مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 15
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ١۵: ١٣٩٢/٠٧/١٠
شاگرد: مرحوم صاحب وسائل می فرمایند که احتمال دارد حکم عند الاستتار در زمان ائمه علیهم السلام نسخ شده باشد. اگر زحمتی نیست وسائل را یک نگاهی بفرمائید
استاد: چشم،با اجازه شما مطلبی عرض کنم
بسم الله الرحمن الرحیم
حاج آقا در این چند صفحه که بحث را ادامه دادند -کما اینکه در فتوای ایشان بوده و دو بار هم این مطلب را نوشتند-به شدت مدافع قول استتار هستند. ایشان می گویند خورشید که استتار پیدا کرد، اصلا موضوع نماز مغرب و جواز افطار محقق شده است و احتیاط مستحب است -مراعاتا لفتوی المشهور- صبر کنیم تا حمره مشرقیه زوال پیدا کند. روایات طرف استتار هم خیلی زیاد است، بعضی از این روایات همچون در دلالت قوی است که محدث بزرگی مثل صاحب وسائل را مجبور کرده که بفرمایند؛ احتمال دارد که حکم نسخ شده باشد. یعنی حکم در زمان پیامبر خدا چیزی بوده ولی در زمان امام باقر یا امام صادق علیهما السلام فرموده اند که حالا حکم عوض شده استو موضوع صلاه عوض شده است که عجائبی است در دل این احتمال، ولی قوت ظهور روایات استتار، صاحب وسائل را مجبوربه بیان این احتمال کرده است، نه فقط ظهور مدلول تصوری،ظهوری که با قرائن خارجیه ای همراه می شود. مثل روایت فضل الهاشمی که دیروز خواندیم که قرینه خارجیه هم داشت، فضل هاشمی نقل می کند که امام صادق علیه السلام به من فرمودند که «کان رسول الله یصلی صلی الله علیه وآله یصلی المغرب حین تغیب الشمس حیث تغیب حاجبها» امام کار جدشان را آن هم با استدلال نقل می کنند. قرینه خارجیه این روایت این است که در زمان پیامبر که تقیه نبوده است، در زمان امام باقر و امام صادق علیهما السلام هر چه روایت بیاوریم که امام میگویند «اصلّی الآن حین سقط القرص». هر چه بگوییم میگویند امام تقیه میکردند. مشهور تمام روایات استتار را که فعل امام است، فورا با یک کلمه که امام تقیه میکردند، کنار می گذارند. قبلا هم عرض کردم که ریخت تقیه طوری است که همه جا میآید. یعنی طوری نیست که وقتی کسی مدعی تقیه بود، بتوانید به این زودیها جلوی این را بگیرید. در این روایت دیگر احتمال تقیه نمیآید، چه تقیهای است که امام علیه السلام خودشان بیایند به جدشان این کار مستمر را نسبت بدهند. روایت هاشمی اینقدر دلالتش قوی بود که صاحب وسائل فرمودند «اقول هذا و بعض ما مر یحتمل النسخ و لفظ کان یشعر بالزوال».[1] ببینید چه محملی میآورند.
شاگرد: چطور این «یشعر بالزوال» است؟ شما فرمودید مرتب این کار را میکردند.
استاد: «کان» در عربی برای ماضی استمراری است. ایشان میگویند «کان» یعنی حضرت قبلاً آن کار را میکردند، بعد مثلاً عوض شد. زمان خودشان عوض شد؟
شاگرد: در ماضی بعید میگویند «کان قد ذهب»، یعنی زده بود، که میشود ماضی بعید. اینجا که «قد» ندارد.
استاد: معلوم است برای استمرار است. ولی ایشان برای اینکه توجیه کنند میگویند «کان …» یعنی حضرت قبلاً این کار را میکردند، بعداً دیگر نمیکردند. «لفظ کان یشعر بالزوال» یعنی یک وقتی بود، بعدش دیگر نبود.
شاگرد: شاید میخواهند بگویند زمان خود پیامبر نسخ شده.
استاد: اگر نسخ بود که طبلش در همه مسلمین میپیچید.
شاگرد: ولی اینکه ایشان دارند میگویند شاید معنایش این است که نه اینکه نسخ شده در زمان ائمه علیهم السلام. یعنی اوّل اسلام، یا اوّل مدینه.
أقول: قوله مسوا بالمغرب قليلا يدل على المقصود و آخره يدل على عمله بالتقية بقرينة ذكر الإذاعة و يأتي ما يؤيد هذه الأحاديث في الصوم و غيره إن شاء الله و اعلم أنه يتعين العمل بما تقدم في هذه الأحاديث و في العنوان أما أولا فلأنه أقرب إلى الاحتياط للدين في الصلاة و الصوم و أما ثانيا فلأن فيه جمعا بين الأدلة و عملا بجميع الأحاديث من غير طرح شيء منها و أما ثالثا فلما فيه من حمل المجمل على المبين و المطلق على المقيد و أما رابعا فلاحتمال معارضه للتقية و موافقته للعامة و أما خامسا فلعدم احتماله للنسخ مع احتمال بعض معارضاته له و أما سادسا فلأنه أشهر فتوى بين الأصحاب و أما سابعا فلكونه أوضح دلالة من معارضه إذ لم يصرح فيه بعدم اشتراط ذهاب الحمرة فما دل على اعتباره أوضح دلالة و أبعد من التأويل و ما تخيله بعضهم من حمله على الاستحباب يرده ما تقدم و ما يأتي من عدم جواز تأخير المغرب طلبا لفضلها و غير ذلك و الله أعلم.[2]
استاد: حالا من یک جای دیگر را هم بخوانم. در ذیل روایت پانزدهم که دلالتش در تقیه برای مشهور واضح است- دلالت صوریاش، ولو حرف های آقای حکیم و دیگران را بحث را کردیم-. حضرت فرمودند به جارود: «يا جارود ينصحون فلا يقبلون و إذا سمعوا بشيء نادوا به أو حدثوا بشيء أذاعوه قلت لهم مسوا بالمغرب قليلا فتركوها حتى اشتبكت النجوم فأنا الآن أصليها إذا سقط القرص».[3]
