مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 46
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ۴۶: ١۴٠٠/٠٩/١۶
صحبت در این بود: آن طوری که از ادله بر میآید، حد ترخص ارتباطی با دیدن متعارف دارد یا ندارد. اصل بحث دیروز ما در این بود که آخر کار به مسأله سفر رسید. خب این بحث، بحث جذاب و شیرینی است. بهخاطر اینکه مشهور اصحاب، آن هم منسوب به مشهور چنین فهمیدهاند. البته میدانید در فضای مباحثه طلبگی همه اینها از باب طرح بحث است. میگوییم که مشهور اصحاب چنین فهمیدند. اما تا سر برسد. فعلاً این منسوب به شهرت است. باید تحقیق کنیم ببینیم چند نفر گفته اند. یک وقتی میبینیم که چه بسا یک نفر یک چیزی را معنا میکند و بقیه هم به تبعیت از او میروند. لذا نمیشود گفت فهم مشهور اینچنین است. این فهم یک نفر بوده و بقیه هم از آن تبعیت کردند.
علی ای حال چون چنین چیزی صورت گرفته ما در فضای ادله بحث نیاز داریم که اینها را بررسی کنیم و ببینیم که درست هست یا نه. آن چیزی که من عرض کردم این بود: ممکن است ادله را بهگونهای کنار هم بگذاریم که مسأله حد ترخص اصلاً ربطی به چشم پیدا نکند. دیدن و رویت اصلاً مطرح نشود. حالا موارد آن را عرض میکنم و ان شالله بعداً هم مراجعه میکنید. یک بخشی هم در صلات مسافر فدکیه[1] راجع به حد ترخص هست. صفحه را نگاه بکنید، یک جمعآوری ای کردهام.
فهم منسوب به مشهور این بوده که باید دیوارها مخفی شده باشند. یا وقتی از سفر بر میگردید نگاه کنید، دیوارها پیدا شده باشد. یعنی به رویت مربوط میشود. همان بحثی که ما داشتیم. عرض من این بود که اگر شارع مقدس میخواست در محدوده حومه شهر یک محدودهای را قرار دهد، راه خیلی راحتتری داشت. نه اینکه متشرعه را به یک چیزی ارجاع دهد که وضوح حد بودن آن برای او سخت است. دیروز به برید مثال زدم. بعد دیدم اولی که عروه شروع میشود، آن را مطرح کرده است. گاهی میشود که آدم در بین بحث یک چیزی یادش نیست. اما بعد میبیند که شواهد خیلی روشنتری هست.
اولی که کتاب صلاة مسافر در عروه و جواهر شروع میشود را ببینید. توضیح میدهند آن مسافتی که سفر شرعی است، چقدر است. بعد میگویند که چهار فرسخ بروند و چهار فرسخ برگردند که هشت فرسخ میشود. فرسخ چه قدر است؟ روایت و نص دارد. مرحوم سید هم آوردهاند:
مسألة ١ : الفرسخ ثلاثة أميال ، والميل أربعة آلاف ذراع بذراع اليد الذي طوله أربع وعشرون أصبعاً، كل أصبع عرض سبع شعيرات ، كل شعيرة عرض سبع شعرات من أوسط شعر البرذون[2]
این را به این خاطر عرض میکنم که واژه میل در آن زمان کاربرد داشت. مردم کامل میفهمیدند. حالا مبداء آن مد البصر بود؛ اینکه در بیایان چشم میاندازی تا کجا را میبینی. مثلاً این یک میل است. حالا وجه آن بماند. علی ای حال یک واژه عرفی بسیار جا افتادهای است که بعداً هم استاندارد شده بود. یعنی میدانستند که سه میل یک فرسخ است. برای فرسخ عَلَم میگذاشتند؛ میگفتند که سر یک فرسخی رسیدیم. عَلَم داشت. یک میل چقدر است؟ زیر دو کیلومتر است، هزارو و هفت صد متر. حالا باید حساب شود.
سید میفرمایند: «و الميل أربعة آلاف ذراع»؛ چهار هزار ذراع است. «بذراع اليد»؛ همین ذراع دست. «الذي طوله أربع وعشرون أصبعاً»؛ هر ذراع بیست و چهار انگشت است. ببینید دارند دقیق میشوند. هر اصبع چقدر است؟
«كل أصبع عرض سبع شعيرات»؛ پهنای هفت جو است. هر جویی چقدر است؟ «كل شعيرة عرض سبع شعرات»؛ عرض هفت مو است. کدام مو؟ «من أوسط شعر البرذون»؛ برذون نوعی قاطر است که موهای آن نسبتاً خشن است. هفت موی آن را کنار هم بگذارید میشود پهنای یک جو. هفت جو را کنار هم بگذارید، میشود پهنای یک انگشت. پهنای ٢۴ انگشت یک ذراع میشود. چهار هزار ذراع یک میل میشود. یعنی میلی که بین مردم معروف بوده و در نص آمده و همه میدانستند، با حدود همین حد ترخصی که الآن ما میدانیم و تابلو میزنند خیلی تفاوت نمیکند. بهمعنای ثلث فرسخ است. اگر یک فرسخ را شش کیلومتر بگیرید – البته کمتر است- حدود دو کیلومتر یک میل میشود. لذا میل هم زیر دو کیلومتر میشود. از بیرون سور بلد حساب کنید.
برو به 0:05:59
منظور من این است که وقتی این چیزهایی که اساساش برای بُعد بوده، چرا از آن عدول کردند؟ این چیزی است که ما را به شک میاندازد. وجه عدول چه بوده؟ چطور نگفتند وقتی یک میل از شهر بیرون رفتی، حد ترخص است؟ کاری نداشت که این را بگویند. هشت فرسخ است و هر فرسخی هم سه میل است و ٢۴ میل میشود. یک بیست و چهارم مسافت را که رفتی حالا فقصّر. این کاری نداشت. خیلی راحت بوده. وجه عدول چه بوده؟ انسان را به شک میاندازد. بعد که میرویم تعبیر در روایت را میبینیم، اصلاً در آن رویت نیست.
در کتاب رویت هلال وقتی میخواستند انواع سماع و استماع و رویت را بگویند، برای روایت ترخص چیزی نداشتند. فقط آوردند «اذا تواری من البیوت» که طبق فهم مشهور آن را به رویت معنا کردند. درحالیکه در حد ترخص ما دیدنی نداریم. این نصوص است. پس اول به شک میافتیم.
قبل از اینکه فراموش کنم این را یادداشت کنید. همینجا مرحوم سید مسأله دومی دارند که میگویند:
مسألة ٢ : لو نقصت المسافة عن ثمانية فراسخ ولو يسيراً لا يجوز القصر ، فهي مبنية على التحقق لا المسامحة العرفية ، نعم لا يضرّ اختلاف الأذرع المتوسطة في الجملة كما هو الحال في جميع التحديدات الشرعية[3]
«لو نقصت المسافة عن ثمانية فراسخ ولو يسيراً لا يجوز القصر»؛ وقتی هشت فرسخ را میگوییم، دقیق میگوییم. اگر یک ذره از هشت فرسخ کمتر باشد دیگر تقصیر نیست. «فهي مبنية على التحقق لا المسامحة العرفية»؛ وقتی هشت فرسخ را میگوییم به معنا دقیق آن است. نه به مسامحه عرفی.
