مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 27
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ٢٧ : ١٨/ ٨ /١۴٠٠
دیروز از کتاب مرحوم آقای راشد ذکری شد. دیدم که پی دی اف آن هم هست. کتابی جیبی است. ١٣١٨ اولین چاپ آن است. هشتاد و دو سال میشود. ولی خب بعداً من در کتابخانه آقای مرعشی که چاپ افست شده بود، آن را دیدم. من سالها بعد آن را گرفتم. یادم نیست من چه زمانی این کتاب را گرفتم. ولی علی ای حال این کتاب دوباره بعداً چاپ شده.
داشتم به این فکر میکردم که هشتاد سال از نوشته شدن این کتاب گذشته؛ از یک عالم روحانی موجه؛ خب آن زمان هم برای خودش بهروز بوده. آیا هر ده سالی این جور کتابی از روحانیون و حوزه نوشته شده یا نه؟! هر ده سال علوم جلو میرود. یک کتاب به روزی مانند این کتاب که جامع بین علوم باشد. نمیدانم نوشته شده یا نه؟! اگر شما پی جویی کردید بفرمایید. اما اگر نشده این کار خوب است که نوشته شود.
علی ای حال آن چیزی که میخواستم بگویم این بود: ایشان شروع میکند از فصل یک و دو و سه تا آن جایی که در صفحه ١٧ یا ٢٠در مورد حرکت میگویند. ایشان اول از نظر فلاسفه و حکمای پیشین میگوید که اصل عالم چیست. نظریه ذی مقراطیس، ماده و هیولا و… همه اینها را میگوید، بعد میگوید من سعی کردم که کتاب روان باشد اما اقتضای مطالب علمی این است که هر چه هم بخواهی مطالب را روان بنویسی مقداری سنگین میشود. ایشان میگوید مطلبی طنز گونه ای را میخواهم بگویم که مقداری فضا عوض شود.
میگویند حالا حرف دیگر هم این باشد که اصل عالم هیولا است، جسم است، ذرات ریز ذی مقراطیسی است و… اما ایشان میگویند اصل عالم هیچ چیزی جز حرکت نیست. بعد شروع میکند به توضیح دادن که بعداً خودتان نگاه کنید. خب این یک فضای جدیدی در بحث بوده که اصل عالم حرکت است. البته ایشان بعد از اینکه حرکت را میگوید، فصل را ختم میکند به اینکه تا اینجا علم رفت. اما بقیه آن را نمیتواند برود. نظریه فلسفی اِتِر را –نه بهعنوان نظریه فلسفی- بهعنوان نظریه فلسفی، ایشان بیان میکند.
زمانیکه ایشان این کتاب را نوشتند، نزاع های سنگینی سر اینکه اتر هست یا نیست در خود فضای فیزیک بود. الآن هم بعد از کارهایی که انیشتین کرد آن را پذیرفتهاند. ولو باز بحث فلسفی آن جای خودش را دارد و هیچ مشکلی هم ندارد. میگویند اتر نیست. یعنی فیزیکدان های حالا اتر را قبول ندارند. بحثهای سنگینی در فضای فیزیک مطرح است؛ تناقضات و ابهاماتی که به پا کرده بوده.
علی ای حال دیروز اعتراضی کردند که اعتراض درستی هم بود. گفتند که چرا این قدر طولش میدهید. درست هم هست. در مباحثه، تاخیراتی که انداختهایم برای این بوده که بحث رویت هلال با چشم مسلح تمرکزا سر برسد. اگر بحثهای دیگر را طول بدهیم به بحث خودمان نمیرسیم. راست میگویند. لذا اینهایی هم که اشاره کردم به این دلیل بود که دیدیم در بحث دغدغههایی پیش میآید که به ذهنم این جور آمد که علاوه بر آن چیزهایی که ما گفتیم، به برخی از مبانی دیگر هم اشاره کنم. چه بسا برخی از مبانی دیگر هست که همان سؤالها و جواب هایی که پیش میآمد، ذهن طبق همان ها جلو برود راحتتر است. با ارتکازاتش موافق تر است. کمتر برایش سؤال پیش میآید. این بود که جزوه نکتهای در نقطه اصلاً برای همین نوشته شده بود. برای جمع بین محال بودن جزء لایتجزی و بین وجود جزء لایتجزی بهعنوان چیزی که با آن منافاتی ندارد. بلکه کل اساس عالم بر این است.
برو به 0:05:11
مطلب دیگری هم که راجع به اتصال فرمودید هم همینطور است. مسأله اتصال مبنای ارسطو در جسم است. ذی مقراطیس مقابل حرف او بوده. بعداً با بحثهایی که شده برخی گفته اند که خب ولو با کشفیات بعدی و نظریه اتم و… همان حرف ارسطو در همان ذره ریز میرود. آن اتمی که شما میگویید نَشکَن است. ما در همان آن را جاری میکنیم. خب این هم یک جور جمعی بین نظریه ارسطو و علوم جدید بود.
شاگرد: حکما و بو علی گفته اند که انقسام بالقوه است. این بالقوه بودن با این بالفعل بودنی که شما میگویید که اگر قابل قسمت باشد از بین میرود، چطور جمع میشود؟
استاد: آن چه که من عرض کردم این بود که یک بُعدی دارد. قابلیت انقسام آن هم بالقوه نیست. بالفعل است. بالفعل بودن آن به این معنا است که اگر به فعلیت –بهمعنای انفصال- برسد، دیگر از بین میرود. این توضیحی بود که من عرض کردم. روی مبنای اتصال آنها میگویند که بینهایت… ؛ اصلاً در فضای فلسفه ارسطو بینهایت ها بینهایت های بالقوه است. بینهایت بالفعل نداریم. فضای حاکم بر مطالب کلاسیک ما هم همین است.
