مدرس : استاد یزدی زید عزه
شماره جلسه: 7
موضوع: فقه
بسم الله الرحمن الرحیم
جلسه ٧: ١۴٠٠/٠۶/٢٨
عبارت مصابیح علامه بحرالعلوم را میخواندیم؛ در صفحه دوم میفرمودند که «و الأقرب اعتبار الرؤية قبل الزوال في الصوم و الإفطار معا، كما ذهب إليه السيّد و من وافقه.»[1] از نکات خوبی که جلوتر عرض کردم این که آن کسی که محکم به میدان آمد و میخش قول خلاف مشهور را کوبید، محقق سبزواری صاحب ذخیره بودند و لذا هم فاضل سراب محمد ابن عبدالفتاح که رسالهشان در این کتاب رویت هلال هست- به عنوان شاید اولین رساله باشد که مستقلا در رویت قبل از زوال نوشته شده است شماره رساله در کتاب رویت هلال، 4 یا 5 است، چون قبلش دو تا روایت اقرب و … را آورده است- شاگرد صاحب ذخیره رد استادشان نوشته است.
یک نکتهای که در رساله شاگردشان هست این است که استاد فرمودند که سید مرتضی رضوان الله علیه اخبار آحاد قائل نیستند، میگویند اینها ظنون است، اخبار آحاد ظنون … پس این که گفتند که «و هو قولُ علیٍّ صلوات الله علیه» معلوم میشود که نزد سید قطعی بوده است، در این رساله این را به صاحب ذخیره نسبت میدهند.
خب. سید که خبر واحد را قبول ندارند وقتی جزمی بگویند «هو قول علیِّ علیه السلام» معلوم میشود برای سید قطعی بوده که نظر امیرالمومنین صلوات الله علیه این است که «إذا رئی قبل الزوال و هذا الیوم من الشهر الآتی» بعد خود صاحب ذخیره، استاد خود همان فاضل سراب، ایشان میگویند این جور در نمیآید خلاصه ما نمیتوانیم که قاطع بودن سید در این نسبت که به امیرالمومنین دادند میگوییم مطلب تمام است، چرا؟ چون خود شیخ، شاگرد خودشان خلافش را میگویند، آن هم به اجماع نسبت به امیرالمومنین میدهند. جالب بود همان سوالی که در ذهن من بود که من به خاطر آن سوال سراغ عبارت الناصریات رفتم که بدانم خود سید چه گفتند بعد به این مشکل عبارت معنا کردن برخورد کردیم، آن جا هم به این صورت مطرح شده است که حتی سید مقابل شیخ ادعای قطع دارند و جالبش همان است که عرض کردم خود شیخ در همان نقل اجماع «اللیلة القابلة» دارند، همان جایی هم که سید دنبالش میگویند که صحابه اجماع دارند، همان جا در خلاف شیخ اجماع صحابه از «اللیلة القابلة» دارند، این چیز کمی نیست که شاگرد و استاد هر دو دارند اجماع صحابه را میگویند و تعبیر هم «القابلة» است. بعدا هم مثل فاضل خراسانی متحیر بمانند که خب! سید که اخبار آحاد قبول ندارند، چطور با قطع به امام امیرالمومنین نسبت دادند که حضرت قائل به این هستند که «و إذا رئی قبل الزوال فهو للیلة الماضیة». البته این اولین رسالهای که نوشته شده راجع به بحث این روایاتی که الان میخواهیم داخلش بشویم نیست، چون صاحب ذخیره بحثهایی را سر آن روایت ابن قیس بردند که حالا بعد میرسیم لذا این دو تا روایت ما در این اولین رساله رویت هلال اصلا بحثی نشده است، به عبارت دیگر معلوم بوده که این دو تا روایت موید قول سید است ولی تتها عیبی که دارد اعراض الاصحاب است؛ در واقع گفتند که اصحاب که اعراض کردند ما دیگر سرش بحثی نداریم و الا از نظر دلالت واضح است.
برو به 0:05:00
و يدلّ عليه الأخبار المستفيضة:
منها: ما رواه ثقة الإسلام الكليني، عن عليّ بن إبراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن حمّاد، عن أبي عبد الله عليه السّلام، قال: إذا رأوا الهلال قبل الزوال فهو للّيلة الماضية، و إذا رأوه بعد الزوال فهو للّيلة المستقبلة.
و ليس في طريق الرواية من يتوقّف في توثيقه سوى إبراهيم بن هاشم، فإنّ المشهور عدّ هذا الحديث من جهته من الحسان، و لكن في أعلى درجات الحسن. و الأصحّ أنّ الخبر لا يخرج من جهته عن الصحّة، كما اختاره جملة من المتأخّرين؛ لتصريح العلّامة بصحّة جملة من الأسانيد المشتملة عليه، و كذا الشهيد الثاني فقد ذكر- في مسألة عدّ السخال من حين النتاج في حول الزكاة، بعد ذكره رواية زرارة المشتملة على إبراهيم بن هاشم:- «أنّ هذا الطريق صحيح و أنّ العمل بها متّجه» و في مسألة نفي اعتبار يمين العبد مع مالكه: «أنّه مستفاد من أحاديث صحيحة، منها صحيحة منصور بن حازم» ثمّ ساق الرواية، و في طريقها إبراهيم بن هاشم.
و يؤيّده ما نقله الصدوق عن شيخه أحمد بن محمّد بن الحسن بن الوليد، أنّه كان يقول: كتب يونس بن عبد الرحمن كلّها صحيحة يعتمد عليها، إلّا ما ينفرد به محمّد بن عيسى عن يونس.و كذا اعتماد أجلّة الأصحاب و ثقاتهم و مدحهم إيّاه بكثرة الرواية، و أنّه أوّل من نشر أحاديث الكوفيّين بقم، و قد قال الصادق عليه السّلام: «اعرفوا منازل الرجال بقدر روايتهم عنّا».
و منها: ما رواه الشيخ، عن سعد بن عبد الله، عن أبي جعفر، عن أبي طالب عبد الله بن الصلت، عن الحسن بن عليّ بن فضّال، عن عبيد بن زرارة و عبد الله بن بكير، قالا: قال أبو عبد الله عليه السّلام:
إذا رئي الهلال قبل الزوال فذلك اليوم من شوّال، و إذا رئي بعد الزوال فذلك اليوم من شهر رمضان.[2]
«و يدلّ عليه الأخبار المستفيضة:» الان شاید 6 تا 7 تا خبر مستفیضه ذکر کردند، حدودش به دست میآید. حالا شاید بیشتر هم منظورشان بوده ولی اصل المستفیض که فرمودند- شاید هم بحث تعداد تواتر و استفاضه هم باشد -حالا این جا مثلا 5 تا 6 تا دیگر اطلاق استفاضه شده است. این طور تعبیری را من در رسالههای دیگر یادم نمیآید که حالا ببینیم کس دیگری هم مثل سیدبحرالعلوم تعبیر استفاضه کردند یا نه.
