مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 32
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ٣٢: ١٣٩٢/٠٩/٠٢
عنوان:
شاگرد: ظاهراً مرحوم شیخ در بحث فضولی، یکی از ادله برای درست کردن فضولی این است که در نکاح، فضولی اجازه داده شده، پس به طریق اولی در بیع هم باید فضولی جایز باشد. بعد در رد قول عامه یک روایتی میآورند که امام علیه السلام میفرمایند نکاح احوط از بیع است. آنجا شیخ توجیه می کنند که چرا احتیاط هست. مرحوم آخوند آنجا یک حاشیه دارند که اینجا ممکن است «احتیاط من الشارع» باشد، نه «احتیاط من المکلف». و بعد هم مرحوم اصفهانی آنجا یک بسطی دادند. گفتم شاید اصطلاح «احتیاط من الشارع» از آنجا شروع شده. چون گفته بودند احتیاط آنجا معنی ندارد، حالت دوران بین محذورین است. آخوند برای اینکه درستش کنند میگویند منظور احتیاط از مکلف نیست که بخواهد دو طرف را جمع کند. بلکه شارع به خاطر اینکه «لئلا یقع الناس فی کثرت الزنا» یک کاری میکند که تا بشود نکاح درست شود، فلذا اولویت باطل است.
استاد: حالا باید ببینیم. فرمودید در بحث …
شاگرد: در بحث فضولی.
استاد: بیع فضولی. اما من گمانم این است که اصل خود ایده ی احتیاط از ناحیه شارع چیز خیلی مشکل و مبهمی نیست. بگوییم که اصلاً این مطرح نشده باشد، بیاید تا زمان صاحب کفایه، بعید است. چون یک چیزی است که قابل فهم است که خود شارعِ مقنن گاهی حکمی را انشاء میکند، ملاک آن انشاء احتیاط اوست، نه ملاک او وجود مصلحت و مفسده نفسیه وراء این احتیاط باشد.
شاگرد: از مواردی که مؤید فرمایش شماست، بحث «عصیر عنبی اذا غلا» است. اوّلین لحظاتی که غلیان می کند را میگویند مسکر نیست، منتها فقها می فرمودند «احتیاط من الشارع» است. موارد متعددی در کلام فقها بود. البته بعضیها هم اشکال کرده بودند که احتیاط شارع معنی ندارد، و به مکلف برگردانده بودند.
استاد: نه، احتیاط شارع واقعا یک چیز قابل فهمی است. اما آن که من جلسه گذشته عرض کردم این بود که در عین حالی که احتیاط شارع امر معقول و درستی است، ولی در آنجایی که پشتوانهاش احتیاط نیست، بلکه قاطعیت حکم است، اینها را با همدیگر مخلوط نکنیم. گاهی است که پشتوانه کار احتیاط هست، همین بعضی از مثالهایی که فرمودید. گاهی است نه، وقتی خود عقلا نگاه میکنند، میبینند اینجا نمیخواسته احتیاط کند، میخواسته نظم بدهد. از فوضی، از هرج و مرج در بیاورد، در آوردن یک امری از هرج و مرج، غیر از احتیاط است. نظیرش را آن روز برای خمر عرض کردم. میدانیم ملاک تحریم خمر، اسکار است. اما میگویند حتی اگر قطع داری که یک قطره مسکر نسیت، باز هم حرام است. چرا؟ میگویند شارع احتیاط کرده. اینجا اسمش احتیاط نیست.
شاگرد: بالاستلزام، یعنی اگر هرج و مرج بشود، آخرش منجر میشود که آن مصالح واقعیه از دست شارع برود.
استاد: لازمهاش آن است. لازمه هرج و مرج ممکن است آن باشد. اما قبل از اینکه هرج و مرج بشود، خود فطرت تقنین اقتضاء بُرش دارد. لذا حکم هم که میگوید «حَکَمْتُ» از همین باب است، اصلاً در حکم شرعی در کبریات نمیگوییم «حکمتُ». انشاء یعنی یک برشِ امر است که دیگر تذبذب و تردید در آن نباشد. لذا مواردی پیش میآید که آدم میبیند که پشتوانه امر، جازمیت، عدم هرج و مرج است. نه صرف احتیاط که مصالح از دست مکلفین فوت نشود، ولو آن لازمهاش باشد.
ملاک حکمت است. علت، امر مولا و انشاء او برای امتثال است. و لذا ما ولو علم هم داریم که این خمر مسکر نیست، حرام است بخوریم واقعاً. اگر اطراب شأنی باشد، حرام است این را استماع کند ولو برای شخص او هم مطرب نیست. از این موارد خیلی زیاد است.
