مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 6
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ۶: ١٣٩٢/٠۶/٣٠
عنوان:
صحبت سر مکاتبه عبدالله بن وضّاح بود. من یک چیزی راجع به وسائل به ذهنم آمد، چون خیلی ظاهرش ابتدا عجیب بود که در وسائل اسلامیه آمده «و ترتفع فوق الجبل حمرة»، در وسائل چاپ آل البیت آمده «ترتفع فوق اللیل حمرة». هیچ تذکری هم نداده بودند. چطور شده که اینجا فوق الجبل، آنجا فوق اللیل؟ یک عبارتی را دیدم در نُجعة المرتاد مرحوم آشیخ محمد رضا اصفهانی، فرمودند استادشان مرحوم حاج آقا رضا همدانی در مصباح الفقیه- ایشان طرفدار مشهور بودند- فوق اللیل معنا کردند. آشیخ محمد رضا میفرمایند که این فوق اللیل اصلاً نمیتواند درست باشد. حتی تعبیر دارند که «عبارة رکیکة». تا این اندازه ایشان قبول ندارند. بعد میگویند استاد ما مرحوم حاج آقا رضا که در مصباح الفقیه به اینها دچار شدند، مال نسخه وسائل بود. نسخ وسائل فوق اللیل بوده. خب این یعنی چه؟ یعنی آشیخ محمد رضا در آن زمان که نسخ وسائل را داشتند، در نسخههای وسائل، خطی و غیر خطی که میدیدند، فوق اللیل بوده. فوق اللیل بوده که مرحوم اصفهانی میگویند حاج آقا رضا هم به خاطر نسخه ی اشتباه وسائل «فوق اللیل» خواندند و این حرفها را زدند. بعد میفرمایند که وسائل نسخهاش اشتباه شده، ما اصلاً روایت «فوق اللیل» نداریم و فقط فوق الجبل هست.
فقط سؤالی که میماند این است که وسائل چاپ اسلامیه چطور میشود؟ چاپ آل البیت در مقدمهاش به حدود ۵-۶ تا نسخه خطی به خط خود مصنف و به غیر خط مصنف اشاره میکند.. به طوری که میگویند الحمد لله کل نسخههای خطی وسائل را ما به دست آوردیم و تطبیق دادیم. اینجا من یک حدسی به ذهنم آمد، حالا ببینیم کسانی که در این جریان بودهاند تأیید می کنند یا نه. این روایت چهاردهم باب شانزدهم وسائل، عملاً سندش از تهذیب است. متنی که صاحب وسائل آوردند از استبصار است.[1] حالا این چطور میشود؟ شواهد دارد. یعنی در قلم صاحب وسائل «فوق اللیل» بوده، در عین حالی که در قلم صاحب وسائل عبد الله بن وضّاح بوده. در تهذیب عبد الله بن وضّاح است، اما در استبصار عبد الله بن صباح است. در استبصار فوق اللیل است، در تهذیب فوق الجبل است. در وسائل، یکیاش از او آمده، یکی اش از او. من گمانم این است وقتی چاپ اسلامیه میشده از روی تهذیب تصحیح کردند. یعنی روی حساب شاهد حرف حاج آقا رضا در کتاب نجعة المرتاد که میگویند نسخ وسائل استاد ما را به اشتباه انداخته و نسخ وسائل «فوق اللیل» است، از اینجا معلوم میشود که پس در وسائل هم فوق اللیل بوده و حق با چاپ آل البیت است.
شاگرد: خود حاج آقا رضا در مصباح تذکر میدهد که دو نسخه هست.
استاد: بله، این که من میخواهم عرض کنم این است که حاج آقا رضا همدانی (اصفهانی) که دارند جواب به مصباح الفقیه میدهند، میگویند که دو نسخه نیست. میگویند یک تصحیفی شده در وسائل، میگویند «عبارة رکیکه»، اصلاً دو نسخه نیست. بعداً هم میگویند در هیچ جا «فوق اللیل» نیست. معلوم میشود ایشان استبصار و آن شروح استبصار را ندیده بودند.
شاگرد: شاید استبصار را هم منکر بودند، میگفتند استبصار هم مشکل دارد.
استاد: نه، اگر استبصار را دیده بودند که ذکر میکردند. اصلاً ایشان میگویند در هیچ منبع روایی نیست و در نسخه وسائل تصحیف شده.
شاگرد: عبارت نجعة المرتاد: «إنّما أوقعه في ذلك غلط وقع في نسخ الوسائل من تصحيف لفظ الجبل بالليل، و هو غلط قطعا، و كتب الحديث شاهدة بتلك، و لفظ «فوق الليل» كما في نسخ الوسائل عبارة ركيكة جدّا، و قد اعترف قدّس سرّه»[2]
استاد: میگویند کتب الروایة شاهدة علی ذلک. نمیشود در استبصار دیده باشند، بعد این را بگویند. معلوم میشود که استبصار و شروح استبصار را ملاحظه نکرده بودند.
شاگرد: کتاب اجوبة مرحوم ابن ادریس حلی هم فرمودند …
برو به 0:06:23
استاد: من نگاه کردم، همانجا ابن ادریس تصریحاً میگویند استبصار. ببینید قبلش را. خودشان میگویند «و نقل الشیخ فی الاستبصار»[3]. من خواستم این حرف ابن ادریس را یک شاهدی بیاورم برای آن نسخه، دیدم نه شاهد نمیشود. چون خود ابن ادریس نقل میکنند از استبصار.
شاگرد: این تا حدودی ثابت میکند که نسخه استبصار همین بوده.
