مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 8
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه 8: ١٣٩٢/٠٧/٠١
شاگرد: درمورد روایت ابن وضاح قبل از آقای اراکی، آقای حائری هم در درر الفوائد این احتمال را مطرح کردهاند.
استاد: بله یعنی همین احتمال تأخذ بالحائطة لدینک.
شاگرد: احتمال قوی هست که متمم جمله قبل باشد نه معللش.
استاد: متمم اینطوری میشود که «اری لک ان تنتظر و اری لک فی انجاز و اتیانِ این انتظار، أن تأخذ بالحائطة». وقتی که میخواهی صبر کنی، مواظب باش، دیگران تو را نبینند که عمل تو، خلاف تقیه باشد.
برای «لدینک» دیگر توضیح ندادند؟ آن هم ممکن است اینطور بگوییم که چون استعمالات خیلی زیادی دارد. کلمه دین به معنای عمل تعبد خارجی. الدین به معنای العبادة. استعمالات حسابی دارد، در آیات شریفه هم هست. «ان الدین عند الله الاسلام»[1]. اینجا دین یعنی دین. «فاذا رکبوا فی الفلک دعوا الله مخلصین له الدین»[2]. آنجا دین به معنای دین اسلام نیست، آنجا دین یعنی عبادت، طاعت. دیگر حاضرند سراپا مطیع خدای متعال باشند. باز هم آیاتی دارد روشنتر.
شاگرد: با این معنا چطور میشود؟
استاد: اینجا حضرت میفرمایند «ان تأخذ بالحائطة لعمل صلاتک»، لدینک یعنی لعبادتک. وقتی میخواهی عمل عبادیات را انجام بدهی-دینک یعنی عبادتک- ان تأخذ بالحائطة لعبادتک. یعنی عمل عبادیای که انجام میدهی. نه اینکه دین یعنی اینکه تو احتیاط بکنی در دین و آیینت برای کلیات شرعیه. حالا آن عبارت رسائل را هم دیروز که من نگاه کردم همین بود، ولو باز یک نکتهاش حل نمیشود که مرحوم شیخ جمع کردند بین استحباب با مورد.
و أمّا عن الموثّقة: فبأنّ ظاهرها الاستحباب، و الظاهر أنّ مراده الاحتياط من حيث الشبهة الموضوعية- لاحتمال عدم استتار القرص و كون الحمرة المرتفعة أمارة عليها-؛ لأنّ إرادة الاحتياط في الشبهة الحكميّة بعيدة عن منصب الإمام عليه السّلام؛ لأنّه لا يقرّر الجاهل بالحكم على جهله، و لا ريب أنّ الانتظار مع الشكّ في الاستتار واجب؛ لأنّه مقتضى استصحاب عدم الليل، و الاشتغال بالصوم، و قاعدة الاشتغال بالصلاة.
فالمخاطب بالأخذ بالحائطة هو الشاكّ في براءة ذمّته عن الصوم و الصلاة، و يتعدّى منه إلى كلّ شاكّ في براءة ذمّته عمّا يجب عليه يقينا، لا مطلق الشاكّ؛ لأنّ الشاكّ في الموضوع الخارجيّ مع عدم تيقّن التكليف لا يجب عليه الاحتياط باتّفاق من الأخباريّين أيضا.
هذا كلّه على تقدير القول بكفاية استتار القرص في الغروب، و كون الحمرة غير الحمرة المشرقيّة، و يحتمل بعيدا أن يراد من الحمرة الحمرة المشرقيّة التي لا بدّ من زوالها في تحقّق المغرب. و تعليله حينئذ بالاحتياط و إن كان بعيدا عن منصب الإمام عليه السّلام كما لا يخفى، إلّا أنّه يمكن أن يكون هذا النحو من التعبير لأجل التقيّة؛ لإيهام أنّ الوجه في التأخير هو حصول الجزم باستتار القرص و زوال احتمال عدمه، لا أنّ المغرب لا يدخل مع تحقّق الاستتار. كما أنّ قوله عليه السّلام: «أرى لك» يستشمّ منه رائحة الاستحباب، فلعلّ التعبير به مع وجوب التأخير من جهة التقيّة، و حينئذ: فتوجيه الحكم بالاحتياط لا يدلّ إلّا على رجحانه.[3]
شاگرد: اوثق الوسائل، تقریرات مرحوم میرزا…
استاد: این اشکال را گرفتند؟
شاگرد: در آن میگویند مراد از «و الظاهر» دوم یعنی «و الانصاف»، مرحوم شیخ عدول میکنند.
