1. صفحه اصلی
  2. /
  3. شرح
  4. /
  5. درس فقه(٧)-زوال؛ لحظه یا قطعه زمانی

بسم الله الرحمن الرحیم

جلسه ٧: ١۴٠٠/٠۶/٢٨

تاریخ مسأله رویت قبل از زوال

عبارت مصابیح  علامه بحرالعلوم را می‎خواندیم؛ در صفحه دوم می‎فرمودند که «و الأقرب اعتبار الرؤية قبل الزوال في الصوم و الإفطار معا، كما ذهب إليه السيّد و من وافقه.»[1] از نکات خوبی که جلوتر عرض کردم این که آن کسی که محکم به میدان آمد و میخش قول خلاف مشهور را کوبید، محقق سبزواری صاحب ذخیره بودند و لذا هم فاضل سراب محمد ابن عبدالفتاح که رساله‎شان در این کتاب رویت هلال هست- به عنوان شاید اولین رساله باشد که مستقلا در رویت قبل از زوال نوشته شده است شماره رساله در کتاب رویت هلال، 4 یا 5 است، چون قبلش دو تا روایت اقرب و … را آورده است- شاگرد صاحب ذخیره رد استادشان نوشته است.

یک نکته‎ای که در رساله شاگردشان هست این است که استاد فرمودند که سید مرتضی رضوان الله علیه اخبار آحاد قائل نیستند، می‎گویند این‎ها ظنون است، اخبار آحاد ظنون … پس این که گفتند که «و هو قولُ علیٍّ صلوات الله علیه» معلوم می‎شود که نزد سید قطعی بوده است، در این رساله این را به صاحب ذخیره نسبت می‎دهند.

خب. سید که خبر واحد را قبول ندارند وقتی جزمی بگویند «هو قول علیِّ علیه السلام» معلوم می‎شود برای سید قطعی بوده که نظر امیرالمومنین صلوات الله علیه این است که «إذا رئی قبل الزوال و هذا الیوم من الشهر الآتی» بعد خود صاحب ذخیره، استاد خود همان فاضل سراب، ایشان می‎گویند این جور در نمی‎آید خلاصه ما نمی‎توانیم که قاطع بودن سید در این نسبت که به امیرالمومنین دادند می‎گوییم مطلب تمام است، چرا؟ چون خود شیخ، شاگرد خودشان خلافش را می‎گویند، آن هم به اجماع نسبت به امیرالمومنین می‎دهند. جالب بود همان سوالی که در ذهن من بود که من به خاطر آن سوال سراغ عبارت الناصریات رفتم که بدانم خود سید چه گفتند بعد به این مشکل عبارت معنا کردن برخورد کردیم، آن جا هم به این صورت مطرح شده است که حتی سید مقابل شیخ ادعای قطع دارند و جالبش همان است که عرض کردم خود شیخ در همان نقل اجماع «اللیلة القابلة» دارند، همان جایی هم که سید دنبالش می‎گویند که صحابه اجماع دارند، همان جا در خلاف شیخ اجماع صحابه از «اللیلة القابلة» دارند، این چیز کمی نیست که شاگرد و استاد هر دو دارند اجماع صحابه را می‎گویند و تعبیر هم «القابلة» است. بعدا هم مثل فاضل خراسانی متحیر بمانند که  خب! سید که اخبار آحاد قبول ندارند، چطور با قطع به امام امیرالمومنین نسبت دادند که حضرت قائل به این هستند که «و إذا رئی قبل الزوال فهو للیلة الماضیة». البته این اولین رساله‎ای که نوشته شده راجع به بحث این روایاتی که الان می‎خواهیم داخلش بشویم نیست، چون صاحب ذخیره بحث‎هایی را سر آن روایت ابن قیس بردند که حالا بعد می‎رسیم لذا این دو تا روایت ما در این اولین رساله رویت هلال اصلا بحثی نشده است، به عبارت دیگر معلوم بوده که این دو تا روایت موید قول سید است ولی تتها عیبی که دارد اعراض الاصحاب است؛ در واقع گفتند که اصحاب که اعراض کردند ما دیگر سرش بحثی نداریم و الا از نظر دلالت واضح است.

 

برو به 0:05:00

بررسی روایت رویت قبل از زوال در کلام سید بحر العلوم

و يدلّ عليه الأخبار المستفيضة:

منها: ما رواه ثقة الإسلام الكليني، عن عليّ بن إبراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن حمّاد، عن أبي عبد الله عليه السّلام، قال: إذا رأوا الهلال قبل الزوال فهو للّيلة الماضية، و إذا رأوه بعد الزوال فهو للّيلة المستقبلة.

و ليس في طريق الرواية من يتوقّف في توثيقه سوى إبراهيم بن هاشم، فإنّ المشهور عدّ هذا الحديث من جهته من الحسان، و لكن في أعلى درجات الحسن. و الأصحّ أنّ الخبر لا يخرج من جهته عن الصحّة، كما اختاره جملة من المتأخّرين؛ لتصريح العلّامة بصحّة جملة من الأسانيد المشتملة عليه، و كذا الشهيد الثاني فقد ذكر- في مسألة عدّ السخال من ‌حين النتاج في حول الزكاة، بعد ذكره رواية زرارة المشتملة على إبراهيم بن هاشم:- «أنّ هذا الطريق صحيح و أنّ العمل بها متّجه» و في مسألة نفي اعتبار يمين العبد مع مالكه: «أنّه مستفاد من أحاديث صحيحة، منها صحيحة منصور بن حازم» ثمّ ساق الرواية، و في طريقها إبراهيم بن هاشم.

و يؤيّده ما نقله الصدوق عن شيخه أحمد بن محمّد بن الحسن بن الوليد، أنّه كان يقول: كتب يونس بن عبد الرحمن كلّها صحيحة يعتمد عليها، إلّا ما ينفرد به محمّد بن عيسى عن يونس.و كذا اعتماد أجلّة الأصحاب و ثقاتهم و مدحهم إيّاه بكثرة الرواية، و أنّه أوّل من نشر أحاديث الكوفيّين بقم، و قد قال الصادق عليه السّلام: «اعرفوا منازل الرجال بقدر روايتهم عنّا».

و منها: ما رواه الشيخ، عن سعد بن عبد الله، عن أبي جعفر، عن أبي طالب عبد الله بن الصلت، عن الحسن بن عليّ بن فضّال، عن عبيد بن زرارة و عبد الله بن بكير، قالا: قال أبو عبد الله عليه السّلام:

إذا رئي الهلال قبل الزوال فذلك اليوم من شوّال، و إذا رئي بعد الزوال فذلك اليوم من شهر رمضان.[2]

«و يدلّ عليه الأخبار المستفيضة:» الان شاید 6 تا 7 تا خبر مستفیضه ذکر کردند، حدودش به دست می‎آید. حالا شاید بیشتر هم منظورشان بوده ولی اصل المستفیض که فرمودند- شاید هم بحث تعداد تواتر و استفاضه  هم باشد -حالا این جا مثلا 5 تا 6 تا دیگر اطلاق استفاضه شده است. این طور تعبیری را من در رساله‎های دیگر یادم نمی‎آید که حالا ببینیم کس دیگری هم مثل سیدبحرالعلوم تعبیر استفاضه کردند یا نه.