«نعم لا يضرّ اختلاف الأذرع المتوسطة في الجملة كما هو الحال في جميع التحديدات الشرعية»؛ این مسأله از آنهایی است که باید به آن برسیم. به این برسیم که تحدیدات شرعی را باید چطور ساماندهیم. بعداً میآید. آقای حکیم[4] هم اشکال میکنند که شما تا موی برذون رساندید. آن وقت میگویید «نعم لا يضرّ اختلاف الأذرع المتوسطة»؟ وقتی که به مو رسید نمیشود بگویند که ذراع های متوسطی هم داریم. آن جا حرفهایی دارند که برای بحثهای آینده ما خوب است.
شاگرد: در این استبعادی که فرمودید که از عنوان مبهم نمی شود برای تعیین مسافت استفاده کرد، خوب است یک مسأله مد نظر قرار بگیرد. در مواردیکه نزد هیچ کسی شک نیست که دارند تعیین حد میکنند -مانند فرسخ- در همان جا تعابیری مانند «مسیرة یوم» داریم. پس یک عنوان که مرز مبهم دارد، برای تعیین مسافت استفاده می شود. و باید وجه آن را بررسی کرد.
استاد: نه، من فقط بحث را اشاره میکنم. مسیرة یوم شروع حکم قصر است و حکمت آن است. چون حضرت با ابل یک روز رفتند. بعد که خواستند حکم را منظم کنند، جبرئیل آمد و حد را منظم کرد. و لذا اینهایی که الآن مسیرة یوم را میگویند، ما اصلاً قبول نداریم. اول برای حکمت قصر، سنت پیامبر خدا بود. حالا ضرب فی الارض را هم عرض میکنم. آن بحثها ظرافت کاری هایی دارد. به گمانم اگر با مقدماتی ای بحث صاف شود، بسیاری از معضلات صلات مسافر حل میشود. یعنی میبینید که تعارض ها و ابهام ها رفع میشود.
شاگرد: میفرمایید که عنوان مسیره یوم قبل از تحدید بوده است.
استاد: بله، یعنی حضرت یک روز تشریف بردند و مسأله قصر و سنت آمد. بعد بهخاطر اینکه یک شتر تند میرود و یک شتر آرام میرود، اسب تند تر میرود؛ بهخاطر اختلاف در میزان مسیرة یوم دفعه بعد جبرئیل آمد و آن را مشخص کرد. از اینجا تا اینجا وقتی خود شارع تحدید کرد، تفاوت موضوع در طول هم میشود. طولیت آن را بعداً عرض میکنم.
علی ای حال این یک حرف است. حالا من روایت را سریع بگویم. آن چیزی که منسوب به مشهور است این است که از «تواری عن البیوت» دیدن را فهمیدند. در تاریخ فقه طولی نکشیده که همه متوجه شدند که معنای حدیث این نیست. من در فدکیه گذاشتهام. علماء پشت سر هم تذکر میدهند. وافی، مرحوم مجلسی تذکر میدهند که «تواری عن البیوت» آن چیزی که شما میگویید نیست. یعنی وقتی من از چشم آنها مخفی شدم، آنها هم از چشم من مخفی شدهاند، پس چرا آنها را میگویی؟ برگردد ببین که آنها هم از چشم تو مخفی شدهاند یا نه. این استدلالی است که آنها کردهاند. دیروز هم عرض کردم.
ایشان میگویند که اصلاً مقصود این نبوده که شما این جور معنا کنید و سراغ رویت بروید. مقصود چه بوده؟ ببینید این تذکر را فقط من نمیگویم. دهها کتاب فقهی است. حاج شیخ عبدالکریم هم از متاخرین بودند که من دیروز گفتم. در عبارت وافی، صاحب ذخیره، قبل و بعد از آن، میبینید که هی تذکر میدهند که «تواری عن البیوت»، حداقل مجمل است. نه اینکه بگوییم معلوم است که آن است.
برو به 0:11:44
در این فضا من یک دستهبندی ای را سریع عرض کنم. روایاتی که در حد ترخص میباشد و به آن مربوط میشود، شانزده روایت است که از حدائق و جاهای دیگر پیدا کردم. سه جور دستهبندی دارد که نزدیک هم هستند. اگر به این صورتی که من میگویم معنا کنیم، یکدیگر را توضیح میدهند، بهنحویکه عرض میکنم.
دسته اول روایات سماع اذان است. چهار روایت است.
١-صحیح ابن سنان که معروفترین روایت این باب است.
إذا كنت في الموضع الذي تسمع الأذان فأتم و إذا كنت في الموضع الذي لا تسمع الأذان فقصر و إذا قدمت من سفر فمثل ذلك[5]
سماع اذان یک چیز جاگرفته ای بوده. عرض میکردم که گاهی اعراض اصحاب کاشف است؛ روایاتی داریم شاهد بر اینکه میزان قرار دادن سماع اذان در قصر یک فرهنگ بیرونی بوده است. اصلاً مردم آن را میدانستند.
٢-صحیحه حماد
اذا سمع الاذان أتمّ المسافر و دو روایت دیگر حماد: يقصر إذا خرج من البيوت–يقصر حتى يدخل المصر[6]
٣-حدیث اسحاق بن عمار:
حدیث اسحاق را امروز کار داریم. من آن را نمی خوانم، چون در مورد بحث تشکیک با آن مفصل کار داریم. [7]
۴-الفقه الرضوي:
…فالتقصير واجب إذا غاب عنك أذان مصرك، و…أفطرت إذا غاب عنك أذان مصرك[8]
ببینید اینها روایت سماع اذان است.
شاگرد: دو روایت اول برای ورود به شهر بود؟ یعنی برای جایی بود که دارد بر میگردد؟
استاد: در روایت ابن سنان حضرت هر دو را فرمودند. هم فرمودند وقتی دارید میروید. دنباله حدیث این بود: «فذا قدمت من سفرک فمثل ذلک». بیرون که میروی اذان را نشنوی و وقتی بر میگردی هم همچنین. خصوصیت صحیح ابن سنان است که حضرت خودشان هر دو را فرمودند.
شاگرد: صحیحه عمار هم همینطور است.
استاد: «اذا سمع الاذان اتم المسافر»؛ بله ممکن است. قبلاً هم در ذهنم بود. «اتم» را میتوانیم به مسافری که بیرون میرود هم بگوییم. هر دو را میگیرد، نه با تصریح. بهطوریکه المسافر حقیقت در من تلبس است؛ در طرفی که بر میگردد.
این چهار حدیث برای سماع اذان است. نه حدیث هم برای منزل است. وقتی از منزل بیرون میروی و به منزل بر میگردی.
۱- مرسل فقیه: إذا خرجت من منزلك فقصر إلى أن تعود اليه[9]
۲- الفقه الرضوي: و ان خرجت من منزلك فقصر الى أن تعود اليه[10]
خیلی جالب است به اینها دقت کنید. فقه الرضا هر دو را دارد. هم گفت وقتی اذان را شنیدی و هم در اینجا میگوید که وقتی از منزلت خارج شدی. در یک هر دو هست. چطور میشود؟ حالا تا ببینیم که چطور باید آن را جمع کنیم. یادتان باشد که قضیه تخصیص و حکومت را از مستمسک بخوانم.
۳- موثق علی بن یقطین: يسافر في شهر رمضان أ يفطر في منزله؟ قال إذا حدث نفسه في الليل بالسفر أفطر إذا خرج من منزله…[11]
۴- موثقة إسحاق بن عمار: …فيدخل بيوت الكوفة أ يتم الصلاة أم يكون مقصرا حتى يدخل أهله؟ قال بل يكون مقصرا حتى يدخل أهله[12]
دلالت خیلی روشن است. مثل مرحوم شیخ نمیتوان گفت بهمعنای «یصل الی حد الترخص» است.
