مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 21
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ٢١: ١٣٩٢/٠٧/٢٢
دو تا روایت بود که حاج آقا مطرح فرموده بودند، یکی در باب هجدهم روایت پنجم[1]، و دومی روایت بیست و چهارم بود[2]: «عبد الله بن جعفر في قرب الإسناد عن السندي بن محمد عن صفوان بن مهران الجمال قال: قلت لأبي عبد الله ع إن معي شبه الكرش المنشور» در وسائلی چاپ اسلامیه. اما آقایان میفرمایند (مقرر: در چاپ آل البیت چنین آمده:) «شبه الکرش المنثور». هر دوتا معنای عرفی نزدیک هم دارد. ولو بالدقه یک تفاوتهایی با هم دارند.
«بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحيمِ وَ الطُّورِ * وَ كِتابٍ مَسْطُورٍ * في رَقِّ مَنْشُورٍ»[3]. «رق» پوست است. پوستی که در آن چیزی نوشته می شود. «منشور» یعنی پوست را باز میکنند، مثل یک لوحی یا طوماری که باز میشود؛ این نشر است. اما این اسمش «نثر» نیست. «نثر» پراکنده شدن است. مثل اینکه یک مشت در و گوهر دارید، روی زمین بریزید. این میشود «منثور». یعنی این دُر و گوهرها پخش شد. اینجا نمیگویند دقیقا «منشور»، اینجا «منثور» است. در «رق» هم «منشور» است. ولی خب عرفا مانعی ندارد.
شاگرد: یک بسطی در هر دوتا هست.
استاد: عرف به جای همدیگر می تواند به کار ببرد. قبلا عرض کردم که غالب کلماتی که «ث» در آن است یک معنای پخش شدن درونش است. اما غالب کلماتی که «ش» در آن است، مثل منشور، در آن معنای پخش شدن است، اما پخش شدن از یک اصل.
شاگرد: «تشعُّب».
استاد: «تشعُّب» است. مثلاً درخت یک ریشه دارد، پخش میشود، شاخه میشود. این «نشر» است، نه «نثر». درخت منتشر میشود، منشور است. «رق» منشور است، باز میشود اما باز شدن و بسطی که از یک اصل ناشی میشود، توسعه پیدا میکند.
شاگرد: «ش» و «ث» هر جای کلمه باشند فرقی نمیکند؟
استاد: نه، غالباً این معنا را با خودشان دارند. جالبش این است که «ث» اینطور است و الآن یک موردش همین جاست. مثلاً «شجر» «ش» در آن است. «شَعْبان»، در روایت شریف درباره توضیح ماه مبارک شعبان، میگفتند «شعبان» یک درختی است که شاخههایش پخش میشود. «تَشَعُّب»، «ش» در آن است. خیلی از کلماتی که «ش» در آن است- غالبا- آدم میبیند چنین معنایی در دل کلمه هست، ولو با خصوصیات دیگری. الآن هم «منشور و منثور»، هر دوتایش اینجا میشود. اما شاید «ث» با این توضیحی که من دادم، مناسبتر باشد.
«کَرش» معده است. هر حیوانی که نشخوار کننده است، کرش دارد.غذا را اوّل سریع میجود و خرد میکند، در معده میبرد، بعد از معده برمیگردد و میآید نشخوار دوم میکند. شتر، گوسفند، گاو، همه اینها اینطورند. از عجائب خلقتشان است. میخورند، غذا در معدهشان میرود، هضمشان کامل نیست. من شتر را وقتی کوچک بودم، دیده بودم. واقعاً از عجائب کار شتر است. نشسته آرام، یک دفعه میبینید یک چیزی به اندازه سیب، پرتقال، گرد از دلش بالا می آید- کاملاً معلوم است، گردن بلندی هم دارد-. جل الخالق. وقتی رسید به حلقومش- آنجا که چیزی را فرو میدهد-، یک تکانی باید به خودش بدهد. فکش را باز میکند، با یک تکان دادن در فضای دهنش میآید و شروع میکند نشخوار کردن. با دلِ جمع. میجود، میجود، میجود، مدت مدیدی اینها را میجود، بعد فرو میدهد. وقت فرو دادن دیگر اینقدر حجیم نیست، راحتتر فرو میرود. وقتی فرو رفت، وارد بخشی از معدهاش می شود، مثل اینکه ۲-۳ بخشی است. من یک وقتی اینها را در فیزیولوژی دیدم، میگویند معده آنها دو بخشی است. یک بخشی اول غذا در آن میرود، یک مرحلهای از هضم است. بعد که نشخوار می کند، می رود در قسمت دیگری. یک تعبیری هم داشتند مرحوم مجلسی در بحار، همینجا که توضیح میدادند.
برو به 0:05:54
شاگرد: در بحار «کَرِش» ثبت کردند.
