1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(۴٣)- اشکالات اجزاء رویت با چشم مسلح(٢) ؛...

درس فقه(۴٣)- اشکالات اجزاء رویت با چشم مسلح(٢) ؛ «نوعی بودن رویت هلال» و «انصراف»

ملاک شخصی و نوعی بودن احکام- تفاوت حوزه وضع و انصراف-انواع چهار گانه شبهه- تفاوت شبهه صدقیه و مصداقیه
    |
  • لینک کوتاه : https://almabahes.bahjat.ir/?p=11857
  • |
  • بازدید : 198

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه ۴٣: ١۴٠٠/٠٩/١٣

در صفحه ششم در مساله میقاتیت و جواب استفتاء بودیم.

شاگرد: شما در رابطه با سهولت در رویت فرمودید که ممکن است با تلسکوپ هلال را ببینند و آن با دوربین روی تمام شبکه ها نشان دهند. شاید معنای دیگری که مد نظر آیت الله سیستانی است این باشد که خود یافتن هلال اصلا سهولت ندارد. در سایت هفت آسمان مقالات علمی مفصلی آمده که می گویند یافتن هلال ولو با مسلط ترین چشم ها کار هر کسی نیست. حتی انسان های ماهر هم گاهی نمی توانند آن را پیدا کنند. ادله آن را هم می آورند. چون هلال در یک مدار حرکت نمی کند؛ پنج درجه پایین می رود و پنج درجه بالا می رود. سرعت حرکت ماه هم یکسان نیست. از طرف دیگر تصریح می کنند که هلال تکوینی شده اما کسی نمی تواند آن را ببیند.

استاد: در رساله رویت هلال هم شهر را تقسیم بندی می کنند. اسم آن چه که شما الان گفتید را شهر طبیعی می گویند. اما این که شهر طبیعی با شهر عرفی تفاوت دارد یا ندارد، ایشان قائل به تفصیل می شوند. ان شالله به آن می رسیم. فرمایش شما چیزی است که در شهر وسطی یا شهر نجومی یا شهر هلالی طبیعی به آن می رسیم.

شاگرد: تشخصی خود این شهر هلالی طبیعی مشکل است. آن ها یک تفکیک بود. متوجه آن ها بودم که یک تفکیکی داشتند و پنج هلال را نام برده بودند. همین هلالی که مد نظر ما است و می خواهیم به وسیله آن شهر را تشخیص دهیم، مشکل است.

استاد: خب الان ما چه کار کنیم؟ تشخیص میقات الان مشکل هست یا نیست؟

شاگرد: سهولت دسترسی ندارد. می خواستم مراد آقای سیستانی فهم شود. مراد آقای سیستانی این است که آن هلال تکوینی در دسترس نیست. حتی کسانی که با دقیق ترین دستگاه ها می خواهند هلال را ببینند، نمی توانند مگر این که خیلی با تجربه باشد تا بتواند آن را ببیند. یعنی در این حالت هم واقعا هلال تشکیل شده. به این معنا که خروج حاصل شده و هلال تشکیل شده.

استاد: بعضی از چیزها را عرض کردم و دوباره آن ها را عرض می کنم که با آن ها کار داریم. مهم ترین بحث ما که در فضای مباحثه خیلی نیاز است، تشخیص موضوع ثبوتی است. تمام این هایی که شما می گویید طرق دستیابی به موضوع است که دقیق است. یک وقتی است که می خواهید بگویید هلال موضوع نیست، بحث می کنیم. یک وقت است که می گویید من قبول دارم که هلال موضوع است اما پیدا کردن آن خیلی سخت است. خب سخت است که باید به آن برسیم. اما موضوع چیست؟

 

برو به 0:05:25

این مهم ترین بحث ما است. یکی از آقایان هم برگه ای در مورد مسمای هلال داده اند که اصلا هلال برای چه چیزی وضع شده است. چند تا برگه الان در دست من هست که ان شالله به ترتیب از آن ها صحبت می کنیم. اندازه ای که مناسب این فرمایشات است از آن ها صحبت می کنیم. این فرمایشات در چند جای دیگر هم مطرح می شود. لذا در نظرتان باشد اگر دیدید که واضح نشد تذکر دهید.

شاگرد٢: جمع بندی اشکال چه بود؟

شاگرد: در فرمایش آقای سیستانی سهولت به این معنا است که مردم به راحتی آن را ببینند. لذا می گویند که هلال تکوینی نمی تواند موضوع باشد. چون سهولت باید در میقاتیت باشد در حالی که در دسترس نیست. هم برای خود متخصصین در دسترس نیست و هم برای خود مردم در دسترس نیست. بنابراین موضوع نزد ایشان هلال عرفی است که سهولت تناول دارد.

استاد: بله، حالا به آن می رسیم. در صفحه ١٢ مفصلا دوباره بحث میقات مطرح می شود. چون ایشان محور را میقات قرار داده بودند. الان در رد آن مشکلی نداریم. چون صفحه ١٢ بحث مفصل آن می آید. همچنین این بحثی که امروز مطرح کردند در صفحه ١۴ تفصیلش می آید. من عبارت را می خوانم تا با اصل مقصود ایشان آشنا بشویم تا حالا بعدا آن را بررسی مفصل کنیم. در صفحه ششم بودیم.

اشکالات به اجزاء با چشم مسلح؛ نوعی بودن رویت هلال

و «الفرق بين ما إذا کان حكم الرؤية يثبت لشخص المكلّف کما في الأجنبية و بين ما إذا کان يثبت لعموم الناس کما في حدّ الترخّص و الهلال و لا بدّ فيما يثبت للعموم من التعارف و الاشتراك بين جميع الناس»، فهو محتاج إلی معرفة ميزان الشخصية و العمومية، مثلًا لو فرضنا حُكمين بلسانٍ واحد، يقول لا تنظروا إلی الأجنبية و لا تنظروا إلی هلال صفر، فهل هنا يحرم النظر إليهما بأيّ نحوٍ کان و لو بالتلسكوب، أم يحرم النظر بالتلسكوب إلی الأجنبية دون الهلال؟ و لعلّ السرّ لا يكون في الشخصية و العمومية، بل في کون الرؤية متعلّقًا للتكليف أو طريقًا إلی ثبوت موضوع التكليف کما سنوضّح[1]

