مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 45
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ۴۵: ١۴٠٠/٠٩/١۵
در باب وضو مىگويند حدّ صورت كه بايد شسته شود آن مقدارى است كه ميان رستنگاه مو و چانه (از طرف طول) و آن مقدارى كه ميان انگشت شست و انگشت «ميانه» قرار مىگيرد، از طرف عرض است[1]
در باب وضوء حد وجه را متعارف قرار دادند. شما هم در باب توضیح حکم نوعی و شخصی مطلبی را فرمودید. ان شالله مفصل به آن میرسیم.
دیروز نشد مطلبی را عرض کنم. مرحوم حکیم در جلد دوم، صفحه٣٣٠، قطعهای از عبارات را دارند که خیلی خوب است. میخواستم دیروز به آنها اشارهای بکنم که نشد. برای توضیح اینکه وجه در اینجا اطلاق دارد و بههیچوجه اطلاق آن از بین نمیرود. در اینجا تعارف کار دیگری را انجام میدهد. این جور نیست که تعارف بیاید و افراد غیر متعارف را بیرون کند. جالب هم بود داشتم در نرمافزار به دنبال مطلب دیگری میگشتم، در کتاب العروه مع التعلیقات، تعلیقات ایشان را دیدم. خود ایشان که در اینجا مثال میزنند، اما تعلیقه ایشان در نرمافزار آمد. همان حرف دیروز من را ایشان توضیح میدهند و میگویند که مقصود سید هم همین است. یعنی تعارف این نیست که شما صورت غیر متعارف را بهصورت غیر متعارف بشورید. بلکه صورت غیر متعارف را به همان شکلی که صورت متعارف را می شورند، باید بشورید. تصریح میکنند. میگویند که مقصود سید هم همین است.
شاگرد: مقصود حاج آقای زنجانی در اینجا هم همین است. آقای خوئی هم در حاشیه تذکر دادهاند.
استاد: آقای حکیم هم تذکر دادهاند. البته این چند روز نشده که آن را بخوانم[2].
علی ای حال من حرفی ندارم. آن چه که در ذهن منِ طلبه هست این است که کلمات علماء را برویم و برگردیم؛ اول آنها را بفهمیم، بعد هم از کلمات علماء برای پیشرفت بحث استفاده کنیم. نه اینکه نفهمیده از آنها رد شویم. اول کلمات علماء را بفهمیم. بزرگترین کار ما این است.
حاج آقای یک جملات کوتاهی داشتند که کلید برای خیلی از جاها است. میفرمودند شیخ مرتضی –شیخ مرتضی انصاری- از تردد در کلمات علامه و محقق شیخ مرتضی شد. این خیلی جمله بزرگی است. یعنی همه قوه علمی شیخ و جلالت او از انس با کلمات با امثال اینها است. اصلاً کار ما طلبهها این است. ما کلاهمان را به عرض میاندازیم که حرف علماء را بفهمیم. عبارت آنها را بخوانیم و بفهمیم. ولی صحبت سر این است که اگر آنها را فهمیدیم آن وقت جمعبندی کنیم. از جمعبندی کلمات علماء برای پیشرفت بحث و موانعی که سر راه میآید استفاده کنیم.
الآن ایشان تعارف وجه را بهعنوان اولین مورد، برای چه چیزی به کار بردهاند؟ برای اینکه بگویند تلسکوپ مجزی نیست. خب این تعارفی که خودتان توضیح میدهید به بحث تلسکوپ ربطی ندارد. این از آن لازم گیری نمیشود. این نیست که چون اینجا تعارف است پس در آن جا هم تلسکوپ مجزی نیست. خب باید بین یک دلیل با مدلول ملازمه باشد. بین یک دلیل با مدعی باید ملازمه باشد. این عرض من بود.
برو به 0:06:32
عبارات مرحوم آقای حکیم را در همینجا بگویم. مرحوم آقای حکیم بعد از اینکه توضیح میدهند باید هر صورتی شسته شود، میفرمایند: « ثمَّ إن ظاهر الصحيح سؤالاً وجواباً[3]»؛ حالا حد متعارفی که صحبت میکنند، چیست؟ میگویند مقصود حد از تعارف، فقط تعرّف بر اجزاء وجه است. تعارف کار دیگری ندارد. لذا در صفحه ٣٣١ میفرمایند:
أن المقصود بالجواب تحديد ذلك المفهوم الواحد وتمييزه عما يتصل به ، فيكون التحديد بما بين الإبهام والوسطى لا على نحو الموضوعية ، بل على نحو الطريقية إلى التحديد بأجزاء الوجه التي قد تزيد مساحتها على الحد المذكور وقد تنقص. ولأجل أن الأصحاب فهموا ذلك حملوا الإصبعين على المتعارف منهما في الوجه المتعارف لا مطلقاً[4]
«أن المقصود بالجواب تحديد ذلك المفهوم الواحد وتمييزه عما يتصل به، فيكون التحديد بما بين الإبهام والوسطى»؛ که متعارف است. «لا على نحو الموضوعية»؛ موضوعیت ندارد. «بل على نحو الطريقية إلى التحديد بأجزاء الوجه»؛ این متعارف است؛ طریقیت به اجزاء وجه دارد.
قبل از اینجا –صفحه٣٣٠- اشکالاتی را داشتند: «وامتناع التحديد بالأقل والأكثر ظاهر»؛ نمیشود که تحدید بیاید و بگویند که حد آن یا بیست سانت یا بیست و پنج سانت است. حد به یکی از زیادی و کمی ممکن نیست. زیادی آن لغو میشود؛ آن اقل حد میشود.