«اقول» صاحب وسائل میفرمایند، «قوله مسّوا یدلّ … آخره یدلُّ» اینها را قبلاً هم خواندیم. بعد فرمودند «و اعلم انّه یتعیّن العمل بما تقدم فی هذه الاحادیث و فی العنوان» عنوانی که فتوای خودشان بوده. بعد شروع میکنند دلیل آوردن. «امّا اوّلا فلأنّه اقرب الی الاحتیاط» خب این خیلی خوب است. روایاتی که دیروز خواندیم هم در این مورد بود که گاهی خود شارع برای ملاحظه حال مکلفین احتیاط می کند. خب اوّلیش خوب است. «اما ثانیاً فلأنّ فیه جمعاً بین الادلة عملاً و بجمیع الاحادیث من غیر طرح شیءٍ منها» که این «جمعاً» عرض کردم با مبنای «ثالثاً» تهافت دارد. «جمعاً» را چه کسانی گفتند؟ آنهایی که اسمی از تقیه در کلامشان و ذهنشان نبود مثل شهید اوّل، محقق اول، علامه. «و اما ثالثاً فلما فیه من حمل المجمل علی المبیّن و المطلق علی المقید» هم جمع است، هم حمل. «و اما رابعاً فلاحتمال معارضه للتقیة و موافقته للعامة. و اما خامساً فلعدم احتماله للنسخ مع احتمال بعض معارضاته له» میگویند در روایات ذهاب حمره احتمال نسخ نیست. اما بعضی روایت استتار که معارض آن است، احتمال نسخ دارد. پس چه کار میکنیم؟ این که اصلاً احتمال نسخ در آن نیست، ثابت است. آن که احتمال نسخ در آن است، متزلزل است. میگوییم «لعله نسخ». «و اما سادساً فلانّه اشهر فتوی بین الاصحاب» حاج آقا میفرمایند که همه این مکافات بحث ما نحن فیه که اینقدر عظیم شده، زیر سر همین شهرت و اشهریت است. بعداً جوابش را میدهند. میگویند پشتوانهاش این است، یعنی فقها جرأت نمیکردند با این شهرتی که برایشان محقق میشده، مخالفت کنند. و ایشان جواب میدهند که حالا میرسیم به عبارتشان. «اما سابعاً فلکونه اوضح دلالةً من معارضه» هفت تا را فرمودند. حالا من این را خواندم برای اینکه ایشان که میگویند «اما خامساً فلعدم احتماله للنسخ»، احتمال قول مشهور، «مع احتمال بعض معارضاته للنسخ»، این یعنی نسخ زمان خود حضرت؟ یا زمان معصومین؟
برو به 0:05:52
شاگرد: اگر نسخ زمان حضرت باشد که خیلی به جاست که حضرت در خود روایت تذکر بدهند که «کان» قبلاً اینطور بود، بعد از یک جایی به بعد تغییر کرد.
استاد: بله، تازه بین مسلمین صدایش در میرفت، نسخ یک چیزی نبوده که حضرت مدتی اینجور بخوانند، بعد نسخ بشود، احدی هم نگوید. همینطور مبهم بماند. دیروز از مرحوم آقای بروجردی نقل کردم. ایشان میگویند چه کسی در این دقائق دقت داشته؟ نماز جماعت را حضرت سریع هم میخواندند، دارد در وصف حال حضرت. الآن برای ما حدود بیست دقیقه، بیست و پنج دقیقه است فاصله بین استتار با ذهاب حمره. دو سه تا نماز مغرب خوانده میشود. حضرت اوّل وقت اندازه دو تا نماز مغرب صبر کنند، بعد هم بگوییم مردم در اینها که دقت نداشتند. بعداً هم مبهم شده. کم کم جایش عوض شده و رفتند اوّل غروب خواندند. این احتمال خیلی چیز (دور) است.
شاگرد: میشود از طرف آقای بروجردی و از طرف مشهور جواب داد. قطعی است که وضوی سنیها باطل است. وضوی ما هم که از بالاست، پس پیامبر چطور وضو میگرفتند؟ قطعاً از بالا وضو میگرفتند. خب این هم میشود مثل وضو. یعنی بعد از پیامبر نسخ شده؟ میگوییم تحریف شده، صدای آن هم در نیامده.
استاد: صدایش در آمده.
شاگرد: نه، ما که شیعه بودیم زمان ائمه فهمیدیم.
استاد: نه. شما ببینید حی علی خیر العمل، همین وضو، برای وضوء النبی الآن کتابهای متعدد نوشتند. میروید میبینید در منابع خودشان هست که آنجا عمر این کار را کرد، بعداً هم که دیگر «وا سنة عمرا».
شاگرد: برای اینکه ائمه علیم السلام به ما گفتند که میخواهید وضوی پیامبر را یادتان بدهم؟ اینها فهمیدند که وضوی پیامبر این نیست.
استاد: نه.
شاگرد: اما مثلا تا زمان زراره مسلمانها چه فکر میکردند؟ فکر میکردند وضو این است. مسلمان ها یعنی مثلاً آن ۲۰۰ نفر، ۳۰۰ نفر که شیعه بودند را کنار بگذاریم، از هندوستان تا اسپانیا فکر میکردند وضو این است.
استاد: ادعای شما اینجور است، برای من که واضح نیست. همیشه حاج آقا میگفتند یک وضوی سالم هم برای ما نگذاشتند. بحث وضو خودش یک بحثی است که تمام جوانبش بحثهای گستردهای دارد.
شاگرد: قبول است، ولی عین همین است. یعنی حداقل این را دیگر ما یقین داریم، حالا سر مغرب بحث داریم. ولی در مورد وضو یقین داریم که پیامبر از بالا وضو میگرفتند. سنیها هم برعکس وضو میگیرند. هیچ سر و صدایی هم نبوده. تا بعدا ائمه آمدند گفتند که وضو این است.
شاگرد۲: قضیه وضو مثل خورشید وسط آسمان معلوم است. اما قضیه …
شاگرد: برای ما مشخص است. استاد میفرمایند چطور ممکن است که این ده دقیقه جابجا بشود، یک ربع جابجا بشود و صدایش در نیاید. من میگویم وضو که از این مهمتر هم بوده، جابجا شده، صدایش هم در نیامده.
استاد: شیخ الطائفه طوسی اینجوری وضو میگرفتند؟
شاگرد: نه.
استاد: اصحاب ائمه اینجوری وضو میگرفتند؟ نه. اما مسأله را ما بررسی کردیم، شیخ الطائفه احتمال تقیه اصلاً در ذهنشان نبوده. چندین کتاب دارند. اینها را مطرح میکنند و اصلا اسمی از تقیه نمی آورند.
شاگرد: حرف آقای بروجردی از زمان پیامبر است تا مثلاً سال ۱۰۰ هجری، ۹۰ هجری که ائمه شروع میکنند به صحبت کردن.
