مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 22
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ٢٢: ١٣٩٢/٠٧/٢٧
و هل الراجح مع الغيبوبة عن الحسّ في الأُفق المستوي بلا اختلاف للسطح في مكان المصلي بطرفيه شرقاً و غرباً هو الانتظار للذهاب، اللازم مع الغيم و نحوه من الحائل، فيكون مع عدمه أيضاً راجحاً، لقوله عليه السلام مسّوا، فإنّ الشمس تغيب عندكم. و لقوله عليه السلام غابت الشمس من شرق الأرض و غربها، و لا ينافيه قوله عليه السلام إنّما عليك مشرقك و مغربك. لأنّه للوقت، و الأوّل للرجحان؟ أو الصلاة بمجرّد الغيبوبة عن الحسّ في الفرض المذكور؟ كما يستفاد ممّا حُكي صلاة رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله و سلم بالناس، و الناس يرون مواضع نبلهم. و نحوه رواية «صفوان بن مهران»، و فيها إذا غاب القرص فصلّ المغرب، فإنّما أنت و مالُك للّٰه.[1]
صفحه ۵۳ بودیم. مختار خود ایشان این شد که نماز مغرب، وقتش با استتار داخل میشود. بعد فرمودند که اگر در یک جایی استتار شد، ولی هنوز ساختمانی یا منارهای هست که آفتاب به آن تابیده. برای ناظر استتار شد، اما برای سر کوه یا سر مناره اسکندریه و اینها هنوز آفتاب است. فرمودند: «فمقتضى الاحتياط بل هو الأظهر» که نمیتواند نماز بخواند. همان که چند روزی هم صحبت شد که مرحوم صاحب جواهر فرمودند که این قولٌ محدث. عرض کردم نظر ایشان این است که این قولِ محدث نیست، تفسیرش برای شیخ است. دو تا قول بیشتر نداریم، یک قول استتار، یک قول ذهاب حمره. برای استتار مرحوم شیخ در مبسوط یک لازمی ذکر کردند، عبارتشان واضح بود. این لازم را کأنّه مرحوم صاحب جواهر مقوّم این قول قرار دادند. حاج آقا این را قبول ندارند. میگویند ما استتاری هستیم، اما نه به آن ملازمهای که شیخ میخواهند به گردن قول ما بگذارند. ما میگوییم استتار شمس از این بلده به نحو عرفی، که اگر سر یک ساختمان بلندی آفتاب تابیده، هنوز غروب نشده، هنوز صدق استتار نمیکند.
حالا که تا اینجا زمینه بحث فراهم شده بود، این سؤال را مطرح کردند که استتار قطعاً شده، هیچ شکی هم نداریم. افق مستوی، ساختمان بلندی هم نیست که شعاع را نشان بدهد. استتار هم قطعاً شده و هیچ شبههای در این نداریم. ولی هنوز ذهاب حمره نشده. اگر شک داریم، هیچ مشکلی نداشتند با احتیاط و استحبابِ اینکه تا ذهاب حمره صبر کنیم. الآن هم در رسالهشان احتیاط مستحبی است. اما فرض ما جایی است که هیچ سر سوزنی شک نداریم، قسم خوردنی است که استتار به نحوی که موضوع حکم شرعی است، شده؛ ولی هنوز ذهاب نشده. حالا سؤالِ حکم شرعی که مطرح کردند این بود که در این شرایط که قطع به استتار داریم و قطع به عدم ذهاب داریم، در این فاصله زمانی از نظر شرعی بهتر این است که زود نماز را بخوانیم، «اوّل الوقت افضله» را اجرا کنیم؟ یا در عین حال از نظر شارع بهتر این است که در این فاصله- با اینکه قطع داریم استتار شده- صبر کنیم تا ذهاب بشود؟ این سؤالی بود که مطرح کردند، ادله طرفینش را آوردند. برای طرفی که بهتر است صبر کنیم، چند تا روایت فرمودند؟ «مسّوا بالمغرب»[2]، «غابت الشمس من شرق الارض و غربها»[3].همین دو تا را آوردند. «تمسیه و غابت الشمس من شرق الارض و غربها». با اینکه قطع دارید که استتار شده، دلیل شرعی است- روایت مسّوا- که باید صبر کنید. یا صبر کنید تا «غابت الشمس من شرق الارض و غربها» صدق بکند. روایت در کافی بود.