در اینجا میگویند:
نعم قد يشكل أيضاً الحمل على المتعارف في الوجه والإصبعين ، لاختلاف المتعارف فيهما بالزيادة والنقصان أيضاً. وقد يدفع بأن الإرجاع إلى عموم المتعارف بلحاظ أن الأقل حكم واقعي ، والأكثر حكم طريقي ، بمعنى كون الأكثر طريقاً إلى ثبوت الأقل[5]
«نعم قد يشكل أيضاً الحمل على المتعارف في الوجه والإصبعين»؛ شما میگویید که حد، دست متعارف و صورت متعارف است. خب خود متعارف هم که کم و زیاد دارد. یک ذره تفاوت میکند. آن را چه کار کنیم؟
«لاختلاف المتعارف فيهما»؛ دستها فرق می کند و صورتها هم فرق میکند. این جور نیست که هر دستی با هر صورتی نسبت برابر داشته باشد. گاهی صورتها بزرگتر است و دست خود شخص کوچک تر است. اصلاً نسبت سنجی در خود یک شخص هم محل اشکال است. چه کار کنیم؟ کدام یک از متعارف ها را بگیریم؟
اینجا یک نکتهای میگویند. میگویند وقتی قرار شد طریق باشد، آن معرف همان اقل است. چرا؟ چون نمیشود که بین اقل و اکثر تحدید کنند. لذا میفرمایند: «وقد يدفع بأن الإرجاع إلى عموم المتعارف بلحاظ أن الأقل حكم واقعي ، والأكثر حكم طريقي»؛ آن چه که تحدید اصلی است، همان کمتر است. بیشتر، کاشف از حصول آن حد است. مثل اینکه میگوییم مقدار این پارچه چقدر باید باشد؟ در یک جا میگویید اگر میروی پارچه بگیری ده سانت بگیر. یک جای دیگر میگویید اگر میخواهی پارچه بگیری ١٢ سانت بگیر. کسی که هر دو تا را دیده میفهمد که مقصود همان ١٠ سانت است. دوازده تا برای این است که قطعاً آن ده تا را بیاوری. وقتی هم که ١٢ آمد، ده هم در آن هست.
اینها قطعاتی از عبارت ایشان بود که از نظر فکر در فضای بحث خیلی نافع است.
شاگرد: ایشان تحدید را در انشاء ثبوتی گرفتند؟
استاد: بله، ظاهر عبارتشان این است. غیر از عبارت صاحب عناوین است.
علی ای حال ایشان هشت مثال زدهاند که یکی از آنها وجه است. الآن مطلب آن را عرض کردم. مثال دوم، کر است. سوم خطوه است. چهارم مناطق قطبی و بلاد متعارف است. پنجم حد ترخص است. ششم جلد و شلاقی که میزنند است. هفتم جرم نجاست است. هشتم استهلاک ماده نجس است. همه اینها را مثال میزنند برای اینکه ناظر به متعارف است. از مهمترین آنها حد ترخص است. ملاحظه کردید در مطلب نوعی و شخصی که بیان کردند، حد ترخص را هم گفته بودند.
در نقل قولی که از حاج آقای سیستانی در مورد میقات کرده بودند، هم در جواب عربی و هم فارسی، ذکر حد ترخص شده بود. چرا؟ چون یک چیزی است که کاملاً به ذهن میآید. به تعبیری که در کتاب رویت هلال بود، تمام کسانی که قائل هستند تلسکوپ فایده ندارد، لوائی که جلو بحث میآورند مسأله حد ترخص است. ایشان گفتند که تا این مثال را میآورند همه میمانند. چرا؟ چون واضح است که در حد ترخص، تلسکوپ فایده ندارد. چون واضح است، اوضح افراد را جلو میآورند تا فضای بحث رنگ دیگری را به خودش بگیرد.
لذا در مورد حد ترخص امروز سریع عرض کنم. مقدمات آن این جور که به خیال من میرسد یا آن چیزی که مشهور است تفاوت میکند. فقط باید مقدمات آن را عرض بکنم تا به ذهن شما بیاید. پس یکی از مهمترین بحثهایی که در مسأله تلسکوپ داریم، مسأله حد ترخص است.
در حد ترخص میگوییم باید دیوار را ببینند(رویت). من ابتدا متن سید در عروه را سریع میخوانم تا در ذهنتان حاضر شود.
برو به 0:13:29
الثامن : الوصول إلى حد الترخص ، وهو المكان الذي يتوارى عنه جُدران بيوت البلد ويخفى عنه أذانه، ويكفي تحقق أحدهما مع عدم العلم بعدم تحقق الآخر ، وأما مع العلم بعدم تحققه فالأحوط اجتماعهما ، بل الأحوط مراعاة اجتماعهما مطلقاً ، فلو تحقق أحدهما دون الآخر إما يجمع بين القصر والتمام وإما يؤخر الصلاة إلى أن يتحقق الآخر ، وفي العود عن السفر أيضاً ينقطع حكم القصر إذا وصل إلى حد الترخص من وطنه أو محل إقامته ، وإن كان الأحوط تأخير الصلاة إلى الدخول في منزله أو الجمع بين القصر والتمام إذا صلى قبله بعد الوصول إلى الحّد.[6]
«الثامن»؛ هشتمین شرط شکسته شدن نماز مسافر این است:
«الوصول إلى حد الترخص، وهو المكان الذي يتوارى عنه جُدران بيوت البلد»؛ حد ترخص مکانی است که از او دیوارهای خانههای شهر مخفی میشود. اگر مناره مخفی نشده، فایده ندارد. بلکه باید خانهها مخفی شود. گنبد از او مخفی نشده اعتباری ندارد. بلکه باید جدران بیوت البلد از او مخفی شود. مرحوم سید اول این حرف را میزنند و بعداً حدود ١٢-١٣ فرع در مورد آن میآورند. من سریع مطلب را عرض میکنم که در نظرتان بیاد.