شاگرد: در مواردی که طرف به موضوع وحکم یقین دارد و اینکه میداند شارع برای اینکه هرج و مرج نشود این وضع را کرده، آیا این مستلزم موضوع جدید و مصلحت جدید و حکم جدیدی میشود یا نمیشود؟
برو به 0:05:34
استاد: آنجایی را که میدانیم شارع غیر از عنوان اوّلی، یک عنوان ثانوی دیگری را در نظر گرفته. مثل همین احتیاط، مثل ایجاد نظم در یک حکمی، امثال اینها را میدانیم. حالا اگر کسی قطع به موضوع واقعی پیدا کرده و این ملاک اینجا نیست. آیا میتواند خلاف این کار شارع را بکند یا نه؟ اینجاست که آن فرضی را که من در نماز ظهر عرض کردم، پیش میآید. مواردی است که وقتی شارع میخواهد احتیاط کند، نظم بدهد و امثال اینها، یک موضوعی را مورد انشاء حکم قرار داده. مدیریت امتثال نمیکند. خودش بعد از جمع بندی مصالح و مفاسد واقعیه، کسر و انکسار و همه اینها را که برای مصالح و مفاسد در نظر گرفته، میفرماید موضوع الآن این است، خمر است. خمرِ مسکر نه، ذات خمر. و حرمت هم برای آن میآید. اگر اینطوری باشد، موضوع همین است، من علم به ملاک دارم، ملاک حکمت است. علت، امر مولا و انشاء او برای امتثال است. و لذا ما ولو علم هم داریم که این خمر مسکر نیست، حرام است بخوریم واقعاً. اگر اطراب شأنی باشد، حرام است این را استماع کند ولو برای شخص او هم مطرب نیست. از این موارد خیلی زیاد است. و همچنین احتیاط، احتیاطی که شارع کرده؛ حالا کسی بگوید من مورد آن احتیاط نیستم، خب نباش. شارع موضوع جدید بُریده و انشاء کرده. این یکی.
گاهی است نه، و لذا هم مِیْز اصلی این مورد این است که حکم دائر مدار ملاک نیست. حکم دائر مدار موضوع همان حکم است، نه دائر مدار ملاک.
شاگرد: یا اینکه بگوییم خود احتیاط دخلِ در ملاک پیدا کرده.
شاگرد: یعنی یک مصلحت جدیده آمده است.
مِیْز اصلی این است که حکم دائر مدار ملاک نیست. حکم دائر مدار موضوع همان حکم است، نه دائر مدار ملاک.
استاد: نه، این فرمایش شما میشود ملاکی منضم به ملاک. من که الآن عرض میکنم ملاک، یعنی عنوانِ اوّلیِ ملاک، اسکار. احتیاط را که به آن میچسبانید، دارید یک چیزی را ضم میکنید به ملاک اصلی. بعدش میخواهید بگویید یک ملاک جدید است. خب همینطور میشود. یعنی خلاصه احتیاط رفته شده ملاک و آخر کار موضوع فعلاً این است.
شاگرد: بریده شده این است.
استاد: بریده شده این است، شما نمی توانید از آن دست بردارید.
شاگرد: قسمی که فرمودید منظور این است؟
استاد: بله، که موضوع جدید باشد. معمولاً هم که مشهور میگویند همین است.
شاگرد: خمر حرام است، فرمودید شارع پس از کسر و انکسار مصالح و مفاسد، میگوید موضوع خمر است، حکمش هم حرمت است. معیار چیست؟
استاد: بنابراین حرمتِ خمر، دائرمدار اسکار نیست. دائر مدار ملاکِ حرمت که اسکار باشد، نیست. دائر مدار صدقِ خود عنوان خمر است، تمام. خمر بود، حرام است. چرا؟ چون موضوع شد خمر. نه خمرِ مسکر برای تو.
شاگرد: اگرچه که ما «لأنّه مسکر» را داشته باشیم.
استاد: بله، ولی حکم دائرمدار ملاک نیست. فلذا میگویند علت و حکمت فرق میکند. اینجا حکمتِ حکم است. اسکار حکمتِ تحریم است، نه علت تحریم. علت تحریم بعد از همه چیزها، انشاء حکم حرمت است برای موضوع خمر، تمام. خمر بود، حرام است.
شاگرد: علتش را متوجه میشویم یا نمیشویم؟ به علت و معیار دسترسی پیدا میکنیم یا نمیکنیم؟
استاد: علتی که حکم دائر مدار آن است را میفهمیم. انشاء حکم برای خمر است. علت به این معنا.
شاگرد: یک چیز تعبدی است.
استاد: انشاء حرمت برای خمر تعبدی است؟ انشائش؟ اینکه خمر حرام است، تعبدی است؟
شاگرد: آنچه که در ذهن ما هست، برای علت دنبال یک چیزی مثل اسکار میگردیم.
استاد: آن همان حکمت است.
شاگرد2: ملاکات است.
استاد: ملاکات. آن علت همان حکمتی است که ما میگفتیم. الآن که میگوییم حکم دائرمدار علت است نه حکمت، در این فضا، علت یعنی این. ما میتوانیم درکش کنیم. علت یعنی چه؟ یعنی یک حکمتی را، مصالحی را مولا در نظر گرفته، ولی تحریم را برای خود خمر انشاء کرده. وقتی اینطور انشاء حرمت فرموده، تمام است. حکم حرمت دائر مدار خمریت است. چرا؟ چون دائر مدار علتش است. علت چه بود؟ انشاء حکم برای خمر، نه برای مسکر، به عنوان «أنّه مسکر». موارد زیادی است که اینطوری است.
آیا واقعاً شارع موضوعِ افضلیتی را انشاء فرموده به عنوان اینکه تا ذراع صبر کنید؟
یا اینکه نه، صرفاً مدیریت ملاکات است. مدیریت است برای اینکه مکلفین بهترین ملاک را به دست بیاورند. و مدیریت امتثال، انشاء حکم نیست. یاد دادنِ بهترین راه برای امتثال است. اینجا دیگر اصلاً انشاء نیست. یک نحو ارشاد به بهترین امتثال است. اگر اینطور موارد باشد، آن وقت به راحتی بین ادله جمع میشود.
