1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(٢٣)- اصاله العداله و توثیق رجالی،‌روش قدماء در رجال...

درس فقه(٢٣)- اصاله العداله و توثیق رجالی،‌روش قدماء در رجال نویسی

    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=12917
  • |
  • بازدید : 65

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه ٢٣: ١٣٩٢/٠٧/٢٨

 

شاگرد: «کِرش» یعنی لانه؟

استاد: آن روز نبودید که صحبتش شد. «کَرِش» به معنای معده است.

شاگرد2: به منزله معده.

استاد: به منزله معده انسان.

شاگرد: معده حیوانات نشخوار کننده.

استاد: آن روز توضیحش را دادم که آن بخش را انسان ندارد. خدای متعال یک چیزی به نشخوار کنندگان داده که اوّل سریع می‌خورند و  می‌رود در یک بخش معده، آن «کَرْش» است. بعد سر فرصت از حلقومشان بالا می‌آید. گوسفند، گاو، ولی شتر روشن‌تر است، درست مثل مثلاً یک پرتقال از پایین گلویش می‌آید بالا، به حلقومش که می‌رسد یک مقداری دهانش را باز می‌کند که وارد دهانش بشود. دوباره با فرصت می‌جوید، نشخوار می‌کند. خوب که جویده شد فرو می‌برد. آن قسمت اوّل اسمش «کَرِش یا کَرْش» است. من الآن دقیق نمی‌دانم به چه مناسبت وقتی کسی عیالات پراکنده‌ای داشته، بچه‌های صغار دارد، می‌گوید «کَرْش منثور»، یعنی دل آشفته. من اینطور تعبیر کردم. آیا همینطور که من می‌گویم، درست است؟ عرب ها هم همین ارتکازشان است از «کَرِش منثور»؟ علی ای حال «کَرِش» به این معناست.

شاگرد: اهل سنت فاصله محل زندگی بنو سلمه را تا مسجد النبی، به اندازه یک میل ذکر کردند نه نصف میل.

استاد: اگر اینطور باشد خیلی مناسب آن است که من در اتوبوس یادم است که می‌رفتیم. یعنی نصف میل که حدود ۹۰۰ متر باشد چیزی نیست، و حال آن‌که ما از آنجا که سوار می‌شدیم در اتوبوس برای این‌که مشرف بشویم مسجد ذو قبلتین، حسابی فاصله بود. لذا اگر میل باشد مناسب‌تر است از نصف میل. در کدام نسخه فرمودید؟

شاگرد: اهل تسنن روایت مختلفی که نقل کرده بودند، هر چه فاصله داده بودند، میل بود. در روایات شیعه نصف میل است.

استاد: همه جا نصف میل بود؟ من روی این دیگر دقت نکردم. همین‌طور حدس این‌که فاصله علی القاعده بیشتر باشد در ذهنم آمد. اما حالا نسخه‌های مختلف روایت را باید ببینیم.

شاگرد: شاید کلمه «قدر» تصحیف شده باشد به «نصف».

استاد: که بوده «قدر میل». ان شاء الله یادداشت کنم که یادم بماند شواهدی پیدا بکنیم، هم سؤال بشود، و هم اینکه الان نقشه‌هایی هست که به راحتی نشان می‌دهد که مثلاً از مسجد تا حرم چقدر فاصله هست؟ نقشه‌هایی که متر را هم تعیین می‌کند. علاوه بر این در شواهد روایات هم نسخه‌های مختلف را ببینیم.

بررسی سند روایت صفوان

خب حاج آقا فرمودند: «و نحوه رواية صفوان بن مهران، و فيها إذا غاب القرص فصلّ المغرب، فإنّما أنت و مالُك لله.»[1]

مرحوم صاحب وسائل فرمودند[2]: «عبد الله بن جعفر فی قرب الاسناد». خب راوی کتاب- عبد الله بن جعفر- ظاهراً ۴ تا آقازاده دارند، هر ۴ تا از اجلاء هستند. یک احتمالی هست که قرب الاسناد برای پسر باشد، محمد بن عبد الله بن جعفر. اما خب می‌بینید صاحب وسائل نظرشان این بوده، صریحا می‌فرمایند «عبد الله بن جعفر فی قرب الاسناد». 3 تا قرب الاسناد داریم. این روایت از امام صادق سلام الله علیه هست. قرب الاسناد الی امام الصادق، قرب الاسناد الی امام الکاظم، قرب الاسناد الی امام الرضا علیهم السلام، سه تا بخش است و برای پدر- عبد الله بن جعفر- از اجلاء امامیه رضوان الله علیه است. و پسرشان هم محمد بن عبد الله بن جعفر راوی همین کتاب قرب الاسناد هستند و صاحب توقیعات معروف خدمت حضرت بقیة الله صلوات الله علیه. توقیعات معروف برای پسر است، محمد بن عبد الله. خود قرب الاسناد برای پدر هست، عبد الله بن جعفر شیخ القمیین.

 

برو به 0:06:58

قرب الاسناد کتابی بوده که آن زمان‌ها زیاد می‌نوشتند. نجاشی برای مرحوم قمی- علی بن ابراهیم- هم کتاب به نام قرب الاسناد ذکر کرده. منظور اینکه قرب الاسناد، این کتابی که الآن در دست‌هاست، خیلی معروف است و مسلم. این روایت دو بار در قرب الاسناد نقل شده، یا دو تا سند دارد. هر دو تا سندش هم خوب است. یک سند همین است که مرحوم صاحب وسائل آوردند، «عبد الله بن جعفر در قرب الاسناد عن السندی بن محمد». «سندی بن محمد» را جناب نجاشی دو بار در رجالشان آوردند. یکی در ذیل اسم «أبان»، «ابان بن محمد المعروف بالسندی». و یکی هم در خود «سین»، «سندی بن محمد». و از چیزهایی که برای من جالب بود این است که همین‌جا در ذیل کلمه «سندی»، شاهدی است بر خوبی آن روایت بعدی که در آن «محمد بن خالد طیالسی» است.