استاد: «کَرِش» یا «کَرْش». در رسالههای عربی، عروه و وسیله و اینها، در باب نجاسات، در باب کرش معز، مایه پنیر طبیعی. آنجا اسم «کرش» را میبرند. میگویند بزغالهای که شیر تازه مادرش را خورد، آن اوّلین شیر را خورد، ذبحش میکنند، از معدهاش- که پر از شیر آغوز است، آغوز آن اوّلین شیر است- شیر آغوز را بیرون می آورند. مایه پنیر اصلیِ قدیم این بوده.
حالا گاهی بزغاله میمیرد. وقتی مرد چطور؟ میشود این شیر را در بیاورند و از آن برای مایه پنیر استفاده بکنند یا نه؟ اینجا فقها- در باب نجاست- میگویند مانعی ندارد. «انفحة» یکیاش است. تعبیر «کرش» ظاهراً اینجا ندارند. اینجا میگویند «انفحة». به نظرم «انفحة» باشد، اوّل طهارت. یادم آمد «کرش» را شاید در باب اطعمه و اشربه داشتند. منظور این که من یادم است که این تعبیر «کرش» در فروعات فقهی برای چه چیزهایی بود. منظور از آن هم همان معده است. عرب چه میگویند؟ الآن هم متداول است و میگویند؟
شاگرد: قاموس گفته:[4] الکَرِش بالکسر و کَکَتِف.
استاد: کَتِف. به خود «کَتِفْ»، «کَتْفْ» هم گفته میشود. «الکَتْف و الکَتِفْ». بعید نیست که اینجا هم هر دو باشد. «کَرْش و کَرِش». چون لسان از فتحه، میل به سوی بالا دارد. «کَرِش». میخواهد صوت را از میل به سوی بالا، یک دفعه میل به سوی پایین بیاورد، بر لسان ثقیل است. و لذا عرف خیلی در بند اینها نمیشوند. به جای اینکه بگوید «کَرِش»، میگوید «کَرْش». میبیند دیگر مقصودش را هم گفته.
علی ای حال «المنثور» خیال میکنیم با مقام مناسبت بیشتری دارد. میگوید با من است، شبیه یک دلِ آشفته. دلِ «کرش المنثور». معدهای که از همدیگر پاشیده شده باشد. «المنشور» یعنی باز شده باشد. سیرابی را بشکافندش، بازش کنند، همه چیزش بیرون میآید. یا نه، به معنای تکه پاره شده، قطعه قطعه شده، «المنثور». شاید «منثور» مناسبتر باشد. فرمودند در نسخهها هم «منثور» است. در اصل که قرب الاسناد است، آنجا هم «منثور» است؟ در نرم افزار جامع فقه هر دو تا چاپ قرب الاسناد را دارند، خیلی هم خوب است. هم طبع جدیدش، هم طبع قدیم که دستنویس است، اُفسِت است.
شاگرد: دو تایش «منثور» است. اصلاً غیر از وسایل، جای دیگری «منشور» نیست.
استاد: در بحار هم «منثور» است. این مناسبتر هم هست از حیث معنا. دلِ پراکنده، آشفته. «ان معی شبه الکرش». مرحوم مجلسی در بحار توضیح میدهند،[5] از لغت هم شاهد میآورند، یادم نیست چه کتابی بود.
شاگرد: از قاموس و الصحاح.
استاد: که «کرش» به معنای «عِیال» به کار میرود. در «اولاد صغار» هم به کار میرود. به معنای اولاد صغار و عیالات به کار میرود، یعنی عیالاتم زیاد هستند. تا بیایم جمع و جورشان کنم، بخواهم اوّل وقت مغرب نماز بخوانم، سختم است. اجازه هست که من کارهایم را یکسره بکنم، آن وقتی که میخواهم نماز عشا بخوانم، جمع بکنم؟ حضرت فرمودند نه، اینکه هر روز بخواهد یک کار را بکند، فرمودند نه. اما قرینهای دارد، که راوی صفوان جمال است. این میشود که گفتند…
شاگرد: «او کثرة جماله».
استاد: بله، زیاد شتر داشته. جمّال بوده دیگر.
شاگرد: «خوف انتشارها و تفرّقها».
استاد: بله، وقت غروب است، باید شترها را از انتشار حفظ بکنم. مدیریتشان کنم که شب در معرض گم شدن و خطر نباشند. «الکرش المنثور». عیالات پراکنده، یعنی شترها و یک گلهای که پخش هستند. تا اینها را جمع بکنم، نمیرسم اوّل وقت نماز بخوانم.
برو به 0:11:31
شاگرد: چه به معنای اولاد بگیریم، چه به معنای جمل، «شبه» اینجا چیست؟
استاد: «شبه» به «کرش» نمیخورد. به «المنثور» است. «الکرش المنثور». کرش یعنی دل، یعنی عیال. میگوید من شبیه آن معدهای که پراکنده است، شبیه عیالات منتشره دارم، یعنی «شبه المنثور». «منثور» یعنی پراکنده. من عبارت را اینطور فهمیدم. وقتی خواندم، «شبه» را به «کرش» نزدم. «کرش» که یا به معنای عیال است یا معده هم باشد، یعنی شبه دل آشفته. آنچه میخواهد بگوید، یعنی شبه آشفته. یعنی منثورِ خارجی ندارم.