اما یک مواردی هست که خیلی اسمی از آن در کلمات نیست. که اگر روی این هم بیشتر تأمل بکنیم، و بفهمیم در بعضی مواقع مقصود شارع این بوده، خیلی فایده دارد. آن آثاری که از ضوابط کلاس بار میشود را ندارد. یک موردش را که من احتمالش را عرض کردم، در مباحث ذراع بود. آیا واقعاً شارع نگاه کرده حُسن اتیان مکلفین را که نافله بخوانند، و بعد موضوعِ افضلیتی را انشاء فرموده به عنوان اینکه تا ذراع صبر کنید؟ اینطوری است؟
برو به 0:11:18یا اینکه نه، صرفاً مدیریت ملاکات است. مدیریت است برای اینکه مکلفین بهترین ملاک را به دست بیاورند. و مدیریت امتثال، انشاء حکم نیست. یاد دادنِ بهترین راه برای امتثال است. اینجا دیگر اصلاً انشاء نیست. یک نحو ارشاد به بهترین امتثال است. اگر اینطور موارد باشد، آن وقت به راحتی بین ادله جمع میشود.
لازم نکرده هر کجا شارع فرمایشی فرموده، انشاء حکم شرعی باشد. مواردی هست که مدیریت امتثال است، نه انشاء حکم
یک موردش را که من عرض میکردم همین بود. از زمان پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم ذراع بوده. خب امام صادق سلام الله علیه میفرمایند «النصف احبّ الی»[1]. نصف بشود برای من محبوبتر است. خب حکمِ شارع وقتی ذراع است، «نصف احب» یعنی چه؟ مقابل انشاءِ خدا که «احب» معنا ندارد. اینجا بود که عرض میکردم بین روایات تعارض نیست. آن ذراع هم مدیریت امتثال بود تا به ملاک نافله برسید. خب وقتی ملاک است، الآن برای مدیریت می گوید شما هرچه بتوانید بین ملاکات جمع کنید، برای من «احب» است. چون این که اصلا انشاء نبود. یک ملاک این است که نافله خوانده میشود، یک ملاک این است که اوّل وقت باشد. حضرت میفرمایند نصف «احب» است، یعنی وقتی ذراع نصف شد، هم اوّل الوقت بیشتر مراعات شده، هم نافله خواندن. این موارد پیش میآید. و لذا در آن باب بین روایات ذراع، یک وقت است نگاهِ تعارض داریم، یک وقت است نگاهِ انشاء حکم نداریم، نگاه مدیریت داریم و اینکه همه جوانبِ مصلحت، گیر مکلفین بیاید. وقتی چنین نگاهی داریم نه تعارض است و نه ضوابط فقه به هم می ریزد، همهاش هم درست است. حالا اینکه کجا به چنین چیزی برخورد بکنیم، آن حرف دیگری است.
یادم هست که مواردی بود که در بحثهای علمی مدام دچار مشکل می شدیم و فکر میکردیم، من این به ذهنم آمد که اصلاً گیر بحث کلاسی ما برای این است که این را انشاء فرض می گیریم. و حال آنکه لازم نکرده هر کجا شارع فرمایشی فرموده، انشاء حکم شرعی باشد. مواردی هست که مدیریت امتثال است، نه انشاء حکم. حالا این که کجا و چطور، باید در خصوص هر مورد تأمل و فکر کرد.
در مدیریت امتثال . آن چیزی که الآن به عنوان آیین نامه اجرایی فعلی دنبالش هستیم، دائر مدار ملاک است. ، نه دائر مدار انشاء و علت. این مطلب خیلی مهمی است. یعنی در بعضی موارد بحثهای مفصلِ کلاس فقه، همه قیچی میشود. اینطور که نگاه کنیم دیگر اصلاً مسألهای نیست.
شاگرد: بیان مطالبی که از آن میشود مناط را تنقیح کرد.
شاگرد۲: کاری به مناط نداریم. مناط نزد او معلوم است.
استاد: مناط هست، انشاء حکم هم هست، ما که میخواهیم آن حکم مُنشأ را امتثال کنیم، کاری میکنیم که بهترین استیفاء ملاکات نفس الامریه ی این حکم بشود. خب وقتی کاری بکنیم که بهترین بشود، این دیگر دائر مدار این است که همینجا نگاه کن ببین که ملاک کدام است.
در مدیریت امتثال دیگر نمیگوییم حکم. آن چیزی که الآن به عنوان آیین نامه اجرایی فعلی دنبالش هستیم، دائر مدار ملاک است. اینجا دائر مدار ملاک است، نه دائر مدار انشاء و علت. این مطلب خیلی مهمی است. یعنی در بعضی موارد بحثهای مفصلِ کلاس فقه، همه قیچی میشود. اینطور که نگاه کنیم دیگر اصلاً مسألهای نیست. نه تعارض است نه چیز دیگر. هر کدام دائر مدار ملاک خودش است. دو تا روایت، میگوییم این روایت ناظر به استیفاء این حیث ملاک است، آن ناظر به استیفاء این حیث ملاک است و هر کدام هم مجال خودش را دارد، انشاء هم نیست که بگویید دو تا انشاء با همدیگر نمیتواند جمع بشود.
شاگرد: در واقع فرمایش شما این است که این «احتیاطٌ من الشارع»، نه آن احتیاطی که در ملاک رفته، این «احتیاطٌ من الشارع» که اینجا بحثش است، در واقع حُکم بریده شده، انشاء شده، حالا یک احتیاط هم شارع فرموده که حالا لزومی است یا استحبابی است. این را در واقع میخواهید بفرمایید که این هم یک نوع مدیریت است، یعنی گونهای از مدیریت امتثال است، یا میخواهید بگویید دو تا بحث است.