شاگرد: فقط برای برگشت است.
استاد: بله، همانی که دیروز عرض کردم، امرش سختتر است. در رفتن فقط مرسله فقیه بود. اما اینها برای برگشت است که راه را سخت کرده است.
شاگرد: آن موقع بلاد کبیرده نبوده؟ چون در روایت اهل دارد، به این معنا است که به محله خود برسد.
استاد: بله، اما یکی- دو روایت نیست. نه روایت است.
۵- صحيحة العيص بن القاسم: لا يزال المسافر مقصرا حتى يدخل بيته[13].
۶- موثقة ابن بكير: يقيم في جانب المصر و يقصر قلت: فان دخل اهله؟ قال عليه التمام[14].
حضرت میفرمایند اگر در خانهاش رفت تمام بخواند. اما اگر کار داشت و میخواست از بلد خودش رد شود؛ از بصره آمده بود. الآن بین راه است و نمیخواهد بماند، حضرت فرمودند اگر میخواهد تمام نخواند در شهر بماند به خانه خود نرود. اگر به خانهاش رفت، دیگر باید تمام بخواند.
۷- صحیحة ابن رئاب: يقيم في جانب الكوفة و يقصر حتى يفرغ من جهازه و ان هو دخل منزله فليتم الصلاة[15]
مرحوم صاحب حدائق[16] میگویند چون این صحیحه است، پس موثقه ابن بکیر هم در حکم صحیحه است. چون عین هم هستند.
«يقصر حتى يفرغ من جهازه»؛ دارد کارهایش را انجام میدهد. «و ان هو دخل منزله فليتم الصلاة»؛ در اینجا «منزله» دارد، نه محله اش. و در آن جا نیز «بیته» دارد.
۸- صحيحة معاوية بن عمار: أهل مكة إذا زاروا البيت و دخلوا منازلهم أتموا و إذا لم يدخلوا منازلهم قصروا[17]
۹- صحيحة الحلبي:أهل مكة إذا خرجوا حجاجا قصروا و إذا زاروا و رجعوا الى منازلهم أتموا[18]
به سه روایتی که محل بحث ما است برگردیم. من این سه روایت را در کنار هم گذاشتهام. یکی صحیحه ابن مسلم است که همین بحث ما است.
برو به 0:18:43
۱- صحیح ابن مسلم: الرجل يريد السفر متى يقصر قال اذا تواری من البیوت[19]
حماد سه نقل دارد که هر سه تای آنها در محاسن برقی آمده است. کتابهای دیگر هم ظاهراً به برقی بر میگردد. یکی از سه نقل حماد این بود:« اذا سمع الاذان اتم المسافر». دو مورد دیگر آن چیست؟
۲- حماد: يقصر إذا خرج من البيوت[20]
۳- حماد: يقصر حتى يدخل المصر[21]
من میگویم این سه روایت را کنار هم بگذارید، آیا سه چیز میفهمید؟ یا یک چیز میخواهد بگوید؟ صحیحه ابن مسلم میگوید: «يقصر قال اذا تواری من البیوت»، روایت دوم میگوید: «يقصر إذا خرج من البيوت»، روایت سوم میگوید: «يقصر حتى يدخل المصر». این سه روایت دارد مصر را تعیین میکند. دخول مصر، خروج از مصر، تواری عن البیوت. بیوت است و مصر.
شاگرد: هر سه را یک نفر نقل میکند؟
استاد: نه، سه روایت را حماد گفته که اذان و مصر را هم آورده است. روایت دیگر را ابن مسلم گفته. الآن این روایات را مطرح کردم تا ببینید در هیچ کجا تصریح به رویت نشده است. اگر رویت میگوییم اصل، آن فهم منسوب به مشهور بوده که گفتند دیوار مخفی شود. پس علی ای حال مسأله حد ترخص از حیث دیدن تمام نیست. حالا هی بحث کنیم که دیدن در اینجا موضوع یا طریق است. طریق به چیست؟ طریق به حد هست یا نیست؟ درحالیکه در اینجا اصلاً رویت نداریم. آن چیزی که داریم و قبل از آن هم جا گرفته بوده سماع اذان است.
لذا وقتی ابن ادریس اینجا میرسد حرف اصحاب را میگوید و بعد میگوید نزد من ملاک همان سماع اذان است. اصلاً همینجا گرفته بوده.
شاگرد: اذانی که در مصر است، لابد از مسجدی است که در وسط شهر است.
استاد: وسط شهر را سید دارد.
شاگرد: یعنی ممکن است اذان وسط شهر در آخر شهر شنیده نشود.
استاد: استظهاری که الآن من میخواهم عرض کنم به فرمایش شما مربوط میشود. ببینید دیروز صحبت شد و من عرض کردم، سفر طوری است که وقتی یک واحدی شروع میشود، حرکتی بین مبداء و متنها است که قابل تشکیک است. در هر فرد سفر تشکیک دارد. نه اینکه افراد سفرها با هم فرق میکند؛ سفر هند با سفر نزدیک تر، منظور من نیست. یک سفر است. وقتی یک سفر شروع میشود مراحل صدق سفر بر آن، بالتشکیک است.
حالا من یک روایت میخوانم، آقا که میفرمایند تشکیک در بدیهیات است، ببینید این روایت تشکیک در بدیهیات است یا تذکر به بدیهیات است؟ روایت اسحاق بن عمار. در محاسن، جلد دوم، صفحه ٣١٢. در علل الشرایع و در وسائل هم هست. روایتی است که فقها هم مرتب از آن اسم میبرند. جهات مختلف و تردد در قصر دارد. میگوید از حضرت امام کاظم علیهالسلام سؤال کردم:
سألت أبا الحسن موسى ع عن قوم خرجوا في سفر لهم فلما انتهوا إلى الموضع الذي يجب عليهم فيه التقصير قصروا فلما أن صاروا على فرسخين أو ثلاثة أو أربعة فراسخ تخلف عنهم رجل لا يستقيم لهم السفر إلا بمجيئه إليهم فأقاموا على ذلك أياما لا يدرون هل يمضون في سفرهم أو ينصرفون فهل ينبغي لهم أن يتموا الصلاة أم يقيموا على تقصيرهم فقال إن كانوا بلغوا مسيرة أربعة فراسخ فليقيموا على تقصيرهم أقاموا أم انصرفوا و إن كانوا ساروا أقل من أربعة فراسخ فليتموا الصلاة ما أقاموا فإذا مضوا فليقصروا ثم قال و هل تدري كيف صار هكذا قلت لا أدري قال لأن التقصير في بريدين و لا يكون التقصير في أقل من ذلك فإذا كانوا قد ساروا بريدا و أرادوا أن ينصرفوا بريدا كانوا قد ساروا سفر التقصير و إن كانوا ساروا أقل من ذلك لم يكن لهم إلا إتمام الصلاة قلت أ ليس قد بلغوا الموضع الذي لا يسمعون فيه أذان مصرهم الذي خرجوا منه قال بلى إنما قصروا في ذلك الموضع لأنهم لم يشكوا في مسيرهم و إن السير سيجد بهم فلما جاءت العلة في مقامهم دون البريد صاروا هكذا[22]
«سألت أبا الحسن موسى ع عن قوم خرجوا في سفر لهم»؛ عدهای به مسافرت رفتند.