استاد: پس چرا شیعیان فتوا به استتار میدادند؟ محقق اوّل اینجوری وضو میگرفت؟ نه.
شاگرد: این ها که برای سال ۷۰۰ است.
استاد: من میخواهم بگویم آن که تقیه بود، میخش را میکوبیدند. فرهنگ شیعه میشد که اینجوری وضو بگیری. صاحب جواهر میگویند بچههای سنیها میدانند شیعه این است، بچههای شیعه هم میدانند سنی آن است. این مال الآن است. این واضح است که وقتی تاریخش را نگاه میکنید این تاریخ متأخر این کار را کرده، سنیهای آلان، شیعه را به این میشناسند، نه سابق. ما کتابها را بررسی کردیم. در کتاب بزرگان علمای شیعه تا قرن یازدهم اسمی از تقیه نبود. اصلاً هیچ کس نمیگفت تقیه، همه جمع میکردند. عبارت مبسوط را ببینید، این عبارت کم بود؟! یک دفعه دیگر من بخوانم، وقتی عبارت را میخوانیم تفاوت مثال شما روشن میشود.
شاگرد: فرمایش آقای بروجردی همان ۷۰، ۸۰ سال است. یعنی تا زمان حضرت سجاد، زمان بنی امیه، آن دوره را دارند میگویند. از زمان عمر تحریف شده، تا زمانی که ائمه آمدند گفتند ذهاب حمره.
استاد: آقای بروجردی اصلاً این را نمیگویند. آقای بروجردی میگویند عرف در این دقائق توجه نمیکنند، مسامحه میکنند.
شاگرد: عرف به معنای اینکه حاکمها تحریف میکنند، عرف هم نمیفهمند. مثل وضو. حاکمها دین را تحریف میکنند، عرف هم یا اهمیت نمیدهند یا نمیفهمیدند.
استاد: بعد از اینکه یک حاکم تحریف کرد، اهل البیت نمیگفتند این تحریف کرده؟
شاگرد: این که خود بنی هاشم چه کار میکردند را ما نمیدانیم، ولی زمان ائمه علیهم السلام که ائمه علیهم السلام شروع کردند به گفتن و اصحابی بودند و …، گفتند ذهاب حمره.
برو به 0:11:19
استاد: آیا این جزء مسلمات شیعه شد و خلاف آن هم از مسلمات شیعه شد که تقیه است؟ من عرض میکنم چرا تا سال دهم این اصلاً به عنوان تقیه بین شیعه مطرح نبود؟ به عنوان دو تا قول فقهی مطرح بود. چرا؟ اگر تحریف کرده بود یک خلیفه که ائمه رهایش نمیکردند. یک خلیفه وقت نماز را عوض کند، بعداً هم ائمه چیزی نگویند.
شاگرد: آقای بروجردی میگوید گفتند.
استاد: میخش را باید بکوبند. بگویند داریم تقیه میکنیم. اینها که آثارش نبود. عبارت مبسوط را ببینید. المبسوط فی فقه الامامیة. شواهدش را چند بار دیگر هم گفتم. شیخ طوسی مینویسند «الخلاف»، «الخلاف» یعنی آن جایی که ما با اهل سنت فرق داریم، اسمی از صلاة مغرب نمیبرند، که آنها این را میگویند و ما این را میگوییم. اصلاً اسمی از آن نمیبرند. به عنوان اینکه ما در تقیه هستیم. چرا نمیبرند؟
و وقت المغرب غيبوبة الشمس و آخره غيبوبة الشفق و هو الحمرة من ناحية المغرب و علامة غيبوبة الشمس هو أنه إذا رأى الآفاق و السماء مصحية و لا حائل بينه و بينها و رآها قد غابت عن العين علم غروبها، و في أصحابنا من يراعى زوال الحمرة من ناحية المشرق و هو الأحوط. فأما على القول الأول إذا غابت الشمس عن البصر و رأى ضوئها على جبل يقابلها أو مكان عال مثل منارة إسكندرية أو شبهها فإنه يصلى و لا يلزمه حكم طلوعها بحيث طلعت، و على الرواية الأخرى لا يجوز ذلك حتى تغيب في كل موضع تراه، و هو الأحوط. [4]
حالا مبسوط چه میگویند؟ عبارتشان این بود: «وقت المغرب غیبوبة الشمس … و علامة غیبوبة الشمس هو أنّه إذا رأى الآفاق و السماء مصحية و لا حائل بينه و بينها و رآها»، «ها» شمس است، «قد غابت عن العين علم غروبها».
دارد نگاه میکند، آسمان هم صاف، افق هم باز، «قد غابت عن العين». «و في أصحابنا من يراعى زوال الحمرة من ناحية المشرق، و هو الأحوط» این چه شد؟ این شد وضو گرفتن؟ این وضو گرفتن است؟ هیچ جا شیخ حاضرند که بگویند اینجور وضو بگیر، فی اصحابنا اینجوری میگیرند و هو الاحوط. میخورد به این؟ و هو الاحوط. صبر کنی تا زوال حمره احوط است. میفرمایند «فاما علی القول الاول» تقیه میشود قول اوّل؟ برای شیعه است، المبسوط فی فقه الامامیة. «فأما على القول الأول إذا غابت الشمس عن البصر و رأى ضوئها على جبل يقابلها أو مكان عال مثل منارة إسكندرية أو شبهها فإنه يصلى» وقت شده دیگر، قول اوّل. «و لا يلزمه حكم طلوعها بحيث طلعت، و على الرواية الأخرى» ببینید می گویند روایت، جمع بین دو تا روایت. «و على الرواية الأخرى لا يجوز ذلك حتى یغيب في كل موضع تراه، و هو الأحوط» این را میشود مقایسهاش کنیم با وضو؟
شاگرد: میخواهم بگویم فرمایش آقای بروجردی محملی دارد، و گرنه خب شیخ طوسی که ۱۵۰ سال بعد است، 200 سال بعد است. آقای بروجردی اوّلین زمانی که ما هنوز نصوص نداریم را منظورشان است.
