مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 25
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ٢۵: ١٣٩٢/٠٧/٣٠
عنوان:
دو صفحه ای را آقا (یکی از شاگردان) زحمت کشیده بودند جمع آوری کردند موارد متعددی راجع به «اری لک» در آن روایت مکاتبه ابن وضّاح[1]. من زحمت شما را که مرور میکردم، معمولاً در عباراتی که آمده یک قرینه ای همراهش هست که آن قرینه یکیاش را تعیین میکند. مثلاً «ما اری لک»، اگر «اری لک» با نفی بیاید تفاوت میکند. مثلاً «ما اری لک حقّاً» یک نحو متعلّق دارد، به نحو دلالت اشاره و تنبیه و اقتضاء. اما مواردی هست که میگویند «ما تری» که با تمام احکام خمسه جور است. «ما تری» یعنی رأی شما چیست؟ خب میتوانند جواب بدهند «یستحب»، «یجب». «ما تری» نه یعنی حتماً حکم الزامی را شما بگویید. جواب «ما تری» میتواند احکام خمسه باشد. «فما تری لی اتم او اقصر»[2] مثلاً. میدانیم وظیفه یکیاش است. وقتی هم میگویند «اری لک» یعنی آن وظیفه این است.
شاگرد: پس یعنی «اری لک» با احکام غیر استحباب هم سازگار هست؟
استاد: بله، با قرینه کاملاً سازگار است. مثلاً خیلی از مواردی که با نفی همراه بشود- ما اری لک- اینطور نیست که یعنی راجح نیست. بعضی جاها ممکن است راجح باشد، اما باز میبینید خود نفی یعنی حق ندارد، نمیشود. ولی باز تناسب حکم و موضوع ملاحظه میشود. منظور این است که یکی مسأله سؤال است، وقتی «اری و تری» در موطن سؤال است، هیچ دلالت ندارد که الزامی است یا نه. سؤال از رأی میکند، جوابش هم میتواند یکی از احکام خمسه باشد. مگر اینکه خود سؤال تعیین کننده باشد که نه، نمیشود احکام خمسه باشد. باز تناسب حکم و موضوع دارد حرف میزند، نه خود واژه «ما اری، اری». فقط میماند یک مواردی که فقط و فقط، بدون تناسب حکم و موضوع، بشود «اری لک». «اری لک» یعنی وجوب، یا استحباب؟ یعنی پیدا کنیم موردی را که یا تناسب حکم و موضوع نباشد اصلاً، یا اگر هم هست ما بتوانیم صرفنظر کنیم. مواردی که بتوانیم غضّ نظر کنیم از این تناسب حکم و موضوع.
شاگرد: با حظر هم میسازد. مثلاً «اری لک ان تجتنب».
استاد: عرض کردم اگر متعلق داشته باشد همینطور که شما میفرمایید می شود. یعنی «ما تری؟ اری لک» یعنی یستحب، یجب، با همه احکام خمسه میسازد. یا مثلاً «ما اری» یک حکم وضعی باشد. «ما اری الضمان» اینجا دیگر حکم وضعی است. «اری، لا اری» دارد، حکم وضعی دائر مدار بین احکام خمسه نیست. دائر بین وجود و عدم است. یا هست یا نیست. تناسب حکم و موضوع اینها را معین میکند که هر کدام …
شاگرد: همان جاهایی که قرینه هست، کلمه «اری لک» ولو با قرینه، قبیح هست که در وجوب استعمال شود؟
استاد: با قرینه نه، قبیح نیست.
شاگرد: یعنی مجاز میشود مثلاً؟ همین قدر که «اری لک» در عرف روایات در وجوب هم استعمال شده …
استاد: میفرمایید با قرینه. با قرینه مانعی ندارد.
شاگرد: حالا ممکن است اینجا قرینه به دست ما نرسیده باشد یا مثلاً… اما بالأخره استعمال شده در وجوب.
استاد: در مکاتبه را میخواهید بفرمایید؟
شاگرد: نه، مثلاً در همان روایت «اتم او اقصر».
استاد: «ابو ولاد الحناط»، «ما تری لی اتم ام اقصر». «فما تری لی» در مقام سؤال، من به ذهنم می آید یعنی فتوای شما چیست؟ اگر غیر معصوم باشد.
شاگرد: حالا فرض کنید امام در جواب میفرمایند «اری لک ان تتم» مثلاً. بگوییم «اری لک» در این روایت برای وجوب استعمال شده.
استاد: الآن اینجا وجوب نیست؟! مسافر نمازش تمام است، و شخص حاضر است، این یک نحو وضعیِ مقدمه ی وجوب است.
شاگرد: «أن تتم»؟
استاد: بله، «أن تتم». «اری لک قصر صلاتک»، نظر من این است که نماز تو شکسته است. یعنی باید شکسته بخوانی. اما قبل از اینکه امر کنند شکسته بخوان یا نخوان، دارند یک چیزی را میگویند که به طور قطع، امر الزامی بر آن متفرع است. یک حکم وضعی را دارند میگویند.
شاگرد: نمیفرمایند «قصر»، می فرمایند «أن تتم».
استاد: در طهارت و نجاست بگوییم، میگوییم که مثلاً فقاع چطور است؟ میگویند «اری انّه نجس». خب این مستحب است یا …
برو به 0:06:25
شاگرد: این وضعی است.
استاد: همین را میخواهم عرض کنم.
شاگرد2: جواب حضرت در روایت ابو ولاد «فلیس لک ان تقصر حتی تخرج».
شاگرد: جواب امام را نمیگویم. می گویم فرض کنید امام اینطور جواب دادند، سائل وقتی اینطوری سؤال میکند، یعنی امام میتوانند با «اری» جواب بدهند. «ما تری لی»؟ امام بفرمایند «اری لک».
استاد: میگوید «فما تری لی اتم ام اقصر». او الآن مستقیماً حکمِ تکلیف مستقیم را کار ندارد، از کیفیت صلاتش سؤال میکند. میگوید نماز من تمام است یا قصر؟
شاگرد2: وضعی است.