«فلما انتهوا إلى الموضع الذي يجب عليهم فيه التقصير»؛ ببینید سائل یک چیز جا افتادهای را میگوید. میداند جایی هست که باید از آن جا قصر کند.
«قصروا»؛ مسافر هستیم، به جایی رسیدیم که باید نماز را شکسته بخوانیم. نمیگوید که کجا است. البته بعدش میگوید. میدانست، اما نیازی نمیدانست که بگوید. میگوید وقتی به حد ترخص رسیدیم، جمعیتی بودند که همه رفتند و تقصیر کردند.
«فلما أن صاروا على فرسخين أو ثلاثة أو أربعة فراسخ»؛ سه فرسخ یا چهار فرسخ که رفتند، «تخلف عنهم رجل»؛ یک نفر باید به آنها ملحق میشد اما نیامد. خب این مرد که بود؟ «لا يستقيم لهم السفر إلا بمجيئه إليهم»؛ ممکن نبود ادامه بدهند تا زمانیکه او بیاید. اصلاً تمام سفر به او بند بود. حالا چجور بود نمیدانم. شاید داماد بود! این قوم بهگونهای بودند که بدون او نمیتوانستند بروند و مجبور بودند که صبر کنند.
«فأقاموا على ذلك أياما»؛ سر این سه-چهار فرسخی هی ایستادند و ایستادند، اما او نیامد. موبایل هم نبود که زنگ بزنند بپرسند کجایی.
«فأقاموا على ذلك أياما لا يدرون هل يمضون في سفرهم أو ينصرفون»؛ نمیدانستند که برگردند یا بروند. چون تا او نباشد که نمیتوانستند بروند.
«فهل ينبغي لهم أن يتموا الصلاة»؛ اینهایی که در بیابان مردد ایستادهاند باید نماز را تمام بخوانند؟ یا «أم يقيموا على تقصيرهم»؛ یا به قصر بخوانند؟
«فقال إن كانوا بلغوا مسيرة أربعة فراسخ»؛ شما که الآن مسأله میدانید جواب امام خیلی واضح است. امام که به اسحاق فرمودند، اسحاق گفت وجه آن را نمیدانم. اما شما که مسأله جواب دادهاید تا جواب را بشنوید میفهمید که حضرت چه میگویند.
حضرت میفرمایند که اگر چهار فرسخ رفتهاند و چهار فرسخ طی شده و الآن مردد هستند که برگردند یا نه، خب ذهابا چهار فرسخ رفتهاند و قاصد هم بودهاند، در نتیجه سفر شرعی محقق است. خب چهار فرسخ هم باید برگردند که هشت فرسخ میشود. فرمودند که اگر چهار فرسخ رفتهاند، «فليقيموا على تقصيرهم أقاموا أم انصرفوا».
«و إن كانوا ساروا أقل من أربعة فراسخ»؛ اگر کمتر از آن رفتهاند و الآن توقف کردهاند، مجموع رفتوبرگشت آنها که هشت فرسخ نمیشود. ذهاب آنها چهار فرسخ نشده است. فرمودند که اگر کمتر رفتهاند، «فليتموا الصلاة ما أقاموا». نسخه مطبوع علل الشرایع مشکل دارد. من از محاسن میخوانم. این نسخه درست است.
برو به 0:26:06
«فليتموا الصلاة ما أقاموا»؛ هر چه که آن جا میمانند، نماز را تمام میخوانند.
«فإذا مضوا فليقصروا»؛ اگر بعداً ادامه دادند، تقصیر میشود. اما مادامی که در آن جا متردد ایستادهاند باید تمام بخوانند، چون کمتر از چهار فرسخ رفتهاند.
«ثم قال و هل تدري كيف صار هكذا»؛ میدانی چرا این جور شد؟
«قلت لا أدري»؛ عرض کردم نه.
«قال لأن التقصير في بريدين»؛ دو برید تقصیر است. «و لا يكون التقصير في أقل من ذلك فإذا كانوا قد ساروا بريدا»؛ که چهار فرسخ بوده. «و أرادوا أن ينصرفوا بريدا كانوا قد ساروا سفر التقصير»؛ هشت فرسخ را رفتهاند.
«و إن كانوا ساروا أقل من ذلك لم يكن لهم إلا إتمام الصلاة»؛ چون سفر نشده لذا باید تمام بخواند.
«قلت»؛ حالا اسحاق بن عمار به مطلبی که اول تصریح نکرد تصریح میکند. یعنی به ما می فهماند که آن زمان این طوری بود. «أ ليس قد بلغوا الموضع الذي لا يسمعون فيه أذان مصرهم»؛ اینها الآن سه فرسخ رفتهاند. الآن است که میگوید موضع تقصیر چیست؛ سماع اذان مصرهم. از آن جایی که سماع اذان مصر نکردهاند، حد ترخص است. پس برای او روشن بود. میگویند یابن رسول الله از آن جا که تقصیر کردهاند و دیگر مسافر شدهاند و نمازها را شکسته خواندهاند. الآن هم تا آن جا این همه راه رفتهاند، شما میگویید آن جا دوباره تمام بخوانند؟ سوالش این است:
«أ ليس قد بلغوا الموضع الذي لا يسمعون فيه أذان مصرهم الذي خرجوا منه»؛ آنها که تا این فاصله این همه رفتند؟ اما چه جواب دادند؟ ببینیم خلاف بدیهی گفته اند یا نگفته اند.
«قال بلى»؛ بله، آنها به حدی رسیدهاند که سماع اذان برای آنها تمام شد. وظیفه آنها هم تقصیر شد، اما چرا در سماع اذان را قرار دادند و اجازه دادند که تقصیر کند؟
«إنما قصروا في ذلك الموضع»؛ جایی که دیگر اذان را نمی شنوند، باید تقصیر کنند. چرا؟ «لأنهم لم يشكوا في مسيرهم»؛ چون بیرون رفتند و اذان هم محو شد، حالا دیگر در مسافرت خودشان شک ندارند.
«و إن السير سيجد بهم»؛ میدانند که دیگر مسافرت جدی شد. المسافر الجادّ؛ حالا دیگر من مسافر هستم. از شهر بیرون رفتهام و دارم میروم.
خب اذان چیست؟ شما میبینید که کشاورزها نوعاً بیرون شهر دارند کار میکنند. وقتی که اذان میشود صدای آن میآید. میگوید ظهر شد بلند شوید تا برویم. اذان بلد برای اهل بلد و حومه بلد استیناسی است به اینکه احساس مدنیت دارند. میگویند که الآن من در شهر هستم، بین مردم هستم، بلند شو برویم نماز بخوانیم. اگر اذان طریق است، طریق به حد و بُعد نیست. بلکه طریق به احساس توطن و وقوف در وطن است؛ بودن در یک مدینه و بلد است. حضرت میفرمایند وقتی به جایی رسیدند که اذان را نمی شنوند، الآن کانه میگویند من حالا مسافر جدی هستم.
حالا در صدق مسافر تشکیک هست یا نیست؟ المسافر الجاد لم یشک فی سفره.
شاگرد: جدیتی که امام در اینجا میفرمایند شاید جدیت شخصی آنها بوده که با نیامدن او مردد شده بودند. لذا آن جدیت نقض شده، نه جدیت صدق سفر.
استاد: نه، من عبارت را دوباره بخوانم. لذا است که شیخ صدوق آن را در علل الشرایع آوردهاند. دارند رمز وجوب تقصیر عند خفاء الاذان را تعلیل میکنند.
