مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 35
موضوع: فقه
بسم الله الرحمان الرحیم
جلسه ٣۵ : ١۴٠٠/٠٩/٠١
و بعد يمكن أن يقال: إنّ موضوع الأحكام من الصيام و الإفطار و زكاة الفطرة إذا كان برؤية الهلال فتلك كسائر موضوعات الأحكام دائرة مدار الصدق في العرف ولا فرق فيها بين ذات الآلة الخاصّة و غيرها[1]
دیروز فرمودند از این که در این جا فرمودند «کسائر الموضوعات» معلوم می شود که حاج آقا رویت را موضوع حساب می کنند. این جور فرمودید؟
شاگرد: بله، احتمالا مسامحه شده است. چون ظاهرش این است که جزء موضوعات حساب می شود.
استاد: ببینید در فضای این بحث ما سه جور ادله داریم. روایاتی که موضوعش هلال است؛ «اهل الشهر»، «دخل الشهر». موضوعاتی که در آن رویت هلال تصریح می شود. موضوعاتی که تنها به رویت تصریح می شود؛ صم للرویه و افطر للرویه. بعضی ها هم خواستند از این ها یک جور اطلاقی هم بگیرند که ما مطلقاتی داریم که در آن ها هلال نیست. آدم که مطالعه می کند خیلی حرف زده شده است. ولی فعلا روی فرمایش شما می خواهم این را عرض کنم:
ادله ای که در آن ها رویت هلال مطرح شده، ریختش دو جور است. گاهی مساله شک و ظن هم در کنار آن آمده؛ لیس بالتظنی. ادله ای هم هست که اصلا در آن ها مساله شک مطرح نشده است. بلکه رویت هلال است. مانند روایت محمد بن قیس؛ اذا رایتم الهلال فافطروا او شهد علیه عدل. ببینید اصلا حضرت نفرمودند اگر شک کردید –تظنون- فایده ای ندارد. از نظر ضوابط فقه شما چه می گویید؟ آن جایی که می گوید «لیس بالتظنی»، می گویید قابل بحث است که اظهر این است که دلیل استصحاب است. یا جایی که می گوید «اذا دخل الشهر اهل الهلال»، آن هم بسیار خب.
اما خصوص دلیلی که بدون این که صبغه استصحاب داشته باشد، در لسانش رویت می آید؛ اذا رایتم الهلال فافطروا، از نظر ضوابط کلاسی در این جا شکی نداریم که اسم این رویت را رویت موضوعی می گذاریم. یعنی صاف است و مشکلی نیست. فقط بعد از آن بحث می کنیم این رویتی که در لسان دلیل آمده و موضوعی است، رویت موضوعی طریقی محض است یا رویت وصفی است؟ حالا یا جزء الموضوع یا تمام الموضوع؛ آن بحث هایی که گذشت.
بنابراین در این جا خیلی مسامحه نیست. بله اگر ایشان فقط ناظر به ادله ای باشند که در باب رویت هلال، ظهور در استصحاب دارد، دیگر نمی توانیم بگوییم که الان موضوع است. در آن جا اصلا دلیل استصحاب را می فرمایند. ربطی به رویت هلال از باب حکم ثبوتی ندارد. بلکه دلیلی ثانوی است. استصحاب مدیریت امتثال مکلف است. اما بعض ادله ای که در آن ها بدون اقتران به شک و ظن، رویت آمده، از نظر ضابطه موضوعی می شود اما موضوعی طریقی. این مبنای ایشان می شود.
شاگرد: موضوعی طریقی خلاف وجوب قضاء نیست؟
استاد: نه، موضوعی طریقی یعنی در لسان دلیل آمده، مثلا «اذا قطعت انه الخمر فلاتشرب»، چون در لسان آمده موضوعی شده.
شاگرد: یعنی واقعا جزء الموضوع است؟
استاد: جزء موضوع در لسان دلیل که هست.
شاگرد: آن وقت اگر کشف خلاف شود باید قضاء کنیم؟ آن موقع که طریقی نداشتم.
استاد: ببینید در لسان دلیل به عنوان وصفی نیامده که حکم نباشد. به عنوان طریق محض است. پس وقتی طریق محض است، جزء الموضوع است اثباتا. نه جزء الموضوع ثبوتا. اصلا طریق یعنی همین. و لذا ادله طرق عامه جای آن قرار می گیرد. وقتی شما می گویید «اذا قطعت ان هذا المایع خمر»، به این معنا است که وقتی قطع می آوری، آن وقت نجس است؟! نه هیچ کسی نمی گوید. ولو می گوید قطع موضوعی است. اما چون موضوعی طریقی است، حکم منوط به خود خمر است. ولو در لسان دلیل هم قطع آمده اما صبغه آن، صبغه موضوعی طریقی است. مرحوم شیخ این را در رسائل داشتند. شیخ محکم فرمودند که اگر قطع در لسان دلیل آمد، قطع موضوعی می شود. یعنی موضوعِ در دلیل اثباتی است. اما وقتی طریقی محض است شارع به رویت و به قطع به این صورت که حکم ثبوتی او متفرع بر آن باشد، نگاه نکرده است. بلکه به آن نگاه کرده که صرفا طریق است. اما قطع موضوعی به معنای این است که در لسان دلیل اخذ شده است.
شاگرد: جمع این بیان با مدیریت امتثال چگونه می شود؟ فرمودید که خیلی از ادله که رویت دارد، مرتبط با مدیریت امتثال است و با موضوع ثبوتی «اهل الهلال» مشکلی نداریم.
استاد: بله، با مدیریت امتثال کاملا موافق است. یعنی با این که طریق است، اما در لسان دلیل می آید. در لسان می گوید تو که می خواهی بندگی کنی و خمر را می خواهی نجس حساب کنی، باید برایت محرز شود که خمر است. «اذا قطعت»؛ در لسان دلیل آمد، موضوعیِ اثباتی شد، اما موضوعیِ ثبوتی نشد که خود نجاست خمر مبتنی بر قطع شما باشد.
برو به 0:07:06
شاگرد: اصالة التطابق بین اثبات و ثبوت چه می شود؟
استاد: برای جایی است که قرینه واضحه نداشته باشیم. دو-سه بحث خیلی بود. یکی از آن ها که بر له( به نفع) بحث می شود. یکی هم عام هست. مرحوم شیخ در رسائل داشتند که الاحکام تدور مدار الاسماء. بحث های خیلی خوبی بود. آن وقتی که قیاس و تنقیح مناط را بحث می کردیم، عرض کردم. این بحث، بحث سنگینی است. بحث قیاس و تنقیح مناط را حتما باید با ملاحظه این مطلبی که شیخ فرمودند، قاعده است الاحکام تدور مدار الاسماء ملاحظه کنید.
