بسم الله الرحمن الرحیم
[1]مفهوم وجود وعدم چگونه در ذهن ما پیدا شده است؟ علامه طباطبایی ظاهراً اولین کسی است از فلاسفه مسلمان که این بحث را مطرح کرده است.
ایشان [در مقاله پنجم اصول فلسفه و روش رئالیسم] توضیح میدهند که انسان این مفهوم را از نسبت قضیه میگیرد[2].
اما به نظر میرسد [رسیدن به این مفهوم] قبل از قضیه هم ممکن است.
به نظر میرسد انسان چنین سیری را طی میکند:
تأثیر مباشری در مشاعر
تأثیر آثار شیئ در مشاعر
برهان عقلی بر تأثیر مشاعری
ماده تاریک[5]،
و انرژی تاریک[6]، که امروزه در فیزیک مطرح است و هیچ اثری از آن نیافتهاند اما یک معادله ریاضی دارند که چنین چیزی وجود دارد.
برهان عقلی بر شأنیت تأثیر گذاری
وجود غیرمقابلی
وجود در اعتباریات
6 – اعتباریات: «در اینجا وجود، مترتب بر اختراع است؛
یعنی ابتدا مهندسی یک منطق خاص و مفهومسازی و طبیعیسازیِ آن شکل میگیرد و سپس با توحّدِ توجه و متوجه الیه نسبت به عناصر اختراعی، توصیف به وجود و عدم شکل میگیرد؛ و مهندسی خود واسطه است بین درک و خلق، یعنی با درکِ حقایقِ روابط طرفین با اشیاء بیرون طرفین، خلقِ طبیعت عناصر نحوی ویا بلکه صرفیِ یک زبان که منطق خاص خود را دارد مینماید؛ تا این منطق سبب خلقِ (مثلا: انشاء بیع) فرد آن عناصر شود. در مهندسی یک خانه، مهندس بر اساس درک واقعیات، و انگیزه رفع احتیاجات، نقشهکشی میکند و با اتکای به مواد خام، خلق عناصر نحوی (سقف، دیوار و اتاق و…) و عناصر صرفی (آجر، بلوک و ملات و…) میکند تا بعدا خانه خارجی درست شود»[7].
مهندسی؛ اعتبار
ببینید یک مهندس وقتی میخواهد نقشه خانه را بکشد چه کار میکند؟ خیلی شبیه بحث ماست. آیا دارد چیزی را که تکوین ندارد، تکوین میدهد؟! آیا امر تکوینیِ موجود را میبیند و کارش تحصیل حاصل است؟!
من میگویم اول، یک واقعیّاتی را میبیند؛ از واقعیّات مهمی که او میبیند این است: رابطه واقعیات با آثارشان را میبیند؛ در بحث مهندسی، رابطه اشیاء با آثارشان؛ در بحث اعتباریات: رابطه افعال با آثارشان.
این رابطه، واقعیت و نفسالامریّت دارد و عقل درک میکند. عقلش بسیاری از چیزها را درک میکند. خوب، اگر همه چیز را درک میکند پس چرا نقشه میکشد؟ او نیازهایی دارد و میخواهد از آن مدرَکات خود (که یک واقعیّاتی بود) بعداً یک چیزی را هم ایجاد کند. یعنی منافاتی ندارد که با اتّکا به درک، نقشه میکشد تا خانهای ایجاد کند که حوایجی را مرتفع سازد.
آیا این نقشهکشی برهانبردار نیست؟ در یک محدودهای، خیر. یعنی به خواست او بستگی دارد، میخواهد اتاق را این طرف خانه بگذارد یا آن طرف بگذارد. آیا مهندس حتماً باید اتاق را بگذارد این جا؟ نه، این فضا، فضای برهان نیست. اما معنایش این نیست که مآلاً نقشهکشی هیچ یک از خصوصیّاتش، عقلانیتّش، کشیدن نقشه هیچ برهان ندارد. هرچه فکرِ مهندسی پیشرفت کند، نقشههای بعدی برهانیتر و استدلالیتر میشود؛ چون فهمیده وقتی این طور نقشه میکشی افرادی که در این خانه زندگی میکنند به زحمت میافتند؛ لذا دفعه بعد عوض میکند. دست خودش بود، اما چرا عوضش کرد؟ چون تجربه کرد و رابطه نفسالامری را دانست و دید آن طوری افراد به زحمت میافتند.برهان به این معناست. یعنی هرچه مبادی آن نقشهای که باید طراحی شود، بیشتر معلوم شود، میبینیم که همان نقشه برهانیتر میشود؛ در عین حال باز نقشه، نقشه است یعنی ادراک نمیشود، بلکه اعتبار می شود برای ایجاد یک خانه جدید.البته مهندسی با فضای اعتباریّات، فرق هایی هم دارد. من فقط مثال زدم.
