مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 27
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ٢٧: ١٣٩٢/٠٨/٠۴
آقا(یکی از شاگردان) داشتند میفرمودند که تو در مباحثه طوری از استتاری ها در مقابل ذهابی ها دفاع میکنی که اگر محضر خود امام معصوم هم باشی، همین حرفها را محکم میزنی؟
شاگرد: نه، گفتم طوری است که انگار از امام معصوم شنیده اید و یقین دارید که همین است. داستانی هم نقل شده-که البته خلاف شماست- که یکی از فقها میگفته مثلاً اگر امام علیه السلام هم بیایند نظر من عوض نمی شود.
استاد: بله، حاج آقا گاهی این را نقل میکردند، یک دفعهاش را یادم است که با یک ناراحتی ای گفتند اینها چه حرفی است؟ میبینید کسی که در بحث علمی میافتد، یک جوری است دیگر، پیش میرود تا جایی که …
علی ای حال خیلی وقتهاست ادلهای که آورده میشود، حرفهایی که زده میشود، قابل نقد است. آدم هم با محکمی میتواند بگوید این حرف، این دلیل، با این بُردی که دارد، درست نیست. اما حالا نهایتاً آیا حرف استتاری ها سر میرسد یا نمیرسد؟ ضابطه میخواهد یا نه؟ هنوز خیلی مسائل، جای فکر دارد.
شاگرد: شاید چون شما متن کتاب را توضیح می دهید و ایشان هم (مرحوم بهجت) استتاری هستند …
استاد: بله، من تا آنجایی که ممکن است از متن دفاع میکنم. وقتی بنا را بر استتار بگذاریم، سوالاتی می ماند که باید حل بشود. راجع به آن هم صحبت شده. یکی از آن مسائل بعد از این همه صحبت، خود حاج آقا روی مبنای خودشان صریحاً قبول نکردند حرف مبسوط را که اگر آفتاب به مناره تابیده، جایز است بخوانیم. فرمودند اظهر این است که نمیشود بخوانیم. این یک سؤال مهم بود در ما نحن فیه، که شیخ صریحاً فرمودند آنها این را میگویند، حاج آقا فرمودند نه، ما نمیگوییم. ما استتاری هستیم، اما این را نمیگوییم.
و همچنین کوه و امثال آن. همه اینها ناظر به عرف است. کوههای بلندی که چند هزار متر بلندی دارد، که به مراتب از مناره اسکندریه بلندترند. مردم اینها را می دیدند. اگر کسی سر کوه باشد خورشید را میبینید، پایین کوه باشد نمی بیند. خب اینها عرفی است. ما علی ای حال باید نظر شارع را به دست بیاوریم. آفتاب به کوه تابیده، استتاری هستیم یا ذهابی؟ اگر استتاری هستیم باید مسأله کوه را حل کنیم. حاج آقا حل کردند. گفتند اگر آفتاب به کوه تابیده، نمیشود خواند.
شاگرد: اینکه حل نشد. به خصوص کسی مثل حاج آقا که همیشه ناظر به جواهر حرف میزنند، اوّل از همه باید جواب آنها را بدهیم. عظیمی مثل صاحب جواهر میگوید این قول ثالث است. آدم باید ۵۰ تا شاهد بیاورد و بگوید قبل از شما این را گفتند و این ثالث نیست. به این میگویند جواب.
استاد: اوّلا مبنای حاج آقا- این را در درس زیاد میگفتند، حتی آن جایی که نقل اجماع شده بود- این بود که ایشان وقتی به استظهار برمیگشت، یعنی بعد از مدت مدیدی بحث، خودشان و مخاطبینشان به این اطمینان میرسیدند که ما فقط فضایمان، فضای استظهار است. یعنی مشهوری هم که این حرفها را زدند، مطلع نبودند بر یک ادلهای که ما بر آنها مطلع نیستیم، و آنها با اتکاء به یک ادلهای که تنصیص بر مطلب میکند این حرفها را زدند. نه، ما و آنها در ادله الآن شریکیم. همینها را آنها دیدند و گفتند. و ما هم همین ها را میبینیم. اینجا ایشان عملاً هیچ ابایی از احداث قول ثالث نداشتند. میگفتند چون ادله …
برو به 0:06:30
شاگرد: خب این اوّل کلام است.
استاد: بله ایشان میگفتند حجیت برای دلیل است، نه برای فهمها. میفرمایند حجیت در سند، خب باید موثوق الصدور باشد، در دلالت اگر آنها چیزی داشتند که ما نداریم، بگوییم آنها تنصیص داشتند، خب ما از طریق آنها به کلام شارع دسترسی داریم، ما تسلیم هستیم. اما اگر نه، میدانیم آنها هم همین ها را داشتند، همین منابع بوده، فقط تفاوت فهم آنها با ماست، حاضر بودند احداث قول بیستم هم بکنند. یعنی بیست جور فقها فهمیدند، ما میشویم بیست و یکمی. چرا؟ چون راه اجتهاد باز است، اجتهاد یعنی همین. مثل اینکه بگویند آیه قرآن را مفسرین دو جور فهمیدند. غلط میکنید جور دیگر بفهمید. میگوید وقتی آیه قرآن است و متواتر است، خب آنها دو جور فهمیدند، ما به دیگران، به عقلا میگوییم ای عقلا هر دو بد فهميدند، این است مطلب. اگر عقلا ما را تصدیق کردند، این استظهار ما را قبول کردند بعد از اینکه ما تذکر دادیم، شما میگویید این مردود است؟ چون مفسرین فقط دو تا قول گفتند؟ نه. به فهم برمیگردد.
