بسم الله الرحمن الرحیم
هشدار
متن زیر که نسبتا با عجله برای نشست علمیای درباره تعدد قراءات در تاریخ ۲۲/۱/۱۴۰۱ (۹ رمضان المبارک ۱۴۴۳) آماده شده، برگرفته از بحثها (و نیز تلفیقی از یادداشتهایی) است که یکی از اساتید حوزه علمیه قم در حدود ۶ سال ارائه فرمودهاند؛ و نه حاوی همه بحثها و نه حاوی همه یادداشتهای مربوطه است و نه هنوز در یک انسجام کامل نگارش شده است؛ بلکه یک ساختار اولیهای تنظیم شد که آن بحثها و یادداشتها تا حد امکان در آن قرار داده شود و البته هم به لحاظ مواد (و هم تاحدود کمتری به لحاظ صورت و ساختار کلی) همچنان در حال تکمیل میباشد؛ و نحوه عبارتپردازی و حتی ارتباط بحثها در بسیاری از موارد باید بازبینی شود و مستندات بحث در بسیاری از موارد باید تکمیل گردد. از این رو، فعلا قابل استناد نیست؛ بلکه صرفا از این جهت که سیر بحثها و شواهد مهمی که ارائه میشود در اختیارتان باشد در اختیار شما قرار میگیرد. خواهشمند است این متن را بدون این مقدمه در اختیار کسی قرار ندهید.
ضمنا فایل صوتی نشست علمی مذکور را از طریق در پیوند زیر در فضای مجازی
یا از طریق پیوند مقابل در پیامرسان ایتا https://eitaa.com/souzanchi/1102 میتوانید دریافت کنید.
لطفا هرگونه نکته اصلاحی یا تکمیلی خود در خصوص هریک از بحثهای زیر در قسمت دیدگاه سایت مذکور ثبت، یا به ایمیل (hsouzanchi@yahoo.com) ارسال فرمایید.
فهرست مطالب
۱. عدم رواج قرائت عاصم به روایت حفص در بلاد غرب اسلامی کنونی.. 9
۲. عدم رواج قرائت عاصم به روایت حفص به عنوان متن اصلی در نسخههای خطی مصاحف تا قرن هفتم. 12
۳. عدم رواج قرائت عاصم به روایت حفص در تفاسیر به عنوان مهمترین قرائت تا قرن یازدهم. 15
۴. عدم ذکر حفص به عنوان راوی مهم عاصم در کتاب مهم و تاریخی «السبعه فی القراءات» 23
۵) انطباق زیارت آل یس و بسیاری از احادیث با قرائتی غیر از حفص از عاصم. 24
بخش اول: نزول قراءات متعدد و تحولات تاریخی این قراءات 42
فصل اول: وقوع تاریخی قراءات متعدد نزد عامه و خاصه. 42
الف. تصریحات علمای شیعه به اعتبار انتساب قراءات متعدد تا شخص رسول الله ص…. 44
ب. فتواهای فقها که التزام ایشان به تواتر قراءات تا معصوم را اثبات میکند. 58
۱) قرائت ملک و مالک و عدم تقیه و عدم سوال از ائمه ع. 59
۲) فتاویای که فقها هر دو قرائت را به عنوان قرائت صحیح قلمداد کردهاند: 67
۲-۱) وجود دو قرائت «یطّهّرن» و «یطْهرن» و فتاوی فقهای شیعه با در نظر گرفتن هردو. 67
۲-۲) کفاره صید برای شخص مُحرِم. 68
۲-۴) عدم ضرورت تعیین قرائت در مهریه و … 72
۳) ذکر دو قرائت مختلف در احادیث و هردو را از قرآن دانستن.. 73
الف. تصریح به تایید قراءات مختلف… 74
ب. پذیرش عملی قراءات متعدد در بیانات اهل بیت ع. 75
تبصره: اقسام احادیث ناظر به قراءات متعدد. 82
فصل دوم: معنای نزول قرآن بر حرف واحد و عدم تنافی آن با نزول بر سبعة احرف… 85
تکمله: خلط بین سبعه احرف و قراءات سبع. 104
فصل سوم: مروری بر تاریخ مصاحف و قراءات قرآن. 105
الف. تاریخ ظهور قرآن در جریان نزول این حقیقت در ظرف 23 سال. 106
۱. شواهد نزول متفاوت آیات… 106
۲. مباحث مربوط به عرضه اخیره 107
تکمله: اختلاف بالزیاده و النقصان. 108
ب. ظهور قرآن در مصاحف و رواج قراءات تا سال ۲۸. 108
ج. دوره بعد از ۲۸ تا حجاج (فرصتی برای رواج گسترده قرائت ابن مسعود: وضعیت مکه تا قبل از حجاج) 116
و. اقدام ابنمجاهد و پیروانش: شکلگیری قراءات سبع (گام دوم یکسانسازی) 120
۲. مخالفتها با ابنمجاهد و تدوین قراءات عشر. 123
ز. صنعت چاپ (گامسوم یکسانسازی) 124
بخش دوم: چرایی و چگونگی نزول و ابلاغ قراءات متعدد 126
فصل چهارم: جوهره قرآن (یکی از ثقلین) از منظر قرآن و اهل بیت ع (ثقل دیگر) 126
(یادداشت استاد) سبعة احرف قرآن کریم، زمینه ساز فرش الحروف کثیرة 126
فصل پنجم: چگونگی نزول و ابلاغ قراءات متعدد. 136
۲. نزول جمعی بر رسول الله و ابلاغ جداگانه. 137
۳. نزول جمعی و ابلاغ جمعی.. 137
فصل ششم: نقش وجود قراءات متعدد برای ممانعت از تحریف…. 137
الف. از بین بردن انگیزه تحریف… 139
ب. تبیین روایاتی که عدهای از آن برداشت تحریف کردهاند. 141
از مباحثی که از دیرباز درباره قرآن کریم مطرح بوده مساله وجود قراءات مختلف برای آیات قرآن و میزان و نحوه اعتبار آنهاست که این بحث تاریخ پرفراز و نشیبی را طی کرده است؛ فراز و نشیبهایی که گاه فرهنگ موضوع بحث را تا حدی تغییر داده که برخی اصطلاحات در زمانی معنایش با زمان دیگر تفاوت کرده و همین موجب سردرگمی بسیاری از بزرگان شده، تا حدی که گاه برخی از بزرگان بر اساس برداشتهایی از احادیثی که در این باب وارد شده گمان به تحریف قرآن پیدا کردهاند؛ باوری که به طور قطع با بسیاری از واقعیات میدانی ناسازگار است. مهمترینِ این واقعیات که جای هیچ تردیدی در تحریفناپذیری قرآن کریم نمیگذارد این است که قرائت و حفط قرآن کریم -برخلاف اغلب کتب آسمانی- از همان ابتدای نزول، در متن زندگی عادی مسلمانان وارد شد؛ نه فقط سورههای آن را در نمازهای روزانه میخواندند؛ بلکه در موقعیتهای مختلف (که بارزترین آن ماه رمضان است) به خواندن کامل آن (ختم قرآن) مبادرت میکردند؛ و لذا – برخلاف کتب آسمانی قبلی که فقط در اختیار معدود علمای دین بود و عموم مردم غالبا حشر و نشری با آن نداشتند – امکان این وجود نداشت که کسی بتواند در این متنی که به طور دائمی محل مراجعه اغلب مسلمانان بوده است، دستکاریای انجام دهد. اگر این را هم اضافه کنیم که علاوه بر این مراجعه عمومی به قرآن، در تاریخ اسلام از همان ابتدا و حتی پیش از شکلگیری طبقات متکلمان و فقها و …، طبقهای به اسم قراء پدید آمد که وظیفه خود را حفظ و آموزش حرف به حرف کلمات و عبارات قرآن کریم قرار داد و با دقتی بینظیر، به تعلیم و تعلم تمامی الفاظ و عبارات قرآن کریم، نه فقط در حد رعایت اعراب کلمات، بلکه با رعایت تمامی شیوههای ادای حروف (همچون اماله و اشمام و تفخیم و ترقیق و مَد و …) در روابط استاد-شاگردی اهتمام میورزیدند، فرض اینکه فرد یا عدهای بتوانند در چنین متنی دستکاریای ایجاد کنند فرضی است که فقط به ذهن کسی ممکن است خطور کند که اطلاعی از تاریخ عینی انتقال قرآن در طول قرنها ندارد.
با این حال، در دو مرحله تاریخی دو واقعه مهم رخ داد که ذهنیت جامعه ظرف حدود یک قرن چنان تغییری کرد که باورکردنش ساده نیست. این دو مرحله تاریخی موجب گردید که بعد از هر دو مرحله سوالات و ابهاماتی برای بسیاری از متخصصان هم پیش آید و حتی بسیاری از بزرگان دین، که به طور طبیعی متوجه این تغییر پاردایم ذهنی نبودند دچار سردرگمی شوند. یکی وقایع اقدامات ابن مجاهد با پشتوانه حکومتی بود در ممانعت از ترویج قراءات مختلف و انحصار قراءات متعددی که رواج داشت به هفت قرائت؛ و دومی استفاده از صنعت چاپ در نشر قرآن؛ و کمرنگ شدن همان هفت قرائت در بسیاری از جوامع اسلامی. این عوامل موجب گردیده که واقعیتی بسیار آشکار به نام وجود قراءات متعددی است که به طور متواتر از رسول الله روایت شده، امروزه از جانب برخی از بزرگان مورد تردید وحتی انکار قرار گرفته است؛ و این انکار عمومیت بیشتری پیدا کرده است!
البته این واقعیت (وجود قراءات متعدد برای قرآن)، که در طول تاریخ در اذهان بسیاری از علمای دین با حدیثی نبوی – با این مضمون که «نزل القرآن علی سبعة احرف»- گره خورده بود[1]، چالشهایی را از همان زمان پیامبر ص در ذهن برخی از مسلمانان ایجاد کرده بود؛ و به طور خاص بعد از قرن چهارم – بر اثر تغییر بستر اجتماعیای که با اقدامات ابنمجاهد و دیگرانی که از پشتوانه حکومتی برخوردار بود حاصل شده بود – وجود دو حدیث در یکی از معتبرترین کتب شیعی (کافی) – که ظاهرا این مدعای نزول قرآن بر سبعة احرف را زیر سوال میبرد و میفرمود: «نَزَلَ عَلَى حَرْفٍ وَاحِدٍ مِنْ عِنْدِ الْوَاحِدِ» – چالشی مضاعف در فضای علمای شیعه ایجاد میکرد.[2]
با اینکه بسیاری از بزرگان شیعه از قرن چهارم به بعد، در جمع بین دو دسته روایتِ «نزول بر حرف واحد» و «نزول بر سبعة احرف» درمانده میشدند[3]، اما رواج قراءات متعدد از قرآن کریم به نحو متواتر، چنان بود که تا قبل از پیدایش و استفاده از صنعت چاپ در نشر مصحف، که وضعیت تکقرائتی را در جوامع مسلمان گسترش داد، احدی از علمای شیعه یافت نشد که از حدیث «نزول واحد» برای رد «وجود قراءات متعدد متواتر» استفاده کند[4] و ظاهرا اول بار در قرن یازدهم است که این تعارض بین «حدیث حرف واحد» و «تعدد قراءات» مطرح شد و امثال مرحوم فیض کاشانی (۱۰۹۰) [5] و سید نعمت الله جزائری (متوفی 1۱۱۲) [6] از چنین تنافیای سخن گفتند؛ و خوشبختانه در کلام هر دو نفر شاهدی بر جدی بودن تعدد قراءات باقی مانده است: در صافی (فیض) روایت «کلا القرائتین حق» آمده (تفسير الصافي، ج1، ص158[7])، و در منبع الحیاة (جزائری) به نظر «جمهور و معظم المجتهدین من اصحابنا» بر تواتر تا پیامبر ص اعتراف شده است (منبع الحياة و حجية قول المجتهد من الأموات، ص71)[8]. اما متاسفانه با کم رنگ شدن سنت اقراء[9] قراءات متعددی که به نحو سینه به سینه به رسول الله ص میرسید از سویی، و نشر گسترده مصحف تکقرائتی بر اساس قرائت حفص از عاصم از سوی دیگر در بلاد شرق اسلامی، بتدریج برخی دیگر از بزرگان شیعه (بویژه مرحوم وحید، از علمای بزرگ اصولی) نیز جانب این برداشت معاصرین اخباری خود را گرفتند و حدیث نزول قرآن بر حرف واحد را نافی تعدد قراءات به حساب آوردند و قول «جمهور و معظم المجتهدین من اصحابنا» کمرنگ شد، و این فضا روز به روز در بستر عمومی علمای شیعه تقویت شد، تا حدی که اگر در قرن ششم مرحوم قطب راوندی با تعبیر «علی مذهبنا» قبول تعدد قراءات را به نظر رایج در مذهب شیعه نسبت میداد (فقه القرآن ج1، ص55)[10]، در قرن دوازدهم مرحوم وحید بهبهانی با استناد به حدیث «نزول بر حرف واحد»، با تعبیر «عندنا» وحدت قرائت را به نظر رایج در مذهب شیعه نسبت میدهد![11] و کار به جایی رسیده که امروزه برخی گمان میکنند قرائت حفص از عاصم تنها قرائت متواتری است که به پیامبر اکرم ص میرسد![12]
کمرنگ شدن سنت اقراء در میان شیعیان به معنای ترک کلی آن نبوده و نیست. مثلا از معاصران مرحوم آیت الله مرعشی نجفی به این سنت پایبند بوده و در کتاب اجازات خویش، از طرق خود به قراء مشهور (که طرق ایشان به پیامبر هم کاملا واضح است) هفت طریق را نقل کرده است؛ و همان ابتدا تصریح میکند که این غیر از طرقی بوده که برای ذکر حدیث به امیرالمومنین ع داشته است؛ و در انتهایش هم بیان میکند که اینجا را از باب اختصار آوردم و طرق من برای این قراءات منحصر به این طرق نیست (الاجازة الكبيرة، للسيد المرعشي النجفي (قده) ص454-۴۵۷)[13].
برای اینکه تفاوت فضایی که بعد از رواج استفاده از صنعت چاپ در بلاد اسلامی رقم خورد و ذهنیت بسیاری از معاصران را شکل داده، با فضای پیش از آن، بهتر معلوم شود خوب است در همین مقدمه به چهار واقعیت مهم تاریخی اشاره شود:
شروع رواج چنین گسترده مصحف عثمانی به روایت حفص از عاصم – که امروزه در اغلب بلاد شرق جهان اسلام، از جمله در خاورمیانه، رایج است- به زمان امپراطوری عثمانی برمیگردد. عثمانیها به دلایلی (از جمله، سهولت قرائت، و چهبسا حنفی بودن آنها و ارتباط ابوحنیفه با عاصم[14]، و …) قرآن بر اساس روایت «حفص» از قرائت «عاصم» را در بلاد تحت حکومت خود در تیراژ گسترده چاپ و منتشر کردند[15]؛ و با اینکه مثلا در بلاد شیعی همچون ایران، روایت شعبه از عاصم رایجتر بود[16]، اما بلاد شیعی هم در این راستا همراهی کردند، و عملا از حوالی قرن 11 هجری، اغلب مردم این مناطق فقط با نسخه هایی از قرآن که بر اساس روایت حفص از عاصم نقطه و اعراب گذاری شده بود انس گرفتند؛ و قراءات دیگر، عمدتا فقط توسط افراد علاقمند پیگیری شد؛ اما نکته مهم این است که همزمان در بلاد مغرب اسلامی (مانند الجزایر و مراکش و …) و ظاهرا به خاطر رواج فرقه مالکی از فرقههای اهل سنت در آن بلاد، قرآن با روایت «ورش» از قرائت «نافع» (قرائت اهل مدینه، که مالک هم مدنی است) رواج یافت و تاکنون در آن مناطق آن قرائت شیوع دارد. رواج گسترده تاریخی آن قرائت در این بلاد تا حدی است که هنگامی که سلفیهای مصر و عربستان کوشیدند مصاحف نوشته شده بر اساس روایت حفص از عاصم را در آنجا رواج دهند با موج مخالفتهای شدید مواجه شدند و امروزه در برخی از این کشورها رسما و طبق قانون خودشان، نهتنها چاپ نسخههای قرآن با روایت حفص از عاصم ممنوع است، بلکه حتی از ورود چنین نسخههایی به کشورشان جلوگیری میشود![17]
این بارزترین مورد بود وگرنه در سنگال، روایت سوسی از ابوعمرو (بصری) و ورش و قالون از نافع رواج دارد[18]؛ یا در سودان روایت دوری از قرائت ابوعمرو رواج دارد و در تونس هم قالون و ورش را میخوانند (به نقل از شهیدی پور در دومین نشست تخصصی جایگاه قرائت عاصم به روایت حفص نزد مسلمانان، ص۱۲۱)
در مقالهای اشاره شده است: «در عصر حاضر نیز چهار روایت در کشورهای اسلامی رایج است که عبارتند از: روایت حفص از عاصم (معظم بلاد اسلامی شامل آسیا، عراق و شرق افریقا). روایت ورش از نافع (بخشی از شمال افریقا، میانه و غرب آن و مصر). روایت قانون از نافع (لیبی، موریتانی، تونس، الجزایر). روایت دوری از ابوعمرو (سودان). مصاحف هر یک از این چهار روایت در کشورهای مذکور به طور رسمی چاپ و منتشر شده است» (الکلّاک، 1981م، ص47؛ به نقل از نگرشی بر قرائت عاصم به روایت شعبه و تأثیر آن برتفسیر شیعی در عهد صفویه؛ محمد رضا ستوده نیا)
دکتر کریمینیا، عضو هیات علمی بنیاد دایرةالمعارف اسلامی که متخصص نسخهشناسی مصاحف است و به گفته خودش در سال ۹۸ «در ۵ سال اخیر قریب به ۵ الی ۶ هزار نسخه خطی قرآنی را از نردیک، یا تصاویرشان را دیده» (اولین نشست تخصصی جایگاه قرائت عاصم به روایت حفص نزد مسلمانان، ص۳۰)، در جایی بیان داشتهاند[19]:
«از بررسیهایی که تا کنون در مصاحف کتابت شده در قرون نخست انجام گرفته، و بخشی از آنها در سلسله مقالات پیشین از صاحب این قلم، به انتشار رسیده است[20]، چنین درمییایم که عموم قرآنها و مصاحف کتابت شده در قرون نخست (به ویژه در مشرق جهان اسلام) به یک قرائت واحد از ابتدا تا انتها کتابت نشدهاند.» (نسخهشناسی مصاحف قرآنی (۱۲)؛ مرتضی کریمینیا؛ ص95[21]).[22]
ایشان در مقالهای دیگر درباره نسخهای از قرآن به قلم ابوسعد بغدادی (م۴۲۹) اظهار میدارند: «مانند اغلب نسخههای قرون چهارم تا هفتم هجری، این قرآن نیز به قرائتی مرکب و مختلط از قراءات مختلف نوشته شده است» (نسخهشناسی مصاحف قرآنی (۱۵)؛ مرتضی کریمینیا؛ ص۱۸)[23]
همچنین:
«قرآنهای کوفی در قرون نخست مطابق با یک قرائت معین و مشخص نوشته و اعراب گذاری نشدهاند. لذا هیچ گاه نمیتوان این نسخهها را به طور کامل مطابق با یک قرائت از میان قراء هفتگانه، دهگانه، یا یکی از قراءات شاذ دانست. در این نسخهها همواره ترکیبی از قراءات مختلف دیده میشود.[24] این امر کمابیش تا قرن پنجم هجری ادامه دارد و از آن پس به تدریج، کتابت قرآن مطابق با یک قرائت معین همراه با اشاره به برخی قراءات دیگر تداول مییابد» (نسخهشناسی مصاحف قرآنی (۱۵)؛ مرتضی کریمینیا؛ ص16)[25]
در گفتگویی که با ایشان داشتم تصریح کردند که:
«تا قرن چهارم و پنجم … متنها هیچیک بر اساس قراءات سبعه ثبت شده امروزی نیستند بلکه ترکیبی از [این] قراءات است که انسان مثلا حدس میزند اختیار ابوعبید [قاسم بن سلام] باشد یا اختیار ابوحاتم [سجستانی] یا … . اما در کنار همین اختیارها در حاشیه، قرائت دیگری را که خلاف آن اختیار بوده هم اشاره شده. اما از قرن پنجم و ششم خیلی رایج بوده که یک قرائت [از قراءات سبع] در متن ثبت شود و در حاشیه به سایر قراءات اشاره شود»
جالبتر این است که در موارد متعددی تصریح کردند که در میان این همه نسخههای خطی مصاحف، تا قرن ششم و هفتم حتی یک نسخه که متن اصلی آن، بر اساس قرائت حفص از عاصم تنظیم شده باشد ندیدهاند؛ یعنی نهتنها عمده نسخهها تا قرن هفتم صرفا بر اساس این قرائت نبوده، بلکه حتی این قرائت، رواجی به اندازه قراءات دیگر نداشته است:
«با توجه به رواج نداشتن کتابت قرآن بر اساس قرائت عاصم (به روایت حفص) در قرون نخست باید توجه داشت که قرآن ابوالبرکات نیز مانند اغلب نسخههای قرآنی ایرانی در فاصله قرون چهارم تا ششم مطابق با یکی از اختیارهای قرائتی (ابوعبید، ابوحاتم، ابن محیصن و …) کتابت و اعرابگذاری شده است. در این اختیارها رنگ و بوی قرائت ابوعمرو (از قراء سبعه) و یعقوب (از قراء عشره) از سایر قراء بیشتر دیده میشود. با این همه مواردی را نیز میتوان یافت که منحصرا با یکی دیگر از قراء سبعه مطابق باشد، اما هیچگاه قرائت مطابق با منفردات حفص از عاصم[26] را در آن نمیتوان یافت» (نسخهشناسی مصاحف قرآنی (۹)؛ مرتضی کریمینیا؛ ص1۵۷) [27]
یا در ضمن بحث از نسخه قرآنی ابوالحسن زنگی جشمی (قرن۶) بیان کردهاند:
یکی از ویژگیهای مهم قرآن زنگی جشمی آن است که خوشبختانه هیچ یک از خوانندگان شیعه و سنی اجزای مختلف این قرآن- از جمله ابونعیم بیهقی در سال 592هجری – حتی یک کلمه را در متن نسخه تغییر نداده و آن را مطابق با قرائت حفص از عاصم نکردهاند. روشن است که در اجزای مختلف نسخه زنگی جشمی متن قرآن به قرائت عاصم نیست. این امری کاملا متداول در قرآننویسی، دست کم تا قرن هفتم هجری بوده است. (نسخهشناسی مصاحف قرآنی (۷)؛ مرتضی کریمینیا؛ ص16) [28]
خواهیم دید با توجه به تحولاتی که بویژه از قرن چهارم رخ داد همه اینها امری کاملا طبیعی است.
در اینجا خوب است اشاره کنیم که از نظر ایشان نه تنها قرائت عاصم به روایت حفص مهمترین قرائت در نگارش مصاحف نبوده است؛ بلکه در قرون نخستین التزام به رسم مصاحف عثمانی هم در بسیاری از بلاد غلبه جدی نداشته است. ایشان در جایی میگویند:
«هیچیک از مصاحف قرآنی كهن در قرون نخست كه امروزه در اختیار ماست، با رسم و املای كنونی و رایج (موسوم به رسم عثمانی) مطابقت صد در صد ندارند. این امر بهویژه در ثبت یا حذف الف، شیوة كتابت همزه، نحوة نگارش واو و یاء بسیار مشهود است» (نسخهشناسی مصاحف قرآنی (۱۴)؛ مرتضی کریمینیا؛ ص۱۳۹)[29]
و به طور خاص، هنگام بررسی همان نسخه قرآنی ابوالحسن زنگی جشمی مینویسند:
«ویژگیهای کتابت ایرانی در رسم حروف و کلمات قرآن بسیار زیاد است. همچنین املای کلمات یا رسم ِ المصحف در این قرآن، مطابق با رسم قیاسی یا همان رسم املایی است و از نظام معروف به «رسم عثمانی» کاملا متفاوت است. این امری کاملا عادی در این قرون بهویژه در ایران فرهنگی قدیم بوده است..
کتابت قرآن با رسم قیاسی و املایی و نیز کتابت قرآن بر اساس قرائت غیر عاصم و غیر حفص، هر دو از امور متداول در ایران و مناطق بسیار دیگر در جهان اسلام بوده است. در این امر، میان شیعیان، اهل سنت، معتزله و سایر فرق و مذاهب اسلامی هیچ تفاوتی دیده نمیشود، خواه کاتب نسخه باشند یا واقف نسخه یا همچون ابونعیم بیهقی خواننده نسخه» (نسخهشناسی مصاحف قرآنی (۷)؛ مرتضی کریمینیا؛ ص1۸۷ و ۲۰۳)
اشاره به قراءات مختلف در هنگام تفسیر یک آيه تا قرن یازدهم بسیار رایج بوده (و البته هنوز نزد بسیاری از مفسران ادامه دارد) و شاید تا آن زمان نتوان تفسیری پیدا کرد که به قراءات مختلف نظر نداشته باشد و درحد جستجوهای ما تا قرن یازدهم[30] تنها مفسری که یافت شد که تواتر قراءات سبعه را منکر است ولی در عین حال از این قراءات در تفسیرش استفاده کرده، زمخشری است که نکته این است که وی اصلا با طبقات قراء آشنا نبوده و همین موضع وی بشدت از جانب بزرگان اهل سنت نیز مورد تخطئه واقع شده است.[31] جالب اینجاست که مبنای اغلب مفسرانی که تا قرن یازدهم به تفسیر قرآن پرداختهاند قرائت عاصم به روایت حفص نبوده است؛ بلکه به روایت حفص صرفا به عنوان یک قرائت در میان قراءات مختلف ارجاع دادهاند؛ و جالبتر اینکه وقتی به طور خاص در خصوص برخی از این مفسران بررسیای انجام شده، معلوم گردیده که اتفاقا قرائت عاصم به روایت حفص جزء مهمترین قراءات در ذهن آنها و در جامعهای که میزیستهاند نبوده است؛ چنانکه مثلا:
– در تحقیقی که درباره تفسیر مجمع البیان مرحوم طبرسی (م۵۴۸) انجام شده معلوم میشود که در بسیاری از مواردی که اختلاف قرائت وجود دارد، وی مبنای اصلی تفسیرش را قرائتی غیر از قرائت عاصم به روایت حفص گذاشته است، و حتی در موارد متعددی با اینکه قرائت حفص متفاوت بوده، به معنای متناسب با این قرائت حتی اشاره هم نکرده است و در مجموع تفسیر وی بیش از بر اساس قرائت ابوعمرو و ابن کثیر است (انتخاب قراءات از دیدگاه امینالاسلام طبرسی، ص۴۷-۵۱)؛ جالب اینجاست که نویسنده با ارائه شواهدی از نسخههای خطی مصاحف و نیز ترجمهها و تفاسیری که تا پیش از مرحوم طبرسی نوشته شده به این جمعبندی نیز میرسد که تا دوره وی هیچیک از قراءات هفتگانه مشهور در خراسان تعین نداشته است؛ هرچند تمایل به قرائت ابوعمرو بصری بیشتر بوده است.[32]
– ملا فتح الله کاشانی (متوفی ۹۸۸) – که در تفسیر اصلیاش (منهج الصادقين في إلزام المخالفين) به بسیاری از قراءات اشاره میکند- در خلاصهای که خودش از این تفسیر تنظیم کرده تصریح نموده است: «و از قرائت معتبره به روايت بكر از عاصم كه در ميان عجم شهرتى تمام دارد اختصار خواهد رفت و به بعضى كلمات كه حفص را با او طريق مخالفت و معنى كلام به سبب آن اختلاف تغيير مييابد اشارتى با او خواهد شد.» (خلاصه المنهج، ج1، ص3).
– طبق تحقیقی که چند سال قبل انجام شد معلوم شد طبری (م۳۱۰)، مفسر بزرگ اهل سنت که گفته شده در تفسیرش از حدود ۵۶ قرائت استفاده کرده و در موارد متعددی به برخی از قراءات عاصم اشاره کرده، با روایت حفص از قرائت عاصم آشنا نبوده است! (هریک از این قراء در برخی از آیات قراءاتی دارند که هیچ قاری دیگری آن کلمه یا عبارت را همانند وی قرائت نکرده است که به آن «مفردات…» یا «متفردات …» گویند. در این تحقیق معلوم شده که طبری به هیچ یک از متفردات حفص در تفسیر خود اشاره نکرده است.)[33]
– ابوحیان اندلسی (م۷۴۵) یکی دیگر از مفسران بزرگ اهل سنت که او نیز در تفسیرش به بسیاری از قراءات (نه فقط سبع و عشر، بلکه بسیاری از قراءات غیرمشهور و حتی مخالف مصحف عثمانی) اشاره میکند، در مقدمه تفسیرش سند بسیاری از این قراءات خود را (که سینه به سینه در سنت اقراء فراگرفته است) تا رسول الله ص برمیشمرد و افتخار میکند که در برخی از این سندها با ۱۲ یا ۱۳ واسطه به رسول الله میرسد؛ وی وقتی میخواهد سندهای متعدد خود تا قرائت ورش را ذکر کند، میگوید: «روایت ورش از نافع، قرائتی است در بلاد ما (اندلس) رواج دارد و از بچگی در مکتب خانهها آن را میآموزیم». (البحر المحيط في التفسير، ج1، ص۲۲-23)[34] و جالب اینجاست که وی گاه قرائت حفص را به عنوان قرائتی متمایز از قرائت جمهور[35] برمیشمرد (همان، ج9، ص51)[36].
چهار مورد فوق، مواردی بود که به طور خیلی آشکار میتوان عدم محوریت قرائت عاصم به روایت حفص را در فضای تفاسیر نشان داد؛ وگرنه کسانی که با تفاسیر تا قرن یازدهم مأنوس باشند حتما بارها با این واقعیت مواجه شده است که توضیحی که مفسر مربوطه در مقام تفسیر آیه شرح میدهد مطابق با قرائتی غیر از قرائت عاصم به روایت حفص است؛ و در این موارد گاه به این قرائت به عنوان «و قرئ …» اشاره شده؛ ویا گاه حتی به آن اشاره هم نشده است؛ از جمله نگاه کنید به:
معانی القران (فراء، م۲۰۷) ج2، ص377[37]؛ إعراب القرآن (نحاس، م۳۳۸)، ج1، ص197[38]؛ مفردات ألفاظ القرآن (راغب اصفهانی، م۵۰۲)، ص167 و ۱۴۵[39]، ص۴۲۳[40]، ص۴۵۷[41]، ص۷۹۹[42]؛ مفاتيح الغيب (تفسیر کبیر فخر رازی، م۶۰۶)، ج29، ص392[43]؛ أنوار التنزيل و أسرار التأويل (بیضاوی، م۶۹۲)، ج4، ص239[44]و ج5، ص178[45]؛ نهج البيان عن كشف معاني القرآن (شیبانی؛ قرن۷)، ج5، ص136[46]؛ الدر المنثور في التفسير بالمأثور (سیوطی، م۹۱۱)، ج6، ص161[47]؛ تفسير الصافي (فیض کاشانی، م۱۰۹۱)، ج2، ص217[48] و ج3، ص262[49] و ج4، ص252[50]و ج5، ص29[51] و ج5، ص121[52]؛ تفسير كنز الدقائق و بحر الغرائب (مشهدی، م1125)، ج10، ص446[53]
جالب اینجاست که ابنمجاهد (۲۴۵-۳۲۴) که مهمترین کسی است که در استقرار قراءات سبعه در میان قراءات مختلف نقش ایفا نمود و با نوشتن کتاب «السبعة فی القراءات» و پشتیبانی حکومتی در اوایل قرن چهارم کاری کرد که این قراءات هفتگانه رسمیت محوری پیدا کند و بقیه قراءات عقب رانده شوند (که در ادامه به تفصیل بیان خواهد شد) در همین کتاب مهمش، اگرچه هنگام نقل قرائت عاصم در آیات مختلف، بارها از حفص به عنوان یکی از راویان وی نام برده است، اما هنگامی که ظاهرا در مقام معرفی عاصم و اساتید و شاگردانش است، اشارهای به حفص به عنوان شاگرد وی نمیکند و فقط به روایت ابوبکر شعبه بن عیاش از عاصم اشاره میکند و وی را تنها راویای که در کوفه وی را به عنوان راوی عاصم خیلی جدی میگرفتند معرفی میکند (السبعة في القراءات، ص71[54])؛ و ظاهرا خودش هم در مقام تدریس قراءات، تنها به روایت شعبه از عاصم اشتغال داشته است[55]؛ و ظاهرا این ابوعمرو دانی (۳۷۱-۴۴۴) در کتاب «التیسیر فى القراءات السبع» است که وقتی در این مقام برمیآید که برای هر قاریای از قراء سبعه دو نفر را تثبیت کند، روایت حفص از عاصم را هم اضافه میکند[56] و شاطبی (590) هم در کتاب مهم الشاطبية (حرز الأماني ووجه التهاني في القراءات السبع) که این قراءات سبع را به شعر درآورد نیز همین مبنا را ادامه داد و حفص را هم در کنار شعبه به عنوان دو راوی مهم عاصم برشمرد (ابیات ۳۵ و ۳۶)[57] و در تاریخ به این صورت دو راوی برای هر قاری مشهور شد[58] (همچنین؛ر.ک: قراءات قرآن. فردریک لیم هویس، ص۳۴۲)[59] که حافظ در شعرش میگوید: «قرآن ز بر بخوانی با چهارده روایت».
در ابتدای زیارت آل یس (که مرحوم طبرسی آن را در الاحتجاج، ج۲، ص۴۹۳[60]، و ابن المشهدی آن را با سندی کامل و جالب در المزار الكبير، ص567[61] آورد) شروع زیارت این گونه است: «قُولُوا كَمَا قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: سَلَامٌ عَلَى آلِ يس»! و جالب است که آیه ۱۳۰ سوره صافات که در قرائت حفص به صورت «سَلامٌ عَلى إِلْياسين» تلفظ میشود؛ در قرائت نافع[62] – که هماینک نسخههای قرآنی منطبق بر آن در بلاد غرب آفریقا فراوان است – به صورت «سَلامٌ عَلى آلِ ياسين» تلفظ میشود؛ و جالبتر اینجاست که نهتنها در متون شیعه دهها حدیث از ائمه اطهار ع روایت شده است که توضیح دادهاند که چون مقصود از «یس» در قرآن حضرت محمد ص است، پس مقصود از «آل یاسین» در این آیه، آل محمد ص می باشند[63] – تا حدی که شیخ صدوق در معانیالاخبار (ص۱۲۲-۱۲۳) برای «معنى آل ياسين» بابی باز کرده در آنجا، نه فقط از اهل بیت ع، بلکه از ابن عباس و ابومالک غفاری و ابوعبدالرحمن سلمی و حتی عمر بن خطاب همین را روایت کرده است[64]-؛ بلکه بقدری این قرائت در اهل سنت هم شیوع داشته که در کتب اهل سنت بارها از امثال ابنعباس و مجاهد و کلبی در ذیل این آیه، عین همین توضیح (مقصود از «آل یاسین» در این آیه، آل محمد ص می باشند) آمده است.[65]
این مساله نه فقط در این زیارت، بلکه در بسیاری از احادیث دیده میشود که اساسا مبنای تفسیر یا استشهاد امام ع قرائتی غیر از قرائت حفص از عاصم بوده است.
متاسفانه غفلت از این تحولی که از قرن یازدهم تدریجا در جوامع اسلامی رخ داد، موجب شد که از این زمان بتدریج تلقی انکار اعتبار این قراءات متعدد از قرآن در فضای شیعه تقویت شود.
اعتبار و بلکه متواتر بودن بسیاری از قراءات (سبع، و حتی عشر)، نهتنها نزد مفسران، بلکه در اقوال بسیاری از فقها نیز مورد تاکید بوده است[66] ؛ چنانکه در بحث قرائت حمد و سوره در نماز تقریبا همه فقها (جز معدودی از افراد در یکی دو قرن اخیر) قرائت بر اساس هریک از قراءات سبع (یا عشر) را مجاز دانستهاند با عباراتی شبیه «علی الوجه المنقول بالتواتر»[67] یا «لا يثبت قرآنا الا بالنقل المتواتر»[68] از این مساله یاد کردهاند؛ که از باب نمونه تصریح به این تواتر را در کلمات شیخ طوسی، علامه حلی، شهید اول، محقق کرکی، شهید ثانی، مقدس اردبیلی، صاحب مدارک و شیخ بهایی بوفور میتوان مشاهده کرد.[69] در حدی که جستجو شد تا پیش از قرن یازدهم، تنها عالم شیعهای که صریحا تواتر قراءات سبع را منکر شده رضیالدین استرآبادی معروف به «شیخ رضی» و «نجمالائمه» (متوفی بعد از ۶۸۸) در کتابی نحوی (شرح کافیه) است که البته هیچ دلیلی برای این تردیدش نیاورده و محققان این موضع وی را تحت تاثیر زمخشری دانستهاند[70]. این در قرن یازدهم (همزمان با گسترش استفاده از صنعت چاپ در نشر قرآن) است که کمکم مناقشاتی درباره اعتبار و تواتر این قراءات متعدد مطرح میشود (مثلا محقق سبزواری (م۱۰۹۰) در ذخيرة المعاد في شرح الإرشاد، ج2، ص273) [71] تا جایی که برخی از علما (مانند سید نعمه الله جزائری (م۱۱۱۲)) صریحا به انکار اعتبار و تواتر قراءات میپردازند؛ و ظاهرا از آنجا که تاکید بر تواتر قراءات سبع و بلکه عشر در کلمات قدما بسیار دیده میشد، در همین ایام باب توجیهی باز شد که این تواتر، تواتر تا زمان قراء مذکور بوده است؛ نه تا شخص پیامبر ص!
جالب است که این ادعا ابتدا در سخنان امثال مجلسی اول (م۱۰۷۰) به عنوان یک احتمال مطرح میشود (روضة المتقين في شرح من لا يحضره الفقيه (ط – القديمة)، ج1، ص260)[72]؛ اما کمکم در سخنان امثال مجلسی دوم (م۱۱۱۰) حالت قطعیت به خود میگیرد (ملاذ الأخيار في فهم تهذيب الأخبار، ج1، ص299[73])؛ در ابتدا این قول تقویت میشد که از میان این قرائتها تنها یکی (آن هم لا علی التعیین) درست است (مثلا سخنان ملا محمد صالح مازندرانی (م۱۰۸۰) در شرح الكافي-الأصول و الروضة ج11، ص70-71[74])؛ اما با رواج صنعت چاپ و عدم آگاهی از بلاد غرب اسلامی (مانند بسیاری از بلاد آفریقا که در آنجا قرائت نافع رواج دارد) بعد از دو سه قرن کمکم این ذهنیت در برخی از معاصرین پیدا میشود که تنها قرائت متواتر صحیح همین قرائت حفص از عاصم بوده است![75]
در واقع در فضای شیعه، اول اخباریون (سید نعمة الله جزائری و فیض کاشانی و …) این ادعا (انکار تواتر قرائات متعدد تا پیامبر ص به خاطر روایت نزول قرآن بر حرف واحد) را مطرح میکنند که هرچند همان زمان هم بزرگی مثل شیخ حر عاملی (صاحب وسائل الشیعه، م۱۱۰۴) بشدت در مقابل آنها میایستد و کتاب تواتر القرآن را مینویسد[76]، اما این فضا را بتدریج در میان اخباریون مستقر میشود و تا شارح وافیه (سید صدر، که رویکرد اخباری داشته ولی استاد مرحوم وحید بهبهانی بوده) همین فضا ادامه دارد؛ و متاسفانه مرحوم وحید هم که به خاطر فضای جدیدی که بعد از صنعت چاپ پدید آمده از این سابقه آگاهی خوبی نداشته با این فضا همراهی میکند که این کار باعث میشود که بتدریج نه فقط در میان اخباریون، بلکه در همان مجتهدانی که به قول سید نعمة الله جزايری معظمشان تا پیش از این بر تواتر قراءات سبع یا عشر اصرار داشتهاند نیز فضای تلقی تکقرائتی از قرآن کریم رایج گردد؛ تا حدی که وقتی صاحب مفتاح الکرامه (شاگرد وحید) که فرد بسیار متتبعی بوده و میدیده که اجماع علمای شیعه بر تواتر قراءات تا زمان رسول الله ص قابل انکار نیست، وقتی در کتابش میخواهد درباره این تواتر بحث کند کاملا دست به عصا سخن میگوید (مفتاح الكرامة في شرح قواعد العلامة (ط – الحديثة)، ج7، ص215-220). در واقع بعد از قرن دوازدهم ما شاهد فضای بسیار جدید و متفاوتی نسبت به گذشته هستیم که برای پیشبرد صحیح بحث باید به این ذهنیت نادرستی که در این دو سه قرن اخیر پیدا شده توجه داشته باشیم که مبادا این ذهنیت، بر واقعیت و فهمی که علما پیش از آن داشته اند سایه بیندازد و مانع فهم درست وقایع شود.
در معاصرین (دو سه دهه اخیر) دیده میشود که برخی در مقام توجیه رواج انحصاری حفص از عاصم، مکرر به رواج خود عاصم (که روایت شعبه از وی در برخی مناطق رواج جدی داشته) اشاره میکنند؛ که این اوج بی اطلاعی ایشان از بحث قراءات را نشان میدهد. خوب است اشاره کنیم که برخی تعداد اختلافات شعبه و حفص (دو راوی مشهور عاصم) را ۵۴۰ مورد برشمرده و مدعی اند که این اختلاف از اختلاف قرائت بین خود عاصم و دیگران گاه بیشتر است. (دومین نشست تخصصی جایگاه قرائت عاصم به روایت حفص نزد مسلمانان، ص ).
این بحث را در دو بخش بررسی خواهیم کرد:
بخش اول به اثبات نزول قراءات متعدد از جانب خداوند و مواجهههایی که در طول تاریخ با این قراءات انجام شد اختصاص دارد؛ در واقع، چون این ذهنیتی که بیان شد متاسفانه در بسیاری از علما هم امروزه رواج یافته ناچاریم قبل از پرداختن به تحولاتی که رخ داد ابتدا شواهدی بر انتساب اطمینانبخش تعدادی از این قراءات تا شخص پیامبر ص ارائه دهیم (فصل اول)؛ و بعد از اینکه معلوم شد تعدد قراءاتی که به پیامبر ص برسد واقعیت انکارناپذیر تاریخی است، به سراغ تحولات تاریخیای خواهیم رفت که موجب صدور روایت نزول بر حرف واحد شد، تا بستر صدور این روایت معلوم شود؛ و آنگاه خواهیم داد که این چالشی که بین این روایت و روایات نزول بر سبعه احرف و تعدد قراءات رخ داده، ناشی از فهم نادرستی از این روایت و فهم ناصوابی از وضعیت تعدد قراءات بوده است که و با توجه به عوض شدن بستر اجتماعی، این چنین خطاهایی در برداشتها کاملا طبیعی میباشد؛ و در حقیقت نه فقط وجود قراءات متعدد منافاتی با نزول قرآن بر حرف واحد ندارد (= تصحیح خطایی که از قرن ۱۲ به بعد در مواجهه با تعدد قراءات رخ داد)، بلکه دو دسته روایات فوق هم واقعا قابل جمع است (تصحیح خطایی که از قرن چهارم به بعد در متعارض دیدن این دو دسته روایت رخ داد) (فصل دوم)؛ و نهایتا بعد از اینکه صورت مساله وضوح کافی پیدا کرد، یکبار دیگر جریان تاریخ نزول قرآن و نحوه رواج قراءات و مصاحف مختلف در طول تاریخ را با شواهد کافی مرور خواهیم کرد که در این مرور نشان خواهیم داد که در مقطعی از تاریخ، قراءات ساختگیای که برگرفته از کلام رسول الله ص نباشد (الاختلاف من قبل الرواة؛ جواز مترادفگویی برای قرآن) نیز پیدا شد، اما چگونه این جریان، مدیریت و عملا حذف شد؛ و از قرن چهارم به بعد نزد تمام مسلمانان تنها قرائتی معتبر است که واقعا از جانب شخص رسول الله ص ادا شده باشد (فصل سوم).
بدین ترتیب، بخش اول صرفا در مقام گزارشی تاریخی از یک پدیده به نام «نزول قرآن کریم با قراءات متعدد» هستیم؛ و هدف اصلی این بخش آن است که نشان داده شود که اولا به لحاظ تاریخی، وقوع قراءات متعددی که به شخص رسول الله ص برگردد قابل انکار نیست؛ و ثانیا مواجهههای مسلمانان با این پدیده چه فراز و فرودهایی داشته است.
بعد از اینکه معلوم شد که اصل نزول قراءات متعدد و ابلاغ آن توسط خود پیامبر اکرم ص به عنوان یک واقعیت عینی تاریخی جای تردید ندارد، در بخش دوم به سراغ تبیین چرایی و چگونگی امکان و وقوع این پدیده خواهیم رفت. این فصل از این جهت ضرورت دارد که بسیاری از انکارهایی که نسبت به تعدد قراءات رخ داده است، ناشی از این بوده که متناسب با تصور و انتظاری که از نزول وحی داشتهاند وقوع این واقعیت (نزول قراءات متعدد و رواج بیش از یک قرائت الهی در میان مسلمانان) را محال و ناممکن، ولذا آن را مستلزم تحریف قرآن قلمداد میکردهاند؛ و عمده اشکالات مخالفان، بیش از اینکه ریشه در شواهد تاریخی داشته باشد، به این پیشفرض ذهنی برگشت میکرده است؛ از این رو به نظر میرسد مناسب باشد پس از اینکه معلوم شد که به لحاظ شواهد تاریخی اصل اینکه چنین واقعیتی رخ داده قابل انکار نیست، مناسب باشد تبیینی از معقولیت و امکانپذیری چنین واقعهای ارائه شود؛ تا پیشفرضی که مانع پذیرش این واقعیت عینی بود مرتفع گردد؛ یعنی اینکه نشان دهیم اولا نزول قراءات متعدد در عالم ثبوت چه محمل و حتی چه ضرورتی می تواند داشته باشد (و به طور خاص معنای عمیق حدیث نزول قرآن بر هفت حرف چه میتواند باشد)؛ که در اینجا بحثهایی در خصوص حقیقت قرآن از نگاه خود قرآن و اهل بیت مطرح خواهد شد (فصل چهارم)؛ و ثانیا در عالم اثبات، نزول قراءات متعدد بر سامعهی پیامبر ص؛ و سپس نحوه رساندن این قراءات متعدد از جانب پیامبر ص به مخاطبانشان چگونه میتوانسته باشد؛ آیا حتما باید آیه چند بار نازل میشده (که البته وجود شأن نزول های متعدد معتبر برای برخی از آیات شاهدی بر وقوع این مطلب – لااقل در خصوص برخی از آیات- است؛ و این سادهترین روش برای تعدد قراءات بوده است) یا طرق دیگری هم فرض دارد که آيه در همان ابتدا با چند عبارت بر پیامبر ص نازل شود؛ و پیامبر ص برای افراد مختلف قراءات متعدد را مطرح میکرده؛ و حتی در مواردی خاص (مثلا برای حضرت امیر ع) خود پیامبر ص هم با یکبار القا چند قرائت را به مخاطب خود منتقل میکرده است (فصل پنجم)؛ و نهایتا چگونه خود نزول همین قراءات متعدد توانست با از بین بردن مهمترین انگیزه تحریف، عاملی بسیار مهم و اساسی در جلوگیری از وقوع تحریف در این آخرین کتاب آسمانی باشد؛ و چگونه عدم وقوع تحریف در قرآن با احادیثی که بسیاری از بزرگان از آنها بوی تحریف قرآن استشمام کردهاند (همچون احادیثی که تنها جمعکننده کامل قرآن را حضرت امیر ع معرفی میکند ویا از تعبیر «یأتی بقرآن جدید» در مورد امام زمان ع ویا وجود قرآنی خاص نزد اهل بیت و منع کردن دیگران از قرائت آن تا پیش از ظهور سخن به میان میآورد) جمع میشود (فصل ششم).
مساله اصلی این بخش آن است که در گام اول با بررسی شواهد عینی تاریخی (بویژه در منابع شیعی) نشان دهد که وقوع قراءات متعددی که به شخص رسول الله ص برگردد قابل انکار نیست؛ و در گام بعد به تفصیل به این مساله بپردازد که مواجهههای مسلمانان با این پدیده چه فراز و فرودهایی داشته است؛ که غفلت از این فراز و فرودها موجب بروز تحلیلهای ناصوابی در طول تاریخ گردیده است؛ به نحوی که کسی که بر این فراز و فرودها آگاه باشد بسیاری از مطالبی را که در نگاه اول به عنوان تناقضگویی یا تعارض در روایات تاریخی قلمداد میشود براحتی با هم قابل جمع میبیند.
در بحثهای قبل دست کم پنج دلیل بر وجود و رواج قراءات متعددی در میان مسلمانان (همرتبه بودن یا مهمتر بودن بسیاری از آنها از روایت حفص از عاصم) در تاریخ اسلام بیان شد که همگی به طور ضمنی دلالت بر اعتبار داشتن قراءاتی علاوه بر قرائت حفص از عاصم دارد:
و اشاره شد که برخی در دوسه قرن اخیر مدعی شدهاند که اعتبار این قراءات متعدد هفتگانه یا دهگانه تنها تا زمان خود این قراء است. اگرچه نادرستی این ادعا برای کسانی که در عرصه قراءات مطالعه جدی داشته باشند واضح است، اما قبل از نشان دادن شواهدی میدانی بر باطل بودن این مدعا، خوب است اشاره شود که چنین توجیهی صرفا در قرون اخیر پیدا شده و سیاق کلمات قدما بخوبی نشان میدهد که آنان که از تواتر یا اعتبار این قراءات سخن میگفتهاند این را تا شخص پیامبر ص میدانستهاند؛ لیکن برای دفع دخل مقدر در ادامه جملاتی از علمای بزرگ در اعتقاد به تواتر این قراءات تا شخص رسول الله ص تقدیم میشود؛ علمایی که اتفاقا در عرصههای مورد نظر خود بسیار سختگیر بوده و براحتی ادعای تواتر بر مطلبی نمیکردهاند.
لازم به ذکر است کسانی که در تواتر این قراءات خدشه میکنند، عموما پیشفرضشان این است که تنها یک قرائت از جانب خداوند و رسول الله ص به سوی مردم ارائه شده؛ و البته اشکالشان فقط در جایی پیاده میشود که این قراءات متفاوتند؛ وگرنه در محلهایی که این قراءات مشترکند – که اگر از مواردی که اختلاف در معنی تاثیری ندارد، صرف نظر کنیم، شاید بیش از ۹۸ درصدکلمات و آیات قرآن را شامل شود – هیچکس نمیتواند منکر تواتر این قراءات تا رسول الله ص شود؛ مثلا وقتی ما چندین قرائت ناظر به کلمه «ملک» در آیه «ملک یوم الدین» داریم، و در میان این همه قراءت هیچکدام در خصوص عبارت «یوم الدین» هیچ اختلافی نکردهاند، قطعا عبارت «یوم الدین» به نحو متواتر به رسول الله ص ختم میشود.
طبق پنج مطلبی که در بالا اشاره شد، لازمه این ادعا که فقط قرائت حفص از عاصم معتبر باشد، وقوع حدی از تحریف (کم و زیاد شدن) در قرآن است! زیرا لااقل تا قرن یازدهم شیوع قراءات دیگر، اگر بیش از شیوع این قرائت نبوده، قطعا کمتر نبوده است.
از این رو، کسانی مثل برخی اخباریون قرن یازدهم (مانند سید نعمت الله جزايری) که در شیعه صریحا به انکار تواتر و اعتبار الهی این قراءات اقدام کردند[77]، به سمت قبول تحریف قرآن متمایل شدهاند؛ اما آنچه عجیب است انکار تواتر و اعتبار وحیانیِ این قراءات متعدد از جانب علمایی است که بشدت تحریف قرآن را رد میکنند. به تعبیر دیگر، با توجه به این واقعیت تاریخی که این قرائت تا قرن یازدهم صرفا یک قرائت در عرض بقیه، و بلکه گاه کماهمیتتر از بقیه بوده، اقتضای منطقیِ انکار اعتبار قراءات غیرحفص، قبول وقوع حدی از تحریف در قرآن کریم است؛ پس انکار تحریف از سویی، و انکار تواتر قراءات غیرحفص از سوی دیگر، شاهدی است بر نقص و ضعف اطلاعات این بزرگان از واقعیت تاریخی تعدد قراءات. ما در اینحا درصددیم نشان دهیم که نزول قراءات متعدد از سوی خداوند (و به تبع آن قبول تعدد قراءات وحیانی) نهتنها هیچ تلازمی با تحریف ندارد؛ بلکه از عواملی بوده که عملا مانع وقوع تحریف شده است.
چنانکه بیان شد مساله اعتبار قراءات تا شخص رسول الله ص به لحاظ تاریخی برای کسانی که با مساله قراءات و بویژه «سنت إقراء» آشنا باشند بسیار واضح است و این قاریان معروف (مثل قراء سبعه) از این جهت نامشان برده شده که اینان، هم قرائتشان را نزد بسیاری از تابعین فراگرفته و بر آنها عرضه کردهاند، و هم بیشتر به آموزش قرائتی اهتمام داشتند که این قرائت در میان عمده مردم بلاد آنان و شهرهای نزدیک آنان، بسیار رایج بوده است (السبعة في القراءات، ص87)[78]؛ مثلا:
– اگر عاصم میگوید این قرائتی را که به حفص آموزش دادم، از ابوعبدالرحمن سلمی و او از امام علی ع و ایشان از رسول الله ص گرفته است، علمای این علم تصریح میکنند که وی این دو نفر واسطه را به عنوان دو نفر شاخصی که قرائتی را به افراد فراوانی تعلیم دادهاند مطرح کرده (جامع البيان في القراءات السبع، ابوعمرو دانی، ج1، ص129[79])، و از این رو در بسیاری از کتب علم قراءات نشان دادهاند که خود این واسطهها مطالب را از چندین نفر گرفتهاند؛ مثلا از خود ابوعبدالرحمن سلمی نقل شده که پیامبر ص افراد را مینشاند و آیات قرآن را دهتا دهتا به آنها تعلیم میداد [یعنی این نبوده که صرفا افراد در هنگام شأن نزول آیات را بشنوند؛ بلکه پیامبر به طور خاص آیات را به آفراد مختلف تعلیم میداد]؛ و خود ابوعبدالرحمن سلمی هم چهل سال در مسجد کوفه کرسی تدریس داشت و نقل شده که او هم قرائت قرآنی را که از صحابه مذکور یادگرفته بود ده آیه ده آیه، یا بیست آیه بیست آیه به مخاطبان آموزش میداد [یعنی فقط عاصم نبوده] (السبعة في القراءات، ص6۷-۶۹[80]) و ابوحیان اندلسی نیز وقتی برخی از سلسله سندهای خود را به ابوعبدالرحمن سلمی میرساند در همین سندهایش نشان میدهد که سلمی قرائت خود را [دست کم] از حضرت علی ع و عثمان و زید بن ثابت و أبیّ بن کعب و ابن مسعود فراگرفته و بر آنها عرضه کرده است (البحر المحيط في التفسير، ج1، ص۲۲[81]).
– خود نافع (قاری معروف مدینه؛ که امروزه قرائتش در بلاد غرب اسلامی رواج دارد) تصریح کرده که من نزد ۷۰ تن از تابعین قرائت را یادگرفته و بر آنها عرضه کردهام (السبعة في القراءات، ص61[82])؛ و تصریح میکند من همه قراءاتی را که فراگرفتهام به متعلمانی که نزدم میآیند آموزش می دهم و تنها اگر کسی به طور خاص به من بگوید قرائتی که خودم اختیار کردهام به او بگویم آن قرائت را میگویم؛ وگرنه دلیلی ندارد که خود و دیگران را از ثواب قراءاتی که همگی قرآن است محروم کنم؛ که از این سخنش برداشت میشود که اغلب قراء مشهور با تمام قراءات آشنایی داشتهاند (الكامل في القراءات العشر والأربعين الزائدة عليها (هذلی مغربی م۴۶۵)، ص44[83]).
با این حال برخی شواهدی بر تصریح فقها و بزرگان شیعه به اعتبار و تواتر این قراءات تا رسول الله ص – که برای ناآشنایان با سنت اقراء میتواند مفید باشد – تقدیم میگردد:
۱) خود سید نعمت الله جزائری (م۱۱۱۲) که از اولین کسانی است که صریحا به انکار تواتر این قراءات پرداخته تصریح میکند که نه تنها جمهور (اهل سنت)، بلکه «معظم المجتهدین من اصحابنا» که به تواتر این قراءات قائلند، همه این قراءات متواتر را نازل شده بر قلب سیدالمرسلین میدانند (یعنی تواترش را تا پیامبر ص قائلند نه تا قراء مذکور):
و اما الثاني [= عدم تواتر القراءات عمن يكون قوله حجة] فقد خالف فيه الجمهور و معظم المجتهدين من أصحابنا فإنهم حكموا بتواتر القراءات السبع و بجواز القراءة بكل واحدة منها في الصلاة و قالوا ان الكل مما نزل به الروح الأمين على قلب سيد المرسلين (ص) (منبع الحياة و حجية قول المجتهد من الأموات، ص71)
جالب اینجاست که وی در مقابل «معظم المجتهدین من اصحابنا» حامی چندانی برای نظر خودش پیدا نکرده است؛ وی ابتدا برای اینکه موضع خویش را تقویت کند ابتدا ادعای تحریف قرآن (و نه ادعای انکار تواتر قراءات) را با تعبیر «معظم الأخباريين خصوصا مشايخنا المعاصرين» به عموم اخباریون نسبت میدهد (که درباره بحث بخوبی ریشه اشتباه وی و اخباریون معاصرش در برداشت از احادیث مذکور معلوم خواهد شد)، سپس درباره قول به عدم تواتر قراءات قرآن تنها از سه نفر نام میبرد: زمخشری و نجمالائمه شیخ رضی، و سید بن طاوس در کتاب سعد السعود (منبع الحياة و حجية قول المجتهد من الأموات، ص71). از این سه نفر، فقط نجم الدین شیخ رضی – که او هم هیچ دلیلی بر مدعایش نیاورده است – را میتواند قائل به نظر خویش در میان قدمای شیعه معرفی کند؛ زمخشری که از اهل سنت است و خود اهل سنت این موضع را ناشی از بیاطلاعی وی دانستهاند؛ و سید بن طاوس هم با بررسی کل کتاب سعدالسعود وی، عبارتی که دلالت بر انکار تواتر قراءات داشته باشد یافت نشد و احتمالا تحلیل وی به سوءبرداشت از کلام آن بزرگوار در مقام رد قول جبائی (سعد السعود،ص144)[84] و بلخی (سعد السعود،ص192-193)[85] برمیگردد؛ بویژه که وی در جای جای کتابش از قراءات مختلف (بدون هیچ اعتراضی بر این قراءات) یاد میکند و مثلا در مقام نقد بلخی با عبارت «اذا كان القرآن مصونا من الزيادة و النقصان كما يقتضيه العقل و الشرع» موضع وی را به چالش میکشد. نکته مهم این است که همین که تا قبل از وی فقط یک نفر از علمای شیعه را یافته است که مخالف تواتر بوده باشد، و تصریح میکند که مقصودش از این انکار تواتر، تواتر تا کسی است که قول او حجت باشد (یعنی تا معصوم)، نشان میدهد که قول به تواتر قراءات سبع تا پیامبر ص تا آن زمان مورد اجماع عموم علمای شیعه (اعم از مجتهدان و محدثان) بوده است.
۲) شهید ثانی (م۹۶۶) یکی از متقدمان سید نعمت الله جزائری است که نهتنها قراءات سبع، بلکه قراءات عشر را متواتر تا رسول الله ص میدانسته؛ و ظاهرا متوجه تغییر بستر اجتماعیای که از زمان ابن مجاهد به وقوع پیوسته، بوده است؛ چرا که تصریح میکند که انحصار قراءات به این هفت و ده قراءت امری است که بعدها پیدا شده است:
[الثاني: مراعاة إعرابها] (الثاني: مراعاة إعرابها) و المراد به ما يشمل الإعراب و البناء. (و تشديدها) لنيابته مناب الحرف المدغم. (على الوجه المنقول بالتواتر) و هي قراءة السبعة المشهورة، و في تواتر تمام العشرة بإضافة أبي جعفر و يعقوب و خلف خلاف، أجوده ثبوته، و قد شهد المصنّف في الذكرى بتواترها ، و هو لا يقصر عن نقل الإجماع بخبر الواحد….
….و أما اتّباع قراءة الواحد من العشرة في جميع السورة فغير واجب قطعا، بل و لا مستحبّ، فإنّ الكلّ من عند اللّه نزل به الروح الأمين على قلب سيّد المرسلين تخفيفا على الأمّة و تهوينا على أهل هذه الملّة. و انحصار القراءات فيما ذكر أمر حادث غير معروف في الزمن السّابق، بل كثير من الفضلاء أنكر ذلك خوفا من التباس الأمر، و توهّم أنّ المراد بالسبعة هي الأحرف التي ورد في النقل أن القرآن انزل عليها، و الأمر ليس كذلك، فالواجب القراءة بما تواتر منها. (فلو قرأ ب) القراءات (الشواذ) و هي في زماننا ما عدا العشر، و ما لم يكن متواترا (بطلت) الصلاة. (المقاصد العلية في شرح الرسالة الألفية، ص245)
وباید اذعان کرد که این جمله شهید ثانی، جملهای بوده که در کتب بزرگان علم قرائت اهل سنت مکرر آمده است؛ چنانکه این عبارت در معروفترین کتاب ابنجزری (م۸۳۳؛ معروفترین عالم علم قراءات؛ که توانست انحصار در هفت قرائت را در فضای کلاسیک بشکند و تواتر قراءات عشر را مستقر کند) یعنی «النشر في القراءات العشر» (ج1، ص19)آمده است.[86]
جالب اینجاست که شهید ثانی از شواهدی که برای تواتر عشر برمیشمرد این است که یکی از متاخرین از قراء کتابی تالیف کرده است که برای هریک از این قراءات رجال قراء در هر طبقه را برشمرده است و تعداد هر طبقهای در حدی است که بیش از تعداد مورد نیاز برای تواتر است:
و المراد بالإعراب هنا ما تواتر نقله منه في القرآن، لا ما وافق العربيّة مطلقاً، فإنّ القراءة سنّة متّبعة، فلا تجوز القراءة بالشواذّ و إن كانت جائزةً في العربيّة.و المراد بالشاذّ ما زاد على قراءة العشرة المذكورة، كقراءة ابن مسعود و ابن محيصن.و قد أجمع العلماء على تواتر السبعة، و اختلفوا في تمام العشرة، و هي قراءة أبي جعفر و يعقوب و خلف. و المشهور بين المتأخّرين تواترها، و ممّن شهد به الشهيد رحمه اللّه، و لا يقصر ذلك عن ثبوت الإجماع بخبر الواحد، فتجوز القراءة بها، مع أنّ بعض محقّقي القرّاء من المتأخّرين أفرد كتاباً في أسماء الرجال الذين نقلوها في كلّ طبقة، و هُمْ يزيدون عمّا يعتبر في التواتر، فتجوز القراءة بها إن شاء اللّه. (و) كذا (لا) تجزئ القراءة (مع مخالفة ترتيب الآيات) على الوجه المنقول بالتواتر. (روض الجنان في شرح إرشاد الأذهان (ط – الحديثة)، ج2، ص700)
۳) شیخ حر عاملی (م۱۱۰۴؛ صاحب وسائل) چنانکه قبلا اشاره شد در مقابل این برداشت ناصواب از تواتر (که تواتر تا زمان قراء بوده) کتابی نوشت به نام «تواتر القرآن».[87] وی در آن کتاب با قاطعیت ابراز میدارد که قطعا منظور بزرگان از تواتر قراءات، تواتر تا قراء نبوده، چرا که هیچ فایدهای بر چنین تواتری مترتب نیست؛ بلکه هروقت سخن از تواتر میآوردهاند منظورشان تواتر تا شخص رسول الله ص بوده است:
الثّالث [تعارض العبارات]: ما أورده من العبارات متعارضة، فيفهم من بعضها بل من أكثرها أنّ جميع تلك القراءات متواترة أو أكثرها أو الّذي بقي منها و أنّ الّذي ترك منها هو الشّاذّ فكيف يجعل كلّها دليلا على نفي التّواتر عن القراءات السّبعة فضلا عن نفي تواتر القرآن؟! مع أنّها دليل على إثباته بطريق الأولويّة و لا يظنّ أنّ مرادهم تواتر القراءات عن صاحبها لعدم فائدته و انتفاء وجوب العمل بقوله بل مرادهم تواترها عن الرّسول عليه السّلام قطعا و إذا كانت العبارات قد تعارضت لزم تساقطها على تقدير تساويها، و معلوم أنّ طرف التّواتر هنا راجح بل [لا] معارض له عند التّحقيق فسقط الاستدلال. (تواتر القرآن، ص104)
و به نظر میرسد این حجتی قاطع باشد برای اینکه هرجا قول به تواتر قرآن در میان قدما مطرح میشود ناظر به تواتر تا پیامبر ص باشد؛ و اتفاقا همین مطلب بوده که منجر میشده امثال سید نعمت الله جزائری هم به انکار تواتر روی آورند.