«أو الصلاة بمجرّد الغيبوبة» یا آن طرف که وقتی قطع داریم استتار شده، راجح این است که بخوانیم. «اوّل الوقت افضله»، چرا صبر کنیم؟ برای این طرف داشتند ادله را میآوردند که آن روز دو تا روایت مطرح شد. «أو الصلاة بمجرّد الغيبوبة عن الحسّ في الفرض المذكور؟ كما يستفاد» که شروع کردند ادله را فرمودند. یکی این بود: «كما يستفاد ممّا حُكي صلاة رسول اللّه صلى الله عليه و آله و سلم بالناس، و الناس يرون مواضع نبلهم».[4]
برو به 0:06:50
آن روز عرض کردم که در وسائل باب هجدهم، روایت پنجم فرموده بودند[5]: «و هم یرون مواضع سهامهم». اما در نسخه امالی و در جواهر «مواضع نبلهم» بود. و غالباً هم چون حاج آقا محور درسشان جواهر بود، از جواهر نقل میکردند. به نظرم کلمه «نبلهم» اینجا از جواهر آمده باشد. روایت را آن روز خواندیم، «محمد بن یحیی الخثعمی» هم که صحبت شد، این روایت را فقط مرحوم صدوق نقل کردند، اما در دو کتابشان. در امالی سند صحیح بود. اما در فقیه مسأله «زکریا المؤمن» مطرح بود. که در طریق مرحوم صدوق بود به «محمد بن یحیی الخثعمی». در مستدرک هم خواندیم.
علی ای حال طریق خوب بود. «زکریا المؤمن» اگر «زکریا الآدم» باشد که دیگر هیچ مشکلی نداشت. اگر هم «زکریا بن محمد» باشد، با این همه نقلِ اجلاء از او، به نحوی اطمینان پیدا میشد که این بزرگان این همه اکثار نقل نمیکنند از کسی که … لذا، سند فقیه هم خوب بود.
شاگرد: اکثار روایت به آن بیانی که میفرمایید، یعنی به شرط اینکه شیخِ خودش قرار بدهد، یا حتی اگر تک تک هم باشد کافی است؟ مثلا فرض کنید ۱۰-20 تا از اجلاء هر کدام ۲-۳ تا روایت از کسی نقل کنند. میشود ۹۰ روایت مثلاً و معتنا به است. اما او را شیخ خودشان قرار ندادند. اما یک موقع یکی از اجلاء یک کسی را شیخ خودش قرار میدهد، خب آن خوب است. آن یک مبناست که میگویند اگر ولو ما او را نمیشناسیم، همین که یک آدم جلیل القدر …
استاد: شبههای هم که فقط ایشان داشت، عبارت نجاشی بود. «کان مختلط الامر فی حدیثه». با این تعبیر گفته بودند ضعیف.
شاگرد: که این منظور وثاقتش نیست، به ضبطش برمیگردد.
استاد: نه، آن روز عرض کردم که یکی «مخلّط الامر» داریم، یکی «مختلط الامر». «مخلّط» اگر باشد، حدیث رو به ضعف میرود. چرا؟ چون یعنی حافظهاش ضعیف است، مخلوط میکند. اما «مختلط» یعنی خیلی ملتزم نیست که از ثقه نقل بکند. «یروی عن الضعفاء». مثل ایرادی که «احمد بن محمد بن عیسی اشعری» به «احمد بن محمد بن خالد» گرفت و ایشان را از قم اخراج کرد. میگفت خودش که خوب است، «الا انه یروی عن الضعفاء». [6]چرا از ضعفاء روایت میکنی؟ این احتمال دارد «اختلط امر حدیثه» یعنی لا یمیّز موثق از غیر موثق. اگر اینطور باشد هیچ منافاتی با ثقه بودن خودش ندارد. اتفاقاً بلکه یک نحو اشعاری به توثیق خودش دارد. چرا؟ چون وقتی صحبت در مورد کسی است، ما بگوییم «یروی عن الضعفاء» یعنی پس خودش ضعیف نیست، خودش خوب است. مشکل کارش این است که از ضعفاء نقل میکند. لذا ممکن است حتی از عبارت نجاشی یک مدحی برای ایشان استفاده بشود، که خودش ثقه هست. و لذا حرف مرحوم آقا میرزا حسین هم در مستدرک حرف خوبی میشود که این همه بزرگان از او نقل کردند. اما آن که شما میفرمایید که این همه بزرگان هر کدام یکی دو تا از او نقل کردند، این را من در فکرش نبودم. ولی علی ای حال وقتی یک کسی باشد که ولو تعداد نقلهای هر کدام از او زیاد نیست، ولی تعداد ناقلین از او زیاد باشد. این معلوم میشود بین طائفه محل اطمینان بوده. یک نفری که میبینید ۵-۶ نفر از بزرگترین اجلاء محدثین اسم او را میبرند. از او روایت نقل میکنند. خود تعداد ناقلین هم این اطمینان را میآورد.
در نرم افزار درایه شماره گذاری کرده. هر کدام را میزند که چند تا روایت از ایشان نقل کردند. فقط شمارهها را نبایست که اشتباه کنیم. شمارههایی که میزند برای مجموع کافی و استبصار و تهذیب و وسائل است. شمارهها برای اینهاست. لذا اگر نوشته ۲۰ تا، نبایست بگوییم ۲۰ تا نقل شده. تکرار هم میشود، باید روایت های غیر مکرر را حساب بکنیم.