[1] بُرشی از مقاله اعتباریات نوشته جناب آقای سوزنچی
[2] ريشه هاى نخستين ادراكات و علمهاى حصولى
در نخستين بار كه چشم ما بر اندام جهان خارج افتاد (و البته اين سخن به عنوان مثال گفته مىشود وگرنه پيش از اين مرحله مراحل زيادى از حس – و به ويژه از راه لمس – پيمودهايم) و تا اندازهاى خواص مختلف اجسام را يافتيم، فرض كنيم يك سياهى و يك سفيدى ديديم (سياهى و سفيدى براى مثال اخذ شده و غرض دو خاصۀ حقيقى از خواص محسوسۀ اجسام است) مثلاً اول سياهى را كه با حركت ابصار به وى رسيده بوديم و پس از وى سفيدى را ادراك كنيم و البته هنگامى كه سياهى را ادراك كرديم معناى وى را با تجريد از حس، ادراك نموده يعنى پيش خود بايگانى و ضبط كرده و پس از آن به ادراك سفيدى پرداختيم، و هنگامى كه با حركت دومى به سفيدى رسيديم هنگامى است كه سياهى را داريم، همين كه به سفيدى رسيديم سياهى را در آنجا نخواهيم يافت. و معلوم دومى را چون به جايى كه اولى را برده بوديم ببريم مشاهده مىكنيم كه دومى روى اولى نمىخوابد چنانكه اولى روى خودش مىخوابيد و مىخوابد؛ يعنى مىبينيم سياهى با سياهى به نحوى است و نسبتى دارد كه آن نسبت را ميان سفيدى و سياهى نمىيابيم و در نتيجه آنچه به دست ما آمد يك حملى است (اين سياهى اين سياهى است) و يك عدم الحمل؛ يعنى ذهن نسبتى كه ميان سياهى و سياهى بود ميان سياهى و سفيدى نمىيابد و به عبارت ديگر ميان سياهى و سياهى حكم ايجاد كرده و نسبتى درست مىكند ولى ميان سفيدى و سياهى كارى انجام نمىدهد و چون خود را در اولين مرتبه يا پس از تكرر حكم اثباتى، نسبت ساز و حكم درست كن مىبيند كار انجام ندادن (عدم الفعل) خود را «كار» پنداشته و نبودن نسبت اثباتى ميان سفيدى و سياهى را يك نسبت ديگر مغاير با نسبت اثباتى مىانديشد و در اين حال يك نسبت پندارى به نام «نيست» در برابر نسبت خارجى «است» پيدا مىشود و مقارن اين حال دو قضيه درست شده: «اين سياهى اين سياهى است» و «اين سفيدى اين سياهى نيست» و حقيقت قضيۀ نخستين اين است كه قوۀ مدركه ميان موضوع و محمول، كارى انجام داده به نام «حكم» (اين اوست) و حقيقت قضيۀ دومى اين است كه ميان موضوع و محمول، كارى انجام نداده ولى اين تهيدست ماندن و كار انجام ندادن را براى خود «كار» پنداشته و او را در برابر كار نخستين، كار دومى قرار داده («نيست» در برابر «است») و چنانكه قوۀ نامبرده كار خود را كه حكم است با يك صورت ذهنى (اين اوست) حكايت مىكرد، فقدان كار را نيز به مناسبت اينكه در جاى كار نشسته صورتى براى وى ساخته و حكايت كند ولى اضطراراً دومى را (چون به انديشۀ اولى ساخته شده) به اولى نسبت مىدهد (نيست نه است). (در مقالههاى گذشته گفتيم كه هر خطا و امر اعتبارى تا مضاف به سوى صحيح و حقيقت نشود درست نمىشود).
پس از درست شدن اين دو مفهوم (است، نيست) هنگامى كه قوۀ مدركه خاصۀ «نسبت» را كه قيام به طرفين است مشاهده مىكند، در قضيۀ سالبه (مانند «اين سفيدى آن سياهى نيست») نسبت سلب را به طرفين قضيه مىدهد و به وسيلۀ همين كار هر يك از طرفين از آن يكى جدا شده و همديگر را طرد مىكنند و از همين جا معناى كثرت نسبى (يا عدد) را مىيابد چنانكه در قضيۀ موجبه چون طرفين را از اين معنى (كثرت يا عدد) تهى مىيابد به اين حال نام «وحدت» مىدهد و از همين جا روشن خواهد بود كه «كثرت» معنايى است سلبى و «وحدت» سلب سلب است ولى چون اين سلب سلب منطبق به نسبت ايجابى (است) مىباشد نسبت وحدت با نسبت ايجاب در مصداق يكى خواهد بود.
در اين كار و كوشش ذهنى شش مفهوم به دست ما آمد:
(۱). مفهوم سياهى.
(۲). مفهوم سفيدى.
(۳). است.
(۴). نيست.
(۵). كثرت نسبى.
(۶). وحدت نسبى.