«و يدلّ عليه الأخبار المستفيضة:

منها: ما رواه ثقة الإسلام الكليني، عن عليّ بن إبراهيم، عن أبيه، عن ابن أبي عمير، عن حمّاد، عن أبي عبد الله عليه السّلام، قال: إذا رأوا الهلال قبل الزوال فهو للّيلة الماضية، و إذا رأوه بعد الزوال فهو للّيلة المستقبلة.» خب این روایت اول حسنه حماد بود که مدام تکرار شد، حسنه به چه کسی؟ «عن أبیه» ابراهیم بن هاشم پدر علی بن ابراهیم است، دومی هم که روایت عبید بن زراره است که حالا می‎رسیم.

بررسی سند روایت حماد

«و ليس في طريق الرواية من يتوقّف في توثيقه سوى إبراهيم بن هاشم، فإنّ المشهور عدّ هذا الحديث من جهته من الحسان، و لكن في أعلى درجات الحُسن.» خب این‎ها از چیزهایی است که آدم وقتی برخورد می‎کند با آن فطرتش احساس می‎کند که تدوین رجال کلاسیک و تصحیح و تحسین کلاسیک یک مشکلی دارد، مثل کسی که آمده «هو الذی نشر احادیث الکوفیین فی قم»[3] قمی که این قدر دقیق بودند، سخت‎گیر بودند، او بیاید «نشر احادیث» اجازه داشته باشد، پسرشان هم … بعد بگوییم که حالا معلوم نیست ما نمی‎دانیم موثق هست یانه.

شاگرد: ما پرسیدیم گفتند کتاب ها را روی گاری چیزی گذاشته آورده است.( خنده حضار) گفتیم نمی‌شه که.

استاد: بله حتی کتاب هم اگر نباشد، طبق قدیم اصول روایی هم اگر بوده در پارچه‎های حریر بوده آن هم باز خیلی  کار داره،یک بار استقلالی می‎خواهد تا بیاورد.

بله، عرض کنم که «و الأصحّ أنّ الخبر لا يخرج من جهته عن الصحّة كما اختاره جملة من المتأخّرين؛ لتصريح العلّامة بصحّة جملة من الأسانيد المشتملة عليه، و كذا الشهيد الثاني» این ها بزرگانی هستند که این تقسیم رباعی عمل می‎کنند، خیلی هم دقیق «و كذا الشهيد الثاني فقد ذكر- في مسألة عدّ السخال» بزغاله‎های شیرخوار است که سنشان کم است، آیا این‎ها را  «من ‌حين النتاج في حول الزكاة» سال زکاتشان را که حساب می‎کنی از کی حساب بکنیم؟ آن روایت معروف که در کامل الزیارات، أمالی صدوق، در خصائص رضی آمده در ارشاد مفید هم هست، حالا چرا؟ وجوهی هست به ذهنم می‎آید.

در ارشاد اسم را «رجلٌ» گفتند و در کامل الزیارت همه هست که حضرت وقتی فرمودند که «سلونی قبل أن تفقدونی» سعد بن ابی وقاص گفت که به من خبر بده که چند تا مو در سر من هست؟ آن وقت حضرت فرمودند از عباراتی که شیعه می‎داند حضرت چه می‎گویند؟ فرمودند حبیب من رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم به من خبر دادند که همین روزی تو چنین سوالی می‎کنی، حضرت به من تعداد موهای تو را هم خبر دادند، این رمز است، شیعه می‎فهمند که حضرت چه دارد می‎گوید، حالا آن قضیه بماند، من شاهدش را بگویم که «و أنّ فی بیتک سخلاً یقتل ابن رسول الله»[4] و عمر سعد ملعون «و عمر یدرج بین یدیه یومئذٍ» هنوز کوچک بود و حضرت از عمرسعد ملعون به سخل تعبیر کردند، کوچک بود «یدرج» یعنی هنوز راه نمی‎رفت. منظور این طوری حضرت آن روز خبر دادند.

اصاله عقائد امامیه  و شواهد آن در صدر اسلام

شاگرد: فرمودید در این‌که تعداد موهایش را پیامبر فرمودند مقصودی داشتد که شیعه می‌داند آن مقصود چیست؟

 

برو به 0:10:30

استاد: علی ای حال ما علم امام علیه السلام را به صرف مکالمه و مشافهه نجوایی فیزیکی نمی‎دانیم، منحصر در این نمی‎دانیم و الا علوم بی‎نهایت در بی‎نهایت می‎شود، بی‎نهایت به توان بی‎نهایت را بخواهیم با زمان فیزیکی … «علّمنی رسول الله حرفاً من العلم ینفتح منه الف حرف»[5] أخبرنی چطور أخبرنی هست عرض کردم معارفی که شیعه دارند چیز دیگری است، الان خیلی مطلب خوبی را در همین صفحه ناصر کبیر ارسال کرده بودند حالا من تازه دیدم و سر فرصت برویم بخوانیم که یک کتابی از ناصر کبیر هست باز هم بحث‎های دیگر و همچنین بحث الموید بالله که دیروز صحبتش شد که مثلا دو تا برادر … شیخ الطائفه در مقدمه تهذیب از استادشان شیخ مفید نقل می‎کنند که این برادر رفت و دست از امامیه برداشت و عقیده‎اش را عوض کرد و زیدی شد؛ چرا؟ به خاطر این که شیعه می‎گویند شما با هم اختلاف دارید، خب در روایات شما که بیشتر اختلاف دارد، به تعبیر شیخ الطائفه هیچ فرعی نیست وارد می‎شوید مگر این که از چپ و راست احادیث متعارض. پس ما این جا نیامدیم که گرفتار ده‎ها حدیث متعارض و متناقض بشویم، در مقدمه تهذیب می‎آورند دیدم در پاورقی تهذیب دارد که «لم نجد ترجمته» یا «لم نظفر علی ترجمته له» خب این دو تا برادر، دو تا از سادات جلیل القدر حسنی بودند، پدرشان هم امامی بوده اما خب این دو تا برادر رفتند، بعدش هم در مازندران مفصل حاکم شدند، والی شدند، دم و دستگاهی از ریاست داشتند،  این‌طور که من در ذهنم هست.خب این‎ها از شیعه رفتند؛ ولی آیا روایات متعارض این طور است؟ اساس تشیع به واحد بودن روایات است؟ تشیع به این نیست، از روز اول عقیده امامیه این است که ما اختلافمان سر تحلیل غدیر است. شما می‎گویید غدیر یعنی حضرت گفتند دوستش می‎دارد، ما می‎گوییم  پیامبر از طرف خدا نصب امام کردند، زیدیه این را قائل هستند؟ ابدا! شما اگر امامی هستید باید در این بررسی بکنید، شما اگر این کلی را برای خودت صاف کردی که امام را باید خدا تعیین کند یا دیگری؛ دیگر مساله این که حدثنی فلان، قال فلان، تعارض دارد، این‎ها چیزهای فرعی است. من نمی‎دانم این‎ها را نقل کردند، تحلیلش برای من سخت است که بگوییم سختی امامی بوده، اعتقادات امامی دارد و صرفا به‌خاطر اختلاف روایات از شیعه گری دست برداشته. البته بهانه کردن اختلاف خوب است، آن را بهانه کند و بگوید ببینید شما چقدر اختلاف دارید، این بهانه کردن برای انجام مقصود خودش است و الا بگوییم که نه، چون من این تعارضات را دیدم، دست از اعتقاد امامیه برداشتند. چطور دیگران می‎فهمیدند.

