مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 19
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ١٩: ١٣٩٢/٠٧/١٧
عنوان:
قال في البحار: اعتبار احمرار المغرب غريب، و قد جرب انه إذا وصلت الحمرة إلى أفق المغرب يطلع قرن الشمس. و ثانيا إمكان الفرق بين الحمرتين، خصوصا بعد قوله (عليه السلام): «إن المشرق مطل على المغرب» فإنه قد يكون ذلك سببا لدلالة الحمرة على عدم الغروب بخلاف الطلوع، فلعل الحمرة المغربية حينه كالحمرة المشرقية الحاصلة قبل الطلوع بزمان كثير مرتفعة عن الأفق التي هي أشبه شيء بالشفق المغربي الحاصل بعد غروب الشمس و إن تفاوتا في طول الزمان و قصره من جهة ظهور المشرق و انخفاض المغرب.[1]
شاگرد: اشکال دوم جواهر را یک بار دیگر ممکن است توضیح بفرمایید. «امکان الفرق بین الحمرتین».
استاد: بله، دیروز آقا (یکی از شاگردان) گفتند که منظور از «من قارب عصرنا» صاحب مستندند، نه مرحوم وحید. چند باری که صحبت شده بود، محتمل بود که وحید باشند.
شاگرد: ظاهرا به قرینه آن چیزی که مطرح کرده بودند.
استاد: گفتند در مستند اینها را دارند و عبارات صاحب جواهر خیلی جور است که ناظر به حرف ایشان باشد. اصل مطلب که نظرتان هست؟
شاگرد: بله.
استاد: گفته بودند اگر می گویید وقتی حمره مشرقیه هست، دال بر این است که هنوز طرف مغرب خورشید غروب نکرده، خب صبح هم همینطور است. وقتی حمره مغربیه پیدا شد، کاشف این است که خورشید طلوع کرده. ایشان میفرماید از کجا این را میگویید؟ ایشان برخوردش با مطلب، برخورد تعبدی است. میگویند دو تا حمره است. حمره مشرقیه ی طرف صبح قبل از مغربیه پیدا میشود، خورشید که طلوع میکند اوّل هوا زرد میشود، بعد یک حمره پیدا میشود. به این حمره میگویید علامت طلوع است؟ نه. پس صرف حمره، علامت طلوع نیست. کما اینکه حمره مغربیه در وقت غروب، علامت عدم غروب نیست. پس صرف حمره میزان نیست. ما دائر مدار فرمایش شارع هستیم. خب شارع چه کار کرده؟ در روایت مأثوره بین مشرق و مغرب فرق گذاشتند. گفتند «انّ المشرق مطل»[2]. مشرق است که مشرف بر مغرب است. ما نمیدانیم، فرمایش امام است. خب وقتی مشرق مطل است، حمرة مشرقیه میتواند علامت عدم غروب باشد. اما مغرب که مطل نیست. وقتی مغرب مطل نیست، نمیتوانید در طرف صبح بگویید وقتی تابید اینجا، حتماً طلوع کرده. «لامکان الفرق بین الحمرتین». حمرهای که اینجا میآید، علامت طلوع نیست. اما حمره ای که آن طرف میآید، هست.
شاگرد: تطبیقش میشود بفرمایید؟
استاد: بله، «ثانیاً امکان الفرق بین الحمرتین»، حمره مغربیه وقت طلوع با حمره مشرقیه وقت غروب. چرا فرق بگذاریم؟ همینطور بیخودی فرق بگذاریم؟ میگویند ببینید امام علیه السلام فرق گذاشتند. «خصوصاً بعد قوله علیه السلام ان المشرق مطل علی المغرب». پارسال مفصل راجع به این روایت صحبت شد. مطل به یک معنایی است که یعنی فضای مشرف بر آن … و لذا وقت طلوع هم برعکس میشود. امام علیه السلام دارند در وقت غروب میفرمایند «المشرق مطل علی المغرب». اما ایشان برخورد تعبدی دارند با مضمون روایت. میگویند امام فرمودند مشرق مطل است. پس معلوم میشود حمرهها مثل هم نیستند. یعنی مؤیدی است برای این. «فإنّه قد یکون ذلک» یعنی این مطل بودن مشرق بر مغرب، «سبباً لدلالة الحمرة علی عدم الغروب». چون مشرق مطل است، پس سبب میشود که «دلالة الحمرة» یعنی حمره مشرقیه، مشرقِ مطل، «علی عدم الغروب» خورشید در طرف مغرب، وقت غروب. «بخلاف الطلوع». در طلوع که مغرب مطل بر آن نیست، یک سرخی پیدا میشود، ما نمیدانیم از کجاست. نمیتوانیم کشف کنیم که خورشید طلوع کرده یا نکرده.
ببینید می گویند «لعل». «فلعل الحمرة المغربیة حینه- طلوع- کالحمرة المشرقیة الحاصلة قبل الطلوع». سرخی این طرف با آن طرف فرقی ندارد. هیچکدام علامت طلوع نیست. به خاطر اینکه در حمره مشرقیه احدی نمیگوید طلوع شده. حمره مشرقیه وقت طلوع. طرف مشرق سرخی پیدا میشود، هنوز چقدر مانده تا نماز قضا بشود. تنها چیزی که میگوییم این است که وقتی حمره مشرقیه طالع شد، نماز نافله صبح وقتش گذشت. که حتی حاج آقا نمیفرمودند وقت گذشت، میگویند که مثلاً دیگر فضیلت ندارد، «یشتغل بالفریضة».
شاگرد: ما باید این تفاوت را ربط بدهیم به «اطلال»، الآن چه فرقی کرد نسبت به اطلال؟ وقتی حمره مغربیه مثل حمره مشرقیه است.
استاد: «فلعل الحمرة المغربیة» چه زمانی؟ وقت طلوع. مثل حمره مشرقیه است حین الطلوع.
شاگرد: ادامه میدهیم مشرق مطل علی المغرب را؟
استاد: نه دیگر.
شاگرد: مطلب جدیدی اینجا نیست، ادامه مطلب قبل است.