مفاهيم حقيقيه (مهيات) و مفاهيم اعتباريه (غير مهيات)
مفهوم ۱ و ۲ (سياهى و سفيدى) را كه ادراك نموديم خود ماهيت بودند يعنى خود واقعيت خارج بودند (هر چه هستند هماناند كه هستند) و در عين حال كه خود واقعيت خارج مىباشند اين فرق را با واقعيت خارج دارند كه واقعيت خارج آثارى مستقل از ذهن و ادراك دارد ولى اين ماهيتها فاقد آن آثار مىباشند و فرق ميان ماهيت و واقعيت خارج همين است كه واقعيت، آثار خارجى دارد ولى ماهيت، فاقد آن آثار است.
و از اين روى مىتوان گفت كه ما كنه سواد و بياض را نائل مىشويم يعنى سواد و بياض هر چه هستند (در ذات خود) هماناند كه پيش ما هستند نه آنچنانكه سوفسطى يا قائلين به اشباح در وجود ذهنى مىگويند، زيرا آنان مىگويند «سواد و بياض كه پيش ما هستند هماناند كه هستند» و ميان اين دو سخن فرق بسيار است.
مفهوم سوم (است) كه مفهوم حكم است. چنانكه بيان كرديم خود حكم، فعل خارجى نفس است كه با واقعيت خارجى خود در ذهن ميان دو مفهوم ذهنى مثلاً، موجود مىباشد و چون نسبت ميان موضوع و محمول است وجودش همان وجود آنهاست.
از يك سوى از واقعيت خارج حكايت مىكند (يعنى نسبت به خارج بى اثر است) و از يك سوى خودش در ذهن يك واقعيت مستقلى دارد كه مىتوان خودش را محكىّ عنه قرارداد.
و ازاينجهت ذهن به آسانى مىتواند از اين پديده كه فعل خودش مىباشد مفهوم گيرى نموده و او را چنانكه گفته شد با يك صورت ادراكى حكايت نمايد؛ و با اين حال نمىتوان او را در صف ساير مهيات قرار داد زيرا آنچه براى او واقعيت به شمار مىرود (حكم – فعل ذهنى) ذهنى است نه خارجى داراى آثار خارجيه.
و مفهوم چهارم (مفهوم «نيست») چنانكه پيشتر گفتيم به واسطۀ يك اشتباه و خطاى اضطرارى (ضرورى) كه دامنگير ذهن مىشود از حكم ايجابى (است) گرفته مىشود، پس او نيز مانند حكم ايجابى «ماهيّت» نيست ولى مىتوان گفت از ماهيت گرفته شده.
و مفهوم پنجم و ششم (مفهوم كثرت نسبى و وحدت نسبى) چنانكه دانسته شد از مفهوم «نيست» گرفته شده، اگر چه ماهيت نيستند ولى متكى به ماهيت مىباشند.
پس، از اين بيان روشن شد كه برخى از اين مفاهيم ششگانه «ماهيّت» مىباشد، مانند سياهى و سفيدى كه از واقعيت خارجى حكايت مىكنند يعنى خود همان خارجند با اين فرق كه منشأ آثار نيستند.
و برخى ديگر ماهيت نيستند زيرا از يك امر ذهنى حكايت مىكنند كه با واقعيت خودش با امور ذهنيه متحد است و آن واقعيت «حكم» است كه يك واقعيت دو جانبه است و به واسطۀ وى ما مىتوانيم يك نوع راهى به خارج از ذهن پيدا كنيم. پس اين گونه مفاهيم اگر چه ماهيت و حاكى از خارج نيستند ولى يك نوع وصف حكايت براى آنها اثبات نموده و اعتبار كاشفيت و بيرون نمايى را به آنها مىدهيم و از همين روى نام «اعتبارى» روى آنها مىگذاريم ۱.
از بيان گذشته نتيجه گرفته مىشود كه: اولاً ادراكات منقسم مىشوند به دو قسم: تصور، حكم؛ و اين همان تقسيم ادراك است به تصور و تصديق كه در مقالۀ ۴ گذشت؛ و ثانياً مفاهيم تصوريه (ادراكات تصورى) منقسم مىشوند به دو قسم:
مهيات، اعتباريات.
به آغاز سخن بر مىگرديم
و از سوى ديگر چنانكه گفته شد نفس ما و قواى نفسانى و افعال نفسانى ما پيش ما حاضر بوده و با علم حضورى معلوم مىباشند و قوۀ مدركۀ ما با آنها اتصال ورابطه دارد، پس ناچار آنها را يافته و صورت گيرى و عكسبردارى خواهد نمود؛ و در اين ادراك حصولى، ماهيت نفس و ماهيت قواى نفسانى و افعال نفسانى ازآنجهت كه افعال و قواى نفسانى مىباشند بالكنه پيش قوۀ مدركه حاضر خواهند بود (البته «كنه» در اينجا به معنى «هر چه هست همان است» ملحوظ شده نه به معنى احاطۀ تفصيلى) و همچنين نسبت ميان قوا و افعال و ميان نفس چنانكه حضوراً معلوم بود حصولاً نيز معلوم خواهد بود آنچنانكه نسب ميان محسوسات، معلوم و دستگير مىشد؛ و ناچار هنگامى كه ما اين نسبت را مشاهده مىنماييم حاجت و نياز وجودى و پناهندگى آنها را به نفس و استقلال وجودى نفس را نيز مشاهده مىنماييم و در اين مشاهده صورت مفهومى «جوهر» پيش ما نمودار مىشود زيرا مىبينيم كه نفس اين معنى را دارد كه اگر او را از دست نفس بگيريم گذشته از خود نفس، همۀ اين قوا و افعال قوا از ميان مىروند و از آن سوى، نسبت احتياجى قوا و افعال را مىبينيم و مىفهميم كه همين احتياج مستلزم وجود امر مستقلى مىباشد و اين حكم را به طور كلى مىپذيريم.