عرض کردم مثلا الان حرم عسکریین سلام الله علیهما نشانه روشن بر اعتقادات ماست، این همه ائمه زیدیه را چند نفرشان را متوکل و امثاله را در سامراء زندانی کردند؟ می‎فهمیدند حرف آن‎ها چیست و مطلب چیست. یک فضایی روشن بود اما این جا صحیح بخاری و صحیح مسلم را شیعه‎ها رفتند پول دادند که اسم 12 امام در آن بیاورند؟ که حضرت فرمودند بعد از من 12 تا می‎آیند؟ عدد 12 شوخی است؟ الان در همین نقلی که ارسال کردند خیلی جالب است می‎گویند ناصر کبیر کتابی دارد که می‎گوید امام باید معصوم باشد، ناصر کبیر متوفای 304 است، خب حالا ما بیایم …. حرف زدن که آسان است من می‌گویم اصلا می‎دانید این نظریه عصمت امام کی آمده؟ در تشیع شیخ مفید نظریه عصمت امام را مطرح کرده است و اصلا قبلش نبوده است؛ گفتن چقدر آسان است! من می‎گویم زید را می‎شناسی؟ این 20 سالش است، گفتن آسان است که 20 سالش است همه می‎گویند فلانی می‎گوید این 20 سالش است، مقابلش باید چه کار کنند؟ با چه زحمتی بیایند بگویند این با فلانی صحبت کرد، سند دارد فلانی 30 سال پیش مرده، تو آن وقت چطور می‎گویی این 20 سالش است و حال آن که 30 سال پیش سند روشن داریم که درگشته است؟! چقدر باید حرف بزنند تا روشن بشود این کسی که دهان باز کرد گفت زید 20 سالش است؛ چقدر باید شاهد بیاورند که این 70 سالش است، حالا البته من که مکرر عرض کردم همین حرف‎ها هم برای جلا دادن حق، خوب است تا کسی می‎گوید شیخ مفید نظریه عصمت را آورده دارید این جا  را می‎خوانید یادداشت برداری می‎کنید، اختلاف زیدیه و امامیه که زمان مفید نبوده، از قبلش بوده، ناصر کبیر قبل از شیخ مفید سال‎ها بود که وفات کرده بود می‎گویند نظریه‎اش این است که امام باید معصوم باشد. حالا شیخ مفید درآورده؟ هزارها شاهد پیدا می‎شود، عرض کردم یکی دو تا نیست.

خلاصه، «لَسخلا» این چیز کمی نیست که حضرت فرمودند. این طوری که در ذهنم است خود معاویه برنامه‎ریزی کرد و می‎خواست نظر حضرت را ببیند، کسی را فرستاد در کوفه شایعه پخش کردند که معاویه مرد، حضرت آرام نشسته بود و مدام خبر پشت خبر آمد، نه مثل این که معاویه مرده است، دیدند حضرت آرام هستند بعد این که خیلی داغ شد فرمودند که معاویه نمرده و نخواهد مرد حتی «یملک هذا المُلک» رئیس هم می‎شود، خبر را پیش معاویه بردند که امیرالمومنین این خبر دروغی شایع را تایید نکرده و دل معاویه جمع شد؛ چرا دلش جمع شد؟ حالا ما بگوییم علم غیب امام بعدها درآمده است، معاویه این را می‎دانست، وقتی حضرت فرمودند دلش جمع شد، می‎دانست اهل بیت اهل دروغ نیستند و یک چیزی که می‎گویند پشتوانه الهی دارد و و… حالا شما شواهد را جمع کنید و بگویید.

حالا یک اشاره بکنم که حدیثی که طبری در تاریخ طبری دارد، برای هر منصفی کافی است که بفهمد غدیر قضیه الهی بوده یا یک چیز عرفی که توصیه معمولی باشد؛ من از تاریخ ابن خلدون سراغ این رفتم. ابن خلدون می‎گوید شیعه از روز اول می‎گفتند حق با ائمه اهل البیت است، «مبدأ دولة الشیعه» یک عنوان قشنگی در تاریخ ابن خلدون است. بعد می‎گوید که معلوم می‎شود در خود دل اهل بیت هم همین حرف‎ها از روز اول بود که این از آن مناظره و چیزی که بین ابن عباس و عمر شد می‎فهمیم که بوده، ابن خلدون نمی‎گوید چه بوده، فقط می‎گوید «تکلم ابن عباس بکلمة تعصب له عمر» یعنی خیلی عمر غضب کرد و ناراحت شد. گفتم چیست؟ کجاست؟ دنبالش  گشتم دیدم در تاریخ طبری است که ابن خلدون نیاورده است، کافی است دو تا کلمه که ابن عباس جواب عمر می‎دهد؛ بروید نگاه کنید این ها حیف است که وقتی  عمر می‎گوید که شما امامت را می‎خواستید. ابن عباس می‎گوید ما نخواستیم، خدا خواست. می‎گوید قوم شما «کرهوا ما أنزل الله»[6] ابن عباس دو آیه می‎آورد،تصریح در این است که قضیه امامت و قضیه غدیر، قضیه الهی است؛ این ها کافی نیست؟ در تاریخ طبری مناظره قدیمی بین ابن عباس و عمر. این مساله غدیر است یعنی از روز اول جریانش هم معلوم است.

خب عرض کنم که علی ای حال خود سامراء دلیل کافی برای این است که خلیفه عباسی می‎فهمید، 12 امام را او می‎دانست، شیعه‎ها به امثال بخاری و مسلم پول نداده بودند که حدیث 12 امام را بیاورند؛ حالا جلوتر بروید. شما می‎گویید که این زید 20 سالش است، می‎گوییم صحیح بخاری و مسلم هم این را آوردند، خود زیدیه سر این حدیث‎های 12 امام چه دستگاهی دارند که مقابل این باشد. خب یک جایی دیدم این بنی امیه به دروغگوها پول دادند حدیث 12 امام را جعل کردند، چقدر حرف زدن راحت است! بنی‎امیه می‎خواستند از خودشان 12 بزرگ درست کنند به دروغگوها پول دادند این حدیث را جعل کنند. بله یک دروغی در صحیح بخاری و مسلم آمده به پول بنی‎امیه؛ حرف زدن که آسان است. وقتی می‎روید می‎بینید، می‎بینید که ابن کثیر، ابن تیمیمه این سنی‎های خیلی مهم، این‎ها وقتی 12 را مطرح می‎کنند می‎گویند این بشارتی در تورات است. پول دادند به دروغگوها برای بنی‎امیه 12 تا درست کنند؟ یا عدد 12 سر از تورات درآورد؟ ببینید چقدر حرف ریشه‎دار می‎شود! بشارت خدا به حضرت اسماعیل در تورات است، ابن کثیر از ابن تیمیه می‎گوید، ابن تیمیه هم در منهاج السنة دارد. می‎گوید بسیاری از یهودی‎هایی که مسلمان می‎شوند بعد مسلمان شدن، می‎روند شیعه می‎شوند به خاطر همین حدیث 12امام. اما نمی‎دانند، اشتباه می‎کنند، امامان شیعه که امام نبودند، در خانه بودند، چطور امام می‎تواند در خانه باشد؟ بعد خودش که ردیف می‎کند یکی از آن‎ها را یزید می‌شمارد (خنده حضار).

