مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 67
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ۶٧: ١۴٠٠/١١/٠۵
شاگرد: علوم طبیعی چقدر میتوانند زمینه مباحث الهیات و فقهی را فراهم کنند؟ مثلاً در مباحث کیهان شناسی مطالبی هست که میتواند له یا علیه مباحثی که در اینجا داریم شهادت بدهد.
استاد: خلاصه فرمایش شما این است؛ در هر زمانی اینگونه بوده و در زمان ما بیشتر اینگونه است که علوم روز در هر زمانی مطالبی دارند که با معارف دینی و یا مسائل دینی اصطکاک دارد لذا برخورد ما باید با آنها چگونه باشد. شاید بهصورت کلی بتوانیم بگوییم کسی که میخواهد در سطوح مختلف عالم دینی باشد، اگر بخواهد هم در اعتقادات دینی و هم در احکام دینی جامع همه اینها باشد، ضروری ترین چیزی که برای او هست، اطلاع او بر معلومات عمومی آن زمان است. یعنی بداند که بالای هفتاد درصد و هشتاد در صد مردم آن زمان در ذهنشان چه چیزی است. از باورهای علمیای که دارند مطلع باشد، ولو خود او قاطع باشد که غلط است. اما باید بداند که در ذهن آنها چیست؟ هر زمانی نسبت به ارتباطات آنها و مطالب علمی و کشفیات علمی که بوده، تراز معلومات عمومی تفاوت میکند. یعنی الآن در کلاسهای سوم و چهارم دبستانهای ما معلم مطالبی را میگوید که در یک زمانی در تخصصی ترین کلاسهای ریاضی و نوابغ ریاضی در آن زمان مشغولش بودند. اما حالا بشر کار کرده و آنها معلومات عمومی شده و در دبستان آنها را به بچهها یاد میدهند.
شاید بهصورت کلی بتوانیم بگوییم کسی که میخواهد در سطوح مختلف عالم دینی باشد، اگر بخواهد هم در اعتقادات دینی و هم در احکام دینی جامع همه اینها باشد، ضروری ترین چیزی که برای او هست، اطلاع او بر معلومات عمومی آن زمان است. یعنی بداند که بالای هفتاد درصد و هشتاد در صد مردم آن زمان در ذهنشان چه چیزی است.
پس در هر زمانی معلومات عمومی خاص خودش را دارد. این اولین قدم است؛ اطلاع بر معلومات عمومیای که در ذهن همه است.
قدم دوم این است که بیش از معلومات عمومی اطلاع داشته باشد که در رشتههای تخصصی نظریات راقی و آنهایی که بین اهل تخصص مطرح است و مرز دانش است را هم بداند. وقتی اینها را بداند برای او فایده دارد. تأکیدی که من همیشه دارم این است که ردهبندی کنیم؛ یعنی در شناسایی، زودتر دنبال علوم پایه باشد تا علوم روبنایی. اما اگر وقتی دنبال علوم پایه برود که جوانیاش گذشته، چیزهایی به دست او میآید که وقتی به آنها نیاز دارد نمیتواند سرجایش از آنها استفاده بهینه کند. اما اگر در ایام جوانی این علوم پایه را کار بکند، علوم روبنایی را بعداً فرا بگیرد راحت است. چون در علوم مختلف هر کجا بحث، به چالش کشیده شود و به آن علوم نیاز پیدا کند، وقتی آن علوم را کار کرده باشد کم نمیآورد. در آن فضا حرفی برای گفتن دارد. چرا؟ چون علوم پایه دستش است. نباید مدام کاسه گدایی خود را بردارد و سراغ دیگران برود. من اینها را مکرر عرض کردهام. لذا معلومات عمومی و دانستن علوم ردهبندی شده نیاز است.
در وافیه و قوانین بود. البته قوانین بعد از آن است و شاید ناظر به وافیه باشد. علومی که مجتهد ضرورتا باید بداند و علومی که خوب است مجتهد بداند را شماره گذاشته بودند. نمیدانم مجموع آنها ٢۵ مورد میشد یا ده مورد ضروری بود و ٢۵ مورد جدا از آنها بود. آنها خیلی خوب است. مواردی است که علمای قدیم فرمودهاند. چه برسد به زمان ما که به آن اضافه میشود.
اما تأثیر آن چیست؟ ببینید در بعضی از مطالب علوم هست که تشخیص آن بسیار مهم است که خود اهل علم میدانند دیگر این بحث علمی رد شده؛ پل های پشت سر آن خراب شده. این یک چیزی است که برای اهل فن حالت نظریه ندارد، کالشمس شده، این مطالب را باید از آن هایی که بین اهل فن هنوز نظریه است، جدا کند. هنوز در تب و تاب خودش است. خیلی مهم است که یک روحانی اینها را بداند. یک دفعه به فضای یک بحث علمی برود که نزد متخصصین معلوم است که در تاریخ این علم، دیگر برگشت ندارد؛ شما همینطوری یک چیزی برای خودتان میگویید. کسی که اینها دستش باشد دیگر برگشت ندارد. این رفت. متخصص فن میداند. روحانی جامع این را تشخیص میدهد.
برو به 0:06:06
یک مباحث علمی اینچنین است. البته یکی-دو تا نیست. خب این برای اطلاعات خودش و همچنین در فضای بیرونی نیاز است. مباحث دیگری هست که هنوز در حد نظریه است. نظریه غالب و رایج که آن را هم ردهبندی میکنیم. سر جایش میداند که مخاطب اینها را باور دارد بر طبق آن حرف میزند. اگر جایی باشد که اصطکاک پیدا میکند توضیح میدهد. میگوید این نظریه است و ده مورد دیگر را مثال میزند. میگوید این نظریهها در فلان زمان پیش آمده و با فاصله ده-بیست سال نظریات بعدی آنها را رد کرده. خود شاهدهای تاریخی خیلی مهم است تا مخاطب شما ببیند که این فضا هست.
اما اموری در علم هست که پل های پشت سرش خراب شده و قابل برگشت نیست؛ کسی که میخواهد مبلغ خوبی برای دین و جامعهای باشد که سر و کارش با مطالب علمی است، باید اینها را بداند؛ اینها را بفهمد و درک کند. البته اینها در هر زمانی بوده.