«و يدلّ عليه الأخبار المستفيضة:
منها: ما رواه ثقة الإسلام الكليني، عن عليّ بن إبراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن حمّاد، عن أبي عبد الله عليه السّلام، قال: إذا رأوا الهلال قبل الزوال فهو للّيلة الماضية، و إذا رأوه بعد الزوال فهو للّيلة المستقبلة.» خب این روایت اول حسنه حماد بود که مدام تکرار شد، حسنه به چه کسی؟ «عن أبیه» ابراهیم بن هاشم پدر علی بن ابراهیم است، دومی هم که روایت عبید بن زراره است که حالا میرسیم.
«و ليس في طريق الرواية من يتوقّف في توثيقه سوى إبراهيم بن هاشم، فإنّ المشهور عدّ هذا الحديث من جهته من الحسان، و لكن في أعلى درجات الحُسن.» خب اینها از چیزهایی است که آدم وقتی برخورد میکند با آن فطرتش احساس میکند که تدوین رجال کلاسیک و تصحیح و تحسین کلاسیک یک مشکلی دارد، مثل کسی که آمده «هو الذی نشر احادیث الکوفیین فی قم»[3] قمی که این قدر دقیق بودند، سختگیر بودند، او بیاید «نشر احادیث» اجازه داشته باشد، پسرشان هم … بعد بگوییم که حالا معلوم نیست ما نمیدانیم موثق هست یانه.
شاگرد: ما پرسیدیم گفتند کتاب ها را روی گاری چیزی گذاشته آورده است.( خنده حضار) گفتیم نمیشه که.
استاد: بله حتی کتاب هم اگر نباشد، طبق قدیم اصول روایی هم اگر بوده در پارچههای حریر بوده آن هم باز خیلی کار داره،یک بار استقلالی میخواهد تا بیاورد.
بله، عرض کنم که «و الأصحّ أنّ الخبر لا يخرج من جهته عن الصحّة كما اختاره جملة من المتأخّرين؛ لتصريح العلّامة بصحّة جملة من الأسانيد المشتملة عليه، و كذا الشهيد الثاني» این ها بزرگانی هستند که این تقسیم رباعی عمل میکنند، خیلی هم دقیق «و كذا الشهيد الثاني فقد ذكر- في مسألة عدّ السخال» بزغالههای شیرخوار است که سنشان کم است، آیا اینها را «من حين النتاج في حول الزكاة» سال زکاتشان را که حساب میکنی از کی حساب بکنیم؟ آن روایت معروف که در کامل الزیارات، أمالی صدوق، در خصائص رضی آمده در ارشاد مفید هم هست، حالا چرا؟ وجوهی هست به ذهنم میآید.
در ارشاد اسم را «رجلٌ» گفتند و در کامل الزیارت همه هست که حضرت وقتی فرمودند که «سلونی قبل أن تفقدونی» سعد بن ابی وقاص گفت که به من خبر بده که چند تا مو در سر من هست؟ آن وقت حضرت فرمودند از عباراتی که شیعه میداند حضرت چه میگویند؟ فرمودند حبیب من رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم به من خبر دادند که همین روزی تو چنین سوالی میکنی، حضرت به من تعداد موهای تو را هم خبر دادند، این رمز است، شیعه میفهمند که حضرت چه دارد میگوید، حالا آن قضیه بماند، من شاهدش را بگویم که «و أنّ فی بیتک سخلاً یقتل ابن رسول الله»[4] و عمر سعد ملعون «و عمر یدرج بین یدیه یومئذٍ» هنوز کوچک بود و حضرت از عمرسعد ملعون به سخل تعبیر کردند، کوچک بود «یدرج» یعنی هنوز راه نمیرفت. منظور این طوری حضرت آن روز خبر دادند.
اصاله عقائد امامیه و شواهد آن در صدر اسلام
شاگرد: فرمودید در اینکه تعداد موهایش را پیامبر فرمودند مقصودی داشتد که شیعه میداند آن مقصود چیست؟
برو به 0:10:30
استاد: علی ای حال ما علم امام علیه السلام را به صرف مکالمه و مشافهه نجوایی فیزیکی نمیدانیم، منحصر در این نمیدانیم و الا علوم بینهایت در بینهایت میشود، بینهایت به توان بینهایت را بخواهیم با زمان فیزیکی … «علّمنی رسول الله حرفاً من العلم ینفتح منه الف حرف»[5] أخبرنی چطور أخبرنی هست عرض کردم معارفی که شیعه دارند چیز دیگری است، الان خیلی مطلب خوبی را در همین صفحه ناصر کبیر ارسال کرده بودند حالا من تازه دیدم و سر فرصت برویم بخوانیم که یک کتابی از ناصر کبیر هست باز هم بحثهای دیگر و همچنین بحث الموید بالله که دیروز صحبتش شد که مثلا دو تا برادر … شیخ الطائفه در مقدمه تهذیب از استادشان شیخ مفید نقل میکنند که این برادر رفت و دست از امامیه برداشت و عقیدهاش را عوض کرد و زیدی شد؛ چرا؟ به خاطر این که شیعه میگویند شما با هم اختلاف دارید، خب در روایات شما که بیشتر اختلاف دارد، به تعبیر شیخ الطائفه هیچ فرعی نیست وارد میشوید مگر این که از چپ و راست احادیث متعارض. پس ما این جا نیامدیم که گرفتار دهها حدیث متعارض و متناقض بشویم، در مقدمه تهذیب میآورند دیدم در پاورقی تهذیب دارد که «لم نجد ترجمته» یا «لم نظفر علی ترجمته له» خب این دو تا برادر، دو تا از سادات جلیل القدر حسنی بودند، پدرشان هم امامی بوده اما خب این دو تا برادر رفتند، بعدش هم در مازندران مفصل حاکم شدند، والی شدند، دم و دستگاهی از ریاست داشتند، اینطور که من در ذهنم هست.خب اینها از شیعه رفتند؛ ولی آیا روایات متعارض این طور است؟ اساس تشیع به واحد بودن روایات است؟ تشیع به این نیست، از روز اول عقیده امامیه این است که ما اختلافمان سر تحلیل غدیر است. شما میگویید غدیر یعنی حضرت گفتند دوستش میدارد، ما میگوییم پیامبر از طرف خدا نصب امام کردند، زیدیه این را قائل هستند؟ ابدا! شما اگر امامی هستید باید در این بررسی بکنید، شما اگر این کلی را برای خودت صاف کردی که امام را باید خدا تعیین کند یا دیگری؛ دیگر مساله این که حدثنی فلان، قال فلان، تعارض دارد، اینها چیزهای فرعی است. من نمیدانم اینها را نقل کردند، تحلیلش برای من سخت است که بگوییم سختی امامی بوده، اعتقادات امامی دارد و صرفا بهخاطر اختلاف روایات از شیعه گری دست برداشته. البته بهانه کردن اختلاف خوب است، آن را بهانه کند و بگوید ببینید شما چقدر اختلاف دارید، این بهانه کردن برای انجام مقصود خودش است و الا بگوییم که نه، چون من این تعارضات را دیدم، دست از اعتقاد امامیه برداشتند. چطور دیگران میفهمیدند.