ائمه‎ای که خدای متعال به حضرت اسماعیل علی نبینا و آله و علیه السلام بشارت داده به این که یک عظیمی در این امت است جناب یزید است. خود ابن تیمیه می‌گوید. این ها اتمام حجت نیست؟ خود علمای سنت به شدت اختلاف دارند که این 12 امام چه کسانی هستند؟ اگر بنی امیه می‎خواستند پول بدهند درست کنند خودشان هم بلد بودند مهره‎های 12 را بچینند، متواتر تاریخی می‎شد؛ چرا این قدر علمای اهل سنت خودشان گیر هستند، ابن کثیر را در البدایة ببینید، ده‎ها بحث پیش آمده، یک منصف می‎فهمد که عدد 12 ریشه از تورات دارد، ابن کثیر می‌گوید همین الان کسانی از اهل کتاب هستند که وقتی می‎پرسیم می‎گویند بله این در تورات ما هست؛ الان هم در ترجمه فارسی تورات بشارت به 12 هست.

عرض کنم که  «بعد ذكر کذا» ایشان می‎گویند ««أنّ هذا الطريق صحيح و أنّ العمل بها متّجه» و في مسألة نفي اعتبار يمين العبد مع مالكه:» که یمین عبد باید به اذن مولا باشد ««أنّه مستفاد من أحاديث صحيحة، منها صحيحة منصور بن حازم»» هم آن جا شهید تعبیر کردند «هذا الطریق صحیحٌ» که در آن ابراهیم بن هاشم بود و این جا هم می‎گویند صحیحه منصور بن حازم که باز طریق در آن ابراهیم بن هاشم هست «ثمّ ساق الرواية، و في طريقها إبراهيم بن هاشم»

بعضی نکات به ذهنم آمده هر چند در بین مباحثه است ولی ثبت می‌شود خوب است گفته شود. دو تا نکته در ذیل قصیده دعبل من به ذهنم آمده است، جایی هم ندیدم، اگر کسی تصریح کرده باشد خیلی خوب است، قصیده دعبل را شیعه و سنی مفصل دارند «خروج امام لا محالة» در کتاب‎های سنی هم مفصل هست حتی شاید در آن کتاب هست که می‎گوید شیعه‎ها به آن اضافه کردند  و من آن قصیده اصلی را می‎آورم، که این در همان جا هست. آن وقت معروف است که حضرت امام رضا علیه السلام برای خواندن این قصیده چه کارها کردند! بین خواندن  قصیده ایستادند، دستانشان را چه کردند، حالشان چه شد، پا شدند همه این‎ها بماند، یک روز بزرگی در دستگاه خلافت عباسی بود، روزی که دعبل قصیده را خواند. من عرضم این است که روایت 12 امام بود اما یکی از علل مهم دو تا اثر بعدی همین قصیده‎خوانی دعبل بود، یکی مأمون با اصرار دختر خودش را امام جواد سلام الله علیه داد، آن روز که گفت «خروجُ امامٍ» حضرت هم توضیح دادند، مامون هم گفت چه خوب است من جدی امّی آن مهدی موعود بشوم. این رمز  را من جایی ندیدم ولی موافق اعتبار است یعنی کسی که می‎داند این‎ها اهل دروغ نیستند، دعبل هم گفت یا بن رسول‎الله ما شنیدیم امامی از شما می‎آید، وعده دادند آن زمان، چقدر تا تولد حضرت مانده است! مأمون گفت خوب است، ما هم دختر را به پسر امام رضا می‎دهیم و ما هم جد اُمّی آن موعود می‎شویم.

این یک نکته؛ نکته دیگر این که متوکل، امام هادی سلام الله علیه را با زور از مدینه به سامراء آورد که تحت کنترل بگیرد، باز سببش قصیده دعبل بود یعنی این قضیه آن روز یک نقطه عطفی در بیت عباسی بود.

 

برو به 0:26:16

آن هایی که در کار مُلک هستند، آن نقاط اصلی که احساس خطر برای ملک است را خوب متوجه می‎شوند، آن روز دعبل چیزی را گفت که «خروج امامٍ لا محالة خارج»[7] صحبت سر نقض مُلک بود،[8] میخ این در دربار عباسی کوبیده شده بود. لذا متوکل این را می‎دانست در همان زمان این‎ها به دنیا آمدند برای همدیگر نقل می‎کردند، این دو تا اثر را اگر جایی دیدید گفته باشند، من خوشحال می‎شوم. قصیده آن دو تا کار را کرد؛ یکی این که دختر را با زور به امام داد برای این که جد اُمّی موعود بشود و یکی هم این که متوکل با زور حضرت را آورد.

متوکل نیاز نداشت کسانی دیگر را بیاورد، می‎دانست چه کسی را بیاورد. در آن مقدمه مسند احمدبن حنبل هست، احمد بن حنبل را متوکل برای سامرا خواست، گفت این جا دربار است، بیا این جا تحدیث کن، وقتی رفت، مدتی ماند و برگشت، در مقدمه مسند هست که از او آوردند، من اصل قدیمی‎اش را دارم؛ احمد چه می‎گوید؟ این نقل خیلی عجیب است، یعنی این نقل ساده آیات باهرات برای حقانیت شیعه است، احمد یک مدت کوتاهی در سامراء ماند گفت این سامراء برای من یک زندان است، «یریدون أن یسجنونی» یا «هذا البلد سجنٌ لی» ول کرد رفت بغداد. یعنی او که تازه با تشریفات می‎خواستند شیخ الاسلام آن جا باشد، متوکل با احمد خیلی نزدیک بودند به خلاف مأمون که احمد 180 درجه راهشان دو تا بود، متوکل نه؛ می‎بینید که اهل سنت با متوکل خوب هستند به همین خاطر است. کاملا یکی بود؛ با تشریفات و ناز کردن آوردش و گفت این جا که زندان است؛ حالا ببینید که چه بر سر ائمه شیعه آوردند که این جا می‎آورد با زور هم نگه می‎دارد در جایی که او می‎گوید زندان است و ول می‎کند می‎رود. هنوز نتوانستند بروند، حرمشان هم آن جا مانده برای هر منصفی تا روزی که باشد که بفهمد دستگاه امامت یعنی چه؟ بشارت یعنی چه؟ عصمت یعنی چه؟ علم غیب یعنی چه؟ این ها شواهد است، از در و دیوار شواهد دارد، یکی دو تا نیست که حالا ما این اصیل‎ترین اعتقادات را که محور کار است بگوییم چون چند تا روایت بین اصول شیعه مثلا تعارض دارد، دیگر هیچی ول کنیم و برویم.خیلی تحلیلی است که جور در نمی‎آید.