استاد: وضعی است. از ریخت اوّلیه نماز سؤال میکند. بله وقتی نماز مسافر قصر است، واجب است قصر بخواند. یعنی یک حکم تکلیفیِ لطیفی است که بر آن متفرع است. مثل مُحرِم میماند. من محرم هستم یا نیستم؟ خب میگویند «اری لک انّک محرم». پس باید از محرمات احرام هم اجتناب کنی. خیال میکنیم خیلی از مواردی که از یک حالت جزمی استفاده میشود، برای این است که متعلّق «اری لک» یک جور وضع است. اگر حضرت صریحاً بگویند «اری لک ان تضرب» یا «ان تحتاط» همان که بحث ما بود، اینطور چیزها اگر باشد -بدون اینکه پشتوانه یک وضعی داشته باشیم که این ها بر آن متفرع بشود- این درست است و محل بحث است.
شاگرد: اینجا هم من به ذهنم رسید که «اری لک ان تتم» عین همان «ان تضرب» است.
استاد: نه تفاوت دارد. حتی اگر بگویند «اری لک ان تتم» باز فرق دارد با آنجا. «تضرب» پشتوانه ای ندارد، میگویند بزن. اما اینجا «اری لک ان تتم» یعنی «صلاتک التامة شرعاً فعلیک ان تتم». متعلق «رأی» ابتداءً قصر و تمامیت صلاة است. آن وقت تو هم باید طبق وظیفهات عمل کنی. به خلاف «أری لک ان تضرب». «تضرب» چیست؟ خودش یک امری است، مستقیم میگویند بزن.
شاگرد: یعنی عکس آن چیزی که شیخ انصاری فرمودند، نظرتان است؟
استاد: در اصول مباحثهاش شد، من اینجا خیلی دعا برای صاحب کفایه میکردم. خیلی حرف عجیبی است که شیخ در رسائل می فرمایند. میفرماید همه موارد مجعول حکم تکلیفی است، احکام وضعیه کلاً منتزع است. صاحب کفایه-شاگرد شیخ است- این حرف را شکستند، گفتند اینطور نیست. ما داریم.
شاگرد: شما اینجا میگویید که حکم وضعی است. از حکم وضعی، حکم تکلیفی منتزع می شود.
استاد: من عرضم این است که موارد مختلف است. در تقنین، آن را که حکمتِ تشریع اقتضاء میکند؛ گاهی حکمت میگوید اوّل وضع را تشریع کنید، انشاء کنید، تکلیفات بر آن متفرع بشود. گاهی است بر عکس است، حکمتِ تشریع میگوید این کار را بکن، اوضاعی بر آن متفرع بشود. تفاوت میکند. مثلاً میفرمایند وقتی میخواهی نماز بخوانی، وضو بگیر. این تکلیف است، ما میفهمیم پس نماز مشروط است به طهارت. این مانعی ندارد. اما یک وقتی است میخواهند بگویند که این کتاب را وقتی که معامله کردید، برای شماست. خب میگویند «أنشأتُ» حکم تکلیفی را، «یجوز لک مطالعته»، «یجوز لک …»، صدها تکلیف برایتان میگویم، از این تکلیفها ملکیت شما انتزاع میشود. من عرض میکنم عقلا چنین کاری نمیکنند. یک حکم وضعیِ ملکیت را در نظر میگیرند، میگویند «اعتبرتُ انه ملکک». پس همه احکام تکلیفی دنبالش است.
شاگرد: قابل شمارش هم نیست.
استاد: قابل شمارش هم نیست دیگر، خودتان میفهمید.
شاگرد: به ازاء هر شخص مکلفی، تکالیف متعددی بر همین بار میشود.
استاد: بر همین بار میشود. ولی اینکه ما بگوییم اصلاً حکم وضعیِ مُنشاء نداریم، این عجایبی لازمهاش است. لذا من شوخی می کردم صاحب کفایه دیگر اینجا مشمول دعای ما طلبههاست.
شاگرد: استاد این را در رسائل، شیخ بحث نکردند. معروف است از شیخ.
استاد: در بحث استصحاب بود. آن اواخر استصحاب. در کفایه هم این را قبول نکردند. علی ای حال ما مواردی داریم که عقلا حکم تکلیفی را جلو میاندازند، مواردی داریم حکم وضعی را جلو میاندازند، متفاوت است. ظاهراً آن حکمت تشریع را باید ببینند. به عبارت دیگر وقتی عقلا میخواهند در یک مسیری به غایتی برسند، روی فطرت خودشان اقصر طُرُق را انتخاب میکنند. گاهی اقصر طُرُق در انشاء وضع است، «یترتب علیه التکالیف». گاهی انشاء در تکلیف است، «یترتب علیه الوضع».
شاگرد: اقصر طرق؟
استاد: اقصر الطرق. عقلا میخواهند بروند یک کاری انجام بدهند، آن راحتترین راه را، حکیمانهترین راه را انتخاب میکنند.
شاگرد: برای پیدا کردن این مثالها، فرمودید مثالهایی باید باشد که هیچ قرینهای همراهش نیست.
استاد: یا اگر هست بتوانیم صرفنظر کنیم. منفی هم نباشد، «ما اری، لا اری» نباشد. چون وقتی نفی میخورد، «لا اری» یک متعلق ظریفی دارد. «لا اری لک» یعنی «لا اری لک حقاً، حکماً وضعیاً، حکماً تکلیفیاً». اینها متفرع است.
ولی علی ای حال این بحث خوبی است، برای جاهای دیگر هم به درد میخورد. پی جوییاش میکنیم ان شاء الله.
شاگرد: پس بالأخره اگر بدونِ مناسبت حکم و موضوع و بدونِ قرینه بفرمایند «اری لک ان تضرب»، چه می فرمایید؟
استاد: آن که ما از این جمله میفهمیم یعنی: نظر من راجع به مسأله تو این است.
شاگرد: حکم را باید از جای دیگر متوجه شد؟
استاد: بله، و لذا در روایت مکاتبه، شیخ و دیگران و حاج آقا که فرمودند ظهور در استحباب دارد، از کجا در آوردند؟ از «ان تحتاط». میدیدند که صرف «اری لک» نبود. میگفتند «اری لک» را بگذارید کنار احتیاط. چه می شود؟ «اری لک ان تحتاط».