شاگرد: علاوهبر عنوان مسافر یک چیز دیگری هم شرط است، با علت بودن آن منافات ندارد. لذا یکی عنوان مسافر شرط است که اینها عنوان مسافر را دارند. شرط دیگری که لازم است –اما آنها نداشتند- این بود که نسبت به سیر شاک هستند.
استاد: ما حرف خودمان را میزنیم. الآن هم روی حرف شما تأمل میکنیم.
شاگرد٢: برای سفر دو معنا آمده است. یکی «خرج الی السفر» است و دیگری «قطع مسافة» است. فرمایش شما با معنای دوم سازگارتر است. یعنی او که میخواهد یک مسافتی را طی کند، مسافت هی نسبت به آن تشکیک مییابد. که غیر قار میشود. اما اگر به معنای «خرج الی السفر» باشد؛ به این معنا که از حالتی که درخانه بود خارج شد، این دیگر متواطی میشود.
استاد: من دیروز واضحترین مشکک که سرعت بود را مثال زدم. دیگر اگر کسی بگوید که سرعت مشکک نیست، دیگر دارد با واضحات در میافتد. واضحترین مثال سرعت است. شما میتوانید به همین سرعت نگاه تواطی کنید. ببینید صد کیلومتر سرعت بیشتری است یا بیست کیلومتر؟ معلوم است که صد کیلومتر سرعت بیشتری است. اما صد کیلومتر بیشتر سرعت است یا بیست کیلومتر بیشتر سرعت است؟ هیچکدام. چون دارید به آنها نگاه تواطی میکنید.
برو به 0:32:39
من قبلاً هم عرض کردم. شما هر مسمایی که داشته باشد -که لفظ برای طبیعی آن مسمی وضع شده- این مسمی بین الحدینی دارد؛ یعنی صدق آن بین الحدین است. کف و سقف دارد. وقتی ذهن شما بین الحدین را با بیرون از خودش نگاه میکند، تمام تواطی را میبینید. برایتان واضح هم هست. اما وقتی ذهن شما به خود طبیعت میرود و بین الحدین را در نظر میگیرد، میبینید تشکیک است.
شاگرد: خب لفظ برای چه وضع شده؟ «سفر» برای تلبس به این حد است یا صرفاً برای قطع این حد است؟ مثلاً کسی روزه میگیرد و روزه گرفتن او سیری دارد که غیر قار است. اما در اینجا تشکیک در روزه پیدا نمیکند. مثلاً یک دقیقه از اذان صبح گذشته باشد تا اینکه یک دقیقه به اذان مغرب مانده باشد، همه آنها یک روزه است. تشکیک در روزه داری او نیست. با اینکه به فرد خودش نگاه کند.
استاد: اصلاً اینطور نیست. شما باز دارید نگاه به تواطی میکنید. احکام روزه از طلوع فجر تا غروب آفتاب فرق نمیکند؟! در بعض مواضع چرا حرام است بعد از ظهر افطار کنید؟ همه اش روزه است. خب این چه حرفی است؟
شاگرد٢: در روایت هم هست که صیام برخی جز نخوردن و نیاشامیدن چیزی نیست.
استاد: حالا در صدقش میگوییم.
چند روز است که یادم میرود بگویم. اصل شبهه صدقیه را به شیخ انصاری نسبت میدهند. در کتاب الطهاره مرحوم شیخ تنها یک اشاره دارند. درجاییکه ماء مطلق را میفرمایند: «ثمّ لو شكّ في تحقّق الضابط المذكور- للشكّ في الصدق أو المصداق- عمل بالأصول[23]». من نمیدانم که خود شیخ این را در جای دیگری توضیح دادهاند یا نه. ولی متاخرین آن را از شیخ گرفتهاند و اشاره هم کردهاند.
شبهه صدقیه چه بود؟ شما واضحتر صدق متواطی آب دارید؟ متواطی است اما هی خاک در آب بریزید. همان مثالی است که دیگارن گفته اند. صدق آب بر آبی که با آن خاک مخلوط میشود یک جور است؟ پس شبهه صدیقه اصلاً یعنی چه؟ شبهه صدقیه یعنی در واضحترین متواطی ها هم تشکیک میتواند بیاید. تشکیک در صدق.
شاگرد: یعنی صدق آب در آبی که یک گرم خاک است با آبی که دو گرم خاک دارد، فرق میکند؟
استاد: اگر شما میگویید نمیکند ما حرفی نداریم. شما که این همه کلمه نور را شنیدهاید. نور چراغ با نور خورشید فرقی دارد یا ندارد؟ من تشکیک را در حوزهای که مقصودم است، میگویم. شما ذهن شریفتان را در حوزه تواطی میبرید و میگویید مشکک نیست.
شاگرد: وقتی من به رودخانه میرسم و میگویم این آب است، باید غیر از معنای کنایی، یک معنای حقیقی هم داشته باشد.
استاد: اگر غیر او شد بگویم که آب نیست؟ نه. معنا تشکیک بین الحدین همین است.
شاگرد: من نمیگویم که سلب نمیکنم بلکه فرقی نمیبینم.
استاد: یعنی بین آب گِل با آب زلال فرقی نیست؟ پس چور شما میگویید که آن جا میگویند آب این است؟ شما تا «در آب بودن» را میگویید سراغ تواطی میروید. در اصل آب بودن میگویند که فرقی ندارند. این همان تواطی است.
یکی از حاشیههایی که در خاطرم مانده حاشیه جوهر النضید است. الآن هم هست. مباحثه جوهر النضید میکردیم. رسیدیم به بحث تواطی و تشکیک. فکر کردم و مباحثه کردم. بعد شروع کردم که آن را بنویسم. نوشتم «اعلم ان المشکک…»؛ چهار سطر آن را نوشتم که هنوز هم هست. تا الآن مانده است. بیشتر از بیست سال است. یعنی تا میخواهی آن را تمام کنی جوانب مختلف بحث هجوم میکند. کسانی که در تشکیک خوب کار کردهاند، جاهایی که به قول آن استاد به جای برهان، مخاطبشان را ناز میکنند را میفهمند. یعنی مغالطات و مخلوط کاری هایی که میشود را میفهمند. دیگران بهراحتی تسلیم میشوند و میگویند به به! چه حرفی خوبی بود! اما کسی که کار میکند میبیند که در اینجا مطلب با مخلوط شدن دارد جلو میرود.
یک وقتی است که میخواهید یک چیزی را رد کنید. اما یک وقتی است که می خواهید ذهن شما به آن ارتکازاتی که دارید، برسد. اینکه شما میگویید خلاصه آب است را ما هم قبول داریم. لذا عرض کردم که مثالی بالاتر از سرعت داریم؟ سرعتی که تمثل و سنبل تشکیک است و واضحترین چیز است. فلذا من عرض میکردم –یک عبارتی داشتم که زیاد عرض میکردم- شالوده ذهن بشر، منطق فازی و بینهایت ارزشی است. ولی تار و پود آن منطق دو ارزشی است.