«و يؤيّده ما نقله الصدوق عن شيخه أحمد بن محمّد بن الحسن بن الوليد» نمی‎ دانم نسخه سید، احمد را دارد یا ندارد؛ اگر ندارد که هیچی سهو مطبوعه است. اگر احمد در نسخه سید هست سهو القلم شده است ظاهرا. خود سید بحرالعلوم از اعاظم رجالیین، از بزرگترین علمای رجالی هستند ولی خب احمدبن حسن معاصر شیخ بودند و شاید شیخ صدوق یک روایت هم از ایشان نداشتند، پدر ایشان هستند که شیخ هستند. «و يؤيّده ما نقله الصدوق عن شيخه محمّد بن الحسن بن الوليد» نه پسر محمد بن حسن که استاد شیخ مفید بودند، شیخ مفید از احمد بن محمد بن حسن خیلی روایت دارند اما شیخ صدوق ندارند چون با هم بودند، معاصر بودند. «نقله الصدوق» هم در الفهرست شیخ هست؛ در الفهرست که «حکاه عنه» که در پاورقی هم آمده است که می‎گویند  «أنّه كان يقول: كتب يونس بن عبد الرحمن كلّها صحيحة يعتمد عليها، إلّا ما ينفرد به محمّد بن عيسى عن يونس.» که این عبارت فهرست شیخ به نقل از شیخ صدوق از استادشان محمد بن الحسن بن الولید است «و كذا اعتماد أجلّة الأصحاب و ثقاتهم و مدحهم إيّاه بكثرة الرواية» یعنی ابراهیم بن هاشم «و أنّه أوّل من نشر أحاديث الكوفيّين بقم، و قد قال الصادق عليه السّلام: «اعرفوا منازل الرجال بقدر روايتهم عنّا».» این یک چیزی است که الحمدلله شما بیشتر می‎دانید که ابراهیم بن هاشم واقعا اجل از این است که بخواهد راجع به بزرگواری ایشان بحث بشود ولی یک چیزی کلاسی که بخواهد طبق ضابطه جلو برود، ضابطه دیگر می‎گوییم باید لفظ ثقةٌ، سبطٌ، عینٌ باشد که حالا هم باید بررسی بشود همان اولی که این‎ها را می‎نوشتند خود این ضابطه ثقة را اول هم گذاشتند و نوشتند یا این ضابطه خودش بعدها کلاسیک شده است؟ اگر بعد شده باشد که باز تضعیف آن هست، خیلی تفاوت می‎کند، خود نویسنده عنایت نداشته است، قید احترازی در ذهنش نبوده که بیاورم یا نیاورم، به مناسبت می‎آورده است. خیلی خب این روایت اول. روایت دوم، روایت عبید است.

بررسی دلالی  دو روایت  رویت قبل از زوال

و منها: ما رواه الشيخ، عن سعد بن عبد الله، عن أبي جعفر، عن أبي طالب عبد الله بن الصلت، عن الحسن بن عليّ بن فضّال، عن عبيد بن زرارة و عبد الله بن بكير، قالا: قال أبو عبد الله عليه السّلام:

إذا رئي الهلال قبل الزوال فذلك اليوم من شوّال، و إذا رئي بعد الزوال فذلك اليوم من شهر رمضان.

این دو تا روایت مهمترین روایات باب است که از نظر سند علی ای حال مشکلی ندارد، آن‎هایی هم که خیلی تدقیق بکنند به ارتکاز خودشان، به وجدانشان می‎بینند این دو تا روایت مشکلی ندارد و کسانی هم که فقط رد می‎کنند می‎گویند اعراض الاصحاب، دیگر چیز دیگری نیست.

از حیث دلالت حالا الان شروع کار ماست؛ مرحوم شیخ طوسی چه توجیهی کردند الان می‎آید. فقط دو تا روایت را نگاه کنید، تفاوت لسان دو تا روایت را در چه می‎بینید؟ «إذا رأوا الهلال قبل الزوال فهو للیلة الماضیة و إذا رأوه بعد الزوال فهو للیلة المستقبلة»، «إذا رئی الهلال قبل الزوال فذلک الیوم من شوال، و اذا رئی بعد الزوال فذلک الیوم من شهر رمضان»؛ تفاوت لسانش در چه بود؟

شاگرد: دومی خاص است، اولی همه ماه‎ها را می‎گوید، این فقط ماه شوال را دارد می‎گوید.

شاگرد2: معلوم و مجهول بودن روایت؟

شاگرد3:  این بحث روز را مطرح کرده است، آن  شب.

استاد: این‎هایی که همه فرمودید بین این‎ها نکاتی است ولی همانی که دیروز …

شاگرد: عکس همدیگر شدند.

استاد: آن چیزی که جلسه قبل هم صحبتش شد. من آن مطلبی که در جلسه اول یا دوم مطرح کردم یادآوری کنم؛ در روایت اول سوالی که مطرح کردم که تا آخر هم کار با آن داریم، ما اصلا مباحثه می‎کنیم برای آن که ببینیم از این دو تا روایت صحیح با این تاریخ عظیمی که در بحث‎های علما دارد، می‎تواند یک ضابطه برای کره ارض بدهد یا نه؟ این را روز اول عرض کردم.

الان روایت اول درست است که زوال میزان شده و سوال من این بود که زوال یک لحظه است یا یک قطعه‎ای از زمان است؟ لحظه است. خب آیا وقتی از روایت اول استظهار می‎کنید، یک لحظه زوال، خب لحظه یک آن قبل دارد، یک آن بعد دارد وقتی که زوال یک لحظه است را میزان قرار می‎دهید «رُئی» قبل این لحظه، «رئی» بعد این لحظه؛ این می‎شود. با این حساب آیا این «للیلة الماضیة» اماریت پیدا می‎کند یا نه؟ عده‎ای این را می‎گویند، می‎گویند حضرت می‎فرمایند اگر قبل از زوال دیدید، معلوم می‏شود که دیشب هم قبل از غروب یا عند الغروب می‎توانستید ببینید، «إذا رئی بعد الزوال» معلوم می‏شود که دیگر دیشب نمی‎توانستید ببینید، برای امشب است و اماریت دارد برای امکان رویت دیشب. اگر زوال لحظه است وقتی تدقیق بکنید و جلو بروید می‎گویید یک آن، قبل از این آن، معلوم می‎شود دیشب می‎توانستید ببینید، یک لحظه بعد از این آن معلوم می‎شود نمی‎توانستید ببینید، ذهن عرف ابا دارد که برای سه آن مترتب، زوال یک آن است، آن قبلش دیده شد، می‎توانستید ببینید، آن بعدش نمی‎توانستید، این لسان با اماریت توافق ندارد. چرا؟ چون زوال لحظه است.

 

برو به 0:35:53

لحظه‌ای بودن زوال

شاگرد: وقتی در روایت رویت مطرح شده یک واقعه رصدی و نجومی را دارد مطرح می‎کند، در واقع اصلا نزدیک ظهر آن هم در این موقع، اصلا امکان رصد وجود ندارد، هلال‎های صبحگاهی خیلی فاصله است اگر یک آن هم بگیریم آن چیزی  که واقع می‏شود فاصله زیادی با زوال دارد. حتی بعد از زوال هم همین طور است، الان آن هایی که مثلا قبل از غروب رصد می‎کنند با تلسکوپ‏های 14 اینچ رصد می‎کنند آن هم نه واقعا موقع ظهر و لذا این واقعه نجومی را اگر کنار این رصد کردن در نظر بگیریم شاید خیلی استبعاد نداشته باشد.