یکی از تأسف هایی که مکرر میخورم. البته بین خودم و به اندازهای که میفهمم. تاسفی که میخورم این است که چرا هنوز این فضا بر کتابهای کلاسیک حاکم است؟ و حال آنکه پیشرفتهای مهمی که در بینهایت بالفعل شده اصلاً قابل انکار نیست. همه آنها دیگر سر رسیده است. بینهایت پتانسیل –Infinite Potential- بینهایت بالقوه، اساس حرفها بود. خب بهخاطر اینکه مشکلاتی داشتند و دیدگاههایی داشتند، الآن هم در کتابهای ما همین حاکم است. بینهایت لایقفی یا بینهایت بهمعنای قابلیت انقسام.
و حال آنکه خلاف این ثابت شده است. بینهایت افلاطونی میگوییم نه ارسطویی، بینهایت بالفعل – actual infinitie- که actual بهمعنای واقع و بالفعل است. اینها چیزهایی است که حرفش زده شده و مقدمات آن هم امروز صاف شده است. یعنی امروزه یک چیزی که نیست که بگوییم اختلاف است. اصلاً بچهها از دبستان این را میخوانند. شما اگر جلوی آن را بگیرید و بروید میبینید که واضح است. روی مطالبش کار کردهاند. خب این فضای بینهایت بالفعل، یعنی قابلیت انقسام بالفعل، نه قابلیت بهمعنای صرف قابلیت.
شاگرد: حکما این را مفصل نقد کردهاند، یعنی سنت فلسفیای که ما داشتیم اصلاً با این بالفعل مشکلی دارد. لذا آمدند بالقوه را مطرح کردند.
استاد: خب صحبت سر همین است که بینهایت بالفعل داریم یا نداریم؟ حالا ما در مباحثه شوارق توضیح بیشتر این را عرض کردیم.
شاگرد٢: اگر شما صلاح میدانید مسأله را تبیین بفرمایید و دیگر رفتوبرگشت نشود.
استاد: این مطالب، مطالب گستردهای است. مثل منِ طلبهای هم کسی نیستم که اینها را عرض بکنم. یعنی من میتوانم سر نخی را راه بیاندازم که این بحث هست. آقایانی که زحمت میکشند و تعلیقات خیلی خوبی به این مباحثه میزنند، در یک جا یک مثالی را شنیده بودم اما تکمیل آن را ندیده بودم. مثالی که من گفته بودم این بود: نیمه طبیب بلای جان است؛ طبیبی که نیمه کاره طبابت بلد است، بلای جان است. در پاورقی دیدم که از ده خدا تکمیل کرده بودند؛ نیمه طبیب بلای جان است و نیمه ملا بلای دین است. حالا من هم طلبه درس نخوانده نمیتوانم تا آخر بیان کنم. ولی اندازهای که راه بیافتد چرا. این مباحث یک گستردگیای دارد که بحث ما هم به آنها مربوط نیست. ما میخواهیم به فضای دیگری برویم. لذا اینکه حکما چه حرفهایی زدهاند و بعد از آن چه حرفهایی پیش آمده، جای خودش است.
یک خاطرهای بگویم. خود من یادم هست که از اول که برهان تسلسل بود، یک چیزی بود. شرح باب حادی عشر میخواندیم. بعد آمد تناهی ابعاد. برهانش آمد، همینی که آقا فرمودند حکما میگویند. خب تناهی ابعاد را در کتاب ابنسینا، آخوند و دیگران و نهایه دیدم. اما برای من این برهان سُلّم و تطبیق صاف نمیشد. هر چه که فکر میکردیم نمیشد. خب ابتدا به ساکن آدم فهم خودش را تخطئه میکند. میگوید که من نمی فهمم. خب این بزرگواران چه میگویند؟ خب من نمی فهمم صبر میکنم تا بفهمم.
برو به 0:10:58
خاطرهای که برای من است این است: در درس سفر نفس اسفار بودیم. استاد که به برهان تطبیق و سلّم رسیدند اشاره کردند و رد شدند. هیچ معلوم نشد که خودشان قبول دارند یا ندارند. استاد دیگری در نهایه که برهان سلّم رسید، اشکال کردند. فردای آن روز هم کلاس را عوض کردند و به کلاس دیگری که تخته داشت بردند. شکل کشیدند و قشنگ توضیح دادند که چه مغلطه ای در این برهان سلّم یا تطبیق هست. جای شما خالی بود که حال من را ببینید. خب پس ما که این قدر سؤال داشتیم این جور نبود که ما تنها باشیم. الآن هم یک استادی کلاس را عوض کردند و رفتند و توضیح دادند که اینجا این مشکل را دارد. خب مگر ابنسینا و آخوند اینها را گفته اند بدون اشکال است؟! اینها که معصوم نبودند.
جالب ترش این بود آن استاد اسفار که در درس چیزی نگفتند، سبکشان این بود که سریع به متن ایراد نگیرند. من در یک جایی میهمان بودم. نمیدانم در کتاب هزار و یک نکته ایشان بود یا در کتاب هزار و یک کلمه. آن را باز کردم. بیست صفحه از کتاب را به رد برهان های تناهی ابعاد اختصاص داده بودند. یعنی در درس چیزی نگفتند که من با این مخالف هستم. اما در کتابشان بیست صفحه در ردش توضیح داده بودند.