برو به 0:39:09
پارچه یک شالوده دارد که آن را نگاه میکنید؛ نقش دارد، خال دارد، جنس دارد، لطافت دارد؛ انواع چیزها را دارد. وصف هایی که برای پارچه میآورید، در کل برای بافت پارچه است. شالوده ذهن ما منطق بینهایت ارزشی است. حالا شما تأمل کنید. اما تار و پود آن برقرار نمیشود، اصلاً این ساختمان روی هم نمیشود مگر به منطق دو ارزشی. مثلاً مثالی که آقا زدند وبعدا باید مفصل در مورد آن صحبت کنیم؛ مثلاً میگوییم این دستمال کاغذی هشتاد در صد کثیف است. میگویید من که نگفتم صد در صد کثیف است؛ صفر و یک نبود. نگفتم صفر در صد کثیف نیست. گفتم هست اما تا حدی؛ هشتاد در صد؛ پنجاه در صد؛ سی در صد. اینکه خیلی مفهوم واضحی است.
حالا وقتی میگویید هشتاد در صد کثیف است، خود همین هشتاد در صد کثیف بودن، صد در صد «هشتاد در صد» کثیف است؟ یا هشتاد در صد «هشتاد در صد» کثیف است؟ صد در صد. یعنی تار و پود خود هشتاد در صدها روی صد در صد دارد میگردد. روی صفر و یک میگردد. نظم آن برقرار نمیشود الا به صفر و یک. لذا تارو پود معرفت بر دو ارزشی است. تناقض هم که میگویند به این دلیل است.
لذا شما با هیچ مفهومی روبرو نمیشوید که این معضل را در آن دارید. اینکه میگفتم دعا میکنم که مبتلا نشوید همین است. هلال هم همینطور است. بعداً هم در تسمیه هلال و مواردیکه جلو میرویم با آن کار داریم. مطالب ظریف و خوبی است. هر چه هم روی مبادی آن فکر کنید، بعداً برای خودتان مطلب واضحتر میشود. در اینکه ما در هر جایی تشکیک داریم، شکی نیست.
الآن من یک مثال بزنم. سیب متواطی یا مشکک است؟ با ارتکازتان بگویید. سیب متواطی است. یعنی صدق آن بر افرادش بالتشکیک نیست. حالا کسی نصف یک سیب را خورده، سیب بر آن صدق میکند یا نمیکند؟ خب اینکه نصفش خورده شده.
شاگرد: برای کاملش وضع نشده .
استاد: خب برای چه چیزی وضع شده؟
شاگرد: برای واضحتر شدن آن، توجه به آثار مراتب تشکیک خیلی کمک میکند. مثلاً یک مشت خاک در لیوان بریزی یا یک گرم، وقتی آثارش روشن شود خیلی تفاوت میکند.
استاد: قبلاً هم در مباحثهی سال ٩٧ دیدم. آخر مباحثه یک جمله عرض کردم. آن خیلی مطلب مهمی است. یعنی عرف در احتیاجات زبانی، زبان خودش را کامل و فربه میکند؛ پر بار میکند. و لذا هر زبانی در آن جهتی که درگیر هستند پر بارتر هستند. یعنی برای ریز ریز چیزهایی که محل نیازش میشود اسم میگذارد. اما وقتی محل نیازش نیست، اسم نمیگذارد. فرمودید که در یک لیوان آب خاک میریزد. یکی از راههای خیلی راحت این است که شما میتوانید کاملاً نام گذاری کنید. میگویید آب خالص ج است.
شاگرد: آب مقطر
استاد: آب مقطر مضاف و مضاف الیه است. منظور من عَلَم است. زبان کامل این است که وقتی الف میگویید به معنا آب مقطر باشد. عَلَم جنس میشود. یا اسم جنسی که همان کارکرد را دارد. مثلاً به جایی بروید که انواع پلنگ است. اهل محل نیاز داشتند که برای هم پلنگی اسم بگذارند.
شاگرد: تسمیه شتر در سن های مختلفی که دارد.
استاد: ببینید شتر در هر سنی یک اسمی دارد. شما کتاب زکات را که میخوانید باید هی لغت را نگاه کنید؛ شش ماهه، ده ماهه و… چرا؟ چون آن را کار داشتند. نمیتوانستند بگویند شتری که ده ماهش است. نیاز زبان و کمالش به این بوده که جایی که باید صفت و موصوف بیاورند، نام گذاری میکردند. البته در خیلی از زبانها ترکیب میکردند که بعد راحت میشدند. این را در مباحث فقه اللغه عرض کرده بودم. چیزهایی که باورمان نمیشود. مثلاً آفتاب که ما میگوییم مفرد یا مرکب است؟ اگر نگاه کنید، «آف» بهمعنای خورشید است؛ آفتاب یعنی تابش خورشید. از اینها زیاد و مفصل هست. خود خورشید به چه معنا است؟ «خور» بهمعنای بزرگ است. «شید» بهمعنای نور است. خورشید یعنی نور بزرگ. در مباحثه لغت من دهها مورد از اینها را عرض کرده بودم که اصل لغت کلمات ثنائی بوده که پسوند و پیشوند و میان وند زبان را ساخته. بسیاری از زبانها به این صورت است، غیر از زبانهای قیاسی.
شاگرد: در بحثی که الآن داریم؛ سفر، تسمیه نشده؛ عرف روی مراتب مختلف اسم نگذاشته است. الآن باید چه کار کنیم؟
استاد: بله، داشتیم روایت را میگفتیم. الآن امام میخواهند چه کار کنند؟ اگر پذیرفتیم که سفر یک امر تشکیکی است. الآن شارع چه کار میکند؟ حالا به جمع بیاییم. شما که حکومت و … را گفتید؛ ما هی بگوییم که تعارض است و یکی را طرح میکنیم! یا حکومت است، او را بر دیگری حمل میکنیم.
اما وقتی ما مجموع روایات را میبینیم خود حماد یک نفر است، برای ما سه روایت را میگوید، آیا می خواسته برای ما متعارض را نقل کند؟ عرض من این است: نه. او بهراحتی بین اینها جمع میکرده. اصلاً مشکلی نداشته. یعنی یک چیز بسیار ساده را می فهمیده. آن چه بوده؟ میگوید روایات بیت و منزل را بگیرید اما شما دائماً میخواهید صفر و یکی ببینید. و حال اینکه احکام اصلاً صفر و یکی نیست. مثال آن را بزنم. کسی که مسأله بلد نیست کاملاً ذهنش تکان میخورد. من در عوام زیاد دیدهام. اما شما که مسأله بلد هستید، هیچ مشکلی ندارید.
روزه بر شیخ و شیخه واجب هست یا نه؟ همه مسأله گو هستید. سید میگویند «یجوز للشیخ و الشیخه الافطار». در عروه میگفتند که ما یک شرائط صحت صوم داریم و یک شرائط وجوب صوم داریم. بعد در شرائط آن گفتند که پیر مرد و پیر زن جایز است که افطار کنند. خلاصه شما میگویید پیر مرد و پیر زن روزه بگیرد یا نگیرد؟ شما چه میگویید؟
برو به 0:46:57
شاگرد: اگر خیلی پیر مرد باشد، نگیرد.
استاد: خیلی پیر مرد که قضیه آقای دانش است. یک وقتی بود که حاج آقا روزه بودند و حالشان به هم خورده بود. با حال خیلی ناجور آورده بودنشان. آقازاده ایشان گفته بودند با یک شوخیای که آقای دانش به گفته بودند، من آقا را راضی کردم. بعد از یک حال بسیار بد و زحمت بسیار حاضر نبودند روزه را بخورند. ما آب جوش آورده بودیم و هر چه اصرار میکردیم ایشان حاضر نمیشدند. میگفتند که من شوخی آقای دانش یادم آمد. این شوخی را گفتم و حاج آقا لبخندی زدند و خوردند.