استاد: یعنی زمان ابن ادریس در خود نسخه استبصار، «فوق اللیل» بوده. ما دیگر شک نمیکنیم. کما اینکه همانجا ابن ادریس، عبد الله بن صباح آوردند، نه وضّاح. یعنی همانجا وقتی سند را آوردند، همان است که در استبصار است. یعنی نسخه استبصار همان است که ابن ادریس هم میآورند و نسخه دست نخورده. لذا این فرمایش آشیخ محمد رضا مقابل حاج آقا رضا که فقط یک تصحیف و غلطی در وسائل شده، اینجوری نیست. ما این دو تا نسخه را داریم.
شاگرد: احتمال این هست که در سند، صاحب وسائل در واقع خودشان تصحیح کردند؟
استاد: یعنی از استبصار گرفتند؟
شاگرد: یعنی عبد الله بن صباح را خودشان تصحیح کردند گفتند عبد الله بن وضّاح درست است.
استاد: بله، این احتمال خوبی است. کما اینکه در تأیید سندها در این نرمافزارها، او نوشته عبد الله بن صباح، ولی آنها گفتند عبد الله بن وضّاح خوب است، ثقة. یعنی خودشان به عنوان تصحیح عبد الله بن وضّاح گفتند، ولو سند استبصار ابن صباح بوده.
شاگرد: مرحوم صاحب وسائل اینجا اصلاً «جبل» را نیاورده.
استاد: صاحب وسائل فقط «لیل» را آورده. نمیدانم در کتاب الصوم چاپ اسلامیه چطور است. در سایتهای اینترنتی که کتابها را میگذارند، وسائل چاپ اسلامیه را هم دارند. هر کجا میبینید ۲۰ جلدی است، چاپ اسلامیه است. آنجایی که ۳۰ جلدی است، ۲۹ جلدی است، چاپ آل البیت است. چاپهای ۲۰ جلدی هست، فایلهای خیلی خوبش در اینترنت موجود است. ولی متأسفانه چاپهای مختلف را در نرم افزارها نمیگذارند. یکیاش را میگذارند.
شاگرد: ابن ادریس که فوق اللیل را نقل کرده از استبصار، چیزی اضافه نکرده که یک معنایی دارد، معنایی ندارد؟
استاد: نه.
شاگرد: فقط نقل کرده؟
استاد: بله، تا آنجایی که من یادم است چیزی نفرمودند.
از چیزهایی که من امروز باز نگاه کردم، اگر یادتان باشد شیخ الطائفه در بیان روایات، دو جا بود که فرمودند مانعی ندارد که زوال حمرة مشرقیه برای یک کسی بشود، اما هنوز شعاع بر کوه باشد. کسی که بالای کوه است، شعاع را ببیند. امروز در کلمات آشیخ محمد رضا در نجعة المرتاد، تصریح به بالاترش را دیدم. خیلی عجیب است، صریحاً فرمودند که میشود زوال حمره بشود اما هنوز آفتاب بر کوههای بسیار بلند تابیده باشد. تصریح میکنند. این خیلی به نظر دور میآید. من جلوترها عرض میکردم کوه بلند که بالاتر از هواپیما نیست. بلندترین کوه مثلاً ۸ کیلومتر است، دماوند ۶ کیلومتر است. آن کوهی که در یزد است حدود ۳ کیلومتر است. منارة اسکندریه را که در تاج العروس میگوید ۲۸۰ ذراع. ۲۸۰ ذراع که میشود ۱۴۰ متر. اینکه چیزی نمیشود. خیلی کوهها هستند که اینجوری هستند. در یک جای دیگر گفته بود که در مناره اسکندریه یک آیینه محدّبی، رأس مناره نصب کرده بودند که این آیینه محدّب تا آن دورها را نشان میداد. کیلومترها، فرسخها. در این آیینه نگهبانها میدیدند که یک کسی میخواهد بیاید، حمله کند و … نمیدانم اینطور چیزی شما شنیدید یا نه. که در رأس مناره اسکندریه یک آیینه محدّب بزرگی نصب کرده بودند، که حتی او گفته بود- خیلی عجیب است- این طرف در مصر، در فاصله دریا، قسطنطنیه را، استانبول را میتوانستند ببینند. این دیگر یک چیز اغراق آمیزی است خیال میکنم.
برو به 0:13:06
خلاصه مرحوم شیخ در مبسوط این را فرمودند. فرمودند آفتاب میتواند به مناره اسکندریه تابیده باشد، اما بنابر قول غیر مشهور، استتاریها، نماز مغرب را بخوانند، این مشکلی ندارد. اما سؤال این است، میشود که آفتاب سر مناره ببینیم، اما حمره هم زائل شده باشد؟ کوه بلندی باشد، مثلاً دماوند، ۶۰۰۰ متر، البته نسبت به آن که پایین کوه است ۶۰۰۰ متر نیست، نسبت به سطح دریا است. خیلی بلند است علی ای حال. میشود که ما ببینیم هنوز آفتاب تابیده سر قله دماوند، اما زوال حمره در منطقه تهران شده؟ این یک چیز معقول است یا نه؟ آنطور که من الآن در ذهنم میآید نمیشود اینطور چیزی.
شاگرد: وقتی هواپیما در آسمان که رد میشود و آقتاب رویش میتابد، هنوز هوا اینجا روشن است، شاید استتار شده ولی هنوز هوا روشن است، یعنی مانده تا اذان مغرب را بگویند.
استاد: من چند بار دیگر عرض کردم، یعنی زوال حمره که نشده، هواپیما که از بالا رد میشود، آفتاب تو هواپیما میافتد. اما اگر زوال حمره برای ما شده باشد، و بالای سر ما هواپیما رد بشود، هر چی هم بالا برود… و عجیبتر اینکه نمیدانم در کلام شیخ دیدم یا همان کلام نجعة المرتاد بود، که گفته بودند که میشود یک کوهی یا چیزی را بسیار بلند بگیریم که حتی وقتی شب شد هم آفتاب به آن تابیده باشد.