در مباحثه تشریح الافلاک گفتم که مرحوم شیخ بهائی چه کار کردهاند. فرمودند: «و هذان هما العرش و الكرسى بلسان الشّرع[1]»؛ عرش و کرسی در لسان شرع چیست؟ فلک ثوابت و اطلس است. دیدم عدهای به ایشان ایراد گرفته بودند. شاید در برخی از کتابها هم دیدم که امثال این بزرگواران معذور بودند که علوم عصر خود را بخوانند؛ هیئت بطلمیوس را بخوانند. اما آیا معذور بودند که مطالب علوم را تطبیق کنند و بگویند «و هما العرش و الکرسی فی لسان الشرع»؟ معذور نبودند.
اگر کسی در این علوم [=علوم طبیعی]میخواهد راه درست را برود، روش خودش را بر تطبیق قرار ندهد. ولی اگر کسی تطبیق کرد و برایش واضح بود، معذور است. این جور نیست که بگوییم اگر به چیزهایی که میداند حالت تطبیق بدهد فردا او را مواخذه میکنند. نه، اگر در فضای فهم صادق باشد، این جور میرود و میفهمد.
همان جا در مباحثه عرض کردم و الآن هم برای من واضح است که معذور بودند. دستگاه شرع خیلی اعظم از این است که یک عالمی که آن علوم را خوانده و در آن فضا برایش واضح شده، بخواهد تطبیق کند. درس را که برای این نمی خواند تا خودش را گم کند! بلکه در آن فضای علم رفته و یک چیزهایی برایش واضح است. بعد هم لسان شرع را میبیند و تطبیق میکند. من عرض میکنم قاطع هستم که معذور است. چون فضا، فضایی است که برای او بیش از آن نمیشود. نمیتوان گفت که از شرع هیچ چیزی نفهم و عرش و کرسی را برای جای دیگر بگذار و وقتی هم در علمی کار میکنی تطبیق نکن! خب نمیتواند؛ دست خودش نیست. گویا دارید به او تکلیف مالایطاق میکنید، آن هم بعد از وقوع واقعه و بعد از حل معما. بعد از اینکه معما حل شده شما به او میگویید چرا این کار را کردی؟! خب الآن هم همینطور است. ما آیات قرآن را میخوانیم که «سماء» و «ارض» دارد، همه آنها را تطبیق میکنیم. یک روزی بیاید و بگویند که تو چه حقی داشتی که گفتی «سماء» بهمعنای این آسمان است! خب خود خدای متعال این مسیر را قرار داده.
لذا الآن اگر کسی در این علوم میخواهد راه درست را برود، روش خودش را بر تطبیق قرار ندهد. ولی اگر کسی تطبیق کرد و برایش واضح بود، معذور است. این جور نیست که بگوییم اگر به چیزهایی که میداند حالت تطبیق بدهد فردا او را مواخذه میکنند. نه، اگر در فضای فهم صادق باشد، این جور میرود و میفهمد.
شاید در معارف قرآن بود که برخی از اعزه اساتید در مورد این آیه «يَوْمَ تَأْتِي السَّماءُ بِدُخانٍ مُبين[2]» بحث میکردند. به نظرم این آیه بود. فرمودند که اگر کسی از واژه دخان در این آیه یک چیز غیرمادی بفهمد باید ذهن خودش را متهم کند! یعنی واقعاً این جور است که نمیشود از واژه دخان یک چیزی غیر از دخان مادی فهمید؟! این محال نیست و میشود فهمید. بهخصوص با وجود استعمال لفظ در اکثر از یک معنا و بطون آیات. اما ایشان میگفتند دخان، بهمعنای دخان است. دیگر میخواهی چه کار کنی تا بگویی که دخان امر غیر مادی است؟!
خب ببینید برای ایشان واضح بود و تطبیق میکردند که دخان بهمعنای دخان است. اما اگر بعداً روز ظهور حقائق قرآن کریم شد ببینیم اصلاً منظور از این دخان، آن بوده. ولی ایشان میگفتند که ذهن خود را متهم کند اگر غیر از این دخان را میفهمد. این منافاتی ندارد که بگوییم ایشان معذور هستند؛ بلکه بهطور قطع معذور هستند. چون آن چه که در فضای ذهن این استادی که فرمایش میکنند و واضح است، این است.
لذا عرض من این است که مانعی ندارد که بخواند و یاد بگیرد اما روشش بر تطبیق نباشد. ولی اگر یک جایی که دست خودش نیست و اصلاً راهی بهغیراز آن نمیبیند، تطبیق کرد، به اندازهای که من میفهمم خاطر جمع هستم که معذور است. این جور نیست همانطور که در بعض کلمات دیدم بگویند که معذور نبودند تا واژهها و معارف شرع را بر هیئت بطلیموس تطبیق بدهند. نه، این زمان هم همینطور است.
برو به 0:12:13
لذا این نکاتی که عرض کردم خیلی مهم است. آن مسائل علمیای که تمام شده و قافله علمی از آن رد شده و دیگر قرار نیست برگردد، ما باید آنها را بدانیم. دیگر به میدان آنها نرویم و زور بی خودی بزنیم. خیلی مسائل به این شکل است. یعنی کسی که اینها را میداند وقتی میبیند کسی میخواهد به میدان اینها برود، میگوید خب به میدان اینها برو تا چند روز بعد بفهمی! در ذهن تو جدا نشده؛ نظریات علمی، تئوری های علمی، بحثهایی که هنوز خود متخصصین نمیدانند که مطلب چیست، با آن جایی که مراحلی است که مطلب از آن رد شده، تفاوت میکند.
شاگرد: علوم پایهای که میفرمایید در جوانی باید بیشتر روی آنها وقت گذاشت چه علومی هستند؟
استاد: علوم پایه آن چیزهایی است که اگر در هر علمی وارد شوید، نوعاً به آن نیاز دارید. شاخص ترین علوم پایه که در زمان ما است، ریاضی و فیزیک است که در هر کجا به اینها نیاز است. اگر بگویید من میخواهم اقتصاد بخوانم چه کاری به فیزیک دارم؟ میخواهم جامعهشناسی بخوانم، چه کاری به فیزیک دارم؟ خب مانعی ندارد و ظاهر امر هم همین است. ولی آن اندازهای که من چند سالی مشغول بودم، میفهمم این جور نیست. اگر در جامعهشناسی و اقتصاد یک بحث چالش برانگیز پیش بیاید که مخاطب شما ضد دین و آتئیست باشد و باید با او بحث کنید، یعنی الآن دیگر وقت بگو و بشنو است، اینجا است که شما میبینید اگر ریاضی و فیزیک و علوم پایه دستتان است، کاملاً حالت خیزش و جلو رفتن و شتاب در بحث دارید، بهنحویکه اگر این مطالب در دست او نباشد سریع کوتاه میآید. اگر هم دستش نباشد حرف شما جلو میرود، چون شما حق میگویید و از مواضع درستی دفاع میکنید و او هم آنها را میفهمد.
