مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 3
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ٣: ١٣٩٢/٠۶/٢۵
راجع به صحیحه که تعبیر فرمودند[1]، من دیروز عرض کردم که طبق آنچه که ما میدانیم، طبق ضوابط، مطالبی که در دست همه بوده، این صحیحه نیست، موثقه است. اما اینجا تعبیر صحیحه دارند. آیا باید مراد را توجیه کنیم؟ که بگوییم منظور از صحیحه یعنی معتبره. که این بعید است. یا نسبت بدهیم به اینکه مثلاً سهو القلمی، مسامحهای شده. که خب در بین اعاظم فن بوده و لذا میگفتند سهو القلم. یعنی او اجل است از اینکه چنین اشتباهی بکند، قلمش اشتباه کرده. سهو اللسان، یعنی او اجل از این اشتباه است، زبانش چنین چرخیده. اولویت نسبت سهو به قلم، یعنی اولی است از اینکه بگوییم او اشتباه کرده. خب این هم مانعی ندارد. اینها چیزهایی است که صریحاً گفته میشود.
آن که من دیروز عرض کردم و دنبالش بودیم این است که خیلی وقتها هست که یک بحث علمی که قبلاً مطرح نبوده، پیش میآید، در محافل علمی متأخر مطرح میشود، و ممکن است به آنها در کتابهای قدیمی که منابع اوّلیهاند دسترسی نداشته باشیم. این بحث سبب بشود که تعبیر بکنند صحیحه. از کجا هم شروع بشود، معلوم نیست چه بحث علمی بوده. آن که من عرض کردم این بود که دنبالش بیشتر بگردیم، از آنهایی که خبره فناند سؤال بکنیم، هر کس که دسترسی دارد. در اینکه آیا این صحیحه مثلاً یا سهو القلم است یا یک نحو تعبیر توجیهی دارد که یعنی معتبره، یا نه، روی ضوابط کلاسیک یک بحث علمی پشتوانهاش است. مثلاً ببینید خیلی از چیزهایی را که در تهذیب قبل از اردبیلی- صاحب جامع الرواة- میگفتند که صحیح نیست، اما با یک تحقیق علمی که اردبیلی انجام دادند، خودشان هم افتخار میکردند که بسیاری از رواتی (روایاتی) که جزء صحاح نبود، جزء صحاح شد. آیا اینطور است این تعبیر؟ پشتوانه علمی خاصی دارد که ما نمیدانیم؟ یا نه.
شاگرد: آن احتمالی که ما عرض کردیم چطور بود؟[2]
استاد: همان احتمال سهو است. توجیه این است که بگوییم منظور از صحیحه یعنی معتبره. اما اینکه بگویید این را دیدند، خیال کردند، این میرود در وادی سهو. در وسائل «و عنه» زیاد میآورند صاحب وسائل. بعید است که مثلاً کسی که سروکارش با این بوده …، و الا غالباً هر موردی که در وسائل مراجعه میکنند، این «عنه» را به آن صاحب کتاب بزنند، بعداً هم بگویند صحیحه است. این یک چیز خاصی میشود. آن هم چند جا. اگر یک نفر بود …، در ۳-۴ تا کتاب آمده بود. آیا در این کتابهایی که ما دیدیم، یکی از دیگری اخذ کرده مثلاً؟
شاگرد: بعیده، چون کتابهایی نیست که محل مراجعه عموم باشد. تقریباً هم در یک عصر بوده، از معاصرین هم بودند.
استاد: بله، اخذ از همدیگر بعید است.
شاگرد2: اینکه ایشان میفرمایند مقداری عجیب است، به خاطر اینکه حاج آقا ظاهراً مصباح را میدیدند.
استاد: در مصباح میگویند موثقه. من مخصوصاً دیدم، مرحوم حاج آقا رضا در مصباح الفقیه میگویند موثقة یعقوب بن شعیب.
شاگرد: دور از ذهن است که ایشان فقط وسائل را دیده باشند و یک چنین اشتباهی کرده باشند. این هم سؤال نشود برایشان که چرا ایشان تعبیر به موثقه کردند.
استاد: من دیدم اینها را، مرور کردم، در خیلی از کتابهای متعدد تعبیر موثقه داشتند. تنها جایی که از قدیمی ترها بود وحید بهبهانی بودند که فرموده بودند: مثل الموثق کالصحیح. اینجور تعبیر داشتند. علی ای حال، میشود پیگیری کرد که اصلاً یک بحث علمی پشتوانه این هست یا نه. ما که فعلاً چیزی در ذهنمان نیست که بتوانیم طبق ضوابط کلاسیک، صحیحهی اصطلاحی قرارش بدهیم. صحیحه طبق نظر اخباریین، صحیحه طبق نظر قدما، آنها هم باز توجیه است. جور در نمیآید با کتابهایی که الآن نوشته شده.
«فمع»[3] یک سؤالی که هست این است که با این «مع» یک اشکال اضافهای میخواهند بفرمایند یا «مع» ممهد است؟ وقتی یک مصنّف میگوید «فمع کذا کذا»، این «مع» یعنی این که مقدمه قرار میدهند برای ترتب آن بعدی بر این، یعنی «مع ملاحظه» این معنا، این را میگوییم. یا نه، گاهی میگویند و «مع» آن، یعنی این هم وارد است، یعنی دو تا اشکال است. علاوه بر آن، این هم میآید. این عبارت حاج آقا تاب هر دو را دارد. باید دقت کنیم ببینیم کدامش است. فرمودند: «فمع أنّ التعليل بظهوره مدفوع بالضرورة بمخالفته لما في رواية «عبيدة بن زرارة» إنّما علينا أن نصلّي إذا وجبت الشمس عنّا» «فمع» اینکه معارضه هست «یمکن». یعنی چون اینطور است «یمکن حملها». یا نه، «فمع یمکن» یعنی دو تا اشکال است. این احتمالش هست.