زحمت کشیدند در پاورقی مطالبی را آورده اند. از کتاب صوم –جلد۴، صفحه ٢١٢- حاج آقای زنجانی است. ایشان ابتدا فرموده‌اند: در همان نظری که با ارتکاز جواب دادم، گفتم که رویت هلال چه با تلسکوپ باشد و چه با غیر آن فرقی نمی کند. بعد در ادامه می‌فرمایند:

ولى بعد به نظرم آمد كه در اينجا يك خلطى شده است و ما از يك جهتى غفلتى كرده‌ايم و بايد گفت كه در اينجا چشم مسلح حكم غير مسلح را ندارد؛ چرا كه يك مرتبه حكم روى شخص رفته است؛ كه من يك تكليفى را دارم كه شما نداريد, در اينجاها اگر من ديدم حكم براى من ثابت است و براى ديگرى ثابت نيست, مثل مسأله نگاه به نامحرم كه من چشمم تيز است و مثلاً از يك فرسخى نامحرم را مى‌بينم ولى ديگرى نمى‌بيند, خوب در اينجا بر من كه مى‌بينم خلاف شرع است و بر ديگرى كه نمى‌بيند خلاف شرع نيست. مثلاً در روايت هست كه اگر كسى مصلوب را نگاه كند غسل دارد, خوب حالا اگر كسى با چشم مسلح نگاه مى‌كند كه كسى را به دار كشيده‌اند, اين مى‌فهمد كه غسل دارد ولى چه در مورد كسى كه در يك فرسخى ديده است و چه در اينجا كه اين شخص با چشم مسلح ديده است, براى ديگران حكمى ثابت نمى‌شود اگر چه در كنار او هستند. اين در حكم شخصى است.

و اما اگر يك حكمى حكم عمومى است مثل اينكه حدّ ترخص وقتى است كه ديوارهاى شهر ديده بشود. در اينجا اين‌طور نيست كه حكم براى منى كه چشمم قوى‌تر است و زودتر ديوار را ببينم حد ترخص برايم زودتر تحقق پيدا كند و براى ديگرى ديرتر متحقق بشود! اينها حكم واحدى دارند و مقصود ديوارى است كه ديده مى‌شود و مراد آنى است كه متعارفاً ديده مى‌شود. و لذا اين‌طور نيست كه هر چه اختراع بيشتر بشود حد ترخص عقب‌تر برود كه برسد به جايى كه از ده فرسخى ديوار را با وسيله‌اى ببينند و همان جا حد ترخص آنها بشود! پس اگر حكم شخصى شد, نگاه كه شد حكم مى‌آيد مثل نگاه از ده فرسخى به نامحرم و يا مثل كسى كه در اثر رياضت ديوار مانع او نباشد كه نگاه كردن او به نامحرم از پشت ديوار هم حرام است. و اما اگر حكم عمومى بود كه اگر ديوار ديده شود حد ترخص است نه اينكه اگر تو ببينى حد ترخصت چنين است؛ كه در اينجا مقصود از ديده بشود يعنى معمول مردم ببينند. و لذا نمى‌توانيم بگوييم كه هر چه اختراع بيشتر بشود زمان و مكان وسيع‌تر مى‌شود.[2]

حد ترخص از مثال هایی است که وقتی شخص به آن توجه می کند فضا مغبّر می شود. در کتاب رویت هلال، مقدمه جلد اول، صفحه ١١٠ این جور عبارتی دارند: «با حد ترخص در جواب می مانند». می گویند همه کسانی که قائل هستند تلسکوپ مجزی است، تا به آن ها حد تخرص را می گویی در جواب می مانند. اما واقعا این جور است که وقتی حد ترخص را به آن ها می گوییم در جواب می مانند؟! حالا باید برسیم. علی ای حال وقتی مثال حد ترخص مطرح می شود تمام تلسکوپ را به زمین می زند. خب ایشان این طور فرموده اند.

البته از آن طرف هم بود. ابتدا انصراف و تبادر و تعارف به میدان آمد. چه چیزی آن را به زمین زد؟ همین فرمایش ایشان. فرمودند تا از من پرسیدند گفتم معلوم است که رویت اجنبیه با تلسکوپ حرام است. یعنی یک جایی هست که اعتبار تلسکوپ به طور واضح به میدان آمد. این فرمایش ایشان سد تعارف را شکست. ولذا بعد از این که رویت هلال آمد، دیگر نتوانستند آن را درست کنند. هر کجا هم که می گویند در این جا موضوعیت نیست، در کلماتشان به رویت اجنبیه مثال می زنند.

از نظر فنی این از حد ترخص مهم تر است. چون تعارف و انصراف یک قاعده کلی مستقری بود که می خواهید به آن استدلال کنید. در یک مورد که فهمیدید نظر به اجنبیه با تلسکوپ حرام است، آن کلی شکست. یعنی مورد نقضی برای کلی‌ای است که مستقر بوده و با طمطراق از آن حرف می زدیم.

خب گام دوم این است که تلسکوپ در همه جا مجزی است؟ این که گام دوم است و خیلی تفاوت دارد. ما حالا فعلا یک جای آن را بگوییم و آن کلی را بشکنیم. این که تلسکوپ نقض کلی انصراف و تعارف باشد با این که ادعا کنیم هر موردی که در آن تلسکوپ باشد پس مجزی نیست، دو گام است.

 

برو به 0:11:50

شاگرد: اجنبیه یک مرتبه از سد را شکست. و الا اگر تلسکوپ را برداریم و به جای آن دوربین مادون قرمز بگذاریم، دیگر می بینید که به این واضحی نیست. یعنی الان هم او را می بینیم ولی دیگر نمی گوییم حرام است. پس معلوم است که مرحله اول رویت طریقیت دارد اما می توان در مراتب دیگر آن موضوعیتش را اثبات کنیم.

استاد: همان طور که جلوتر عرض کردم به مساله ابهام در تسمیه ها می رسیم. دعا کرده بودم که به آن نرسیم. اما آقا به من کاغذی داده بودند و مطرح کرده بودند. ان شالله مفصل می رسیم. حالا نمی دانم دعای من مستجاب می شود یا نمی شود. علی ای حال خود رویت مراتب دارد. ولی برای این که فعلا آن کلی نقض شود، ما تلسکوپی که در نظر ایشان واضح بوده را در نظر می گیریم تا به آن برسیم.