شاگرد: این تعبیر درست است؟ نمیشد بگویند «کرش شبه المنثور». «شبه» اضافه به «کرش» شده. با آن توصیه حضرتعالی تعبیر یک جور دیگر میشود.
استاد: «شبه الکرش»، اگر «شبه» باشد دیگر نبایست دنبال لغویین برویم، که «کرش» یعنی عیال و مال و شتر. دیگر فقط میشود به معنای معده. علی ای حال میشود بیشتر در معنای «شبه الکرش» تفحص بکنیم.
ان المراد بزكريا المؤمن هو الموجود في النجاشي، و الخلاصة: زكريا بن محمد أبو عبد الله المؤمن روى عن أبي عبد الله و أبي الحسن [موسى] (عليهما السلام) و لقي الرضا (عليه السلام) و حكى عنه ما يدل على انه كان واقفيا و كان مختلط الأمر في حديثه. و عليه: فالسند ضعيف و ربما يستبعد ضعفه برواية ابن [بقاح] عنه كثيرا، و موسى بن القاسم البجلي، و حميد بن زياد، و علي بن الحكم، و الحسن ابن محمد بن سماعة، و احمد بن إسحاق، و محمد بن بكر بن جناح، و إبراهيم ابن أبي سمال. و هؤلاء كلهم ثقات إثبات و ان كان بعضهم واقفيا، و يبعد ان يجتمعوا على الرواية عن غير الثقة الضابط، فالظاهر عد السند موثقا.
و من المحتمل ان يكون المراد من زكريا المؤمن هو زكريا بن آدم الثقة الجليل المعروف القمي، لا زكريا بن محمد، في آخر الجزء الخامس عشر من أمالي أبي علي الطوسي: عن والده، عن الغضائري، عن التلعكبري، عن ابن عقدة، قال: حدثنا محمد بن خالد البرقي، قال: حدثنا زكريا المؤمن- و هو ابن آدم القمي الأشعري-، عن إسحاق بن عبد الله بن سعيد بن مالك الأشعري، قال: سمعت أبا عبد الله (عليه السلام) يقول. الخبر. و منه يظهر ان هذا اللقب له حيث يطلق كما هنا، و في التهذيب في باب عقد المرأة على نفسها النكاح و في باب الزيادات في فقه النكاح، و يؤيده ان الغالب في الأسانيد التعبير عن الأول بزكريا بن محمد أو مع الأزدي أو أبي عبد الله المؤمن، و الطبقة أيضا لا تنافي ذلك و الله العالم. [6]
اما روایت قبلی هم که حاج آقا فرمودند، روایت پنجم، راجع به سندش صحبت شد. سؤالی که آن روز مطرح شد این بود که آیا «زکریا المؤمن» منظور «زکریا بن محمد» است یا «زکریا بن آدم» است. این احتمال را مرحوم صاحب مستدرک دادند. اما دیگران معمولاً «زکریا المؤمن» را همان «زکریا بن محمد» میگیرند.
شاگرد: «محمد بن عیسی» راوی کتاب «زکریا بن محمد» است. روایات متعدد از ایشان نقل میکند.
استاد: این حرف قویای میشود برای اینکه آن چیزی که مرحوم صاحب مستدرک فرمودند، روایتی که ایشان گفتند از «محمد بن خالد» پدرِ صاحب محاسن بود، نه از «محمد بن عیسی یقطینی».
شاگرد: در سند «محمد بن عیسی» نبود؟
استاد: در ما نحن فیه بود. اما مرحوم نوری روایتی را شاهد آوردند برای اینکه «زکریا بن آدم» باشد. فرمودند:«و من المحتمل ان يكون المراد من زكريا المؤمن هو زكريا بن آدم الثقة الجليل المعروف القمي، لا زكريا بن محمّد، في آخر الجزء الخامس عشر من أمالي أبي علي الطوسي:» پسر شیخ، «عن والده، عن الغضائري، عن التلعكبري، عن ابن عقدة، قال: حدثنا محمّد بن خالد البرقي» پدرِ احمد بن محمد برقی، «قال: حدثنا زكريا المؤمن» اینجا تعبیر به زکریا المومن شده است «– و هو ابن آدم القمي الأشعري-».
شاگرد: در همین یک موردی هم که نقل شده، راوی میگوید که «ابن آدم». پس علی الاطلاق نیست
استاد: «عن إسحاق بن عبد اللّه بن سعيد بن مالك الأشعري، قال: سمعت أبا عبد اللّه (عليه السلام)». جالب این است که مرحوم نوری برعکس همین فرمایش شما را میگویند. میفرمایند: «و منه يظهر ان هذا اللقب» یعنی زکریا المؤمن، «له حيث يطلق» یعنی وقتی نگویند ابن فلان، بگویند زکریا المؤمن.