برو به 0:06:18
آن که اظهر در ذهن من میآید، دو تا اشکال است. «مع» خودش یک اشکال است. «فمع» این اشکال، «یمکن». چرا عرض میکنم اظهر این است؟ به خاطر استظهار از کلمه «یمکن». ببینید اگر کسی بخواهد یک چیزی را مقدمه کند، میگوید این را در نظر بگیر، حالا یمکن. خب آنجا اگر یک چیزی را در نظر بگیریم، دیگر بالاتر از «یمکن» است. لابدّ است. «فمع معارضته لابدّ ان یحمل». نه اینکه بگوییم «فمع معارضته یمکن». آخر دیگر «یمکن» مناسبت ندارد. و لذا اینکه دو تا اشکال باشد، با «یمکن» اولی است. «مع» یک اشکال، «یمکن» هم محمل دیگری برای آن مسأله. اینطور به ذهنم آمد. اما باز تاب آن احتمال دیگر را هم دارد. چند بار دیگر برگشتم، دیدم تابش را دارد، احتمالش صفر نیست.
در قسمت اول حاج آقا میفرمایند تعلیل روایت یعقوب بن شعیب، «مدفوع بالضرورة بظاهره». یعنی این تعلیل یک ظاهری دارد، یک استظهاراتی هم دارد که ظاهر بدویاش نیست. ظاهر بدویاش با روایت عبید معارض است. بالضرورة، یعنی بالبداهة و روشن. هیچ مشکلی ندارد. چون در روایت عبید حضرت می فرمایند: «انما علینا ان نصلی اذا وجبت الشمس عنّا». شمس خود ما میزان است و حال آنکه آن رجل میگفت: «قد غربت الشمس عنّا و هی لن تغرب، باقیة لقوم آخرین بعده». عین همین مضمون در همین روایت یعقوب بن شعیب هست. حاج آقا همین معارضه را صفحه ۴۸ هم فرمودند. که البته «انما علیک مشرقک و مغربک» تعبیر کردند که من عرض کردم منظورشان همین روایت عبید است. روایت یعقوب بن شعیب چیست؟ روایت باب شانزدهم، روایت دیروز، روایت بیست و دوم بود، این روایت سیزدهم هست. «عنه» یعنی حسن بن محمد بن سماعة «عن صفوان بن يحيى عن يعقوب بن شعيب عن أبي عبد الله ع قال: قال لي مسوا بالمغرب قليلا فإن الشمس تغيب من عندكم قبل أن تغيب من عندنا»[4] به ظاهری که حاج آقا فرمودند، این مطلب ظاهر است. همینکه نگاه میکنید. حضرت میفرمایند که پیش شما خورشید غروب کرده اما پیش ما غروب نکرده، پس شما یک مقدار صبر کنید تا پیش ما هم غروب بکند. میفرمایند این مضمون در معارضه است بالضرورة. در معارضه واضح است با روایت عبید که حضرت فرمودند: «انما علینا ان نصلّی اذا وجبت الشمس عنّا». نه اینکه صبر کنیم تا آن چیزی که آن مرد میگفت. یعنی مفاد روایت یعقوب همان مفاد حرفی است که آن مرد میزد، بظاهره. و لذا میشود معارضه.
پس «فمع» یعنی این روایت یک مشکلش خود معارضه است. یکی اینکه اشکال این روایت شعیب معارضه هست. «انّ التعلیل» تعلیل چه شد؟ «انّ الشمس تغیب من عندکم قبل ان تغیب من عندنا». «بظهوره مدفوع» یعنی به آن ظاهری که فعلاً دارد، «بالضرورة بمخالفته لما في رواية عبيد» این دو تا با همدیگر معارضه دارند. چرا فرمودند «بظهوره»؟ چون «یمکن حملها» و اینها را که بعداً میفرمایند، معنا پیدا بکند. الآن یک وجهش را حاج آقا میفرمایند. قبلاً هم وجوه دیگری گفته بودند. ما هم چندین وجه را صحبت کرده بودیم.
راجع به این روایت، یک بحث احتمالی بود که از مرحوم وحید بهبهانی خواندیم چند بار. یکی هم آن که ظاهر بود، که در کلمات مرحوم مجلسی و دیگران بود. حضرت فرمودند که «مسّوا بالمغرب قلیلاً» چرا؟ چون «انّ الشمس تغیب من عندکم قبل ان تغیب عندنا». آنها کوفی بودند، طول جغرافیایی کوفه بیشتر از طول جغرافیایی مدینه بود. حضرت فرمودند شما که شرقی هستید زودتر غروب میکند. پس صبر کنید تا مدینه هم غروب کند. خب اگر اینجوری معنا بکنیم، حاج آقا فرمودند که «لابد من ملاحظته فی جمیع بلاد الارض». پس هیچ وقت نبایست نماز بخوانیم. یعنی چه که «ان الشمس تغیب من عندکم قبل ان تغیب عندنا». صرف شرقی بودن کفایت نمیکند. برای این احتمال نمیشود محملی قرار داد.
برو به 0:11:51
احتمال دیگر چه بود؟ احتمال وحید بهبهانی بود. وحید با مقدمه واضحهای که فرمودند، فرمودند یک کسی که بخوابد، وقتی خورشید غروب میکند میگوید «استتر». اما همین شخص وقتی بنشیند میبینید هنوز خورشید هست. دوباره وقتی نشسته بود خورشید غروب کرد، وقتی می ایستد میبیند خورشید هست. ایستاده میبیند غروب کرد، میرود بالای درخت میبیند هنوز هست. وحید اینطور شروع کردند، فرمودند پس علی ای حال هر چه بالاتر برویم، بیشتر مشرف میشویم. یک میزانی دارد و آن بحثهایی که خودشان داشتند. ایشان این روایت را اینطور حمل کردند. فرمودند امام علیه السلام میفرمایند مدینه در منطقه مرتفع است. در مناطق کوهستانی است. اما کوفه در دشت هست. ولو طول جغرافیایی آنها یکی باشد. اما آن که بالاتر است مثل اینکه بالای مناره است. دیرتر خورشید غروب میکند. در مدینه هنوز داریم خورشید را میبینیم چون بلندی است و کوفیان چون در دشت هستند نمیبینند؛ و چون میزان این است که هر چه هم در دشت بالا میروی، باید خورشید محو شده باشد، پس مسّوا قلیلاً، یک کمی صبر کنید تا ما هم که در مدینه ارتفاع بیشتری داریم، خورشید را نبینیم. این فرمایش مرحوم وحید بهبهانی بود.