بنابراین ایشان ابتدا حد ترخص را مطرح می کند. حد ترخص با تلسکوپ فایده ندارد. بعد تحلیل خودشان را می گویند. می گویند چون حد ترخص امری است که برای شخص من نیست، بلکه یک چیز عمومی است. یک حدی برای عموم مردم است. می فرمایند: « در اينجا اين‌طور نيست كه حكم براى منى كه چشمم قوى‌تر است و زودتر ديوار را ببينم حد ترخص برايم زودتر تحقق پيدا كند و براى ديگرى ديرتر متحقق بشود!».

ایشان کلمه عمومی و شخصی را چند بار تکرار می کنند. بعد به مانحن فیه می آیند و در مورد هلال توضیح می دهند که هلال هم یک امر عمومی است. بعد هم مثال «ما لایوکل لحمه» مطرح می کنند. می گویند که «ما لایوکل لحمه» هم همین طور است. یکی وقتی است که می گویند تو مضطر هستی و یجوز لک اکله. انت یجوز لک اکله. و انت لایجوز لک اکله. این یک حکم شخصی است. اما یک وقتی است که می گویم در وبر ما لایوکل لحمه نماز نخوان. این جا دیگر شخص من نیست. یک حکم عمومی است. این ها را می فرمایند؛ اگر بر حسب عادی و متعارف خورده نشود، مالایوکل می شود. غیر از این است که بگویند «انت». بگویند الان برای من که جایز است تا بخورم. پس این ماکول اللحم می شود. نه، با این که برای شخص تو جایز است بخوری اما ماکول اللحم نشد. این سه مثال برای کلی است که یکی از آن ها برای مانحن فیه بود که مطرح فرمودند.

شاگرد: اگر شخصی باشد موضوعیت دارد و اگر نوعی باشد طریقیت دارد؟

استاد: ایشان طریقیت و موضوعیت را مطرح نمی کنند. ایشان مطلبی را گفتند که تحلیلشان شخصی و عمومی است. دیگران که بعدا فرمایش ایشان را دیدند چون تحلیل شخصی و عمومی با چیزهایی مواجه می شود سراغ طریقیت و موضوعیت رفتند. اصلا کلمه موضوعیت و طریقیت در فرمایش ایشان نیست. چیزی که باعث عدول نظر ایشان شده همان شخصی و عمومی بوده.

ملاک شخصی و نوعی بودن احکام

اما سوالاتی که در ذیل فرمایش ایشان مطرح می شود این است که میزان شخصی و عمومی چیست؟ چه چیزی شخصی و چه چیزی عمومی است؟ با توجه به مثال ها بگوییم آن که مربوط به من است شخصی است و آن چه که به همه مربوط است نوعی است. چرا مربوط به همه است؟ چه چیزی است که مربوط به همه است؟ خب تک تک اموری که مربوط به همه هست هم برای خودشان حکمی دارند. چه چیزی است که عمومی است؟ این جا است که موضوعیت و طریقیت احتمال می دهد که منظور و لب ایشان هم همین بوده. یعنی یک جایی هست که رویت موضوعیت دارد، یعنی برای خود من است. من نباید نگاه کنم. این که من نباید نگاه کنم شخصی می شود. اما اگر به من ربطی ندارد بلکه این رویت طریق به موضوع دیگری است، این موضوع خودش برای خودش یک چیزی است و همه جایی است و به همه مردم مربوط می شود، طریقیت می شود. و لذا در آن جا به نحو خاصی آن موضوع ثابت می شود. تا‌ آن موضوع ثابت نشده فایده ندارد. گاهی تلسکوپ چیزی را به ما اعطا می کند که موضوع نیست. مانند حد ترخص. حد ترخص یک فاصله ای است که اگر با تلسکوپ نگاه کنید، بیش از آن فاصله کاربرد دارد و آن موضوع را به دست ما نمی دهد.

چیزی که من در این جا عرض کردم این است: آیا این میزان شخصیت و نوعیت به طریقیت و موضوعیت هم برمی گردد یا نه؟ در مورد حرف آن ها در صفحه ١٢ می آید. در آن جا حرف من این است که اساسا رویت به عنوان یک مقوله هیچ جا نمی تواند موضوعیت داشته باشد. در این جا هم که اسم آن را موضوعیت گذاشتیم، اصلا موضوعیت ندارد بلکه متعلق تکلیف است. چون می بینیم که این کار را من نباید بکنم و من نباید انجام دهم و کار مباشریِ من است که حکم مباشر روی آن آمده. نهی به کار من خورده و امر به کار من خورده است. ببین و نبین. لاتنظر الی الاجنبیه؛ انظر الی کذا. چون متعلق حکم است، به آن شخص میگوییم. خب معلوم است که هر کسی باید کار خودش را خودش انجام دهد. رمز این است. نه شخصی بودن حکم. حکم که شخصی نیست. لاتنظر الی اجنبیه قضیه کلی‌ای است که همه مکلفین باید انجام دهند. رمز این است که الان چون کار شخص مکلف است، رویت در موطن متعلق تکلیف قرار گرفته اسم آن را شخصی می گذارند. و الا اگر از متعلق تکلیف در برود دیگر به آن شخصی نمی گویند.

 

برو به 0:18:21

بازگشت نوعی بودن رویت هلال به طریقی بودن رویت

برای این که میزان شخصی و عمومی بودن معلوم شود من یک مثال زده ام. اگر فرض بگیریم که یک روایت وارد شده «لاتنظروا الی هلال الصفر»، روی مبنایی که ایشان فرموده اند این یک حکم شخصی است؟ یا حکم نوعی و عمومی است؟ شخصی است. حرام می دانند که با تلسکوپ به آن نگاه شود؟ بله. اگر ملاحظه کنید من گام را جلو آوردم. خب الان با تلسکوپ شخصی شد. چه زمانی عمومی می شود؟ اذا رایتم الهلال فصوموا. نمی گوییم لاتنظر؛ به خود هلال نگاه بکن یا نکن که شخصی باشد. می گوییم وقتی دیدید فصوموا. چرا؟ یعنی «اذا رایتم الهلال دخل شهر المبارک». حالا روزه بگیرید و حکمش آمد. حالا اگر در «لاتنظر الی هلال صفر» بگوییم: «اذا نظرت الی هلال صفر»….