شاگرد: قبلا هم خدمتتان عرض کردم که ما فلسفه نمی خوانیم، فقه می خوانیم.
استاد: بله، فقه یعنی چه؟ یعنی مراجعه به استظهار از منابعی که دست فقها بوده.
شاگرد: مسأله نبوغ نیست.
استاد: مسأله نبوغ نیست، مسأله استظهار است.
شاگرد: پس فهم نیست.
استاد: در استظهار میتوانند فقها اشتباه کنند یا نه؟
شاگرد: هزار سال اشتباه کردند، من یکی فهمیدم؟ معنایش این است. فرض میکنیم که دو تا قول بیشتر نیست …
استاد: اتفاقا از چیزهای خیلی جالب این است، من مکرر هم در این مباحثه گفتم. هزار سال فقها میگویند بین دو دسته از روایات تعارض است. بعد یک کسی میآید به طور واضح نزد عرف باز میکند، می گوید ببینید تعارض نبود. شما میگویید نمیشود. غلط میکنی تو که میگویی تعارض نیست. هزار سال گفتند تعارض است، تو میگویی تعارض نیست. عزیز من هزار سال بد فهمیده میشده، مانعی ندارد که. دو دسته روایات، میگویند این معارضِ این است، ببینید با هم معارضاند. پس باید یکیاش را کنار بگذاریم. آخر کار میگوید کجا معارض است، این دارد این را میگوید. اگر بعد از تذکر عرف عقلا تأیید کردند این جمع را- جمع شد عرفی- …
شاگرد: یعنی عقلا تا الان در عالم نبودند؟
استاد: چرا، اما عقلا در معرض اشتباهاند.
شاگرد: اینکه من یک نفر اشتباه بکنم که احتمالش بیشتر از آن است که آن صد نفر اشتباه بکنند.
استاد: یک نفر نیست، توجه نکردید.
شاگرد: عقلا هم هزار سال بودند. عقلا که تازه خلق نشدند.
شاگرد۲: پس هیچکدام از قوانین فیزیک و … هم نباید تغییر کنند.
شاگرد: این فیزیک نیست، این فلسفه نیست.
شاگرد۲: هیج فرقی نمیکند. شما استظهار از یک واقعه خارجی بکنید، یا استظهار از …
شاگرد: دایرهای که فلسفه و فیزیک و … دارند، فقه ندارد. ما کاری که بايد بکنیم این است که تسلط بر ادبیات عرب داشته باشیم.
شاگرد۲: برای چه؟
شاگرد: برای اینکه قرآن را خوب بفهمیم.
شاگرد2: آقایان فهمیدند تمام شده رفته دیگر.
شاگرد: در جایی که یک قول است، بله.
شاگرد۲: نه، جایی که دو تا قول هم هست، احتیاط بکنید.
استاد: ببینید کلام ما در فقه، سر فهمِ مدلولِ تصدیقی منابع فقه است. مدلول تصدیقی یعنی مراد شارع. مراد، غیر از پیکره ی لفظ، دهها قرینه ی لبیه همراهش است. از تناسب حکم و موضوع، از اطلاع بر مطالب دیگر. چرا مرحوم آقای بروجردی معروف بود که میگفتند فقیه کارش خوب سر نمیرسد مگر اینکه فقه عامه را هم بداند. یعنی خیلی وقتها ناظر به آنجا است. خب کسی که نمیداند، هزار سال هم در اشتباه است. یک کسی که میرود آنجا، با آنها انس میگیرد، میگوید این ناظر به آن است.
ولی نکته اساسی عرض من این است، عقلا خودشان در کشف مدلول تصدیقی از یک کلام، میتوانند از یک قرینه غفلت کنند. ولی وقتی کسی به آنها آن قرینه را تذکر داد، اگر بعد از تذکر هم بگویند اشتباه می کنی، آن یک نفر است، همانطور که شما میگویید. همه اشتباه میکنند، فقط یک نفر درست میفهمد؟! فضای فیزیک نیست که اینجا، فقه است، درست میگویید. اما اگر یک نفر آمد یک قرینهای را به عقلا تذکر داد، فقهای بعدی، عقلاء مسلم و کافر همه گفتند راست میگوید. این قرینه، قرینیت داشته و ما هزار سال توجه نداشتیم. باز میگویید این غلط است؟ میگویید هزار سال نمیتوانستند اشتباه کنند؟ تأکید عرض من این است. قضیه بئر، تا مدتها میگویید نجس است. یک کسی میآید استظهار میکند، طائفههای بعدی هم که بیدین نیستند. آنها میبینند این راست میگوید. میگویید نه، پس چه دینی است که ۵۰۰ سال فقهایش اشتباه کنند؟ خب اینکه مانعی ندارد که در یک کلامی آن کسانی که به این کلام مؤمند، معترفاند، قبول دارند این کلام را، در مدلول تصدیقی کلام اشتباه کنند. اینکه محال نیست. شواهد هم دارد. آنهایی هم که بعد از او میآیند بیدین نیستند، با دیناند، ولی میبینند حق با او است. قرینهای بود در آیه شریفه، در روایت، توجه نکرده بودند.
برو به 0:12:19
لذا روی این مبنا بود، در درس هم ما میدیدیم. حاج آقا وقتی فضا، فضای زیادیِ منابع نبود، خوب دقت کنید. یعنی بعد از بررسی مطمئن میشدند همینها بوده. بیش از این نبوده در دسترس مفتین سابق. آن وقت مدتی هم طول میدادند، در استظهار با آنها مخالف میشدند. دیگر اصلاً یک قول و دو قول و اینها نبود.