شاگرد: «زکریا بن محمد» را هم دیدم، از عبارت نجاشی بر نمیآید که ایشان ضعیف باشد. «مختلط الامر فی حدیثه». هم آقای خویی دارند، هم آقای زنجانی.
استاد: بله، خود صاحب مستدرک هم دارند، مطالب درستی هم هست. یک عبارتی در نجاشی هست، سبب شده که … اوّل مرحوم نوری فرمودند «فالسند ضعیف». ایشان فرمودند «المراد بزکریا المؤمن، هو الموجود فی النجاشی و الخلاصة:» کیست؟ «زکریا بن محمد ابو عبد الله المؤمن روی عن ابی عبد الله و ابی الحسن»، روایتش از امام صادق سلام الله علیه ثابت نیست، در موردش بحث است. یک مورد شاید هست، آن هم میگویند شاید افتاده. «روی عن ابی عبد الله» خیلی ثابت نیست. با واسطه نقل میکند.
شاگرد: با اینکه مرحوم نجاشی فرمودند که از اصحاب امام صادق است، منتها در کتب اربعه از ایشان از امام صادق نقل نشده.
استاد: یک جا فقط بود که من دیدم، آن هم علما احتمال داده بودند که اینجا از آن مواردی باشد که واسطه سقط شده. چون در یک نسخه دیگری بود که واسطه سقط شده بود.
«روى عن أبي عبد اللّه و أبي الحسن [موسى] (عليهما السلام) و لقي الرضا (عليه السلام) و حكى عنه ما يدلّ على انه كان واقفيّا»، لذا میگویند راوی از امام نیست، «لقی الامام علیه السلام». «و کان» عبارت نجاشی است، «و كان مختلط الأمر في حديثه». لذا میگویند «و علیه فالسند ضعیف» یعنی هم واقفی است، اصلاً امامی نیست. دوم اینکه «مختلط الامر فی حدیثه» است.
برو به 0:19:21
یک نکتهای ایشان میفرمایند: «و ربّما يستبعد ضعفه» ضعیف بودن سند، «برواية ابن [بقاح] عنه كثيرا، و موسى بن القاسم البجلي، و حميد بن زياد، و علي بن الحكم، و الحسن ابن محمّد بن سماعة، و احمد بن إسحاق» و امثال اینها، «و هؤلاء كلّهم ثقات إثبات و ان كان بعضهم واقفيا» اما ثقات اثبات، «و يبعد ان يجتمعوا على الرواية عن غير الثقة الضابط، فالظاهر عدّ السند موثقا». ایشان میگوید واقفی هست، اما وقتی این همه اثبات از او نقل میکنند معلوم میشود که ثقه هست. میماند «مختلط الامر فی حدیثه» که عدهای گفتند دال بر ضعف نیست.
نکتهای که من برخورد نکردم، در ذهن خودم آمده این است که رجالیین دوتا تعبیر دارند. یکی «تخلیط»، «مخلِّط». یکی «مختلط». «اختلط امره فی الحدیث»، با «مخلِّطٌ فی الحدیث» فرق میکند. «مخلِّط» میتواند ضعف باشد. «تخلیط» یعنی قاتی میکند. حافظهاش ضعیف است. وعی و درک و ضبطش قوی نیست. به او «مخلِّط» میگویند. اما «مختلط» یعنی «یروی عن الضعفاء». این منظور است. یعنی خودش ثقه است، اما خیلی در بند این نیست که وقتی میخواهد نقل کند، حتماً از ثقه روایت کند. «اختلط امره فی الحدیث». «اختلاط» یعنی «لا یراعی النقل عن الثقة حتماً». خب اگر اینطور باشد، آن وقت این حرف خیلی خوب است که نجاشی فرمودند «کان واقفیاً و کان مختلط الامر فی حدیثه». یعنی خودش ثقه بود، با ثقه بودنش هیچ منافاتی ندارد، اما در نقل خودش از دیگران «مختلط» بود. هم «یروی عن الضعیف»، هم «عن الثقة». اگر اینطور باشد دیگر به راحتی با حرف نجاشی هم درست است و روایت میشود موثقه. به وسیله زکریا المؤمن که گفتند. واقفی بودنش هم به این زودی نمیشود که … «حكى عنه ما يدلّ على انه كان واقفيّا».
شاگرد: آقای خویی هم همین فرمایش شما را بیان میکنند که «مختلط الامر» این است که از ضعفاء هم نقل میکند. و فرمودند عبارت نجاشی بیش از این دلالت ندارد.
استاد: این را هم می فرمایند که با «مخلِّط» فرق دارد؟
شاگرد: نه، این را من ندیدم.
استاد: چون من هم این نکته را جای دیگر دیده بودم، اما اینجا در کلمات ندیدم.