شوخی این بود: میگفتند یک روز آقای دانش آمدند اندرونی و پیش آقای ما نشستند؛ همین مسأله وجوب روزه بر پیر مرد و پیر زن را پرسیدند. خلاصه نمیدانم چه صحبت شده بود. میگفت وقتی آقای دانش آمدند بروند به من گفتند معلوم میشود آقای شما افطار را بر شیخ و شیخه جایز میداند اما بعد از وفات. میگفت ایشان این شوخی را کرد و رفت. گفت آن روزی که حال آقا به هم خورده بود؛ خیلی بد حال بودند، میگفت که من ایشان را بلند کردم و به اتاق آوردم. با همه اینها هی به ایشان میگویم بخورید، اما افطار نمی کردند. گفتم به قول آقای دانش شما جایز میدانید اما بعد از وفات. میگفت با این شوخی لبخندی زدند و افطار کردند. حالشان هم بد شد. بعد هم مدتی به بیمارستان رفتند.
من میخواهم این را عرض کنم: شارع مقدس یک کاری کرده که سماع اذان و دخول به بیت و خروج از بیت، با هم مانعة الجمع نیست. با هم در یک نظام تشریع جمع میشوند. یعنی وقتی شما ادله را میبینید کاملاً با هم جمع میشوند. ببینید چرا وقتی اذان را نشنیدند، شکسته شد؟ میفرمایند «إن السير سيجد بهم». حالا دیگر سیر جدی است. یعنی چه؟ یجب علیه التقصر. وقتی از منزل خارج میشود چه؟ یجوز له التقصیر.
اقوال مفصلی در اینجا داریم. در مستمسک هم هست. بسیاری از فقها در این فاصله را حمل بر تخییر کردهاند. من بهشدت با این تخییر مخالف هستم. ولو مآل عرض من و خروجی آن منافاتی با این ندارد. اما تحلیل کلاس فقه بسیار مهم است. ما روایات را نگاه میکنیم و میگوییم تعارض شد و حالا تخییر. این خیلی ناجور است که ما اول تعارض را درست کنیم و بعد از روی ناچاری بگوییم تخییر. خب قبل از اینکه تخییر را بگوییم، ببینیم که تعارض هست یا نیست. وقتی ما بهراحتی میتوانیم مضمون دو روایت را ببینیم، اصلاً نوبت به تعارض نمیرسد. اصلاً کنار هم هستند. تعارضی ندارند که من بگویم تخییر جاری است. کجای آن تخییر است؟! هر کدام از این روایات دارد انشاءات طولی را میگوید. این دارد این را میگوید و آن هم آن را میگوید. آیه شریفه چه میگوید؟ «وَ عَلَى الَّذينَ يُطيقُونَهُ فِدْيَةٌ[24]»؛ اگر سختت هست فدیه بده. اما «وَ أَنْ تَصُومُوا خَيْرٌ لَكُمْ[25]».
این سؤال را بگویم، ادامه آن شنبه. حالا پیر مرد و پیر زنی که «یجوز لهما الافطار»، اگر روزه بگیرند، روزه شان مستحبی است یا واجب؟
شاگرد: واجب است.
استاد: کسی که «یجوز له الافطار» چطور روزه اش واجب است؟ سؤال مهمی است. سؤال دوم: روزه گرفتن آنها، روزه همان ماه مبارک است، یا یک امر جدید استحبابی است؟ ببینید ارتکازات شما میگوید روزه ماه مبارک است و روزه واجب هم هست. پس چطور «یجوز له الافطار»؟ این همانی بود که در اجتماع امر و نهی گیر افتادیم و اسم آن را بردیم. در بدنه فقه، اجتماع احکام است. اگر حیثیات اینها را ملاحظه کنید، در بسیاری از جاها برای شما تعارضی پیش نمیآید.
شاگرد: صوم واجب را در سفر جایز میدانید؟
استاد: نه، شنبه تذکر دهید. «صدقة الله لاترد» یکی از مهمترین مبانی برای جمع بسیاری از روایات است. خود ائمه علیهالسلام فرمودند. ما با مضامین روایات کار داریم. نه، صوم در سفر جایز نیست. مگر اینکه «لم یقرء علیه آیة التقصیر». اگر جاهل باشد و روزه بگیرد، صحیح است و قضاء هم ندارد.
شاگرد: «ان تصوموا خیر لکم» را که فرمودید تصور کردم که جایز میدانید.
استاد: نه، آنکه برای سفر نبود. «فَمَنْ كانَ مِنْكُمْ مَريضاً أَوْ عَلى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ[26]»؛ او نمیتواند بگیرد.
شاگرد: اهلسنت این را به هر دو میزنند.
استاد: ببینید «کُتِبَ عَلَيْكُمُ الصِّيام[27]» که برای اصل تشریع است. آیه بعد چیست؟ «وَ عَلَى الَّذينَ يُطيقُونَهُ فِدْيَةٌ[28]»، آیه بعد: «فَمَنْ شَهِدَ مِنْكُمُ الشَّهْرَ فَلْيَصُمْه[29]». آیا مضامین این آیات ناسخ هم هستند؟ آقای طباطبائی میفرمایند کسانی که در اینجا قائل به نسخ هستند، « ولعمري إنه ليس إلا لعبا بالقرآن [30]» است. میگویند که نسخ کجا بود؟ آیات به این قشنگی به هم مرتبط هستند. لذا سفر برای «ان تصوموا خیر لکم» نیست. آن برای «علی الذین یطیقونه» است. الاقرب یمنع الابعد.
برو به 0:53:08
شاگرد: طبق فرمایش شما انسانی که یک سالش میباشد تا چهل ساله شود، تشکیک پیدا میکند؟
استاد: بله، بچه در قنداق انسان است و اعلم یک زمان هم انسان است.
شاگرد: نطفه..
استاد: حالا آن ممکن است مجاز باشد. بعد از اینکه در او روح دمیده شد انسان میشود.
شاگرد: اگر از چهل سال به پایین آمد و هشتاد سالش شد، کانه انسان هشتاد ساله دوساله است.
استاد: «وَ مِنْكُمْ مَنْ يُرَدُّ إِلى أَرْذَلِ الْعُمُر[31]». اتفاقا میخواستم مثال سرعت را بزنم. ببینید ماشینی که دارد شتاب میگیرد و از بیست کیلومتر دارد به صد کیلومتر میرود، با ماشینی که شتاب منفی دارد؛ از صد کیلومتر شتاب منفی میگیرد تا به بیست کیلومتر بیاید، سرعت کدام یک از اینها بیشتر است؟ کدام یک سرعت بیشتری دارند؟ آن صد کیلومتر است و دارد شتاب منفی میگیرد تا به بیست کیلومتر بیاید. دیگری بیست کیلومتر است اما دارد شتاب میگیرد تا به صد کیلومتر بیاید، کدام یک از اینها سرعتشان بیشتر است؟
شاگرد: صد کیلومتر.
استاد: این یک نگاه است. میگویید خب آن صد کیلومتر است. اما او دارد کم میشود. سرعتی است که از حیث توان سرعت روبه نفی است.
شاگرد: آن صد است و این بیست است.
استاد: بله، سرعت لحظهای آن است. من هم همین را عرض میکنم. یعنی وقتی شما به سرعت نگاه میکنید، با نگاه های مختلف احکام مختلفی میآید. اگر لحظهای نگاه میکنید، آن صد است و این بیست است، معلوم است که آن بیشتر است. اما اگر همینجا مشتق گیری کنید؛ مهم بودن مشتق در ریاضی برای چیست؟ یعنی شما میگویید که من میخواهم در اینجا مشتق سرعت لحظه را ببینم چقدر است. این شتاب است. میگویید آن منفی است و این مثبت است. مثبت بیشتر است یا منفی؟! مثبت بیشتر است.