استاد: از آن استحباب.
شاگرد: بله.
استاد: بعض دیگر را دیدم، گفته بودند که حل نمیکند کار را. ظاهر استحباب است اما در مورد چارهای نیست به وجوب. خب اینکه… خب اگر وجوب باشد که تمام است بحث. آن وقت در عبارتشان میشود تهافت. اگر منظور «و الانصاف» باشد هم باز اشکال پیدا میکند. چرا؟
شاگرد: میگویند این ظاهر اوّلیهاش است، گفتند که باید از این ظاهر دست برداشت.
استاد: نه، دست برداشتن باز…
شاگرد: یعنی استشمام میشود از روایت، منتها باید دقت کرد.
استاد: ببینید مرحوم شیخ فرمودند: «اما عن الموثقة فبان ظاهرها الاستحباب. و الظاهر ان مراده الاحتیاط من حیث الشبهة الموضوعیة».
شاگرد: این «و الظاهر» را حداقل دو تا حاشیه، یکی اش اوثق الوسائل بود…
استاد: یعنی «و الانصاف». یعنی در سه تا کلمه عدول کردند. ظاهرها الاستحباب. و الظاهر یعنی نه، این ظاهری که گفتیم را قبول نداریم.
شاگرد: بعضیها به لسان اشکال گرفته اند، که یعنی «الظاهر» مشکل است. بحر الفوائد فکر کنم دارد.
استاد: آن وقت ادامه اش را چه کار میکنند؟ «و الظاهر ان مراده الاحتیاط من حیث شبهة الموضوعیة». خب تا اینجا میخواهند همراه اخباریون بشوند. اگر انصاف این است که ظهور در احتیاط دارد.
شاگرد: شبهه موضوعیه چطور؟ به خاطر اینکه استصحاب اینجا داریم. در جمیع شبهات موضوعیه که همه قائل به برائتاند، مگر اینکه حالت سابقه باشد، که اینجا هم حالت سابقه است.
استاد: اگر به خاطر شبهه موضوعیه است، شبهة موضوعیه که احتیاط ندارد. خود اخباریها هم قائلاند.
شاگرد: مرحوم شیخ در ادامه میفرمایند.
استاد: از استحباب دست بر میداریم یا نه؟
شاگرد: آنها میگفتند بله.
استاد: اگر برمیداریم، میشود وجوب؟
شاگرد: بله.
استاد: پس میگویند در شبهه موضوعیه ظاهر عبارت وجوب است. در عبارت هم که تفصیلی نیست. تأخذ بالحائطة.
شاگرد: همان انتها مرحوم شیخ میفرمایند «لا فی کل شاکٍّ». شاکی که مثل مورد ما باشد، که مستصحب النهار است.
استاد: استصحاب نهار واجب است یا احتیاط است؟
شاگرد: احتیاط.
استاد: استصحاب احتیاط است؟ کسی که مستصحب النهار است، احتیاط دارد میکند یا استصحاب؟ استصحاب است.
برو به 0:05:39
شاگرد: نتیجهاش با احتیاط یکی میشود. احتیاط کرد، تا یقین نکرد که خورشید غروب کرده…
استاد: تأخذ بالحائطة، عبارت که مطلق است. همانطور که اخباریین گفتند. مورد هم که مخصص نیست. قبول دارید ظهور در وجوب دارد یا ندارد؟ شما میخواهید بگویید مورد تخصیص میزند؟
شاگرد: ایشان میفرمایند لا فی کل شاکٍّ. شاکی که مثل مورد ما باشد. یک حالت اشتغال یقینی بر عهدهاش باشد.
استاد: در شبهه موضوعیه خود اخباریین هم قبول دارند که احتیاط لازم نیست.
شاگرد: منتها شبهه موضوعیهای که حالت سابقه نداشته باشد.
استاد: شبهه موضوعیهای که حالت سابقه دارد، باید در آن احتیاط بکنی یا واجب است که حکم کنیم به اینکه باید ادامه بدهی؟ نجس بود، پاک شده یا نه؟ میگویید احتیاطاً بگو که پاک نشده و طهارت (نجاست) باقی است یا نه، میگویید باید بگویی که پاک نشده.
شاگرد: بله، واجب است.
استاد: پس احتیاط واجب نیست، اصل حکم وجوب است، بقاء است. تأخذ بالحائطة یعنی وجوب احتیاط؟ یا استصحاب؟
شاگرد: یعنی با قاعدة احتیاط نمیشود درستش کرد، حالا ولو از استصحاب استفاده نکنیم. اشتغال یقینی ذمه به وجوب صوم است. نمیداند که اگر الآن بخورد آن وظیفه صومش، یعنی وجوب صومش ادا شده یا نشده؟ چون اینجا مرحوم شیخ کلمه اشتغال را استفاده کردند.