شاگرد: باید شرط وجوبش کنیم.

استاد: من می خواهم آن را از متعلق تکلیف خارج کنم. وقتی از متعلق تکلیف در برود، ببینیم عمومی و خصوص چه می شود؟حالا مثال ها می آید. بحث عمده آن صفحه ١۴ است. خیلی مفصل وارد آن نمی شوم.

شاگرد٢: می توان مناط دیگری هم دارد. جایی که امکان انحلال داشته باشد شخصی می شود و جایی که امکان انحلال نداشته باشد نوعی می شود.

استاد: تعبیر شما از انحلال به معنای امکان انحلال به آحاد مکلفین. ما در آن جا کاری با مکلف نداریم. جزء موضوع تحقق یک چیزی دیگری است. وقتی آمد آن موضوع دیگر محقق است، دیگر آن احکام منحل می شود.

شاگرد: مثل ما لایوکل لحمه.

استاد: «مالا یوکل لحمه» یک حکم وضعی داریم. این حکم وضعی ربطی ندارد که عمومی باشد. شما می گویید «الکلب نجس» یک حکم عمومی است؟ حکم عمومی که نیست.

شاگرد: ما الان می خواهیم یک مناطی پیدا کنیم، آن هم این است که امکان انحلال باشد.

استاد: در «الکلب نجس» انحلال صورت نمی گیرد؟ انحلال در آن هست یا نیست؟ ببینید من می خواهم عرض کنم اساسا وقتی که ایشان مبادی را می دیدند، چه بسا در ذهن ایشان این تحلیل بوده که جایی که متعلق قرار می گرفته را به شخص تعبیر می کردند. آن جایی که موضوع دیگری در کار است را عموم می گویند. و حال این که در عموم، همه یا شخص مدخلیتی ندارد. موضوع خودش فی حد نفسه غیر از متعلق تکلیف است. هر موضوعی عام است، یعنی برای خودش موضوع است. «الکلب نجس» حکم عمومی یا خصوصی است؟ هیچ کدام. ما در «الکلب نجس» حکم عمومی یا خصوصی نداریم. بلکه «الکلب» یک موضوع است که برای آن حکم وضعی ثابت شده است. در مواردی هم که رویت یک موضوعی را می آورد و احکامی هم دارد، خب آن موضوع عمومی است؛ هر موضوعی عمومی است. می خواهم عرض کنم که این کلمه عام و شخص میزان تقسیم نیست. متعلق تقسیم است که حکم را روی مکلف می برد تا کاری را انجام دهد و خود موضوع و حتی هر موضوعی است که عمومیت دارد. زیرا موضوع است. حالا مانند «الکلب نجس» موضوع حکم وضعی باشد یا به فرمایش شما موضوعی باشد که به تعداد مکلفین منحل شود.

 

برو به 0:23:12

مثلا «نماز واجب» است، موضوعی عمومی یا شخصی است؟ شخصی است؟! بر همه واجب نیست؟! نماز ظهر واجب است، مساله شخصی است. خب نماز جماعت مستحب است، شخصی یا نوعی است؟ نماز جماعت شرط نماز جمعه است. این امر عمومی یا شخصی است؟

شاگرد: شخصی است.

استاد: شخصی است؟! پس چرا باید به جماعت بخوانند؟ می خواهم عرض کنم اصلا معیار شخصی و عمومی بودن این نیست. رمز قضیه چیز دیگری است. ایشان وقتی در ارتکازشان نظرشان عوض شده علی ای حال مواردی را دیدند که به این نتیجه رسیدند نمی شود به صرف این که نگاه به اجنبیه جایز نیست، کار را تمام کنند. این را که ملاحظه کردند گفتند که ما خلطی کردیم. خلط ما این بوده حرام بودن نگاه به اجنبیه با تلسکوپ را به رویت هلال قیاس کردیم. تفاوتی را دیدند لذا از نظرشان عدول کردند. مثل حد ترخص.

شاگرد: معلوم نیست این توجیهی که حضرت عالی کردید را قبول کنند. مثلا اگر کسی در ماه رمضان مجامعت کرد، فکفّر. طبق فرمایش شما باید بگوید که نوعی است. چون متعلق نیست.

استاد: نه، من در صفحه ١۴ مثال های دیگری زده ام. آن ها می آید. من برای اجنبیه را توضیح دهم. مثل عاقله است. کسی یک نفر را از روی خطا می کشد، می گوییم که عاقله بدهند. یک چیزی است که نظیر دارد. حالا فرض می گیریم که دلیل می آید و می گوید «اذا نظر احدکم الی الاجنبیه فصوموا یا اهل البلد جمیعکم». اگر یکی از شما به اجنبیه نگاه کرد فردا همه شما باید روزه بگیرید. این را فرض گرفتیم و می خواهیم استظهار از دلیل را تحلیل کنیم. الان در این جا حکم شخصی یا عمومی است؟

شاگرد: عمومی است.

استاد: الان روی مبنای ایشان اگر کسی با تلسکوپ به اجنبیه نظر کرد، می گویند که اهل بلد روزه بگیرند یا نه؟! ایشان فرمودند که نگاه به اجنبیه جایز نیست. حالا دلیل این است «اذا نظر احدکم الی الاجنبیه فصوموا». روی مبنای ایشان فردا باید روزه بگیرند یا نگیرند؟

شاگرد: باید روزه بگیرند. به خاطر این که صدق رویت نزد من برای همه موضوع شده است.

استاد: حکم عمومی یا شخصی است؟

شاگرد: عمومی است.

استاد: خب ایشان فرمودند که در حکم عمومی نمی شود. در حکم عمومی فرمودند که تلسکوپ در آن مجزی نیست. خودشان صریحا این را فرمودند.

شاگرد: مثالی که ایشان برای حکم عمومی می زنند این است که وقتی فرد دیوار را دید، یک حکمی برای آن می آورد.

استاد: حد ترخص یک خصوصیاتی دارد که باید جدا از آن بحث کنیم.

شاگرد: بنده مثالی که ایشان زده اند را می گویم. مثال شما شخصی می شود.