استاد: من اتفاقاً این را میخواهم عرض کنم، ریز به ریز اینها را عرف آن زمان دقت میکرده. ایشان که مطلع خبیر است نسبت به حتی روایت اهل سنت، اینجا برای جواب از این اشکالی که بهطور واضح بر قول مشهور وارد بوده، اینجور جواب دادند. خودشان میشوند مشهوری، بعد طرف میگوید اگر این شد پس چطور مخفی شده این همه سال؟ ایشان میگویند اینها دقایق را دقت نمیکردند. نمیگویند خلیفه عوض کرده. اصلاً اسم نمیبرد. چون اگر عوض میشد میگفتند. نکته این است. ریز به ریز کارهایی که خلیفه میکرد را گفتند. کما اینکه همهاش مانده. خلیفه ثانی به جد گفت که حدیث نقل نکنید، حدیث ننویسید. همه اینها را منع کرد. برای اینکه این کارهایی که مال آنها بود، محو بشود.
با یکی از این سلفی ها صحبت سلیم بن قیس شد، گفت سُلیم بن قیس چطور آدمی است؟ گفتم خدا رحمتش کند، کاری کرد که مظلومیت اهل بیت فراموش نشود. آنها بگویند زدیم و در رفتیم. بزن و در رو، به همین راحتی. باید مثل سلیمی باشد که بگوید این خبرها بوده و این در تاریخ بماند. اینها معلوم است- هر کسی نگاه کند می فهمد- که می خواسته بزن و در رو باشد. بگوید سر جایش گفتیم که «حسبنا کتاب الله». واضح و آشکار. گفته روایات را نقل نکنید، نقل روایت ممنوع بود، تا زمان عمر بن عبد العزیز نمیگذاشتند. خیلی مهم است. آن قدر فضا پیچیده بود که حتی وقتی امیرالمومنین هم خلیفه شد،نشد که سنت عمر به این زودی عوض شود. اینجور فضا بود که نقل نشود. مطالب فراموش بشود که چه بود. ولی خب کارهایی که خلیفه میکرد مگر میشد فراموش بشود؟ ریز به ریزش را نقل میکردند. بعدیها هم که میآمدند به قول ما ماستمالی بکنند، آخرش میماند. متعه را عمر حرام کرده. با یک زحمتی خواستند- ببینید در کتابهایشان- به خود حضرت بچسبانند. در یکی از این شروح صحاح سته اهل سنت بود -خیلی جالب است- به بحث متعه میرسد، میگوید که متعه در زمان پیامبر ۶ بار «شرّعت ثم نسخت». اصلاً یک چیزهای معلوم است. ۶ بار یک چیزی مشروع بشود، بعد نسخ بشود. این نسخ است؟ یک جا حضرت گفتند اینجا متعه نکنید.
برو به 0:17:16
آنجا فرمودند بکنید. می گوید جایی که گفتند بکنید، این مشروع بود. آنجا که گفتند نکنید … معلوم است امرهای حکومتی به مناسبت مصالح موردی بوده. گفتند اینجا در این موقعیت نکنید. می گویند دیگر حرام شد و غیر مشروع. چرا ۶ بار «شرّعت ثم نسخت»؟ چرا؟ چون میخواهند کار خلیفه را درست کنند. اینها خیلی واضح است. اگر کار او نبود که خیلی قشنگ میگفتند و نسخ نبود. میگفتند به مناسبت، حضرت نهی موضعی کردند. صحیح مسلم میگوید.
شاگرد: یعنی عمر دروغ گفته بوده؟
استاد: «متعتان محللتان»؟ میگویند این روایت، فلانی در سندش است…
شاگرد: تشکیک میکنند.
استاد: فورا. ولی نمیتوانند. اصلاً بحثش طوری است … من قبلا هم گفتم، میرویم در بحثهای دیگر ولی خوب است. بن باز یک کتابی دارد- مفتی عربستان بود- به این بحث متعه که میرسد، حدود ۲۰ صفحه بحث میکند، خیلی زیباست. از اوّل میگوید معلوم است که متعه حرام است، جزء شریعت اسلام نیست. اینکه معلوم است و شک ندارم. بعد میگوید ولکن از نظر بحث علمی، مطالب مهمی دارد. یعنی خروجی بحث از اوّل معلوم است. بعد شروع میکند آیه شریفه «فما استمتعتم به منهن»،[5] از تفسیر شروع میکند، میرود جلو و ادله این طرف را ذکر می کند. تا جایی میرسد که میگوید: امام اهل سنت -که خود اینها همه حنبلیاند، امام خودشان- ابن حنبل متعه را مکروه میدانسته. بعد میگوید چطور مکروه میدانست چیزی را که بدعت است، نسخ شده. بعد یک جواب میدهد، می گوید رأیاش عوض شده، دو تا نقل قول از اوست. عجب! امام اهل سنت فتوایش باشد یک چیزی، بعد رأیاش عوض شده؟ ببینید اینجور جوابها را مجبورند بدهند. یعنی خود متعه معلوم است برای دفاع از این کاری است که او کرده. منابعش هست.
شاگرد: اسم این کتاب چیست؟
استاد: «مجموع الفتاوی». در مکتبة الشاملة هست.یکی از کتابهای خیلی بزرگ بن باز است، و یک بحث مفصلی راجع به متعه دارد. خوبیاش این است که همه را جمع کرده. آنهایی که مال آن طرف هست، هم تفسیری و هم روایی. منظورم این است که معلوم است که میخواهند کار او را تصحیح کنند. و نمیشود اینها را در تاریخ محو کرد.
عرض من این است، اول اینکه پیامبر خدا صلی الله علیه و آله و سلم در ابتدا و از اوّل، استتار بخوانند، بعد زمان خودشان نسخ بشود، اثری از این نسخ نباشد، نه در روایات اهل البیت، نه در اهل سنت. یا دوم اینکه بعدش یک خلیفه بیاید عوض کند. خود یک خلیفه بیاید کم کم وقت را عوض کند. بگوید با اینکه حضرت نمیخواندند و حتماً صبر میکردند تا زوال حمره، ولی من زودتر میخوانم. اسمی از این برده نشود. این ممکن است؟! اینکه ایشان بفرمایند مردم در اینها دقت نمیکنند. نمیگویند تقیه. میگویند دقت نمیکنند. خیال میکنیم نمیشود اینجور گفت که چنین مسألهای با فاصله دو سه تا نماز مغرب، مردم مسامحه میکنند. حضرت تا زوال صبر میکردند، ولی مردم چون توجه نداشتند، کم کم خلیفه بعدی برده جلو، احدی هم حرفش را نزده. خود اهل البیت هم نگفتند که فلانی بود که نماز را برد جلو. جد ما وقت زوال حمره میخواندند، فلان خلیفه برد جلو. اسم نبردند. هیچ جا اثر در آثارش نیست.