استاد: اشتغال هم روحش استصحاب است. تا اینجا که من میفهمم تمام این قواعد، ولو اسمش را هم جدا کنیم، نمیتوانیم از آن روح استصحاب که حاکم بر اینهاست، دست برداریم. میگویید اشتغال یقینی، برائت یقینی. یعنی لا تنقض الیقین بالشک. اشتغال یقینی، برائت یقینی.
فالمخاطب بالاخذ بالحائط هو الشاک فی برائة ذمته، و یتعدی منه الی کل این چنین شاکی، لا مطلق الشاک. خب حالا عبارت شد واجب؟ قبول کردند یعنی؟
شاگرد: بله. اینطور که اینها گفتند. شاید هم همان فرمایش دیروز شما باشد.
استاد: هذا کله که جواب نشد. گفتند «و اما عن الموثقة». میخواهند نتیجه بگیرند که موثقه دلالت ندارد. این که میشود پس دلالت دارد. اما دلالت بر مقصود اخباریین ندارد.
شاگرد: بله، چون بحثشان در شبهه تحریمیه است.
استاد: یعنی قبول کردند که ظهور وجوب است، اما مال موردی دیگر.
شاگرد: به درد تمسک اخباریین نمیخورد.
استاد: بله، چون شبهه موضوعیهای است که مجرایش، مجرای چند تا استصحاب است. و استصحاب که آمد، جای احتیاط است. حالا اگر این استصحاب موافق احتیاط نبود، هر شبهه موضوعیهای که استصحاب دارد، شاک است و استصحاب دارد ولو این استصحاب خلاف احتیاط است، او باید به استصحاب عمل کند. میزان احتیاط نیست.
شاگرد: یعنی استصحاب حاکم یا وارد بر سایر اصول میشود.
استاد: بله، ولی خب در این موردی که ایشان فرمودند همینطور است، که توجیهش این میشود.
شاگرد: تعبیرشان که بعد از استصحاب میگویند اشتغال، منظورشان چیست؟ منظور اشتغال عملی است یا نه؟
استاد: فرمودند: «و لا ریب أنّ الانتظار مع الشک فی الاستتار واجب لانه مقتضی استصحاب عدم اللیل و الاشتغال للصوم و قاعدة الاشتغال». چرا استصحاب نهار را نگفتند؟
شاگرد: استصحاب عدم گرفتند، فرقی ندارد. خلاصه چه استصحاب نهار بگیریم چه استصحاب عدم دخول لیل. عدمی کردند. عدم لیل یعنی عدم دخول اللیل.
استاد: و الاشتغال بالصوم، یعنی استصحاب اشتغال ذمه به صوم. و قاعدة الاشتغال، غیر از استصحاب اشتغال. قاعده اشتغال چیست؟ این است که اشتغال یقینی، برائت یقینی میخواهد. این هم روحش همان است. دو چیز نیست.
شاگرد: منظورشان چیست؟ اگر بگوییم مثلاً استصحاب است یعنی اینجا با اینکه حالت سابقه در نظر نگیریم اشتغال هم هست، منظورشان این است؟ خلاصه اینجا ضابطه، استصحاب است یا اشتغال؟ آنطور که ما بحث کردیم، ضابطه، استصحاب است. پس چرا مرحوم شیخ میگویند اشتغال؟ منظورشان چیست؟ از این جهت است که فقط مفهوم لغوی اشتغال اینجا صادق است؟
شاگرد2: اگر ما قاعده استصحاب را نداشتیم آیا عقل حکم میکرد به قاعدة اشتغال؟ احتیاط عقلی؟
برو به 0:11:41
استاد: اگر استصحاب نداشتیم، میگفتیم یقیناً مشتغل بود ذمه. شک داریم که این اشتغال رفت یا نرفت؟
شاگرد: عقلیاش کنیم.
استاد: یعنی خود استصحاب بشود محکوم عقل؟ خب گفته بودند سر جایش.
شاگرد: قاعده احتیاط.
استاد: قاعده احتیاط به عنوان احتیاط یا به عنوان وجوب؟
شاگرد: به عنوان احتیاط.
استاد: احتیاط وجوبی؟
شاگرد: بله.