استاد: نه، ادامهاش است اما ربطی به اطلال دیگر ندارد. اوّل گفتند اطلال، معلوم میشود حمرتین میتوانند فرق داشته باشند. «امکان الفرق بین الحمرتین»، ممکن است فرق داشته باشند. شاهدش هم روایت است که مشرق مطل است و آن نیست. بعد ادامه میدهند حالا که ممکن است فرق داشته باشند، میتواند همانطور که حمره مشرقیه وقت طلوع، علامت طلوع نیست، حمره مغربیه هم علامت طلوع نباشد. خب وقت غروب چطور؟ میگوییم وقت غروب، حمره مغربیه که علامت عدم غروب نیست. در مورد حمره مشرقیه هم نص میگوید مشرق مطل است، پس علامت است. ما فقط در همان مورد تبعیت می کنیم. شاهدش هم بعدش است که میگویند «اجتهاد فی قبال النص».
شاگرد: عبارت قبلی میگوید «قال في البحار: اعتبار احمرار المغرب غريب، و قد جرب انه إذا وصلت الحمرة إلى أفق المغرب يطلع قرن الشمس». یعنی صاحب بحار میگویند که اصلاً تفاوتی نیست بین حمره مغربیه و طلوع شمس. اینجا هم من اینطور فهمیدم که ایشان میخواهد تفاوت قائل بشود، بگوید در حین الطلوع، حمره مغربیه مانند حمره مشرقیه است، به خلاف حین الغروب. حین الغروب این دو تا با هم فرق میکنند. اگر اینطور بشود، آن «مطل علی المغرب» هم درست میشود. یعنی مشرق فرق میکند با مغرب. در حین طلوع، حمره مشرقیه و مغربیه قابل تفکیک اصلاً نیستند. اینکه در میآید، آن هم در میآید. کما اینکه صاحب بحار هم همین را دارد میگوید.
برو به 0:07:00
استاد: صاحب بحار این را نمیگویند. صاحب بحار میفرمایند که عدهای گفتند احمرار مغرب وقت طلوع. ببینید «قال في البحار: اعتبار احمرار المغرب» یعنی چه زمانی؟ یعنی وقت طلوع، «غريب». احمرار یعنی چه؟ یعنی خورشید طرف مشرق دارد بالا میآید، حمره مشرقیه پیدا میشود، بعد میآید طرف مغرب، محمر میشود. ولی هنوز حمره طرف مغرب به سطح افق نرسیده، در فضاست. شما بگویید طلوع کرده. مرحوم مجلسی میگویند خیلی غریب است.
شاگرد: می گویند حمره مغربیه معنا ندارد. حمره مغربیه همان زمان طلوع شمس است.
استاد: نه، پس من توضیح خارجیاش را عرض کنم. وقتی خورشید میخواهد طلوع کند، حمره مشرقیه پیدا شد. هر چه خورشید از زیر افق میآید و نزدیک طلوع میشود، حمره مشرقیه هم بالای سر میآید. به طرف مغرب میآید. اما نزدیک کف افق مغرب نمیرود. از بالا میآید پایین. برعکس غروب که الآن میخواهم برعکسش را بگویم. از بالا حمره میآید پایین. خورشید بالا میآید ، حمره مغربیه پایین میآید. وقتی افق مغرب محمر شد، الآن آمده طرف مغرب، پس بگوییم طالع شده. مرحوم مجلسی میفرمایند نه طالع نشده، غریب. میدانید چه زمانی طالع میشود؟ آن وقتی که این حمره، طرف مغرب میآید، میآید، میآید تا میچسبد به کف افق. لحظهای که چسبید به کف افق، خورشید از این طرف بیرون میآید. مثل دو تا کفه ترازو. ممکن نیست وقتی حمره بالا هست و طرف مغرب احمرار پیدا کرده، خورشید طلوع کرده باشد. باید صبر کنیم تا حمره بیاید پایین، وقتی چسبید به کف افق، قرن الشمس پیدا میشود. طرف مغرب عین همین است. یعنی همین که خورشید در طرف مغرب غروب میکند، قرن الشمس که میرود زیر افق مستوی، طرف مشرق، بیخ ریشه افق، سرخی تشکیل میشود. هر چه خورشید زیر افق میرود، این سرخی طرف مشرق هم بالا میآید. از این جهت هیچ تفاوتی ندارند. مرحوم مجلسی دقیق میگویند. میگویند صرف احمرار طرف مغرب که خورشید طلوع نکرده. «قال في البحار: اعتبار احمرار المغرب غريب، و قد جرب انه إذا وصلت الحمرة إلى أفق المغرب»،
نه اینکه صرف قرمز شدن طرف مغرب. هنوز خورشید طلوع نکرده. حمره طرف مغرب باید بیاید تا بچسبد «الی افق المغرب». کف آن جایی که خورشید غروب میکرد. وقتی آنجا رسید «یطلع قرن الشمس». از این طرف شاخ خورشید هم بیرون میزند. بنابراین این ربطی به فرمایش بعدی ایشان ندارد، که ایشان بگویند حمرهها فرق میکنند. از این جهت حمرهها هیچ فرقی نمیکنند. از حیث طلوع و غروب و قواعدی که خدای متعال قرار داده فرقی نمیکنند.
بقیه عبارت را هم با این چیزی که من از فرمایش ایشان فهمیدم، مشکلی نیست. «بزمان کثیر مرتفعة عن الافق التی هی اشبه» که برای شفق مغربیه است و شفق مشرقی، وقت طلوع و غروب.
شاگرد: «من قارب عصرنا» مرحوم وحید هستند؟
استاد: نه، ما چند روز که بحث می کردیم، مرحوم وحید را احتمال میدادیم، ولو عباراتشان را آوردیم خیلی منطبق نبود. دیروز فرمودند که احتمال قویتر این است که مرحوم صاحب مستند منظورشان باشد.
شاگرد: اگر لازم است عبارت را بخوانیم؟
استاد: بله مانعی ندارد. آن اندازهایاش که مقصود صاحب جواهر میشد را بفرمایید.