شاگرد: «و من الممكن أن يصل ارتفاع المرتفعات إلى حدّ لا تغيب عنها الشمس مع إقبال الظلام و اشتباك النجوم لمن تحتها»[4].
استاد: این یکیاش بود. یک جای دیگر هم گفتند. میگویند «من الممکن»، ایشان ممکن میدانند این را که ولو شب است- شب این است که خورشید رفته زیر افق- اینقدر چیزی را بلند بگیریم که آفتاب به آن بتابد. اگر مخروط لیل منظورشان باشد، خب حرفی نیست. رأس مخروط لیل میافتد روی کره ماه. میافتد روی کره ماه، خسوف صورت میگیرد. اینقدر میخواهد بلند باشد که از کره ماه هم برود آن طرفتر، آن خورشید را نشان بدهد، خب این محال نیست. آنقدر بلند باشد که از کره ماه هم بزند آن طرف تر، و الا سایه کره زمین روی کره ماه میافتد. آن وقت شما یک چیز بلندی را میخواهید فرض بگیرید که حتی در اقبال ظلام اللیل هم آن را نشان بدهد، این خیلی عجیب بود. یعنی اعجب بود.
عجیبش همان عبارت، جای دیگرشان بود که فرموده بودند که میشود شعاع بر رأس یک کوهی بلند افتاده باشد ولی زوال حمره صورت بگیرد. من خیالم میرسد نمیشود. هم هواپیما شاهد است، هم آن توضیحی که من قبلاً عرض کرده بودم که آن منطقهای که خورشید میتابد و این حمره تشکیل میشود، حدود ۱۰ کیلومتر و ۱۱ کیلومتر و اینها بود، اگر یادتان باشد. آن منطقهای از جو بود که وقتی به صورت اُریب، نور خورشید از او رد میشد، انعکاسش طوری عمل میکرد که آن نور قرمزش بازتاب داشت. خب اگر آن حرف درست باشد، لا اقلش ۱۲-۱۳ کیلومتر است. حالا خیلی کم بگوییم، ۱۰ کیلومتر است. یعنی حتی از قله اورست هم بالاتر است، نمیشود که بگوییم نور از او برود، اما یک کوه بلندی باشد که شعاع را نشان بدهد. خیال میکنیم نمیشود اینطور. در عین حال، اینها هم اساتید فناند، همینجوری یک چیزی نمیفرمایند. در ذهنتان باشد، تحقیق تجربی بکنید، یا سؤال از اهل فن بکنید، ببینیم این چطور میشود. علی ای حال مثل آشیخ محمد رضا صریحاً میگویند میشود. طرف مغرب را من جلوتر عرض کردم مانعی ندارد. حمره از بالای سر ما رفته، ولی در طرف مغرب آفتاب به مثلاً هواپیما بتابد. آن مانعی ندارد. چون هنوز حمره این طرف نرفته. آن مشکلی ندارد. ولی اگر حمره از طرف مغرب هم رفت، آن وقت بگوییم یک هواپیمایی طرف مغرب باشد و خورشید به آن بتابد، نمیشود. مگر اینکه برود بالاتر از آن ۱۰ کیلومتری که آن سرخی را نشان میدهد.
شاگرد: تا آنجا که خاطرم میآید سال گذشته مطرح شد. مگر جسمی بالاتر از لایهای از جو که میتواند این سرخی را، انعکاس نور را نشان بدهد، برود که بتواند شعاع شمس نشان بدهد.
استاد: بله، و آنهایی که رفتند، خلبانها میگویند ازآنجاکه بروند بالاتر، اصلاً تاریک میشود.
شاگرد2: از جو که خارج میشوند؟
استاد: نه.
شاگرد2: داخل جو؟
استاد: بله، آنها میگویند. جو که هزار کیلومتر است. خود جو، طبقاتش هزار کیلومتر است. اما همین حدود ۱۸ کیلومتر، ۲۰ کیلومتر، هواپیما برود بالاتر یک دفعه با اینکه خورشید طالع است، شب میشود. یعنی دیگر این حالت فضای آبی رنگ جو که ما میبینیم و میگوییم روز است، دیگر نیست، تاریک میشود.
شاگرد: فقط خود خورشید را میبیند.
استاد: بله، فقط خورشید را میبیند به عنوان یک چیز نورانی.
شاگرد2: مثل ماه، یعنی مثل ماهی که ما میبینیم.
استاد: مثل ماه است که در شب میبینیم.
برو به 0:19:08
شاگرد: مانعی هم ندارد که هواپیما بخواهد نور را منعکس بکند و ما ببینیم شعاع شمس را بر آن.
استاد: در آن بالا.
شاگرد: بله.
شاگرد: در ابتدای عبارت اعجب ایشان «من الممکن» داشت؟
استاد: «من الممکن» هم همین است که میخواهند بگویند آنقدر از کره فاصله بگیرد که بتواند منعکس بکند نور خورشید را. اما عملاً چنین چیزی امکانپذیر نیست. اما آن عبارت دیگر را نمیدانم پیدا شد یا نه؟
شاگرد: یعنی تعبیر عجیب داشتند ایشان؟
استاد: نه، من عرض کردم. ایشان میگویند که میشود کوه بلندی باشد مثلاً اسکندریه، ان قلت و قلت است، دارند بحث میکنند با دیگران. در آنجا میگویند مانعی ندارد که یک کوه بلندی باشد، زوال حمره بشود و حال اینکه او هنوز دارد آفتاب را نشان میدهد. حالا این از آنهایی است که باید فکر کنیم و تأمل کنیم.
