندارد و شما نمیتوانید ببینید. حتی در مواردی شما نمیتوانید با تلسکوپ هم ببینید. خب دراینصورت ایشان میگویند اگر ما گفتیم که میزان رؤیت است و آن هم رؤیت در وقت غروب بلد و فعلیت رؤیت شرط است، آنها ماهشان شروع نشده. لذا از آن فتوایی که قبلاً میدادند که الرویه فی البلد الشرقی یکفی مطلقاً للبلد الغربی عدول کردهاند. عدول به اینکه خیر، کافی نیست. حالا اینکه سه روز میشود حرف دیگری است که قبلاً عرض کردهام.
ببینید ایشان ناظر به این اختلاف فتوا نیست. ایشان میگویند چرا رؤیت طریقیت دارد؟ چون از یک طرف مقارنت فایده ندارد، از این طرف هم مضی ثلاثین او الرویه فی البلد الشرقی؛ طبق مشهور میگویند مطلقاً برای بلد غربی کافی است. طبق عدم عدول فتوای ایشان، الآن در کابل دیده شده اما مطمئن هستیم که در لندن هلال ندارند و دیده نمیشود. طبق فتوای مشهور کافی است. پس معلوم میشود که رؤیت موضوعیت ندارد، چون شما میگویید کافی است.
برو به 0:47:36
«فليست للرؤية موضوعية، بل هي طريق الكشف عن أنّ القمر بَعد خروجه من المحاق»؛ که مقارنت را رد کرده. «قد بَعُد عن الشمس بفاصلة و درجة يمكن للناس أن يروه بصفة الهلال، فالموضوع للحكم حصول هذه الفاصلة و الدرجة و المسافة للقمر من الشمس، و الرؤية طريق إليها، و غير خفيّ أنّه إذا رأينا الهلال بالتلسكوب فلم تحصل بعد هذه الفاصلة، فلم يحصل موضوع الحكم الشرعيّ».
این فرمایش کتاب رؤیت هلال بود. فرمایش کتاب هیویات فقهیه که ان شالله در جلسه بعد.
شاگرد: این آقایان قضیه سال هفتاد و خوردهای را چگونه جواب میدهند؟
استاد: این رد آنها است.
شاگرد: نه، منظورم کسانی است که بُعد خاصی را میگویند. این نقض حرف آنها میشود. آنها به آن قضیه التفات نداشتند؟
استاد: نه، این از آن چیزهایی است که باید جواب بدهند. برای همین هم بود که گفتم مهم است. زیرا بُعد همه اینها را کنار میبرد.
شاگرد٢: در بحثهای علمی میگویند حرکت ماه به یک سرعت و در یک مدار واحد نیست. بلکه گاهی پنج درجه پایینتر است و زودتر دیده میشود و گاهی سرعتش بیشتر است و زودتر دیده میشود. یعنی ممکن است آنها به این صورت جواب بدهند.
استاد: نه، اینها متخصصین خود کار هستند. دقیقاً میگویند ساعت و عمر هلال و درجه آن معلوم است. یعنی آن چه که خواجه و آقایان گفتهاند بالای ده درجه است. در همین رؤیت هلال نگاه کنید. در فدکیه آوردهام. میگویند اصلاً ممکن نیست زیر هشت درجه دیده شود. اما رؤیتی که گفته زیر شش درجه بوده.
و الحمد لله رب العالمین
کلید: مبادی استظهار، رؤیت با تلسکوپ، طریقی بودن رؤیت، موضوعیت رؤیت، عدول محقق سیستانی، بلد شرقی و غربی، قبل الزوال، بعد الزوال، ضرب قاعده، بُعد قمر از شمس، استنباط مباشری، تقوّس هلال، حقیقت شرعیه، شروع ماه،
[1] https://almabahes.bahjat.ir/10932/ ؛ لا بدّ أن نحرز صدق أصل عنوان المطلق و هو الهلال، فإذا کان صدق الهلال مشكوكًا لا يمكن الأخذ بالإطلاق
[2] منظومه، ج۴، ٣۴٧؛ كلّ بسيط فلكي عنصريّ شكل طبيعي له هو الكريّ
[3] همان، صفحه ٣۴٨، حاشیه الاولی؛ «و لما كانت الكرة أبسط الأشكال فكل جسم بسيط هو الكريّ»
[4] برگه سؤال و اشکال شاگرد
[5] البقره ٢٧۵؛ «الَّذينَ يَأْكُلُونَ الرِّبا لا يَقُومُونَ إِلاَّ كَما يَقُومُ الَّذي يَتَخَبَّطُهُ الشَّيْطانُ مِنَ الْمَسِّ ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا إِنَّمَا الْبَيْعُ مِثْلُ الرِّبا وَ أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ وَ حَرَّمَ الرِّبا»
[6] النساء ١۶١؛ «وَ أَخْذِهِمُ الرِّبَوا وَ قَدْ نُهُوا عَنْه»
[7] بحار الأنوار – ط دارالاحیاء التراث،ج۵۶،ص١٠
[8] تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان)، ج4، ص: 176؛ عن عبيد بن زرارة و عبد الله بن بكير قالا قال أبو عبد الله ع إذا رئي الهلال قبل الزوال فذلك اليوم من شوال و إذا رئي بعد الزوال فذلك اليوم من شهر رمضان.
[9] https://almabahes.bahjat.ir/10932/
[10] همان