شاگرد: در اصل مسأله اختیار قول استتار کردند. بعد فرمودند[3] «فرع: المراد بغروب الشمس و غيبوبتها و تواريها المتبادر منها- كما أشرنا إليه-غروبها عن بلد المصلّي و أرضه، و هو إنّما يتحقّق بغيبوبتها عن كلّ مكان يعدّ منه عرفا و عادة، كرؤوس جباله و أعالي أماكنه».
استاد: همین که صاحب جواهر قول محدث میگفتند.
شاگرد: بعدش هم میگویند اگر شعاع خورشید ولو در رأس جبل شامخی هم باشد این صدق نمیکند. «و كذا لو كان بحيث علم أنه لو كان هناك مكان أعلى ممّا هو موجود ممّا يمكن تحقّق مثله عادة يرى فيه الشعاع».
برو به 0:12:55
استاد: باز هم میگویند جایز نیست؟ یعنی رؤیت تقدیری را هم مانع میدانند.
شاگرد: بله.
استاد: حاج آقا این را دیگر نفرمودند. آن که تقریباً به حمره برمیگردد. مخصوصاً آن فرمایش شیخ طوسی و اینها که در روایت معنا فرموده بودند که یمکن که حمره مشرقیه بیاید بالا و برود، اما هنوز شعاع شمس و تابش خورشید نسبت به جسم مرتفعی تمام نشده باشد. این احتمال را دادند.
شاگرد: آن احتمالاً به خاطر جمع بین روایات و تعبد بوده ظاهرا.
استاد: حالا اگر فرض بگیریم که چنین چیزی ممکن است. فرمایش مرحوم نراقی دیگر خیلی عجیب است. یعنی ذهاب حمره هم که شد، اگر بدانیم که یک چیز مرتفعی باشد که شعاع در آن پیداست، باز نمیشود نماز خواند.
شاگرد: ذهاب حمره نفرمودند.
استاد: ایشان استتاریاند. اما میگویند استتار به معنای اینکه شعاع شمس از هر چیز مرتفع مفروضی هم اگر اینجا بود، رفته باشد.
شاگرد: «ممّا يمكن تحقّق مثله عادة يرى فيه الشعاع».
استاد: عادة؟
شاگرد: بله.
استاد: خب الان که هواپیما هست، عادةً نیست؟
شاگرد: جزء بلد دیگر حساب نمیشود.
استاد: تعبیرشان چه بود؟
شاگرد: اوّلش میفرمایند: «المراد بغروبها، غروبها عن بلد المصلی و أرضه و هو انما یتحقق بغیبوبتها عن کل مکان یعدّ منه عرفا و عادةً».
استاد: تا حالا چیزی که خواندید هیچ ربطی به حرف ایشان نداشت. چون ایشان فرمودند[4]: «لمیل بعض الاعاظم ممن قارب عصرنا الی ذلک القول النادر لبعض ما تقدم» که روایات استتار و اینها بود. «و لأنّه لو اعتبرت الحمرة المشرقیة من حیث دلالتها علی زوال القرص فی الغروب لاعتبرت المغربیة بالنسبة الی الطلوع المعلوم خلافه». بعد شروع کردند به جواب دادن.
شاگرد: ملازمه کلام مرحوم وحید بود.
استاد: دیروز صحبت شد که این من قارب عصرنا مرحوم نراقی باشند در مستند.
شاگرد: ایشان بحث استتار و اینها را گفتند.
استاد: من میگویم که چند بار صحبت شده بود. دیروز که دوباره من خواندم «لمیل بعض الاعاظم» چقدر صحبت شد که «قارب عصرنا» به کدامشان نزدیکتر است، و هردوشان مناسب است، چون ملا احمد یک مقداری متأخر از وحید است. مثلاً پدر ملا احمد با مرحوم وحید معاصر بودند حدوداً.
شاگرد: با توجه به این فرض نادری که صاحب مستند فرمودند، ذهاب حمره شد، اما یک چیز خیلی مرتفعی بود که تابش خورشید بر آن پیدا بود، ذهابیها اینجا چه میگویند؟
استاد: اولا اینچنین چیزی اصلاً ممکن هست یا نیست؟ دوما اگر محقق شد، ذهاب حمرهایها روی قانون خودشان میگویند ما تابع نص بودیم. وقتی که ذهاب حمره از طرف مشرق شد، «غابت الشمس هنا». غیبوبیتی که موضوع حکم شرعی بوده، شارع فرموده محقق است، نمازتان را بخوانید. کما اینکه قول اوّلی که مبسوط نقل کردند، شیخ همین را به گردنشان گذاشتند. گفتند شما گفتید شارع فرموده وقتی «استتر عن الافق، غابت عن العین»، نماز بخوان ولو بر مناره اسکندریه شعاع باشد. آنها هم همین را میگویند. میگویند وقتی ذهاب حمره شد، نماز میخوانیم ولو به یک چیزی که خیلی شامخ است هم شعاع تابیده باشد.
شاگرد: اینهایی که استتاریاند، روایات ذهاب حمره را کاشف از استتار میگیرند؟
استاد: نه، اماره ی تیقن استتار میگیرند. اماره تیقن. خود مشهور، آنهایی که ذهاب حمرهایاند میگویند ذهاب حمره کاشف از لحظه حدوث غروب است. اما مثل حاج آقا و اینها میگویند روایات میگوید وقتی اینجا ذهاب حمره شد، شما دیگر میتوانید قسم بخورید که غروب شده. در هر شرایطی، کوه باشد، ابر باشد. استتاری ها اماره تیقن غروب میگیرند.
شاگرد: آن مطلب در کلام مرحوم نراقی پیدا شد. فرمودند: «هذا، مع انه لا فرق بحسب الاعتبار بین غروب الشمس و طلوعها و لو کان وجود الحمرة دلیلا علی عدم الغروب و لکان وجودها دلیلاً علی طلوعها فی الافق الشرقی»[5].
استاد: بعد از این که بحث تمام شده این را آوردند؟
شاگرد: بعد از اینکه نظر خودشان را میگویند، ادله را میگویند، ادله ذهاب حمرهایها را رد میکنند، این را به عنوان یک دلیلی، کأنّه برای تضعیف ذهاب حمره میگویند. «فیلزم عدم جواز صلاة الفجر بعد حصول الحمرة فی الافق الغربی».