شاگرد: راجع به وضو داریم که فلان خلیفه در فلان تاریخ این وضو را برعکس کرد.
استاد: بحث خوبی هم هست، چون ما مباحثه وضو نکردیم، میدانم کتابهایی در این زمینه، مستقل، متعدد، نوشته شده، بحث جامع بین نقل اهل سنت و شیعه. یکی «وضوء النبی و آدابه»، مصنفش یادم نیست. ولی از کتابهایی است که متأخرین نوشتند. مفصل بحث شده، اگر مایل باشید من هم میروم میبینم همه منابع را که رویش بحث بکنیم.
شاگرد: نه، همین یک خبر. یعنی خود روایاتی هم که داریم، ائمه میفرمایند وضوی رسول الله را یادتان بدهم. ولی اینکه مثلاً مثل قصه متعه که عمر در فلان …
استاد: من یک چیزهایی بگویم که بین خود شیعه هم معروف نیست. آیا شما مسح پا، آیه میفرماید «فاغسلوا وجوهکم و ایدیکم الی المرافق و امسحوا برؤوسکم و ارجلِکم الی الکعبین»[6] یا «ارجُلَکُم» که حالا آن بحثش جای خودش. شما چجوری مسح پا میکشید؟ از سر انگشت میکشید تا کَعْب. حالا اگر یک کسی برعکس کشید، از کَعْب رفت سر انگشت. شما چه میگویید؟
شاگرد: کسانی که در حوزه طلبگی نباشند میگویند اشکال دارد.
استاد: اما آن که در فضای طلبگی باشد چه میگوید؟ می گوید روایت هست که راوی می گوید خودم دیدم امام کاظم سلام الله علیه از آن طرف کشیدند. فرمودند «الی الکعبین». «الی» برای تعیین حد است. نه اینکه «الی» یعنی از سر انگشت … عین همین حرفی که آنها(اهل سنت) اینجا میزنند. حضرت می فرمایند وقتی «الی» برای تعیین حد است، از آن طرف بیا. از بالای کعب بیا تا سر انگشت. ببینید این یک فضای استدلال فقهی میشود. پس «الی» با «الی» یک میزان است. اگر «الی» را به معنای اول لحاظ کنید آنطور حرف می زنید، مثل اینکه از سر انگشت بروی برای کعب. اما وقتی «الی» برای تعیین حد است نه برای انتهای غایت، از کعب هم جایز میشود. عدهای که فتوا به جوازش دارند، اما اینکه مشهور چیست الآن یادم نیست. مرحوم سید چه میگفتند؟ نَکس جایز است یا نیست؟ «یجوز النکس». تعبیر نکس میآورند، یعنی برعکس.
علی کل حال، وقتی شما وضو را میفرمایید، خود همان وضو و نحوهاش، وقتی یک جا امام دارند میفرمایند «الی المرافق» برای تعیین حد است و توضیح میدهند، خب این جا میگیرد.
شاگرد: منظورم این است که در روایات فرموده باشند که در فلان تاریخ، فلان خلیفه وضو را برعکس کرد. این منظورم است.
استاد: الآن حاضر الذهن نیستم. میبینم ان شاءالله. حالا بحث کجا بود؟
شاگرد: من گفتم که شاید صاحب وسائل این را دارد. یعنی ما قبلاً تصورمان این بود که نسخ یعنی ائمه نسخ فرمودند. من به ذهنم تبادر کرد که شاید دارد میگوید زمان خود پیامبر نسخ شده.
برو به 0:24:45
استاد: خب زمان خود حضرت که نسخ شده، لازمهاش چیست؟ «یحتمل النسخ و لفظ کان یشعر بالزوال. و یحتمل الحمل علی ما مر».[7] همان هفت وجهی که برایتان خواندم.[8]
شاگرد: ایشان میفرمایند که اگر واقعاً این کار را حضرت میکردند، بعد هم دوره اش تمام شد و نسخ شد، باید اشاره میشد حتماً. ممکن است صاحب وسائل دفاع کنند بگویند برای همین بنده نوشتم «یُشعر».
استاد: یعنی حضرت بیایند کار جدّشان را با لفظ «کان» بگویند، منسوخ را بگویند، هیچ اشارهای به ناسخ نکنند؟! بگوییم مشعرش و مشیرش «کان» است. عرب که از «کان» اصلاً این را نمیفهمد. چطور است که بگوییم حضرت منسوخ را گفتند، ناسخ را اصلاً نگفتند؟
شاگرد: نسخ از جانب ائمه، از جهت کلامی پذیرفته شده است؟
استاد: ثبوتاً مشکلی ندارد. چون نسخ تبیین شارع است أمدِ حکمی را که در عالم اثبات مؤجل نشده است. نسخ این است. یک حکمی است در مقام اثبات، در مقام انشاء حکم، مطلق است، اما فی علم الله تعالی مؤجل است. وقتی اجل حکم سر میآید، آن ولیای که مطلع بر اجل نفسی حکم است که به صورت مطلق انشاء شده بود، اعلام میکند. این چیزی نیست که ثبوتاً مشکلی داشته باشد. چرا؟ چون ما میگوییم فرمایشات معصومین از جدشان است. فرمایشاتشان از عالم ثبوت است و به علم امامت همه اینها را میدانند. و اگر حکمی انشاءً مطلق بوده- اطلاق زمانی منظورم است- اما بعداً توسط امام علیه السلام کشف اجلش شده، این ثبوتاً چیزی نیست که ناممکن باشد. اما صحبت سر ما نحن فیه است. که اگر اینجور بود خود امام میفرمودند. یا میفرمودند زمان جد ما نسخ شد. و آن که هرگز ما حاضر نیستیم از آن کوتاه بیاییم این است که باید یک جا- آخر یک چیز کمی نیست، محل ابتلای هر روز است- نقل بشود که فلان خلیفه تغییر داد. اینکه بگویم یک مسامحهای بود و هیچ کس هم توجه نداشت، داریم خودمان را قانع بیجا میکنیم. یک چیزی است که عملاً ممکن نیست. دو تا نماز مغرب فاصله است بین محض استتار تا ذهاب حمره. میگوییم این همه حضرت طول میدادند و هیچ کس متوجه نبود، کم کم هم جلو بردند.
شاگرد: نسخ از سوی ائمه یک مورد اثباتی روشن دارد؟
استاد: نه، بنا بر این نیست و مؤونهاش هم خیلی زیاد است. من کلامی میگویم که ثبوتا ممکن است.
