1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه (۶۶)- تلألؤ؛ معنای اصلی هلال

درس فقه (۶۶)- تلألؤ؛ معنای اصلی هلال

بررسی تقید هلال به رؤیت و ناظر زمینی، تفکیک بین بدایة الحساب و بدایة الشهر، بررسی «عهد» در هلال و تلألؤ
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=13048
  • |
  • بازدید : 95

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه ۶۶: ١۴٠٠/١١/٠۴

تلألؤ؛ معنای اصلی هلال

در تسمیه هلال عرض شد شاید معنایی که مشترک با زبان عبری باشد و معنای ریشه داری است، معنای «تلألؤ» بود. این برای جلسه قبل است. نتیجه آن این بود. ولو معانی دیگر جای خودش است. مثلا آقای حسن جبل فرموده بود که هلال به این معنا است که وسط یک شیء یا معظم آن خالی شود و یک قسمت باریکی از آن بماند. البته در بدو برخورد بنده با این معنا، روی ارتکاز من این معنا، اصلا نبود. ولی در جلسه قبل برخی از آقایان برای آن شواهدی را آوردند. به همان صورتی که ذهن من با آن برخورد ضعیف کرده بود، در ذهن شریف آن‌ها به این صورت نبود. البته آقای حسن جبل لغات را در ذیل یک بسته ارائه می‌دهد. اگر معجم ایشان را ببینید فقط هلال را نمی‌گوید. می‌گوید «الهاء واللام وما يثلثهما»[1] و در پایان «الفصل المعجمی» را ذکر می‌کند؛ هر لغتی را با ثنائی شروع می‌کند و به‌عنوان بسته‌ای از دو حرف به همراه ما یثلثهما ختم می‌کند. لذا تا بسته‌ای که ایشان عرضه کرده را ملاحظه نکنیم، قضاوت در مورد حرف ایشان تمام نیست. ایشان فقط هلال را معنا نکرده بلکه کل «الهاء واللام وما يثلثهما» را عرضه کرده. البته نشد که من نگاه کنم که مجموع حرف‌های ایشان در این بسته چیست.

علی ای حال وقتی من برخورد کردم خلاف ارتکاز ذهن من بود که هلال را به این صورت معنا کنیم. همچنین معنایی که مرحوم آقای مصطفوی داشتند که به معنای «سقوط» بود. البته در فرهنگ تطبیقی بین عربی و عبری دیدم که در زبان عبری به‌معنای «رفع الصوت» هم آمده؛ هم به‌معنای «تلألؤ» و هم به‌معنای «رفع الصوت» است.

بااین‌حال مانعی ندارد که در «تلألؤ» یک نحو ساطع شدن نور است؛ سطوع است؛ سطوع از بالا به پایین آمدن است. شاید معنای «سقوط» هم که مرحوم آقای مصطفوی استفاده کرده‌اند یا معنای متقدم یا متأخر همین باشد. تشخیص این معانی خیلی مهم است. اصل آن معنای «تلألؤ» بوده، چون در «تلألؤ»، سطوع است در جای دیگر به‌معنای «سقوط» به کار رفته؟ یا این‌که اصل آن «سقوط» بوده و چون در «تلألؤ» یک نحو «سقوط» است، به آن گفته شده؟ ایشان فرموده‌اند «هلل» به‌معنای «سقوط» است. حسن جبل هم آن گونه فرموده‌اند. اما این‌که کدام یک از این‌ها درست است، به بحث ما مربوط نیست. بحث لغوی است. علاوه که ما مباحث تخصصی لغت به این نحو گسترده را هم کار نکرده‌ایم. همین اندازه طلبگی و موردی که به برخی از چیزها برخوردیم، بله. ولی نه بیشتر.

علی ای حال ما فعلاً بنا را بر این می‌گذاریم. اگر شما فرمایشی دارید که «له» یا «علیه» این باشد، بفرمایید. ما فعلاً بنا را بر این می‌گذاریم که اصل معنای «هلّ»، «اهلّ» و «هلال»، «تلألؤ» است؛ یک دفعه یک چیزی ظهور می‌کند. «اهلّ الهلال» یعنی ظهور کرد. نه به‌معنای «رَفَعَ صوته». «رفع صوت» متأخر از «تلألؤ» است. حتی ممکن است معنای «سقوط» هم از «تلألؤ» یک نحو تاخر داشته باشد. چون درست است که «سطوع» از بالا به پایین آمدن است، اما لغت «سقوط» معنایی است که تناسب خارجی با «تلألؤ» ندارد. هر «از بالا به پایین آمدن»، سقوط نیست. مثلاً بگویید ملائکه ای که شب قدر نزول می‌کنند، سقوط می‌کنند. اصلاً می‌بینید که با سقوط جور در نمی‌آید. کلمه «سقوط» یک چیز دیگری است که ایشان فرموده‌اند. علی ای حال فعلاً بنا بر این است. اگر شما له و علیه آن مطلبی دارید بفرمایید.

اگر هلال را به‌معنای «تلألؤ» گرفتیم که با معنای عبری آن هم کاملاً هماهنگ است- البته می‌خواستم به لغت سریانی هم مراجعه کنم که یادم رفت- خیلی متناسب است؛ اهلّ الهلال: تلألؤ؛ روشن شد. تا حالا نبود و چند شب در محاق بود، اهلّ الهلال و تلألأ. خیال می‌کنیم که خیلی متناسب با اوضاع مانحن فیه و فضای مسمی است.