استاد: یعنی این مثال نزد ایشان عمومی یا شخصی است؟

شاگرد: شخصی است.

استاد: چطور الان که یک نفر هلال را می بیند، به خاطر این که همه باید روزه ماه مبارک را بگیرند می گویید عمومی است؟

شاگرد: چون دخل الشهر موضوع است، عمومی است. نه این که چون همه باید روزه بگیرند عمومی باشد.

استاد: پس قضیه، عمومی بودن نشد. ثبوتی بودن موضوع شد. عرض من هم همین است. پس میزان این نیست که یک چیزی عمومی باشد. میزان این است که موضوع دیگری را ثابت کند. هر موضوعی خودش عمومی است. ببینید من می خواهم تفاوت این ها را از هم جدا کنم. اما حد ترخص یک بحث دیگری دارد که دو-سه روز طول می کشد. فعلا مثال خودمان را روی مقصود ایشان پیاده کنیم. ایشان برای شخصیه به اجنبیه مثال زده اند. اما رویت هلال عمومی است. در مثالی که من عرض می کردم هر دو را جمع می کردیم. شما درست هم می فرمایید. می گویید روی مبنای ایشان باید روزه بگیرند چون شخصی است. اما چه فرقی کرد با جایی که یک نفر هلال را دید، دیگران هم باید روزه بگیرند؟ می گویید در آن جا یک موضوع در کار می آید. پس قضیه عمومی و شخصی به کار نیامد. بلکه قضیه طریقیت رویت به موضوع دیگری، مطرح شد. حالا باید به آن ها برسیم.

من عبارت را بخوانم تا به آن صفحه برسیم. مقدمات خیلی خوبی در آن جا مطرح می شود.

شاگرد٢: پس در تحلیل شما متعلق یا موضوع بودن، موضوعیت نداشت. یبلکه مهم این است که طریقی برای ثبوت یک موضوع باشد یا نباشد؟

استاد: بله، اساسا آن چیزی که من می خواهم بگویم این است که شخصیت و عمومیت میزان نیست. موضوعیت و طریقیت هم میزان نیست. باید میزان را به گونه دیگری به دست بیاوریم. حالا با همه مثال ها جلو برویم. حتی در حد ترخص به این شکل است. در حد ترخص طریقیت مطرح نیست. نه موضوعیت و نه طریقیت است. فضاء فضاء دیگری است که باید به تفصیل بحث کنیم.

و «الفرق بين ما إذا کان حكم الرؤية يثبت لشخص المكلّف کما في الأجنبية و بين ما إذا کان يثبت لعموم الناس کما في حدّ الترخّص و الهلال و لا بدّ فيما يثبت للعموم من التعارف و الاشتراك بين جميع الناس»، فهو محتاج إلی معرفة ميزان الشخصية و العمومية، مثلًا لو فرضنا حُكمين بلسانٍ واحد، يقول لا تنظروا إلی الأجنبية و لا تنظروا إلی هلال صفر، فهل هنا يحرم النظر إليهما بأيّ نحوٍ کان و لو بالتلسكوب، أم يحرم النظر بالتلسكوب إلی الأجنبية دون الهلال؟ و لعلّ السرّ لا يكون في الشخصية و العمومية، بل في کون الرؤية متعلّقًا للتكليف أو طريقًا إلی ثبوت موضوع التكليف کما سنوضّح[3]

«مثلًا لو فرضنا حُكمين بلسانٍ واحد، يقول لا تنظروا إلی الأجنبية و لا تنظروا إلی هلال صفر، فهل هنا يحرم النظر إليهما بأيّ نحوٍ کان و لو بالتلسكوب»؛ یعنی دیگر تلسکوپ هم حرام است؟

«أم يحرم النظر بالتلسكوب إلی الأجنبية دون الهلال؟»؛ هلال مشکلی ندارد؟! خب باید این ها مشخص شود که عمومی یا شخصی است؟

«و لعلّ السرّ لا يكون في الشخصية و العمومية، بل في کون الرؤية متعلّقًا للتكليف»؛ که شما شخصی می گویید.

 

برو به 0:30:33

«أو طريقًا إلی ثبوت موضوع التكليف کما سنوضّح»؛ منظور «طریقا الی ثبوت موضوع الحکم» است. تکلیف فقط شامل حکم تکلیفی می شود در حالی که ما می خواهیم وضع را هم بگوییم. حکم وضعی و تکلیفی.

شاگرد: مثال «لاتنظر الی هلال صفر» ممکن است که ایشان بگویند که شخصی است.

استاد: بله، در صفحه ١۴ مفصل آن می آید. این فعلا برای زمینه سازی ذهنی است. چون باید مساله دو موضوع و میقات را در آن جا کاملا حل کنیم. یعنی همه این ها به این بر می گردد.

اشکالات اجزاء با چشم مسلح؛ انصراف به رویت متعارف

حالا اصلی ترین قول مطرح می شود:

و القول «بأنّ الرؤية في الأدلّة تنصرف إلی الفرد المتعارف و الرؤية المتعارفة کما في کثير من نظائرها في الفقه و بأنّ ظاهر الروايات يقرّر أنّ قابليّة رؤية الهلال بالعين المجرّدة لها جهة موضوعيّة»، فهو قبول لصدق الهلال قبل قابليته للرؤية بالعين المجرّدة، و القابلية وصفٌ للهلال لا للرؤية، فالجهة الموضوعية المدّعاة تكون للقابلية و هي وصف للهلال، لا للرؤية بالعين المجرّدة، فالرؤية بالعين المجرّدة طريق إلی کشف هذه القابلية للهلال، و ليست لها موضوعية بنفسها للحكم الشرعيّ، فترجع دعوی لزوم التعارف للرؤية إلی دعوی لزوم کون الهلال هلالًا متعارفًا، و قد قلنا في النكتة الثامنة أنّ الهلال في ما نحن فيه (هلال شوّال مثلًا) ليست له أفراد حتّی تنقسم إلی المتعارفة و غير المتعارفة، بل هو فرد واحد تطرأ عليه حالات، فهلال شوال إمّا أن يكون هلالًا عرفًا، و هو إذا کان قابلًا للرؤية العرفية، لا قابلًا لخصوص الرؤية المقيدة بتجريد العين، و إمّا أن لا يكون هلالًا، و ليست له أفراد حتّی يشبَّه بحدّ الوجه في الوضوء أو بأشبار الكرّ أو بالسوط المتوسّط في إجراء الحدّ[4]

«بأنّ الرؤية في الأدلّة تنصرف إلی الفرد المتعارف و الرؤية المتعارفة کما في کثير من نظائرها في الفقه»؛ من نمی دانم چطور شده در این جا من کلمه کثیر را آورده ام. عبارت خودشان در پاورقی کلمه تمام دارد.