برو به 0:12:38
محمد بن یحیی خثعمی میگوید: «أبي عبد الله ع أنه قال: كان رسول الله ص يصلي المغرب و يصلي معه حي من الأنصار» یک طایفهای از انصار با حضرت نماز میخواندند. «يقال لهم بنو سلمة» که شما (یکی از شاگردان) فرمودید که اینها همان جایی است که…
شاگرد: جابر بن عبدلله هم از این طایفه بوده. در بحار از جابر نقل میکند که «کنّا نصلی المغرب».
استاد: برمیگشتیم. پس معلوم میشود خود جابر هم محله بنو سلمه بوده.
شاگرد: بعد دیدم در کتب هم اشاره میکنند که ایشان از همانجا هست.
استاد: یعنی همانجایی که الآن مسجد ذو قبلتین در مدینه هست. فقط من یادم نیست که مسجد ذو قبلتین و مسجد قبا کدام به حرم نزدیکتر بودند؟ اینطور در ذهنم مانده که مسجد ذو قبلتین نزدیکتر بود. یعنی بین مسجد قبا بود و حرم شریف.
شاگرد: بله.
استاد: پس الآن فاصله مسجد ذو قبلتین میشود حدود چقدر؟. حضرت فرمودند: «منازلهم على نصف ميل فيصلون معه» نصف میل فاصله داشتند از آنجایی که حضرت نماز میخواندند تا منزلشان. هر فرسخ شرعی سه میل است. نصف میل. آن وقت اگر بگوییم یک فرسخ شرعی ۶ کیلومتر باشد-برای اینکه خرده نیاید-، یک میل میشود دو کیلومتر. و نصف میل میشود یک کیلومتر. یعنی یک کیلومتر فاصله بوده بین آنجایی که نماز میخواندند و منزلشان. مثلاً کسی در حرم نماز بخواند، نماز مغرب که تمام شد، تا سجادیه[7] بیاید، و هنوز هوا طوری روشن باشد که اگر تیر بیندازد، آن جایی که تیرش پایین بیاید را ببیند.
شاگرد: مواضع «نبل» به این معناست؟
استاد: بله. «غلوة سهم» برای تیمم دارند. طوری هوا روشن بود که اگر کسی تیر میانداخت، آنجایی که تیر پایین میآمد را میدید. «موضع نبله» یعنی آن جایی که تیر پایین میآید. تاریک که میشود دیگر نمیبیند. میبیند یک تیری رفت، نزدیک را میبیند، دید او ضعیف میشود، دیدش کم میشود، مثلاً ۱۰ متر، اما آن جایی که تیر پایین آمد را نمی بیند. اما آنقدر هوا هنوز روشن بود که «یرون مواضع نبلهم».
شاگرد: من تصورم نیزه بود.
استاد: نبل به معنای نیزه؟
شاگرد: «سهام» هم تأیید میکند دیگر.
استاد: در تهذیب (فقیه) و وسائل، «سهام» است. در استبصار (امالی) به نظرم «نبل» بود.
شاگرد2: در بعضی روایات نقل هست که «کنا نتناضل»، یعنی ظاهراً تیراندازی هم میکردند.
استاد: «کنا نتناضل» یعنی تیراندازی میکردیم و آن جایی که تیر پایین می آمد را قشنگ چشممان میدید. خب هوا هنوز خیلی روشن بوده. نماز مغرب را خدمت حضرت بخوانند، بعد یک کیلومتر هم بروند، به منزل هم که میرسند موضع نبلشان را ببینند.
شاگرد: اینطور که حساب کنیم یک ساعت قبل…
شاگرد: این معنایش این است که هنگام برگشت مسابقه میدادند. راه را میرفتند و مسابقه میدادند و میدیدند.
استاد: عبارت را بخوانم. «يقال لهم بنو سلمة- منازلهم على نصف ميل» که البته عرض کردم نصف میل از یک کیلومتر کمتر میشود. حدود 900 متر مثلاً. هشتصد و خردهای میشود، اگر دقیق بشویم. چون هر میل چهار هزار ذراع است. ذراع را اگر نیم متر حساب کنیم، هر میل میشود ۲ کیلومتر. اما کمتر از ۵۰ سانت است. ۴۵ سانت مثلاً. من یک وقتی ۴۵ و ۴۶ برای نماز مسافر حساب کردم. ۴۵ خیلی کمتر میشد، میآمد نزدیک ۲۰ و اینها. ۴۶ که میگرفتیم میرفت نزدیک ۲۱ و خردهای مثلاً. ۲۲ کیلومتر دیگر خوب است الآن. ۲۲ کیلومتر برای نماز مسافر خوب است.