استاد: این فقط یک نحو معیت مورد میشود با استصحاب و احتیاط. مورد اینطور است. ولی من خیالم میرسد وقتی مجرا، مجرای استصحاب است، چون مفادش احتیاط است شما تعبیر میکنید به احتیاط. و الا صرفاً به خاطر احتیاط، عقل نمیگوید. برگردید بازبینی بکنیم. عقل میگوید یقیناً اشتغال داشتی، شک داری برائت شده یا نه، عقل میگوید احتیاط بکن؟
شاگرد: ظاهراً احتیاط عقلی همینطور است در ذهنم.
استاد: احتیاط عقلی در قاعده اشتغال؟
شاگرد: بله.
استاد: عقل میگوید احتیاط بکن صرفاً به خاطر چه چیزی؟
شاگرد: به خاطر اینکه یقین کند آن ذمهای که مشغول شده یقیناً به تکلیف از طرف مولا، آن ذمه بری شده. اگر یک عملی انجام داده که شک میکند که آن چیزی که وارد شده، رفع شد یا رفع نشد، هنوز آن حکم هست.
استاد: ببینید میگوید هنوز آن حکم هست. همین را میخواهم بگویم. وقتی مجرا، مجرای استصحاب است، شما چارهای ندارید که همان را بگویید. حالا چون موافق احتیاط است، میگویید عقل میگوید احتیاط کن. حالا اگر مثلاً مقابل اشتغال یک چیزی بود که خلاف احتیاط بود. مثلاً میگفتید که ذمه تو مشتغل نبود به هیچ تکلیفی. عقل میگوید احتیاط بکن؟ عقل میگوید نه. خب معلوم میشود آن حکم عقل، صبغهاش، صبغه احتیاط نبود.
شاگرد: چون قبلاً اشتغال در کار نبود. عدم الاشتغال بود.
استاد: عدم الاشتغال که بود، حالا عقل چه میگوید؟ میگوید احتیاط کن؟
شاگرد: سکوت میکند.
استاد: نه، سکوت نمیکند. میگوید نبود، حالا هم بگو نیست.
شاگرد: برائت را میفرمایید؟ برائت عقلی؟
استاد: نه، استصحاب عدم اشتغال. مشتغل نبود ذمه من. شک میکنم مشتغل شده یا نه، عقل چه میگوید؟ عقل سکوت نمیکند. میگوید اشتغال نبود، حالا هم نیست.
شاگرد: یعنی شما مفاد قاعده برائت را دارید با استصحاب میگویید؟ در واقع اینجا میشود حکم به برائت هم بکند عقلاً؟
استاد: برائت ازلیه مثلاً.
شاگرد: بله.
استاد: آیا برائت به استصحاب ازلی برمیگردد یا نه؟
شاگرد: شیخ مثل اینکه خواسته بودند اینطور درستش کنند.
استاد: احتمالش هست که اصلاً خود این قواعد، پشتوانه همهشان یک جور استصحاب باشد. حالا عدهای در استصحاب عدم ازلی اشکال کنند، حرفهای دیگری است که به مبانی برمیگردد، چون آنها را اشکال میکردند، گفتند این قاعده است از لسان دلیل مستفاد است. ممکن است همه این قواعد روحشان برگردد به استصحاب.
علی ای حال عرضم این است که ظاهر عبارت مرحوم شیخ این هست -«و الظاهر» هم که ولو عدول باشد از استحباب- که روایت را شبهه موضوعیه میگیرند. بعد میفرمایند «و یحتمل بعیداً». میگویند بعید است، یعنی ظاهر نیست. یحتمل بعیداً که شاهد باشد این روایت برای قول مشهور که حمرة مشرقیه است. خب بنابراین که شبهه موضوعیه بگیرند، حمره میشود چه حمرهای؟- عبد الله بن وضّاح که مرحوم شیخ هم علی الاقوایی دارند. فرمودند موثقة علی الاقوی. یعنی سلیمان بن داود را اخذ کردند به قول نجاشی. علی الاقوی یعنی این. و منها موثقة عبد الله بن وضّاح علی الاقوی، یعنی ضعیفه نیست. یا مختلف فیه نیست. موثقه هست، توثیق نجاشی را اخذ کردند- مفاد روایت عبدالله بن وضاح این بود که میگفت با این خصوصیات قرص تواری کرده، یقبل اللیل، یستر عنّا الشمس، یرتفع فوق الجبل حمرة. اگر «فوق اللیل» باشد، تمام حرفهای مرحوم شیخ میرود کنار. دیگر نمیتوانند بگویند ظاهر شبهه موضوعیه است.
شاگرد: حمرة مشرقیه میشود.