۴) اشاره شد که در شیعه ظاهرا تنها کسی که قبل از قرن یازدهم منکر تواتر قراءات سبع شده نجم الائمه شیخ رضی (م۶۸۸) است[88]. در تمامی مواردی که وی در مقام انکار تواتر قراءات برمیآید بوضوح معلوم است که وی از تواتر قراءات، تواتر آن تا رسول الله ص را میفهمیده است؛ و به همین جهت وقتی به لحاظ تجریه و تحلیلهای صرفی و نحوی اشکال میکرده منظورش این بوده که این قرائت چون متواترا به رسول الله ص نمیرسد لذا اشکال کردن من بر آن، اشکال بر قرائت رسول الله و اشکال بر وحی نیست. مثلا:
ولا يجوز أن تكون الواو للقسم لأنه يكون، إذن، قسم السؤال، لأن قبله: (واتقوا الله الذي تساءلون به) وقسم السؤال لا يكون إلا مع الباء كما يجئ ، والظاهر أن حمزة جوز ذلك بناء على مذهب الكوفيين لأنه كوفي، ولا نسلم تواتر القراءات، وذهب الجرمي وحده، إلى جواز العطف على المجرور المتصل بلا إدعادة الجار، بعد تأكيده بالضمير المنفصل المرفوع نحو: مررت بك أنت وزيد، قياسا على العطف على الضمير المتصل المرفوع، وليس بشئ لأنه لم يسمع ذلك… (شرح الرضي على الكافية، ج2، ص336)
در اینجا واضح است که ایشان اسناد قرائت به حمزه (تواتر تا حمزه) را قبول میکنند و ثابت میدانند ولی در ادامه میفرمایند «تواتر قراءات» را قبول نداریم[89].
عین همین مساله در مورد زمخشری نیز جاری است. این شاهد خوبی است که این توجیه (که منظور از تواتر قراءات، تواتر تا زمان قراء است)، توجیهی کاملا متاخر و ناسازگار با رای قائلان به تواتر است که حتی با تلقی کسانی که منکر این تواتر بودهاند نیز سازگار نیست.
۵) جالب اینجاست مقدس اردبیلی (م۹۹۳) که مناقشاتش در اجماعات مشهور است با اینکه تواتر قراءات عشر را -چون این ادعای تواتر را فقط مستند به قول شهید ثانی میداند- نمیپذیرد، در عین حال جای هیچ اشکالی بر تواتر قراءات سبع نمییابد (که این نشان میدهد تواتر قراءات سبع را صرفا مستند به قول شهید نمیداند، بلکه به عنوان یک واقعیت میدانی پذیرفته است)؛ و با توجه به مقام بحث وی (که قرائت در نماز است) و تاکیداتش بر اینکه باید «قرآن» باشد، واضح است که تواتر سه قرائت اضافهای که وی در مقام انکارش برآمده تواتر تا پیامبر ص است؛ و لذا قبول تواتر سبع از جانب وی هم قبول تواتر تا پیامبر ص میباشد. عبارت وی چنین است:
و معلوم من وجوب القراءة بالعربية المنقولة تواترا، عدم الاجزاء، و عدم جواز الإخلال بها حرفا و حركة، بنائية و إعرابية و تشديدا و مدا واجبا، و كذا تبديل الحروف و عدم إخراجها عن مخارجها لعدم صدق القرآن … و كأنه لا خلاف في السبعة، و كذا في الزيادة على العشرة، و اما الثلاثة التي بينهما فالظاهر عدم الاكتفاء، للعلم بوجوب قراءة علم كونها قرآنا، و هي غير معلومة: و ما نقل انها متواترة غير ثابت.
و لا يكفي شهادة مثل الشهيد: لاشتراط التواتر في القرآن الذي يجب ثبوته، بالعلم: و لا يكفي في ثبوته، الظن، و الخبر الواحد، و نحوه كما ثبت في الأصول: فلا يقاس بقبول الإجماع بنقله، لانه يقبل فيه قول الواحد: و كيف يقبل ذلك، مع انه لو نقل عنه صلى الله عليه و آله ذلك، لم يثبت: فقول المحقق الثاني و الشهيد الثاني- انه يجزى ما فوق السبع إلى العشرة، لشهادة الشهيد بالتواتر، و هو كاف، لعدالته و اخباره بثبوته كنقل الإجماع- غير واضح. نعم يجوز له ذلك إذا كان ثابتا عنده بطريق علمي و هو واضح.
بل يفهم من بعض كتب الأصول. ان تجويز قراءة ما ليس بمعلوم كونه قرآنا يقينا فسق، بل كفر: فكل ما ليس بمعلوم انه يقينا قرآن، منفي كونه قرآنا يقينا، على ما قالوا.
ثم الظاهر منه وجوب العلم بما يقرأ قرآنا، انه قرآن: فينبغي لمن يجزم انه يقرء قرآنا تحصيله من التواتر فلا بد من العلم. فعلى هذا فالظاهر، عدم جواز الاكتفاء بالسماع من عدل واحد، مع عدم حصول العلم بالقرائن، مثل تكرره في الألسن بحيث يعلم. (مجمع الفائدة و البرهان في شرح إرشاد الأذهان، ج2، ص217-218)
۶) شیخ طوسی و مرحوم طبرسی که در جایگاه و اعتبار ایشان کسی تردید ندارد، با اینکه هر دو در مقدمه تفسیرشان به خاطر تغییر فضایی که بعد از ابن مجاهد حاصل شده بود، درباره جمع بین حدیث نزول بر حرف واحد با نزول بر سبعة احرف دچار چالش شدهاند، اما وقتی به تفسیر آیه «أَ فَلا يَتَدَبَّرُونَ الْقُرْآنَ وَ لَوْ كانَ مِنْ عِنْدِ غَيْرِ اللَّهِ لَوَجَدُوا فيهِ اخْتِلافاً كَثيراً» (نساء/82) میرسند تصریح میکنند که همه این وجوه قراءات صحیح و حقاند (کله صواب و کله حق)؛ و این اختلاف قراءات مصداق اختلافی که از قرآن نفی شده نیست:
و الاختلاف على ثلاثة اضرب: اختلاف تناقض، و اختلاف تفاوت، و اختلاف تلاوة. و ليس في القرآن اختلاف تناقض، و لا اختلاف تفاوت، لأن اختلاف التفاوت هو في الحسن و القبح، و الخطأ و الصواب، و نحو ذلك مما تدعوا إليه الحكمة أو يصرف عنه. و أما اختلاف التلاوة، فهو ما تلاءم في الحسن، فكله صواب، و كله حق. و هو اختلاف وجوه القراءات و اختلاف مقادير الآيات و السور و اختلاف الأحكام في الناسخ و المنسوخ. (التبيان في تفسير القرآن، ج3، ص271)
و الاختلاف في الكلام يكون على ثلاثة أضرب اختلاف تناقض و اختلاف تفاوت و اختلاف تلاوة و اختلاف التفاوت يكون في الحسن و القبح و الخطإ و الصواب و نحو ذلك مما تدعو إليه الحكمة و تصرف عنه و هذا الجنس من الاختلاف لا يوجد في القرآن البتة كما لا يوجد اختلاف التناقض و أما اختلاف التلاوة فهو ما يتلاوم في الجنس كاختلاف وجوه القرآن و اختلاف مقادير الآيات و السور و اختلاف الأحكام في الناسخ و المنسوخ فذلك موجود في القرآن و كله حق و كله صواب. (مجمع البيان في تفسير القرآن، ج3، ص126)
۷) مرحوم علامه طباطبایی به عنوان یک قرآنشناس مفسر بزرگ در مهر تابان ابتدا تصریح میکنند اختلاف قراءات راجع به اختلاف كيفيّت قرائت خود رسول الله مىشود و علّت اختلاف قراءات مستند به اصل اختلاف قرائت جبرائيل در سنوات عديده مىشود.ایشان بعد از بیان این که سال آخر عمر حضرت رسول صلی الله علیه وآله، قرآن دو بار عرضه شد، در وجه این دو مرتبه عرضه، می فرمایند که دو بار عرضه شد چون دو گونه بود و اگر دو گونه نبود که نیاز نبود دو بار عرضه شود . در مهر تابان ایشان مفصل دفاع کردند از اینکه تعدد قراءات مستند به ملک وحی هست:
قضيّه اختلاف قراءات در تاريخ قرآن، خود يك مسأله ايست؛ خود يك مرحله ايست. بارى، آنچه بدست مىآيد اينطور نيست كه قرّاء از خود رسول الله كه مىشنوند، عين آنرا روايت مىكنند، و قرائت مىكنند؛ اينطور بنظر نمىآيد، يعنى اينطور بدست نمىآيد. بلكه اينطور دستگير مىشود كه در زمان رسول اكرم عدّه بسيارى، در حدود هفتاد هشتاد نفر يا بيشتر بودند كه اينها حاملين قرآن بودند، و قرآن را تلاوت مىكردند و ياد مىگرفتند و سپس آنرا در ميان مردم إشاعه مىدادند. و اگر در يك جا اشكالى داشتند، از پيغمبر اكرم سؤال مىكردند و ايشان جواب مىدادند. اينطور بدست مىآيد.
خلاصه اين قراءات توسّط قرّاء طورى نيست كه خود نفس قرائت را از رسول خدا بشنوند و آنرا قرائت كنند؛ و نيز از نزد خودشان اين قراءات ابداع نشده است. بلكه چون مسلمين ديدند كه حاملان قرآن در قرائت هايشان اينجور مىخوانند، و آنان هم از رسول اكرم اخذ كردهاند، در نتيجه اين بدست مىآيد كه اين قراءات كه از فلان قارى يا از فلان صحابى بدست آمده است اين قرائتى است مستند به پيغمبر اكرم. و بقول اهل تاريخ چون خود رسول اكرم دو قسم يا بيشتر قرآن را قرائت مىكردند، پس اختلاف قراءات راجع به اختلاف كيفيّت قرائت خود رسول الله مىشود.
جبرائيل سالى يكبار خدمت رسول الله مىآمد و آنچه از قرآن، از اوّل وحى تا آنوقت نازل شده بود به پيغمبر دوباره مىخواند، و وحيش را تجديد مىكرد؛ و پيغمبر هم به همان طريقى كه أخيراً جبرائيل خوانده است به كُتّاب [ص۴۰۳] وحى مىخواندهاند؛ و از آنها بهمين گونه بمردم انتشار مىيافت؛ و در نتيجه اين وحى با وحى سابق اختلاف پيدا مىكرد. و بنابراين، علّت اختلاف قراءات مستند به اصل اختلاف قرائت جبرائيل در سنوات عديده مىشود.
تلميذ: آيا هر سالى كه جبرائيل نازل مىشد و همه قرآن را براى رسول الله تلاوت مىكرد، رسول الله در يك سال همه قرآن را براى أمير المؤمنين عليه السّلام، و در سال ديگر فقط براى ابَىّ، و در سال ديگر فقط براى زيد بن ثابت، و همچنين هر سالى فقط براى يكى ديگر از كاتبين قرآن مىخواندند؟ زيرا ما مىبينيم اين كاتبين در قرائت با هم اختلاف دارند، و اگر آنچه جبرائيل در هر سال مىآورده است، حضرت رسول الله براى همه مىخواندهاند، ديگر نبايد با هم اختلاف داشته باشند، بلكه بايد در هر سال همه كاتبين يك قسم بخوانند؛ و خود كُتّاب وحى قرائتشان در هر سال با قرائت سَنَوات قبل تفاوت كند.
علّامه: بالاخره اين همه رواياتشان متعدّد است و همه جور دارند. فقط در سال رحلت رسول اكرم دارند كه رسول اكرم فرمود: من عمرم تمام شده است، و شاهدش اينست كه در امسال دوبار جبرائيل بر من نازل شده است و قرآن را براى من دوبار تلاوت كرده است؛ از اوّل قرآن تا آخر، و اين دليل بر رحلت من است؛ و البتّه معلومست كه دو مرتبه تلاوت كرده است، يعنى به دو كيفيّت. در اين قسمتها كتاب «إتقان» سيوطى بد نيست؛ در آن اين مطالب تا حدّى كشف مىشود. سيوطى إنصافاً ملّاى زبردستى بوده؛ در تتبّع و نقل اقوال و روايات بسيار تسلّط دارد، و در اين امور خيلى مسلّط بوده و صاحب نظر هم نبوده است، بلكه مسلّط در نقل بوده است. (مهر تابان، ص402-403).
۸) مرحوم سید محمدباقر خوانساری صاحب روضات (۱۲۲۶-۱۳۱۳ق) تصریح میکند به اینکه «عند قاطبة اهل الاسلام» تواتر قراءات سبع تا پیامبر ص و نازل شده از سوی جبرئیل است و مجتهدین ما هم به همین قائلند و احادیث نبوی فراوانی نیز موید این است:
و أقول مرادهم بالقرّاء السّبعة فى كلّ موضع يذكرونه هو أئمّة القراءات السّبع المشهورة الّذى ينتهى إلى مذاهبهم المتفرّدة فى تنظيم كلام اللّه و تنقيط المصاحف، و تجويد القراءة من جهة الإعراب و مباني البناء و ملاحظة المدود و الإدغامات و الوقف و الوصل و أمثال ذلك من امر القراءة المعتبرة المتّفق على إجزائها و كفايتها بل نزول روح الأمين بجملتها و تواترها بوجوهها السّبعة عن رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله و سلّم عند قاطبة أهل الاسلام كما صرّح بذلك جماعة من الفقهاء الأعلام، معتضدا بغير واحد من النبوى الوارد فى هذا المعنى.
…و امّا القراءات العشر فهى هذه السّبع المشهور مع زيادة قراءة أبى جعفر المعروف بالمدنى الأوّل، و يعقوب البصرى، و خلف، و قد اختلف الأصحاب فى جواز قراءة هذه الثّلاثة، فان ثبت الإجماع أو التّواتر الّذى ادّعاه الشّهيد الأوّل على ذلك الجواز الّذى هو من الحكم الشّرعى، كما ثبت على جواز السبع المشهورة، و إن نوقش فى تواترها عن صاحب الوحي فيتبعان لا محالة، و إن قلنا بانحصار الطّريق فى الظّنون المخصوصة الّتى قام على حجيّة كلّ منها بالخصوص دليل، لما قرّرناه فى الاصول من قيام الدّليل القاطع على حجيّة امثال ذلك فى الشّريعة، و إلّا فانت تعلم ان محض تحقّق الشّهرة على الجواز او التّواتر المنقول على محض القراءة دون حكمها لا يفيدان إلّا ظنّا بموضوع الحكم الشّرعى دون نفسه، و هو غير معتبر يقينا حتّى عند من يقول باصالة حجية الظّنون، و كون التّعبد بالظّن المطلق فى زمن غيبة امام العصر عليه السّلام فليتأمل.
و قد يطلق على ما عد السّبع المذكورة، الشّواذ، و قد يقال: انّ المراد بالشّواذ المطروحة هى قراءة المطوعى، و الشنبوذى، و ابن المحيصن الكوفى، و سليمان الاعمش و الحسن البصرى، فانّ عدد قراءة الأصل بملاحظة هؤلاء يكون خمسة عشر لا خلاف فى حجيّة سبعة منهم مطلقا و لا فى الثّلاثة المكمّلة للعشر فى الجملة و امّا قراءة الخمسة الباقية المشار إليهم و كذا قراءة ابن مسعود المخالفة للجمهور فدون إثبات القرآنية بها فضلا عن الاجتراء بها فى مقام القراءة اشكال عظيم، لعدم دليل صالح على ذلك أصلا مضافا إلى انّ الاشتغال اليقينى بالقراءة مستدع للبراءة اليقينيّة و هى لا تحصل إلّا بما تحقّق القاطع على كفايته، فاذن الأحوط الاقتصار على القراءات السّبع المشهورة، بل على قراءة عاصم برواية البكر كما نقل عن العلّامة، أو برواية حفص كما هي المتداولة فى هذه الاعصار، فانّ سواد المصاحف يكتب عليها، و لا يكتب سائر القراءات إلّا بالحمرة، و امّا رموز القراءات السّبعة و رواتهم الأربعة عشر من طريق المصاحف الشّاطبية و القابهم المعينة مخصوصة بهم فهى بهذه الصورة. (روضات الجنات في أحوال العلماء و السادات، ج3، ص253-۲۵6)
۹) حدیث جزیره خضراء که در آن تصریح میشود همه این قراءاتی که تو به عاصم و حمزه و نافع و … نسبت میدهی همه قراءات امیرالمومنین ع است که آنچه جبرئیل بر پیامبر ص میخواند را مینوشت؛ و این مطلبی است که خود صاحب الامر به من فرمود:
قال الشيخ الصالح زين الدين علي بن فاضل المازندراني المجاور بالغري على مشرفه السلام و استأذنت السيد شمس الدين العالم أطال الله بقاءه في نقل بعض المسائل التي يحتاج إليها عنه و قراءة القرآن المجيد و مقابلة المواضع المشكلة من العلوم الدينية و غيرها فأجاب إلى ذلك و قال إذا كان و لا بد من ذلك فابدأ أولا بقراءة القرآن العظيم. فكان كلما قرأت شيئا فيه خلاف بين القراء أقول له قرأ حمزة كذا و قرأ الكسائي كذا و قرأ عاصم كذا و أبو عمرو بن كثير كذا، فقال السيد سلمه الله نحن لا نعرف هؤلاء و إنما القرآن نزل على سبعة أحرف قبل الهجرة من مكة إلى المدينة و بعدها؛ لما حج رسول الله ص حجة الوداع نزل عليه الروح الأمين جبرئيل ع فقال يا محمد اتل عليَّ القرآن حتى أعرّفك أوائل السور و أواخرها و شأن نزولها فاجتمع إليه علي بن أبي طالب و ولداه الحسن و الحسين ع و أبي بن كعب و عبد الله بن مسعود و حذيفة بن اليمان و جابر بن عبد الله الأنصاري و أبو سعيد الخدري و حسان بن ثابت و جماعة من الصحابة رضي الله عن المنتجبين منهم فقرأ النبي ص القرآن من أوله إلى آخره فكان كلما مر بموضع فيه اختلاف بيَّنه له جبرئيل ع و أمير المؤمنين ع يكتب ذاك في درج من أدم فالجميع قراءة أمير المؤمنين و وصي رسول رب العالمين..
فقلت له يا سيدي أرى بعض الآيات غير مرتبطة بما قبلها و بما بعدها كأن فهمي القاصر لم يصر إلى غورية ذلك.
فقال نعم الأمر كما رأيته و ذلك أنه لما انتقل سيد البشر محمد بن عبد الله من دار الفناء إلى دار البقاء و فعل صنما قريش ما فعلاه من غصب الخلافة الظاهرية جمع أمير المؤمنين ع القرآن كله و وضعه في إزار و أتى به إليهم و هم في المسجد. فقال لهم هذا كتاب الله سبحانه أمرني رسول الله ص أن أعرضه إليكم لقيام الحجة عليكم يوم العرض بين يدي الله تعالى فقال له فرعون هذه الأمة و نمرودها لسنا محتاجين إلى قرآنك فقال ع لقد أخبرني حبيبي محمد ص بقولك هذا و إنما أردت بذلك إلقاء الحجة عليكم. فرجع أمير المؤمنين ع به إلى منزله و هو يقول لَا إِلَهَ إِلَّا أَنْتَ وَحْدَكَ لَا شَرِيكَ لَكَ لَا رَادَّ لِمَا سَبَقَ فِي عِلْمِكَ وَ لَا مَانِعَ لِمَا اقْتَضَتْهُ حِكْمَتُكَ فَكُنْ أَنْتَ الشَّاهِدَ لِي عَلَيْهِمْ يَوْمَ الْعَرْضِ عَلَيْكَ. فنادى ابن أبي قحافة بالمسلمين و قال لهم كل من عنده قرآن من آية أو سورة فليأت بها فجاءه أبو عبيدة بن الجراح و عثمان و سعد بن أبي وقاص و معاوية بن أبي سفيان و عبد الرحمن بن عوف و طلحة بن عبيد الله و أبو سعيد الخدري و حسان بن ثابت و جماعات المسلمين و جمعوا هذا القرآن و أسقطوا ما كان فيه من المثالب التي صدرت منهم بعد وفاة سيد المرسلين ص. فلهذا ترى الآيات غير مرتبطة و القرآن الذي جمعه أمير المؤمنين ع بخطه محفوظ عند صاحب الأمر ع فيه كل شيء حتى أرش الخدش و أما هذا القرآن فلا شك و لا شبهة في صحته و إنما كلام الله سبحانه هكذا صدر عن صاحب الأمر ع. (بحار الأنوار، ج52، ص169-۱۷۰) [90]
۱0) صاحب مفتاح الکرامه (م۱۲۲۶) جمله جالبی دارد. وی پس از اینکه نقل بسیاری از علمای شیعه درباره تواتر قراءات سبع را میآورد میگوید حتی اگر تواتر خود این قراءات برای ما حاصل نشود با نقل اجماع بر تواتر آنها قطع به این تواتر حاصل میشود «و ليعلم أنّ هذه السبع إن لم تكن متواترة إلينا كما ظنّ لكن قد تواتر إلينا نقل الإجماع على تواترها فيحصل لنا بذلك القطع.» سپس ده مقام باز میکند که مقام دوم این است که آیا قراءات تا شخص رسول الله ص متواتر است یا تا صاحبان این قراءات؛ و شروع این مقام را با این جمله آغاز میکند «المقام الثاني فالظاهر من كلام أكثر علمائنا و إجماعاتهم أنّها متواترة إليه صلى الله عليه و آله و سلم» هرچند مناقشاتی در این میکند؛ اما همین تعبیر وی که حکایت از رواج این دیدگاه در میان بزرگان علمای شیعه میکند بسیار مهم است (مفتاح الكرامة في شرح قواعد العلامة؛ ج7، ص209-۲۱۵)[91].
مواجهههایی از جانب معصومین و علما با تعدد قراءات، که جز با قبول تواتر قراءاتی که به شخص رسول الله ص (وبه طور کلی به شخص معصوم) ختم شود قابل توجیه نیست.
از قراء سبعه سه نفر مالک یوم الدین و چهارنفر، ملک یوم الدین خوانده اند، هم اکنون بین مسلمانان هردو قرائت متداول است: حکومت عثمانی (که با غلبه حنفیها بود) قرائت حفص از عاصم را جا انداخت که مالک یوم الدین است؛ اما در غرب آفریقا و مراکش (که تحت حکومت مالکیها بود) در مصحف خودشان قرائت نافع را آورده اند که ملک یوم الدین است.
روایات متعددی در شیعه است که تاکید دارد که قرآن را به همین صورت که در دست مردم است بخوانید، بویژه در نماز (مخصوصا اگر دقت کنیم که هر گونه کلام اضافی را موجب بطلان نماز دانستهاند) و جالب اینجاست که در روایات شیعه، از معصومین ع هم قرائت «مَلِک یوم الدین» و هم قرائت «مالک یوم الدین» در نماز، متعدد و در غیر شرایط تقیه، روایت شده است[92] و جالبتر اینکه هیچ جا هیچ شیعهای از امام ع نپرسیده که کدام از اینها درست است؛ و همه علمای شیعه هم به مجزی بودن نماز به هریک از این دو قرائت فتوا دادهاند.[93]
در اینجا چند مساله مهم مطرح میشود:
الف. اگر فقط یک قرائت صحیح است، چرا ائمه ع هیچ کاری برای تعیین قرائت صحیح در نماز نکردند؟
آیا اگر اهل بیت ع به شیعه میفرمودند که مثلا در نماز، مالک، قرائت کنید نه ملک، و این شعار شیعه میشد، آیا این فرق میکرد با بعض واجبات و مستحبات که شعار شیعه شده است؟ مثلا مسح پا و شستن دست از بالا در وضو، و ارسال دست و قنوت در نماز، و حی علی خیر العمل در اذان، و نظایر اینها، شعار شیعه هستند، و مخالف صریح روش اهل سنت است؛ اما هر یک از مالک و ملک را اهل سنت جایز میدانند و به آن قرائت میکنند. آیا حفظ آنچه ملک وحی آورده از اینکه گفتار یک راوی جایگزین آن شود مهمتر است یا شعار شدن قنوت که یک امر مستحب است؟ چگونه شیعه (مثل استحباب جهر به بسمله) بطلان صلاة را به ترک بسم الله اعلان کردند اما در بطلان صلاة به ملک و مالک تقیه کردند؟ آیا اگر یکی از مالک یا ملک، سخن یک راوی است، اهل البیت ع شیعه را مجاز میکنند که در خانههای خودشان و هنگامی که تقیه نیست، حرف غیر خالق را به جای سخن خالق قرار دهند و در نماز واجب خودشان هر روزه تکرار کنند؟!
دقت شود: در همین سوره حمد اولا «جهر به بسم الله» که امر مستحبی است را تثبیت کردند؛ و ثانیا خود بسم الله جزيی از هر سوره است را تثبیت کردند (با اینکه در همان قراءات سبع و عشر اختلاف جدی دارند و برخی از قراءات عامه عدم قرائت بسم الله در هر سوره بوده و بقدری مهم است که صاحب مفتاح الکرامه در رد اینکه تواتر تا پیامبر ص نبوده و ائمه فقط جوازی برای قرائت صادر کردند میگوید پس چرا همان طور که برخلاف برخی از همین قراءاتی که در آنها متواتر است بر بسم الله اصرار کردند اینجا هم می توانستند اصرار کنند و استتثناء کنند؛ مفتاح الکرامة فی شرح قواعد العلامه، ج۷، ص۲۲۰)[94] چرا در این مساله که نماز دایرمدار آن است هیچ سخنی برای تعیین نگفتند؟
شاید اشکال شود اگر واقعا قراءات متعدد مذکور تا پیامبر متواتر بوده پس باید نخواندن بسم الله برای سورهها در آن قراءات نیز به پیامبر برگردد؛ همین که اهل بیت همه این قراءات را برای ما مجاز کردند در عین حال بخشی از آنچه در موردش ادعای تواتر می شود (نیاوردن بسم الله) را رد کردند نشان می دهد که آن کل متواتر نبوده است؛ به تعبیر دیگر، اگر تواتر هریک از این قراءات تا رسول الله بوده، عدم بسم الله در برخی این قرائتها هم متواترا تا رسول الله بوده، و به عنوان یک قرائت در کنار بقیه قراءات باید مجاز باشد؛ آن وقت مخالفت شدید اهل بیت با نیاوردن بسم الله چه توجیهی دارد؟
در پاسخ این مساله باید به دو نکته توجه کرد:
اول مساله اختیار القراءة است. این افرادی که به اسم قاری و مقری معروف میشدند «اختیار القرائة» داشتهاند؛ برخلاف آنچه برخی معاصرین پینداشتهاند اختیار القرائه به معنای اعمال نظر شخصی نیست؛ و اگر گاه تعبیر اجتهاد قاری به میان میآید تصریح کردهاند که اجتهاد در قرائت غیر از اجتهاد در فتوی است؛ در اجتهاد در فتوی، وقتی دو قول رقیب داریم، تنها یکی درست است؛ اما در قراءات متواتر اجتهاد به این معناست که قاری مذکور به خاطر ملاحظات مختلف، این قرائت را در قرائت روزانه و رایجش ترجیح می داده ولی تصریح می کردند که همگی صحیح و همگی از جانب خداوند است (تفسير الطبري= جامع البيان (ت شاكر) ج12، ص110[95] و ج۱۹، ص۳۴[96] و …؛ الجامع لأحكام القرآن (تفسیر قرطبی) ج1، ص46[97]؛ النشر في القراءات العشر، ج1، ص51) [98] مثلا با اینکه اغلب قراءات را بلد بوده اما غالبا نمازهایش را به این قرائت می خوانده.[99] بر این اساس، آنان از قراءات متواتری که به دستشان می رسید ترکیبی میکردند و همین معناست که میگویند که مثلا حفص در همه جا به قرائت عاصم خواند غیر از یک مورد. این یک مورد این طور نبوده که از خودش ساخته باشد زیرا آنان اصرار داشتند که «القرائه سنة متبعة»؛ بلکه آن قرائت را نزد کس دیگری فراگرفته و به نظرش رسیده که این ترکیب بهتر است (چنانکه مثلا هیچ اشکالی ندارد که ما که به قرائت حفص میخوانیم وقتی به آیه ۱۳۰ سوره صافات رسیدیم آن را به قرائت ورش (سَلَامٌ عَلَى آلِ يَاسِين) بخوانیم؛ نه به قرائت حفص (سَلامٌ عَلى إِلْياسين).
دوم مساله کاری که بنیامیه کردند در مخالفت با قرائت بسم الله. در خود اهل سنت هم معروف بوده است که حضرت علی ع در نمازهایش بسم الله را به جهر قرائت میکردند. از آن سو ما در منابع اهل سنت احادیث متعددی می بینیم که ادعا میشود که رسول الله ص و ابوبکر و عمر و عثمان اصلا بسم الله را نمیخواندند و با الحمدلله رب العالمین نماز را شروع می کردند (مثلا مکی بن ابوطالب (م۴۳۷) تعداد زیادی از این نقلها را آورده و در جمعبندی میگوید که این مساله در مدینه متواتر نقل شده است؛ الهداية الى بلوغ النهاية، ج1، ص83-۸۷)[100].چنانکه فخر رازی (۵۴۴-۶۰۶) در تفسیرش بعد از اینکه روایات متعددی در همین مضمون از مهمترین کتب اهل سنت (صحیح بخاری و مسلم) میآورد خودش قول ابوحامد اسفراینی (۳۲۴-۴۰۶) را ترجیح می دهد که: حضرت علی ع بر جهر بسم الله در نماز اصرار داشت؛ اما وقتی بنی امیه روی کار آمدند سعی کردند تمام آثار ایشان را محو کنند و این روایات در چنین فضایی جعل شدند (نقل کرده: اسفراینی (یه روی کار آمدند سعی کردند تمام آثار ایشان را محو کنند ص و ابوبکر و عمر و عثمان وده باشد؛ یعنی اگر مثلا درمفاتيح الغيب أو التفسير الكبير، ج1، ص179-181)[101].
با این مقدمه میتوان گفت به نظر میرسد که با اینکه در مصحف عثمانی که در همه بلاد پخش بود بسم الله در ابتدای هر سورهای موجود بود، اما بنیامیه در همان قرن اول بقدری درباره اینکه «بسم الله الرحمن الرحیم» جزء قرآن نیست بقدری روایت جعل کردند که کاری کردند که در قرن دوم فضای بسیاری از قراء این بود که با اخبار متواتر نفی بسم الله را به پیامبر نسبت می دادند؛ و طبیعی است که در چنین فضایی، برخی از قراء که میخواهند دست به اختیار القرائه بزنند هم قرائت همراه با بسم الله را از اساتید خود دارند و هم این نقلِ از نظر آنها متواتر قرائت رسول الله ص بدون بسم الله؛ و برخی این را اختیار کردند؛ و اینجاست که ائمه اطهار وقتی میبینند چیزی با یک هزینه هنگفت حکومتی دارد به اسم قرائت رسول الله ص مستقر میشود بشدت با این واقعه مخالفت میکنند؛ از این رو خود همین واقعه نیز دلیل مهمی است که ائمه اطهار به هیچ عنوان نگذاشتند چیزی که قرائت رسول الله ص نیست به اسم قرائت ایشان مستقر شود.
تکمله: البته حمزه که شاگرد قرائت امام صادق ع است از کسانی است که بسم الله بین دو سوره نمیگوید، و چهبسا این اجماع در زمان شیخ الطائفه قده پر رنگ شده، ابن جنید که از قدیمین است قائل نیست. هرچند از آن طرف میشود این طور پاسخ داد که صرف روایت حمزه از امام صادق ع دلیل بر شیعه بودن وی نمیشود چنانکه امثال ابوحنیفه و ابن شهاب زهری و … هم مدتی شاگردی حضرت را کردهاند؛ لذا باید تامل بیشتری شود.
ب. شیعیان در زمان اهل بیت ع حتی یک نفر هم از امامان سوال نکرد که کدام این قرائتهایی که الان در میان ما رایج است، همان حرف واحد است؛ و جالب اینکه خود ائمه ع هم در نمازهایشان – حتی در جاهایی که غیرشیعهای نبوده و محل تقیه نبوده است – در نماز، گاه «مالک یوم الدین» (قرائت عاصم) میخواندهاند و گاه «ملک یوم الدین» (قرائت نافع) و هیچکس هم حتی یکبار از ایشان نپرسید اگر قرائت واحدی باید باشد کدام از این دو قرائت درست است؟! با اینکه حدیث حرف واحد در دستشان بوده چرا در ذهن هیچیک سوالش مطرح نشد؛ و به تعبیر آیت الله خویی حتی یک حدیث ضعیف هم نداریم که چنین سوالی در آن مطرح شده باشد.
ج. اگر مساله اختلاف ملک و مالک به خاطر خط بوده جالب است بدانیم کلمه «مالک» سه بار دیگر در قرآن به کار رفته (قل قُلِ اللَّهُمَّ مالِكَ الْمُلْكِ تُؤْتِي الْمُلْكَ مَنْ تَشاءُ وَ تَنْزِعُ الْمُلْكَ مِمَّنْ تَشاءُ وَ تُعِزُّ مَنْ تَشاءُ وَ تُذِلُّ مَنْ تَشاءُ بِيَدِكَ الْخَيْرُ إِنَّكَ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ (آل عمران/26)؛ وَ نادَوْا يا مالِكُ لِيَقْضِ عَلَيْنا رَبُّكَ (زخرف/77)؛ أَ وَ لَمْ يَرَوْا أَنَّا خَلَقْنا لَهُمْ مِمَّا عَمِلَتْ أَيْدينا أَنْعاماً فَهُمْ لَها مالِكُونَ (یس71)؛ و همه آنها در رسم عثمانی بدون الف است اما در هیچیک قرائت «ملک» انجام نشده است (با اینکه اگر قرار به اشتباه کردن بر اساس قرائت از روی مصحف باشد، اشتباه در این آیات بسیار اولی است تا آیهای که همه مسلمانان هر روز حداقل ۱۰ بار میخوانند؛ و بویژه در اولی به خاطر مضاف الیه «المُلک»، اینکه مضاف آن به صورت «مَلِک» قرائت شود خیلی مناسبت دارد؛ اما حتی یک قرائت اینچنینی نداریم)؛
و از آن سو کلمه «مَلِک» هم ۵ بار دیگر درباره خداوند به کار رفته (يُسَبِّحُ لِلَّهِ ما فِي السَّماواتِ وَ ما فِي الْأَرْضِ الْمَلِكِ الْقُدُّوسِ الْعَزيزِ الْحَكيمِ (جمعه/1)؛ فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ (طه/114)؛ فَتَعالَى اللَّهُ الْمَلِكُ الْحَقُّ لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ رَبُّ الْعَرْشِ الْكَريمِ (مومنون/116)؛ (هُوَ اللَّهُ الَّذي لا إِلهَ إِلاَّ هُوَ الْمَلِكُ الْقُدُّوس (حشر/۲۳)؛ ملک الناس (ناس/۲) وباز هیچیک در قراءات معتبر وحتی غیرمشهوری که قاریش مشخص است، قرائت مالک ندارد (فقط اشاره کردهاند که «ملک الناس» در شواذ -و بدون ذکر اسم قاری- یک قرائت مالک دارد؛ معجم القراءات، ج۱۰، ص۶۵۲)
یکی از فروعات فقهی که از ابتدا در بحثهای فقها مطرح بوده این است که آیا جماع که در زمان حیض حرام است، آیا با پایان حیض جایز میشود یا باید حتما غسل انجام شود. آیه مربوطه (وَ يَسْئَلُونَكَ عَنِ الْمَحيضِ قُلْ هُوَ أَذىً فَاعْتَزِلُوا النِّساءَ فِي الْمَحيضِ وَ لا تَقْرَبُوهُنَّ حَتَّى يَطهرْنَ فَإِذا تَطَهَّرْنَ فَأْتُوهُنَّ مِنْ حَيْثُ أَمَرَكُمُ اللَّهُ؛ بقره/۲۲۲) به دو قرائت آمده که بر اساس قرائت «یَطْهُرْن»، برای مقاربت، فقط پاک شدن از حیض کافی است؛ اما بر اساس قرائت «یَطَّهَّرْن»، برای مقاربت، غسل هم لازم است؛ و فقهای شیعه عموما بین این دو این گونه جمع کردهاند که قرائت «یَطْهُرْن» حد وجوب را بیان میکند (برای مقاربت واجب است که از حیض پاک شده باشد) و قرائت «یَطَّهَّرْن» حد مستحب را (بعد از پاک شدن از حیض مستحب است که تا غسل انجام نشده مقاربت نشود)؛ یعنی هر دو قرائت را همچون دو آیه قرآن که مستند فتوا میشود جدی گرفتهاند؛ و شاید از همه زیباتر در این میان تعبیر مرحوم قطب راوندی (فقه القرآن ج1، ص55)[102] و علامه حلی (منتهى المطلب في تحقيق المذهب، ج2، ص397)[103] باشد که تصریح میکنند که ما (و قطب راوندی این را به عنوان «مذهبنا» میگوید نه فتوای شخص خودش) با این دو قرائت به منزله دو آیه برخورد میکنیم؛ یعنی هردو معتبرند، نه اینکه یکی درست و دیگری غلط باشد.
در آیه ۹۵ سوره مائده میفرماید: «يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لَا تَقْتُلُوا الصَّيْدَ وَأَنْتُمْ حُرُمٌ وَمَنْ قَتَلَهُ مِنْكُمْ مُتَعَمِّدًا فَجَزَاءٌ مِثْلُ مَا قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ يَحْكُمُ بِهِ ذَوَا عَدْلٍ مِنْكُمْ هَدْيًا بَالِغَ الْكَعْبَةِ أَوْ كَفَّارَةٌ طَعَامُ مَسَاكِينَ أَوْ عَدْلُ ذَلِكَ صِيَامًا لِيَذُوقَ وَبَالَ أَمْرِهِ عَفَا اللَّهُ عَمَّا سَلَفَ وَمَنْ عَادَ فَيَنْتَقِمُ اللَّهُ مِنْهُ وَاللَّهُ عَزِيزٌ ذُو انْتِقَامٍ»
درعبارت «فجزاء مثل» کلمه «جزاء» در قراءات کوفی (عاصم و حمزه و کسائی) با تنوین رفع و کلمه «مِثْلُ» نیز به نحو مرفوع خوانده شده است (فَجَزَاءٌ مِثْلُ مَا قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ)؛ اما در چهار قراءات دیگر کلمه «جزاء» با ضمه و کلمه «مِثْل» نیز مکسور خوانده شده است (فَجَزَاءُ مِثْلِ مَا قَتَلَ مِنَ النَّعَمِ)
در حالت اول معنایش این میشود جزای صید کردن آن است که شبیه آن صید را از میان چارپایان ذبح کند (جزای آن از چارپایان، شبیه آنچه که کشته شد؛ در این حالت «من النعم» وصف برای «جزاء» میشود و «مثل» مبتدای موخر برای جزاء که خبر قرار گرفته است)
اما در حالت دوم معنایش این است که اگر کسی عمدا صیدی را بکشد پس جزای مثل آنچه که از چارپایان کشته باشد، برای او میباشد.
در واقع، حالت اول ناظر است به جایی که آن صید، مثلی از چارپایان اهلی دارد و به عنوان کفاره باید آن مثل را ذبح کند (یا گزینههای دیگر مذکور در آیه را عمل کند)؛ و حالت دوم ناظر است به جایی که آن صید، مثل و مانندی از چارپایان اهلی ندارد، و لذا بیان شده که کشتن یک صید، مثل کشتن یک چارپای اهلی است (یعنی کفارهای شبیه کفارهای که برای کشتن یک چارپای اهلی باید داده شود برای چنین صیدی هم باید داده شود). نکته مهم این است که فقها از این آیه هر دو حکم (هم حکم برای صیدی که شبیه دارد و هم حکم برای صیدی که شبیه ندارد) را استنباط کردهاند و برخی مثل قطبالدین راوندی در اینجا تصریح کردهاند که علت چنین استنباطی این است که این دو قرائت همانند دو آیه مستقل است که هریک بتنهایی مستندی کافی برای صدور یک حکم فقهی و لازمالاتباع میباشد (فقه القرآن ج1، ص۳۱۰[104]؛
کلمه «عقدتم» در آیه «لَا يُؤَاخِذُكُمُ اللَّهُ بِاللَّغْوِ فِي أَيْمَانِكُمْ وَلَكِنْ يُؤَاخِذُكُمْ بِمَا عَقَّدْتُمُ الْأَيْمَانَ» (مائده/۸۵) سه گونه قرائت شده است. یکی همین حالت مشدد؛ یعنی «شما را مواخذه میکند بر اساس آنچه قلب بر آن عقد بست و نیت قطعی کرد»؛ … (فقه القرآن ج۲، ص۲۲۵[105])
مجمع البيان في تفسير القرآن، ج3، ص: 366
قرأ ابن عامر وحده عاقدتم برواية ابن ذكوان و قرأ أهل الكوفة غير حفص عقدتم بالتخفيف و الباقون بالتشديد
الحجة
«عَقَّدْتُمُ» دو احتمال دارد؛ میتواند از باب تكثير فعل باشد ویا معنای خاصی اضافه نکند؛
«عاقدتم» نيز مقصود فعلى كه ميان دو طرف است نيست و به معناى «عقدتم» است.
قرائت بدون تشديد نيز ممكن است به معناى فعل كثير باشد يا نباشد. جز اينكه باب تفعيل اختصاص به كثرت دارد.
در قرائت «عاقدتم» نيز دو احتمال است: 1- به معناى «عقدتم» مثل «عافاه اللَّه» (خدا او را عفو كند) و «عاقبت اللص» (دزد را تعقيب كردم) و «طارقت النعل» (نعل را كوبيدم) 2- به معناى باب مفاعله و مقتضى دو فاعل يا بيشتر. يعنى يؤاخذكم بما عاقدتم عليه اليمين» (خداوند شما را به آنچه بر آن در ميان خود عقد قسم مىكنيد، مؤاخذه مىكند) بنا بر اين جار و مجرور- كه ضمنا عايد موصول است- حذف شده. مثل: «فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ» (حجر 94: فاصدع بما تؤمر به). در دو قرائت اول، ممكن است «ما» را مصدريه بگيريم تا نيازى به ضمير عايد، نباشد.
قال أبو علي من قرأ «عَقَّدْتُمُ» مشددة القاف احتمل أمرين (أحدهما) أن يكون لتكثير الفعل (و الآخر) أن لا يراد به التكثير كما أن ضاعف لا يراد به فعل الاثنين و من قرأ عقدتم خفيفة جاز أن يراد به الكثير من الفعل و القليل إلا أن فعل يختص بالكثير كما أن الركبة يختص الحال التي يكون عليها الركوب و من قرأ عاقدتم احتمل أمرين (أحدهما) أن يكون يراد به عقدتم كما أن عافاه الله و عاقبت اللص و طارقت النعل بمنزلة فعلت فيكون على هذا قراءته كقراءة من خفف و يحتمل أن يراد بعاقدتم فاعلت الذي يقتضي فاعلين فصاعدا كأنه قال يؤاخذكم بما عقدتم عليه اليمين و لما كان عاقد في المعنى قريبا من عاهد عداه بعلى كما يعدى عاهد بها قال وَ مَنْ أَوْفى بِما عاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ و اتسع فحذف الجار و وصل الفعل إلى المفعول ثم حذف من الصلة الضمير الذي كان يعود إلى الموصول كما حذفه من قوله فَاصْدَعْ بِما تُؤْمَرُ و مثله قول الشاعر:
كأنه واضح الأقراب في لقح أسمى بهن و عزته الأناصيل
إنما هو عزت عليه فاتسع و التقدير يؤاخذكم بالذي عاقدتم عليه الأيمان ثم عاقدتموه الأيمان فحذف الراجع و يجوز أن يجعل ما التي مع الفعل بمعنى المصدر فيمن قرأ عقدتم و عقدتم فلا يقتضي راجعا كما لا يقتضيه في قوله وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ و قوله فَالْيَوْمَ نَنْساهُمْ كَما نَسُوا لِقاءَ يَوْمِهِمْ هذا وَ ما كانُوا بِآياتِنا يَجْحَدُون
قرأ «عاقدتم» بالألف ابن عامر، و «عقدتم» بلا ألف مع تخفيف القاف حمزة و الكسائي و أبو بكر عن عاصم. و الباقون بالتشديد. و منع من القراءة بالتشديد الطبري، قال: لأنه لا يكون إلَّا مع تكرير اليمين و المؤاخذة تلزم من غير تكرير بلا خلاف. و هذا ليس بصحيح لان تعقيد
التبيان في تفسير القرآن، ج4، ص: 11
اليمين إن يعقدها بقلبه و لفظه و لو عقد عليها في أحدهما دون الآخر لم يكن تعقيداً، و هو كالتعظيم الذي يكون تارة بالمضاعفة و تارة بعظم المنزلة. و قال أبو علي الفارسي من شدد احتمل أمرين:
أحدهما- أن يكون لتكثير الفعل لقوله «وَ لكِنْ يُؤاخِذُكُمْ» مخاطباً الكثرة، فهو مثل «وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوابَ» «1».
و الآخر أن يكون (عقد) مثل (ضعف) لا يراد به التكثير، كما أن (ضاعف) لا يراد به فعل من اثنين. و قال الحسين بن علي المغربي: في التشديد فائدة، و هو أنه إذا كرر اليمين على محلوف واحد فإذا حنث لم يلزمه إلا كفارة واحدة. و في ذلك خلاف بين الفقهاء. و الذي ذكره قوي.
و من قرأ بالتخفيف جاز أن يريد به الكثير من الفعل و القليل إلا ان فعَّل يختص بالكثير كما أن الركبة تختص بالحال التي يكون عليها الركوب، و قالوا: عقدت الحبل و العهد و اليمين عقداً ألا ترى أنها تتلقى بما يتلقى به القسم، قال الشاعر:
قوم إذا عقدوا عقداً لجارهم «2»
و يقال: أعقدت العسل فهو معقد و عقيد. و حكى أبو إسحاق عقدت العسل. و الأول أكثر.
فأما قراءة ابن عامر فيحتمل أمرين:
أحدهما- ان يكون عاقدتم يراد به عقدتم كما أن (عافاه اللَّه) و (عاقبت اللص) و (طارقت النعل) بمنزلة فعلت. و يحتمل أن يكون أراد فاعلت الذي يقتضي فاعلين فصاعداً، كأنه قال يؤاخذكم بما عاقدتم عليه اليمين، و لما كان عاقد في المعنى قريباً من عاهد عدَّاه ب (على) كما يعدى عاهد بها. قال اللَّه تعالى «وَ مَنْ أَوْفى بِما عاهَدَ عَلَيْهُ اللَّهَ» «3» و التقدير يؤاخذكم بالذي عاقدتم
__________________________________________________
(1) سورة 12 يوسف آية 23
(2) اللسان (عقد)
(3) سورة الفتح آية 10
التبيان في تفسير القرآن، ج4، ص: 12
عليه، ثم قال: عاقدتموه الايمان فحذف الراجع. و يجوز أن يجعل (ما) مع الفعل بمنزلة المصدر فيمن قرأ عقدتم بالتخفيف و التشديد، فلا يقتضي راجعاً كما لا يقتضيه في قوله «وَ لَهُمْ عَذابٌ أَلِيمٌ بِما كانُوا يَكْذِبُونَ»
یکی از اموری که در سنت به عنوان مهریه زنان تعیین میشده آموزش قرائت قرآن بوده است؛ از همان قرنهای نخستین بحثی بوده که آیا وقتی آموزش قرآن را به عنوان مهریه تعیین میکنند آیا باید شرط کنند که بر اساس کدام قرائت باشد یا خیر؛ و اگر شرط نکردند به مهرالمثل برمیگردد یا مخیر است هر قرائتی را خواست تعلیم دهد. (مثلا: المبسوط في فقه الإمامية، ج4، ص273[106]؛ المهذب (لابن البراج)، ج2، ص199[107]؛ جامع المقاصد في شرح القواعد، ج13، ص344[108]؛ مسالك الأفهام إلى تنقيح شرائع الإسلام، ج8، ص180[109])
مهمترین مستند فقها برای عدم ضرورت چنین شرطی، حدیثی از پیامبر است که برای ازدواج خانمی با سهل ساعدی چنین مهریهای را قرار دادند و قرائت خاصی را تعیین نکردند، و فقها در اینجا تاکید میکنند که چون این تعدد قراءات زمان خود پیامبر ص بود و ایشان چنین شرطی را لازم ندانست، پس چنین شرطی ضرورت ندارد. در واقع، علاوه بر این تصریح فقها، خود این بحث و اقوالی که در آن است نشان میدهد رواج قراءات متعدد که بر همگی آنها واقعا قرآن صدق کند و به پیامبر ختم شود به عنوان یک واقعیت میدانی در فقه شیعه رایج بوده است.
صرف نظر از روایات متعددی ذکر شده است که به ما دستور دادهاند که قرآن را همان طور که رایج است و مردم میخوانند و به شما یاد دادهاند بخوانید[110] و اشاره شد که خود اهل بیت هم در موارد متعددی قرائتی غیر از قرائت عاصم به روایت حفص را مورد تفسیر یا استشهاد قرار دادهاند، در موارد متعددی از اهل بیت ع برای یک آیه بیش از یک قرائت نقل شده و به صورت صریح یا ضمنی نشان دادهاند که هر دو قرائت صحیح است؛ که اینها بر دو قسم است:
۱) در آیه «وَ قالُوا قُلُوبُنا غُلْفٌ بَلْ لَعَنَهُمُ اللَّهُ بِکُفْرِهِمْ فَقَليلاً ما يُؤْمِنُونَ» (بقره/۸۸) ذیل تعبیر «قلوبنا غلف» دو قرائت در احادیث ما آمده است (غُلْفٌ/ غُلُفٌ)[111] که اولی به معنای جمع أغلَف (شبیه أحمَر و حُمْر) به معنای در پوشش بودن است (یعنی دل ما در پوششی است که اصلا سخن تو بدان وارد نمیشود)؛ و دومی جمع غلاف به معنای ظرف و جایگاه مناسب است (یعنی دلهای ما ظرف علوم و معارف بوده است پس چرا مقصود تو را نمیفهمیم؟!) (مجمع البيان في تفسير القرآن، ج1، ص308)[112]؛ و امام ع تصریح دارد که هر دو قرائت صحیح است؛ چرا که یهودیان در دو موقعیت مختلف هردو را گفتند (التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن العسكري عليه السلام، ص390)[113]
۲)
در احادیث ما موارد فراوانی یافت میشود که قراءات مختلفی از آیات استفاده شده است. مثلا در همان کتاب کافی در یک حدیث آیه را بر اساس همین قرائت حفص از عاصم میآورد و در حدیثی دیگر امام ع قرائت دیگری را مطرح میکند. شاید واضحترین و معروفترین مصداق آن، همان دو قرائت «ملک» و «مالک» در آیه۴ سوره حمد بود که در بحث قبل اشاره شد؛ یا نمونه واضح دیگر، کلمه «فَتَبَيَّنُوا» یا «فَتَثَبَّتُوا» در آیه ۹۴ سوره نساء[114] و آیه ۶ سوره حجرات[115] است که دو نفر از قراء سبعه (حمزه و کسائی) به صورت «فَتَثَبَّتُوا» و بقیه به صورت «فَتَبَيَّنُوا» قرائت کردهاند (مجمع البيان في تفسير القرآن، ج3، ص144)[116]؛ و در اغلب احادیث معصومین ظاهرا[117] این به صورت «فَتَبَيَّنُوا» قرائت شده است اما از امام باقر ع قرائت «فَتَثَبَّتُوا» نیز روایت شده است (مجمع البيان في تفسير القرآن، ج9، ص198-۱۹۹)[118] و البته منحصر به اینها نیست و با اندکی تتبع در احادیث ناظر به آیات مصادیق فراوانی از این جنس میتوان یافت.
نکتهای که اینجا میافزاییم این است که اساسا در خصوص بسیاری از آیاتی که ناظر به آنها قرائتهایی به عنوان قرائت اهل بیت ع مطرح شده که با مصحف عثمانی متفاوت است – و برخی از متاخران از آنها برداشت تحریف کردهاند – میبینیم که اهل بیت ع در جای دیگر همان آیه را با همین قرائت منطبق بر مصحف عثمانی قرائت ویا تفسیر کردهاند؛ این موارد بسیار زیاد است. و در اینجا تنها چند مورد از باب نمونه تقدیم میشود.
۱) در کتاب کافی در حدیثی امام صادق ع آیه ۳۹ سوره ص (هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِساب) را به این صورت قرائت میکنند «هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَعْطِ بِغَيْرِ حِسابٍ» و بلافاصله توضیح می دهند که «وَ هَكَذَا هِيَ فِي قِرَاءَةِ عَلِيٍّ ع» (الكافي، ج1، ص438)[119]؛ اما در همین کتاب کافی با سندهای مختلف سه حدیث دیگر از امام صادق ع (الكافي، ج1، ص265-268؛ احادیث ۲ و ۶ و ۱۰)[120] و یک حدیث از امام رضا ع (الكافي، ج1، ص210)[121] روایت کرده که ایشان در استشهاد به مدعای مطرح شده، آیه را به همین صورت (أَوْ أَمْسِكْ) قرائت میکنند.
۲) در برخی از احادیث عبارت «فِي عَلِيٍّ» را بعد از کلمه «یوعظون به» در آیه ۶۶ سوره نساء آوردهاند و فرمودهاند «هکذا نزلت» (الكافي، ج1، ص424[122]) اما خود ایشان در موارد متعددی همین عبارت از آیه (وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا ما يُوعَظُونَ بِهِ لَكانَ خَيْراً لَهُم) را بدون این جمله قرائت کردهاند (الكافي، ج8، ص184[123])
۳) در برخی از احادیث از امام باقر ع عبارت «يَا عَلِيُّ» را در آیه ۶۴ سوره نساء (وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً) بعد از کلمه «جاؤوک» آوردهاند و فرمودهاند «هکذا نزلت» (تفسير القمي، ج1، ص142[124])[125] و حتی در روایتی مرسل از امام صادق ع دلیلی برای اینکه این گونه باید باشد ارائه شده است (تأويل الآيات الظاهرة في فضائل العترة الطاهرة، ص138)[126]؛ در حالی که از خود ایشان این آیه بدون این افزوده و کاملا ناظر به رسول الله ص روایت شده (مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج3، ص400)[127] و در جای دیگری نیز امام صادق ع این آیه به همین صورت رایج و آن هم کاملا در خطاب به پیامبر ص (و در مقام زیارت ایشان) قرائت کردهاند (الكافي، ج4، ص551[128]؛ كامل الزيارات، ص16؛ تهذيب الأحكام، ج6، ص6)
۴) در برخی از احادیث عبارت «فِي وَلَايَةِ عَلِيٍّ وَ وَلَايَةِ الْأَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِهِ» را در آیه ۷۱ سوره احزاب بعد از کلمه «رسوله» آوردهاند و فرمودهاند «هکذا نزلت» (تفسير القمي، ج2، ص198[129]؛ الكافي، ج1، ص414[130]) در حالی که خود ایشان در موارد متعددی همین عبارت از آیه (مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظِيماً») را بدون این جمله قرائت کردهاند (مثلا: الفقه المنسوب إلى الإمام الرضا عليه السلام، ص339؛ الكافي، ج1، ص142؛ الجعفريات (الأشعثيات)، ص93؛ من لا يحضره الفقيه، ج1، ص518؛ التوحيد (للصدوق)، ص33)
۵) در جایی از امام رضا ع روایت میشود که عبارت «فِي ظُلَلٍ مِنَ الْغَمامِ وَ الْمَلائِكَةُ» در آیه ۲۱۰ سوره بقره (هَلْ يَنْظُرُونَ إِلاَّ أَنْ يَأْتِيَهُمُ اللَّهُ في ظُلَلٍ مِنَ الْغَمامِ وَ الْمَلائِكَةُ) به صورت «بِالْمَلَائِكَةِ فِي ظُلَلٍ مِنَ الْغَمامِ» بوده است و فرمودهاند «هکذا نزلت» (عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج1، ص126؛ معاني الأخبار، ص13؛ التوحيد (للصدوق)، ص163[131]؛ الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، ج2، ص411[132])؛ اما در موارد متعدد (دهها مورد) این آیه به همین صورت رایج از امیرالمومنین، امام باقر ع، امام حسن عسکری، قرائت و شرح داده میشود (التوحيد (للصدوق)، ص2۶۶؛ التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن العسكري عليه السلام، ص629-۶۳۰؛ تفسير فرات الكوفي، ص67؛ تفسير العياشي، ج1، ص103)
۶) کلمه «و المؤمنون» در آیه «وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُون» را در جایی با قاطعیت به صورت «و المأمونون» قرائت کردهاند و قرائت رایج را طرد کردهاند (الكافي، ج1، ص424)[133] اما در احادیث متعددی آن را با همین عبارت «والمومنون» قرائت کرده و البته در مقام تفسیر بر مطلق ائمه ع یا خصوص امیرالمومنین ع تطبیق کردهاند (الكافي، ج1، ص219-۲۲۰)[134].
۷) در جایی جابر جعفی از امام باقر ع روایت میآورند که عبارت «فاسعوا» در آیه ۹ سوره جمعه (إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى ذِكْرِ اللَّهِ)، به صورت «فامضوا» بوده است و توضیحی میدهند که اصلا عجله کردن و دویدن برای نماز جمعه مزیتی ندارد (الإختصاص، ص129)[135]؛ و در جای دیگر همین جابر جعفی آیه را به همین صورت «فاسعوا» نزد امام مطرح میکنند و امام ع نهتنها کلمه «سعی» را انکار نمیکنند بلکه دقیقا معنای عجله کردن (به معنای رها کردن بقیه کارها و فرصت را غنیمت شمردن) را در وجه درستش توضیح میدهند (الكافي، ج3، ص415[136]؛ تهذيب الأحكام، ج3، ص236) و در جایی دیگر امام صادق ع (علل الشرائع، ج2، ص358[137])و در جایی دیگر امام حسن عسکری دقیقا همین کلمه «سعی» در آیه را شرح میدهند (الهداية الكبرى، ص348)[138]. (جالب است که نقل این آیه به صورت «فامضوا» نهتنها در کتب تفسیری قدیمی اهل سنت به عنوان قرائت ابی بن کعب و ابن مسعود (تفسير مجاهد، ص659)[139]؛بلکه در معتبرترین کتاب حدیثی اهل سنت و به عنوان قرائت عمر (مانند صحيح البخاري، 4، ص1858 (ت البغا)[140] و پیش از آن در موطأ مالك، ج2، ص147 (ت الأعظمي)[141]) هم آمده است.
۸) همین جابر جعفی از امام باقر ع و نیز ابن بی یعفور از امام صادق روایت میآورند که عبارت «انْفَضُّوا إِلَيْها» در آیه ۱۱ سوره جمعه (وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْها وَ تَرَكُوكَ قائِما)، به صورت «انْصَرَفُوا إِلَيْهَا» بوده است و توضیحی در باب معنای تاویلی این آیه میدهند که مقصود از رفتن سراغ تجارت و لهو، رفتن سراغ اولی و دومی بوده (الإختصاص، ص1۳۰[142]؛ تفسير القمي، ج2، ص367[143])؛ اما در جای دیگر قرائت این آیه از سوی امام صادق ع به همین صورت «انْفَضُّوا إِلَيْها» قرائت میشود، و امام ع آن را ناظر به همان شأن نزول معروفش (که مردم به خاطر کاروانی که آمده بود پیامبر را رها کردند) معرفی میکنند (الجعفريات (الأشعثيات)، ص43[144]؛ تأويل الآيات الظاهرة في فضائل العترة الطاهرة، ص668[145])
ظاهر بسیاری از این احادیثی که قرائت دیگری را مطرح میکند این است که قرائت رایج تخطئه میشود. برخی (که عموما با مساله تعدد قراءات درست آشنا نبودهاند) گمان کردهاند که این روایات دلالت بر تحریف قرآن دارد؛ در حالی که قطعا این برداشت نادرست است چرا که دیدیم بوضوح خود ایشان همان قرائت رایج را به عنوان آیهای از آیات قرآن در جای دیگر مورد استفاده وحتی مورد استشهاد قرار دادهاند و با آن کاملا به عنوان متن قرآن برخورد کردهاند. اینها چند دستهاند:
الف. عمده اینها صرفا بیان قرائت دیگری است، نه نفی قرائت موجود (مانند ۵ مورد اول) و تعابیر «هکذا فی قراءة علی» یا «هکذا نزلت» هم در مقام اثبات شیء است، نه رد ما عدی؛ یعنی امام ع دارند توضیح میدهند که اینها صرفا تفسیر و توضیح من نبوده، بلکه اینها متن وحی نازل شده از جانب خداوند است؛ منتها قرائتی غیر از قرائت مانوس برای شما (که بعدا توضیح خواهیم داد که اختلاف قرائت منحصر در نقطه و اعراب نیست؛ بلکه «اختلاف بالزیاده و النقصان» یکی از مصادیق بارز اختلاف قرائت نزد شیعه و سنی بوده است).
ب. در مواردی که تعبیر تخطئهآمیزی نسبت به قراءات موجود آمده، اما مساله اصلی، نه تخطئه آن قرائت رایج، بلکه تخطئه این دیدگاه است که آن قرائت رایج را تنها قرائت معتبر میدانند و این قرائتی که اهل بیت از آیه ارائه کردهاند را نادرست میشمرند (مانند شماره ۶). شبیه این را به طور خاص در مورد قرائت ابنمسعود میشود دید که عبارتی دارند که مایه سوءتفاهم برخی شده است که پنداشتهاند اهل بیت ع قرائت ابنمسعود را منکرند؛ در حالی که بسیاری از همین قراءات نقل شده از وی کاملا منطبق بر قرائت اهل بیت ع است. آن جمله این است: «إِنْ كَانَ ابْنُ مَسْعُودٍ لَا يَقْرَأُ عَلَى قِرَاءَتِنَا فَهُوَ ضَالٌّ» (الكافي، ج2، ص63۴)[146]. در این حدیث نمیخواهد بگوید قرائت ابن مسعود با ما مخالف است و لذا او ضال است؛ بلکه داستان از این قرار است که معروف شده بود ابنمسعود منکر برخی از قراءاتی بود که خودش نشنیده بود؛ از جمله منکر این بود که دو سوره معوذتین قرآن باشد (تفسير القمي، ج2، ص450)[147]؛ و امام ع میفرمایند اگر واقعا مقصود او انکار قراءاتی است که ما قرائت میکنیم، او گمراه است؛ یعنی هم قرائت او درست است و هم قرائت ما.[148] به همین ترتیب وقتی در این گونه احادیث میفرمایند «هکذا نزلت» اثبات شیء، نفی ما عدا نمیکند.[149]
ج. مواردی هست که امام ع علاوه بر اینکه تعابیری همچون «هکذا نزلت» میآورند و ظاهرا قرائت رایج را تخطئه میکنند؛ دلیل و توجیهی هم میآورند که چرا این قرائت درست؛ و آن قرائت رایج نادرست است؛ (مثلا موارد ۷ و ۸) در این گونه موارد، به نظر میرسد دو نکته قابل ذکر است:
ج.۱. گاه بر اساس یک قرائت رایج، معنای ناصوابی در ذهن مخاطبان جامعه شکل گرفته است؛ و امام در حقیقت در مقام تخطئه آن قرائت نیستند؛ بلکه در مقام تخطئه آن معنای ناصوابند (شبیه شماره ۷؛ که یک معنای نادرست از «سعی به سوی نماز» تخطئه میشود؛ اما در احادیث دیگر معنای درست این تعبیر بیان میشود) و در صفحات بعد خواهیم دید که مخالفت امام با نزول بر سبعة احرف نیز از همین قسم است.