«و بأنّ ظاهر الروايات يقرّر أنّ قابليّة رؤية الهلال بالعين المجرّدة لها جهة موضوعيّة»؛ حتما باید با چشم ببینیم. تلسکوپ پشت خط است. «فهو قبول لصدق الهلال».

خب اصلی ترین قول همین است که حدود ١٧ تا ٢٠ سال پیش مطرح بوده. بسیار بحث های پرفایده ای دارد. یعنی شوخی نیست که در فضای مباحثه از آن رد شویم. مطلبی هم که شما امروز فرمودید، آبشخور اصلی آن به همین بر می گردد. مساله تعارف و انصراف به تعارف، الاحکام تدور مدار الاسماء.

در سال ٩٧ ما مباحثه ای داشتیم که در آن از شبهه مصداقیه صحبت شد. این که من دوباره به آن ها گوش کنم برایم ممکن نیست. بعضی از جلسات همان سال ٩٧ را زحمت کشیده بودند و نوشته بودند. در سایت مدرسه خود گذاشته بودند. من بعدا به آن برخورد کردم؛ الان هم به آن مراجعه کردم و دعا گوی آن ها هم بودم. به خاطر این که دقائق مطالبی که بحث کرده بودیم یادم رفته بود. اما به فاصله چند لحظه که آن ها را خواندم همه آن ها یادم آمد. آن بحث خوب بود. این چهار صورتی هم که شما در انواع مفاهیم و موضوعاتی که برای آن ها تسمیه صورت می گیرد، خیلی خوب است.

مقدمه اول: تسمیه و انواع آن  در «العناوین»

ما با فضایی مواجه هستیم که یکی از مقدمات کار را مرحوم سید عبد الفتاح مراغی در العناوین الفقهیه آورده اند. چند روز پیش من کلام شیخ را در استصحاب آورده بودم، اما این را یادم نبود. در آن جلسه فقه این را گفته بودم و آن آقا نوشته بودند. یادآوری شد و ایشان را دعا کردم. ابتدا چند عناوین کلی را می آورند که خیلی پرفایده است. عنوان ششم[5] آن پنجاه صفحه در مورد همین بحث های ما است. اگر این پنجاه صفحه را نگاه کنید بالای صد مثال برای تسمیه ها و انواع آن پیدا می کنید. خدا رحمتشان کند.

خیلی ها می پرسند که پایان نامه ها را چه چیزی انتخاب کنیم. شما هم در ذهنتان باشد. اصلا احیاء همین عنوان ششم خودش یک پایان نامه خیلی خوبی می شود. کسی هم که بخواهد آن را کتاب کند، این پنجاه صفحه بالای پانصد صفحه می شود. باید ملاحظ کنید. چه دسته بندی های خوبی. الان وقت رفت که آن ها را بگویم خودتان مراجعه کنید.

علی ای حال ما در مانحن فیه با این بحث مواجه هستیم که باید ببینیم که وضع یک لفظ، اطلاق آن، انصراف و تبادر آن به چه صورت است. در پاورقی به این صورت آورده اند:

در ابواب بعد از آن نيز رواياتى در اين زمينه ديده مى‌شود. و هنگامى كه سخن از رؤيت به ميان مى‌آيد منصرف به رؤيت متعارف است كه رؤيت با چشم غير مسلّح مى‌باشد، زيرا فقها در تمام ابواب فقه اطلاقات را منصرف به افراد متعارف مى‌دانند، مثلا: در باب وضو مى‌گويند حدّ صورت كه بايد شسته شود آن مقدارى است كه ميان رستنگاه مو و چانه (از طرف طول) و آن مقدارى كه ميان انگشت شست و انگشت «ميانه» قرار مى‌گيرد، از طرف عرض است. سپس تصريح مى‌كنند كه مدار بر افراد متعارف از نظر طول انگشت‌ها و محلّ روييدن موى سر و مانند آن است، و افراد غير متعارف بايد مطابق افراد عادى عمل كنند[6]

«… و افراد غير متعارف بايد مطابق افراد عادى عمل كنند»؛ این عبارت مقداری ابهام دارد. کسی که صورتش غیر متعارف بزرگ شده باید به اندازه افراد متعارف صورتش را بشوید؟! یعنی مقداری از اطراف دماغش را به اندازه متعارف بشورد؟! اصلا مقصود از این عبارت این نیست.

مقدمه دوم: انواع چهار گانه شبهه

باید همه مثال ها را بررسی کنیم. فایده کار صغروی در این مثال ها از صد ساعت کلی گویی بیشتر است. هر مثالی چیزهایی را می‌گوید. در همان جلسه ای هم که در فقه بود، از کلام مرحوم آشیخ عبد النبی عراقی در المعالم الزلفی[7] آورده بودند که ایشان فرموده بودند به نظر من شبهه صدقیه غیر از شبهه مصداقیه و مفهومیه است. این ها آن جا مطرح شد. قبل از این که فرمایش ایشان را در آن جا مطرح بفرمایند، در ذهن من تفاوت بین شبهه مصداقیه و مفهومیه آمده بود. کنار اصول الفقه هم یادداشت کرده بودم. بعد که این را فرمودند و به اندازه ای که ممکن بود روی آن فکر کردم دیدم چهار شبهه در کنار هم هست که نمی توان آن ها را به هم برگرداند. به اندازه ای که فهمیدم عرض می کنم.

 

برو به 0:38:16

مثل حمل. می گویند که حمل، حمل اولی ذاتی و شایع صناعی است. من عرض کردم حیثی که شما حمل را به اولی و شایع تقسیم می کنید، چهار تا است. اگر از دو تای آن غض نظر کنید و در تدوین کلاس بگویید که حمل دو تا است، مجبورید که این دو حیث را هم ذیل آن دو بیاندازید. این جا هم همین طور است. ما چهار تا شبهه داریم؛ شبهه مفهومیه، شبهه مقصودیه، شبهه مصداقیه، شبهه صدقیه.