استاد: میتواند باشد. اصل اینکه ما فهمیدیم خود شارع در یک جایی در صدد احتیاط برآمده، نه اینکه احتیاط را واگذار مکلف کند.
شاگرد: اینجا مدیریت امتثال میشود.
استاد: نه، اینجا شأنیت هر دو را دارد. یعنی وقتی شارع در مقام احتیاط بر میآید، حالا دوباره باید نگاه کنیم، که الآن که در صدد احتیاط برآمده، میخواهد مدیریت امتثال یک انشاء بکند، یا نه، الآن احتیاط خودش یک ملاک است که انشاءِ جدید بر طبق احتیاط بکند.
شاگرد: آن را که گذاشتیم کنار. یعنی اینکه احتیاط از جمله ملاکات باشد، که با آنها سنجیده بشود …
استاد: خب بله دیگر، این «احتیاطٌ من الشارع» است دیگر.
شاگرد: «احتیاطٌ من الشارع» یک نوعش آن بود که منجر به بریده شدن حکم و انشاء حکم بود. از آن فارق شدیم.
استاد: بله.
شاگرد: یک گونه دیگری رسیدیم که «احتیاط من الشارع» بعد از این بود که حکم انشاء شده، الآن شارع میسنجد و میبیند برای اینکه عباد در خطا نیفتند، خودش احتیاط میفرماید. این را میفرمایید از سنخ مدیریت امتثال است.
استاد: بله، که خودش انشاء احتیاط نفرموده. میبینیم از استظهار عقلایی از دلیل شرعی به اینکه این «احتیاط من الشارع» است در مقام مدیریت امتثال، نه در مقام انشاء حکمی جدید.
برو به 0:16:57
شاگرد: که ممکن است اینجا هم وجوبی باشد یا استحبابی باشد، حتی در مورد مدیریت امتثال. یعنی مدیریت امتثال ممکن است در بعضی موارد وجوبی باشد.
استاد: بله، محال نیست. جلسه قبل عرض کردم که محال نیست. یعنی اینطور نیست که اگر گفتیم احتیاط ضروری است، بگوییم تهافتِ منطقی قائل میشوید. چرا؟ چون اینطور بود که می گفتند اگر بگوییم این است، دارد دست از موضوع خودش برمیدارد. به این معنا که شارعی که موضوع را غروب قرار داده، میگوید احتیاط لزومی این است که نخوانی، با اینکه علم داری. میگفتیم دست از آن موضوع خودش برداشت. نه، منطقیاً تهافت نیست، تناقض نیست اگر احتیاط لزومی باشد. اما وقوعاً اینطور به ذهن میآید که خیلی نادر باشد.
شاگرد: مدیریت امتثال بیشتر با ندب سنخیت دارد.
استاد: بله، لذا حاج آقا هر کجا به گردن شارع میاندازند، میفرمایند ندباً.
شاگرد: حالا یا ندب یا ارشاد.
استاد: بله، یا ارشاد. همان امتثال أحسن. این مانعی ندارد. ولی اصل خود این فکر تناقض نیست، امکان چنین چیزی هست که احتیاط لزومی، موضوع هم چیز دیگری باشد. مانعی ندارد و احتیاط هم به معنای مدیریت امتثال است.
شاگرد: شبیه فرق بین حکم و فتوا نمیشود؟
استاد: نه، تفاوت میکند. فتوا در شبهات حکمیه کلیه کبرویه است. اما در فضای حکم، فقیه یا حاکم شرع- رئیس الشرع هم که جای خود- میآید یک موضوع خارجی را حکمش را میگوید.
شاگرد: یک واقعه ای که الآن اتفاق افتاده. می شود به آن اشاره کرد.
استاد: بله، اصلاً میزان حکم، خارجیتش است. اما اینجا نه، دارد همه موارد را در نظر میگیرد. موضوعات را در نظر میگیرد. بهترین امتثال نسبت به موضوعات آینده را «الی یوم القیامة»، یک نحو مدیریت میکند.
شاگرد: پس چرا پیامبر فرمودند ذراع و امام صادق فرمودند نصف ذراع؟
استاد: این همان وقت هم بود. همین را میخواهم بگویم.
شاگرد: یعنی زمان پیامبر هم «النصف احب الی» بوده؟
استاد: بله، «احب الی» نه یعنی «کان الی جدّی احب ذراع»، من که ابن رسول الله هستم «احب الی نصف».
شاگرد: گفتم شاید به خاطر شرایط زمانه است.
شاگرد2: ممکن است دخل داشته باشد شرایط زمان و مکان.
استاد: نه، همانجا بحث کردیم. زمان و مکان دخالت ندارد، به این معنای صرف زمان. من عرضم این بود که مثلاً در آن شرایط حضرت برای نظم دادنِ امر جماعتِ خودشان، می فرمودند نماز جماعت را در هنگام ذراع می خوانیم، نافله را بخوانید و خودتان را تا ذراع برسانید. خب این مانعی ندارد. اما در عین حال این نظم دادن، موضوعِ حکم شرعی نشده بود که پیامبر یک افضلیتی را با موضوع خودش برای ذراع، انشاء کنند و لذا امام میفرمایند که جد ما هم که صبر میکردند برای این بود که جماعت نظم پیدا کند. شما اگر توانستید که زودتر نافله را بخوانید «احب».
شاگرد: لمکان النافلة.
استاد: لمکان النافلة. مقصود اصلی این است. اگر زودتر می توانید، بخوانید.