احتمال سوم، احتمالی که حاج آقا فرمودند. حضرت میدانستند در غرب افقی که امام علیه السلام بودند، کوه نبود. اما در غرب افق آن کسی که به او امر را فرمودند، کوه هست. حضرت فرمودند باید صبر کنید. شما کوه دارید، زودتر خورشید میرود پشت کوه. نمیتوانید بخوانید. مسّوا قلیلاً، تا «ان الشمس تغیب من عندکم» چون کوه طرف مغرب است «قبل ان تغیب من عندنا» که کوه نداریم. البته میفرمایند «ان کان الواقع کذا» اگر واقعاً اینجور باشد، که یعنی در افق غربی محل اقامت امام کوه نباشد، و در محل اقامت آن شخص کوه باشد.
شاگرد: مدینه که معلوم است. غربش کوه دارد؟
استاد: باید دوباره مراجعه کنم.
شاگرد: این آقا را نمیدانیم کجایی بوده؟
استاد: یعقوب بن شعیب بن میثم، میثم تمار هم سکونتشان …
شاگرد: میثم ساکن کوفه پس قاعدتاً …
استاد: ممکن است ایشان از محل زندگی جدّش و پدرش نرفته باشد. لذا حضرت سریع میگویند عندکم، عندنا. معلوم میشود مناسبتی دارد با اینکه او هم کوفی بوده. خطابیه هم در کوفه بودند که حضرت خودشان میفرمایند به آنها گفتم «مسّوا قلیلاً». آنها حرف من را اشتباه اجرا کردند. آنها هم در کوفه بودند.
شاگرد: یعنی چون آنها در کوفه بودند، این هم در کوفه است؟
استاد: نه، میگویم هر دو تعبیر امام یکی میشود. یعنی برای خطابیه که در کوفه بودند، امام فرموده بودند «مسّوا قلیلاً». برای یعقوب هم میگویند «مسّوا قلیلاً». دو تا حکم، یکی است. عبارت یکی است. تناسب دارد با اینکه هر دو عبارت امام علیه السلام برای کوفه باشد. البته تصریح نیست به اینکه هر دو یکیاند، ولی تناسب عبارت «مسّوا» با همدیگر میآید که آن هم در کوفه بوده.
برو به 0:15:53
شاگرد: اگر برای یک منطقه باشند، توجیه روایت خیلی سادهتر میشود.
استاد: یعنی یعقوب با خطابیه. این منظور شماست؟
شاگرد: هم امام، هم آن کسی که دارد سؤال میکند از یک منطقه باشند. شهرشان مثلاً بزرگ باشد، یکی اوّل شهر است، یکی آخر شهر، یک جا خورشید زودتر غروب بکند.
استاد: یعنی در یک شهر …
شاگرد2: آخر اینها که ظاهراً عراقیاند، اینها که حجازی نیستند.
استاد: بله. خود یعقوب بن شعیب که ظاهرش کوفی است، عراقیاند. اما اینکه در یک شهر پستی و بلندی باشد، حضرت میفرمایند «من عندکم قبل ان تغیب من عندنا». یعنی مثلاً تهران و شهرهای بزرگ، اما شهرهای قدیم عملاً بلاد کبیره نبوده. از این طرف «و لما یطأ لابتیها» لابتین مدینه را ذراعش را هم گفتند. یعنی نه فقط قسمت مسکونی شهر که مردم سکونت میکردند، کل منطقه شهر هم باز مفصل در کتابها هست که چند ذراع است.
شاگرد: لابة یعنی چه؟
استاد: «لابة» زمینهایی است سنگزار است. و مدینه هم اینطور است. مدینه دو طرفش کوه است، دو طرف دیگرش هم سنگزارهای خاصی است. لذا در غزوه احد هم وقتی آمدند، نتوانستند از آن طریق ورودی مکه وارد بشوند، با دور زدن شهر، از بیرون وارد شدند، آمدند در کوه احد. لابة، زمینهایی است سنگهای بزرگ دارد که به طوری که پیاده نظام و سواره نظام نمیتوانند بروند.
شاگرد: الآن که اینطور نیست؟
استاد: الآن هم کسانی که رفتند، دیدند. سنگهای لایه لایه بزرگ و با عرض زیاد. مثل پلههایی که بلند است. اینجا پله است، یک مقدار این پله بلندتر باشد، کشیدهتر باشد، از پا در میآید کسی بخواهد از اینها بالا برود.
شاگرد: احد که فرمودید در نقشه شمال مدینه است.
استاد: شمال است. مکه در جنوب مدینه است، لشکر جنگ احد که از مکه آمدند به سوی مدینه، ورودیشان جنوب مدینه بود علی القاعده، ولی نمیتوانستند به خاطر لابة وارد بشوند. از آن طرف نمیتوانستند حمله کنند. مجبور شدند دور بزنند، رفتند شمال. کل شهر را دور زدند، آمدند در شمال شهر که همان کوه احد هست و غزوة احد آنجا بوده. منظورم این بود که ذراعش معین شده. حرم نبوی در مدینه منوره- حرم رسول الله احکام شرعی هم دارد از استحباب و اینها- آنها هم معین شده به ذراع. اینقدر مفصل نیست که احتمال داده شود که بلد کبیرهای باشد. خود مکه، مکه قدیم که علما احتیاط میکنند که احرام را از آنجا ببندند، مسجد جنّ نهایت مکه قدیم بوده. و پل حجون و قبرستان ابوطالب علیه السلام بیرون شهر بوده. الآن وقتی پیاده میآیید میبینید از مسجد الحرام تا مسجد جن که هیچ، تا پل حجون هم خیلی طولانی نیست. که بخواهند بگویند عندنا و عندکم. این بعید است تعبیری برای یک شهر باشد.
چند تا احتمال تا حالا شد؟ یکی به خاطر اینکه آن بلد شرقی بوده، در بلد شرقی خورشید زودتر غروب میکند. که این احتمال اوّلی بود که ظاهراً ناجح نبود. دوم فرمایش وحید بهبهانی شد که چون مدینه بلندتر است، برای آن ها دیرتر خورشید غروب میکند. چون هر چه بلندتر باشند خورشید را میبینند، آن که پایینتر است نمیبیند. مثل کسی که بالای کوه است، دارد خورشید را میبیند، آن که پایین کوه است دیگر نمیبیند.
شاگرد: برای فرمایش وحید، مؤیدی داشتیم از آن طرف که مثلاً برای طلوع خورشید هم فرموده باشد؟ اگر این باشد، باید برای طلوع هم بفرمایند. اگر این احتمال سوم باشد که حاج آقا فرمودند صرفاً باید برای غروب باشد.