و از اين روى در موارد محسوسات، كه تا كنون خبرى از پشت سر آنها نداشتيم، حكم به عرض بودن كرده و از براى همۀ آنها موضوعى جوهرى اثبات مىنماييم و يكباره همۀ آنها به «وصف» تبديل مىشوند يعنى تا كنون ما روشنى و تاريكى و
سردى و گرمى مىديديم و از اين پس علاوه از آن، روشن و تاريك و سرد و گرم را نيز مىفهميم و انتقال به قانون كلى عليت و معلوليت نيز از همين جا شروع مىشود
و پس از اين مرحله قوۀ مدركه شروع مىكند به ادراك مفردات و نسب و تركيب و تجزيۀ محسوسات و متخيلات، و البته بيان تفصيلى آنها از توانايى ما بيرون است
و تنها چيزى كه هست سه نكتۀ زير را به طور كلى بايد در نظر گرفت:
(۱). چون قوه مدركۀ ما مىتواند چيزى را كه به دست آورده دوباره با نظراستقلالى نگريسته و تحت نظر قرار بدهد از اين روى نسبتهايى را كه به عنوان «رابطه» ميان دو مفهوم يافته بود با نظر استقلالى نگريسته و در مورد هر نسبت يك يا چند مفهوم استقلالى تهيه مىنمايد و در ضمن اين گردش و كار مفاهيم وجود، عدم، وحدت، كثرت را كه به شكل «نسبت» ادراك نموده بود ابتدائاً با حال اضافه (وجود محمول كثرت) و همچنين ساير مفاهيم عامه و خاصه را كه «اعتبارى» مىباشد تصور مىنمايد. ( اصول فلسفه و روش رئالیسم، ج٢، ص ۴٨-69)
[3] والمَشَاعِرُ:الحواسُّ.قال بَلْعاءُ بن قيس:
و الرأسُ مرتفعٌ فيه مَشَاعِرُهُ —- يَهْدِى السبيلَ له سَمْعٌ و عينان (الصحاح،ج2،ص:699)
و هو ذَكيّ المشاعر و هي الحواسّ( أساس البلاغة ؛ ص331)
و المَشاعِرُ: الحواسُّ (لسان العرب ؛ ج4 ؛ ص413)
و منه الْحَدِيثُ” بِتَشْعِيرِهِ الْمَشَاعِرَ عُرِفَ أَنَّهُ لَا مَشْعَرَ لَهُ” . و مِثْلُهُ” لَا تَشْمُلُهُ الْمَشَاعِرُ” . و شَوَاعِرُ الإنسان و مَشَاعِرُهُ: حواسه و منه (مجمع البحرين ؛ ج3 ؛ ص349)
در روایات نیز چنین آمده است: بتشعيره المشاعر عرف أن لا مشعر له (الكافي (ط – الإسلامية) ؛ ج1 ؛ ص139)
و همین طور:لا تشمله المشاعر(همان، ص١٣٩-١۴٠)
در نهج البلاغه نیز آمده است: لا تستلمه المشاعر(نهج البلاغه،٢١٢)و در برخی نسخ لا تلمسه آمده است(شرح ابن ابی الحدید،ج ٩،ص ١۴٨)
[4] سیاهچاله (به انگلیسی: Blackhole) ناحیهای در فضا-زمان با گرانشی بسیار نیرومند است که هیچ چیز حتی ذرات و تابشهای الکترومغناطیسی مانند نور نمیتوانند از میدان گرانش قدرتمند آن بگریزند. نظریه نسبیت عام آلبرت اینشتین بیان میکند که یک جرم به اندازه کافی فشرده شده، میتواند سبب تغییر شکل و خمیدگی فضا-زمان و تشکیل سیاهچاله شود. مرز این ناحیه از فضازمان که هیچ چیزی پس از عبور از آن نمیتواند به بیرون برگردد را افق رویداد مینامند. صفت «سیاه» در نام سیاهچاله برگرفته از این واقعیت است که همهٔ نوری را که از افق رویداد آن میگذرد به دام میاندازد؛ از این دیدگاه سیاه چاله رفتاری شبیه به جسم سیاه در ترمودینامیک دارد…
اجسامی که به دلیل میدان گرانشی بسیار قوی اجازهٔ گریز به نور نمیدهند برای اولین بار در سده ۱۸ (میلادی) توسط جان میچل و پیر سیمون لاپلاس مورد توجه قرار گرفتند. نخستین راه حل نوین نسبیت عام که در واقع ویژگیهای یک سیاهچاله را توصیف مینمود در سال ۱۹۱۶ میلادی توسط کارل شوارتزشیلد کشف شد.هر چند تعبیر آن به صورت ناحیهای گریزناپذیر از فضا، تا چهار دهه بعد به خوبی درک نشد، برای دورهای طولانی این چالش مورد کنجکاوی ریاضیدانان بود تا اینکه در میانه دهه ۱۹۶۰، پژوهشهای نظری نشان داد که سیاهچالهها به راستی یکی از پیشبینیهای ژنریک نسبیت عام هستند….