شاگرد2: یعنی متکلمین ما چه گفتند؟ گفتند ائمة ما نسخ هم میکنند؟ شأنی از شئون ائمه، نسخ هست؟
استاد: اعتقاد شیعه این است که اگر امام معصوم اعلان کردند که این حکم شرعی از امروز منسوخ است، حرفشان حرف پیامبر است. چطور پیامبر خدا میتوانستند بگویند این منسوخ است، حرف امام هم همان است. میگوییم کأنّه وجود مبارک پیامبر خدا ادامه دارد. و لذا «ما ان تمسکتم بهما لن تضلوا»، قرآن و اینها با هماند.
شاگرد2: در اعتقادات به آن اشارهای نشده ظاهرا. درست است؟ یعنی نه مفید نه صدوق.
استاد: یک کتابی هست، «مع الشیعة الاثنی عشریة فی الاصول و الفروع».
شاگرد: نویسنده اش سنی است یا شیعه است؟
استاد: سنی عجیب و غریب. جالبش این است که یکی از آقایان میگفت که دیدم یکی از اساتید دارد راجع به برائت و اینها صحبت میکند. گفتم برود این کتاب «مع الشیعة الاثنی عشریة» را ببیند، هر چه شیعه از قدیم و جدید و زوایای کتابهای فقهی و کلامی گفتند که یک مقداری خلاف تقیه بوده، همه را آنجا میبیند. همه را جمع کردند. یعنی یک شیعه اگر اینطوری بخواهد جمع کند، نمیتواند.
شاگرد: بر علیه عمر و اینها منظور است؟
استاد: همه چیز. آنها که حالا …
شاگرد: خواسته شیعه را خراب کند.
استاد: بله دیگر. اوّلش میگوید که در قاهره بودم، از من خواستند در محفل تقریب بین مذاهب شرکت کنم. میگوید بعد که رفتم دیدم تقریب محال است. اصلا ممکن نیست با اینها. بعد این را نوشتم. همه را جمع کرده. حالا این را میخواستم بگویم که هنوز در کلام شیعه که اینها را نگفتند، همین اندازه که شما میگویید وجود مبارک امام ادامه وجود مبارک پیامبر است. ببینید در همین کتاب چه کار میکنند.
شاگرد: میخواهم ببینم ائمه علیهم السلام جزءِ مقامات خودشان برای اصحابشان گفتند که یکی از شئون ما و از مقامات ما نسخ است؟
شاگرد2: روایتی داریم که: «کلامنا عاما و خاصاً، ناسخا منسوخا».
استاد: آنها عمومات است. ایشان تصریح میخواهند.
شاگرد3: آن در مورد خود کلامشان هم هست.
استاد: کلام ما ناسخ دارد، منسوخ دارد.
شاگرد: روایتی که در مورد ظهور و بعد از ظهور هست نمیشود …
استاد: که حضرت چه کارهایی میکنند؟ همان چیزهایی که در همین کتابها هست. میگویند این امام زمانی که شیعه منتظرش هستند، برای نابودی دین منتظرش هستند. اصلاً اینها اینجوری معنا میکند.
شاگرد: یأتی بدینٍ جدید.
استاد: یأتی بدینٍ جدید. اینها را میگیرند و چطوری تبلیغ میکنند. و حال آنکه مطالب در سطح مطالب کلامی روشن است. کسی هم که اینها را بفهمد، ابهامی ندارد.
برو به 0:31:58
شاگرد: روشن است ولی خیلی برای آنها سنگین است.
استاد: قسم میخورم اگر همان کار را عمر میکرد، از او دفاع میکردند. حاضرم قسم بخورم دفاع میکردند. اینجا که برایشان میرسد سنگین میشود.
شاگرد: کرده و دفاع هم کردند.
استاد: بله، من چند بار این را گفتم. شرح صحیح مسلم برای نووی. می گوید حضرت گفتند بیاورید بنویسیم، عمر گفت «غلبه الوجع، حسبنا کتاب الله». درد غلبه کرد. میگوید «و اما قول عمر فهو من شدة فقهه فکمال عقله و دقیق نظره». ابن حجر دوباره همین حرف نووی را ۲۰۰ سال بعدش در «فتح الباری» میآورد، غلیظترش میکند. عبارتش را تغییر میدهد، غلیظتر میکند. ببینید حرف به این واضحی را … یکی دیگرشان میگوید چطور فقه بود درحالی که ابن عباس اشک میریخت. اگر خیلی کار خوبی بود چرا ابن عباس زار زار گریه میکرد؟ میگوید عمر افقه است یا ابن عباس. یعنی میگوید ابن عباس که گریه میکرد سر نادانی بود. سنگین است برایشان؟ کجایش سنگین است؟
ولی از نظر بحثی، شیعه روی استدلال خودشان با آنها بحث می کند. میگویند حضرت فرمودند «انی تارکٌ فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی». این دو تا با هم است. «لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض». ثبوتاً چه دارند میگویند؟ میگویند یعنی هر چه عترت میگویند همان محتوای قرآن است. اگر هم یک حکمی از قرآن اثباتاً غیر مؤجل بود، وقتی امام علیه السلام میگویند، یعنی دارند مراد و تفسیر واقعی قرآن را بیان میکنند. چون «لن یفترقا»، از همدیگر جدا نمیشوند. خب اینها شواهد است. ثبوتاً هم عرض کردم، نسخ اگر ابراز اجل واقعی حکم است که در لسان، آن اجل لفظاً نیامده؛ در انشاء نیامده. انشاء مطلق بوده. اگر این است که ثبوتاً کجایش خلاف برهان است؟ شما میفرمایید در اعتقادات امامیه بیاید. میگویم کمتر از اینهایش هم که آمده، چه به سر شیعه میآورند که شما اصلاً دین ندارید. چرا میگویید امام شما مثل پیامبر است. و خود ائمه هم این کار را نکردند. میدانیم هم نکردند. یعنی «لیس کلّ ما یجوز یُعمل»، یجوز عقلی، یجوز ثبوتی.
شاگرد: من خودم ندیدم ولی از یک عالمی شنیدم که حضرت به دو تا از اصحابشان میگویند من بر شما دو نفر صیغه را تحریم میکنم.
استاد: روایات متعه مفصل است. این تحریم، حکم حاکم است، نه شبهه حکمیه. بلاتشبیه مثل اینکه میرزا گفتند الیوم استعمال تنباکو حرام است، تحریم کردند. اما تحریمِ حکم حاکم.