عرض کردم مثلا الان حرم عسکریین سلام الله علیهما نشانه روشن بر اعتقادات ماست، این همه ائمه زیدیه را چند نفرشان را متوکل و امثاله را در سامراء زندانی کردند؟ میفهمیدند حرف آنها چیست و مطلب چیست. یک فضایی روشن بود اما این جا صحیح بخاری و صحیح مسلم را شیعهها رفتند پول دادند که اسم 12 امام در آن بیاورند؟ که حضرت فرمودند بعد از من 12 تا میآیند؟ عدد 12 شوخی است؟ الان در همین نقلی که ارسال کردند خیلی جالب است میگویند ناصر کبیر کتابی دارد که میگوید امام باید معصوم باشد، ناصر کبیر متوفای 304 است، خب حالا ما بیایم …. حرف زدن که آسان است من میگویم اصلا میدانید این نظریه عصمت امام کی آمده؟ در تشیع شیخ مفید نظریه عصمت امام را مطرح کرده است و اصلا قبلش نبوده است؛ گفتن چقدر آسان است! من میگویم زید را میشناسی؟ این 20 سالش است، گفتن آسان است که 20 سالش است همه میگویند فلانی میگوید این 20 سالش است، مقابلش باید چه کار کنند؟ با چه زحمتی بیایند بگویند این با فلانی صحبت کرد، سند دارد فلانی 30 سال پیش مرده، تو آن وقت چطور میگویی این 20 سالش است و حال آن که 30 سال پیش سند روشن داریم که درگشته است؟! چقدر باید حرف بزنند تا روشن بشود این کسی که دهان باز کرد گفت زید 20 سالش است؛ چقدر باید شاهد بیاورند که این 70 سالش است، حالا البته من که مکرر عرض کردم همین حرفها هم برای جلا دادن حق، خوب است تا کسی میگوید شیخ مفید نظریه عصمت را آورده دارید این جا را میخوانید یادداشت برداری میکنید، اختلاف زیدیه و امامیه که زمان مفید نبوده، از قبلش بوده، ناصر کبیر قبل از شیخ مفید سالها بود که وفات کرده بود میگویند نظریهاش این است که امام باید معصوم باشد. حالا شیخ مفید درآورده؟ هزارها شاهد پیدا میشود، عرض کردم یکی دو تا نیست.
خلاصه، «لَسخلا» این چیز کمی نیست که حضرت فرمودند. این طوری که در ذهنم است خود معاویه برنامهریزی کرد و میخواست نظر حضرت را ببیند، کسی را فرستاد در کوفه شایعه پخش کردند که معاویه مرد، حضرت آرام نشسته بود و مدام خبر پشت خبر آمد، نه مثل این که معاویه مرده است، دیدند حضرت آرام هستند بعد این که خیلی داغ شد فرمودند که معاویه نمرده و نخواهد مرد حتی «یملک هذا المُلک» رئیس هم میشود، خبر را پیش معاویه بردند که امیرالمومنین این خبر دروغی شایع را تایید نکرده و دل معاویه جمع شد؛ چرا دلش جمع شد؟ حالا ما بگوییم علم غیب امام بعدها درآمده است، معاویه این را میدانست، وقتی حضرت فرمودند دلش جمع شد، میدانست اهل بیت اهل دروغ نیستند و یک چیزی که میگویند پشتوانه الهی دارد و و… حالا شما شواهد را جمع کنید و بگویید.
حالا یک اشاره بکنم که حدیثی که طبری در تاریخ طبری دارد، برای هر منصفی کافی است که بفهمد غدیر قضیه الهی بوده یا یک چیز عرفی که توصیه معمولی باشد؛ من از تاریخ ابن خلدون سراغ این رفتم. ابن خلدون میگوید شیعه از روز اول میگفتند حق با ائمه اهل البیت است، «مبدأ دولة الشیعه» یک عنوان قشنگی در تاریخ ابن خلدون است. بعد میگوید که معلوم میشود در خود دل اهل بیت هم همین حرفها از روز اول بود که این از آن مناظره و چیزی که بین ابن عباس و عمر شد میفهمیم که بوده، ابن خلدون نمیگوید چه بوده، فقط میگوید «تکلم ابن عباس بکلمة تعصب له عمر» یعنی خیلی عمر غضب کرد و ناراحت شد. گفتم چیست؟ کجاست؟ دنبالش گشتم دیدم در تاریخ طبری است که ابن خلدون نیاورده است، کافی است دو تا کلمه که ابن عباس جواب عمر میدهد؛ بروید نگاه کنید این ها حیف است که وقتی عمر میگوید که شما امامت را میخواستید. ابن عباس میگوید ما نخواستیم، خدا خواست. میگوید قوم شما «کرهوا ما أنزل الله»[6] ابن عباس دو آیه میآورد،تصریح در این است که قضیه امامت و قضیه غدیر، قضیه الهی است؛ این ها کافی نیست؟ در تاریخ طبری مناظره قدیمی بین ابن عباس و عمر. این مساله غدیر است یعنی از روز اول جریانش هم معلوم است.
خب عرض کنم که علی ای حال خود سامراء دلیل کافی برای این است که خلیفه عباسی میفهمید، 12 امام را او میدانست، شیعهها به امثال بخاری و مسلم پول نداده بودند که حدیث 12 امام را بیاورند؛ حالا جلوتر بروید. شما میگویید که این زید 20 سالش است، میگوییم صحیح بخاری و مسلم هم این را آوردند، خود زیدیه سر این حدیثهای 12 امام چه دستگاهی دارند که مقابل این باشد. خب یک جایی دیدم این بنی امیه به دروغگوها پول دادند حدیث 12 امام را جعل کردند، چقدر حرف زدن راحت است! بنیامیه میخواستند از خودشان 12 بزرگ درست کنند به دروغگوها پول دادند این حدیث را جعل کنند. بله یک دروغی در صحیح بخاری و مسلم آمده به پول بنیامیه؛ حرف زدن که آسان است. وقتی میروید میبینید، میبینید که ابن کثیر، ابن تیمیمه این سنیهای خیلی مهم، اینها وقتی 12 را مطرح میکنند میگویند این بشارتی در تورات است. پول دادند به دروغگوها برای بنیامیه 12 تا درست کنند؟ یا عدد 12 سر از تورات درآورد؟ ببینید چقدر حرف ریشهدار میشود! بشارت خدا به حضرت اسماعیل در تورات است، ابن کثیر از ابن تیمیه میگوید، ابن تیمیه هم در منهاج السنة دارد. میگوید بسیاری از یهودیهایی که مسلمان میشوند بعد مسلمان شدن، میروند شیعه میشوند به خاطر همین حدیث 12امام. اما نمیدانند، اشتباه میکنند، امامان شیعه که امام نبودند، در خانه بودند، چطور امام میتواند در خانه باشد؟ بعد خودش که ردیف میکند یکی از آنها را یزید میشمارد (خنده حضار).