این جور نیست که بگوییم بحث ثابت شد و تمام شود. خیلی مطالب است که هنوز پل های پشت سر خراب نشده است. یعنی هنوز جا برای فکر و کار و بررسی دارد. شما باید این مجال ها را تشخیص دهید. آن چه که سفارش من طلبه است، این است که ببینید کدام مجال است که هنوز بین بزرگان اهل فکر اختلاف است. کدام است که دیگر مشترک بین همه شده است و همه قبول دارند. یکی از مجال هایی که الآن در فضای فکر مورد اتفاق همه است –بعد از مسائل تحلیل و آلانیز ریاضیات- بینهایت بالفعل ریاضی است. یعنی امروزه فضای سیطره بینهایت بالقوه و قابلیت انقسام کاملاً کنار است. یعنی نشان میدهند. فقط باید دنبال آن بروید و ببینید. من چند جای دیگر هم در مباحثه عرض کردم. چند جا هم نوشته ام. حالا اگر توضیح آن را خواستید بعداً عرض میکنیم. شاید زمانیکه مقاله اندیشه را مباحثه می کردیم هم عرض کرده باشم.
فقط میماند که فضای حوزوی ها از این بینهایت بالفعل در مسیر معارف و آن چیزهایی که باید مبادیش فراهم شود، استفاده کنند. متأسفانه استفاده نمیشود. بلکه برعکسش هست. یعنی سیطره آن مطالب است. هم باید مبادی علمی آن بحث شود و هم اینکه معلوم شود.
علی ای حال در نهایه[1] وقتی به قابلیت انقسام جسم بنابر مبنای ارسطو میرسند، وارد میشوند و میگویند «الیوم صار من الواضحات» که این حرف درست نیست. یعنی جسم متصل واحد است. امروزه دیگر این جور شده است. فضا این فضا شده است. البته اینکه به جزء لایتجزی برگردانند یا نه، حرف دیگری است. مثلاً خیلی ها به اتم برگرداندهاند. نظریه ارسطو ریز تر شده؛ مثلاً از این کتاب روی اتم رفته است. آن اتم دیگر متصل واحد است. زمانیکه اتم این جور بود.
این هم مستحضر هستید که در اوائل قرن بیستم این اتم نشکنی که بود، شکست. من مکرر عرض کردم که یکی از ایام الله بود. به رفیقش گفت ما نمیتوانیم این را بگوییم چون به ما میگویند که کیمیاگر هستید. کیمیاگری خرافه شده بود. جدول تناوبی و.. . عنصر در لغت بهمعنای اصل است. اتم یعنی نشکن. این دیگر خودش است. وقتی به تشعشعاتی دست پیدا کردند و دیدند که اتم عوض میشود و یک عنصر، عنصر دیگری میشود؛ فروپاشی هستهای یا جوش هستهای. وقتی این را دیدند، آن اتمِ نکشنِ متصل تمام شد. رفت که رفت. مدل منظومه شمسی و بعدش اربیتالی و هی ادامه پیدا کرد. این یعنی ماتریالیسم محکم زمین خورد.
وقتی این را کشف کردند لنین هنوز زنده بود. لنین ایدئولوگ ماتریالیسم بود. این اواخر خیلی کتاب نوشت تا ایده ماتریالیسم را از علم کاملاً منفک کند و آن را فلسفی کند. نمیشود. تلاشهای ناموفق. ولی او این تلاشها را کرد. گفت من از ماده تعریفی ارائه میدهم که دیگر بند فیزیک و پیشرفتهای بعدی آن نباشد. چون در زمان او خیلی افتضاح به بار آمد.
علی ای حال میخواهم بگویم این اتصال، مطالبی دارد که این قدر پیشرفته است. ما باید اینها را بدانیم. وقتی از همه حرفها مطلع شدیم، قضاوت کنیم.
بنابراین این برای این حرف بود که ما موج را بهعنوان یک چیزی که هست و به تعبیر آقای راشد اصل عالم می تواند به حرکت و تموج برگردد، در کار بیاوریم. وقتی در کار آوردیم یک فضا و دید جدیدی پیدا میشود که حرفها تغییر میکند. حالا اگر بعداً اینها پیش آمد به مبادی آن اشاره میکنیم.
برو به 0:17:12
عرض من این بود که در موضوع شرعیای مثل زوال یا چیزی که ما بهدنبال آن هستیم که هلول شهر-اهل الشهر، دخلت الشهر- است؛ وقتی سرو کار یک موضوع شرعی با زمان است، موضوع ثبوتیی دارد که آن موضوع ثبوتی، موضوع حکم شرعی است. ولو راههای دست یابی ما به آن موضوع مختلف شود و با آلات مختلف شود. دقتی که خود موضوع ثبوتی دارد هیچ وقت زوال پذیر نیست. آن دقیق است. با هر دقتی که باشد ما آن را داریم و به آن نزدیک میشویم. این مقصود اصلی من بود.
اما اینکه آن لحظه چجور است، با ادبیات مختلف؛ با ادبیات پیوستگی و هندسه و اینکه نقطه طرف الخط است، یک جور بیان بود که معنای عبور را مطرح کردیم. و با ادبیاتِ آن، بهعنوان یک لحظه ی نشکن، بیان دیگری بود. ولو از نظر پیوستگی میتوان آن را شکست اما از هویتی که فعلاً خودش دارد، نمیتوان آن را شکست. این عرض من بود که با این ادبیات هم میتوانیم زوال یا هلول را توضیح دهیم.
اینکه دست معتبِر باز است که میتواند آن را هر جور در نظر بگیرد را هم مکرر عرض کردم. در باز بودن دست او خیلی حرف داریم. نسبت به مناقشاتی که شما میفرمایید، میبینم که ذهن شما در فضای تقنین دارد یک موضوعی را در نظر میگیرد. ما با آن مخالف نیستیم. با اینکه شما یک جوری آن را در نظر بگیرید مخالف نیستم. یعنی شما هر جور آن را در نظر بگیرید و احکامی را هم برای آن بیاورید با آن چیزی که من عرض کردم منافاتی ندارد. وقتی سروکار شما با زمان باشد؛ وقتی جزء الموضوع شما زمان باشد، زمان متصرم است. زمان لحظهای است. شما نمیتوانید با اعتبارتان این را از او بگیرید. او که آمد شما یک حکم را مترتب میکنید یا نمیکنید. دائر بین وجود و عدم است. اگر بکنید آن لحظه دقت خودش را دارد. اگر نکنید، لحظه بعدی باز برای بالفعل شدن حکم، میزان میشود. این حاصل عرض من است.