پس سند اول این شد: «عبد الله بن جعفر عن السندی بن محمد عن صفوان بن مهران الجمال»[3].«صفوان» که موثق است. «سندی بن محمد» هم در باب «سین»، مرحوم نجاشی می‌گویند «ثقة وجه فی اصحابنا الامامیة».[4] تعبیر خیلی بالایی برای سندی به کار می برند. همین «سندی» که در باب «سین»، این را برای وی می‌گویند، خود ایشان-نجاشی- در باب الف، ذیل «ابان» وقتی اسم ایشان را می‌برند، هیچ چیزی نمی‌گویند. در بحث‌های اختصاصی- این یادداشت کردنی است- ما می‌گوییم وقتی امامیه‌ای ذکر شده، اما توثیق نشده به لفظ «ثقة»، «عینٌ»، این مهمل است، فعلاً باید صبر کنیم. «لم یذکر بمدح و لا قدح». شواهد خوبی است که همین‌که می‌آید، صرف نگفتن، سند را پایین نمی‌آورد؛ این یکی‌اش است. یک جا می‌گویند «ثقة» با این تعبیر بالا، یک جا اصلاً چیزی نمی گویند.

توثیق در کتب رجالی

خب این شاهد می‌شود برای «محمد بن خالد طیالسی» در سند دیگرش. در قرب الاسناد سند دوم این است: «عبد الله بن جعفر عن محمد بن خالد الطیالسی عن صفوان»[5]. فقط یک فرق دارد. «محمد بن خالد» توثیق نشده، یعنی تصریح به «ثقة» نشده. در نجاشی اسمش هست. خب نجاشی «ابان» را بدون توثیق آوردند، همین ابان را به عنوان «سندی» آوردند، چه توثیقی کردند. «محمد بن خالد» را هم آوردند بدون توثیق. به صرف این‌که «محمد بن خالد» آورده شده و توثیقی نشده، نمی‌شود ما بگوییم که ارزش سند پایین آمد.

شاگرد: اینکه مجهول است قدحی که بر وی نیست.

استاد: می دانم، ولی صحیحه هم نخواهد شد.

شاگرد: خب به فرمایش شما اینطور صحیح می شود. در حالی که ممکن است مرحوم نجاشی با عظمت و جلالت و ابهتی که دارد، نسبت به «ابان» فرض کنیم آنجا قلمشان چیزی ننوشته، اینجا نوشته. حالا خود این هم قابل فحص است، مثلا کتابی بوده که اوّل کار برایش ثابت نشده، در حرف الف. وقتی به «سین» رسیده، فرض کنید یک سال بعد بوده، برایش ثابت شده. این خیلی هم استبعاد ندارد.

استاد: منظور من این یک کلمه است، اگر پیدا بشود عبارتی که ما هیچ حرفی نداریم. از خود نجاشی تصریح کنند که من ملتزمم که اگر ثقه است، بگویم و اگر نگفتم یعنی چیزی نمی‌دانم. اگر این پیدا بشود خوب است. اما اگر ایشان ملتزم به این نیست، به عبارت دیگر اصل بر این است که وقتی من کسی را می‌گویم، ولو حرفی هم نزنم، موثق است، ثقةٌ.

شاگرد: نه، اصل این نیست.

استاد: شاهد آوردم.

شاگرد: یعنی ممکن است عند الله او ثقه بوده. نجاشی هم اشتباه کرده باشد. ولی ما چیزی دستمان را نمی‌گیرد.

استاد: من می گویم نجاشی کجا دست به قلم می برد و بر خودش واجب می‌داند که تذکر بدهد؟ آنجایی که قدحی داشته باشد. نمی‌آید اسم ببرد با این‌که قدح دارد، تذکر ندهد.

 

برو به 0:11:45

شاگرد: پس شما می‌خواهید اصل کتاب نجاشی را برگردانید. خب این یک چیز دیگر است. این می‌شود مثل حرف آقای خویی در کامل الزیارات. شما می‌خواهید بگویید کتاب نجاشی برای توثیق نوشته نشده، برای قدح نوشته شده. هر کجا که قدح نکرد یعنی موثقٌ. اشکالی هم ندارد ولی یک ادعای جدید است.

استاد: بله، عرض من همین است که مگر اینکه تصریحی از خودشان بر خلافش بیاید، یک شواهدی بیاید. من امروز به این شاهد برخورد کردم، شاهد خوبی است.

شاگرد:‌ این شاهد نیست، این غفلت  و ذهول است. فوقش دیگر  عدم اثبات است.

استاد: «ثقة وجه فی اصحابنا»، یعنی در یک کتاب، اوّل نمی‌دانستند، بعد فهمیدند؟

شاگرد: هم احتمال اشتباه دارد، هم احتمال این‌که اوّل برایش شک بوده، بعد ثابت شده.

شاگرد۲: یک چیزی هم ممکن است، چون ایشان دو اسم دارد، بر خودشان ملزم می دانند که یک جا از ایشان اسم ببرند. ولی از آنهایی که یک بار اسم برده شده، و چیزی راجع به او نگفته، شاید با این شاهد شما اثبات نشود که او موثق است.

استاد: برعکس می‌شود. ایشان لااقل باید تذکر بدهد که من در آنجا می‌گویم، «سیأتی انه ثقة». یک اشاره‌ای بکنند به باب «سین». «سیأتی ذکره فی باب السین». اصلاً این را هم تذکر ندادند. می‌گویند «ابان بن محمد المعروف بسندی»، کتابش را هم می‌گویند، هیچ اسمی هم نمی‌برند. بعد در «سندی» که می‌آیند: «سندی بن محمد اسمه ابان ثقة وجه فی اصحابنا». پس معلوم می‌شود ایشان ملتزم نبودند که هر کجا «ثقة» را می‌دانند، حتماً بگویند. چرا؟ چون آنجایی که قدح داشتند می‌گفتند، نه این‌که اگر من «ثقة» را نگفتم، بدانید چیزی نمی‌دانم.