استاد: پس آن گفته ایشان، مناسب با عبارت اینجا هست. اینجور عبارت صریحی را در عبارت وحید پیدا نکردیم. به گمانم گشتیم در 2-۳ تا از کتابهایشان عباراتی که نزدیک اینها باشد بود، اما اینطور صریح نبود. پس باید کنار جواهر یادداشت کنیم.
شاگرد: مرحوم وحید مثلا در حاشیه مدارک به استناد همین تفاوت مراتبی که وجود دارد، میگویند آن روایات که امر به انتظار تا ذهاب حمره کردند، به خاطر تحقق همان است. یعنی کأنّه یک جمعی به این شکل بین آنها کردند. اما مرحوم نراقی نظرشان اینطور نیست.
استاد: اصلاً ظاهر عبارت وحید یک جا بود که میخواستند ذهابی بشوند. اینجور اصلاً بر میآمد. فرمایش مرحوم وحید یک طور دیگری بود، صراحت این کلام صاحب مستند بیشتر است.
و هذا و إن كان غير محلّ البحث، إلّا أنّ الالتزام بكفاية السقوط عن الحسّ في الأُفق المستوي، و إن بقي الشعاع المرئي في المواضع المرتفعة من الجبال و غيرها مشكل، للزوم الاستتار عن جميع المكان الواحد، حتى من كان على الجبل الواقع في المغرب أو المشرق، و إن أمكن الاكتفاء بالسقوط حسّا في الأُفق المستوي مع عدم الارتفاع في سطح ذلك المكان بجبل أو نحوه؛ فمقتضى الاحتياط بل هو الأظهر، هو التأخير مع المشاهدة للشعاع، و لعلّ الذمّ في الرواية على الصعود، لمكان عدم الاكتفاء بالأمارة، مع انتهاء الصعود إلى الحرج على النوع.[6]
برو به 0:20:18
علی ای حال برگردیم به عبارت حاج آقا. فرمودند: «و هذا و إن كان غير محلّ البحث» که عرض کردم چرا غیر محل بحث است؟ چون محل بحث، تعیین اصل قول به استتار است. و اینکه آیا مکاتبه عبد الله بن وضاح دلالتی بر قول مشهور دارد یا ندارد؟ محل البحث این بود. وقتی این را فرمودند که مکاتبه دلالت دارد یا ندارد فقط تذکر دادند که اگر بنا گذاشتیم بر اینکه احتیاط در مکاتبه ندبی باشد، او میگوید استتار شده، ولی هنوز حمره قطعاً هست. حضرت فرمودند «اری لک ان تأخذ بالحائطة لدینک»، و این استحباب دارد. وقتی استحباب دارد پس معلوم میشود قطعاً میتواند نماز را بخواند. بهتر این است که صبر بکند، غیر محل بحث این است که حالا آمدیم و منظور از وجود حمره، حمره بر جبل بود. آن احتمال قبلی که فرمودند «إذا حمل على الحمرة فوق الجبل و على الجبل»[7]. سؤال این میشود که اینجا مستحب است صبر کنند یا واجب است؟ دارد میگوید که برای من استتار شمس شده، «ارتفع اللیل لکن ترتفع فوق الجبل حمرة»، و حمل کردیم حمره را نه بر حمره مشرقیه، بلکه بر شعاعی از شمس که بر کوه تابیده. حضرت میفرمایند احتیاطاً صبر کن. احتیاطاً صبر کن یعنی چه؟
شاگرد: یعنی یقیناً واجب است صبر کنید.
استاد: احتیاط یعنی یقیناً؟
شاگرد: بله، وقتی که نور شمس را داری میبینی دیگر جای احتیاط نیست که اینجا. ولو لسان، لسان احتیاط است، اما امر بر این است که صبر کن.
استاد: امر اصلاً نیست. «اری لک ان تنتظر حتی تذهب الحمرة و تأخذ بالحائطة لدینک». در دینت احتیاط کن. چقدر بحث کردیم. شما شاید تشریف نداشتید.
شاگرد: نبودم.
استاد: مفصل و چندین روز بحث شد سر این مکاتبه که لسان، لسان استحباب هست یا نیست. شیخ انصاری اوّل در رسائل فرمودند «یدل علی الاستحباب»، بعد برگشتند به وجوب اما از قرائن خارجیه، نه داخلیه. ظاهر روایت وجوب نیست. حاج آقا هم دو تا احتمال فرمودند. ذیل صفحه ۵۲.
شاگرد: اصلا ما قرائن خارجیه را هم کار نداریم. لسان خود همین روایت، می گوید احتیاط در دین.
استاد: اخباریین همین روایت را آورده بودند برای وجوب احتیاط. نزاع مهم اصولی و اخباری همین بود. اخباریین میگفتند که این روایت میگوید باید احتیاط کنیم. اصولیین میگفتند لسانش نیست و آن بحثها که در رسائل بود، مراجعه کنید. منظور اینکه اخباریین به این استشهاد کرده بودند که واجب است. ولی خب محل بحث بود با این همه تفصیلاتی که بود.
حالا آن که الآن بزنگاهِ فرمایش ایشان است این است که روایت روی فرض اینکه نور به کوه تابیده، حضرت میفرمایند «اری لک» که حاج آقا هم فرمودند که «الظاهرة فی الاستحباب» یعنی مستحب است. بعد فرمودند «و هذا و ان کان غیر محل البحث» ما روایت مکاتبه را بر استحباب حمل کردیم، فعلاً بحث ما هم سر این نیست که فعلاً میشود خواند یا نه -چون بحث ما سر انتخاب قول استتار و اینهاست- اما طرداً للباب میگوییم که ما اینطور به مفاد این استظهار از روایت – نه استظهار دیگر- عمل نمیکنیم، حاضر نیستیم فتوا بدهیم. که بگوییم مکاتبه میگوید وقتی آفتاب به سر کوه تابیده، مستحب است صبر کنید. میگوییم نه، اظهر این است که باید صبر کنیم.