برو به 0:13:22
شاگرد: بعضیها تصریح کردند که خود این «اری لک» قرینه است.
استاد: برای استحباب؟
شاگرد: بله.
شاگرد2: مشهور هم همین را فهمیدند. مشهور هم که میخواستند بگویند این تقیهای است، گفتند به لسان استحباب بیان شده …
استاد: آن که من میتوانم بگویم «لام»اش بود. قبلا هم عرض کردم. «اری لک» یعنی نظر من این است. در فارسی ببینید، میگوییم نظر من این است. نظر من نسبت به مسأله تو این است. اما چون در عربی، دوتا لفظ داریم که مقابل همدیگر به کار میرود، «اری علیک» و «اری لک». چون این دوتا در عرب هست، بدل را رها کردند، میگویند «اری لک». اینجا میگویند الزام از آن فهمیده نمیشود، چون میتوانست الزام باشد. ممکن است از این باب گفته باشند.
و ما روي من صلاة الإمام الرضا عليه السلام، مع مخالفته لما روي من صلاة الإمام الصادق عليه السلام،[3]
حالا فرمایش حاج آقا این شد که: «و ما روی من صلاة الامام الرضا علیه السلام». روایت این بود: «محمد بن علي قال: صحبت الرضا ع في السفر فرأيته يصلي المغرب إذا أقبلت الفحمة من المشرق يعني السواد»[4]. «فحمة» یعنی سیاهی. حاج آقا میخواهند جواب این را بدهند که حضرت عقب میانداختند، پس معلوم میشود اولویت با تأخیر است. اصل بحث این بود که استتاری شدیم، گفتیم دخول وقت به استتار است. حالا دقیقاً علم داریم استتار شده، و علم داریم ذهاب نشده. الآن راجح کدام است؟ راجح این است که صبر کنیم تا ذهاب بشود، یا راجح این است که زودتر نماز را بخوانیم. ادله رجحان زودتر خواندن را می فرمایند. روایت امام رضا سلام الله علیه مخالفِ رجحان زود خواندن است. چرا؟ چون راوی میگوید در سفر دیدم حضرت نماز را نمیخواندند تا «اقبلت الفحمة من المشرق».
شاگرد: روایت «ابن ابی محمود»[5] را هم که فرمودید…
استاد: بله. آن هم در باب نوزدهم بود.
شاگرد: آن هم در سفر بود؟
استاد: نه، آن در حضر بود.
شاگرد: «دار ابن ابی محمود» نزدیک «ذی طوی» است در مکه. اگر این طور باشد پس ممکن است بیرون از مکه باشد.
استاد: اینطور که در ذهن من است، ذی طوی با مکه فاصله دار است یعنی بیش از مسافت شرعیه است. حدس قویام این است که از جبال حومه مکه نیست، فاصلهاش زیاد است. جبل فاران هم شاید همینطور باشد. جبل فاران که در عهد عتیق دارد. در دعای سمات هم دارد. در انجیل و تورات بشارتی که به حضرت آمده، همین است دیگر.
در توحید صدوق رضوان الله علیه نقل کردند از مناظره حضرت با ملل مختلف، انجیل بود یا تورات بود، به نظرم انجیل بود، انجیل را آوردند به دست حضرت دادند ، حضرت شروع کردند به خواندن، آن وقت این عبارت را آنجا خواندند، در توحید صدوق آمده،
«جاء النور من جبل طور سَیناء و اضاء لنا من جبل ساعیر و استعلن علینا من جبل فاران»[6]. که این جبل فاران همان است که نزدیک مکه است. اما ظاهراً نزدیک مکه است، نه حومه مکه.
شاگرد: فاران مگر همان کوه حرا نیست؟
استاد: نمیدانم الآن.
شاگرد۲: نقل شده که پیامبر هر وقت عمره یا حج می رفتند، در ذی طوی نماز می خواندند.
استاد: «ابرضوی ام ذی طوی»، در دعای ندبه دارد. کوه رضوی و ذی طوی از کوههای بسیار مقدسی هستند که در دعای ندبه آنجایی که مظان تشریف فرمایی حضرت است، یکیاش اینجاست.
شاگرد: درباره جبل فاران آمده: «جبل فاران فذلک جبل من جبال مکة، بینه و بینها یوم».[7]
استاد: ببینید فاصله شان «یوم» است. «مسیرة یومٍ» هشت فرسخ میشود. «ذی طوی» هم همان مسیر است ولی باز فاصله دارد که الآن من یادم نیست.
شاگرد: در همان عهد عتیق یک جای دیگرش دارد که حضرت ابراهیم فرزندانشان را در بیابان پاران بردند، یعنی حضرت اسماعیل و حضرت هاجر را. پس یعنی آن منطقه اسمش فاران است، نه خود مکه؟
استاد: کوه فاران است، جبل فاران. فاران میشود اسم آن منطقه، کوه آن منطقه هم میشود جبل فاران.
شاگرد: خب پیامبر که از «حِراء» ظهور کردند. اما اینجامی گوید از جبل فاران منتشر میشود.
استاد: کوه حِراء ما نداریم، جبل النور است. آن غار اسمش حِراء هست. آنجا محل نزول وحی بوده. جبل النور «مسیرة یوم» نیست.
شاگرد: در متن روایت است. فرمودند «جاء النور من جبل طور سيناء و أضاء لنا من جبل ساعير و استعلن علينا من جبل فاران قال رأس الجالوت … و أما قوله و استعلن علينا من جبل فاران فذلك جبل من جبال مكة بينه و بينها يوم».
برو به 0:20:49
استاد: در خود روایت توحید صدوق این هست، که امام علیه السلام فرمودند. این روایت خیلی جالبی است، خیلی نکات در بر دارد. من از این روایت شاهد میآوردم برای صدقِ انجیل بَرنابا. چون این آن چیزی بود که آنجا بود، حضرت تأیید گرفتند از حاضرین که این را قبول دارید که انجیل است، بعد رسیدند تا یک جایی و دوباره ایستادند، گفتند قسم میدهم تو را-عالم آن ها- به خدا که اینهایی که من خواندم-به لهجه زبان سریانی هم می خواندند-، درست خواندم؟ گفت بله. وقتی اینجا رسیدند که «اذا بلغ الی اسم النبی صلی الله علیه و آله و سلم» ایستادند حضرت و قسم دادند اینهایی که من خواندم درست بود؟ وقتی تأیید کرد، اسم مبارک خاتم النبیین را خواندند در خود انجیل. در انجیلهایی که ما داریم نیست، اما در انجیل برنابا صریحاً کلمه «محمد» هست.