شاگرد: پس به نظر حاج آقا در صبح هم اگر آفتاب سر کوهی بتابد، یعنی نماز صبح قضا شده.
استاد: گفتند «احتیاط بل الاظهر» علی المبنا اینطور میشود. اما خب در طرف صبح، قطع نظر از استظهار، استصحاب با این طرف است. یعنی شک میکنیم نماز صبح قضا شده یا نه، استصحاب میگوید نشده. این طرف این را داریم. اما در طرف مغرب، برعکس است، استصحاب این است که هنوز نماز مغرب را نمیتوانیم بخوانیم، تا آفتاب به درخت و کوه و اینها می تابد. استصحاب مختلف است.
ولی علی ای حال حاج آقا خودشان از روی جواهر درس میدادند. من که شاهد بودم. من الآن یادم نیست در این جلسه چه فرمودند. آن زمان، بحث مواقیت جواهر هم ضبط نمیشد. ولی خب علی ای حال مبنای ایشان این نبود که این به عنوان قول ثالث است و ممکن نیست که چنین گفته شود. دفاعی هم که من کردم، این است که ما اگر دو تا قول در فقه داریم- سوم را هم نمیخواهیم به دست بیاوریم-، این دو تا قول یکی استتار است، یکی ذهاب است. اما معنایش این نیست که اگر یک کسی بگوید لازمه استتار این است که به مناره هم اگر تابیده بخوانید، این لازمه را بپذیریم. قول ثالث نیست. توضیحی است در یکی از دو قول. خود یک قول، دو جور مبنا دارد. یک قول است، اما دو تقریر و دو مبنا دارد. قول به استتار گاهی است که میگوید وقتی آفتاب به مناره تابیده، عرف میگوید اصلا استتار نیست. یعنی آن که میگوید من استتاریام، یعنی استتارِ هم قرصش و هم شعاعش. من این دفاع به ذهن خودم درست میآید.
در اینکه صاحب جواهر فرمودند آن قول، قول محدث است، قول نیست اصلاً. ببینید از نحوه ی کاری که خود صاحب جواهر کردند، باید بفهمید که این قول محدث نیست. ایشان چه کار کردند؟ میخواستند قول مشهور را جا بیندازند، گفتند قول مقابلِ مشهور که استتار است، میگویند اگر آفتاب به مناره و درخت و اینها تابیده، باید نماز بخوانید. بعد فرمودند واضح البطلان است. عجب، یک قولی که هزار سال قائل هم داشته، شما میگویید واضح البطلان؟ قولهای دیگری هم که واضح البطلان نیست، قول محدث است. پس میماند قول ما. از خود نحوه ی این، نمیفهمید یک جایش اشکال دارد؟ شما دو تا قول ریشهدارِ فقه را، یکیاش را میگویید واضح البطلان، یکیاش را هم که واضح البطلان نیست، ثالث است. خب در انتها ماند قول ما. اینطور است استدلال؟ از خود استدلال میفهمیم که آن که شما میگویید قول دیگر، این دو تا هر کدام یک لنگه ی قول هستند. آن لازمگیریای بود برای یک قول، آن لازم را میتواند کسی قبول نکند. بگوید من استتاریام، اما نمیتوانید گردن من بگذارید که اگر شعاع شمس به مناره تابیده، می توانید نماز بخوانید.
شیخ هم عبارتشان خیلی دقیق بود، که حالا دوباره هم عبارت مبسوط میآید. اصلاً شیخ به آنها نسبت ندادند. فرمودند «و علی القول الاوّل». قول اوّل بود استتار، تمام. بنابر قول اوّل باید اینطوری گفته شود، ممکن است خود قائل بگویند چرا به من این لوازم را نسبت می دهید.
شاگرد: ظاهراً خود شیخ هم به استتار قائلند.
استاد: در مبسوط بله. اما خودشان روی مبنای خودشان آنطور معنا کردند. کسی میتواند بگوید من قول را میگویم، این لازمگیری را قبول ندارم. یعنی میگویم استتار عرفی، که این، آن نیست. آن که شما نسبت میدهید نیست. من استتار عرفی را میگویم، نه ذهاب حمره. اما عرف باید بگوید که «غربت الشمس». عرف وقتی آفتاب را سر یک درخت و سر یک مناره میبیند، نمیگوید «غربت الشمس». علی ای حال این ممکن است.
و الظاهر أنّ صدور كثير من التكلّفات في روايات الاستتار، منشأ [ه] ملاحظة الشهرة، مع أنّ من المقطوع به عدم اختلاف المشهور معنا إلّا في فهم الروايات، لا في شيء آخر وصل إليهم دوننا، مع أنّه قد عبّر في «الشرائع» عنه بأنّه الأشهر، إن أراد الفتوىٰ كما هو الأظهر، دون الرواية؛ فلا وجه لدعوى الانجبار مع عدم الفرق إلّا في الفهم و الدلالة التي لا تنجبر بالشهرة، نعم دعوى الصحّة و التصحيح، لا بأس بها في جملة من روايات المقام، فيأتي ما ذكرناه في الدلالة.[1]
«و الظاهر أنّ صدور كثير من التكلّفات في روايات الاستتار، منشأ [ه] ملاحظة الشهرة، مع أنّ من المقطوع به عدم اختلاف المشهور معنا إلّا في فهم الروايات» یعنی هر وقت احساس میکردند که یک منابعی آنها داشتند که زائد بر آنهایی است که در دست ماست، سریع حاج آقا جلو نمیرفتند. معلوم بود. یعنی اگر ما اطلاعی بر آن ها نداشتیم، پیشروی حجت برای ما نبود. آنها یک چیزی میفهمیدند، آن وقت فهم آنها را حجت می دانستند. یعنی از باب خبرهای که به منابع نگاه کرده، میگفتند خدا فهم آنها را برای ما میپذیرد. یعنی ما میتوانیم نزد خدا بگوییم فقهایی بودند که خبره بودند، به منابعی دسترسی داشتند و چیزی فهمیدند، فهم آنها به ما منتقل شده. لذا شهرت فتوایی را حاج آقا حجت میدانند. شیخ نمیدانستند. ایشان حجت میدانند.