شاگرد2: یعنی برای ما زودتر طلوع میکند از شما؟
برو به 0:20:58
استاد: بله، یعنی ما چون بلندتر هستیم، اگر کوه طرف مشرق نباشد، در طرف مشرق هم زودتر خورشید را میبینیم. شما پایینتر هستید نمیبینید. مثل اینکه زودتر خورشید به بالای منابره میتابد و خورشید را میبینید. جلوتر صحبتش شد یا نه؟
شاگرد: من خاطرم نمیآید. به نظر میرسد اگر این باشد مؤیدی برای احتمال مرحوم وحید میشود و اگر نباشد یک مقدار مضعّف میشود.
شاگرد۲: ولی اگر یادتان باشد صاحب جواهر این احتمال را مطرح کرده بود که من همان موقع هم خدمتتان عرض کردم و گفتم جوابش را من نفهمیدم. صاحب جواهر که میخواهد قول غیر مشهور را رد بکند، میگوید یکی از اشکالاتی که غیر مشهور به مشهور کردند همین است.
استاد: که منسوب به وحید بود. با ۴ تا وجه جواب دادند. خلاصه حالا این دو وجه. سوم عرض کردم چه شد؟
شاگرد: وجود جبل.
استاد: وجود جبل که در غربی بلد، کوه بود. چهارمی بود که اگر آن چهارمی باشد اصلاً دیگر معارضه و «بظهوره» که فرمودند پیش نمیآید. آن احتمال این بود که «من عندکم و عندنا»، «عند» یعنی «انّ الشمس تغیب من عندکم قبل ان تغیب من عندنا». این «مِن» زیادی است. «من» زایده است. یعنی «ان الشمس تغیب عندکم قبل ان تغیب عندنا». چون ما اهل بیت زوال حمرهای هستیم. پیش شما شمس غایب شده، اما هنوز پیش ما اهل بیت نشده، باید صبر کنیم. پس «مسّوا».
شاگرد: «کم» یعنی ناس که سنیاند.
استاد: و حتی عموم عرف، عرف عام. این احتمال هم مطرح شده بود که خب آنهایی که طرفدار قول مشهوراند اینجور معنا میکنند. خوشحال هم میشوند، میگویند معارضهای هم نیست. حضرت فرمودند «ان الشمس تغیب من عندکم» یعنی عندکم. «من» هم یعنی پیش شما. من عندکم، یعنی آنچه که نزد شماست، این است که خورشید غروب میکند، «قبل ان تغیب من عندنا». زودتر نزد شما غایب میشود. اما نزد ما هنوز باید به درجهای از غیبوبت برسد.
شاگرد: این اجتهاد در مقابل نص نیست؟
استاد: نه، توضیح نص است.
شاگرد: روایت «مِن» دارد. ما بگوییم «مِن» زائده است؟
استاد: تفسیر میکنیم روایت را، اجتهاد که نمیکنیم. اجتهاد در قبال نص این است که میگوییم قبول داریم نص این را میگوید، اما قواعد، فتوا، قیاس این را میگوید. آن را میگویند اجتهاد فی قبال النص. اما یک وقتی میگوییم نص این را میگوید اصلاً. مراد از نص این است.
شاگرد: کلمه «مِن» هست.
استاد: لغت عربی است دیگر. ظهور لغات عربی قابل تأویل است. وقتی یک نصی را تأویل میکنیم، تأویل نص یعنی چه؟ یعنی اجتهاد کردید فی قبال النص؟ نه دیگر. تفسیر نص، تأویل نص، اجتهاد فی قبال النص نیست. توضیح دادن مراد واقعی از نص است. میگوییم اینجا «قبل ان تغیب من عندنا» یعنی این. ۴ تا احتمال شد.
شاگرد: احتمالات دیگر هم که خب هست.
استاد: بله، هر چه به ذهن شما هم میآید…
شاگرد: «فی عندنا» میشود؟
استاد: بله، «مِن» ندارد. ان الشمس تغیب عندکم یعنی فی علمکم، فی نظرکم. قبل ان تغیب من عندنا یعنی فی نظرنا، عندنا و فی علمنا. چرا؟ چون باید حمره بشود، تا غیبوبت واقعیه باشد. مخصوصاً آن مرسله ابن ابی عمیر برای این توجیه خیلی مناسب بود. تعبیر سقوط القرص مشروط بود. همانجا بحث کردیم، اماریت نظر حاج آقا بود. و الا مشهوری که میگفتند … عبارت امام علیه السلام این بود: «وقت سقوط القرص و وجوب الإفطار (من الصيام) أن تقوم بحذاء القبلة و تتفقد الحمرة التي ترتفع من المشرق فإذا جازت قمة الرأس إلى ناحية المغرب فقد وجب الإفطار و سقط القرص.»[5] عندنا این است که وقتی «جازت»، «سقط». یادتان هست که سر این بحث بود؟ حاج آقا میفرمایند این «اذا»، «اذا» اماریت است. چند بار هم فرمودند. منافاتی هم ندارد برای کسی که مطلع نیست یا مانع دارد حضرت این «اذا» را می فرمایند. اما ظاهرِ آن کسی که میخواهد بگوید «عندنا» اینطور است، میگویند اصلاً «سقط» یعنی «عندنا سقط الآن». قبلش «لم تسقط الشمس عندنا». این هم وجه چهارم.
برو به 0:26:53
شاگرد: پارسال بزرگواری از عالمی نقل میکرد، که آن عالم یکی از روایات را مفسِّر گرفته بود برای همه روایات دیگر این باب.
استاد: شاید همین مرسله ابن ابی عمیر است.
شاگرد: نه، من چیز دیگری میخواهم عرض کنم. میخواهم بگویم آن روایتی که حضرت میگوید من به ابی الخطاب گفتم «مسّوا بالمغرب قلیلا»، بعد او حمرة مغربیه قرار داد. پس حضرت که این را میگویند پیداست که تقیهای نبوده، آن حکم واقعی بوده. منتها او تحریفش کرده، حمره مشرقیه را تبدیل کرده به حمره مغربیه.