من تجربه آن را هم دارم. هر مخاطبی که این علوم را بلد باشد، زود به نتیجه میرسد. البته اگر او اهل انکار و تعصب نباشد، میبیند که درست میگویید. بحث راحت جلو میرود و به نتیجه میرسد.
در خود همین ریاضیات ببینید که علماء بزرگ ما چه سوابقی دارند. من مکرر گفتهام که متأسفانه در قرون اخیر حوزهها از آن فاصله گرفتهاند. و الا آخرین کتاب علامه حلی قواعد است. مقدمه آن را هم که عرض کردم. زمان علامه حلی چند قرن از پیدایش علم جبر گذشته بود. الآن در کل دنیا اسم این علم «Algebra» است. یعنی اسم آن عربی است و همه آن را میدانند. هر کجا مراجعه کنید اینگونه است. پیداش و حدوث علم جبر بعد از اسلام بوده، برای خوارزمی و بوزجانی بوده. علامه برای بعدش میباشد. اینها قرن سوم شروع شد. اسم آن هم در کل دنیا عربی است. یعنی این علم به این سنگینی که حدوثش برای بعد است.
علامه حلی در قواعد و در متن فقهی سنگین در معاملات به مسائلی میرسد که میگویند: اینها حل میشود بالجبر و المقابلة. این کلمه علامه به چه معنا است؟ یعنی منِ علامه هم بلد هستم و هم آن را درست میدانم که به مخاطب خودم میگویم که باید از این علم در فقه استفاده کرد. اگر من اشتباه میگویم بفرمایید.
در خود همین ریاضیات ببینید که علماء بزرگ ما چه سوابقی دارند. من مکرر گفتهام که متأسفانه در قرون اخیر حوزهها از آن فاصله گرفتهاند. و الا آخرین کتاب علامه حلی قواعد است. زمان علامه حلی چند قرن از پیدایش علم جبر گذشته بود. الآن در کل دنیا اسم این علم «Algebra» است. یعنی اسم آن عربی است…علامه حلی در قواعد در معاملات به مسائلی میرسد که میگویند: اینها حل میشود بالجبر و المقابلة. این کلمه علامه به چه معنا است؟ یعنی منِ علامه هم بلد هستم و هم آن را درست میدانم که به مخاطب خودم میگویم که باید از این علم در فقه استفاده کرد.
این فقیه بزرگ در آخرین کتاب خود اینگونه میگویند. یعنی دارند یاد میدادند. شهید ثانی و دیگران در شرح حال خودشان کتابهای ریاضیای که خوانده بودند را میگفتند. شهید ثانی میگویند که اصول هندسه را پیش فلانی خواندم، اشکال التاسیس را نزد فلانی خواندم. میگفتند که ما اینها را خواندهایم و میخوانیم و بلد هستیم.
این هم از شعب مختلفه؛ یعنی ما در حوزه تراث عظیمی داریم؛ اگر الذریعه را ببینید متوجه عرض من میشوید. بخشی از آن را شاید در فدکیه گذاشتم. خیلی کار میبرد. ببینید الذریعه فقط نوشته جات علمای شیعه است؛ الذریعه علی تصانیف الشیعه؛ ببینید در الذریعه در همین زمینه ریاضیات، مکانیک، فیزیک چقدر کتاب پیدا میکنید. خواجه در علم مکانیک تحریراتی دارند. خب اینها تراثی بوده که برای علماء شیعه بوده و زحمت کشیدهاند. بعد میبینید وقتی نسخه خطی آن را در لندن معامله میکنند، ما تازه میفهمیم. آن آقا میگفت یک نسخه خطی از کتاب خواجه در اصفهان بوده، وقتی در لندن معامله کردند –حدود سی سال پیش- متوجه شدند و به کتابخانه رفتند و دیدند که نیست. دیدند که در قفسه کتابخانه نیست. از قفسه کتابخانه اصفهان تا لندن رفته بود و تا معامله نشده بود نفهمیده بودند که این کتاب از قفسه رفته. بعد از معامله فهمیدند.
دیروز در مورد بحث چند نکتهای را متذکر شدند. برگهای که دیروز به من دادند در مورد امکان رویت هلال بحث کردند که رویکرد ایشان را قبول دارم. رویکردشان این است: در شرع امکان رویت برای هلال موضوعیت دارد، این امکان رویت را میتوان ثبوتا دقیق معین کرد؛ نگویید امکان رویت عرفی است و عرف، متوسط دارد و خود متوسط هم مذبذب است؛ این از آن چیزهایی است که وقتی ذهن میخواهد روی برخی مبانی جلو برود، ذهن را آزار میدهد. خب ایشان سعی کردهاند که از این دور شوند. اصل رویکرد این است که بگوییم موضوعات ثابت و موضوعات نفس الامری و احکامی هم که بر آنها متفرع است، دقیق است. من این رویکرد را قبول دارم. قبلاً هم از آن بحث کردیم و دوباره از آن بحث میکنیم. اما این چیزی که ایشان فرمودند:
ایشان فرمودند «وقتی امکان رویت در موضوع اخذ شده با دو جزء مواجه هستیم. رویت و امکان. خب در رویت باید نور به چشم برسد. آن چه که در دیدن نوری که از اشیاء میآید مهم است و لازم داریم این است که شیء خارجی با عدسی چشم به تنهایی دیده نشود. اما همین که از دوربین استفاده کنیم بتوانیم تصویر آن را به چشممان منتقل کنیم».