ج.۲. نکتهای در قاعده «امکان استعمال یک لفظ در چند معنا»[150] مطرح است که اینجا هم شبیه آن مشاهده میشود؛ لذا ابتدا آن نکته را شرح دهیم: میدانیم الفاظ نشانههایی برای معنا هستند؛ جایی که در استعمال لفظ فقط یک معنا مد نظر بوده از آن نشانه به نحو تکمنظوره استفاده شده است؛ و جایی که چند معنا مد نظر باشد (شبیه مصرع دوم شعر سعدی «از در بخشندگی و بندهنوازی / مرغ هوا را نصیب و ماهی دریا» که از آن سه معنا میتوان برداشت کرد که همه صحیحاند) الفاظ آن عبارت به عنوان نشانههای چندمنظوره به کار گرفته شده است. با توجه به رواج استعمال لفظ در بیش از معنا در قرآن کریم و احادیث معصومان ع (إِنِّي لَأَتَكَلَّمُ بِالْحَرْفِ الْوَاحِدِ لِي فِيهِ سَبْعُونَ وَجْها؛ إِنِّي لَأَتَكَلَّمُ بِالْكَلِمَةِ الْوَاحِدَةِ لَهَا سَبْعُونَ وَجْها؛ بصائر الدرجات، ج۱، ص۳۲۹)، توجه به این قاعده ثمره مهمی دارد و آن این است که حتی با اثبات معنای قطعی (نص) برای یک آیه یا حدیث، منطقا وجود معانی دیگر برای آن قابل رد نیست. اما اغلب اذهان عادی، چون با کاربردهای تکمنظوره از نشانهها انس دارند؛ یعنی وقتی یک جملهای را میشنوند و یک معنا از آن برداشت میکنند – بویژه اگر آن معنا را بتوان به طور کاملا اطمینانبخش به آن عبارت نسبت داد – هرگونه معنای دومی برای آن عبارت را پیشاپیش انکار میکنند. در چنین فضایی، متکلم حکیم وقتی بخواهد هنگام با استفاده از یک نشانه چندمنظوره، معنای دوم را در ذهن مخاطب پررنگ کند، گاه ناچار میشود معنای اول را انکار کند تا ذهن وی آماده قبول معنای دوم شود؛ و میدانیم که سیره پیامبران (و به تبع آنها اهل بیت ع) این بوده که قدر عقل مردم با آنها سخن بگویند؛ چنانکه خود پیامبر ص صریحا فرمود: « إِنَّا مَعَاشِرَ الْأَنْبِيَاءِ أُمِرْنَا أَنْ نُكَلِّمَ النَّاسَ عَلَى قَدْرِ عُقُولِهِمْ» (کافی، ج۱، ص۲۳و ج۸، ص۲۶۸) [151]. از این رو، گاه یک معنای رایج را انکار میکردند تا ذهن مخاطب راحتتر بتواند معنای دیگری را که در همان لفظ نهفته بپذیرد.
اکنون میگوییم شبیه همین مطلب را در هنگامی که قرائتی متفاوت از آیه مطرح میشود میتوان دید. یعنی به نظر میرسد عمده مواردی که اهل بیت ع یک قرائت رایج را انکار میکنند و برای رد آن و قبول قرائتی متفاوت دلیل میآورند، چون دو فضای مختلف در کار است (شبیه شماره ۸) میخواهند ذهن مخاطب را متمرکز روی این قرائت جدید کنند؛ و بهترین شاهد بر اینکه این انکارشان به معنای انکار صحت آن قرائت اول نیست همین است که خود آنها در موارد دیگر از همان آن قرائت دیگر استفاده یا بدان استشهاد کردهاند.
از مواردی که مرحوم شیخ حر عاملی در کتاب تواتر القرآن به عنوان دلیل واضحی بر اعتبار قراءات مختلف قرآن و اسنادشان به خود پیامبر اکرم ص میآورد وجود سنت ختم قرآن در میان عموم مسلمانان – از جمله شیعیان- است؛ که چنانکه قبلا اشاره شد تا قبل از قرن یازدهم این گونه نبود که فقط قرائت حفص از عاصم در میان مسلمانان و شیعیان رواج داشته باشد. تمام کسانی که ختم قرآن میکنند در باورشان این است که خود کلام وحی را میخوانند نه مطالبی که به روایت افرادی و با تصرفات آنها آمده است را بخوانند؛ بویژه که اگر توجه کنیم عموم این افراد با وسواسی مثالزدنی این ختم قرآن را انجام میدهند؛ یعنی کاملا دقت دارند که عین همان حروف و حرکاتی که برایشان در متن قرآن اعرابگذاری شده را قرائت کنند؛ و اگر یک حرف ویا حتی یک اعراب را اشتباه ادا کنند به همدیگر تذکر میدهند و برمیگردد و دوباره آن کلمه را با قرائت صحیح ادا میکنند. در واقع، این سنت یک تواتر میدانی بسیار واضح و غیرقابل انکاری را در خصوص قراءاتی که در جوامع اسلامی معروف بوده پیش روی هر پژوهشگری میگذارد که به هیچ عنوان قابل انکار نیست. در واقع در این زمینه دست کم چند دسته روایت هست که به طور ضمنی اعتبار قرآن و قرآن بودن آن را مفروض میگیرد که اگر این قرآنی که به دست ما رسیده همان قرآن نازل شده بر پیامبر نبود همه اینها لغو میشد:
الف. روایاتی که ثواب ختم یک سوره یا ثواب ختم قرآن را برشمرده است؛ و اینکه عموم مسلمانان و شیعیان هم با خواندن همین قرآن اعلام میکردند که ختم قرآن کردهاند.
ب. روایاتی که در مورد خواندن تک تک سورهها در نمازهای مختلف ویا در شرایط مختلف وارد شده است و مردم هم با خواندن همین آیات و سور خود را مصداق عامل به این روایات می دیدند.
ج. روایاتی که میفرماید احادیث ما را بر قرآن عرضه کنید و آنچه مخالف قرآن بود کنار بگذارید.
اکنون که معلوم شد که تواتر تعدادی از قراءات قرآن تا زمان رسول الله ص به هیچ عنوان جای تردید ندارد، به سراغ مساله اصلی برگردیم و ببینیم مقصود از «حرف واحد» چه بوده است؛ و چگونه بوده که تا قبل از قرن یازدهم، اگرچه علمای شیعه در جمع بین این روایت با روایت نزول بر سبعه احرف به چالش میخورند، اما قاطبه علمای شیعه منافاتی بین این روایت صحیح السندی که در معتبرترین کتابهای شیعی (کافی) آمده با واقعیت میدانی تواتر قراءات متعدد نمیدیده اند.
یکبار دیگر این دو روایت را با دقت بیشتری مورد بررسی قرار دهیم:
در روایت اول بحثی از سبعه احرف نیست؛ فقط امام ع اشاره میکنند به اختلافی که از جانب راویان است: «إِنَّ الْقُرْآنَ وَاحِدٌ نَزَلَ مِنْ عِنْدِ وَاحِدٍ وَ لَكِنَّ الِاخْتِلَافَ يَجِيءُ مِنْ قِبَلِ الرُّوَاةِ».
در روایت دوم هم شخصی به امام صادق ع عرض میکند که «مردم» میگویند که قرآن بر سبعة احرف نازل شده است؛ و امام ع پاسخ میدهد که «دشمنان خدا» دروغ میگویند، بلکه بر حرفی واحد از نزد خدایی واحد نازل شده است: (قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ النَّاسَ يَقُولُونَ إِنَّ الْقُرْآنَ نَزَلَ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ. فَقَالَ كَذَبُوا أَعْدَاءُ اللَّهِ وَ لَكِنَّهُ نَزَلَ عَلَى حَرْفٍ وَاحِدٍ مِنْ عِنْدِ الْوَاحِد).
دقت کنید: حدیث نزول بر سبعه احرف، اگرچه در میان شیعه با سند صحیح آمده، اما میزان نقل آن به عنوان حدیث نبوی در کتب اهل سنت در حد متواتر است؛ و سوال کننده، گفتن این جمله «إِنَّ الْقُرْآنَ نَزَلَ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ» را به مردم نسبت میدهد، نه به حدیث نبوی؛ و حضرت نمیفرمایند که این حدیث جعلی است؛ بلکه میفرماید این دشمنان خدا دروغ میگویند.
اگر کسی با تحولات اجتماعی زمان امام صادق ع آشنا باشد، بین این حدیث و احادیث نبویای که درباره نزول قرآن به سبعه احرف روایت شده، منافاتی نمیبیند. در واقع با شواهد متعدد میتوان نشان داد که تا نیمه قرن دوم وبا مهجوریت اهل بیت ع، فرهنگ ناصوابی در جامعه اسلامی شکل گرفت که گمان میشد که افراد میتوانند در مقام قرائت قرآن (حتی در نماز) کلمات مترادفش را به کار ببرند. آنان این تلقی غلط را به حدیث نبوی نزول قرآن بر هفت حرف نسبت میدادند و مدعی بودند مقصود از حدیث نزول بر سبعه احرف این است که هرجا بیان عبارتی از عبارات قرآن برای شما دشوار بود، میتوانید مترادف و مشابه آن را بگویید (بویژه که در بسیاری از نقلها – که در شیعه هم مطرح شده- این حدیث در سفر معراج بیان شده و در آنجا گفته شده که خداوند با این کار خواست کار را بر امت تسهیل نماید). برخی از صحابه مانند ابوهریره (مسند أحمد ط الرسالة (14/ 120)[152] ) بعد از نقل روایت نبوی سبعة احرف میگفتند که «إن قلت: سميعا عليما عزيزا حكيما، ما لم تختم آية عذاب برحمة، أو آية رحمة بعذاب: اگر گفتی سمیع یا علیم یا عزیز یا حکیم، [چندان فرقی نمیکند] مادامی که آیه عذاب را به رحمت یا آیه رحمت را به عذاب ختم نکنی»! و حتی در منابع اهل سنت این گونه جملات از قول برخی از صحابه مانند ابوبکره ثقفی (مصنف ابن أبي شيبة (6/ 138)[153] و مسند أحمد (ط الرسالة) (34/ 146) [154] تفسير الطبري (ت شاكر) (1/ 43)[155] و أبیّ بن کعب (مسند أحمد ط الرسالة (35/ 84)[156] سنن أبي داود (2/ 76)[157] به پیامبر ص نسبت داده شده است! و از برخی از صحابه مانند ابوطلحه انصاری (مسند أحمد ط الرسالة (26/ 285)[158]) و مسند الروياني (م۳۰۷) (2/ 471)[159] نیز بدون اشاره به حدیث سبعة احرف جواز این کار به پیامبر نسبت داده شده ویا همچون یا ابن مسعود (غريب الحديث (قاسم بن سلام) – ط الهندية» (3/ 159)[160] و عبدالله بن عمر (المعجم الأوسط للطبراني (2/ 109)[161] بر اساس احادیث دیگری از پیامبر ص، چنین کاری را مجاز دانسته اند.
در واقع، جواز مترادفگویی در مقام قرائت قرآن را به پیامبر اکرم ص نسبت میدادند (ترادف تسهیلی)، و آن گونه که نقل شده این کار به صورت یک روال در میان برخی از صحابه درآمده و در میان برخی از تابعین هم عادی شده بود! چنانکه مثلا مشاهده میشد که وقتی افراد نمی توانستند لفظی از قرآن را درست ادا کنند براحتی به آنها کلمه جایگزین پیشنهاد می دادند و ابن حجر نقل می کند که این رویه در بسیاری از صحابه رایج شده بود (فتح الباري لابن حجر (9/ 27)[162]) و به طور خاص در میان صحابه از افرادی همچون أبیّ بن کعب (م۲۱)[163]، ابن مسعود (م۳۲)[164] و ابوالدرداء (م۳۲)[165] و انس بن مالک (م۹۳)[166] و در نسلهای بعد از ابن شهاب زهری (۵۸-۱۲۴)[167] و واصل بن عطاء (۸۰-۱۳۱)[168] و ابوحنیفه (۸۰-۱۵۰) (رئیس فرقه حنفی)[169] و مالک بن انس (۹۳-۱۷۹) (رئیس فرقه مالکی)[170] و محمد بن ادریس شافعی (۱۵۰-۲۰۴) (رئیس فرقه شافعی)[171] صریحا نقل شده است[172]. این وضع بقدری عادی شده بود که مترادفگویی از زبان عربی به سایر زبانها هم سرایت کرد و ابوحنیفه (۸۰-۱۵۰) فتوا میداد که شخص بدون هیچ گونه عذری میتواند در نماز ترجمه فارسی حمد و سوره را بخواند[173] و طحاوی (۲۲۹-۳۲۱) نیز از این رأی دفاع می کرد[174] هرچند که ظاهرا نظر نهاییاش این بود که این ضرورت تسهیل دیگر منتفی شده است[175]؛ و ظاهرا وجود معتقدان به این قول به صورت خیلی محدود تا اواخر قرن سوم هم گزارش شده است؛ مانند أبو بكر محمد بن إسحاق بن خزيمة (۲۲۳-۳۱۱)[176].
شاید واضحترین مصداقی که رواج این تلقی در قرن دوم (معاصر امام صادق ع) را نشان میدهد آن است که از سفیان بن عیینة (از محدثان بزرگ اهل سنت در قرن دوم: ۱۰۷- ۱۹۸ق) میپرسند: آیا اختلاف قرائت مدنیین و عراقیین، از سبعة أحرف است؟ وی پاسخ میدهد: خیر، سبعة أحرف این است که خودت برای کلمه قرآن، مترادف قرائت کنی؛ و ابن اشته (م۳۶۰) هم شرح میدهد که یعنی کاملا قبول دارد که قراءات مشهور به قراءات مدنی و کوفی و بصری و …، که همگی با سند متصل از پیامبر ص نقل شده، همگی حرف واحد است:[177]
حدَّثنا عبدُ الله بنُ محمدِ بنِ أسدٍ وخلفُ بنُ القاسم بنِ سهلٍ، قالا: أخبرنا محمدُ بنُ عبدِ الله الأصبهانيُّ المقرئُ، قال: أخبرنا أبو عليٍّ الحسنُ بنُ صافي الصَّفَّارُ، أنَّ عبدَ الله بنَ سليمانَ حدَّثهم، قال: حدَّثنا أبو الطَّاهرِ، قال: سألتُ سفيانَ بنَ عُيينةَ عن اختلافِ قراءةِ المدَنيِّين والعِرَاقيِّينَ، هل تدخُلُ في السبعةِ الأحرفِ؟ فقال: لا، وإنَّما السبعةُ الأحرفِ كقولهم: هلمَّ، أقبلْ، تعالَ. أيَّ ذلك قُلْتَ أجْزَاكَ. قال أبو الطَّاهرِ: وقاله ابنُ وَهْب.
قال أبو بكرٍ محمدُ بنُ عبدِ الله الأصبهانيُّ المقرئُ: ومعنَى قولِ سفيانَ هذا أنَّ اختلافَ العراقيِّينَ والمدَنِيِّينَ راجع إلى حرفٍ واحدٍ من الأحرفِ السبعةِ. وبه قال محمدُ بنُ جريرٍ الطَّبريُّ. (التمهيد (ابن عبدالبر)، ج8، ص293) [178]
و این مطلبی است که بعدها نیز مورد تاکید بسیاری از علمای اهل سنت هم قرار میگیرد؛ مثلا قرطبی (م۶۷۱) این را به عمده علمایشان نسبت میدهد که این قراءات سبع همگی حرف واحد از آن حروف سبعه، و غیر از آن توسعهای است که صحابه میداند (الجامع لأحكام القرآن (تفسیر قرطبی) ج1، ص46)[179]
اکنون معنای دو روایت فوق واضح میشود؛ در روایت اول حضرت بر «حرف واحد» بودن قرآن (یعنی تمام قراءاتی که مستند به خود پیامبر ص باشد) تاکید میکند و اختلافی که از جانب خود افراد باشد را مذمت میکند؛ و در روایت دوم با این تلقی غلط از آن روایت نبوی سبعه احرف درگیر میشوند، و تصریح میکنند که قرآن فقط همان حرف واحدی است که از جانب خداوند نازل شده است و قاریان مختلف با سند متصل به پیامبر ص همان را میخوانند.
علاوه بر ائمه اطهار علیهم السلام که با این رویه مخالفت کردند، طبقه قراء که عملا معلمان قرائت قرآن هم بودند و در شهرها بسیار مشهور شدند با این رویه بشدت مخالفت کردند به طوری که از نیمه دوم قرن دوم بتدریج ورق را برگرداندند به طوری که دیگر کمتر کسی جرات میکرد این گونه مترادفگویی را قرآن بنامد تا جایی که دو شاگرد اصلی ابوحنیفه (ابویوسف و شیبانی) که مکتب حنفی را امتداد دادهاند صریحا از این قول استادشان برگشتند و امروز هم هیچ عالم حنفیای به این فتوای ابوحنیفه قائل نیست.
از این رو، شیعیانی که در زمان اهل بیت ع با این فضا آشنا بودند، هیچگاه حرف واحد در حدیث امام صادق ع را به معنای قرائت واحد قلمداد نمیکردند؛ و لذا با اینکه در خصوص جزییترین مسائلی که احتمال صدور ناشی از تقیه میرفت از اهل بیت سوال کردند و حتی اهل بیت ع علیرغم اصرار بر تقیه، جزییاتی همچون جهر بسم الله در نماز را برای شیعیان تثبیت کردند، اما حتی یک حدیث ضعیف یافت نمیشود که یکی از شیعیان از امامان ع سوال کرده باشد که کدام این قرائتهایی که الان در میان ما رایج است، آن حرف واحد است که بر پیامبر نازل شده؟!
آیا اگر اهل البیت ع به شیعه میفرمودند که مثلا در نماز، مالک، قرائت کنید نه ملک، و این شعار شیعه میشد، آیا این فرق میکرد با بعض واجبات و مستحبات که شعار شیعه شده است؟ مثلا مسح پا و شستن دست از بالا در وضو، و ارسال دست و قنوت در نماز، و حی علی خیر العمل در اذان، و نظایر اینها، شعار شیعه هستند، و مخالف صریح روش اهل سنت است؛ اما هر یک از مالک و ملک را اهل سنت جایز میدانند و به آن قرائت میکنند. آیا حفظ آنچه ملک وحی آورده از اینکه گفتار یک راوی جایگزین آن شود مهمتر است یا شعار شدن قنوت که یک امر مستحب است؟ آیا اگر یکی از مالک یا ملک، سخن یک راوی است، اهل البیت ع شیعه را مجاز میکنند که در خانههای خودشان و هنگامی که تقیه نیست، حرف غیر خالق را به جای سخن خالق قرار دهند و در نماز واجب خودشان هر روزه تکرار کنند؟!
در واقع، با تلاش ائمه ع و همراهی برخی از اهل قراءات (که هم جزء بزرگان شیعه و هم جزء بزرگان اهل سنت بودهاند)، در قرون سوم و چهارم کمکم این فضا اصلاح میشود و دیگر کسی به خود اجازه نمیداده که با استناد به این فهم غلط از روایت سبعة احرف، چنان اقدام ناصوابی انجام دهد. از این روست که مرحوم کلینی (۲۵۸-۳۲۹) که خودش در بحبوحه این زمان میزیسته از سویی این روایت نزول بر حرف واحد را میآورد؛ و از سوی دیگر- چنانکه دیدیم- در همان کافی در احادیث متعددی از اهل بیت ع براحتی قراءات مختلفی را نقل میکند؛ یعنی در یک حدیث آیه را بر اساس همین قرائت حفص از عاصم میآورد و در حدیثی دیگر امام قرائت دیگری را مطرح میکند که هر دو نیز از امام معصوم است.
کمتر از یک قرن بعد ابوالفضل رازی (۳۷۰-۴۵۹؛ از ائمه قراءات) گلایه میکند که این چه اشتباه بزرگی است که افراد قراءات سبعه ابن مجاهد را منطبق بر نزل القرآن علی سبعه احرف میگیرد (النشر في القراءات العشر، ج1، ص43)[180] و یک قرن بعد أبو العباس أحمد بن عمار مهدوي (م۴۳۰) فریادش بلند میشود که وضعیت به گونهای شده که اگر کسی به غیر قراءات سبعه ابن مجاهد قرائت کند عامه وی را تکفیر میکنند (النشر في القراءات العشر، ج1، ص۳۶)[181]؛ و بعدا موفق الدین ابوالعباس احمد بن یوسف الکواشی الموصلی (591-680) هم تصریح می کند که سبعه احرف تمام قراءات متصور ولو هفتاد هزارتا باشد را شامل میشود (النشر في القراءات العشر، ج1، ص44).[182] در واقع این ترفندی بود از جانب ابن مجاهد، که وقتی محمل رایج – و البته نادرست- حدیث سبعه احرف (یعنی جواز مترادفگویی) با کوسس اهل بیت ع و قاریان بلاد از بین رفت؛ محمل جدیدی برای این حدیث درست کند (که گویی قراءات سبع همان سبعة احرف است) و با این ترفند، تمام قراءات دیگر را از صحنه زندگی مسلمانان بیرون کند؛ و فرایند یکسانسازی مصاحف و حذف قراءات مخالف مصحف عثمانی را به کرسی بنشاند به نحوی که طوری شد که ظرف یک قرن، کلمه «قراءات شاذ» که برای قراءات غیرمطابق با مصحف عثمانی به کار میرفت، دیگر برای قراءات غیرهفتگانه مذکور به کار رفت؛ و قراءات غیرمنطبق بر مصحف عثمانی با تعابیر «غلط» یا »نسخ التلاوة» کاملا از میدان بدر شد؛ و تلاشهای امثال ابنجزری توانست فقط تعدادی از قراءات منطبق با مصحف عثمانی را به مجموع قراءات رایج در بستر جامعه برگرداند؛ و لذا تا امروز هم قراءات امثال اعمش و یزیدی و حسن و ابنمحیصن (که در کنار قراءات عشر معروف به عنوان قراءات اربعة عشر مشهور شدهاند) جزء قراءات شاذ محسوب میشوند!
اکنون پس از اینکه به طور اجمال معلوم شد که بستر اجتماعی چه تغییراتی کرده است و آنچه امروزه متواتر یا شاذ قلمداد میکنند، یا اینکه مثلا مطابقت با مصحف عثمانی را به عنوان شرطی برای اعتبار داشتن قرائت برمیشمرند همگی وقایعی است که در طول تاریخ و بتدریج ساخته شد تا برخی از قراءات از میدان بدر شود، اکنون مناسب است به نحو تفصیلی گام به گام به تطوراتی که در این چند قرن رخ داد بپردازیم که بسیاری از ابهاماتی که با اطلاع از مطلب فوق در اذهان خطور میکند رفع شود؛ و نیز بسیاری از تحلیلهای ناصوابی که از بسیاری از تعابیر علمای علم قراءات در میان برخی از بزرگان متاخرین رایج گردیده اصلاح شود.
…
مقدمه
قرائتهای مختلف اولا همگی توسط جبرئیل امین نازل، و توسط خود حضرت محمد ص مستقلاً بر مردم قرائت میشده است؛ و ثانیا – برخلاف تصور ابتداییای که بتدریج و به تَبَع یکسانسازی مصاحف توسط عثمان پدید آمد- اختلاف قرائت تنها در حروف و اعراب نبوده است، بلکه گاه در کلمات و عبارات بوده است.[183] بویژه که یک آیه گاه به صورتهای مختلف نازل میشده است و در منابع روایی شیعه و سنی، فراوان ذکر میشود که برخی از آیات در چند موقعیت مختلف نازل شدهاند[184]؛ و جالب توجه این است که گاه در برخی از نزولها کلماتی بیشتر یا کمتر داشته است. در منابع حدیثی اهل سنت روایات متعددی هست که برخی از بزرگان صحابه میدیدند که شخصی آیهای را متفاوت با آنچه خود شنیده قرائت میکند و با همدیگر خدمت پیامبر ص میرفتند و ایشان میفرمود «هر دو را من از جانب فرشته وحی گفتهام»[185] و البته خود پیامبر ص تاکید می کردند که هرکس فقط یک نحوه قرائت کند که به این عمل «إفراد القراءة» میگفتند (یعنی آیه را به یک صورت قرائت کردن به نحوی که برای مخاطب، مطالب با همدیگر خلط نشود).
…
توجیهی که در تفاسیر اهل سنت بسیار رایج است[186]، و قلیلی از بزرگان شیعه (مانند شیخ طوسی) هم آن را پذیرفتهاند،[187] مساله «نسخالتلاوة» بوده که دو قسم دارد: «نسخ التلاوة و الحکم» و «نسخ التلاوة دون الحکم»
مساله «نسخ» یک واقعیت مسلمی است که قرآن کریم هم بر آن تاکید فرموده است (بقره/۱۰۶). معنای اولی این کلمه که مورد اتفاق همه مفسران است «نسخ الحکم دون التلاوة» است؛ یعنی حکمی در قرآن بیاید و بعداً حکمش نسخ شود در حالی که آیهاش هنوز باقی است و تلاوت میشود، مانند آیه نجوی (مجادله/۱۲) که پس از چند روز، با نزول آیه بعد، حکمش نسخ شد.
اما مفسران مذکور، این معنا را بسط داده و گفتهاند ممکن است گاه تلاوت آیه هم نسخ شود، خواه حکمش باقی بماند (نسخ التلاوة دون الحکم؛ مانند چیزی که اهل سنت درباره آیه موسوم به آیه رجم مطرح می کنند[188]) یا حکمش هم نسخ شود و چیزی از آن نماند (نسخ التلاوة و الحکم).
اما صرف نظر از اینکه چنین کاری (بویژه نسخ التلاوة دون الحکم) لغو و کاملا غیرحکیمانه است، و تا قرن چهارم حتی یک نفر نیز چنین دیدگاهی نداشته (که این احتمال را تقویت میکند که تئوریسازیای بوده که قرنها بعد برای توجیه برخی مطالب پدید آمده)، شواهد نقض فراوانی نیز دارد:
الف. مهمتر از همه اینکه کسانی که چنین دیدگاهی دارند، برای توجیه این ادعا، به عرضه اخیره قرآن (آخرین عرضه قرآن از جانب فرشته وحی بر پیامبر اکرم ص در سال آخر عمر ایشان) تمسک میکنند و مدعیاند که در این عرضه بود که نسخالتلاوة بسیاری از آیات رخ داد؛ و میکوشند شواهد فراوانی که بر وجود قراءات مخالف مصحف عثمانی (مصحف کنونی) در کتب معتبر خود اهل سنت وجود دارد، همگی را بر بیاطلاعی صحابی مذکور از این عرضه اخیره قلمداد کنند؛ در حالی که از کسانی که با سندهای مختلف حضورش در عرضه اخیره اثبات شده، عبدالله ابن مسعود و عبدالله بن ابی و عبدالله بن عباس هستند که این قراءات غیرمنطبق بر مصحف عثمانی از آنها نقل شده؛ و آن سو، هیچ سندی بر اینکه خود زید بن ثابت (که مصحف عثمانی را تنظیم کرده) در عرضه اخیره حضور داشته باشد، وجود ندارد.
…
دامنه تعدد قراءات بسیار بیش از اعراب و نقطه بوده است و روایاتی که در متاخرین برداشت تحریف از آنها شده عمدتا از باب تعدد قراءات است.
…
…
طبق روایات شیعه[189] و سنی[190]، حضرت علی ع بعد از شهادت پیامبر اکرم ص و اعراض مردم از ایشان، در خانه نشست و تا کار جمعآوری قرآن تمام نشد، ردا بر دوش ننهاد.
سپس ایشان آن قرآن را به مسجد آوردند اما کسانی که خلافت را به دست گرفته بودند، آن قرآن را قبول نکردند؛ و حضرت ع آن را به منزل برگرداند و فرمود: دیگر تا ظهور قائم ما (عج) کسی آن را نخواهد دید[191]؛ و ائمه اطهار ع همواره تاکید داشتهاند که آن قرآن نزد ایشان موجود است.[192]
بر طبق احادیث مختلف، آن قرآنی که حضرت علی ع گردآوری کرد، نهتنها واجد تمام قراءاتی بود که پیامبر اکرم ص توسط فرشته وحی بر مردم قرائت کرده بود، بلکه حاوی شأن نزول آیات، تفسیر ظاهر و باطن آنها و … بوده است؛[193]
…
بعدا یکبار در زمان ابوبکر و به پیشنهاد عمر، زید بن ثابت اقدام به جمعآوری قرآن میکند[194]؛ و البته بسیاری از صحابه – مانند ابنمسعود، اُبَیّ بن کعب، انس بن مالک، جابر بن عبدالله، عبدالله بن عمر، و … نیز جداگانه اقدام به تهیه مصحفی برای خویش نمودند[195] و این مصاحف گوناگون، که هریک حاوی برخی از قرائتهای مختلفی بود که مستقیما یا باواسطه از پیامبر ص شنیده بودند، در بلاد اسلامی مورد نسخهبرداری و استفاده عمومی قرار میگرفت.[196]
…
امروزه این گونه مشهور شده است که در زمان عثمان، این اختلاف قرائتها موجب درگیریهایی در بین برخی از مسلمانان شد[197] و در زمان عثمان، به دستور خلیفه، زید بن ثابت به همراه عدهای از صحابه کار جمعآوری و یکسانسازی مصاحف را برعهده گرفتند؛ و عجیب است که عدهای از مهمترین افرادی که از زمان قرآن به کتابت وحی مشهور بودند (مانند ابنمسعود) را عمدا کنار گذاشتند[198].
…
در واقع، اکثریت قریب به اتفاق مفسرانی که تعدد قراءات نازلشده بر پیامبر ص را اذعان دارند، براین باورند که آنچه در مصحف عثمانی جمع شده است، شامل تمام قراءات نمیشود؛ و بویژه در جمعآوری قرآن در زمان عثمان، طبق توجیه خودشان، بنا را بر این گذاشتند که بسیاری از این قراءات متعدد را حذف کنند تا مانع اختلاف در امت شوند! و تصمیم گرفتند یک قرائت را اصل قرار دهند و تنها قراءات متعددی را که در حد اعراب و نقطهگذاری و برخی از حروف است باقی بگذارند؛ که البته موفق نشدند و همین است که امروزه بسیاری از این قراءات – اگرچه نه در متن قرآن چاپ شده – به دست ما رسیده است. در واقع خداوند با نزول قراءات متعدد، از طرفی کاری کرد که کسی خودش در قرآن کریم دست نبرد؛ و حداکثر اینکه برخی قراءات را مهجور گذاشتند؛ و از طرف دیگر بسیاری از این قراءات جسته و گریخته در روایات شیعه و سنی (به عنوان قراءات شاذه) باقی ماند و تمام آنها نزد اهل بیت ع محفوظ است و این همان قرآنی است که امیرالمومنین ع بعد از شهادت پیامبر اکرم ص جمعآوری کرد و از او قبول نکردند[199]، و وقتی هم که امام زمان ع ظهور کند آنها را در اختیار همگان قرار میدهد.
در واقع، آنچه به عنوان «جمعآوری» قرآن توسط عثمان در تاریخ معروف است، در واقع یکسانسازی قرائتها و تلاش برای کنار گذاشتن قراءات دیگر بسیاری از آیات بوده است؛ عثمان (خلیفه سوم)، از مصحفی که در زمان خودش یکسانسازی کرد، یکی را برای رونویسی همگان در مسجدالنبی در مدینه قرار داد و چهارتا را به چهار شهر اصلی آن زمان فرستاد[200] و هر مصحفی را با استادی که قرائت قرآن را مستقیما از صحابه یاد گرفته بود راهی آن شهرها کرد تا قرآن را صرفا بر اساس این مصحف به مردم آموزش دهند؛ و به نقل متواتر شیعه[201] و سنی[202] عثمان دستور داد سایر مصاحف را جمع کنند و آتش بزنند[203] و البته در این یکسانسازی، قرآن را بدون نقطه و اعراب نوشتند که برخی بر این باورند که هدف این بوده تا ظرفیت برخی از قرائتها در کلام وحی محفوظ بماند. [204]
برخی از صحابه مانند ابنمسعود، در مقابل دستور عثمان، بشدت مخالفت کردند[205]؛ و البته مخالفت آنان، به معنای مخالفت با مصحف عثمان نبود، چرا که خود وی بسیاری از اوقات آیات قرآن را متناسب با همین مصحف عثمان قرائت و ختم میکرد، بلکه مخالفت وی با این بود که نگذارند بقیه قرائتهایی که مصحف عثمان تحمل آن را نداشت[206]، نابود شود[207] و خود وی مصحف خویش را حفظ کرد و در ترویج آن بسیار کوشید[208]؛ به طوری که اعمش نقل میکند تا زمان حکومت حجاج در کوفه، قرائت قرآن بر اساس مصحف ابنمسعود رایج تر از قرائت مصحف عثمان بوده است[209]؛ و زمان حجاج بود که با زور شلاق و اعدام، تلاش شد این وضعیت در کوفه نیز برگردد[210]؛ اما اقدامات حجاج هم نتوانست آن را کاملا محو کند[211] تا حدی که ابوحنیفه (عالم معروف اهل سنت) یکی از فتاویش درباره «کفاره» را صریحا بر اساس عبارات آیهای صادر کرده که این عبارت در این مصحف موجود بود ولی در آیهای که در مصحف عثمانی آمده، موجود نیست، و هنوز حنفیها به همان فتوا عمل میکنند.[212]
…
…
…
کمکم با تخصصی شدن رشتهها، قرائت قرآن نیز به صورت یک تخصص درآمد و همان گونه که عدهای تمام وقت خود را صرف فقه یا کلام یا سایر رشتههای علوم اسلامی آن روز نمودند، عدهای نیز تمام وقت خود را صرف تعلم قرائتهای مختلف و تعلیم آنان به دیگران کردند که از این تاریخ کمکم با افرادی مواجه میشویم که به عنوان «قاری» یا «مُقری» معروفاند.[213] در واقع، در میان اقشار مختلف مسلمانان قرائت قرآن و ختم قرآن، بویژه در ماه رمضان، یک امر رایج بود، اما اینان کسانی بودند که اصرار داشتند تکتک حروف و اعراب و حتی نحوه ادای حروف (قواعد تجویدی) را هم که قرائت میکنند مستقیما از استاد خود شنیده و ثبت و حفظ کرده باشند و او هم مستقیما از استادش، تا به پیامبر ص ختم شود و این افرادی که امروزه قرائتها به اسم آنها مشهور است، در واقع کسانی بودند که در شهر خود بیش از دیگران به مساله آموزش قرائت به طور تخصصی اشتغال داشتند و شهرتشان از شهر و دیار خود هم گذشته بود و مردم سایر بلاد برای آموزش به آنها مراجعه می کردند؛ چنانکه مثلا عاصم (که امروزه قرائت رایج در ما قرائت حفص از عاصم است) حدود ۳۰ شاگرد برجسته دارد[214] که مشهورترین آنها حفص و شعبه (ابوبکر بن عیاش) است: عاصم قرائتی را که حرف به حرف از طریق ابوعبدالرحمن سلمی و او نیز از طریق امیرالمومنین ع از پیامبر فراگرفته بود، به حفص آموزش داد؛ و قرائتی را که حرف به حرف از طریق زر بن حبیش از ابنمسعود از پیامبر گرفته بود، به شعبه[215].
یکی از مهمترین اقداماتی که این قراء عملا انجام دادند این بود که در خصوص روایت نبوی «سبعه احرف» تدریجا یک انحراف را زایل کردند و ورق را برگرداند. در واقع با شواهد متعدد میتوان نشان داد که تا نیمه قرن دوم وبا مهجوریت اهل بیت ع، فرهنگ ناصوابی در جامعه اسلامی شکل گرفته بود که گمان میشد که اگر افراد میتوانند به عنوان خواندن قرآن کلمات مترادفش را به کار ببرد چنانکه این دیدگاه از ابن مسعود و مالک (رئیس فرقه مالکی) صریحا نقل شده است.[216] این وضع بقدری عادی بود که ابوحنیفه (م۱۵۰) فتوا داد که شخص بدون هیچ گونه عذری میتواند در نماز ترجمه فارسی حمد و سوره را بخواند[217] در این زمان اوضاع به نحوی بود که قرائتهای مختلفی که از پیامبر ص روایت شده بود را به عنوان «حرف واحد» میدانستند و زمانی که شخص خودش کلمات مشابهی به جای کلمات قرآنی استفاده میکرد مصداق «نزل علی سبعه احرف» معرفی میکردند.[218] اما علاوه بر ائمه اطهار علیهم السلام که با روایاتی شبیه دو روایتی که در کافی آمده با این رویه مخالفت کردند[219]،این طبقه قراء که عملا معلمان قرائت قرآن هم بودند و در شهرها بسیار مشهور شدند با این رویه بشدت مخالفت کردند به طوری که از نیمه دوم قرن دوم بتدریج ورق را برگرداندند به طوری که دیگر کمتر کسی جرات میکرد این گونه مترادفگویی را قرآن بنامد تا جایی که دو شاگرد اصلی ابوحنیفه (ابویوسف و شیبانی) که مکتب حنفی را امتداد دادهاند صریحا از این قول استادشان برگشتند و امروز هم هیچ عالم حنفیای به این فتوای ابوحنیفه قائل نیست.
در این دوره چنانکه اشاره شد اگرچه امثال حجاج و دیگران تلاشهای فراوانی کردند که آن فرایند یکسانسازی را به ثمر برسانند و هیچ مصحف دیگری باقی نماند اما خداوند که حافظ این کتاب است تلاش آنان را ابتر گذاشت و بسیاری از مصاحف دیگر هنوز در دست مردم بود اما در فرهنگ آن زمان به خاطر جو حکومتی ای که راه افتاده بود اینها به عنوان «قرائت شاذ» معرفی میشد. بسیاری از قاریان معروف علاوه بر قرائت بر اساس مصحف عثمانی به برخی از این قراءات نیز احاطه داشتند اما آنچه در فضای تعلیم قرائت بسیار شایع بود تعلیم قرائت مصحف عثمانی بود و قرائت بر اساس سایر مصاحف بیشتر در میان عدهای از متخصصان قرائت رواج داشت؛ اما رواجش مخفیانه نبود و تا قرن چهارم، بسیاری از بزرگان اهل سنت، چون عبارات آن مصحف سینه به سینه به نحو معتبر بدانها رسیده بود، قرائت آن را حتی در نماز انجام میدادند، چنانکه ابنشنبوذ، از قراء بزرگ اهل سنت، معروف بوده در نمازش گاهی حمد و سوره را بر اساس مصحف ابنمسعود قرائت میکرده است[220]، و مثلا با اینکه در سنی بودن او نزد اهل سنت هیچ تردیدی نیست، اما در نماز جماعتش قرائت می کرده است «وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ “بِسَیفِ عَلِیٍ” وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ»[221] (آلعمران/۱۲۳) و یا «هَذَا صِرَاطُ عَلِيٍّ مُسْتَقِيمٌ»[222] (حجر/۴۱)[223]!
بدین ترتیب، اگرچه امروزه اصل مصحف ابنمسعود ویا سایر مصاحف صحابه (مانند مصحف اُبَیّ و …) به طور کامل باقی نمانده؛ اما در بسیاری از کتب شیعه و سنی، عباراتی از آن قراءات و مصاحفی که با قراءات سبعه و مصحف عثمانی متفاوت است موجود است؛ و بسیاری از عباراتی که برخی از متاخرین به عنوان تحریف قرآن قلمداد کردهاند، به نظر می رسد، قرائت دیگری از آیه بوده (بر اساس سبعة احرف) که مصحف عثمانی، تحمل آن قرائت را ندارد؛ و برخلاف اتهامی که امروزه علیه شیعه مطرح میکنند، بسیاری از این قراءات در کتب معتبر حدیثی و تفسیری بسیار معتبر نزد اهل سنت نیز موجود است، مانند اینکه از ابنمسعود روایت کردهاند که: «كنا نقرأ على عهد رسول اللّه صلّى اللّه عليه [و آله] و سلّم « يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ إنَّ عَلِيّاً مَولَى الْمُؤْمِنينَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاس» (ترجمه: در زمان رسول الله ص ما این آیه (مائده/۶۷) را چنین قرائت می کردیم: ای پیامبر! آنچه از جانب پروردگارت نازل شده است که همانا علی ع مولای مومنان است را ابلاغ کن، که اگر این کار را نکنی رسالتت را به انجام نرساندهای و خداوند تو را از مردم حفظ میکند).[224] و بسیاری از بزرگان اهل سنت نیز در طول تاریخ همواره اذعان داشتهاند[225] تمامی «سبعه احرف»ی که قرآن بر آن اساس نازل شد، در مصحفی که عثمان یکسانسازی کرد، وجود ندارد.[226]
…
دیدیم تا دو قرن قرائت به معنا وجود داشت؛ غلبه نداشت؛ اما مستنکر نبود. قرن سوم این تقریبا مستنکر شده بود اما قراءات غیر مطابق مصحف غیرعثمانی مستنکر نبود (بهترین شاهدش اینکه بخاری در صحیح خود بسیاری از این قراءات را آورد). کسانی که این قراءات را میخواندند به همان سبعه احرف تمسک میکردند
ابن مجاهد برای اینکه فضا را به نحوی برگرداند که هم معنای جدیدی برای سبعه احرف درست شود و هم فضای قراءات مخالف مصحف عثمانی کنار گذاشته شود با پشتوانه حکومتی کار ترویج هفت قرائت را عهدهدار شد. فضا بقدری عوض شد که یک قرن بعد ابوالفضل رازی (۳۷۰-۴۵۹؛ از ائمه قراءات) گلایه میکند که این چه اشتباه بزرگی است که افراد قراءات سبعه ابن مجاهد را منطبق بر نزل القرآن علی سبعه احرف میگیرد (النشر في القراءات العشر، ج1، ص43)[227] تا حدی که امروز اگر کسی قرائتی غیر از این سبعه بخواند تکفیر و تفسیق میشود.
یک علتش این بود که فضای شیعه در حکومت در حال گسترش بود و ابنمجاهد میدید که بزودی حکومت آل بویه (۳۲۰-۴۴۰) از این سو و فاطمیون از آن سو (۲۹۷-۵۶۷) در حال گسترش است و بزودی به بغداد (مرکز خلافت) میرسند؛ و اگر قرائتی مثل قرائت ابن شنبوذ (شخصی صددر صد سنی؛ که در نماز جماعتش میخواند «لقد نصرکم الله ببدر بسیف علی و انتم اذله؛ و چنین قرائتی در هیچیک از منابع شیعی یافت نشده است) یا قرائتی که ابن مردویه از قول ابن مسعود در تفسیرش آورده (و سیوطی در الدر المنثور (، ج2، ص298) نقل کرده که: كنا نقرأ على عهد رسول الله صلى الله عليه و [آله و] سلم: «يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ ان عليا مولى المؤمنين وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاس») در جامعه وجود داشته باشد، پرونده اهل سنت جمع میشود؛ و لذا با شدت و حدت و پشتوانه حکومتی ابنشنبوذ را مجازات و مجبور به نوشتن توبهنامه کرد و جلوی این قراءات را هم گرفت؛ و البته پیشبینیاش درست بود؛ زیرا حدود ۲۰-۳۰ سال بعد از مرگ وی دولت آل بویه بغداد را گرفت و روز عیدغدیر را جشن عمومی برگزار کردند و روز عاشورا را تعطیل کردند؛ و اگر این گونه قراءات شاذ توسط کسانی که خودشان سنی بودند در آن جامعه حضور داشت، واقعا میشد پیشبینی کرد که چگونه ترویج میشد و ورق را حتی در میان اهل سنت برمیگرداند.
…
با اینکه در قرون دوم و سوم تعداد قاریان مشهور دهها و بلکه صدها تن بود و هریک از این قاریان خودشان به چندین و چند قرائت مسلط بودند و چنانکه دیدیم در مصاحف و تفسیرهایی که آن زمان نوشته میشد براحتی به قراءات مختلف – که حتی مخالف با مصحف عثمانی بود- ارجاع میدادند، اما ابنمجاهد- یکی از علمای مورد حمایت دربار عباسی- در قرن چهارم هجری، هفت نفر از این افراد مشهور (در مدینه، نافع[228]؛ در مکه، ابنکثیر؛ در بصره، ابوعمرو بن العلاء؛ و در شام، ابنعامر؛ و در کوفه، عاصم و حمزه و کسائی) را به عنوان شاخص قراءات آن شهرها مورد تاکید کرد[229] و آنان را به عنوان «قراء سبعه» مشهور ساخت؛ و با تلاشهای ابنمجاهد – که از پشتوانه حمایت حکومتی برخوردار بود – و ادامه دادن آن توسط برخی از همفکرانش نظیر مکی بن ابوطالب، ابوعمرو دانی، ابن عبدالبر و …، وضعیت به گونهای درآمد که کاری کرد که معنای متواتر و شاذ عوض شود؛ یعنی تا آن زمان بسیاری از قراءات مبتنی بر مصحف عثمانی به عنوان قرائت متواتر در جامعه رایج بود و اصطلاح «قراة شاذة» به قرائتهایی اطلاق میشده که برخلاف مصحف عثمانی بوده است؛ نظیر بسیاری از قرائتهای ابنمسعود، قرائت اُبَی بن کعب، قرائت ابوالدرداء، قرائت ابنعباس، و … (که قراءاتی هم که در شیعه به اسم قراءات اهل بیت ع معروف شده در همین دسته قرار میگرفت)، اما با این اقدام حکومتی بتدریج تا یک قرن بعد وضعیت به صورتی درآمد که دیگر به این هفت قرائت، قرائت متواتر میگفتند و صرفا قراءات مبتنی بر مصحف عثمانی که متفاوت با این قرائتها بود را قرائت شاذ مینامیدند.
در واقع، ابن مجاهد با کمک قدرت حکومتی (بویژه ابنمقله، وزیر خلیفه عباسی)، کار ناتمام عثمان در احراق مصاحف (که با هدف یکسانسازی مصاحف و حذف و به فراموشی سپردن بقیه قراءات انجام میشد) را تکمیل کرد و کسانی مانند ابنشنبوذ را که بر حفظ قراءات دیگر اصرار داشتند دستگیر، و بشدت مجازات، و مجبور به نوشتن توبهنامه نمود[230] و از آن زمان قرائت سایر مصاحف حتی در میان طبقه قراء هم از رونق افتاد و امروزه این قراءات غیرمطابق با مصحف عثمان تنها در کتب روایات و تفسیر یافت میشود.
…
و از آن زمان به بعد، فضای حکومتی که توسط علمای اهل سنت پشتیبانی میشد اقدامات متعددی برای توجیه حذف آن قراءات از سویی آن قراءات متفاوت آغاز کردند؛ اگر این قراءات در کتب معتبر اهل سنت بود تعبیر «نسخ التلاوة» را در موردش به کار میبردند؛ و اگر در کتب و احادیث شیعه بود شیعه را متهم به «قول به تحریف قرآن» وانمود میکردند. البته ما شاهدیم که در همان قرون اول بعد از این کار، گاه برخی از علمای شیعه در از همین تعبیر «نسخ التلاوة» برای قرائتهای اینچنینی استفاده می کردند (مثلا شیخ طوسی در التبيان في تفسير القرآن، ج1، ص394)[231] اما متاسفانه برخی از اخباریون در قرن یازدهم – طبق توضیحاتی که گذشت – از اینکه اینها به عنوان تحریف قلمداد شود استقبال کردند؛ و همین حربهای شد که با احادیثی که شیعه و سنی در آن مشترکند شیعه را مورد هجوم قرار دهند.
البته از همان زمان تا قرنها بعد بزرگانی مانند ابنجزری (از بزرگان اهل سنت) و شهید اول (از بزرگان شیعه) بر او و پیروانش خرده گرفتند که اهمیت قرائت کسانی مانند یعقوب بن اسحاق حضرمی (بصره) ، ابنقعقاع مخزومی (مدینه) و خلف بن هشام (کوفه) از اینها کمتر نیست[232] و بالاخره تعبیر «قراء عشر» را رایج ساختنند.[233] ولی امثال ابنجزری هم که بعدها در منحصر کردن قراءات به هفت نفر بر ابنمجاهد خرده گرفتند، با اینکه در آثار خود تصریح کردهاند که قرائت مطابق با سایر مصاحف در میان صحابه و تابعین کاملا رایج بوده، اما خودشان هم با هر قرائتی غیر از قرائت مصحف عثمانی مخالفت نمودند[234] و تدریجا این مساله که قراءات شاذه به قراءات غیر از این ده قرائت است اما به اندازه اینها متواتر نبوده، ولی با مصحف عثمانی مطابق است تقریبا استوار شد به طوری که امروزه معروفترین این «قراءات شاذة» قراءات ابنمحیصن، حسن بصری، یزیدی (یحیی بن مبارک) و اعمش است (که بعدها به انضمام ده قرائت قبلی، به «قراءات اربعة عشر» [چهاردهگانه] مشهور شدهاند). همه این چهارده قرائت، ویژگی مشترکشان این است که بر اساس مصحف عثمانی میباشند؛ و همچنان قرائتهایی که مخالف مصحف عثمانی باشد را با تعابیری مثل نسخ التلاوه دون الحکم و امثالهم توجیه میکنند توجیهی که چنانکه اشاره کردیم از قرن چهارم پیدا شد.
…
شاید آخرین گام مهم در کمرونق شدن قراءات مختلف، اقدامی بود که در زمان امپراطوری عثمانی (۶۹۸-۱۳۴۰ق) انجام شد که در مقدمه بدان اشاره شد.
بعد از رواج صنعت چاپ و در اثر وقایعی که از قرن یازدهم رخ داد، معدودی از علمای اخباری شیعه (اول از همه: سید نعمت الله جزائری) پیدا شدند که وجود این حجم از روایات اینچنینی و قراءات متکثر را دلیلی بر تحریف قرآن قلمداد کردند؛ تا جایی که مرحوم محدث نوری کتابی در این زمینه تالیف کرد و روایات متعددی که در فصول مختلف آن، قراءات متعددی که خود اهل سنت نقل کردهاند، روایات و احادیثی که در متون معتبر خود اهل سنت آمده، و سپس روایات متعددی که در متون شیعه آمده (و همگی آنها با متن مصحف کنونی تفاوتهایی دارد) را گردآوری نمود؛ و اینها را شاهدی بر تحریف قرآن قلمداد کرد؛ و متاسفانه این مساله تبدیل به شمشیری از جانب پارهای از علمای اهل سنت علیه شیعه شده است که با اینکه متون خود آنها نیز پر است از این گونه قراءات و احادیث[235]، اما شیعیان را به تحریف قرآن متهم کنند؛ در حالی که قاطبه علمای شیعه[236] از همان ابتدای اسلام بر این جمله که «قرآنی که ما بین الدفتین موجود است، همان قرآنی است که بر رسول خدا صلی الله علیه و آله نازل شده و مصون از تحریفی بوده است» را بارها و بارها مورد تاکید قرار دادهاند.[237]
…
مقدمه
…
….
قرآن کریم در شب قدر نازل شده است، و امیر المؤمنین علیه السلام در توضیح شب قدر فرمودند: “فأجری الأشیاء علی سبعة” (بحار الأنوار ج 97، ص 6)[238]، و جمیع اشیاء با مجموع اشیاء فرق دارد، جمیع اشیاء کتاب تکوین بر هفت جاری شده است، مثالی (نه مصداقی) از اینکه همه چیز بر مدار سبع است را در رسالة الحقوق امام سجاد علیه السلام می توان ذکر کرد که فرمودند:” فهذا الجوارح السبع”(بحار الأنوار ج 74، ص 2)[239]، [240]و چون قرآن کریم، تدوین تکوین است پس در شب قدر و بر هفت حرف نازل شده است به جهت اینکه بین تدوین و تکوین موازنه واقعی برقرار باشد، و برای این هفت حرف تدوینی هم مثالی است(نه مصداق) که همان تطبیق سبع مثانی و امّ الکتاب بر سوره مبارکه حمد است که هفت آیه دارد، اما کلماتی که هر آیه را تشکیل می دهند الزاما هفت کلمه نیستند، و کذا اعراب و حرکات و هیئات صرفی کلمات هر آیه هم الزاما هفت وجه نیستند.این دو مثال توضیح می دهد که چگونه می تواند مبنای هفت، زمینه ساز پدید آمدن وجوه بسیار زیاد شود. اما واقعیت تطابق هفت تکوینی و تدوینی، پس علم آن مختص خداوند متعال است، و ذوات مقدسه معصومین علیهم السلام که او به آنها آموخته است. و شاید کلی بحث این باشد که طبق نقل ابو فاخته، “منها یستخرج القرآن”، حروف مقطعه، امّ الکتاب هستند، و بسائط تدوینی هستند که به ازاء بسائط تکوینی قرار می گیرند، و اگر بسائط تکوینی، بر هفت، بسط می یایند، پس بسائط تدوینی هم بر هفت، بسط و تفصیل می یایند، ” کتاب احکمت آیاته ثم فصلت”، خواه بر هفت روش بسط، یا هفت حوزه بسط، یا هفت شأن طولی و عرضی در هر چیز و یا غیر اینها و یا همه.
و شاید اشاره به این مبدئیت و زمینه سازی سبعة احرف برای قراءات کثیرة باشد، کلمه “أدنی” در روایت خصال[241] ، که از رمز اختلاف احادیث و فتاوی سؤال می کند، و حضرت می فرماید چون قرآن بر هفت حرف نازل شده است پس کمترین چیز برای امام علیه السلام فتوای بر هفت وجه است و نفرمودند پس برای امام علیه السلام فتوا بر هفت وجه است. والله العالم.
(سه شماره بعدی تدوین شده مباحث استاد توسط آقای … است که نیاز به شرح و بسط دارد؛ حقیر فعلا برخی موارد را که مطمئن بود برداشت اشتباه رخ داده اصلاح کرد؛ و مطالب داخل کروشه را بدان افزود)
قرآن کریم، به مثابه یک کل مرکب است که هر جزئی از آن ولو یک حرف، مانند قدرت برآمدن درخت از یک بذر، قوّه و ظرفیت کل را دارد، همچنانکه در روایت آمده است: «خُذْ مِنَ اْلقُرْآنِ ما شِئْتَ لِما شِئْتَ؛ هر بخش از قرآن را برای هرچه خواستی، برگیر و بهرهمند شو»[242] و یا در روایتی از امام کاظم علیه السّلام آمده است: «من استکفی بآیة من القرآن من الشرق الی الغرب کفی اذا کان بیقینٍ»؛ هر که به یک آیه قرآن اکتفا کند از شرق تا غرب عالم این آیه کفایت می کند او را اگر همراه با یقین باشد.[243] و[244]
قرآن اگر تدوین تمام تکوین است، قابل تحریف نیست، بلکه مصاحف مختلف میتوانند آن را مظهر باشند اما خود او بلاتشبیه مثل یک ساختار هندسی کسری (فراکتال) در هر جزئش تمامش را دارد، یا مانند هولوگرام هر جزئش، نمایاننده کلش می باشد. چنین قرآنی که کل آن قابل استحصال از هر جزئش می باشد، تحریفش محال است و اهل بیت علیهم السلام چون جوهره آنرا می دانستند، دغدغه تحریف آن را نداشتند و از آنجا که اين واقعيت براي آنها مكشوف است هيچ واهمهاي براي ارجاع عباد الله به مصحف عثماني ندارند، كما اينكه در كتاب سليم آمده حضرت به طلحة فرمودند: اين مصحف تمامش قرآن است و تو را کافی است و كار با مصحف من نداشته باش. بنابراین نه تنها در جوهره قرآن امکان تحریف نیست بلکه در لفظ و کتابت هم امکان تحریف نیست چون با علم به بخشی از قرآن می توان تحریف را فهمید و به دیگر بخشها علم پیدا کرد ولو هیچ کس جزء اهل بیت علیهم السلام به علم کافی به آن بخش از قرآن نداشته باشند.
شاید یکی از مظاهر این ویژگی قرآن، فرایند احکام و تفصیل در قرآن کریم بواسطه حروف مقطعه است، چه اینکه خداوند قرآن را اینگونه معرفی می کند که محکمی است به تفصیل آمده « الر، كِتَابٌ أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِن لَّدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ »(هود/1) ؛ قرآن دو مرحله مترتّب بر هم دارد، احکام و به تفصیل آمدن و این محکم و مفصل دو چیز نیست بلکه همان آیات کتاب، محکمند و سپس به تفصیل در می آیند. به نظر میرسد تفسیر راقی از محکمات و متشابهات نیز حروف مقطعه است، هُوَ الَّذِي أَنْزَلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ مِنْهُ آيَاتٌ مُحْكَمَاتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتَابِ وَأُخَرُ مُتَشَابِهَاتٌ(آل عمران/3)؛ حروف مقطعة قرآن كه انبياء سابق بشارت آنرا در خصوص كتاب آخرين پيامبر صل الله علیه و آله داده بودند، از چنان إحكامي برخوردار است كه با رسيدن به آن تمام قرآن جايگاه خود را مييابد.
این سیر از احکام به تفصیل را می توان در آیاتی دیگر مشاهده کرد، آنجا که قرآن كريم آشكارا حروف مقطعة را آيات كتاب مبين ميداند و كتاب مبين را بيانگر همه چيز ميداند: «الر، تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ» (یوسف/2) ، «طسم، تِلْكَ آيَاتُ الْكِتَابِ الْمُبِينِ» (قصص/2) ، و ….، « وَلَا حَبَّةٍ فِي ظُلُمَاتِ الْأَرْضِ وَلَا رَطْبٍ وَلَا يَابِسٍ إِلَّا فِي كِتَابٍ مُبِينٍ» (انعام/57) ، « وَمَا يَعْزُبُ عَن رَّبِّكَ مِن مِّثْقَالِ ذَرَّةٍ فِي الأَرْضِ وَلاَ فِي السَّمَاء وَلاَ أَصْغَرَ مِن ذَلِكَ وَلا أَكْبَرَ إِلاَّ فِي كِتَابٍ مُّبِين» (یونس/61) و …..
شاید بتوان گفت، اساساً سیر تنزیل قرآن کریم نیز، سیر احکام به تفصیل است چه اینکه می فرماید «وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ» و کلام وحی از این قاعده مستثنی نیست بلکه از مهمترین مصادیق آن است، و نیز امام سجاد عليه السلام فرموده اند : «آيات القرآن خزائن فكلما فتحت خزانة ينبغى لك ان تنظر ما فيها»[245] . و با توجه به آیات مبارکه سوره شوری که می فرماید : « حم، عسق، كَذَلِكَ يُوحِي إِلَيْكَ وَإِلَى الَّذِينَ مِن قَبْلِكَ اللَّهُ الْعَزِيزُ الْحَكِيمُ» (شوری/1-3) ، می توان گفت، «کذلک» اشاره به روش و کیفیت وحی یعنی خروج بعضی حروف از بعض دیگر (حروف مقطعه) و نظم و ترتیب آن دارد.[246] در نتیجه برخی آیات می توانند مدخل و مفتاح برای آیات بعدی باشند و معنای احکام آن است که ابتداء حروف بصورت بسیط و مقطعه می آیند و سپس تفصیل مییابند[247]. قرائن و شواهد گوناگونی در تأیید این نظر وجود دارد، از جمله در سوره «الرحمن»، الرَّحْمَنُ ، عَلَّمَ الْقُرْآنَ، خَلَقَ الْإِنسَانَ ، عَلَّمَهُ الْبَيَانَ (الرحمن/1-4) [که این را با آیه « الر، كِتَابٌ أُحْكِمَتْ آيَاتُهُ ثُمَّ فُصِّلَتْ مِن لَّدُنْ حَكِيمٍ خَبِيرٍ » می توان تطبیق داد:] «قرآن» به معنی قرن و جمع به منزله «احکام» است، «بیان» به منزله «فصّلت» است. در این آیات، انسان بین دو تعلیم قرار گرفته است، چه بسا اصل تعلیم قرآن، اولین مرحله بصورت مقطعه «الرحمن: الف لام را حا میم نون» به پیامبر صل الله علیه و آله است، در مراحل بعدی، خلق الانسان و علمه البیان واقع میشود و «بیان» طبق روایات «علم کل شیء» می باشد. بدین ترتیب بسط قرآن بر طبق کل نظام تکوین واقع میشود چرا که قرآن برخلاف دیگر کتب، جامع بین اتقان و تفصیل و تفسیر کل عالم است. در روایتی دیگر آمده است که «من أراد علم الأولين والآخرين فليثوِّر القرآن، فإن فيه خير الأولين والآخرين».[248]
یکی از نکات کلیدی در این زمینه، سخن سعيد بن علاقة ابو فاخته[249]، از اصحاب خاص امیرالمؤمنین علیه السلام است که از ایشان نقل کرده: «أمّ الكتاب فواتح السور، منها یستخرج القرآن.»[250] اگر قبلا ام الکتاب را در تفسیر سبع المثانی، [«وَ لَقَدْ آتَيْناكَ سَبْعاً مِنَ الْمَثاني وَ الْقُرْآنَ الْعَظيم» حجر/۸۷] سوره فاتحه در نظر میگرفتیم، اکنون با روایت ابوفاخته وجه جدیدی برای سبع مثانی ایجاد میشود که «حروف مقطعه» امالکتاب است[251]، حروف مقطعه چند منظوره است و هر حرف چند وجه و کارآیی دارد، کما اینکه اشیاء در عالم دو حیثیات و ذو ابعاد هستند[252] اجزاء و مؤلفه های تکوین ذووجوه و چندمنظوره است، نشانه های آن هم چند منظوره میشود[253]، و این ظرفیت عظیم قرآن کریم است که خداوند به آن تحدی می کند. سبعه احرف، تکثری است که به قرینه «نزل علی قدر معلوم» در رأس (نفس الأمر) به وحدت می رسد و هیچگاه با هم تناقض ندارند چرا که « يَنْطِقُ بَعْضُهُ بِبَعْضٍ وَ يَشْهَدُ بَعْضُهُ عَلَى بَعْضٍ وَ لَا يَخْتَلِفُ فِي اللَّهِ وَ لَا يُخَالِفُ بِصَاحِبِهِ عَنِ اللَّهِ»[254] لکن اختلاف آنها در فضاهای گوناگون متناسب با اقتضائات گوناگون است.
قرآن آینه خلقت اعم از وجود، بلکه نفس الامر است، تدوین تکوین و جلوه نمای خلقت است. یکی از ملزومات شناخت قرآن توجه به این نکته است که چه ویژگیهای باعث شده خداوند اینگونه آنرا به تحدی بطلبد و بفرماید : «قلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَنْ يَأْتُوا بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ لَا يَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ كَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِيرًا»، آیا صرفاً فصاحت و بلاغت آن مد نظر است یا اینکه چون جن و انس خالق تکوین نیستند و جز خالق تکوین قدرتی بر تدوین تکوین ندارد، چون مکون خدای متعال است، مدون این قرآن عظیم هم فقط اوست و رمز تحدی آن است که تدوین تکوین است .