صحیح مسلم را داشتم عرض میکردم. صحیح مسلم همین حرفهای جابر و اینها را که میآورد، عنوانش این است، میگوید «شرّعت، ثم نسخت، ثم شرّعت، ثم نسخت» دو تایش را میگوید در صحیح مسلم. عنوانش است. «ثم شرّعت، ثم نسخت الی یوم القیامة» برای اینکه کار خلیفه درست بشود می گوید الی یوم القیامة. و حال آنکه خودشان میآورند، میگوید جابر گفت که متعه بود، زمان خود ابوبکر متعه بود، بخشی از زمان خود عمر بود. چطور «نسخت الی یوم القیامة». در صحاح خودشان است. جابر میگوید بخشی از زمان عمر هم بود، چند سال که گذشت …، اصلاً تاریخش را ما نمیدانیم. خیلیهایش را ما نمیدانیم چه خبرها شده. لحظه به لحظه آن منسبی که قدرتش بالا میرود، چه لوازمی داشت، هنوز ما تصورش نکردیم. چند سال که گذشت به او امیر المؤمنین گفتند. رویشان نمی شد به ابو بکر بگویند یا امیر المؤمنین. اولش هم به عمر رویشان نمیشد بگویند. وقتی قدرت رفت بالا گفت خوب است، به من بگویید امیر المؤمنین. تمام شد. چرا؟ چون در غدیر- قبلش هم محتمل است، اما حاج آقا همیشه میفرمودند در غدیر-، حاج آقا استنباطشان اینجور بود، میفرمودند این متنی که از حدیث شریف کساء، پیش ما الآن هست، معلوم میشود بعد از غدیر بوده. این را چند بار میفرمودند. استفادهشان اینجوری بود. میفرمودند چون وقتی حضرت وارد شدند، سلام کردند به حضرت صدیقه سلام الله علیها، ایشان جواب دادند علیک السلام یا ابا الحسن و یا امیر المؤمنین. ایشان میفرمودند این خطاب امیر المؤمنین از روز غدیر شد، یعنی دیگر از روز غدیر به صورت رسمی به حضرت، امیرالمومنین می گفتند. منظور اینکه رویشان نمیشد. بعد از اینکه قدرت رفت بالا، گفتند امیر المؤمنین. در المنجد من اوّلین بار دیدم. «اوّل من سمّا نفسه امیر المؤمنین عمر بن الخطاب». آن هم نه اوائل کار، خود من بعداً در منابع اهل سنت هم دیدم، برههای گذشته بود که به او امیرالمومنین گفتند.
شاگرد: با توجه به این مطالبی که فرمودید که اثباتاً مشکل است که ائمه ناسخ بوده باشند…
استاد: مشکل نیست، نشدند. اثباتاً یک مورد نداریم که ائمه بگویند ما حکم را نسخ میکنیم. و از روز اوّل هم، نظام تشریع بر این بوده. آقا(یکی از شاگردان) فرمودند کلامی امکان دارد یا ندارد؟ من عرض کردم از حیث بحث کلامی محال نیست، اما وقوع نشده و به آن صورت که ادعا شده هم نمیشود. حتی آنها هم که برای زمان ظهور حضرت می گویند، آن هم نسخ نیست. اصلاً زمان ظهور هم ما نسخ نداریم. آنهایی هم که میگویند، آنها میخواهند شیعه را خراب بکنند.
برو به 0:38:19
شاگرد: تبدیلی شده و حالا برمی گردانند.
استاد: بله.
شاگرد: آقای میرباقری میگویند چنین روایتی نداریم «یأتی بدین جدید».
استاد: «یأتی بکتابٍ جدید»، من اینطور در ذهنم است.
شاگرد: حالا با توجه به این مطالب، پس صاحب وسائل که فرمودند «یُشعر» به نسخ و اینها، دوباره احتمالش تقویت میشود که نسخ زمان پیامبر بوده باشد؟ نه نسخ زمان ائمه.
استاد: ببینید من که میگویم احتمالش نیست، برای این است که اگر نسخ برای زمان پیامبر بوده، دیگر معنا ندارد که بعضی روایاتی که خود فعل امام صادق سلام الله علیه بود، میگویند «انا الآن اصلّیها اذا سقط القرص» محملی غیر از تقیه داشته باشد. و حال آنکه خود ایشان یک وجهش را تقیه گفتند. یعنی حتی در ذیل همین روایت «انا الآن اصلّیها اذا سقط القرص»[9] فرمودند «اعلم انّه یتعیّن العمل بما تقدم» به چند وجه، یکیاش تقیه بود. یکیاش احتیاط بود. اگر تقیه بود که می گفتند آنکه نسخ شده. به طور قطع وقتی امام زمان «سقط القرص» میخواندند، تقیه بوده. باید اشارهای بکنند.
شاگرد: خب پس اگر اینطور باشد صاحب وسائل خیلی دور نمیدانستند که امام علیه السلام ناسخ باشد.
استاد: شما میخواهید یک شاهد ذکر کنند. البته با احتمالی که میفرمایید، نسبت سریع نمیشود به صاحب وسائل داد. حالا این هم خوب است که ببینیم این احتمال نسخ را در غیر وسائل، کس دیگر هم داده یا نه؟
شاگرد: «کتابٍ جدید» هست. در «الغیبة» نعمانی هست.
شاگرد2: «یقوم القائم بکتابٍ جدید و امر جدید و قضاءٍ جدید»[10] در اثبات الهداة است.
استاد: اثبات الهداة برای صاحب وسائل است، ببینید از کجا نقل کردند. میگویند از کجا نقل کردند.
شاگرد: مرحوم مجلسی یک چینن مقامی برای ائمه قائل هستند؟
استاد: به معنای وقوعش؟
شاگرد: نه، سوال من این است که اصلاً یکی از مقامات ائمة ما ناسخ بودن است؟
استاد: ببینید، وقتی یک مقامی است که عقلاً جایز است، یک مقامی است که عقلا محال نیست برای آن چیزی که برای امام میدانیم ثبوتا. اما عملاً تا روز قیامت، وقوعاً ندارد. شما چه میگویید؟ میگویید چنین مقامی ندارند.