حالا اینکه چاپ اسلامیه را عرض کردم صاحب المیزان با اصل نسخه تطبیق دادند و گفتند با خط صاحب وسائل بوده، چطور تطبیقش بوده؟ مثلاً با اینکه در خط صاحب وسائل فوق اللیل بوده، آنها حمل کردند به یک مثلاً تصحیفی در خط صاحب وسائل و گفتند «فوق الجبل»؟
شاگرد: یک احتمال دیگری از فرمایش ابن ادریس به ذهنم آمد و آن این است که ما فارس زبانها، «فوق اللیل» برایمان حرف عجیبی است، بالای شب. ولی شاید در زبان عربی عجیب نبوده. یعنی برای ما خیلی طبیعی است که فوق الجبل بوده و اشتباه شده در این هزار سال. معنا ندارد بالای شب. ولی شاید در عربی با توجه به اینکه ابن ادریس عرب است و این معنا به نظرش غریب نیامده، خب شیخ طوسی هم خودش استاد بوده، هر چند ممکن است فارس باشد، یا شاید هم فارس نبود، فقط فامیلش طوسی است. بنابراین این احتمال وجود دارد که کسانی مثل ما که عجم بودند، به نظرشان «فوق اللیل» غلط بوده.
شاگرد2: فوق اللیل را هم فقط آقا رضا میگوید که خیلی رکیک است.
استاد: کسان دیگر نگفتند، معنا کردند خیلی خوب.
شاگرد3: ایشان در ادبیات از عرب، عربتر است.
استاد: بله، این هست که خود آشیخ محمد رضا در ادبیات، سرآمد خود عربهای مصر و بلغای آنها هستند.
شاگرد: ارتکاز منظورم است.
استاد: اگر آشیخ محمد رضا آن تعبیر «اذا اقبل اللیل من هاهنا ادبر النهار»، اینها را میگذاشتند کنار این، نمیگفتند رکیک است. مثل اینکه ابتداءً آدم به یک چیزی مراجعه کند، بگوید فوق شب. فوق شب یعنی چه؟ اما اگر بگوییم اینها دارند، ملاحظه میکنند، میگویند ببینید از این طرف شب رو کرده و دارد میآید، از این طرف روز پشت کرده و دارد میرود. خب پس شبی که رو کرده، اقبل الینا، این فوقش است. خب خیلی خوب است دیگر. حمرهای است فوق اللیل. هیچ مشکلی ندارد که ایشان فرمودند رکیک است.
شاگرد: حاج آقا خود شیخ که توضیحی نداده برای «فوق اللیل».
استاد: ما میدانیم یکیاش بیشتر نبوده، حالا این چطور شده در استبصار آنجور شده، در تهذیب آنطور.
شاگرد: خب این میتواند از نظر لغتی اشتباه شده باشد. چون لیل میتواند با جبل اشتباه بشود. زیرش دو تا نقطه دارد، آن سرکش «جیم» هم نباشد میشود لیل خوانده بشود. یعنی احتمال این هست. یعنی خودش جبل بوده، بعداً اشتباه شده.
استاد: در نسخه تهذیب، جبل است. همین روایت در نسخه استبصار، لیل هست. حالا شما میگویید مثلاً مستنسِخ اشتباه کرده؟
شاگرد: بله، احتمالش هست.
استاد: ابن ادریس نوه ایشان است، زمان او هم خیلی فاصله ندارد از ایشان. از استبصار نقل میکند «اللیل» را.
شاگرد: آن که خدشهای وارد نمیکند بر این احتمال. نقل کرده، نقل چطور؟
استاد: نسخه خطی استبصار، لیل است. نسخه ایشان هم که نزدیک زمان شیخ بوده، لیل است. یعنی باز میگوییم شیخ «لیل» نگفته بودند؟
شاگرد: جفت نسخهها را میگویید.
استاد: بله، همین منظور من است. دور است که بگوییم که این به دست شیخ نشده باشد. خیال میکنیم یک مسامحهای شده، نزد شیخ که نقل میکردند. کما اینکه آنجا وضّاح، صباح شده. حالا آیا شیخ در استبصار و تهذیب، روایت را از دو تا اصولی که پیششان بوده نقل کردند، آیا اینجور بوده؟ یا نه.
برو به 0:24:49
حاج آقا چی فرمودند؟ عرض کردم آن روز که ایشان میفرمایند که این روایت دو تا محمل دارد. یک محملش این است که ترتفع فوق الجبل یعنی همان حمرة مشرقیة معروف. فوق الجبل یعنی حمرة مشرقیه، به قول مشهور. یکی هم فوق الجبل یعنی آن شعاعی که به اعلی الجبل بتابد. این دو تا را احتمال دادند. فرمودند که اگر «ترتفع فوق الجبل حمره» به معنای همان حمرة مشرقیه است، خب میشود از مؤیدات قول مشهور. اما اگر منظور از «ترتفع فوق الجبل حمره» یعنی سر کوه، اعلی الجبل، حمره به آن میتابد، حمره یعنی آن نور خورشید که میتابد به آن چیزی که تشکیل میشود از آن، که در کلمات هم حمرهی غیر از شعاع هم بود. خب اگر آن باشد، آن وقت میشود مؤید آن قولی که میگوید با استتار میشود نماز بخوانند. اما حضرت میفرمایند نه، هنوز که آفتاب را سر کوه میبینی، احتیاط بکن.