شاگرد: «فارقلیط».
استاد: «فارقلیط» در انجیلهای ما هم هست. انجیلهای ما که میگویم یعنی اینکه رایج است و همه متفق بر آن هستند. منظور از ما یعنی آن که الآن قبول میکنند. مسیحیها برنابا را قبول ندارند. برنابا میشود انجیلِ فقط کسانی مثل مسلمانها. اما انجیل کل بشر که الآن بر آن متفق باشند، اینجور نیست. آنها میگویند ما قبول نداریم.
شاگرد: در برنابایی که الآن هست، اسم شریف حضرت رسول هست «محمد»؟
استاد: بله، چندجا.
شاگرد: عین عربیاش؟
استاد: بله.
شاگرد: نه، ترجمه عبریاش است.
استاد: ترجمه عربیاش را ظاهراً من دیدم.در خود عرب،مسیحی هم داریم.
شاگرد: زبان خودشان، یا عبری است یا یونانی است. بین همین «تعزیت دهنده» که مسیحی ها الآن میگویند، با «ستوده»، یک تحریف کوچک که بکنند، جابجا میشود. یعنی مثلاً «پاراکلیتوس» و مثلاً فرض کنید «فارقلیط». آن وقت اینها که جابجا کردند، «ستوده» شده «تعزیت دهنده». آقایی بود که ۷-۸ زبان بلد بود، او به ما میگفت.[8] که در قرآن هم احمد است که با این مناسبت کامل دارد.
اسم «احمد» درانجیل
استاد: آقایی بود زمان ناصر الدین شاه مسیحی بود، بعد مسلمان شد. اسمش چه بود؟
شاگرد: جدید الاسلام یا فخر الاسلام.
استاد: جدید الاسلام یهودی بود و مسلمان شد. فخر الاسلام مسیحی بود و مسلمان شد. کتابی به نام انیس الاعلام دارد، کتاب خوبی است. شرح حالش را که مینویسد، همین را میگوید. میگوید من انجیلی از پوست دیدیم، قبل از تولد پیامبر اسلام نوشته شده بود، کنار «فارقلیط» نوشته بود «احمد». خیلی جالب است. میگوید من خودم دیدم. یعنی همین لغت قرآن را قبل از تولد حضرت کنارش نوشته بوده. میگوید آن انجیل را که من دیدم، بعد دیگر آمدم و … پیرمردی بود، حدود ۸۰-۹۰ سالش بود- شرح حالش خیلی خواندنی است- میگوید گفتم که شما کشیش بزرگ نصاری هستید، چرا اینها را به من نشان میدهید- به جوان ۱۹ ساله-؟ گفت من متأسفانه وقتی اینها را دیدم که نزدیک ۵۰ سالم بودم، دیگر در مسیحیت یک اشتهاری داشتم، برای من خطر داشت و دیده بودم که کشیشهای قبل از من، هر کدام که مسلمان میشدند، مسلمانها دو روز دورشان را میگرفتند و بعدش جسدشان را در خرابهها پیدا می کردند. میگوید تو حالا جوان هستی، مسیحیها روی تو حساس نیستند. بگذار برو. میگوید من وقتی دیدم که روی من حساس بودند و می گفتند آبروی ما را بردی. من هم چون دیده بودم که مسلمانها دو روز دورش را میگیرند و بعد دیگر هیچ پشت و پناهی ندارد، ترسیدم. از جملههایی که خیلی عجیب است، هر وقت من یادم میآید … میگوید گفت تو برو ولی هر چه از اسلام داری، از من داری. فردا که روز قیامت می شود به پیامبر اسلام بگو که این برای من این کار را کرد. میگوید این قول را از من گرفت که یادت باشد که من سبب شدم که تو این کار را بکنی. حالا تازه اینها معلوم نیست چطور مردند. در شرایطی بوده که ولو خودش هم جهل مرکب داشته، اما میتوانسته تقیه کند.
شاگرد: اینکه در این روایت شریف صدوق میگوید که اعلان از جبل فاران است. آن وقت از این طرف، ظاهر اعلان این هست که از غار حراء است که در جبل النور است. خب بین این دوتا فاصله است. این اعلان به چه معناست؟ این اعلانی که از جبل فاران است؟
استاد: الآن چیز خاصی راجع به این نمیدانم. ولی احتمالی در ذهنم میآید، و آن این است که چون نمیگویند که اصل اعلان آنجا بوده، میگویند «و استعلن علینا». سه تا کوه اصلی را نام میبرند. طور سینا، ساعیر، و جبل فاران. جبل فاران احتمال دارد که یک منطقهای باشد با سلسله جبال.
شاگرد: که حتی نور را هم بگیرد.
استاد: بله، یعنی مثلا الآن میگویند کوه البرز. کوه البرز کجاست؟ میگویید یک سلسله جبال است. دماوند قلهاش است. به سمنان میرسد اسمش یک چیز است و … زاگرس هم همینطور. میگویید کوه زاگرس سلسله جبالی است. این احتمال به ذهنم میآید که فاران هم اسم یک رشته کوه است که یکیاش همان جبل النور است که اصل وحی بوده، ممکن است قله اصلیاش را که میگفتند فاران، فاصله داشته باشد- مسیرة یوم- تا مکه.
شاگرد: یا شاخص بوده برای فضای مسیحیان.
استاد: برای نام گذاری شاخص آن بوده.
شاگرد: مثل الآن که به اسم پایتخت کشورها را میشناسند. میخواهند بگویند از ایران آمد، می گویند از تهران آمد.
استاد: میخواستند بگویند کوه مکه، می گفتند جبل فاران. این احتمال من به ذهنم می آید.