«ويخفى عنه أذانه»؛ مکانی است که دیوارهای شهر دیده نشود و اذان شهر هم مخفی شود. هر دوی آنها یا یکی از آنها؟ البته در اینجا بین اشهر و مشهور و متقدمین و متاخرین تفاوتهایی هست. عبارت مفتاح الکرامه را هم آوردهام.
«ويكفي تحقق أحدهما مع عدم العلم بعدم تحقق الآخر»؛ اذان مخفی شد، اما نمیدانیم دیوار مخفی شده یا نشده، کافی است. «و أما مع العلم بعدم تحققه فالأحوط اجتماعهما»؛ اگر میدانیم که اذان مخفی شده اما دیوار مخفی نیست، احوط این است که صبر کند تا هر دو مخفی شود.
«بل الأحوط مراعاة اجتماعهما مطلقاً»؛ یعنی اگر یکی از آنها شد، صبر کند تا دیگری هم محقق شود.
«فلو تحقق أحدهما دون الآخر إما يجمع بين القصر والتمام وإما يؤخر الصلاة إلى أن يتحقق الآخر»؛ این برای ذهاب و وقتی است که از شهر بیرون میرود. اما در برگشتن چه طور؟ میفرمایند آن هم همینطور است.
«و في العود عن السفر أيضاً ينقطع حكم القصر إذا وصل إلى حد الترخص من وطنه أو محل إقامته ، وإن کان الاحوط..»؛ چطور شد که این احوط در ذهاب نبود، اما در اینجا هست؟
«و ان كان الأحوط تأخير الصلاة إلى الدخول في منزله»؛ تا به خانهاش برسد. حتی در ورودی بلد هم نه. بلکه به خانه خودش برسد.
«أو الجمع بين القصر والتمام إذا صلى قبله بعد الوصول إلى الحّد»؛ این فتوای سید است. بعد شروع میکنند ١٣ فرع بهدنبال آن میآورند. اینکه باید متعارف چگونه باشد و.. . همه مطالب را میآورند.
تاریخ این مسأله بسیار مهم است. الآن از نظر فتاوا در جایی هستیم که من شکی ندارم مشهور بین اصحاب این است که معذریت دارد. یعنی هر کجا فروعات خلاف حکم واقعی شد؛ این شهرت که کاد ان یکون اجماعا؛ این شهرتی است که دم به دم اجماع است. مخالف چه کسی است؟ یکی- دو نفر هستند آن هم برای قبل است. پس ما این پشتوانه را داریم. از نظر فتوا و خروجی کار و معذریت این اجماع و شهرت من مشکلی اصلاً ندارم.
ولی صحبت سر این است که ما میخواهیم از این بحث رویت جدران برای کوبیدن مسأله رویت با تلسکوپ استفاده کنیم. در اینجا باید ببینیم که بحث چیست. پشتوانه اش و ادله اش چیست.
آن چه که در مانحن فیه جالب است، این است که ما در نصوص اساساً مخفی شدن جدران نداریم. مخفی شدن دیوار تلقی مشهور اصحاب از نص است. لذا در طول تاریخ فقه عدهای هم که آمدند گفتند که این از کجا آمده. همینطور آن را مورد سؤال قرار دادند. در کتاب رویت هلال از کتاب الصلاة آشیخ عبد الکریم نقل کرده بود. ایشان هم میگویند «و الذی یخطر بالبال..»؛ نص به آن چیزی که آنها تلقی کردهاند ارتباط تام ندارد. آن نص چیست؟ ببینید در یک نص نیامده که اذان مخفی شود و دیوارها دیده نشود. اصلاً در یک نص نیست. در دو نص است با لحن های مختلف. بعداً جمع شده و این مشکلات را پیش آورده. در یک جا نیست.
خب حالا اصل آن چه بوده؟ اگر شما بدوا نگاه کنید، سماع اذان با گوش است؛ امواج صوتی و برد خاص خودش و… . سرو کار چشم با چیست؟ با نور است. سرعت نور با سرعت صوت، خصوصیات نور با خصوصیات صوت فرق میکند. لذا صاحب حدائق و دیگران به آن اشاره کردهاند. من در بیابان صدفةً کسی را دیدم که از دور تیراندازی میکرد. در بیایان شکار میکرد. وقتی که تیر را میانداخت تکان خورد شکارچی را میدیدم اما مدتی بعد صدای تیر میآید. خب روشن است که انتقال تکان خوردن او به چشم ما از طریق نور است. سرعت نور بسیار زیادتر است. اما صدای تفنگ باید بیاید. صوت ثانیهای ٣٠٠ متر است. اما نور را ببینید که چقدر تفاوت میکند. لذا صوت به این شکل است. مخصوصاً اینکه میگویید بلندگو هم مجزی نیست. حتی تصریح میکنند اگر بالای مناره باشد و عالی الصوت باشد، باز فایده ندارد. باید بالای مناره و عالی الصوت نباشد. بلکه متعارف باشد. اذان متعارف باشد. عبارت سید و دیگران هم در اینجا هست.
برو به 0:19:56
همین اول این آدم را به فکر وا میدارد که چطور حد ترخص دو علامت دارد اما حدود این دو با هم تفاوت دارد؟ سرو کار او با نور است؛ میخواهد دیوار شهر را ببیند. خب دیوار را از فاصله دور میبیند. حالا شبه آن را هم نگوییم؛ اما تمایز بیوت را از فاصله زیاد میبیند. اما سماع اذان نمیآید. چون سماع اذان متعارف در اثر اصطکاک از بین میرود. امواج صوتی رقیق میشود ولو هم به گوش او برسد اما دون آستانه شنوایی است. وقتی دون آستانه شنوایی است، دیگر نمی شنود.