استاد: بله، دیگر کاری نمیشود کرد. ایشان میگویند نه، اتفاقاً حمره مشرقیه احتمال بعید است. احتمالی که بعید نیست، این است که شبهه موضوعیه باشد. چطور ترسیمش میکنند؟ میفرمایند او میگوید خورشید رفت، غروب کرد. اما در عین حال سر کوه، طرف مغرب که خورشید غروب کرده، یک سرخی هنوز میبینم که شک میکنم آیا خورشید رفته زیر افق یا نه.
برو به 0:17:16
شاگرد: خیلی هم پیش میآید موقع غروب خورشید، طرف غرب سرخ میشود، مخصوصاً جاهایی که کوهستانی باشد.
استاد: بله، مخصوصاً در وقتهایی که رطوبت خاصی، غبار خاصی باشد که نور منعکس بشود در وقت غروب. این انعکاسات هم همراهش میشود. میگوید سرخی ای سر کوه دارم میبینم که احتمال میدهم هنوز غروب نکرده. یعنی دقیقاً شک در نفس استتار. خب پس اگر اینطور باشد به فرمایش مرحوم شیخ، باید این را که او نوشته دوباره معنایش کنیم. او میگوید «یتواری القرص». «یتواری القرص» یعنی فعلاً صورةً، نه حکماً.
شاگرد: یعنی توارت خلف الجبل.
استاد: مثلا. یتواری القرص اینطوری. توضیح هم بیشتر نمیدهند. «یقبل اللیل» از طرف مشرق. «یزید ارتفاعاً». بعد «و یستتر عنّا الشمس». آن هم یعنی «یستتر ولو بخلف جبل». ما دیگر نمیبینمش.
شاگرد: روی کلمه «عنّا» باید خیلی تکیه کنیم.
استاد: بله، یستتر عنّا الشمس.
شاگرد2: «یتواری» را اینطور معنا کردید. «تستتر» را دوباره به همان نحو معنا کردید. درحالیکه «تستتر» با «یتواری» باید متفاوت باشد.
استاد: خب با این خصوصیات، همه اینها یعنی باز روی حساب ظاهر. اما یک سرخی هست که به تعبیر شیخ میتواند اماره ی بر آن باشد. فرمودند چرا شبهه موضوعیه است؟ «لاحتمال عدم استتار القرص و کون الحمرة»، یعنی حمره مغربیه، بالای کوه. «المرتفعة امارة علی الشمس». این سرخی دارد میگوید هنوز خورشید زیر افق نرفته. این احتمال هست که راوی این را میخواهد بگوید. مرحوم شیخ حمره را مغربیه گرفتند.
شاگرد: فتوای مرحوم شیخ استتار است یا حمره مشرقیه است؟
استاد: به نظرم همراه مشهور باشند. اگر ایشان هم قائل بودند، در این کتابها میآمد. حاج آقا همه موافقین خودشان را ذکر کردند. شیخ نبودند.
شاگرد: با این «یحتمل بعیداً» باید یک فکری بفرمایید.
استاد: نه، میگویند روی این مبنا. میگویند این روایت برای آن قول است. بعداً میگویند که مثلاً مبنای دیگری را که انتخاب میکنیم، این روایت برای آنجا نیست؛ ولی جواب میدهند. یکی دوتا از شرح های رسائل را دیدم- بیشتر وقت نشد- شرح مرحوم آقای ذهنی که من ندیدم ولی در این نرمافزار آمده بود. ما که درس حاج آقای اعتمادی میرفتیم، ایشان(مرحوم ذهنی) از مدرسان حسابی رسائل بودند، وقت درسها طوری بود که نمیشد درس آقای ذهنی را شرکت کنم. ولی هم بحث ما هم میرفت درس حاج آقای اعتمادی، هم میرفت درس حاج آقای ذهنی.
شاگرد: فوت کردند حاج آقای ذهنی؟
استاد: خدا رحمتشان کند، سنی هم نداشتند، مبتلا به سرطان شدند. از آن انسانهای پر کار بودند.
شاگرد: شرح خیلی داشتند، شرح فارسی از سیوطی گرفته تا بالاتر.