نکاتی هم در بحث زاویهها هم هست اما دیروز به من برگهای دادند، آن را عرض بکنم. بعد آن را ادامه میدهیم. ان شالله!
و في رواية محمد بن قيس عن أبي جعفر ع قال قال أمير المؤمنين ع إذا رأيتم الهلال فأفطروا أو شهد عليه عدل من المسلمين و إن لم تروا الهلال إلا من وسط النهار أو آخره ف أتموا الصيام إلى الليل فإن غم عليكم فعدوا ثلاثين ليلة ثم أفطروا[2]
بحث ما در این روایت بود که حضرت فرمودند «و ان لم تروا الهلال». در مورد «فاء» موجود در نسخه ها صحبتی شد. حالا فعلاً آن نسخه که مرحوم صدوق داشتند را بررسی میکنیم. البته خود مرحوم شیخ هم داشتند.
«و إن لم تروا الهلال إلا من وسط النهار أو آخره فاتموا الصیام»؛ در مورد «او آخرِه» یا «او آخرَه» صحبت بود.
دیروز به من برگه دادند. زحمت کشیدند بحث را پی گرفتند و ۵-۶ روایت و مطالب را آوردهاند. آن استظهاری را که عرض کردم «من» بهمعنای «از زوال» باشد را زیر سؤال میبرد. گفتند که این درست نیست و خودشان هم نتیجه گرفتند که «وسط النهار» و «آخر النهار»، یک قطعهای از روز است. فرمودند «وسط النهار نیز همینطور است». یعنی مثل «آخر النهار» قطعهای از زمان است.
احتمالات در معنای وسط النهار
ببینید عرض کردم که در قضیه «وسط النهار» سه احتمال مطرح شده. یکی آن احتمالی است که مرحوم صاحب ذخیره ابتدا مطرح کردند و قبول نکردند. این بود که «اول النهار» یعنی طلوع. «آخر النهار» یعنی غروب و «وسط النهار» یعنی کل روز. مثل حرکت توسطیه بین المبداء و المنتهی. این یک احتمال بود.
برو به 0:21:35
احتمال دیگری که خود صاحب ذخیره فرموده بودند این بود که «وسط» بهمعنای زوال است. احتمال سومی که شاگردشان –فاضل سرابی- مطرح کردند این بود که «وسط» بهمعنای تثلیث است. یعنی قطعه روز را سه قسمت کنید که دارای ثلث اول، ثلث وسط و ثلث آخر باشد. ثلث یعنی قطعهای از زمان. با این حساب «آخرَه» بخوانیم یا «آخرِه» بخوانیم؟
ایشان[3] فرمودهاند در روایت دیگری دقیقاً «من آخر النهار» دارد. یعنی «من» سر «آخر النهار» در آمده است. سه روایت آوردهاند.
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ فُضَيْلٍ، عَنْ مُغِيرَةَ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ، قَالَ: كَانَ عُتْبَةُ بْنُ فَرْقَدٍ غَابَ بِالسَّوَادِ، فَأَبْصَرُوا الْهِلَالَ مِنْ آخِرِ النَّهَارِ فَأَفْطَرُوا، فَبَلَغَ ذَلِكَ عُمَرَ، فَكَتَبَ إِلَيْهِ: «أَنَّ الْهِلَالَ إِذَا رُئِيَ مِنْ أَوَّلِ النَّهَارِ، فَإِنَّهُ لِلْيَوْمِ الْمَاضِي فَأَفْطِرُوا، فَإِذَا رُئِيَ هِلَالٌ مِنْ آخِرِ النَّهَارِ، فَإِنَّهُ لِلْيَوْمِ الْجَارِي، فَأَتِمُّوا الصِّيَامَ»[4]
این در کتابی بوده که عمر در جواب سؤالی که شده بوده نوشته.
حَدَّثَنَا أَسْبَاطُ بْنُ مُحَمَّدٍ، عَنْ مُطَرِّفٍ، عَنْ أَبِي الْحَسَنِ، عَنِ الْحَارِثِ، عَنْ عَلِيٍّ، قَالَ: «إِذَا رَأَيْتُمُ الْهِلَالَ أَوَّلَ النَّهَارِ فَلَا تُفْطِرُوا، وَإِذَا رَأَيْتُمُوهُ مِنْ آخِرِ النَّهَارِ فَأَفْطِرُوا»[5]
این روایت از امیرالمؤمنین صلوات الله علیه است. « وَإِذَا رَأَيْتُمُوهُ مِنْ آخِرِ النَّهَارِ فَأَفْطِرُوا»؛ میگویند از این «من» معلوم است که به قطعهای از آخر نهار مربوط است. نه اول.
عَنِ الثَّوْرِيِّ، عَنْ عَبْدِ الْكَرِيمِ الْجَزَرِيِّ، أَنَّ عُمَرَ بْنَ عَبْدِ الْعَزِيزِ: «كَرِهَ لِقَوْمٍ رَأَوُا الْهِلَالَ مِنْ آخِرِ النَّهَارِ أَنْ يَأْكُلُوا شَيْئًا»[6]
آخر نهار دیدند اما کراهت داشتند که چیزی بخورند. کانه میگفت نخورید چون هلال را بعد از ظهر و «من آخر النهار» دیدید. ظاهراً یعنی روز اول ماه بوده. اول ماه است، الآن که ماه دیده شد، کانه دیگر این لحظات، ماه مبارک است. این برای بحثهای بعدی ما خوب است. چیزی نخورید احتراماً. برای اینکه الآن هلال ماه مبارک را دیدید. شبیه آنکه میگفتم وقتی بعد از ظهر سال تحویل میشود به هم عید را تبریک میگویند ولو فردا اول فروردین است. اینجا هم میگویند الآن بعد از ظهر است ولی هلال ماه مبارک را دیدید، دیگر نخورید. اما نه بهعنوان یک حکم لزومی بلکه بهعنوان یک حکم تنزیهی که احترام آن را نگه دارید. کانه این لحظات، لحظات خوردن نیست. لحظات ضیافة الله است.