سیاهچاله به دلیل اینکه نوری از آن خارج نمیگردد نامرئی است، اما میتواند بودن خود را از راه کنش و واکنش با ماده پیرامون خود نشان دهد. از راه بررسی برهمکنش میان ستاره دوگانه با همدم نامرئیشان، اخترشناسان نامزدهای احتمالی بسیاری برای سیاهچاله بودن در این منظومهها شناسایی کردهاند. این باور جمعی در میان دانشمندان رو به گسترش است که در مرکز بیشتر کهکشانها یک سیاهچاله کلانجرم وجود دارد. برای نمونه، دستاوردهای ارزشمندی بازگوی این واقعیت است که در مرکز کهکشان راه شیری ما نیز یک سیاهچاله کلان جرم با جرمی بیش از چهار میلیون برابر جرم خورشید وجود دارد
سیاهچالهها به خودی خود هیچ سیگنالی به جز تابش فرضی هاوکینگ از خود منتشر نمیکنند و از آنجاییکه این تابش در مورد یک سیاهچاله اختر فیزیکی بسیار ضعیف است هیچ راهی وجود ندارد که بتوان مستقیماً از روی زمین سیاهچالههای اختر فیزیکی را ردیابی نمود. تنها استثنایی که ممکن است تابش هاوکینگ ضعیفی نداشته باشد، آخرین مرحله تبخیر سیاهچالههای کم جرم نخستین است. جستجو برای یافتن چنین تابشهایی در گذشته ناموفق بودهاست و این موضوع محدودیتهایی بر امکان وجود سیاهچالههای نخستین با جرم کم وارد میکند. تلسکوپ فضایی پرتوی گامای فرمی ناسا که در سال ۲۰۰۸ به فضا فرستاده شد به جستجو برای وجود این نشانهها ادامه خواهد داد.
از این رو اختر فیزیکدانان برای جستجوی سیاهچالهها باید به مشاهدات غیر مستقیم روی آورند. وجود یک سیاهچاله را گاهی میتوان از برهمکنشهای گرانشی آن با محیط اطرافش استنباط نمود. (سایت ویکی پدیا)
می گویند : جسم هایی که سیاه چاله است یعنی به هیچ وجه نور نمی تواند از او بیرون بیادی و هر نوری هم که به سوی او برود ، جذب خودش می شود . آن قدر جاذبه اش قوی است که وقتی به محدوده ی خاصی می رسد ، از آن محدوده این نور محو می شود و می رود در محدوده ی سیاه چاله .
از نظر علمی هم این سیاه چاله ها بحث های مختلفی داشته از قبیل این که مرکزش خمیدگی ی بی نهایت پیدا بکند . چون شعاعش میل به صفر پیدا می کند به همین جهت باید چگالی اش بی نهایت شود . این ها مشکلاتش بوده است . می گویند : وقتی وارد سیاه چاله شدیم ، دیگر نمی توانیم خارج شویم .
این سوال مطرح شد که آیا می شود سیاه چاله را جوری تصور کرد که خروج از آن ممکن باشد ؟ اگر سیاه چاله ای بود که با این همه جاذبیت ریختش طوری بود که وقتی توش رفتیم بشود از آن خارج شد ، اسمش کرم چاله است . بعدا همین کرم چاله ها را تقسیم بندی کردند از قبیل کرم چاله هایی که ما را به عالم دیگری ببرد یا در همین عالم ازجایی به جای دیگر ببرد . یا از یک زمان به زمان دیگر . البته فعلا از نظر امکانات، محال وقوعی است ولی از نظر علمی امکانش را مطرح می کنند . یعنی امکان دارد شما در یک محدودهای وارد شوید که شما را به هزار سال قبل ببرد یا هزار سال بعد . یعنی به جایی برویم که سرعتمان خیلی بالا باشد که وقتی برگشتیم ببینیم صد سال جلوتر هستیم .
مثلا ما سی سالمان است ولی هم سن ما صد و سی سال، اصطلاح کش آمدن زمان را مطرح کرده اند . یعنی در جاهای دیگر زمان دارد با سرعت طی می شود ولی برای کسی که در محدوده ی سیاه چاله است خیلی کُند می گذرد . برای او ده دقیقه گذشته و برای بقیه صد سال .