 

برو به 0:05:54

بررسی تقید هلال به رؤیت و ناظر زمینی

اگر این‌طور باشد سؤال این است: ما شک نداریم که هلال که حالتی از ماه است، تا ما خودمان را در زمین فرض نگیریم و ناظر بودن خودمان را در آسمان فرض نگیریم اصلاً هلال معنا ندارد. و الا اگر شما به طرف دیگر ماه بروید، می‌بینید بخشی از ماه که به طرف خورشید است همیشه بدر است. بلکه چون شما در زمین هستید و ماه دور زمین می‌گردد، با این خصوصیات هلال تشکیل می‌شود. قمر دوره‌ای دارد که هلال شکل می‌گیرد. پس تا شما نسبت زمین و ماه و خورشید را در نظر نگیرید، اصلاً هلال ندارید. این قابل انکار نیست و مطلب واضحی است که هلال بودن هلال نسبت به ساکنین زمین است. نسبت به آن‌ها هلال است و تربیع است و نصف ماه است و بدر است و… این معلوم است. اما سؤال اصلی این است که درست است که تسمیه هلال به واقع امر نیست؛ واقع خودش؛ مثل مس و آهن نیست؛ لفظ هایی که صرفاً برای خود شیء وضع شده. لفظ هایی که برای ظهور آن شیء نزد ما وضع شده که اگر ذهن ما نبود آن‌ها هم نبودند. اما معظم مسمیات در محتاجات بشر در آن جایی است که در نِسَب، تسمیه شکل می‌گیرد و در رابطه با چند چیز است که تسمیه شکل می‌گیرد. مسمی یک مؤلفه از یک بسته و یک نظام و امر منظم و مرتبطی است. مثال‌های آن را عرض کردم. خب در اینجا مشکلی نداریم، هلال هم همین است. یعنی در ارتباط این سه با هم است که هلال، هلال می‌شود.

خب حالا سؤال این است: وقتی در ارتباط زمین و ماه و خورشید، این شکل هلال برای ساکن زمین، تسمیه صورت گرفته، این‌که از ناظر زمینی هلال باشد در مسمای هلال هم حیثیت تقییدیه هست یا نیست؟ این تفاوت دارد. در آن جلسه عرض کردم؛ تسمیه­ ی خیلی از چیزها هست که در یک بستر شکل می‌گیرد. اما مسمی، حیثیت تقییدیه به آن قید ندارد. فوقش تقید داخل است؛ تقید به آن قید داخل است. اما خود قید داخل نیست. مثال‌های خواهر و برادر را جلسه قبل عرض کردم.

در مانحن فیه اگر روی زمین نباشیم، هلال، هلال نیست؛ تسمیه هلال به این است که ما در این نظامی که در زمین هستیم و آن را در آسمان می‌بینیم، تحقق پیدا می‌کند. این درست است. اما در تسمیه هلال این حیثیت تقییدیه هم ملحوظ است؟ یعنی کون در زمین و ناظر بودن از زمین، جزء مسمی باشد؟ آیا به این صورت هست یا نیست؟ ملازمه ندارد. تا در زمین نباشی اصلاً تسمیه صورت نمی‌گیرد. اما ملازمه ندارد که این قید، قید او باشد. حتی در خیلی از موارد حیثیت تقییدیه هست، حالا به ضرورت عقلی یا عرفی یا … ، ولی آن را در تسمیه لحاظ نمی‌کنیم. مثلاً استاد یک لفظی است که مسمی دارد. در مسمای استاد حیثیت تقییدیه‌ای به آگاهی او وجود دارد؛ حیثیت تقییدیه لحاظیه. یعنی اصلاً وقتی آن را وضع می‌کردند در چشم آن‌ها بوده که استاد، آگاه است. نه این‌که بگوییم برای کسی وضع می‌کنیم که اگر آگاه بود خوب است و نوعاً هم آگاه است. نه، اساساً وقتی استاد را وضع می‌کردیم لحاظ می‌کردیم؛ واضع در تسمیه استاد به لفظ استاد، آگاهی او را ملاحظه کرده.

اما بعضی از لفظ ها هست که حیثیت تقییدیه دارد اما ملاحظه نشده. مثلاً کلمه «راننده». اگر چشم او نبیند که نمی تواند راننده باشد. یعنی اسم راننده برای مسمای راننده، حیثیت تقییدیه به این‌که چشم او ببیند را دارد. اما ملازمه ندارد با این‌که وقتی نام راننده را برای او می‌گذاریم ملاحظه کردیم که دو چشم او می‌بیند؛ یعنی بگوییم راننده یعنی کسی که ماشین را می‌برد و دو چشمش هم می‌بیند. یعنی ملاحظه کرده باشیم [این قید را، خیر] ملازمه ندارد؛ می‌بینیم که به‌وضوح استاد نیست. ممکن است که بحث کنیم اما مثل استاد نیست. واضح است که استاد حیثیت تقییدیه لحاظیه دارد. ولی در راننده با این‌که باید چشمش ببیند اما معلوم نیست که حیثیت تقییدیه لحاظیه در آن جا باشد. مثلاً مریخ اسمی است که برای کره در آسمان گذاشته‌اید. خب معلوم است که کلمه مریخ برای کره‌ای که در آسمان است وضع شده. حیثیت تقییدیه «کونه فی السماء» را دارد؛ ما روی زمین چیزی نداریم که مریخ باشد. مریخ کره در آسمان است. صحبت در این است که وقتی ما اسم مریخ را برای کره می‌گذاریم، «کونه فی السماء» را هم لحاظ می‌کنیم یا نه؟ مسمای کلمه مریخ حیثیت تقییدیه به «کونها فی السماء» را دارد یا ندارد؟ ندارد، چنین تقییدی را ملاحظه نکردیم.