شاگرد: این را از کجا می گفته؟ استحسان بوده؟
استاد: به معصوم منتسب نیست. ایشان ظاهراً از الشامله آوردهاند. برای عامه است.
شاگرد: این کراهت را از کجا برداشت کردهاند؟ استحسان است؟
استاد: ممکن است استحسان بوده یا روایت شنیده. من فعلاً میگویم که عبارت این است. نمیخواهم بگویم کار او درست بوده. میخواهیم از کار او تحلیل عرفی کنیم. اگر هم استحسان است، مبنای استحسان چه چیزی بوده تا بعداً به ادله شرعیه برسیم. ولی فعلاً ایشان میگویند که در اینجا «من» به کار رفته است.
از جاهای دیگر هم باز سه روایت آوردهاند.
أَخْبَرَنَا إِسْمَاعِيلُ بْنُ مَسْعُودٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا بِشْرٌ -وَهُوَ ابْنُ الْمُفَضَّلِ- حَدَّثَنَا شُعْبَةُ، عَنْ أَبِي بِشْرٍ، قَالَ: سَمِعْتُ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ أَنَسِ بْنِ مَالِكٍ يُحَدِّثُ عَنْ عُمُومَتِهِ مِنْ أَصْحَابِ النَّبِيِّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ أَنَّ رَكْبًا قَدِمُوا عَلَى رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، فَذَكَرُوا أَنَّهُمْ رَأَوُا الْهِلالَ بِالأَمْسِ مِنْ آخِرِ النَّهَارِ، فَأَمَرَ النَّاسَ أَنْ يُفْطِرُوا، وَأَنْ يغدو إلى مصلاهم[7]
«فَذَكَرُوا أَنَّهُمْ رَأَوُا الْهِلالَ بِالأَمْسِ مِنْ آخِرِ النَّهَارِ»؛ کانه اینها را شاهد آوردهاند که «من» بهمعنای «فی» است. یعنی «فی آخر النهار».
«فَأَمَرَ النَّاسَ أَنْ يُفْطِرُوا»؛ حضرت فرمودند اگر دیشب دیدید، امروز دیگر بخورید. «وَأَنْ يغدو إلى مصلاهم»؛ اما نماز عید را فردا بخوانید.
عن حماد بن عيسى عمن ذكره عن أبي عبد الله ع قال: الحجامة يوم الإثنين من آخر النهار تسل الداء سلا من البدن[8]
«الحجامه یوم الاثنین من آخر النهار»؛ یعنی «فی آخر النهار».
عن سماعة بن مهران عن أبي عبد الله ع في الرجل لا يغتسل يوم الجمعة في أول النهار قال يقضيه من آخر النهار فإن لم يجد فليقضه يوم السبت[9]
«قال يقضيه من آخر النهار»؛ یعنی «فی آخر النهار».
ایشان اینها را برای مقصود خودشان آوردهاند. من دیدیم که زحمت کشیدهاند و خیلی خوب است. پیدا کردن امثال اینها بحث را هم جلو میبرد.
تفاوت تناسبات روایت محمد بن قیس با شواهد ارائه شده
شاگرد: در تناسبات این روایات اینگونه نیست که هم اول داشته باشد و هم وسط و هم آخر، و بعد از «من» استفاده کرده باشد؟
استاد: دنبال همین فرمایش شما؛ گاهی میگوییم اول و آخر اما صحبت ما سر وسط نیست. اینجا چه بسا یعنی لنگه اول و لنگه آخر. یعنی نصف اول و نصف دوم. این مانعی ندارد. کما اینکه اول و آخر بود و وسط نداشت. مطالب دیگری هم هست. مثلاً در آیه شریفه دارد «وَ قالَتْ طائِفَةٌ مِنْ أَهْلِ الْكِتابِ آمِنُوا بِالَّذي أُنْزِلَ عَلَى الَّذينَ آمَنُوا وَجْهَ النَّهارِ وَ اكْفُرُوا آخِرَهُ لَعَلَّهُمْ يَرْجِعُون[10]». «وجه النهار»؛ چه تعبیری! «واکفروا آخره»؛ یعنی آخر النهار. آخر النهار یعنی دم غروب؟ یا نه، آخر النهار یعنی طرف عصر؟ مناسبت عرفی آن کدام است؟
برو به 0:27:39
«آخِرَه» تاب این معانی را دارد اما مقابله آن با اول نیست. با «وجه النهار» است. وجه ابتدای مواجه شدن است. اول ما یبتدا به الشیء وجهه[11]. وجه الشی، آن چیزی است که ابتدائا با آن مواجه میشوید. مثلاً جلوی یک مکعبی را وجه میگوییم. چرا؟ چون وقتی میبینیم، آن را میبینیم. وقتی دور میزنیم پشتش را میبینیم. در معنای لغت وجه، چیزهای خوبی است.
همچنین جاهایی که «الی» دارد.
و عنه عن النضر عن عبد الله بن سنان عن أبي عبد الله ع قال: الساعة التي يستجاب فيها الدعاء- يوم الجمعة ما بين فراغ الإمام من الخطبة إلى أن يستوي الناس في الصفوف و ساعة أخرى من آخر النهار إلى غروب الشمس[12]
«من آخر النهار إلى غروب الشمس»؛ این حدیث کافی تأیید خیلی خوبی است برای آن مقصودی که ایشان دارند. دقیقاً میگوید که آخر نهار غروب نیست. اینجا کاملاً روشن است که مقصود از آخر، یک قطعهای از اواخر روز است. موارد آن هم زیاد بود. من موارد متعددی را دیدم. آن چیزهایی که میشد بیشتر استفاده کرد را میگویم.