با حرف هایی که قبلا درباره تموج پایه زدیم ، شاید بتوان گفت : کسی که در این حال است ، اصلا وارد یک عالم دیگری شده است . ممکن است ما او را کنار خود می بینیم ولی عرض کردم که عوالم متداخل است . قرار نیست در جای دیگری سراغ آن عالم دیگر را بگیریم . مثل اینکه شما موج رادیو را می گردانید . به جایی می رسید که حرام است . یک میلیمتر آن ورتر به جایی می رسید که مطلب واجبی می گوید . همه همین جا هستند . فرق دارند ولی بینشان تمانعی نیست . لذا می توانید خودتان را با هر کدام که خواستید مناسب کرده و با آن تماس برقرار کنید .
لذا اگر این حرف درست باشد که : قوام هر عالم به آن تموج پایه ی اوست، مثل اینکه فرستنده ی رادیو یک موج پایه دارد که قبل از این که سایر امواج را بر آن سوار کند ، این موج را به صورت ساده می فرستد . این امواج با هم تداخل می کنند ولی ممانعتی ندارند . همه ی این ها اینجا هستند . چون همه ی مشکلات بشر که می گوید نمی شود، به خاطر انس به مفهومی است به نام ذات و اتم و نشکن و بُعد . ولی اگر پایه را بر تموج قرار دهیم ، بین موج ها ممانعتی نیست.(درس تفسیر سوره ق، تاریخ ٢٠/ ١٢/ ١٣٩٠)
[5] مادهٔ تاریک، (به انگلیسی: Dark Matter) گونهای از ماده است که فرضیهٔ وجود آن در اخترشناسی و کیهانشناسی ارائه شدهاست تا پدیدههایی را توضیح دهد که به نظر میرسد ناشی از وجود میزان خاصی از جرم باشند که از جرم موجود مشاهدهشده در جهان بیشتر است. مادهٔ تاریک بهطور مستقیم با استفاده از تلسکوپ قابل مشاهده نیست، مشخصاً مادهٔ تاریک نور یا سایر امواج الکترومغناطیسی را به میزان قابل توجهی جذب یا منتشر نمیکند. به بیان دیگر مادهٔ تاریک به سادگی مادهای است که واکنشی نسبت به نور نشان نمیدهد.
در عوض، وجود و ویژگیهای مادهٔ تاریک را میتوان بهطور غیرمستقیم و از طریق تأثیرات گرانش بر روی مادهٔ مرئی، تابش و ساختار بزرگ مقیاس جهان نتیجه گرفت. طبق دادههای تیم مأموریت پلانک در سال ۲۰۱۳ و بر پایهٔ مدل استاندارد کیهانشناسی، کل جرم-انرژی موجود در جهان شناختهشده شامل ۴٫۹٪ مادهٔ معمولی، ۲۶٫۸٪ مادهٔ تاریک و ۶۸٫۳٪ انرژی تاریک تشکیل شدهاست. یعنی مادهٔ تاریک ۲۶٫۸٪ کل مادهٔ موجود در جهان را تشکیل میدهد و انرژی تاریک و مادهٔ تاریک روی هم رفته ۹۵٫۱٪ از کل محتویات جهان را تشکیل میدهند
وجود مادهٔ تاریک از آثار گرانشی آن بر روی ماده مرئی و همگرایی گرانشی تابش پسزمینه نتیجهگیری میشود و فرضیه آن نخستین بار به این منظور مطرح شد که اختلاف میان محاسبات جرم کهکشانها و کل جهان از دو روش استفاده از دینامیک و نسبیت عام یا از طریق جرم مواد روشنی (ستارهها و گاز و غبار میانستارهای و ماده میانکهکشانی) که این اجرام دربردارند را توضیح دهد(سایت ویکی پدیا)
ستارهشناس مشهور آمریکایی «کارل سیگن» (Carl Sagan) (که البته بین ایرانیها به اشتباه «ساگان» نامیده میشود) یک بار در جایی گفته است دلیل اینکه علم را به داستانهای علمی-تخیلی ترجیح میدهد، این است که از نظر او علم عجیب و غریبتر است. برای مثال، اجازه دهید بزرگی این ادعای علمی را بسنجیم: «یک کهکشان دومی وجود دارد که تقریبا به اندازه کهکشان راه شیری ما فضا اشغال کرده است؛ ولی به دلیل نامرئی بودنش با تلسکوپهای ما دیده نمیشود و به همین خاطر نادیده گرفته شده است. این کهکشان حتی ممکن است ستارههای نامرئی، سیارههای نامرئی و زندگی نامرئی داشته باشد.» به نظر دیوانگی میآید، یا دستکم خیلی عجیب و غیرمحتمل است؛ اما واقعیت این است که این نظریه، نظریهای بسیار جدی است که فیزیکدانهای آمریکایی در جستوجوی یافتن پاسخی برای چیزهای نامرئی عالم مطرح کردهاند؛ موجوداتی که بیشتر آنها را با نام «ماده تاریک» (Dark Matter) میشناسیم. اما ماده تاریک واقعا چیست؟
اگر خیلی خلاصه بخواهیم به این پرسش پاسخ دهیم، باید بگوییم: «نمیدانیم». در اخترشناسی و کیهانشناسی، ماده تاریک به مادهای فرضی میگویند که چون از خود نور یا امواج الکترومغناطیسی منتشر یا بازتاب نمیکند، نمیتوان آن را مستقیما دید؛ اما با توجه به اثرات گرانشی آن روی اجسام مرئی، مثل ستارهها و کهکشانها، فکر میکنیم باید وجود داشته باشد.