 

برو به 0:12:20

شاهد عرض من هم این است که اگر دستگاهی را سوار شویم و به کره مریخ برویم و پیاده شویم، می‌گوییم اینجا دیگر مریخ تمام شد؟ چون مریخ اصلاً برای «کونه فی السماء» وضع شده بود، الآن که دیگر «کونه فی السماء» نیست. حالا به کره رفتیم و روی کره پیاده شدیم، الآن که دیگر مریخ نیست. ذهن ما از این اباء دارد. چرا؟ چون تسمیه لفظ مریخ برای کره سماوی حیثیت تقییدیه به «کونه فی السماء» را داشت. چاره‌ای نبود، چون در آسمان بود. اما به نحو حیثیت لحاظیه ای که جزء مسمی قرار بگیرد، ملحوظ نبود. ولو تقید به آن را هم نداشت. لحاظیه را که عرض می‌کنم به این خاطر است که تقید هم دیگر نیست.

خب حالا به ما نحن فیه برگردیم. اگر ما در کره زمین نباشیم هلال، هلال نیست. معنا ندارد. خب وقتی کره در آسمان را به هلال تسمیه می‌کردیم، ملاحظه هم کردیم که ما در زمین باشیم و او را به این شکل ببینیم یا نه؟ حیثیت تقییدیه لحاظیه داشته یا نداشته؟ ارتکازات سر جایش هست. می‌بینیم داشته یا نداشته. آدم در ذهن خودش از ارتکازات سؤال می‌کند. الآن نزد شما همین سؤال را مطرح می‌کنم، شما چه می‌فرمایید؟ آیه شریفه می‌فرماید «إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً في‏ كِتابِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْض‏[2]». خب حالا سؤال ساده این است: این ماه‌های دوازده‌گانه که پدید می‌آید و طی می‌شود، قبل از این‌که خدا انسان را خلق کند و هنوز هیچ کسی روی زمین نبود، هلال های این ماه‌ها بود یا نبود؟ یعنی اول ماه می‌شد و تا آخر ما می‌رفت. هلال بود یا نبود؟ بود.

شاگرد: اگر «یوم خلق السماوات» را بگوییم یعنی زمانی بوده که اصلاً زمین نبوده.

استاد: منظورم بعد از آن است. یعنی آن وقتی که دوازده ماه موضوعیت پیدا کرده و شکل گرفته. یعنی آن وقت که هنوز انسان نبوده، این ماه‌ها که دور زمین می گشته و «اثنا عشر شهر» بوده، هلال داشته یا نداشته؟ داشته. ببینید شما مشکلی ندارید و به ارتکاز خودتان می‌گویید که داشته.

عرض من همین‌جا است. اگر در ارتکاز شما، قید هلال این بود که ما آن را ببینیم، الآن راحت می‌گفتید که هلال داشته؟ می‌گفتید که قید هلال این است که ما آن را ببینیم. چرا می‌گویید قبل از این‌که ما خلق شویم، هلال داشته؟ پس معلوم می‌شود هلال بودن هلال، بند به این است که ما آن را ببینیم. همین سؤال بسیار ساده ارتکاز را تحریک می‌کند.

پس از من قبول کردید و نگفتید قبل از آن هنوز انسانی نبوده که آن را ببیند؛ از این منظر آن را ببیند و این قوس را ببیند. همه گفتید که هلال داشته. بعد از آن هم همین است. از اینجا کشف می‌کنید که جزء مسمای هلال، رویت ناظر به او نیست؛ منظَر او نیست؛ به این معنا که قید باشد. خب بله این هست که نظر ناظر به هلال، کاشف از یک موقعیت هلال در آسمان است. ولی این کاشفیت هیچ ربطی به قید در تسمیه و مسمی ندارد. یعنی قمر به موقعیتی در آسمان می‌رسد که با زاویه‌ای که فاصله می‌گیرد، بخشی از نورش که از خورشید اخذ کرده تکوینا به زمین می‌رسد که اگر چشمِ بینایی باشد، آن را می‌بیند. آمدن نور قوس ماه به زمین، قیدش این نیست که ناظری هم آن را ببیند. بلکه تکوینا دارد می‌آید و بازتاب یک نور است. پس نظر او کاشف از آن موقعیت است. کاشف از تلألؤ هلال است. نه این‌که قید مسمی باشد؛ یعنی بگوییم قید هلال بودن هلال این است که من هم آن را ببینم. فعلاً ذهن من به این شکل است. اگر مخالف آن هستید بگویید.

شاگرد: اگر معنای «تلألؤ» در مسمای هلال اخذ شده باشد و حیثیت تقییدیه آن باشد، در جایی که اصلاً تلألؤیی ندارد و دیده نمی‌شود ولی با تلسکوپ دیده می‌شود، دیگر وجه تسمیه آن صدق نمی‌کند.

 

برو به 0:18:25

استاد: من عرض کردم که «تلألؤ» اخذ شده نه دیدن آن «تلألؤ». خیلی تفاوت می‌کند. تلألؤ هلال این است که نور آن می‌آید. ولی شما می‌فرمایید تلألؤ یعنی ظهور آن برای من. من اصلاً این را عرض نکردم. تلألؤ چیست؟ این‌که نور از آن می‌آید. درخشش او است. من عرض نکردم که حیثیت تقییدیه دارد که چشم من آن را ببیند. و الا الکلام الکلام می‌شود. خب قبل از این‌که بشر خلق شود، تلألؤ داشت یا نداشت؟ به ارتکاز خودتان بگویید.