در كافي شریف نقل شده [255] که امام صادق علیه السلام فرمودند: «در قرآن خبر شما هست و خبر کسانی که قبل از شما بودند و خبر کسانی که بعد از شما خواهند بود و خبر آسمان و زمین؛ و اگر کسی که شما را از آن مطالب خبردار کند نزد شما بیاید قطعا تعجب خواهید کرد.» و نيز فرمودند: امام هر چه ميداند از قرآن ميداند[256] ، در تفسير قمي آمده: علم كل شيء في عسق![257] و در دهها كتب اهل سنت از ابن عباس نقل شده كه اگر عقال شتر را گم كنم آن را در كتاب خدا پيدا ميكنم.[258]
خداوند عالم را تکوین نمود و کل نفس الامر و نه تنها تکوین را در کتاب قرآن منعکس نموده است، و هماهنطور که بنای عالم بر عدد هفت است، قرآن [که مشتمل بر سبعه احرف است] نیز نمایان کننده سبعه تکوین است.
از امیرالمومنین علیه السلام درباره لیله القدر سئوال می کنند، ایشان اساس لیله القدر و بلکه جمیع أشیاء از عالم خلقت را بر پایه عدد هفت می دانند: خداوند فرد است، پس وتر را دوست دارد و بین همه اعداد، عدد هفت انتخاب میشود! قَالَ لَهُ عَلِيٌّ ع: «إِنَ اللَّهَ فَرْدٌ يُحِبُ الْوَتْرَ وَ فَرْدٌ اصْطَفَى الْوَتْرَ ، فَأَجْرَى جَمِيعَ الْأَشْيَاءِ عَلَى سَبْعَةٍ فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ: خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَ وَ قَالَ: خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً وَ قَالَ جَهَنَّمُ لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ[259]. بر این اساس، قرآن نیز که نزولش در لیله القدر و تدوین تکوین است، پایه تکثرات و تفاصیلش در عدد هفت است[260]
طبیعی ترین معنای سبع مثانی در تفسیر «و لقد آتیناک سبعا من المثانی» ، هفت هفت تا یعنی 49 می شود که اختصاصات خاصی دارد[261]، در علم اعداد می گویند 49 تنها عددی است که هفت او را درست کرده است و هفت عددی است که 49 را درست کرده است. تمام اعداد اول از جمله 49 وقتی ضربدر خودشان بشوند اینگونه است که فقط خودشان می شوند.[262] در کافی شریف روایت هست که خدا در اول خلقت 49 جزء درست کرد : أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مُوسَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عُمَرَ عَنْ يَحْيَى بْنِ أَبَانٍ عَنْ شِهَابٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع يَقُولُ لَوْ عَلِمَ النَّاسُ كَيْفَ خَلَقَ اللَّهُ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى هَذَا الْخَلْقَ لَمْ يَلُمْ أَحَدٌ أَحَداً ، فَقُلْتُ أَصْلَحَكَ اللَّهُ فَكَيْفَ ذَاكَ ؟ فَقَالَ إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى خَلَقَ أَجْزَاءً بَلَغَ بِهَا تِسْعَةً وَ أَرْبَعِينَ جُزْءاً (الكافي (ط – الإسلامية) ؛ ج2 ؛ ص44) بنابراین، مطابق با روایات متعدد، بناء عالم تکوین بر هفت است[263]، بناء قرآن نیز که تدوین تکوین است و عالم را نشان می دهد بر هفت وجه است[264] و 49 هم عددی است که کل عالم را با خودش می تواند نشان دهد.[265] ثُمَّ جَعَلَ الْأَجْزَاءَ أَعْشَاراً ، بعد از اینکه 49 جزء اصلی ساخته شد، اینها را تقسیم بر ده کرده که 490 می شود.[266]
قرآن نازل، تنزلی از آن حقیتی است که می فرماید «وَ إِنْ مِنْ شَيْءٍ إِلاَّ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ إِلاَّ بِقَدَرٍ مَعْلُومٍ» و زبان عربی که خاستگاه و منشاء آن نیز خدای متعال است، محمل آن معنای عظیم است. (لِسَانٍ عَرَبِيٍّ مُبِينٍ) طبعاً زبان عربی می بایست ظرفیت انعکاس آن عظمت را داشته باشد.
از امام باقر یا صادق علیهماالسلام درباره آیه «بِلِسانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ» سوال میشود. میفرمایند: «[یعنی] زبانها را بیان میکند؛ اما زبانها نمیتوانند آن را بیان کنند.»[267] و یا قرآن کریم می فرماید: «وَلَوْ جَعَلْنَاهُ قُرْآنًا أَعْجَمِيًّا لَقَالُوا لَوْلَا فُصِّلَتْ آيَاتُهُ»(فصلت/44) در روایات آمده است که وحی به زبان عربی است، حتی برای پیامبران قبلی که به زبان عبری و سریانی بیان می کردند.
از ویژگیهای زبان عربی، چندمنظوره بودن و انعطاف معنایی است، کلمات و پایه سازه آنها حروف صامت (همخوان) هستند که با ضرب در حرکات و اعراب گوناگون، صور مختلفی پیدا می کنند و نیز نقطه گذاری، بر انعطاف آن افزوده است که این مسئله در اختلاف قراءات مورد توجه قرار می گیرد.
این ظرفیت بالای لسان عربیِ مبینِ قرآنی و چندمنظوره بودن و انعطاف آن که مؤیدی بر «سبعه احرف بودن نزول قرآن» است، طبعاً مورد دخالت های بیجا و سوء استفاده قرار گرفته است و بسیاری روایات مبنی بر « كذبوا انما هو واحد نزل من عند واحد» که در مقام نهی و نفی تعدد قراءات هستند، ناظر به دخالتهای اجتهادی یا تفسیر به رأی هایی بوده که بدنبال رسمیت بخشیدن به قراءاتی بر اساس ترادف معنایی بوده اند[268] و نفی برخی روایات از سبعه احرف، ناظر به فهم اشتباه از سبعه احرف و نقل به معنا و مقصود و لفظ المرادف (تأدیه المعنا بلفظ المرادف) است ولو اینکه از پیامبر نشنیده باشند (ولو لم یکن مسموع له) کما اینکه اهل سنت در روایاتی، تصریح می کنند که سبعه احرف همین الفاظ مرادف است. شواهد روشنی از علمای معاصر معصومین علیهم السلام وجود دارد که سبعه احرف مذموم، آنجایی است که مرادی را به تشخیص خود بکار ببریم چرا که چنانکه دیدیم علمای اهل سنت تا قرن 3، فراوان گفته اند که می شود نقل به معنا کرد، هر چند از قرن 4 به بعد می گویند نمی شود! چنانکه ابن حزم حکم تکفیر کسی را می دهد که اینکار را انجام دهد![269] و مثلاً حرف طبری را که گفته شش حرف بدست امت نرسیده است، نمی پسندند.
پس نمی توان گفت که ملک وحی، یک حرف بیشتر نداشته است بلکه سبعه احرف من عندالواحد بوده است همانطور که در روایت از امیر المؤمنین آمده است ، نزل علی سبعه احرف، شهید ثانی نیز با وجود روایات ناهی و نافی سبعه احرف، در کتاب فقهی خود تصریح دارند که «کلٌ نزل به الروح الأمین علی قلب سیدالمرسلین»
آنچه روشن است و اهل سنت نیز بدان اعتراف دارند، اینکه مصحف عثمان که در مورد آن فرمودند برای هدایت کافی است، دربردارنده تکثری از قراءات می باشد[270] و طبق گفته طبری، تنها یک قرائت نیست بلکه برخی احرف سبعه را دارد.[271] فقهای شیعه نیز همه قراءات متداول را از ناحیه فرشته وحی می دانستند[272] ولی معدودی از متاخران (از قرن ۱۱ به بعد) به خاطر برخی مشکلاتی که تفصیلش ذکر خواهد شد در اعتبار این قراءات تردید کردهاند تا جایی که امروزه در خصوص تواتر قراءات سبعه سید صدر قائل به شهرت (به جای اجماع) شده است. باید توجه داشت در موارد بسیاری نیز توجیهاتی همچون نظریه اقراء (تفسیر معنا)، یا وحی بیانی[273] و یا نسخ التلاوه[274] یا قرائت شاذه پاسخگوی اختلاف قراءات نیست و راه حل آن نظریه سبعه احرف می باشد. به عنوان مثال، دیدیم که قرائت «ملک یوم الدین» و «مالک یوم الدین» هردو به تواتر اثبات شده است نظریه اقراء و وحی بیانی و … نمی تواند آنرا توجیه کند چون یک کلمه است که بدل همدیگر قرار گرفته اند و معنای متفاوتی دارند.[275]
بنابراین کاملاً موجه می نماید كه ملك وحي چندين وجه را براي حضرت قرائت كرده باشد و حضرت هم در موقعیتهای مختلف، قرائتهای مختلفی را براي ما نقل كرده باشند، و اینکه در آن واحد چندين قرائت همزمان تألیف و جمع شوند و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آنها را همزمان درک نمایند، امری محال نیست و ممکن است بخاطر ضيق اين عالم براي ما ممكن نباشد همه را درك كنيم، ولي باطن آيات همه وجوه را در بر دارند.
با استفاده از مجموع کلمات علما در تفسیر «سبعه أحرف»، اختلاف و تکثر در کلام وحی را می توان در این وجوه تقسیم بندی نمود: «تعدد قراءات» (قرائت یک کلمه بر وجوه مختلف)، «تعدد مقاطع» (یک آیة میتواند مقطعهای مختلف داشته باشد و هر کدام معنای خاص خود و مستقل داشته باشد)، «تعدد لغات» (لغات مختلف همه قبائل عرب آمده باشد)، «تعدد صوری» (که ممکن است در آن اختلاف پدید آید که شیخ طوسی قده در مقدمه التبیان این را ترجیح دادند.) «تعدد معانی» (استعمال لفظ در اکثر از معنای واحد)، «تعدد بطون» (تاویلات و معانی طولیه برای هر آیة)، و اما به نظر می رسد بهترین تفسیر از سبعه أحرف که می تواند توجیه گر همه اختلافات مذکور باشد، «تعدد ایفای نقش برای یک عنصر کلامی و صوتی به ازای تعدد ایفای نقش یک عنصر تکوینی» است، چون نگاشت تکوین در عالم تدوین، اقتضای تطابق و هماهنگی میکند، در عالم تکوین «فأجری جمیع الأشیاء علی سبعة» پس شاید بتوان گفت «ایضاً أنزل القرآن علی سبعه». بنابراین باید توجه داشت که «سبعه أحرف» غیر از «قراءات سبع» است بلکه از ترکیب قراءات ممکن است بینهایت وجه فراهم شود که بنیان آن بر هفت است.[276] این مسئله با توجه به آیه «وَلَقَدْ آتَيْنَاكَ سَبْعًا مِنَ الْمَثَانِي وَالْقُرْآنَ الْعَظِيمَ» می تواند تا حدودی راهگشای این نظر باشد.[277]
بنابراین اگر قرآن نزل علی سبعة أحرف باشد، تمام سبعة أحرف از فواتح سور (حروف مقطعه) استخراج میشود، و چون بر اساس روایت لیلة القدر (فاجری جمیع الاشیاء علی سبعة) نظام تکوین بر سبعة است، لا محالة نظام تدوین تکوین هم بر سبعة خواهد بود.[278] به عبارت دیگر همانطور که عالم نفس الامری بی نهایت حیث و وجه دارد، نشانه های آن نیز بینهایت وجوه دارند که بر پایه عدد هفت تفصیل یافته اند، بنابراین «سبعه أحرفش» به معنای سبعه ابواب و الاقسام است ( و نه سبعه معانی، یا قراءات و …)
…
در عالم اثبات، نزول قراءات متعدد بر سامعهی پیامبر ص؛ و سپس نحوه رساندن این قراءات متعدد از جانب پیامبر ص به مخاطبانشان چند گونه میتوانسته باشد:
گاه آیه چند بار نازل میشده که وجود شأن نزول های متعدد معتبر برای برخی از آیات شاهدی بر وقوع این مطلب – لااقل در خصوص برخی از آیات- است؛ و این سادهترین روش برای تعدد قراءات بوده است.
…
قبلاً بحث شده که ثبوتاً ممکن است جان حضرت همه اصوات را دفعتاً بشنود، ملک همه الفاظ را در وجوه گوناگون می آورد و در روایت هست که از شش جهت صوت می آید، هفت لفظ از شش جهت که البته مراد جهات ملکی ماست وگرنه جهات دیگری قابل تصور است…لذا کاملاً موجه می نماید كه ملك وحي چندين وجه را براي حضرت قرائت كرده باشد و حضرت هم در موقعیتهای مختلف، قرائتهای مختلفی را براي ما نقل كرده باشند، و اینکه در آن واحد چندين قرائت همزمان تألیف و جمع شوند و پیامبر اکرم صلی الله علیه و آله آنها را همزمان درک نمایند، امری محال نیست و ممکن است بخاطر ضيق اين عالم براي ما ممكن نباشد همه را درك كنيم، ولي باطن آيات همه وجوه را در بر دارند.
…
این دو گونه توضیح دارد. یکی توضیحی که در رساله «إشارة و بشارة في حقيقة اختلاف الواقع في القراءات السبع» آمده است …
اما آن توضیح به نظر میرسد تکلف آمیز باشد؛ اما همان را می توان در نسبت بین پیامبر اکرم ص و حضرت علی ع (یا سایر اهل بیت یا برخی از مقربان اهل بیت) در نظر گرفت؛ شاهد آن هم روایتی است که پیامبر در گوش حضرت امیر هزار باب و از هر باب هزار باب دیگر باز کرد؛ یعنی کاملا محتمل است که برای حضرت امیر ع) خود پیامبر ص هم با یکبار القا همه قراءاتی را که به نحو جمعی از فرشته وحی دریافت کرده به مخاطب خود منتقل میکرده است.
…
روایاتی متعددی، هم در کتب شیعه وجود دارد و هم در کتب اهل سنت، وجود دارد که حکایتگر این است که قراءاتی از برخی از آیات قرآن در صدر اسلام وجود داشته که با مصحفی که اکنون در دست ماست، و با هفت قرائت متواتر در جهان اسلام شایع است ، تفاوتهایی دارد؛ و این گونه روایات در طول تاریخ معرکه آرای محدثان، فقها، متکلمان و در یک کلام، قرآنشناسان مسلمان بوده است.
بویژه اگر توجه کنیم که در همین آیات موجود هم که هر روزه تلاوت میکنیم، قراءات متعددی از همان صدر اسلام به صورت کاملا متواتر تا به امروز رسیده است، مساله پیچیدهتر میشود.
چه توجیهی از این پدیده باید کرد؟
سادهترین راه این است که همه این روایات؛ و بلکه همه قرائتهای غیرمنطبق بر مصحف کنونی را دروغ و جعلی و ساخته عدهای از مغرضان بشمریم؛ و کسانی را که موجب شیوع این روایات و قراءات شدهاند، لعن و نفرین نماییم. اگرچه این رویهای است که برخی در پیش گرفتهاند، اما تواتر وجود اینها تردیدی بر وجود این واقعیت از صدر اسلام تاکنون نمیگذارد و چشم بستن بر روی واقعیت، هیچگاه نمیتواند مشکل را حل کند.
راه دوم این است که اینها را دال بر تحریف قرآن قلمداد کنیم. متاسفانه این مساله تبدیل به شمشیری از جانب پارهای از علمای اهل سنت علیه شیعه شده است که با اینکه متون خود آنها نیز پر است از این گونه قراءات و احادیث[279]، اما شیعیان را به تحریف قرآن متهم کنند؛ در حالی که قاطبه علمای شیعه از همان ابتدای اسلام بر این جمله که «قرآنی که ما بین الدفتین موجود است، همان قرآنی است که بر رسول خدا صلی الله علیه و آله نازل شده و مصون از تحریفی بوده است» را بارها و بارها مورد تاکید قرار دادهاند.[280]
حقیقت این است که اگرچه کثرت روایات و قراءات مذکور را نمیتوان انکار کرد، اما از این سو، شواهد فراوانی هم علیه امکان تحریف قرآن وجود دارد؛ از جمله:
الف. کثرت آیاتی که همین افراد هم در قرآن بودن این آیات تردیدی ندارند و بر مصونیت قرآن تاکید دارد؛ مثلا: إِنَّا نَحْنُ نَزَّلْنَا الذِّكْرَ وَ إِنَّا لَهُ لَحافِظُون، حجر/۹؛ وَ إِنَّهُ لَكِتابٌ عَزيزٌ لا يَأْتيهِ الْباطِلُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ لا مِنْ خَلْفِهِ تَنْزيلٌ مِنْ حَكيمٍ حَميد، فصلت/۴۱-۴۲؛ أَ فَنَضْرِبُ عَنْكُمُ الذِّكْرَ صَفْحاً أَنْ كُنْتُمْ قَوْماً مُسْرِفين، زخرف/۵)
ب. روایات فراوانی (نه تنها از پیامبر اکرم ص ، بلکه از اغلب اهل بیت ع) که به طور مستقیم یا غیرمستقیم، تحریف قرآن را انکار میکند؛ مثلا:
ب.1. روایاتی که ثواب ختم یک سوره یا ثواب ختم قرآن را برشمرده است؛ و اینکه عموم مسلمانان و شیعیان هم با خواندن همین قرآن اعلام میکردند که ختم قرآن کردهاند.
ب.2. روایاتی که در مورد خواندن تک تک سورهها در نمازهای مختلف ویا در شرایط مختلف وارد شده است و مردم هم با خواندن همین آیات و سور خود را مصداق عامل به این روایات می دیدند.
ب.3. روایاتی که تاکید دارد که قرآن را به همین صورت که در دست مردم است بخوانید، بویژه در نماز (مخصوصا اگر دقت کنیم که هر گونه کلام اضافی را موجب بطلان نماز دانستهاند) که مهمترینش همین است که از معصومین هم قرائت «مَلِک یوم الدین» و هم قرائت «مالک یوم الدین» در نماز متعدد و در غیر شرایط تقیه روایت شده است و هیچ جا هیچ شیعهای از امام ع نپرسیده که کدام از اینها درست است؛ و همه علمای شیعه هم به مجزی بودن نماز به هریک از این دو قرائت فتوا دادهاند.
ب.4. …
ج. سنت مستمره اقراء (که حرف و به حرف قرآن را با رعایت تمام ریزهکاریها هم استاد برایشان میخواند و هم در محضر استاد میخواندند) و وجود طبقه قاریان در هر نسل که چنین تواتری که سینه به سینه تا شخص پیامبر اکرم ص میرسد در هیچ موضوع دیگری در جهان یافت نمیشود.
د. سیره مستمره مسلمانان در حفظ و ختم قرآن و خواندن آیات و سورههای توصیه شده، مخصوصا اگر توجه شود که قرآن کریم – برخلاف تورات و انجیل – از همان روز اول در دست همه مردم بوده است و همواره عده زیادی به حفظ دقیق آن اهتمام داشتهاند و آنهایی هم که حفظ نبودند اصرار داشتند که حرف به حرف آن را با دقت و بدون غلط بخوانند که امکان هر اقدامی برای تحریف را به لحاط میدانی منتفی میکند.
…
اکنون با توجه به توضیحات فوق می توان نشان داد که چگونه تعدد قراءات خودش مانع تحریف گردید و این روایات چه محملی دارند.
و اکنون لازم است این مسئله بخوبی مورد بررسی و تحلیل قرار گیرد تا ضمن پذیرش اختلاف ها، نه تنها عدم تحریف قرآن را بپذیریم بلکه تعدد قراءات قرآن کریم را نوعی کمال لازم برای قرآن تلقی نماییم. اتفاق جمیع مسلمین نیز در طول تاریخ بر ترویج تعدد قراءات ( نه تنها عدم منع بلکه ترویج آن) امری صحیح و مطابق شأن عظیم کتاب مبین است.
حضرات معصومین علیهم السلام به راحتی می توانستند مصحف واحدی را با تدابیر خود برای شیعه حفظ کنند و به دست ایشان برسانند کما اینکه بسیاری از احکام و معارف خاص شیعه با عبور از دوران تقیه، حفظ شده است. لکن نه تنها تعدد قراءات، تناسبی با ظرفیت عظیم قرآنی دارد و لازمه تناسب تدوین با تکوین است، بلکه بهترین راهکار برای مصونیت قرآن از تحریف است، در واقع خداوند متعال کاری کرده است که هم قرآن او محفوظ است و هم با سبعه بودنش مقاصدش را دنبال و کیدهایی که علیه کتابش داشتند خنثی کرده است. بنابراین هر چند أمت در برهه ای بخاطر خلافت و اختلاف، از وجوهی محروم شدند، لکن این ظرفیت برای أمت باقی است.
خود نزول همین قراءات متعدد توانست با از بین بردن مهمترین انگیزه تحریف، عاملی بسیار مهم و اساسی در جلوگیری از وقوع تحریف در این آخرین کتاب آسمانی باشد. در واقع، در تمام کتب آسمانی قبلی که تکقرائتی بودهاند سودجویان و قدرتطلبانی که آیات وحی را خلاف جریانهای مورد نظر خود میدانسته اند با دستکاری در متن الهی به تحریف اقدام میکردند. اما وقتی خود قرآن با چند قرائت نازل شد؛ و علی القاعده اکثر افراد همه قراءات را نداشتند؛ با پروژه یکسانسازی قراءات بر اساس قراءاتی که از نظر قدرتطلبان به ضرر آنها نبود، عملا به مقصود خودشان – به خیال خود- میرسیدند. مهمترین مسالهای که شاید در قراءاتی که کنار گذاشته شد مشاهده میشود و برخی از بزرگان شیعیان هم آنها را مصداق تحریف قلمداد کرده اند ناظر به تصریح به امامت حضرت علی ع است. جالب این است که تقریبا تمامی مواردی که چنین تصریحی آمده است مواردی است که چند قرائتی است و میتوان حدس زد اینکه شامیان و عراقیان همدیگر را به خاطر برخی قراءات تکفیر میکردهاند ناظر به همین قراءات است وگرنه اختلافاتی مانند فتبینوا و فتثبتوا یا ملک و مالک چه ربطی به تکفیر دارد. اما وقتی در قرائتی خوانده شد «بلغ ما انزل الیک فی ان علیا امیرالمومنین» و در قرائتی ای فراز اخیر نداشت باب درگیریهای شدید سیاسی باز می شود؛ و وقتی ساحبان قدرت این قرائت اخیر را عملا با پیگیریهای شدید امثال حجاج و … حذف کنند به مراد خود رسیدهاند. از این روست که وقتی طلحه وقتی از اینکه بتواند قرآنی که امام علی ع جمع کرده بود به سدت آورد ناامید می شود از امام می پرسد این قرآنی که دست ماست چطور است ایشان پاسخ می دهند همین برای هدایت کافی است؛یعنی مساله امامت ما اهل بیت با همین به طور قطعی حاصل میشود و البته اگر امامت اهل بیت جدی گرفته شود محرومیتی از قراءاتی که به دست ما نرسیده اصلا قابل مقایسه با محرومیت از حضور خود اهل بیت ع نیست؛ و ین محرومیت اصلا به معنای تحریف نیست چنانکه اگر کسی قرآن یک جزءی به ما بدهد نمی گوییم قرآن را تحریف کرد. بله؛ اگر گفت که قرآن جز این نیست این سخن وی تحریفی درباره قرآن است (باز نه تحریف خود قرآن) و شاید اینکه امامان موضع کسی مثل ابن مسعود – که برخی از قراءات را انکار می کرد- را عین ضلالت خواندند از همین باب باشد.
…
در واقع، اکثریت قریب به اتفاق مفسرانی که تعدد قراءات نازلشده بر پیامبر ص را اذعان دارند، براین باورند که آنچه در مصحف عثمانی جمع شده است، شامل تمام قراءات نمیشود؛ و بویژه در جمعآوری قرآن در زمان عثمان، طبق توجیه خودشان، بنا را بر این گذاشتند که بسیاری از این قراءات متعدد را حذف کنند تا مانع اختلاف در امت شوند! و تصمیم گرفتند یک قرائت را اصل قرار دهند و تنها قراءات متعددی را که در حد اعراب و نقطهگذاری و برخی از حروف است باقی بگذارند؛ که البته موفق نشدند و همین است که امروزه بسیاری از این قراءات – اگرچه نه در متن قرآن چاپ شده – به دست ما رسیده است. در واقع خداوند با نزول قراءات متعدد، از طرفی کاری کرد که کسی خودش در قرآن کریم دست نبرد؛ و حداکثر اینکه برخی قراءات را مهجور گذاشتند؛ و از طرف دیگر بسیاری از این قراءات جسته و گریخته در روایات شیعه و سنی (به عنوان قراءات شاذه) باقی ماند و تمام آنها نزد اهل بیت ع محفوظ است و این همان قرآنی است که امیرالمومنین ع بعد از شهادت پیامبر اکرم ص جمعآوری کرد و از او قبول نکردند[281]، و وقتی هم که امام زمان ع ظهور کند آنها را در اختیار همگان قرار میدهد.
….
جالب اینجاست که کسی مثل شیخ مفید هم در همان ابتدای دوره غیبت، بعد از اینکه این احادیث را به عنوان خبر واحد زیر سوال میبرد احتمالی را برای قبول احادیثی که در آنها عباراتی متفاوت با عبارات مصحف عثمانی دارد باز میکند (المسائل السروية، ص82-85[282]).
با این توضیحات بخوبی می توان احادیثی که بسیاری از بزرگان از آنها بوی تحریف قرآن استشمام کردهاند را شرح داد و نشان داد که آنها همگی قرائتی تمایز از قرائت مبتنی بر مصحف عثمانی را بیان میدارند؛ آنگاه میتوان نشان داد که:
۱) احادیثی که تنها جمعکننده کامل قرآن را حضرت امیر ع معرفی میکند[283]
۲) احادیثی از تعبیر آوردن «کتاب جدید» توسط امام زمان ع سخن میآورند[284]
۳) احادیثی که به وجود قرآنی خاص نزد اهل بیت و منع کردن دیگران از قرائت آن تا پیش از ظهور سخن به میان میآورد؛
همگی ناظر به این قرائات متعددی هستند که همه آنها حق و به تعبیر رسول الله ص (در منابع اهل سنت) و امیرالمومنین ع (در منابع شیعی) هریک از آنها کافی و شافی است (تفسير الصافي، ج1، ص59[285]). به تعبیر دیگر، تنها کسی که همه قراءات قرآن را جمع کرد امیرالمومنین ع است و این قرآنی که مشتمل بر همه قراءات باشد را امام زمان ع خواهد آورد وچون برای مردم بسیاری از این قراءات نامأنوس است احساس میکنند که گویی ایشان کتاب و قرآن جدیدی آورده است؛ و تا پیش از ظهور ما را از آن قراءاتی که کاملا برای مردم ناآشناست برحذر داشتهاند؛ اما این سخنان به هیچ وجه دلالت نداشته که مثلا اگر قرائتی از این قراءات در میان مردم وجود داشت (از جمله قرائتهای مبتنی بر مصحف ابن مسعود که تا قرن چهارم و زمان ابن مجاهد که همه احادیث معصومان تا آن موقع صادر شده هنوز نزد بسیاری از افراد وجود داشت و قبلا به آنچه ابن شنبوذ سنی در نمازش میخواند اشاره شد) مردم آن را کنار بگذارند.
[1] . این حدیث در منابع اهل سنت در حد متواتر نقل شده است (فقط در مقدمه تفسیر طبری ۵۲ روایت با این مضمون آمده است)؛ اما در منابع شیعی:
الف. شیخ صدوق (م۳۸۱) در کتاب خصال (ج2، ص358) بابی با همین عنوان (نزل القرآن على سبعة أحرف ) باز کرده و دو روایت را ذیل آن آورده است:
43- حدثنا محمد بن الحسن بن أحمد بن الوليد رضي الله عنه قال حدثنا محمد بن الحسن الصفار عن العباس بن معروف عن محمد بن يحيى الصيرفي عن حماد بن عثمان قال قلت لأبي عبد الله ع إن الأحاديث تختلف عنكم قال فقال إن القرآن نزل على سبعة أحرف و أدنى ما للإمام أن يفتي على سبعة وجوه ثم قال «هذا عطاؤنا فامنن أو أمسك بغير حساب».
44- حدثنا محمد بن علي ماجيلويه رضي الله عنه قال حدثنا محمد بن يحيى العطار عن محمد بن أحمد عن أحمد بن هلال عن عيسى بن عبد الله الهاشمي عن أبيه عن آبائه ع قال قال رسول الله ص أتاني آت من الله فقال إن الله عز و جل يأمرك أن تقرأ القرآن على حرف واحد فقلت يا رب وسع على أمتي فقال إن الله عز و جل يأمرك أن تقرأ القرآن على حرف واحد فقلت يا رب وسع على أمتي فقال إن الله عز و جل يأمرك أن تقرأ القرآن على حرف واحد فقلت يا رب وسع على أمتي فقال إن الله يأمرك أن تقرأ القرآن على سبعة أحرف.
ب. روایت اول وی را عیاشی (م۳۲۰) نیز پیش از وی در مقدمه کتابش (تفسير العياشي، ج1، ص12) ذیل عنوان «تفسير الناسخ و المنسوخ و الظاهر و الباطن و المحكم و المتشابه» آورده است:
11- عن حماد بن عثمان قال قلت لأبي عبد الله ع إن الأحاديث تختلف عنكم- قال: فقال: إن القرآن نزل على سبعة أحرف- و أدنى ما للإمام أن يفتي على سبعة وجوه ثم قال «هذا عطاؤنا فامنن أو أمسك بغير حساب».
ج. مضمون روایت دوم را سید رضی (م۴۰۶) نیز در تنزيه الأنبياء عليهم السلام، ص122 در ضمن بحثش اذعان نموده است:
مسألة فإن قيل فما الوجه فيما روي من أن الله تعالى لما أمر نبيه ص أن يقرأ القرآن على حرف واحد قال له جبرئيل ع أ ستزده يا محمد ص فسأل الله تعالى حتى أذن له يقرأه على سبعة أحرف
د. مرحوم صفار (م۲۹۰) هم پیش از همه اینها در بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم (ج1 ، ص196 ) در بابی با عنوان «في أن الأئمة إنهم أعطوا تفسير القرآن الكريم و التأويل» این مضمون را از طریق دیگری روایت کرده است هرچند جمله وی این ظرفیت را دارد که کسی بخواهد سبعة احرف را به تفسیر قرآن (نه نزول قرآن) برگرداند:
8- حدثنا الفضل عن موسى بن القاسم عن أبان عن ابن أبي عمير أو غيره عن جميل بن دراج عن زرارة عن أبي جعفر ع قال: تفسير القرآن على سبعة أحرف منه ما كان و منه ما لم يكن بعد ذلك تعرفه الأئمة.
ه. ابن شهر آشوب نیز در کتابش (مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج2، ص43) حضرت علی را عالم به همه قراءات میداند و وجود سبعه احرف را از ابن مسعود نقل و تلقی به قبول کرده است:
تَفْسِيرِ النَّقَّاشِ قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ جُلُّ مَا تَعَلَّمْتُ مِنَ التَّفْسِيرِ مِنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ.
وَ ابْنِ مَسْعُودٍ إِنَّ الْقُرْآنَ أُنْزِلَ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ مَا مِنْهَا إِلَّا وَ لَهُ ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ وَ إِنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ عَلِمَ الظَّاهِرَ وَ الْبَاطِنَ.
ه. همچنین مواردی هست که تعبیر «حروف» و «احرف» برای قرآن آمده و ظاهرا در همین راستاست؛ مثلا:
ه.۱. برقی حدیثی در کتابش (المحاسن، ج1، ص270) دارد که از وجود «احرف» در قرآن سخن گفته است:
360 عَنْهُ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ بْنِ بَزِيعٍ عَنْ أَبِي إِسْمَاعِيلَ السَّرَّاجِ عَنْ خُثَيْمَةَ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ الْجُعْفِيِّ قَالَ حَدَّثَنِي أَبُو لَبِيدٍ الْبَحْرَانِيُّ المراء الهجرين قَالَ: جَاءَ رَجُلٌ إِلَى أَبِي جَعْفَرٍ ع بِمَكَّةَ فَسَأَلَهُ عَنْ مَسَائِلَ فَأَجَابَهُ فِيهَا ثُمَّ قَالَ لَهُ الرَّجُلُ أَنْتَ الَّذِي تَزْعُمُ أَنَّهُ لَيْسَ شَيْءٌ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ إِلَّا مَعْرُوفٌ قَالَ لَيْسَ هَكَذَا قُلْتُ وَ لَكِنْ لَيْسَ شَيْءٌ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ إِلَّا عَلَيْهِ دَلِيلٌ نَاطِقٌ عَنِ اللَّهِ فِي كِتَابِهِ مِمَّا لَا يَعْلَمُهُ النَّاسُ قَالَ فَأَنْتَ الَّذِي تَزْعُمُ أَنَّهُ لَيْسَ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ إِلَّا وَ النَّاسُ يَحْتَاجُونَ إِلَيْهِ قَالَ نَعَمْ وَ لَا حَرْفٌ وَاحِدٌ فَقَالَ لَهُ فَمَا المص قَالَ أَبُو لَبِيدٍ فَأَجَابَهُ بِجَوَابٍ نَسِيتُهُ فَخَرَجَ الرَّجُلُ فَقَالَ لِي أَبُو جَعْفَرٍ ع هَذَا تَفْسِيرُهَا فِي ظَهْرِ الْقُرْآنِ أَ فَلَا أُخْبِرُكَ بِتَفْسِيرِهَا فِي بَطْنِ الْقُرْآنِ قُلْتُ وَ لِلْقُرْآنِ بَطْنٌ وَ ظَهْرٌ فَقَالَ نَعَمْ إِنَّ لِكِتَابِ اللَّهِ ظَاهِراً وَ بَاطِناً وَ مُعَايَناً وَ نَاسِخاً وَ مَنْسُوخاً وَ مُحْكَماً وَ مُتَشَابِهاً وَ سُنَناً وَ أَمْثَالًا وَ فَصْلًا وَ وَصْلًا وَ أَحْرُفاً وَ تَصْرِيفاً فَمَنْ زَعَمَ أَنَّ كِتَابَ اللَّهِ مُبْهَمٌ فَقَدْ هَلَكَ وَ أَهْلَكَ ثُمَّ قَالَ أَمْسِكْ الْأَلْفُ وَاحِدٌ وَ اللَّامُ ثَلَاثُونَ وَ الْمِيمُ أَرْبَعُونَ وَ الصَّادُ تِسْعُونَ فَقُلْتُ فَهَذِهِ مِائَةٌ وَ إِحْدَى وَ سِتُّونَ فَقَالَ يَا لَبِيدُ إِذَا دَخَلَتْ سَنَةُ إِحْدَى وَ سِتِّينَ وَ مِائَةٍ سَلَبَ اللَّهُ قَوْماً سُلْطَانَهُم.
ه.۲. صفار در بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج1، ص136 حدیثی آورده که در آن اگرچه در یکجا «حروف» به همان معنای تشکیلدهنده کلمات میتواند باشد اما تعبیر «لَأَعْرِفُ حُرُوفَهُ مِنْ مَعَانِيهِ» قرآن ظاهرا به همین معنا سخن گفته است:
3- حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عِيسَى عَنْ أَبِي مُحَمَّدٍ الْأَنْصَارِيِّ عَنْ صَبَّاحٍ الْمُزَنِيِّ عَنِ الْحَرْثِ بْنِ حَصِيرَةَ الْمُزَنِيِّ عَنِ الْأَصْبَغِ بْنِ نُبَاتَةَ قَالَ قَالَ: لَمَّا قَدِمَ عَلِيٌّ الْكُوفَةَ صَلَّى بِهِمْ أَرْبَعِينَ صَبَاحاً فَقَرَأَ بِهِمْ سَبِّحِ اسْمَ رَبِّكَ الْأَعْلَى فَقَالَ الْمُنَافِقُونَ وَ اللَّهِ مَا يُحْسِنُ أَنْ يَقْرَأَ ابْنُ أَبِي طَالِبٍ الْقُرْآنَ وَ لَوْ أَحْسَنَ أَنْ يَقْرَأَ لَقَرَأَ بِنَا غَيْرَ هَذِهِ السُّورَةِ قَالَ فَبَلَغَهُ ذَلِكَ فَقَالَ وَيْلَهُمْ إِنِّي لَأَعْرِفُ نَاسِخَهُ وَ مَنْسُوخَهُ وَ مُحْكَمَهُ وَ مُتَشَابِهَهُ وَ فَصْلَهُ مِنْ وَصْلِهِ وَ حُرُوفَهُ مِنْ مَعَانِيهِ وَ اللَّهِ مَا حَرْفٌ نَزَلَ عَلَى مُحَمَّدٍ ص إِلَّا وَ أَنَا أَعْرِفُ فِيمَنْ أُنْزِلَ وَ فِي أَيِّ يَوْمٍ نَزَلَ وَ فِي أَيِّ مَوْضِعٍ نَزَلَ وَيْلَهُمْ أَ مَا يَقْرَءُونَ إِنَّ هذا لَفِي الصُّحُفِ الْأُولى صُحُفِ إِبْراهِيمَ وَ مُوسى وَ اللَّهِ عِنْدِي وَرِثْتُهَا مِنْ رَسُولِ اللَّهِ وَ وَرِثَهَا رَسُولُ اللَّهِ ص مِنْ إِبْرَاهِيمَ وَ مُوسَى وَيْلَهُمْ وَ اللَّهِ إِنِّي أَنَا الَّذِي أَنْزَلَ اللَّهُ فِيَ وَ تَعِيَها أُذُنٌ واعِيَةٌ فَإِنَّا كُنَّا عِنْدَ رَسُولِ اللَّهِ فَخَبَّرَنَا بِالْوَحْيِ فَأَعِيهِ وَ يَفُوتُهُمُ فَإِذَا خَرَجْنَا قَالُوا ما ذا قالَ آنِفاً.
این حدیث عینا در تفسير العياشي، ج1، ص14 نیز آمده است.
[2] . در کتاب کافی (ج2، ص630) دو حدیث است که در یکی از امام صادق ع نقل میشود که قرآن واحد است و از جانب واحد نازل شده و اختلاف از جانب راویان است و در دیگری شخصی به امام صادق ع عرض میکند که «مردم میگویند که قرآن بر سبعة احرف نازل شده است؛ و امام ع پاسخ میدهد که دروغ میگویند، بر حرفی واحد از نزد خدایی واحد نازل شده است:
– الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِنَّ الْقُرْآنَ وَاحِدٌ نَزَلَ مِنْ عِنْدِ وَاحِدٍ وَ لَكِنَّ الِاخْتِلَافَ يَجِيءُ مِنْ قِبَلِ الرُّوَاةِ.
– عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ النَّاسَ يَقُولُونَ إِنَّ الْقُرْآنَ نَزَلَ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ فَقَالَ كَذَبُوا أَعْدَاءُ اللَّهِ وَ لَكِنَّهُ نَزَلَ عَلَى حَرْفٍ وَاحِدٍ مِنْ عِنْدِ الْوَاحِدِ.
[3] .نمونهای از این درماندگی و حیرت را میتوانید در کلمات شیخ طوسی و مرحوم طبرسی مشاهده کنید:
واعلموا ان العرف من مذهب اصحابنا والشائع من اخبارهم ورواياتهم ان القرآن نزل بحرف واحد، على نبي واحد، غير انهم اجمعوا على جواز القراءة بما يتداوله الفراء وأن الانسان مخير باي قراءة شاء قرا، وكرهوا تجويد قراءة بعينها بل اجازوا القراءة بالمجاز الذي يجوز بين القراء ولم يبلغوا بذلك حد التحريم والحظر وروى المخالفون لنا عن النبي (صلى الله عليه وآله)انه قال: (نزل القرآن على سبعة احرف كلها شاف كاف) وفي بعضها: (على سبعة ابواب) وكثرت في ذلك رواياتهم. لامعنى للتشاغل بايرادها واختلفوا في تأويل الخبر… (التبيان في تفسير القرآن نویسنده : الشيخ الطوسي جلد : 1 صفحه : 7)
فإذ قد تبينت ذلك فاعلم أن الظاهر من مذهب الإمامية أنهم أجمعوا على جواز القراءة بما تتداوله القراء بينهم من القراءات، إلا أنهم اختاروا القراءة بما جاز بين القراء، وكرهوا تجريد قراءة مفردة، والشائع في أخبارهم أن القرآن نزل بحرف واحد، وما روته العامة عن النبي صلى الله عليه وآله وسلم أنه قال: نزل القرآن على سبعة أحرف كلها شاف كاف، اختلف في تأويله، فأجرى قوم لفظ الأحرف على ظاهره، ثم حملوه على وجهين…. (مجمع البيان في تفسير القرآن – ط مؤسسة الأعلمي للمطبوعات نویسنده : الشيخ الطبرسي جلد : 1 صفحه : 38)
[4] . خیلی تفاوت میکند که حدیث حرف واحد در قبال حدیث سبعة اخر قرار داده شود، و اینکه به وسیله حدیث حرف واحد تعدد قراءات مردود دانسته شود؛ شیخ طوسی و مرحوم طبرسی در تبیان و مجمع در مقدمه کتاب، دو حدیث را به ظاهر متهافت دیدند اما نگفتند پس تعدد قراءات متواتر رایج مردود است، بلکه در ذیل آیه شریفه لوجدوا فیه اختلافا کثیرا تصریح میکنند که وجوه قراءات همگی صواب و حق است.
[5] . أقول: و التوفيق بين الروايات كلها أن يقال: إن للقرآن سبعة أقسام من الآيات و سبعة بطون لكل آية. و نزل على سبع لغات. و اما حمل الحديث على سبعة أوجه من القراءات ثم التكلف في تقسيم وجوه القراءات على هذا العدد كما نقله في مجمع البيان عن بعضهم فلا وجه له مع أنه يكذبه ما رواه في الكافي بإسناده عن زرارة عن أبي جعفر عليه السلام قال: إن القرآن واحد نزل من عند واحد و لكن الاختلاف يجيء من قبل الرواة. و بإسناده عن الفضيل بن يسار قال: قلت لأبي عبد اللَّه عليه السلام إن الناس يقولون إن القرآن نزل على سبعة أحرف. فقال: كذبوا أعداء اللَّه و لكنه نزل على حرف واحد من عند الواحد، و معنى هذا الحديث معنى سابقه و المقصود منهما واحد و هو أن القراءة الصحيحة واحدة الا أنه عليه السلام لما علم أنهم فهموا من الحديث الذي رووه صحة القراءات جميعاً مع اختلافها كذّبهم. و على هذا فلا تنافي بين هذين الحديثين و شيء من أحاديث الأحرف ايضاً. (تفسير الصافي، ج1، ص61)
[6] . و اما السيد رحمه اللّه فلم يعتمد على اخبار الآحاد مع تعويلهم على ما روي عنه (ع) من قوله القرآن واحد نزل من عند واحد على نبي واحد و انما الاختلاف من جهة الرواة و عند التأمل يظهر ان هذا الخبر دليل لنا لا علينا و يدل على ما قلناه من الأمرين فإن قوله (ع) القرآن واحد ينفي تكثر القراءات و اما إثبات الاختلاف من جهة الرواة اي حفاظ القرآن و حامليه فيشمل الاختلاف في التحريف و في تكثر القراءات (منبع الحياة و حجية قول المجتهد من الأموات، ص7۰)
[7] . و قالوا قلوبنا غلف: أي أوعية للخير و العلوم قد أحاطت بها و اشتملت عليها ثم هي مع ذلك لا نعرف لك…قال عليه السلام: و إذا قرئ غلف «1» فإنهم قالوا قلوبنا في غطاء فلا نفهم كلامك و حديثك كما قال الله تعالى و قالوا قلوبنا في أكنة مما تدعونا إليه و في آذاننا وقر و من بيننا و بينك حجاب، قال: و كلتا القراءتين حق و قد قالوا بهذا و هذا جميعا.
(1) كان القراءة الأولى بضم اللام جمع غلاف و الثانية بسكون اللام جمع أغلف مستعار من الأغلف الذي لم يختن.منه قدس الله سره.
[8] . و اما الثاني فقد خالف فيه الجمهور و معظم المجتهدين من أصحابنا فإنهم حكموا بتواتر القراءات السبع و بجواز القراءة بكل واحدة منها في الصلاة و قالوا ان الكل مما نزل به الروح الأمين على قلب سيد المرسلين (ص) و ربما استدلوا عليه بما روى من قوله (ص) نزل القرآن على سبعة أحرف فسروها بالقراءات مع انه ورد في الاخبار عن ابي الحسن الرضا (ع) رد هذا الخبر و ان القرآن نزل على حرف واحد.
[9] . سنتی که از همان زمان رسول الله ص شروع شد که عدهای به عنوان قاری یا مقری به آموزش کلاسیک قرائت اهتمام میورزیدند؛ و سبکشان این طور بوده که دانشجوی قرائت یکبار (و گاه بیشتر) کل قرآن را با تمام نکاتی تجویدی (حتی رعایت اموری همچون اماله و اشمام و …) از استاد فرامیگرفته، و سپس همین قرائت فراگرفته شده را بر استاد عرضه میکرده که استاد بررسی کند اشتباهی در این فراگیری رخ نداده باشد؛ و در صورت موفقیت اجازه قرائت برای وی صادر میشده است. بررسیهای تاریخی نشان میدهد که گشترش این سنت خیلی جلوتر از سنت تحدیث (برگزاری مجلسی برای تعلیم و تعلم و انتقال حدیث) بوده است؛ هرچند که امروزه متاسفانه هر دو سنت در جوامع شیعی و بسیاری از جوامع سنی بسیار کمرنگ شده است.
[10] . و قوله حتى يطهرن بالتخفيف معناه حتى ينقطع الدم عنهن و بالتشديد معناه حتى يغتسلن و قال مجاهد و طاوس معنى يطهرن بتشديد يتوضأن و هو مذهبنا و أصله يتطهرن فأدغم التاء في الطاء. و عندنا يجوز وطء المرأة إذا انقطع دمها و طهرت و إن لم تغتسل إذا غسلت فرجها و فيه خلاف. فمن قال لا يجوز وطؤها إلا بعد الطهر من الدم و الاغتسال تعلق بالقراءة بالتشديد و إنها تفيد الاغتسال. و من جوز وطأها بعد الطهر من الدم قبل الاغتسال تعلق بالقراءة بالتخفيف و هو الصحيح لأنه يمكن في قراءة التشديد أن يحمل على أن المراد به يتوضأن على ما حكيناه عن طاوس و غيره و من عمل بالقراءة بالتشديد يحتاج أن يحذف القراءة بالتخفيف أو يقدر محذوفا بأن يقول تقديره حتى يطهرن و يتطهرن. و على مذهبنا لا يحتاج إلى ذلك لأنا نعمل بالقراءتين فإنا نقول يجوز وطء الرجل زوجته إذا طهرت من دم الحيض و إن لم تغتسل متى مست به الحاجة و المستحب أن لا يقربها إلا بعد التطهير و الاغتسال. و القراءتان إذا صحتا كانتا كآيتين يجب العمل بموجبهما إذا لم يكن نسخ.
[11] . لا يخفى أنّ القرآن عندنا نزل بحرف واحد من عند الواحد، و الاختلاف جاء من قبل الرواية، فالمراد بالمتواتر ما تواتر صحة قراءته في زمان الأئمّة عليه السّلام، بحيث يظهر أنّهم كانوا يرضون به و يصحّحونه و يجوّزون ارتكابه في الصلاة و غيرها، لأنّهم كانوا راضين بقراءة القرآن على ما هو عند الناس، بل و ربما كانوا يمنعون من قراءة الحق و كانوا يقولون: هي مخصوصة بزمان ظهور القائم عليه السّلام. (الحاشية على مدارك الأحكام؛ ج3، ص20)
و من هذا يظهر وجوب الاقتصار على المنقول المتواتر، يعني ما كان متداولا بين المسلمين في زمان الأئمّة عليهم السّلام، و كانوا يقرّون عليه و لا يحكمون ببطلانه بل يصحّحون، و إلّا فالقرآن عندنا نزل بحرف واحد من عند الواحد جلّ جلاله، و الاختلاف جاء من قبل الرواة، بل ربّما كانوا عليهم السّلام في بعض المواضع لا يرضون بقراءة ما هو الحق، و ما هو في الواقع، و يقولون: إنّ قراءته مخصوصة بزمان ظهور القائم عليه السّلام. (مصابيح الظلام؛ ج7، ص224)
[12] . خوشبختانه در دهه اخیر سیر مقالات و آثاری که دارند این ذهنیت متاخر و اشتباه تاریخی را به چالش میکشند رو به تزاید است. از باب نمونه میتوانید به مقاله «روایات «قرائه الناس» و انگاره مطابقت آن با قرائت حفص از عاصم» نوشته امیرحسین عامی مطلق و، حمید رضا مستفید (نشریه کتاب قیم » بهار و تابستان 1398 شماره 20) مراجعه کنید که در چکیده آن آمده است:
برخی از علمای معاصر بر این باورند که عموم مسلمانان از صدر اسلام تاکنون در قرائت قرآن به یک قرائت واحد ملتزم بوده اند. آن قرائت، همان قرائتی است که از جانب خداوند متعال نازل شده و بر زبان مبارک رسول اعظم (ص) جاری گشته و مسلمانان سینه به سینه تا به امروز آن را حفظ نموده اند و فرمان حضرات معصومین (ع) مبنی بر قرائت قرآن مطابق «قرائه الناس»، اشاره به همان قرائت واحد دارد و حفص بن سلیمان نیز به همان قرائت واحد، ملتزم بوده است. لکن با بررسی متن، سند و دلالت روایات مربوط به «قرائه الناس» و همچنین اسناد و مدارک تاریخی و تفسیری، به روشنی می توان دریافت که اولا منظور از «قرائهالناس»، یک قرائت منحصربه فرد در تمامی اعصار و امصار نیست و ثانیا قرائت حفص از عاصم در زمان ها و مکان های مختلف اسلامی، از شیوع امروزی برخوردار نبوده و به گواهی علما و مفسران متقدم و متاخر، در موارد متعددی با قرائت رایج در میان مردم مطابقت نداشته است.
یا مقاله «ارزﻳﺎﺑﻲ ادﻟﺔ دﻳﺪﮔﺎه رواج ﺗﺎرﻳﺨﻲ ﻗﺮاﺋﺖ ﻋﺎﺻﻢ ﺑﻪ رواﻳﺖ ﺣﻔﺺ» نوشته حامد شریفینسب و سيدحجت باقر محمدي و و اميدقربانخاني (دوفصلنامه علمی پژوهشی قرآن و مطالعات حديث و قرآن، سال دهم، شمارة دوم، تابستان و بهار 1396، ش 20، ص۵-۳۷)
یا مقاله «قرائت حفص در ترجمه های کهن فارسی قرآن کریم» نوشته امیرحسین عامی مطلق و سید محمد میرحسینی (فصلنامه علمی-پژوهشی مطالعات ترجمه قرآن و حدیث؛ دوره سوم بهار و تابستان 1395 شماره 5، ص۱۲۳-۱۵۵) که با بررسی ترجمه انفرادات حفص در ترجمه های مشهور قرون چهارم تا دهم (طبری، کمبریج، تاج التراجم، نسفی، روض الجنان، کشف الاسرار، جلاء الاذهان، مواهب علیه، منهج الصادقین و ترجمه آستان قدس متعلق به مترجمی ناشناس در قرن دهم)، نشان می دهد که مبنای کار مترجمان -که قطعاً بر اساس قرائت رایج آن روزگار در بلاد پارسی زبان بوده است- در قرون یادشده، قرائت حفص از عاصم نبوده است.
[13] . فائدة أخرى
لا يذهب على النقاد في الأسانيد والطرق انا نروي بهذه الأسانيد وغيرها کتاب «نهج البلاغة» كلام مولينا أمیرالمؤمنین علیه السلام و«أدعية الصحيفة الثانية السجادية» و«الثالثة» و«الرابعة والخامسة» و«السادسة» و«السابعة» و«الثامنة» وكذا «أدعية الصحيفة الحسينية» التي جمعها العلامة الحاج میرزا محمد حسين الحسيني المرعشي الشهرستاني و «صحيفة الرضا» المشتهر بمسند الرضا و«الرسالة الأهليجية» لمولينا الصادق و«رسالة الحقوق» لمولينا السجاد و«الرسالة الذهبية» أو «المذهبة» وغيرها من آثار ائمتنا الطاهرين سلام الله عليهم أجمعين.
ولنا طرق خاصة الى القراء المشهورين كعاصم ونافع وغيرهما وهي كثيرة.
منها ما أرويه عن الاستاذ القاري المجود الضابط الحافظ للقرآن الشريف عاصم الزمان في التلاوة الشيخ نور الدين الشافعي الشهير بالشيخ نوري عن شيخه نظام الدين القاري البغدادي البكتاشي عن شيخه عماد الاسلام المصري عن شيخه الشيخ مصطفى البغدادي عن شيخه الشيخ أحمد الكرد علي عن شيخه أبي محمد الحافظ الحنفي عن شيخه تاج الدين الحلبي عن شيخه أبي معلي الشهير بزهوة – بالزاء المعجمة ثم الهاء ثم الواو – عن أبي أحمد السنبوسي [ص۴۵۵] عن تقي الدين القرشيدي عن أحمد بن سعيد القلانسي عن ابراهیم بن عبدالرحمان الشافعي عن عبد الله بن عبدالواحد المقدسي عن محمد بن محمد بن علي بن صدقة البحراني عن جمال الدين أحمد الكوفي عن محمد المصري عن زين الدين على المربعی خل) عن عز الدين الحسين بن قتادة المدني عن مکین الدین یوسف بن عبدالرزاق الانصاري عن أمام القرائة والتجويد الشاطبي صاحب المنظومة الشهيرة بت «الشاطبية» تارة و«حرز اليماني» أخرى بطرقه المعروفة في الإثبات وكتب التجويد.
حيلولة: وبهذا السند عن الشيخ أحمد كرد علي المذكور آنفا عن شيخه وأستاذه القاري الشهير الشيخ عثمان الزيله شيخ القراء في جامع السلطان محمد خان من ملوك آل عثمان الواقع في الآستانة، عن شيخه الحاج محمد أفندي المعروف بچلبي امام، عن شيخه شعبان بن مصطفى الامام في جامع السلطان محمد خان والخطيب في جامع السلطان سليمان، عن شيخه الشيخ محمد البياتي والشيخ أوليا محمد والشيخ محمد المدرس الامام بجامع السلطان سلیمان خان جميعا عن الشيخ أحمد المسيري عن الشيخ أبي عبدالله ناصر الدين الطبلاوي عن شيخ الاسلام القاضي زكرياء الانصاري عن الشيخ النوبري شارح کتاب «طيبة النشر في القراءات العشر» عن امام القراء وحفاظ الكتاب العزيز الشيخ شمس الدين أبي الخير محمد بن محمد بن علي بن يوسف الجزري الشافعي بطرقه التي أوردها في كتابه «غاية النهاية» و«منجد القراء » وغيرهما وهما مطبوعان معروفان.
وممن أروي عنه: في هذا الباب:
العلامة المؤرخ المتكلم النسابة الرحلة الفقيه الشيخ عبدالواسع بن یحیی الواسعي الزيدي اليماني الصنعاني المذكور سابقا، وهو يروي القراءات متواترها واحادها عن شيخه شيخ القراء في بلاد اليمن علي بن أحمد الشرقي الزيدي اليماني، عن شيخه عماد الدين يحيى بن هادي الشرقي اليماني عن شيخه [ص۴۵۶] یاقوت بن أحمد الماس مولى الامام المهدي من أئمة الزيدية عن شيخه هادي بن الحسين القاري عن شيخه علي بن عثمان العجمي الاستانبولي عن شيخه أبي محمد الحاج عبدالله بن محمد بن يوسف عن أبيه محمد بن يوسف عن أبيه يوسف بن محمد عن شيخه محمد المقري عن محمد المصري عن شيخه ناصر الدین محمد بن سالم الطبلاوي عن شيخ الاسلام القاضي زكرياء بن محمد الأنصاري عن شيخه أبي العباس أحمد بن بكر القلقيلي وأبي نعيم بن محمد وزين الدين طاهر بن محمد بن علي النوبری شیخ القراء بالديار المصرية عن امام القراء وائمة التجويد الشيخ شمس الدين محمد بن محمد بن محمد الجزري الشافعي بأسانيده المعروفة.
حيلولة: وعن الشيخ عبدالواسع الواسعي عن شيخه علي بن أحمد الشرقي عن شيخه القاضي أحمد ابن محمد الشوكاني عن والده القاضي محمد بن علي الشوكاني المتوفى سنة ۱۲۰۰ بأسانيدها التي أنهاها الى الشيخ الجزري وقد أوردها في كتابه «اتحاف الأكابر باستاد الدفاتر» فليراجع.
حيلولة: وعن الشيخ عبدالواسع عن شيخه علي بن أحمد الشرقي بسنده المخصوص كما في كتاب «شرح الجزرية» لشيخ الاسلام القاضي زكرياء الانصاري بطريقه المذكور.
وممن أروي عنه في هذا الشأن:
العلامة الجليل المؤرخ النسابة السيد محمد بن محمد زبارة الحسني الزيدي اليماني المذكور سابقا بسنده المنتهى الى الماس القاري مولى الامام المهدي من الائمة الزيدية بسنده المذكور فليراجع.
وممن أروي عنه في هذا الشأن: العلامة القاري المحدث المجود آية الله الحاج میرزا فرج الله التبريزي الشهير
به عباچیزاده.
وكان – رضوان الله عليه . أحد العلماء الأخبار يقرء القرآن الشريف بالتجوید [457] في احدى حجرات الصحن الشريف العلوي في النجف الأشرف في أيام شهر الله رمضان المبارك.
وكان يروي وجوه القرائة عن أساتذته الأعلام منهم:
العلامة الحاج السيد محمد سلطان القراء التبريزي بأسانيده المعروفة التي أوردها في تأليفه.
وممن أروي عنه في هذا الشأن:
العلامة الوالد فخر العترة وجمال الأسرة آية الله السيد شمس الدين محمود الحسيني المرعشي النجفي المتوفى سنة ۱۳۳۸ فانه قدس سره أخذ وروی القراءات وقواعد التجويد عن شيخه العلامة الحاج السيد محمود سلطان القراء بطرقه المذكورة في تأليفه.
حيلولة: وعن الوالد العلامة عن شيخه العلامة عاصم زمانه ونافع عصره الحاج الشيخ عبدالرحیم سلطان القراء التبريزي بطرقه الشهيرة في الإثبات.
وممن أروي عنه في هذا الشأن:
العلامة الاستاذ الحجة السيد أحمد المشتهر بالسيد آقا التستري النجفي صاحب کتاب «تعويذ اللسان بتجويد القرآن» وغيره من الآثار وهو يروي عن جماعة منهم:
العلامة الحاج میرزا فرج الله التبريزي الشهير به عباچیزادة – المذكور سابقا فليراجع الى غير ذلك من الطرق والأسانيد في هذا الباب.
وممن أروي عنه:
العلامة القاري المجود الشيخ أبو القاسم التبريزي القاري عن جماعة منهم:
والده العلامة الحاج الشيخ عبدالرحیم سلطان القراء بطريقه، فليراجع.
فللمستجيز أن يروي عني وجوه القراءات وقواعد التجوید والوقوف والامداد والادغامات وغيرها بهذه الطرق التي سردناها، وبغيرها مما لم نذكرها روماً للاختصار.
[14] . چنانکه در کتاب الفتاوی التاتارخانیه که تالیف یکی از علمای حنفی (فريد الدين عالم بن العلاء الاندريبي الدهلوي الهندي متوفي 786) است آمده است: «ومشایخنا قد اختاروا قرائة ابی عمرو حفص عن عاصم». (این کتاب دو چاپ دارد: در چاپ 20 جلدی مطلب در ج2 ص72 آمده و در چاپ چهار جلدی در ج1 ص455 آمده).
[15] . حقیقت این است که شروع این زمان دقیقا معلوم نیست؛ و در خود دوره عثمانی (شروع: ۹۲۲ه.ق.) تا اینکه این قرائت مستقر شود زمان برده است. یکی از پژوهشگران علوم قرآنی معاصر می نویسد :
ابن الجزري (751-833ه \ 1350-1430م) (عاش في أيام تيمورلنك) يقول أن القراءة في عصره بالشام والحجاز واليمن ومصر هي قراءة الدوري عن أبي عمرو. لم يذكر خراسان وتركيا مع أنه درّس طويلاً ببلادهم، لكن لم تكن تلك البلاد مبرزة في القراءة لعجمة أهلها، فلعله أهمل ذكر تلك الديار اعتمادا على ذكره لأشهر الديار. لكن الزمخشري (ت 538) خراساني كتب تفسيره على قراءة أبي عمرو. وكذلك فعل الواحدي، مما يدل أنها كانت هي القراءة المنتشرة في المشرق كذلك. لكن أبا السعود قد كتب تفسيره برواية حفص عن عاصم، مما يدل على وجودها في تركيا آنذاك. وقد كانت رواية قالون عن نافع منتشرة في اليمن كذلك كما يظهر من اعتماد الشوكاني (ت1250) لها في تفسيره فتح القدير، ومن قبله الصنعاني (شيخ شيخه) في مفاتح الرضوان، واستمر هذا للعهد الجمهوري حيث خرج مصحف مرتل للمقرئ محمد حسين عامر برواية قالون. أما حضرموت فكانت على رواية الدوري كما سبق.
لكن متى انتشرت قراءة حفص وهي التي لم تشتهر إلا عند بعض القراء؟ لم يذكر ابن الجزري عن العثمانيين في عصره قراءتهم بها، ولا عن أهل المشرق. فمتى انتشرت؟ لا شك أن ذلك تم خلال الحكم العثماني (بدأ عام 922ه \ 1516م)، لكن لا أعرف متى بالضبط بدأ الانتشار. ولا يكاد الدارس يجد نصاً في الموضوع، بسبب انتشار الجهل في ذلك العصر (أي بعد ابن الجزري) وقلة التأليف. فنجد محمد بن بدر الدين المنشي الرومي الحنفي يصنف تفسيره سنة 981ه=1574م برواية حفص، مما يدل على انتشارها في تركيا بعد عصر ابن الجزري. ونجد محمد المرعشي الملقب ساﭽقلي زاده (ت 1150ه=1737م) يقول في جهد المقل (ص293): “والمأخوذ به في ديارنا (مرعش في جنوب تركيا) قراءة عاصم برواية حفص عنه”. و يظهر أنه بعد انتشار قراءة حفص في تركيا قبل القرن السادس عشر الميلادي، فإنه بدئ الانتشار في الشام في القرن الثامن عشر الميلادي، وفي بداية القرن التاسع عشر في مصر. فالفقيه ابن عابدين الحنفي الدمشقي (1198-1252ه \ 1748-1836م) يذكر في “حاشيته” أن اختيار الحنفية في القراءات هو قراءتي حفص عن عاصم والدوري عن أبي عمرو، قال (1|541): “ومشايخنا اختاروا قراءةَ أبي عَمْرٍو وحفصٍ عن عاصم”. وقد قرأ على سعيد الحموي شيخ القراء بدمشق. مما يدل على استمرار قراءة أبي عمرو في الشام حتى ذلك العصر المتأخر. ولا شك أن انحسارها عن مصر واليمن أخذ وقتاً أطول لبعد تلك البلاد عن مركز الدولة العثمانية. والذي ذكره شيخنا السلمي أنها بقيت في حضرموت لما بعد سنة 1370ه=1951م. ققراءة حفص لم تنتشر في تلك البقاع إلا في وقتنا الحالي.
ومما ساهم في نشر قراءة حفص انتشار الجهل بشكل كبير وغياب العلماء. ويذكر شيخ قراء الشام كريّم راجح في مقابلة له مع قناة المجد أن كل علماء الشام ما كانوا يعرفون من أحكام التجويد إلا الادغامات وبعض المدود على ما أذكر. يعني ولا حتى قراءة حفص. إذ أنه بعد وفاة الإمام المحقّق ابن الجزريّ الدمشقي ت833ه فَتَر التّأليف في القراءات وانعَدَم أو كادَ إلى حدود القرن الثّالث عشر الهجريّ. حتّى أعاد الشيخ أحمد الحلواني الكبير (1228-1307ه=1890م) القراءات القرآنيّة إلى بلاد الشّام روايةً وتلاوةً وتلقيناً. فربما في ذلك الزمن تحديداً تم تأكيد قراءة حفص كقراءة رسمية، حيث أنه لما قدم مكة سنة 1253ه=1838م قرأ على شيخه أحمد المرزوقي بقراءة حفص أولاً مما يدل على تفضيله لها، وإلا فالمصاحف التي كانت توزعها الدولة العثمانية كانت على رسم حفص قبل ذلك العصر. أما بعد انتهاء الحقب العثماني فقد استمر الخطأ على ما هو عليه. فالكثير من الدول الإسلامية تمنع بالقانون القراءة بغير قراءة حفص. والمطابع لا تطبع بغيرها. ووسائل الإعلام السمعية (كالمذياع) أو المرئية، لا تسمح إلا بقراءة حفص. (مرجع: http://www.ibnamin.com/recitations_current_places.htm)
[16] . ملا فتح الله کاشانی؛ خلاصه المنهج، ج1، ص3. عبارات وی در ادامه متن خواهد آمد.