یک بحث دیگر این بود که الاسماء للمسمیاة؛ وضعت للمسمیاة، لا للمسمیات به قیدِ علم انسان به آنها، یا رویت انسان. این هم بحث خوبی بود. بعدا به آن می رسیم. وقتی شما خمر می گویید اساسا در ارتکاز بشر، خمر یعنی خود خمر. نه آنی که مست کننده است و من هم بدانم. اصلا وضع برای این نیست. وضع برای نفس المسمی است. نه برای مسمی به قید این که من بدانم یا ببینم. این هم قانون خیلی خوبی است و فوائد خیلی خوبی هم دارد.
منظور این که مانعی ندارد در یک لسان هم مدیریت امتثال باشد و هم بیان حکم ثبوتی باشد. در مورد آیه شریفه عرض کردم. می خواهید روزه را انجام بدهید، «فکلوا و اشربوا حتی یتبین لکم..[2] ». این الان دارد امتثال را یاد می دهد که اینجور نباشد که شما هی احتیاط کنید. ساعت هم ندارند و نمی دانند که هنوز صبح شده، شاید صبح شده! وقتی نمی دانند باید دو ساعت صبر کنند، آن هم با سهولتی که شریعت برای همه مردم دارد؟! نه، دلتان جمع باشد؛ «کلوا و اشربوا حتی یتبین..».
تا موضوع حکم شرعی برای شما روشن نشده، بازخواست ندارید. شما مستصحب هستید. «خیط الابیض من الفجر»؛ «من الفجر» می گوید آن جا که خدا ثبوتا وجوب را آورده و تعلیم روز، برای روزه کرده فجر موضوع است، نه تبین. تبین دارد یاد می دهد که در فجر تا غروب چگونه روزه بگیرید. امر ثبوتی را چگونه در اثبات پیاده کنید. شما بندگی کنید که هم در آن شرائط سهولت و هم شرائط امتثال امر بالفعل جمع شود.
شاگرد: خیلی از وقت ها شارع در مقام تبیین مقام امتثال است و می فرماید «اذا رایتم الهلال». الان فرمودید که واضح است که رویت در موضوع اخذ شده، ما از کجا بفهمیم که شارع در این جا در مقام تبیین امتثال است. می گوید که موضوع همان هلال است و این ها می خواهند امتثال کنند، چگونه امتثال کنند، می گوید هر موقع که دیدید. می خواهم عرض کنم که چرا بیان کردید که واضح است که موضوع رویت است؟
استاد: یک دلیل، همین قاعده بود. قاعده ای که می گوید اسماء برای مسمیاة وضع شده اند. پس هلال به معنای هلالی که ما دیدیم یا ببینیم نیست. هلال به معنای هلال است. دیروز هم عرض کردم که عرف عام، کافر و مسلمان، در تمام دنیا، در لغت چین و ژاپن و هند و انگلیس و… کلمه هلال را دارند. شما می گویید که مرادف هلال در لغت آن ها چیست. یعنی یک چیز عرفی است که این الفاظ برای آن چیزی که مسمی است وضع شده است. جزء آن هم رویت نیست.
خب وقتی می گویند «اذا رایتم»، این رویت طریقیت دارد یا موضوعیت؟دیروز عرض شد که اساسا رویت به عنوان یک مقوله نمی تواند موضوعیت داشته باشد. تنها جایی که می توانستید بگویید خود رویت به عنوان رویت موضوعیت دارد، همان جایی است که پزشک با خود دیدن کار دارد. می گوید نفس عملیة الرویة مصلحت دارد یا مفسده. این نزدیک به موضوعیت است. همان جا هم نبود. عرض کردم که غرض با حامل دو تا بودند. اگر دقت کنید، صحت چشم غرض است، حامل ارزش آن، نگاه کردن است. نفس العملیة الرویه با غرض دو تا است. در این جا باز طریق است به سوی غایت. به یک معنا طریقیت دارد. ولی باید مقوله باشد که رویت هست.
در آن جایی که مقوله نیست، باید دقت کنیم. مثلا می گویید «اکرم العلماء»، اکرام یک مقوله است یا غیر مقوله؟ غیر مقوله است. یکی از چیزهایی که سریع می توانید بفهمید که این مقوله هست یا نیست این است که اگر تحت دو مقوله اتیان می شود و موجود می شود، دیگر مقوله نیست. چون یک مقوله تحت دو مقوله مندرج نمی شود. کیف که نمی تواند کم باشد. اکرام می تواند به لفظ باشد که مقوله کیف می شود. می تواند با بلند شدن باشد که فعل است. پس چون اکرام دو فرد دارد که یکی از آن ها تحت مقوله کیف است و یکی از آن ها تحت مقوله فعل است، معلوم می شود که مقوله نیست و شما به ملاحظات دیگری آن را آورده اید. وقتی به این معنا نگاه دقیقی کنیم، ذهن شما انس می گیرد تا جایی که اگر اسم چیزی را ببرند، ذهن شما سریع منتقل می شود.
مثلا گفتم که سرقت بردن مال دیگری است. مال یک مفهوم عنوان اولی و مقول است یا ثانوی؟ ثانوی است. چرا؟ چون ما یک چیز مشت پر کنی به عنوان مال در خارج نداریم. مال یک اعتبار عقلائی است که برای هر چیزی می تواند باشد. در مقوله های مختلف. الان هم که مالکیت های معنوی و مالیت معنوی آمده، ذهن گسترده شد. البته قبل از آن هم بوده. اما الان بیشتر محل ابتلا است. همه می فهمند که مال مقوله نیست.
برو به 0:13:48
حالا به رویت می آییم. خود رویت مقوله است. می خواهد بر آن، آثاری بار شود. مثلا می گویید رویت الهلال. اصل این است که این رویت می خواهد شما را به هلال برساند. وضع و موضوع له هلال نزد عرف عام معلوم است. رویت هم معلوم است. حالا این دو را نزد عرف عام در کنار هم بگذارید. کار با استظهارات عرف عام داریم. وقتی می گویند که هلال را ببینید به این معنا است که من الان مجموع این دو را کار دارم؟! یا این که کار با هلال دارم؟!