به مناسبت حاج آقا وارد میشوند روی این محمل، نظر خودشان را میفرمایند. میفرمایند اگر ما در یک منطقهای باشیم که خورشید به سر کوه بتابد، میتوانیم حالا نماز بخوانیم یا نه؟ ایشان استتاریاند. یعنی ایشان میگویند وقتی خورشید رفت زیر افق، نماز مغرب را میشود خواند. اما سؤالی که خودشان مطرح میکنند این است، ما در یک بیابان صاف هستیم نه منارهای است نه کوه، خورشید هم رفت زیر افق. اجازه میدهید با فتوای شما نماز بخوانیم؟ میفرمایند بله. خب حالا سال دیگر آمدیم همینجا، دیدیم یک مناره بلند ساختند. همان وقتی که سال قبل نماز خواندیم چون خورشید را ندیدیم، امسال چون این مناره هست، خورشید رفت زیر افق اما میبینیم هنوز ۵ دقیقه، ۱۰ دقیقه بعد سر مناره تابش آفتاب را میبینیم. روی فتوای شما امسال که هنوز خورشید تابیده سر مناره، پایین غروب کرده، امسال اجازه هست نماز را بخوانیم؟ میفرمایند احوط بل الاظهر. اظهر این است که نمیتوانی بخوانی. یعنی وقتی بالفعل دارید شعاع را میبینید، ولو به مناره بلند، اجازه ندارید نماز بخوانید. یعنی به این احتمالی که خودشان میخواهند از این روایت استفاده کنند در مقابل قول مشهور، عملاً حاضر نیستند فتوا بدهند طبق مفادش. بعد میفرمایند این روایت دو تا محمل دارد، یا قول مشهور که حمرة مشرقیه است. یا آن حمره اعلی الجبل که نور تابیده، سرخی سر کوه است، خب حالا میشود نماز خواند یا نه؟ میگویند که نمیشود خواند. نه اینکه صرفاً احتیاط است. نمیشود خواند. و حال آنکه حضرت نفرمودند نمیتوانی بخوانی. حضرت فرمودند «اری لک ان تنتظر و تاخذ بالحائطة لدینک». بهتر این است که احتیاط کنی. این لسان احتیاط را نمیپذیرند. ایشان میگویند وقتی میبینی، باید صبر کنی.
شاگرد: از باب احتیاط بودن که مشکلی ندارد. احتیاط واجب نکردند، ولی فتوا به احتیاط دادند. این احتیاط را من میگویم باید فتواءً انجام بدهی، اظهر همین میشود.
استاد: ما داریم استظهار از حدیث میکنیم. مفتی میتواند بگوید. امام علیه السلام هم دارند فتوا میدهند به احتیاط موضوعی یا احتیاط حکمی. تازه امام که فتوا نمیدهند، حکم شرعی را بیان میکنند. اگر میفرمایند احتیاط است، میخواهند بگویند واقعاً احتیاط است. نه اینکه من نمیدانم، چون من نمیدانم حکم خدا را میگویم احتیاط کن. من دارم به توی مکلف میگویم احتیاط بکن، نه اینکه من از باب جهل خودم به حکم خدا، بگویم احتیاط بکن. شما باید روایت را بگویید. ایشان این ظاهر روایت را که «تاخذ بالحائطة لدینک» این مفاد را، اینجوری قبول ندارند. به آن محملش، نه به حمرة مشرقیه. وقتی که سرخی سر کوه معنا کنیم، ایشان میفرمایند دیگر احتیاط نیست، اظهر این است که باید صبر کنی.
شاگرد: معنای روایت چه میشود؟ چون فرض این است که تقیه نیست.
استاد: بله، یعنی ایشان به این ظهور روایت که احتیاط است، اخذ نکردند. آن نظری که میخواهند اعمال کنند، فتوا بر طبق این روایت بدهند …
شاگرد: ارتکاز آدم هست که چون مکاتبه بوده، احتمال تقیه در آن خیلی بالاست. معروف است دیگر، فرق بین مکاتبه با اینکه حضوری بپرسد، در مورد مکاتبه گفته اند ممکن است به دست غیر بیفتد. و خب تمام آنها درست میشود، «اری لک» درست میشود، «بالحائطة» درست میشود، همه میشود تقیه. اما اگر کسی گفت تقیه نیست، حضرت دارند حکم واقعی را به این آقای مکلف میگویند. مثل اینکه در محضرشان بوده. پس معنایش چه میشود؟ با استتار که اصلاً نمیخورد. چون حکم واقعی را دارند میگویند. فقط میماند اینکه چطور ذهاب حمره را از این «حائطه» و «اری لک» پیدا کنیم؟
استاد: آنطور که من عرض میکنم که به استتار هم خیلی جور در میآید.
شاگرد: چرا؟ میگوید سنیها اذان میگویند، پس استتار شده.
استاد: بله.
شاگرد: حضرت میگویند صبر کن. پس موقع استتار نماز نخوان.
استاد: میگویند من برای تو اولی میبینم، «اری علیک» نیست، «اری لک ان تنتظر حتی تذهب».
شاگرد: این از آن «لک»هایی نیست که با «علیک» فرق داشته باشد.
شاگرد۲: این «لک» قضیه را شخصیه میکند. یعنی شاید اصلاً طرف یک آدم عجولی بوده.
شاگرد: امر است، نمیتواند تخلف کند این آقای مکلف. از آن «لک»هایی نیست که در مقابل «علیک» باشد. به خصوص «حائطة لدینک» که مفسرش است. اگر تقیه را کنار بگذاریم یک نکته. نکته دوم اینکه بپذیریم استتار قرص حرف سنیهاست. چون این را هم ناخودآگاه قبول داریم. پس وقتی «اذّن الموذن» پس استتار شده. حضرت میگویند نخوان.
شاگرد3: در مورد «اری لک» هم بعضیها گفتند که خود تاخیر مستحب است، حضرت به خاطر درک این فضیلت فرمودند.
شاگرد: آن وقت «حائطة» چه می شود؟
شاگرد۳: گفتند مستحبات هم جزء دین است.
برو به 0:31:47
استاد: چیزهایی که در ذهنم است، یکیاش را عرض بکنم راجع به این روایت. میگویید مکاتبه است و ممکن است دست دیگری بیفتد.