اما اگر میدیدند که فقط تفاوت در فهم است. یعنی منابع همین هاست، آنها نظر کردند و یک استدلالاتی کردند. اینکه از کجا به دست میآوردند که بیش از این نبوده هم خیلی جالب بود، که میدیدند منابع همین است. اینجا دیگر هیچ درنگ نمیکردند. لذا میفرمایند «من المقطوع به عدم اختلاف المشهور معنا الا فی فهم الروایات، لا فی شیء آخر وصل الیهم دوننا» اگر آنطور بود، ما حرفی نداریم. اما وقتی اینطور شد، دیگر فهم خودمان حجت است. خدا میفرماید مراد من را فهمیدید، بعد میگویید دیگران اینجور فهمیدند!
برو به 0:19:49
همیشه هم این را تکرار میکنم، چون خود حاج آقا هم در این مسأله -مسألة رؤیت هلال- با مشهور بودند؛. الآن هم در فضای بحثها هست. دو دسته روایات است، همه میگویند اینها معارضاند. به راحتی روایاتی که سندشان صحیح است را کنار میگذارند، می گویند چون مشهور به این عمل کردند. «صم للرؤیة، افطر للرؤیة»، روایات صحیحِ مقابل هم برود کنار. خب شما میفرمایید که نمیشود هزار سال اشتباه کنند. چرا نمیشود؟ شما بیایید بحث کنید این دسته روایات رؤیت هلال را، من اینطور به خیالم میرسد- طلبگی عرض میکنم- که اینها اصلاً معارض نیستند. وقتی معارض نیستند، آن روایات صحیحهای که قول اماماند، مظلومِ بیفهمی ما شده. من عرض میکنم بیفهمی یعنی مسارعت به تعارض. فوری می گوییم ببینید با همدیگر ضدان هستند. وقتی ضد نیستند، آن، یک چیزی را میخواهد بگوید، آن، یک چیز دیگر را، ما در اثر اینکه به آن نکته دقت نمیکنیم میگوییم معارضاند. حالا که معارض شدند، روایات صحیح هم هستند، باشند، اینها را کنار بگذارید.
ما میگوییم روایات صحیحهاند، معارض هم نیستند. مقصودی که روایات صحیحه دارد وقتی روشن شد، به هر دو عمل میکنیم. چه مانعی دارد؟ دین که عوض نمیشود، هزار سال اینجور فهمیدند. دین عوض نمیشود یعنی منابع دینی عوض نمیشود. جالبش این است که آیندگان که بعدا می آیند که همه بی دین نیستند. یک فقیهی میآید یک استظهار میکند، دیگران میبینند راست میگوید. اما من حالا بیایم بگویم در باب رؤیت هلال تعارض نیست. فردا همه میآیند به من میخندند. میگویند این بچه طلبه اصلاً نفهمید، تعارض هست. ببینید مستقر نمیشود. باز آن میماند. یعنی عرف عقلا معارض میدیدند. اما گاهی است- از باب گاه باشد کودکی نادان، به غلط بر هدف زند تیری- که اسم یک قرینهای را می برد، دیگری میآید میگوید این درست است، خوب میشود. این روایات از معارضه در میآیند. بعدیها هم که بیدین نیستند، به منابع فقه اعتقاد دارند، تایید می کنند که معارضه نبوده. خب بگوییم با اینکه همه مطمئن شدند معارضه نبوده، باز هم قواعد معارضه را اجرا کنند؟
حاج آقا در اینطور فضاها، حتی در نقل اجماع، اگر اجماع مدرکی بود، متعدد من یادم است، وقتی بررسی کامل میکردند و برای ایشان واضح میشد، میگفتند اجماع مدرکی است، هیچ اعتباری ندارد. اجماع مدرکی یعنی چه؟ یعنی «اجمعوا» اما میدانیم به خاطر این دلیل «اجمعوا». اجماع آنها با اتکاء بر این دلیل مدرکی بود. میفرمودند اجماع مدرکی حجیت ندارد. حالا منظور این است که اینها یک مبانی است، ولی هر کسی هر کسی[2] نیست. خود همین بحث مغرب را نمیدانم چه اندازه بگویم، اما مقدار طولانی این بحث را طولش دادند. چون میخواستند خلاف مشهور تصمیم بگیرند، به این زودی بحث را رها نمیکردند. خیلی رفت و برگشت داشت. تا مطمئن بشوند حالا که با مشهور میخواهند مخالفت بکنند، بیخودی نباشد، سریع نباشد.