شاگرد: و این هم مخصوص شارع است. یعنی بحث مدیریت امتثال را منحصراً در مورد شارع میفرمایید.
استاد: منظور از منحصراً چیست؟
شاگرد: در مقابلش مثل احتیاطِ در فتوا و امثال اینها که بخواهیم به مفتین تسری بدهیم.
استاد: مثلاً یک حاکم شرعی باشد غیر از اینکه مقام حکمِ جزئی را دارد، اموری را هم مدیریت کند که بهترین مقصود شارع در این شرایط محقق بشود. ممنوع است؟
شاگرد: نه، میخواهم بگویم تا الآن که مطرح شده، فعلاً در مورد شارع است. میتوانیم چنین چیزی را برای مفتین هم قائل شویم؟
استاد: آنکه برای ما مهم است، این است که الآن اذهان در کلاس -اذهان هم نه مثل ذهن ناتوان طلبه اخیری مثل من، بلکه اذهان حسابی ای که ناظرینِ در این مباحث علمی بودند- غالباً تلقی آن اذهان، موضوع و انشاء بوده. در بعضی موارد که مشکلات علمی بین همین بزرگان پیش میآمده، مثل ما که مستمعشان بودیم، ناظرِ بحث بزرگان بودیم، یک دفعه به ذهن میآمده در ضمن بحث آنها که اگر انشاء نگیریم، و به نحوی بگیریم که الآن میزان خود ملاکات هست، نه اینکه الآن نظمی نیاز است به نحو انشاء تا ببُرد شارع و انشاء جدید بکند. چه بسا همه این بحثهای بین علما تمام میشود.
شاگرد: عرض ما این بود که با توجه به اینکه مفتی دسترسی به ملاکات ندارد، به خلاف شارع…
استاد: نمیتوانیم بگوییم مفتی ندارد، ملاکات جور و واجور است. احکام شرع گاهی هست که صبغه تعبد در آن محضاً معلوم است. گاهی است که ارشاد در آن معلوم است. ما در فقه، ارشاد نداریم؟ حاج آقا زیاد این را میفرمودند…
شاگرد: میفرمایید ما در بعضی موارد دسترسی داریم. آنجایی که دسترسی هست، مفتی میتواند این مدیریت امتثال را در افتائش انجام بدهد و به همان شکل ببُرد. و یا احتیاط، در جایی که مشخص نیست.
برو به 0:23:03
استاد: مثلاً جایی است که میداند یک حکم شرعی، ملاکش تعظیم شعائر است. برای فقیه واضح است که چیزی جز تعظیم شعائر نیست. خب حالا اگر یک طوری دستور بدهد به مقلدین خودش که کاری را انجام بدهند که بهترین نحو تعظیم شعائر بشود؛ هم جلوی آسیبپذیری و سوء برداشت ها و حتی سوء استفاده ها را بگیرد، بگوییم نه، حق ندارد. وقتی برای او ملاک روشن است چرا حق ندارد؟ مثلاً در حج، بسیاری از مسائلش تعبد محض است. عدد ۷ شوط برای طواف، ۷ شوط برای سعی، لحظه شروع وقوف، انواع وقوف اضطراری، اینها تعبد هست. خود فقیه میفهمد اینها تعبد هست. بر طبق تعبد فتوا میدهد. اما بعضی چیزها هست در خود همان حج، میفهمد اینها رنگش، رنگ تعظیم شعائر است. «وَالْبُدْنَ جَعَلْنَاهَا لَكُمْ مِنْ شَعَائِرِ اللَّهِ»[2]. خود شارع میفرماید، ولو در خیلی موارد نفرماید.
عظمت علمی آقاسید علی نجف آبادی
حاج آقا چند بار میگفتند مرحوم آقای شمس آبادی به شخص دیگری میگفتند آقای آسید علی نجف آبادی را دیده بودی؟ آسید علی نجف آبادی درس میداد، هر کجا میرسید، احتمال ارشاد میداد.
حاج آقا چند بار میگفتند. می گفتند- به نظرم خود حاج آقا شنیده بودند، دقیق در خاطرم نیست- مرحوم آقای شمس آبادی-که در اصفهان شهیدشان کردندن کردند- نشسته بودند با یک کس دیگری صحبت میکردند. صدا میرسیده. آقای شمس آبادی به آن طرف میگفتند آقای آسید علی نجف آبادی را دیده بودی؟ آسید علی نجف آبادی درس میداد، هر کجا میرسید، احتمال ارشاد میداد.