استاد: خدا رحمتشان کند، من مکرر ایشان را دیده بودم. هم بحث ما درس ایشان شرکت میکرد، آقای اعتمادی یک مقدار طول میدادند، هم بحث ما میگفت آقای ذهنی روزی ۲ صفحه از رسائل بزرگ میخوانند. خیلی خوشحال بود از اینکه آقای ذهنی طول نمیدهد. دیدم این شرح ایشان (آقای ذهنی) در نرم افزار آمده، دیدم ماشاء الله خیلی خوب، خیلی قشنگ اینها را توضیح دادند. این بخشی که من دیدم. همچنین آقای اعتمادی. آقای اعتمادی خودشان میفرمودند که من ۱۳ سال زحمت کشیدم، هر چه شرح بوده دیدم، خلاصه آنها را برای شما آوردم. این را از خودشان شنیدم. یعنی تعریف میکردند که قدر شرح من را بدانید و از زحمات من استفاده کنید. اشکال نمیکنند. تمام تلاششان این است که حرف شیخ را باید توضیح بدهند. خلاصه دیدم که آقای ذهنی آنجا میگویند که قول مشهور امامیه بلکه کافّه علما. وقتی احتمال بعید را شیخ میگویند، بعد ایشان میگویند اگر مبنای دیگر که این است که مغرب نمیشود مگر به زوال حمره مشرقیه، کما اینکه اکثر علما بلکه کافّه علمای شیعه، یعنی مقابلش هر کسی بگوید، سنی است (خنده حضار). خب وقتی میگوید کافّه، اینطور میشود دیگر. علی ای حال چه فرمودید؟
شاگرد: من عرض کردم که شیخ نظرشان چیست؟
استاد: ظاهراً نظر شیخ همان است. همان کافّه است.
شاگرد: بعضی از شروح میگویند این حمره را نگوییم آن حمره مغربیه معروف است. مثلاً سرخی که موقع غروب پدید میآید. یعنی صبر کند تا آن سرخی برود، نه اینکه کل حمره مغربیه برود. بلکه همان حمرهای که فوق الجبل است، برود.
استاد: فوق الجبل در طرف مغرب یا مشرق؟
شاگرد: مغرب. یا اگر مشرق باشد، بگوییم آن اشعهها و آن …
استاد: این حالا خوب شد. چون ما دو تا حمره مغربیه متصور داریم. یک حمره مغربیه داریم که رفتن او پایان وقت نماز مغرب است و شروع وقت نماز عشاست. اینجا که نمیتوانیم اینطور معنا کنیم. حضرت میفرمایند صبر کن تا وقت عشا داخل بشود، معنا ندارد.
شاگرد: ذهاب این حمره مغربیه یک ساعت طول میکشد.
استاد: و حال آنکه حمره مغربیه دو جور است. حمره مغربیهای که از رد شدن از قمة الرأس حمره مشرقیه است. یکی حمرهای است که غیر طبیعی است، و بالای فضای جو است. همان که خورشید تازه غروب کرده، یک هالهای، چیز سرخ رنگی، شعاع خیلی شدیدی از او اطراف افق تشکیل میشود. و اگر هم یک مانعی جلوی افق باشد ما نمیفهمیم که این حمره برای این است که هنوز نرفته زیر افق، یا رفته و با اینکه زیر افق رفته، این حمره باقی است. این دومی را ایشان اشاره نمیکنند؟
شاگرد: نخیر.
استاد: لذا میگویند محضاً میشود حمرة مشرقیه.
شاگرد: مرحوم شهید صدر سه احتمال را میدهند، مغربیه را دو تا میکنند.
استاد: آسید محمد باقر؟
شاگرد: بله.
استاد: در شرح عروه؟
شاگرد: در اصولشان.
استاد: در اصول، بسیار خب. حالا من یک احتمالی دیروز عرض کردم و روی این احتمالی که مرحوم شیخ میفرمایند باز هم معنا میشود. اما طبق آنهایی که ما مباحثه کردیم. اگر شبهه موضوعیه باشد، و حمره مغربیه هم منظور طرف مغرب باشد که شک میکند که شمس زیر این رفته یا نه. در روایت جبل ابی قبیس[4]، حضرت فرمودند غابت او غارت. همانجا ما بحث کردیم که احتمال دارد- از نظر فقه الحدیثش، کار به فتاوای اصحاب نداشتیم- غابت او غارت یعنی آن که موضوعیت شرعی دارد، غروب عرفی است. اگر عرف، کوه را طوری میبیند که وقتی خورشید رفت، میگوید غروب کرد. غربت الشمس. موضوع شرعی آمد. دیگر هیچ نیازی به تفحص هم نیست. با این روایت خیلی جمع میشود. میگوید آقا طوری است رفته ولی هنوز یک سرخی هست، من احتمال میدهم آن زیر افق حقیقی، آن پایین کوه نرفته. حضرت میفرمایند احتیاط خوب است. یعنی چه؟ یعنی اصل موضوع برای تو محقق شده. از مواردی است که احتیاط مستحب است.