شاگرد: اگر احتمال میدادند که آنها یک مدرکی داشتند که «وصل الیهم دوننا»، اینجا روی آن حساب باز می کردند. چه احتمالی باید میدادند تا روی آن حساب باز می کردند؟
استاد: مثلاً شهرت فتوایی یک موردش است. میبینند یک حرفی را اینها فتوا به آن دادند، اثر در آثارش نیست. یک حرفی را فتوا دادند، فتوا روشن است، اما اثر در آثار این در روایات و اینها نیست. از کجا آمده؟ اینجا ایشان میگفتند حجت است. به تعبیر خودشان میگفتند این دینشان است. فتوای فقیه دینش است، بیخود که نمیآید روی دین چیزی بگذارد. ولی اثر در آثار نیست، چه روایتی، چه استظهاری، هیچ چیزی نیست. استدلالی هم خود این فقها نکردند. به یک استصحابی یا … فقط فتواست. میگفتند این برای ما حجت است. اگر اینها گفتند استحباب، میتوانیم بگوییم استحباب. من نمیدانم حاج آقا در کجای فقه به شهرت فتوایی عمل کردند؟ استیعابی بشود خوب است.[3]
برو به 0:25:32
«لا في شيء آخر وصل إليهم دوننا، مع أنّه قد عبّر في الشرائع عنه بأنّه الأشهر» میفرمایند اوّلاً این تکلّفات به خاطر مشهور است. میگویند علما میبینند مشهور اینطور شده، واهمه هست از اینکه مخالفت مشهور بشود، مدام روایات استتار را با تکلفاتی توجیه میکنند. بعد فرمودند صاحب شرایع گفتند مشهور هم نیست. یعنی آنطور نیست که قول مقابل، شاذ باشد. این اشهر است، قول مقابل هم وزنهای دارد. پس اینطور نیست که ما واهمه بکنیم. فهم ما، فهم تنها نیست. یعنی مقابل اشهر، عده ی حسابی از روایات همین را فهمیدند که ما میفهمیم. پس در فهم تنها نیستیم. این یک.
«إن أراد الفتوى كما هو الأظهر» میخواهیم ببینیم صاحب شرایع که فرمودند «اشهر»، منظورشان چه بوده؟ یک شهرت روایی داریم، یک شهرت عملی داریم، یک شهرت فتوایی. این برای اصل شهرت است. شهرت روایی این است که سند در یک روایتی متعدد باشد، طرق متعدد باشد و بین السنة روات زیاد نقل شده باشد. به خصوص هر طبقهای اگر چندتا باشند، شهرت روایی میرود بالا.
شاگرد: اگر مثلاً در کتب اصول متعدد نقل شده باشد چطور؟
استاد: در اصول رواییه، بله. «خذ بما اشتهر بین اصحابک». آنجا را مثلاً شهرت روایی قرار میدهند. چرا؟ چون ترجیح یکی به دیگری است.
شاگرد: یک بار دیگر شهرت روایی را در یک جمله کوتاه بفرمایید.
استاد: شهرت روایی این است که یک نفر به طور منفرد به یک طریق روایت را نقل نکرده باشد. محدثین مختلف از طرق مختلف یک روایت را نقل کنند، این میشود شهرت روایی.
شهرت عملی چیست؟ شهرت عملی این است که چه بسا یک روایتی از طرق مختلف نقل شده، اما فقهای شیعه و اصحاب بر طبق آن فتوا ندادند. عملی یعنی عمل به یک روایت به معنای فتوا. افتاء بر طبق یک روایت. این را میگویند شهرت عملی.
شاگرد: حتی اگر با یک طریق نقل شده باشد؟
استاد: ولو با یک طریق. یعنی یک روایتی است که حتی سند هم ندارد، مرسل است. اما شهرت عملی دارد. منظور از شهرت عملی یعنی یک روایت مرسل را همه بر طبقش فتوا دادند. میگوییم این روایت ضعیف است، یک طریق هم بیشتر ندارد، اما شهرت عملی دارد. شهرت عملی یعنی مشهور فقها عمل کردند به آن، فتوا بر طبقش دادند.
شاگرد: آن وقت کاسر و جابر همین است؟
استاد: برای ضعف سند، بله. برای ضعف سند این شهرت عملی جابر است.
یک شهرت هم هست که در اصطلاح اصول، شهرت فتوایی نام دارد. شهرت فتوایی یعنی یک فتوایی علما دادند، نمیدانیم از کجا. یا اصلاً هیچ دلیلی ندارد، یا اگر هم یک دلیلی هست ما نمیدانیم منبعشان این بوده یا نه، اصلاً خودشان نگفتند، ما پیدا کردیم. آنها فقط فتوا دادند، استناد آنها به آن دلیلی که ما احتمال میدهیم منبع بوده، برای ما معلوم نیست. اینجا میشود شهرت فتوایی. یعنی مشهور فتوا دادند بدون استناد به یک منبعی. که حالا ما آن منبع را یا اصلاً نمیدانیم، یا یک چیزی را محتملاً میدانیم ولی استناد آنها به این را نمیدانیم؛ این میشود شهرت فتوایی. اینجا که الآن صاحب شرایع فرمودند «اشهر»، ایشان میفرمایند منظورشان از «اشهر» یعنی فتوا به این بیشتر دادند.
شاگرد: یعنی شهرت عملی.
استاد: بله، یعنی بیشتر طبق روایت ذهاب فتوا دادند. نه اینکه یعنی شهرت فتوایی. حالا نکته اینجاست که شهرت عملی که فتوا بر طبق روایت میدهند، جابر است. اما جابر سند، نه جابر دلالت. حاج آقا میگویند وقتی مشهور فتوا میدهند، این معلوم میشود که نزد این طائفه این روایت موثوق الصدور است، محل اعتناست. پس ما از حیث صدورش و انتسابش دغدغه نداریم. عقلا شما مذمت نمیکنند. نزد مولا هم حجت داریم. روایتی است که طائفه مورد اعتنائشان بوده، پس ما در صدورش حجت داریم.