برو به 0:18:34
شاگرد: ۲۲ و نیم دیگر لازم نیست؟
استاد: من اینطور یادم است که لازم نیست. بعضی آقایان نقل میکردند حتی تصریحش را هم در بعضی رسالههای امروزی دیده بودند.
شاگرد: آقای مکارم میگویند ۲۱ و نیم. آقای زنجانی میگویند ۲۰ کیلومتر.
استاد: پس ایشان ۴۵ سانت میگیرند. علی ای حال اگر اینطور باشد، نصف میل میشود هشتصد و خردهای متر.
شاگرد: در روایت نگفته که اینها وقتی میرسند میبینند.
استاد: «منازلهم على نصف ميل فيصلون معه ثم ينصرفون إلى منازلهم و هم يرون مواضع نبلهم» یعنی همان که از مسجد راه میافتادند؟! اگر بلافاصله بود باید بگویند «یصلون، فیرون مواضع نبلهم». اینکه بگویند «نصف میل» … اگر میگفتند که «ینصرفون الی منازلهم»، هر کجا میخواهد باشد. در راه که میرفتند «یرون مواضع نبلهم». اما قبلش به خصوص تعیین مقدار میکنند. میگویند «منزلهم علی نصف میل»، بعد می گویند «ینصرفون الی منازلهم». بعد میگویند «یرون». این ظهور عرفی قوی ایجاد میکند که منظور امام علیه السلام چه بوده؟ یعنی در خود منزل. وقتی آنجا رسیدند. و الا در بین راه که بالتشکیک میشود. کجای این انصراف. دو دقیقه بعد از انصراف از مسجد؟ پنج دقیقه بعدش؟ معلوم نیست. حضرت نمیخواهند یک چیز مبهمی را بگویند. یعنی «مواضع نبلهم» در این فاصله ی مثلاً ۲۰ دقیقه ای که میرفتند.
شاگرد: طوری دور بوده که در بعضی از نقلها آمده که به پیامبر شکایت میکردند از این که راه دور است بخواهیم برای نماز بیاییم.
استاد: الآن هم که اتوبوس میرود معلوم است یک مقدار حسابی میرود. آنهایی که مأنوس هستند، زیاد مشرف شدند شاید بتوانند بفهمند، مثلاً چند کیلومتر است.
شاگرد: آن وقت میتواند این روایت هم در عداد آن روایات متعددی قرار بگیرد که همان اوائل بحث میفرمودید که حکایتگر سیره پیامبر بود، که «اذا غاب قرصها» حضرت صلاة مغرب را شروع میکردند.
استاد: چند روز صحبتش شد. یک چیز بسیار مهمی که از قرن دهم به بعد مطرح شده در فضای فقه، احتمال تقیه است. بزرگان فقهایی که اینجا صحبت فرمودند، و میخواهند طرفدار مشهور باشند یکی از مهمترین حربههای استدلالیشان تقیه است. و حال آنکه قبل از قرن دهم اصلاً یک جا، یک احتمال، یک ذکر تقیه در کلام یک فقیهی نیامده. خیلی مهم است که یک نفرشان … شیخ در خلاف، این همه خلاف شیعه و سنی را آوردند، این را نیاوردند. در مبسوط، در نهایه، هیچ کجا یک کلمه، یا چیزی که مشعر به این باشد که «کنا نتقی من العامة»، نیست. در روایات هم فقط روایت جارود بود که مرحوم آقای حکیم جواب دادند، دیگران هم جواب دادند. علی ای حال فرمایش ایشان، مسألة تقیه بود. چیزی که من عرض کردم در ذیل فرمایش ایشان این بود که ما یک روایت پیدا کنیم- کاری به سند هم نداریم-، یک اشعاری پیدا کنیم از ناحیه که کار جدشان را طوری اشاره کرده باشند که وقت ذهاب نماز میخواندند. میگویید تقیةً کار جدشان را خلاف بیان کردند. که حالا حاج آقا این را جواب میدهند. یک مورد هم باشد که یک روای بگوید امام علیه السلام به ما گفتند که از چیزهایی است که تقیه میکنیم، ولی جد ما نماز را وقت ذهاب میخواندند. تا آنجایی که من یادم است پیدا نکردیم. که یک روایت امام علیه السلام نقل کنند کار جدشان را به اینکه موافق ذهاب حمره بشود.
برو به 0:24:21
برعکسش بود. برعکسش روایت اسماعیل بن فضل الهاشمی بود[8]: «کان رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم یصلّی المغرب حین تغیب الشمس حیث تغیب حاجبها». که راجع به «حاجب» چقدر صحبت کردیم. «حاجب» روی حساب ظهور قوی روایت همان قرص خورشید بود. این یکی بود، یکی هم اینجا. که باز هم دارند کار جدشان را میگویند و تأکید میکنند که اینقدر هوا روشن بود. حضرت طول نمیدادند تا صبر کنند که زوال حمره بشود. نماز مغرب را می خواندند، اینها هم نصف میل می رفتند، بعد هنوز طوری هوا روشن بود که «یرون مواضع نبلهم».