شبهه مفهومیه

شبهه مفهومیه چیست؟ در شبهه مفهومیه شما باید به لغوی مراجعه کنید. مفهوم روشن است. مثلا شما می گویید آیا مطلق ترجیع غناء است یا ترجیع مطرب؟ به چه کسی مراجعه می کنید؟ به لغوی و عرفی که آن معنا را به شما توضیح دهد. وقتی نمی دانید که غناء مطلق ترجیع یا ترجیع مطرب است، شبهه مفهومیه دارید. مفهوم غناء برای شما روشن نیست.

شبهه مقصودیه

اما وقتی می گویند «کلما تغیر الماء لونه و ریحه و… فهو نجس»، می گویید تغیر که مطلق است. آیا مقصود تغیر حسی یا تغیر تقدیری است؟ اطلاق، در طهارت ماء است. برای آن مخصص –الا ما تغیر..- آمده. این مخصص بین اقل و اکثر است. شما هم مردد هستید که تغییر حسی است یا اعم از حسی و تقدیری است. این جا شبهه مفهومیه است؟! شما در مفهوم تغیر شک دارید؟! باید بروید مفهوم آن را در لغت ببینید؟! نه، این جا اصلا کاری به کتاب لغت ندارید تا ببینید که معنا تغیر چیست. این جا نمی دانیم شخص گوینده کلام چه چیزی را اراده کرده. مقصود او اعم از تغیر حسی بوده یا مقصود او تنها تغیر حسی بوده. به این شبهه مقصودیه می گوییم. شبهه مفهومیه که نیست. یعنی مرجع ما برای حل آن، دقیقا خود گوینده است. با خود گوینده و شخص او کار داریم. این شبهه مقصودیه است.

شبهه مصداقیه

شبهه مصداقیه چیست؟ خاستگاه جهل ما امور خارجی و جزئی های خارجی است. نمی دانم این لیوان خمر است یا نه. نمی دانم مصداق خمر هست یا نیست. به این شبهه مصداقیه می گوییم. نه ربطی به لغت و نه ربطی به شارع و نه ربطی به گوینده کلام دارد. الخمر نجس؛ من نمی دانم که این خمر است یا نیست. یعنی خاستگاه مصداقیه جهل در امور جزئی خارجیِ مورد ابتلای منِ مکلف است. این شبهه مصداقیه است.

شبهه صدقیه

شبهه صدقیه این بود که در هیچ کدام از این ها جهل نداریم. لغت کالشمس واضح است. مصداق کالشمس واضح است. اصلا در آن مشکلی نداریم. همه این ها روشن است اما باز هم تردید و شک است. مثال آن را آشیخ عبد النبی عراقی ذکر کرده اند. آشیخ عبد النبی قبل از حاج آقا در مسجد فاطمیه نماز می خواندند. ایشان که وفات کردند حاج آقا به مسجد فاطمیه آمده بودند. خدا رحمتشان کند. معالم زلفی در شرح عروه در جامع فقه هست. ایشان فرمودند که شما یک آب مطلقی دارید که قطعا مطلق است. شروع می کنید کم کم خاک می ریزید. یک جایی می رسد که شک می کنید حالا مطلق هست یا نه. در این جا شما نه در مفهوم آب شک دارید. نه در مفهوم خاک شک دارید. نه در مصداق شک دارید. شما می دانید که این اندازه خاک ریختم. اصلا مشکلی ندارید. ذرات خاکی هم که ریخته اید را می دانید. در موضوع خارجی به عنوان جزئی خارجی سر سوزنی شک ندارید. خاستگاه جهل شما جزئی خارجی نیست که بگویید چیزی را در خارج نمی دانم. بلکه می دانم آب بود و این مقدار خاک در آن ریختم.

خب برای من چه چیز خارجی مجهول است؟ چیزی مجهول نیست. پس چه چیزی مجهول است؟ الان نمی دانم این آب گل است و دیگر آب مطلق نیست، یا شک در بقاء اطلاق دارم.

شاگرد: یعنی خود شارع هم شک دارد؟

استاد: این که شبهه حکمیه یا موضوعیه است، ایشان[8] می فرمودند که حکمیه است. این که حکمیه هست یا نیست را باید بحث کنیم. شبهه موضوعیه به معنای «نشات من امر موضوعی» که من در شیء خارجی جهل دارم نیست. این بر می گردد به انطباق صدق یک مفهومی بر آن. ما در آن مباحثه آن را تحلیل کردیم. خواستید مراجعه کنید. فقط در آن جا مقدماتی را عرض کردم، سریع عرض می کنم تا روی آن تامل کنید.

مقدمه سوم: انحصار طبیعت وضع در طبایع

یک مقدمه بسیار مهم این است که نصف آن را قبلا عرض کردم. اساسا حوزه وضع حوزه طبایع است. اشتباه است که شما خیال کنید حوزه وضع جزئیات است. اما منظور ما استحاله نیست. کسانی که در مباحثه ما بودند می دانند، من با این که سریعا بگویم یک چیزی محال است، خیلی حرف دارم. نمی توانیم سریع بگوییم چیزی محال است. معمولا این استحاله هایی که در کلاس هست قابل جواب است. منظور من طبع و طبیعت یک کار است. در طبیعت وضع، طبیعی لفظ برای طبیعی معنا وضع می شود. اگر بگویید که شخص یک لفظ برای شخص یک معنا وضع می شود، من مشکلی با آن ندارم.

مثلا می گویم شخص لفظ دیز که در ساعت یازده از دهن من بیرون می آید را برای متحرک خاصی که در لحظه خاصی به نصف مسیر خودش می رسد، وضع می کنم. می گویم شخص این لفظ دیز را برای شخص جزئی خارجی در لحظه خاص قرار دادم که درست به نقطه نصف می رسد. این محال نیست. مواضعه است.

شاگرد: اما فایده ندارد.

استاد: بله، این که ما طبع کاری را می گوییم به این معنا نیست که محال یا ممکن است. شما وقتی در وضع به دنبال یک حکمتی هستید، علماء می فرمودند خلاف حکمت وضع است. وضع یک حکمتی دارد، مقصودی دارد، عقلاء با آن کاری دارند. آن حکمت وضع می گوید که بین طبیعت موضوع که لفظ است و طبیعت موضوع له علقه برقرار کنید. این وضع می شود. پس این فضای بحث است.