پس غیر استظهار شد. «هذا» که گفتیم این روایت این را میرساند، «و ان کان غیر محل البحث» که وقتی تابش آفتاب هست میشود خواند یا نه؟ «إلّا أنّ الالتزام بكفاية السقوط عن الحسّ في الأُفق المستوي، و إن بقي الشعاع المرئي في المواضع المرتفعة من الجبال و غيرها» که وجه اوّلِ روایت مکاتبه بود، «مشكل». آخر کار فرمودند: «فمقتضى الاحتياط بل هو الأظهر، هو التأخير مع المشاهدة للشعاع» در یک جایی که کوه نیست، اجازه دادند بخوانید. اما اگر کوه و مناره باشد، و شعاع هم به آن بتابد، الان در این نظر اجازه نفرمودند.
«و لعلّ» دفع دخل است. دفع دخل خوبی هم هست. یک کسی میگوید که اگر شما میگویید که نمیشود نماز خواند، پس وقتی سر کوه آفتاب تابیده، نبایست نماز بخوانیم. اما یک روایت داریم که راوی میگوید میخواستیم نماز بخوانیم، من رفتم ببینم سر کوه آفتاب هست یا نیست. حضرت دعوایش میکنند که چرا رفتی آنجا که دوباره خورشید را ببینی؟ نمازت را بخوان. مذمت منافات دارد با عدم دخول و این اظهری که شما فرمودید. این یک دخل و ایرادی است به اظهر خودشان. اظهر این است که تا شعاع هست نمیشود خواند. دخل این است که در روایت حضرت میگویند به سر کوه چه کار داری؟ سر کوه آفتاب دیده میشود، بشود. مخصوصاً کنار یک روستایی، کوه بلندی است، اگر شما بروید بالای کوه، میبینید جاهایی از کوه بود که در روستا پیدا نبود، و هنوز آفتاب سر کوه تابیده. حضرت میگویند چه کار داری به کوه؟ وقتی خورشید را نمیبینی بس است. پس این کاشف از این است که میشود نماز خواند.
برو به 0:26:55
شاگرد: قابل جمع است، در این روایت دوم که حضرت فرمودند که تو چه کار داشتی بروی تحقیق کنی، شاید میخواستند بفرمایند که تحقیقِ دقیقِ علمی لازم نیست بر اینکه برای تو ثابت بشود که حتماً استتار از افق شده. همین اندازه که عرفاً استتار شده است خورشید، کفایت میکند.
استاد: نزدیک همین فرمایش شما را حاج آقا به بیانی که خودشان دارند، میگویند. میگویند حضرت نمیخواستند تصریح کنند که تو با اینکه میدانی که سر کوه هنوز تابش آفتاب هست، نرو و بخوان. اصلاً حضرت این را نمیخواهند بگویند. این مذمت برای این است که حضرت میفرمایند تو یک اماراتی داری که خورشید غروب کرده، چرا به اماره عمل نمیکنی؟ مدام میروی دنبال علم. بروی بالای کوه ببینی شده یا نشده.
«و لعلّ الذمّ في الرواية على الصعود» به جبل «لمكان» این است که چرا اکتفاء به اماره نمیکنی و میروی بالای کوه برای تحصیل علم. مذمت این شخصی است که رفته بالای کوه، «لمکان» عدم اکتفاء این شخص به امارهای که شرعا معتبر است. لازم نکرده تو به اماره عمل نکنی و بروی بالای کوه ببینی خورشید هست. اماره کافی است. اما هرگز معنای این ذم این نیست که اگر تو میدانی خورشید هنوز تابشش سر کوه هست، اصلاً نیاز نیست و بخوان. پس این دفع دخل شد که شاید آن روایت که ذم دارد خلاف این اظهر را میگوید. میفرمایند خلاف نمیگوید. قبلاً هم فرموده بودند. صفحه ۴۹ بود.
شاگرد: پس این احتیاطهایی که در بقیه روایات هست که میگویند صبر کن تا یقین کنی …
استاد: منافاتی ندارد. یکی از چیزهایی که هست این است که احتیاط در فقه یک اصل است. سهولت هم یک اصل است. یعنی شارع عمل به امارات را تجویز فرموده برای اینکه اگر همه جا احتیاط بود، سنگ روی سنگ بند نمیشد. اما وقتی برای مصلحت تسهیل، اصل عمل به امارات تجویز شده، این مصلحت تسهیل نمیآید کل احتیاط ها را در دریا بریزد. آنها هنوز باقی است. لذا میگوید هر کجا سهل است، میتوانی، احتیاط کن. احتیاطاتی که بدون عسر است. اما اینطور نیست که شما بخواهی دائماً سراغ علم بروی و در همه جا محتاط بشوی، حتی بروی بالای کوه که اینقدر عسر دارد.
شاگرد: البته اگر مسأله خطیر باشد، حتی اگر احتیاط مؤونه داشته باشد، باز هم شارع نهی نفرموده. در مسأله دماء و فروج و اینها بیشتر هم احتیاط میکنند، خطیرتر است.
استاد: بله، آن معلوم است. وقتی که آن محتمل امر خطیر و مهمی است، آن به خاطر محتمل است که میگویند احتیاط بکنید. چون شارع وقوعش را به هیچ وجه راضی نیست، از بس مهم است. خون محترم عظیمی است، شارع اصلاً راضی نیست.
شاگرد: لازم نیست که فرق بگذاریم بین شبهات موضوعیه و حکمیه؟ بگوییم که «مهما امکن ان یصبر احتیاطا فاحتط ولو کان فی الشبهات الموضوعیه».
استاد: منظورتان رجحان احتیاط است یا وجوبش؟
شاگرد: رجحانش.
استاد: رجحان احتیاط در شبهات موضوعیه هم هست. مرحوم شیخ بعد از این که فرمودند احتیاط واجب نیست، فرمودند «لا ریب فی حُسن الاحتیاط». حسن احتیاط هم هر کجا که عسر نباشد. ببینید به عبارت دیگر خود احتیاط به عنوان اوّلی، به عنوان نفسی مقتضی حسن است. مقتضی این است که دنبالش بروید، مگر یک مانعی بیاید جلویش را بگیرد. مانع عُسر، حرج، تزاحم حقوق. من میخواهم احتیاط کنم، اگر احتیاط کنم به حق دیگری صدمهای میخورد، اینجا دیگر حسن ندارد. اما فی حد نفسه و به عنوان اوّلی، اقتضاء حسن دارد.