حالا ادله بیشتری هم می آید. هر چه که بحث جلوتر برود باز می بینید. ولی خب این مجال بوده که علمای بزرگ در این جا آن را موضوع بگیرند. الان هم همین است. الان هم این بحث داغ است. موضوع بگیرند، من حرفی ندارم. نمی خواهم بحث ما به گونه ای شود که فقط یک حرف را بزنیم. ما می خواهیم همه انظار شریفه ای که روی مساله فکر کرده اند و نظر داده اند، در میدان بحث باشند و در کرسی بحث حرف خودش را بزند. ما در این حرفی نداریم. اما صحبت سر این است که در مجموع ببینیم در آخر کار خروجی آن چه می شود.
خیلی جالب است. مساله موضوعیت در رویت هلال، ٢٠ سال پیش و حتی قبل از آن هم بوده. عده ای هم به مرحوم آقای خوئی اشکال کرده اند که چطور شما می گویید که رویت طریقیت محضه دارد! بعد خود شما می گویید که تلسکوپ مجزی نیست. چرا؟ چون قابلیت رویت پذیری با چشم عادی در هلال شرط است. هلالی که با چشم عادی رویت پذیر است، موضوعیت دارد. بعد می گویند که تناقض گفتید. از یک طرف می گویید رویت طریق محض است و از طرف دیگر می گویید که رویت پذیری با چشم عادی.
آقای سند در هیویات فقهیه تلاش کرده اند که جواب بدهند. گفتند دو تا موضوع است. رویت پذیری با رویت فرق دارد. رویت پذیری وصف خود هلال است. کدام هلال موضوع است؟ نه این که رویت جزء موضوع شده باشد. این جور جواب داده اند. حالا بعدا می رسیم که این جواب حل می کند یا نه.
پس رویت جزء الموضوع نشد. رویت طریق محض است. آن هلال، آن مرئی، آن ذو الطریق باید طوری باشد که رویت پذیر باشد. کونه قابلا للرویه وصف هلال است. نه این که رویت من جزء موضوع شده باشد. پس هلال خاص موضوع است. هلال قابل رویت موضوع است. این را برای دفاع از این که در کلمات آقای خوئی تهافت نیست، فرمودند.
داشتم این که موضوعیت دارد یا ندارد را عرض می کردم. ببینید بین بحث هایی که صورت گرفته اگر تاریخ بحث را ببینید خوب است. یعنی ۵٠ سال قبل تر که در مراسلات آقای تهرانی بود، موضوعیت یک آب و رنگی در فضای بحث داشت. هر چه جلوتر رفته وقتی ما شواهد را می بینیم، می بینیم که کم رنگ تر شده. یعنی باحثین الان دیگر اسمی از موضوع نمی آورند. مثلا دفتر آقای سیستانی دیگر اسمی از موضوع نمی برند. به وادی میقات می روند. می گویند ما به این کار داریم که در دلیل شرعی میقات آمده است. مثلا حاج آقای زنجانی شخصی و نوعی را می گویند. یعنی دیگر موضوعیت از نظر کلاس بحث آب و رنگ قبلی خودش را ندارد. این ها هم مهم است. ما باید از فکری که دیگران کرده اند و مثال هایی که دیگران زده اند ببینیم این بحث چه مسیری را طی کرده که الان کسی دیگر حاضر نمی شود که قائل به موضوعیت صفتی شود یا حتی به نحوی که جزء الموضوع باشد. این زحماتی که در این مسیر کشیده شده خوب بوده است. مثال هایی هم که بعدا زده شده در ادامه مفصل تر می آید.
علی ای حال این که حاج آقا فرمودند «فتلک کسائر موضوعات الاحکام» به این دلیل بوده.
این نکته را هم بگویم؛ این که الان ما از دست خط حاج آقا می خوانیم، حتی یک درصد از پشتوانه فتوا نیست. یعنی وقتی یک فقیهی می خواهد مقابل یک چیزی که معروف بوده فتوا دهد، در پشتوانه فتوای او خدا می داند که چقدر ارتکازیات، مبانی کلاسیک خودش، ناخود آگاه و خودآگاه مطرح است، که این یک صفحه نوشته شود. لذا این عبارت یک چیز بسیار کمی است. فقط نشان می دهد که نظر ایشان موضع فتوا بوده. اما مبادی فتوا منحصر در این عبارات نیست. عبارت دارد مسیر فتوا را نشان می دهد. این که ایشان چرا این مختار را دارند، پشتوانه اش خیلی وسیع تر است.
لذا آقا که فرمودند مسامحه شده، مانعی ندارد. زیرا وقتی آدم بخواهد مقصودش را در یک عبارت بیاورد، مسامحه در تعبیر اتفاق می افتد ولی آن چه که اصل مقصود ایشان است، این گونه نیست. حتی وقتی در درس حاج آقا می خواستند خلاف مشهور فتوا دهند، خیلی طول می دادند. من بودم، وقتی می خواستند بیان کنند که صلات مغرب به غروب –فتوای ایشان استتار قرص است- است، اگر بدانید که چقدر طول دادند! رها نمی کردند. می رفتند و بر می گشتند. زیرا می خواهند با یک چیزی که در فقه مشهور است مخالفت کنند. لذا باید در فتوا واضح شود. واضح شدن را رها نمی کردند. مفصل طول می دادند. حتی دوبار هم نوشتند. اگر بهجة الفقیه را نگاه کنید، فائدةٌ را دو بار نوشته اند. شاید هم بیشتر.
منظور این که بحث فقهی به این شکل است. چقدر رفت و برگشت کلاسیک و غیر کلاسیک اتفاق می افتد! بعدا همه این مطالب همین چند سطر می شود. این چند سطر که جان فقیه شکل گرفته تا این یک صفحه را نوشته، تنها یک درصد پشتوانه آن است.
فرمودند:
و بعد يمكن أن يقال: إنّ موضوع الأحكام من الصيام و الإفطار و زكاة الفطرة إذا كان برؤية الهلال فتلك كسائر موضوعات الأحكام دائرة مدار الصدق في العرف ولا فرق فيها بين ذات الآلة الخاصّة و غيرها[3]
«فتلك كسائر موضوعات الأحكام دائرة مدار الصدق في العرف»؛ پس ایشان دارند رویت را عرفی می کنند.