خلاصه، شما نکته خوبی فرمودید. فرمودید که او میگوید: «ثم قام فصلى بنا على باب دار ابن أبي محمود»، دار ابن ابی محمود کجا بود؟
شاگرد: یک کوه مسلم است، وسطش ذی طوی است، آن طرفش دار ابن ابی محمود. یعنی کنار ذی طوی است.
استاد: در کجا دیدید؟
شاگرد: در کتابهای قدیمی اخبار مکه دیدم ولی اسمش را یادم نیست. البته آنجا قصر ابن ابی محمود بود، اینجا دار است.
استاد: آن مهم نیست. از این روایت معلوم میشود که حضرت در مکه بودند و در حال سفر بودند. اگر بدانیم که کوه ذی طوی بیرون مکه است، به اندازه سفر. من خیالم میرسد خیلی نزدیک اطراف مکه نیست.
شاگرد: سفری که در روایت هست، حتما سفر شرعی که مراد نیست؟
استاد: سفر یعنی حال طوری است که مسافر میخواهد تا هر چه روشنایی است، از روشنایی استفاده کند و برود. الآن هم حاج آقا میفرمایند. حالا این دو تا روایت که با این احتمالی هم که شما فرمودید، هر دو برای سفر باشد، کار حضرت امام رضا سلام الله علیه دلالت میکند بر اینکه رجحان این است که عقب بیندازد. فورا نخواند. البته دیروز ما در روایت اوّلی خدشهای داشتیم که «اقبلت الفحمة» معنایش این نیست که ذهاب حمره شده.
شاگرد: که میفرمودید همین که یک گام بیاید بالا؟
استاد: بله، این احتمالش هست. چون این لسان در خیلی روایات مختلف آمده. «اقبل اللیل، اقبل الظلمة من هاهنا». این هم «اقبلت الفحمة».
برو به 0:30:11
شاگرد: به فرمایش شما اول از زیر افق رنگ آبی می آید بالا و بعد سیاهی.
استاد: در روایت بود-نمی دانم در صحیح بخاری یا …- «اقبلت الظلمة».[9] خب «ظلمة» مانع ندارد ظلمتِ نسبی باشد. «فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ اللَّيْلُ»[10] . «جنون لیل» با شروع لیل مناسبت دارد که بحثش قبلاً شد. اینجا هم «اقبلت الظلمة»، شب از زیر بیخ افق دارد میآید بالا. اما شب یعنی تاریکی محض؟ آن که نمیشود.
شاگرد: سیاهی محض بیاید بالا.
استاد: هرگز سیاهی محض بالا نمیآید. یعنی حتی آن هر چه هم میروید جلو باز یک مقداری نور دارد. ظلمت محض آن وقتی میشود که کلاً افق تاریک بشود. و الا شما میدانید حتی آن سفیدی هم که طرف مغرب در افق تابیده، در اثر انعکاس نور در جو- چون ما جو داریم، انعکاس پیدا میکند- یک مقدار نور در فضا باز هم هست. این رسمِ جو است، منعکس میشود. یک ذره سفیدی را با خودش میآورد. با سایر روایات میگویم خیلی دلالتش مسلم نیست.
شاگرد: از نوع این گزارش، میشود احتمال بدهیم که یک جریان خاصی بوده، یعنی اینکه مثلاً شرایطی پیش آمده آن روز که حضرت نماز را به تأخیر انداختند. یعنی در فضای اینکه بخواهد وقت نماز مغرب را توصیف بکند نبوده، کأنّه خود راوی هم یک استغرابی کرده. یک روزی دیدم حضرت را که «لم یصلی المغرب حتی ظهرت النجوم». کأنّه وقت نماز هم شده بوده.
استاد: کأنّه توقع نداشته بوده که اینطور کاری بشود. شبیه همان روایتی که برای امام هادی… یا آن که ابن عباس خطبه میخواندند، تازگی هم روایتش را دوباره دیدم، سنیها هم دارند مفصل. ابن عباس خطبه میخواند، هوا تاریک شد. خواند، خواند، وقت نماز مغرب گذشت، عدهای می گفتند الصلاة، الصلاة، یکی آمد داد زد، و به ابن عباس دیگر خیلی نهیب زد. او هم ناراحت شد و گفت «لا امّ لک، اتعلمنی الصلاة؟[11]» به من نماز یاد میدهی؟ من خدمت حضرت بودم که حضرت جمع کردند، مغرب را عقب انداختند، مغرب و عشا را با هم جمع کردند.
شاگرد: در جایی که راویها طوری برخورد میکنند که انگار اینجا خلاف اصل است، میشود از آن استثناء، قاعده کلی برداشت کرد؟ راوی تعجب میکند از تأخیر صلاة. حالا میتوانیم ما قاعده ببندیم و بگوییم همیشه صلاة را به تأخیر اندازیم؟ نه اینکه اگر گیر کردیم به تأخیر بیندازیم. در ذهن حقیر قاعده اینطور بود که مثلاً اگر راوی تعجب کرده، یعنی حضرت انجام نمیدادند. یعنی ما هم اگر مضطر شدیم انجام بدهیم. مثلاً حضرت این لباسها را نمیپوشیده، اتاقش اینطوری-تجمل گونه- نبوده. ما هم اگر یک جا مجبور شدیم، اتاقمان اینطور باشد، ولی اگر مجبور نشدیم قاعده این است که اینطور نباشیم. ولی بعضیها میبینم استدلال میکنند و میگویند چون حضرت اینطور بوده …
استاد: نه، قاعده کلی استفاده نمیشود. به خصوص که خود حضرت وقتی هم سؤال میکنند علتش را میگویند. میفرمایند من حالم، حال استثناء است. علی القاعده مشی فعلی من نبوده.
شاگرد: به همین روایت خیلی استدلال میکنند برای نوع زندگی کردن. میگویند حضرت اینطور گفتند.
استاد: حضرت هرگز نگفتند که اینطوری زندگی کنید. فرمودند من مراعات دیگری را کردم، آن قاعده خوبی است. یعنی شما وقتهایی میشود که مجبورید، مجبور به معنای رجحان یا به معنای حتی وجوب که مراعات حال دیگری را بکند. از این می شود قاعده استفاده کرد. اما آن چیزی را که حضرت به خصوص و در آن شرایط میگویند من ناچار شدم، بگوییم آن راجح است، اینجا داریم اشتباه می کنیم.