شاگرد: حتی در طهارات و نجاسات؟
استاد: اقتضاء را نمیتوانید از آن بگیرید. در طهارت و نجاست ریختش، ریختی است که اگر بخواهید احتیاط کنید، منجر به عسر میشود. زندگی برایتان سخت میشود.
شاگرد: با احتیاطات دیگر هم تعارض پیدا میکند. مثلاً نماز به موقع خواندن، یا مثلاً…
استاد: آن هم آخرش از باب عنوان اوّلی در نرفته، بلکه خود شما آن را بردید در عنوان ثانوی. میگویید احتیاط در باب طهارت و نجاست. ببینید یعنی مورد را خواستید دخالت بدهید در احتیاط. یعنی از عنوان اوّلی «الاحتیاط» آن را خارج کردید. دارید خصوصیات مورد را نگاه میکنید و عسر و لوازم و ملابساتش را.
شاگرد: چرا حاج آقا «لعل» فرمودند؟
استاد: «لعل» به خاطر «لمکان» است، نه ذمش. ذم هست، رمز ذم چه بود؟
برو به 0:33:20
شاگرد: در یک روایت تصریح شده این رمز؟
استاد: روایت خیلی طولانی بود، از زید شحام بود.[8] رفت بالای کوه ابو قبیس، گفت من دیدم مردم دارند نماز میخوانند، حتی در نسخه استبصار بود[9] که خود امام علیه السلام هم نماز میخواندند. بعد می گوید مردم که نماز میخواندند، خورشید را من آن بالا دیدم. بعد آمد به حضرت عرض کرد، حضرت دعوایش کردند که چرا رفتی، «بئس ما صنعت». چه کار داری بروی بالای کوه؟ وجهاش نیست که چرا به اماره عمل نکردی؟ لذا حاج آقا میفرمایند «لعل». نه نصی در روایت بود، نه ظهوری، لذا فرمودند «لعل». با آن صحبتهایی هم که چندین روز شد، احتمال قوی دیگری هم کنار مسأله اماریت آمد. اگر نظرتان باشد، صحبت شد.
شاگرد: تعبیر «انما تصلیها اذا لم ترها خلف جبل غابت او غارت» یک مقدار مشعر به بحث اماره هست، که باید بنا به اماره بگذاریم.
استاد: «غابت او غارت» یعنی تو اماره داری، بقیهاش را کاری نداشته باش. نه اینکه «تعلم بأنّه غارت و لم تغب» باز هم نماز بخوان.
شاگرد: «لمکان» را چه ترجمه میکنید؟
استاد: «لعلة» است. لمکان خیلی در کتابهای چیز(فقهی) میآید.
شاگرد: «لمکان النافلة» بود در روایت.
استاد: «انما جعلت الذراع و الذراعان لمکان النافلة»[10]. یعنی «لأن تتنفل». «لمکان» یعنی «لاجله» یا «لکون».
شاگرد: مکان مصدار میمی «کون» است.
شاگرد2: این روایاتی که اینجا اشاره کردند- لعل الظن فی الروایة- روایت شحام بود؟
استاد: بله، این روایت شحام است.
شاگرد2: میفرماید که بالای کوه ابو قبیس رفت، خب رفتن بالای کوه ابو قبیس که قریب به بیت الله الحرام است، حرج نبوده. یعنی مسافتی طی نکرده است.
شاگرد: این که شخص بخواهد هر دفعه برای هر نمازش بخواهد برود بالای کوه…
استاد: منظور حرج شخصی است، و آن هم به نوع نگاه میشود، صغیر و کبیر. به علاوه اینکه هر روز صبر کنند تا یک کسی برود بالای کوه و ببیند.
شاگرد2: دیدن نور بر کوه ابو قبیس لازمهاش رفتن به بالای آن نیست. چون آن موقع ساختمانها که مرتفع نبوده.
استاد: وقتی ما بحث میکردیم، مفصل صحبت اینها شد. ببینید ۴ تا فرض دارد. اینکه در جنوب مکه باشد، شمال مکه باشد، شرق باشد، غرب باشد. این در طرف شرق که نبود، غرب هم نبود، در طرف جنوب هم نبود. در طرف شمال مکه بود و مسجد الحرام در طرف شمال او بود. یعنی جنوب مسجد الحرام بود. ولو خودش در شمال مکه بود، و لذا نمیشد. یعنی شما کنار کوه بودید به نحوی که نمیدیدید خورشید به آن تابیده یا نه. تا نمیرفتید بالا، دیده نمیشد. کوههای دیگری هم بود، اسمش چه بود؟
شاگرد: قُعیقِعان.
استاد: و یکی دیگر که محتملاتی بود در مسأله.
«مع انتهاء الصعود إلى الحرج على النوع» کلمه «انتهاء» برای صعود یک نحو تناسبهای لفظی دارد صرفاً، ولو مقصود، مقصود دیگری است. صعود منتهی شود، یعنی دارد بالا میرود، منتهی میشود. اما اینجا صعود به جایی منتهی نمیشود. صعود منتهی به حرج می شود. «مع انتهاء الصعود إلى الحرج على النوع» به اینکه بر نوع، موجب حرج میشود. خب حالا یک عنوان اینجا زدند. این عنوان را مصححین زدند. این عنوان ها در دستخط شریف خود حاج آقا نیست.