و لذا لا ينبغي الإشكال فيما لو كان بصر الشخص ضعيفًا عن السالم المتعارف فلبس المنظرة بنحو يرجع إلى المتعارف من الإبصار، فإنّ الرؤية حينئذ حجّة له و لمن يعلم عدالته و وثاقته و فهمه مع واحد مثله في تلك الأحكام، فلو رآه لابس المنظرة في المحلّ الذي لو رآه شخص بلا آلة فيه كان كافيًا في تحقّق الموضوع -و إن لم يره أحد بلا تلك الآلة-[4]
«و لذا لا ينبغي الإشكال»؛ ببینید ایشان از یک متفق علیه الکل مثال می آورند برای این که مختلف فیه را حل کنند. لذا این «لاینبغی الاشکال» به این معنا است که همه قبول دارند. هیچ فقیهی در این جا مخالف نیست که:
«فيما لو كان بصر الشخص ضعيفًا عن السالم المتعارف»؛ کسی است که چشمش ضعیف است و باید از عینک استفاده کند. از چشم سالم متعارف ضعیف تر است.
«فلبس المنظرة»؛ عینک پوشید. «بنحو يرجع إلى المتعارف من الإبصار»؛ إبصار هم مانعی ندارد اما أبصار انسب به عبارت است. یعنی نسبت به سائرِ ابصار این ضعیف است.
«فإنّ الرؤية حينئذ حجّة له و لمن يعلم عدالته و وثاقته و فهمه مع واحد مثله في تلك الأحكام»؛ این آقایی که با عینک می بیند هم برای خودش حجت است و هم برای کسی که او را به عدالت و وثاقت در این احکام حجت است.
«فلو رآه لابس المنظرة في المحلّ الذي لو رآه شخص بلا آلة فيه كان كافيًا في تحقّق الموضوع»؛ از نظر ادبی عبارت «لو رآه شخص لا آلة» صاف نشد. پس باید یک تقدیری داشته باشد. در خط حاج آقا که «لو رآه» واضح است. اما اگر «لیراه» باشد، از نظر ادبی شاید انسب باشد؛ «فلو رآه لابس المنظره فی محل الذی لیراه شخص بلاآلة فیه کان کافیا فی تحقق الموضوع».
برو به 0:23:11
«و إن لم يره أحد بلا تلك الآلة»؛ می گویند یک نفر دیده و با عینک هم دیده، با وسیله و ابزار دیده، بدون ابزار نمی توانست ببیند، اما اگر کسی دیگری به جای او بود که ابزار هم نداشت، می توانست با چشم متعارف آن را ببیند، در این جا همه می گویند که این کافی است.
خب فرض بگیرید یک زمانی می شود که همه کره زمین عینکی هستند. فرض می گیریم که یک نفر بدون عینک روی کره زمین نیست. خب حالا که با عینک می بینند، بگوییم چون همه با عینک می بینند، کافی نیست؟ یا بگوییم همه کسانی که با عینک می بینند، با عینک متعارف می شوند؟ مثل آن هایی که چشمشان ضعیف نیست. خب وقتی کل، یک جور می شوند، نمی شود گفت که الان تنها و تنها آلت عینک است که در دیدن دخالت کرده. ولولا این عینک، نمی دیدند پس ماه نباشد. می گویند که احدی این را نمی گوید. هیچ فقیهی در این جا نمی گوید که اگر کل کره زمین عینکی بودند و در صورت نداشتن عینک هیچ کدام نمی دیدند، پس وقتی با ابزار می بینند، مجزی نیست. کسی این را می گوید؟! احدی نمی گوید.
ببینید از مثال واضح شروع کردند. می گویند حال که فرض گرفتیم انحصار رویت در آلت شد، این انحصار طوری نیست که منافاتی با آن رویت متعارف داشته باشد. می گویند که احدی اشکال نمی داند؛ لا ینبغی الاشکال. حال که این طور است:
«كان كافيًا في تحقّق الموضوع»؛ در تحقق موضوع کافی بود. «و إن لم يره أحد بلا تلك الآلة»؛ ولو احدی آن را بدون عینک نبیند.
شاگرد: عبارت واضح نشد. چگونه می گویند ولو با عینک ببیند و بدون عینک نبیند؟
استاد: حاج آقا می خواهند بفرمایند که وقتی موضوع هلال است، رویت ناظر به متعارف است. اما متعارف بودن رویت منافاتی با این ندارد که شما با آلت به تعارف برسید که لولا آلة همین رویت متعارف نیست.
شاگرد: یعنی متعارف در زمان شارع؟
استاد: متعارف در زمان ما.
شاگرد: در زمان شارع که آلت نبوده و همه با چشم متعارف می دیدند. ملاک این است. ولی به زمانی رسید که همه تلسکوپ داشتند..
استاد: آن برای بعد است که می رسیم. من تاکید کردم که حاج آقا از یک حرف مورد اتفاق طرفین استفاده می کنند تا بعد سراغ حرف شما بروند که تلسکوپی است که محل اختلاف است. الان منظره را می گویند. منظره با منظار تفاوت دارد. نظاره عینک است که ایشان به منظره تعبیر کردند. منظار تلسکوپ است.
در این جا می گویند که اگر کسی با عینک هلال را می بیند، اگر عینک را بردارد نمی دید. پس با آلت می بیند. عینک را می گذارد و می بیند و بعد می گوید که من هلال را دیدم. می گویند احدی از فقها اشکال می کند که دو نفر عینکی هلال را دیدند که اگر عینک را برمی داشتند نمی دیدند؟! پس با آلت دیدند. آلت هم که کافی نیست. کسی این را می گوید یا نه؟!
شاگرد: نمی گوید، چون اگر باچشم معمولی می دیدیم همه می دیدیم.
استاد: حاج آقا می گویند که با این آلت تازه به معمولی رسیدند. از این شروع می کنند که ببینید آلت مانعیت ندارد. آلت مشکلی ایجاد نمی کند.
شاگرد٢: یعنی دارند آلت را رقیق می کنند.
استاد: احسنت. آلت ابهتی دارد که در کار نیاید. لذا می گویند اگر آن دو نفر عینک را برمی داشتند، نمی دیدند. حالا عینک را گذاشتند و دارند می بینند. بعد هم نزد حاکم شرع می آیند و شهادت می دهند. احدی می گوید که این شهادت کافی نیست؟!
شاگرد: نمی گوید چون با چشم معمولی دیده.
استاد: چشم معمولی ندیده، چشم ضعیف با آلت دیده.
شاگرد: چشم متعارف که می دیده.
استاد: «می دیده»، احسنت، ولی ندیده. ببینید تاکید می کنند «و ان لم یره احد بلا آلة».