واقعیت هم اینطور است که نگاه فقیه به ادله با نگاه دیگران به ادله خیلی فرق می کند، نگاه فقیه خیلی تفاوت میکند. این آسید علی نجف آبادی اعجوبهای بودند. هنوز هم قدرشان ناشناخته است. از اجلاء علمای اصفهان بودند. مرحوم آقای کازرونی که خودشان درسشان را در اصفهان خوانده بودند، خودشان هم عالم حسابی در کازرون بودند. میرسیدند به آسید علی نجف آبادی، میگفتند که اعجوبهای بود. و یک چیزی میگفتند که من نمیتوانم بگویم. هم میخواستند بگویند در علم بالا بود، هم اصلا اعتنایی به این آداب و رسوم و چیزهای ظاهری نداشت. در بند این آداب و رسوم نبود. خدا رحمتشان کند. خب افراد فرق میکنند و یکی از مهمترین اساتید اسفار مرحوم بانوی اصفهانی ایشان هستند. بانوی اصفهانیِ معروف، مجتهده، خیلی جلیله بوده رضوان الله علیها. یکی از مهمترین مدرسین معقول ایشان- بانو در معقول هم خیلی جلو بودند- همین آسید علی نجف آبادی بودند. دیدم در شرح حال ایشان نوشتند که آسید علی نجف آبادی گفتند من برای ایشان درس میدادم، خانم اصفهانی یک پسر ۳ ساله خیلی نازی داشت. این بچه یک دفعه مریض شد و 2-3 روزی مریض بود و بعد آمدند به من خبر دادند که پسر ایشان وفات کرده. من هم آن روز مطالعه نکردم و اسفار را بستم. دیدم سر وقت آمد. آسید علی گفتند خیلی تعجب کردم. مادر، بچه ۳ سالهاش وفات کرده، درس اسفارش را تعطیل نکرده و سر وقت حاضر شده. این تعریفی بود از استاد نسبت به شاگردشان. خلاصه حاج آقا این را چند بار میگفتند. مثل اینکه با فاصله خودشان شنیده بودند که آقای شمس آبادی میگفتند که آسید علی نجف آبادی هر کجا میرسیده، احتمال ارشاد میداده. خب آنهایی که قوه عاقلهشان بالاست، میداند کجا چنین حرفی بزنند. آسید علی نمیآید در ۷ شوط طواف چنین احتمال بدهد. در غالب مواردی که دیگران برخوردشان تعبدی است، ایشان وقتی جمع بین ادله میکند همه را با همدیگر روشن میبیند. و لذا اینکه شما میفرمایید به ملاکات ما دسترسی نداریم، همه جا اینطور نیست. خیلی موارد است که خود فقیه میفهمد که گاهی محتمل الملاک هست غیر او، گاهی قطع دارد به اینکه منحصراً ملاک همین است.
برو به 0:29:36
شاگرد: حتی جایی هم که دسترسی به ملاکات ندارد، دستش از احتیاط کوتاه نیست.
استاد: بله، دستشان از احتیاط و مدیریت احتیاطی برای این، کوتاه نیست. نمیتوانیم بگوییم دستش از این جهت بسته است.
شاگرد: این ارشادی که فرمودید، اینجا در مقابل تعبد است؟ اینکه مرحوم نجف آبادی فرمودند اینها ارشادی است، یعنی میخواستند بگویند تعبدی نیست. چون یک معنای ارشادی ممکن است این باشد که بگوییم مولوی نیست.
استاد: ارشادی 5 یا ۶ معنا دارد. ایشان میخواستند بگویند که تعبدی نیست، یعنی اینطور نیست که ما هیچ خبر از ملاک نداشته باشیم. آن حکمت حُکم با این خصوصیات را میفهمیم و لذا بر طبق او از ادله استظهار میکنیم.
شاگرد: ارشادی به این معنا با مولویت قابل جمع است؟
استاد: بله، درست است. یعنی در عین حالی که آسید علی امر را مولوی میدانستند، ارشادی هم میدانستند. یک جور مولویها مثل «أَطِيعُوا اللَّهَ وَأَطِيعُوا الرَّسُولَ »[3] مولوی است یا ارشادی؟
شاگرد: ارشاد به حکم عقل است.
استاد: این یک جور. « اعْدِلُوا هُوَ أَقْرَبُ لِلتَّقْوَى»[4]. «اعدلوا» با «اطیعوا الله» خیلی فرق میکند. «اعدلوا هو اقرب للتقوی»، «اطیعوا الله و اطیعوا الرسول». در کلمات میگویند هردو ارشادی است، ولی دو معنای ارشادی دارد. «اطیعوا الله» یک جور ارشادی است، «اعدلوا» یک جور دیگر است. چرا؟ چون «اعدلوا» دارد چیزی را میگوید که خودتان هم به مستقلات عقلیه، حُسنش را میفهمید.
شاگرد۱: دأب خود مرحوم آقای بهجت هم همینطور بود، درست است؟ در احکام خیلیها را ارشادی نگاه میکردند.
شاگرد2: شما میخواستید قبل از قضیه آسید علی نجف آبادی همین را بفرمایید که مرحوم آقای بهجت هم بسیار به ارشادی بودن حکم اشاره می کردند ؟
استاد: نه، ایشان یک جملهای گفتند که ما دسترسی به ملاکات نداریم. گفتم نه، آنطور که شما می گویید یک بخش است. و الا نسبت به این مباحثی که ما داریم، جا تا جا فرق میکند. مواردی هست که ارشاد به این معناست که فقیه ملاک را میتواند بفهمد. و لذا تنقیح مناط یعنی چه؟ تنقیح مناط ولو نسبت به لسان دلیل است، خیلی از مواردش بیش از تنقیح مناطِ لفظیِ صرف است، تنقیح موضوعِ صوریِ حکم است. آن یکی از موارد است. خیلی از تنقیح مناط ها هست که بیش از صرف تنقیح موضوع صوری حکم است، موضوع واقعی هم می تواند باشد. مباحث قیاس و اینها بود، یک مثالهایی بود که الان یادم نیست، مدتی طول کشید. مثلاً یکی از آنها که الآن یادم آمد این است: «يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى ذِكْرِ اللّهِ وَ ذَرُوا الْبَيْعَ»[5] بگوییم که ما هیچ ملاکی نمی دانیم. اصلاً هم فقیه دسترسی به ملاک ندارد. خدا فرموده وقتی صدا آمد، بروید سراغ نماز جمعه، بیع هم نکنید. ما هیچ چیز دیگر نمیدانیم. خب اگر فرموده «و ذروا البيع» ما هیچ دسترسی به ملاک نداریم، اگر بخواهیم بگوییم «ذروا الاجاره»، قیاس میشود. اجاره مانعی ندارد. بیع را خدا فرموده. من یادم است در مباحث قیاس، اینها خیلی متعدد بود. این یکی بود که الآن یادم آمد. نظیرش خیلی است. صاحب جواهر فورا میگویند قیاس است. همینجا که میرسند میگویند دیگر اینجا بیع نماینده آنهاست. نه اینکه این بیع یعنی اجاره نه، صلح نه. چرا؟ چون اینجا ملاک را میدانیم، رادعیت بیع معنون است، یعنی موضوع واقعی بیع نیست، ولو لفظ بیع در کلام آمده. موضوع واقعی نهی چیست؟ «کل ما یردعک» از اینکه بتوانی سعی به این خطبه بکنی.