برو به 0:26:16
شاگرد: علت احتیاط چیست؟
استاد: احتیاط برای این است که اوّلاً یکی از چیزهایی که در روایات خیلی به کار میرود، معصومین علیهم السلام- علینا ان نلقی الیکم بالاصول- میخواستند متشرع را به آن ضوابط فقه هم آشنایشان کنند. یکی از ضوابط مهم فقه که اصلاً یک باب دارد، این است که تا مطمئن نیستی وقت شده، نماز نخوان. یکی از ضوابط مهم است دیگر. یعنی شما در دخول وقت نبایست سهلانگار باشید. ولو اوّل الوقت چه فضیلتی دارد، اما باید جمعش کنیم. اینکه بدون اطمینان نماز نخوانی، در عین حال هم اوّل وقت باشد. خب حضرت احتیاط را میگویند برای این. برای اینکه این که بفهمی که اوّل وقت جا دارد که فوری تو نگویی که اوّل وقت شد. مسامحه نکنی. و به فرمایش شما یک احتیاط دیگرش هم این است که بعداً چه بسا- در روایت هم بود- با یک اندک چیزی فهمیدی اشتباه کردی، باید دوباره نمازت را از سر بگیری. مبتلا به اینها نشوی. این یک جور اگر شبهه موضوعیه باشد.
شاگرد: پس باید وجوب احتیاط را متوجه بشویم.
استاد: نه، چرا وجوب نیست؟ به خاطر اینکه موضوع که شده، با آن توضیح نه طبق فتوا. طبق آن استظهار از روایت جبل ابی قبیس. که بگوییم موضوع شرعی غروب عرفی است ولو کوهی باشد که «لا یعتنی به العرف». کوهی است که «یعتنی به العرف»، آن نیست قطعاً. خود عرف هم نمیگوید. اما کوهی است که عرف میگوید «غربت الشمس»، مسامحه میکند، شرعاً موضوع آمده، ولو در این موارد احتیاط جا دارد. چرا؟ چون موضوعات عرفیه که موضوع حکم شرعی هم هست، چون خود عرف نظرش شناور است، مانعی ندارد متشرعه در آن صدقِ قطعی نظر عرف و واقعیت مطلب، احتیاط بکند.
شاگرد: قرار شد معصوم علیه الصلاة و السلام ضابطه یاد بدهد به متشرعه. پس ای متشرعه، درست است که فضیلت دارد اوّل وقت نماز خواندن، اما یادت باشد باید احراز کنی دخول وقت را. یادت باشد باید احراز کنی دخول وقت را، پس کانه واجب است احتیاط کردن.
استاد: ولی فرضی که تو گفتی، احراز اماری شده، اما لازم نکرده وقتی اماره آمد واجب باشد بر طبقش عمل کنی. اماره داری بر تحقق موضوع، باز هم احتیاط بکنی خوب است.
شاگرد: بعضیها هم تذکر دادند که برای اوّل وقت آیا یقین لازم است یا صرف امارات کافی است؟
استاد: کافی است.
شاگرد: اگر امارات کافی باشد اصلاً این روایت خیلی راحتتر معلوم میشود.
استاد: بله، علم میخواهد مع التمکن یا نه، همان جایش هم بحث است. آیا «مع التمکن من تحصیل العلم» هم عمل به امارات برای دخول وقت کافی است یا نیست؟ شاید مرحوم سید یک چیزی در عروه داشتند.
شاگرد: کسی در جواز عمل به امارات مشکلی ندارد، بعدش در مورد قضا حرف است.
استاد: نه همان اوّل وقت با امارات، ظاهراً سید هم مشکلی نداشتند. در قبله را که یادم است، دیگران میگفتند مع التمکن عمل به ظن نمیشود، حاج آقا میفرمودند حتی با تمکن به علم، ظن هم کافی است. در خصوص قبله را یادم مانده.
شاگرد: در همین روایت اگر «یعتنی» باشد چطور؟ یعنی فرض کنیم در روایت، یک کوهی بوده که تحقق «غربت» نبوده. و لذا شک کرده، گفته که «غربت».
استاد: نه، این با خود عباراتش جور در نمیآید. یعنی میگوید «اذّن المؤذنون»، «غابت القرص». توضیحاتی که میدهد، آدم مطمئن میشود که منظورش این است که … و لذا با همه اینها میشد بگوییم یک حال وسواس درونش بوده، که پریروز عرض کردم. اما احتمال دیروز هم دور نیست که اصلاً برگردیم شبهه را حکمیه کنیم. نمیدانم تأملی کردید یا نه. بگوییم که طرف در کوفه بود، در مورد «مسّوا بالمغرب»، «اذا زالت الحمرة» و«سقط القرص» حرفها شده بود. این روایات را شنیده بود، از باب اینکه روایات نزد او متعارض بود، او میخواست یک چیز روشنی را با مکاتبه از امام علیه السلام به دست بیاورد.