این دو علامت به این شکل است. مرحوم صاحب مفتاح الکرامه این را توضیح میدهند. چاپ جدید، جلد دهم، صفحه ۴۴۶. میفرمایند:
و السرّ فی تعبیر الکلّ بتواری الجدران عنه لا تواریه عنها مع وروده فی الصحیح هو أنّ المکلّف لا یدرک تواری نفسه عن الجدران إلّا علی سبیل الخرص و التخمین فکیف یجعله الشارع معیاراً. و التواری من باب التفاعل مأخوذ فیه کونه من الطرفین کباب المفاعلة و إن کان أحدهما فاعلًا و الآخر مفعولًا، فالمراد من الصحیح أنّه إذا تواری عن البیوت تکون البیوت متواریة عنه فیعتبر المکلّف تواریها عنه[7]
«و السرّ فی تعبیر الکلّ بتواری الجدران عنه»؛ چرا اصحاب در اینجا فرمودند خفاء الجدران؟
«لا تواریه عنها»؛ یعنی ما اصلاً راجع به خفاء جدران بیش از یک حدیث نداریم. ولو حدیث خیلی خوبی است. در کافی و تهذیب و فقیه آمده اما خلاصه یک روایت است. راجع به سماع اذان چند روایت داریم، اما راجع به دیدن و خفاء جدران تنها یک روایت داریم. روایتی هم که در دستها هم هست. در این روایت یک تعبیر روشنی هم هست. چه زمانی قصر میکند؟ «اذا تواری عن البیوت». نه «اذا تواریت البیوت عنه». مخفی شدن و پیدا شدن دیوار مطرح نیست. برعکس است. یعنی او تواری عن البیوت.
تعبیر واضح است و هیچ مشکلی هم ندارد. تلقی مشهور اصحاب این بوده. حالا صاحب مفتاح الکرامه توضیح میدهد که چرا اصحاب از «اذا تواری عن البیوت»، این «اذا تواری الجدران عنه» را فهمیدهاند؟
شاگرد: وقتی که او نمیبیند، آنها نیز او را نمیبینند.
استاد: بله این را دارند توضیح میدهند.
«مع وروده فی الصحیح»؛ تعبیری که در صحیح آمده «اذا تواری المسافر عن البیوت» است. نه تواری البیوت عنه. با اینکه تعبیر به این صورت است اما اصحاب آن را برعکس کردهاند. چرا؟
«هو أنّ المکلّف لا یدرک تواری نفسه عن الجدران إلّا علی سبیل الخرص و التخمین»؛ او دارد در بیایان میرود. بگوید که مردم من را میبینند یا نمیبینند؟ چه میداند. او باید آن جا باشد تا بداند کسی او را میبیند یا نمیبیند. خودش که نمیبیند. هی باید احتمال دهد که حالا اهل بلد من را میبینند یا نمیبینند. من از اهل بلد مخفی شدهام یا نشدهام. هی باید تخمین بزند. اصحاب گفتند خب مقصود این بوده که اگر او از چشم اهل بلد مخفی شود به این معنا است که اگر او هم روی برگرداند اهل بلد مخفی شده باشند.
«فکیف یجعله الشارع معیاراً»؛ معیار تخمین و خرص که فایده ندارد.
«و التواری من باب التفاعل»؛ تواری هم که تفاعل است. «مأخوذ فیه کونه من الطرفین کباب المفاعلة و إن کان أحدهما فاعلًا و الآخر مفعولًا»؛ در باب تفاعل که هر دو فاعل هستند. باب مفاعله است که یکی از آنها مفعول است.
«فالمراد من الصحیح أنّه إذا تواری عن البیوت تکون البیوت متواریة عنه فیعتبر المکلّف تواریها عنه»؛ مکلف که در بیابان میرود بر میگردد و نگاه میکند که تواری شدهاند یا نشدهاند.
خب ببینید این یک استدلال بود. نظر مشهور اصحاب هم واضح بوده و فتوا بهدنبال آن آمده. اما آیا واقعاً «تواری عن البیوت» ملازمه قطعیه با آن طرفش دارد و اصلاً مقصود این است؟ گاهی آدم یادش نیست. اما خدای متعال گاهی کاری میکند. همین امروز به این آیه شریفه برخورد کردم. «وَ إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظيم»[8]. بعد میفرماید «يَتَوارى مِنَ الْقَوْمِ مِنْ سُوءِ ما بُشِّرَ بِهِ». یتواری یعنی از بین قوم بیرون میرود تا او را نبینند. تواری هم باب تفاعل است. اما در اینجا بهمعنای تشارک و طرفینی نیست. از جاهایی که تفاعل طرفینی نیست، اینجا است. چند جا بود. اهل ادب گفته بودند. مواردی مانند تظاهر داشتیم که اصلاً بهمعنای طرفینی نبود. «یتواری من القوم»؛ یعنی او از قوم مخفی میشود و آنها هم از او مخفی میشوند؟! منظور این است؟! یا نه، تواری معنا خاص خودش را دارد که مناسب با باب تفاعل باشد. روی مبنای صاحب التحقیق هیئت را هم به معنا واحد برگردانید یا نه.
از کارهای خوبی که مرحوم مصطفوی در التحقیق دارند این است. یعنی غیر از اینکه برای ماده لغات معنای جامع میدهند، برای هیئات را هم جامع میدهند. ولی خب متفرقه ذکر کردهاند. اگر کسی زحمت بکشد از کل التحقیق نکاتی را که مرحوم آقای مصطفوی در جامع گیری از هیئات دارند را ارائه دهد. مطالب خوبی دارند که قبلاً هم عرض کرده بودم. مثلاً در «سافَرَ» ایشان از کلمه «الف» استفاده میکنند و معنای جامعی برای «فاعَلَ» میگویند که اصلاً معنای معروفی نیست.