[17] . ظاهرا ریشه این مساله مربوط به اتفافاتی است که در طی سال های 2010 تا 2017 در الجزائر رخ داد که سبب شد در سال 2017 قانونی تصویب شود که مصاحف حفص ممنوع است . اتفاقاتی که در طی حدود هفت سال رخ می داد طوری بود که مردم می دیدند که دائماً مصحف های ورش کم می شود و به جای آن ها مصحف های حفص زیاد می شود . سلفی ها از مصر یا از جاهای دیگر مصاحف حفص را می آوردند . حتی یکی از مأمورین آنجا می گوید: من در مسجدی رفتم و مصحف ورش را در قفسه قرار دادم ، فردای آن روز رفتم، دیدم به جای آن، مصحف حفص گذاشته اند. در این مدت، گاهی به صورت مقطعی، مصحف حفص را ممنوع کردند، اما دیدند این طور ممنوعیت فایده ندارد، تا آن که در سال 2017 به عنوان قانون رسمی، ممنوعیت رواج مصحف حفص را تصویب کردند و برخی مسافران گزارش کردهاند که در فرودگاه وقتی چمدان ها را می گردند، اگر مصحف حفص ببینند می گیرند و ضبط می کنند.
برخی از مستندات ممنوعیت مصحف حفص از خبرگزاری های کشور الجزائر:
– الجزائر تضع ضوابط جديدة خاصة بإستيراد المصاحف والكتب الدينية؛ وطنية نيوز. 24 يناير، 2017 https://watanianewsdz.com/2804
– بعد ورود أخطاء بالمصحف الشريف؛ ناشر الحاذق الصغير يرد ويكشف المستور. نزيهة م. نشر في المشوار السياسي؛ 05/08/2018 https://www.alseyassi-dz.com/ara/sejut.php?ID=90536
– منع المصاحف برواية حفص في المساجد!. زايدي أفتيس؛ النهارانلاین: أخبار الجزائر. نشر في ۵۲ جانفي 3102.
[18] . حجتالاسلام والمسلمين «سيد محمد شاهدی»، نماينده سازمان مدارس و حوزههای علميه در كشورهای سنگال، موريتانی، گامبيا و گينه بيسائو با بيان اين مطلب و با اشاره به تفاوت در نحوه ارائه فعاليتهای قرآنی در كشور سنگال و ايران، به نقل خاطرهای دراينباره پرداخت و گفت: يكی از دانشجويان موريتانی برای انجام مصاحبه ورودی به مركز جهانی علوم اسلامی نزد من آمد و پرسيد در حوزه علميه قم كه از مراكز قوی جهان اسلام در زمينه علوم اسلامی است چه دروسی تدريسمیشود؟ من در پاسخ گفتم بيشتر به مباحث محتوايی و تفسيری اهميتدادهمیشود و هيچيك از قرائتهای رايج در كشور شما در ايران مرسومنيست و در اين مركز تنها روايت «حفص» معمولاست؛ اين دانشجو پاسخداد پس در مراكز اسلامی ايران علم وجود ندارد!
شاهدی در توضيح چنين رويكردی، كمتوجهی مسلمانان در اين كشورهای آفريقايی به مباحث محتوايی و تفسيری قرآن را از كاستیها و ضعفهای اين اجتماعات اسلامی دانست.
وی در ادامه با اشاره به خاطرهای ديگر در اينباره چنين گفت: در سفری كه به يكی از مناطق سنگال داشتم جمعی از علمای اهل سنت از آنجا كه احترام ويژهای به خاندان پيامبر(ص) قايلاند از من خواستند كه نماز را اقامهكنم دليل اين ارادت آنها اين است كه ما منتسب به اهلبيت(عليهمالسلام) و امام حسين(ع) هستيم ولی از آنجا كه آنان از قرائتهای مختلف در نمازشان پيرویمیكنند من از اين كار امتناعكردم و نهايتاً بهخاطر اصرار آنان پذيرفتم؛ پس از اتمام نماز يكی از علما سنی كه در جمع نمازگزاران حاضربود، خطاب به من گفت: نماز شما نه به روايت «قالون» بود نه «ورش»، نه «سوسی» و نه «دوری»؛ من در پاسخ گفتم كه نماز من به روايت «حفص» بود؛ او پاسخداد كه در اينجا يا بايد به روايت «سوسی»، «قالون» و يا «ورش» نمازخواند.
نماينده سازمان مدارس و حوزه های علميه در كشور سنگال با اشاره به قرائتهای متنوع قرآنكريم در مناطق مختلف آفريقا تصريحكرد: اگر در سودان نماز را به روايت «دوری» بخوانيد كسی نمازش را به شما اقتدانمیكند… . به نقل از «شيوههای قرائت قرآن؛ دغدغه اصلی مسلمانان غرب آفريقا» در سایت https://iqna.ir/fa/news/1620820/
[19] . در نقل قولهای مستقیم، تمامی مورادی که داخل کروشه آمده است از بنده است برای واضحتر شدن مقصود ایشان.
[20] . برای نمونه نک:. مرتضی کریمینیا، «نسخهشناسی مصاحف قرآنی،» شمارۀ 1تا 11، مجموعه مقالات انتشار یافته در مجله آینه پژوهش، شمارههای 174172 ، 178177 و 185180
[21] . نسخهشناسی مصاحف قرآنی (۱۲)؛ مرتضی کریمینیا؛ آینه پژوهش، ش186 (سال سی ویکم، شمارۀ ششم)، بهمن واسفند ۱۳۹۹ص۷۵-۱۰۵.
[22] . توجه شود مقصود از اینکه «این مصاحف به یک قرائت واحد از ابتدا تا انتها کتابت نشدهاند» این نیست که چند قرائت با هم ارائه شده باشد؛بلکه مقصود «اختیار القراءة»ای متفاوت با قراءات سبع است؛ یعنی قرائتی که مبنای کتابت مصاحف مذکور قرار گرفته، لزوما بر یکی از این قراءات منطبق نیست؛ بلکه کاتب آن قرائتی را اختیار کرده است که همپوشانیای با چند قرائت از قراءاتی که ما میشناسیم، دارد.
[23] . نسخهشناسی مصاحف قرآنی (۱۵)؛ مرتضی کریمینیا؛ آینه پژوهش، ش1۹۰ (سال سی ودو، شمارۀ چهارم)، مهر و آبان ۱۴۰۰، ص۵-۳۰ .
[24] . توجه شود که مقصود ایشان این نیست که در یک متن چند قرائت با هم نوشته میشده است؛بلکه مقصود ایشان این است که آن متن بر اساس «اختیار القرائة»ای متفاوت با قراءات سبع و عشر نوشته شده است؛ البته گاه در همان متنهای قرون نخست هم ظاهرا اینکه اشاره به قرائات دیگر باشد وجود دارد.
[25] . نسخهشناسی مصاحف قرآنی (۱۶)؛ مرتضی کریمینیا؛ آینه پژوهش، ش1۹۱ (سال سی ودو، شمارۀ پنجم) آذر و دیماه1400، ص ۵-۴۹)
ایشان در ادامه مینویسند: ظهور قراءات در قرآنِ 4251موزۀ ملی ایران، به این نسخه ویژگی خاصی بخشیده است، به گونهای که تقریبا تمام قراءات رسمی و نیز اغلب قراءات شاذ را در آن میتوان یافت. اعراب گذار ی اصلی این نسخه با نقاط طلایی رنگ صورت گرفته است. اعراب گذار در این مرحله، مشهورترین قرائت را یکی از قراءات سبعه (یا عشره) است با افزودن دایرههای زرین نشان داده است. روشن است که این قرائت در بسیار ی از جاها، مطابق با قرائت کنونی ما روایت حفص از عاصم نیست. در مرحله بعد، علامتگذار با استفاده از نقاط سبزرنگ به قرائتهای دیگر اشاره کرده است. این قرائتها هم دیگر قراءات رسمی هفتگانه (و دهگانه) و هم بسیار ی از قراءات شاذ غیررسمی را شامل میشود. بدیهی است که در زمان کتابت و علامتگذاری نسخه در قرن دوم و سوم هجری، تفکیک قراءات رسمی از قراءات شاذ صورت نگرفته بوده و تمامی این موارد صرفا قرائتهای قرآنی شمرده میشدند. بنابر آنچه گفتیم، نسخة 4251موزۀ ملی ایران بسیاری از قرائتهای رایج در قرون نخست را به ما نشان میدهد که امروزه در شمار قراءات شاذ یا غیرمعروف شناخته میشوند. جالبتر آنکه گاه در این نسخه، قرائتهایی مییابیم که در کتب مربوط به قراءات ثبت نشدهاند، لذا میتوان گفت چنین نسخههای کهن از قرآن خود منبع موثقی برای شناخت قراءات شاذ و غیر معروفند. جستجو در میان نسخههای کهن قرآنی به خط کوفی نشان میدهد این امر یعنی اشاره به قراءات شاذ و غیررسمی در قرآنهای دیگری از سده ً های نخست، مثلا در نسخه قرآن 26آستان قدس رضوی، نسخه شمارۀ 4289 موزۀ ملی ایران و نسخههای 2025و 2026موزۀ ملی کاشان نیز متداول بوده است.»
[26] . توجه شود وقتی میخواهیم قضاوت کنیم که یک نسخه قرآنی مطابق با قرائت خاصی (مثلا روایت حفص از قرائت عاصم) است ملاک منفردات (یا مفردات) او (مثلا در اینجا: منفردات حفص) است؛ نه بقیه موارد. منفردات (یا مفردات) هر قاری یعنی آن مواردی از قرائت آن قاری که در میان قرائات مشهور دیگر (سبع یا عشر) و راویان آنها یافت نمیشود. متاسفانه عدم توجه به این نکته ساده موجب قضاوتهای نادرستی در میان برخی از معاصران شده است؛ به طوری که انسان مشاهده میکند که در برخی از تحقیقات ادعا میکنند که نسخههای مورد نظرشان به احتمال زیاد بر اساس روایت حفص از عاصم است زیرا مثلا در خصوص ۸۰۰ کلمه که محقق بررسی کرده دیده است که این کلمات با روایت حفص منطبق است؛ در حالی که ملاک باید مفردات حفص باشد وگرنه در غیر مفرداتش کاملا محتمل است که نسخه نگاشته شده بر اساس روایت شخص دیگری باشد نه حفص.
[27] . نسخهشناسی مصاحف قرآنی (۹)؛ مرتضی کریمینیا؛ آینه پژوهش، ش18۱ (سال سی ویکم، شمارۀ سوم)، مرداد و شهریور ۱۳۹۹ص۱۲۱-۱۷۰.
[28] . نسخهشناسی مصاحف قرآنی (۷)؛ مرتضی کریمینیا؛ آینه پژوهش، ش18۱ (سال سی ویکم، شمارۀ یکم)، فروردین و اردیبهشت ۱۳۹۹ص۱۷۵-۲۰۴.
[29] . نسخهشناسی مصاحف قرآنی (۱۴)؛ مرتضی کریمینیا؛ آینه پژوهش، ش189 (سال سی ودو، شمارۀ سوم)، مرداد و شهریور ۱۴۰۰، ص۱۱۹-۱۶۲.
[30] . توجه شود که اثبات شیء نفی ما عدا نمیکند؛ یعنی اینکه بر قرن یازده تاکید میشود معنایش این نیست که از این زمان به بعد محور تفاسیر تکقرائتی شد؛ بلکه اتفاقا توجه به قراءات متعدد تفسیر تا امروز هم مورد اهتمام بسیاری از مفسران است؛ اما ما در جستوهای خود برای نشان دادن این تفاوت فرهنگ تا این قرن تمرکز کردهایم.
[31] . در مورد زمخشری هم باید گفت اگر چه قراءات را قبول ندارد اما باید توجه کرد که این نظر او به جهت عدم تخصص و تعلم علم قراءات بوده است . علماء فن قرائت از اهل سنت، تعابیر تندی را علیه زمخشری به کار برده اند، و حتی گفته اند که زمخشری کتاب خدا را انکار کرده، چون تواتر قراءات را انکار کرده است . زمخشری اصلا علم قراءات را آموزش ندیده بود. چرا که در منابع برای زمخشری استاد اقرائی ذکر نشده و در طبقات قراء، اسمش نیامده است، این امر نشان می دهد که او در فضای اقراء و فن قراءات نبوده است و اصلا در علم قرائت تخصص نداشته . وقتی زمخشری یک فنی را نمی داند، به راحتی می آید می گوید که تواتر قراءات درست نیست در حالی که اگر اطلاع و تخصص کافی داشت می دید که تواتر قراءات قابل انکار نیست. برخلاف شهید اول و شهید ثانی که خود این بزرگواران در طبقات قراء هستند و اسمشان آمده و استادشان معلوم است . شهید ثانی می فرمایند : من دو بار تمام قراءات سبع را نزد استاد دیده ام، بعد قراءات عشر را هم شروع کردم و شاید می فرماید که تا سوره انفال رسیدیم و نشد که تمام کنیم (16). سید ابوالمکارم ابن زهره در طبقات قراء هستند و پسر برادرشان می گوید شیخ اقراء من، عمویم ابن زهره بوده است(17)
برخی از عباراتی که علمای اهل سنت علیه زمخشری آوردهاند بدین قرار است:
– قوله تعالى (وكذلك زين لكثير من المشركين قتل أولادهم شركاؤهم الآية). قال المعنى: إن شركاءهم من الشياطين أو من سدنة الأصنام زينوا لهم قتل أولادهم الخ) قال أحمد رحمه الله: لقد ركب المصنف في هذا الفصل متن عمياء وتاه في تيهاء، وأنا أبرأ إلى الله وأبرئ حملة كتابه وحفظة كلامه مما رماهم به، فإنه تخيل أن القراء أئمة الوجوه السبعة، اختار كل منهم حرفا قرأ به اجتهادا لا نقلا وسماعا، فلذلك غلط ابن عامر في قراءته هذه، وأخذ يبين أن وجه غلطه رؤيته الياء ثابتة في شركائهم، فاستدل بذلك على أنه مجرور وتعين عنده نصب أولادهم بالقياس، إذ لا يضاف المصدر إلى أمرين معا فقرأه منصوبا. قال المصنف: وكانت له مندوحة عن نصبه إلى جره بالإضافة وإبدال الشركاء منه، وكان ذلك أولى مما ارتكبه: يعني ابن عامر من الفصل بين المضاف والمضاف إليه الذي يسمج في الشعر فضلا عن النثر فضلا عن المعجز، فهذا كله كما ترى ظن من الزمخشري أن ابن عامر قرأ قراءته هذه رأيا منه، وكان الصواب خلافه والفصيح سواه، ولم يعلم الزمخشري أن هذه القراءة بنصب الأولاد والفصل بين المضاف والمضاف إليه بها يعلم ضرورة أن النبي صلى الله عليه وسلم قرأها على جبريل كما أنزلها عليه كذلك، ثم تلاها النبي صلى الله عليه وسلم على عدد التواتر من الأئمة، ولم يزل عدد التواتر يتناقلونها ويقرأون بها خلفا عن سلف إلى أن انتهت إلى ابن عامر فقرأها أيضا كما سمعها، فهذا معتقد أهل الحق في جميع الوجوه السبعة أنها متواترة جملة وتفصيلا عن أفصح من نطق بالضاد صلى الله عليه وسلم فإذا علمت العقيدة الصحيحة فلا مبالاة بعدها بقول الزمخشري ولا بقول أمثاله ممن لحن ابن عامر، فإن المنكر عليه إنما أنكر ما ثبت أنه براء منه قطعا وضرورة، ولولا عذر أن المنكر ليس من أهل الشأنين أعني علم القراءة وعلم الأصول ولا يعد من ذوي الفنين المذكورين لخيف عليه الخروج من ربقة الدين، وأنه على هذا العذر لفي عهدة خطرة وزلة منكرة تزيد على زلة من ظن أن تفاصيل الوجوه السبعة فيها ما ليس متواترا، فإن هذا القائل لم يثبتها بغير النقل، وغايته أنه ادعى أن نقلها لا يشترط فيه التواتر. وأما الزمخشري فظن أنها تثبت بالرأي غير موقوفة على النقل، وهذا لم يقل به أحد من المسلمين، وما حمله على هذا الخيال إلا التعالي في اعتقاد اطراد الأقيسة النحوية فظنها قطعية حتى يرد ما خالفها… (الإنصاف فيما تضمنه الكشاف – ابن المنير الإسكندري – ج ٢ – الصفحة ٥٣)
– همچنین ابو حیان نسبت به این کلام زمخشری می نویسد :
اعجبُ لِعَجَمِيٍّ ضَعِيفٍ فِي النَّحْوِ يَرُدُّ عَلَى عَرَبِيٍّ صَرِيحٍ مَحْضَ قِرَاءَةٍ مُتَوَاتِرَةٍ مَوْجُودٍ نَظِيرُهَا فِي لِسَانِ الْعَرَبِ فِي غَيْرِ مَا بَيْتٍ وَأَعْجَبُ لِسُوءِ ظَنِّ هَذَا الرَّجُلِ بِالْقُرَّاءِ الْأَئِمَّةِ الَّذِينَ تَخَيَّرَتْهُمْ هَذِهِ الْأُمَّةُ لِنَقْلِ كِتَابِ اللَّهِ شَرْقًا وَغَرْبًا، وَقَدِ اعْتَمَدَ الْمُسْلِمُونَ عَلَى نَقْلِهِمْ لِضَبْطِهِمْ وَمَعْرِفَتِهِمْ وَدِيَانَتِهِمْ وَلَا الْتِفَاتَ أَيْضًا لِقَوْلِ أَبِي عَلِيٍّ الْفَارِسِيِّ: هَذَا قَبِيحٌ قَلِيلٌ فِي الِاسْتِعْمَالِ وَلَوْ عَدَلَ عَنْهَا يَعْنِي ابْنَ عَامِرٍ كَانَ أَوْلَى لِأَنَّهُمْ لَمْ يُجِيزُوا الْفَصْلَ بَيْنَ الْمُضَافِ وَالْمُضَافِ إِلَيْهِ بِالظَّرْفِ فِي الْكَلَامِ مَعَ اتِّسَاعِهِمْ فِي الظَّرْفِ وَإِنَّمَا أَجَازُوهُ فِي الشِّعْرِ انْتَهَى (البحر المحیط،ج4،ص658)
– یا جای دیگری که زمخشری قرائت حمزه را تضعیف میکند وآن را لحنی خارج از کلام عرب برمیشمرد و میگوید:
وقرئ: (أَأَنْذَرْتَهُمْ) بتحقيق الهمزتين، والتخفيف أعرب وأكثر، وبتخفيف الثانية بين بين، وبتوسيط ألف بينهما محققتين، وبتوسيطها والثانية بين بين، وبحذف حرف الاستفهام، وبحذفه وإلقاء حركته على الساكن قبله، كما قرئ (قَدْ أَفْلَحَ) .
فإن قلت: ما تقول فيمن يقلب الثانية ألفاً؟ قلت: هو لاحن خارج عن كلام العرب خروجين: أحدهما الإقدام على جمع الساكنين على غير حدّه- وحدّه أن يكون الأوّل حرف لين والثاني حرفا مدغماً نحو قوله: الضالين، وخويصة [1] والثاني: إخطاء طريق التخفيف لأن طريق تخفيف الهمزة المتحرّكة المفتوح ما قبلها أن تخرج بين بين فأما القلب ألفاً فهو تخفيف الهمزة الساكنة المفتوح ما قبلها كهمزة رأس.( الکشاف،ج1، ص48)
ابوحیان چنین بر او حمله میکند:
وَقَدْ أَنْكَرَ هَذِهِ الْقِرَاءَةَ الزَّمَخْشَرِيُّ، وَزَعَمَ أَنَّ ذَلِكَ لَحْنٌ وَخُرُوجٌ عَنْ كَلَامِ الْعَرَبِ مِنْ وَجْهَيْنِ: أَحَدُهُمَا:
الْجَمْعُ بَيْنَ سَاكِنِينَ عَلَى غَيْرِ حَدِّهِ. الثَّانِي: إِنَّ طَرِيقَ تَخْفِيفِ الْهَمْزَةِ الْمُتَحَرِّكَةِ الْمَفْتُوحِ مَا قَبْلَهَا هُوَ بِالتَّسْهِيلِ بَيْنَ بَيْنَ لَا بِالْقَلْبِ أَلِفًا، لِأَنَّ ذَلِكَ هُوَ طَرِيقُ الْهَمْزَةِ السَّاكِنَةِ، وَمَا قَالَهُ هُوَ مَذْهَبُ الْبَصْرِيِّينَ، وَقَدْ أَجَازَ الْكُوفِيُّونَ الْجَمْعَ بَيْنَ السَّاكِنِينَ عَلَى غَيْرِ الْحَدِّ الَّذِي أَجَازَهُ الْبَصْرِيُّونَ. وَقِرَاءَةُ وَرْشٍ صَحِيحَةُ النَّقْلِ لَا تُدْفَعُ بِاخْتِيَارِ الْمَذَاهِبِ وَلَكِنَّ عَادَةَ هَذَا الرَّجُلِ إِسَاءَةُ الْأَدَبِ عَلَى أَهْلِ الْأَدَاءِ وَنَقْلَةِ لقرآن. ( البحر المحیط، ج1 ، ص79 )
یا زمخشری قرائت حمزه در تفسیر آیة « وَاتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسائَلُونَ بِهِ وَالْأَرْحامَ إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلَيْكُمْ رَقِيباً » میآورد و چنین تضعیف میکند:
والجرّ على عطف الظاهر على المضمر، وليس بسديد لأنّ الضمير المتصل متصل كاسمه، والجار والمجرور كشيء واحد، فكانا في قولك «مررت به وزيد» و «هذا غلامه وزيد» شديدي الاتصال، فلما اشتد الاتصال لتكرره أشبه العطف على بعض الكلمة، فلم يجز ووجب تكرير العامل، كقولك: «مررت به وبزيد» و «هذا غلامه وغلام زيد» ألا ترى إلى صحة قولك «رأيتك وزيدا» و «مررت بزيد وعمرو» لما لم يقو الاتصال، لأنه لم يتكرر، وقد تمحل لصحة هذه القراءة بأنها على تقدير تكرير الجار ونظيرها. (الکشاف،ج1، ص462)
و ابوحیان این چنین بر او حمله میکند:
وَمَا ذَهَبَ إِلَيْهِ أَهْلُ الْبَصْرَةِ وَتَبِعَهُمْ فِيهِ الزمخشري وابن عطية: من امْتِنَاعِ الْعَطْفُ عَلَى الضَّمِيرِ الْمَجْرُورِ إِلَّا بِإِعَادَةِ الْجَارِّ، وَمِنِ اعْتِلَالِهِمْ لِذَلِكَ غَيْرُ صَحِيحٍ، بَلِ الصَّحِيحُ مَذْهَبُ الْكُوفِيِّينَ فِي ذَلِكَ وَأَنَّهُ يَجُوزُ…… وَأَمَّا قَوْلُ ابْنِ عَطِيَّةَ: وَيَرُدُّ عِنْدِي هَذِهِ الْقِرَاءَةَ مِنَ الْمَعْنَى وَجْهَانِ، فَجَسَارَةٌ قَبِيحَةٌ مِنْهُ لَا تَلِيقُ بِحَالِهِ وَلَا بِطَهَارَةِ لِسَانِهِ. إِذْ عَمَدَ إِلَى قِرَاءَةٍ مُتَوَاتِرَةٍ عَنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَرَأَ بِهَا سَلَفُ الْأُمَّةِ، وَاتَّصَلَتْ بِأَكَابِرِ قُرَّاءِ الصَّحَابَةِ الَّذِينَ تَلَقَّوُا الْقُرْآنَ مِنْ فِي رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ بِغَيْرِ وَاسِطَةٍ عُثْمَانُ وَعَلِيٌّ وَابْنُ مَسْعُودٍ وزيد بن ثابت. وَأَقْرَأِ الصَّحَابَةِ أُبَيِّ بْنِ كَعْبٍ عَمَدَ إِلَى رَدِّهَا بِشَيْءٍ خَطَرَ لَهُ فِي ذِهْنِهِ، وَجَسَارَتُهُ هَذِهِ لَا تليق إلا بالمعتزلة كالزمخشري، فَإِنَّهُ كَثِيرًا مَا يَطْعَنُ فِي نَقْلِ الْقُرَّاءِ وَقِرَاءَتِهِمْ، وحمزة رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ: أَخَذَ الْقُرْآنَ عَنْ سُلَيْمَانَ بْنِ مهران الأعمش، وحمدان بن أعين، ومحمد بن عبد الرحمن بن أبي ليلى، وجعفر بْنِ مُحَمَّدٍ الصَّادِقِ، وَلَمْ يَقْرَأْ حَمْزَةُ حَرْفًا مِنْ كِتَابِ اللَّهِ إِلَّا بِأَثَرٍ. وَكَانَ حَمْزَةُ صَالِحًا وَرِعًا ثِقَةً فِي الْحَدِيثِ، وَهُوَ مِنَ الطَّبَقَةِ الثَّالِثَةِ، وُلِدَ سَنَةَ ثَمَانِينَ وَأَحْكَمَ الْقِرَاءَةَ وَلَهُ خَمْسَ عَشْرَةَ سَنَةً، وَأَمَّ النَّاسَ سَنَةَ مِائَةٍ، وَعَرَضَ عَلَيْهِ الْقُرْآنَ مِنْ نُظَرَائِهِ جَمَاعَةٌ مِنْهُمْ: سُفْيَانُ الثَّوْرِيِّ، وَالْحَسَنِ بْنِ صَالِحٍ. وَمِنْ تَلَامِيذِهِ جَمَاعَةٌ مِنْهُمْ إِمَامُ الْكُوفَةِ فِي الْقِرَاءَةِ وَالْعَرَبِيَّةِ أَبُو الْحَسَنِ الْكِسَائِيُّ. وَقَالَ الثَّوْرِيُّ وَأَبُو حَنِيفَةَ وَيَحْيَى بْنُ آدَمَ: غَلَبَ حَمْزَةُ النَّاسَ عَلَى الْقُرْآنِ وَالْفَرَائِضِ. وَإِنَّمَا ذَكَرْتُ هَذَا وَأَطَلْتُ فِيهِ لِئَلَّا يَطَّلِعَ عمر عَلَى كَلَامِ الزَّمَخْشَرِيِّ وَابْنِ عَطِيَّةَ فِي هَذِهِ الْقِرَاءَةِ فَيُسِيءَ ظَنًّا بِهَا وَبِقَارِئِهَا، فَيُقَارِبَ أَنْ يَقَعَ فِي الْكُفْرِ بِالطَّعْنِ فِي ذَلِكَ. وَلَسْنَا مُتَعَبَّدِينَ بِقَوْلِ نُحَاةِ الْبَصْرَةِ وَلَا غَيْرِهِمْ مِمَّنْ خَالَفَهُمْ، فَكَمْ حُكْمٍ ثَبَتَ بِنَقْلِ الْكُوفِيِّينَ مِنْ كَلَامِ الْعَرَبِ لَمْ يَنْقُلْهُ الْبَصْرِيُّونَ، وَكَمْ حُكْمٍ ثَبَتَ بِنَقْلِ الْبَصْرِيِّينَ لَمْ يَنْقُلْهُ الْكُوفِيُّونَ، وَإِنَّمَا يَعْرِفُ ذَلِكَ مَنْ لَهُ اسْتِبْحَارٌ فِي عِلْمِ الْعَرَبِيَّةِ، لَا أَصْحَابُ الْكَنَانِيسِ الْمُشْتَغِلُونَ بِضُرُوبٍ مِنَ الْعُلُومِ الْآخِذُونَ عَنِ الصُّحُفِ دُونَ الشُّيُوخِ. (البحر المحیط ، ج3، ص499)
[32] . انتخاب قراءات از دیدگاه امینالاسلام طبرسی؛ کریم پارچهباف دولتی. در دوفصلنامه علمی – تخصصی قرائتپژوهی، ش۱. پاییز و زمستان ۱۳۹۲.
[33] . مقاله «قراءة حفص عن عاصم ليست من مرويات الطبري في القراءات» در http://vb.tafsir.net/tafsir1071/#.WxUHLSCLlPZ
البته این به معنای آن نیست که وی با قرائت عاصم آشنا نبوده است؛ بلکه بحث بر سر روایت حفص از عاصم است وگرنه خود طبری کتابی به نام کتاب القراءات دارد که امروز موجود نیست؛ و مکی بن ابوطالب در کتاب خویش میگوید که وی در کتابش غیر از این هفت قاری مشهور امروزی به قراءات ۱۵ قاری دیگر نیز اشاره کرده است: «زاد الطبری في كتاب القراءات له على هؤلاء السبعة نحو خمسة عشر رجلا» (الإبانة عن معاني القراءات، ص38).
[34] . و قد تقدم أني قرأت كتاب اللّه تعالى على جماعة من المقرءين، رحمهم اللّه تعالى، و أنا الآن أسند قراءتي القرآن، من بعض الطرق، و أذكر شيئا مما ورد في القرآن و فضائله و تفسيره، على سبيل الاختصار، فأقول: قرأت القرآن برواية ورش، و هي الرواية التي ننشأ عليها ببلادنا و نتعلمها أولا في المكتب على المسند المعمر العدل أبي طاهر إسماعيل بن هبة اللّه بن علي المليجي، بمصر. و قرأتها على أبي الجود غياث بن فارس بن مكي المنذري، بمصر. و قرأتها على أبي الفتوح ناصر بن الحسن بن إسماعيل الزيدي، بمصر.
و قرأتها على أبي الحسن يحيى بن علي بن أبي الفرج الخشاب، بمصر. و قرأتها على أبي الحسن أحمد بن سعيد بن نفيس، بمصر. و قرأتها على ابن عدي عبد العزيز بن علي بن [ص۲۳] محمد، عرف بابن الإمام، بمصر. و قرأتها على أبي بكر بن عبد اللّه بن مالك بن سيف، بمصر. و قرأتها على أبي يعقوب بن يوسف بن عمرو بن سيار، و يقال يسار الأزرق، بمصر.
و قرأتها على أبي عمرو عثمان بن سعيد بن عدي، الملقب بورش، بمصر. و قرأتها على أبي عبد الرحمن نافع بن عبد الرحمن بن أبي نعيم، بمدينة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم. و قرأ نافع على أبي جعفر يزيد بن القعقاع، بمدينة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم. و قرأ يزيد على عبد اللّه بن عياش بن أبي ربيعة المخزومي بمدينة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم، و قرأ عبد اللّه على أبي المنذر أبي بن كعب بمدينة رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم. و قرأ أبي على رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم. هذا إسناد صحيح دائر بين مصري و مدني.
فمن شيخي إلى ورش مصريون، و من نافع إلى من بعده مدنيون. و مثل هذا الإسناد عزيز الوجود، بيني و بين رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم ثلاثة عشر رجلا، و هذا من أعلى الأسانيد التي وقعت لي.
و قد وقع لي في بعض القراءات أن بيني و بين رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم اثني عشر رجلا، و ذلك في قراءة عاصم، و هي القراءة التي ينشأ عليها أهل العراق، و هو إسناد أعلى ما وقع لأمثالنا. و قرأت القرآن على أبي الطاهر بن المليجي قال: قرأت على أبي الجود، قال: قرأت على أبي الفتوح الزيدي، قال: قرأت على أبي الحسن علي بن أحمد الأبهري، قال: قرأت على أبي الحسن بن إبراهيم الأهوازي. قال: قرأت على أبي الحسن بن علي بن الحسين بن عثمان الغضايري، و قرأ الغضائري على أبي بكر يوسف بن يعقوب بن خالد بن مهران الواسطي، قال: قرأت على أبي محمد يحيى بن محمد بن قيس الأنصاري العليمي الكوفي، قال: قرأت على أبي بكر بن عياش، قال: قرأت على عاصم، و قرأ عاصم على ابني عبد الرحمن عبد اللّه بن حبيب السلمي، و قرأ السلمي على أبي بن كعب، و عثمان بن عفان، و علي بن أبي طالب، و عبد اللّه بن مسعود، و زيد بن ثابت، و قرأ هؤلاء الخمسة على رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلّم
[35] . البته باید توجه کرد که اصطلاح جمهور در این موارد به معنای عموم مردم نیست؛ بلکه به معنای قرائتی است که اغلب قراءات سبع و بلکه عشر بر آن منطبق است. ولی تذکر این سخن از این بابت بود که دیده شده برخی از افرادی که اطلاع کافی ندارند گاه به این جمله که گاه در کتب تفسیری میآید که «سخن حفص مطابق جمهور است» استناد کردهاند که قرائت حفص قرائت عموم مردم بوده است. در واقع مطلب فوق بدان جهت اشاره شد که اگر کسی با چنان جملاتی چنین نتیجهای میگیرد باید از این جمله ابوحیان هم نتیجه بگیرد که قرائت حفص خلاف قرائت رایج در مردم است!!!
[36] . [وَ جَعَلْنَا مِن بَينِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا؛ یس/9] و قرأ عبد اللّه، و عكرمة، و النخعي، و ابن وثاب، و طلحة، و حمزة، و الكسائي، و ابن كثير، و حفصسَدًّا بفتح السين فيهما و الجمهور: بالضم، و تقدم شرح السد في الكهف.
[37]. و قوله: «لِيَأْكُلُوا مِنْ ثَمَرِهِ و ما عملت أيديهم» و فى قراءة عبد اللّه «وَ ما عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ» و كلّ صواب.
جالب این است که در قراءات همه غیرکوفیان از قراء سبعه، و نیز در قرائت حفص از عاصم به همین صورت «وَ ما عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ» است که وی به آنها نسبت نداده است؛ بلکه این قرائت که وی اصل قرار داده، قرائت بقیه کوفیان (حمزه، کسائی، و ابوبکر از عاصم) است. (مجمع البيان، ج8، ص660 ؛ البحر المحيط، ج9، ص65 )
[38] . «وَ اتَّقُوا اللَّهَ الَّذِي تَسّائَلُونَ بِهِ» هذه قراءة أهل المدينة بإدغام التاء في السين، و قراءة أهل الكوفة تَسائَلُونَ بحذف التاء لاجتماع تاءين
[39] . یکی از قراءات رایج آیه 20 سوره یونس این است که به جای (هُنالِكَ تَبْلُوا كُلُّ نَفْسٍ ما أَسْلَفَ) به صورت (هُنالِكَ تَتْلُوا كُلُّ نَفْسٍ ما أَسْلَفَ) قرائت شود (قرأ تتلوا بالتاء أهل الكوفة غير عاصم و روح و زيد عن يعقوب و الباقون «تَبْلُوا» بالباء؛ مجمع البيان في تفسير القرآن، ج5، ص159) و راغب اصفهانی در مفردات، این آیه را در ذیل ماده «تلو» به صورت عادی میآورد (ص167) و در ذیل ماده «بلو» وقتی می خواهد بیاورد، با تعبیر «قُرئ» (چنین قرائتی هم وجود دارد!) میآورد. (ص145)
[40] . قوله: و رجلا سَالِماً لرجل و قرئ سَلَماً و (سِلْماً)، و هما مصدران، و ليسا بوصفين كحسن و نكد (القراءة: قرأ ابن كثير و أهل البصرة غير سهل سالما بالألف و الباقون «سَلَماً» بغير ألف و اللام مفتوحة و في الشواذ قراءة سعيد بن جبير سلما بكسر السين و سكون اللام؛ مجمع البيان في تفسير القرآن، ج8، ص774)
[41] . قال عزّ و جلّ: إِنَّ أَصْحابَ الْجَنَّةِ الْيَوْمَ فِي شُغْلٍ فاكِهُونَ [يس/ 55]، و قرئ: شُغُلٍ، (تعلیقه: و هي قراءة ابن عامر و عاصم و حمزة و الكسائي و أبي جعفر و يعقوب و خلف. انظر: الإتحاف ص 365.)
[42] . نُزِفَ دَمُهُ، أو دَمْعُهُ. أي: نُزِعَ كلّه، و منه قيل: سَكْران نَزِيفٌ: نُزِفَ فَهْمُهُ بسُكْره. قال تعالى: لا يُصَدَّعُونَ عَنْها وَ لا يَنْزِفُونَ [الواقعة/ 19] «1» و قرئ: يُنْزِفُونَ «2» من قولهم: أَنْزَفُوا: إذا نَزَفَ شرابُهم، أو نُزِعَتْ عقولُهم. و أصله من قولهم: أَنْزَفُوا. أي: نَزَفَ ماءُ بئرهم، و أَنْزَفْتُ الشيءَ:أبلغُ من نَزَفْتُهُ، و نَزَفَ الرجلُ في الخصومةِ:انقطعت حُجَّتُه، و في مَثَلٍ: هو أَجْبَنُ مِنَ الْمَنْزُوفِ ضَرِطاً.
(1) و هي قراءة نافع و ابن كثير و ابن عامر و أبي عمرو، و أبي جعفر و يعقوب.
(2) و هي قراءة عاصم و حمزة و الكسائي و خلف. انظر: الإتحاف ص 407.
[43] . چه بسا قراءت اصلی نزد فخر رازی هم قراءت ابوعمرو باشد زیرا وی در جایی که میخواهد آیه ۲۱ سوره طور را نقل قول کند میگوید « وَ قَلِيلٌ مِنَ الْآخِرِينَ الذين قال اللّه تعالى فيهم: و أتبعتهم ذرياتهم [الطور: 21]» و این فقط قراءت ابوعمرو (بصره) است و بقیه قراءات همگی وَ اتَّبَعَتْهُمْ ذُرِّيَّتُهُمْ است (معجم القراءات، ج۹، ص 155)
[44] . رَبَّنا آتِهِمْ ضِعْفَيْنِ مِنَ الْعَذابِ مثلي ما آتيتنا منه لأنهم ضلوا و أضلوا. وَ الْعَنْهُمْ لَعْناً كَثِيراً كثير العدد، و قرأ عاصم بالباء [کبیرا] أي لعنا هو أشد اللعن و أعظمه.
[45] . لا يُصَدَّعُونَ عَنْها بخمار. وَ لا يُنْزَفُونَ و لا تنزف عقولهم، أو لا ينفد شرابهم. و قرأ الكوفيون بكسر الزای
[46] . قوله تعالى: لا يُصَدَّعُونَ عَنْها وَ لا ينْزِفُونَ؛ بفتح الياء و ضمّ الفاء أراد: لا ينفد شرابهم. (در قرائت اهل کوفه (عاصم وحمزه و كسائي) و برخی از قراءات عشر (خلف) و اربعه عشر (اعمش) و برخی قراءات غیرمشهور (ابن مسعود و سلمي و جحدري و طلحه و عيسى و روایتی از قرائت ابنابیاسحاق) به همین صورت «يُنزِفُون» یعنی فعل معلوم از باب إفعال قرائت شده است. اما در سایر قراءات سبع، یعنی قرائت اهل مکه (ابنکثیر) و مدینه (نافع) و بصره (ابوعمرو) و شام (ابن عامر) و بقیه قراءات عشر (یعقوب و ابوجعفر) به صورت «يُنزَفُون» یعنی فعل مجهول از باب إفعال قرائت کردهاند [که در قرائت عاصم در آیه۴۷ سوره صافات نیز این کلمه همانند اینان قرائت شده است]. و دربرخی قراءات غیرمشهور (مانند قرائت ابنابیاسحاق و نیز روایت مفضل از قرائت عاصم) به صورت «یَنزِفون» (فعل معلوم ثلاثی مجرد) قرائت شده است. معجم القراءات ج۹، ص295)
[47] . قول عاصم را به نحو خاص ذکر میکند. یعنی مبنایش قول عاصم نبوده و ظاهرا حمزه یا کسائی بوده: أخرج عبد بن حميد عن عاصم رضى الله عنه انه قرأ فَلا أُقْسِمُ ممدودة مرفوعة الالف بِمَواقِعِ النُّجُومِ على الجماع (قرائتهای این آيه: در قرائت اهل مدینه (نافع) و مکه (ابن کثیر) و شام (ابن عامر) و بصره (ابوعمرو) و برخی از اهل کوفه (عاصم) به صورت جمع (مواقع) قرائت شده است؛ اما در قرائت برخی دیگر از اهل کوفه (حمزه و کسائی) و برخی از قراء عشره (ابوجعفر و خلف و روایت رویس از یعقوب) و اربعه عشر (حسن و اعمش و ابنمحیصن) و برخی قراءات غیرمشهور (ابن مسعود و ابن عباس و عمر بن خطاب) به صورت مفرد (موقع) قرائت شده است؛ از باب اینکه مصدر است. معجم القراءات ج۹، ص316)
[48] . إِنَّكُمْ لَتَأْتُونَ الرِّجالَ من أتى المرأة إذا غشيها شَهْوَةً مِنْ دُونِ النِّساءِ تاركين إتيان النساء اللاتي أباح اللَّه إتيانهنّ، و قرء انكم على الأخبار المستأنف (إِنَّكُمْ در قرائت اهل مدینه (نافع) و روایت حفص از عاصم (یکی از قراء سبعه در کوفه) و قرائت ابوجعفر (از قراءات عشر) و به صورت «إِنَّكُمْ» قرائت شده است که در این صورت این جمله مفسّر جمله قبل میباشد. اما در قرائت اهل شام (ابن عامر) و اغلب قراءات کوفه (قرائت مشهور کسائی، قرائت حمزه، و روایت شعبه از عاصم) و نیز برخی از قراءات عشر (قرائت خلف و روایت روح از یعقوب) به صورت «أ إِنَّكُمْ» قرائت شده (که همزه استفهام را اضافه دارد و جمله را به صورت استفهام انکاری درمیآورد) (مجمع البيان، ج4، ص682 ؛ معجم القراءات، ج3، ص99-100) و واضح است که مرحوم فیض قرائت اصلی را أإنکم می دانسته است.
[49] . وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنى جزاء فعلته الحُسنى و قرئ جزاءً منوّناً منصوباً اي فله المثوبة الحسنى جزاء. (عبارت «جزاء الحسنی» در اغلب قرائتها (حتی در روایت ابوبکر از عاصم) به صورت «جَزاءُ الْحُسْنی» (مضاف و مضاف الیه) قرائت شده است (پاداشِ نیکو) اما در قرائت اغلب اهل کوفه (حمزه و کسائی و روایت حفص از عاصم، و نیز یعقوب، از قراء عشر، و اعمش، از قراء اربعه عشر، که این دو هم کوفیاند) و نیز در برخی قرائتهای غیرمشهور (ماند ابوبحریة، طلحه، ابنمناذر، ابوعبید، ابنسعدان، ابنعیسی اصطهبانی، ابنجبیر أنطاکی، و محمد بن جریر) به صورت «جَزاءً الْحُسْنی» قرائت شده است. البته در قرائتهای غیرمشهور حالات دیگری هم هست. مجمع البيان، ج6، ص758 ؛ البحر المحيط، ج7، ص222-223)
[50] . فیض در موارد متعددی مبنا را قرائت دیگری قرار میدهد و قرائت حفص را به عنوان «و قُرِأ» میآورد؛ مثلا وَ إِنْ كُلٌّ لَمَّا جَمِيعٌ لَدَيْنا مُحْضَرُونَ ان مخفّفة من الثّقيلة و ما مزيدة للتّأكيد و قرئ لمّا بالتشديد بمعنى الّا فيكون ان نافية.
[51] . ذلِكَ بِأَنَّهُمْ قالُوا لِلَّذِينَ كَرِهُوا ما نَزَّلَ اللَّهُ سَنُطِيعُكُمْ فِي بَعْضِ الْأَمْرِ وَ اللَّهُ يَعْلَمُ أسْرارَهُمْ و قرئ على المصدر.
[52] . لا يُصَدَّعُونَ عَنْها لخمار وَ لا يُنْزَفُونَ و لا ينزف عقولهم او لا ينفذ شرابهم. و قرئ بكسر الزّاي. (در قرائت اهل کوفه (عاصم وحمزه و كسائي) و برخی از قراءات عشر (خلف) و اربعه عشر (اعمش) و برخی قراءات غیرمشهور (ابن مسعود و سلمي و جحدري و طلحه و عيسى و روایتی از قرائت ابنابیاسحاق) به همین صورت «يُنزِفُون» یعنی فعل معلوم از باب إفعال قرائت شده است. اما در سایر قراءات سبع، یعنی قرائت اهل مکه (ابنکثیر) و مدینه (نافع) و بصره (ابوعمرو) و شام (ابن عامر) و بقیه قراءات عشر (یعقوب و ابوجعفر) به صورت «يُنزَفُون» یعنی فعل مجهول از باب إفعال قرائت کردهاند [که در قرائت عاصم در آیه۴۷ سوره صافات نیز این کلمه همانند اینان قرائت شده است]. و دربرخی قراءات غیرمشهور (مانند قرائت اصلی ابنابیاسحاق و نیز روایت مفضل از قرائت عاصم) به صورت «یَنزِفون» (فعل معلوم ثلاثی مجرد) قرائت شده است. معجم القراءات ج۹، ص295)
[53] . وَ الْعَنْهُمْ لَعْناً كَثِيراً : كثير العدد. و قرأ عاصم، بالباء [کبیرا]، أي: لعنا هو أشدّ اللّعن و أعظمه
[54] . وَإِلَى قِرَاءَة عَاصِم صَار بعض أهل الْكُوفَة وَلَيْسَت بالغالبة عَلَيْهِم؛ لِأَن أضبط من أَخذ عَن عَاصِم أَبُو بكر بن عَيَّاش فِيمَا يُقَال لِأَنَّهُ تعلمهَا مِنْهُ تعلما خمْسا خمْسا. وَكَانَ أهل الْكُوفَة لَا يأتمون فِي قِرَاءَة عَاصِم بِأحد مِمَّن يثبتونه فِي الْقِرَاءَة عَلَيْهِ إِلَّا بِأبي بكر بن عَيَّاش وَكَانَ أَبُو بكر لَا يكَاد يُمكن من نَفسه من أرادها مِنْهُ فَقلت بِالْكُوفَةِ من أجل ذَلِك وَعز من يحسنها وَصَارَ الْغَالِب على أهل الْكُوفَة إِلَى الْيَوْم قِرَاءَة حَمْزَة بن حبيب الزيات.
[55] . آقای شهیدیپور: ابن مجاهد که قرائت عاصم را تدریس میکرده (۱۰ سال) به روایت شعبه بوده است. (دومین نشست تخصصی جایگاه قرائت عاصم به روایت حفص نزد مسلمانان، ص۹۴)
[56] . «فَإِنَّكُم سألتمونى احسن الله ارشادكم ان أصنف لكم كتابا مُخْتَصرا فى مَذَاهِب الْقُرَّاء السَّبْعَة بالأمصار رَحِمهم الله يقرب عَلَيْكُم تنَاوله ويسهل عَلَيْكُم حفظه ويخف عَلَيْكُم درسه ويتضمن من الرِّوَايَات والطرق مَا اشْتهر وانتشر عِنْد التالين وَصَحَّ وَثَبت عِنْد المتصدرين من الأيمة الْمُتَقَدِّمين فاجبتكم الى مَا سألتموه واعملت نفسى فى تصنيف مَا رغبتموه على النَّحْو الذى اردتموه واعتمدت فى ذَلِك على الايجاز والاختصار وَترك التَّطْوِيل والتكرار وَقربت الالفاظ وهذبت التراجم ونبهت على الشىء بِمَا يُؤدى عَن حَقِيقَته من غير استغراق لكى يُوصل الى ذَلِك فى يسر ويتحفظ فى قرب وَذكرت عَن كل وَاحِد من الْقُرَّاء رِوَايَتَيْنِ فَذكرت عَن نَافِع رِوَايَة قالون وورش وَعَن ابْن كثير رِوَايَة قنبل والبزى عَن اصحابهما عَنهُ وَعَن ابى عَمْرو رِوَايَة ابى عمر وابى شُعَيْب عَن اليزيدى عَنهُ وَعَن ابْن عَامر رِوَايَة ذكْوَان وَهِشَام عَن اصحابهما عَنهُ وَعَن عَاصِم رِوَايَة ابى بكر وَحَفْص وَعَن حَمْزَة رِوَايَة خلف وخلاد عَن سليم عَنهُ وَعَن الكسائى رِوَايَة ابى عمر وابى الْحَرْث فَتلك ارْبَعْ عشرَة رِوَايَة عَنْهُم هى المتلو بهَا والمعول عَلَيْهَا فاذا اخْتلفت عَنْهُم ذكرت الراوى باسمه واضربت عَن اسْم الامام واذا اتّفقت ذكرت الامام باسمه واذا اتّفق نَافِع وَابْن كثير قلت قَرَأَ الحرميان وَإِذا اتّفق عَاصِم وَحَمْزَة والكسائى قلت قَرَأَ الْكُوفِيُّونَ طلبا للتقريب على الطالبين ورغبة فى التَّيْسِير على المبتدئين وعَلى الله عز وَجل اعْتمد وَبِه اعْتصمَ وَعَلِيهِ اتوكل وَهُوَ حسبى واليه أنيب. (التيسير في القراءات السبع، ص2-3)
و در بحث حفص هم تصریح می کند که اعتبار وی را از کسی غیر از ابن مجاهد گرفته است:
«عَاصِم الكوفى هُوَ عَاصِم بن ابى النجُود وَيُقَال لَهُ ابْن بَهْدَلَة وَقيل اسْم ابى النجُود عبد وبهدلة اسْم امهِ وَهُوَ مولى نصر بن قعين الاسدى ويكنى ابا بكر وَهُوَ من التَّابِعين لحق الْحَرْث بن حسان وَافد بنى بكر وَتوفى بِالْكُوفَةِ سنة ثَمَان وَقيل سنة سبع وَعشْرين وَمِائَة
وابو بكر هُوَ شُعْبَة بن عَيَّاش بن سَالم الكوفى الاسدى مولى لَهُم وَقد قيل اسْمه سَالم وَقيل كنيته وَقيل غير ذَلِك وَتوفى بِالْكُوفَةِ سنة ارْبَعْ وَتِسْعين وَمِائَة
وَحَفْص هُوَ حَفْص بن سليمن بن الْمُغيرَة الاسدى الْبَزَّاز الكوفى ويكنى ابا عمر وَيعرف بحفيص قَالَ وَكِيع وَكَانَ ثِقَة وَقَالَ ابْن معِين هُوَ أَقرَأ من ابى بكر وَتوفى قَرِيبا من سنة تسعين وَمِائَة» (التيسير في القراءات السبع، ص۶)
[57] . 35 – فَأَمَّا أَبُو بَكْرٍ وَعَاصِمٌ اسْمُهُ / فَشُعْبَةُ رَاوِيهِ المُبَرِّزُ أَفْضَلَا
36 – وَذَاكَ ابْنُ عَيَّاشٍ أَبُو بَكْرٍ الرِّضَا / وَحَفْصٌ وَبِاْلإتْقَانِ كانَ مُفضَّلَا
[58] . در میان قراءسبعه و راویانشان حفص به طور خیلی واضحی شیعه بوده است؛ و ابنمجاهد – چنانکه بعدا بیان خواهد شد- در این تثبیت قراءات سبع به این صورت رویکرد بشدت ضدشیعی داشته و احتمالا به همین جهت بوده که سعی میکند وجود حفص را به عنوان راوی وی کم رنگ کند. اما دانی احتمالا به آن مساله که مد نظر ابن مجاهد بوده توجه نکرده است. در هر صورت، خود وجود حفص و گسترش قرائت او به عنوان مشهورترین قرائت امروزه چالشی را برای سلفیهای اهل سنت مطرح کرده است؛ حفص چون شیعه بوده علمایشان وی را در نقل حدیث تخطئه می کنند و او را غیرمعتبر میشمرند و چون قرائت وی چنان شهرتی دارد که نمیتوانند کاری کنند میگویند او ضعیف است در حدیث و معتبر است در قرآن! و این از عجایب است: کسی که چگونهنه وی در نقل حدیث (که اهمیتی کمتر از قرآن دارد)فردی غیرمعتبر و کذاب است اما در نقل قران (که اهمیتی بسیار بیشتر دارد) معتبر و مورد وثوق است؟!!!
[59] . قراءات قرآن. فردریک لیم هویس. مترجمان: مژگان آقایی و راحله نوشاوند. دوفصلنامه پژوهشهای قرآنی بهار و تابستان 1390- شماره 65 و 66 (ص334 تا 351 )
[60] . وَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ الْحِمْيَرِيِّ أَنَّهُ قَالَ: خَرَجَ التَّوْقِيعُ مِنَ النَّاحِيَةِ الْمُقَدَّسَةِ حَرَسَهَا اللَّهُ بَعْدَ الْمَسَائِلِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ؛ لَا لِأَمْرِهِ تَعْقِلُونَ حِكْمَةٌ بالِغَةٌ فَما تُغْنِ النُّذُرُ … عَنْ قَوْمٍ لا يُؤْمِنُونَ السَّلَامُ عَلَيْنَا وَ عَلَى عِبَادِ اللَّهِ الصَّالِحِينَ إِذَا أَرَدْتُمُ التَّوَجُّهَ بِنَا إِلَى اللَّهِ وَ إِلَيْنَا فَقُولُوا كَمَا قَالَ اللَّهُ تَعَالَى سَلَامٌ عَلَى آلِ يس السَّلَامُ عَلَيْكَ يَا دَاعِيَ اللَّهِ وَ رَبَّانِيَّ آيَاتِه …
[61] . حَدَّثَنَا الشَّيْخُ الْأَجَلُّ الْفَقِيهُ الْعَالِمُ أَبُو مُحَمَّدٍ عَرَبِيُّ بْنُ مُسَافِرٍ الْعِبَادِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قِرَاءَةً عَلَيْهِ بِدَارِهِ بِالْحِلَّةِ السَّيْفِيَّةِ فِي شَهْرِ رَبِيعٍ الْأَوَّلِ سَنَةَ ثَلَاثٍ وَ سَبْعِينَ وَ خَمْسِمِائَةٍ، وَ حَدَّثَنِي الشَّيْخُ الْعَفِيفُ أَبُو الْبَقَاءِ هِبَةُ اللَّهِ بْنُ نَمَاءِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ حُمْدُونٍ رَحِمَهُ اللَّهُ قِرَاءَةً عَلَيْهِ أَيْضاً بِالْحِلَّةِ السَّيْفِيَّةِ، قَالا جَمِيعاً: حَدَّثَنَا الشَّيْخُ الْأَمِينُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْحُسَيْنُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ طَحَّالٍ الْمِقْدَادِيُّ رَحِمَهُ اللَّهُ بِمَشْهَدِ مَوْلَانَا أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ فِي الطَّرْزِ الْكَبِيرِ الَّذِي عِنْدَ رَأْسِ الْإِمَامِ عَلَيْهِ السَّلَامُ فِي الْعَشْرِ الْأَوَاخِرِ مِنْ ذِي الْحِجَّةِ سَنَةَ تِسْعٍ وَ ثَلَاثِينَ وَ خَمْسِمِائَةٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا الشَّيْخُ الْأَجَلُّ السَّيِّدُ الْمُفِيدُ أَبُو عَلِيٍّ الْحَسَنُ بْنُ مُحَمَّدٍ الطُّوسِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ بِالْمَشْهَدِ الْمَذْكُورِ فِي الْعَشْرِ الْأَوَاخِرِ مِنْ ذِي الْقَعْدَةِ سَنَةَ تِسْعٍ وَ خَمْسِمِائَةٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا السَّيِّدُ السَّعِيدُ الْوَالِدُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الطُّوسِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ إِسْمَاعِيلَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أُشْنَاسٍ الْبَزَّازِ، قَالَ: أَخْبَرَنَا أَبُو الْحُسَيْنِ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ يَحْيَى الْقُمِّيُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ زَنْجَوَيْهِ الْقُمِّيُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ الْحِمْيَرِيُّ، قَالَ: قَالَ أَبُو عَلِيٍّ الْحَسَنُ بْنُ أُشْنَاسٍ، وَ أَخْبَرَنَا أَبُو الْمُفَضَّلِ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الشَّيْبَانِيُّ أَنَّ أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جَعْفَرٍ الْحِمْيَرِيَّ أَخْبَرَهُ وَ أَجَازَ لَهُ جَمِيعَ مَا رَوَاهُ، أَنَّهُ خَرَجَ إِلَيْهِ مِنَ النَّاحِيَةِ، حَرَسَهَا اللَّهُ، بَعْدَ الْمَسَائِلِ وَ الصَّلَاةِ وَ التَّوَجُّهِ، أَوَّلُهُ: بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ، لَا لِأَمْرِ اللَّهِ تَعْقِلُونَ، وَ لَا مِنْ أَوْلِيَائِهِ تَقْبَلُونَ، حِكْمَةٌ بالِغَةٌ عَنْ قَوْمٍ لَا يُؤْمِنُونَ، وَ السَّلَامُ عَلَيْنَا وَ عَلَى عِبَادِ اللَّهِ الصَّالِحِينَ. فَإِذَا أَرَدْتُمُ التَّوَجُّهَ بِنَا إِلَى اللَّهِ تَعَالَى وَ إِلَيْنَا، فَقُولُوا كَمَا قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: سَلَامٌ عَلَى آلِ يس
[62] . و برخی قراءات دیگر از قراء سبع و عشر همچون ابن عامر شامی و یعقوب (معجم القراءات للدكتور عبد اللطيف، ج۸، ص۵۶-۵۷)
[63] . از باب نمونه:
كتاب سليم بن قيس الهلالي، ج2، ص946
الحديث الثاني و الثمانون: مُحَمَّدُ بْنُ الْعَبَّاسِ قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْقَاسِمِ عَنْ حُسَيْنِ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ حُسَيْنِ بْنِ نَصْرِ بْنِ مُزَاحِمٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبَانِ بْنِ أَبِي عَيَّاشٍ عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ الْهِلَالِيِّ عَنْ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلَامُ، قَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ اسْمُهُ «يَاسِينُ»، وَ نَحْنُ الَّذِينَ قَالَ اللَّهُ: سَلَامٌ عَلَى آلِ يَاسِين
تفسير القمي، ج2، ص226
ثم ذكر عز و جل آل محمد ع فقال: وَ تَرَكْنا عَلَيْهِ فِي الْآخِرِينَ سلام على آل يس فقال: يس محمد و آل محمد الأئمة ع ثم ذكر
تفسير فرات الكوفي، ص356
– فُرَاتٌ قَالَ حَدَّثَنِي عُبَيْدُ بْنُ كَثِيرٍ مُعَنْعَناً عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ فِي قَوْلِهِ تَعَالَى سَلَامٌ عَلَى آلِ يَاسِينَ قَالَ هُمْ آلُ مُحَمَّدٍ ص.
تحف العقول ، ص433
فَقَالَ الْمَأْمُونُ هَذَا مَا لَا اخْتِلَافَ فِيهِ أَصْلًا وَ عَلَيْهِ الْإِجْمَاعُ فَهَلْ عِنْدَكَ فِي الْآلِ شَيْءٌ أَوْضَحُ مِنْ هَذَا فِي الْقُرْآنِ قَالَ أَبُو الْحَسَنِ ع أَخْبِرُونِي عَنْ قَوْلِ اللَّهِ- يس وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ. إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ فَمَنْ عَنَى بِقَوْلِهِ يس قَالَ الْعُلَمَاءُ يس مُحَمَّدٌ لَيْسَ فِيهِ شَكٌّ قَالَ أَبُو الْحَسَنِ ع أَعْطَى اللَّهُ مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ مِنْ ذَلِكَ فَضْلًا لَمْ يَبْلُغْ أَحَدٌ كُنْهَ وَصْفِهِ لِمَنْ عَقَلَهُ وَ ذَلِكَ أَنَّ اللَّهَ لَمْ يُسَلِّمْ عَلَى أَحَدٍ إِلَّا عَلَى الْأَنْبِيَاءِ ص فَقَالَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى سَلامٌ عَلى نُوحٍ فِي الْعالَمِينَ وَ قَالَ سَلامٌ عَلى إِبْراهِيمَ وَ قَالَ سَلامٌ عَلى مُوسى وَ هارُونَ وَ لَمْ يَقُلْ سَلَامٌ عَلَى آلِ نُوحٍ وَ لَمْ يَقُلْ سَلَامٌ عَلَى آلِ إِبْرَاهِيمَ وَ لَا قَالَ سَلَامٌ عَلَى آلِ مُوسَى وَ هَارُونَ وَ قَالَ عَزَّ وَ جَلَّ سَلامٌ عَلى آلِ ياسِينَ يَعْنِي آلَ مُحَمَّدٍ فَقَالَ الْمَأْمُونُ لَقَدْ عَلِمْتُ أَنَّ فِي مَعْدِنِ النُّبُوَّةِ شَرْحَ هَذَا وَ بَيَانَهُ فَهَذِهِ السَّابِعَةُ
الأمالي( للصدوق) ، ص472
1- حَدَّثَنَا الشَّيْخُ الْفَقِيهُ أَبُو جَعْفَرٍ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ بْنِ مُوسَى بْنِ بَابَوَيْهِ الْقُمِّيُّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ رِضْوَانُ اللَّهِ عَلَيْهِ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو أَحْمَدَ عَبْدُ الْعَزِيزِ بْنُ يَحْيَى بْنِ أَحْمَدَ بْنِ عِيسَى الْجَلُودِيُّ الْبَصْرِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ سَهْلٍ قَالَ حَدَّثَنَا الْخَضِرُ بْنُ أَبِي فَاطِمَةَ الْبَلْخِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا وُهَيْبُ بْنُ نَافِعٍ قَالَ حَدَّثَنِي كَادِحٌ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِيٍّ ع فِي قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَلَامٌ عَلَى آلِ يَاسِينَ قَالَ يَاسِينُ مُحَمَّدٌ ص وَ نَحْنُ آلُ يَاسِينَ.
2- حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ الْعَزِيزِ بْنُ يَحْيَى قَالَ حَدَّثَنِي الْحُسَيْنُ بْنُ مُعَاذٍ قَالَ حَدَّثَنَا سُلَيْمَانُ بْنُ دَاوُدَ قَالَ حَدَّثَنَا الْحَكَمُ بْنُ ظُهَيْرٍ عَنِ السِّنْدِيِّ عَنْ أَبِي مَالِكٍ فِي قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَلَامٌ عَلَى آلِ يَاسِينَ قَالَ يَاسِينُ مُحَمَّدٌ ص.
3- حَدَّثَنَا أَبِي رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَسَنِ الْمُؤَدِّبُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَلِيٍّ الْأَصْبَهَانِيِّ قَالَ أَخْبَرَنِي مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عُمَرَ النَّهْدِيُّ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ السَّائِبِ عَنْ أَبِي صَالِحٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ فِي قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَلَامٌ عَلَى آلِ يَاسِينَ قَالَ عَلَى آلِ مُحَمَّدٍ ص.