شاگرد: درجایی‌که به قدری باریک است که نزد عرف به آن «تلألؤ» نمی‌گویند؛ یعنی به لحظات اولیه، تلألؤ صادق است؟

استاد: همین‌جا اگر فرض بگیرید حیواناتی باشند که چندین ساعت قبل از چشم انسان‌ها هلال را می‌بینند، تلألؤ دارد یا ندارد؟ دارد. حیوان‌هایی هستند که می‌بینند، می‌گویید نه، ما باید ببینیم و هنوز هلال تلألؤ ندارد؟ دارد. لذا من بعداً عرض کردم که فی علم الله تعالی که اول شهر مبهم نیست. بگوییم خدا هم نمی‌داند؟! این چه حرفی است؟! فی علم الله تعالی معلوم است که اول ماه چه زمانی است و لحظه آن هم معلوم است. اما اگر ما بخواهیم احراز کنیم و به موضوع شرعی برسیم؛ رسم بندگی و احکام شرع در احراز موضوع و تنجز حکم، یک دستگاه است، دستگاه ثبوتی که اول ماه چه زمانی است و آثار تکوینی آن چه زمانی است، دستگاه دیگری است که مبهم نیست. لذا تلألؤ این است.

دستگاه ccd به همین صورت است. این دستگاه قشنگ می‌گوید که تلألؤ آغاز شد ولو ما آن را نبینیم. یعنی نور می‌آید. اما ما آن را نمی‌بینیم. اگر تسمیه برای تلألؤ است، می‌گوید تلألؤ شده. مثل این است که فرض بگیرید این دستگاه حیوان است. وقتی یک حیوانی آن را زودتر دیده، می‌گوییم آن‌ها دارند ماه را می‌بینند و ما نمی‌بینیم، خب تلألؤ کرد یا نه؟ کرد. خب این دستگاه هم می‌گوید نور ماه دارد می‌آید. لذا تلألؤ عرفی صادق است. بله، اگر دیدن من حیثیت تقییدیه مسمی است، قبول است. همه بحث‌های من برای همین است. این‌که عرض کنم دیدن من حیثیت تقییدیه برای هلال نیست. هلال، «تلألؤ» خود آن است.

شاگرد: تلألؤ مگر صرف خروج ماه از تحت‌الشعاع نیست؟ وقتی خارج شد آن نور به زمین می‌آید. لذا هلال باید قیود دیگری هم داشته باشد.

لزوم بررسی ادعای حقیقت شرعیه در هلال و شهر

استاد: ما در اینجا دو بحث خوب داریم. باید با ارتکازات خودمان و با سؤال و جواب جلو برویم:

یک بحث این است که با مجموع ادله، شارع مقدس برای خودش در دستگاه هلال و شهر، یک چیز جدیدی دارد یا ندارد؟ یک امر ثبوتی داریم که شارع برای آن احکامی را آورده، یا نه، خود شارع هم موضوعا اعمال انشاء کرده و برای خودش هم چیزی را قرار داده؟ این یک بحث است که باید از مجموع ادله به آن برسیم.

شاگرد: یعنی ممکن است که شهر حقیقت شرعیه باشد.

استاد: بله، ممکن است که شرع حقیقت شرعیه باشد. حتی خود هلال. صرف ادعا که آسان است. باید روی ادعای آن بحث کنیم.

موضوعیت شهر در ما نحن فیه؛ اماریت هلال بر حدوث شهر یا مضی شهر؟

مطلب دوم این است: هلالی که به‌معنای تلألؤ است در مانحن فیه، موضوع شرعی، شهر است، نه هلال. کسی در این تردید ندارد. گمان ندارم اگر در کتاب‌ها بگردید کسی بگوید که هلال موضوعیت نهائی دارد. هر کسی هم بگوید هلال موضوعیت دارد، به این معنا است که موضوعیت دارد تا شهر وارد شود. به عبارت دیگر هلال اماره ای بر دخول شهر است.

اماره حدوث شهر است یا اماره مضی شهر است؟ حلول شهر به‌معنای مضیّ یا حلول شهر به‌معنای حدوث؟ از این هم بحث می‌کنیم. تلألؤ هلال اماره بر دخول شهر است؛ دخول حدوثی یا دخول اعم از حدوث و مضی؟ این هم بحث دوم.

این بحث چه فایده‌ای دارد؟ فایده آن این است که وقتی موضوع حکم ،شهر شد، شهر، قطعه زمان و دور زمانی است. این دور زمانی، به کل کره زمین نظم می‌دهد. همان مطلبی که از روز اول مباحثه تا حالا عرض کردم. روز اول این را مطرح کردم. شارع مقدس که تشریع می‌کند، در تشریع کامل، غیر از این‌که برای تک‌تک مردم –حتی برای مردم در دهات- حکم ساده‌ای را انشاء –مدیریت- می‌کند اما نسبت به اصل شرع خودش، به کل کره نظمی می‌دهد. وقتی که می خواهد این شهرها و دورهای ماه و قطعه‌های زمانی را مدیریت کند و در تشریع خودش برای آن‌ها احکامی را بیاورد، اگر موضوع را چیزی قرار دهد که در ثبوت امر و در علم الله تعالی است، احکام را برای آن‌ها می‌آورد. وقتی احکام برای آن است، هر کجا که می‌خواستیم دو دلیل را جمع کنیم و تعارض شد مثلا، می‌توانیم این را غلبه دهیم که اماره، اماره بر مضی باشد، نه حدوث.

تفکیک بین بدایة الحساب و بدایة الشهر

شاگرد: می‌تواند نه اماره بر مضی باشد و نه اماره بر حدوث باشد. مثلاً اگر ماه بعد از ظهر دیده می‌شود، نه اماره بر مضی شهر است و نه بر حدوث شهر است، بلکه دلالت می‌کند بر این‌که شهر از شب شروع خواهد شد.