یک روز دیگر هم مفصل راجع به این صحبت شد که چه بسا در ارتکاز خود محدثین، ارتکاز عقلایی‌شان بر اصالتِ عدالت بوده. وقتی کسی ثابت شد ضعف خودش، اختلالش در حدیث و … اینها را بگوییم. اگر نگوییم، داریم اشتباه می‌کنیم از طریقه عقلاییه و هم از طریقة شرعیه. اما آنجایی که موثق است که علی القاعده است. مشایخ دارند از او نقل می‌کنند. وقتی کتب حدیث از یک کسی، پر می‌شود، ما هم می‌گوییم کتاب دارد و در دست مشایخ است، می‌گوییم باید بگویی ثقةٌ. اگر جایی فرمودند من حرفی ندارم، دنبال همین هستم که یک جایی خودشان فرموده باشند- رجال دسته اوّل، اصول اربعه- که ما اگر نگفتیم، موثق نیست؛ باید بگوییم. اگر این است، درست است. اما اگر نه، ما- دوره متأخر- اینها را از همدیگر سواء کردیم. ما می‌گوییم اینجا گفتند ثقةٌ یا نگفتند. مثلاً ببینید راجع به ابراهیم بن هاشم، پدر علی بن ابراهیم، از کسانی که خیلی معروف است در این وادی ایشان است. ابراهیم بن هاشم چه جلالتی دارد، می‌گویند توثیق نشده، روایتش هم محل کلام می‌شود. خب با این چیزی که من عرض می‌کنم، تمام می‌شود بحث.

مثل این می‌ماند که یک مرجعی، جا افتاده است، در زمانی وحدت مرجعیت داشته، شما بگویید که نگفتند ایشان عادل است. اسمش را مثلاً در اعیان الشیعه و همه جا آوردند، هیچ جا نگفتند عادل است. می‌گویند این چیزی نیست که وقتی دارند می‌گویند مرجع است، باید بگویند که عادل هم هست. بنا بر این نیست که هر جا گفتند مرجع است، ذکر هم بکنند که عادل هم هست. یا بگویند فلان مرجع مجتهد هم هست. اگر نگفتند مجتهدٌ، پس اجتهادش ثابت نیست. چون مرجعیت اعم است.

حاج آقا می گفتند که برای میرزا از شخصی تعریف می کردند و شلوغی درسش را دلیل اجتهاد او می دانستند. میرزا فرموده بود اعم است. یعنی می شود که درسش شلوغ باشد ولی مجتهد نباشد.

شاگرد: استاد مبنای شما مبنای جدیدی است، اثبات می خواهد. شما می‌گویید کتاب برای قدح نوشته شده، قبول. این می شود مدعا.

استاد: من نمی‌گویم آگاهانه برای قدح نوشته می شده. من می‌گویم سیره عملی و آن ارتکاز ناخودآگاه عقلا بر این است که وقتی دارند اسم روات و بزرگان را می‌گویند و کتبشان را و طریقشان را می‌گویند، آنجایی که یک نکته‌ای در قدحشان هست را می‌گویند. اما ملتزم نیستند تکه تکه هر کدام را، همه وصف‌ها را کنار همدیگر بگویند.

شاگرد: آنجایی که گفتند «ثقة» برای چه گفتند؟ بعضی جاها دارند «ثقة ثقة».

استاد: بله.

شاگرد: خب چرا گفته؟ اگر قرار است همه کسانی را که قبول داریم بگوییم، آنهایی که قبول نداریم تذکر بدهیم.

شاگرد2: یک مقدار این‌که کتاب نجاشی رجال بوده، یا فهرست است، به نظر تفاوت ایجاد می‌کند. این که می‌فرمایید در مورد رجال شاید بگوییم که چنین چیزی هست. مثلا ببینیم مبنایشان بالأخره قدح بوده یا مبنایش این بوده که آنهایی را که تثبیت شده هستند را معرفی بکند. ولی خب ظاهرش این است که اینجا فهرست است. منتها وقتی مقدمه کتاب نجاشی را نگاه می‌کنیم، یک مقداری سیاق کلام ایشان این را می‌رساند که ایشان می‌خواهد جواب یک قومی از مخالفین را بدهد که فردا روزی نگویند شما «لا سلف لکم و لا مصنف».

استاد: کتاب نداشتید.

شاگرد2: این چیزی که اینجا آدم دارد نگاه می‌کند، شاید یک مقدار مؤید فرمایش حاج آقا باشد منتها به این شکل که مثلاً بگوییم ایشان در صدد این بوده افرادی که «وجه» بودند، افرادی که قابل افتخار برای طائفه امامیه بودند، اینها را بیاورد، در ضمن اگر مثلاً در مورد آن شخص نکته خاصی داشتند یا ضعف خاصی هم بوده، آن را تذکر بدهند. منتها محور اینجا ظاهراً کتاب است. محورِ قضیه کتاب است، و اگر بگوییم محور کتاب است و کتاب‌هایی که مورد توجه مثلاً طایفة امامیه بوده، لذا یک مقداری به نظر می‌رسد که اینجا شاید نوع برخوردمان با کتاب نجاشی هم متفاوت باشد. مؤیداتی برای فرمایش شما می شود آورد ولی آیا همیشه می‌توانیم این حرف را بگوییم؟