برو به 0:19:51
خب پس برای دیدن باید نور بیاید. نور چه اندازهای باشد؟ یک اندازهای نیاز است. «در اینجا اگر عدسی چشم را ابزار متعارف دیدن بدانیم این تفاوتها در دیدن و ندیدن یک شیء خارجی نیست، مگر به تفاوت در شدت و ضعف نوری که از شیء خارجی میآید». چه نتیجه ای میگیرند؟ «امکان رویت یعنی مقدار نور لازم جهت متمرکز شدن تصویر شیء خارجی در پشت عدسی چشم». یعنی چیزی امکان رویت دارد که به قدری نور از آن بیاید که در عدسی چشم من تصویر آن تشکیل شود. «این چیزی است که ثبوتا دقیق است. یعنی وقتی مشخصات عدسی معلوم باشد مقدار نور لازم جهت متمرکز شدن تصویر شیء در پشت عدسی نیز معلوم است. با این بیان تنها مجهول برای بدست آوردن موضوع واقعی یک چیز است و آن مشخصاتی است که برای عدسی چشم فرض شده است و عدسی چشم نیز مانند هر عدسی دیگر سالم و خراب دارد و متعارف آن ـ که عدسی سالم باشد ـ هم به لحاظ تشخیص و هم به لحاظ مشخصات نزد اهل فن معلوم است».
بنابراین ما یک موضوع «امکان رویت» داریم؛ یعنی عدسیای که اهل فن میدانند که دقیقاً باید قطر آن چقدر باشد و شعاع آن چقدر باشد تا سایه پشت نور تشکیل شود. لذا امکان رویت به این معنا است که ما ثبوتا یک عدسی با مشخصات و خصوصیاتی داریم که تنها او است که موضوع واقعی امکان رویت است. یعنی آن اندازه نوری که میآید میتواند تشکیل تصویر بدهد.
«نتیجه اینکه اگر موضوع حکم، امکان رویت یک شیء خارجی باشد، اجزاء و مقادیر موضوع به لحاظ واقعی کاملاً روشن و قابل دستیابی است».
عرض کردم که اصل این رویکرد خوب است. من موافق آن هستم. اما اینکه بحث را به این صورت ختم کنیم موافق نیستم. این جور نیست که ما بگوییم فقط عدسی کاره است و تمام. شما ببینید کاری که عدسی میکند این است که نوری که به او میرسد را میشکند؛ طبق قانون انکسار نور، نور را به داخل میشکند و بعد آن دو از کانون رد میشود و تصویر معکوس روی پرده پشت عدسی میافتد. اما در اینجا در خود نور، چشم، قبل و بعد آن، دم و دستگاهی است. این جور نیست که فقط عدسی را بگوییم و کار تمام شود. جلوتر گفته بودم تذکر و تکرارش خوب است.
الآن که در محضر شما حرف میزنم، کار سادهای است. فقط خالق متعال میداند که در این حرف زدن ساده که من کلمات را میگویم و شما میشنوید، چه کار کرده! الآن که بشر چه کارها کرده، شاید بتوان گفت میلیونها رساله و کتاب نوشته شده و این حرف زدن ساده را سه بخش کردند؛ تولید فون –phon- و صوتی که از دهن در میآید. فون خصوص صوتی است که ما ایجاد میکنیم. فونوتیک، کل صوت شناسی نیست. تولید صوت، انتقال صوت و دریافت صوت (سمع و شنیدن) سه حوزه بزرگ است. یعنی شما نمیتوانید از هر کدام از اینها غض نظر کنید. همه اینها در حرف زدن دخالت دارد. چطور صوت را تولید میکنیم. وقتی تولید شد این موجی که بیرون منتقل میشود، چطور منتقل میشود. اسمهای آن را هم جلوتر گفته بودم. هر سه بخش اینها اسمهای معروفی دارد. قضیه تولید صوت، انتقال صوت و دریافت صوت است.
خب این چیزی که شما الآن در مورد چشم میفرمایید: ببینید ما در چشم، عدسی سالم و ناسالم نداریم. عدسی بهصورتی است که دو ماهیچه بالای آن است و آن را میکشد و رها میکند. یعنی نمیشود گفت عدسی سالم عدسیای است که قطر آن فلان قدر است. بلکه عدسی سالم عدسیای است که این دو ماهیچه آن خوب کار کند. وقتی شما به دور نگاه میکنید، باید آن را بکشد که منعکس کند و دوباره آن را جمع کند. لذا نمیتوان گفت که قطر عدسی سالم چقدر است. علاوه که اینکه عدسی سالم باشد، مگر کافی است؟! پشت عدسی پرده شبکیه است. تشکیل پرده شبکیه تفاوت میکند. بله به جزء لایتجزای پرده شبکیه هم میرسید. قبلاً عرض کردم. یعنی سلولهای مکعبی و سلولهای مخروطی که خدای متعال به وفور و به اندازهای که نیاز بنده اش بوده در پرده شبکیه تعبیه کرده است. آنها هم مهم هستند در اینکه تصویر و نوری که روی آنها بازتاب پیدا میکند را چطور دریافت کنند. علاوه که وقتی دریافت میکنند تازه اول کار است که به عصب بینایی منتقل میشود. عصب بینایی باید کار انجام دهد. چه بسا کسی عدسی خوبی دارد ولی در ناحیه عصب بینایی خود مشکل دارد و نرمال نیست. لذا شما نمیتوانید همه چیز را به یک عدسی خوب ختم کنید.
برو به 0:26:39
حتی کاسه چشم هم مهم است. مثلاً کسی شرقی و دیگری غربی و دیگری آفریقایی است. جمجمه، حدقه چشم، کاسه چشم در اینکه آن عدسی بهخوبی کار کند دخالت دارد. چرا؟ چون اندازه و حجم کاسه چشم در اینکه تصویر بهخوبی روی شبکیه بیافتد تأثیر دارد. عدسی سالم است ولی تصویر روی پرده نمی افتد، فاصله آن با فرد کم و زیاد است. بعضی از پیرچشمیها برای عدسی است. بعضی از آنها بهخاطر چیزهای دیگری است. برای زجاجیه میشود. خداوند چه عجائبی در پرده شبکیه قرار داده! بعد هم اعصاب بینایی است و بعد از آن هم وقتی به مغز رفت، پردازش مغز است.
در همین جلسه عرض کردم، گاهی میشود که عدسی کار خودش را میکند، نور میآید و به مغز هم میرود و مغز هم آن را دریافت کرده اما پردازش نکرده. یعنی شما با حالت آگاهانه نفهمیدید که چشم شما اینها را دیده. تا این اندازه! یعنی باز میبینید که در دیدن بهغیراز عدسی به همه اینها نیاز است. بنابراین وقتی ما امکان رویت را میگوییم، نمیتوانیم فقط عدسی را بگوییم و رد شویم. به همه اینها نیاز است.