ایشان یک روایت آوردهاند، من از آن استفاده کنم. در روایت چهارم آمده عدهای خدمت حضرت آمدند، «فَذَكَرُوا أَنَّهُمْ رَأَوُا الْهِلالَ بِالأَمْسِ مِنْ آخِرِ النَّهَارِ»؛ این «من» یعنی «فی آخر النهار»؟ یا «من» میخواهد بگوید که رویت برای لیله بود. این «من» کاری با روز قبل ندارد و این که رویت در بخشی از روز بود. اینجا این «من» میخواهد بگوید که برای شب قبل بود. «بالامس من آخر النهار»، این «من» میتواند به معنای «عند غروب الشمس» باشد. یعنی نمیخواهد بگوید که آنها چشم های خوبی داشتند، بخشی از روز که هنوز خورشید غروب نکرده بود، رویت هلال بالامس کردند. این خلاف متعارف روایت است.
اینکه خدمت حضرت آمدند و عرض کردند که «انهم راوا الهلال بالامس»، بالامس یعنی چه؟ یعنی بعد از غروب شمس. متعارف رویت این است. نه اینکه بگویند ما دیروز بعد از ظهر دیدیم. پس متعارف از این روایت این است که «من آخر النهار» وقتی است که دیگر خورشید غروب کرده بود. از آخر روز؛ یعنی از آخر شروع کنید که بعد از غروب شروع میشود. یعنی رویت هلال بعد از غروب شمس بود؛ للیلة الآتیه و الیوم الآتی. همان روزی بود که محضر حضرت شهادت دادند و حضرت فرمودند بروید افطار کنید. من در اینجا نمی فهمم که این «من» برای قطعهای از زمان باشد. خلاف متعارف است. متعارف این است که در «من آخر النهار»، «من» ابتدائی باشد. از آخر نهار که دیگر خورشید غروب کرده بود، راوا الهلال بالامس من آخر النهار.
من این جور به ذهنم میرسد. حال شما اگر فرمایشی دارید بفرمایید.
شاگرد: منظور شما از «من آخر النهار»، «عند» است؟
استاد: نه، اگر منظور «عند» باشد، میشود «عند غروب الشمس». اصلاً اگر قرص خورشید بیرون باشد، معمولاً ماه شب اول مشکل دیده میشود. میخواهم میگویم «من آخر النهار»؛ از آخر نهار دیروز شروع کنید. از آخر چه زمانی است؟ از غروب شمس است. از غروب شمس به بعد، هلال را دیدند. همانی است که رسم ما است. چه زمانی رویت هلال میکنیم؟ شب سی ام.
شاگرد: اگر ساعت نه شب دیده باشند هم «من آخر النهار» میگویند؟
استاد: متعارف نیست. عبارت آن را میگیرد. اما متعارف نیست. وقتی به حضرت میگویند «راوا الهلال من امس»؛ من میخواهم این را بگویم که این روایت نمیخواهد یک امر غیر متعارفی را بگوید. یعنی بگوید که اینها دیروز در روز ماه را دیده بودند. اصلاً این را میخواهد بگوید. این روایت را دست هزار نفر بدهید. اینها میفهمند که روایت میخواهند بگوید «من آخر النهار» به این معنا است که با اینکه بخشی از روز مانده بود، آنها هلال را دیدند؟! اصلاً کسی از این روایت این را نمی فهمد.
شاگرد: پنج دقیقه از روز مانده.
استاد: یعنی باز خورشید بود. یک چیز خلاف متعارف است. تا خورشید باشد هیچ کسی نمیتواند ببیند.
شاگرد: کسی این جور که گزارش نمیدهد. یعنی میگوید دم غروب دیدم، بعد از غروب دیدم.
شاگرد٢: خب بعد از غروب دیدهاند.
شاگرد: بعد از غروب درست است. اما «من آخر النهار» را برای چه گذاشته؟ باید یک خصوصیتی داشته است.
استاد: علی ای حال این، عبارتی عرفی است. یک عبارت منسوب به معصوم که نیست. یعنی حضرت این جمله را نگفته اند. راوی میگوید که «راوا الهلال بالامس من آخر النهار فامر..»، امر حضرت را با تعبیر خودش آورده است. «من آخر النهار» تعبیر عرفی راوی است. نه تعبیر در کلام معصوم. این هم معلوم باشد.
برو به 0:34:08
یک روایت دیگری که قبلاً گفته بودم در اینجا مهم است. در روایت کافی شریف وقتی حضرت «صلاة وسطی» را توضیح میدهند میفرمایند « و هی صلاة الظهر… و هی وسط النهار[13]». چه کسی با اطلاعاتی که دارد از این «وسط»، قطعهای از روز را میفهمد؟! مثلاً از ساعت ١٠ تا … . اصلاً در ذهنش نمیآید. معلوم است که منظور از «وسط» زوال است. اما اینجا بگوییم که «وسط» یعنی قطعهای از زمان. این روایت در کافی دلالت خیلی خوبی دارد بر کاربرد «وسط» بهمعنای نصف. به معنای زوال.
چیزی که بعداً میخواهم از روایات اصل کلی و ضرب قاعده استفاده کنم، خیلی مهم است: نه اینکه روز را تثلیث کنیم، بلکه وقتی میخواهم احکام روز را به فعلیت برسانیم و احکامی را بر آن بار کنیم، اصلاً لا محاله آن را دو قسمت میکنیم. چرا؟ ان شالله به آن میرسیم و ادله آن را بیان میکنیم. میگوییم زوال، نصف است. یک احکامی برای روز است که تا زوال نشده مراعی است. وقتی زوال شد احکام نهار استقرار پیدا میکند؛ استقر احکام النهار. حالا دیگر نصف گذشت و تمام شد.