شاگرد: و چون ایشان در اسانید سلسله سند کامل الزیارات است …
استاد: بله، یعنی چون مرحوم جعفر بن محمد بن قولویه- صاحب کامل الزیارات- در مقدمه گفتند من این روایت این کتاب را از ثقات نقل میکنم، گفتند یک توثیق عام است. توثیق عام است برای کسانی که در سلسله روات کامل الزیارات هستند. و ایشان هم- زکریا بن محمد- از کسانی است که در سلسله کامل الزیارات آمده. روی مبنای آقای خویی که ایشان دو تا کتاب را، ظاهرا بعداً از یکیاش عدول کرده بودند. شاید از تفسیر قمی بعدا عدول کردند. ولی اوائل دو تا کتاب را میگفتند، که هر کس در سلسله سند تفسیر قمی- چون تفسیر قمی هم همین را دارند که من از ثقات نقل می کنم- و در کامل الزیارات باشند، اینها توثیق عام هستند و موثقه حساب میشوند. و لذا خود ایشان همین روایت را تعبیر صحیحه میکنند به نظرم.
شاگرد: مجلسی پدر در روضة المتقین می فرمایند اجلاء کثیراً از ایشان نقل کردند، تعبیر می کنند حدیث یا قوی است یا ضعیف[7]. اما مجلسی پسر هر جا از ایشان نقل می کند، همه را تضعیف میکند.
استاد: طبق مشهور. همان تلقیای که از کلام نجاشی بوده. پدر فرمودند قوی است یا ضعیف. «قوی» تقسیم خماسی میشود. تقسیم گاهی رباعی است- کما هو المشهور-، گاهی هم خماسی بود. یعنی میگفتیم صحیح و حَسَن و موثق و قوی و ضعیف. خصوصیت قوی هم به این بود که مثلاً مسکوت عنه باشد، امرش مجهول باشد. قدح صریحی برایش نیامده باشد. یا مثلاً قدحی که آمده، عبارتش حالت تردید و ابهام داشته باشد در اینکه قدح هست یا نیست. آن وقت میشود قوی. اصطلاح قوی شاید در «الوجیزة» مرحوم شیخ بهایی بود، نمیدانم در «الدرایة» شهید ثانی هم بود یا نه، که تقسیم خماسی شد. البته بعضیها قوی را به معنای مثلاً موثق و اینها میگرفتند. ولی در تقسیم خماسی، قوی کنار آن چهار تا بود.
پس یا قوی است یا ضعیف. قوی یعنی خلاصه توثیق رسمی ندارد، اما ضعیف هم نیست. بنابر تقسیم خماسی، یک چیزی بالاتر از ضعیف است و دون موثقه.
خب این برای «زکریا المؤمن» در سند.
و اما محمد بن يحيى ففي النجاشي و الخلاصة: ثقة، و يروي عنه ابن أبي عمير، و ابن سماعة، و عبد الله بن المغيرة، و الحسين بن سعيد، و احمد بن محمد بن عيسى، و محمد بن الحسين بن أبي الخطاب، و الحسن ابن محبوب، و القاسم بن محمد، و العباس بن عامر، و أبو إسماعيل السراج عبد الله بن عثمان. و بالجملة فذكره النجاشي، و في أصحاب الصادق (عليه السلام) ، و الفهرست، و الخلاصة و وثقوه و لم يتعرضوا لمذهبه، إلا ان في الاستبصار في باب من فاته الوقوف بالمشعر الحرام بعد ذكر روايتين: عن محمد بن يحيى الخثعمي، عن أبي عبد الله (عليه السلام)، قال: فالوجه في هذين الخبرين و ان كان أصلهما واحدا و هو محمد بن يحيى الخثعمي و هو عامي و مع ذلك. إلى آخره. و ذكرهما أيضا في التهذيب و رده بالاضطراب فإنه يرويه عنه (عليه السلام) في أحدهما بالواسطة و في الآخر بدونها ثم اوله كما في الاستبصار و لم يطعن عليه بالعامية.
و يبعد عاميته- مضافا الى ما تقدم- ما رواه فيه بإسناده: عن الحسين بن سعيد، عن القاسم، عن محمد بن يحيى الخثعمي، عن أبي عبد الله (عليه السلام) انه قال: أتاني رجلان أظنهما من أهل الجبل فسألني أحدهما عن الذبيحة؟ فقلت في نفسي: و الله لا برد لكما على ظهري لا تأكل، قال محمد: فسألته انا عن ذبيحة اليهودي و النصارى؟ فقال: لا تأكل منه، و فيه من الدلالة على عدم عاميته ما لا يخفى، و بالجملة: فالخبر صحيح أو في حكمه.[8]
و اما خود «محمد بن یحیی خثعمی» که روایت از او بود. «محمد بن علی بن الحسین باسناده عن محمد بن یحیی الخثعمی». در مورد ایشان هم گفتند که عامی است، ولی توثیق شده. عامی ای است که توثیق شده. «و اما محمد بن یحیی ففی النجاشی و الخلاصة ثقة، و یروی عنه ابن ابی عمیر، و ابن سماعة، و عبد الله بن المغیرة». اینها را فرمودند. عامی هست یا نیست؟ در کلمات تصریحی نیست که عامی است، شیعه نیست. فقط یک کلمه داریم در استبصار مرحوم شیخ. شیخ یک جا وقتی میخواستند بین روایات جمع کنند و یک روایت را کنار بگذارند، فرمودند او عامی است. «وثّقوه و لم یتعرّضوا لمذهبه»، در چه کتابهایی؟ در نجاشی و فهرست و خلاصه و قاف. از قاف نمیدانم منظورشان چیست؟
برو به 0:26:47
شاگرد: در کجا؟
استاد: خاتمه مستدرک را می خوانم.