شاگرد: یک بحثی سابقاً میفرمودید در مورد تفاوت بین حکم عقلی با بناء عقلا که بناء عقلا فرایند چند تا حکم است. میشود به اینجا تنظیر کنیم؟ یعنی بگوییم که حکم یا انشاء شارع در آنجایی که میخواهد مدیریت امتثال بکند، از این سنخ است. یعنی انشاء میآید در آن مورد خاص، آن حکم را انشاء میکند.
استاد: یعنی مثل بناء؟
شاگرد: در این تشبیه بنده، مثل حکم عقلی است. مدیریت امتثال میخواهد 2-3 تا چیز را لحاظ بکند. مثلاً در ما نحن فیه یک انشاء داریم که وقت نماز مغرب با استتار قرص است مثلاً. آن وقت از آن طرف هم یک انشاء دیگر داریم که اگر شما قبل از وقت نمازت را بخوانی، ولو سهواً باید اعاده بکنی. خب حالا این دو تا را که کنار هم بگذاریم، نتیجهاش میشود آن مدیریت، آن چیزی که به عنوان مدیریت امتثال، شارع میفرماید. که وقتی که استتار قرص شد، یک مقدار صبر کن. یعنی برای حفظ چند تا ملاک … یا مثلاً فرض بفرمایید در آن مثال «درء الحدود» که فرمودید، بگوییم یک قاعده این است که شارب الخمر مثلاً ۸۰ ضربه شلاق حدّش است. از آن طرف هم یک حکم واقعی دیگر هم داریم، اینکه انسان بریء را نباید حدّ زد مثلاً. حالا اگر بخواهیم امتثال این دو تا را مدیریت بکنیم…
شاگرد۲: مثلاً میگویید موارد تزاحمات و اینها را در نظر بگیریم؟
شاگرد۱: یکیاش تزاحم ممکن است باشد، شاید چیزهای دیگر هم باشد.
استاد: آن که الآن مقصودتان را بیان کردید، که تنظیر کردید حکمهای شرعی را که مدیریت امتثال نیست، به نظیرِ حکمهای عقل…
شاگرد: نه، خیلی وقتها هست که فقط حکم خالی است، چیزی هم برای مدیریت نداریم، آن که هیچ. اما آنجایی که هم حکم داریم، هم مدیریت داریم، بگوییم که ارتباط این دوتا مثل حکم عقل با بناء عقلا میشود.
استاد: آن جایی که هم امتثال در بیان شارع داریم- یعنی مدیریت امتثال-، و هم انشاء حکم داریم، میگوییم انشاء حکم اوّلی شبیه حکم عقل است و مدیریت امتثال شبیه بناء عقلاست. از این مقصودی که الآن داشتید خوب است این تنظیر، اما در واقعیتِ حکم عقل با بناء عقلا، و انشاء حکم و مدیریت، تفاوت جوهره شان بیش از این جهتی است که می فرمایید. میگویند تشبیه از یک جهت مقرب است، اما از هزار جهت مبعّد است. الآن هم آن جهتی که برای حکم عقل و بناء عقلا میگوییم، آن که جوهره کار است این است که هر حکم شرعی که انشاء میشود، مثل بناء عقلاست، نه مثل حکم عقل. یعنی شارع برای اینکه انشاء کند و ببُرد، قبلش کسر و انکسار و همه را دیده، حاصل شده ی آن یک حکم شرعی شده. غیر از مدیریت امتثال است. ولی باز آن که شما الآن فرمودید خوب است، ولی به عنوان صرفاً تشبیه. که وقتی در بیان شارع دو چیز کنار هم داریم، هم بیان انشائی، هم بیان امتثالی و مدیریت امتثال، این دو تا را به آن تشبیه کنیم. مانعی ندارد.
برو به 0:37:59
شاگرد: مقدمه علمیهای که میگویند، میتواند تحت یکی از این دو بیاید؟
استاد: مقدمه علمیه خودش احتیاط است؟ یا یکی از مبادی خود انشاء است؟ در مثال وضوء، باید بالاتر را بشویید، یا نه، باید نیست، احتیاطاً باید این کار را انجام دهید. به عبارت دیگر مقدمه علمیه خودش الآن دیگر جزء ذی المقدمه است؟ چون مقدمه علمیه است، جزء ذی المقدمه است یا نه، با اینکه مقدمه علمیه است، ولی مقدمه است و خارج از ذی المقدمه است؟ لذا اگر یک کسی بتواند دقیقاً مِرفق را طوری بشورد که اصلاً نیازی به مقدمه علمیه نداشته باشد، ظاهراً در مقدمه علمیه همین کافی است. و جزء ذی المقدمه نباشد.