ائمهای که خدای متعال به حضرت اسماعیل علی نبینا و آله و علیه السلام بشارت داده به این که یک عظیمی در این امت است جناب یزید است. خود ابن تیمیه میگوید. این ها اتمام حجت نیست؟ خود علمای سنت به شدت اختلاف دارند که این 12 امام چه کسانی هستند؟ اگر بنی امیه میخواستند پول بدهند درست کنند خودشان هم بلد بودند مهرههای 12 را بچینند، متواتر تاریخی میشد؛ چرا این قدر علمای اهل سنت خودشان گیر هستند، ابن کثیر را در البدایة ببینید، دهها بحث پیش آمده، یک منصف میفهمد که عدد 12 ریشه از تورات دارد، ابن کثیر میگوید همین الان کسانی از اهل کتاب هستند که وقتی میپرسیم میگویند بله این در تورات ما هست؛ الان هم در ترجمه فارسی تورات بشارت به 12 هست.
عرض کنم که «بعد ذكر کذا» ایشان میگویند ««أنّ هذا الطريق صحيح و أنّ العمل بها متّجه» و في مسألة نفي اعتبار يمين العبد مع مالكه:» که یمین عبد باید به اذن مولا باشد ««أنّه مستفاد من أحاديث صحيحة، منها صحيحة منصور بن حازم»» هم آن جا شهید تعبیر کردند «هذا الطریق صحیحٌ» که در آن ابراهیم بن هاشم بود و این جا هم میگویند صحیحه منصور بن حازم که باز طریق در آن ابراهیم بن هاشم هست «ثمّ ساق الرواية، و في طريقها إبراهيم بن هاشم»
بعضی نکات به ذهنم آمده هر چند در بین مباحثه است ولی ثبت میشود خوب است گفته شود. دو تا نکته در ذیل قصیده دعبل من به ذهنم آمده است، جایی هم ندیدم، اگر کسی تصریح کرده باشد خیلی خوب است، قصیده دعبل را شیعه و سنی مفصل دارند «خروج امام لا محالة» در کتابهای سنی هم مفصل هست حتی شاید در آن کتاب هست که میگوید شیعهها به آن اضافه کردند و من آن قصیده اصلی را میآورم، که این در همان جا هست. آن وقت معروف است که حضرت امام رضا علیه السلام برای خواندن این قصیده چه کارها کردند! بین خواندن قصیده ایستادند، دستانشان را چه کردند، حالشان چه شد، پا شدند همه اینها بماند، یک روز بزرگی در دستگاه خلافت عباسی بود، روزی که دعبل قصیده را خواند. من عرضم این است که روایت 12 امام بود اما یکی از علل مهم دو تا اثر بعدی همین قصیدهخوانی دعبل بود، یکی مأمون با اصرار دختر خودش را امام جواد سلام الله علیه داد، آن روز که گفت «خروجُ امامٍ» حضرت هم توضیح دادند، مامون هم گفت چه خوب است من جدی امّی آن مهدی موعود بشوم. این رمز را من جایی ندیدم ولی موافق اعتبار است یعنی کسی که میداند اینها اهل دروغ نیستند، دعبل هم گفت یا بن رسولالله ما شنیدیم امامی از شما میآید، وعده دادند آن زمان، چقدر تا تولد حضرت مانده است! مأمون گفت خوب است، ما هم دختر را به پسر امام رضا میدهیم و ما هم جد اُمّی آن موعود میشویم.
این یک نکته؛ نکته دیگر این که متوکل، امام هادی سلام الله علیه را با زور از مدینه به سامراء آورد که تحت کنترل بگیرد، باز سببش قصیده دعبل بود یعنی این قضیه آن روز یک نقطه عطفی در بیت عباسی بود.
برو به 0:26:16
آن هایی که در کار مُلک هستند، آن نقاط اصلی که احساس خطر برای ملک است را خوب متوجه میشوند، آن روز دعبل چیزی را گفت که «خروج امامٍ لا محالة خارج»[7] صحبت سر نقض مُلک بود،[8] میخ این در دربار عباسی کوبیده شده بود. لذا متوکل این را میدانست در همان زمان اینها به دنیا آمدند برای همدیگر نقل میکردند، این دو تا اثر را اگر جایی دیدید گفته باشند، من خوشحال میشوم. قصیده آن دو تا کار را کرد؛ یکی این که دختر را با زور به امام داد برای این که جد اُمّی موعود بشود و یکی هم این که متوکل با زور حضرت را آورد.
متوکل نیاز نداشت کسانی دیگر را بیاورد، میدانست چه کسی را بیاورد. در آن مقدمه مسند احمدبن حنبل هست، احمد بن حنبل را متوکل برای سامرا خواست، گفت این جا دربار است، بیا این جا تحدیث کن، وقتی رفت، مدتی ماند و برگشت، در مقدمه مسند هست که از او آوردند، من اصل قدیمیاش را دارم؛ احمد چه میگوید؟ این نقل خیلی عجیب است، یعنی این نقل ساده آیات باهرات برای حقانیت شیعه است، احمد یک مدت کوتاهی در سامراء ماند گفت این سامراء برای من یک زندان است، «یریدون أن یسجنونی» یا «هذا البلد سجنٌ لی» ول کرد رفت بغداد. یعنی او که تازه با تشریفات میخواستند شیخ الاسلام آن جا باشد، متوکل با احمد خیلی نزدیک بودند به خلاف مأمون که احمد 180 درجه راهشان دو تا بود، متوکل نه؛ میبینید که اهل سنت با متوکل خوب هستند به همین خاطر است. کاملا یکی بود؛ با تشریفات و ناز کردن آوردش و گفت این جا که زندان است؛ حالا ببینید که چه بر سر ائمه شیعه آوردند که این جا میآورد با زور هم نگه میدارد در جایی که او میگوید زندان است و ول میکند میرود. هنوز نتوانستند بروند، حرمشان هم آن جا مانده برای هر منصفی تا روزی که باشد که بفهمد دستگاه امامت یعنی چه؟ بشارت یعنی چه؟ عصمت یعنی چه؟ علم غیب یعنی چه؟ این ها شواهد است، از در و دیوار شواهد دارد، یکی دو تا نیست که حالا ما این اصیلترین اعتقادات را که محور کار است بگوییم چون چند تا روایت بین اصول شیعه مثلا تعارض دارد، دیگر هیچی ول کنیم و برویم.خیلی تحلیلی است که جور در نمیآید.