استاد: همان فرمایشی که آقای خوئی داشتند از اول به این شکل در ذهن من است. آن چیزی که ایشان در جواب اول فرمودند، به ذهنم مطلب تامّی می‌آید و الی النهایه قابل دفاع است؛ این است که ما باید بین مبداء دخول شهر و مبداء محاسبه لیل و نهار شهر فرق بگذاریم. ولو خود ایشان در آن جا این را توضیح ندادند. من قبلاً عرض کردم که ما سه حرکت داریم. این سه حرکت همزمان هستند اما نقطه های آن معلوم است و با هم تداخل ندارد. حرکت ماه به دور خودش، حرکت ماه به دور زمین و حرکت سالیانه ماه و زمین به دور خورشید. در این سه حرکت ما با واحدهایی، حرکت بزرگ‌تر را می‌شماریم. با واحد شبانه‌روز ماه را می شمردیم و یازده روز تفاوت می‌شد. یا پنج روز –خمسه مسترقه- پدید می‌آمد. توضیحات این‌ها را عرض کردم.

 

برو به 0:27:10

این مقدمه بسیار مهم است. یعنی سؤال ما این است که شهر مبارک یک قطعه زمانی است که شب و روز اجزاء ذاتی آن هستند یا شهر مبارک یک قطعه زمانی است که شب و روز اجزاء تطبیقی و شمارشی آن هستند؟ با شبانه‌روز ماه را عادّ می‌کنیم؛ شب اول، شب دوم و… .

شاگرد: اگر من ماه را بعد از ظهر ببینم شما می‌فرمایید که باید از جنگ در ماه حرام دست بکشیم یا نه؟

استاد: آن تابع حکم است.

شاگرد: در زمان جاهلی اگر بعد از ظهر ماه را می‌دیدند تا غروب جنگ را جایز می‌دانستند. بعد از آن قطع می‌کردند.

استاد: در آن طرف هم اگر ماه را می‌دیدند ولی از پایان ماه حساب می‌کردند. همین‌جا ببینید من قبلاً شواهدی را آوردم. این‌که موضوع حکم شما چیست بسیار اهمیت دارد. مثلاً موضوع روزه به‌عنوان یک موضوع شرعی، ماه مبارک است یا روز ماه مبارک است؟ روز ماه مبارک است. خیلی واضح است. وقتی صوم می‌گویید، سر و کار شما با یک شهر مبارک به‌عنوان قطعه ماه نیست. سر و کار شما با روز ماه مبارک است. قبلاً در این‌باره یک جلسه مفصل بحث کردیم. مثال‌های مختلفی هم برای آن زدم. وقتی اسم یک چیزی را می‌برید مهم است.

شاگرد: مثلاً قرآن خواندن در ماه مبارک.

استاد: حتی لحظات. خدا حفظشان کند. درس حاج آقا می‌آمدند. از اعزه بودند. ایشان می‌گفتند در حرم محضر یکی دیگر از سادات بودم. هر دو از سادات اجله بودند؛ حفظهما الله. می‌گفت ساعت دو و نیم بعد از ظهر به او رسیدم. مسجد بالاسر در حرم حضرت معصومه سلام الله علیها. سال‌ها پیش این را شنیده‌ام و برایم خیلی جالب است. آقا سید می‌گفتند که خدمت آن سید رسیدم و نشستم تا حال و احوالی بپرسم. روز آخر ماه مبارک بود. می‌گفت می‌دانستم سیدی که با او حرف می‌زدم اهل حال است و گاهی حالاتی دارد! به من گفت که من الآن در مسجد بالاسر نشسته بودم، یک دفعه دیدم ماه مبارک به آسمان رفت که رفت! ساعت دو و نیم بعد از ظهر. به نظرم در همان سال بود که من دیدم حدود… ! این چه جور حالی است!

لذا احکام روز و شب یک چیز است و الشهر به‌عنوان یک قطعه زمانی چیز دیگری است؛ یک دور است که لحظه شروع دارد و لحظه پایان. ماه مبارک که دو و نیم بعد از ظهر که نمی‌رود. حالا یا باید صبر کنیم که دم غروب برود. یا صبر کنیم که فردا برود. می‌گفت دیدم که رفت. این ها یک چیزهایی است که تنظیر آن‌ها خیلی مهم است. اگر یادتان باشد اول فروردین را عرض کردم؛ در سال شمسی وقتی در تقویم می‌گویید روز اول فروردین، باید چه کار کنید؟ ساعت یک و نیم بعد از ظهر سال تحویل بوده، امروز اول فروردین است؟ نه، می‌گویید چون بعد از ساعت دوازده، سال تحویل شده، امروز دیگر هیچ؛ یعنی روز برای سال قبل است. اول فروردین فردا است. چون سر و کار شما با روز است. تقویم با حرکت وضعی زمین محاسبه می‌شود.

اما در ارتکاز عرف در همان لحظه، وقتی می‌گویند که سال تحویل شد، چه می‌گویند؟ می‌گویند سال جدید است. نمی‌گویند روزِ سال جدید. می‌گوید سالِ جدید آغاز شد و مبارک باشد هم می‌گوید! بلند می‌شوند با هم مصاحفه می‌کنند، می‌گوییم امروز اول فروردین است؟ مگر اولین روز نوروز نیست؟ می‌گوید نه، اول فروردین فردا است. خب چرا مصافحه می‌کنید؟ می‌گوید فردا -واحد شمارش سال- برای محاسبه تقویم، روز اول فروردین است. اما سال جدید آغاز شد. یعنی سال به‌عنوان یک قطعه زمانی برای خودش یک هویتی دارد که با حرکت وضعی زمین -شب و روز- آن را می‌شماریم. بعد می‌گوییم ٣۶۵ دور زمین. ببینید این را با آن می‌شماریم.