شاگرد: این کار اصلاً در تقیه جا دارد؟
استاد: عدهای گفتند. وقتی این روایت ها میآید، میگویند تقیه فقط این نیست که امام علیه السلام یک کاری بکنند یا حرفی بزنند. گاهی به خاطر تقیه با اینکه میدانند جدشان چنین نمیکردند، می گویند که جد ما چنین میکردند. حاج آقا که میخواهند این را رد کنند، میگویند نسبت کذب به جدشان می دهند؟! همین میشود لازمهاش. لذا حاج آقا فرمودند اینها نیاز نیست. «التقیة تعمل بها علی اقل الضرورتین». چرا بیایند کار جدشان را تقیةً خلاف نقل بکنند. این خیلی عجیب میشود. و یک مورد هم نیامده که به شیعهها بگویند که من آنجا به خاطر تقیه آنطور گفتم. من که کار جدم را آنطور گفتم، تقیةً گفتم. یک جا نیامده. این طرفش آمده، آن طرف اصلاً نیامده. لذا خیلی دور میرود. حاج آقا فرمودند[9]: «أی فی الکذب علیه صلی الله علیه و آله و سلم». یعنی تقیةً مجبور بشوند که یک کار دروغی را به حضرت نسبت بدهند.
شاگرد: به خاطر اینکه اهل تسنن شبیه این روایت را نقل کردند فرمودند تقیه است.
استاد: خب اهل تسنن نزدیک روایات ذهاب را هم داشتند، ما اینها را بررسی کردیم. «اقبل الفحم، اقبلت الظلمة»، در صحیح بخاری و مسلم و اینها بود. فقط اسم حمره مشرقیه درونش نبود. و الا مفادش عین همان روایت سفر است که الآن حاج آقا میفرمایند.
خب، فرمودند که آیا رجحان این است که زود بخوانیم، دلیلمان چیست؟ «کما یستفاد مما حَکی علیه السلام» یا «مما حُکی مِن صلاة». اگر «حُکی» بود، «مِن» هم میخواست. «کما حُکِی من صلاة رسول الله». اما «حَکی صلاة» دیگر «مِن» نمیخواهد. «كما يستفاد ممّا حَكي صلاة رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بالناس، و الناس يرون مواضع نبلهم» ملاحظه میکنید که حاج آقا خیلی حدیث را مختصر کردند. اشاره است فقط. «صلاة رسول الله بالناس و الناس یرون». بینش افتادگی دارد. «یصلی صلی الله علیه و آله و سلم بالناس و الناس ینصرفون الی منازلهم بنصف میل و یرون مواضع نبلهم». و الا اگر این باشد که همان وقتِ «یصلی»، «و الناس یرون» که با ذهاب حمره هم ممکن است. این اشاره است به روایت.
«و نحوه رواية صفوان بن مهران، و فيها إذا غاب القرص فصلّ المغرب، فإنّما أنت و مالُك لله» جلسه قبل درباره این روایت[10] به مناسبت «کرش المنثور» صحبتش شد. روایت از قرب الاسناد بود. صاحب وسائل میفرمایند: «عبد الله بن جعفر الحمیری فی قرب الاسناد عن السندی ابن محمد عن صفوان بن مهران الجمال قال: قلت لابی عبد لله علیه السلام إن معي شبه الكرش المنثور» در وسائل ما «المنشور» است که آن روز صحبتش شد. در چاپ آل البیت و هم منابع اوّلیه، «المنثور» است.
شاگرد: در لسان العرب هم دیدم. «علیه کرش المنثور أی له عیال صغار».
استاد: بچههایی دارم که … ولی یک احتمالی گفتند، احتمال خوبی هم هست. یکی از معانیاش، عیال است. به قرینه اینکه صفوان جمال است، اینجا منظورش از عیال یعنی شترهایم. بچهها وقت غروب آشیانه نمیخواهند. اما شتر و گاو و اینها ضبط کردن میخواهند، آن هم وقت غروب. وقت غروب که هوا تاریک میشود، باید اینها را سرآوری کنم، یک جایی پناه بهشان بدهم، جمعشان کنم. این کأنّه مناسب با «کرش المنثور» است. عیالات دارم.