و هل الراجح مع الغيبوبة عن الحسّ في الأُفق المستوي بلا اختلاف للسطح في مكان المصلي بطرفيه شرقاً و غرباً هو الانتظار للذهاب، اللازم مع الغيم و نحوه من الحائل، فيكون مع عدمه أيضاً راجحاً، لقوله عليه السلام «مسّوا، فإنّ الشمس تغيب عندكم». و لقوله عليه السلام «غابت الشمس من شرق الأرض و غربها»، و لا ينافيه قوله عليه السلام «إنّما عليك مشرقك و مغربك». لأنّه للوقت، و الأوّل للرجحان؟ أو الصلاة بمجرّد الغيبوبة عن الحسّ في الفرض المذكور؟ كما يستفاد ممّا حُكي صلاة رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله و سلم بالناس، و الناس يرون مواضع نبلهم.[11]
حالا این عنوان یک مقداری ذهن را دور میبرد. دنبال همین روایت هست، «و هل الراجح مع الغيبوبة عن الحسّ في الأُفق المستوي بلا اختلاف للسطح في مكان المصلي بطرفيه شرقاً و غرباً هو الانتظار» یعنی الان این روایت ابن وضّاح چه شد؟ بنابر حمره مشرقیه میگویند بهتر این است که صبر کنید. حالا واقعاً بهتر هست یا نیست؟ یعنی عمل بشود به این استحبابِ صبر کردن برای ذهاب حمره مطلقا، یا نه، فقط آن وقتی که یک شکی در کار است باید صبر کنیم؟ پس مربوط میشود «هل الراجح» به مفاد مکاتبه ابن وضاح، «اری لک ان تنتظر».
برو به 0:39:35
لذا فرمودند: «و هل الراجح مع الغيبوبة عن الحسّ في الأُفق المستوي بلا اختلاف للسطح في مكان المصلي بطرفيه شرقاً و غرباً» شرق و غربش هیچ چیزی نیست. غربش کوه نیست، شرقش هم کوهی نیست که بگوییم آفتاب تابیده. وقتی در این شرایط شعاع رفت، غیبوبت از بصر هم شد، «راجح هو الانتظار للذهاب»، باز هم خوب است که صبر کنید تا ذهاب حمره بشود- خوب شرعی، نه احتیاطِ من مکلف-، راجح است که صبر کنیم یا نه، وقتی که مغرب شده، فضیلت اوّل وقت میگوید سریع بخوان، چرا میخواهی صبر کنی تا ذهاب بشود؟ «هل الراجح مع الغيبوبة … هو الانتظار للذهاب» اما انتظاری که «اللازم مع الغيم و نحوه من الحائل، فيكون» انتظار «مع عدمه أيضاً راجحاً، لقوله عليه السلام: مسّوا، فإنّ الشمس تغيب عندكم. و لقوله عليه السلام غابت الشمس من شرق الأرض و غربها» که روایت اوّل بود در باب شانزدهم.[12] «و لا ينافيه قوله عليه السلام إنّما عليك مشرقك و مغربك» چون اصل وقت است، «لأنّه للوقت» یعنی اصل وقت. «و الاول» یعنی آن که میگوید صبر کنید، «للرجحان؟». آیا اینطور است؟ «أو الصلاة بمجرّد الغيبوبة عن الحسّ في الفرض المذكور؟» یعنی آن جایی که کوهی نداریم، غیم هم نباشد، اوّل وقت میگوید نماز را بخوان. «كما يستفاد ممّا حُكي صلاة رسول الله صلى الله عليه و آله و سلم بالناس، و الناس يرون مواضع نبلهم».
چه باید بگوییم؟ توضیحش را میفرمایند که ان شاء الله جلسه بعد. سند روایت «مسّوا»[13] را قبلاً بررسی کردیم. روایت «غابت الشمس»[14] که آن هم به نظرم صحیحه بود و بررسی کرده بودیم. یکی هم میماند «مواضع نبلهم»[15] که تا حالا به نظرم صحبتش نشده.
شاگرد: اشاره فرموده بودید.
استاد: بله، قبلاً عرض کردم، ولی این روایت باید جدا دیده بشود.
شاگرد: الآن بحث استحباب است؟
استاد: حاج آقا استحباب را فتوا ندادند. فتوایشان این است که به استتار وقت مغرب میشود، احتیاط استحبابی دارند که تا ذهاب صبر کنید.
شاگرد: بدتر از استحباب است. یعنی یک دفعه دیدید که فتوای ما درست در نیامد. خلاصه احتیاط کنید.
استاد: نه، این، دو تا باب است. ببینید احتیاط وجوبی یعنی احتیاط کنید، مطلب صاف نیست. اما احتیاط استحبابی با استحباب فرقش این است که اگر بگویند مستحب است صبر کنید تا ذهاب، یعنی منِ مفتی دلیل شرعی پیدا کردم که مطلوب است نزد شارع صبر کردن. این میشود استحباب. دلیل پیدا کردم بر استحباب و فتوا دادم که تا ذهاب صبر کنید. اما احتیاط استحبابی، رسم فقها این است که وقتی دلیل صاف نشد، احتیاط وجوبی میکنند. اما وقتی دلیل پیدا کردند فتوا میدهند. اما چون در کنار آنها بعضی فقهای امامیه فتوا برخلاف این نظر دادند، مراعاةً لفتوی الآخرین احتیاط ندبی میکنند. این احتیاط به خاطر مراعات اقوال است، نه به خاطر ادله.
شاگرد: یعنی مستحب است احتیاط.
استاد: مستحب است احتیاط، چرا؟ به خاطر مراعات فتاوای دیگران. نه به خاطر ملاحظه ادله. در ملاحظه ادله ما به استحباب نرسیدیم.
شاگرد۲: مراعات اقوال دیگران استحباب دارد؟
استاد: عرض نکردم که استحباب دارد. احتیاط ندبی است.
شاگرد3: مستند به روایتی هست این احتیاط که استحباب داشته باشد؟
استاد: بله، از باب اینکه آن فقیه هم بیدلیل نبوده. آن فقیه هم که فتوا داده، خلاصه دنبال دین بوده. یک چیزی فهمیده. لعلّ او کارش درست است. احتیاط ندبی میکنیم. حتی یادم میآید که در شرح عروه ی مرحوم آقای خویی دیدم. از موارد خیلی جالب و تعجب آور احتیاط ندبی این است که مرحوم سید در متن عروه میگویند بین امام جماعت با زن میتواند دیوار و اینها حائل باشد یا نه؟ میفرمایند بله، حائل مانعی ندارد. «و ان کان الاحوط عدم حائل». احوط این است که بین زن با امام جماعت حائل نباشد. ایشان میفرمایند که در طول تاریخ فقه، هیچ کس نگفته که حائل اشکال دارد. چرا؟ چون روایت داریم، همه هم به این روایت عمل کردند. فقط یک نفر به این روایت عمل نکرده، آن هم جناب ابن ادریس است، دلیلش را هم خودشان میگویند چون من حجیت خبر واحد را قبول ندارم. آقای خویی فرمودند سید مراعاةً فقط به قول ابن ادریس، آن هم با اینکه مبنایش معلوم است که خبر واحد را قبول ندارد، نه اینکه در روایت خاص خدشه کرده باشد، میگوید «و ان کان الاحوط».