استاد: فرمایش شما را من آن جلسه هم عرض کردم، فقط تعبیر کردم مثل تشنه‎ای که به آب می‎رسد، ان شاء الله بعد از این که خواستیم کل کره را نظم بدهیم، بلاهایی سر بشر آمده که خط زمان را در جغرافیا آوردند تا بتوانند تقویم را سامان بدهند، آن وقت این که حالا این قبل و بعد کار با نجوم دارد یا ندارد آن جا خودش را نشان می‎دهد، شما فعلا فرمایشتان را داشته باشد.

ولی من به عنوان سوال دارم بعضی را مطرح می‎کنم؛ حالا شما در مبنای خودتان جواب من را بدهید که شما زوال را یک قطعه‎ای از زمان می‎دانید مثلا 4 ساعت، 2 ساعت قبل از ظهر، 2 ساعت بعد از ظهر، این زوال است؟ «إذا رئی قبل» از دو ساعت از پیش از ظهر «فهو للیلة الماضیة إذا رئی بعد الزوال» یعنی بعد از 2 ساعت از ظهر؛ این طوری منظور شما از زوال است؟

شاگرد: زوال یک لحظه است.

استاد: پس شما قبول دارید که زوال یک لحظه است.

شاگرد: درست است ولی این رویت در واقع می‎آید این اماریت  را ایجاد می‎کند.

استاد: خب اگر آن بود که رویت رصدی نمی‏شد، حکیم چطوری می‏گوید؟ می‎گوید «إذا رئی عند الصباح فهو للیلة الماضیة إذا رئی عند المساء فهو للیلة ال…» این را می‎گویند؟ وقتی حکیم چیزی را امکان رصدی ندارد چرا بیاید یک آنی که آن، لغو است، لغوٌ فی الکلام. این آنْ که به قول شما قبل و بعدش را نمی‎توانیم ببینیم، لغو است که آن حکیمی که این کلام را القا می‎کند زوال را  بگوید.

شاگرد: لغویت لزومی ندارد حالا شما تعبیرصباح را قبل الزوال بکنید این خیلی قبیح است؟ استهجان عرفی دارد؟

استاد: چون زوال آنْ است، وقتی کلام محوریت به آنْ می‎دهد، قبل از زوال وبعد از زوال، شما می‎گویید نمی‏شود ببینند یک استبعاد خارجی می‎کنید، اگر بعدا خواستیم کل کره را یک نظم بدهیم، باید ببینیم حالا خیلی خوب شد همین آن قبل و آن بعدش برای نظم دادن تاریخ کل کره و این که روز و شب اول ماه را روشن بکنیم، به دردمان می‎خورد، آن وقت دیگر نمی‎گوییم مشکل رصدی دارد، آن وقت می‎بینیم دقیقا همین آنْ دارد حرف می‎زند، لغویت هم می‎گویند برای این که مقابل فرمایش ایشان، می‎گویند اصلا در روز که بالا آمد سه ساعت 4 ساعت هنوز به ظهر مانده هنوز کسی نمی‎تواند ماه ببیند. از آن طرف هم تا 3 ساعت 4 ساعت بعد از ظهر با این نور شدید کسی نمی‎توانند ماه ببیند. البته آن هم واردش نشدم، آن جا هم کسانی هستند چشم‎های تیزی دارند اصلا واقع می‎شده که در روز می‎بیینند بدون حتی تلسکوپی که زمان ما آمده، که محل ابتلای  امروز است. تلسکوپ هم در روز می‏شود ببینند یا نه آن جای خودش،  بله، نقطه دقیق ماه را کسی بداند، کسانی هستند که از نظر خبرویت هم چشم تیزی دارند و هم مرتب مأنوس با حرکت ماه بودند جایش را می‎دانند، نمی‎رود در آسمان وسیع آن هم با نور زیاد چشم  بیندازد بگوید نمی‎بینم؛ درست می‎رود همان جایی که می‎داند ماه این جا هست و می‎بیند.

 

برو به 0:40:11

شاگرد: بعضی احکام شرعی داریم که در رابطه با لحظه زوال، یعنی کأنه لحظه تلقی نمی‎کند چون یک فعلی را که مستغرق زمان هست را نسبت می‎دهد مثلا غسل در زمان زوال انجام بشود، غسل خودش یک عمل مستغرق زمان است.

استاد: بله! آن را بعدا می‎رسیم. عند الزوال، خود «عند» قطعه زمانی است اما خود زوال هم قطعه است؟ «إذا اغتسل عند الزوال» کلمه «عند»، قطعه زمانی درست می‎کند اما زوالش هم قطعه زمانی است؟

شاگرد: اگر قطعه باشد قبل هم می‎تواند داشته باشد، بعد هم می‎تواند داشته باشد.

استاد: زوال که قطعه نشد. شما می‎گویید «عند» قطعه شد. زوال قطعه شد یا نشد؟

شاگرد: چون آن جا چاره‎ای نداریم که قطعه‎ای بگیریم، مجبور هستیم بگیریم یعنی اصل را می‎خواهید بفرمایید که حتما لحظه است؟ می‎خواهم بگویم این ارتکازی که شما می‎فرمایید شاید کسی بیاید بگوید آن جایی که زوال استفاده می‏شود الزاما این ارتکازی که شما می‎فرمایید ممکن است در ذهنش شکل نگرفته باشد به خاطر این که کلمه زوال در جاهایی استفاده شده که …

استاد: یک جا بیاورید. «عند» قطعه داشت.

شاگرد: به قرینه «عند» زوال می‎فهمیم که زوال قطعه بوده و الا …

استاد: باز زوال قطعه نشده. شما می‎فرمایید به قرینه «عند»می‎فهمیم زوال قطعه بوده، می‎گویم قطعا به قرینه «عند» می‎فهمیم که زوال قطعه نیست، زوال که قطعه نشد، زوال همان لحظه بود، «عند زوال»! این مثال را دقت بکنید؛ یک متحرکی دارد می‎آید برسد وصل به دیوار بشود، از چیزهایی که می‎گویند در لحظه واقع می‏شود یکی انطلاق است و یکی وصول است، حرکت، تدریجی است، زمانبر است اما وصول یک متحرک به یک نقطه، لحظه وصول، آن دیگر آنی است، آن دیگر بُعد زمانی ندارد، نمی‎شود بگویند در آن قطعه کوچک زمان که او واصل شد، وصول طرف الزمان است، طرف الخط است؛ وصول این طوری است حالا وصول یک لحظه است یا چند لحظه است؟ ارتکاز خودتان از وصول را بگویید. دقیق هندسی دارد می‎رود و در آن حرکت خاص خودش با سرعت خاص به این سطح می‎رسد، وصول قطعه زمان است یا آنْ است؟ لحظه است؟

شاگرد: بله، لحظه است ولی زوال …

استاد: حالا اگر عرف بگویند نزد وصول این متحرک به این، این کار را بکن، اگر بگویند نزد، آن وصول از آنْ بودن افتاد یا نزد دارد قطعه قبل و بعدش را می‎رساند؟ نزدِ وصول این نقطه به این سطح این کار را بکن، کدام دارد قطعه زمان را می‌رساند؟ یعنی الان وصول از آنیت منقلب به قطعه زمان شد؟ یا وصول الان هم آن است، کلمه نزد، یک قطعه زمان درست می‎کند؟ عند الزوال باز زوال، آنْ است.