شاگرد: نه، از تقیه صرفنظر کردیم. میخواهیم بگوییم حکم واقعی را دارند میگویند. تقیه نیست.
استاد: حالا من راجع به تقیهاش عرض بکنم، چون نکاتی است. آیا تقیه به عمل بیشتر مربوط است یا به قول؟
شاگرد2: به قول مربوط است. برای حضرت به قول. چون اگر دست غیر بیفتد میبینند که گفته «اری لک ان تنتظر» میگویند این همان کسی است که خلاف ما دارد فتوا میدهد.
استاد: او میتواند خلاف این رفتار کند یا نه؟ او میخواهد طبق این رفتار کند. یعنی عملاً چه کار میکرد؟
شاگرد: صبر میکرد.
استاد: صبر میکرد. یعنی خلاف تقیه میکرد؟
شاگرد: بله.
استاد: یعنی پس محیط، محیطی بود که این کار را میتوانست بکند. اگر این خلاف تقیه بود، چطور امام علیه السلام میگوید این کار را بکن؟
شاگرد: در خانه خودش مثلاً.
استاد: یعنی او همیشه نماز را فرادی میخوانده؟
شاگرد: فضیلت سؤال کرده. وقت فضیلت سؤال کرده
شاگرد2: بعضیها گفته اند این «تاخذ حائطة لدینک» اصلاً یک جملة مستانفه است.
استاد: بله، مرحوم مجلسی در جلد دوم بحار، باب الاحتیاط، مطلوبیة الاحتیاط، و همچنین صاحب وسائل در کتاب القضاء، باب الاحتیاط این روایت را آوردند. یعنی اصلاً مفادش را احتیاط معنا کردند نه تقیه.
شاگرد: در همین روایت داریم که صبر کن، و از آن طرف احتیاط کن کسی نفهمد. بعضیها روایت را این شکلی معنا کردند.
استاد: اری لک ان تنتظر و ان تاخذ بالحائطة لدینک.
شاگرد: دو تا دستور است.
استاد: احتیاط بکنی برای دینت تا دیگران نفهمند. علی ای حال این نکته در روایت فکرش بد نیست، و آن چیست؟ این است که فضا، فضایی بوده که امام علیه السلام ولو به لسان احتیاط، در او میدیدند که میتواند این احتیاط را عملی کند. همین بس است. فضایی بوده میتوانسته او صبر کند. بهش نمیگفتند چرا دارید چنین میکنید؟ اگر اینجوری بود که فضا، فضای تقیه بود، عملا میگفتند همراه آنها باش. اما حضرت میفرمایند «اذّن مؤذنون»، چه کارشان داری تو، تو صبر کن. این نکته را تأمل کنید.
اما اینکه حکم واقعی باشد، میگویند «اری لک ان تنتظر». ببینیم جمع میشود با روایت استتار یا نه؟ ببینید خود متن روایت حاکی از حال سائل است. حال دغدغهای که ما میگوییم باید مستصحِب، استصحابش قطع بشود، لا تنقض الیقین بالشک. اصلاً خود عبارات او خیلی جالب است. معنا کردنش برای مثل من طلبه که مشکل است. و جالبش هم این است که مکاتبه است. آدم در حرف زدن ممکن است زوائد الکلام داشته باشد، تکرار کند. اما در مکاتبه زوائد کنار میرود. من عبارت مکاتبه را میخوانم، دقیق ببینید.
عنه عن سليمان بن داود عن عبد الله بن وضاح قال: كتبت إلى العبد الصالح ع يتوارى القرص و يقبل الليل ثم يزيد الليل ارتفاعا و تستتر عنا الشمس و ترتفع فوق الجبل حمرة و يؤذن عندنا المؤذنون فأصلي حينئذ و أفطر إن كنت صائما أو أنتظر حتى تذهب الحمرة التي فوق الجبل فكتب إلي أرى لك أن تنتظر حتى تذهب الحمرة و تأخذ بالحائطة لدينك.[5]
«كَتَبْتُ إِلَى الْعَبْدِ الصَّالِحِ علیه السلام يَتَوَارَى الْقُرْصُ» تواری یعنی چه؟ یعنی اختفا. یتواری من القوم من سوء ما بشّر به. وقتی میگفتند زنت دختر زاییده، یتواری من القوم، فرار میکرد، تواری، میرفت مخفی میشد. یتواری القرص.
«وَ يُقْبِلُ اللَّيْلُ ثُمَّ يَزِيدُ اللَّيْلُ ارْتِفَاعاً» شب هم نه فقط اقبال کند، بلکه ارتفاعش هم زیاد میشود. دوباره می گوید- در کتابت است- «وَ تَسْتَتِرُ عَنَّا الشَّمْسُ» شمس هم از ما مستور میشود. «وَ تَرْتَفِعُ فَوْقَ الجبل حُمْرَةٌ» یا «فَوْقَ اللَّيْلِ حُمْرَةٌ» حمرهای هم آشکار میشود. «وَ يُؤَذِّنُ عِنْدَنَا الْمُؤَذِّنُونَ» مؤذنون هم اذان میگویند «أَ فَأُصَلِّي حِينَئِذٍ وَ أُفْطِرُ إِنْ كُنْتُ صَائِماً أَوْ أَنْتَظِرُ حَتَّى یَذْهَبَ الْحُمْرَةُ الَّتِي فَوْقَ اللَّيْلِ» یا «فَوْقَ الجبل». « فَكَتَبَ إِلَيَّ أَرَى لَكَ أَنْ تَنْتَظِرَ حَتَّى تَذْهَبَ الْحُمْرَةُ وَ تَأْخُذَ بِالْحَائِطَةِ لِدِينِكَ.» این تاکیدهای ایشان، بعد از اینکه گفت یزید اللیل، چرا دوباره تکرار میکند «تستتر عنّا الشمس»؟
شاگرد: یک احتمال فقط به ذهن میرسد، آن هم این است که تواری، تواری کل قرص نباشد. یعنی شروع در فرو رفتن باشد. ظاهراً ایشان هم آنجا شک ندارد که این تواری که شروع شد، وقت نشده. شک نمیکند. فقط دارد روال را توضیح میدهد. چون من جلسه اوّل هم اگر خاطرتان باشد پرسیدم که تواری، بعد یقبل اللیل، بعد …
استاد: یزید ارتفاعاً، بعد دوباره تستتر. آخر یعنی وقتی شما میگویید یقبل اللیل و ارتفع اللیل، این دیگر پدر جد استتار شمس است. دوباره تکرار میکنند در مکاتبه، و تستتر عنّا الشمس.