در آن روایت شریفه بود که حضرت داشتند تشریف میبردند جایی، یک کسی تله گذاشته بود. یک کبوتری آمده بود و پایش در این تله گیر کرده بود. امام علیه السلام همان وقتی که این کبوتر داشت بال بال می زد، رسیدند آنجا. فرمودند «هلک صاحب العیال».[11] کبوتر اینطور است، وقتی بچه دارد، خیلی بی محابا با یک شتابی میآید و غذا را میبلعد. بعد میرود زق میکند، یعنی اینکه رفته در چینه و نیم هضم شده، دوباره با یک فشار خاصی آن را بیرون میآورد و میکند در حلق بچهاش. جل الخالق. و لذا بعضیها که متخصص اند، تخم مرغ را که میگذارند زیر کبوتر تا جوجه شود، وقتی جوجه بیرون آمد، فورا از کبوتر سوایش میکنند. میگویند کبوتر به خیال اینکه بچه خودش است، میآید باد میکند در دهنش و این جوجه میمیرد. مرغ در دهن جوجهاش باد نمیکند. اما کبوتر زَق میکند.
برو به 0:31:41
مرحوم آسید محمد کاظم دوتا شاگرد اختصاصی داشتند که درس صاحب کفایه نمیرفتند. اینها شاگردهای اختصاصی سید بودند. یکی آشیخ محمد حسین کاشف الغطا بود. یکی هم آشیخ عبدالکریم زنجانی که در عراق در امور سیاسی وارد میشد و کتابهای خیلی خوبی هم دارد، ولی این امور سیاسیشان باعث شد معروفیتشان کم شود. حاج آقا میفرمودند: در درس مرحوم آسید محمد کاظم یزدی اشکال و بحث میشد. سید گاهی به شیخ محمد حسین یا به یکی دیگر از شاگردان- من تردید دارم- میگفت که «ان کان ابوک یشمّ الفقه شمّا، فأنا أزق الفقه زقا».
شاگرد: شیخ علی یا شیخ موسی بوده شاید، چون باید فرزند بلافصل کاشف الغطا باشند.
استاد: نه، شیخ علی و شیخ موسی که وفات کرده بودند زمان صاحب عروه. آسید محمد کاظم، شیخ انصاری را درک نکردند. شیخ انصاری، شیخ علی و اینها را درک کرده بودند و معاصر بودند. آسید محمد کاظم آنها را ندیده بودند، تازه آنها بیایند درس آسید محمد کاظم. پس نوهشان بودند. خلاصه «ان کان ابوک یشمّ الفقه شمّا» شمّ الفقاهه که میگویند، ایشان میگفتند در من شمّ و اینها دیگر نیست. «ازقّ الفقه زقّا» یعنی فقه را آنقدر آماده میکنم، آماده هضم، و اینطور وارد میکنم در اذهان به نحوی که به سرعت قوه بگیرید و فقیه بشوید. رضوان الله علیه.
همان طور که برای بچه های کبوتر، حضرت تعبیر کردند «هلک صاحب العیال». در لغت هم میگویند عیالات صغیر. خب اینجا هم مانعی ندارد «کرش المنثور» یا نزد خود عرب هم حقیقت باشد واقعاً، یا یک نحو استعاره است. میگوید شبیه آن بچههای کوچکی که باید ضبطشان کنم، من هم شتر دارم باید ضبطش کنم. ولی شاهد دیگری فعلاً در روایت نیست.
شاگرد: جواب امام هم «مالک» دارد.
استاد: بله، نکته خوبی است، یادم رفت تذکر بدهم. حضرت نمیفرمایند «انت و عیالک». می فرمایند «انت و مالُک». جمل است که کرشی است که مال است، و الا بچهها که مال نیستند.
شاگرد: اگر «ما لَکَ» بخوانیم، قرینه نمیشود. چون بچهها «لَکَ» هستند.
استاد: اتفاقاً در وسائل، چاپی که من دارم-اسلامیه-، بین «ما» و «لک» فاصله هم انداخته. در آل البیت نمیدانم.
شاگرد: «مالُکَ» آمده. متصل هم هست.
استاد: در اسلامیه بینش فاصله انداختند. «فانما انت و ما لک»، همینطور که ایشان میگویند اینجا در کتاب ما فاصله انداختند. اینکه به آن عنایت بوده یا اشتباه شده را نمی دانم. علی ای حال عرض میکند: «إن معي شبه الكرش المنثور فأؤخر صلاة المغرب حتى عند غيبوبة الشفق»، «حتی» یعنی غیبوبت هم میشود. یعنی وقت مغرب میگذرد. «ثم أصليهما» مغرب و عشاء را «يكون ذلك أرفق بي» این برایم آسانتر است. آیا اجازه میدهید یا نه؟ آمده بود یک اذنی از حضرت بگیرد. آن که شاهدِ فرمایش حاج آقا است اینجاست: «فقال إذا غاب القرص فصل المغرب» وقتی قرص غائب شد، نماز را بخوان. یعنی نفرمودند صبر کن تا ذهاب حمره مشرقیه. «فإنما أنت و مالك لله».
شاگرد: خب اینکه ربطی به بحث ما ندارد. این مثل امر بعد از نهی میشود که امر آن معنای قبلی را ندارد. سؤال از چیز دیگر است، حضرت هم همان جواب را میدهند.