استاد: مرحوم مجلسی جوابش را دادند. فرمودند «قلتُ لهم مسّوا» یعنی «علی الاستحباب». من آمدم برای آنها یک چیز استحبابی شرعی بگویم، رفتند خرابکاری کردند. حالا «انا الآن اصلّیها اذا سقط القرص». من برای اینکه به واسطه این استحباب کار را خراب کردند، حالا دیگر محض همان اوّل وقت میخوانم و این استحباب را مراعات نمیکنم. در بحار این بود، «یحمل علی الاستحباب». چه مانعی دارد؟ شما میفرمایید حکم واقعی بود، بله واقعی بود، اما واقعش استحباب بود. مانعی ندارد.
این ۴ وجه. یک وجهی هم بود که دیگر فقهی نبود، که چه بسا حضرت میخواهند بفرمایند که یک امر شخصی بود. تو که شیعه هستی، اگر میخواهی نمازت زماناً با نماز صاحب زمان، امام وقت همراه باشد، یک کمی صبر کن. این احتمال پنجمی بود که دیگر رنگ فقهی نداشت.
شاگرد: میشود به آن رنگ فقهی هم داد.
استاد: چطور؟
شاگرد: از جهت اینکه حضرت مکی بودند، و اهل حجاز یا اهل مکه، خودشان را منسوب به آنجا میدانستند و تشریع هم همانجا در مکه و مدینه و اینها بوده، لذا بگوییم که اولویت دارد اگر نزدیک به آنجا باشند مراعات وقت آنجا را میکنند.
استاد: مراعات وقت موطن تشریع.
شاگرد۲: یک نکتهای در آن هست که اگر چنین باشد باید برای همه نمازها باشد.
استاد: نه، تا آنجایی که فوت صدق نکند، تضییع الصلاة. فوت اوّل وقت عرفی نباشد. آنهایی که در چین هستند دیگر وقت گذشته، قضا شده اگر بخواهند صبر کنند.
شاگرد۲: ظهر هم میشود. چرا فقط به مغرب دستور دادند؟ چرا عشا را نگفتند؟ ظهر و عصر و صبح را نگفتند؟
شاگرد: شاید حدش جواز قمة الرأس باشد، از آن بیشتر دیگر نه.
استاد: یعنی آن «قلیلا» اینطور باشد.
شاگرد: بله، اولویت به این باشد.
استاد: حالا این هم یک وجهی است. اندازهای که وجوه را هم آدم استقصاء کند. شاید وجوه دیگری هم بود. پارسال که صحبت همین روایت بود- حالا این ۵ تا شد- شاید وجوه دیگری هم بود. حاج آقا فرمودند[6] که «من کان بلده فی شرق المدینة»، که احتمال اوّل بود. بعد فرمودند «ولو حُمِل علی وجود الجبل»، این هم دومی که الآن هم دارند میفرمایند. ولی ظاهراً در آنجا دیگر احتمال سومی نفرمودند. ببینید این روایتی که از یعقوب بن شعیب در متن آمده، این دفعه سوم است که میآید. دفعه اوّل را در ذیل صفحه ۴۸ فرمودند و تعارض را هم آنجا مطرح کردند. دفعه دوم در سطر آخر صفحه ۵۰ فرمودند که صفحه ۵۱ دنبالهاش بود. الآن هم در صفحه ۵۲ ادامهاش را دارند میفرمایند. «فمع أنّ التعليل بظهوره مدفوع بالضرورة بمخالفته لما في رواية عبيدة بن زرارة» «عبیدة بن» در کتاب ثبت شده، در نرم افزار هم عبیدة هست؟ عبید بن زراره باید باشد «يمكن حملها على القبليّة لوجود الجبل و نحوه في طرف المغرب من بلاد» آن مخاطب «بخلاف بلده عليه السلام إن كان الواقع هكذا» اگر ببینیم واقعاً اینجور بوده. «و لعلّه الموافق لمطلق التمسية المأمور بها فيها» فیها یعنی در روایة یعقوب بن شعیب. حمل بر اینکه جبلی بوده و حضرت فرمودند کمی صبر کنید، موافق این است که امر به مطلق تمسیه بوده، نفرمودند که مثلاً چه مقدار زمانی. صفحه ۵۱ سطر اول می فرمایند: «إذ لا حدّ للتمسية، فتصدق بأقلّ من دقيقة»، حضرت فرمودند یک کم صبر کنید. اما حمرة مشرقیه یک کم نیست، ضابطه خاصی دارد. نه بیش از آن صبر کنید نه کمتر از آن. چون مطلق گفتند یک کم صبر کنید، این با استحباب جور در میآید. امر به مطلق تمسیه است. یک کم صبر کردن. این مطلق، ضابطه وقتی نیست. میگویند «و لعله الموافق». یعنی یک امری است برای اینکه مراعات کوه بکنید، احتیاط بکنید، موافق است با مطلق التمسیة. نه یک تمسیة خاص معینه.
برو به 0:33:12
«المأمور بها فيها» یعنی در روایت یعقوب بن شعیب «و في خبر جارود: قلت لهم: مسّوا بالمغرب قليلًا.» روایت یعقوب بن شعیب، روایت سیزدهم است روایت جارود، روایت پانزدهم است. روایت جارود این است: «و عنه»، عنه یعنی همین سند، حسن بن محمد بن سماعة که آن هم میشود موثقه. «عن ابن رباط» علی بن حسن بن رباط. ایشان خوب است. «عن جارود» جارود هم خوب است. جارود بن منذر، امامی ثقه. خب سند موثقه است، روایت خوب است. «قال: قال لي أبو عبد الله ع يا جارود ينصحون فلا يقبلون و إذا سمعوا بشيء نادوا به أو حدثوا بشيء أذاعوه قلت لهم مسوا بالمغرب قليلا فتركوها حتى اشتبكت النجوم فأنا الآن أصليها إذا سقط القرص.»[7]
ببینید، مرحوم صاحب وسائل یک حرفی دارند، جلوتر هم گفته بودم، نکته مهمی است، لذا این را عرض میکنم. صاحب وسائل فرمودند[8] که « قوله مسوا بالمغرب قليلا يدل على المقصود» مقصود یعنی قول مشهور. لزوم صبر کردن تا ذهاب حمرة مشرقیه. «و آخره» که حضرت فرمودند: «انا الآن اصلّیها اذا سقط القرص»، «يدل على عمله بالتقية بقرينة ذكر الإذاعة». حضرت فرمودند «اذاعوه» پس مجبورم تقیه کنم، کأنّه قبل از وقت بخوانم. «فانا الآن اصلیها» ناچاراً. «و يأتي ما يؤيد هذه الأحاديث» هم روایت یعقوب، هم این روایت جارود «في الصوم و غيره إن شاء الله و اعلم أنه يتعين العمل بما تقدم في هذه الأحاديث و في العنوان» حتماً باید این روایت ذهاب حمره را بگیریم. چرا؟ این فرمایشات را خوب دقت کنید. من میخواهم عرض کنم بین بعضی از اینها، خود اینها با هم تهافت دارند. یعنی نمیشود وجوهی را بیاورید که خودشان با همدیگر متناقض باشند.