شاگرد: مگر اینکه عرض کردم مثلاً آن تواری را بخشی از استتار بگیریم.
استاد: یتواری القرص، یعنی نصف قرص برود؟
شاگرد: یک بخشی از قرص. شروع کرده به فرو رفتن.
شاگرد۲: خصوصاً اگر بگوییم که آن کوه به طرف غرب است.
شاگرد: حالا کار به کوه نداریم، چون استتار را بعدش آورده.
شاگرد۲: استتار عنّا، یعنی از ما پنهان شده.
شاگرد: نه دیگر، «تستتر» بعد از «یتواری» بود.
شاگرد۲: «یتواری القرص» یعنی پنهان شد. در آن روایت پارسال هم که از استبصار بود، این لفظ تواری تکرار شده بود. گفته بود رفتم بالای کوه ابو قبیس دیدم خورشید را. یعنی ممکن است که شبهه موضوعیه باشد.
برو به 0:38:49
استاد: در روایت باب بیستم بود[6] «فَرَأَيْتُ الشَّمْسَ لَمْ تَغِبْ إِنَّمَا تَوَارَتْ خَلْفَ الْجَبَلِ» یعنی اختفا، «خَلْفَ الْجَبَلِ عَنِ النَّاسِ».
شاگرد: خود شما چه میخواستید معنا کنید؟
استاد: من میخواستم عرض کنم با این تکرارها، رفت و برگشتها، شرایط سائل، شرائط شبهه موضوعیه بوده. سؤال نمیکند از وقت مغرب و از حمره و از اینها. میخواهد بگوید من در شرایطیام که میبینم خورشید رفت، اذان میگویند، اما دلم جمع نیست. دلش جمع نبودن شبهه حکمیهای نیست. دلش جمع نبودن شبهه موضوعیه است. چون بلاد فرق میکند. چقدر منطقهها هست که کوه دارند. در آن روایت بود که مردم هم نماز را خواندند، اما این رفت بالا خورشید را دید. کسی که دقت دارد در مسائل میگوید ما برویم بالای کوه، چه بسا خورشید را ببینیم. حضرت میگویند اگر اینجوری است که دلت جمع نیست، صبر کن تا دلت جمع بشود.
شاگرد: یعنی نامه مینویسد که شبهه موضوعیه را از شارع مقدس بپرسد؟
استاد: از نکات بسیار جالب است این که شبهه موضوعیه، شبههاش موضوعی است ولی حکم شبهه موضوعیه، شبهه حکمیه است. یعنی شبهه موضوعیه را باید شارع بفرماید.
شاگرد2: ما این سؤالات را دیدیم که فهمیدیم که مثلاً فرض کنید در کجا باید احتیاط بکنیم، در کجا باید برائت جاری کنیم.
شاگرد: فرض این است که همه آنها حکمیه بوده.
استاد: شما شک دارید این لیوان خمر است یا نیست. شبهه موضوعیه است یا حکمیه؟
شاگرد: موضوعیه است.
استاد: حالا باید چه کار کنید؟
شاگرد: مثلاً فرض کنید امام علیه السلام در مدینه هستند. نامه بنویسم که از این اجتناب کنم؟
استاد: بله. من نمیدانم، حضرت میفرمایند «کل شیء لک حلال حتی تعلم». حل شبهه موضوعیه که باید چه کنی، شبهه حکمیه است. یابن رسول الله من نمیدانم این لیوانی که در خانه من است چیست؟ میفرمایند این کار را بکن، تا نمیدانی بگو حلال است. خود شبهه موضوعیه، خود شبهه را باید برویم از خبره بپرسیم، حل خود شبهه را . اما اینکه ما دامت الشبهة باقیة وظیفه چیست؟ این شبهه حکمیه است. اگر شبهه موضوعیه را بخواهی حلّش کنی، کلاً محو بشود، پیش شارع نمیروید، میروید پیش متخصص، خبره. اما مادامت الشبهة مستقرة چه کار باید بکنم؟ این که خودش شبهه حکمیه است، باید از شارع بپرسید. آن هم میگوید شرایط خانه ما طوری است، شبهه موضوعیه است و مستقر. شبههای دارم هر روز برایم مستقر است، نمیفهمم، دلم جمع نمیشود. حضرت میفرمایند خب تأخذ بالحائطة. صبر کن تا تا دلت جمع بشود. شبهه موضوعیه مستقرّه را ما دامی که مستقر است را حضرت حکم شرعیاش را میگویند.
شاگرد: حکم همان روایتی میشود که آقای بهجت میفرمودند «کواکب علامیة»، شبیه همان است، برای اینکه مطمئن بشوید غیمی است یا کوهی هست.