شاگرد: چنین چیزی نیست.
استاد: «و امّا محمّد بن يحيى» تا آنجا که فرمودند: «و بالجملة فذكره النجاشي»…
شاگرد: «و في أصحاب الصادق (عليه السّلام)، و الفهرست، و الخلاصة و وثقوه».
استاد: کتاب ما که قدیمی است با رمز نوشته میشده. «و بالجملة فذكره النجاشي و قاف و ست و صح». اینها همه علامت است. «صح» خلاصه است، «ست» فهرست است، «جش» نجاشی است. «قاف» را نشد من نگاه کنم.
شاگرد: به جای «قاف» نوشتند «فی اصحاب الصادق». آدرس هم به «رجال الشیخ» دادند.
شاگرد2: می گویند در «رجال الشیخ» در قسمت اصحاب الصادق آمده.
استاد: شاید «قاف» اصلش یعنی رجال شیخ، اما خصوص اصحاب امام صادق علیه السلام. رجال شیخ در ذهنم آمد که نجاشی و رجال شیخ و فهرست و خلاصه باشد. اما اینکه «قاف» علامت چه باشد را دیگر … در این کتابها از این رموز خیلی بوده، اینها که طبع جدید شده، اینها را تبدیل کردند.
شاگرد: یک جای دیگر هم همین امروز دیدم که نوشته بود: «واقفی فی ظم»، آدرس داده بودند در رجال شیخ، بخش امام کاظم.
استاد: رجال ابن داود- ایشان معاصر علامه بود – که اینها را دارد. او یک اصطلاحی برای هر کدام از اینها داشت. خود همان علامتهای مختصر ابن داود در رجالشان هست، الآن هم که چاپ شده، علامتی است. پس بعید هم نیست ک این «قاف» اشاره باشد به «رجال ابن داود»، نه «رجال شیخ». ولی چون قبل از «فهرست» آمده، بعید است. چون «فهرست» قبلش بود، اگر ایشان میخواستند بگویند باید بعد از «فهرست» اسمش را بیاورند.
شاگرد: «ابن داوود» هم از همان چهار تای اصلی نقل میکند.
استاد: بله، رجال اصول اربعه دارد و ثمانیه. اصول اربعهاش همانهاست.
«و وثقوه و لم يتعرضوا لمذهبه» محمد بن یحیی خثعمی «إلّا انّ في الاستبصار في باب من فاته الوقوف بالمشعر الحرام بعد ذكر روايتين: عن محمّد بن يحيى الخثعمي، عن أبي عبد اللّه (عليه السّلام)، قال: فالوجه في هذين الخبرين و ان كان أصلهما واحدا و هو محمّد بن يحيى الخثعمي و هو عامي». این را در فقط «استبصار» دارند. همین حرف را در «تهذیب» آوردند، فقط گفتند که «ردّه بالاضطراب». گفتند این روایت مضطرب است، چون اضطراب در نقل دارد ما به آن عمل نمیکنیم. اسم نبردند که خود خثعمی، عامی است. بعد مرحوم نوری روایتی میآورند شاهد بر اینکه بعید است که عامی باشد. با این خصوصیات و اختصاصیاتی که داشته بعید است که عامی باشد.
بنابراین با این توضیحات «محمد بن یحیی» از حیث توثیق هیچ مشکلی ندارد، از حیث عامی بودن هم هیچ کس نگفته عامی است، فقط یک کلمه در استبصار آمده که آن هم با آن قرائن، شاید خیلی موجب اطمینان نباشد که به او نسبت عامی بودن بدهیم.
بقیه سند هم که «زکریا المؤمن» بود که یا «زکریا بن آدم» بود که درجه اعلای وثاقت بود. یا «زکریا بن محمد» بود، با آن بحثهایی که شد، که در سند کامل الزیارات ایشان بود. اجلاء ثقات اثبات از او نقل کرده بودند. فقط چیزی که بود اختلاط امر بود و واقفی بودن. که احتمال واقفی بودن ایشان بود نه علم به آن. که عبارت این طور بود «و ما یحکی عنه ما یدل علی وقفه». و یکی هم «مختلط الامر فی حدیثه» بود که آن هم دلالت بر ضعف نداشت، میتوانست توجیه خوبی باشد برای اینکه خودش موثقه، ولی از ضعاف نقل می کند، خب اینجا که اسم برده، اینجا زکریا المومن دارد میگوید از چه کسی نقل کردم، خودتان نگاه کنید. ولو من «أختلط امری فی حدیثی»، یعنی ضعیف و قوی، هر دو را نقل میکنم، اما شما خودتان نگاه کنید.