«أما أولا فلأنه أقرب إلى الاحتياط» خب این مانعی ندارد. شما صبر کنید تا ذهاب حمره بشود، احتیاط است. کسی که میگوید قبل از احتیاط نماز بخوانید، ممکن است نماز شما قبل از وقت باشد و باطل باشد. احتیاط این است که صبر کنید. «أقرب إلى الاحتياط للدين في الصلاة و الصوم و أما ثانيا فلأن فيه جمعا بين الأدلة و عملا بجميع الأحاديث من غير طرح شيء منها» همه را دارید عمل میکنید، هم آنها را و هم اینها را، و حال آنکه اگر آن طرف بروید، اینها را باید طرح کنید. آن طرف برویم که طرح نمیکنیم، بر استحباب حمل میکنیم. اگر این روایتی را حمل بر استحباب کنید، طرح کردید؟ اتفاقاً این طرفیها هم آنها را طرح میکنند. مرحوم مجلسی حمل کردند بر استحباب، طرح نکردند، که بگویند به این روایت عمل نمیکنیم. ثالثاً و رابعاً را خوب دقت کنید. خیلی جالب است این ثالثاً و رابعاً در فرمایش ایشان. میفرمایند: «و أما ثالثا فلما فيه من حمل المجمل على المبين و المطلق على المقيد» روایات استتار داریم، سقط القرص. روایت ذهاب حمره هم داریم. ذهاب حمره مبیّن است، استتار قرص مجمل است. روایات استتار قرص مطلق است، مطلق سقوط. روایات ذهاب حمره میگوید سقوط مقید به ذهاب. حمل المطلق علی المقید.
«و أما رابعا فلاحتمال معارضه للتقية» این روایت که میگویند صبر کنید، اصل مطلب است؛ آن روایات استتار احتمال تقیه دارد. پس یک احتیاط، دو جمع ادله که چیزی را طرح نمیکنیم، سه حمل مطلق بر مقید، و چهار تقیه.
عرض من این است که اساساً حمل مطلق بر مقید در کلمات فقهایی بوده نظیر علامه و شهید. و در کلمات سابقین اسمی از احتمال تقیه نبوده. بعد از این بزرگوارها- شهید ثانی هم حتی ظاهراً ندارند-، بعد از پسر صاحب معالم بوده، از ایشان به بعد احتمال تقیه تازه آمده در اذهان که روایات استتار تقیه باشد، خیلی جالب است.
عرض من این است که حمل مطلق بر مقید یعنی چه؟ مقید دارد تبیین میکند مطلق را. المقیِّد یبیّن المراد الجدّی من المطلق. المبیِّن یبیّن المراد من المجمل. اگر اینطور است، پس شما روایت استتار را میگویید ما معنایش را نمیدانیم و روایات ذهاب توضیحش را میدهند. میفرمایند ما که گفتیم سقوط، یعنی آن اندازهای زیر افق که لازمهاش ذهاب حمره باشد. این مجمل و مبین. بعد میآیید میگویید که روایات استتار، تقیه هست. تقیه قوامش به این است که منظور این نباشد. چه زمانی میشود که تقیه بگویند؟ آن وقتی که اراده کنند که خورشید همین که رفت نماز را بخوان، ولی چارهای ندارند، تقیةً می گویند. قوام تقیه به این است که مراد جدی از آن همین باشد. و الا اگر مراد مطلق باشد، حمل مطلق بر مقید که نیازی به تقیه ندارد.
شاگرد: ایشان پله پله نمیخواهند بروند؟
استاد: پله پله زمانی هم که همینطور بوده.
شاگرد: اگر این را نپذیرفتی، این هم هست، حمل بر تقیهاش کن.
برو به 0:39:57
استاد: پس علی ای حال قبول میکنیم این دو تا مبنا با همدیگر جور نیست. مقصود من هم همین است. حالا آن که الآن میخواهم اضافه کنم این است، نمیدانم گفتم یا نه. ببینید در روایت جارود که جناب صاحب وسائل میفرمایند حملش میکنیم بر تقیه یا مطلق و مبیّن، حضرت فرمودند «و انا الآن اصلیها اذا سقط القرص». «انا الآن اصلیها» قابل اینکه بگوییم مطلق و مقید است، هست یا نیست؟ میگوییم روایات زوال حمره مبیّن است، مقیّد است. روایت «انا الآن اصلیها اذا سقط القرص» مطلق است. حمل میکنیم مطلق را مبین. تاب این معنا را دارد یا ندارد؟
شاگرد: مشکل اذاعه است در این روایت.
شاگرد۲: بحث تقیه را کنار بگذارید.
شاگرد: حضرت دارند شکایت میکنند به یکی از اصحابشان که اینها چنین مردمانی هستند، سرّ را افشا کردند.
استاد: میگویند سرّ را افشا کردند. انا الآن اصلّیها اذا سقط القرص. این سقط القرص یعنی سقط القرصی که اصلّیها اذا ذهبت الحمرة المشرقیة؟
شاگرد: نه، سقط القرص سنیها.
استاد: این خوب است.
شاگرد: اینکه واضح است. منتها سؤال این است که این حکم واقعی است یا تقیهای است؟
استاد: خب حالا سؤال من این است، این عمل دوم که شما فرمودید واضح است که تقیهای است…
شاگرد: نه نمیگویم واضح است که تقیهای است، میگویم واضح است که سقوط قرص است، یعنی همان که سنیها میگویند.
استاد: اینجا میتوانیم بگوییم ادلة ذهاب حمره مقید است، این «انا الآن اصلّیها» مطلق است. مطلق را حمل میکنیم بر مقید.