برو به 0:26:38
کلام حاج شیخ عبدالکریم در معیار خفاء
خلاصه در اینجا فرمودند طرفینی است، اما تعبیر در حدیث بهگونۀ دیگری است. لذا است که مرحوم آقاشیخ عبد الکریم فرمودند:
و الذي يخطر بالبال أنّ صحيح ابن مسلم جعل المعيار خفاء الشخص عن البيوت، لا خفاء البيوت عنه كما فهمه المشهور، و بينهما فرق واضح؛ إذ تواري الإنسان من البيوت أي من أهلها يحصل بمقدار من البعد الذي يخفى عليه الأذان غالبا، فهما أعنى تواري الشخص عن البيوت و خفاء الأذان إنّما جعل كلّ منهما أمارة لبعد واحد[9]
«و الذي يخطر بالبال أنّ صحيح ابن مسلم جعل المعيار خفاء الشخص عن البيوت، لا خفاء البيوت عنه كما فهمه المشهور، و بينهما فرق واضح»؛ یعنی آن چه که شما فرمودید فرقی نمیکند و مشهور هم فرقی ندیدند، بعد از آمدن فروعات و غامض شدن جمع بین فروعات و ادله است. ذهن شخصی مثل آقا شیخ عبدالکریم میگویند «بینهما فرق واضح».
«إذ تواري الإنسان من البيوت أي من أهلها يحصل بمقدار من البعد الذي يخفى عليه الأذان غالباً»؛ بعضی دیگر هم اینگونه گفته اند که تواری عن القوم یعنی از بین قوم رفت. تورای عن البیوت؛ یعنی از خانههای شهر بیرون رفت. در این استظهار حتی ممکن است «تواری عن البیوت» از خفاء سماع اذان هنوز جلوتر باشد. یتواری عن البیوت؛ یعنی یخرج عن بیوت البلد. از دل شهر بیرون رفت. از سور بلد بیرون رفت. تواری این است. یعنی دیگر رفت. مردمی که در کوچه و بازار شهر او را میبینند دیگر او را نمیبینند. حالا فعلاً این احتمال اخیر باشد تا ادله دیگری را هم نگاه کنیم و ببینیم این معنا میتواند جای خودش را در بین ادله باز کند یا نه؟
شاگرد: با این حساب حد ترخص چند کیلومتر میشود؟
استاد: اتفاقا یکی از سؤالات این است: حد ترخصی که همه ما آن را از سماع و رویت، به یک حد و بُعد خاصی ناظر میگیریم،مبهم است. زیرا رسم شارع در تعیین حدها، بریدین و خطوه و ذراع است. خب خیلی راحت بود که بگویند مسافر این قدر ذراع، این قدر خطوات، این قدر بریدین، این قدر فرسخ برود. همه اینها واحدهای اندازهگیری بعد مکانی بوده. چطور شده وقتی مسافر میخواهد نمازش را شکسته بخواند، سراغ چیزی رفته که این قدر تشتت دارد؟ سماع اذان، آن هم بهصورت متعارف باشد و بالای مناره نباشد. چرا؟ این سؤال، سؤال جدی است. و حال اینکه اسهل در دست شارع بوده.
میتوانستند بفرمایند مسافر زمانی است که صد خطوه از شهر دور شود. هیچ مانعی نداشت. یک چیز روشنی بود. چون شما فرمودید این را بهعنوان مقدمه عرض کردم. بعداً تفصیل آن میآید. اینها سؤالات بحث است.
خلاصه مشهور این جور فرمودند. این قسمت اول بحث که ما این نکات را در نظر بگیریم. در یک دلیل و نص، هردوی آنها –ندیدن دیوار و نشنیدن اذان- با هم نیامده. بلکه در دو دلیل آمده. لذا فقهاء بزرگی که این کتابها را نوشته اند، بین همین دو دسته دچار تعارض هستند. منطوق یکی و مفهوم دیگری. مستمسک جلد هشتم، صفحه ٩٠. از صفحه ٨٨ شروع میشود و در ادامه تعارض را مطرح میکند. یعنی بین خود ادله خفاء اذان و ادله خفاء الجدران تعارض است. باید آن را حل کنند و مفصل هم بحث میکنند.
شاگرد: وقتی طریق به مسافت دیدند آنها را متعارض دیدند؟
استاد: بله، میگویند که نمیشود. چون آن مسافت یک حدی است که آن حد نمیتواند اقل و اکثر داشته باشد. حد که نمیشود هم ٢٠ متر داشته باشد و هم ۵٠ متر. هم یک کیلومتر باشد و هم هفت صد متر. معلوم میشود که یکی از آنها کاشف از دیگری است. کاشف از تحقق دیگری است. کاشف از عبور از دیگری است.
این یک مرحله بحث که خود ادله تعارض دارند. خب تعارض در مرحله دیگری مهمتر است. چرا سید فرمودند وقتی برمیگردید تا منزل احتیاط کنید؟ رمزش این است: در طرف ذهاب وقتی میخواهید از شهر بیرون بروید، شهرت قویه محقق است و تنها مخالف آن ابن بابویه است. علی بن بابویه، نه محمد بن علی؛ ایشان فرق میکند. در فقیه هر دو را آوردهاند. فعلاً آن چه که معروف است و به ایشان نسبت میدهند، ابن بابویه پدر است. ایشان فرمودند که فتوای ما این است که وقتی مسافر از خانهاش بیرون رفت –ذهاب- نمازش شکسته است. خب این خلاف مشهور است. ولی هست و در کتابها هم مطرح است. روایت هم دارد و در فقیه هم آمده است. در کتابهای دیگر هم آمده. این یک تعارض مهمی در اینجا است.