شاگرد: واقفی بودن کافی است برای ضعف سند؟
استاد: نه، واقفی بودن سند را ضعیف نمیکند. اگر واقفی ای است که توثیق شده، حدیث وی موثقه میشود. اگر واقفی ای است که تضعیف شده در خود حدیث و اینها، آن وقت ضعیف است. لذا مرحوم نوری همان اوّل تا گفتند «اختلط الامر فی حدیثه»، فرمودند «فضعیفٌ». یعنی واقفی که هست، ولی هنوز مانده تا ضعیف بشود. واقفی ای است که «اختلط الامر فی حدیثه»، حالا دیگر از توثیق درآمد. و حال آنکه میتواند از توثیق در نیاید، روایت اجلاء دلالت بر توثیقش دارد، کامل الزیارات دال بر توثیقش است، و این عبارت هم دلالت بر تضعیف او در امر تحدیث ندارد که منافاتی با ثقه بودن او داشته باشد.[9]
نکته دیگر هم که صحبتش شد، برای یادآوری خوب است. فرمودند[10]: «و رواه فی الامالی عن محمد بن الحسن عن الحسین بن الحسن بن ابان عن الحسین بن سعید عن محمد بن ابی عمیر عن محمد بن یحیی الخثعمی». آن سند-سند امالی صدوق- تام بود و صحیح بود. سند فقیه بود که این حرفها را داشت.
تفاوت نسخه: نبل یا سهام
و نکته دیگر: در نسخه فقیه دارد: «و هم یرون مواضع سهامهم». در نسخه امالی دارد: «و هم یرون مواضع نبلهم». نبل هم همان تیر است. سِهام هم که سهام است. علی ای حال این تفاوت هم هست. حاج آقا تعبیر «نبل» کردند. چرا حاج آقا تعبیر «نبل» کردند؟ یعنی از امالی نقل کرده بودند؟ حاج آقا از امالی نقل نمیکنند. این را به حسب اُنس عرض میکنم. از وسائل نقل کردند، در وسائل هم که «سهام» است. چطور شده حاج آقا فرمودند «مواضع نبلهم»؟ به احتمال زیاد حاج آقا اینطور مواضع را از جواهر نقل میکنند. درسشان، انسشان، به جواهر بوده. در جواهر«نبلهم» هست. صاحب جواهر هم ظاهراً از نسخه وسائل نقل نکردند. از امالی شاید نقل کردند. خلاصه «نبلهم» خیلی متعدد نبود، در امالی بود و جاهایی که از امالی نقل کرده بودند. علی الظاهر مناسبترین مورد آن است که حاج آقا از جواهر نقل کرده باشند. فقط میماند اصل روایت.
برو به 0:35:51
«كان رسول الله ص يصلي المغرب و يصلي معه حي من الأنصار يقال لهم بنو سلمة- منازلهم على نصف ميل» هر فرسخ سه میل است. اگر هر فرسخ شرعی را شش کیلومتر حساب بکنیم، هر میل میشود حدود دو کیلومتر. ولی خب فرسخ شرعی از ۶ کیلومتر کمتر است، پنج و نیم است. هر میل چهار هزار ذراع است. حاج آقا در جامع المسائل در باب نماز مسافر دارند. اختلاف بود بین لغویین که میل چقدر است. به نظرم حاج آقا داشتند که چهار هزار ذراع است. ذراع را اگر پنجاه سانت حساب کنیم، چهار هزار ذراع میشود دو کیلومتر. اما خب ذراع کمتر از پنجاه سانت است. لذا میل هم کمتر میشود. حدودا می شود هزار و هشتصد متر. آن وقت اینها تا مدینه نصف میل فاصله داشتند، که میشود حدود ۹۰۰ متر. خب بعد از نماز تا بخواهند این فاصله را بروند و به منزلشان برسند، دیگر هوا تاریک شده، اگر وقت نماز مغرب بعد از زوال حمره باشد. پس از اینجا خواستند استفاده کنند که: «ثم ینصرفون الی منازلهم» خانه که میرسیدند «و هم یرون مواضع نبلهم یا سهامهم». از «موضع نبل» منظور چیست؟ یعنی موضع نصبِ نبل است در خانه، یا موضع رمی نبلهم.