بنابراین این‌ها با هم منافاتی ندارد. هر کجا یک حکمی در شرع  دارید، اگر سر و کارتان با روز ماه مبارک یا شب ماه مبارک است، این حرف‌ها می‌آید. یعنی شما می‌گویید ساعت ٣ که فایده ندارد. شب اول ماه که هنوز آغاز نشده. اما آیا قطعه‌ای که اسم آن را در ثبوت علم الهی، ماه مبارک می‌گذاریم آغاز شده یا نشده؟ اگر غروب را بگوییم، خب هر لحظه‌ای در کره زمین یک جایش دارد غروب صورت می‌گیرد. الآن هم که ما اینجا غروب داریم در جای دیگر ظهر است. ماه از تحت‌الشعاع بیرون می‌آید و در جای دیگر ظهر است. « يُسَبِّحُونَ اللَّيْلَ وَ النَّهارَ لا يَفْتُرُون‏[3]». این آیه را در مراسلات آورده‌اند و استفاده خیلی به جایی کرده‌اند. خدای متعال هر لحظه، هر زمانی را روی کره زمین دارد. یعنی هر لحظه‌ای را که شما بگویید یک جا دارد طلوع می‌کند، یک جا دارد غروب می‌کند، یک جا دارد ظهر می‌شود، یک جا نیمه شب می‌شود و یک جا عصر می‌شود. همه این‌ها را دارند؛ چون کره است و دارد می‌گردد.

خب  در چنین فضایی ما قطعات زمانی­ای داریم که برای خودش هویتی دارد، ما می‌خواهیم آن‌ها را تطبیق دهیم. وقتی می‌خواهیم تطبیق دهیم بسیار مهم است که ببینیم حکم روی چه چیزی بار می‌شود. مثلاً صوم، روی نهار بار می‌شود. نهار شهر مبارک.

 

برو به 0:34:41

شاگرد: «غلت مردة الشياطين[4]‏».

استاد: بله، یعنی یک احکامی بود که تکوینی است؛ برای دخول شهر بود. مثلاً الآن ساعت سه بعد از ظهر است، بگوییم الآن هلال را دیدیم و تمام شد. اما وقتی حضرت فرمودند «إذا طلع هلال شهر رمضان غلت مردة الشياطين‏»، بگوییم هنوز غل نشده‌اند. صبر می‌کنیم تا غروب شود. این‌که موافق ارتکاز نیست. ارتکاز با این موافق است که ماه مبارک برای خودش یک هویتی دارد که مبداء شهر با مبداء حساب شب و روز شهر تفاوت دارد. روز اول، روز دوم. شب اول، شب دوم.

شاگرد: از این طرف هم موافق ارتکاز است، چون تا غروب دیگر روزه من امر ندارد. دیگر ثواب قرائت قرآن در ماه رمضان را ندارد.

استاد: ببینید آقا شواهد خوبی آورده بودند. خیلی جالب بود. هم در زمان خلیفه دوم و هم در زمان خلیفه سوم –نمی‌دانم زمان مروان هم مستقلا بود یا همان زمان بود- بعد از ظهر هلال دیده شد. نه این‌که قبل از زوال دیده شود. دقیقاً بعد از زوال مردم هلال را دیدند و تا هلال را دیدند خوردند. می‌خواهم ارتکازات عرفی را بگویم. چرا؟ تمسک به اطلاق «صم للرویه و افطر للرویه» کردند. «صم للرویه» هم همین‌طور است؛ الآن که دیدی نخور. این ارتکازی موافق عرض من است که خود شهر دخول و خروجی دارد. بعد به خلیفه دوم خبر دادند. اتفاقا خود اهل‌سنت هم دو جور حرف دارند. یکی تفصیل داد و گفت اگر قبل از زوال دیدید، بخورید. اگر بعد از زوال دیدید نخورید. یکی دیگر گفت اگر مطلقاً در روزه دیدید نخورید و صبر کنید که شب شود. باید شب قبل آن، هلال را می‌دیدید. خب آن‌ها خوردند و نامه نوشتند و چنین دستور داد.

کما این‌که در زمان عثمان بعد از ظهر هلال را دیدند، عثمان چیزی نگفت. عده‌ای خوردند و به آن‌ها ایراد نگرفت. فقط گفت «انی لا افطر»؛ گفت من خودم نمی خورم و صبر می‌کنم تا غروب شود. نگفت شما چرا خوردید، گفت من افطار نمی‌کنم. خیلی جالب است. بعد مروان کسانی را که بعد از ظهر هلال را دیده بودند و افطار کرده بودند، مواخذه کرد و داد و فریاد که شما روزه را خوردید و باید کفاره بدهید. نمی‌دانم گوینده چه کسی بود. می‌گوید و الحق مع عثمان. عثمان بی خودی عتاب نکرد این‌ها بعد از ظهر هلال را دیده بودند، وقتی بعد از ظهر هلال را دیده بودند نمی‌توانند بخورند. باید تا غروب صبر می‌کردند. الحق مع مروان.

خب ببینید خود همین اختلاف، همان چیزی است که من عرض می‌کنم. خلاصه قطعه «الشهر» که رویت پایان و نهایت آن است، با احکام روز و شب فرق می‌کند. اما آن چیزی که شما می‌فرمایید. ببینید مانعی ندارد که احکام ماه مبارک را به‌عنوان قطعات مورد ابتلای مردم که الآن برای آن است –یعنی روز اول، روز دوم، روز بیستم، شب اول و شب بیستم- بیاوریم اینجا دیگر تکه پاره نمی‌کنیم. یعنی احکام برای روز ماه مبارک می‌آید. وقتی روز را به‌عنوان یک واحد در نظر می‌گیرید، نمی‌تواند حرکتِ دیگر، آن را تکه پاره کند. چرا؟ چون شما این واحد را در نظر گرفتید و می‌گویید که امروز روزه دارد. امشب روزه دارد. وقتی دارید با یک واحدهایی عادّ می‌کنید و واحدهای دیگری را می‌شمارید، این واحد را دیگر نمی‌توانید تکه کنید، چون واحد است. واحد که تکه نمی‌شود. اصلاً ریخت واحد برای این است. مانعی ندارد لذا شارع حکم آن را برایش می‌آورد.