خب در برگشت چه؟ در برگشت ابن بابویه تنها نیستند. البته ابن جنید هم همراه ابن بابویه است. اینها را از مفتاح الکرامه آوردهاند. این برای قدیمی ها در ذهاب است. لذا صاحب عروه در ذهاب احتیاط نکردهاند. یعنی در رفتن گفتند که لازم نیست بعد از خروج از منزل احتیاطا جمع بخوانید، چون اصلاً به شذوذ اعتناء نکردند. به فهم مشهور و به فتوای مشهور در ذهاب اعتناء کردند و احتیاط هم نکردند. اما در برگشت به داخل شهر هم ابن بابویه رفیقان دیگری هم مانند سید مرتضی پیدا کرد.
سید مرتضی در بیرون رفتن از شهر فرمودهاند، سماع اذان که مخفی شد تا آن جا صبر کنید و بعد قصر کنید. اما سید در برگشت همراه ابن بابویه شدند. فرمودند وقتی به شهر بر میگردید نه. اذان را هم که شنیدید باز نه. قصر بخوانید تا به خانه برسید. به خانه که وارد شدید نماز را قصر بخوانید. میبینید در برگشت از سفر کار سنگین شد.
شاگرد: روایت هم دارد؟
استاد: مفصل روایت دارد. حالا میرسیم و میبینید. چرا سید این کار را کرده است؟ بهخاطر نصوص بسیار زیاد. در ذهاب، نصوص یک جور بوده اما در برگشت نصوص زیاد و دلالتش هم روشن است.
برو به 0:34:08
مرحوم شیخ میخ اینها را کوبیدند. مرحوم شیخ در برگشت که میخ اینها را کوبیدند میفرمایند «اذا دخل منزله»، منزل بهمعنای حد ترخص است. بعد دیگران و صاحب حدائق میگویند این روایت بهگونهای است که محال است شما آنها را به حد ترخص حمل کنید. یعنی میگوید حتی در بلد آمده و بیوت بلد را میبیند. حضرت میگویند نه، حتی دخل منزله. اینجا یعنی حد ترخص؟! کسی که آمده و دیوارهای شهر را میبیند، معنا ندارد که شما تاویل کنید و بگویید، دخل منزله یعنی حد ترخص.
بنابراین صاحب عروه چه کار کردند؟ فرمودند حالا که بر میگردید نمیتوان گفت اقوال بین فقها، خیلی شاذ است. اختلافی است که ما فتوا نمیدهیم. وقتی اذان را شنیدید دیگر تمام شد. اما احتیاط این است که فعلاً جمع بخوانید تا به منزل برسید. تمام قطعی که سفر با آن منقطع میشود چیست؟ دخول منزل است.
شاگرد: با استصحاب هم موافق است.
استاد: بله، بحثهای آن هم خیلی مفصل است.
من در این چند لحظه همه اینها را میخواهم برای چه عرض کنم؟ برای اینکه اساساً طریقیت رویت و خفاء اذان به این حد، زیر سؤال است. آیا منظور از روایات حد و یک بُعد خاصی است؟ یا نه، من طریقیت را قطعاً قبول دارم. اما اینکه ذوالطریق بهعنوان یک بُعد -که همه گفته اند- باشد، اصلاً برای ذهن من صاف نیست. حالا مفصل هم عرض میکنم. اگر شما مراجعه کنید استظهار از ادله نمیگوید که شارع میخواهد بفرماید من یک فاصلهای را در حومه شهر میگذارم –فاصلهای مثل متر و کیلومتر- بعد از آن نماز قصر است. خب کاشف از این متر چیست؟ این است که ببینی اذان میشنوی یا نه؟ یک چیز عجیب و غریب. دیوارها را میبینی یا نه؟ چیزی است که این همه با هم اختلاف دارند.
چطور کاشفی برای متراژی بیاید که میتوانستند آن را با متر تعیین کنند. مثلاً بگویند عُشر الفرسخ. هیچ کاری نداشت. چون فرسخ برای عرف مردم کاملاً شناخته شده بود. همانطور که شارع فرموده اربع فراسخ، برید ذاهبا، برید جائیا. برید را میشناختند، بگوییم ثلث البرید. خمس البرید. یک چیز مبهمی نبود. یک پنجم برید وقتی است که از شهر بیرون رفتید و حالا تخصیص خورد. چطور این بیانات واضح موجود بود اما به سماع اذان و خفاء جدران احاله شده است؟!
عرض من این است که اگر در کلاس فقه کار ما تشخیص موضوع حکم است، در اینجا موضوع حکم اصلاً بُعد مسافر از آن نیست. اینها یک چیزی برای اطمینان به صدق موضوع است. موضوع در صلات مسافر چیست؟ شرائط دارد اما موضوع کیست؟ موضوع مسافر است. کسی در این شکی ندارد.خب مسافر میخواهد نمازش را قصر بخواند و برای او حکم بیاید، برای ما توضیح میدهند که صدق این مسافر به تشکیک است. کسی که چمدانش را بر میدارد و از خانه بیرون میآید، میگوید که مسافر هستم. اما هنوز در شهر است.
دیروز اشارهای کردم و الآن مفصل عرض میکنم. ببینید ثلاثة اشبار، کم متصل قار است. اما مسافر کم متصل غیر قار است. در حال حرکت است. سفر یک مبداء و یک منتها دارد. شروع بین المبداء و المنتهی. آیا صدق عرفی مسافر بر کسی که بین المبداء و المنتهی است، به تشکیک یا تواطی است؟ شما به عرف مراجعه کنید.