استاد: الآن بحث ما سر چیست؟ این است که وقتی غیبوبت شد، افضل و مستحب این است که تا ذهاب حمره هم صبر کنیم یا زود بخوانیم؟ با اینکه او عذر دارد …
شاگرد: شفق یعنی ذهاب حمره مغربیه. میگوید من تا شترهایم را جمع کنم، حدود یک ساعت از مغرب میگذرد.
استاد: با جواب امام کار داریم. حضرت میفرمایند ولو جایش است، عذر هم داری، اما تا «غاب القرص» شد، بخوان. یعنی پس رجحان دارد «مبادرة بالصلاة وقت غیبوبة القرص».
شاگرد: نه، عرضم چیز دیگری است. اینجا «غاب القرص» معنایش چه میشود؟ این ربطی به بحث ما ندارد. ممکن است ذهاب حمره هم باشد. حضرت میخواهند بگویند اوّل وقت بخوان. نه اینکه وقتی استتار شد بخوان. او میخواهد برای تأخیر خودش جوازی بگیرد، حضرت میگویند یک چنین جوازی وجود ندارد. حالا این اوّل وقت چه زمانی است؟ هر وقت اوّل شد. اگر ذهاب حمره است، ذهاب حمره. اگر هم استتار است، استتار. این «غاب القرص» فرق دارد با «غاب القرص» در جاهای دیگر. به اصطلاح، حضرت در مقام بیان مطلب دیگری هستند.
استاد: ولی خب اصل اینکه حضرت دارند تشویق میکنند که عقب نینداز، اوّل وقت را مراعات کن در این روایت هست.
شاگرد: این فرمایش اینجا هیچ منافاتی ندارد با اینکه کسی استتاری بشود، و ملتزم بشود به استحباب تأخیر. یعنی میگوید فقه به ما میگوید که استحباب تأخیر، اینجا هم اوّل وقت یعنی بعد از استحباب. یعنی استحباب را رعایت کن، یک ربع صبر کن، اما اوّل وقت بخوان. نه اینکه به تأخیر بیندازی.
شاگرد۲: «غاب القرص» با استتاری بیشتر میسازد یا با ذهاب حمرهای؟
شاگرد: قطعاً با استتاری میسازد، ولی در جایی که هیچ قرینهای در بیان نباشد.
برو به 0:38:40
استاد: فرمایش ایشان این است که درست است که ظاهر «غاب القرص» با استتاریهاست، اما مشهور هم در معنا کردنِ روایت روی مبنای خودشان، مشکلی ندارند. میگویند چه زمانی «غاب»؟ وقتی ذهاب حمره شد، «غاب». حضرت هم میفرمایند «اذا غاب» به غیبوبتی که شارع فرموده و آن به ذهاب حمره است، «فصلِّ». دیگر درنگ نکن.
شاگرد2: عین همان مجمل و مبین که داشتیم.
استاد: بله، همان بحثها. آن مانعی ندارد. حاج آقا هم شاید رادِّ این نیستند. ولی ایشان منظورشان این است که ظاهر روایت -ما باشیم و این روایت- دارد میگوید «غاب»، و وقتی هم مختار ما استتار شد، و فَرغنا از بحث، حالا دیگر ملزمی نداریم «غاب» را به معنای ذهاب حمره بگیریم.
شاگرد: من می گویم قرینه داخلیه در روایت است. مثل امر عقیب حظر است، امر عقیب حظر دلالت بر وجوب نمیکند. چرا نمیکند؟ به خاطر اینکه قبلش یک حظری بوده. اینجا هم سؤال سائل یک چیز دیگر است. این قرینه میشود برای اینکه جواب ربطی بحثی که ما با هم داریم، ندارد. جوابِ یک موضوع دیگر است.
شاگرد٢: راجع به همین قرینه داخلیه، وقتی سائل زمان میدهد، می گوید تا شفق طول میکشد. آن وقت حضرت هم زمان میدهند، آیا این دلالت بر این نمیکند که حضرت مرادشان حقیقةً همین «اذا غاب القرص» به معنای عرفی اش باشد؟[12]
و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
پایان
[1] بهجة الفقيه؛ ص: 53
[2] . تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان)، ج2، ص: 258 ح ۶٧ الحسن بن محمد بن سماعة عن صفوان بن يحيى عن يعقوب بن شعيب عن أبي عبد الله ع قال قال لي مسوا بالمغرب قليلا فإن الشمس تغيب من عندكم قبل أن تغيب من عندنا.
[3] . الكافي (ط – الإسلامية)، ج3، ص: 278ح 2- محمد بن يحيى عن أحمد بن محمد عن محمد بن خالد و الحسين بن سعيد عن القاسم بن عروة عن بريد بن معاوية عن أبي جعفر ع قال: إذا غابت الحمرة من هذا الجانب يعني من المشرق فقد غابت الشمس من شرق الأرض و غربها.