حالا میآید سر دلالت. آیا فهم آنها هم در این روایتی که همه به آن عمل کردند و فهمیدیم از حیث سند مشکل ندارد، حجت است؟ نه. اینجا نمیشود بگوییم فتوای آنها جابر دلالت هم هست. جابر دلالت نمیتواند باشد. میفرمایند: «إن أراد الفتوى» یعنی صاحب شرایع، «كما هو الأظهر، دون الرواية» شهرت روایی که چند تا طریق داشته باشد، منظور ایشان نبوده. چرا میفرمایند «کما هو الظاهر»؟ به خاطر اینکه اوّلاً اشهر و مشهور که در شرایع میگویند، همین است. میخواهند فتاوی را بگویند. در معتبر دارند، معتبر که شرح خودشان است بر مختصر خودشان. آنجا میفرمایند وقتی من میگویم مشهور، این فقها منظورم است. هفت تا و ده تا. من یک وقت یادداشت کردم در مباحثه هم آوردم خواندم. اما از نظرمان میرود. در مقدمه معتبر محقق ببینید. آنجا میگویند آن فقهایی که من میگویم مشهور، اینها منظورم است. اسم میبرند.
برو به 0:31:48
شاگرد: 10 تا میشود مشهور، ۷ تا چه میشود؟
استاد: از ذهنم رفته. خصوصیات یادم میرود. مثلاً اگر این عبارت را ۳۰ سال پیش دیده بودم، الآن خصوصیاتش را یادم بود. اینها را که متأخر میبینم از ذهن میرود. ظاهراً حافظه اینطور است. این حافظه از عجایب دستگاه خلقت است. آن چیزهایی که کأنّه یک جور موطنی خدا برایش در روح و جسم قرار داده، میماند. ظاهراً همه آنهایی را هم که حتی امروزیها از نظر طب میگویند از بین میرود، بعید است از بین برود. اینها از جهت مزاجیاش را میگویند از بین میرود. لذا همان چیزی هم که از نظر مزاجی از بین رفته، اگر روح قوی شد، می بیند که باقی است. دیدید آدم گاهی از یک خیابان شلوغ رد شده، ناخودآگاه چشم یک چیزهایی دیده. ولی آن قدر مشغول یک کاری بوده که توجهی به اینها نداشته. بعدا اگر به او بگویند در آن خیابان چه تابلویی بود؟ میگوید من چه میدانم، اصلاً در فکر اینها نبودم. اما یک وقتی میشود میبیند همه آن چیزها را می داند. یعنی ولو از نظر علمی بگویند در حافظه مغز پاک شده. اما یک شرایطی که میشود، روح یادش میآید. میگوید کار من فقط مربوط به این دِماغ نبود. اگر دِماغ یادش میرود، من یادم است.
حاج آقای حسن زاده میگفتند من یک رفیقی داشتم، تعبیر رفیق کردند. گفتند او خودش برای من تعریف کرد که زمان شاه ما را گرفتند و بردند زندان. ساعت ۶ بعد از ظهر، در سلول تنها بودم، پاسبان آمد و حکم اعدام من را که برای ساعت ۶ صبح بود، به دستم داد. حالا او دیگر نمی دانسته که بیرون چه خبر است. اینهایی که مطلع بودند، رفته بودند سراغ رابطه ها و … از این کارها خیلی میکردند. تا حکم صادر میشد و مطلع میشدند، حتی پیش آقای بروجردی و اینها میرفتند که فلانی را میخواهند اعدام کنند، شما یک کاری بکنید. خلاصه او میگفت که نمیدانید این یک شب به من چه گذشت. تنها، حکم اعدام را هم دادند به دستم، منتظرم ساعت ۶ تیربارانم کنند. آن موقع تیرباران میکردند. آقای حسن زاده می گفتند که این رفیق خودش با حالت بُهتی میگفت. میگفت یک جریانات ساده ای که در زندگی برایم پیش آمده بود، که به خودم اگر میگفتند این قرار است یک روز یادت بیاید، میگفتم محال است. یک چیزهای بسیار ساده که میگفتم محال است دیگر یک روزی دوباره اینها به ذهنم برگردد. گفته بود آن شب در زندان همه اینها مثل خورشید، سان میداد. آنجا رفتیم، این کار را کردیم، آن کار را کردیم، همه دقائق در ذهنم میآمد. ملاحظه میکنید، تازه حالا هنوز اینجا بوده، بعد که دیگر روح از این بدن میرود و آن جهت وجودی ای که از اینجا با خودش برده، زنده میشود، دیگر خیلی درگیر حافظه و اینها نیست.
ولی سن که بالا میرود، این حافظه کوتاه مدت- به اصطلاحی که اطبا میگویند، یک بخش خاصی است- نمی تواند به حافظه بلند مدت بدهد. از خود سن مؤثر است. تا جایی که دیگر حافظه کوتاه مدت صدمه می بیند، که می گویند آلزایمر. حالا یک ظرافتکاریهای دیگر هم دارد.