شاگرد: خب میگوییم دستگاه سالم نیاز است.
استاد: خیلی خب. میتوانیم این دستگاه سالم را نقطهای کنیم. عرض کردم که با اصل رویکرد موافق هستم. یعنی ما متناسب با مجموعه شرائط مزاجی هر انسانی کاری کنیم که دقیقترین رویت را که در حد سیستم بینایی و ادراکی او است، ببیند. این قبول است. این چیزی است که از نظر علمی ضابطهبردار است و میتوان گفت. به عبارت دیگر تمام مؤلفههای ادراک بصری ما در جای خودش نقش سیستمی خودش را بهصورت کامل انجام میدهد. ما مؤلفههایی داریم که در جای خودش وظیفه خودش را انجام نمیدهد و کم میآورد. یک بینایی نرمال این است که مؤلفههای بینایی وظیفه خودش را در نظامی که میخواهد ابصار صورت بگیرد، انجام دهد و کم نگذارد.
مشکل بعدی این است که اگر ما امکان رویت را میگوییم ناظر به این هستیم که من ببینم؟ دیدن من، پردههای شبکیه، سلولهای مخروطی و مکعبی، اینها موضوع است؟ یا نه، اگر در کلاس فقه فهمیدیم که مکانیسم ابصار ما طریق است و موضوع شرعی چیز دیگری است؟ اگر اینگونه باشد ما باید به نوری که میآید منتقل شویم که رویت اماره بر وجود آن است. من دیروز گفتم اگر اماره باشد، اماره بر این است که آن میتابد. میگویید چشم نرمال بشر آن را نمیبیند. اما یک طوطی در اینجا هست که آن را میبیند. شما میگویید اگر موضوع، نوری است که میآید و فرض گرفتیم که رویت من طریق و کاشف است، اما او میبیند و من نمیبینم، باز شما میگویید که ثابت نیست؟!
شاگرد٢: باید ببینیم که کاشف از چیست.
استاد: احسنت. باید ببینیم که شارع چه چیزی را موضوع قرار داده.
شاگرد٢: ایشان میگویند موضوع، آن مقدار نور است. ولو گربه یا طوطی هم ببیند اما آن مقدار نور که نیست.
استاد: اگر شارع موضوع را این قرار داده که جرم آن در اینجا باشد، جرم آن در اینجا موضوع است. فرض بگیریم، علی الفرض میگویم.
شاگرد: علی الفرض درست است.
استاد: خیلی خب ما ابتدا باید موضوع را بفهمیم. نه اینکه مصادره به مطلوب کنیم. صرف اینکه رویت موضوع شد، بگوییم خب رویت انسان است! بلکه شما ابتدا باید موضوع را بفهمید. اگر موضوع این است که شارع خواسته جرمی در اینجا باشد؛ مثلاً گفته اگر نوری به اینجا آمد تیر نزن؛ ممکن است کسی را بکشی. شما میگویید من که چیزی نمیبینم. بعد حیوانی است که میگوید من در اینجا چیزی را میبینم. شما میگویید من که چیزی نمیبینم؟! میگوییم موضوع شارع که گفته تیر نزن، به این خاطر است که کسی که آن جا است تیر نخورد. نه اینکه شما ببینی یا نبینی. خب در اینجا هیچ متشرعی و هیچ فقیهی شک نمیکند که اگر آن حیوان دید، چون رویت طریق محض بود، میگوید حق نداری تیر بزنی.
شاگرد: یکی از مشکلاتی که در بحث بود این بود که رویت متعارف چون دقیق نبود نمیتوانست، موضوع قرار بگیرد.
استاد: نه، به این خاطر بود که در موضوع شرعی خوب فکر نمی کردیم.
شاگرد: از اول میگفتیم این یک امر غیر دقیق است و لذا امر غیر نمیتواند ثبوتا موضوع حکم شرعی قرار بگیرد. یکی از اشکالات رویت متعارف این بود.
استاد: الآن که گفتیم دقیق است، فردی شد. یعنی رویت نرمال هر شخصی روی مزاجش، دقیق است. اما برای نوع چه؟
شاگرد: خب برای نوع میانگین را مطرح میکنیم.
استاد: میانگین که گفتید دوباره خراب میشود. خب میانگین موضوع است؟ کدام موضوع است؟ وقتی میانگین را گفتید تمام شد، دقت کنار رفت. ببینید در دقت موضوع ثبوتی ما با شما در کجا همراهی کردیم؟ درجاییکه از نظر دقیقترین میکروسکوپ ها و محاسبات علمی بگوییم هر مؤلفهای وظیفه خودش را به نحو احسن انجام میدهد. مؤلفهها در هر مزاجی فرق میکند. کسی که در کاسه چشمش فاصله پرده شبکیه با عدسیاش یک میزانی است با کسی که فاصله پرده و عدسی چشماش بیشتر است، چگونه میتوانید نرمال آن را بیان کنید؟
برو به 0:33:40
شاگرد: خداوند ابتدائا برای انسان یک طبیعت سالمی را در نظر گرفته.
استاد: من الآن توضیح دادم. دو بچه را از آفریقا و ژاپن میآورید. جمجه آنها تفاوت دارد و کرههای چشم آنها هم تفاوت دارد. میگویید هر دو آدمهای نرمال و سالمی هستند. دکتری که تست بینایی میگیرد هم میگوید چشم هر دو سالم است. اما وقتی میبینید که چرا سالم هستند، میفهمید کسی که حدقه چشمش کوچک تر است، فاصله اش کمتر است. کسی که حدقه بزرگی تری دارد، فاصله اش بیشتر است. حالا کدام فاصله؟ شما میگویید متوسط آن.
شاگرد: همان طبعی که در مورد سالم میگوییم همان ملاک است.
استاد: دقت ثبوتیِ آن، فردی شد. سالم یعنی کاری که از او میخواهیم را به درستی انجام دهد.
شاگرد: مثلاً ملائکه به او سالم میگویند. ملائکه یک معیاری دارند که به او سالم میگویند.
استاد: سالم به این معنا است که تمام دستگاههایی که مؤلفه عملیة الابصار او هستند، هیچکدام کم نمیگذارند. این سالم است.
شاگرد٢: یعنی هرچه این میبیند دیگری هم میبیند و هر چه آن میبیند این هم میبیند.
استاد: احسنت.
شاگرد٢: دراینصورت میانگین هم نمیخواهد چون یکی هستند.