استاد: علی ای حال آن که من می‌گویم به عنوان یک احتمال است. مکرر هم گفتم که من نه تنها تخصص، بلکه یک معلومات عمومی حد نصاب هم در اینها ندارم. اما به عنوان یک احتمال… عبارت نجاشی چیست؟ سلف صالح یا چیز دیگری در آن نیست؟

شاگرد: «أما بعد، فإني وقفت على ما ذكره السيد الشريف- أطال الله بقاءه و أدام توفيقه- من تعيير قوم من مخالفينا أنه لا سلف لكم و لا مصنف. و هذا قول من لا علم له بالناس و لا وقف على أخبارهم، و لا عرف منازلهم و تاريخ أخبار أهل العلم، و لا لقي أحدا فيعرف منه، و لا حجة علينا لمن لم يعلم و لا عرف. و قد جمعت من ذلك ما استطعته، و لم أبلغ غايته، لعدم أكثر الكتب، و إنما ذكرت ذلك عذرا إلى من وقع إليه كتاب لم أذكره. و قد جعلت للأسماء أبوابا»[6].

 

برو به 0:22:57

استاد: می‌خواستم ببینم هیچ چیزی دارد که دال بر این‌ باشد که یک اصلی درست بکند در فرمایش ایشان یا نه؟ که ظاهرا نبود.

شاگرد: انگیزه ایشان از جمع کردن این کتاب یک مقدار ذهن را دور می‌برد از این‌که افراد ضعیف را ایشان بخواهند ذکر بکنند یا کسانی که مصنف کتاب‌هایی بودند که اصلاً اعتنا به آن نمی‌شده. ظاهرش این است که اگر مشکلی داشته باشد، قاعده‌اش این بوده که بیان بکنند.

آیه نباء، دلالت منطوقی یا مفهومی؟

استاد: قبلا عرض کردم که مشهور است و در کتاب‌های اصولی دیدیم آیه شریفة نباء: «إِنْ جَاءَكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا»[7] دلیل است بر حجیت خبر واحد به مفهوم. اگر یادتان باشد من عرض می‌کردم این به منطوق دلالت دارد نه به مفهوم. نه یعنی« ان لم یجئکم» یا «ان جائکم عادلٌ». بلکه خود منطوق دارد می‌گوید ابتداء به کلام «ان جائکم فاسق». تعلیقه زدن است، آیه شریفه دارد قید می‌زند یک روشی را که مرسوم بوده. نه این‌که می خواهد بگوید آن را از مفهوم کلام من، خودتان بفهمید. این نکته، نکته کمی نیست. ابتدا می‌گوید اگر فاسق آمد، خب  سوال می کنیم عادل چطور؟ جواب بدهد از مفهوم کلام من بفهمید.  خب آخر چطور شد؟ یعنی ابتدا سراغ فاسق برویم؟! و جالبش هم این است که به خبر عمل شد، پیشرفتی هم شد، بعد آیه نازل شد. یعنی یک سیره‌ای بود مستقر، اما چون مسامحه در آن می‌شد، به فسقِ آورنده خبر، دقت نمی‌شد. آیه این سیره را قید می‌زند. روی یک چیزش تأکید می‌کند. «ان جائکم فاسق فتبینوا». آن وقت در کلاس می‌گویند به مفهومش دلالت تشریعی دارد. آخر خود آیه شریفه منطوقش دارد می‌گوید به ابتداء می کنم به فاسق( به فاسق این سیره را قید می زنم).

شاگرد: منطوقش نه دیگر. یعنی آن عامی که بین من و شما مفروغ عنه است. این مخصصش می‌شود.

استاد: وقتی شد مخصص، دلالتش بر حجیت به مفهوم می‌شود؟

شاگرد: یعنی شما می‌خواهید بفرمایید یک عامی بوده که به همه خبرها عمل کنید. شارع مقدس آمده فاسق را خارج کرده.

استاد: سیره خارجیه در مرئی و مسمع شارع بوده، در مورد خاص، این سیره با یک خصوصیتی قید زده می‌شود. این آیه‌ای که می‌آید قید می‌زند، این آیه به منطوق دارد تأیید می‌کند آن سیره را، یا به مفهوم؟

شاگرد: به مفهوم دیگر. «لا تکرم الفساق من العلماء» به مفهوم «اکرم العلماء» را به ما معرفی می‌کند یا به منطوق؟ «لا تکرم الفساق من العلماء». یعنی فرض این است که شما خودتان علما را اکرام می‌کنید. فرمایش شما را اینطور فهمیدم.

استاد: من همین را می خواهم عرض کنم.

شاگرد: شارع کأنّ دارد با دلالت التزامی می‌گوید آن سیره‌تان را من تأیید کردم، طبق فرمایش شما. پس اینجا باز هم مفهوم می شود.

استاد: آیه شریفه می‌رود سراغ فاسد. یعنی فسق است که مانع عمل است، نه این‌که از مفهوم کلام من بفهمید که عدالت شرط است.

شاگرد: مخصص آن معاملاتی که در مردم هست.

استاد: یعنی آیه شریفه دارد می‌گوید فسق مانع است، فسق مانع است منطوقش چیست؟ مانعیت فسق.

شاگرد۲: به فرمایش شما منطوقش هست ولی منطوقش بالالتزام دلالت می‌کند.