شاگرد: روایت اهل سنت دارد که «نتناضل» …
استاد: بله، کجا آمده بود؟
شاگرد: مرحوم صاحب بحار …
استاد: بله احسنت، مرحوم مجلسی چون با آن کتابها اُنسشان بیشتر از دیگران بوده. میگویند عامه آوردند «نبل»، یعنی همان که برای تیمم تعیین میکردند. میگفتند «غلوة سهم و غلوة سهمین»[11] یعنی تیر که میاندازند، چقدر راه میرود. آنها وقتی خانه میرفتند هنوز آنقدر هوا روشن بود که وقتی تیر میانداختند، آن جایی که تیر پایین میآمده را میدیدند. یعنی وقتی هوا تاریک میشود، تیر را که میاندازد دیگر نمی بیند کجا رفت. اما نه، «یرون مواضع نبلهم».
شاگرد: یعنی بعد از یک کیلومتر راه رفتن …
استاد: باز هم وقتی تیر میانداختند، میدیدند که این تیر کجا پایین آید. «موضع نبلهم یا موضع سهامهم».
و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
پایان
[1] وسائل الشيعة؛ج4؛ص188،حدیث5: محمد بن علي بن الحسين بإسناده عن محمد بن يحيى الخثعمي عن أبي عبد الله ع أنه قال: كان رسول الله ص يصلي المغرب و يصلي معه حي من الأنصار يقال لهم بنو سلمة- منازلهم على نصف ميل فيصلون معه ثم ينصرفون إلى منازلهم و هم يرون مواضع سهامهم./ الأمالي( للصدوق)؛النص؛ص80،حدیث14: حدثنا محمد بن الحسن رحمه الله قال حدثنا الحسين بن الحسن بن أبان عن الحسين بن سعيد عن محمد بن أبي عمير عن محمد بن يحيى الخثعمي قال سمعت أبا عبد الله ع يقول كان رسول الله ص يصلي المغرب و يصلي معه حي من الأنصار يقال لهم بنو سلمة منازلهم على نصف ميل فيصلون معه ثم ينصرفون إلى منازلهم و هم يرون مواضع نبلهم./ من لا يحضره الفقيه؛ج1؛ص220.
[2] وسائل الشيعة؛ج4؛ص193،حدیث22: عبد الله بن جعفر في قرب الإسناد عن السندي بن محمد عن صفوان بن مهران الجمال قال: قلت لأبي عبد الله ع إن معي شبه الكرش المنثور فأؤخر صلاة المغرب حتى عند غيبوبة الشفق ثم أصليهما جميعا يكون ذلك أرفق بي فقال إذا غاب القرص فصل المغرب فإنما أنت و مالك لله.
[3] سوره طور،آیات1-3
[4] تاج العروس من جواهر القاموس؛ج9،ص181: [كرش]: الكِرْشُ بالكَسْرِ، و ككَتِفٍ، مِثْلُ كِبْدٍ و كَبِدٍ.
[5] بحار الأنوار (ط – بيروت) ؛ ج80 ؛ ص61
[6] مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل؛الخاتمةج5؛ص209
[7] روضة المتقين في شرح من لا يحضره الفقيه(ط – القديمة)؛ج14؛ص258: «عن زكريا المؤمن»: بن محمد أبو عبد الله من أصحاب الصادق و الكاظم عليهما السلام و لقي الرضا عليه السلام في المسجد الحرام و حكي عنه ما يدل على كونه واقفا أو كان مختلط الأمر في حديثه، له كتاب منتحل الحديث، روى عنه محمد بن عيسى بن عبيد (النجاشي) زكريا المؤمن له كتاب، رواه في الصحيح، عن محمد بن عيسى عنه (الفهرست) فالخبر قوي أو ضعيف و لو قلنا إنهم من مشايخ الإجازة و كان الكتاب معروفا، كان صحيحا أو موثقا على احتمال، و المراد بكتاب منتحل الحديث أنه ذكر فيه الأحاديث الموضوعة.
[8] مستدرك الوسائل و مستنبط المسائل؛الخاتمةج5؛ص210
[9] شاگرد: در «رجال ابن داود» ظاهراً ذیل «محمد بن یحیی الخثعمی» دارد «قاف»، و در پرانتز «جخ» آمده. احتمالا «رجال الشیخ» است.
استاد: اوّلِ فهرست هست. من اینها را رفتم دیدم، یادداشت هم کردم. اما ممارست نداشتم، فراموش شده.
[10] وسائل الشيعة؛ج4؛ص188: و رواه في الأمالي عن محمد بن الحسن عن الحسين بن الحسن بن أبان عن الحسين بن سعيد عن محمد بن أبي عمير عن محمد بن يحيى الخثعمي مثله.
[11] . وسائل الشيعة، ج3، ص: 341 ح – 2-و بإسناده عن الصفار عن إبراهيم بن هاشم عن النوفلي عن السكوني عن جعفر بن محمد عن أبيه عن علي ع أنه قال: يطلب الماء في السفر إن كانت الحزونة فغلوة و إن كانت سهولة فغلوتين لا يطلب أكثر من ذلك.