شاگرد: جاهای دیگر اگر حضرت فرموده باشند اذا وجبت القرص، اذا سقط القرص، آنجا خب میگوییم مولا در مقام بیان بوده، منتها مطلق فرموده.
استاد: اینجا چرا نمیشود؟ رمزش این است که با عمل حضرت همراه شده. عمل را که نمیشود بگویند مراد جدی. دارند میگویند اصلّیها.
شاگرد: در اصول میگوییم مولا باید در مقام بیان باشد از چه جهت. من عقیدهام است خیلی وقتها این دارد خلط میشود. اینجا اصلاً حضرت در مقام بیان است از یک شکایت، از باب لا ابالیگری اصحاب.
استاد: ما که حرفی نداریم. این را قبول دارید که حضرت دارند اخبار میکنند از اینکه «انا الآن اصلّیها اذا سقط القرص». از دو حال بیرون نیست. یا میگویید «انا الآن اصلیها اذا سقط القرص» به مراد جدی، یعنی «انا الآن اصلّیها اذا ذهبت الحمرة المشرقیة».
شاگرد: نه، این را که نمیگوید. «انا الآن اصلیها اذا سقط القرص» به یکی از دو احتمال. یا احتمال تقیه، یا احتمال اینکه از استحباب صرفنظر کردم.
استاد: شما قائل به استحباب شدید.
شاگرد: کسانی که قائل به استصحاب هستند اینجوری میگویند.
استاد: آن را بگذارید کنار.
شاگرد: اگر آن را کنار بگذاریم، فقط تقیه است.
استاد: فقط تقیه است، احسنت. من همین را میخواهم بگویم. چرا فقط تقیه است؟ چون عمل حضرت است، نمیشود بگویند این عمل مطلق است، حملش کنیم بر مقید. عمل در سقط القرص صورت گرفته.
شاگرد: نمیدانیم حضرت قبل از وقت داشتند میخواندند یا اوّل وقت داشتند میخواندند.
استاد: ما کاری به خلاف مشهور نداریم. فعلاً روی قول ذهاب حمره داریم بحث میکنیم.
شاگرد: ذهاب حمره حق است؟
استاد: بله.
شاگرد: اگر فرض کردیم ذهاب حمره حق است، یعنی امام زمان علیه السلام الآن با ذهاب حمره نماز میخوانند. خب قبل از وقت معلوم است تقیه است.
استاد: پس ما یک روایت داریم که حضرت میفرمایند «مسّوا قلیلاً اذا ذهب الحمرة»، یک روایت دیگر میگویند «انا الآن اصلّیها اذا سقط القرص». این دو تا روایت را میشود بگوییم یکی مجمل است، یکی مبیّن؟ میشود بگوییم یکی مطلق است، یکی مقید؟
شاگرد۲: سقط القرص را مقید به ذهاب حمره بگیریم.
استاد: نه، از فرمایش ایشان فاصله گرفتید.
شاگرد۲: مشهور مجبورند این کار را بکنند اگر قائل به تقیید بشویم.
استاد: اشکال دارد آن وقت. فرمایش ایشان که خوب است، از اوّل میگویند واضح است که منظور سقوط قرص است. اما آن احتمالی که شما میفرمایید که مشهور میگویند که «انا الآن اصلّیها اذا سقط القرص» یعنی «سقط القرص بمرتبة خاصة» که ذهاب حمرة مشرقیه است.
شاگرد: حضرت از چه چیزی دارند شکایت میکنند؟ فقط از اشتباک نجوم شکایت میکنند؟
شاگرد۲: میگفتند یک ذره بایستید بعد از ذهاب حمره، اینها اینقدر ایستادند که اشتباک نجوم میشده.
شاگرد: این نمیخورد با ظاهر روایت.
استاد: احسنت. من همراه با شما هستم. چرا این اشکال دارد؟ به خاطر اینکه حضرت میفرمایند اوّل من گفتم مسّوا قلیلا، یعنی تا ذهاب حمرة مشرقیه صبر کنید. اینها صبر کردند تا مغرب. انا الآن اصلّیها اذا سقط القرص. یعنی قبلاً من چجوری میخواندم؟
برو به 0:45:32
شاگرد: ذهاب حمره میخواندم، الآن دارم سقوط قرص میخوانم.
استاد: احسنت، معلوم است منظور این است.
شاگرد۲: نه، قبلاً یک ذره میایستادم بعد از ذهاب حمره بشود. الآن نه، دقیقاً سر همان میخوانم.
شاگرد: این میشود زمان سوم.
شاگرد۲: مشهور مجبورند این حرف را بزنند، که این «مسّوا» میشود استحبابی.
استاد: مشهور که میگویند این «مسّوا» لزومی است.
شاگرد۲: نه، مسّوا-یی که به او گفتند، مسّوا-ی اینجا استحبابی میشود. او اینقدر میایستاده که اشتباک نجوم میشده، حضرت میگفتند نه دیگر، از الآن به بعد من همان یک ذره را هم صبر نمیکنم. به محض اینکه مثلاً از قمة الرأس گذشت، سریع الله اکبر. یعنی مشهور مجبورند به نظرم این کار را بکنند.
استاد: قلت له مسّوا بالمغرب قلیلاً. یعنی مسّوا از زوال حمره.
شاگرد2: بله.
استاد: آنطور که اصلاً دیگر بحث صاف است. مشهور هم این را نمیگویند. شما یک دلیل محکمی را دارید از دست آنها میگیرید. آنها یکی از ادله محکمشان همین است که «مسّوا قلیلاً» یعنی ذهاب حمرة مشرقیه، نه اینکه مسّوا یعنی از اوّل ذهاب. تازه هنوز صبر کنید. و انا الآن اصلّیها وقت ذهاب حمره.
آن که عرض من است- نمیدانم این را آن دفعه بحث کرده بودیم یا نه- این است که اینجا نکته مهمی است، چون حضرت میفرمایند انا اصلّی، «اصلّی» اخبار به عمل حضرت است. عمل نمیتواند مبیَّن بشود توسط یک مقید. حمل مطلق بر مقید برای بیانات است که میگوییم مراد جدی این بوده. عملی که قبل از زوال حمره خوانده میشود، دیگر یعنی چه که مراد جدیاش چه بوده؟ عملِ قبل از زوال، لا وجه له الا التقیة یا حمل بر استحباب که آن طرفش است.