حدود ۱۲-۱۳ سال پیش دیدم، پایه این هوش مصنوعی که امروز میخواهند روی آن کار بکنند و وسائل بسازند، حرس-حراست به معنای حفاظت- است. اسمش را میگذارند حرس. حرس یعنی آن حال تصمیمگیری که میخواهد سبک و سنگین کند. حرس باید چطور محقق بشود که بتواند تصمیم بالایی بگیرد، سادهای بگیرد، چه اندازه برایش مؤنه به کار ببرد. شبیهسازی حرس است. انسان در خیابان میخواهد برود آن طرف، این وقتِ حرس است. یعنی میداند شوخی نیست، ماشین به او میزند. لذا ماشین را که میبیند، باید بسنجد سرعت این ماشین چقدر است، فاصله من تا ماشین چقدر است. تا آن طرف خیابان چقدر زمان طول میکشد بروم. بعد ببیند که آیا میتوانم رد بشوم یا نه. یک لحظه همه اینها را محاسبه میکند. من چقدر میتوانم بدوم، ماشین چقدر سرعت دارد، فاصلهاش تا من چقدر است، فاصله من تا آن طرف خیابان چقدر است. همه اینها را در نظر میگیرد، و بعد میگوید حالا بروم یا نروم. حرس یعنی آن موقعیت سخت تصمیمگیری. بروم آن طرف یا نروم. جل الخالق، ببینید در یک لحظه همه این کارها انجام میشود.
این کار هر بشر عادی، حتی حیوانات این کار را میکنند. خدای متعال این دِماغ حیوانات را که بهشان داده، میخواهد بشر پیادهسازی کند، شبیهسازی کند، میبیند هنگامهای است. هر چه هم پیش میرود تازه ظرافتکاریهایی در دستگاه خلقت برایش واضح میشود، میبیند که هنوز سالها مانده تا بتواند مثل او را بخواهد شبیهسازی کند. جل الخالق.
برو به 0:40:34
میفرمایند «بأنّه الأشهر، إن أراد الفتوى كما هو الأظهر، دون الرواية»، ببینید می گویند «فلا وجه لدعوى الانجبار» یعنی انجبارِ دلالی. در سند حاج آقا مشکل ندارند، لذا میگویند «نعم دعوى الصحّة و التصحيح، لا بأس بها» یعنی از حیث صدور.
شاگرد: شهرت روایی هم اگر بود، انجبار بود؟
استاد: ممکن بود که شهرت روایی منجبر باشد، اما باز هم به فهم مربوط نبود.
شاگرد: این «فلا وجه لدعوی الانجبار» یعنی چه؟
استاد: قبل از مباحثه، جواهر را که دیدم، این «دعوی الانجبار» برای جواهر نبود. یک نکته ای در جواهر بود که فراموش کردم بگویم، فرمودند «بل لعلّ التأمّل فيه يورث الفقيه الماهر قطعاً بصحّته بالمعنى القديم»[4]. میگویند این روایات ولو بعضش هم درست نباشد، اما صحیح عند القدماء حتما بوده. چرا؟ «لكثرة القرائن الدالّة على ذلك» صاحب جواهر فرمودند روایات مشهور- ذهاب حمره- اگر سندش هم مشکل دارد، صحیح عند القدماء قطعا هست. فرمودند فقیه قاطع میشود چون محفوف به قرائن است. یکی از موارد محفوف به قرینه را ایشان اینجا قائلاند. این را ایشان داشتند. اما «دعوی الانجبار» در جواهر نبود. آیا در مفتاح الکرامه بوده؟ چون حاج آقا از مفتاح الکرامه هم اسم بردند.
شاگرد: معنای «دعوى الانجبار» اینجا چیست؟
استاد: عدهای هجوم کرده بودند به روایات ذهاب و مشهور، به اینکه اوّلاً اینها کم است. ثانیاً سند ندارد. در جواهر فرمودند «و من الغریب ما عن بعض الناس من دعوی قلّة اخبار المشهور و ضعفها»[5]، هم کم است نسبت به استتار، هم ضعیف است. عدهای آمدند دفاع کردند به اینکه اوّلاً که کم نیست، صاحب جواهر هم گفتند کم نیست. اما انجبارش را من در عبارت صاحب جواهر پیدا نکردم. حاج آقا گفتند ضعفش هم منجبر است. حالا منجبر است یعنی همین عبارتی که من از صاحب جواهر گفتم؟ آنجا کلمه انجبار نبود. ایشان فرمودند «بل لعلّ التأمّل فيه يورث الفقيه الماهر قطعاً بصحّته بالمعنى القديم، لكثرة القرائن»، انجبار نبود. حالا چه کسی در کلامش بوده که گفته بوده هم زیاد است و هم ضعفش منجبر است به فتوی را نمی دانم.
شاگرد: ظاهراً انجبار دلالی منظور است.
استاد: او ظاهراً هر دو را در نظر داشته. او میگفته شما می گویید روایات مشهور ضعیف هستند؛ نه، منجبرند به فتوا. منجبرند یعنی چه؟ یعنی هم سند از ضعف در میآید، و هم عمل را کنارش قرار داده. لذا حاج آقا هم بین این دو تا جدا میکنند. میگویند ما حرفی نداریم که سند را بپذیریم و صحیح باشد. اما انجبار دلالی را اصلاً قبول نداریم. فوقش این است که این ادله سر میرسد. خب سر برسد، دلالتش چطور؟ دلالتش منجبر نخواهد بود به آن اشهریتی که محقق فرمودند.
شاگرد: از «اشهر» منظورشان شهرت عملی شد؟
استاد: من از این کلمه «فتوی» عرض کردم در مقابل روایی است. میگویند در اینجا چرا شما میگویید شهرت جابر سند است؟ آخر اینجا اشهری که محقق میگویند، یا شهرتی که قبول بکنیم، روایی نیست که جابر سند باشد. اینجا فقط فتوا بر طبقش دادند.
برو به 0:44:42
شاگرد: خود فتوا یعنی به روایت عمل کردند دیگر.
استاد: شهرت فتوایی یعنی مستند معلوم نیست.
شاگرد: بله، اینجا مستند معلوم است.