شاگرد: از اولی که شروع کرد مسافر صدق میکند.
استاد: شما دارید منزل را تقویت میکنید. یعنی اگر از خانه بیرون آمد مسافر است؟ الآن که شما متواطی میگویید ذهن شریفتان از یک منظری به مسافر نگاه میکند که درست هم میگویید. یعنی از آن منظر شما ما اصلاً مشکک نداریم. نور مشکک یا متواطی است؟
شاگرد: مشکک است.
استاد: چرا؟ نور نور است. یا هست یا نیست. نمیشود بگوییم که خیلی خیلی نور است؟ یا نور هست یا نیست. نور میتواند شدید باشد اما در نور بودن دائر بین وجود و عدم است. ذهن شریف شما الآن از همان منظر است. بحث متواطی و مشکک یکی از سنگین ترین بحثهای منطق است. ما هم با آن کار داریم. ان شالله در تسمیه هلال مفصل در در مورد انواع تسمیه صحبت میکنیم. فعلاً میخواهم عرض کنم که ما یک موضوعی به نام مسافر داریم، تشکیکی یا متواطی است؟ مثلاً کسی است که میخواهد با هواپیما به عتبات مشرف شود، از خانه که بیرون میآید و در کوچه است، با آن وقتی که بیرون شهر قم است، با آن وقتی که به فرودگاه میرسد تا هواپیما سوار شود، با آن وقتی که در هواپیما نشست و راه افتاد، همه به آن مسافر میگویند اما یک جور است؟ مسافر بهمعنای وجود و عدم درست است.
شاگرد: کسی که الآن مسافر است نمیگوید که خیلی مسافر هستم. لذا مصب آن در جای دیگری است.
برو به 0:40:45
استاد: تشکیکی که از بعض مصادیق کلاس در ذهن شما است با این تشکیکی که من عرض میکنم تفاوت دارد. کسی که دارد به سفر میرود، مردم که او را در ماشین میبینند به او میگویند که مسافر است؟
شاگرد: میگویند.
شاگرد٢: همین که چمدان را بالای ماشین میگذارد، به او میگویند کجا میروی!
استاد: شما تشکیک را بهمعنای نفی مرتبه ضعیفه میگیرید. یعنی میگویید تو برای من یک جایی را بیاور که از آن مرتبه ضعیفه صحت سلب داشته باشد. اما حرف من این نیست. شما میگویید هر جایی که بگویید صدق مسافر میکند، خب این دقیقاً حرف من است. من میخواهم بگویم یک مرتبه ضعیفه ای هست که همه میگویند مسافر است. شما هم آن را میگویید. اما یک جایی هست که همه میفهمند که الآن او مسافر است. کجا است؟ آن جایی است که از بیرون میرود. در آن جا دیگر نیازی ندارد که از او بپرسم. نمیدانم که. شما آن جا را بیارید که نگویید آن جایی که من میگویم صحت سلب نداشت.
شاگرد: وقتی هواپیما که پرید میگویند که الآن دیگر مسافر شدهای.
استاد: منافات ندارد. این موافق عرض من است. چرا؟ من چند مورد از تشکیک را عرض کنم:
شما میگویید که نور مشکک است. یعنی نور الف فلان درجه را دارد و نور ب که فرد دیگری از نور است، درجه بالاتری را دارد. این تشکیک بین افراد نور است. اما تشکیک در فرد واحد چه؟ یک هواپیما سرعت میگیرد، سرعت تشکیکی هست یا نیست؟ گمان نمیکنم در این دیگر تشکیک کنید و بگویید سرعت در همه جا سرعت دارد و همه جا هست. کجا است که وقتی آن را میگویند سرعت نداشته باشد، لذا متواطی است. چه کسی درنگ میکند در اینکه سرعت مشکک است؟ کجا است که هواپیما میرود اما سرعت ندارد؟ خب پس همه جا سرعت دارد. شما هم همین را میگویید. شما میگویید وقتی مسافر راه میافتد به آن مسافر میگویند. من هم حرف شما را قبول دارم.
شاگرد: سرعت کم و زیاد دارد اما مسافر که کم و زیاد ندارد.
استاد: چرا؟ همه جا سرعت است. چطور میگویید زیادتر است. زیادتر را از کجا میگویید؟
شاگرد: سرعتش نود است و صد میشود.
استاد: شما دارید محاسبه میکنید. آنکه دارد میرود. نود بعد از محاسبات شما است.
شاگرد٢: در چشمم همان ماشینی که در ابتدای خیابان آرام آمد، یک دفعه با سرعت رفت.
استاد: در چشم من یک وقت رانندهای است که مسافر است. یکی هم عرف عام است که هیچ وقت سفر نرفته، تازه میخواهد راه بیافتد و سفر برود.
شاگرد: در بدیهیات میخواهید تشکیک کنید.
استاد: تشکیک نیست. بلکه تحریک ارتکازات شما است.
شاگرد٢: میتوانیم در مورد کسی که به کربلا رفته نسبت به کسی که به دورتر رفته بگوییم، کمتر مسافر است؟
استاد: نه، اصلاً مقصود من این نیست. شما تشکیک مد نظر من را در فضایی میبرید که اصلاً مقصود من آن نیست.
شاگرد: مثلاً اگر به کسی نزدیک عوارضی است، زنگ بزنند و بگویند که بیا نان بگیر، میگوید که من مسافر هستم. اما اگر به او زنگ بزنند که بچهات مریض است، اینجا با اینکه مسافر هستی از تو قبول میکنند؟! اگر مشهد باشید و با اینکه می توانی بلیط بگیری و برگردی، اما از تو قبول میکنند.