استاد: بله، از عجایبی که در دو تا کتاب مرحوم علامه حلی دیدم، در مختلف الشیعه که قشنگ یادم است، دومیاش هم یا منتهی المطلب بود یا یکی دیگر از آن کتابهایشان. خیلی عجیب است، ایشان جواب میدهند از آن عدهای که روایات استتار را میآورند، فوری علامه میفرمایند که «نحن نقول بمفاد هذه الاخبار». اصلاً تقیه نیست -عرض کردم تا قرن دهم احتمال تقیه نبود- میفرمایند ما هم قائلیم، ما هم همهاش را قبول داریم. فقط میگوییم همه اینها گفتهاند استتار. خب به ایشان می گوییم آن روایت تصریحاً میگوید استتار به ذهاب است. بعداً هم تصریح میکنند میگویند علامت است. میگویند خب این روایت دارد میگوید علامت استتار این است. آنها هم تعجب میکنند، میگویند چه منافاتی دارد. آن میگوید علامت، این میگوید… خب خودتان دارید میگویید علامت. علامت دو جور است. علامت حدوث، علامت تیقّن. کدامش را گردن روایت میخواهید بگذارید؟ شما با فرمایش خودتان- که مثل علامه حلی از آن ارکانی بودند که این نظر را جا انداختند- قول مشهور را جا انداختید. بعدش هم شهید اوّل تا حالا. میرسد تا زمان صاحب ریاض که من گفتم عبارت صاحب ریاض چقدر مهم است، ایشان چه فرمودند؟ وقتی یک روایت را بررسی میکردند گفتند بله، شاید علامت تیقّن است. میگوییم خب حالا خوب شد. روایات استتار میگوید موضوع استتار است. روایت علامت میگوید علامت است. علامت چیست؟ علامت تیقّن است یا علامت حدوث؟ شما (علامه)چرا گردن روایت میگذارید علامت حدوث است؟ وقتی علامت تیقّن باشد، همان حرفی است که مکرر حاج آقا حمل کردند روایت را. فرمودند روایت ذهاب همه درست است، اما اماره است؛ امارة تیقّن، اماره مضی، اماره سبق، نه اماره مقارنت لحظهای.
برو به 0:44:24
شاگرد: خود این روایت را وقتی نگاه میکنیم، میبینیم اینجا اگر حمره را هم حمره مشرقیه بگیریم، حالا ظاهرش هم میشود چون آن نوری که میخورد به بالای کوه، یک مقدار تناسبش با روایت کم است. آن وقت این چه فضایی بوده، می گوید «ارتفع فوق الجبل حمرة»، آن وقت اذان میگویند، فضای اهل تسنن هم شاید اینطور نباشد که مثلاً حمره بیاید بالا و آن وقت اذان بگویند. آنها هم مثلاً آیا احتیاط میکردند یک مقدار در اذان گفتنشان؟ این هم خودش یک نکتهای است در روایت. یا فضا، فضای شیعی بوده آنجا؟
استاد: آنهایی که «فوق اللیل» را خوب دانستند، او میگوید که خورشید غروب میکند، لیل هم از زیر افق، همانطور که قبلاً هم عرض کرده بودم، مثل اینکه یک خط منحنی میکشند، مدام لیل دارد میآید بالا، ارتفع اللیل. خب حمره هم فوق اللیل. ولی حمره فوق اللیل همراه غروب تشکیل میشود، مثل دو تا کفه ترازو میماند، همین که خورشید میرود زیر افق، حمره هم شروع میکند بالا آمدن، اگر نگاه بکنید میبینید. ما میگوییم زوال حمره باید بشود. یعنی این فاصلهای که خورشید پایین میرود، حمره هم میآید بالا، باید صبر کنیم تا آنقدر خورشید برود زیر افق که این حمره از بالای سر، رد بشود. پس روایت کاملاً درست است. ترتفع فوق اللیل، یعنی آن تاریکیای که از پایین دارد میآید بالا، بالایش یک سرخی تشکیل میشود. من فوری نماز را بخوانم یا صبر کنم تا این حمره فوق اللیل برود؟ حضرت میفرمایند صبر کن تا ذهاب حمره مشرقیه بشود. لذا من دوباره چند تا کتابها را پشت سر هم نگاه کردم، بعضی کتابها به خوبی فوق اللیل را معنا کرده بودند. حالا نمیدانم پسر صاحب معالم بودند، در استقصاء الاعتبار یا یک جای دیگر، فوق اللیل را خیلی خوب معنا کرده بودند، همینطور. یعنی حمرهای که بالای لیل است. اما فوق الجبل چطور بوده؟ یک محتملاتی است که این جبل طرف مغرب بوده، یا مشرق. قول مشهور باید جبل را طرف مشرق بگیرد.
و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
پایان
[1] الإستبصار فيما اختلف من الأخبار ؛ ج1 ؛ ص264، حدیث 13/ تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان) ؛ ج2 ؛ ص259، حدیث 68
[2] نجعة المرتاد؛ ص: 419
[3] . اجوبه المسائل و رسائل فی مختلف فنون المعرفه ص۶٨.
[4] نجعة المرتاد؛ ص: 430
[5] تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان) ؛ ج2 ؛ ص259
[6] وسائل الشيعة ؛ ج4 ؛ ص،198، حدیث 2: و عنه عن أحمد بن محمد عن الحسين بن سعيد عن حماد بن عيسى عن حريز عن أبي أسامة أو غيره قال: صعدت مرة جبل أبي قبيس- و الناس يصلون المغرب فرأيت الشمس لم تغب إنما توارت خلف الجبل عن الناس فلقيت أبا عبد الله ع فأخبرته بذلك فقال لي و لم فعلت ذلك بئس ما صنعت إنما تصليها إذا لم ترها خلف جبل غابت أو غارت ما لم يتجللها سحاب أو ظلمة تظلها و إنما عليك مشرقك و مغربك و ليس على الناس أن يبحثوا.