شاگرد: همین «و ان لم یره احد بلا آلة» را نمی فهمیم. یعنی اگر چشم های متعارف نگاه می کرد نمی دید؟
استاد: می دید، ولی او که ندیده. هیچ کسی نگاه نکرد. یا من فرض گرفتم که همه کره زمین عینیکی باشند. کل کره زمین همه عینکی هستند. زمانی آمده که چشم ها ضعیف است. حالا عینک ها را بر میدارند و هلال را نمی بینند. اما اگر عینک ها را بگذارند می بینند. متعارف در این جا چیست؟ همه ضعیف هستند. آن زمان متعارف چیست؟
شاگرد: نگاه با عینک است.
استاد: احسنت، حالا اگر این را بردارند، نمی بینند. وقتی می بینند پس آلت می تواند حجیت بیاورد. می تواند هلال را ثابت بکند. این جور نیست که بگویند از آلت استفاده نکن. همین طوری که ایشان فرمودند حاج آقا می خواهند ابهت آلت برای مانعیت را بشکنند. لذا از محل اتفاق شروع کردند.
شاگرد٢: این فرمایش حاج آقای بهجت نافی این نیست که ذو الطریق آن، فاصله ماه باشد. یعنی این امر مسلمی که ایشان گفته، با آن قول هم می سازد. (چون ممکن است بگوییم کسی که چشمش ضعیف است و با عینک به حد متعارف می رسد، این اگر با عینک ببیند اشکال ندارد چون رویت با عینکش طریق به همان فاصله خاص ماه است.)
استاد: حالا به آن هم می رسیم. در فتاوای ایشان هم معلوم بود. بعد از این که نظر حاج آقا در تلسکوپ محکم شد و بعد از این که دیگران رد کردند و فرمودند نه، برای این است که اشتراک افق را شرط می دانستند. می گفتند افق باید مشترک باشد. اما می گفتند کافی است مطمئن شویم که در غروب یک شهر و بلد، هلال بالا هست. لبّ فتوای ایشان این بود. شما در قم هستید و آفتاب دارد غروب می کند، اگر مطمئن هستید که بالای افق هلال دارید، برای ایشان کافی بود. لذا محکم گفتند که اگر با تلسکوپ هم می بینید، ببینید. چون فتوای ما این است که همین که در بالای افق قم هلال داریم کافی است. می خواهی با عینک ببینی، با چشم عادی ببینی، با تسلکوپ ببینی. وقتی با تلسکوپ می بینید، می بینید که در قم بالای افق هلال دارم. دیگر ما چه می خواهیم؟! ما دیدیم که هلال موضوع شرعی است و رویت هم طریقیت دارد و تمام. این لبّ نظر ایشان بود.
برو به 0:30:42
در سوال و جواب ها بود که برای من واضح شد. وقتی جواب می دادند این نظر ایشان بود. می گفتند اگر وقت غروب بالای افق هلال داشته باشیم،کافی است. لذا کسی که نظرش این است، اصلا دغدغه ای ندارد که بگوید تلسکوپ مجزی نیست.
شاگرد: ولو با محاسبه هلال را به دست بیاوریم؟
استاد: بله، در جامع المسائل دارند. می گویند اگر کسی با محاسبه به علم رسید کافی است. فتوایشان است. ایشان می گویند که اگر با قول خبره به علم و اطمینان رسید کافی است. در جامع المسائل سال ها قبل از تلسکوپ این را نوشته بودند. جامع المسائل را خیلی قبل تر نوشته بودند. اگر تاریخ آن را ببینید خیلی متقدم است. همان جا این را می گویند. اصلا بین فقها سر حجیت قول منجم و هیویون بحث است که رمز چیست. نظر ایشان این بود. این ها را برای این می گویم که در ذهنتان تفاوت اقوال معلوم باشد.
بنابراین «لاینبغی الاشکال» به چه معنا است؟ یعنی فعلا می خواهیم از موردی که کسی در آن اختلاف ندارد، استفاده کنیم تا ابهت استفاده کردن از آلت را بشکنیم. حالا که شکستیم می گوییم موضوع هلال است، عینک هم برای ما هلال را آورد، چشم هم هلال را آورد. تلسکوپ هم هلال را می آورد. وقتی موضوع هلال است چه فرقی می کند؟!
عبارت را ببینید. در این جا بحث های مفصل تری هست. من عبارت را تا آخر می خوانم تا در ذهنتان عبارت بیاید. ان شالله بر می گردیم و به تفصیل بحث می کنیم.
فمثل ما دلّ على أنّه «لو رآه واحد لرآه خمسون» يراد به مع تكافؤ الكلّ في أخذ السلاح و عدمه و في قوّة البصر و ضعفه، نعم لابدّ من الوثوق و العدالة و الفهم لا فيما ادّعى رؤية الهلال ليلة يوم الشكّ في درجات مرتفعة عن الأفق جدًّا لا يحتمل عاقل رؤية الهلال فيها عاليًا بلا تطوّق، و حيث إنّ ما دلّ على أنّ الاعتبار بالرؤية من أدلة الاستصحاب و لذا قوبلت الرؤية في الرواية بالتظنّي فقال: «فرض الله لا يكون بالتظنّي صُم للرؤية و أفطر للرؤيه»؛ يعني صُم لليقين و أفطر لليقين، فمع العلم بدخول الشهر اللاحق لا يبقى على الحالة السابقة و لو بسبب مُضيّ ثلاثين عن الشهر الثابت سابقًا فعدم الرؤية فعلًا مع عدم الغيم و الغبار لا عبرة به للعالم و إن كان الفرض بعيدًا يعني عدم الرؤية مع الفرض المذكور في طول هذه المسافة الطولية في طول البلاد بلا آلة أو معها للمستهلّ[5]
«فمثل ما دلّ على أنّه «لو رآه واحد لرآه خمسون»؛ ملاحظه می کنید که در پاورقی به دو روایت آدرس داده اند. در وسائل ابواب شهر رمضان باب یازدهم، حدیث ده[6] و بعد از آن. من هم این جا نوشته ام. این هست. اما این تعبیر هم در نامه آقای خوئی هم آمده. در مراسلات آقای تهرانی صفحه ٨٢، حرف آقای خوئی آمده است. در صفحه ١١٠ ایشان می گویند «تبصرة و تنبیه؛ لم نجد روایة بهذا المضمون[7]». می گویند این که آقای خوئی فرموده اند «لو رآه واحد لرآه خمسون»، ما هرچه گشتیم در روایات این لفظ را پیدا نکردیم. لذا در پاورقی هم که اضافه کردند می بینید که این لفظ را پیدا نکرده اند، دو لفظ را آورده اند که تقریبا در همان وادی است. معلوم می شود که «لو رآه واحد لرآه خمسون» در السنه اساتید نجف و جای دیگر بوده که الان هم حاج آقا آن را از حافظه شان نوشته اند. آقای خوئی هم نوشته اند اما نقل به معنا بوده است. نه عین خود لفظ حدیث.