برو به 0:45:41
استاد: این مقصودی که من دارم را همه شما قبول دارید. اما تشکیکی که من میگویم هنوز نشده. مقصودی که من از تشکیک دارم را با آن مثالها اگر تأمل کنید همه قبول دارید. ببینید افراد مشکک منظور من نیست. چرا به سرعت مثال زدم؟ یک واژهای که برای تسمیه سفر وضع شده، همه عرف میدانند که وقتی میخواهد در مسیر حرکتی انجام شود، مراحل تحقق و صدق آن، یک جور نیست. ولو اصل تواطی بهمعنای وجود و عدم از اول تا آخرش هست. اما آن چیزی که او را بهعنوان یک عنصر عرفی می ماساند و توقعاتی از آن دارند، در طول مسیر یک جور نیست.
مسافری که الآن در بین راه میرود تا به مقصد برسد، در میان سفر یک جور نیست. تمام اینها فرق میکند. یعنی شما میگویید در راه مشهد دارید میروید مسافرید. آن جا هم که میرسید و پنج روز میمانید میگویید من مسافرم. درست هم میگویید. اما اینها در ذهن عرف تفاوتهایی دارد. در اینکه میگویید مسافر هستم. یعنی در فرد واحد تشکیک هست. نه در بین افراد.
شاگرد: آنها از باب بُعد است.
استاد: نه. الآن وقتی میخواهید بگویید طرف مسافر است، کسی که از شهر بیرون رفته الآن در خودش چه چیزی را احساس میکند؟ احساس عدم معیت بیوت شهر را. میگوید که در بیایان هم تنها هستم. یکی از خصوصیات مسافر این است. اما وقتی هنوز در شهر است، احساس این را دارد که من هنوز در شهر هستم. کسی است که هنوز از خانهاش بیرون نرفته، وقتی به او میگویند بیا، میگوید که من مسافر هستم. اینجا عرف از او میپذیرد که من مسافر هستم. اما در صدق مسافر توسعه میبیند. الآن که در خانه هستی چطور مسافری؟! یعنی تصمیم سفر دارم. اینجا به اعتبار ما یئول مجاز را میپذیریم.
از خانه که بیرون آمد مسافر هست یا نیست؟ شما فرمودید هست. الآن خیلی ها سر این اختلاف دارند. تشکیکی را هم که میگویم همین است. یعنی الآن شما قبل از این مباحثه ما به مسألههایی که قبلاً جواب میدادید بروید. میگفتید که از حد ترخص باید رد بشود. فقها هم گفته اند. یکی از چیزهایی که نُقل کتابها است و آن را ذکر میکنند، این است که تا وقتی که از حد ترخص رد نشده صدق مسافر نمیکند. همین عرض من است که شما چطور در آن جا درگیر نشدید… .
شاگرد: چون به ما یاد دادهاند که آن جا مسافر شرعی است.
استاد: عجب! در آن جا مسافر شرعی است؟! یعنی مسافر حقیقت شرعیه دارد؟! فقها نمیگویند که مسافر حقیقت شرعیه دارد. میگویند که مسافر موضوعی عرفی است که احکام خاص شرعی دارد. پس در ذهن ما نکردهاند.
شاگرد: در مورد هلال هم میتوان این حرف را زد. شارع میتواند بگوید هفت ساعت بعد از محاق است. فرمودید که در آن زمان ابزار بُعد هم بوده، در آن موقع ساعت و زمان هم بوده.
استاد: بله. امکان داشته. اتفاقا در رویت هلال که عجیب تر است. این بُعدی که آقایان میگویند را آقای زمانی نقض کردند. ایشان آورده بودند که در آن سال، با فاصله هفت ساعت نشده و بعد از مقارنت در ایران ماه را دیدهاند و اعلام کردهاند. معلوم میشود تمام این موضوعات –مثلاً باید بُعدی برود و …- چیزهایی است که ما اضافه کردهایم. و الا آن جا رویت هلال موضوع است و اصلاً هم ربطی به تعدد موضوع ندارد.
والحمدلله رب العالمین
کلید: تشکیک در صدق، طریقیت در حد ترخص، انصراف به متعارف، تعارف در غَسل وجه، خفاء جدران، خفاء اذان،
[1] https://almabahes.bahjat.ir/10932/#_ftn8
[2] شاگرد: پس بحث اصلاً در اطلاق وجه نیست. بلکه بحث در اطلاق حد متعارف است.
استاد: صحبت در مانحن فیه است. میگویند چون احکام شرعی ناظر به متعارف است، پس هلال هم ناظر به هلال متعارف است. چطور با اینجا تطبیق کنیم؟
شاگرد: پس چون ناظر به حد متعارف است، حد غیر متعارف خارج است. نه صورت متعارف و صورت غیر متعارف. بحث در حد متعارف است. در عبارتشان کلمه حد را دارند. روایت را هم که ملاحظه بفرمایید حد را میگوید. همه آقایان بحث را روی حد متعارف بردهاند. همان اندازهای که دست نسبت بهصورت دارد، حد را میفهمیم. پس حد غیر متعارف خارج است. بنابراین غیر متعارف هم باید به این متعارف رجوع کنند.
استاد: به متعارف رجوع کنند به چه معنا است؟
شاگرد: یعنی این اندازهای که بین صورت و دست هست…
استاد: چند سانت است؟ مثلاً پانزده سانت؟
شاگرد: پانزده سانت
استاد: خب کسی که صورتش بزرگ است باید پانزده سانت را بشورد؟
[3] مستمسك العروة الوثقى ج ٢ ص ٣٣٠
[4] همان ٣٣١
[5] همان
[7] مفتاح الکرامة فی شرح قواعد العلامة (ط-جماعة المدرسين) ج١٠ ص۴۴۶
[8] النحل ۵٨
[9] كتاب الصلاة، ص 622.