شما اگر نصف روز را روزه گرفتید دیگر تمام است. میخواهی به مسافرت بروی برو. شب هم همینطور است. وقتی میخواهی در منا بیتوته کنی، اگر از غروب تا نصف شب بودی و شب که نصف شد، احکام بیتوته استقرار پیدا میکند. حال اگر خواستی بروی، میتوانی بری.
شاگرد:ایام تشریق هم همینطور است.
استاد: بله، تا نَفر اول است. بعد از آن میتوانی بروی. نظیر آن خیلی زیاد است. من اینها را جمعآوری کردهام. چون میخواهم مطلب مهمی را بعداً برای ضرب قاعده بگویم. اساساً این جور نیست که ما اینها را در شرع نداشته باشیم. موارد متعددی در شرع داریم. مثلاً نیت روزه؛ شما میخواهید نیت روزه کنید، اگر چیزی نخوردید و قبل از زوال به بلد رسیدید، هنوز نیت صوم مراعی است. چون واجب است باید نیت کنید. به شهر رسیدید و سالم هم هستید و در شهر خودتان هم هستید، قبل از زوال هم هست و ماه مبارک هم هستید، یجب علیک نیة الصوم. ولو قبل از آن مسافر بوده و نیت نداشتید. قبل از حد ترخص میتوانستید روزه را بخوری، چون بیرون هستی. اما اگر نخوردی و در ماه مبارک قبل از زوال رسیدید، باید روزه بگیرید.
بسیاری از احکام شرعی این جور است که تا نصف حالت مراعی دارد و وقتی به نصف رسیدیم حالت تنجز و فعلیت و استقرار پیدا میکند.
شاگرد: چرا فرمودید «و هی وسط النهار» نمیتواند قطعه باشد؟
استاد: چون ساعت یازده که نمیشود نماز ظهر بخواند.
شاگرد: خب از ١٢ تا ۴ وقت نماز ظهر است. چرا قطعه نمیگوییم؟ یک صبح داریم و یک عصر داریم و یک وسط این دو.
استاد: چون حضرت بعد از آن، عصر را هم میآورند.
شاگرد: یعنی قبل از عصر، قطعهای از زوال برای نماز ظهر است.
استاد: بحث ما سر فرمایش سید و دیگران بود که قوام قطعه بودن در این روایت به این است که حتماً قبل از زوال را شامل شود. ولذا سید بحر العلوم با زحمت اجماع میخواستند قبل از زوال را اخراج کنند. میگفتند ولو کلمه وسط به مدلول تصوری زوال را میگیرد اما با مدلول تصدیقی ثانی –یعنی نه با خود حدیث بلکه با قرائن خارجیه و با چیزهایی که از بیرون میدانیم و اجماع- میدانیم که مراد واقعی امام قبل از زوال نبوده است. سید این را فرمودند. پس ایشان وسط را شامل میگرفتند. من میخواهم عرض کنم این وسطی که حضرت در اینجا میگویند به مدلول تصوری داخلی کلام، شامل قبل از زوال نیست.
شاگرد: چرا؟
استاد: چون قبل از زوال ما نماز ظهر نداریم.
شاگرد: خب مخاطب با قرائن خارجیه میفهمد.
استاد: یعنی الآن که حضرت میفرمایند «وسط النهار» یعنی از ساعت ١٠ تا ٢، ولی ما خودمان میدانیم که نماز ظهر از زوال است؟ این جور؟ وسطی که حضرت میگویند یعنی از ١٠ تا ٢. ولی از قرائن میفهمیم که وسط بهمعنای زوال است؟ یا نه، با آن اطلاعاتی که داریم، خود این کلمه وسط با «لدلوک الشمس»، با «اذا زالت»، در بدنه زبان و مدلول تصوری آن برای متشرعه، شامل ما قبل از زوال نیست. مدلول تصوری نه مدلول تصدیقی از شخص امام.
برو به 0:39:13
شاگرد: در مدلول یک کلام، ارتکازات هم دخیل است. اگر آنها را دخیل کنیم همان تصدیقی ثانی میشود.
مراتب مدلول تصوری
استاد: ما مدلول تصوری را چند مرتبه کردیم. مدلول تصدیقی را هم چند مرتبه کردیم. مدلول تصوریای داریم که برای کل کلام است، نه واژهها. در کل کلام مدلول تصوریای داریم که گاهی در بدنه یک زبان و نزد یک عرف و فرهنگی، وضع نوعی پیدا میکند. آن هم مدلول تصوری است. چرا؟ چون این مدلول متوقف بر احراز قصد خاص متکلم هذا الکلام نیست. ما اسم این را مرتبهای از مدلول تصوری گذاشتیم که خیلی هم معروف نیست. مدلول تصوری است. تصوری یعنی چه؟ یعنی از خزینه ذهن ما و از آن چیزی که متکلم از زبان خودش میداند، از علقه وضعیه و علقه وضعیه نوعیه –مثل وضع نوعی که در مطول در مجاز میگفتند- بدست میآید. همه اینها مدلول تصوری میشود.
یعنی برای اینکه شما این را از عبارت بفهمید منتظر این نیستید که الآن دل مخاطب را احراز کنید، بلکه این میآید. در بدنه زبان جا گرفته و میآید. کجا مدلول تصدیقی خاص شد؟ آن جایی که اراده خاص متکلم بالفعل موجود است و شما مجبورید با قرائنی که او اقامه کرده مراد او را بفهمید. نه با قرائن عامهای که در بدنه زبان مستقر شده که کل عرف با آن مشکلی ندارد، حتی از یک سنگ هم در بیاید این جمله به ذهنش میآید. به تعبیر مرحوم مظفر تداعی.