شاگرد: پس اینها رجاءً باید به جا آورده بشود.
استاد: هر کجا استحباب منجز نیست، رجاء است دیگر. در احتیاط استحبابی، استحباب که منجز نیست. حاج آقا می گویند بنابر احتیاط مستحب تا ذهاب صبر کنند، یعنی مستحب است صبر کنند؟ نه دیگر. خیلی تفاوت است. مستحب است یعنی ادله شرعی داریم بر استحباب. احتیاط مستحب یعنی بین علما نزاع است، میخواهید مراعات قول دیگران بکنید، صبر کنید.
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
پایان
[1] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام؛ ج7، ص: 119
[2] وسائل الشيعة ؛ ج10 ؛ ص126
[3] مستند الشيعة في أحكام الشريعة،ج4،ص34: فرع: المراد بغروب الشمس و غيبوبتها و تواريها المتبادر منها- كما أشرنا إليه- غروبها عن بلد المصلّي و أرضه، و هو إنّما يتحقّق بغيبوبتها عن كلّ مكان يعدّ منه عرفا و عادة، كرؤوس جباله و أعالي أماكنه، فمع بقاء شعاع الشمس و لو في رأس جبل شامخ لا يصدق شيء من هذه الألفاظ، بل و كذا لو كان بحيث علم أنه لو كان هناك مكان أعلى ممّا هو موجود ممّا يمكن تحقّق مثله عادة يرى فيه الشعاع، و لذا صرّح بعضهم بعدم صدق الغيبة و الاستتار الواردين في الأخبار مع وجود الأشعّة على قلل الجبال قطعا. و بالجملة: المراد من الغروب: الغروب عن أرض المصلّي و بلده، و من قوله: «إذا نظرت إليه فلم تره» أي: إذا نظرت في أرضك و بلدك أعاليه و أسافله. و بذلك ظهر ضعف ما قيل من أنه لو كان مجرّد الاستتار مغربا، لزم كون مغرب النائم قبل القاعد، و القاعد قبل القائم، و القائم قبل الراكب، و الراكب قبل الصاعد، و هكذا، مع أنّ بقاء الشعاع على مكان يراه الصاعد ليس مغربا لأحد من أهل هذه الأرض قطعا.
[4] جواهر الكلام في شرح شرائع الإسلام؛ ج7، ص: 118
[5] مستند الشيعة في أحكام الشريعة،ج4،ص33: هذا، مع أنه لا فرق بحسب الاعتبار بين غروب الشمس و طلوعها، فلو كان وجود الحمرة دليلا على عدم الغروب لكان وجودها دليلا على طلوعها في الأفق الشرقي أيضا، فيلزم عدم جواز صلاة الفجر بعد حصول الحمرة في الأفق الغربي.
[6] بهجة الفقیه،ص53
[7] بهجة الفقیه،ص52
[8] وسائل الشيعة؛ج4؛ص198: عن أحمد بن محمد عن الحسين بن سعيد عن حماد بن عيسى عن حريز عن أبي أسامة أو غيره قال: صعدت مرة جبل أبي قبيس- و الناس يصلون المغرب فرأيت الشمس لم تغب إنما توارت خلف الجبل عن الناس فلقيت أبا عبد الله ع فأخبرته بذلك فقال لي و لم فعلت ذلك بئس ما صنعت إنما تصليها إذا لم ترها خلف جبل غابت أو غارت ما لم يتجللها سحاب أو ظلمة تظلها و إنما عليك مشرقك و مغربك و ليس على الناس أن يبحثوا.
[9] الإستبصار فيما اختلف من الأخبار؛ج1؛ص266
[10] وسائل الشيعة ؛ ج4 ؛ ص141
[11] بهجة الفقیه،ص53
[12] وسائل الشيعة ؛ ج4 ؛ ص172: محمد بن يعقوب عن محمد بن يحيى عن أحمد بن محمد عن محمد بن خالد و الحسين بن سعيد عن القاسم بن عروة عن بريد بن معاوية عن أبي جعفر ع قال: إذا غابت الحمرة من هذا الجانب يعني من المشرق فقد غابت الشمس من شرق الأرض و غربها.
[13] وسائل الشيعة؛ج4؛ص176: عن صفوان بن يحيى عن يعقوب بن شعيب عن أبي عبد الله ع قال: قال لي مسوا بالمغرب قليلا فإن الشمس تغيب من عندكم قبل أن تغيب من عندنا.
[14] پاورقی 13.
[15] الأمالي( للصدوق)؛النص؛ص80،حدیث14: حدثنا محمد بن الحسن رحمه الله قال حدثنا الحسين بن الحسن بن أبان عن الحسين بن سعيد عن محمد بن أبي عمير عن محمد بن يحيى الخثعمي قال سمعت أبا عبد الله ع يقول كان رسول الله ص يصلي المغرب و يصلي معه حي من الأنصار يقال لهم بنو سلمة منازلهم على نصف ميل فيصلون معه ثم ينصرفون إلى منازلهم و هم يرون مواضع نبلهم./ من لا يحضره الفقيه؛ج1؛ص220: و روى محمد بن يحيى الخثعمي عن أبي عبد الله ع أنه قال- كان رسول الله ص يصلي المغرب و يصلي معه حي من الأنصار يقال لهم بنو سلمة منازلهم على نصف ميل فيصلون معه ثم ينصرفون إلى منازلهم و هم يرون مواضع سهامهم./ وسائل الشيعة؛ج4؛ص188،حدیث5.