شاگرد: این مدیریت امتثال هست ولی مِن الشارع نیست، مِن المکلف است؟
استاد: اگر در بیان شارع باشد، مدیریت امتثال است از ناحیه شارع. ولی اگر نباشد … برای مرفق و اینها، من در روایات یادم نمیآید که مثلاً امر امام باشد که بالاتر بشورید. یک چیزی آنها دارند که میگویند ابو هریره از سر شانهاش میشست. شاید در صحاحشان هم باشد که از سر شانه شروع میکرد. یکی دید، ابوهریره به او گفت که داشتی میدیدی، من اگر می فهمیدم که داری میبینی …، یک روایتش اینطور است. در یک روایت دیگرشان که مفصلتر است میگوید که از حضرت شنیدم روز قیامت که میآیید، اعضای وضویتان نور میدهد. پس هرچه بیشتر توسعه بدهید، نور بیشتر میشود. از سر شانهتان شروع میکند نور دادن.
این دیگر مقدمه علمیه نیست. میخواهد بگوید که از باب ندب است. این را آنها دارند. در روایات ما، من یادم نیست. برویم سراغ لسان امام علیه السلام، با سایر روایات ببینیم وقتی میفرمایند بالاتر را بشور، میخواهند احتیاطی را یاد مکلف بدهند، یا احتیاط را خودشان از باب حکم شارع میخواهند انجام بدهند یا نه، احتیاط را از باب مدیریت امتثال نوع مردم؟
شاگرد: در آنجایی که فرمودید عنوان ثانوی داریم، ممکن هست که احتیاط وجوبی داشته باشیم؟
استاد: منظورتان از عنوان ثانوی چیست؟
شاگرد: اگر موضوعی باشد و حکمی، بعد گفتیم شارع میبیند ملاک دیگری وجود دارد، عنوان ثانویای تشکیل میشود. همین احتیاط مستحبی که الان فرمودند، شما فرمودید احتیاط وجوبی هم میشود. یعنی تفویت آن حکم اوّلی نمیشود. امروز هم فرمودید که اگر کسی قاطع به آن موضوع و حکم اوّلی هم باشد، ملزم هست آن حکم ثانوی را اتیان کند.
استاد: بله، عمل کند. در خصوص آن فرض.
شاگرد: با این تفاصیل، بیان موضوع و حکم اوّلی از ناحیه شارع چه فایدهای دارد؟
استاد: فوایدش که فقط در بیان دوم نیست. الآن یک چیز سادهاش را میگویم. وقتی ما میدانیم موضوع، غروب است اما به خاطر احتیاط وجوباً گفتند که تا ذهاب حمره صبر کنید، از آن طرف فقیه قاطع میشود که نماز عصر، وقت غروب قضاست. قضاست چون موضوع آن است. این را که دیگر شک نداریم. حمره را برای احتیاط مغرب گذاشتند، نه برای قضا شدن نماز عصر. اما اگر بگوییم ذهاب حمره موضوع انشائی است، خب دیگر وقتی آن شد وقت مغرب، تا بعد از غروب هم شما تا وقت ذهاب میتوانید نماز ظهر و عصر را بخوانید. خیلی فرق میکند. آثار دارد. و لذا من گفتم تهافت نیست. تهافت نیست یعنی اغراض متعدد است. آنجا که موضوع را بیان میکنند یک آثاری دارد برای خودش، آنجایی هم که احتیاط الزامی میکنند یک آثار و مقاصدی دارند که با همدیگر متهافت نیستند. یک نفر میتواند این دو تا کار را انجام بدهد.[6]
و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
پایان
تگ:
سید علی نجف آبادی، سید ابوالحسن شمس آبادی، سید علی محمد کازرونی، ابو هریره، احتیاط من الشارع، علت حکم، حکمت حکم، مدیریت امتثال، علت حکم ، حکمت حکم، ارشادی، ملاک حکم
[1] وسائل الشيعة؛ج4؛ص146،حدیث22: و عنه عن عبد الله بن جبلة عن ذريح المحاربي عن أبي عبد الله ع قال: سأل أبا عبد الله أناس و أنا حاضر إلى أن قال فقال بعض القوم إنا نصلي الأولى إذا كانت على قدمين و العصر على أربعة أقدام فقال أبو عبد الله ع النصف من ذلك أحب إلي.
[2] سوره حج، آیه 36
[3] سوره نساء، آیه 59
[4] سوره مائده، آیه 8
[5] سوره جمعه، آیه 9
[6] شاگرد: تعبیر شما این بود که علت حکم، انشاء حکم است؟
استاد: علت، امر مولاست نسبت به این حکم برای این موضوع.
شاگرد: یک تعبیری دارند که میگویند خودِ موضوع، علت است.
استاد: آن علت فعلیتِ حکم است. میگویند تحقق یک موضوع، علت فعلیت حکم است. آن حرف غیر از این است که ما در صددش هستیم.
شاگرد: خود امر مولا به این موضوع، علت حکم است.
استاد: انشاء او علت است. انشاء بُرش بوده ولو انشاء او بر طبق موضوع است، و همانطور که شما هم میفرمایید موضوع میشود علت. اما نه اینکه موضوع خودش علت است. چرا خمر حرام است؟ چون خمر است. این را که نمیخواهیم بگوییم. بلکه چون خدای متعال حرام کرده است خمر را، نهی کرده از مطلق شرب خمر.
دیدگاهتان را بنویسید