در این روایت کدام یک از آنها است؟ در عرف متشرعه «وسط النهار» مدلول تصوری دارد. که زوال است.
شاگرد: اگر بخواهند بگویند که فلانی را وسط روز شلاق بزنید، دیگر این جور نمیگویند. چون بحث نماز ظهر است، این قرائن هست.
استاد: درست است. روایت هم بود. من جمعآوری کردم. وسط النهار در مواردیکه بهمعنای این وسط است، زیاد به کار رفته است. در روایات هم آمده. ولی صحبت سر این روایت است. حضرت میفرمایند نماز ظهر صلات وسطی است، بعد میگویند وسط بین صلاتین است و وسط النهار هم هست. ببینید میخواهند «وسطی بین صلاتین» و «وسط النهار» را بگویند. اینجا میگویند واژه وسطی و واژه وسط بهمعنای قطعهای از روز است؟ باید تناسب حکم و موضوع و استدلالی که باید برای امام سر برسد، رعایت شود. ایشان دارند وسطی را توضیح دهند. الصلاة الوسطی، میگویند چون بین الصلاتین است، پس وسط است. و وسط النهار است. در اینجا «وسط النهار» یعنی قطعهای از روز؟! اینکه برای وسطی بودن صلات ظهر توضیحی نشد.
البته تعلیل حضرت دیگر مدلول تصدیقی میشود. یعنی ما نه از بدنه زبان و عرف متشرعه، بلکه دقیقاً از اراده امام در خصوص این، داریم استفاده میکنم. تعلیل دوم امام. ولی در تعلیل اول هم احتمالش هست که به کل مربوط باشد.
علی ای حال شما هم اینها را ملاحظه کنید؛ هم بحث «نصف النهار»، «زوال»، «وسط النهار» ملاحظه کنید. هم گستردگی روایاتی که در این باب هست، هم کلمه «اواخر» را ملاحظه کنید. مثلاً اگر مراد از «اواخر النهار»، آخر غروب بود، تعبیر اواخر غلط بود. «اواخر النهار» را ما متعدد داریم. «اواخر النهار» یعنی قطعههای پایانی نهار. اینها یک استعمالات بسیار گستردهای دارد که آنها را ملاحظه کنید.
والحمد لله رب العالمین
کلید: مبادی استظهار، مراتب مدلول تصوری، دلالت تصدیقی، وسط النهار، لحظهای بودن موضوع ثبوتی در زمان، جزء لایتجزی، حرکت بودن اصل عالم، عدم تناهی ابعاد، مبنای ارسطو در اتصال جسم، ایام الله قرن بیستم، اتم، بی نهایت بالفعل در فلسفه، بی نهایت بالقوه در فلسفه
[1]نهاية الحكمة ،جلد اول، صفحه ١٢۵؛ وقد اكتشف علماء الطبيعية أخيراً بعد تجارُب دقيقة فنّية أنّ الأجسام مؤلَّفة من أجزاء ذَرّيّة لا تخلو من جرم ، بينها من الفواصل أضعافٌ مّا لأجرامها من الإمتداد ، فلينطبق هذا القول على ما اكتشفوه من الأجسام الذَرّية التي هي مبادئ تكوُّن الأجسام المحسوسة ، وليكن وجود الجسم بهذا المعنى أصلا موضوعاً لنا.
[2] من لا يحضره الفقيه، ج2، ص: 12٣
[3] یکی از شاگردان
[4] الشامله الحدیثه؛ كتاب مصنف ابن أبي شيبة، جلد دوم صفحه ٣١٩
[5] همان
[6] الشامله الحدیثه؛ كتاب مصنف عبد الرزاق – ت الأعظمي، جلد دوم صفحه ۶۴
[7] كتاب الإغراب للنسائي، ص65، المكتبة الشاملة
[8] الخصال، ج2، ص: 385
[9] الإستبصار فيما اختلف من الأخبار، ج1، ص: 104
[10] آل عمران ٧٢
[11] كتاب العين، ج4، ص: 66؛ الوَجْهُ: مستقبل كل شيء
[12] الكافي (ط – الإسلامية)، ج3، ص: 414
[13] الكافي (ط – الإسلامية)، ج3، ص: 27١؛ عن حريز عن زرارة قال: سألت أبا جعفر ع عما فرض الله عز و جل من الصلاة فقال خمس صلوات في الليل و النهار فقلت فهل سماهن و بينهن في كتابه قال نعم قال الله تعالى لنبيه ص- أقم الصلاة لدلوك الشمس إلى غسق الليل «1» و دلوكها زوالها ففيما بين دلوك الشمس إلى غسق الليل أربع صلوات سماهن الله و بينهن و وقتهن و غسق الليل هو انتصافه ثم قال تبارك و تعالى و قرآن الفجر إن قرآن الفجر كان مشهودا فهذه الخامسة و قال الله تعالى في ذلك أقم الصلاة طرفي النهار و طرفاه المغرب و الغداة و زلفا من الليل و هي صلاة العشاء الآخرة و قال تعالى حافظوا على الصلوات و الصلاة الوسطى و هي صلاة الظهر و هي أول صلاة صلاها رسول الله ص و هي وسط النهار و وسط الصلاتين بالنهار صلاة الغداة و صلاة العصر و في بعض القراءة حافظوا على الصلوات و الصلاة الوسطى صلاة العصر- و قوموا لله قانتين «5» قال و نزلت هذه الآية يوم الجمعة و رسول الله ص في سفره فقنت فيها رسول الله ص و تركها على حالها في السفر و الحضر و أضاف للمقيم ركعتين و إنما وضعت الركعتان اللتان أضافهما النبي ص يوم الجمعة للمقيم لمكان الخطبتين مع الإمام فمن صلى يوم الجمعة في غير جماعة فليصلها أربع ركعات كصلاة الظهر في سائر الأيام