شاگرد: قرائت قرآن و «غلت مردة الشیاطین» را چه می‌گویید؟

استاد: از باب اعطاء حکم و توسعه حکومتی مانعی ندارد. هلال را در آسمان دیدیم و ماه شوال شروع شده اما از باب انشاء شرعی و توسعه مانعی ندارد که بگوییم لحظات الآن لحظات ماه مبارک است.

شاگرد: مجاز است؟

استاد: حکومت‌ها مجاز است؟ «کثیر الشک لیس بشک» مجاز است؟

شاگرد: استعمال آن مجازی است.

استاد: نه، من اصلاً استعمال نکرده‌ام. حکم است، خیلی تفاوت دارد. ببینید شما در تخصیص چه می‌گویید؟ می‌گویید موضوع همان موضوع است، منشئ حکم را نمی‌آورد.

شاگرد: حقیقت شرعیه است؟

استاد: حقیقت شرعیه هم برای تسمیه است. وقتی می‌گویید حقیقت شرعیه و حقیقت متشرعه در فضای تسمیه صحبت می‌کنید. اما وقتی در حکم شرعی می‌گویید تخصیص، اصلاً کاری با تسمیه ها ندارید. شما که می‌گویید «اکرم کل عالم الا الفاسق» نمی‌خواهید بگویید عالم فاسق، عالم نیست؛ لا اسمیه عالما، بلکه می‌گویید «لا احکم علیه بوجوب الاکرام».

شاگرد٢: بالأخره شیاطین را رها می‌کنند؟

استاد: اگر ساعت دو بعد از ظهر هلال شوال دیده شد، شما می‌گویید هنوز ماه مبارک باقی است. یعنی حکم این چند ساعت باقی‌مانده، حکم یک واحد ماه مبارک است که نهار شهر رمضان است؛ احکام روز ماه مبارک باقی است. اگر بگوییم «غلّت مردة الشیاطین» تکوینی نباشد بلکه علاوه آثاری باشد که متفرع بر تشریع هم باشد ـ چون ما دو جور آثار داریم. آثاری که برای تکوین است و تشریع متفرع بر آن است و آثاری که متفرع بر تشریع شارع است. فضا وسیع است ـ اگر شما بگویید «غلّت» یک امر ثبوتیِ قطعه ماه است؛ همان‌طور که آن آقا گفت که دیدم ماه مبارک به آسمان رفت؛ بعد می‌گویید شارع فرموده تا غروب روزه باش. روز به‌عنوان یک واحد، روزِ ماه مبارک است و طبق این تشریعی که دارد احکام آن را هم جاری می‌کند. یعنی احکامی که از ناحیه متفرع بر تشریع است، نه منشأ تشریع.

 

برو به 0:43:38

لزوم توجه به نقطه انطلاق در بحث‌های علمی

شاگرد: آیه شریفه «إِنَّ عِدَّةَ الشُّهُورِ عِنْدَ اللَّهِ اثْنا عَشَرَ شَهْراً في‏ كِتابِ اللَّهِ يَوْمَ خَلَقَ السَّماواتِ وَ الْأَرْض‏[5]» می‌تواند به‌عنوان دلیل قوی در مقابل کسانی باشد که وجود ناظر را قید می‌گیرند یا تقید آن را در تسمیه اخذ می‌کنند، آن‌ها می‌توانند چه پاسخی بدهند؟ تعبیر «اثنا عشر شهرا» نزد خدا هست، حالا رویت شما کاشف از امر عینی است.

استاد: ببینید در بحث‌های علمی، نقطه انطلاق فکر یک متفکر و یک مفتی در فضای بحث بسیار مهم است و شرایط و مبانی علمی­ای که خودش دارد، خیلی مهم است. بلکه شاید آن نقطه انطلاق مهم‌تر از مبانی است. من گمانم به این صورت است. یعنی بحثش را از کجا شروع کرده؟ نقطه انطلاق چیز کمی نیست. لذا همان‌طوری که شما می‌فرمایید، گاهی نقطه انطلاق بحث از جایی است که اصلاً این‌ها نمی‌تواند سان بدهد و اصلاً جلو نمی‌آید. بلکه بحث به‌صورت خاص خودش جلو می‌رود تا به هدف برسد. این مباحثات برای همین است که همه زوایای بحث را بررسی کنیم. مباحثه طلبگی ما برای این است که اگر بعداً در هر کوچه پس کوچه‌ای بحث رویت هلال پیش بیاید، می‌بینید که در این مباحثه آشفته ما به هر کوچه‌ای یک سری زده شده؛ لغت آن و دیگر بحث‌ها؛ برای این بوده که زوایای بحث مطرح شود تا خروجی بحث معلوم شود.

آن چیزی که من عرض کردم جلوه دادن ارتکاز بسیار مهم است. در خیلی از موارد نقطه انطلاق مبانی علمی بعضی از ارتکازات را مخفی می‌کند. خب مانعی ندارد بحث علمی است. تا تدوین نمی‌شد که اصلاً علم پیشرفت نمی کرد. ولی خب یکی از بزرگ‌ترین مضرات تدوین هم همین تضییق های ارتکازات است. خب پیشرفت آن هم به همین بوده که شاگردها و اساتید رفت‌وبرگشت کنند. هر کجا تدوین، آن مرتکزات را تضییق کرده بود، آن ضیق را برمی‌داشتند؛ می‌گفتند که نه، این از کلاس آمده. این بحث‌ها برای این است که تا ممکن است تدوین، رهزن اصل آن ارتکازات نشود.

بررسی «عهد» در هلال و تلألؤ

شاگرد: در جلسه قبل تحلیلی را در مورد حروف «هل» و «ال» فرمودید. امروز با تلألؤ شروع کردید. اگر ممکن است ادامه آن را بیان کنید.