ماده تاریک چیزی است که بخش اعظم و تقریبا کل جهان را تشکیل داده است، اما فعلا مطلقا نمیدانیم که چیست. در واقع، قلمرو تاریکی از ماده سیاه میتواند همین الان درست جلوی بینی ما وجود داشته باشد. ماده تاریک اختراع شده است تا پدیدههایی را توضیح دهد که به نظر میرسد ناشی از وجود میزان خاصی از جرم باشند که از جرم موجود مشاهده شده در جهان بیشتر است.
نظریه ماده تاریک برای توضیح بسیاری از مشاهدات گیجکننده نجومی مطرح شده است. برای مثال، بر اساس یکی از این مشاهدات ستارهها در فضای بیرونی کهکشانهای مارپیچی مثل کهکشان ما، به سرعت در حال چرخشاند. همانند بچهای که سوار بر چرخوفلکی پر سرعت است، این ستارگان باید به فضای بین ستارهای پرت شوند؛ اما چنین اتفاقی رخ نمیدهد. اخترشناسان استدلال میکنند که برای این مساله، باید از اثرات گرانشی ماده بسیار عظیمی که هیچ نور قابل تشخیصی از خود ساطع نمیکند، متشکر باشیم.
دومین مشاهدهای که از ماده تاریک برای توضیح آن استفاده میشود، این واقعیت است که هم اکنون شما در حال خواندن این کلمات هستید. مشاهدات «تابش زمینه کیهانی» (CMB) نشان میدهد در آغاز خلقت جهان، ماده به شکل خیلی یکنواختی در سراسر فضا پخش شده است.
با این وجود، مناطقی هستند که چگالیشان از حد متوسط اندکی بیشتر بوده است. این نواحی که جاذبه قویتری نسبت به مناطق اطراف خود داشتند، سریعتر از سایرین ماده را به درون خود کشیدند و حتی چگالتر هم شدند. اما این فرایند بسیار کندتر از آن است که بتواند کهکشانی به بزرگی راه شیری را در عمر 8/13 میلیارد ساله کیهان بسازد. برای آنکه بتوانیم وجود امروز خود را توضیح دهیم، نیازمند فرض مقدار خیلی زیادی از ماده تاریک هستیم که جاذبه فوقالعاده زیادش، شکلگیری کهکشانها را به شدت تسریع میکند و شتاب میدهد(سایت فرادرس، مقاله ماده تاریک چیست؟)
[6] در کیهانشناسی، انرژی تاریک (به انگلیسی: Dark energy)، شکل ناشناختهای از انرژی است که همهٔ فضا گیتی را به صورت فرضی در بر میگیرد و سرعت انبساط جهان را میافزاید. طبق بررسی دانشمندان، انرژی تاریک مقبولترین فرضیه برای توضیح دادن مشاهدات اخیر است که میگویند جهان با آهنگ رو به افزایشی (با شتاب ثابت) منبسط میشود. در مدل استاندارد کیهانشناسی بنابر همارزی جرم و انرژی، جهان شامل حدود ۲۶٫۸٪ ماده تاریک، ۶۸٫۳٪ انرژی تاریک (در مجموع ۹۵٫۱٪) و ۴٫۹٪ مادهٔ معمولی است باز هم بر اساس همارزی جرم-انرژی، چگالی انرژی تاریک بسیار کم است. در منظومه شمسی، تقریباً فقط ۶ تن انرژی تاریک درون شعاع مدار پلوتو یافت میشود. با این حال، انرژی تاریک بیشتر جرم-انرژی جهان را تشکیل میدهد، زیرا بهطور یکنواخت در فضا پخش شدهاست.(سایت ویکی پدیا)
در ادامه سوالات بی پاسخ توسط نظریه استاندارد انفجار بزرگ یا بیگ بنگ در این مطلب قصد داریم تا ماهیت انرژی تاریک را بررسی کنیم. این کمیت مرموز که 73% چگالی عالم را تشکیل داده نشان میدهد که ما برای شناخت عالم در ابتدای مسیر هستیم و بخش اعظم این هستی هنوز ناشناخته است. در حقیقت دومین سوالی که کیهان شناسان تاکنون نتوانستهاند توسط نظریه استاندارد کیهان شناسی آن را توضیح دهند ماهیت انرژی تاریک است…
طرح این ایده که هستی با ماده غیر متعارفی به نام ماده تاریک پر شده خود به تنهایی فهم ما از دنیای فیزیکی را به چالش گرفته، با این حال کشف مفهوم کیهان شناسی شگفتآور دیگری که در سالهای اخیر انجام شده و به آن انرژی تاریک میگویند، شناخت ما از هستی را بغرنجتر کرده است. تا اواخر دهه 90 میلادی کیهان شناسان تصور میکردند که انبساط عالم به دلیل وجود نیروی گرانشی بین مواد موجود در هستی در حال کند شدن است. سوال اصلی در آن دوره این بود که آیا این انبساط در نهایت متوقف و معکوس خواهد شد یا برای همیشه ادامه پیدا خواهد کرد.