«و يؤيّده ما نقله الصدوق عن شيخه أحمد بن محمّد بن الحسن بن الوليد» نمی دانم نسخه سید، احمد را دارد یا ندارد؛ اگر ندارد که هیچی سهو مطبوعه است. اگر احمد در نسخه سید هست سهو القلم شده است ظاهرا. خود سید بحرالعلوم از اعاظم رجالیین، از بزرگترین علمای رجالی هستند ولی خب احمدبن حسن معاصر شیخ بودند و شاید شیخ صدوق یک روایت هم از ایشان نداشتند، پدر ایشان هستند که شیخ هستند. «و يؤيّده ما نقله الصدوق عن شيخه محمّد بن الحسن بن الوليد» نه پسر محمد بن حسن که استاد شیخ مفید بودند، شیخ مفید از احمد بن محمد بن حسن خیلی روایت دارند اما شیخ صدوق ندارند چون با هم بودند، معاصر بودند. «نقله الصدوق» هم در الفهرست شیخ هست؛ در الفهرست که «حکاه عنه» که در پاورقی هم آمده است که میگویند «أنّه كان يقول: كتب يونس بن عبد الرحمن كلّها صحيحة يعتمد عليها، إلّا ما ينفرد به محمّد بن عيسى عن يونس.» که این عبارت فهرست شیخ به نقل از شیخ صدوق از استادشان محمد بن الحسن بن الولید است «و كذا اعتماد أجلّة الأصحاب و ثقاتهم و مدحهم إيّاه بكثرة الرواية» یعنی ابراهیم بن هاشم «و أنّه أوّل من نشر أحاديث الكوفيّين بقم، و قد قال الصادق عليه السّلام: «اعرفوا منازل الرجال بقدر روايتهم عنّا».» این یک چیزی است که الحمدلله شما بیشتر میدانید که ابراهیم بن هاشم واقعا اجل از این است که بخواهد راجع به بزرگواری ایشان بحث بشود ولی یک چیزی کلاسی که بخواهد طبق ضابطه جلو برود، ضابطه دیگر میگوییم باید لفظ ثقةٌ، سبطٌ، عینٌ باشد که حالا هم باید بررسی بشود همان اولی که اینها را مینوشتند خود این ضابطه ثقة را اول هم گذاشتند و نوشتند یا این ضابطه خودش بعدها کلاسیک شده است؟ اگر بعد شده باشد که باز تضعیف آن هست، خیلی تفاوت میکند، خود نویسنده عنایت نداشته است، قید احترازی در ذهنش نبوده که بیاورم یا نیاورم، به مناسبت میآورده است. خیلی خب این روایت اول. روایت دوم، روایت عبید است.
و منها: ما رواه الشيخ، عن سعد بن عبد الله، عن أبي جعفر، عن أبي طالب عبد الله بن الصلت، عن الحسن بن عليّ بن فضّال، عن عبيد بن زرارة و عبد الله بن بكير، قالا: قال أبو عبد الله عليه السّلام:
إذا رئي الهلال قبل الزوال فذلك اليوم من شوّال، و إذا رئي بعد الزوال فذلك اليوم من شهر رمضان.
این دو تا روایت مهمترین روایات باب است که از نظر سند علی ای حال مشکلی ندارد، آنهایی هم که خیلی تدقیق بکنند به ارتکاز خودشان، به وجدانشان میبینند این دو تا روایت مشکلی ندارد و کسانی هم که فقط رد میکنند میگویند اعراض الاصحاب، دیگر چیز دیگری نیست.
از حیث دلالت حالا الان شروع کار ماست؛ مرحوم شیخ طوسی چه توجیهی کردند الان میآید. فقط دو تا روایت را نگاه کنید، تفاوت لسان دو تا روایت را در چه میبینید؟ «إذا رأوا الهلال قبل الزوال فهو للیلة الماضیة و إذا رأوه بعد الزوال فهو للیلة المستقبلة»، «إذا رئی الهلال قبل الزوال فذلک الیوم من شوال، و اذا رئی بعد الزوال فذلک الیوم من شهر رمضان»؛ تفاوت لسانش در چه بود؟
شاگرد: دومی خاص است، اولی همه ماهها را میگوید، این فقط ماه شوال را دارد میگوید.
شاگرد2: معلوم و مجهول بودن روایت؟
شاگرد3: این بحث روز را مطرح کرده است، آن شب.
استاد: اینهایی که همه فرمودید بین اینها نکاتی است ولی همانی که دیروز …
شاگرد: عکس همدیگر شدند.
استاد: آن چیزی که جلسه قبل هم صحبتش شد. من آن مطلبی که در جلسه اول یا دوم مطرح کردم یادآوری کنم؛ در روایت اول سوالی که مطرح کردم که تا آخر هم کار با آن داریم، ما اصلا مباحثه میکنیم برای آن که ببینیم از این دو تا روایت صحیح با این تاریخ عظیمی که در بحثهای علما دارد، میتواند یک ضابطه برای کره ارض بدهد یا نه؟ این را روز اول عرض کردم.
الان روایت اول درست است که زوال میزان شده و سوال من این بود که زوال یک لحظه است یا یک قطعهای از زمان است؟ لحظه است. خب آیا وقتی از روایت اول استظهار میکنید، یک لحظه زوال، خب لحظه یک آن قبل دارد، یک آن بعد دارد وقتی که زوال یک لحظه است را میزان قرار میدهید «رُئی» قبل این لحظه، «رئی» بعد این لحظه؛ این میشود. با این حساب آیا این «للیلة الماضیة» اماریت پیدا میکند یا نه؟ عدهای این را میگویند، میگویند حضرت میفرمایند اگر قبل از زوال دیدید، معلوم میشود که دیشب هم قبل از غروب یا عند الغروب میتوانستید ببینید، «إذا رئی بعد الزوال» معلوم میشود که دیگر دیشب نمیتوانستید ببینید، برای امشب است و اماریت دارد برای امکان رویت دیشب. اگر زوال لحظه است وقتی تدقیق بکنید و جلو بروید میگویید یک آن، قبل از این آن، معلوم میشود دیشب میتوانستید ببینید، یک لحظه بعد از این آن معلوم میشود نمیتوانستید ببینید، ذهن عرف ابا دارد که برای سه آن مترتب، زوال یک آن است، آن قبلش دیده شد، میتوانستید ببینید، آن بعدش نمیتوانستید، این لسان با اماریت توافق ندارد. چرا؟ چون زوال لحظه است.