شاگرد:  شاید این تدقیق‎های علمی با ارتکاز قابل جمع نباشد، به اصطلاح تبیین علمی بله، ولی ارتکاز که بنظر می‎رسید منشأ فرمایشات شما باشد ارتکاز اگر قرار باشد که آن استغراق زمانی، زوال بفهمیم شاید خیلی ثابت نشود ولی با تدقیق ممکن است بگوییم این طوری است.

شاگرد2: تدقیق با تحلیل همان ارتکاز است و از چیز علاوه‎ای نیامده است.

شاگرد3: اگر زوال قطعه بود اصلاً «عند» نیاز ندارد.

شاگرد2: دارند تدقیق می‎کنند این طوری که نزد مردم از «عند» فهمیده می‌شود چیست؟

استاد: این بحث زوال را هنوز خیلی کار داریم، الان هم زمینه آن ها دارد فراهم می‏شود. بخواهیم که این جلسه به نهایت بحث برسیم، نه! بعدا هم می‎بینید روایاتی که آیا زوال یک قطعه هست یا نیست؟ من شواهدش  را می‎آورم که حضرت چوب براشتند گذاشتند یعنی یک چیزهایی مثل «زید الظل» شواهد بر خلاف فرمایش شما است. یعنی من بعدا عرض می‎کنم می‎بینید که رفتاری که هم عرف دارد و هم خود لغت دارد هم عملِ ائمه علیهم السلام، کاری که کردند، دیواری که حضرت در مسجد می‎ساختند، آن چوبی که امام علیه السلام خواستند و میزان گذاشتند، همه این‎‎ها دلالت بر این دارد که دایره هندیه و لحظه بودن زوال مورد تایید است، ارتکاز شما هم همین است.

شاگرد: شاخص که لحظه نمی‌شود.

استاد: حالا شما صبر کنید ببینید می‎شود یا نمی‎شود. شاخص برای ما و چشم ما نمی‎شود یعنی در آن تدقیق بکنید، عرف می‎گوید نه؟ یعنی اگر شما یک شاخص بگذارید کله‌اش 10 سانت باشد یک میله باشد با این که سرش را تیز بکنید مخروطی بکنید، عرف می‎گوید نه نه نه؟

شاگرد: آن مخروطی هم لحظه نمی‎شود.

 

برو به 0:45:50

استاد: اتفاقا با لحظه می‎شود، در دایره هندیه هندسی که در دایره هندیه در همه کتب فقهی هست، شما در دایره هندیه حتی دیگر نیازی به بالا رفتن سایه هم ندارید همین خط هندسی، سایه می‎آید روی یک شاخصی که سرش هم نقطه هست، نقطه را تیز می‎کنید سرش مخروطی است، سر تیز مخروطی را، سایه این نقطه مخروطی می‎آید می‎آید روی خط شمال و جنوب می‎رسد.

شاگرد: شما خودتان همین آنْ را که می‎فرمایید رصد کردید؟ از نظر علمی همین طوری است ولی این که رصد می‎کنید هم همین طوری می‎بینید. شما وقتی می‎بینید سر این نقطه به سر آن خط رسید احساس می‎کنید یک دقیقه، دو دقیقه یعنی واقعا زمان می‎برد،  منظور من از نظر رصدی هست، ولی از نظر علمی فرمایش شما واقعا متین است. ولی از نظر رصدی شما نگاه می‎کنید یعنی یک بازه‎ای  را می‎بینید.

استاد: نه مقصود من این نبود. الان شما می‎گویید وقتی روی این نقطه دقیق می‎آید یک دقیقه دو دقیقه این طرف آن طرف می‎شود. حالا اگر ماه بعد یک دستگاهی دقیقتر از دستگاه قبلی بیاورند، یک دقیقه شما که می‎گویید این طرف و آن طرف می‎شود نیم دقیقه می‏شود، یک ماه بعد باز یک دستگاه دقیق‎تری بیاورند… ما بچه بودیم ترازوهایی می‎دیدیم یک کیلو این طرف آن طرف می‎کشید(خنده حضار) دو تا چوبی  بود و این جا چیزی می‎گذاشت و یک سنگی هم آن طرف بود، باید بالا بروند، می‎گفتند ترازوهای علف کشی؛ یک کیلو این طرف آن طرف؛ الان هم ترازو آمده که یک باد را، یک پف بکنید نشان می‎دهد که این پف شما الان چه اندازه فشار به این آورد، این ترازو با آن میزانش دو تاست یا یکی است؟ یعنی آن می‎گوید، این نه؟ یا می‎گوید آن بزرگی هم که بود و یک کیلو این طرف آن طرف فرجه خطایش بود او هم هر چه دقیقتر بشود که رد نمی‎کند؛ عرض من همین است، شما هر چه دقیقتر بشوید زوال یک لحظه است، دارید به آن لحظه نزدیک میشوید حالا اگر روی پیوست‎ها جلو می‌روید می‌گویید تا بی‎نهایت می‎رویم و نمی‎رسیم. اگر هم روی حرکت و بحث‎هایی که در جزء لایتجزی  که در شوارق مباحثه کردیم به آن تموج پایه برسیم، بله، وقتی به تموج پایه رسیدید با یک بسیط مواجه هستید، بسیطی که در این تموج پایه شما از این لحظه به بعد به نقطه زوال می‎پرید، تمام. بحث ما باز سر جای خودش هست یعنی مسامحات برای کندی دستگاه ماست، برای ضعف دستگاه تشخیص ماست، اگر دقیق شد نفس الامرش یک لحظه بیشتر نیست، قبل وصول و بعد وصول …

شاگرد: بحثی که فرمودید در تفاوت بین دو روایت از این جهت نیست که بگوییم روایت اول، بحث اماریتش تا بحث دوم پر رنگتر است؟

استاد: بله احسنت. عده‎ای از آقایان هم اشاره فرمودند؛ من همین منظورم بود. کسی که روایت اول را می‎خواند «للیلة الماضیة» امام تعبیر می‎فرمایند ذهن سراغ اماریت می‎رود یعنی «للیلة الماضیة» سوال من را کمرنگ می‌‌کند و روی سرش می‎زند، می‎گوید خب حالا زوال لحظه باشد یا نباشد، امام دارند می‎فرمایند «للیلة الماضیة» اما روایت دوم الان این جهت سوال ما پررنگ تر می‎شود و اگر بگوییم مقصود از روایت اول هم همان مقصود عبارت دوم است حساب، حساب دیگری است. عبارت دوم چیست؟ کاری به شب ندارند، حضرت می‎فرمایند «إذا رئی الهلال قبل الزوال فذلک الیوم من شوال» ببینید دیگر اماریت این که دیشب و هلال برای دیشب است این ها مطرح نیست لذا این دو تا مقصود من همین است. علاوه بر این که آن تعاکس را هم دارد می‎رساند «للیلة الماضیة هذا لایوم للشهر المستقبل» ماضی، مستقبل! بیان این دو تا روایت برعکس همدیگر می‎شود. او می‎گوید للیلة الماضیة، روایت دوم جای ماضی، مستقبل می‎گذارد اما آن جا می‎‎گفت شبِ ماضی، این روایت می‎گذارد شهر مستقبل؛ چون شهر و ماضی این دو تا به همدیگر مربوط هستند، بیان برعکس می‎شود.