استاد: نه
شاگرد: خلاصه میتوانیم به رویت دقیق برسیم.
استاد: در شخص او بله. من همین را میگویم.
شاگرد: مثلاً جبرئیل که میخواهد بگوید این سالم است، یک طبیعتی را در نظر میگیرد، همان طبیعت معیار است.
استاد: ببینید معیار سلامت چیست؟ خروجی تام معیار سلامت است. نه اینکه قطر عدسی فلان اندازه باشد.
شاگرد: وقتی خداوند میخواهد خلق کند روی یک معیاری سالم خلق میکند، اول خلقت که نتیجهای نیست.
استاد: خدای متعال میتواند هر شخصی را طبق مزاجش دقیقاً سالم بیافریند. اما ساختار سلامت او متناسب با اعضاء و ذرات وجود او است. نه یک چیز دیگری بیرون از او.
شاگرد: یعنی شما سلامت را نسبی میدانید؟
استاد: بله، لذا عرض کردم که اصل رویکرد را موافق هستم. ولی اگر بخواهید از این طریق بروید دوباره الکلام الکلام میشود. یعنی وقتی شما در ثبوت یک موضوع دقیق میشوید، درست است؛ همه چیز سر جای خودش است و میتوانید دقیق حرف بزنید. اما اگر بخواهید دوباره جامع گیری – البته نه جامع گیری خروجی- کنید، یعنی در مؤلفهها جامع گیری کنید، دوباره همینطور میشود؛ مدام باید بگویید متعارف و.. .
شاگرد٢: اگر بهصورت خروجی هم باشد دیگر ثبوتی نیست؟
استاد: ببینید ثبوتی نوعی نخواهد بود. وقتی خروجی میزان است موضوع ثبوتی است. البته ثبوتی متناسب با مزاج هر فرد.
شاگرد٢: یعنی نسبی است.
استاد: نمیخواهیم کلمه نسبی را در اینجا به کار ببریم. سلامتی این است که این مزاج درستکار کند.
شاگرد: تازه میخواهد این مزاج را خلق کند. لذا معیاری برای سلامت دارد.
استاد: سلامت قبل از خلقت که خداوند متعال برای نظام مخلوق خودش در نظر میگیرد با افراد او فرق دارد. وقتی شما میگویید خداوند میخواهد یک طبیعی بدن که در مقام طبیعت تام باشد و متناسب با این عالم باشد را خلق کند، یک چیز است. مقام طبیعت است. اما آن میخواهد فرد پیدا کند.
شاگرد: خب پارامترهای همان طبیعی را در نظر میگیریم تا دقیق باشد.
استاد: من در مباحثه مقاله فرگه عرض کردم، شما میگویید نسبت محیط یک دایره به قطر آن، سه است. همه هم این را بلد هستید. این دایره ای که میگویید نسبت محیط آن به قطرش سه و چهارده صدم –عدد پی- است، قطرش چند سانت است؟ کدام دایره؟ اگر شکل ندارد پس چطور میگویید محیط و قطر آن؟ اگر شکل دارد بگویید قطرش چند متر است؟
شاگرد: ما در مورد یک دستگاه صحبت میکنیم.
استاد: نه، مغالطه صورت گرفت. من گفتم طبیعی بدن و شما گفتید آن هم یک پارامترهایی دارد. نه اتفاقا پارامترهایی که در طبیعی بدن است اینطور که شما میگویید نیست. شما پارامترهای طبیعی بدن را با پارامترهای مورد نیاز در فرد بدن مخلوط میکنید. وقتی میگویید نسبت دائره به محیطش سه و چهارده صدم است، پارامترهایی در طبیعت دائره است. نیاز ندارید که بگویید قطر آن چند سانت است. در اینجا حرف هم دقیق میزنید؛ وقتی عدد پی را تا میلیون ها درجه بعد میروید، تعیین کردید که قطر این دائره چقدر است؟ نه. نیاز ندارید. چون شما در طبیعی دائره نسبت گیری میکنید. نیاز به قطر ندارید. بله اگر فرد قطر بود درست میگویید. در فرد قطر میگویید ده سانت است؟ یک سانت است؟ نمیشود که قطر دایره مقدار نداشته باشد. لذا این برای فرد است.
برو به 0:40:10
خدای متعال هم به همین صورت است؛ همان جملهای که حضرت به آن فرد یهودی گفتند؛ «من اعتدل طباعه صفى مزاجه[3]». این برای افراد است. اما یک پشتوانه طبیعی دارد که مزاجی که در اینجا میآید طبق آن اعتدال قرار میگیرد؛، و من صفى مزاجه قوى اثر النفس فيه؛ درست است. خداوند متعال میخواهد یک مزاج ناسوتی خلق کند که اگر آن طبیعت کامل در آن باشد…؛ لذا است که ما میگوییم ابدان معصومین بالاترین درجه کمال بدن انسانی را دارند و هیچ چیزی کم ندارند. همانی که شما میگویید. ما در اینها مشکلی نداریم و ثبوت اینها را هم قبول دارم. اما به این صورت که بخواهیم متعارف را به این برگردانیم، نه. اینکه بخواهیم متعارف درست کنیم نه. آن ثبوتی که میگویید بله، اکمل ابدان است. طبق طبیعت تام آن بدن است. اما نمیتوان بازگشت آن را بهصورت بازگشت به متعارف ابدان بیان کرد.
از باب مباحثه به ذهن من آمد که عرض کنم دقت آن خوب است اما مواظب باشیم که نمیتوان با یک عدسی کار را تمام کنیم. این عرض من است.
اما نکاتی در مورد خود هلال است. فرمودید که خود جرم نورانی تلألؤ کند، نه شعاع نور. مقصود صد در صدی از کلام شما را نفهمیدم. دیروز گفتیم که هلال تلألؤ میکند. شما میگویید سه بحث مانده. اولی آن این است که خود جرم نورانی تلألؤ کند نه شعاع نور.
شاگرد: گاهی هلال که تشکیل میشود، خود جرم نیست. یعنی شعاع امتداد جرم است نه خود جرم. یعنی نوری است که در کنار آن جرم تشکیل شده. مثلاً هالهای که در کنار چراغ تشکیل میشود. یعنی ما یک وقت خود قرص ماه را میبینیم و یک وقت نورهایی که از ماه به اطراف هست را میبینیم نه اینکه خود ماه را ببینیم.