برو به 0:35:53
شاگرد: وقتی در روایت رویت مطرح شده یک واقعه رصدی و نجومی را دارد مطرح میکند، در واقع اصلا نزدیک ظهر آن هم در این موقع، اصلا امکان رصد وجود ندارد، هلالهای صبحگاهی خیلی فاصله است اگر یک آن هم بگیریم آن چیزی که واقع میشود فاصله زیادی با زوال دارد. حتی بعد از زوال هم همین طور است، الان آن هایی که مثلا قبل از غروب رصد میکنند با تلسکوپهای 14 اینچ رصد میکنند آن هم نه واقعا موقع ظهر و لذا این واقعه نجومی را اگر کنار این رصد کردن در نظر بگیریم شاید خیلی استبعاد نداشته باشد.
استاد: فرمایش شما را من آن جلسه هم عرض کردم، فقط تعبیر کردم مثل تشنهای که به آب میرسد، ان شاء الله بعد از این که خواستیم کل کره را نظم بدهیم، بلاهایی سر بشر آمده که خط زمان را در جغرافیا آوردند تا بتوانند تقویم را سامان بدهند، آن وقت این که حالا این قبل و بعد کار با نجوم دارد یا ندارد آن جا خودش را نشان میدهد، شما فعلا فرمایشتان را داشته باشد.
ولی من به عنوان سوال دارم بعضی را مطرح میکنم؛ حالا شما در مبنای خودتان جواب من را بدهید که شما زوال را یک قطعهای از زمان میدانید مثلا 4 ساعت، 2 ساعت قبل از ظهر، 2 ساعت بعد از ظهر، این زوال است؟ «إذا رئی قبل» از دو ساعت از پیش از ظهر «فهو للیلة الماضیة إذا رئی بعد الزوال» یعنی بعد از 2 ساعت از ظهر؛ این طوری منظور شما از زوال است؟
شاگرد: زوال یک لحظه است.
استاد: پس شما قبول دارید که زوال یک لحظه است.
شاگرد: درست است ولی این رویت در واقع میآید این اماریت را ایجاد میکند.
استاد: خب اگر آن بود که رویت رصدی نمیشد، حکیم چطوری میگوید؟ میگوید «إذا رئی عند الصباح فهو للیلة الماضیة إذا رئی عند المساء فهو للیلة ال…» این را میگویند؟ وقتی حکیم چیزی را امکان رصدی ندارد چرا بیاید یک آنی که آن، لغو است، لغوٌ فی الکلام. این آنْ که به قول شما قبل و بعدش را نمیتوانیم ببینیم، لغو است که آن حکیمی که این کلام را القا میکند زوال را بگوید.
شاگرد: لغویت لزومی ندارد حالا شما تعبیرصباح را قبل الزوال بکنید این خیلی قبیح است؟ استهجان عرفی دارد؟
استاد: چون زوال آنْ است، وقتی کلام محوریت به آنْ میدهد، قبل از زوال وبعد از زوال، شما میگویید نمیشود ببینند یک استبعاد خارجی میکنید، اگر بعدا خواستیم کل کره را یک نظم بدهیم، باید ببینیم حالا خیلی خوب شد همین آن قبل و آن بعدش برای نظم دادن تاریخ کل کره و این که روز و شب اول ماه را روشن بکنیم، به دردمان میخورد، آن وقت دیگر نمیگوییم مشکل رصدی دارد، آن وقت میبینیم دقیقا همین آنْ دارد حرف میزند، لغویت هم میگویند برای این که مقابل فرمایش ایشان، میگویند اصلا در روز که بالا آمد سه ساعت 4 ساعت هنوز به ظهر مانده هنوز کسی نمیتواند ماه ببیند. از آن طرف هم تا 3 ساعت 4 ساعت بعد از ظهر با این نور شدید کسی نمیتوانند ماه ببیند. البته آن هم واردش نشدم، آن جا هم کسانی هستند چشمهای تیزی دارند اصلا واقع میشده که در روز میبیینند بدون حتی تلسکوپی که زمان ما آمده، که محل ابتلای امروز است. تلسکوپ هم در روز میشود ببینند یا نه آن جای خودش، بله، نقطه دقیق ماه را کسی بداند، کسانی هستند که از نظر خبرویت هم چشم تیزی دارند و هم مرتب مأنوس با حرکت ماه بودند جایش را میدانند، نمیرود در آسمان وسیع آن هم با نور زیاد چشم بیندازد بگوید نمیبینم؛ درست میرود همان جایی که میداند ماه این جا هست و میبیند.
برو به 0:40:11
شاگرد: بعضی احکام شرعی داریم که در رابطه با لحظه زوال، یعنی کأنه لحظه تلقی نمیکند چون یک فعلی را که مستغرق زمان هست را نسبت میدهد مثلا غسل در زمان زوال انجام بشود، غسل خودش یک عمل مستغرق زمان است.
استاد: بله! آن را بعدا میرسیم. عند الزوال، خود «عند» قطعه زمانی است اما خود زوال هم قطعه است؟ «إذا اغتسل عند الزوال» کلمه «عند»، قطعه زمانی درست میکند اما زوالش هم قطعه زمانی است؟
شاگرد: اگر قطعه باشد قبل هم میتواند داشته باشد، بعد هم میتواند داشته باشد.
استاد: زوال که قطعه نشد. شما میگویید «عند» قطعه شد. زوال قطعه شد یا نشد؟
شاگرد: چون آن جا چارهای نداریم که قطعهای بگیریم، مجبور هستیم بگیریم یعنی اصل را میخواهید بفرمایید که حتما لحظه است؟ میخواهم بگویم این ارتکازی که شما میفرمایید شاید کسی بیاید بگوید آن جایی که زوال استفاده میشود الزاما این ارتکازی که شما میفرمایید ممکن است در ذهنش شکل نگرفته باشد به خاطر این که کلمه زوال در جاهایی استفاده شده که …
استاد: یک جا بیاورید. «عند» قطعه داشت.
شاگرد: به قرینه «عند» زوال میفهمیم که زوال قطعه بوده و الا …
استاد: باز زوال قطعه نشده. شما میفرمایید به قرینه «عند»میفهمیم زوال قطعه بوده، میگویم قطعا به قرینه «عند» میفهمیم که زوال قطعه نیست، زوال که قطعه نشد، زوال همان لحظه بود، «عند زوال»! این مثال را دقت بکنید؛ یک متحرکی دارد میآید برسد وصل به دیوار بشود، از چیزهایی که میگویند در لحظه واقع میشود یکی انطلاق است و یکی وصول است، حرکت، تدریجی است، زمانبر است اما وصول یک متحرک به یک نقطه، لحظه وصول، آن دیگر آنی است، آن دیگر بُعد زمانی ندارد، نمیشود بگویند در آن قطعه کوچک زمان که او واصل شد، وصول طرف الزمان است، طرف الخط است؛ وصول این طوری است حالا وصول یک لحظه است یا چند لحظه است؟ ارتکاز خودتان از وصول را بگویید. دقیق هندسی دارد میرود و در آن حرکت خاص خودش با سرعت خاص به این سطح میرسد، وصول قطعه زمان است یا آنْ است؟ لحظه است؟
شاگرد: بله، لحظه است ولی زوال …
استاد: حالا اگر عرف بگویند نزد وصول این متحرک به این، این کار را بکن، اگر بگویند نزد، آن وصول از آنْ بودن افتاد یا نزد دارد قطعه قبل و بعدش را میرساند؟ نزدِ وصول این نقطه به این سطح این کار را بکن، کدام دارد قطعه زمان را میرساند؟ یعنی الان وصول از آنیت منقلب به قطعه زمان شد؟ یا وصول الان هم آن است، کلمه نزد، یک قطعه زمان درست میکند؟ عند الزوال باز زوال، آنْ است.