«يراد به مع تكافؤ الكلّ»؛ یعنی «خمسون»ی که در نحوه نگاه کردن با هم شریک هستند. این «خمسون» و »الف» بحث های خوبی دارد که اگر الان وارد آن بشویم لوث می شود. ان شالله به آن می رسیم. این که چطور حضرت فرمودند باید هزار نفر ببینند، در یک شهری که باید پانصد نفر جمعیت داشته باشد. بحث جدایی است.
فقه الحدیث بحث رویت هلال در زوایای مختلفش یکی از پربارترین بحث ها است. یعنی انسان نباید عجله کند. اگر شما در فقه الحدیث و شئونات مختلف رویت هلال عجله نکنید و از تک تک روایات بحث کنید، آخر کار می بینید که حظ وافری از سائر کتب فقهی برده اید. چرا؟ چون از چیزهایی است که برای جاهای دیگر هم نافع است. لذا به «لو رآه واحد» می رسیم.
«يراد به مع تكافؤ الكلّ في أخذ السلاح و عدمه»؛ سلاح یعنی آلت. «و في قوّة البصر و ضعفه»؛ حاج آقا می فرمایند که یک روزی می آید که همه کره زمین اگر عینک و ضعیف البصر بودند، یا این که ضعیف البصر نیستند بلکه دست همه مردم از بچه و غیر بچه، عینک های تلسکوپی پخش شد؛ آن هم با پشتوانه ccd که اشعه ها را خیلی دقیق به صورت دیجیتال ضبط می کند. بحث زوال را که عرض کردیم، ان شالله بحث رویت هلال را هم مفصلا بحث می کنیم.
عینک هایی که با پردازش گر ccd هلال را نشان می دهد. اگر همه این عینک ها را دارند. همه هم به راحتی به چشم می زنند و شب ٢٩ هلال را می بینند؛ تکافئ الکل می شود. شما چه می گویید؟ می گویید این عینک را بردار تا بفهمی که می بینی یا نه؟! خب همه دارند. کل کره زمین که ضعیف البصر بودند و همه عینک داشتند چه طور بود؟ الان هم کل کره زمین آن را دارند. هر کسی به راحتی آن را به چشمش می زند و هلال را می بیند. شما می گویید فایده ندارد، آن را بردار اگر ندیدی فایده ندارد. حاج آقا می گویند چطور در جایی که کل کره عینکی بودند، اگر عینک ها را بر می داشتند و همه نمی دیدند، شما می گفتید کافی است، خب در این جا هم همین است. تلسکوپی را به چشمشان زده اند که همه می بینند و اگر آن را بردارند نمی بینند. خب آن ها هم هلال را می بینند.
شاگرد: اگر این مثال را به این شکل می زدند بهتر نبود؟ یعنی آن ها به بشر غذایی می دادند که قوت بصر پیدا می کردند. یعنی آلتی می شد که دیگر کسی نمی توانست حرفی بزند. مثلا بشر در ژن انسان دست ببرد، که تیز بینی چشم دوبرابر شود.
استاد: خیلی خوب است.
شاگرد٢: این مثال شما قیاس مع الفارق نیست؟ اگر متعارف در زمان شارع ملاک باشد، مثال دوم صحیح نیست. یعنی وقتی که دوربین شد دیگر از متعارف فاصله گرفته ایم.
برو به 0:37:21
استاد: در همین جا که شما می گویید متعارف، می خواهید متعارف را قید هلال بگیرید یا رویت؟ شما اگر الان استفتاء کنید که آیا می توان با تلسکوپ به اجنبیه نگاه کنیم یا نه، می گویند که می توان نگاه کرد، چون میزان رویت متعارف است؟! یعنی این که رویت متعارف نیست، لذا می توانید به اجنبیه نگاه کنید. چرا با این که متعارف نیست، باز می گویید حرام است؟! چون می گویید که رویتش که حقیقتا رویت است. اجنبیه ای را هم که در این می بیند مرئی او است. چرا می گویید اشکال ندارد؟! پس از کجا می گویید که هلال به معنای متعارف زمان است؟! هلال یعنی هلال. شارع که در آن روز نفرموده هلال متعارف در زمان من. فرموده هلال؛ اذا اهل الهلال. الان من فردی از رویت دارم که متعارف آن زمان نیست. ولی نسبت به حکم او، حقیقتا رویت هلال است، نه مجازا. چرا از اطلاق دست بر داریم؟
و لذا جالب است. از مقاله حاج آقای سبحانی هم یادداشت کردم. در کتاب رویت هلال جلد دو، صفحه ١٢۶٨. ایشان در اطلاق مشکلی ندارند. وقتی می بینند که اطلاق خوب است و رویت حقیقی است، می فرمایند: اگر ما بخواهیم اشکال کنیم؛ «و ما هذا الا للانصرافِ[8]» به متعارف. یعنی پس در بحث اطلاق مشکلی نداریم. می خواهیم اطلاق را بشکنیم، نه از باب این که اطلاق نیست. بلکه از این باب که انصراف است. حالا انصراف بحث مفصلی است که می آید. می خواهم اطلاق را جا بیندازم.
شما که این را می فرمایید، دارید فرد غیر متعارف آن زمان را می آورید. اما اطلاق آن زمان که «اذا رایتم الهلال ولو برویة حقیقیة غیر متعارف» را شکستید؟! در زمان صدور می گویند «اذا رایتم الهلال». خب اطلاق آن چه می گوید؟ رایتم الهلال به نحو متعارف! اگر انصراف باشد که ادعای آن ها است می رسیم. اما اگر فعلا اطلاق را فرض گرفتیم، رایتم الهلال یعنی چه؟ «اذا رایتم الهلال هلالا حقیقیا عند العرف ولو بفرد من الرویة الغیر المتعارفه». مثل رویت اجنبیه.