استاد: ببینید تلألؤ ممکن نیست مگر به نور. وقتی خودش تلألؤ میکند به این معنا است که ما به التلألؤ شعاع است. خود آن را که نمیبینیم. نوری که از آن میآید را میبینیم. پس ما به التلألؤ هلال شعاعی است که از آن میآید.
شاگرد: گاهی خود ماه بیرون آمده و گاهی نورهایی که ساطع میشوند بیرون میآید.
شاگرد٢: منظورشان شکست نور است.
استاد: ببینید مسأله شکست نور، تصویر مجازی به این صورت است؛ یک آکواریوم بزرگ جلوی شما است که آن طرفش هم یک سالن است. این آکواریوم پر از آب بین این دو سالن قرار گرفته. در طرف مقابل هم یک چراغ روشن است. من تجربه نکردهام روی حساب قواعد نور میگویم؛ شما از این طرف میبینید که در سالن پشت آکواریوم یک چراغی روشن است که مثلاً در سه متری نصب شده است. بعد وقتی آکواریوم را دور میزنید و به آن سالن میروید، میبینید که چراغ خیلی پایینتر بود. خب چرا به این صورت است؟ چون تصویر مجازی چراغ را در سه متری میبینم. تصویر حقیقی نبود. چون نور چراغ وقتی وارد این میشد به طرف داخل شکسته میشد و به چشم من میآمد. من هم در امتداد خط شکست میدیدم که آن چراغ بالا رفته. ضوابط آن روشن است؛ زاویه شکست، زاویه انعکاس و … از نظر علمی روشن است.
آن بخشی از کره ماه که نور خورشید به آن تابیده از آن جا انعکاس پیدا میکند، محلی که نور از آن جا به طرف زمین میآید و چشم ما میبیند، بخشی از نور در جو پراکنده میشود. اما خود ماه جو ندارد. هوا که دور آن نیست لذا حالت روشنی هوا اصلاً نداریم و تاریکی محض است. بنابراین شعاعی که از قمر میبینیم شعاعی است که از بخشی که نور خورشید به آن تابیده و منعکس شده میباشد. خود همین نور و انعکاس آن خیلی حرف دارد. درجه حرارت فرستنده نور مؤثر است. آن چیزی که نور را تابش میکند چقدر داغ است. آن چه که نور را منعکس میکند؛ خصوصیت عناصری که ماه را تشکیل داده. درجه حرارت آن و … همه مؤثر است. یعنی این جور نیست که شما بگویید یک نوری داریم که ربطی به جرم نورانی قمر ندارد. بله، اگر هم باشد ضوابط آن روشن است. این جور نیست که بگوییم هاله است. در شبهای نمناک دور ماه هاله هست. در شبهایی که رطوبت هوا زیاد است، با وسعت های متفاوت دور ماه، هاله تشکیل میشود. من مکرر دیدهام. خیلی هم جذاب است. لذا هر چیزی ضوابط خودش را دارد. خیلی معلوم نشد که میگویید جرم نورانی تلألؤ کند نه شعاع نور. تلألؤ خودش که ممکن نیست. بحثهای قدیمی که نور کیف است و بالمقابله انطباق میکند، یک بحث است و این چیزی هم که ضابطه سیر نور است، بحث دیگری است؛ یعنی ما به التلألؤ شعاع است.
برو به 0:47:37
دوم؛ نقاط بههمپیوسته خارج شود و تلألؤ باشد. سوم؛ به شکل هلال با یک درجه صدق عرفی باشد. امروز میخواستم بیشتر راجع به بحث دوم و سوم شما صحبت کنیم. اما اشارتا عرض میکنم. بحث واضحی که رویت هلال را پیش میبرد و فضا را مشوش نمیکند همانی است که شماره گذاشتهام و شما هم اشاره کردید. ما در صدق هلال، قوس میخواهیم. بخشی از آن قوس نورانی را میخواهیم که اقل آن مثلاً نود درجه یا بالای نود درجه است. این را نیاز داریم. تلألؤ آن را نیاز داریم؛ بخشی که نزد عرف صدق هلال بکند. اینها مطالبی است که صحیح است. نقاط نورانی منفصل از هم هلال نیست. اینها مطالبی است که قطعی است و مورد توافق است و اصل بحث را جلو میبرد.
اما از نظر بحثهای فقهی؛ در رساله مصباح سید بحرالعلوم روایت داود رقی را خواندیم؛ این روایت به فقه الحدیث خوبی نیاز دارد. در آن وجوه و محتملاتی مطرح است. با توجه به این بحثی که شما فرمودید من سؤالی را مطرح میکنم و بررسی بیشتر آن بماند برای فقه الحدیث این روایت. حضرت فرمودند: «إذا طلب الهلال في المشرق غدوة فلم ير فهو هاهنا هلال جديد رئي أو لم ير[4]»؛ خب این حدیث سند تام ندارد اما از نظر محتوا و فقه الحدیث خیلی نیاز به بحث دارد. در آن وجوه و محتملاتی است. کلام منسوب به مقام عصمت است و نمیتوان همینطور از آن رد شد. آن هم در کتبی مثل تهذیب بیاید.
آن چه که الآن میخواهم عرض کنم این است: عرف یک مرتکزاتی از هلال دارد؛ میگوید هلال، هلالی. اگر در نظر بگیریم که هیئت و شکل و قوس، مقوم مسمی است، جزء المسمی است. حیثیت تقییدیه در مسمی دارد؛ هلال چیست؟ آن چیزی است که قوس باشد. حیثیت تقییدیه به تقوس و تلألؤ قوسی دارد. این روی آن مبانیای که عرض کردم صاف است. اما اگر بگوییم اصل «اهلّ»، بهمعنای «تلألأ» است؛ پیدا نبود و حالا تلألأ الهلال؛ اهلّ الهلال. وقتی هلال نزد ما به این صورت باشد که وقتی تلألؤ میکند به شکل قوس است، این تقوس از آثار هلال متلألئ است؟ یا اینکه مقوم تسمیه و حیثیت تقییدیه لحاظیه در تلألؤ هم هست؟
شاگرد: و همچنین اینکه این هلال باید نقاط پیوسته باشد یا نباشد؟
استاد: بله، باید از اینها بحث کنیم. این بحث برای فقه الحدیث هم فوائدی دارد. فعلاً سوالش این است که آیا به این صورت هست یا نه. شما فرض بگیرید که یک تغییری در آسمان صورت بگیرد؛ به قدرت خرق عادت خداوند متعال یا به برخورد شیء سماوی یا تغییر جاذبه یک دفعه دیدید که ماه مکعب شد. حالا وقتی اول ماه میشود هلالی را که مکعب است را در شب دوم و سوم به چه صورت میبینید؟ بهصورت قوس میبینید؟ نه بهصورت خط راست میبینیم. خط نورانی و بخش نورانی آن پیدا میشود.