شاگرد: شاید این تدقیقهای علمی با ارتکاز قابل جمع نباشد، به اصطلاح تبیین علمی بله، ولی ارتکاز که بنظر میرسید منشأ فرمایشات شما باشد ارتکاز اگر قرار باشد که آن استغراق زمانی، زوال بفهمیم شاید خیلی ثابت نشود ولی با تدقیق ممکن است بگوییم این طوری است.
شاگرد2: تدقیق با تحلیل همان ارتکاز است و از چیز علاوهای نیامده است.
شاگرد3: اگر زوال قطعه بود اصلاً «عند» نیاز ندارد.
شاگرد2: دارند تدقیق میکنند این طوری که نزد مردم از «عند» فهمیده میشود چیست؟
استاد: این بحث زوال را هنوز خیلی کار داریم، الان هم زمینه آن ها دارد فراهم میشود. بخواهیم که این جلسه به نهایت بحث برسیم، نه! بعدا هم میبینید روایاتی که آیا زوال یک قطعه هست یا نیست؟ من شواهدش را میآورم که حضرت چوب براشتند گذاشتند یعنی یک چیزهایی مثل «زید الظل» شواهد بر خلاف فرمایش شما است. یعنی من بعدا عرض میکنم میبینید که رفتاری که هم عرف دارد و هم خود لغت دارد هم عملِ ائمه علیهم السلام، کاری که کردند، دیواری که حضرت در مسجد میساختند، آن چوبی که امام علیه السلام خواستند و میزان گذاشتند، همه اینها دلالت بر این دارد که دایره هندیه و لحظه بودن زوال مورد تایید است، ارتکاز شما هم همین است.
شاگرد: شاخص که لحظه نمیشود.
استاد: حالا شما صبر کنید ببینید میشود یا نمیشود. شاخص برای ما و چشم ما نمیشود یعنی در آن تدقیق بکنید، عرف میگوید نه؟ یعنی اگر شما یک شاخص بگذارید کلهاش 10 سانت باشد یک میله باشد با این که سرش را تیز بکنید مخروطی بکنید، عرف میگوید نه نه نه؟
شاگرد: آن مخروطی هم لحظه نمیشود.
برو به 0:45:50
استاد: اتفاقا با لحظه میشود، در دایره هندیه هندسی که در دایره هندیه در همه کتب فقهی هست، شما در دایره هندیه حتی دیگر نیازی به بالا رفتن سایه هم ندارید همین خط هندسی، سایه میآید روی یک شاخصی که سرش هم نقطه هست، نقطه را تیز میکنید سرش مخروطی است، سر تیز مخروطی را، سایه این نقطه مخروطی میآید میآید روی خط شمال و جنوب میرسد.
شاگرد: شما خودتان همین آنْ را که میفرمایید رصد کردید؟ از نظر علمی همین طوری است ولی این که رصد میکنید هم همین طوری میبینید. شما وقتی میبینید سر این نقطه به سر آن خط رسید احساس میکنید یک دقیقه، دو دقیقه یعنی واقعا زمان میبرد، منظور من از نظر رصدی هست، ولی از نظر علمی فرمایش شما واقعا متین است. ولی از نظر رصدی شما نگاه میکنید یعنی یک بازهای را میبینید.
استاد: نه مقصود من این نبود. الان شما میگویید وقتی روی این نقطه دقیق میآید یک دقیقه دو دقیقه این طرف آن طرف میشود. حالا اگر ماه بعد یک دستگاهی دقیقتر از دستگاه قبلی بیاورند، یک دقیقه شما که میگویید این طرف و آن طرف میشود نیم دقیقه میشود، یک ماه بعد باز یک دستگاه دقیقتری بیاورند… ما بچه بودیم ترازوهایی میدیدیم یک کیلو این طرف آن طرف میکشید(خنده حضار) دو تا چوبی بود و این جا چیزی میگذاشت و یک سنگی هم آن طرف بود، باید بالا بروند، میگفتند ترازوهای علف کشی؛ یک کیلو این طرف آن طرف؛ الان هم ترازو آمده که یک باد را، یک پف بکنید نشان میدهد که این پف شما الان چه اندازه فشار به این آورد، این ترازو با آن میزانش دو تاست یا یکی است؟ یعنی آن میگوید، این نه؟ یا میگوید آن بزرگی هم که بود و یک کیلو این طرف آن طرف فرجه خطایش بود او هم هر چه دقیقتر بشود که رد نمیکند؛ عرض من همین است، شما هر چه دقیقتر بشوید زوال یک لحظه است، دارید به آن لحظه نزدیک میشوید حالا اگر روی پیوستها جلو میروید میگویید تا بینهایت میرویم و نمیرسیم. اگر هم روی حرکت و بحثهایی که در جزء لایتجزی که در شوارق مباحثه کردیم به آن تموج پایه برسیم، بله، وقتی به تموج پایه رسیدید با یک بسیط مواجه هستید، بسیطی که در این تموج پایه شما از این لحظه به بعد به نقطه زوال میپرید، تمام. بحث ما باز سر جای خودش هست یعنی مسامحات برای کندی دستگاه ماست، برای ضعف دستگاه تشخیص ماست، اگر دقیق شد نفس الامرش یک لحظه بیشتر نیست، قبل وصول و بعد وصول …
شاگرد: بحثی که فرمودید در تفاوت بین دو روایت از این جهت نیست که بگوییم روایت اول، بحث اماریتش تا بحث دوم پر رنگتر است؟
استاد: بله احسنت. عدهای از آقایان هم اشاره فرمودند؛ من همین منظورم بود. کسی که روایت اول را میخواند «للیلة الماضیة» امام تعبیر میفرمایند ذهن سراغ اماریت میرود یعنی «للیلة الماضیة» سوال من را کمرنگ میکند و روی سرش میزند، میگوید خب حالا زوال لحظه باشد یا نباشد، امام دارند میفرمایند «للیلة الماضیة» اما روایت دوم الان این جهت سوال ما پررنگ تر میشود و اگر بگوییم مقصود از روایت اول هم همان مقصود عبارت دوم است حساب، حساب دیگری است. عبارت دوم چیست؟ کاری به شب ندارند، حضرت میفرمایند «إذا رئی الهلال قبل الزوال فذلک الیوم من شوال» ببینید دیگر اماریت این که دیشب و هلال برای دیشب است این ها مطرح نیست لذا این دو تا مقصود من همین است. علاوه بر این که آن تعاکس را هم دارد میرساند «للیلة الماضیة هذا لایوم للشهر المستقبل» ماضی، مستقبل! بیان این دو تا روایت برعکس همدیگر میشود. او میگوید للیلة الماضیة، روایت دوم جای ماضی، مستقبل میگذارد اما آن جا میگفت شبِ ماضی، این روایت میگذارد شهر مستقبل؛ چون شهر و ماضی این دو تا به همدیگر مربوط هستند، بیان برعکس میشود.