استاد: تعریف منطوق و مفهوم که روشن است. من منظورم این است که مبالغه در این است که … مفهوم دلالتش اضعف از منطوق است. از این باب دارم می‌گویم. شما می‌گویید به مفهوم دلالت دارد. حالا بیایید در کلاس، بنا می‌کنیم خدشه کردن. مفهوم وصف است، شرط است، کدام است؟ عرض من این است که اصلاً نبرید در باب مفهوم که اضعف از منطوق است. اینجا خودش به منطوق دارد می‌فرماید مانع فسق است، تمام. منطوقی که دارد می‌گوید مانع فسق است یعنی چه؟ یعنی سابق بر این- به لسان حال- دارم می‌گویم عدالت که معلوم است، اصل است، آن که مانعیت دارد فسق است. نه این‌که عدالت شرط است، باید احراز کنی. ملاحظه می‌کنید، اشتراط عدالت با این تفاوت می‌کند. خیلی لوازم هم دارد. ولو به فرمایش شما این حرفی است که نمی‌دانم کسی گفته یا نه. ولی مباحثه طلبگی است دیگر. مباحثه طلبگی برای چیزهایی است که گفته بشود، دیگران هم روی آن تأمل بکنند، ببینیم این احتمالی است که به‌طور کلی صفر است یا احتمالی است که چه بسا قابل تأیید باشد.

ادامه بحث توثیق

شاگرد: در ادامه نجاشی…

استاد: اگر چیزی از عبارت خودشان پیدا بشود که خیلی خوب است. من هم که رفتم در این حرف‌ها، برای این‌که امروز این را دیدم. امروز در یک مورد برخورد کردم که راجع به یک نفر آنجا توثیق نکردند، اینجا هم با این عبارات بزرگ توثیق کردند، خیلی توثیق قوی.

شاگرد: ایشان دارد «[و ها] أنا أذكر المتقدمين في التصنيف من سلفنا الصالح، و هي أسماء قليلة».[8] حالا باید ببینیم ایشان منظورشان فقط طبقه اوّل است، یا بقیه طبقاتشان را هم این حرفشان می‌گیرد.

استاد:این خوب شد. یعنی می گویند من دنبال هر کسی نیستم. «صاحب تصنیف من سلفنا الصالح»، از خوبشان. این هم مؤید این است که اینهایی را که من می‌آورم، صالح می‌دانم. اگر یک جایی اشکال دارم می‌گویم. نه این‌که اگر نگفتم بدانید من چیزی نمی‌دانم. از ناحیه من، سکوت است.

 

برو به 0:28:57

شاگرد: ظاهر عبارتشان برای همان طبقه اولی است. چون ایشان می‌فرمایند: «و قد جعلت للأسماء أبوابا على الحروف ليهون على الملتمس لاسم مخصوص منها. [و ها] أنا أذكر المتقدمين في التصنيف من سلفنا الصالح، و هي أسماء قليلة» که آن چند تا کأنّه بر خلاف آن ضابطه الفبایی می‌آید که سلف صالح هستند، بقیه‌اش الفبایی است.

استاد: حالا در آن سلف صالح باید مرور بکنیم، ببینیم کسانی هستند که اسم نبردند یا نه؟ و علما آنها را چطور می‌دانند؟ این نکته خوبی است. اینها کلید می‌شود برای بحث‌های رجالی خیلی خوب. در همان طبقه اوّل، کسانی هستند که ایشان کلمه «ثقة» را نگفتند، و علما راجع به آنها چه می‌گویند؟

شاگرد۱: در مورد «سلیم بن قیس»، «ربیعة بن سمیع» وصفی نکردند. « سلیم بن قیس: له کتاب، یکنی ابا صادق»[9].

شاگرد ۲: اوّلش کافی است دیگر، که می‌گویند «سلفنا صالح» است …

استاد: توثیق است. صالح بودن، لفظ «ثقةٌ، عینٌ» نیست.

شاگرد: آنها می‌گویند «حسن» نباشد، باید لفظ «ثقة» باشد.

استاد: بله، و الا «صالح» می‌شود «حسن».

شاگرد: نه، این را نمی‌گویند. سلف صالح به معنای استغراقی نیست. الآن اگر کسی بگوید من از سلف صالح‌مان برای شما چیزی نقل می‌کنم، این استغراق دارد که یعنی من دانه دانه آدم‌ها…

استاد: اصلاً منظور من این نیست. منظور من این است که سیره عقلائیه ملتزم نیستند که وقتی صحبت سر مصنفین است، تک تک بگویند ثقة. اگر گفته باشند، ما حرفی نداریم. اما التزام آن طرفش است. یعنی وقتی مانعی برای اعتماد می‌بینند ملتزم‌اند بگویند. این طرفش روی حساب اقتضاء کلام و حال و ذهن و اینهاست. گاهی می‌گویند، گاهی نمی‌گویند. اگر نقل شده باشد از ایشان، ما هیچ حرفی نداریم. من در کتاب وجیزة شیخ بهایی یادم است، همچنین درایة شهید. آن را چون مباحثه‌اش کردیم بیشتر، درایة را هم مباحثه نکردیم، اما مطالعه کردم. الفاظ را می‌گویند. همه را می‌گویند، که الفاظ توثیق اینهاست. حتی سر بعضی الفاظ چقدر بحث شده که این توثیق هست یا نیست. اینها را در کتاب دارند، اما می‌خواهیم ببینیم اینهایی را که بحث می‌کنند، مأثور از التزام و ذکر خود متقدمین است، یا از مدرسین رجال و رجالیین متأخر است که خودشان سر اینها بحث کردند. اگر اینطور باشد منافاتی با عرض من ندارد. این الفاظ دال بر توثیق است، و اینها جمع می‌شود با این‌که نزد متقدمین اصالت بر وثاقت بوده. نه این‌که اصالت بر عدم اعتنا باشد الا اذا وُثّق. یا اصلاً اصلی نداشته باشیم. اگر توثیق شد، شد؛ بقیه‌اش هم مراعی. هیچ اصلی اینجا نداشته باشیم. اگر چنین اصلی، شواهدی برایش پیدا بشود، این اصل خیلی کارساز است در موارد متعدد.