شاگرد: ما میتوانیم علیه ایشان استدلال کنیم، بگوییم اگر شما در مقام مثلاً انتخاب همسر بودی، نباید همسری انتخاب کنی که به این وضعیتی که حضرت را مجبور کرده و استثناء بوده، برساندت. اگر میتوانی مثلاً در این ۳ تا گزینه، یکیاش را انتخاب کنی که ساده زیستتر است، رجحان بوده که این را انتخاب کنی، نه آن را انتخاب کند و بگوید دیگر مضطر شدم. همسرم اینطور بوده، پولدار بوده، من هم باید برای او بخرم.
استاد: بله، یعنی اگر قاعده بر این است که آن چیزی که حضرت میگویند در شرایط خاص بوده، شما خودت بروی سراغ اینکه خودت را به دست خودت بیندازی در آن شرایط، اصلاً از روایت استفاده نمیشود. حضرت نمیگویند خودت را بیا در این شرایط بینداز. میگویند برای من اینطوری شده.
شاگرد: سوال بنده به خود استدلال به این روایت مربوط نمیشود، ولی ذیل روایت که «فصلى بنا على باب دار ابن أبي محمود» یعنی حضرت از آنجا جای دیگر رفتند، یا اینکه اصلاً محل اجتماع اینجا بوده؟
استاد: در ذهن من استغراب هست و برای من هنوز صاف نیست حالا برای معیت مانع ندارد، ولی اینکه بگوییم «لم یصل المغرب» یعنی انتظار نداشت، معلوم نیست. او دارد اخبار میکند که آنجا بودیم، حضرت نماز را نخواندند تا این وقت. یعنی من تعجب کردم یا انتظار نداشتم و امثال اینها، ممکن است ولی …
شاگرد: ولی از «رأیت» می شود فهمید که یک واقعهای بوده و فقط یک بار اتفاق افتاده. روال نبوده.
استاد: بله، به عبارت دیگر نمیخواهد بگوید که این کار خوب بود یا بد بود.
شاگرد2: وقتی که هنوز وقت نشده است که نمیگویند «لم یصل». وقتی میگوید «لم یصل» که وقت شده است، امکان صلاة بوده، اما حضرت نخواندند.
استاد: یعنی راجح تأخیر بوده.
شاگرد2: لذا این استغراب بعید نیست، یعنی متعجب بوده است خود این راوی.
استاد: ببینید تفاوت کار چه میشود، اگر بگوییم او متوقع بود که حضرت زود بخوانند و نخواندند، فقط برای ما دارد میگوید برای جواز. میگوید من دیدم حضرت نخواندند. پس حرام نیست. اما اگر بگوییم او میخواهد بگوید که بهتر این است که نخوانید.
برو به 0:38:06
شاگرد2: نه، این را من نمیخواهم بگویم. اما میخواهم بگویم تعجبی در کار بوده.
استاد: در فضای بحث ما میخواهیم بگوییم چون حضرت نماز را عقب انداختند، این کار درست است. این کار اولی است. بلکه حتی آن کسانی که طرفدار قول مشهور بودند، میگفتند چون حضرت عقب انداختند باید …
شاگرد: حاج آقا این روایت را مطرح نکردند.
استاد: حاج آقا بله، ولی در مفتاح الکرامة بود. ده تا دلیل …
شاگرد: معادل گرفتند با ذهاب حمره.
استاد: بله.
شاگرد: اگر ذهاب حمره بشود، دیگر استغراب جا ندارد. روایات کثیره داریم که ذهاب حمره علامت است حتی با مبنای حاج آقا. ممکن است از باب علامت بوده، آنجا کوه بوده …
استاد: «لم یصلّ» دیگر اصلاً اخبار از یک امر غیر مترقب نیست. مشهور همینطور حمل کردند. آنها میگویند ببینید راوی دارد میگوید حضرت نماز را نخواندند تا این وقت. کما اینکه میگویند در سفر نخواندند، «اذا اقبلت الفحمة». پس معلوم میشود وقت، این است. وقت ذهاب است. نمیشود گردن روایت بگذاریم که حتماً غیر مترقب بوده.
شاگرد: ذو لسانین است. هم میشود با این بسازد، هم با آن.
استاد: بله.
شاگرد: «صلی بنا علی باب فلان»…
استاد: یعنی امامت کردند.
شاگرد: سوالم این بود که حضرت جای دیگری تشریف بردند یا محل اجتماع اینجا بوده؟
استاد: ظاهراً دارد جا را دارد تعیین میکند. میگوید رفتیم آنجا بودیم، بعد حضرت «علی باب» کذا اقامه جماعت کرد. نکته خاصی که او بخواهد بگوید، بعید است. ولی آن که حاج آقا تأکید دارند این است که میفرمایند این دو تا فعل است اوّلا، در سفر است ثانیاً. که حالا اگر بگوییم دومی هم در سفر است. فعل چطور است؟ فعل لسان ندارد. نمیگوید واجب، حرام. یک کاری انجام شده. ما باید وجه او را از قرائن دیگر تشخیص بدهیم. بر وجه رجحان بوده، حتی مرجوحیت بوده لعلة طارئه یا امثال اینها.
شاگرد: اقلش جواز است فقط.
استاد: بله، لسان در این مورد خاص فقط جواز را میرساند.
شاگرد: اگر تقیه باشد جواز را هم نمی رساند.
استاد: جواز فی مورد را میرساند.