استاد: بله، اما آن اصطلاح کلاسیک که میگویید «الشهرة جابرة»، آن یعنی شهرت روایی طبق روایات باب تعارض است.
شاگرد: باید شهرت عملی باشد تا جابر باشد.
استاد: جابر برای سند نفسی ای که ضعیف است، نه در مقام ترجیح. الآن دو دسته روایاتاند. وقتی تعارض شد، ادله قانون تعادل و تراجیح چیست؟ «خُذ بما اشتهر». مشهور ذهاب است.
شاگرد: انجبار یعنی مرجح؟
استاد: بله، مرجح برای احد المتعارضین.
شاگرد: پس مرجح باید بفرمایند نه انجبار.
استاد: آن طرف گفته ضعف این روایات منجبر است به اینکه مشهور روایی است برای ترجیح آن بر طرف مقابل. فرض معارضه بود دیگر.
شاگرد: یعنی اوّل شهرت عملی فرض کنیم، که منجر بشود ضعف سند. بعد وقتی ضعف سند منجبر شد، شهرت محقق شد، بگوییم «خُذ بما اشتهر بین اصحابک».
استاد: نه، اصلاً «خذ بما اشتهر» ربطی ندارد به اینکه عمل کنند. این برای انجبار سند نفسی است. آن که میگویند «خذ بما اشتهر» یعنی «خذ بما اشتهر روایةً». در حالی که اینجا که شهرت روایی نداریم.
شاگرد: ولی اینجا صحبت از انجبار است.
استاد: آن کسی که گفته. او میخواسته در مقام معارضه سند را بر آنها راجح کند.
شاگرد: نه، او میخواسته زنده کند. می گوید شما استتاری ها گفتید اینها سندش ضعیف است، نه ضعیف نیست. ما فقط مستقر میکنیم تعارض را، نه اینکه ترجیح بدهیم. اگر ضعیف باشد اصلاً قابل معارضه نیست با آن صحیح السندهایی که استتار است.
استاد: بله، معارضه نیست.
شاگرد: میگوید ما فقط احیاء میکنیم. میگوییم اصحاب عمل کردند، منجبر شد. وقتی منجبر شد، معتبر شد، پس باز هم دو قول است. معارض می شوند، حالا ببینیم کدام راجح است. نمیخواهد ترجیح بدهد.
شاگرد۲: شاید عبارت «مصباح» منظور است.
استاد: عبارت مصباح را بخوانید.
شاگرد2: بعد از اینکه ادلة طرفین را میگویند و ترجیح جانب مشهور را می دهند، می فرمایند «فمن هنا يظهر أنّه لو كانت الطائفة الاولى من الأخبار الدالّة على دخول الوقت باستتار القرص سليمة عن المعارض و مخالفة المشهور، لم يكن استكشاف الحكم الواقعي منها خاليا عن التأمّل فضلا عن صلاحيّتها- بعد إعراض المشهور- لمعارضة الأخبار الأخيرة المعتضدة بالشهرة و مغروسيّة مضمونها في أذهان الشيعة من صدر الشريعة»[6]، ایشان روایت مشهور را فرمودند «الأخبار الأخيرة المعتضدة بالشهرة».
استاد: یعنی کدام شهرت؟ شهرتی که فتوا دادند.
شاگرد2: شهرت فتوا براساس این روایات خاصه، در بحث ما نمیتواند دلیل واقع بشود.
استاد: دلیل واقع بشود به چه معنا؟
شاگرد2: البته ظاهر عبارت ایشان این است که ایشان میخواهند با این شهرت، ضعف سندش را جبران بکنند.
استاد: «المعتضدة»؟
شاگرد2: بله.
استاد: یا نه، کلش را؟ از عبارت حاج آقا برمیآید که آن کسی که این حرف را زده، هر دو جهت را منظورش بوده. یک انجباری میگفته که می خواسته با این شهرت افتایی- به معنای اینکه یعنی همه بر طبق این عمل کردند- هم جهت دلالی، هم جهت سندی، همه را از آن نتیجه بگیرد. که این دیگر حاکم است.
شاگرد: خب فرض این است که با شهرت فتوایی نمیشود «خذ بما اشتهر بین اصحابک» را درست کرد. این را که دیگر آن فقیه میداند. شهرت عملی فرق دارد با شهرت فتوایی. شهرت عملی منجبر است، یا جابر است به تعبیر درستتر. ولی هیچ وقت نمیتواند شهرت روایی منجبر بشود. من عکس این را از این جمله فهمیدم. حاج آقا رضا دارد میگوید استتار محرز عنه است.
استاد: بله، همینطور است.
شاگرد: نمیخواهد این را زنده کند.
استاد: ولی این طرف را گفتند. گفتند مقابل آن، معتضده به شهرت است. این هست. اما حالا چند جایی که ممکن است این «دعوی الانجبار» آمده باشد را باید ببینیم. مصباح الفقیه و جواهر و ریاض و مفتاح الکرامه.
و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
پایان
[1] بهجة الفقيه؛ ص: 54
[2] مقرر: بی قاعده
[3] . شاگرد: به شهرت فتوایی که مثل اینجاست، و فقیه میفهمد که روی مدرکی بوده، چه می گویند؟
استاد: این اسمش دیگر شهرت فتوایی نیست. شهرت فتوایی به معنای «اشهر فتواً» است، نه «الشهرة الفتوی».
[4] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام؛ ج7، ص: 113
[5] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام؛ ج7، ص: 111
[6] مصباح الفقيه؛ ج9، ص: 156
دیدگاهتان را بنویسید