شاگرد: یک نظر هم این است که آن اصحاب روایات و کسانی که اسم‌هایشان در روایات و کتبی مثل کتب اربعه و اینها هست، یک مرحله از صافی رد شدند. حالا استناد می‌شود به بعضی از این تعبیراتی که مثل مرحوم نجاشی در مورد بعضی افراد دارند و می‌گویند ما وقتی فضای تحدیث را بررسی می‌کنیم، می‌بینیم یک رویه‌ای بوده که خلاصه از هر کسی روایت نقل نشود، نوشته نشود، شنیده نشود، و لذا آن کسانی که بر خلاف این رویه بودند در موردشان این مطلب گفته شده به عنوان یک اشکال. که مثلاً «لا یبالی عمّن اخذ». می‌گفتند ایشان اینطور بوده، مدلش متفاوت بوده با بقیه. یا مثلا «کان یروی عن الضعفاء».

استاد: شما مؤید عرض من هستید.

شاگرد: به یک بیانی شاید متفاوت باشد. یعنی این‌که شاید اینطور نبوده که روال در آن زمان اصالة العدالة بوده. بلکه از کسانی که شناخت داشتند، روایت نقل می‌کردند. منتها اینهایی که اسمائشان هست در روایات، می‌توانیم بگوییم قاعده اوّلیة این است، چون رویه‌ای بوده در نقل حدیث بین اصحاب که از هر کسی نقل نکنند، از کسانی نقل بکنند که نسبت به آن ها شناخت دارند. و اگر کسی بر خلاف این رویه عمل می‌کرده، در موردش این نکته را متذکر شدند که این مثلاً برقی، رویه‌اش بر خلاف رویه متعارف بوده. مثلاً از مجاهیل نقل می‌کرده، یعتمد المراسیل. آن وقت شاید خلاف فرمایش حضرت عالی، بشود.

استاد: مسأله شناخت با مسأله توثیق، دوتاست. آن فرمایش شما را من قبول دارم، که همینطور ناشناسانه نقل نمی‌کردند. الآن هم عرف عقلا همین هست که خبرهایی که برای ایشان اهمیت دارد، وقتی اسم می‌برند، باید بشناسند. نمی‌گویند در خیابان، در تاکسی یک کسی گفت و تمام. این حرف‌های عرفی ساده است. اگر بخواهد یک حرفی روی حساب باشد و عقلایی باشد، باید بشناسند چه کسی بود. و الا اگر یک کسی در تاکسی گفت، هیچ ارزشی ندارد در عرف عقلا برای خبرهایی که بخواهد محل اعتنا باشد.

شاگرد: اسمش را می گذارند شایعات.

استاد: بله، شناخت که شما می‌گویید، من قبول دارم. اصلاً سیره بر این است که باید بشناسد. اما صحبت سر این است که سیره بر این است که بعد از این‌که وی را شناخت، باید با خصوصیات کار او آشنا باشد، بداند دروغگو نیست. عدم را بداند. اصل، فایده ندارد. اصل بر این است که آقا دروغگو نیست، نه. باید بدانی دروغگو نیست. این را من قبول ندارم. من عرض می‌کنم بعد از این‌که شناخت، دنبال این نمی‌رود که به عدم دروغگویی علم پیدا کند. اصل را بر عدم دروغگویی می‌گذارد، مگر یک جایی، یک کسی بگوید این دروغ می‌گوید. به عبارت دیگر اصل را نمی‌گذارید بر ندانستن صدق یا کذب و تفحص بکنید. آیه، «تبیّنوا» را برای فاسق می‌فرماید. یعنی در غیر فاسق، هیچ. بر اصل دارید مشی می‌کنید. «و ان جائکم فاسقٌ» یعنی چه؟ یعنی «ان جائکم من ثبت عندکم فسقه». نه «ان جائکم من احتملتم انه فاسق». اینها چیزهای مبهمی نیست ولی با آن مبانی ای که مستقر است تفاوت می‌کند علی ای حال.

 

برو به 0:36:30

حالا چند سؤال مطرح شد، پی جویی ‌اش خیلی خوب است. یکی اینکه علما با طبقة اوّل چه کار کردند؟ یعنی این کلمه صالح را علمای رجال متأخر یک دلیلی گرفتند بر این‌که آنها دیگر توثیقی نیاز ندارند، یا نه؟

شاگرد: معجم رجال در 1-2 مورد که چک کردیم، همینطور بود.در «سلیم» و «ربیعه» مرحوم آقای خویی می‌گویند «عده النجاشی من السلف الصالحین».

شاگرد2: به «سُلِیم» چقدر اشکال می‌کنند. هرجا می خواهیم نقل کنیم می‌گویند کتاب سلیم که معلوم نیست.

استاد: نه، کتاب سلیم با خود سلیم بحثش دوتاست.

شاگرد2: خودش را هم قبول ندارند. خودش هم وثاقتش معلوم نیست. همین فرمایش شما که می گویید، می گویند «ثقة» ندارد.

استاد: بله، مرحوم آقای خویی از «سلف الصالح» استفاده می‌کنند وثاقت را؟ یا حسنه بودن را؟ موصوف به مدح است یا موثق است؟ این معلوم است؟

شاگرد: ایشان می‌فرماید «ربیعة بن السمیع عده النجاشی من السلف الصالحین من المتقدمین فی التصنیف».

استاد: حالا موثقه است یا ممدوح است؟

شاگرد: چیزی نگفتند.

استاد: مهم است که الآن ایشان حسنه می‌دانند یا صحیحه می‌دانند.

شاگرد: چون آقای خویی در بحث‌های فقهی، اصالة العدالة را رد می کند-یادم نیست دقیقا کجا- این در ذهنم هست یک جاهایی گفتند آقای خویی که قُدما اصالة العداله‌ای بودند، پس این حرف درست نیست.

استاد: این هم پس مؤید عرض من هست. یعنی تأییدی از ایشان است که قدما، محدثین اصالة العداله‌ ای بودند. و من عرضم این است که قدما روی فطرت سیره ی عقلایی خودشان عمل کردند.