شاگرد: مقدمات حکمت آن اشکال دارد. وقتی که مورد ابتلای مردم نبوده شارع نمی خواسته قید بزند. اگر مولی این را می خواست باید تذکر می داد. من می خواهم به اطلاقی که شما می فرمایید اشکال کنم. بحث انصراف نیست. بحث مقدمات حکمت است. یعنی حکیم اگر می خواست فرض خاصی را بگوید می گفت. ولی خب وقتی این فرض خاص مبتلا به نبوده چرا تذکر بدهد؟
استاد: مبتلا به آینده که هست. گوینده حکیم می داند که بعدا دیگران می آیند.
شاگرد: اگر بخواهد بگوید که مردم متوجه نمی شوند.
استاد: مردم آن زمان. او باید قید بیاورد.
شاگرد٢: خب چرا باید تا الی یوم القیامه را مورد خطاب قرار دهد؟ اگر امام آن ها بود وظیفه اش بود که در همان موقع به آن ها بگوید. اما اگر نبود چه دلیلی داریم که معصوم باید حتما بیان کند؟
استاد: انصراف آن زمان و منصرَف آن زمان، رادع اطلاق می شود. کسانی که بعدا می آیند وقتی آن انصراف را می بینند، به آن اطلاق اخذ نمی کنند. اگر آن انصراف مقصود او نبود، ذهن مخاطب سراغ این انصراف به عنوان علم آگاهانه نمی رفته. یعنی عرف آن زمان متوجه رویت من –نه تلسکوپ- نبوده. اگر این انصراف در آن زمان بود، خب چون انصراف قید است، کافی است. دیگر لزومی ندارد که عدم تلسکوپ را بگویم. اما اگر ذهن مخاطب سراغ انصراف نمی رفت، چون اصلا تلسکوپی نبود، ولی در مقصود این گوینده مطلع بر آینده، عدم تلسکوپ بود، باید چه کار کند؟ باید قید را بیاورد یا نیاورد؟
شاگرد: اصلا نمی شود آن را آورد.
استاد: می شود. می گوید رویت متعارفه نه بدون تغییراتی که در چشم می دهند.
شاگرد: در آن زمان که تصوری از تلسکوپ نداشتند. خب چگونه بگویند؟ مثل ارز دیجیتال که اصلا نمی توان در اطلاق گفت. وقتی می گویند «لاتاکلوا اموالکم بالباطل»، آن ها پول دیجیتال را تصور نمی کردند. مگر این که از پول تنقیح مناط بکنیم. والا از اطلاق نمی توان استفاده کرد. مثال اجنبی هم که شما می گویید انصافا تنقیح مناط است. یعنی عرف می گوید که به خاطر احترام زن است که با تلسکوپ هم آن احترام حفظ نمی شود.
استاد: اگر در وادی تنقیح مناط رفتید از چپ و راست همین طور اشکالات می آید. باید قطعی باشد، از کجا می گویید، و حال این که کسی در آن اختلافی ندارد.
شاگرد: در اجنبیه که مناط واضح است.
استاد: در تنقیح مناط، مناط برای رویت ذو الطریق است یا نه؟ از آن چیزهایی که ارتکازات همه هست برای حل جایی که مبهم است، کمک بگیریم.
شاگرد٢: می خواستید یک آیه ای را در سوره یاسین بفرمایید.
استاد: می خواستم عرض کنم گوینده حکیم می تواند برای آیندگان حرف بزند. مثل سوره مبارکه نحل[9] که می فرماید: «والخیل و البغال و الحمیر لترکبوها»؛ خدا این ها را آفریده تا سوار آن بشوید، «و زینة و یخلق ما لا تعلمون»، بعدا هم چیزهایی خلق می کند که شما نمی دانید. الان این یک عنوان کلی است. می گویید از آن ها سر در نمی آورند، خب دارد جوری می گوید که شما نمی دانید.
امام اشاره می کنند که رویت را با هلال ببین. الان این جور می بینید، اما بعدا یک چیزهایی می آید که با نحو دیگری هم می بینند. ای کسانی که بعدا می آیید، آلت فایده ندارد. چرا باید او بگوید؟ به خاطر این که ذهن مخاطب او نمی رود. آن جایی که ذهن او می رود، می گویند به انصراف اتکاء کرده اند. آن جایی که در ذهن مخاطب مطرح نیست ولی مقصود گوینده هست، متکفل مئونه چه کسی است؟ مخاطب محاوره؟ یا متکلم حکیم باید قید بزند؟ البته این را دیگران گفته اند. حالا این که سر برسد باید ببینیم.
شاگرد: در ابتدای جلسه شما نکته ای را فرمودید که جواب همه دوستان می شود. فرمودید که روایات سه دسته هستند. در برخی از آن ها موضوع تنها هلال است. در برخی از آن ها موضوع رویت هلال است. و در برخی از آن ها فقط رویت است. یعنی در جمع بندی آن ها به این می رسیم که رویت موضوعیت ندارد. و الا اگر ما باشیم و این روایت در هر صورت متعارف آن موضوع می شود. ولی اگر بین روایت «اهل الهلال» و «اذا دخل الشهر» جمع شد، می فهمیم که دیگر رویت موضوعیت ندارد.
برو به 0:45:18
استاد: اگر من بخواهم فرمایش شما را به سلیقه خودم بگویم به این شکل است؛ وقتی ما نوعا به روایات به صورت مفرد و مفرد نگاه می کنیم، هی دچار تعارض می شویم. می گوییم این که با آن جور در نمی آید. اما اگر نگاه ما نگاه الجمع مهما امکن باشد؛ نگاه ما نگاه نظام دادن به عبارات مختلف باشد –مقاله آن را هم در سایت گذاشته اند، مباحثه کفایه است- علی ای حال این نگاه بسیار مهم است. لازمه این نگاه چه می شود؟ لازمه این نگاه این است که سریع تعارض درست نکنیم. مرحوم شیخ که جمع تبرعی می کنند، شیخ انصاری در رسائل چه فرمودند؟ فرمودند خود معصومین در روایات کارهایی می کنند که از کار شیخ خیلی بالاتر است. اولی که شیخ می خواهند میخ تعادل و تراجیح کلاسیک را بکوبند، چه جور وارد می شوند؟ آخر کار که می رسد ارتکازیات شیخ بیرون می آید.
خب وقتی شیخ این کار را انجام می دهد ما نباید تخطئه کنیم و بگوییم جناب شیخ جمعت عرفی نیست، بلکه تبرعی است و خداحافظ! هذا فراق بینی و بینک! اصلا این گونه نیست. فضای در روایات، فقه الحدیث و جمع بین محتوای روایات بالاتر است.