شاگرد: یک سری مقامات عقلی اینجور است. اینجور مقامات، مقامات نقلی است، یعنی مثلاً پیامبر، همینطور که امیر المؤمنین را تعیین کردند…
استاد: من که توضیح دادم. چرا پیامبر میتوانند نسخ کنند؟ شما چه درک کلامیای از مقوله نسخ دارید؟
شاگرد: این بیان شما خوب است بعد از فراغ از نقلش. یعنی ما یقین داریم که در اعتقادات شیعه این هست، بعد میگوییم تفسیرش چیست؟ استدلالش چیست؟ می گوییم …
استاد: یعنی یک حکمی که اثباتاً مطلق باشد، بعد از ۵۰۰ سال، امام معصوم اجلش را فی علم الله ابراز کند، محال است؟ محال نیست. خب وقتی محال نیست، شما میگویید میشود یا نمیشود الی یوم القیامة؟ میگوییم نه، مطلقی که اطلاق داشته باشد، بعد بیایند اجل زمانیاش را بگویند، نیست. و لذا خارجیاً چنین مقامی را امام ندارند. مانعی ندارد بگوییم ندارند. عین ولایت تشریعی، امام معصوم ولایت تشریعی دارند یا ندارند؟ عملاً ائمه ولایت تشریعی ندارند. یعنی این کار را نکردند. اما ما معتقدیم امام معصوم حتما ولایت تشریعی دارند. یعنی همانی را که خودشان برای جدشان فرمودند که «ادبّنی ربی فاحسن تأدیبی فوّض الیّ امر دینه»[11]. همین برای امام معصوم هم هست، «ادّبه ربّه، احسن تأدیبه» لذا «جعله اماماً للناس، حجةً له علی عباده». این مقامی نیست که بگوییم نه اصلا نمی شود گفت مبادا این مقام را به امام انتساب بدهید. ولی خب اگر میبینیم قرار است برود در وادی غلوّ، مثل همان که حضرت بعضی از مقامات خودشان را میگفتند، همه آنها میگفتند «ان الاوصیاء انبیاء». بعد امام مجبور بودند به لعن و … که نگویید ما انبیاء هستیم. در بحار اگر ببینید، باب الغلو. مفصل مشکل برای ائمه ایجاد میشد، بعضی مقامات خودشان را که میگفتند،بعضی از مردم میگفتند انبیاءاند، خدایند.
خب چنین مقامی دارند یعنی این کار بشود؟ یا چنین مقامی که شأنیتش هست ولو عملاً … نظیرش برای خدای متعال. خدای متعال قدرت بر قبیح دارد یا ندارد؟ ظلم را خدا میتواند انجام بدهد یا نه؟ شما چه میگویید در کلام؟ میگویید ثبوتاً خدا قدرت بر قبیح دارد اما نمیکند. من هم همین را دارم عرض میکنم. میخواهم بگویم آن اعتقادی که ما برای مقام امام داریم، این شأنیت برای امام هست ولی نمیشود، تا روز قیامت هم نمیشود. نمیکنند خودشان. منظور من روشن است؟ این تنظیر که الآن یادم آمد تنظیر خوبی است. عدهای لذا چون سخت بوده برایشان میگویند نه، می گفتند اصلاً قدرت خدا به قبیح تعلق نمیگیرد. در کلام دیدید. برای اینکه سخت بوده برایشان جمع بین این معنا. و حال آنکه متکلمین میگویند خدا میتواند ظلم بکند و کار ظلم متعلّق قدرت الهی هست، اما عملاً نمیکند.
شاگرد: در لحظهای که ظلم میکند عادل نیست، پس به خاطر همین غیر عادل میشود.
برو به 0:44:48
استاد: ببینید میروند سراغ وقوع، میگویید در لحظهای که ظلم میکند. داریم میگوییم وقوعش قبیح است، نمیکند. شما میگویید در لحظهای که میکند. حالا همین بحث را بروید در کلام ببینید. مثال خوبی بود. علی ای حال مطلب اصلاً برای من دغدغهای ندارد، آنطوری که مقصود من است. نه اینکه یک چیز دیگر بگوییم. آن که مقصود من است خیالم میرسد واضح است.
الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطبین الطاهرین
پایان
تگ: سلیم بن قیس، عمر بن خطاب، مبسوط، وسائل الشیعه، نسخ، تقیه، آقای بروجردی، بن باز، مجموع الفتاوی بن باز، ابن حنبل، متعه، آیه متعه، آیه وضو، مسح پا، مع الشیعة الاثنی عشریة فی الاصول و الفروع، نووی، ابن حجر عسقلانی، صحیح مسلم، حدیث کساء، مقامات امام، غلو،
[1] وسائل الشيعة ؛ ج4 ؛ ص182.
[2] وسائل الشيعة ؛ ج4 ؛ ص 177
[3] وسائل الشيعة ؛ ج4 ؛ ص177
[4] المبسوط في فقه الإمامية؛ ج1، ص: 74
[5] سوره نساء، آیه 24: «وَالْمُحْصَنَاتُ مِنَ النِّسَاء إِلاَّ مَا مَلَكَتْ أَيْمَانُكُمْ كِتَابَ اللّهِ عَلَيْكُمْ وَأُحِلَّ لَكُم مَّا وَرَاء ذَلِكُمْ أَن تَبْتَغُواْ بِأَمْوَالِكُم مُّحْصِنِينَ غَيْرَ مُسَافِحِينَ فَمَا اسْتَمْتَعْتُم بِهِ مِنْهُنَّ فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ فَرِيضَةً وَلاَ جُنَاحَ عَلَيْكُمْ فِيمَا تَرَاضَيْتُم بِهِ مِن بَعْدِ الْفَرِيضَةِ إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلِيمًا حَكِيمً».
[6] سوره مائده، آیه 6
[7] وسائل الشيعة ؛ ج4 ؛ ص182
[8] وسائل الشيعة ؛ ج4 ؛ ص177
[9] وسائل الشيعة ؛ ج4 ؛ ص177
[10] إثبات الهداة بالنصوص و المعجزات ؛ ج5 ؛ ص162
[11] .كافي (ط – دار الحديث)، ج1، ص: 663 ح۴ سمعت أبا عبد الله عليه السلام يقول لبعض أصحاب قيس الماصر[11]: «إن الله- عز و جل- أدب[11] نبيه، فأحسن أدبه، فلما[11] أكمل له الأدب، قال: «إنك[11] لعلى خلق عظيم»[11]، ثم فوض إليه أمر الدين و الأمة ليسوس عباده[11]، فقال عز و جل: «ما آتاكم الرسول فخذوه و ما نهاكم عنه فانتهوا»، و إن رسول الله صلى الله عليه و آله كان مسددا[11] موفقا، مؤيدا بروح القدس، لا يزل و لايخطئ في شيء مما يسوس به الخلق، فتأدب بآداب الله.