شاگرد: این را که رد می‌کنند. معروف است که قدما اصالة العداله ‌ای بودند، ولی این حرف درست نیست. حالا اگر شما می‌خواهید درستش کنید، آن یک چیز دیگر است. یکی از حرف‌هایی که معمولاً در بحث‌ها می‌خواهند رد بکنند، مثل همان قضیه جابر بودن مشهور. اصالة العداله ‌ای بودن هم هست. خیلی هم عجیب نیست به خاطر این‌که فرقه کمی بودند، که راوی می‌آید خدمت امام علیه السلام می‌گوید آقا ما سر یک گوسفند می نشینیم، تمام نمی‌شود. یعنی کل شیعه مثلاً ۲۰۰ نفر بودند. بعد هم وقتی زیاد شدند مگر چقدر شدند؟ علمایشان معلوم بود. فرق دارد با امروز که افراد پراکنده هستند.

شاگرد۲: اگر اینطور بود که همدیگر را می‌شناختند.

شاگرد: بله همدیگر را می‌شناختند.

شاگرد۲: پس می‌شود عدالت دیگر.

شاگرد: خیلی چیز عجیبی نیست اگر اصالة العداله ‌ای بودند.

استاد: اگر همه همدیگر را می شناختند پس چرا مرحوم آقای خویی در همان‌هایی که شما می گویید همدیگر را می شناختند، روایتشان را ضعیف می دانند. این یک نحو تهافت نمی‌شود؟

شاگرد: من دارم بیان می‌کنم. من از خودم ساختم.

استاد: تقریر شما متهافت شد. یعنی گفتید کم بودند و همدیگر را می شناختند. باید آقای خویی تأیید کنند و حال آنکه اینها را ضعیف می‌دانند و تضعیف هم می‌کنند و روایتشان را هم قبول نمی‌کنند.

شاگرد: صاحب حدائق هم مقدمه ی مفصلی برای اثبات همین حرف دارد.

استاد: کدام حرف؟ اصالة العدالة؟

شاگرد: در واقع توثیق همه روایت. در مقدمات حدائق، یکی از آن شماره‌هایش…

استاد: بله، حدائق چند تا مقدمه دارد، یکی دو تایش از آن بسیار نافع‌هاست. مقدمات حدائق را حیف است آدم غفلت کند. از آن وقتی که دیدم، همینطور در ذهنم مانده که تذکر به همدیگر بدهیم مقدمات حدائق مراجعه‌اش و بحث روی آن خیلی نافع است.

شاگرد: صاحب حدائق در جایی این بحث را می‌کند که ما بارها صحبت کردیم در کتاب که اصلاً از این اصطلاح «ثقة»، اثری در قدما نیست. قدما اصلاً اینطور نمی‌گفتند.

شاگرد2: صاحب حدائق اخباری مسلک است. تمام اخبار را سعی می‌کند درست کند.

شاگرد: ادعایش این است که قدما این کار را نمی‌کردند. مؤیدات هم دارد. مثلا شیخ طوسی در تهذیب و استبصار، این همه روایت اختلافی را چرا می آورد. اگر واقعاً قائلیم که یک دسته از اینها ضعیف‌اند، خب ضعیف را بریزیم دور دیگر. این که می‌آوریم و می‌خواهیم حل کنیم… همین‌هایی که امروز ما جُلّشان را تضعیف می‌کنیم، با آن مبنای مثل معجم رجال و اینها، جُل اینها را تضعیف می‌کنیم، شیخ نمی‌گوید ضعیفٌ. یک جوری سعی می‌کند با دست و پا حلش کند. این مؤید این است که آنها اصلاً قائل به این حرف‌ها نبودند. ولو این‌که خود شیخ دو تا کتاب فهرست و رجال دارد.

استاد: علی ای حال مرحوم مجلسی در مرآة العقول، روش قشنگی دارند. طبق متأخرین حکم می‌کنند. اما تذکر هم می‌دهند. چون خودشان محدث‌اند. می‌گویند «ضعیفٌ علی المشهور». از مشهور منظورشان بعد از علامه و ابن طاووس است. «ضعیفٌ» را مرحوم مجلسی می‌گویند، اما «علی المشهور». این «علی المشهور» یعنی ما در آن حرف داریم. خیلی موارد است که قبول نداریم ضعیف باشد. این از کارهایی است که مرحوم مجلسی در مرآة العقول دارند.

پس ما در این روایتی که در این بحث بود، دو تا سند داریم. هر دو سند صحیح می‌شود.اما روی حساب قواعد به یکی از این دو نمی‌شود گفت که صحیح است. چرا؟ چون «محمد بن خالد طیالسی» صریحاً توثیق نشده، طبق ضوابط رجالی متأخر. ولی سند دیگر صحیح است.

شاگرد: در این نرم افزار درایه درمورد محمد بن خالد گفته اند که علی التحقیق ثقه است.

استاد: حالا اینکه از «علی التحقیق» منظورشان چه بوده، بعضی چیزهایش را که من حس کردم اینطور بوده که مثلاً اکثار نقل مشایخ از او و اینطور چیزها را قرار می دهند. یعنی ولو توثیق نشده، می گویند علی التحقیق. یعنی رفتیم دیدیم مواردی که از ضوابط رجالی خودشان دلالت دارد بر موثقه بودنشان.