 

برو به 0:45:33

تفاوت حوزه وضع و انصراف

از این مقدمه اول جلوتر هم گفته بودم. بند دومش این است: اگر لفظ برای طبیعت است، پس مصداق خارجیش چیست؟ مصداق کار اعداد را انجام می دهد. یعنی تا زمانی که شما چشمتان به مصداق می افتد، به خاطر این که طبیعت در دل مصداق موجود است، به یاد طبیعی موضوع له می افتید. در ذهن شما طبیعی لفظ زید با طبیعی معنای انسان به هم گره خورده، چون طبیعت در ضمن زید خارجی موجود است و فردی از طبیعت است معد می شود که برای شما علقه بیاید. حتی برای زید هم همین طور است. وقتی شما او را می بینید، او را در یک لحظه خاصی می بینید. اما شما علقه ای که پدر و مادر زید بین طبیعی لفظ زید با طبیعی شخصی زید برقرار کرده بودند به ذهنتان می آید. این هم یک مقدمه دیگر که اساسا رابطه فرد و معنا به اعداد است. اگر این را حل کنید و خوب روی آن تامل کنید، تمام این انصرافات شسته می شود. یعنی اساسا احکام و موضوعات ثبوتی همه مانند وضع به طبایع تعلق می گیرد و اصلا انصراف و تعارف همه برای حوزه افراد و معدات آن چیز است. در حالی که این ها برای شما هی مخلوط می شود. یعنی معدات و ضابطه مند کردن افراد با اصل حکم ثبوتی به هم مخلوط می شود.

این یکی از مقدمات مهم عرض من است که انشاء ثبوتی برای طبایع است، وضع برای طبایع است. وقتی سرو کار ما با افراد است، داریم یک چیزهایی می گوییم؛ باید خاطر جمع باشیم که آن برای این جا نیست؛ آن یک فضایی برای خودش دارد. ما نباید این ها را مخلوط کنیم. البته می خواستم عبارت حاج آقا رضا را که در جلسه قبل اشاره کردم را بخوانم که وقت گذشت. این دو- سه مقدمه را تامل کنید ان شالله اگر زنده بودیم برای بعد.

تنها مستمسک را نگاه کنید که حاضر الذهن باشید. جلد دوم[9]، صفحه ٣٣٠. جلد هشتم[10] صفحه ٨٨. در مورد حد ترخص است. کر را هم بعدا عرض می کنم. ایشان هشت مثال زده اند. هر مثالی که برای بحث می آورند فایده دارد. دقت در مثال ها بحث را جلو می برد. شما ملاحظه کنید که وقتی می گویند «اغسلوا وجوهکم» این وجه به چه معنا است. اطلاق دارد یا ندارد. انصراف دارد؟

شاگرد: حصه مگر خودش طبیعت موکد نیست؟ یعنی به این حصه انصراف پیدا کند. چرا سراغ فرد بیاییم؟

استاد: همین حصه ها خیلی مهم است. حصه هایی که بعد الوجود است و حصه هایی که قبل الوجود است. این ها از چیزهایی است که وقتی سراغ انصراف رفتیم این ها را کامل از هم جدا می کنیم. اساسا حصص از ترکیب طبایع است. یکی از سنگین ترین بحث ها که برای پیشرفت بحث مهم است، نحوه ترکیب طبایع است.

تفاوت شبهه مصداقیه و صدقیه

شاگرد: شبهه صدقیه همان مصداقیه است؟

استاد: آشیخ حسین حلی که از اساتید نجف بودند، حرف ایشان را می آورند و رد می کنند. می گویند که به نظر ما این همان مصداقیه است.

شاگرد: خود شما قائل به تفاوت هستید؟

استاد: این جور که من میفهمم بله. یعنی در شبهه مصداقیه ما یک چیزی را نمی دانیم، اما در این جا همه چیز را می دانیم.

شاگرد: مصداقی را که شارع آب مضاف می گوید… .

استاد: عرف می گوید بعدا به شارع می رسیم. عرف به آن آب گل می گوید یا نه؟ الان برای من چه چیزی مجهول است؟

شاگرد: این که الان این آب مضاف هست یا نه.

استاد: خب الان من جهل در چه چیزی دارم؟ من که می دانم آب بود و الان بیست گرم خاک در آن ریختم.

شاگرد: عند العرف صدق می کند که این مضاف است یا نه؟ مصداقیه می شود.

استاد: ببینید خاستگاه جهل ما خیلی مهم است. در شبهه مصداقیه ما یک چیز خارجی را نمی دانیم نزد متخصص می رویم. شما نمی دانید این خمر هست یا نیست. به آزمایشگاه می برید، آزمایش می کنند و می گویند این خمر است. جهلتان بر طرف می شود. حالا در این جا که خاک ریختید چه کسی جهل شما را بر طرف می کند؟

شاگرد: عرف می گوید.

استاد: عرف هم می گوید ما نمی دانیم. چطور شبهه را بر طرف می کنید؟ کدام آزمایشگاه می برید؟ آزمایشگاه می گوید این اندازه خاک در آب ریخته ایم. جهلی که نداریم. همه چیز معلوم است. لذا این جور نیست که شما می گویید. یعنی ریخت شبهه طوری است که نمی توانید با رفتن به آزمایشگاه یا کتاب لغت آن را حل کنید. این به همان ابهام در مفاهیم و صدق آن ها مربوط می شود. مرز مغشوش آن ها مربوط می شود.

 

 

والحمد لله رب العالمین

 

 


 

[1] https://almabahes.bahjat.ir/10932/

[2] همان

[3] همان

[4] همان

[5] العناوين الفقهية جلد ١ صفحه ١٧٨

[6] https://almabahes.bahjat.ir/10932/#_ftn12

[7] المعالم الزلفى في شرح العروة الوثقى، ص: 115‌

[8] المعالم الزلفى في شرح العروة الوثقى، ص: 404‌

[9]  مستمسك العروة الوثقى ج ٢ ص ٣٣٠

[10] مستمسك العروة الوثقى ،ج ٨ ص٨٨