و وقوع الصلاتين في الفعلين في السفر، المطلوب فيه السير مع عدم الظلمة، فلا يكون التقديم إلّا لدخول [الوقت]، و عدم رجحان التأخير. كما أنّ استمرار العمل منه صلى الله عليه و آله و سلم على الصلاة في ذلك الوقت، لا يكون إلّا للرجحان؛ مع أنّ أوّل الوقت و المبادرة أفضل للصلاة، و الحمل على التقيّة في الموافقة في بيان الحديث النبوي، أي في الكذب عليه صلى الله عليه و آله و سلم، قد مرّ ما فيه.[12]
میفرمایند: «و وقوع الصلاتین فی الفعلین» یعنی هم صلاة امام صادق سلام الله علیه- در آنجا که تازه شعاع شمس را میدیدند، حضرت نماز خواندند[13]– و هم فعل امام رضا سلام الله علیه که «اذا اقبلة الفحمة». این دو تا تفاوت دارد. «وقوع الصلاتین فی الفعلین فی السفر» هر دو تا فعل است که لسان ندارد. و هر دو هم در سفر است. در سفری که «المطلوب فیه السیر مع عدم الظلمة» مسافر میخواهد تا تاریک نشده راه برود، به مقصدش برسد. حالا ببینید چه نکتهای را حاج آقا استفاده میکنند. میگویند حضرت امام رضا که عقب انداختند، علی القاعده ی سفر بود. عقب انداختند برای اینکه زودتر بروند و تا ممکن است از روشنایی روز استفاده بشود. اما امام صادق با اینکه در سفر بودند، و اینکه مسافر میخواهد از روشنایی استفاده کند، باز هم آمدند سریع خواندند. پس معلوم میشود شرایطی بود که روی روال قاعده، راجح را انتخاب کردند. استفاده ظریفی است. میگویند «فلا یکون التقدیم» تقدیم یعنی کار امام صادق سلام الله علیه، «الا لدخول الوقت» که وقت داخل شده بود، «و عدم رجحان التأخیر» تأخیر هم راجح نبود. و الا با اینکه مسافرند، بهتر بود عقب بیندازند، تا جایی که میروند منزل میکنند نماز را بخوانند.
شاگرد: شاید همانجا منزل بوده. یعنی امام رضا علیه السلام میخواستند حرکت کنند، امام صادق میخواستند آنجا منزل کنند.
استاد: علی ای حال آنکه حاج آقا میفرمایند این است که حضرت با اینکه در سفر بودند، و سفر مظنه ی تأخیر است، و فرض هم بگیریم شرعاً تأخیر رجحان داشته باشد، اینجا خیلی مناسب بود که امام عقب بیندازند. میفرمایند با اینکه مسافر بودند، با اینکه علی الفرض میخواهیم بگوییم شرعاً رجحان دارد تأخیر، حضرت باز هم سریعاً اوّل وقت خواندند. پس معلوم میشود که تأخیر رجحان ندارد.
شاگرد: رجحان شرعی ندارد، لذا ایشان استدلال عرفی آوردند که المطلوب فیه السیر مع عدم الظلمة.
استاد: اما بزنگاه استدلالشان «عدم رجحان التأخیر» است. «المطلوب فیه السیر مع عدم الظلمة، فلا یکون تقدیم» امام صادق که سریع خواندند، با اینکه میخواهند تا هرچه نور است استفاده بکنند و سیر بکنند، «فلا یکون تقدیم الا لدخول الوقت» که این اصل مدعاست، «و عدم رجحان التأخیر» که بحث ماست.
برو به 0:44:48
شاگرد: رجحان که مسلما ندارد این تأخیر. تأخیری هم که امام رضا علیه السلام انجام دادند برای نماز، به خاطر این است که مطلوب در سفر این است که آدم تا هوا روشن است حرکت کند. و الا استدلال میکردند به رجحان شرعی؛ نبوده است که استدلال نکردند. اما برای امام صادق شاید منزلگاهشان بوده. یعنی همان اوّل دخول وقت صلاة مغرب، منزلگاهشان بوده.
استاد: شما حرف حاج آقا را تایید میکنید.
شاگرد: من عرضم مخالفت نیست. عرضم این است که تأخیر رجحان شرعی ندارد.
استاد: بله، حاج آقا هم این را میگویند. میگویند یا مسافر بودند یا منزل کرده بودند. خلاصه امام علیه السلام اوّل وقت سریع خواندند. و اگر رجحان در تأخیر بود نمیخواندند.
شاگرد: حاج آقا اگر مختارمان در ادله، عدم رجحان باشد، چرا در فتوا بیاییم بگوییم احتیاط این است که صبر کنیم؟
استاد: احتیاط مستحبی را چند بار دیگر هم عرض کردم، فقها این رسمشان است.
شاگرد: آخر بر فعل معصوم چرباندیم. آن وقت کار معصوم خلاف احتیاط میشود.
استاد: علی ای حال استظهارات ظنی است. استنباط، استظهارات ظنی است که برای مستنبط حجت است. خب دیگران هم ذهن داشتند. شما به خطاء آنها قاطع نیستید، ولی شما حجت دارید. چون حجت شما قطعی است، هیچ مشکلی در عمل شما نیست.
شاگرد: بعضی وقت ها ظهور است. اینجا نص است، حضرت تأخیر نینداختند. تأخیرش را میتوانیم توجیه کنیم و بگوییم یک دلیلی داشتند. ولی وقتی یک جا هم باشد که تأخیر نینداخته باشند …
شاگرد2: مشهور گفتند تقیه است.
استاد: اگر تقیه بوده چطور؟
شاگرد: اگر ما بگوییم تقیه نیست چه میشود؟ نصش که نص میماند.
استاد: شما اگر نگویید تقیه نیست که نمیتوانید فتوا را سر برسانید. شما باید بگویید تقیه نیست. تا بروید سراغ استتار.
شاگرد: بعدش هم میشود نص دیگر، ظهور نمی شود که بخواهیم فتوای آنها را بگیریم و بگوییم احتیاط.
استاد: اما علی ای حال عدهای گفتند تقیه است. شما هم نمیتوانید قسم بخورید که حرف شما درست است. چون ظنی است. مراعات آن احتمال قول فقها، اسم این را میگذارند احتیاط ندبی، نه استعباد.
شاگرد2: ضمن اینکه اینجا فعل است. و همانجا هم داریم حضرات به ذهاب توصیه کردند. آن را هم که فرمودید ممکن است اینجا از باب احتیاط بوده باشد، و اینکه مردم به اشتباه نیفتند.
استاد: این نکته را هم اضافه بکنیم، هر دو روایت امام رضا فعل است. اما روایت امام صادق غیر از فعل، تصریح امام هم هست. چون بعداً رفتند سؤال کردند که یابن رسول الله الان نماز میخوانید؟ حضرت فرمودند بله، «اذا غاب القرص» میشود خواند. «جعلنا فداک هذه الساعة تصلّی، قال علیه السلام اذا غابت الشمس فقد دخل الوقت».