شاگرد: اگر نسخه «فوق اللیل» را بگیریم، این احتمال شما خیلی تقویت میشود. اما «فوق الجبل» یک مقدار دور است، مخصوصاً اینکه بگوییم حمرهای که فوق الجبل است برود یا نرود، و حمرة مشرقیه بگیریم یا مغربیه بگیریم. اما اگر «فوق اللیل» باشد، حمرة مشرقیه است و خیلی صاف است.
استاد: «فوق الجبل» هم حاج آقا که میگفتند جبل ممکن است در شهر باشد، حمره هم یعنی خود تابش آفتاب، به معنای شعاع. اگر آن باشد که خیلی مطلبش خوب است، در «النجعه» هم به نظرم داشتند. خب روایت میخواهد بگوید که وقتی آفتاب را میبینی، احتیاطاً صبر کن. یعنی باز موضوع شده. چون بلند است، کوه است. موضوع شده، میتوانی بخوانی. اما باز خلاف احتیاط است. احتیاطاً صبر کن تا او برود. این از این طرف.
اما آن که من عرض میکنم این است که «فوق الجبل» است، و «فوق» هم به معنای «اعلی الجبل» نیست. به معنای آن فضایی است که بالای سر کوه است. فقط تنها چیزی که هست این است که بگوییم در بلد او در طرف مشرق طوری بوده که کوه بوده. اما چطور بوده؟ کوهی بوده که مثلاً بخشی از افقِ طرف شرق را گرفته بوده، او میدیده که حمره بالا آمده. حتی میدیده که حمره تا لب کوه آمد، محاذی سر آن کوه. حتی میدیده که «ترتفع فوق الجبل». یعنی حتی از لب کوه هم باز میدیده که حمره مشرقیه بالاتر میرود. میخواسته بگوید از فوق ترتفع. یعنی قله کوه هم بالایش یک مقداری لیل میآمد. حمره از سر کوه هم میرفت بالاتر. با وجود اینها میگوید حالا دیگر بس است؟ یا اینکه از سر کوه هم که بالاتر رفته، صبر کنم تا کلاً محو بشود. اگر اینجور باشد که مربوط به مشرقیه باشد، آن وقت معلوم میشود او در ذهن فضای روایات را داشت، میخواهد از امام بپرسد که آن روایات حمره چطور است. چه کار باید بکند؟ به اینها عمل کند یا آن یکی؟
برو به 0:33:22
شاگرد: یک سؤال دیگر اینکه حمره برود از بالای کوه، منظورشان این است که کلاً برود؟ بعضی اینطور معنی کردند. یا اینکه از بالای کوه برود. مرحوم وحید میگویند از بالای کوه برود، نه کلاً برود و مثلاً از قمة الرأس رد بشود.
استاد: عبارت این است: «فاصلّی حینئذ و افطر او انتظر حتی تذهب الحمرة اللتی فوق الجبل».
شاگرد: «فوق الجبل» قید منفی است یا قید نفی است؟
استاد: ظهور عرفیاش این است که برود، نه اینکه فقط از سر کوه بپرد. اینطور که من گفتم که از سر کوه پریده. ترتفع فوق الجبل. فوق الجبل ترتفع الحمرة. آن باشد یا نباشد، این یک احتمال است. علی ای حال ظاهرش این است که باید برود. اگر اینطور باشد معلوم میشود فضای روایت در ذهنش بوده، حضرت هم فرمودند که «اری لک ان تنتظر». صبر کن تا حمره مشرقیه برود. میشود از ادله قول مشهور اما نه ادله وجوب، ظاهرش همانطور که شیخ فرمودند و دیگران گفتند، ظاهرش استحباب است. یعنی مستحب است که صبر کنی تا حمره مشرقیه. لزوم ندارد، وقت داخل شده با علم. این استحباب علاوهای است برای احتیاطاتی از ناحیه شارع کلاً.
و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
پایان
[1] سوره آل عمران، آیه 19.
[2] سوره عنکبوت، آیه 65.
[3] فرائد الأصول ؛ ج2 ؛ ص79
[4] وسائل الشيعة ؛ ج4 ؛ ص198
دیدگاهتان را بنویسید