[4] . شاگرد: «مما حَکی صلاة رسول الله» نمیشود خواند؟
استاد: یعنی امام علیه السلام.
شاگرد: یا آن خبری که «حَکی».
استاد: بله، چون خود امام علیه السلام دارند کار پیامبر خدا صلوات الله علیهم را نقل میکنند، مناسب است که «حَکی» باشد. آن کسانی که کتاب را تحقیق کردند، آیا مثلاً خودشان این ضمه را گذاشتند؟
شاگرد: «مما حُکی صلاة رسول الله» انگار از جهت اعرابی مشکل دارد.
استاد: یعنی «ما» عائد ندارد.
شاگرد2: البته اگر «ما» را موصول حرفی مشکلش حل میشود.
استاد: «ما» مصدریه اینجا ممکن است بگیریم، یعنی «من حکایة». «ما» مصدریه بگیریم دیگر عائد نخواهد. «مما حُکی» یعنی «من حکایة». ولی همینطور که میفرمایید اگر «ما» موصوله بگیریم، عائد میخواهد. «مما حَکی صلاة رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم بالناس» یا «حُکی». من نمیدانم حاج آقا تهرانی که متصدی این کار بودند این ضمه را گذاشتند؟ یا … علی ای حال.
[5] وسائل الشيعة؛ج4؛ص188،حدیث5
[6] . ابنالغضائري ج : 1 ص : 39 أحمد بن محمد بن خالد بن محمد بن علي البرقي يكنى أبا جعفر. طعن القميون عليه و ليس الطعن فيه. إنما الطعن فى من يروي عنه فإنه كان لا يبالي عمن يأخذ على طريقة أهل الأخبار. و كان أحمد بن محمد بن عيسى أبعده عن قم ثم أعاده إليها و اعتذر إليه.
[7] مقرر: ابتدای خیابان سمیه، نزدیکی گلزار شهدا.
[8] وسائل الشيعة ؛ ج4 ؛ ص182،حدیث 27
[9] بهجة الفقيه؛ ص: 54
[10] وسائل الشيعة؛ج4؛ص193: عبد الله بن جعفر في قرب الإسناد عن السندي بن محمد عن صفوان بن مهران الجمال قال: قلت لأبي عبد الله ع إن معي شبه الكرش المنثور فأؤخر صلاة المغرب حتى عند غيبوبة الشفق ثم أصليهما جميعا يكون ذلك أرفق بي فقال إذا غاب القرص فصل المغرب فإنما أنت و مالك لله.
[11] . صحيفة الإمام الرضا عليه السلام، ص: 91 ح٢۶ و بإسناده قال حدثني أبي موسى بن جعفر ع قال: مر جعفر بصياد فقال يا صياد- أي شيء أكثر ما يقع في شبكتك قال الطير الزاق- قال فمر جعفر و هو يقول- هلك صاحب العيال هلك صاحب العيال.
[12] شاگرد: لسان روایات به صورت علامت یک کدام از این دو تاست مثل اذان و خفای جدران؟ یا اینکه هر دو با هم نشانه ی اوّل وقت هستند؟
استاد: آن طور که حاج آقا اختیار فرمودند، اماره و ذو الاماره شد. فرمودند اصل خود دخول وقت به استتار است. ذهاب حمره اماره است.
شاگرد: من سفر اوّلی که حج رفتم سال ۴۵، ۴۸ ساعت روی کشتی بودیم. طلوع و غروب آقتاب را بدون مانع می دیدیم. من فکر میکنم استتار و ذهاب حمره مشرقیه خیلی فرقی نکنند. ما به خاطر این ساختمانها و کوهها و اینها، این استتار را فکر میکنیم که زودتر از ذهاب حمره است.
استاد: این را مرحوم مجلسی هم در بحار داشتند. در دریا چون هیچ مانعی نیست، وقتی خورشید میرود زیر آب، لحظهای که میرود زیر آب، طرف مشرق، سرخی ای بیخ افق تشکیل میشود. هر چه خورشید میرود زیر آب دریا، این سرخی هم مدام میآید بالا. ولی صحبت سر این است که آیا ذهاب به معنای از بالای سر بگذرد، با از جلوی چشم رفتن، یکی بود یا نبود؟ این تفاوت میکند. آن که شما میفرمایید را مرحوم مجلسی هم فرمودند. فرمودند لحظهای که خورشید غروب میکند، استتار قرص میشود، تشکیل حمره می شود نه ذهاب. فرمودند درست مثل کفه ترازو. و محل بحث ما تشکیل حمره نیست، آن که مهم است ذهابش است، که لا اقل حدود ۱۲ دقیقه میشود. الآن که ما حدود ۲۵ دقیقه، ۲۰ دقیقه طول میکشد.
دیدگاهتان را بنویسید