شاگرد: ما میگوییم که احکام نور خورشید متفاوت است. اما علت اینکه در سفر میگوییم احکامش متفاوت است، از باب مشکک بودن سفر نیست. بلکه از باب مسائل دیگری است.
استاد: شما « إن السير سيجد بهم» را چه کار میکنید؟
شاگرد: مثلاً کسی که در مشهد هست یک احکامی دارد و آنکه در تهران است و تازه راه میافتد. اینکه احکام مختلفی دارد به این دلیل نیست که سفر مشکک است. چون برگشتن او هزینههای مختلفی دارد که برای او نمی صرفد.
استاد: شما به سفر نگاه فیزیکی میکنید. اصلاً وقتی سفر را در مقوله حقوق و علوم اجتماعی میبریم، به آن نگاه فیزیکی نمیکنیم. شما راست میگویید. حرکت هم مثل صومی است که آقا فرمودند. تشکیکی که من عرض میکنم در فضای انشاء علوم اعتباری است. ملاحظه مصالح و مفاسد و سائر ضوابط است. نه نگاه فیزیکی به یک سفر. چون مقوله سفر، یک مقوله عرفی است. عرف میگوید که من حال مسافر را دارم یا ندارم. شما چرا میگویید راننده قصر نکند. چرا میگویید «من بیته معه قصر» نکند؟ یا کسی که کمتر از هشت فرسخ برود قصر نکند؟ اصلاً راننده طوری است که ولو مسافر است، اما احساس مسافر را ندارد. پس معلوم میشود مسافر بهعنوان یک مقوله اجتماعی نه فیزیکی، در ذهن عرف قابل تشکیک است. خانوادهای که در خانه بودند و بیرون نرفته اند، الآن که با شوهرشان که راننده است، میروند، بیشتر مسافر هستند تا کسی که راننده است. یعنی چه که بیشتر مسافر است، همه که با یک ماشین میروند؟ چون نگاه فیزیکی به کار است.
شاگرد٢: پس شما تواطی و تشکیک در منطق را به آن معنا قبول ندارید؟ آنها تواطی را در خود مفهوم میبردند. شما آن را قبول ندارید.
استاد: تواطیای که آنها میگفتند را در هر مفهومی قبول دارم.
شاگرد: نسبت به بیرون درست است. اما تحلیل آنها منظور شما نبود.
استاد: منظور آنها این بود که فرد واضح از این طرف را با فرد واضح از آن طرف را میگرفتند و تقسیم میکردند. و حال اینکه تحلیل دقیقی که کردیم این بود: اساساً مفهوم یک بهرهای از تشکیک دارد. حتی در مباحثهای که داشتیم آن را در اعداد بردیم. عدد پنج متواطی یا مشکک است؟ دیگر واضحتر از این میشود؟ عدد پنج. اصلاً وقتی آدم مثالها را که میآورد و جلو میرود باورش نمیشود که پنج هم میتواند مشکک باشد. پنج که واضحترین متواطی است.
شاگرد: واجب الوجود که مشکک نیست.
استاد: در واجب الوجود بالغیر و واجب الوجود بالذات، تشکیک هست یا نه؟
شاگرد: در بالذات چه؟
استاد: مصداق واجب الوجود بالذات را میگویید یا مفهوم آن؟
شاگرد: مفهومش
استاد: در واجب الوجود بالذاتی که در جمیع صفاتش بالذات است با واجب الوجود بالذاتی که در یک وجود محدود بالذات است، تشکیک هست یا نه. در مصادیق حرف دیگری است. تشکیک در وجود است یا در ماهیت؟ همینجا خودش یک معرکهای است. عدهای از علماء گفته اند که تشکیک در ماهیت نیست، بعد میگویند از اسرار حکمت ما این است که تشکیک در ماهیت را قائل هستیم. اسرار نمیخواهد. تشکیک باید تحلیل شود. تا تحلیل نشده اینها را داریم. شما اول باید تحلیل منطقی و مفهومی کنید که رمز تشکیک و تواطی چیست؟ اگر رمزش معلوم شد آن وقت میبینید که ماهیت مشکک است. دلتان جمع باشد. در مباحثه عرض کردم. وجود مشکک است یا نیست؟ به یک معنا بله، دلتان جمع باشد. هر دو مشکک هستند. و به یک معنا هر دوی آنها تواطی دارند. چون وقتی درکی که از مفهوم و رابطه آن با مصداق را تحلیل کردیم، همه اینها سهل است.
شاگرد: طبیعت عدد مشکک است یا فرد آن مشکک است؟
استاد: نکته این است که اساساً تشکیک در صدق مفهوم بر فرد است. همین جور اگر مفهوم را نگاه کنیم مشکک است؟ نه. وقتی میخواهد صدق کند تشکیک پیدا میکند.
شاگرد: در إعدادش.
استاد: آن إعداد خودش یک تحلیل دیگری است. معرکه گیری جدایی میخواهد.
والحمدلله رب العالمین
کلید: تواطی، تشکیک، تسمیه، تشکیک در صدق مفاهیم، حد ترخص، سماع اذان، «رویت» در حد ترخص، تشکیک در سفر، انشائات طولی، تواری عن البیوت، شبهه صدقیه، احتیاجات زبانی.
[1] http://amafhhjm.ir/wp/almobin/Amafhhjm/q-tfs-009-122-feqh/q-tfs-009-122-feqh-020-salat-9000-mosaafer-trakhos-00000.html
[3] همان
[4] مستمسك العروة الوثقى ج٨ ص ١۶
[5] تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان)، ج4، ص: 230
[6] المحاسن، ج2، ص: 371
[7] …الموضع الذي يجب عليهم فيه التقصير قصروا فلما…قلت أ ليس قد بلغوا الموضع الذي لا يسمعون فيه أذان مصرهم الذي خرجوا منه قال بلى إنما قصروا في ذلك الموضع لأنهم لم يشكوا في مسيرهم و إن السير سيجد بهم فلما جاءت العلة في مقامهم دون البريد صاروا هكذا المحاسن، ج2، ص: 312
[8] الفقه المنسوب إلى الإمام الرضا عليه السلام، ص: 159
[9] من لا يحضره الفقيه، ج1، ص: 436
[10] الفقه المنسوب إلى الإمام الرضا عليه السلام، ص: 162
[11] تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان)، ج4، ص: 228
[12] الكافي (ط – الإسلامية)، ج3، ص: 434
[13] تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان)، ج3، ص: 222
[14] قرب الإسناد (ط – الحديثة)، النص، ص: 172
[15] قرب الإسناد (ط – الحديثة)، النص، ص: 164
[16] الحدائق الناضرة في أحكام العترة الطاهرة ج١١ ص٣٧٧
[17] الكافي (ط – الإسلامية)، ج4، ص: 518
[18] همان
[19] الكافي (ط – الإسلامية)، ج3، ص: 434
[20] المحاسن، ج2، ص: 370
[21] همان
[22] المحاسن، ج2، ص: 312
[24] البقره ١٨۴
[25] همان
[26] البقره ١٨۴
[27] همان ١٨٣
[28] همان١٨۴
[29] همان١٨۵
[30] الميزان في تفسير القرآن ج٢ ص ١٢
[31] النحل٧٠