 

برو به 0:43:37

بررسی دلالی روایت صفوان

صفوان جمال می‌گوید «قلت لأبي عبد الله ع إن معي شبه الكرش المنثور» که در نسخه اسلامیه بود «المنشور»، «فأؤخر صلاة المغرب حتى عند غيبوبة الشفق ثم أصليهما جميعا يكون ذلك أرفق بي فقال إذا غاب القرص فصل المغرب فإنما أنت و مالك لله.» حالا فرمودید «فإنما أنت و مالك لله» یعنی چه؟ این که من می‌فهمم این است که گاهی است … این خیلی مهم است. مرحوم سید بحر العلوم یک منظومه‌ای دارند خیلی خوب است. به نظرم حاج آقا کلش را حفظ بودند. گاهی که شروع می‌کردند به خواندن، می‌دیدید دارند ردیف می‌خوانند. خیلی منظومه خوبی است. مرحوم صاحب جواهر هم تا آنجایی که سید شعر گفته بودند را کأنّ مقیدند بیاورند، حرف‌های سید را نیندازند. علی ای حال خیلی خوب. مرحوم سید همین‌جا می‌گویند:

و طالب الإقبال في العبادة يرجى و لا يتخذنه عادة[10]

حاج آقا این شعر را زیاد می‌خواندند. اوّل وقت است، کسی که اقبال ذهنی الآن ندارد «یُرجی»، اقبال قلب برای نماز مهم‌تر از اوّل وقت است. «یرجی» یعنی «یؤخر»، «و لا یتخذنه عادة». شیطان می‌آید می‌گوید همیشه اوّل وقت حال نداری.

شاگرد: یعنی چنین چیزی داریم که ترجیح دارد بر اوّل وقت؟

استاد: شعر سید را خواندم، «الدرّة النجفیة». این شعر سید است «و طالب الاقبال فی العبادة، یرجی» یعنی «یؤخر»، «یرجی و لا یتخذنه عادة». چرا؟ چون اینجا جای شیطان است. می‌آید می‌گوید اوّل وقتی که اینقدر فضیلت دارد، حال نداری.

حالا برای این، حضرت می‌فرمایند این می‌خواهد یک کاری را برای خودش عادت کند. بگوید همیشه اوّل وقتِ نماز مغرب، من کار دارم. حضرت می‌فرمایند این راهش نیست. خدایی که فرموده نماز مغرب بخوانید، می‌دانسته که این وقت وقتش است. تو نیا عادت خودت قرار بده. وقتی امر فرموده خودت و مالت و شترت، همه برای خدا هستید. نبایست خودت را عادت بدهی بر کاری که خلاف امر مالک خودت است. حالا یک وقتی است که نرسیدی و عذر شد، یا به فرمایش سید اقبال نداشتی، آن استثناء است. حضرت اشاره دارند به این‌که آن مالک می‌دانسته تو کار داری یا نداری، نبایست عادت خودت در کل زندگی قرار بدهی که نمازی را که خدا امر فرموده آن وقت بخوانی، عقب بیندازی. همه تشکیلاتت برای خداست، همان وقت  به نمازبایست و به مالت اعتنا نکن، به عنوان یک کار مستمر و عادت.

شاگرد: من توکل فهمیدم. این‌که تو بخواهی همه شترها را جمع کنی، نه، اینها را بسپار به خدا.

شاگرد۲: یعنی خوف هلاک در کار نبوده؟

استاد: مسأله خوف. اگر خوف بوده، همین فرمایش شما می‌شود. من خوف در ذهنم نمی‌آمد. اشاره ای هم به خوف نمی کنند.

شاگرد: می‌خواهد بگوید من هر روز این گرفتاری را دارم.

استاد: این گرفتاری را دارم برای ضبط کردن، نه این‌که خوفی دارم. اگر خوف باشد، آن هم خوب است. ولی خب حضرت مناسب نبود که بگویند «فتوکل علی الله». «انما انت و مالک لله» با این‌که «توکل علی الله فی حفظ المال» خیال می‌کنیم خیلی توافق تام ندارند. «مالک لله» یعنی می‌خواهند بگویند خودت و مالت برای خداست، باید حق خدا را جلو بیندازی. عادت خودت قرار ندهی که حق خدا را به خاطر مالت پس بیندازی.

شاگرد: خوف خیلی استشمام نمی‌شود. تعبیر «شبه الکرش المنثور» خیلی به این نمی‌خورد که من مثلاً می‌ترسم هلاک بشود. نه، یعنی در واقع احتیاط بیش از حد است برای حفظ مال.

استاد: حالا اگر خوف باشد، فرمایش شما مانعی ندارد. ولی عبارت حضرت هم خیلی در کوچه توکل نیست. «انما انت و مالک لله» یعنی حق خدا را برای نماز جلو بینداز. نه این‌که برو توکل کن و نماز را ببند. ولو آن هم احتمالش صفر نیست. علی ای حال این برای این روایت که حضرت فرمودند «اذا غاب القرص».

الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

پایان

 


 

[1] بهجة الفقيه؛ ص: 54

[2] وسائل الشيعة؛ج‏4؛ص193: عبد الله بن جعفر في قرب الإسناد عن السندي بن محمد عن صفوان بن مهران الجمال قال: قلت لأبي عبد الله ع إن معي شبه الكرش المنثور فأؤخر صلاة المغرب حتى عند غيبوبة الشفق ثم أصليهما جميعا يكون ذلك أرفق بي فقال إذا غاب القرص فصل المغرب فإنما أنت و مالك لله.

[3] قرب الإسناد (ط – الحديثة) ؛ النص ؛ ص60

[4] . رجال‏النجاشي ص :  187مدخل 497 – سندي بن محمد و اسمه أبان يكنى أبا بشر صليب من جهينة و يقال: من بجيلة و هو الأشهر. و هو ابن أخت صفوان بن يحيى. كان ثقة وجها في أصحابنا الكوفيين‏.

[5] قرب الإسناد (ط – الحديثة) ؛ النص ؛ ص130

[6] رجال النجاشي ؛ ص3

[7] سوره حجرات، آیه 6

[8] . رجال‏النجاشي ص :  3.

[9] رجال النجاشي ؛ ص8

[10] الدرة النجفية (لبحر العلوم)؛ ص: 88