الأمالي( للصدوق) ، ص530 ؛ عيون أخبار الرضا عليه السلام، ج1، ص237
قَالَ الْمَأْمُونُ هَذَا مِمَّا لَا خِلَافَ فِيهِ أَصْلًا وَ عَلَيْهِ الْإِجْمَاعُ فَهَلْ عِنْدَكَ فِي الْآلِ شَيْءٌ أَوْضَحُ مِنْ هَذَا فِي الْقُرْآنِ قَالَ أَبُو الْحَسَنِ ع نَعَمْ أَخْبِرُونِي عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- يس وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ. عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ فَمَنْ عَنَى بِقَوْلِهِ يس قَالَتِ الْعُلَمَاءُ يس مُحَمَّدٌ ص لَمْ يَشُكَّ فِيهِ أَحَدٌ قَالَ أَبُو الْحَسَنِ ع فَإِنَّ اللَّهَ أَعْطَى مُحَمَّداً ص وَ آلَ مُحَمَّدٍ مِنْ ذَلِكَ فَضْلًا لَا يَبْلُغُ أَحَدٌ كُنْهَ وَصْفِهِ إِلَّا مَنْ عَقَلَهُ وَ ذَلِكَ أَنَّ اللَّهَ لَمْ يُسَلِّمْ عَلَى أَحَدٍ إِلَّا عَلَى الْأَنْبِيَاءِ فَقَالَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى سَلامٌ عَلى نُوحٍ فِي الْعالَمِينَ وَ قَالَ سَلامٌ عَلى إِبْراهِيمَ وَ قَالَ سَلامٌ عَلى مُوسى وَ هارُونَ وَ لَمْ يَقُلْ سَلَامٌ عَلَى آلِ نُوحٍ وَ لَمْ يَقُلْ سَلَامٌ عَلَى آلِ مُوسَى وَ لَا آلِ إِبْرَاهِيمَ وَ قَالَ سَلَامٌ عَلَى آلِ يس يَعْنِي آلَ مُحَمَّدٍ ص فَقَالَ الْمَأْمُونُ قَدْ عَلِمْتُ أَنَّ فِي مَعْدِنِ النُّبُوَّةِ شَرْحُ هَذَا وَ بَيَانُهُ فَهَذِهِ السَّابِعَةُ
شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، ج2، ص165
791- أَخْبَرَنِي أَبُو بَكْرٍ الْمَعْمَرِيُّ حَدَّثَنَا أَبُو جَعْفَرٍ الْقُمِّيُّ حَدَّثَنَا أَبِي حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَسَنِ الْمُؤَدِّبُ، عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَلِيٍّ الْأَصْبَهَانِيُّ قَالَ: أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَبِي عُمَرَ النَّهْدِيُّ قَالَ: حَدَّثَنِي أَبِي، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ، عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ السَّائِبِ عَنْ أَبِي صَالِحٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ فِي قَوْلِهِ: سَلَامٌ عَلَى آلِ يَاسِينَ قَالَ: عَلَى آلِ مُحَمَّدٍ.
وَ حَدَّثَنَا الْحَاكِمُ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الْحَافِظُ، حَدَّثَنَا أَبُو بَكْرِ بْنُ أَبِي دَارِمٍ، حَدَّثَنَا أَبُو جَعْفَرٍ الْخَثْعَمِيُّ حَدَّثَنَا عَبَّادُ بْنُ يَعْقُوبَ، حَدَّثَنَا مُوسَى بْنُ عُثْمَانَ الْحَضْرَمِيُّ عَنِ الْأَعْمَشِ، عَنْ مُجَاهِدٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ فِي قَوْلِهِ تَعَالَى: سَلَامٌ عَلَى آلِ يَاسِينَ قَالَ: هُمْ آلُ مُحَمَّدٍ وَ قَالَ: [أَبُو الْقَاسِمِ] الْفَارِسِيُّ نَحْنُ هُمْ آلُ مُحَمَّدٍ وَ قَالَ: الْحَارِثِيُّ عَلَى آلِ مُحَمَّدٍ ص.
شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، ج2، ص167
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْقَاسِمِ، عَنْ حُسَيْنِ بْنِ الْحَكَمِ، عَنْ حُسَيْنِ بْنِ نَصْرِ بْنِ مُزَاحِمٍ، عَنْ أَبِيهِ، عَنْ أَبَانِ بْنِ أَبِي عَيَّاشٍ، عَنْ سُلَيْمِ بْنِ قَيْسٍ: عَنْ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلَامُ قَالَ: إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ اسْمُهُ يَاسِينُ وَ نَحْنُ الَّذِي قَالَ [فِينَا]: (سَلَامٌ عَلَى آلِ يَاسِينَ).
[وَ قَالَ أَيْضاً:] حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ الْخَثْعَمِيُّ، عَنْ عَبَّادِ بْنِ يَعْقُوبَ، عَنْ مُوسَى بْنِ عُثْمَانَ، عَنِ الْأَعْمَشِ، عَنْ مُجَاهِدٍ: عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ فِي قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ: (سَلَامٌ عَلَى آلِ يَاسِينَ) قَالَ: نَحْنُ آلُ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ.
[وَ] حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَسَدٍ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الثَّقَفِيِّ عَنْ زُرَيْقِ بْنِ مَرْزُوقٍ الْبَجَلِىِّ عَنْ دَاوُدَ بْنِ عُلَيَّةَ عَنِ الْكَلْبِيِّ عَنْ أَبِي صَالِحٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ فِي قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ: (سَلَامٌ عَلَى آلِ يَاسِينَ) قَالَ: أَيْ عَلَى آلِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ.
شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، ج2، ص169
796- أَخْبَرَنَا عَقِيلُ بْنُ الْحُسَيْنِ، أَخْبَرَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عُبَيْدِ اللَّهِ، حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مَحْمُودٍ الْعَسْكَرِيُّ حَدَّثَنَا بِشْرُ بْنُ مُوسَى حَدَّثَنَا أَبُو نُعَيْمٍ، حَدَّثَنَا سُفْيَانُ الثَّوْرِيُّ عَنْ مَنْصُورٍ عَنْ مُجَاهِدٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ فِي قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى: سَلَامٌ عَلَى آلِ يَاسِينَ يَعْنِي عَلَى آلِ مُحَمَّدٍ، وَ يَاسِينَ بِالسُّرْيَانِيَّةِ: يَا إِنْسَانُ يَا مُحَمَّدُ.
797- أَخْبَرَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الشِّيرَازِيُّ أَخْبَرَنَا أَبُو بَكْرٍ الْجَرْجَرَائِيُّ، حَدَّثَنَا أَبُو أَحْمَدَ الْبَصْرِيُّ قَالَ: حَدَّثَنِي الْحُسَيْنُ بْنُ مُعَاذٍ حَدَّثَنِي سُلَيْمَانُ بْنُ دَاوُدَ حَدَّثَنَا الْحَكَمُ بْنُ ظُهَيْرٍ، عَنِ السُّدِّيِّ عَنْ أَبِي مَالِكٍ [الْغِفَارِيِّ غَزْوَانَ الْكُوفِيِ] فِي قَوْلِهِ: سَلَامٌ عَلَى آلِ يَاسِينَ [قَالَ:] هُوَ مُحَمَّدٌ، وَ آلُهُ أَهْلُ بَيْتِهِ.
الشَّيْخُ الصَّدُوقُ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ الطَّالَقَانِيُّ قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ الْعَزِيزِ بْنُ يَحْيَى الْجَلُودِيُّ قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ سَهْلٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ مَعْمَرٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ دَاهِرٍ الْأَحْمَرِيُّ قَالَ: حَدَّثَنِي أَبِي قَالَ: حَدَّثَنَا الْأَعْمَشُ عَنْ يَحْيَى بْنِ وَثَّابٍ، عَنْ أَبِي عَبْدِ الرَّحْمَنِ السُّلَمِيِّ أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ كَانَ يَقْرَأُ: (سَلَامٌ عَلَى آلِ يَاسِينَ) قَالَ أَبُو عَبْدِ الرَّحْمَنِ السُّلَمِيُّ: آلُ يَاسِينَ آلُ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ.
روضة الواعظين و بصيرة المتعظين (ط – القديمة)، ج2، ص268
وَ قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع فِي قَوْلِهِ تَعَالَى سَلَامٌ عَلَى آلِ يس قَالَ يس مُحَمَّدٌ وَ نَحْنُ آلُ يس.
وَ قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ سَلَامٌ عَلَى آلِ يس يَعْنِي عَلَى آلِ مُحَمَّدٍ.
بشارة المصطفى لشيعة المرتضى (ط – القديمة) ، ص233
قَالَ الْمَأْمُونُ هَذَا مَا لَا خِلَافَ فِيهِ أَصْلًا وَ عَلَيْهِ إِجْمَاعُ الْأُمَّةِ فَهَلْ عِنْدَكَ فِي الْآلِ شَيْءٌ أَوْضَحُ مِنْ هَذَا فِي الْقُرْآنِ قَالَ أَبُو الْحَسَنِ ع نَعَمْ أَخْبِرُونِي عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَ يس وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ عَلى صِراطٍ مُسْتَقِيمٍ فَمَنْ عَنَى بِقَوْلِهِ يس قَالَتِ الْعُلَمَاءُ يس مُحَمَّدٌ ص لَمْ يَشُكَّ فِيهِ أَحَدٌ قَالَ أَبُو الْحَسَنِ ع فَإِنَّ اللَّهَ أَعْطَى مُحَمَّداً وَ آلَ مُحَمَّدٍ مِنْ ذَلِكَ فَضْلًا لَا يَبْلُغُ أَحَدٌ كُنْهَهُ وَ وَصْفَهُ إِلَّا مَنْ عَقَلَهُ وَ ذَلِكَ أَنَّ اللَّهَ لَمْ يُسَلِّمْ عَلَى أَحَدٍ إِلَّا عَلَى الْأَنْبِيَاءِ ع فَقَالَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى سَلامٌ عَلى نُوحٍ فِي الْعالَمِينَ وَ قَالَ سَلامٌ عَلى إِبْراهِيمَ وَ قَالَ سَلامٌ عَلى مُوسى وَ هارُونَ وَ لَمْ يَقُلْ سَلَامٌ عَلَى آلِ مُوسَى وَ هَارُونَ وَ قَالَ سَلَامٌ عَلَى آلِ يس يَعْنِي آلَ مُحَمَّدٍ ص فَقَالَ الْمَأْمُونُ قَدْ عَلِمْتُ أَنَّ فِي مَعْدِنِ النُّبُوَّةِ شَرْحَ هَذَا وَ بَيَانَهُ فَهَذِهِ السَّابِعَةُ
الإحتجاج على أهل اللجاج (للطبرسي)، ج1، ص253
وَ هَذَا مِمَّا أَخْبَرْتُكَ أَنَّهُ لَا يَعْلَمُ تَأْوِيلَهُ إِلَّا مَنْ لَطُفَ حِسُّهُ وَ صَفَا ذِهْنُهُ وَ صَحَّ تَمْيِيزُهُ وَ كَذَلِكَ قَوْلُهُ سَلامٌ عَلى آلِ ياسِينَ لِأَنَّ اللَّهَ سَمَّى بِهِ النَّبِيَّ ص حَيْثُ قَالَ- يس وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ. إِنَّكَ لَمِنَ الْمُرْسَلِينَ- لِعِلْمِهِ بِأَنَّهُمْ يُسْقِطُونَ قَوْلَ اللَّهِ سَلَامٌ عَلَى آلِ مُحَمَّدٍ كَمَا أَسْقَطُوا غَيْرَهُ
كشف الغمة في معرفة الأئمة (ط – القديمة)، ج1، ص313
قَوْلُهُ تَعَالَى سَلَامٌ عَلَى آلِ يَاسِينَ قَالَ ابْنُ السَّائِبِ آلُ يَاسِينَ آلُ مُحَمَّدٍ ص.
كشف اليقين في فضائل أمير المؤمنين عليه السلام ، ص404
«فضّل الله سبحانه في هذه السورة أي (سورة الصافات) جماعة مخصوصة من الأنبياء فقال تعالى: (و تركنا عليه في الآخرين سلام على نوح في العالمين) و قال تعالى (سلام على ابراهيم) و قال سبحانه: (سلام على موسى و هرون) ثم ختم السورة بالتعميم لجميع المرسلين، و خص أيضا في أثناء ذلك آل محمد بالسلام فقال: (سلام على آل يس).
نهج الحق و كشف الصدق، ص205
سلام على آلِ ياسِينَ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ آلُ مُحَمَّدٍ ص.
مشارق أنوار اليقين في أسرار أمير المؤمنين عليه السلام، ص165
سَلامٌ عَلى مُوسى وَ هارُونَ، ثم سلام على آل محمد صلّى اللّه عليه و آله، فقال: سَلامٌ عَلى إِلْياسِينَ و ياسين اسم محمد بلغة طي.
[64] . باب معنى آل ياسين:
1- حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ الْوَهَّابِ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ يَحْيَى بْنِ عَبْدِ الْبَاقِي قَالَ حَدَّثَنَا أَبِي قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَبْدِ الْغَنِيِ قَالَ الْمُغَانِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ عَنْ مَنْدَلٍ عَنِ الْكَلْبِيِّ عَنْ أَبِي صَالِحٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ فِي قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَلَامٌ عَلَى آلِ يَاسِينَ قَالَ السَّلَامُ مِنْ رَبِّ الْعَالَمِينَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ ص وَ السَّلَامَةُ لِمَنْ تَوَلَّاهُمْ فِي الْقِيَامَةِ.
2- حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ الطَّالَقَانِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو أَحْمَدَ عَبْدُ الْعَزِيزِ بْنُ يَحْيَى بْنِ أَحْمَدَ بْنِ عِيسَى الْجَلُودِيُّ الْبَصْرِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ سَهْلٍ قَالَ حَدَّثَنَا الْخَضِرُ بْنُ أَبِي فَاطِمَةَ الْبَلْخِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا وَهْبُ بْنُ نَافِعٍ قَالَ حَدَّثَنِي كَادِحٌ عَنِ الصَّادِقِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ آبَائِهِ عَنْ عَلِيٍّ ع فِي قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَلَامٌ عَلَى آلِ يَاسِينَ قَالَ يَاسِينُ مُحَمَّدٌ ص وَ نَحْنُ آلُ يَاسِينَ.
3- حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو أَحْمَدَ عَبْدُ الْعَزِيزِ بْنُ يَحْيَى بْنِ أَحْمَدَ بْنِ عِيسَى الْجَلُودِيُّ الْبَصْرِيُّ قَالَ حَدَّثَنِي الْحُسَيْنُ بْنُ مُعَاذٍ قَالَ حَدَّثَنَا سُلَيْمَانُ بْنُ دَاوُدَ قَالَ حَدَّثَنَا الْحَكَمُ بْنُ ظُهَيْرٍ عَنِ السِّنْدِيِّ عَنْ أَبِي مَالِكٍ فِي قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَلَامٌ عَلَى آلِ يَاسِينَ قَالَ يَاسِينُ مُحَمَّدٌ ص وَ نَحْنُ آلُ يَاسِينَ.
4- حَدَّثَنَا أَبِي رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْحَسَنِ الْمُؤَدِّبُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ عَلِيٍّ الْأَصْبَهَانِيِّ عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُحَمَّدٍ الثَّقَفِيِّ قَالَ أَخْبَرَنِي أَحْمَدُ بْنُ أَبِي عَمْرَةَ النَّهْدِيُّ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مَرْوَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ السَّائِبِ عَنْ أَبِي صَالِحٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ فِي قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ سَلَامٌ عَلَى آلِ يَاسِينَ قَالَ عَلَى آلِ مُحَمَّدٍ ع.
5- حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ إِسْحَاقَ الطَّالَقَانِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ الْعَزِيزِ بْنُ يَحْيَى الْجَلُودِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ سَهْلٍ قَالَ حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ مَعْمَرٍ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ دَاهِرٍ الْأَحْمَرِيُّ قَالَ حَدَّثَنِي أَبِي قَالَ حَدَّثَنَا الْأَعْمَشُ عَنْ يَحْيَى بْنِ وَثَّابٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ الرَّحْمَنِ السُّلَمِيِ أَنَّ عُمَرَ بْنَ الْخَطَّابِ كَانَ يَقْرَأُ- سَلَامٌ عَلَى آلِ يَاسِينَ قَالَ أَبُو عَبْدِ الرَّحْمَنِ السُّلَمِيُّ آلُ يَاسِينَ آلُ مُحَمَّدٍ ع.
[65] . فقط تا پایان قرن ششم دست کم در ۱۶ منبع از منابع اهل سنت به این مطلب اشاره شده است:
«تفسير مقاتل بن سليمان» (3/ 618):
قال الفراء عن حيان الكلبي «إل ياسين» يعني به النبي- صلى الله عليه وسلم-، فإذا قال «سَلامٌ عَلى إِلْ ياسِينَ» فالمعنى سلام على آل محمد- صلى الله عليه وسلم-
«معاني القرآن للفراء» (2/ 392):
ثُمَّ يقرءون (سَلامٌ عَلَى آل «4» ياسينَ) جاء التفسير فِي تفسير الكلبي عَلَى آل ياسين: عَلَى آل مُحَمَّد صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ
«تفسير الطبري = جامع البيان ط دار التربية والتراث» (21/ 103):
«وقرأ ذلك عامة قرّاء المدينة:”سَلام عَلى آل يَاسِينَ” بقطع آل من ياسين، فكان بعضهم يتأول ذلك بمعنى: سلام على آل محمد»
«تفسير ابن أبي حاتم» (10/ 3188):
«18026 – عن الْحَسَن فِي قول اللَّه: يس وَالْقُرْآنِ الْحَكِيمِ قَالَ: يُقْسِمُ اللَّهُ بِمَا يَشَاءُ، ثُمَّ نَزَعَ بِهَذِهِ الْآيَةِ سَلامٌ عَلَى إِلْ يَاسِينَ كَأَنَّهُ يَرَى أَنَّهُ سَلَّمَ عَلَى رَسُولِهِ»
«تفسير ابن أبي حاتم» (10/ 3225):
«18254 – عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ رَضِيَ اللَّهُ، عَنْهُمَا فِي قَوْلِهِ: سَلامٌ عَلَى إِلْ يَاسِينَ قَالَ: نَحْنُ آلُ مُحَمَّدٍ إِلْ يَاسِينَ»
«المعجم الكبير للطبراني» (11/ 67):
11064 – حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ الْحُسَيْنِ الصابونيُّ التُّسْتَرِيُّ، ثنا عَبَّادُ بْنُ يَعْقُوبَ، ثنا مُوسَى بْنُ عُمَيْرٍ، عَنِ الْأَعْمَشِ، عَنْ مُجَاهِدٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، {سَلَامٌ عَلَى إِلْ يَاسِينَ} [الصافات: 130] قَالَ: «نَحْنُ آلَ مُحَمَّدٍ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ»
«معاني القراءات للأزهري» (2/ 322):
«قرأ نافع وابن عامر (سَلَامٌ عَلَى آلِ يَاسِينَ) بهمزة مفتوحة ممدودة، واللام مكسورة.
وقرأ الباقون (سَلَامٌ عَلَى إِلْ يَاسِينَ) مكسورة الهمزة، ساكنة اللام.
قال أبو منصور: مَنْ قَرَأَ (سَلَائم عَلَى آلِ يَاسِينَ) جعل (آلِ) اسمًا، و (ياسين) مضافا إليه. وآل الرجل: أتباعه. وقيل: آلهُ: أهله. وَمَنْ قَرَأَ (سَلَامٌ عَلَى إِلْ يَاسِينَ) فهو جمع إلياسٍ، ومعناه: إلياس وأمته المؤمنون. وهذا كقولك: رأيت المحمدين، تريد: محمدًا وأمته. وكان في الأصل: المحمديين. فخففت يَاء النسبة، كما يقال: رأيت الأشعرين، تريد: الأشعريين»
«الكامل في ضعفاء الرجال» (8/ 67):
«قَالَ وَحَدَّثنا مُوسَى بْنُ عُثْمَانَ، عَنِ الأَعْمَش عَنْ مُجَاهِدٍ، وَابْنِ عَبَّاسٍ فِي قَوْلِهِ سَلامٌ عَلَى إِلْ يَاسِينَ قَالَ نَحْنُ هُمْ آلُ مُحَمد»
«إعراب القراءات السبع وعللها (ابن خالویه م۳۰۷) ط العلمية» (ص377):
قولُه تعالى: {سلام على إل ياسين}.
بقَطع الألف دلالة عَلَى قطعها هناك، واتفاق الجميع. وقوله تعالى: {سلام على إل ياسين} قرأ نافعٌ وابنُ عامرٍ «سَلامٌ عَلَى آلِ ياسين» كأنّه آل مُحَمَّد كما قِيل فِي: يَاسين، يا مُحَمَّد يا رَجُل. وآل مُحَمَّد: كل من آل إِلَيْه بقرابة أو بحسب.
وقال آخرون: آلُ مُحَمَّدٍ كلُّ من كان على دينه. قَالَ: «أَدْخِلُواْ آلَ فِرْعَوْنَ» وأجمع النُّحويون عَلَى أن آل أصله أهل فقَلبُوا الهاءَ همزةً، وجعلوها مدَّةً، لئلا يجتمع ساكنان، كما قَالَ، والدَّليل عَلَى ذَلِكَ: أنَّك إذا صغرت آل قُلت: أُهَيْلٌ ولا يجوز أُويل، ردُّوا إلى الأصلِ، لا إلى اللَّفظ، وكذلك تَفعل العَرَبُ بأكثر المصغرات أن يردوه إلى أصله، ولا يبقى عَلَى لفظه. وربما تُرك كقولك فِي تصغير عيد: عييد، ولم يقولوا: عويد، وأصله الواو، كما قَالُوا فِي جمعه: أعياد، ولم يقولوا أعواد، لئلا يشتبه بتصغير عود وجمعه، فاعرفه فإنه حسنٌ جدًّا. عَلَى أن الكِسَائِيّ قد حكى تارة عَلَى الأصل، وتارة عَلَى اللَّفظ أويلًا وأهيلًا.
وقرأ الباقون: «سَلَامُ عَلَى إلْيَاسِيْن» بكسر الألف وإلياسَ وإن كان جمعًا فِي اللَّفظ فإنه واحدٌ، وهو إدريس النَّبيّ – صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ –
«تفسير السمرقندي = بحر العلوم» (3/ 152):
«سَلامٌ عَلى إِلْ ياسِينَ قرأ نافع، وابن عامر، سلام على إِلْ يَاسِينَ وقرأ الباقون: إِلْ ياسِينَ. ومن قرأ إِلْ يَاسِينَ يعني: محمداً صلّى الله عليه وسلم ويقال: آل محمد. فياسين اسم والال مضاف إليه، وآل الرجل أتباعه. وقيل: أهله. ومن قرأ الياسين، فله طريقان أحدهما أنه جمع الياس. ومعناه: الياس، وأمته من المؤمنين. كما يقال: رأيت المهالبة. يعني: بني المهلب. والثاني أن يكون لقبان الياس والياسين مثل ميكال وميكائيل»
«الأوائل للعسكري» (ص60):
أول من أهدى البدن الى البيت الياس بن مضر؛ وهو اول من وضع الركن بعد ذهابه فى الطوفان، وقال بعض المفسرين: إياه عنى الله تعالى فى قوله: سَلامٌ عَلى إِلْ ياسِينَ يعنى الياس بن مضر وأهل دينه جميعهم (بالواو والنون) «1» ، كأن كل واحد منهم الياس، وقال بعضهم الياس والياسين بمعنى واحد، كما تقول ميكال وميكائيل، وقرىء على آل ياسين يعنى محمدا- صلّى الله عليه وسلم-
«حجة القراءات» (ص610):
«قَرَأَ نَافِع وَابْن عَامر {سَلام على إل ياسين} بِفَتْح الْألف وَكسر اللَّام قَالَ ابْن عَبَّاس {سَلام على إل ياسين} أَي على آل مُحَمَّد صلى الله عَلَيْهِ وَآله كَمَا قيل فِي ياسين يَا مُحَمَّد وَآل مُحَمَّد صلى الله عَلَيْهِ كل من آل إِلَيْهِ بِحَسب أَو بِقرَابَة …
«تفسير ابن فورك (م۴۰۶)» (2/ 248 بترقيم الشاملة آليا):
«ومن قرأ {سَلَامٌ عَلَى إِلْ يَاسِينَ} فإنه فسر على آل محمد، وفسر على آل إلياس.
قرأ نافع، وابن عامر {سَلامٌ عَلَى إِلْ يَاسِينَ} ، وقرأ الباقون {سَلَامٌ عَلَى إِلْ يَاسِينَ}»
«تفسير الثعلبي = الكشف والبيان عن تفسير القرآن ط دار التفسير» (22/ 423):
«قرأ بن مُحَيْصِن وشيبةُ (سلام على اليَاسين) (5) موصولًا، وقرأ ابن عامر ونافع ويعقوب (آل ياسين) بالمدّ والباقون (1) {إِلْ يَاسِينَ} بالقطع والقصر (2).
فمن قرأ {إِلْ يَاسِينَ} بالمد فإنه أراد آل محمد – صلى الله عليه وسلم -، عن بعضهم (3). وقيل: أراد إلياس – عليه السلام – (4) وهو أليق بسياق الآية
«تفسير الماوردي = النكت والعيون» (5/ 65):
«قوله عز وجل: {سلامٌ على إِلْ يَاسِينَ} قرأ نافع وابن عامر: سلامٌ على آل ياسين بفتح الهمزة ومدها وكسر اللام ، وقرأ الباقون بكسر الهمزة وتسكين اللام ، وقرأ الحسن: سلام على ياسين بإسقاط الألف واللام ، وقرأ ابن مسعود: سلام على ادراسين ، لأنه قرأ وإن إدريس لمن المرسلين. فمن قرأ الياس ففيه وجهان: أحدهما: أنه جمع يدخل فيه جميع آل إلياس بمعنى أن كل واحد من أهله يسمى الياس. الثاني: أنه إلياس فغير بالزيادة لأن العرب تغير الأسماء الأعجمية بالزيادة كما يقولون ميكال وميكاييل وميكائين. قال الشاعر:
(يقول أهل السوق لما جينا … هذا وربِّ البيت إسرائينا)
ومن قرأ آل ياسين ففي قراءته وجهان: أحدهما: أنهم آل محمد صلى الله عليه وسلم ، قاله ابن عباس. الثاني: أنهم آل إلياس. فعلى هذا في دخول الزيادة في ياسين وجهان: أحدهما: أنها زيدت لتساوي الآي ، كما قال في موضع طور سيناء ، وفي موضع آخر طور سينين ، فعلى هذا يكون السلام على أهله دونه وتكون الإضافة إليه تشريفاً له. الثاني: أنها دخلت للجمع فيكون داخلاً في جملتهم ويكون السلام عليه وعليهم»
«التفسير الوسيط للواحدي» (3/ 532):
«وذكر الكلبي في تفسيره: سلام على آل ياسين يقول: سلام على آل محمد، وهذا بعيد، لأن ما قبله من الكلام وما بعده لا يدل عليه»
«تفسير السمعاني (م۴۸۹)» (4/ 412):
«وَقَوله تَعَالَى: {سَلام على إل ياسين} وَقَرَأَ نَافِع: ” آل إلْيَاس “. وَقَرَأَ ابْن مَسْعُود: ” سَلام على إدراسين ” وعَلى هَذِه الْقِرَاءَة: {وَإِن إِدْرِيس لمن الْمُرْسلين} وَقد رُوِيَ أَن إلْيَاس هُوَ إِدْرِيس.
وَأما قَوْله: {إلياسين} أَي: إلْيَاس وَأَتْبَاعه وذووه؛ فَسُمي الْجَمِيع باسم وَاحِد، مثل قَول الرجل: رَأَيْت المحمدين، أَي: مُحَمَّدًا وَأَتْبَاعه وَأَتْبَاعه.
وَأما قَوْله: {سَلام على إل ياسين} وَقيل فِيهِ قَولَانِ: أَحدهمَا: أَنه الرَّسُول وَآله، وَهَذَا قَول ضَعِيف؛ لِأَنَّهُ لم يسْبق لَهُم ذكر.
وَالثَّانِي: إِن معنى قَوْله: {إل ياسين} هُوَ قَوْله ((إلياسين)) كَأَنَّهُ قَالَ: آل إلْيَاس، فَعبر بياسين عَن إلْيَاس، وَبَاقِي الْآيَتَيْنِ قد بَينا»
«ترتيب الأمالي الخميسية للشجري (م۴۹۹)» (1/ 194):
«722 – أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْمُؤَدِّبُ الْمَعْرُوفُ بِالْمَكْفُوفِ، بِقِرَاءَتِي عَلَيْهِ، قَالَ: أَخْبَرَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرِ بْنِ حَيَّانَ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُوسَى بْنُ هَارُونَ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَبَّادُ بْنُ يَعْقُوبَ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُوسَى بْنُ عُثْمَانَ الْحَضْرَمِيُّ، عَنِ الْأَعْمَشِ، عَنْ مُجَاهِدٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، فِي قَوْلِهِ تَعَالَى: ” {سَلامٌ عَلَى إِلْ يَاسِينَ} [الصافات: 130] ، قَالَ: عَلَى آلِ مُحَمَّدٍ “»
«ترتيب الأمالي الخميسية للشجري» (1/ 198):
«735 – أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ الْمُؤَدِّبُ الْمَعْرُوفُ بِالْمَكْفُوفِ، بِقِرَاءَتِي عَلَيْهِ، قَالَ: أَخْبَرَنَا أَبُو مُحَمَّدٍ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ جَعْفَرِ بْنِ حَيَّانَ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُوسَى بْنُ هَارُونَ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَبَّادُ بْنُ يَعْقُوبَ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُوسَى بْنُ عُثْمَانَ الْحَضْرَمِيُّ عَنِ الْأَعْمَشِ، عَنْ مُجَاهِدٍ، عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ، فِي قَوْلِهِ تَعَالَى: ” {سَلامٌ عَلَى إِلْ يَاسِينَ} [الصافات: 130] ، قَالَ: عَلَى آلِ مُحَمَّدٍ “
[66] . نکته مهمی که در این زمینه نباید از آن غافل ماند این است که مقصود از تواتر، در این عرصهها، تواتر کلاسیک است، یعنی تواتر افرادی که به نحو معلم و شاگردی، در یک آموزش کاملا منضبط تکتک کلمات و حروف و نحوه ادای آنها را به هم منتقل میکردند؛ وگرنه اگر توجه کنیم که علاوه بر این یک تواتر میدانی هم وجود داشت (یعنی عموم مسلمانان قرآن را در مکتبخانهها و … میآموختند و در عمر خود بارها و بارها قرآن را ختم میکردند) که این تواتر میدانی بسیار اساسی است؛ و از این رو، وقتی مثلا گفته میشود قرائت حفص از عاصم متواتر است، معنایش این نیست که این قرائت را فقط حفص از عاصم نقل کرده، بلکه از آنجا که اینان اساتید سرشناس آموزش قرائت بودند، در همان زمان، هزاران نفر از مردم قرآن را بر اساس همین قرائت میخواندهاند؛ لیکن چون این افراد در تعلیم و تعلم در این زمینه خیلی مشهور شده بودند، این قرائت به نام آنها ثبت شده است.
[67] . مثلا شهید اول در آثاری همچون الألفية في فقه الصلاة اليومية؛ ص56 ؛ ذكرى الشيعة في أحكام الشريعة؛ ج3، ص304؛ رسائل الشهيد الأول؛ ص169؛
یا محقق کرکی در رسائل المحقق الكركي؛ ج3، ص262؛
یا شهید ثانی در روض الجنان في شرح إرشاد الأذهان (ط – الحديثة)؛ ج2، ص700.
[68] . شیخ طوسی در مقام نقد نظر ابوحنیفه در قرائت قرآن به زبان غیرعربی و اینکه حتما قرائت قرآن در نماز باید به یکی از قراءات متواتر باشد میگوید: و أيضا فإن القرآن لا يثبت قرآنا الا بالنقل المتواتر المستفيض، و لم ينقل لا متواترا و لا آحادا، ان معناه يكون قرآنا. (الخلاف، ج1، ص345)
[69]. نمونهای از عبارات شیخ طوسی، علامه حلی، شهید اول، محقق کرکی، شهید ثانی، مقدس اردبیلی، صاحب مدارک و شیخ بهایی تقدیم میشود:
– و أيضا فإن القرآن لا يثبت قرآنا الا بالنقل المتواتر المستفيض، و لم ينقل لا متواترا و لا آحادا، ان معناه يكون قرآنا. (الخلاف (شیخ طوسی) ج1، ص345)
– يجب أن يقرأ بالمتواتر فلو قرأ بمصحف ابن مسعود بطلت صلاته. يجوز أن يقرأ بأيّ قراءة شاء من القراءات السبع و لا يجوز أن يقرأ بغيرها و إن اتّصلت رواية. (تحرير الأحكام الشرعية على مذهب الإمامية (علامه حلی) (ط – القديمة)؛ ج1، ص38)
– التاسع: يجب أن يقرأ بالمتواتر من القراءة و هي السبعة، و لا يجوز أن يقرأ بالشاذ و لا بالعشرة.و أن يقرأ بالمتواتر من الآيات، فلا يقرأ بمصحف ابن مسعود، اتصلت به الرواية أو لا، لأن الآحاد ليس بقرآن.و المعوذتان من القرآن يجوز أن يقرأ بهما، و لا اعتبار بإنكار ابن مسعود، للشبهة الداخلة عليه بأن النبي صلى الله عليه و آله كان يعوذ بهما الحسن و الحسين عليهما السلام، إذ لا منافاة، فإن القرآن صالح للتعوذ به لشرفه و بركته، و صلى الصادق عليه السلام المغرب فقرأهما فيها، و قال: اقرأ المعوذتين في المكتوبة. (نهاية الإحكام في معرفة الأحكام (علامه حلی)، ج1، ص465)
– مسألة 227: يجب أن يقرأ بالمتواتر من القراءاتو هي السبعة، و لا يجوز أن يقرأ بالشواذ، و لا بالعشرة، و جوّز أحمد قراءة العشرة، و كره قراءة حمزة و الكسائي من السبعة، لما فيها من الكسر و الإدغام.و يجب أن يقرأ بالمتواتر من الآيات و هو ما تضمنه مصحف علي عليه السلام؛ لأن أكثر الصحابة اتفقوا عليه، و حرق عثمان ما عداه، فلا يجوز أن يقرأ بمصحف ابن مسعود، و لا أبيّ، و لا غيرهما، و عن أحمد رواية بالجواز إذا اتصلت به الرواية، و هو غلط لأن غير المتواتر ليس بقرآن.و المعوذتان من القرآن يجوز أن يقرأ بهما، و لا اعتبار بإنكار ابن مسعود للشبهة الداخلة عليه بأن النبيّ صلّى اللّه عليه و آله كان يعوّذ بهما الحسن و الحسين عليهما السلام، إذ لا منافاة بل القرآن صالح للتعوذ به لشرفه و بركته، و قال الصادق عليه السلام: «اقرأ المعوذتين في المكتوبة» و صلّى عليه السلام المغرب فقرأهما فيها. (تذكرة الفقهاء (علامه حلی) (ط – الحديثة)، ج3، ص141)
– الخامس: يقرأ بما نقل متواترا في المصحف الّذي يقرأ به النّاس أجمعو لا يعوّل على ما يوجد في مصحف ابن مسعود، لأنّ القرآن ثبت بالتّواتر و مصحف ابن مسعود لم يثبت متواترا، و لو قرأ به بطلت صلاته، خلافا لبعض الجمهور.لنا: أنّه قرأ بغير القرآن فلا يكون مجزئا.
السّادس: يجوز أن يقرأ بأيّ قراءة شاء من السّبعة لتواترها أجمع، و لا يجوز أن يقرأ بالشّاذّ و إن اتّصلت رواية، لعدم تواترها و أحبّ القراءات إليّ ما قرأه عاصم من طريق أبي بكر بن عيّاش، و قراءة أبي عمرو بن العلاء، فإنّهما أولى من قراءة حمزة و الكسائيّ؛ لما فيهما من الإدغام و الإمالة و زيادة المدّ، و ذلك كلّه تكلّف، و لو قرأ به صحّت صلاته بلا خلاف. (منتهى المطلب في تحقيق المذهب (علامه حلی) ج5، ص64)
– المقارنة الثالثة: القراءةو واجباتها ستة عشر:الأول: تلاوة الحمد و السورة في الثنائية و في الأوليين من غيرهما.الثاني: مراعاة إعرابها و تشديدها على الوجه المنقول بالتواتر، فلو قرأ بالشواذ بطلت.الثالث: مراعاة ترتيب كلماتها و آيها على المتواتر. (الألفية في فقه الصلاة اليومية (شهید اول)، ص56)
– الخامسة: لا يجوز الإخلال بحرف من الفاتحة عمدا،و لا من السورة بعدها، لعدم صدق الامتثال. و كذا يجب الترتيب بين كلماتها و آيها على الوجه المنقول بالتواتر، لأنّ ذلك هو القرآن الذي أمر بقراءته في الصلاة. و كذا التشديد، لأنّ الإخلال به إخلال بحرف. و كذا حركات الاعراب و البناء، سواء تغير المعنى بالإخلال بها أو لا، تأسيا بصاحب الشرع و أهل بيته.و يجب مراعاة مخارج الحروف حتى الضاد و الظاء و ان عسر ما لم يتعذر- و ليس في الحمد ظاء- لأنّ إخراج الحرف من غير مخرجه إخلال بحقيقة ذلك الحرف الذي هو إخلال بماهية القراءة.
فرع:تجوز القراءة بالمتواتر، و لا تجوز بالشواذ. و منع بعض الأصحاب من قراءة أبي جعفر و يعقوب و خلف و هي كمال العشر، و الأصح جوازها، لثبوت تواترها كثبوت قراءة القرّاء السبعة. (ذكرى الشيعة في أحكام الشريعة (شهید اول)، ج3، ص304)
– الثالثة: القراءة. و واجباتها ستة عشر:الأوّل: تلاوة الحمد و السورة في الثنائيّة و في الأوّلتين من غيرها.الثاني: مراعاة إعرابها و تشديدها على الوجه المنقول بالتواتر، فلو قرأ بالشواذّ بطلت. (رسائل الشهيد الأول، ص169)
– و يمكن أن يستفاد من قوله: (أو ترك إعرابا) وجوب القراءة بالمتواتر لا بالشواذّ، فقد اتفقوا على تواتر السّبع، و في الثلاث الآخر الّتي بها تكمل العشرة- و هي قراءة أبي جعفر، و يعقوب، و خلف- تردد، نظرا إلى الاختلاف في تواترها، و قد شهد شيخنا في الذّكرى بثبوت تواترها، و لا يقصر عن ثبوت الإجماع بخبر الواحد، فحينئذ تجوز القراءة بها، و ما عداها شاذ كقراءة ابن محيصن، و ابن مسعود، فلو قرأ بشيء من ذلك عمدا بطلت صلاته. (جامع المقاصد في شرح القواعد (محقق کرکی)، ج2، ص245)
– الحادي عشر: القيام بها فلو أوقعها قبل القيام بطلت. [المقارنة الثالثة: القراءة]المقارنة الثالثة: القراءة و واجباتها ستة عشر:الأول: تلاوة الحمد و السورة في الثنائية و في الأوليين من غيرهما.الثاني: مراعاة إعرابها و تشديدها على الوجه المنقول بالتواتر، فلو قرأ بالشواذ (1) بطلت (2).
قوله: و الشواذ.هو جمع شاذ، و المراد به ما لم يكن متواترا، و قد حصر بعضهم المتواتر في القراءات السبع المشهورة، و جوز المصنف الى العشر بإضافة قراءة أبي جعفر و يعقوب و خلف، لأنها متواترة و لا بأس به. (رسائل المحقق الكركي، ج3، ص262)
– و المراد بالإعراب هنا ما تواتر نقله منه في القرآن، لا ما وافق العربيّة مطلقاً، فإنّ القراءة سنّة متّبعة، فلا تجوز القراءة بالشواذّ و إن كانت جائزةً في العربيّة.و المراد بالشاذّ ما زاد على قراءة العشرة المذكورة، كقراءة ابن مسعود و ابن محيصن.و قد أجمع العلماء على تواتر السبعة، و اختلفوا في تمام العشرة، و هي قراءة أبي جعفر و يعقوب و خلف. و المشهور بين المتأخّرين تواترها، و ممّن شهد به الشهيد رحمه اللّه، و لا يقصر ذلك عن ثبوت الإجماع بخبر الواحد، فتجوز القراءة بها، مع أنّ بعض محقّقي القرّاء من المتأخّرين أفرد كتاباً في أسماء الرجال الذين نقلوها في كلّ طبقة، و هُمْ يزيدون عمّا يعتبر في التواتر، فتجوز القراءة بها إن شاء اللّه. (و) كذا (لا) تجزئ القراءة (مع مخالفة ترتيب الآيات) على الوجه المنقول بالتواتر (روض الجنان في شرح إرشاد الأذهان (شهيد ثانى؛ م۹۶۶) (ط – الحديثة)، ج2، ص700)
– الثالثة: القراءة، و واجباتها ستة عشر: [الأوّل: تلاوة الحمد و السورة]الأوّل: تلاوة الحمد و السورة في الثنائيّة و في الأولتين من غيرها. [الثاني: مراعاة إعرابها و تشديدها]الثاني: مراعاة إعرابها و تشديدها على الوجه المنقول بالتواتر(1)، فلو قرأ بالشواذّ بطلت (۲).
(۱) قوله: «على الوجه المنقول بالتواتر». لا ريب في جواز القراءة بما نقل تواترا، و المحقّق منه ما اتّفق عليه أو ما اشتهر من قراءة السبعة، و اختار المصنّف جواز القراءة بتمام العشرة بإضافة أبي جعفر و يعقوب و خلف.و ليس المراد أنّ كلّ ما ورد من هذه القراءات متواتر، بل المراد انحصار المتواتر الآن فيما نقل عنهم، فإنّ بعض ما نقل عن السبعة شاذّ فضلا عن غيرهم، كما حقّقه جماعة من أهل هذا الشأن. «5»و المعتبر القراءة بما تواتر من هذه القراءات و إن ركّب بعضها في بعض، ما لم يكن مترتّبا بحيث لا تجيزه العربية، ك فَتَلَقّٰى آدَمُ مِنْ رَبِّهِ كَلِمٰاتٍ «6» بالرفع فيهما أو بالنصب، أخذا رفع آدم من غير قراءة ابن كثير، و رفع كلمات من قراءته، و نحوه.
(۲) قوله: «فلو قرأ بالشواذّ بطلت». المراد بالشواذّ ما لم يكن متواترا، و ضمير (بطلت) يعود إلى الصلاة، و كذا كلّ ما سيأتي و إن كان عوده إلى القراءة أقرب من جهة اللفظ؛ لفساد المعنى في أكثر المواضع. و إنّما تبطل؛ لكون الشاذّ ليس بقرآن و لا دعاء، و ذلك يتمّ مع العمد، أمّا مع النسيان فلا كباقي الكلام. (الحاشية الأولى على الألفية، ص529)
– الثاني: مراعاة إعرابها و تشديدها على الوجه المنقول بالتواتر، (1)
قوله: «على الوجه المنقول بالتواتر».و هو قراءة السبعة، و في جوازه بالعشرة قول قويّ. (الحاشية الثانية على الألفية، ص529)
– و معلوم من وجوب القراءة بالعربية المنقولة تواترا، عدم الاجزاء، و عدم جواز الإخلال بها حرفا و حركة، بنائية و إعرابية و تشديدا و مدا واجبا، و كذا تبديل الحروف و عدم إخراجها عن مخارجها لعدم صدق القرآن: فتبطل الصلاة مع الاكتفاء بها، و مع عدم الاكتفاء أيضا إذا كانت كذلك عمدا، و يكون مثله من الكلام الأجنبي مبطلا، و الا فتصح مع الإتيان بالصحيح.
و كأنه لا خلاف في السبعة، و كذا في الزيادة على العشرة، و اما الثلاثة التي بينهما فالظاهر عدم الاكتفاء، للعلم بوجوب قراءة علم كونها قرآنا، و هي غير معلومة: و ما نقل انها متواترة غير ثابت.
و لا يكفي شهادة مثل الشهيد: لاشتراط التواتر في القرآن الذي يجب ثبوته، بالعلم: و لا يكفي في ثبوته، الظن، و الخبر الواحد، و نحوه كما ثبت في الأصول: فلا يقاس بقبول الإجماع بنقله، لانه يقبل فيه قول الواحد: و كيف يقبل ذلك، مع انه لو نقل عنه صلى الله عليه و آله ذلك، لم يثبت: فقول المحقق الثاني و الشهيد الثاني- انه يجزى ما فوق السبع إلى العشرة، لشهادة الشهيد بالتواتر، و هو كاف، لعدالته و اخباره بثبوته كنقل الإجماع- غير واضح. نعم يجوز له ذلك إذا كان ثابتا عنده بطريق علمي و هو واضح.
بل يفهم من بعض كتب الأصول. ان تجويز قراءة ما ليس بمعلوم كونه قرآنا يقينا فسق، بل كفر: فكل ما ليس بمعلوم انه يقينا قرآن، منفي كونه قرآنا يقينا، على ما قالوا.
ثم الظاهر منه وجوب العلم بما يقرأ قرآنا، انه قرآن: فينبغي لمن يجزم انه يقرء قرآنا تحصيله من التواتر فلا بد من العلم. فعلى هذا فالظاهر، عدم جواز الاكتفاء بالسماع من عدل واحد، مع عدم حصول العلم بالقرائن، مثل تكرره في الألسن بحيث يعلم. (مجمع الفائدة و البرهان في شرح إرشاد الأذهان (مقدس اردبیلی م۹۹۳)، ج2، ص217-218)
– و حكي عن بعض الجمهور أنه لا يقدح في الصحة الإخلال بالإعراب الذي لا يغير المعنى، لصدق القراءة معه، و هو منسوب إلى المرتضى في بعض مسائله [رسائل السيد المرتضى 2: 387]، و لا ريب في ضعفه.و لا يخفى أن المراد بالإعراب هنا ما تواتر نقله في القرآن، لا ما وافق العربية، لأن القراءة سنة متبعة. و قد نقل جمع من الأصحاب الإجماع على تواتر القراءات السبع. و حكى في الذكرى عن بعض الأصحاب أنه منع من قراءة أبي جعفر، و يعقوب، و خلف، و هي كمال العشر. ثم رجح الجواز لثبوت تواترها كتواتر السبع [الذكرى: 187].قال المحقق الشيخ علي- رحمه اللّه- بعد نقل ذلك: و هذا لا يقصر عن ثبوت الإجماع بخبر الواحد، فتجوز القراءة بها [جامع المقاصد 1: 112]. و هو غير جيد، لأن ذلك رجوع عن اعتبار التواتر.و قد نقل جدي- قدس سره- عن بعض محققي القراء أنه أفرد كتابا في أسماء الرجال الذين نقلوا هذه القراءات في كلّ طبقة، و هم يزيدون عما يعتبر في التواتر [روض الجنان: 264]. (مدارك الأحكام في شرح عبادات شرائع الإسلام (سید محمد موسوی عاملی، م۱۰۰۹)، ج3، ص338)
– القرآن متواتر لتوفّر الدواعي على نقله. والبسملات في محالّها، اجزاء منه لاجماعنا وتظافر النصوص عن ائمّتنا عليهم السّلام وللروايتين عن «ابن عبّاس» ولاتّفاق الكلّ على اثباتها بلون خطّه ك: «وَيْلٌ» و «فَبِأَيِّ»؛ مع مبالغة السلف في تجريده. والسبع متواترة؛ إن كانت جوهريّة؛ ك: «ملك» و «مالك» . امّا الادائيّة ، كالمدّ و الامالة، فلا. و لا عمل بالشواذّ. قيل: هي كأخبار الآحاد. (زبدة الأصول (الشیخ البهایی، م۱۰۳۱) ص 176 (زبدة الأصول (الشیخ البهایی، م۱۰۳۱) ص 176)
[70] . وی در چندین جای کتابش تعابیری دال بر انکار تواتر قراءات دارد؛ و با توجه به اینکه در هیچ یک از این فرازها توضیحی برای این ادعایش نداده، احتمال جدی این است که وی در قول به عدم تواتر قراءات یا صرفا به خاطر اینکه اینها را قابل جمع نمیدانسته چنین گفته ویا صرفا از زمخشری تبعیت کرده است. در یکی از مواردی که وی تعبیر «ولا نسلّم تواتر القراءات السبع ، وإن ذهب إليه بعض الأصوليين» را آورده مصحح کتاب (یوسف حسن عمر) چنین تعلیقه زده است:
يسلك الرضي في هذا مسلك الزمخشري وأمثاله ممّن ينكرون تواتر القراءات السبع ، أو يرون أنها أخذت بالرأي والاجتهاد من رسم المصحف. وفي هذا الشرح أمثلة كثيرة لهذا الاتجاه منه ، وسيأتي قريبا في هذا البحث نقده لقراءتي نافع وحمزة ، وهما من القراء السبعة كابن عامر ؛ وعبارته هنا قريبة من عبارة الزمخشري في الكشاف في نقد قراءة ابن عامر في سورة الأنعام ؛ (شرح الرضيّ على الكافية، جلد2 صفحه 261)
[71] . و اعلم أن المراد بالإعراب هاهنا الإعراب الّذي تواتر نقله في القرآن لا ما وافق قانون العربيّة مطلقا و قد حكي عن جماعة من الأصحاب دعوى الإجماع على تواتر القراءات السّبع و حكى الشارح الفاضل أن بعض محققي القراء أفرد كتابا في أسماء الرّجال الذين نقلوا هذه القراءات في كل طبقة و هم يزيدون على ما يعتبر في التواتر
و أمّا الثلاثة الباقية و هي تمام العشر فقد حكى الشهيد في الذكرى عن بعض الأصحاب المنع منه ثم رجح الجواز لثبوت تواترها كتواتر السّبع و قال المدقق الشيخ علي بعد ما نقل ذلك و هذا لا يقصر عن ثبوت الإجماع بخبر الواحد و أورد عليه أن المقرّر في الأصول اشتراط التواتر فيما يقرأ قرآنا و مجرّد نقل واحد و لو كان عدلا لا يفيد حصول التواتر
ثم لا يخفى أن تواتر القراءات السّبع ممّا قد نوقش فيه حتّى قيل و ليس المراد بتواتر السّبع و العشر أن كلّما ورد من هذه القراءات متواتر بل المراد انحصار التواتر لأن فيما نقل من هذه القراءات فإن بعض ما نقل عن السّبعة شاذ فضلا عن غيرهم لكن الظاهر أنّه لا خلاف في جواز القراءة بها قال الشيخ أبو علي الطّبرسي في تفسيره الكبير الظاهر من مذهب الإمامية أنهم أجمعوا على جواز القراءة بما يتداوله القراء بينهم من القراءات إلا أنهم اختاروا القراءة بما جاز بين القراء و كرهوا تجويد قراءة منفردة
و الشائع في أخبارهم أن القرآن نزل بحرف واحد ثم ذكر في تأويل ما روي عن النّبي ص أنزل القرآن على سبعة أحرف تأويلان ثانيهما أن المراد سبعة أوجه من القراءات و ذكر أن الاختلاف في القراءات على سبعة أوجه و فصل تلك الوجوه
ثم نقل عن الشيخ السّعيد أبي جعفر الطّوسي قدّس الله روحه أن هذا الوجه أصلح لما روي عنهم عليهم السّلام من جواز القراءة بما اختلف القراء فيه
و قال المصنّف في المنتهى أحبّ القراءات إلي ما قرأه عاصم من طريق أبي بكر بن عبّاس و طريق أبي عمرو بن العلاء فإنها أولى من قراءة حمزة و الكسائي لما فيهما من الإدغام و الإمالة و زيادة المد كلّه تكلف فلو قرأ به صحت صلاته بلا خلاف
[72] . و يمكن إبقاء كل قراءة على حالها بأن يكونا مرادين حرمة على التخفيف و كراهة على التشديد بناء على تواتر القراءتين عن النبي صلى الله عليه و آله و سلم، و الظاهر من أخبارنا أنهما من القراء، و إنما نزل القرآن على حرف واحد، و ما روي من أن القرآن نزل على سبعة أحرف على تقدير صحة الرواية أولها العامة و الخاصة بتأويلات كثيرة يذكرونها في مفتتح التفاسير، و نقل الطبرسي رحمه الله طرفا منها في مفتتح مجمع البيان، و ذكر الرازي و النيشابوري طرفا منها أيضا و على أي حال فلا ريب أن القراءة بالسبعة، بل بالعشرة جائز و معمول عليها وجوبا، و روي أخبار كثيرة قوية على جواز الوطء بعد غسل الفرج بأن يكون الاطهار أو التطهر شاملا له …
[73] . أقول: هذا مبني على عدم تواتر القراءات عن النبي صلى الله عليه و آله، فإنه لو سلم تواترها فإنما هي متواترة عن أصحاب القراءات كعاصم مثلا، و هذا بين لمن تتبع كتب التفسير و القراءة و عرف كيفية ظهور تلك القراءات، مع أن الأخبار الكثيرة دالة على نقص القرآن و تغييره، و أن القرآن المنزل عند الأئمة عليهم السلام، و يظهر عند ظهور القائم عليه السلام و قد نزل بحرف واحد، و عليه جماعة من علمائنا كالسيد و المفيد و غيرهما.
[74] . و بالجملة اتفقت العامة على أن القرآن نزل على سبعة أحرف و ان اختلفوا فى تفسيرها و تعيينها حتى نقل عن ابن حبان أنه بلغ الاختلاف فى معنى الاحرف السبعة الى خمسة و ثلاثين قولا. و بالغ الصادق «ع» فى الرد عليهم و قال انه نزل على حرف واحد و الاختلاف انما جاء من قبل الرواة فالتبس ذلك الحرف المنزل بغيره على الامة لاجل ذلك فيجوز لهم القراءة بأحد هذه الحروف حتى يظهر الامر كما دل عليه الحديث الآتي عن سفيان بن السمط قال «سألت أبا عبد اللّه «ع» عن تنزيل القرآن قال اقرءوا كما علمتم» و دل عليه أيضا أخبار اخر.
قوله: (اقرءوا كما علمتم) القرآن نزل على حرف واحد من غير اختلاف فيه و لا يعلمه الا أهل الذكر عليهم السلام و الاختلاف انما جاء من قبل الناس فأمر «ع» بقراءته على وجه علموه لنا الى أن يخرج الصاحب «ع» فاذا خرج حمل الناس على ما أنزله تعالى على رسوله كما سيجيء.
[75] . و برای اینکه صورت مساله جالبتر شود که در طی این قرون معنای «حرف واحد» و «سبعه احرف» چقدر دستخوش فراز و نشیب شده است خوب است به این نکته نیز اشاره کنیم که کسی مثل طبری که در تفسیرش دهها قرائت سازگار با مصحف عثمانی را آورده است تصریح میکند که در مصحف عثمانی فقط «حرف واحد» از «سبعه احرف» حفظ شده است! عبارات وی بدین ترتیب است:
قال أبو جعفر و ما أشبه ذلك من الاخبار التي يطول باستيعاب جميعها الكتاب و الآثار الدالة على ان امام المسلمين و أمير المؤمنين عثمان بن عفان رحمة اللّه عليه جمع المسلمين نظرا منه لهم و إشفاقا منه عليهم و رأفة منه بهم حذار الردة من بعضهم بعد الإسلام و الدخول فى الكفر بعد الايمان إذ ظهر من بعضهم بمحضره و فى عصره التكذيب ببعض الاحرف السبعة التي نزل عليها القرآن مع سماع أصحاب رسول اللّه صلى اللّه عليه و سلم من رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلم النهى عن التكذيب بشئ منها و اخباره إياهم أن المراء فيها كفر فحملهم رحمة اللّه عليه إذ رأى ذلك؟؟؟ بينهم فى عصره و بحداثة عهدهم بنزول القرآن و فراق رسول اللّه صلّى اللّه عليه و سلم إياهم بما أمن عليهم معه عظيم البلاء فى الدين من تلاوة القرآن على حرف واحد و جمعهم على مصحف واحد أو حرف واحد و حرق ما عدا المصحف الذي جمعهم عليه و عزم على كل من كان عنده مصحف مخالف المصحف الذي جمعهم عليه أن يحرقه فاستوثقت له الامة على ذلك بالطاعة و رأت أن فيما فعل من ذلك الرشد و الهداية فتركت القراءة بالأحرف الستة التي عزم عليها امامها العادل فى تركها طاعة منها له و نظرا منها لا نفسها و لمن بعدها من سائر أهل ملتها حتى درست من الامة معرفتها و تعفت آثارها فلا سبيل لأحد اليوم الى القراءة بها لدثورها و عفو آثارها و تتابع المسلمين على رفض القراءة بها من غير جحود منها صحتها و صحة شىء منها و لكن نظرا منها لا نفسها و لسائر أهل دينها فلا قراءة اليوم للمسلمين الا بالحرف الواحد الذي اختاره لهم امامهم الشفيق الناصح دون ما عداه من الاحرف الستة الباقية. (جامع البيان في تفسير القرآن، ج1، ص22)
[76] . وی توضیحی در تبیین عدم منافات بین حدیث سبعة احرف و حدیث نزول بر حرف واحد میآورد؛ که اگرچه موضع ما لزوما آن نیست؛ اما از باب اینکه معلوم شود همان زمان تلاشهای جدی برای این مخالفت انجام شده در اینجا تقدیم میشود:
الحادي عشر [عدم استحالة تواتر هذه القراءات عن النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله] إنّه لا يستحيل عقلا و لا نقلا كون هذه القراءات متواترة عن النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله كما صرّح به علماء الخاصّة و العامّة و كثيرا ممّا أورده سابقا شاهد عليه، و ذلك إمّا أن يكون نزل على وجه واحد ثمّ جوّز النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله بأمر من اللّه الوجه الآخر أو الباقي. أو قرأ عليه السّلام بكلّ واحدة مرّة أو جبرئيل قرأ كذلك. و لا ينافيه نسبة القراءة فإنّها بسبب الاختصاص و الاختيار و الإضافة صادقة بأدنى ملابسة و لا ينافي ذلك تواترها قبله و في زمانه و بعده و لا يلزم حرف غالبا مع كثرة القراءات و لا ينافي ذلك قراءة نصف القرآن بحذف البسملة فإنّ ذلك مستثنى بإجماع أصحابنا و نصوصهم على عدم جواز تركها في الصّلاة، فما المانع من أن يكون تواتر عن النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله قراءتها تارة و تركها في غير الصّلاة أخرى دلالة و نصّا منه على الحكمين فاختلف القرّاء في الاختيار؟ و قد عرفت سابقا أنّ الإماميّة روت أنّ القرآن نزل على سبعة أحرف و روت أيضا أنّه نزل بحرف واحد، و الجمع ممكن بأن يكون نزل على حرف واحد و نزل أيضا أنّه يجوز القراءة بسبعة أحرف فيصدق الخبران من غير منافاة.
وی پس از اینکه اقوال مرحوم شیخ طوسی و مرحوم طبرسی را در جمع این دو میآورد؛
قال ابو على الطّبرسيّ في مجمع البيان: «الشائع في أخبارهم أنّ القرآن نزل بحرف واحد و ما روته العامّة عن النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله نزل القرآن على سبعة أحرف كلّها شاف كاف، اختلف في تأويله: فأجرى قوم لفظ الأحرف على ظاهره ثم حملوا على وجهين: أحدهما أنّ المراد سبع لغات ممّا لا يغيّر حكما (في تحليل و لا تحريم) مثل «هلمّ» و «أقبل» و «تعال» و كانوا مخيّرين في مبتدأ الإسلام أن يقرءوا بما شاءوا منها، ثم أجمعوا على أحدها و إجماعهم حجّة (فصار ما أجمعوا عليه مانعا ممّا أعرضوا عنه) و الآخر أنّ المراد سبعة أوجه من القراءات و ذكر أنّ الاختلاف في القراءات على سبعة أوجه: أحدها اختلاف إعراب الكلمة ممّا لا يزيلها عن صورتها في الكتابة و لا يغيّر معناها نحو (قوله) «فيضاعفه» بالرّفع و النّصب. و الثّاني الاختلاف في الإعراب ممّا يغيّر معناها و لا يزيلها عن صورتها نحو (قوله) إِذْ تَلَقَّوْنَهُ و «إذ تلقونه». و الثّالث الاختلاف في حروف الكلمة (دون إعرابها) ممّا يغيّر معناها (و لا يزيل) صورتها نحو (قوله) نُنْشِزُهٰا «ننشزها» بالرّاء و الزّاي. الرّابع الاختلاف في الكلمة ممّا يغيّر صورتها و لا (يغيّر) معناها نحو إِنْ كٰانَتْ إِلاّٰ صَيْحَةً و «الأزقيّة». الخامس الاختلاف في الكلمة ما يزيل صورتها و معناها نحو طَلْحٍ مَنْضُودٍ و طَلْعٌ . السّادس (الاختلاف) بالتّقديم و التّأخير نحو (قوله) سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ و «سكرة الحقّ بالموت». السّابع الاختلاف بالزّيادة و النّقصان نحو قوله «و ما علمت ايديهم» و مٰا عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ . قال الشّيخ أبو جعفر الطّوسيّ: و هذا الوجه أصلح الوجوه على ما روي عنهم عليهم السّلام من جواز القراءة بما اختلف القرّاء فيه . و حمل جماعة من العلماء الأحرف على المعاني و الأحكام الّتي ينتظمها القرآن» انتهى. و الّذي يدلّ على ما قلناه صريحا ما رواه رئيس المحدّثين أبو جعفر، ابن بابويه في كتاب الخصال، قال: حدّثنا محمّد بن عليّ ما جيلويه، عنه محمّد بن يحيى، عن محمّد بن أحمد، عن أحمد بن هلال، عن عيسى بن عبد اللّه الهاشميّ، عن أبيه، عن آبائه قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله «أتاني آت (من اللّه) فقال: إنّ اللّه (عزّ و جلّ) يأمرك أن تقرأ القرآن على حرف واحد، فقلت: يا ربّ وسّع على أمّتي، (فقال: إنّ اللّه يأمرك أن تقرأ القرآن على سبعة أحرف».
قال ابو على الطّبرسيّ في مجمع البيان: «الشائع في أخبارهم أنّ القرآن نزل بحرف واحد و ما روته العامّة عن النّبيّ صلّى اللّه عليه و آله نزل القرآن على سبعة أحرف كلّها شاف كاف، اختلف في تأويله: فأجرى قوم لفظ الأحرف على ظاهره ثم حملوا على وجهين: أحدهما أنّ المراد سبع لغات ممّا لا يغيّر حكما (في تحليل و لا تحريم) مثل «هلمّ» و «أقبل» و «تعال» و كانوا مخيّرين في مبتدأ الإسلام أن يقرءوا بما شاءوا منها، ثم أجمعوا على أحدها و إجماعهم حجّة (فصار ما أجمعوا عليه مانعا ممّا أعرضوا عنه) و الآخر أنّ المراد سبعة أوجه من القراءات و ذكر أنّ الاختلاف في القراءات على سبعة أوجه: أحدها اختلاف إعراب الكلمة ممّا لا يزيلها عن صورتها في الكتابة و لا يغيّر معناها نحو (قوله) «فيضاعفه» بالرّفع و النّصب. و الثّاني الاختلاف في الإعراب ممّا يغيّر معناها و لا يزيلها عن صورتها نحو (قوله) إِذْ تَلَقَّوْنَهُ و «إذ تلقونه». و الثّالث الاختلاف في حروف الكلمة (دون إعرابها) ممّا يغيّر معناها (و لا يزيل) صورتها نحو (قوله) نُنْشِزُهٰا «ننشزها» بالرّاء و الزّاي. الرّابع الاختلاف في الكلمة ممّا يغيّر صورتها و لا (يغيّر) معناها نحو إِنْ كٰانَتْ إِلاّٰ صَيْحَةً و «الأزقيّة». الخامس الاختلاف في الكلمة ما يزيل صورتها و معناها نحو طَلْحٍ مَنْضُودٍ و طَلْعٌ . السّادس (الاختلاف) بالتّقديم و التّأخير نحو (قوله) سَكْرَةُ الْمَوْتِ بِالْحَقِّ و «سكرة الحقّ بالموت». السّابع الاختلاف بالزّيادة و النّقصان نحو قوله «و ما علمت ايديهم» و مٰا عَمِلَتْهُ أَيْدِيهِمْ . قال الشّيخ أبو جعفر الطّوسيّ: و هذا الوجه أصلح الوجوه على ما روي عنهم عليهم السّلام من جواز القراءة بما اختلف القرّاء فيه . و حمل جماعة من العلماء الأحرف على المعاني و الأحكام الّتي ينتظمها القرآن» انتهى. و الّذي يدلّ على ما قلناه صريحا ما رواه رئيس المحدّثين أبو جعفر، ابن بابويه في كتاب الخصال، قال: حدّثنا محمّد بن عليّ ما جيلويه، عنه محمّد بن يحيى، عن محمّد بن أحمد، عن أحمد بن هلال، عن عيسى بن عبد اللّه الهاشميّ، عن أبيه، عن آبائه قال: قال رسول اللّه صلّى اللّه عليه و آله «أتاني آت (من اللّه) فقال: إنّ اللّه (عزّ و جلّ) يأمرك أن تقرأ القرآن على حرف واحد، فقلت: يا ربّ وسّع على أمّتي، (فقال: إنّ اللّه يأمرك أن تقرأ القرآن على سبعة أحرف».