شاگرد: ملاک کدام میشود؟ ملاک اماریت بودن یا نبودن است؟
برو به 0:50:31
استاد: من گمانم این است که اگر بعدا بتوانیم برای کره زمین که میخواهیم کل شبانهروز را … مقدمهاش را خدمتتان عرض بکنم عرض من یک کلمه است رویش تامل کنید.
ما وقتی سر و کارمان با هلال است یک لحظات داریم و یک شب و روز داریم، از نظر فنی در علم هیئت این ها واضح است، مقارنه شمس و قمر در وقت 28 و 29 ماه، آن لحظهای که مرکز خورشید با مرکز قمر در یک سطح قرار میگیرد که مقارنه میگوییم، آن لحظه باز یک لحظه است؛ در یک سطح درنظر بگیرید، دو تا مرکز، مرکز قمر و مرکز شمس در یک سطح میآیند این را مقارنه میگوییم، مقارنه یک لحظه است بعد قمر از خورشید فاصله میگیرد، سرعتش و آن حرکتش سریعتر است، یک دور دوباره برمیگردد تا به آن مقارنه برسد، مقارنه ثبوتی نسبت به ثوابت 27 روز و خردهای میشود که شهر نجومی میگوییم، مقارنه نسبت به شمس و دید ما و آن حرکتی هم که شمس دارد، 29 روز و خردهای میشود؛ پس ما آن چیزی که تکوینا داریم فاصله لحظات -حتی ثانیههایش معلوم است- لحظات بین قرار گرفتن دو تا نقطه هم سطح همدیگر هستند ما این ها را تکوینا داریم، ثانیههایش هم معلوم است، چند هزار ثانیه بین این مقارنه تا مقارنه بعدی است، صحبت سر این است که این را داریم اما این لحظات این لحظه کی است؟ یک وقتش ساعت 10 صبح میافتد، یک وقتش شب میافتد. کره زمین شب و روز دارد، بلاد ارض، شب و روز دارند، ما میخواهیم این فاصله زمانی که متشکل از لحظات هستند را با شبانهروزی که شب حدودا 12 ساعت، روز هم 12 ساعت است، تطبیق بدهیم. این اساس کار ما بود.
آن وقت این که شما میفرمایید اماریت دارد یا ندارد، ما وقتی میخواهیم آن لحظات را با یک نظم قابل قبول روی بقاء ارض پیاده بکنیم که بگوییم این لحظاتی که الان 29 روز و خردهای شد، کجا را شب اول قرار بدهیم؟ کجا را روز اول قرار بدهیم؟ نسبت به کره این خیلی کار میبرد. هنوز دارم عرض میکنم ولی روی این کار بکنید بعدا به ذهنتان باید تصور کامل و روشنی داشته باشید تا جلو برویم.
والحمدلله رب العالمین وصلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین
پایان
تگ: فاضل سراب، محقق سبزواری، رویت قبل زوال، رویت هلال، الموید زیدی، ناصر اطروش، متوکل عباسی، احمد بن حنبل، ابن تیمیه، تاریخ مساله رویت قبل از زوال، لحظه ای بودن زوال، دایره هندیه، علم امام، عصمت امام، قصیده دعبل، مامون عباسی، ابراهیم بن هاشم،نواقص علم رجال، وثاقت، توثیق ابراهیم بن هاشم.
[1] رؤيت هلال، ج3، ص: 1969
.[2] رؤيت هلال، ج3، ص: 1969-1971
[3] . رجال نجاشی، ص١۶ مدخل ١٨، و العباره هکذا«و أصحابنا يقولون: أول من نشر حديث الكوفيين بقم هو»
[4] شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد ؛ ج2 ؛ ص286
[5] . بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج1، ص: 304 ح 6- حدثنا يعقوب بن يزيد عن ابن أبي عمير عن إبراهيم بن عبد الحميد عن أبي حمزة الثمالي عن أبي جعفر ع قال قال علي ع لقد علمني رسول الله ص ألف باب كل باب فتح ألف باب.
[6] . تاریخ الطبری ج۴ ص٢٣. فقال: يا بن عَبَّاسٍ، أَتَدْرِي مَا مَنَعَ قَوْمَكُمْ مِنْهُمْ بَعْدَ مُحَمَّدٍ؟ فَكَرِهْتُ أَنْ أُجِيبَهُ، فَقُلْتُ: إِنْ لَمْ أَكُنْ أَدْرِي فَأَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ يُدْرِينِي، فَقَالَ عُمَرُ: كَرِهُوا أَنْ يَجْمَعُوا لَكُمُ النُّبُوَّةَ وَالْخِلافَةَ، فَتَبَجَّحُوا عَلَى قَوْمِكُمْ بَجَحًا بَجَحًا، فَاخْتَارَتْ قُرَيْشٌ لأَنُفْسِهَا فَأَصَابَتْ وَوُفِّقَتْ فَقُلْتُ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، إِنْ تَأْذَنْ لِي فِي الْكَلامِ، وَتُمِطْ عَنِّي الْغَضَبَ تكلمت.فقال: تكلم يا بن عَبَّاسٍ، فَقُلْتُ: أَمَّا قَوْلُكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ: اخْتَارَتْ قُرَيْشٌ لأَنْفُسِهَا فَأَصَابَتْ وَوُفِّقَتْ، فَلَوْ أَنَّ قُرَيْشًا اخْتَارَتْ لأَنْفُسِهَا حَيْثُ اخْتَارَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ لَهَا لَكَانَ الصَّوَابُ بِيَدِهَا غَيْرَ مَرْدُودٍ وَلا مَحْسُودٍ وَأَمَّا قَوْلُكَ: إِنَّهُمْ كَرِهُوا أَنْ تَكُونَ لَنَا النُّبُوَّةُ وَالْخِلافَةُ، فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ وَصَفَ قَوْمًا بِالْكَرَاهِيَةِ فَقَالَ: «ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَرِهُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ.
[7] . تهذیب الکمال مزی ج٢١ ص١۵٠.
[8] . http://amafhhjm.ir/wp/almobin/Amafhhjm/q-tfs-033-033-homfatemah/q-tfs-033-033-ahlbayt-14-10019.html