شاگرد: قبول. الآن حضرت یا دارند تقیهای نماز میخوانند، یا دارند اوّل وقت میخوانند و از استصحاب صرفنظر کردند. شما میخواهید چه نتیجه بگیرید؟
استاد: پس بنابراین در فضای دفاع از قول مشهور ما ادلهای داریم که اصلاً معنا ندارد در آن حمل مطلق بر مقید. تنها وجهاش تقیه است.
شاگرد: اشکالش چیست؟
استاد: حالا که این را فهمیدیم که تقیه یعنی قبل از وقت خوانده شد. پس قوام تقیه به چیست؟ به این است که منظور از روایات تقیهای، منظور از سقوط قرص، همان سقوط قرص اهل سنت است.
شاگرد۲: پس مجمل نشد.
استاد: پس مجمل نشد.
شاگرد: شرط تقیه تعارض است. من فکر کردم شما اشکالتان جور دیگر است، می خواهید بگویید در مجمل و مبین، فرض عدم تعارض است، در تقیه فرض وجود تعارض است. من فکر کردم این را شما میخواهید اشکال کنید. خب این یک اشکال است که بیان سوم شما با فرض این است که تعارضی نیست، حمل بر مجمل و مبین بشود. ولی بیان چهارمتان اصلاً شرط تقیهاش، تعارض است. اصلاً اگر به تعارض نرسیم که حمل بر تقیه نمیکنیم.
استاد: یعنی شما اگر بنا بر تقیه میگذارید، میگویید روایات استتار علی ظاهره.
شاگرد: چه وقتی بنابر تقیه میگذاریم؟ زمانی که گرفتار تعارض میشویم. عرض من این است که تقیه یک چیزی مثل باب روایات علاجیه است. روایت علاجیه را چه وقتی سراغش میرویم؟ زمانی که تعارض مستقر باشد. اما اگر تعارض بدوی بود، با آن مجمل و مبین، و مطلق و مقید و اینها حلش میکنیم. من فکر کردم شما این را میخواهید به صاحب وسائل اشکال کنید که فرض سومتان عدم تعارض، فرض چهارمتان وجود تعارض.
استاد: اصل عرض من این است که وقتی شما میگویید یکی از محملهایش حمل مطلق بر مبیّن است، یعنی میگویید منظور روایات استتار، درجهای از سقوط است. نه آنکه ظاهراً همه میفهمید. بعد میگویند یک محمل دیگرش این است که تقیه است، یعنی منظور روایت ظاهرش است، نه درجهای از سقوط.
شاگرد: بله، درست است.
استاد: خب پس این دو تا محمل با همدیگر جور نمیشوند.
شاگرد: بله. درست است. این بیان شما درست است، عرض من هم درست است. دو مبنا داریم. یک جا با وجود تعارض جواب میدهند، یک جا با عدم وجوب تعارض میفرمایند.
استاد: اگر این را میپذیرید که من حرفی ندارم. اما بعضیهایش که اوّلاً نبود. ثانیاً آن که جلوتر هم مطرح کردم این است که در تاریخ فقه، ظاهر را که دیده بودند، آن را مقید گرفتند. گفتند مجمل و مبین. بعدش منجر شد به تقیه. خود همین تاریخ یعنی چه؟ یعنی میدیدند مجمل و مبین با مثل همین روایتی که الآن عرض کردم، سر نمیرسد. یعنی میدیدند این روایات استتار، اگر حملش کنیم به معنای درجهای از سقوط، داریم تأویل میکنیم؛ نه اینکه داریم حمل میکنیم به جمع عرفی. و لذا در مراحل بعدی دیدند که بهتر این است که قائل بشویم به تقیه. و تقیهای که از نظر مبنای فقهی، نحو استدلالش در تعارض است با تقیه. تقیه با هم در تعارضند، با همدیگر از حیث مبنا. یکیاش را باید انتخاب کنیم.
برو به 0:51:21
شاگرد: مبنا یعنی عرض من را میفرمایید که یکی وجود تعارض است، یکی عدم وجود تعارض.
استاد: به عبارت سادهتر، اگر شما اینقدر میگویید اینها تقیه بوده، تقیه بوده، تقیه بوده، پس دیگر نبایست بگویید روایت حمره میگوید که یعنی مرتبهای از سقوط. نبایست دیگر اصلاً این را بگویید. و حال آن که شما دیدید در کلمات خود مشهور بود. یکی از مهمترین حرفهایشان همین الآن هم هست. در کلمات آنهایی که الآن مدافعاند، میگویند این روایات مفسّر است، یعنی مرتبهای از سقوط. نگویید این را شما که میگویید تقیه.
شاگرد: تنزلی است دیگر. اگر پذیرفت.
استاد: شما ببینید یک جا میگویند نزّلنا، سلّمنا. میگویند اوّلاً اینها همه در فضای تقیه بوده. بعد میگویند این محمول بر آن است. عرض من این است که نمیشود بگوییم با اینکه فضا، فضای تقیه بوده، محمول بر آن است. محمول روی فرض سلّمنا است.
شاگرد: اگر کسی اوّل گفت تقیهای بوده، دوم میتواند بگوید مبیّن است؟
استاد: نه نمیتواند.
شاگرد: میرسد به عرض من. یعنی وارد روایت باب علاجیه شده. دیگر نمیتواند برگردد
استاد: بله. آن هم از نظر فنی همینطور است. ولی تاریخش اوّل در مطلق و مبیّن بوده.
و الحمد لله رب العالمین و صلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
پایان
[1] بهجة الفقيه،ص52: و أمّا صحيحة «يعقوب بن شعيب».
[2] جلسه قبل: شاگرد: احتمالاً خود وسائل را مراجعه کردند. تهذیب و استبصار را ملاحظه نفرموده بودند. در وسائل هم تعبیر این است که: عنه عن صفوان بن یحیی عن یعقوب. این «عنه» را به مرحوم شیخ زدند، صفوان و یعقوب هم که تکلیفشان معلوم است.
[3] بهجة الفقيه،ص52
[4] وسائل الشيعة ؛ ج4 ؛ ص176
[5] وسائل الشيعة ؛ ج4 ؛ ص173
[6] بهجة الفقيه،ص51
[7] وسائل الشيعة ؛ ج4 ؛ ص177
[8] همان