خودش چنین جمعی را انتخاب میکند:
أقول: إذا ثبت هذا فيصدق أنّ السّبعة أحرف منزلة إمّا حقيقة و تفصيلا [و] إمّا بأن يكون نزل واحد ثمّ نزل تجويز ستّة و يصدق أنّ السّبعة لم ينزل و إنّما نزل واحد كما روى المعاصر سابقا و لا منافاة بين الأمرين. (تواتر القرآن، ص107-111)
[77] . خود وی بعد از اینکه تصریح دارد که «عموم مجتهدین از اصحابنا» قائل به تواتر بودهاند؛ اما مدعی است که علمایی که وی آنها را اخباری میداند قائل به تحریف و لذا قائل به عدم تواتر این قراءات بودهاند. چنانکه بعدا بیان خواهد شد انتساب تحریف به علمای حدیث قرون اول ناشی از تغییر بستر اجتماعیای است که در اینجا قصد داریم آن را شرح دهیم؛ و خواهیم دید که اگر بستر اجتماعی آن زمان فهمیده شود آوردن این روایاتی که امروزه تحت عنوان روایات تحریف برچسبگذاری میشود به هیچ عنوان از نظر آن محدث دلالت بر تحریف نداشته است.
وی در کلمات بزرگان پیش از خود، تنها توانسته به سه نفر قول به عدم تواتر اینها را نسبت دهد: یکی زمخشری از اهل سنت است و دیگری دو نفر از شیعه که وی مدعی این قول در آنهاست: سید بن طاووس (م۶۶۴) و نجم الائمه رضی که در ادامه توضیح خواهیم داد که سید بن طاوس هم از این نسبت مبری است. سخن مرحوم جزائری چنین است:
و قد تلخص من تضاعيف هذا الكلام أمران (أحدهما) وقوع التحريف و الزيادة و النقصان في المصحف (و ثانيهما) عدم تواتر القراءات عمن يكون قوله حجة؛ اما الأول فقد خالف فيه الصدوق و المرتضى و أمين الإسلام الطبرسي حيث ذهبوا الى ان القران الذي نزل به جبرئيل (ع) هو ما بين دفتي المصحف من غير زيادة و لا نقصان …
و اما الثاني فقد خالف فيه الجمهور و معظم المجتهدين من أصحابنا فإنهم حكموا بتواتر القراءات السبع و بجواز القراءة بكل واحدة منها في الصلاة و قالوا ان الكل مما نزل به الروح الأمين على قلب سيد المرسلين (ص)
اما الموافقون لنا على صحة هذين الدعوتين فعلى (الاولى) معظم الأخباريين خصوصا مشايخنا المعاصرين و اما (الثانية) فقد وافقنا عليها سيدنا الأجل علي بن طاوس طاب ثراه في مواضع من كتاب سعد السعود و غيره و صاحب الكشاف عند تفسير قوله تعالى وَ كَذلِكَ زَيَّنَ لِكَثِيرٍ مِنَ الْمُشْرِكِينَ قَتْلَ أَوْلادِهِمْ شُرَكاؤُهُمْ و نجم الأئمة الرضي في موضعين من شرح الرسالة أحدهما عند قول ابن حاجب و إذا عطف على الضمير المجرور أعيد الخافض (منبع الحياة و حجية قول المجتهد من الأموات، ص71)
[78] . فَهَؤُلَاءِ سَبْعَة نفر من أهل الْحجاز وَالْعراق وَالشَّام خلفوا فِي الْقِرَاءَة التَّابِعين وأجمعت على قراءتهم الْعَوام من أهل كل مصر من هَذِه الْأَمْصَار الَّتِي سميت وَغَيرهَا من الْبلدَانِ الَّتِي تقرب من هَذِه الْأَمْصَار إِلَّا أَن يستحسن رجل لنَفسِهِ حرفا شاذا فَيقْرَأ بِهِ من الْحُرُوف الَّتِي رويت عَن بعض الْأَوَائِل مُنْفَرِدَة فَذَلِك غير دَاخل فِي قِرَاءَة الْعَوام وَلَا يَنْبَغِي لذِي لب أَن يتَجَاوَز مَا مَضَت عَلَيْهِ الْأَئِمَّة وَالسَّلَف بِوَجْه يرَاهُ جَائِزا فِي الْعَرَبيَّة أَو مِمَّا قَرَأَ بِهِ قارىء غير مجمع عَلَيْهِ.
[79] . [ما ينبغي اعتقاده في تاريخ المصحف]
107 – قال أبو عمرو: وجملة ما نعتقده من هذا الباب وغيره من إنزال القرآن وكتابته وجمعه وتأويله وقراءته ووجوهه ونذهب إليه ونختاره: أن القرآن منزل على سبعة أحرف كلها شاف كاف وحق وصواب وأن الله تعالى قد خير القراء في جميعها وصوبهم إذا قرءوا بشيء منها، وأن هذه الأحرف السبعة المختلف معانيها تارة وألفاظها تارة مع اتفاق المعنى ليس فيها تضاد ولا تناف للمعنى ولا إحالة ولا فساد، وإنا لا ندري حقيقة أي هذه السبعة الأحرف كان آخر العرض أو آخر العرض كان ببعضها دون جميعها، وأن جميع هذه السبعة أحرف قد كانت ظهرت واستفاضت عن رسول الله صلى الله عليه وسلم وضبطتها الأمة على اختلافها عنه، وتلقيها منه، ولم يكن شيء منها مشكوكا فيه ولا مرتابا به.
108 – وأن أمير المؤمنين عثمان رضي الله عنه ومن بالحضرة من جميع الصحابة قد أثبتوا جميع تلك الأحرف في المصاحف وأخبروا بصحتها وأعلموا بصوابها وخيروا الناس فيها كما كان صنع رسول الله صلى الله عليه وسلم، وأن من هذه الأحرف حرف أبي بن كعب، وحرف عبد الله بن مسعود، وحرف زيد بن ثابت، وأن عثمان رحمه الله تعالى والجماعة إنما طرحوا حروفا وقراءات باطلة غير معروفة ولا ثابتة بل منقولة عن الرسول صلى الله عليه وسلم نقل الأحاديث التي لا يجوز إثبات قرآن وقراءات بها.
109 – وأن معنى إضافة كل حرف مما أنزل الله تعالى إلى من أضيف من الصحابة كأبي وعبد الله وزيد وغيرهم من قبل أنه كان أضبط له وأكثر قراءة وإقراء به وملازمة له وميلا إليه لا غير ذلك. وكذلك إضافة الحروف والقراءات إلى أئمة القراءة بالأمصار، المراد بها أن ذلك القارئ وذلك الإمام اختار القراءة بذلك الوجه من اللغة وآثره على غيره وداوم عليه ولزمه حتى اشتهر وعرف به وقصد فيه وأخذ عنه، فلذلك أضيف إليه دون غيره من القراء، وهذه الإضافة إضافة اختيار ودوام ولزوم لا إضافة اختراع ورأي واجتهاد.
[80] . لازم به ذکر است در عبارت ابن مجاهد، شاگردی سلمی را فقط به ۴ نفر اسناد میدهد اما ابوحیان توحیدی وقتی دارد سندهای خود در قراءات را برمیشمرد از عاصم که به سلمی میرسد نام ابن مسعود را هم جزء اساتید سلمی برمیشمرد (مطلب ابوحیان را در بند ۴ بحث فوق آوردیم). اما عبارات ابن مجاهد:
وَأول من أَقرَأ بِالْكُوفَةِ الْقِرَاءَة الَّتِي جمع عُثْمَان رَضِي الله تَعَالَى عَنهُ النَّاس عَلَيْهَا أَبُو عبد الرَّحْمَن السّلمِيّ واسْمه عبد الله بن حبيب فَجَلَسَ فِي الْمَسْجِد الْأَعْظَم وَنصب نَفسه لتعليم النَّاس الْقُرْآن وَلم يزل يقرىء بهَا أَرْبَعِينَ سنة فِيمَا ذكر أَبُو إِسْحَق السبيعِي إِلَى أَن توفّي فِي ولَايَة بشر بن مَرْوَان. أَخْبرنِي بذلك مُوسَى بن إِسْحَق عَن أبي بكر بن أبي شيبَة قَالَ حَدثنَا يحيى بن آدم قَالَ حَدثنَا عبد الرَّحْمَن بن قيس عَن أبي إِسْحَق أَن أَبَا عبد الرَّحْمَن كَانَ يقرىء النَّاس فِي الْمَسْجِد الْأَعْظَم أَرْبَعِينَ سنة إِلَى أَن توفّي فِي ولَايَة بشر بن مَرْوَان وَكَانَت ولَايَة بشر بن مَرْوَان سنة ثَلَاث وَسبعين
حَدثنَا أَحْمد بن مَنْصُور الرَّمَادِي قَالَ حَدثنَا أَبُو دَاوُد الطَّيَالِسِيّ قَالَ حَدثنَا شُعْبَة عَن عَلْقَمَة بن مرْثَد عَن سعد بن عُبَيْدَة أَن أَبَا عبد الرَّحْمَن أَقرَأ النَّاس فِي خلَافَة عُثْمَان رَضِي الله تَعَالَى عَنهُ إِلَى أَن توفّي فِي إِمَارَة الْحجَّاج
وَكَانَ أَخذ الْقِرَاءَة عَن عُثْمَان وَعَن عَليّ بن أبي طَالب وَزيد بن ثَابت وَعبد الله ابْن مَسْعُود وَأبي بن كَعْب رَضِي الله تَعَالَى عَنْهُم
وَكَانَ يَقُول قَرَأت على أَمِير الْمُؤمنِينَ عَليّ رَضِي الله تَعَالَى عَنهُ الْقُرْآن كثيرا وَأَمْسَكت عَلَيْهِ الْمُصحف فَقَرَأَ عَليّ وأقرأت الْحسن وَالْحُسَيْن رَضِي الله تَعَالَى عَنْهُمَا حَتَّى قَرَأَ على الْقُرْآن وَكَانَا يدرسان على أَمِير الْمُؤمنِينَ عَليّ رَضِي الله تَعَالَى عَنهُ فَرُبمَا أَخذ على الْحَرْف بعد الْحَرْف
حَدثنِي إِبْرَاهِيم بن أَحْمد بن عمر الوكيعي عَن أَبِيه عَن الْحُسَيْن بن عَليّ الْجعْفِيّ عَن مُحَمَّد بن أبان عَن عَلْقَمَة بن مرْثَد أَن أَبَا عبد الرَّحْمَن تعلم الْقُرْآن من عُثْمَان وَعرض على أَمِير الْمُؤمنِينَ عَليّ رَضِي الله عَنْهُمَا
وحدثونا عَن يحيى بن أبي كثير عَن عَطاء بن السَّائِب قَالَ أَخْبرنِي أَبُو عبد الرَّحْمَن قَالَ حَدثنِي الَّذين كَانُوا يقرئوننا عُثْمَان بن عَفَّان وَعبد الله بن مَسْعُود وَأبي بن كَعْب رَضِي الله تَعَالَى عَنْهُم أَن رَسُول الله صلى الله عَلَيْهِ وَسلم كَانَ يُقْرِئهُمْ الْعشْر فَلَا يجاوزونها إِلَى عشر أُخْرَى حَتَّى يتعلموا مَا فِيهَا من الْعَمَل فتعلمنا الْقُرْآن وَالْعَمَل جَمِيعًا
وحَدثني أَبُو الْفضل زُرَيْق الْوراق قَالَ حَدثنَا أَبُو يُوسُف القلوسي قَالَ حَدثنَا شهَاب بن عباد قَالَ حَدثنَا إِبْرَاهِيم بن حميد عَن ابْن أبي خَالِد قَالَ كَانَ أَبُو عبد الرَّحْمَن يقرىء عشْرين بِالْغَدَاةِ وَعشْرين بالْعَشي وَيُعلمهُم أَيْن الْخمس وَالْعشر وَكَانَ يقرئنا خمْسا خمْسا
فَلَمَّا مَاتَ أَبُو عبد الرَّحْمَن رَحمَه الله تَعَالَى خَلفه فِي مَوْضِعه أَبُو بكر عَاصِم بن أبي النجُود.
[81] . متن وی قبلا آمد.
[82] . وحَدثني أَبُو سعيد الْمفضل بن مُحَمَّد بن إِبْرَاهِيم بِمَكَّة قَالَ حَدثنَا أَبُو جمة مُحَمَّد بن يُوسُف الزيدي قَالَ أَبُو بكر فَقلت لَهُ الزبيدِيّ فَقَالَ الزُّبْدِيُّ قَالَ حَدثنَا أَبُو قُرَّة سَمِعت نَافِعًا يَقُول قَرَأت على سبعين من التَّابِعين.
تبصره:
این عبارت نافع در اغلب کتب دیگر هم به همین صورت آمده است؛ مثلا:
المبسوط في القراءات العشر (ابوبکر نیشابوری م۳۸۱)، ص19-۲۰
قال أبو الحسن أحمد بن يزيد: فقرأت القرآن على قالون وألفت هذه القراءة وسألت قالون عن فراغي من القراءة: أروي هذه القراءة التي قرأتها عليك عنك عن نافع قال: نعم. ثم أتيت قالون بعد ذلك بسنتين فدفعت إليه كتاب نافع الذي ألفته، فقرأه حتى أتى على آخره فما غير منه حرفا. قال أحمد بن يزيد: وسمعت سعيد بن منصور يقول: كان مالك بن أنس يقول: قراءة نافع سنة. وقرأت القرآن من أوله إلى آخره على أبي الحسين أحمد بن عثمان ابن جعفر بن بويان قال: قرأت على أبي حسان محمد بن أحمد بن الأشعث، وقرأ أبو حسان على أبي نشيط محمد بن هارون المروزي. وقرأ أبو نشيط على قالون عيسى بن مينا، وقرأ قالون على نافع بن عبد الرحمن بن أبي نعيم. وروي عن نافع أنه قال: “قرأت على سبعين من التابعين”. رحمة الله عليهم أجمعين
تاريخ أصبهان (ابونعیم اصفهانی م۴۳۰) ج2، ص301
حَدَّثَنَا أَبُو بَكْرٍ الْآجُرِّيُّ، ثنا الْمُفَضَّلُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْجَنَدِيُّ، ثنا أَبُو حُمَةَ، ثنا مُوسَى بْنُ طَارِقٍ، قَالَ: سَمِعْتُ نَافِعَ بْنَ أَبِي نُعَيْمٍ، يَقُولُ: «قَرَأْتُ عَلَى سَبْعِينَ مِنَ التَّابِعِينَ»
جامع البيان في القراءات السبع (ابوعمرو دانی م۴۴۴) ج1، ص230
حدّثنا محمد بن علي، قال: حدّثنا ابن مجاهد، قال: حدّثنا المفضل بن محمد، قال: حدّثنا أبو جمّة محمد بن يوسف، قال: حدّثنا أبو قرّة، قال: سمعت نافعا يقول: قرأت على سبعين من التابعين.
اما در دو کتاب دیگر به این صورت آمده:
إعراب القراءات السبع وعللها (ابن خالویه م۳۷۰) (ط العلمية) ص16
«وَقَرَأَ نَافِعٌ عَلَى سَبْعِينَ مِنَ التَّابِعِينَ مِنْهُمْ أَبُو جَعْفَرٍ يَزِيدُ بْنُ الْقَعْقَاعِ، وَشَيْبَةُ بْنُ نَصَاحٍ، وَيَزِيدُ بْنُ رُومَانَ، قَالَ: فَمَا اتَّفَقَ عَلَيْهِ اثْنَانِ أَخَذْتُهُ، وَمَا شَذَّ وَاحِدٌ مِنْهُمْ تَرَكْتُهُ حَتَّى أَلَّفْتُ هَذِهِ الْقِرَاءَةَ»
الإبانة عن معاني القراءات (مکی بن ابوطالب م۴۳۷) ص49
واحتاج كل واحد من هؤلاء القراء، أن يأخذ مما قرأ ويترك، فقد قال نافع: قرأت على سبعين من التابعين، فما اجتمع عليه اثنان أخذته، وما شك فيه واحد تركته، حتى اتبعت هذه القراءة.
الإبانة عن معاني القراءات (مکی بن ابوطالب م۴۳۷) ص83
فإن سأل سائل، فقال: ما العلة التي من أجلها كثر الاختلاف عن هذه الأئمة، وكل واحد منهم قد انفرد بقراءة اختارها مما قرأ به على أئمته؟
فالجواب: أن كل واحد من الأئمة قرأ على جماعة بقراءات مختلفة، فنقل ذلك على ما قرأ، فكانا في برهة من أعمارهم يقرئون الناس بما قرءوا، فمن قرأ عليهم بأي حرف كان لم يرده عنه، إذا كان ذلك مما قرءوا به على أئمتهم. ألا ترى أن نافعا قال: قرأت على سبعين من التابعين، فما اتفق عليه اثنان أخذته، وما شذ فيه واحد تركته. يريد، والله أعلم، مما خالف المصحف. فكان مما قرأ عليه بما اتفق فيه اثنان من أئمته لم ينكر عليه ذلك. وقد روى عنه أنه كان يقرئ الناس بكل ما قرأ به حتى يقال له: نريد أن نقرأ عليك باختيارك مما رويت.
(ابوشامه (م۶۶۵) هم در المرشد الوجيز إلى علوم تتعلق بالكتاب العزيز عین عبارات فوق از مکی را آورده)
برخی اشکال کردهاند که این جمله نشان میدهد که این گونه نبوده که لزوما قرائت وی تا رسول الله ص متواتر باشد.
پاسخش این است که اولا دقت شود که وی حداقل دو نفر را مطرح کرده وگرنه در عموم موارد بیش از دو نفر بوده (مثل عرضه هایی که هیچ اختلاف قرائتی نیست که هر ۷۰ نفر مشترک بوده اند)
ثانیا اگر عبارات ابن مجاهد (م۳۲۴) (که بعدا دانی هم عینا آن را از ابن مجاهد نقل کرده: جامع البيان في القراءات السبع؛ ج1، ص227) را که در ادامه تقدیم میشود ببینیم برایمان واضح میشود که در عبارات ابن خالویه (م۳۷۰) و مکی (م۴۳۷) که همگی بعد از او بودهاند تقطیع و تلفیق در عبارت نافع رخ داده است، (که خود آوردن کلمه «قال» بین دو عبارت نافع توسط ابن خالویه نیز شاهدی بر این تلفیق است) یعنی اینها دو مطلب است؛ یکبار گفته که من قرائتم را بر ۷۰ تابعی عرضه کردم؛ اما در جای دیگر گفته که برای این اختیار القرائه که دارم معیارم این بود که دست کم دو تا از اساتید اصلیام (که ۵ نفر آنها را همه اسم بردهاند ولی ظاهرا بیش از آن بوده) این را قرائت کرده باشند (که کاملا قابل جمع است که مثلا ۳۰ نفر دیگر از آن تابعین هم همین قرائت را داشته باشند)؛ همچنین کلمه «منهم» در عبارت آبنوسی (م۴۵۷) هم که این عبارت نافع را کاملا مستقل بدون اشاره به سبعین میآورد موید دیگری بر این مدعاست:
السبعة في القراءات، ص61
وحَدثني أَبُو سعيد الْمفضل بن مُحَمَّد بن إِبْرَاهِيم بِمَكَّة قَالَ حَدثنَا أَبُو جمة مُحَمَّد بن يُوسُف الزيدي قَالَ أَبُو بكر فَقلت لَهُ الزبيدِيّ فَقَالَ الزُّبْدِيُّ قَالَ حَدثنَا أَبُو قُرَّة سَمِعت نَافِعًا يَقُول قَرَأت على سبعين من التَّابِعين.
حَدثنِي مُحَمَّد بن الْفرج قَالَ حَدثنَا مُحَمَّد بن إِسْحَق الْمسَيبِي عَن أَبِيه عَن نَافِع أَنه قَالَ أدْركْت هَؤُلَاءِ الْأَئِمَّة الْخَمْسَة وَغَيرهم مِمَّن سمى فَلم يحفظ أبي أَسْمَاءَهُم. قَالَ نَافِع فَنَظَرت إِلَى مَا اجْتمع عَلَيْهِ اثْنَان مِنْهُم فَأَخَذته وَمَا شَذَّ فِيهِ وَاحِد فتركته حَتَّى ألفت هَذِه الْقِرَاءَة فِي هَذِه الْحُرُوف.
مشيخة الآبنوسي (م۴۵۷) ج2، ص135
أخبرنا ابن العلاف قال حدثنا أحمد بن عثمان قال حدثنا ثعلب قال حدثنا خلف البزار قال حدثني إسحاق بن محمد بن عبد الرحمن بن عبد الله بن المسيب المسيبي المخزومي قال سمعت نافع ابن عبد الرحمن بن أبي نعيم المدني يقول أدركت بالمدينة يعني مدينة رسول الله صلى الله عليه وسلم أئمة يقتدى بهم منهم عبد الرحمن بن الأعرج ابن هرمز ويزيد بن رومان وشيبة بن نصاح وأبو جعفر [ص:136] القارئ ومسلم بن جندب وأناس لم يذكرهم إسحاق. قال نافع فنظرت إلى ما اجتمع عليه اثنان منهم فأخذته وما شك فيه واحد فتركه حتى ألفت هذه القراءة، فقرأ علي إسحاق حروفا من القرآن من أوله إلى آخره وأخبرني أنه قرأ القرآن على نافع وأخذ عنه.
به نظر میرسد حتی در ذهن مکی نیز همین مطلب بوده است که این اخذ لااقل از دو نفر، فقط ناظر به اساتید بارزش است نه این ۷۰ نفر؛ زیرا وقتی دارد مراد نافع را توضیح میدهد نمیگوید «اثنان من التابعین» بلکه میگوید «اثنان من ائمته». ضمنا توجه شود که خود مکی هم با عبارت «يريد، والله أعلم، مما خالف المصحف» این احتمال که کنار گذاشتن مذکور در عبارت وی ناظر به مصاحف غیرعثمانی باشد را تقویت میکند؛ یعنی ظاهرا در برداشت دانی از این تعابیر نافع، اصلا برایش باورکردنی نیست که قرائتی ناظر به مصحف عثمانی (که نافع اختیار خود را بر اساس این گونه قراءات قرار داده) در کار باشد که فقط یک نفر آن را قرائت کرده باشد؛ و چون می دانسته که اساسا تابعین در آن زمان قرائات مخالف مصحف عثمان را نقل میکردند و تا قرن چهارم [مثل زمان بخاری] نقل قرائات خلاف مصحف مستنکر نبوده و ابوحنیفه بر طبق آنها فتوی داده، توجیهی آورده که بگوید این کنار گذاشتن شاذی که فقط یک نفر خوانده، ناظر به مصاحف غیرعثمانی بوده است؛ نه اینکه زمان نافع، قرائتی منطبق بر مصحف عثمانی پیدا میشده که از ۷۰ تابعی فقط یک نفر آن را برای نافع خوانده باشد. (البته این بازخوانی ذهنیت مکی است؛ نه لزوما تایید آن).
ثالثا اینکه ما نمیخواهیم تواتر را این طور پیش ببریم که صرفا تا نافع متواتر باشد و سپس از نافع به رسول الله ص متواتر باشد؛ زیرا تواتر باید در همه طبقات باشد و در صورت بیان فوق، خروجی این مساله در همه طبقات متواتر نمی شود (زیرا خود نافع یک نفر است و صرف اینکه قبل و بعدش تواتر باشد مشکل تواتر در همه طبقات را حل نمیکند). بلکه مقصود ما این است که در همه طبقات متواتر است؛ و اینها را شاهد آوردیم بر اینکه فکر نکنید که فقط یک نفر از یک نفر گرفته. به تعبیر دیگر، یعنی حتی اگر مقصود وی این بود که من این قرائتم را فقط از دو نفر از تابعین گرفتهام باز میتوان چنین پاسخ داد که: بله، از خود شخص نافع، هر قرائتی دست کم به دو نفر از تابعین برمی گردد؛ اما همزمان با نافع هم دهها نفر دیگر بوده اند که این قرائتی که نافع از تابعین فراگرفته بود را خودشان از تابعین – نه از نافع) فراگرفته بودند؛ و این گونه است که هر طبقه متواتر می شود.
[83] . «قال ابن أبي أويس: قال لي مالك: قرأت على نافع قال أبو دحية: خرجتبكتاب الليث بن سعد إلى نافع فوجدته يقرئ الناس بجميع القراءات فقلت: سبحان اللَّه يا نافع أتقرئ الناس بجميع القراءات؟ فقال: أو أحرم نفسي الثواب أنا اقرئ الناس بجميع القراءات حتى إذ جاء من يطلب حرفي قرأته به. قال الأعشى: قال ورش: كان نافع يسهل القراءة لمن قرأ عليه إلا أن يقول له رجل أريد قرأتك أخذه بالنبر في مواضعه وإتمام الميمات، يعني: الضم، وهذا يوحي إلى أن اختياره ذلك ويومئ إلى أن أحدًا من القراء لم يختر إلا بعد تتبع جميع القراءات قال أبو قرة موسى بن طارق: لما قرأت على نافع فسمعته يقول: أخذ على سبعون من التابعين.
[84] . سید در مقام رد قول جبائی و در مقام جدل با وی است، بدین بیان که اگر قول شیعه مستلزم دستکاری در قرآن باشد قول شما در احراق مصاحف توسط عثمان و نیز قبول تعدد قراءات هم مستلزم تحریف است. به عبارات وی دقت کنید:
فصل [في طعن الجبايى على الشيعة]
فيما نذكره من أواخر المجلد من تفسير أبي علي محمد بن عبد الوهاب الجبائي من القائمة الثانية إلى ما نذكره من كلامه في الكراس الأول من لفظه فقال محنة الرافضة على ضعفاء المسلمين أعظم من محنة الزنادقة ثم شرع يدعي بيان ذلك بأن الرافضة تدعي نقصان القرآن و تبديله و تغييره. فيقال له كل ما ذكرته من طعن و قدح على من يذكر أن القرآن وقع فيه تبديل و تغيير فهو متوجه على سيدك عثمان بن عفان لأن المسلمين أطبقوا أنه جمع الناس على هذا المصحف الشريف و حرف و أحرق ما عداه من المصاحف فلولا اعتراف عثمان بأنه وقع تبديل و تغيير من الصحابة ما كان هناك مصحف محرف و كانت تكون متساوية و يقال له أنت مقر بهؤلاء القراء السبعة الذين يختلفون في حروف و إعراب و غير ذلك من القرآن لو لا اختلافهم ما كانوا سبعة بل كانوا يكونون قارئا واحدا و هؤلاء السبعة منكم و ليسوا من رجال من ذكرت أنهم رافضة و يقال له أيضا إن القراء العشرة أيضا من رجالكم و هم قد اختلفوا في حروف و مواضع كثيرة من القرآن و كلهم عندكم على الصواب فمن ترى ادعى اختلاف القرآن و تغيره أنتم و سلفكم لا الرافضة و من المعلوم من مذهب الذي تسميهم رافضة أن قولهم واحد في القرآن و يقال له قد رأينا في تفسيرك ادعيت أن بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ما هي من القرآن الشريف و قد أثبتها عثمان فيه و هو مذهب لسلفكم أنهم لا يرونها آية من القرآن و هي مائة و ثلاث عشرة آية في المصحف الشريف تزعمون أنها زائدة و ليست من القرآن فهل هذا الاعتراف منك يا أبا علي بزيادتكم في المصحف الشريف (سعد السعود،ص144)
خرده گرفتن وی بر جبائی، عتابی است که چرا از خود صحابه کرام مسندا نقل نمیکنید؛ و این به معنای انکار تواتر قراء سبع تا پیامبر نیست.
شاید بهترین شاهد بر اینکه سید بن طاووس به هیچ وجه قائل به تحریف نبوده همین عبارات خود وی در سعد السعود باشد:
فيا لله و يا للعجب إذا كان القرآن مصونا من الزيادة و النقصان كما يقتضيه العقل و الشرع كيف يلزم أن يكون قبلها ما ليس فيها (سعد السعود للنفوس منضود ؛ النص ؛ ص193)
[85] . أقول ثم طعن البلخي في الوجهة الثانية من القائمة السادسة من الكراس الثاني على جماعة من القراء منهم حمزة و الكلبي و أبو صالح و كثير ما روى في التفسير ثم قال البلخي في الوجهة من القائمة الثالثة من الثالث ما هذا لفظه و اختلف أهل العلم في أول آية منها فقال أهل الكوفة و أهل مكة إنها بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ و أبى ذلك أهل المدينة و أهل البصرة و احتجوا بأنها لو كانت آية من نفس السورة لوجب أن تكون قبلها مثلها ليكون إحداهما افتتاحا للسورة حسب الواجب في سائر السور و الأخرى أول آية منها و ما قالوه عندنا هو الصواب و الله أعلم. يقول علي بن موسى بن طاوس قد تعجبت ممن استدل على أن القرآن محفوظ من عند رسول الله ص و أنه هو الذي جمعه ثم ذكر هاهنا اختلاف أهل مكة و المدينة و أهل الكوفة و أهل البصرة و اختار أن بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ ليست من السورة و أعجب من ذلك احتجاجه بأنها لو كانت من نفس السورة كان قد ذكر قبلها افتتاح فيا لله و يا للعجب إذا كان القرآن مصونا من الزيادة و النقصان كما يقتضيه العقل و الشرع كيف يلزم أن يكون قبلها ما ليس فيها و كيف كان يجوز ذلك أصلا و لو كان هذا جائزا لكان في سورة براءة لافتتاحها بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ كما كنا ذكرناه من قبل هذا و قد ذكر من اختلاف القراءات و المعاني المتضادات ما يقضي به على نفسه من تحقيق أن القرآن محفوظ من عند صاحب النبوة و قد كان ينبغي حيث اختار ذلك و اعتمد عليه أن يعين على ما أجمع الصحابة عن رسول الله ص ليتم له ما استدل به و بلغ إليه
[86] . وإن لم يكن على سبيل النقل، بل على سبيل القراءة والتلاوة، فإنه جائز صحيح مقبول لا منع منه ولا حظر، وإن كنا نعيبه على أئمة القراءات العارفين باختلاف الروايات من وجه تساوي العلماء بالعوام لا من وجه أن ذلك مكروه أو حرام، إذ كل من عند الله نزل به الروح الأمين على قلب سيد المرسلين تخفيفا عن الأمة، وتهوينا على أهل هذه الملة.
[87] . شیخ حر عاملی، صاحب کتاب وسائل الشیعه (متوفی۱۱۰۴) در پاسخ به شبهات مخالفان رساله ای با عنوان «فی اثبات تواتر القرآن» نگاشته است. این متن در سالهای اخیر دوبار چاپ شده است، چاپ نخست به تصحیح آقای محمدهادی گرامی است که آن را دارالکتب الاسلامیه منتشر ساخته است (تهران، 1384) و چاپ دیگر آن که بر اولی به دلیل اضافاتی ترجیح دارد؛ به تصحیح آقای دکتر فتح الله نجارزادگان است که در ضمن جلد چهارم تراث الشیعة القرآنی (قم، 1387) منتشر شده است. چاپ اخیر بر اساس چهار نسخه (7) تصحیح شده و اصل بر نسخه کتابخانه مسجد حُجَجی در نجف آباد اصفهان گذاشته شده است.
[88] . کسی مثل سید نعمة الله جزائری که از افرادی است که خیلی بر انکار تواتر قراءات اصرار ورزیده در عین تصریح به اینکه معظم مجتهدان اصحاب مخالف موضع وی هستند، نتوانست در میان گذشتگان، غیر از او کسی را بیاید- تا حدی که سعی کرد سید بن طاوس را هم موافق خود معرفی کند- بهترین شاهد است که بعید است کس دیگری بافت شود
[89] . ایشان در اینجا نسبت به قرائت حمزه اینطور اشکال می کنند و حال آن که ابن جزری از خود حمزه در کتاب النشر نقل کرده است که : «وقال حمزة: ما قرأت حرفا من كتاب الله إلا بأثر.» (النشر في القراءات العشر (1/ 166)
[90] .
[91] . [وظيفة المكلّف في القراءات السبع و العشر]
فرع: قال أكثر علمائنا: يجب أن يقرأ بالمتواتر و هي السبع. و في جامع المقاصد الإجماع على تواترها. و كذا «الغرية». و في الروض إجماع العلماء و في مجمع البرهان نفي الخلاف في ذلك. و قد نعتت بالتواتر في الكتب الاصولية و الفقهية كالمنتهى و التحرير و التذكرة و الذكرى و الموجز [ص۲۱۰] الحاوي و كشف الالتباس و المقاصد العلية و المدارك و غيرها ، و قد نقل جماعة حكاية الإجماع على تواترها من (عن خ ل) جماعة. و في رسم المصاحف بها و تدوين الكتب لها حتى أنّها معدودة حرفاً فحرفاً و حركةً فحركة ممّا يدلّ على أنّ تواترها مقطوع به كما أشار إلى ذلك في مجمع البرهان: و العادة تقضي بالتواتر في تفاصيل القرآن من أجزائه و ألفاظه و حركاته و سكناته و وضعه في محلّه لتوفّر الدواعي على نقله من المقرّ لكونه أصلًا لجميع الأحكام و المنكر لإبطال كونه معجزاً، فلا يعبأ بخلاف من خالف أو شكّ في المقام.
و في «التذكرة «8» و نهاية الإحكام «9» و الموجز الحاوي «10» و كشف الالتباس «11» و مجمع البرهان «12» و المدارك «13»» و غيرها «14» أنّه لا يجوز أن يقرأ بالعشر. و في جملة منها «15» أنّه لا تكفي شهادة الشهيد في الذكرى بتواترها. و في «الدروس [ص۲۱۱] يجوز بالسبع و العشر. و في «الجعفرية «1» و شرحيها «2»» انّه قوي. و في «جامع المقاصد «3» و المقاصد العلية «4» و الروض «5»» أنّ شهادة الشهيد لا تقصر عن ثبوت الإجماع بخبر الواحد. فحينئذٍ تجوز القراءة بها. بل في «الروض «6»» انّ تواترها مشهور بين المتأخّرين. و اعترضهما المولى الأردبيلي «7» و كذا تلميذه السيّد المقدّس «8» بأنّ شهادة الشهيد غير كافية، لاشتراط التواتر في القرآن الذي يجب ثبوته بالعلم و لا يكفي الظنّ فلا يقاس بقبول الإجماع بخبر الواحد، نعم يجوز ذلك للشهيد لأن كان ثابتاً عنده بطريق علمي، انتهى.
و الحاصل: أنّ أصحابنا متفقون على عدم جواز العمل بغير السبع و العشر، إلّا شاذّ منهم كما يأتي و الأكثر على عدم العمل بغير السبع، لكن حكي عن ابن طاووس «9» في مواضع من كتابه المسمّى ب «سعد السعود» أنّ القراءات السبع غير متواترة، حكاه عنه السيّد نعمة اللّه و اختاره و قال: إنّ الزمخشري و الشيخ الرضي موافقان لنا على ذلك. و ستسمع الحال في كلام الزمخشري و الرضي.
و في «وافية الاصول «10»» اتفق قدماء العامّة على عدم جواز العمل بقراءة غير السبع أو العشر المشهورة و تبعهم من تكلّم في هذا المقام من الشيعة و لكن لم ينقل دليل يعتدّ به، انتهى. و ظاهره جواز التعدّي عنها و يأتي الدليل المعتدّ به…. [ص۲۱۲] …
إذا عرفت هذا فاعلم أنّ الكلام يقع في مقامات عشرة:
الأوّل: في سبب اشتهار السبعة مع أنّ الرواة كثيرون.
الثاني: هل المراد بتواترها تواترها إلى أربابها أم إلى الشارع؟
الثالث: هل هي متواترة بمعنى أنّ كلّ حرف منها متواتر أم بمعنى حصر المتواتر فيها؟
الرابع: على القول بعدم تواترها إلى الشارع هل يقدح ذلك في الاعتماد عليها أم لا؟ [ص۲۱۳]
الخامس: ما الدليل على وجوب الاقتصار عليها؟
السادس: هل هذه القراءات هي الأحرف السبعة التي ورد بها خبر حمّاد بن عثمان أم لا؟
السابع: هل يشترط فيها موافقة أهل النحو أو الأقيس عندهم أو الأشهر و الأفشى في اللغة أم لا؟ بل العمل على الأثبت في الأثر و الأصحّ في النقل؟
الثامن: هل يشترط تواتر المادّة الجوهرية فقط و هي التي تختلف خطوط القرآن و معناه بها؟ أم هي و الهيئة المخصوصة سواء كانت لا تختلف الخطوط و المعنى بها كالمدّ و الإمالة أو يختلف المعنى و لا يختلف الخطّ ك «ملك يوم الدين» بصيغة الماضي مثلًا و يعبد «1» مبنياً للمفعول أو يختلف الخطّ و لا يختلف المعنى ك «يخدعون و يخادعون» أم لا يشترط تواتر الهيئة المخصوصة بأقسامها أم يشترط تواتر بعض الأقسام دون بعض؟
التاسع: ما حال القراءتين المختلفتين اللتين يقضى اختلافهما إلى الاختلاف في الحكم؟
العاشر: هل الشاذّ منها كأخبار الأحاد (كخبر الواحد خ ل) أم لا؟
و بعض هذه المقامات محلّها كتب القراءات و كثير منها محلّها كتب الاصول. و السبب الباعث على التعرّض لهذا الفرع الذي لم يذكره المصنّف و بسط الكلام فيه أنّ بعض [1] فضلاء إخواني و صفوة خلاصة خلّاني أدام اللّه تعالى تأييده سأل عن بعض ذلك و رأيته يحبّ كشف الحال عمّا هنالك. [ص۲۱۴] … و قد روى عن كلّ واحد من السبعة خلقٌ كثير لكن اشتهر في الرواية عن كلّ واحد اثنان [ص۲۱۵]
و أمّا ما وقع في المقام الثاني فالظاهر من كلام أكثر علمائنا و إجماعاتهم أنّها متواترة إليه صلى الله عليه و آله و سلم و نقل الإمام الرازي اتفاق أكثر أصحابه على ذلك كما يأتي نقل كلامه. و قال الشهيد الثاني في «المقاصد العلية «1»»: إنّ كلًّا من القراءات السبع من عند اللّٰه تعالى نزل به الروح الأمين على قلب سيّد المرسلين صلى الله عليه و آله و سلم و علّم الطاهرين تخفيفاً على الامّة و تهويناً على أهل هذه الملّة…
[92] . عیاشی در تفسیرش چنین آورده است:
21- عن محمد بن علي الحلبي عن أبي عبد الله ع أنه كان يقرأ مالك يوم الدين.
22- عن داود بن فرقد قال: سمعت أبا عبد الله ع يقرأ ما لا أحصي ملك يوم الدين.
23- عن الزهري قال: قال علي بن الحسين ع لو مات بين المشرق و المغرب- لما استوحشت بعد أن يكون القرآن معي، كان إذا قرأ مالك يوم الدين يكررها و يكاد أن يموت (تفسير العياشي، ج1، ص22)
در تفسیر منسوب به امام حسن عسکری هم هر دو آمده است:
قال الإمام ع (مالك يوم الدين)أي قادر على إقامة يوم الدين، و هو يوم الحساب، قادر على تقديمه على وقته، و تأخيره بعد وقته، و هو المالك أيضا في يوم الدين، فهو يقضي بالحق، لا يملك الحكم و القضاء في ذلك اليوم من يظلم و يجور، كما في الدنيا من يملك الأحكام. (التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن العسكري عليه السلام ؛ ص38)
فإذا قال: مالك يوم الدين قال الله تعالى: أشهدكم كما اعترف بأني أنا المالك [ليوم] يوم الدين، لأسهلن يوم الحساب عليه حسابه، و لأتقبلن حسناته و لأتجاوزن عن سيئاته. (التفسير المنسوب إلى الإمام الحسن العسكري عليه السلام، ص58)
مرحوم طبرسی هم به قرائت ملک اشاره کرده است:
و روى محمد الحلبي عن أبي عبد الله (عليه السلام) أنه كان يقرأ ملك يوم الدين (تفسير مجمع البيان ج۱، ص۱۰۹)
مرحوم مجلسی هم وقتی سخن عیاشی را میآورد بر اینکه هردو در روایات شیعه بسیار نقل شده تاکید میکند:
11- العياشي، عن محمد بن علي الحلبي عن أبي عبد الله ع أنه كان يقرأ مالك يوم الدين و يقرأ اهدنا الصراط المستقيم. و منه عن داود بن فرقد قال: سمعت أبا عبد الله ع يقرأ ما لا أحصي ملك يوم الدين.
بيان: قرأ عاصم و الكسائي مالك و الباقون ملك و قد يؤيد الأولى بموافقة قوله تعالى يوم لا تملك نفس لنفس شيئا و الأمر يومئذ لله «4» و الثانية بوجوه خمسة الأول أنها أدخل في التعظيم الثاني أنها أنسب بالإضافة إلى يوم الدين كما يقال ملك العصر الثالث أنها أوفق بقوله تعالى لمن الملك اليوم لله الواحد القهار الرابع أنها أشبه بما في خاتمة الكتاب من وصفه سبحانه بالملكية بعد الربوبية فيناسب الافتتاح الاختتام الخامس أنها غنية عن توجيه وصف المعرفة بما ظاهره التنكير و إضافة اسم الفاعل إلى الظرف لإجرائه مجرى المفعول به توسعا و المراد مالك الأمور كلها في ذلك اليوم و سوغ وصف المعرفة به إرادة معنى المضي تنزيلا للمحقق الوقوع منزلة ما وقع أو إرادة الاستمرار الثبوتي و أما قراءة ملك فغنية عن التوجيه لأنها من قبيل كريم البلد. و في أخبارنا وردت القراءتان و إن كان مالك أكثر و هذا مما يرجحه و هذا الخبر ظاهره أنه سمعه ع يقرأ في الصلوات الكثيرة و في غيرها ملك دون مالك و يحتمل أن يكون المراد تكرار الآية في الصلاة الواحدة على وفق الرواية الآتية فيدل على جواز تكرار بعض الآيات و عدم كونه من القران المنهي عنه.
12- العياشي، عن الزهري قال: كان علي بن الحسين ع إذا قرأ مالك يوم الدين يكررها حتى يكاد أن يموت (بحار الأنوار (ط – بيروت)، ج82، ص22)
[93] . تبصره:
اجماع بر «جواز قرائت هر یک از ملک و مالک»، غیر از اجماع بر «حرف واحد بودن ملک و مالک» است، چون اول فقط یک اجماع عملی است که با مماشاة هم تنافی ندارد، اما دوم اجماعی است که ناظر به سبعة احرف رایج در بین اهل سنت است، اما به چه دلیلی میتوانیم بگوییم که اجماع شیعه، معنون به عنوان حرف واحد است؟
دلیل واضح معنون بودن اجماع شیعه به اجماع بر حرف واحد بودن قرآن کریم در قبال هفت حرف بودن به معنای نادرستی که در اهل سنت رواج یافت – که بعدا توضیحش خواهد آمد-، این است که این دو مفسر بزرگ (یعنی شیخ طوسی و مرحوم طبرسی در تبیان و مجمع) اعتراف کردند که همزمان دو چیز در بین شیعه معروف و شایع بوده است، یکی اجماع بر خواندن قراءات رایج، و دیگری روایات اهل بیت ع بر حرف واحد بودن قرآن کریم، و اگر حرف واحد بودن به معنای نفی قراءات متعدد باشد، این دو امر، نمیتواند با هم در ذهن عموم مردم شکل بگیرد. هر شیعه در شبانهروز بارها سوره حمد را در نمازها میخواند؛ آیا کلام وحی را نداند که مالک است یا ملک؟! آیا ممکن است امام باقر ع در روایت کافی بفرمایند که: «و لکن الاختلاف یجیء من قبل الرواة» و این به معنای این باشد که اختلاف قراءات صرفا منسوب به راویان است، آنگاه شیعه اجماع کنند که کلمهای را که یک راوی به عمد یا اشتباه جایگزین کلمه وحی الهی کرده، هر روز در نماز واجب خودشان، قرائت کنند؟!
[94] . و أمّا ما وقع في المقام الرابع «فالقائل بتواترها إلى أربابها دون الشارع يقول إنّ آل اللّه عليهم السلام أمروا بذلك فقالوا: اقرأوا كما يقرأ الناس و قد كانوا يرون أصحابهم و سائر من يتردّد إليهم يحتذون مثال هؤلاء السبعة و يسلكون سبيلهم و لو لا أنّ ذلك مقبول عنهم لأنكروا عليهم مع أنّ فيهم من وجوه القراءة كأبان بن تغلب و هو من وجوه أصحابهم صلّى اللّٰه عليهم، و قد استمرّت طريقة الناس و كذا العلماء على ذلك، على أنّ في أمرهم بذلك أكمل بلاغ، مضافاً إلى نهيهم عن مخالفتهم. و يؤيّد ذلك أنّه قد نقل عن كثير منهم متواترا أنّهم تركوا البسملة مع أنّ الأصحاب مجمعون على بطلان الصلاة بتركها، فلو كانت متواترة إلى النبي صلى الله عليه و آله و سلم ما صحّ لهم أن يحكموا ببطلان الصلاة حينئذٍ. و أمّا على القول بأنّ آل اللّه سبحانه جوّزوا ذلك صحّ أن يقال بأنّهم صلّى اللّه عليهم استثنوا ذلك، فليلحظ هذا.
[95] . وكل هذه القراءات متقاربات المعانى، وبأيها قرأ القارئ فهو مصيب، غير أني أختار القراءة في ذلك بقراءة من قرأه: (كأنما يصعد) ، بتشديد الصاد بغير ألف، بمعنى:”يتصعد”، لكثرة القرأة بها.
[96] . واختلفت قراء الأمصار في قراءة ذلك، فقرأ ذلك بعض قراء أهل مكة، وبعض أهل المدينة، وبعض أهل البصرة (تترا) بالتنوين. وكان بعض أهل مكة، وبعض أهل المدينة، وعامة قراء الكوفة يقرءونه: (تترى) بإرسال الياء على مثال (فعلى) ، والقول في ذلك أنهما قراءتان مشهورتان، ولغتان معروفتان في كلام العرب، بمعنى واحد، فبأيتهما قرأ القارئ فمصيب، غير أني مع ذلك أختار القراءة بغير تنوين؛ لأنه أفصح اللغتين وأشهرهما.
[97] . قَالَ كَثِيرٌ مِنْ عُلَمَائِنَا كَالدَّاوُدِيِّ وَابْنِ أَبِي صُفْرَةَ وَغَيْرِهِمَا: هَذِهِ الْقِرَاءَاتُ السَّبْعُ الَّتِي تُنْسَبُ لِهَؤُلَاءِ الْقُرَّاءِ السَّبْعَةِ، لَيْسَتْ هِيَ الْأَحْرُفَ السَّبْعَةَ الَّتِي اتَّسَعَتِ الصَّحَابَةُ فِي الْقِرَاءَةِ بِهَا، وَإِنَّمَا هِيَ رَاجِعَةٌ إِلَى حَرْفٍ وَاحِدٍ مِنْ تِلْكَ السَّبْعَةِ، وَهُوَ الَّذِي جَمَعَ عَلَيْهِ عُثْمَانُ الْمُصْحَفَ، ذَكَرَهُ ابْنُ النَّحَّاسِ وَغَيْرُهُ. وَهَذِهِ الْقِرَاءَاتُ الْمَشْهُورَةُ هِيَ اخْتِيَارَاتُ أُولَئِكَ الْأَئِمَّةِ الْقُرَّاءِ، وَذَلِكَ أَنَّ كُلَّ وَاحِدٍ مِنْهُمُ اخْتَارَ فِيمَا رَوَى وَعَلِمَ وَجْهَهُ مِنَ الْقِرَاءَاتِ مَا هُوَ الْأَحْسَنُ عِنْدَهُ وَالْأَوْلَى، فَالْتَزَمَهُ طَرِيقَةً وَرَوَاهُ وَأَقْرَأَ بِهِ وَاشْتُهِرَ عَنْهُ، وَعُرِفَ بِهِ وَنُسِبَ إِلَيْهِ، فَقِيلَ: حَرْفُ نَافِعٍ، وَحَرْفُ ابْنِ كَثِيرٍ، وَلَمْ يَمْنَعْ وَاحِدٌ منهم اختار الْآخَرِ وَلَا أَنْكَرَهُ بَلْ سَوَّغَهُ وَجَوَّزَهُ، وَكُلُّ واحد من هؤلاء السبعة روى عنه اختار ان أَوْ أَكْثَرُ، وَكُلٌّ صَحِيحٌ. وَقَدْ أَجْمَعَ الْمُسْلِمُونَ فِي هَذِهِ الْأَعْصَارِ عَلَى الِاعْتِمَادِ عَلَى مَا صح عن هؤلاء الأئمة مما رووه وراؤه من القراءات وكتبوا»
[98] . وبهذا افترق اختلاف القراء من اختلاف الفقهاء، فإن اختلاف القراء كل حق وصواب نزل من عند الله وهو كلامه لا شك فيه واختلاف الفقهاء اختلاف اجتهادي والحق في نفس الأمر فيه واحد، فكل مذهب بالنسبة إلى الآخر صواب يحتمل الخطأ، وكل قراءة بالنسبة إلى الأخرى حق وصواب في نفس الأمر نقطع بذلك ونؤمن به، نعتقد أن معنى إضافة كل حرف من حروف الاختلاف إلى من أضيف إليه من الصحابة وغيرهم، إنما هو من حيث إنه كان أضبط له وأكثر قراءة وإقراء به، وملازمة له، وميلا إليه، لا غير ذلك.
وكذلك إضافة الحروف والقراءات إلى أئمة القراءة ورواتهم المراد بها أن ذلك القارئ وذلك الإمام اختار القراءة بذلك الوجه من اللغة حسبما قرأ به، فآثره على غيره، وداوم عليه ولزمه حتى اشتهر وعرف به، وقصد فيه، وأخذ عنه ; فلذلك أضيف إليه دون غيره من القراء، وهذه الإضافة إضافة اختيار ودوام ولزوم لا إضافة اختراع ورأي واجتهاد.
[99] . چهبسا آن فرازی که بعد از تعبیر نزول سبعه احرف، به پیامبر نسبت میدهند که او میفرمود مادامی که عذاب را به رحمت برنگردانید و …؛ منظور حضرت توضیح ضابطهای برای اختیار القرائة بوده باشد؛ یعنی اگر مثلا ده قرائت از من به شما رسید شما مجازید که اینها را با هم تکریب کنید مثلا اعراب برخی از کلمات یک قرائت را با اعراب کلمه دیگری از قرائت دیگر بخوانید یا مثال دیگری که در متن آمده است.
[100] . «وليست “بسم الله الرحمن الرحيم” بآية من الحمد عند أهل المدينة، وأهل العراق.
ويدل على ذلك من الخبر الثابت الذي لا مدفع لأحد فيه أن أنساً قال
«الهداية الى بلوغ النهاية» (1/ 84):
«صليت خلف النبي – صلى الله عليه وسلم – وخلف أبي بكر وخلف عمر، فكلهم يستفتحون الصلاة بالحمد لله رب العالمين”.
ومن الخبر الصحيح أن عائشة رضي الله عنها وأنساً قالا: “كان النبي [- عليه السلام -] يفتتح الصلاة بالحمد لله رب العالمين”.
وزاد فيه أنس: – “وأبو بكر وعمر وعثمان”، يعني في خلافتهم.
وقال جبير عن أنس: صليت خلف النبي – صلى الله عليه وسلم – وأبي بكر وعمر وعثمان، فما
«الهداية الى بلوغ النهاية» (1/ 85):
سمعت أحداً منهم يقرأ في صلاته (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ) “.
وجاء من الخبر الثابت الصحيح أن النبي – صلى الله عليه وسلم – قال لأيي بن كعب: “لأعلِمَنَّك سُورَةً [ما أُنْزِلَ] فِي التَّوْرَاةِ ولا فِي الإنْجِيلِ وَلَافي الزَبُورِ مثْلُهَا. فلمَّا دَنَا النَبِيُّ – صلى الله عليه وسلم – مِنَ الخْروجِ مِنَ المَسْجِدِ: قالَ لَهُ أبَيٌّ: يَا رَسُولَ الله [السُّورَةُ] (3) التي تُعَلِمُنِي؟. قالَ: كَيْفَ تَقْرأ أمَّ الكتابِ؟ قلتُ: (الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ) حَتِّى خَتَمْتُها، فَقَالَ – صلى الله عليه وسلم -: هيَ هَذه، وَهيَ السَّبع المَثَاني وَالْقرْآنُ الْعَظيمُ الَّذِي أوتيتُ”.
ويدل على ذلك أيضاً ما لا مدفع في حد فيه أن أهل المدينة بأسرهم/ نقلوا عن آبائهم التابعين عن الصحابة المرضيين استفتاح الصلاة بالحمد رب العالمين دون تسمية؛ نقل كافة عن كافة لا يجوز عليهم الخطأ فيما نقلوه ولا التواطؤ على الكذب فيما رووه واستعملوه.
ويدل على ذلك أيضاً من الخبر الصحيح ما روى أبو هريرة أن النبي – صلى الله عليه وسلم –
«الهداية الى بلوغ النهاية» (1/ 86):
قال: “يَقُولُ اللهُ تَعَالَى: قَسَمْتُ الصَّلاةَ بيْنِي وَبَينَ عَبْدِي شَطرَيْنِ ولعَبْدِي مَا سَأَل”.
فَإذا قالَ الْعَبْدُ (الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ) .. الحديث” فلو كانت (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ) آية من الحمد لابتدأ بها. وفي قوله: “قَسَمْتُ” وعَدُّه لآياتها ولم يذكرها دليل واضح على أن (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ) ليست منها.
ويدل على ذلك أيضاً من طريق النظر الذي لا مدفع لأحد فيه أن القرآن لا يثبت بخبر الآحاد، إنما يثبت بالإجماع، أو ربما يقطع على مغيبه من أخبار التواتر.
ولا إجماع نعلمه ولا تواتر نعقله في أن (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ) آية من الحمد، وإذا لم يصح/ إجماع ولا ثبت تواتر في أن (بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ) آية من الحمد لم ذلك، إذ فيما ذكرناه كفاية لمن أنصف.
[101] . الْمَسْأَلَةُ الثَّامِنَةُ: ذَكَرَ بَعْضُ أَصْحَابِنَا قَوْلَيْنِ لِلشَّافِعِيِّ فِي أَنَّ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ هَلْ هِيَ آيَةٌ مِنْ أَوَائِلِ سَائِرِ السُّوَرِ أَمْ لَا: أَمَّا الْمُحَقِّقُونَ مِنَ الْأَصْحَابِ فَقَدِ اتَّفَقُوا عَلَى أَنَّ بِسْمِ اللَّهِ قُرْآنٌ مِنْ سَائِرِ السُّوَرِ، وَجَعَلُوا الْقَوْلَيْنِ فِي أَنَّهَا هَلْ هِيَ آيَةٌ تَامَّةٌ وَحْدَهَا مِنْ أَوَّلِ كُلِّ سُورَةٍ أَوْ هِيَ وَمَا بَعْدَهَا آيَةٌ، وَقَالَ بَعْضُ الْحَنَفِيَّةِ إِنَّ الشَّافِعِيَّ خَالَفَ الْإِجْمَاعَ فِي هَذِهِ الْمَسْأَلَةِ لِأَنَّ أَحَدًا مِمَّنْ قَبْلَهُ لَمْ يَقُلْ إِنَّ بِسْمِ اللَّهِ آيَةٌ مِنْ أَوَائِلِ سَائِرِ السُّوَرِ، وَدَلِيلُنَا أَنَّ بِسْمِ اللَّهِ مَكْتُوبٌ فِي أَوَائِلِ السُّوَرِ بِخَطِّ الْقُرْآنِ فَوَجَبَ كَوْنُهُ قُرْآنًا، وَاحْتَجَّ الْمُخَالِفُ بِمَا رَوَى أَبُو هُرَيْرَةَ أَنَّ النَّبِيَّ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ قَالَ فِي سُورَةِ الْمُلْكِ: إِنَّهَا ثَلَاثُونَ آيَةً، وَفِي سُورَةِ الْكَوْثَرِ: إِنَّهَا ثَلَاثُ آيَاتٍ، ثُمَّ أَجْمَعُوا عَلَى أَنَّ هَذَا الْعَدَدَ حَاصِلٌ بِدُونِ التَّسْمِيَةِ، فَوَجَبَ أَنْ لَا تَكُونَ التَّسْمِيَةُ آيَةً مِنْ هَذِهِ السُّوَرِ، وَالْجَوَابُ أَنَّا إِذَا قُلْنَا بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ مَعَ مَا بَعْدَهُ آيَةٌ وَاحِدَةٌ فَهَذَا الْإِشْكَالُ زَائِلٌ، فَإِنْ قَالُوا: لَمَّا اعْتَرَفْتُمْ بِأَنَّهَا آيَةٌ تَامَّةٌ مِنْ أَوَّلِ الْفَاتِحَةِ فَكَيْفَ يُمْكِنُكُمْ أَنْ تَقُولُوا إِنَّهَا بَعْضُ آيَةٍ مِنْ سَائِرِ السُّوَرِ؟ قُلْنَا: هَذَا غَيْرُ بَعِيدٍ، أَلَا تَرَى أَنَّ قوله الحمد لله رب العالمين آية تامة، ثُمَّ صَارَ مَجْمُوعُ قَوْلِهِ: وَآخِرُ دَعْواهُمْ أَنِ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ [يُونُسَ: 10] آيَةً وَاحِدَةً: فَكَذَا هَاهُنَا وَأَيْضًا فَقَوْلُهُ سُورَةُ الْكَوْثَرِ ثَلَاثُ آيَاتٍ يَعْنِي مَا هُوَ خَاصِّيَّةُ هَذِهِ السُّورَةِ ثَلَاثُ آيَاتٍ، وَأَمَّا التَّسْمِيَةُ فَهِيَ كَالشَّيْءِ الْمُشْتَرَكِ فِيهِ بَيْنَ جَمِيعِ السُّورِ، فَسَقَطَ هَذَا السُّؤَالُ.
الجهر بالبسملة في الصلاة:
المسألة التاسعة [الجهر بالبسملة في الصلاة] : يُرْوَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ حَنْبَلٍ أَنَّهُ قَالَ: التَّسْمِيَةُ آيَةٌ مِنَ الْفَاتِحَةِ إِلَّا أَنَّهُ يُسَرُّ بِهَا فِي كُلِّ رَكْعَةٍ، وَأَمَّا الشَّافِعِيُّ فَإِنَّهُ قَالَ: إِنَّهَا آيَةٌ مِنْهَا وَيَجْهَرُ بِهَا، وَقَالَ أَبُو حَنِيفَةَ: لَيْسَتْ آيَةً مِنَ الْفَاتِحَةِ إِلَّا أَنَّهَا يُسَرُّ بِهَا فِي كُلِّ رَكْعَةٍ وَلَا يُجْهَرُ بِهَا أَيْضًا، فَنَقُولُ: الْجَهْرُ بِهَا سُنَّةٌ، وَيَدُلُّ عَلَيْهِ وُجُوهٌ وَحُجَجٌ.
الْحُجَّةُ الْأُولَى: قَدْ دَلَلْنَا عَلَى أَنَّ التَّسْمِيَةَ آيَةٌ مِنَ الْفَاتِحَةِ، وَإِذَا ثَبَتَ هَذَا فَنَقُولُ: الِاسْتِقْرَاءُ دَلَّ عَلَى أَنَّ السُّورَةَ الْوَاحِدَةَ إِمَّا أَنْ تَكُونَ بِتَمَامِهَا سِرِّيَّةً أَوْ جَهْرِيَّةً، فَأَمَّا أَنْ يَكُونَ بَعْضُهَا سِرِّيًّا/ وَبَعْضُهَا جَهْرِيًّا فَهَذَا مَفْقُودٌ فِي جَمِيعِ السُّوَرِ، وَإِذَا ثَبَتَ هَذَا كَانَ الْجَهْرُ بِالتَّسْمِيَةِ مَشْرُوعًا فِي الْقِرَاءَةِ الْجَهْرِيَّةِ.
الْحُجَّةُ الثَّانِيَةُ: أَنَّ قَوْلَهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ لَا شَكَّ أَنَّهُ ثَنَاءٌ عَلَى اللَّهِ وَذِكْرٌ لَهُ بِالتَّعْظِيمِ فَوَجَبَ أَنْ يَكُونَ الْإِعْلَانُ بِهِ مَشْرُوعًا لِقَوْلِهِ تَعَالَى: فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ آباءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً [الْبَقَرَةِ: 200] وَمَعْلُومٌ أَنَّ الْإِنْسَانَ إِذَا كَانَ مُفْتَخِرًا بِأَبِيهِ غَيْرَ مُسْتَنْكِفٍ مِنْهُ فَإِنَّهُ يُعْلِنُ بِذِكْرِهِ وَيُبَالِغُ فِي إِظْهَارِهِ أَمَّا إِذَا أَخْفَى ذِكْرَهُ أَوْ أَسَرَّهُ دَلَّ ذَلِكَ عَلَى كَوْنِهِ مُسْتَنْكِفًا مِنْهُ، فَإِذَا كَانَ الْمُفْتَخِرُ بِأَبِيهِ يُبَالِغُ فِي الْإِعْلَانِ وَالْإِظْهَارِ وَجَبَ أَنْ يَكُونَ إِعْلَانُ ذِكْرِ اللَّهِ أَوْلَى عَمَلًا بِقَوْلِهِ: فَاذْكُرُوا اللَّهَ كَذِكْرِكُمْ آباءَكُمْ أَوْ أَشَدَّ ذِكْراً.
الْحُجَّةُ الثَّالِثَةُ: هِيَ أَنَّ الْجَهْرَ بِذِكْرِ اللَّهِ يَدُلُّ عَلَى كَوْنِهِ مُفْتَخِرًا بِذَلِكَ الذِّكْرِ غَيْرَ مبالٍ بِإِنْكَارِ مَنْ يُنْكِرُهُ، وَلَا شَكَّ أَنَّ هَذَا مُسْتَحْسَنٌ فِي الْعَقْلِ، فَيَكُونُ فِي الشَّرْعِ كَذَلِكَ، لِقَوْلِهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ: «مَا رَآهُ الْمُسْلِمُونَ حَسَنًا فَهُوَ عِنْدَ اللَّهِ حَسَنٌ» وَمِمَّا يُقَوِّي هَذَا الْكَلَامَ أَيْضًا أَنَّ الْإِخْفَاءَ وَالسِّرَّ لَا يَلِيقُ إِلَّا بِمَا يَكُونُ فِيهِ عَيْبٌ وَنُقْصَانٌ فَيُخْفِيهِ الرَّجُلُ وَيُسِرُّهُ، لِئَلَّا يَنْكَشِفَ ذَلِكَ الْعَيْبُ. أَمَّا الَّذِي يُفِيدُ أَعْظَمَ أَنْوَاعِ الْفَخْرِ وَالْفَضِيلَةِ وَالْمَنْقَبَةِ فَكَيْفَ يليق بالعقل إخفائه؟ وَمَعْلُومٌ أَنَّهُ لَا مَنْقَبَةَ لِلْعَبْدِ أَعْلَى وَأَكْمَلُ من كونه ذاكراً الله بِالتَّعْظِيمِ، وَلِهَذَا قَالَ عَلَيْهِ السَّلَامُ: «طُوبَى لِمَنْ [ص۱۸۰] مَاتَ وَلِسَانُهُ رَطْبٌ مِنْ ذِكْرِ اللَّهِ» وَكَانَ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ يَقُولُ: يَا مَنْ ذِكْرُهُ شَرَفٌ لِلذَّاكِرِينَ. وَمِثْلُ هَذَا كَيْفَ يَلِيقُ بِالْعَاقِلِ أَنْ يَسْعَى فِي إِخْفَائِهِ؟ وَلِهَذَا السَّبَبِ نُقِلَ أَنَّ عَلِيًّا رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ كَانَ مَذْهَبُهُ الْجَهْرُ بِبِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ فِي جَمِيعِ الصَّلَوَاتِ،
وَأَقُولُ إِنَّ هَذِهِ الْحُجَّةَ قَوِيَّةٌ فِي نَفْسِي رَاسِخَةٌ فِي عَقْلِي لَا تَزُولُ الْبَتَّةَ بِسَبَبِ كَلِمَاتِ الْمُخَالِفِينَ.