شاگرد: ملاک کدام می‎شود؟ ملاک اماریت بودن یا نبودن است؟

 

برو به 0:50:31

استاد: من گمانم این است که اگر بعدا بتوانیم برای کره زمین که می‎خواهیم کل شبانه‎روز را … مقدمه‎اش را خدمتتان عرض بکنم عرض من یک کلمه است رویش تامل کنید.

ما وقتی سر و کارمان با هلال است یک لحظات داریم و یک شب و روز داریم، از نظر فنی در علم هیئت این ها واضح است، مقارنه شمس و قمر در وقت 28 و 29 ماه، آن لحظه‎ای که مرکز خورشید با مرکز قمر در یک سطح قرار می‎گیرد که مقارنه می‎گوییم، آن لحظه باز یک لحظه است؛ در یک سطح درنظر بگیرید، دو تا مرکز، مرکز قمر و مرکز شمس در یک سطح می‎آیند این را مقارنه می‎گوییم، مقارنه یک لحظه است بعد قمر از خورشید فاصله می‎گیرد، سرعتش و آن حرکتش سریعتر است، یک دور دوباره برمی‎گردد تا به آن مقارنه برسد، مقارنه ثبوتی نسبت به ثوابت 27 روز و خرده‎ای می‎شود که شهر نجومی می‎گوییم، مقارنه نسبت به شمس و دید ما و آن حرکتی هم که شمس دارد، 29 روز و خرده‎ای می‏شود؛ پس ما آن چیزی که تکوینا داریم فاصله لحظات -حتی ثانیه‎هایش معلوم است- لحظات بین قرار گرفتن دو تا نقطه هم سطح همدیگر هستند ما این ها را تکوینا داریم، ثانیه‎هایش هم معلوم است، چند هزار ثانیه بین این مقارنه تا مقارنه بعدی است، صحبت سر این است که این را داریم اما این لحظات این لحظه کی است؟ یک وقتش ساعت 10 صبح می‎افتد، یک وقتش شب می‎افتد. کره زمین شب و روز دارد، بلاد ارض، شب و روز دارند، ما می‎خواهیم این فاصله زمانی که متشکل از لحظات هستند را با شبانه‎روزی که شب حدودا 12 ساعت، روز هم 12 ساعت است، تطبیق بدهیم.  این اساس کار ما بود.

آن وقت این که شما می‎فرمایید اماریت دارد یا ندارد، ما وقتی می‎خواهیم آن لحظات را با یک نظم قابل قبول روی بقاء ارض پیاده بکنیم که بگوییم این لحظاتی که الان 29 روز و خرده‎ای شد، کجا را شب اول قرار بدهیم؟ کجا را روز اول قرار بدهیم؟ نسبت به کره این خیلی کار می‎برد. هنوز دارم عرض می‎کنم ولی روی این کار بکنید بعدا به ذهنتان باید تصور کامل و روشنی داشته باشید تا جلو برویم.

والحمدلله رب العالمین وصلی الله علی محمد و آله الطیبین الطاهرین

 

پایان

تگ: فاضل سراب، محقق سبزواری، رویت قبل زوال، رویت هلال، الموید زیدی، ناصر اطروش، متوکل عباسی، احمد بن حنبل، ابن تیمیه، تاریخ مساله رویت قبل از زوال، لحظه ای بودن زوال، دایره هندیه، علم امام، عصمت امام، قصیده دعبل، مامون عباسی، ابراهیم بن هاشم،‌نواقص علم رجال، وثاقت، توثیق ابراهیم بن هاشم.

 


 

[1] رؤيت هلال، ج‌3، ص: 1969

.[2] رؤيت هلال، ج‌3، ص: 1969-1971

[3] . رجال نجاشی، ص١۶ مدخل ١٨، و العباره هکذا«و أصحابنا يقولون: أول من نشر حديث الكوفيين بقم هو»

[4] شرح نهج البلاغة لابن أبي الحديد ؛ ج‏2 ؛ ص286

[5] . بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج‏1، ص: 304 ح 6- حدثنا يعقوب بن يزيد عن ابن أبي عمير عن إبراهيم بن عبد الحميد عن أبي حمزة الثمالي عن أبي جعفر ع قال قال علي ع‏ لقد علمني‏ رسول‏ الله‏ ص‏ ألف باب كل باب فتح‏ ألف باب.

 

[6] . تاریخ الطبری ج۴ ص٢٣. فقال: يا بن عَبَّاسٍ، أَتَدْرِي مَا مَنَعَ قَوْمَكُمْ مِنْهُمْ بَعْدَ مُحَمَّدٍ؟ فَكَرِهْتُ أَنْ أُجِيبَهُ، فَقُلْتُ: إِنْ لَمْ أَكُنْ أَدْرِي فَأَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ يُدْرِينِي، فَقَالَ عُمَرُ: كَرِهُوا أَنْ يَجْمَعُوا لَكُمُ النُّبُوَّةَ وَالْخِلافَةَ، فَتَبَجَّحُوا عَلَى قَوْمِكُمْ بَجَحًا بَجَحًا، فَاخْتَارَتْ قُرَيْشٌ لأَنُفْسِهَا فَأَصَابَتْ وَوُفِّقَتْ فَقُلْتُ: يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ، إِنْ تَأْذَنْ لِي فِي الْكَلامِ، وَتُمِطْ عَنِّي الْغَضَبَ تكلمت.فقال: تكلم يا بن عَبَّاسٍ، فَقُلْتُ: أَمَّا قَوْلُكَ يَا أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ: اخْتَارَتْ قُرَيْشٌ لأَنْفُسِهَا فَأَصَابَتْ وَوُفِّقَتْ، فَلَوْ أَنَّ قُرَيْشًا اخْتَارَتْ لأَنْفُسِهَا حَيْثُ اخْتَارَ اللَّهُ عَزَّ وَجَلَّ لَهَا لَكَانَ الصَّوَابُ بِيَدِهَا غَيْرَ مَرْدُودٍ وَلا مَحْسُودٍ وَأَمَّا قَوْلُكَ: إِنَّهُمْ كَرِهُوا أَنْ تَكُونَ لَنَا النُّبُوَّةُ وَالْخِلافَةُ، فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَجَلَّ وَصَفَ قَوْمًا بِالْكَرَاهِيَةِ فَقَالَ: «ذلِكَ بِأَنَّهُمْ كَرِهُوا ما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأَحْبَطَ أَعْمالَهُمْ.

[7] . تهذیب الکمال مزی  ج٢١ ص١۵٠.

[8] . http://amafhhjm.ir/wp/almobin/Amafhhjm/q-tfs-033-033-homfatemah/q-tfs-033-033-ahlbayt-14-10019.html