مطالعات انجام شده بر روی سوپرنواهای دور دست نوع Ia نشان میدهند انبساط کیهانی نه تنها در حال کند شدن نیست، بلکه سرعت آن در حال افزایش نیز است. اندازهگیریهای جدید از ناهمسانگردیهای تابشهای پسزمینه مایکروویو کیهانی یا CMB نیز این یافتهها را تائید میکند.
هستی یا عالم در حال انبساط میتواند در نتیجه حدود 73% انرژی تاریک در مجموع چگالی انرژی هستی به وجود آمده باشد که تاثیر آن مقابله با کاهش شتاب انبساط است. وجود انرژی تاریک این امکان را فراهم میکند تا عالم در حالت چگالی بحرانی ثابت باقی بماند این موضوع حتی هنگامی که چگالی ماده پایین است و با زمان کاهش پیدا میکند نیز برقرار است.(سایت فرادرس، مقاله انرژی تاریک چیست؟)
سوال این است که ما اصلا یک اصل ابتدایی و نقطه ی اولیه داریم یا نه ؟ آیا عالم ماده پایانی دارد یا نه ؟ هر کجا برسیم ، ذهن ما قابلیت دارد که همان نقطه را مثل یک کهکشان فرض بگیرد ! حتی ریزترین اجزاء هم برای ما ریزترین است . چه بسا برای خودش عالمی باشد . به عبارت دیگر ما چه دلیلی داریم ، عقلانی یا تجربی که به جایی خواهیم رسید که متوقف می شود ؟ که به آن اصل بگوییم که تغییر ناپذیر باشد .
خبرنگار از دکتر حسابی درباره نظریه شان پرسید . ایشان گفت : آن ها می گفتند : ذره محدود است و میدانش نامحدود . من معتقدم که خود ذره نامحدود است ! منظورشان این بود که ذرات داریم ولی تک تک آن ها نامحدودند . در فیزیک کوانتوم می گویند : وقتی که در معرض دید شما قرار گرفت ، ذره می شود ولی قبلش مجموعه ای از محتملات است .
بعد از همه ی این حرفها در حدود سال دوهزار به بعد ، مدل استاندارد ذرات تشکیل دهنده ماده که داخل اتم است ، هم به هم خورد . با چیزی برخورد کردند که نامش را ماده ی سیاه گذاشتند .
منظورشان از ماده سیاه این بود که در مقابل جاذبه ی عمومی خاضع است ولی انتظاراتی که از جدول استاندارد ماده داریم ، اصلا در آن نیست . یعنی از اتم و الکترون و . . . تشکیل نشده و ریختش فرق دارد . یعنی فهمیدند که ممکن نیست که این ماده تاریک از بلوکه های جدول استاندارد درست شده باشد و حال آنکه تابع جاذبه است . اسمش را گذاشتند ماده ی تاریک .
طولی نگذشت که چیز دیگری پیدا شد که حتی تابع جاذبه هم نیست . یعنی نه تابع جدول تعریف استاندارد ماده است نه خاضع در مقابل جاذبه ی عمومی بلکه صد و هشتاد درجه ضد جاذبه عمل می کند . اسمش را گذاشتند : انرژی تاریک .
این ماده و انرژی تاریک همه را سر در گم کرده است . می گویند : هر چه زحمت بکشیم ، فوقش با نظریه ی رشته و ذره خدا فقط جدول استاندارد را درست می کند . جالب آن است که می گویند : جدول استاندارد فقط چهار درصد کل عالم وجود است ! یعنی آن ماده ای که به تعبیر لنین قدرت دارد بر حواس ما اثر بگذارد ، چهار درصد واقعیت این عالم فیزیکی است . 22 درصد آن را ماده تاریک و بیضش از هفتاد درصدش را انرژی تاریک تشکیل می دهد ! فقط چهاردرصدش ماده روشن و معمولی است . تاریک یعنی مبهم . ماده تاریک زودتر کشف شد . انرژی تاریک ظاهرا بعد از سال دوهزار ، در پی کشفیاتی که یکی از ماهواره ها داشت ، مطرح شد .(جلسه تفسیر سوره ق، تاریخ ٢/ ١٢/ ١٣٩٠)
[7] مکتوب استاد در تبیین اعتباریات
دیدگاهتان را بنویسید