فایده فرمایش شما چیست؟ فایده اش این است که وقتی در پنج جا، شش جا، سی جا به این شکل مشی کردید، بعدا ذهن شما انس می گیرد و سریع موضوع را می خواهد. یعنی تا به یک دلیل منفرد می رسید، دیگر در الفاظ سرگردان نیستید و گرفتار الفاظ نیستید. فوری موضوع را می فهمید. و لذا فقیهی که تنقیح مناط می کند، نمی گوید که من دارم گتره ای به شارع نسبت می دهم. بلکه می گوید ذهن من با انس گرفتن به ادله، می فهمد که مناط چیست. همان مناطی که شما در اجنبیه می فرمایید را اگر به عرف بگویید در برخی از جاهایش اختلاف می شود. موارد متعددی پیش می آید. ذهن مانوس به این که از دلیل، موضوع اصلی را کشف کند، چیز کمی نیست.
شاگرد: روایت «اقوام متعمقون[10]» می تواند شاهد بر این باشد که شما درک نمی کنید ولی آیندگانی می آیند که تعمق می کنند.
استاد: بله، البته استظهار از حدیث «متعمقون» چند تا است. بعضی ها آن را مذمت می گیرند. روی فرمایش مدح، بله، خیلی خوب است.
شاگرد: نظر شما چیست؟
استاد: جلوتر عرض کرده بودم که چون عقیده من استعمال لفظ در اکثر از یک معنا است، امام به نحو بسیار ظریفی هر دو را قصد کرده است. یعنی می بینید که هم در این طرف قرینه است و هم در آن طرف؛ لکل حَسَبه. عده از آن می گیرند و به راحتی به مقصد می رسند و می گویند تعمق نکن. عده ای هم آن طرفش را می گیرند، چرا؟ چون اگر تعمق بکنند مصون هستند. به نظرم آقای طباطبایی در المیزان فرموده اند، کسی می آید از امیر المومنین از قضاء و قدر سوال می کند. حضرت به او نهیب می زنند که رها کن و برو. «بحرٌ عمیق لاتلجه»؛ نهی است. «طریق مظلم لاتسلکوه»، در توحید صدوق[11] هست. خب اگر نهی حرام است که خود حضرت که معاونت بر کار حرام نمی کنند. اما بعد که ادامه دادند مفصل توضیح می دهند. یعنی چه؟ یعنی اگر مرد این میدان نیستی نرو و خودت را به هلاکت ننداز. دور بایست تا حاذق شوی.
اما این جور هم نیست که مطلب را نگوییم و در فضای معارف نیاید. خیلی جالب است. شاید نزدیک یک صفحه در توحید صدوق است. حضرت همین را توضیح می دهند که قضاء و قدر چیست. پس معلوم می شود که تعمق جا دارد. کسی که اهل آن نیست، باید پرهیز کند. امیر المومنین صریحا فرمودند: «ان الله مدح اقواما بترکهم التعمق[12]»، که تعمق نمی کنند. تا به جایی می رسند می گویند «قالوا آمنا به و کل من عند ربنا، وصفهما بالرسوخ». حضرت راسخ در علم را کسی می دانند که وقتی چیزی نمی دانند بگوید «آمنا به، کل من عند ربنا». این هم یک رسوخ است. چرا ما رسوخ را فقط به بالاترین درجه معنا کنیم؟! منظور این که در این روایات، «راسخون علم» هر دوی آن ها را می گیرد. هم یک جا می گویند که راسخون در علم تنها ما هستیم و یک جا هم امیرالمومنین می فرمایند راسخ در علم کسی است که وقتی نمی فهمد می گوید «کل من عند ربنا[13]».
والحمد لله رب العالمین
کلید: موضوعیت طریقی رویت هلال، موضوعیت رویت هلال در ادله اثباتی، جمع مدیریت امتثال و انشاء حکم ثبوتی، الاحکام تابعة للاسماء، الاسماء وضعت للمسمیات، راسخون فی العلم، حمل معنا بر متعارف، رویت با تلسکوپ، رویت با چشم مسلح، دقت در فتوا، فتوای آیت الله بهجت در رویت هلال، اقوام متعمقون، استعمال در اکثر از معنا،
[1] https://almabahes.bahjat.ir/10932/
[2] البقره ١٨٧
[3] https://almabahes.bahjat.ir/10932/
[4] همان
[5] https://almabahes.bahjat.ir/10932/
[6] وسائل الشيعة، ج10، ص: 289؛ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ إِبْرَاهِيمَ بْنِ عُثْمَانَ الْخَرَّازِ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: قُلْتُ لَهُ كَمْ يُجْزِي فِي رُؤْيَةِ الْهِلَالِ فَقَالَ إِنَّ شَهْرَ رَمَضَانَ فَرِيضَةٌ مِنْ فَرَائِضِ اللَّهِ فَلَا تُؤَدُّوا بِالتَّظَنِّي وَ لَيْسَ رُؤْيَةُ الْهِلَالِ أَنْ يَقُومَ عِدَّةٌ فَيَقُولَ وَاحِدٌ قَدْ رَأَيْتُهُ وَ يَقُولَ الْآخَرُونَ لَمْ نَرَهُ إِذَا رَآهُ وَاحِدٌ رَآهُ مِائَةٌ وَ إِذَا رَآهُ مِائَةٌ رَآهُ أَلْفٌ وَ لَا يُجْزِي فِي رُؤْيَةِ الْهِلَالِ إِذَا لَمْ يَكُنْ فِي السَّمَاءِ عِلَّةٌ أَقَلُّ مِنْ شَهَادَةِ خَمْسِينَ وَ إِذَا كَانَتْ فِي السَّمَاءِ عِلَّةٌ قُبِلَتْ شَهَادَةُ رَجُلَيْنِ يَدْخُلَانِ وَ يَخْرُجَانِ مِنْ مِصْرٍ.
[7] رسالة حول مسألة رؤية الهلال، ص: 110
[8] رؤيت هلال، ج2، ص: 1268
[9] النحل ٨؛ وَ الْخَيْلَ وَ الْبِغالَ وَ الْحَميرَ لِتَرْكَبُوها وَ زينَةً وَ يَخْلُقُ ما لا تَعْلَمُون
[10] الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 91
[11] التوحيد (للصدوق)، ص: 365
[12] البرهان في تفسير القرآن، ج1، ص: 599
[13] آل عمران ٧