اگر بگوییم تسمیه هلال، حیثیت تقییدیه به تقوس دارد، خب این دیگر هلال نیست و باید اسم جدیدی برای آن درست کنیم یا آن را توسعه دهیم. اما اگر اصل «اهلّ الهلال» به معنای «تلألأ الهلال؛ تلألأ القمر بعد خفائه» باشد، لازمه قمر قبلی است؛ لازمه شکل آن بود، نه مقوم مسمی. لذا این سؤال مطرح است که با این بحثها چه باید بگوییم؟ آیا مقوم هست یا نیست؟
برو به 0:53:19
آن چیزی که الآن عرض میکنم این است که فعلاً ما از واضحات دست بر نمیداریم. آن چیزی که ارتکاز الآن ما است و بحث را مورد اشتراک و اتفاق کل قرار میدهد، این است که تقوس هلال، مقوم آن هست. ما در این فضا از آن دست برنمیداریم. اما به این معنا نیست که اصل سؤال و صورت سؤال را محو کنیم. چه بسا آن چیزی که الآن مقوم تسمیه میگیریم در مبانی دیگر مانند مبنای حسن جبل تمام باشد. حسن جبل گفت اصل معنای هلال این است که جوهره اصلی یک شیء، خالی شود و یک باریکه ای از آن بماند. لذا چه بسا روی این مبنا بگوییم که تقوس مقوم هلال است. مانعی ندارد. یعنی مبانی شما در اتخاذ اصل ماخوذ از هلال تأثیر میگذارد؛ در اینکه بگویید این جزء تسمیه هست یا نیست.
این اصل سؤال است که اگر صلاح دانستید ادامه آن را وقتی روایت داود رقی را مطرح کردیم، بررسی کنیم.
شاگرد: وقتی از یک چراغ قوهای نوری ساطع میشود گاهی خود چراغ را میبینم و گاهی نور اطراف آن را میبینم. عرض من این است که باید خود نور چراغ را ببینیم نه نورهای اطراف آن را. اگر شما میفرمایید ماه چنین حالتی ندارد، قبول است.
استاد: چراغ قوه مثال خوبی بود. اگر در مکانی بایستید که چراغ قوه را نمیبینید اما آیا نوری که از آن بیرون میآید و رد میشود را میبینید؟ شما آن را نمیبینید. از مسائل علمی واضح است. تا این نور به چیزی برخورد نکند -ولو ذرات هوا- آن را نمیبینید. اگر خلأ باشد شما هیچ چیزی از نور را نمیبینید. تا نور به چیزی برخورد نکند و منعکس نشود شما آن را نمیبینید. تاریکی محض است. یعنی اگر یک چیزی را جلوی آن بیاورند شما آن را میبینید و میگویید عجب! چه کانال مهمی از نور از اینجا رد میشد! فضا برای من تاریک محض بود و وقتی چیزی را جلوی آن آوردم و منعکس شد، آن را میبینم.
اما در مورد اصل انتشار نور؛ وقتی از این دو لبه چراغ قوه میآید مستقیم میرود یا نه؟ نظریه موجی و ذرهای نور. نظریه موجی میگوید کمکم باز میشود. چون نور به نحو تموج جلو میرود باز میشود. یعنی شما میتوانید بخشی از آن را در غیر خط مستقیم ببینید. نظریه ذرهای میگوید یک ذره است که به خط مستقیم میرود. الآن هم ترکیبی کردهاند و میگویند نظریه موجی ـ ذرهای؛ هر دو را میگویند. در هر حال این مسلم است که شما در خلأ تابش نور را نمیبینید. یعنی اگر مانعی جلوی مخزن تابش نور مانند خورشید بگذارید و از بغل به آن نگاه کنید، آن نور را نمیبینید. لذا است که وقتی بالای جو میروید تاریک میشود. آن هایی که بیست کیلومتر بالای جو میروند میبینند فضای روشن جو تمام شد. چون این فضای روشن جو از انعکاس نور است. اما وقتی به آن جا میروند ذرات هوا نیست و فقط هر کرهای را بهصورت دایره میبینند. بنابراین نور باید به یک چیزی منعکس شود تا به چشم ما برسد یا از خود مخزنش بیاید. اگر ما از کنار به آن نگاه کنیم ولو نور در مسیر خودش جلو میرود اما قابل رویت نیست.
والحمدلله رب العالمین
کلید: تسمیه هلال، مزاج، طبیعت و فرد، علوم طبیعی، علوم پایه، ریاضی، فیزیک،
[1] تحفة الأحباب ، شرح فارسي بر تشريح الافلاك، ص: 6؛ مقدّمة العالم الجسمانى كرة منضدّة من ثلاث عشر كرة متلاصقة، اعلاها الاطلس و هو كاسمه غير مكوكب، ثمّ فلك الثّوابت و كلّها مركوزة فى ثخنه بحيث يماس سطح اعظمها سطحيه. و هذان هما العرش و الكرسى بلسان الشّرع. ثمّ السّموات السّبع للسّيّارات السّبع المشهورة، كلّ فى فلك يسبحون. و ترتيبها عن السّلف ماثور و الكلام فيه مشهور
[2] الدخان١٠
[3] الكشكول، ج3، ص: 404؛ قال أمير المؤمنين علي عليه السلام لحبر من احبار اليهود و علمائهم: من اعتدل طباعه صفى مزاجه، و من صفى مزاجه قوى اثر النفس فيه، و من قوى اثر النفس فيه، سمى الى ما يرتقيه و من سمى الى ما يرتقيه فقد تخلق بالاخلاق النفسانية فقد صار موجودا بما هو انسان، دون ان يكون موجودا بما هو حيوان و دخل في الباب الملكي و ليس له عن هذه الحالة مغير، فقال اليهودي اللّه اكبر يا ابن ابي طالب؛ لقد نطقت بالفلسفة جميعها.
[4] تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان)، ج4، ص: 333