استاد: در یک کلمه توضیح می‌دهم. در بحث‌های تفسیری قبل از «هل» ذهنم مشغول «ال» شده بود که برای عهد است یا جنس است؟ به ذهنم به این صورت رسید؛ رهگشای آن هم آیه شریفه «لا يَرْقُبُونَ في‏ مُؤْمِنٍ إِلاًّ وَ لا ذِمَّة[6]» بود. «الّ» به‌معنای عهد و پیمان است. می‌دیدم که «ال» هم با معنای عهد خیلی جور در می‌آید. حالا چرا عهد این است؟ عرض کردم که «الف» آن برای ثبات باشد و «لام» آن به‌معنای قرب باشد. بعضی از آقایان گفتند که روایات دارد یا ندارد؟ در کتاب توحید صدوق در تفسیر سوره مبارک توحید امام علیه‌السلام «الف»، «لام»، «صاد» حتی وجه این را که می‌گویند «الصمد» را بیان می‌کنند. می‌گویند چطور است که لام در این بین مخفی می‌شود. این جور که در حافظه من است وجوهی را برای آن ذکر می‌کنند. «الالف تدل علی انّیّته»، الف به‌معنای اثبات. این‌ها مفصل در روایات هست.

خب این یکی که «ال» به‌معنای عهد است. اما «هل» چیست؟ ولو ظاهراً آن روز آقا از نوشته‌های خودشان بود که می‌خواندند و من گفتم الاقرب یمنع الابعد، پی جویی خودشان بود که می‌گفتند در «هاء» یک نحو شدت است. حالا نمی‌دانم باید حرف‌های ایشان را ببینیم. در حافظه من هست که جلوترها برای من این‌طور بود که «هاء» در مقایسه با «الف»، «الف» یک نحو محکمی بیشتری دارد که عرض کردم در همزه یک نحو نبر هست. اما «هاء» هواوی است و مخرج انتهای حلق –اقصی الحلق- را ندارد، لذا مقداری سست تر است. خب حالا اگر «ال» عهد باشد، «هل» چیست؟ «ال» یعنی یک سابقه‌ای دارد. عهد به این معنا است که من و شما با آن یک سابقه‌ای داریم. «هل» که برای استفهام آمده به این معنا است که آن سابقه نیست و سست است. اگر این جور باشد تلألؤ چیست؟ عرض کردم قوام تلألؤ این نیست که به مثل خورشید هم «هلّ» بگوییم. بلکه بدو تلألؤ است. در جلسه قبل عرض کردم. «هلّ» یعنی یک چیزی که به آن عهدی نداشتیم و یک دفعه آشکار شد. بدو تلألؤ و ظهور تلألؤ است.

شاگرد: امروز یک پله جلوتر آمدید و فرمودید در تلألؤ لازم نیست که ناظر زمینی آن را ببیند. اما اگر با تحلیل «ال» عهد جلو بیایید، این جدی‌تر می‌شود که باید طرف ببیند. چون اگر ما نبینیم که عهدی نیست.

استاد: ببینید حتماً لازم نیست که قضیه عهد برای بشر باشد. مثلاً خیلی ها می‌گویند «الله» تبارک و تعالی، «الإله» است. در تسمیه آن برخی از مفسرین هم گفته اند. این «ال» چه نوعی است؟ یک وجهش این است که «ال» عهد الست است. همه ما اله داریم –ماشالله!- پناه بر خدا! هواها و… . اما « لإله»، آن الهی است که یک عهدی با او داریم که تک است. او است که تنها مبداء ما است. بقیه از یادمان می‌روند و پخش می‌شود؛ «قالُوا ضَلُّوا عنا[7]»؛ بقیه همه یادمان می‌رود و پخش می‌شود و همه گم می‌شوند. آن‌که با او عهد راسخ و ثابت داریم و گم نشدنی است، الله است. خب آن اله با این عهدی است. اگر این باشد در خیلی از مواضعی که عهد را به کار می‌بریم قید این‌که ما با آن سابقه داشته باشیم و حیثیت تقییدیه آن نیست.

مثلاً الآن من یک جمله می‌گویم؛ بدء تلألؤ الشمس یوم خلق السماوات و الارض، چون شما می‌گویید بدو تلألؤ یعنی باید ما عهد داشته باشیم؟ نه، درست است که الآن در «هلّ» ما به آن عهد نداریم و الآن برای ما ظهور و تلألؤ دارد ولی کرسی تسمیه، آن تلألؤی است که صورت می‌گیرد. نه این‌که من با او عهدی نداشتم و الآن برای من بدء حدوثی است. شما می‌گویید «بَدءُ حدوث التلألؤ»، ببینید که در آن عهد خوابیده یا نه. اینجا درست است که در تسمیه «هلّ» است و الآن برای ما است که کشف شده ولی نه آن هلالی که ظهورش برای ما قید تسمیه باشد.

شاگرد: در بحث تسمیه برخی از موارد باقی‌مانده. این‌که تلألؤ جسم نورانی، نقاط به‌هم‌پیوسته‌ هلالی داشته باشد، باقی است.

استاد: بله، هلال زهره را هم یادم رفت بگویم. تذکر بدهید ان شالله بعداً.

 

 

والحمد لله رب العالمین

 

 

کلید: تسمیه هلال، تسمیه، ارتکاز، بدایة الحساب، بدایة الشهر، فقه اللغه هلال، فقه اللغه

 


 

[1] المعجم الاشتقاقي المؤصل ج ۴، ص ٣١٠

[2] التوبه ٣۶

[3] الانبیاء٢٠

[4] الكافي (ط – الإسلامية)، ج‏4، ص: 67

[5] التوبه ٣۶

[6] التوبه ١٠

[7] الاعراف ٣٧؛ قالُوا أَيْنَ ما كُنْتُمْ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ قالُوا ضَلُّوا