شاگرد: از «فقد دخل الوقت» که رجحان در نمیآید.
استاد: به اضافه کار حضرت. و به اضافه قرائنی که بعدا حاج آقا میگویند.
شاگرد۱: ولی باز خود فعل حضرت دلیل بر رجحان نمیشود.
شاگرد۲: نه، دلیل بر عدم رجحان تاخیر میتواند باشد دیگر.
استاد: بله، اگر رجحان آن بود، حضرت بدون هیچ عذری نمیگفتند «اذا غابت» و من هم رجحان را ترک کردم. اگر راجح بود، به راجح عمل میکردند.
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
پایان
[1] وسائل الشيعة؛ج4؛ص176،حدیث14: عن سليمان بن داود عن عبد الله بن وضاح قال: كتبت إلى العبد الصالح ع يتوارى القرص و يقبل الليل ثم يزيد الليل ارتفاعا و تستتر عنا الشمس و ترتفع فوق الليل حمرة و يؤذن عندنا المؤذنون أ فأصلي حينئذ و أفطر إن كنت صائما أو أنتظر حتى تذهب الحمرة التي فوق الليل فكتب إلي أرى لك أن تنتظر حتى تذهب الحمرة و تأخذ بالحائطة لدينك.
[2] وسائل الشيعة؛ج8؛ص508،حدیث1: محمد بن الحسن بإسناده عن سعد عن أبي جعفر أحمد بن محمد عن الحسن بن محبوب عن أبي ولاد الحناط قال: قلت لأبي عبد الله ع إني كنت نويت حين دخلت المدينة- أن أقيم بها عشرة أيام و أتم (الصلاة ثم بدا لي بعد أن أقيم بها) – فما ترى لي أتم أم أقصر فقال إن كنت دخلت المدينة- و صليت بها فريضة واحدة بتمام فليس لك أن تقصر حتى تخرج منها و إن كنت حين دخلتها على نيتك التمام فلم تصل فيها صلاة فريضة واحدة بتمام حتى بدا لك أن لا تقيم فأنت في تلك الحال بالخيار إن شئت فانو المقام عشرا و أتم و إن لم تنو المقام فقصر ما بينك و بين شهر فإذا مضى لك شهر فأتم الصلاة.
[3] بهجة الفقيه؛ص54
[4] وسائل الشيعة؛ج4؛ص175،حدیث8.
[5] وسائل الشيعة،ج4؛ص195،حدیث9: عن أحمد بن محمد عن أبي همام إسماعيل بن همام قال: رأيت الرضا ع و كنا عنده لم يصل المغرب حتى ظهرت النجوم ثم قام فصلى بنا على باب دار ابن أبي محمود.
[6] التوحيد (للصدوق)؛ص427
[7] . التوحيد (للصدوق)، ص: 428
[8] فاراقْلیط تلفظ عربی کلمه پاراکلیتوس یونانی است که در انجیل یوحنا آمده و در فرهنگ مسیحی به معنای «تسلی دهنده» تفسیر شده است. به اعتقاد مسیحیان مراد از آن روح القدس است ولی مسلمانان اعتقاد دارند که این واژه در واقع شکل تحریف شده یا اشتباه آمیز واژه پریکلوتوس به معنای بسیار ستوده شده [= احمد] و مقصود از آن رسول اکرم(ص) است و آیه ۶ سوره صف قابل تطبیق با همین فراز از انجیل یوحنا و در واقع بشارت به آمدن حضرت محمد (ص) میباشد.(ویکی شیعه،ذیل فارقلیط)
[9] . . كتاب صحيح البخاري ط السلطانية – باب متى يحل فطر الصائم – ص36 ح١٩٥٤ – – حدثنا الحميدي : حدثنا سفيان : حدثنا هشام بن عروة قال: سمعت أبي يقول: سمعت عاصم بن عمر بن الخطاب ، عن أبيه رضي الله عنه قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: «إذا أقبل الليل من هاهنا، وأدبر النهار من هاهنا، وغربت الشمس، فقد أفطر الصائم.»
[10] سوره انعام، آیه76
[11] . كتاب مسند أبي داود الطيالسي ص ۴۴٠ ح ٢٨٤٣ – حدثنا يونس قال: حدثنا أبو داود قال: حدثنا حماد بن زيد ، قال: حدثنا الزبير بن خريت الأزدي ، قال: حدثنا عبد الله بن شقيق العقيلي ، قال: «خطبنا ابن عباس بالبصرة، فلم يزل يخطب حتى غربت الشمس وبدت النجوم، فعلق رجل من بني تميم يقول: الصلاة الصلاة، فقال له ابن عباس: لا أم لك، أنت تعلمني السنة؟ فقد جمع رسول الله صلى الله عليه وسلم بين الصلاتين، يعني المغرب والعشاء، قال ابن شقيق: فلم يزل في نفسي من ذلك شيء حتى لقيت أبا هريرة فسألته، فصدقه».
[12] بهجة الفقيه؛ص54
[13] وسائل الشيعة،ج4،ص180،حدیث23: و محمد بن الحسن و أحمد بن محمد بن يحيى جميعا عن سعد بن عبد الله عن محمد بن الحسين بن أبي الخطاب عن موسى بن يسار العطار عن المسعودي عن عبد الله بن الزبير عن أبان بن تغلب عن الربيع بن سليمان و أبان بن أرقم و غيرهم قالوا أقبلنا من مكة حتى إذا كنا بوادي الأخضر إذا نحن برجل يصلي و نحن ننظر إلى شعاع الشمس فوجدنا في أنفسنا فجعل يصلي و نحن ندعو عليه (حتى صلى ركعة و نحن ندعو عليه) و نقول هذا من شباب أهل المدينة- فلما أتيناه إذا هو أبو عبد الله جعفر بن محمد ع فنزلنا فصلينا معه و قد فاتتنا ركعة فلما قضينا الصلاة قمنا إليه فقلنا جعلنا فداك هذه الساعة تصلي فقال إذا غابت الشمس فقد دخل الوقت.
دیدگاهتان را بنویسید