الْحُجَّةُ الرَّابِعَةُ: مَا رَوَاهُ الشَّافِعِيُّ بِإِسْنَادِهِ، أَنَّ مُعَاوِيَةَ قَدِمَ الْمَدِينَةَ فَصَلَّى بِهِمْ، وَلَمْ يَقْرَأْ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ، وَلَمْ يُكَبِّرْ عِنْدَ الْخَفْضِ إِلَى الرُّكُوعِ وَالسُّجُودِ، فَلَمَّا سَلَّمَ نَادَاهُ الْمُهَاجِرُونَ وَالْأَنْصَارُ. يَا مُعَاوِيَةُ، سَرَقْتَ مِنَّا الصَّلَاةَ، أَيْنَ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ؟ وَأَيْنَ التَّكْبِيرُ عِنْدَ الرُّكُوعِ وَالسُّجُودِ؟ ثُمَّ إِنَّهُ أَعَادَ الصَّلَاةَ مَعَ التَّسْمِيَةِ وَالتَّكْبِيرِ، قَالَ الشَّافِعِيُّ: إِنَّ مُعَاوِيَةَ كَانَ سُلْطَانًا عَظِيمَ الْقُوَّةِ شَدِيدَ الشَّوْكَةِ فَلَوْلَا أَنَّ الْجَهْرَ بِالتَّسْمِيَةِ كَانَ كَالْأَمْرِ الْمُتَقَرِّرِ عِنْدَ كُلِّ الصَّحَابَةِ مِنَ الْمُهَاجِرِينَ وَالْأَنْصَارِ وَإِلَّا لَمَا قَدَرُوا عَلَى إِظْهَارِ الْإِنْكَارِ عَلَيْهِ بِسَبَبِ تَرْكِ التَّسْمِيَةِ.
الْحُجَّةُ الْخَامِسَةُ: رَوَى الْبَيْهَقِيُّ فِي «السُّنَنِ الْكَبِيرِ» عَنْ أَبِي هُرَيْرَةَ قَالَ: كَانَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ يَجْهَرُ فِي الصَّلَاةِ بِبِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ، ثُمَّ إِنَّ الشَّيْخَ الْبَيْهَقِيَّ رَوَى الْجَهْرَ عَنْ/ عُمَرَ بْنِ الْخَطَّابِ، وَابْنِ عَبَّاسٍ، وَابْنِ عُمَرَ، وَابْنِ الزُّبَيْرِ، وَأَمَّا أَنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ كَانَ يَجْهَرُ بِالتَّسْمِيَةِ فَقَدْ ثَبَتَ بِالتَّوَاتُرِ، وَمَنِ اقْتَدَى فِي دِينِهِ بِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ فَقَدِ اهْتَدَى، وَالدَّلِيلُ عَلَيْهِ قَوْلُهُ عَلَيْهِ السَّلَامُ: اللَّهُمَّ أَدِرِ الْحَقَّ مَعَ عَلِيٍّ حَيْثُ دَارَ.
الْحُجَّةُ السَّادِسَةُ: أَنَّ قَوْلَهُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ يَتَعَلَّقُ بِفِعْلٍ لَا بُدَّ مِنْ إِضْمَارِهِ، وَالتَّقْدِيرُ بِإِعَانَةِ اسْمِ اللَّهِ اشْرَعُوا فِي الطَّاعَاتِ، أَوْ مَا يَجْرِي مَجْرَى هَذَا الْمُضْمَرِ، وَلَا شَكَّ أَنَّ اسْتِمَاعَ هَذِهِ الْكَلِمَةِ يُنَبِّهُ الْعَقْلَ عَلَى أَنَّهُ لَا حَوْلَ عَنْ مَعْصِيَةِ اللَّهِ إِلَّا بِعِصْمَةِ اللَّهِ، وَلَا قُوَّةَ عَلَى طَاعَةِ اللَّهِ إِلَّا بِتَوْفِيقِ اللَّهِ، وَيُنَبِّهُ الْعَقْلَ عَلَى أَنَّهُ لَا يَتِمُّ شَيْءٌ مِنَ الْخَيْرَاتِ وَالْبَرَكَاتِ إِلَّا إِذَا وَقَعَ الِابْتِدَاءُ فِيهِ بِذِكْرِ اللَّهِ، وَمِنَ الْمَعْلُومِ أَنَّ الْمَقْصُودَ مِنْ جَمِيعِ الْعِبَادَاتِ وَالطَّاعَاتِ حُصُولُ هَذِهِ الْمَعَانِي فِي الْعُقُولِ، فَإِذَا كَانَ اسْتِمَاعُ هَذِهِ الْكَلِمَةِ يُفِيدُ هَذِهِ الْخَيْرَاتِ الرَّفِيعَةَ وَالْبَرَكَاتِ الْعَالِيَةَ دَخَلَ هَذَا الْقَائِلُ تَحْتَ قَوْلِهِ: كُنْتُمْ خَيْرَ أُمَّةٍ أُخْرِجَتْ لِلنَّاسِ تَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَتَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْكَرِ، [آل عمران: 110] لِأَنَّ هَذَا الْقَائِلَ بِسَبَبِ إِظْهَارِ هَذِهِ الْكَلِمَةِ أَمَرَ بِمَا هُوَ أَحْسَنُ أَنْوَاعِ الْأَمْرِ بِالْمَعْرُوفِ، وَهُوَ الرُّجُوعُ إِلَى اللَّهِ بِالْكُلِّيَّةِ وَالِاسْتِعَانَةِ بِاللَّهِ فِي كُلِّ الْخَيْرَاتِ، وَإِذَا كَانَ الْأَمْرُ كَذَلِكَ فَكَيْفَ يَلِيقُ بِالْعَاقِلِ أَنْ يَقُولَ إِنَّهُ بِدْعَةٌ.
واحتج المخالف بوجوه وحجج: الحجة الأولى: رَوَى الْبُخَارِيُّ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَنَسٍ أَنَّهُ قَالَ صَلَّيْتُ خَلْفَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، وَخَلْفَ أَبِي بَكْرٍ وَعُمَرَ وَعُثْمَانَ، وَكَانُوا يَسْتَفْتِحُونَ الْقِرَاءَةَ بِالْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ، وَرَوَى مُسْلِمٌ هَذَا الْخَبَرَ فِي «صَحِيحِهِ» ، وَفِيهِ أَنَّهُمْ لَا يَذْكُرُونَ «بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ» وَفِي رِوَايَةٍ أُخْرَى «وَلَمْ أَسْمَعْ أَحَدًا مِنْهُمْ قَالَ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ» وَفِي رِوَايَةٍ رَابِعَةٍ «فَلَمْ يَجْهَرْ أَحَدٌ مِنْهُمْ بِبِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ» .
الْحُجَّةُ الثَّانِيَةُ: مَا رَوَى عَبْدُ اللَّهِ بْنُ الْمُغَفَّلِ أَنَّهُ قَالَ: سَمِعَنِي أَبِي وَأَنَا أَقُولُ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ فَقَالَ: يَا بُنَيَّ إِيَّاكَ وَالْحَدَثَ فِي الْإِسْلَامِ، فَقَدْ صَلَّيْتُ خَلْفَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، وَخَلْفَ أَبِي بَكْرٍ، وَخَلْفَ عُمَرَ، وَعُثْمَانَ، فَابْتَدَءُوا القراءة بالحمد لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ، فَإِذَا صَلَّيْتَ فَقُلِ: الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ،
وَأَقُولُ: إِنَّ أَنَسًا وَابْنَ الْمُغَفَّلِ خَصَّصَا عَدَمَ ذِكْرِ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ بِالْخُلَفَاءِ الثَّلَاثَةِ، وَلَمْ يَذْكُرَا عَلِيًّا، وَذَلِكَ يَدُلُّ عَلَى إِطْبَاقِ الْكُلِّ عَلَى أَنَّ عَلِيًّا كَانَ يَجْهَرُ بِبِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ [ص۱۸۱] الْحُجَّةُ الثَّالِثَةُ: قَوْلُهُ تَعَالَى: ادْعُوا رَبَّكُمْ تَضَرُّعاً وَخُفْيَةً، [الْأَعْرَافِ: 55] وَاذْكُرْ رَبَّكَ فِي نَفْسِكَ تَضَرُّعاً وَخِيفَةً [الْأَعْرَافِ: 205] وبسم اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ ذِكْرُ اللَّهِ، فَوَجَبَ إِخْفَاؤُهُ، وَهَذِهِ الْحُجَّةُ اسْتَنْبَطَهَا الْفُقَهَاءُ/ وَاعْتِمَادُهُمْ عَلَى الْكَلَامَيْنِ الْأَوَّلَيْنِ.
وَالْجَوَابُ عَنْ خَبَرِ أَنَسٍ مِنْ وُجُوهٍ: الأول: قال الشيخ أبو حامد الإسفرايني: رُوِيَ عَنْ أَنَسٍ فِي هَذَا الْبَابِ سِتُّ رِوَايَاتٍ، أَمَّا الْحَنَفِيَّةُ فَقَدْ رَوَوْا عَنْهُ ثَلَاثَ رِوَايَاتٍ:
إِحْدَاهَا: قَوْلُهُ صَلَّيْتُ خَلْفَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ، وَخَلْفَ أَبِي بَكْرٍ وَعُمَرَ وَعُثْمَانَ، فَكَانُوا يَسْتَفْتِحُونَ الصَّلَاةَ بِالْحَمْدِ لِلَّهِ رَبِّ الْعَالَمِينَ.
وَثَانِيَتُهَا: قَوْلُهُ: إِنَّهُمْ مَا كَانُوا يَذْكُرُونَ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ.
وَثَالِثَتُهَا: قَوْلُهُ: لَمْ أَسْمَعْ أَحَدًا مِنْهُمْ قَالَ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ،
فَهَذِهِ الرِّوَايَاتُ الثَّلَاثُ تُقَوِّي قَوْلَ الْحَنَفِيَّةِ، وَثَلَاثٌ أُخْرَى تُنَاقِضُ قَوْلَهُمْ: إِحْدَاهَا: مَا ذَكَرْنَا أَنَّ أَنَسًا رَوَى أَنَّ مُعَاوِيَةَ لَمَّا تَرَكَ بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ فِي الصَّلَاةِ أَنْكَرَ عَلَيْهِ الْمُهَاجِرُونَ وَالْأَنْصَارُ، وَقَدْ بَيَّنَّا أَنَّ هَذَا يَدُلُّ عَلَى أَنَّ الْجَهْرَ بِهَذِهِ الْكَلِمَاتِ كَالْأَمْرِ الْمُتَوَاتِرِ فِيمَا بَيْنَهُمْ.
وَثَانِيَتُهَا: رَوَى أَبُو قِلَابَةَ عَنْ أَنَسٍ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ وَأَبَا بَكْرٍ وَعُمَرَ كَانُوا يَجْهَرُونَ بِبِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ.
وَثَالِثَتُهَا: أَنَّهُ سُئِلَ عَنِ الْجَهْرِ بِبِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِيمِ وَالْإِسْرَارِ بِهِ فَقَالَ: لَا أَدْرِي هَذِهِ الْمَسْأَلَةَ فَثَبَتَ أَنَّ الرِّوَايَةَ عَنْ أَنَسٍ فِي هَذِهِ الْمَسْأَلَةِ قَدْ عَظُمَ فِيهَا الْخَبْطُ وَالِاضْطِرَابُ، فَبَقِيَتْ مُتَعَارِضَةً فَوَجَبَ الرُّجُوعُ إِلَى سَائِرِ الدَّلَائِلِ، وَأَيْضًا فَفِيهَا تُهْمَةٌ أُخْرَى، وَهِيَ أَنْ عَلِيًّا عَلَيْهِ السَّلَامُ كَانَ يُبَالِغُ فِي الْجَهْرِ بِالتَّسْمِيَةِ، فَلَمَّا وَصَلَتِ الدَّوْلَةُ إِلَى بَنِي أُمَيَّةَ بَالَغُوا فِي الْمَنْعِ مِنَ الْجَهْرِ، سَعْيًا فِي إِبْطَالِ آثَارِ عَلِيٍّ عَلَيْهِ السَّلَامُ، فَلَعَلَّ أَنَسًا خَافَ مِنْهُمْ فَلِهَذَا السَّبَبِ اضْطَرَبَتْ أَقْوَالُهُ فِيهِ، وَنَحْنُ وَإِنْ شَكَكْنَا فِي شَيْءٍ فَإِنَّا لَا نَشُكُّ أَنَّهُ مَهْمَا وَقَعَ التَّعَارُضُ بَيْنَ قَوْلِ أَنَسٍ وَابْنِ الْمُغَفَّلِ وَبَيْنَ قَوْلِ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ عَلَيْهِ السَّلَامُ الَّذِي بَقِيَ عَلَيْهِ طُولَ عُمْرِهِ فَإِنَّ الْأَخْذَ بِقَوْلِ عَلِيٍّ أَوْلَى، فَهَذَا جَوَابٌ قَاطِعٌ فِي الْمَسْأَلَةِ»
[102] . و قوله حتى يطهرن بالتخفيف معناه حتى ينقطع الدم عنهن و بالتشديد معناه حتى يغتسلن و قال مجاهد و طاوس معنى يطهرن بتشديد يتوضأن و هو مذهبنا و أصله يتطهرن فأدغم التاء في الطاء. و عندنا يجوز وطء المرأة إذا انقطع دمها و طهرت و إن لم تغتسل إذا غسلت فرجها و فيه خلاف. فمن قال لا يجوز وطؤها إلا بعد الطهر من الدم و الاغتسال تعلق بالقراءة بالتشديد و إنها تفيد الاغتسال. و من جوز وطأها بعد الطهر من الدم قبل الاغتسال تعلق بالقراءة بالتخفيف و هو الصحيح لأنه يمكن في قراءة التشديد أن يحمل على أن المراد به يتوضأن على ما حكيناه عن طاوس و غيره و من عمل بالقراءة بالتشديد يحتاج أن يحذف القراءة بالتخفيف أو يقدر محذوفا بأن يقول تقديره حتى يطهرن و يتطهرن. و على مذهبنا لا يحتاج إلى ذلك لأنا نعمل بالقراءتين فإنا نقول يجوز وطء الرجل زوجته إذا طهرت من دم الحيض و إن لم تغتسل متى مست به الحاجة و المستحب أن لا يقربها إلا بعد التطهير و الاغتسال. و القراءتان إذا صحتا كانتا كآيتين يجب العمل بموجبهما إذا لم يكن نسخ.
[103] . احتجّ المانعون بقوله تعالى: حَتّى يَطَّهَّرْنَ بالتّشديد، أي: يغتسلن، و لأنّها ممنوعة من الصّلاة بحدث الحيض فلم يبح وطؤها كما لو انقطع لأقلّ الحيض.و بما رواه الشّيخ، عن أبي بصير، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام، قال: سألته عن امرأة كانت طامثا فرأت الطّهر، أ يقع عليها زوجها قبل أن تغتسل؟ قال: «لا، حتّى تغتسل» و عن امرأة حاضت في السّفر، ثمَّ طهرت فلم تجد ماء يوما و اثنين، أ يحلّ لزوجها أن يجامعها قبل أن تغتسل؟ قال: «لا يصلح حتّى تغتسل».و روى، عن سعيد بن يسار، عن أبي عبد اللّه عليه السّلام، قال: قلت له: المرأة تحرم عليها الصّلاة، ثمَّ تطهر فتتوضّأ من غير أن تغتسل، أ فلزوجها أن يأتيها قبل أن تغتسل؟ قال: «لا، حتّى تغتسل».و الجواب عن الأوّل: أنّا قدّمنا انّ التّخفيف قراءة، فصارت القراءتان كآيتين، فيجب العمل بهما، فتحمل عند الاغتسال و عند الانقطاع، أو نقول: يحمل قراءة التّشديد على الاستحباب، و الأولى على الجواز، صونا للقراءتين عن التّنافي.
[104] . و قوله تعالى من النعم في هذه القراءة صفة للنكرة التي هي جزاء و فيه ذكر له و لا ينبغي إضافة جزاء إلى مثل لأن عليه جزاء المقتول لا جزاء مثله و لا جزاء عليه لمثل المقتول الذي لم يقتله و لا يجوز على هذه القراءة أن يكون قوله من النعم متعلقا بالمصدر كما جاز أن يكون الجار متعلقا به في قوله جزاء سيئة بمثلها لأنك قد وصفت الموصول و إذا وصفته لم يجز أن تعلق به بعد الوصف شيئا كما أنك إذا عطفت عليه أو أكدته لم يجز أن تعلق به شيئا بعد العطف عليه و التأكيد له و المماثلة في القيافة أو الخلقة على اختلاف الفقهاء في ذلك. و أما من قرأ فجزاءُ مثلِ ما قتل فأضاف الجزاء إلى المثل فقوله من النعم يكون صفة للجزاء كما كان في قول من نون و لم يضف صفة له و يجوز فيه وجه آخر مما يجوز في قول من نون فيمتنع تعلقه به لأن من أضاف الجزاء إلى مثل فهو كقولهم أنا أكرم مثلك أي أنا أكرمك فالمراد فجزاء ما قتل و لو قدرت الجزاء تقدير المصدر المضاف إلى المفعول به فالواجب عليه في الحقيقة جزاء المقتول لا جزاء مثل المقتول لأن معناه مجازا مثل ما قتل. و نحن نعمل بظاهر القراءتين فإن المحرم إذا قتل الصيد الذي له مثل فهو مخير بين أن يخرج مثله من النعم و هو أن يقوم مثله دراهم و يشتري به طعاما و يتصدق به أو يصوم عن كل مد يوما و لا يجوز إخراج القيمة جملة و إن كان الصيد لا مثل له كان مخيرا بين أن يقوم الصيد و يشتري به طعاما و يتصدق به و بين أن يصوم عن كل مد يوما. و القراءتان إذا كانتا مجمعا على صحتهما كانتا كالآيتين يجب العمل بهما و قد تخلصنا أن يتعسف في النحو و الإعراب.
[105] . باب في أقسام الأيمان و أحكامها
لما بين سبحانه أنه لا يؤاخذ على لغو اليمين بين بعده بقوله و لكن يؤاخذكم بما عقدتم الأيمان أنه يؤاخذ بما عقد عليه قلبه و نوى. و قرئ عاقدتم و عقدتم بلا ألف مع تخفيف القاف و تشديدها. و منع الطبري من القراءة بالتشديد قال….
قريبا من عاهد عداه بعلى كما يعدى بها عاهد قال تعالى و من أوفى بما عاهد عليه الله و التقدير يؤاخذكم بالذي عاقدتم عليه ثم حذف الراجع فقال عاقدتم الأيمان. و يجوز أن تكون ما مصدرية فيمن قرأ عقدتم بالتخفيف و التشديد فلا يقتضي راجعا كما لا يقتضيه في قوله تعالى بما كانوا يكذبون و القراءات الثلاث يجب العمل بها على الوجوه الثلاثة لأن القراءتين فصاعدا إذا صحت فالعمل بها واجب لأنها بمنزلة الآيتين و الآيات على ما ذكرنا في قوله تعالى يطهرن و يطهرن.
[106] . و تعليم القرآن يجوز أن يكون صداقا فالكلام في التفريع عليه: و جملته أنه إذا أصدقها تعليم قرآن فلا يجوز حتى يكون القرآن معلوما: إن أصدقها تعليم سورة عين عليها، و إن كان تعليم آيات عينها، لأن ذلك يختلف، و هل يجب تعيين القراءة و هي الحرف الذي يعلمها إياه على وجهين، أحدهما لا يجب، و هو الأقوى، لأن النبي صلى الله عليه و آله لم يعين على الرجل و الوجه الآخر لا بد من تعيين الحروف لأن بعضها أصعب من بعض.فمن قال إنه شرط فان ذكره، و إلا كان فاسدا و لها مهر مثلها، و من قال ليس بشرط لقنها أي حرف شاء «إن شاء بالجائز و هو الصحيح عندنا، لأن التعيين يحتاج إلى دليل فإذا ثبت أنه يصح كان لها المطالبة بأي موضع شاءت، فإن أصدقها تعليم سورة بعينها و هو لا يحفظها، بأن قال على أن أحصل ذلك لك، صح لأنه أوجبها على نفسه في ذمته.
[107] . و إذا أصدق الرجل المرأة شيئا من تعليم القرآن فيجب ان يكون ذلك معينا، و إذ أصدقها تعليم سورة عين عليها و كذلك: ان كان تعليم آيات منها، لان ذلك يختلف، فاما التعليم بالحرف الفلاني أو قراءة فلان فغير معتبر به عندنا.فإن أصدقها تعليم سورة بعينها و هو لا يحفظها فان قال على ان أحصل لك ذلك كان صحيحا، لأنه أوجبه على نفسه في ذمته، و ان قال على ان القنك انا إياها صح ذلك لأنه وجب في ذمته، فليس يلزمه، ان يكون مالكا و ذكر انه لا يصح و هو الأحوط.
[108] . «و لو أصدقها تعليم سورة لم يجب تعيين الحرف، و لقنها الجائز على رأي، و لا يلزمه غيرها لو طلبت.» المراد بالحروف هنا القراءة كقراءة حمزة و غيره من السبعة أو العشرة على أقرب القولين، و الرأي الذي ذكره المصنف للشيخ في المبسوط و النهاية ، و غيره من الأصحاب.و وجهه ان النبي صلّى اللّه عليه و آله لم يعيّن على من عقد له على تعليم شيء من القرآن، و لو كان شرطا امتنع الإخلال به، فعلى هذا إذا أطلق العقد على تعليم سورة صح و بريء بتعليمها الجائز من القراءات دون ما كان شاذا، و في قول نقله جمع من الأصحاب- و لا نعرف القائل به- انه يشترط تعيين قراءة من القراءات الجائزة، لأنها متفاوتة في السهولة و الصعوبة، فلو لم يعين لزم الغرر، و ضعفه ظاهر، و المذهب الأول.و على هذا فلو طلبت غير الجائز على إطلاقه الصادق على مطلق القراءات.
[109] . قوله: «و هل يجب تعيين الحرف؟. إلخ». المراد بالحرف القراءة المخصوصة، كقراءة عاصم و غيره. و وجه وجوب التعيين اختلاف القراءات في السهولة و الصعوبة على اللسان و الذهن.و الأقوى ما اختاره المصنف من عدم وجوب التعيين، و يجتزئ بتلقينها الجائز منها، سواء كان إحدى القراءات المتواترة أم الملفّق منها، لأن ذلك كلّه جائز أنزله اللّه تعالى، و التفاوت بينها مغتفر. و النبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم لمّا زوّج المرأة من سهل الساعدي على ما يحسن من القرآن لم يعيّن له الحرف، مع أن التعدّد كان موجودا من يومئذ. و اختلاف القراءات على ألسنة العرب أصعب منه على ألسنة المولّدين.و وجه تسمية القراءة بالحرف ما روي من أن النبي صلّى اللّه عليه و آله و سلّم قال: «نزل القرآن على سبعة أحرف» و فسّرها بعضهم بالقراءات .و ليس بجيّد، لأن القراءات المتواترة لا تنحصر في السبعة، بل و لا في العشرة، كما حقّق في محلّه. و إنما اقتصروا على السبعة تبعا لابن مجاهد حيث اقتصر عليها تبرّكا بالحديث. و في أخبارنا أن السبعة أحرف ليست هي القراءات، بل أنواع التركيب من الأمر و النهي و القصص و غيرها.
[110] . – عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ جُنْدَبٍ عَنْ سُفْيَانَ بْنِ السِّمْطِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع- عَنْ تَنْزِيلِ الْقُرْآنِ قَالَ اقْرَءُوا كَمَا عُلِّمْتُمْ. (الكافي (ط – الإسلامية)، ج2، ص631)
– مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْحُسَيْنِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي هَاشِمٍ عَنْ سَالِمِ بْنِ سَلَمَةَ قَالَ: قَرَأَ رَجُلٌ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع وَ أَنَا أَسْتَمِعُ حُرُوفاً مِنَ الْقُرْآنِ لَيْسَ عَلَى مَا يَقْرَأُهَا النَّاسُ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع كُفَّ عَنْ هَذِهِ الْقِرَاءَةِ اقْرَأْ كَمَا يَقْرَأُ النَّاسُ حَتَّى يَقُومَ الْقَائِمُ ع فَإِذَا قَامَ الْقَائِمُ ع قَرَأَ كِتَابَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَى حَدِّهِ وَ أَخْرَجَ الْمُصْحَفَ الَّذِي كَتَبَهُ عَلِيٌّ ع وَ قَالَ أَخْرَجَهُ عَلِيٌّ ع إِلَى النَّاسِ حِينَ فَرَغَ مِنْهُ وَ كَتَبَهُ فَقَالَ لَهُمْ هَذَا كِتَابُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ كَمَا أَنْزَلَهُ اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ ص وَ قَدْ جَمَعْتُهُ مِنَ اللَّوْحَيْنِ فَقَالُوا هُوَ ذَا عِنْدَنَا مُصْحَفٌ جَامِعٌ فِيهِ الْقُرْآنُ لَا حَاجَةَ لَنَا فِيهِ فَقَالَ أَمَا وَ اللَّهِ مَا تَرَوْنَهُ بَعْدَ يَوْمِكُمْ هَذَا أَبَداً إِنَّمَا كَانَ عَلَيَّ أَنْ أُخْبِرَكُمْ حِينَ جَمَعْتُهُ لِتَقْرَءُوهُ. (الكافي (ط – الإسلامية)، ج2، ص633)
[111] . لازم به ذکر است در قراء سبعه و عشره فقط قرائت اول آمده؛ اما در قراءات اربعه عشر (حسن بصری و ابن محیصن و اعمش) و برخی دیگر از قراءات غیرمشهور (ابن عباس و ابن هرمز و سعید بن جبیر و عمرو بن عبید و کلبی و فضل رقاشی و ابن ابیاسحاق) و نیز در روایتی غیرمشهور (لؤلؤی) از قرائت ابوعمرو (قرائت اهل بصره) این دومی – که در احادیث ما نیز بدان اشاره شده- آمده است؛ ر.ک: معجم القراءات، للدكتور عبداللطيف، ج۱، ص۱۷۶
[112] . القراءة المشهورة «غُلْفٌ» بسكون اللام و روي في الشواذ عن أبي عمرو غلف بضم اللام.
الحجة: من قرأ بالتسكين فهو جمع الأغلف مثل أحمر و حمر و يقال للسيف إذا كان في غلاف أغلف و قوس غلفاء و جمعها غلف و لا يجوز تثقيله إلا في ضرورة الشعر نحو قول طرفة: «أيها الفتيان في مجلسنا / جردوا منها ورادا و شقر» فحركت لضرورة الشعر فمن قرأ غلف مثقلا فهو جمع غلاف نحو مثال و مثل و حمار و حمر فيكون معناه أن قلوبنا أوعية للعلم فما بالها لا تفهم و يجوز أن يكون التسكين عن التثقيل مثل رسل و رسل.
[113] . قال الإمام ع قال الله عز و جل: و قالوا يعني هؤلاء اليهود الذين أراهم رسول الله ص المعجزات المذكورات- عند قوله: فهي كالحجارة الآية- «قلوبنا غلف أوعية للخير، و العلوم قد أحاطت بها و اشتملت عليها، ثم هي مع ذلك لا تعرف لك يا محمد فضلا- مذكورا في شيء من كتب الله، و لا على لسان أحد من أنبياء الله. فقال الله تعالى ردا عليهم: بل ليس كما يقولون أوعية العلوم و لكن قد لعنهم الله أبعدهم من الخير فقليلا ما يؤمنون قليل إيمانهم، يؤمنون ببعض ما أنزل الله تعالى و يكفرون ببعض، فإذا كذبوا محمدا ص في سائر ما يقول، فقد صار ما كذبوا به أكثر، و ما صدقوا به أقل.
و إذا قرئ غلف فإنهم قالوا: قلوبنا [غلف] في غطاء، فلا نفهم كلامك و حديثك. نحو ما قال الله تعالى: و قالوا قلوبنا في أكنة مما تدعونا إليه- و في آذاننا وقر و من بيننا و بينك حجاب و كلا القراءتين حق، و قد قالوا بهذا و بهذا جميعا
[114] . يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا ضَرَبْتُمْ فِي سَبِيلِ اللَّهِ فَتَبَيَّنُوا وَ لا تَقُولُوا لِمَنْ أَلْقى إِلَيْكُمُ السَّلامَ لَسْتَ مُؤْمِناً تَبْتَغُونَ عَرَضَ الْحَياةِ الدُّنْيا فَعِنْدَ اللَّهِ مَغانِمُ كَثِيرَةٌ كَذلِكَ كُنْتُمْ مِنْ قَبْلُ فَمَنَّ اللَّهُ عَلَيْكُمْ فَتَبَيَّنُوا إِنَّ اللَّهَ كانَ بِما تَعْمَلُونَ خَبيراً
[115] . يا أَيُّهَا الَّذينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى ما فَعَلْتُمْ نادِمين
[116] . قرأ أهل الكوفة غير عاصم فتثبتوا هنا في الموضعين بالثاء و التاء و في الحجرات و قرأ الباقون «فَتَبَيَّنُوا» بالتاء و النون في الجميع … . الحجة: قال أبو علي من قرأ فتثبتوا فحجته أن التثبت خلاف الإقدام و المراد به التأني و هو أشد اختصاصا بهذا الموضع و يبين ذلك قوله «وَ أَشَدَّ تَثْبِيتاً» أي أشد وقفا لهم عما وعظوا بأن لا يقدموا عليه و من قرأ «فَتَبَيَّنُوا» فحجته أن التبين قد يكون أشد من التثبت و قد جاء التبين من الله و العجلة من الشيطان فمقابلة التبين بالعجلة دلالة على تقارب التثبت و التبين قال الشاعر في موضع التوقف و الزجر: «أ زيد مناة توعد يا ابن تيم / تبين أين تاه بك الوعيد»
[117] . اینکه نوشتم «ظاهرا» بدین جهت است که اینها را از طریق نرمافزارهای جامع الاحادیث و جامع التفاسیر نور جستجو کردم و متاسفانه این نرمافزارها (چهبسا به تبع ناشران) همه آیات را کاملا یکسان و بر اساس نسخه حفص از عاصم قرار میدهد؛ در حالی که اگرچه در بسیاری از نقلها معلوم نیست که واقعا کدام قراست بوده اما در روایتی که در تفسیر قمی آمده با توجه به عبارت روایت احتمال اینکه «فتثبتوا» بوده باشد بسیار زیاد است؛ به دو عبارت « فَكَيْفَ تَأْمُرُنِي أَثْبُتُ فِيه» و «بِتَثَبُّتِ عَلِيٍّ ع» دقت کنید:
و قوله: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا- إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا- أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ- فَتُصْبِحُوا عَلى ما فَعَلْتُمْ نادِمِينَ فإنها نزلت في مارية القبطية أم إبراهيم ع
وَ كَانَ سَبَبُ ذَلِكَ أَنَّ عَائِشَةَ قَالَتْ لِرَسُولِ اللَّهِ ص إِنَّ إِبْرَاهِيمَ لَيْسَ هُوَ مِنْكَ وَ إِنَّمَا هُوَ مِنْ جَرِيحٍ الْقِبْطِيِّ فَإِنَّهُ يَدْخُلُ إِلَيْهَا فِي كُلِّ يَوْمٍ، فَغَضِبَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ قَالَ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع: خُذِ السَّيْفَ وَ أْتِنِي بِرَأْسِ جَرِيحٍ فَأَخَذَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع السَّيْفَ ثُمَّ قَالَ: بِأَبِي أَنْتَ وَ أُمِّي يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّكَ إِذَا بَعَثْتَنِي فِي أَمْرٍ أَكُونُ فِيهِ كَالسَّفُّودِ الْمُحْمَاةِ فِي الْوَبَرِ- فَكَيْفَ تَأْمُرُنِي أَثْبُتُ فِيهِ أَوْ أَمْضِي عَلَى ذَلِكَ فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صبَلْ تَثَبَّتْ، فَجَاءَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع إِلَى مَشْرَبَةِ أُمِّ إِبْرَاهِيمَ فَتَسَلَّقَ عَلَيْهَا- فَلَمَّا نَظَرَ إِلَيْهِ جَرِيحٌ هَرَبَ مِنْهُ وَ صَعِدَ النَّخْلَةَ- فَدَنَا مِنْهُ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ قَالَ لَهُ انْزِلْ، فَقَالَ لَهُ يَا عَلِيُّ! اتَّقِ اللَّهَ مَا هَاهُنَا أُنَاسٌ، إِنِّي مَجْبُوبٌ ثُمَّ كَشَفَ عَنْ عَوْرَتِهِ، فَإِذَا هُوَ مَجْبُوبٌ، فَأَتَى بِهِ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ لَهُ رَسُولُ اللَّهِ صمَا شَأْنُكَ يَا جَرِيحُ! فَقَالَ: يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنَّ الْقِبْطَ يَجُبُّونَ حَشَمَهُمْ وَ مَنْ يَدْخُلُ إِلَى أَهْلِيهِمْ- وَ الْقِبْطِيُّونَ لَا يَأْنَسُونَ إِلَّا بِالْقِبْطِيِّينَ فَبَعَثَنِي أَبُوهَا لِأَدْخُلَ إِلَيْهَا وَ أَخْدُمَهَا وَ أُونِسَهَا- فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ «يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ» الْآيَةَ
وَ فِي رِوَايَةِ عَبْدِ اللَّهِ [عُبَيْدِ اللَّهِ] بْنِ مُوسَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ رُشَيْدٍ [رَاشِدٍ] عَنْ مَرْوَانَ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ بُكَيْرٍ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع: جُعِلْتُ فِدَاكَ- كَانَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَمَرَ بِقَتْلِ الْقِبْطِيِّ- وَ قَدْ عَلِمَ أَنَّهَا قَدْ كَذَبَتْ عَلَيْهِ، أَوْ لَمْ يَعْلَمْ وَ إِنَّمَا دَفَعَ اللَّهُ عَنِ الْقِبْطِيِّ الْقَتْلَ بِتَثَبُّتِ عَلِيٍّ ع فَقَالَ بَلَى قَدْ كَانَ- وَ اللَّهِ أَعْلَمَ وَ لَوْ كَانَتْ عَزِيمَةً مِنْ رَسُولِ اللَّهِ ص الْقَتْلُ- مَا رَجَعَ عَلِيٌّ ع حَتَّى يَقْتُلَهُ، وَ لَكِنْ إِنَّمَا فَعَلَ رَسُولُ اللَّهِ ص لِتَرْجِعَ عَنْ ذَنْبِهَا، فَمَا رَجَعَتْ وَ لَا اشْتَدَّ عَلَيْهَا قَتْلُ رَجُلٍ مُسْلِمٍ بِكَذِبِهَا. (تفسير القمي، ج2، ص318-319)
[118] . و قد ذكرنا في سورة النساء اختلافهم في قوله فتبينوا و الوجه في القراءتين و المروي عن الباقر (ع) فتثبتوا بالثاء و التاء… «فَتَبَيَّنُوا» صدقه من كذبه و لا تبادروا إلى العمل بخبره و من قال فتثبتوا فمعناه توقفوا فيه و تأنوا حتى يثبت عندكم حقيقته.
[119] . أَحْمَدُ بْنُ إِدْرِيسَ وَ مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ الْكُوفِيِّ عَنْ عُبَيْسِ بْنِ هِشَامٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ سُلَيْمَانَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الْإِمَامِ فَوَّضَ اللَّهُ إِلَيْهِ كَمَا فَوَّضَ إِلَى سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ فَقَالَ نَعَمْ وَ ذَلِكَ أَنَّ رَجُلًا سَأَلَهُ عَنْ مَسْأَلَةٍ فَأَجَابَهُ فِيهَا وَ سَأَلَهُ آخَرُ عَنْ تِلْكَ الْمَسْأَلَةِ فَأَجَابَهُ بِغَيْرِ جَوَابِ الْأَوَّلِ ثُمَّ سَأَلَهُ آخَرُ فَأَجَابَهُ بِغَيْرِ جَوَابِ الْأَوَّلَيْنِ ثُمَّ قَالَ «هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَعْطِ بِغَيْرِ حِسابٍ» وَ هَكَذَا هِيَ فِي قِرَاءَةِ عَلِيٍّ ع قَالَ قُلْتُ أَصْلَحَكَ اللَّهُ فَحِينَ أَجَابَهُمْ بِهَذَا الْجَوَابِ يَعْرِفُهُمُ الْإِمَامُ قَالَ سُبْحَانَ اللَّهِ أَ مَا تَسْمَعُ اللَّهَ يَقُولُ «إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْمُتَوَسِّمِينَ» وَ هُمُ الْأَئِمَّةُ «وَ إِنَّها لَبِسَبِيلٍ مُقِيمٍ» لَا يَخْرُجُ مِنْهَا أَبَداً ثُمَّ قَالَ لِي نَعَمْ إِنَّ الْإِمَامَ إِذَا أَبْصَرَ إِلَى الرَّجُلِ عَرَفَهُ وَ عَرَفَ لَوْنَهُ وَ إِنْ سَمِعَ كَلَامَهُ مِنْ خَلْفِ حَائِطٍ عَرَفَهُ وَ عَرَفَ مَا هُوَ إِنَّ اللَّهَ يَقُولُ «وَ مِنْ آياتِهِ خَلْقُ السَّماواتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلافُ أَلْسِنَتِكُمْ وَ أَلْوانِكُمْ إِنَّ فِي ذلِكَ لَآياتٍ لِلْعالِمِينَ» وَ هُمُ الْعُلَمَاءُ فَلَيْسَ يَسْمَعُ شَيْئاً مِنَ الْأَمْرِ يَنْطِقُ بِهِ إِلَّا عَرَفَهُ نَاجٍ أَوْ هَالِكٌ فَلِذَلِكَ يُجِيبُهُمْ بِالَّذِي يُجِيبُهُمْ.
[120] . ۲- عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ يَحْيَى بْنِ أَبِي عِمْرَانَ عَنْ يُونُسَ عَنْ بَكَّارِ بْنِ بَكْرٍ عَنْ مُوسَى بْنِ أَشْيَمَ قَالَ: كُنْتُ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فَسَأَلَهُ رَجُلٌ عَنْ آيَةٍ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ فَأَخْبَرَهُ بِهَا ثُمَّ دَخَلَ عَلَيْهِ دَاخِلٌ فَسَأَلَهُ عَنْ تِلْكَ الْآيَةِ فَأَخْبَرَهُ بِخِلَافِ مَا أَخْبَرَ بِهِ الْأَوَّلَ فَدَخَلَنِي مِنْ ذَلِكَ مَا شَاءَ اللَّهُ حَتَّى كَأَنَّ قَلْبِي يُشْرَحُ بِالسَّكَاكِينِ فَقُلْتُ فِي نَفْسِي تَرَكْتُ أَبَا قَتَادَةَ بِالشَّامِ لَا يُخْطِئُ فِي الْوَاوِ وَ شِبْهِهِ وَ جِئْتُ إِلَى هَذَا يُخْطِئُ هَذَا الْخَطَأَ كُلَّهُ فَبَيْنَا أَنَا كَذَلِكَ إِذْ دَخَلَ عَلَيْهِ آخَرُ فَسَأَلَهُ عَنْ تِلْكَ الْآيَةِ فَأَخْبَرَهُ بِخِلَافِ مَا أَخْبَرَنِي وَ أَخْبَرَ صَاحِبَيَّ فَسَكَنَتْ نَفْسِي فَعَلِمْتُ أَنَّ ذَلِكَ مِنْهُ تَقِيَّةٌ قَالَ ثُمَّ الْتَفَتَ إِلَيَّ فَقَالَ لِي يَا ابْنَ أَشْيَمَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَوَّضَ إِلَى سُلَيْمَانَ بْنِ دَاوُدَ فَقَالَ هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ وَ فَوَّضَ إِلَى نَبِيِّهِ ص فَقَالَ- ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا فَمَا فَوَّضَ إِلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَدْ فَوَّضَهُ إِلَيْنَا.
6- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ إِسْحَاقَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِنَّ اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى أَدَّبَ نَبِيَّهُ ص فَلَمَّا انْتَهَى بِهِ إِلَى مَا أَرَادَ قَالَ لَهُ إِنَّكَ لَعَلى خُلُقٍ عَظِيمٍ فَفَوَّضَ إِلَيْهِ دِينَهُ فَقَالَ وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ فَرَضَ الْفَرَائِضَ وَ لَمْ يَقْسِمْ لِلْجَدِّ شَيْئاً وَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص أَطْعَمَهُ السُّدُسَ فَأَجَازَ اللَّهُ جَلَّ ذِكْرُهُ لَهُ ذَلِكَ وَ ذَلِكَ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ .
10- عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ صَنْدَلٍ الْخَيَّاطِ عَنْ زَيْدٍ الشَّحَّامِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع فِي قَوْلِهِ تَعَالَى- هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِسابٍ قَالَ أَعْطَى سُلَيْمَانَ مُلْكاً عَظِيماً ثُمَّ جَرَتْ هَذِهِ الْآيَةُ فِي رَسُولِ اللَّهِ ص فَكَانَ لَهُ أَنْ يُعْطِيَ مَا شَاءَ مَنْ شَاءَ وَ يَمْنَعَ مَنْ شَاءَ وَ أَعْطَاهُ اللَّهُ أَفْضَلَ مِمَّا أَعْطَى سُلَيْمَانَ لِقَوْلِهِ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا.
[121] . الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ قَالَ: سَأَلْتُ الرِّضَا ع فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ فَسْئَلُوا أَهْلَ الذِّكْرِ إِنْ كُنْتُمْ لا تَعْلَمُونَ فَقَالَ نَحْنُ أَهْلُ الذِّكْرِ وَ نَحْنُ الْمَسْئُولُونَ قُلْتُ فَأَنْتُمُ الْمَسْئُولُونَ وَ نَحْنُ السَّائِلُونَ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ حَقّاً عَلَيْنَا أَنْ نَسْأَلَكُمْ قَالَ نَعَمْ قُلْتُ حَقّاً عَلَيْكُمْ أَنْ تُجِيبُونَا قَالَ لَا ذَاكَ إِلَيْنَا إِنْ شِئْنَا فَعَلْنَا وَ إِنْ شِئْنَا لَمْ نَفْعَلْ أَ مَا تَسْمَعُ قَوْلَ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى «هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِساب»
[122] . أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ رَحِمَهُ اللَّهُ عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ عَنْ بَكَّارٍ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: هَكَذَا نَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ: وَ لَوْ أَنَّهُمْ فَعَلُوا ما يُوعَظُونَ بِهِ فِي عَلِيٍّ لَكانَ خَيْراً لَهُم.
[123] . عَنْهُ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع وَ لَوْ أَنَّا كَتَبْنا عَلَيْهِمْ أَنِ اقْتُلُوا أَنْفُسَكُمْ وَ سَلِّمُوا لِلْإِمَامِ تَسْلِيماً- أَوِ اخْرُجُوا مِنْ دِيارِكُمْ رِضًا لَهُ- ما فَعَلُوهُ إِلَّا قَلِيلٌ مِنْهُمْ وَ لَوْ أَنَّ أَهْلَ الْخِلَافِ فَعَلُوا ما يُوعَظُونَ بِهِ لَكانَ خَيْراً لَهُمْ وَ أَشَدَّ تَثْبِيتا.
[124] . حَدَّثَنِي أَبِي عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ «وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ يَا عَلِيُّ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً» هَكَذَا نَزَلَت
[125] . در کافی ظاهرا همین حدیث را آورده ولی بدون اینکه این کلمه را بیاورند و فقط تاکید کرده اند که این خطاب به امیرالمومنین ع است:
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ ابْنِ أُذَيْنَةَ عَنْ زُرَارَةَ أَوْ بُرَيْدٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ: لَقَدْ خَاطَبَ اللَّهُ أَمِيرَ الْمُؤْمِنِينَ ع فِي كِتَابِهِ قَالَ قُلْتُ فِي أَيِّ مَوْضِعٍ قَالَ فِي قَوْلِهِ وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً. فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ فِيمَا تَعَاقَدُوا عَلَيْهِ لَئِنْ أَمَاتَ اللَّهُ مُحَمَّداً أَلَّا يَرُدُّوا هَذَا الْأَمْرَ فِي بَنِي هَاشِمٍ- ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ عَلَيْهِمْ مِنَ الْقَتْلِ أَوِ الْعَفْوِ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيما. (الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص391)
[126] . قَالَ الصَّادِقُ ع نَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَاتُ [= نساء/۶۰-۶۱] فِي أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع وَ أَعْدَائِهِ ثُمَّ قَالَ لَهُ وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جَاؤُكَ يَا عَلِيُّ هَكَذَا نَزَلَتْ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ وَ الدَّلِيلُ عَلَى أَنَّهَا الْمُخَاطَبَةُ لِأَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع قَوْلُهُ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ ثُمَّ قَالَ فَلا وَ رَبِّكَ لا يُؤْمِنُونَ حَتَّى يُحَكِّمُوكَ فِيما شَجَرَ بَيْنَهُمْ ثُمَّ لا يَجِدُوا فِي أَنْفُسِهِمْ حَرَجاً مِمَّا قَضَيْتَ عَلَيْهِمْ عَلَى لِسَانِكَ مِنْ وَلَايَةِ عَلِيٍّ وَ يُسَلِّمُوا تَسْلِيماً لِعَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ ع.
[127] . إِسْمَاعِيلُ بْنُ يَزِيدَ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ع أَنَّهُ قَالَ: أَذْنَبَ رَجُلٌ ذَنْباً فِي حَيَاةِ رَسُولِ اللَّهِ فَتَغَيَّبَ حَتَّى وَجَدَ الْحَسَنَ وَ الْحُسَيْنَ فِي طَرِيقٍ خَالٍ فَأَخَذَهُمَا فَاحْتَمَلَهُمَا عَلَى عَاتِقَيْهِ وَ أَتَى بِهِمَا النَّبِيَّ فَقَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِنِّي مُسْتَجِيرٌ بِاللَّهِ وَ بِهِمَا فَضَحِكَ رَسُولُ اللَّهِ حَتَّى رَدَّ يَدَهُ إِلَى فَمِهِ ثُمَّ قَالَ لِلرَّجُلِ اذْهَبْ وَ أَنْتَ طَلِيقٌ وَ قَالَ لِلْحَسَنِ وَ الْحُسَيْنِ قَدْ شَفَّعْتُكُمَا فِيهِ أَيْ فَتَيَانِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً.
[128] . عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنْ صَفْوَانَ وَ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِذَا دَخَلْتَ الْمَدِينَةَ فَاغْتَسِلْ قَبْلَ أَنْ تَدْخُلَهَا أَوْ حِينَ تَدْخُلُهَا ثُمَّ تَأْتِي قَبْرَ النَّبِيِّ ص ثُمَّ تَقُومُ فَتُسَلِّمُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص ثُمَّ تَقُومُ عِنْدَ الْأُسْطُوَانَةِ الْمُقَدَّمَةِ مِنْ جَانِبِ الْقَبْرِ الْأَيْمَنِ عِنْدَ رَأْسِ الْقَبْرِ عِنْدَ زَاوِيَةِ الْقَبْرِ وَ أَنْتَ مُسْتَقْبِلُ الْقِبْلَةِ وَ مَنْكِبُكَ الْأَيْسَرُ إِلَى جَانِبِ الْقَبْرِ وَ مَنْكِبُكَ الْأَيْمَنُ مِمَّا يَلِي الْمِنْبَرَ فَإِنَّهُ مَوْضِعُ رَأْسِ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ تَقُولُ أَشْهَدُ أَنْ لَا إِلَهَ إِلَّا اللَّهُ وَحْدَهُ لَا شَرِيكَ لَهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً عَبْدُهُ وَ رَسُولُهُ وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ رَسُولُ اللَّهِ وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ وَ أَشْهَدُ أَنَّكَ قَدْ بَلَّغْتَ رِسَالاتِ رَبِّكَ وَ نَصَحْتَ لِأُمَّتِكَ وَ جَاهَدْتَ فِي سَبِيلِ اللَّهِ وَ عَبَدْتَ اللَّهَ مُخْلِصاً حَتَّى أَتَاكَ الْيَقِينُ بِالْحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الْحَسَنَةِ وَ أَدَّيْتَ الَّذِي عَلَيْكَ مِنَ الْحَقِّ وَ أَنَّكَ قَدْ رَؤُفْتَ بِالْمُؤْمِنِينَ وَ غَلُظْتَ عَلَى الْكَافِرِينَ فَبَلَغَ اللَّهُ بِكَ أَفْضَلَ شَرَفِ مَحَلِّ الْمُكْرَمِينَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي اسْتَنْقَذَنَا بِكَ مِنَ الشِّرْكِ وَ الضَّلَالَةِ اللَّهُمَّ فَاجْعَلْ صَلَوَاتِكَ وَ صَلَوَاتِ مَلَائِكَتِكَ الْمُقَرَّبِينَ وَ عِبَادِكَ الصَّالِحِينَ وَ أَنْبِيَائِكَ الْمُرْسَلِينَ وَ أَهْلِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِينَ وَ مَنْ سَبَّحَ لَكَ يَا رَبَّ الْعَالَمِينَ مِنَ الْأَوَّلِينَ وَ الْآخِرِينَ عَلَى مُحَمَّدٍ عَبْدِكَ وَ رَسُولِكَ وَ نَبِيِّكَ وَ أَمِينِكَ وَ نَجِيِّكَ وَ حَبِيبِكَ وَ صَفِيِّكَ وَ خَاصَّتِكَ وَ صَفْوَتِكَ وَ خِيَرَتِكَ مِنْ خَلْقِكَ اللَّهُمَّ أَعْطِهِ الدَّرَجَةَ وَ الْوَسِيلَةَ مِنَ الْجَنَّةِ وَ ابْعَثْهُ مَقَاماً مَحْمُوداً يَغْبِطُهُ بِهِ الْأَوَّلُونَ وَ الْآخِرُونَ اللَّهُمَّ إِنَّكَ قُلْتَ- وَ لَوْ أَنَّهُمْ إِذْ ظَلَمُوا أَنْفُسَهُمْ جاؤُكَ فَاسْتَغْفَرُوا اللَّهَ وَ اسْتَغْفَرَ لَهُمُ الرَّسُولُ لَوَجَدُوا اللَّهَ تَوَّاباً رَحِيماً وَ إِنِّي أَتَيْتُ نَبِيَّكَ مُسْتَغْفِراً تَائِباً مِنْ ذُنُوبِي وَ إِنِّي أَتَوَجَّهُ بِكَ إِلَى اللَّهِ رَبِّي وَ رَبِّكَ لِيَغْفِرَ لِي ذُنُوبِي وَ إِنْ كَانَتْ لَكَ حَاجَةٌ فَاجْعَلْ قَبْرَ النَّبِيِّ ص خَلْفَ كَتِفَيْكَ وَ اسْتَقْبِلِ الْقِبْلَةَ وَ ارْفَعْ يَدَيْكَ وَ اسْأَلْ حَاجَتَكَ فَإِنَّكَ أَحْرَى أَنْ تُقْضَى إِنْ شَاءَ اللَّهُ.
[129] . أَخْبَرَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ الْمُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي قَوْلِهِ وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فِي وَلَايَةِ عَلِيٍّ وَ الْأَئِمَّةِ ع مِنْ بَعْدِهِ فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظِيماً هَكَذَا نَزَلَتْ وَ اللَّهِ.
[130] . الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ مُعَلَّى بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «وَ مَنْ يُطِعِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فِي وَلَايَةِ عَلِيٍّ وَ وَلَايَةِ الْأَئِمَّةِ مِنْ بَعْدِهِ فَقَدْ فازَ فَوْزاً عَظِيماً» هَكَذَا نَزَلَتْ.
[131] . حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ يُونُسَ الْمُعَاذِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِيدٍ الْكُوفِيُّ الْهَمْدَانِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الرِّضَا عَلِيِّ بْنِ مُوسَى ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ يَأْتِيَهُمُ اللَّهُ فِي ظُلَلٍ مِنَ الْغَمامِ وَ الْمَلائِكَةُ قَالَ يَقُولُ هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ يَأْتِيَهُمُ اللَّهُ بِالْمَلَائِكَةِ فِي ظُلَلٍ مِنَ الْغَمامِ وَ هَكَذَا نَزَلَتْ.
[132] . وَ سُئِلَ عَنْ قَوْلِهِ «هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ يَأْتِيَهُمُ اللَّهُ فِي ظُلَلٍ مِنَ الْغَمامِ وَ الْمَلائِكَةُ»؟ قَالَ مَعْنَاهُ هَلْ يَنْظُرُونَ إِلَّا أَنْ يَأْتِيَهُمُ اللَّهُ بِالْمَلَائِكَةِ فِي ظُلَلٍ مِنَ الْغَمَامِ وَ هَكَذَا نَزَلَتْ.
[133] . أَحْمَدُ عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ مَيَّاحٍ عَمَّنْ أَخْبَرَهُ قَالَ: قَرَأَ رَجُلٌ عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع «قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ» فَقَالَ لَيْسَ هَكَذَا هِيَ إِنَّمَا هِيَ وَ الْمَأْمُونُونَ فَنَحْنُ الْمَأْمُونُون.
[134] . 2- عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ سَعِيدٍ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ يَحْيَى الْحَلَبِيِّ عَنْ عَبْدِ الْحَمِيدِ الطَّائِيِّ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ شُعَيْبٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ قَالَ هُمُ الْأَئِمَّةُ.
4- عَلِيٌّ عَنْ أَبِيهِ عَنِ الْقَاسِمِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الزَّيَّاتِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ أَبَانٍ الزَّيَّاتِ وَ كَانَ مَكِيناً عِنْدَ الرِّضَا ع قَالَ: قُلْتُ لِلرِّضَا ع ادْعُ اللَّهَ لِي وَ لِأَهْلِ بَيْتِي فَقَالَ أَ وَ لَسْتُ أَفْعَلُ وَ اللَّهِ إِنَّ أَعْمَالَكُمْ لَتُعْرَضُ عَلَيَّ فِي كُلِّ يَوْمٍ وَ لَيْلَةٍ قَالَ فَاسْتَعْظَمْتُ ذَلِكَ فَقَالَ لِي أَ مَا تَقْرَأُ كِتَابَ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- وَ قُلِ اعْمَلُوا فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ قَالَ هُوَ وَ اللَّهِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع.
5- أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الصَّامِتِ عَنْ يَحْيَى بْنِ مُسَاوِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع أَنَّهُ ذَكَرَ هَذِهِ الْآيَةَ- فَسَيَرَى اللَّهُ عَمَلَكُمْ وَ رَسُولُهُ وَ الْمُؤْمِنُونَ قَالَ هُوَ وَ اللَّهِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع.
[135] . وَ رُوِيَ عَنْ جَابِرٍ الْجُعْفِيِّ قَالَ: كُنْتُ لَيْلَةً مِنْ بَعْضِ اللَّيَالِي عِنْدَ أَبِي جَعْفَرٍ ع فَقَرَأْتُ هَذِهِ الْآيَةَ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى ذِكْرِ اللَّهِ» قَالَ فَقَالَ ع مَهْ يَا جَابِرُ كَيْفَ قَرَأْتَ قَالَ قُلْتُ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى ذِكْرِ اللَّهِ قَالَ هَذَا تَحْرِيفٌ يَا جَابِرُ قَالَ قُلْتُ فَكَيْفَ أَقْرَأُ جَعَلَنِيَ اللَّهُ فِدَاكَ قَالَ فَقَالَ يَا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذَا نُودِيَ لِلصَّلَاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَامْضُوا إِلَى ذِكْرِ اللَّهِ هَكَذَا نَزَلَتْ يَا جَابِرُ لَوْ كَانَ سَعْياً لَكَانَ عَدْواً لِمَا كَرِهَهُ رَسُولُ اللَّهِ ص لَقَدْ كَانَ يَكْرَهُ أَنْ يَعْدُوَ الرَّجُلُ إِلَى الصَّلَاةِ.
[136] . عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ وَ مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ عَنْ سَهْلِ بْنِ زِيَادٍ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْمُفَضَّلِ بْنِ صَالِحٍ عَنْ جَابِرِ بْنِ يَزِيدَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: قُلْتُ لَهُ قَوْلُ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ «فَاسْعَوْا إِلى ذِكْرِ اللَّهِ» قَالَ اعْمَلُوا وَ عَجِّلُوا فَإِنَّهُ يَوْمٌ مُضَيَّقٌ عَلَى الْمُسْلِمِينَ فِيهِ وَ ثَوَابُ أَعْمَالِ الْمُسْلِمِينَ فِيهِ عَلَى قَدْرِ مَا ضُيِّقَ عَلَيْهِمْ وَ الْحَسَنَةُ وَ السَّيِّئَةُ تُضَاعَفُ فِيهِ قَالَ وَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع وَ اللَّهِ لَقَدْ بَلَغَنِي أَنَّ أَصْحَابَ النَّبِيِّ ص كَانُوا يَتَجَهَّزُونَ لِلْجُمُعَةِ يَوْمَ الْخَمِيسِ لِأَنَّهُ يَوْمٌ مُضَيَّقٌ عَلَى الْمُسْلِمِينَ.
[137] . حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مَسْرُورٍ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَامِرٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ حَمَّادٍ عَنِ الْحَلَبِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: إِذَا قُمْتَ إِلَى الصَّلَاةِ إِنْ شَاءَ اللَّهُ فَأْتِهَا سَعْياً وَ لْيَكُنْ عَلَيْكَ السَّكِينَةُ وَ الْوَقَارُ فَمَا أَدْرَكْتَ فَصَلِّ وَ مَا سُبِقْتَ بِهِ فَأَتِمَّهُ فَإِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى ذِكْرِ اللَّهِ وَ مَعْنَى قَوْلِهِ فَاسْعَوْا هُوَ الِانْكِفَاءُ.
[138] . فَقَالَ قَائِلٌ مِنَّا: رَحِمَكَ اللَّهُ مَا اسْتَسَنَّ رَسُولُ اللَّهِ (صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ) إِلَّا مَا أَمَرَهُ اللَّهُ بِهِ فَقَالَ: أَمَّا صَلَوَاتُ الْخَمْسِ فَهِيَ عِنْدَ أَهْلِ الْبَيْتِ كَمَا فَرَضَ اللَّهُ سُبْحَانَهُ وَ تَعَالَى عَلَى رَسُولِهِ وَ هِيَ إِحْدَى وَ خَمْسِينَ رَكْعَةً فِي سِتَّةِ أَوْقَاتٍ أُبَيِّنُهَا لَكُمْ مِنْ كِتَابِ اللَّهِ تَقَدَّسَتْ أَسْمَاؤُهُ وَ هُوَ قَوْلُهُ فِي وَقْتِ الظُّهْرِ: يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَاسْعَوْا إِلى ذِكْرِ اللَّهِ وَ ذَرُوا الْبَيْعَ فَأَجْمَعَ الْمُسْلِمُونَ أَنَّ السَّعْيَ صَلَاةُ الظُّهْرِ وَ أَبَانَ وَ أَوْضَحَ فِي حَقِّهَا فِي كِتَابِ اللَّهِ كَثِيرا.
[139] . أنبأ عَبْدُ الرَّحْمَنِ، قَالَ: نا إِبْرَاهِيمُ، قَالَ: ثنا آدَمُ، قَالَ: نا أَبُو جَعْفَرٍ الرَّازِيُّ، عَنِ الرَّبِيعِ، عَنْ أَبِي الْعَالِيَةِ، قَالَ: «كَانَ أُبَيُّ بْنُ كَعْبٍ وَعَبْدُ اللَّهِ بْنُ مَسْعُودٍ يَقْرَآنِهَا (فَامْضُوا إِلَى ذِكْرِ اللَّهِ)
[140] . 373 – باب: قوله: {وآخرين منهم لما يلحقوا بهم} وقرأ عمر: فامضوا إلى ذكر الله
[141] . مَالِكٌ ؛ أَنَّهُ سَأَلَ ابْنَ شِهَابٍ عَنْ قَوْلِ اللهِ تَبَارَكَ وَتَعَالَى {يَا أَيُّها الَّذِينَ آمَنُوا إِذا نُودِيَ لِلصَّلاةِ مِن يَوْمِ الجُمُعَةِ فَاِسْعَوْا إِلَى ذِكْرِ اللهِ} [الجمعة 62: 9] فَقَالَ ابْنُ شِهَابٍ: كَانَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ يَقْرَؤُهَا إِذَا نُوَدِي لِلصَّلَاةِ مِنْ يَوْمِ الْجُمُعَةِ فَامْضُوا إِلَى ذِكْرِ اللهِ.
[142] . ثُمَّ خَاطَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِي ذَلِكَ الْمَوْقِفِ مُحَمَّداً ص فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ إِذا رَأَوْا الشُّكَّاكُ وَ الْجَاحِدُونَ تِجارَةً يَعْنِي الْأَوَّلَ أَوْ لَهْواً يَعْنِي الثَّانِيَ انْصَرَفُوا إِلَيْهَا قَالَ قُلْتُ انْفَضُّوا إِلَيْها قَالَ تَحْرِيفٌ هَكَذَا نَزَلَتْ وَ تَرَكُوكَ مَعَ عَلِيٍّ قائِماً قُلْ يَا مُحَمَّدُ ما عِنْدَ اللَّهِ مِنْ وَلَايَةِ عَلِيٍّ وَ الْأَوْصِيَاءِ خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجارَةِ يَعْنِي بِيعَةَ الْأَوَّلِ وَ الثَّانِي لِلَّذِينَ اتَّقَوْا قَالَ قُلْتُ لَيْسَ فِيهَا لِلَّذِينَ اتَّقَوْا قَالَ فَقَالَ بَلَى هَكَذَا نَزَلَتِ الْآيَةُ وَ أَنْتُمْ هُمُ الَّذِينَ اتَّقَوْا وَ اللَّهُ خَيْرُ الرَّازِقِينَ.
[143] . وَ عَنْهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ أَبِي أَيُّوبَ عَنِ ابْنِ أَبِي يَعْفُورٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ نَزَلَتْ وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْصَرَفُوا إِلَيْهَا وَ تَرَكُوكَ قَائِما.
[144] . أَخْبَرَنَا مُحَمَّدٌ حَدَّثَنِي مُوسَى قَالَ حَدَّثَنَا أَبِي عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ قَالَ: بَيْنَمَا رَسُولُ اللَّهِ ص قَائِماً يَخْطُبُ يَوْمَ الْجُمُعَةِ وَ كَانَتْ سُوقاً يُقَالُ لَهَا الْبَطْحَاءُ وَ كَانَتْ بَنُو سُلَيْمٍ تَجْلِبُ إِلَيْهَا السَّبْيَ وَ الْخَيْلَ وَ الْغَنَمَ وَ كَانَتِ الْأَنْصَارُ إِذَا تَزَوَّجُوا ضَرَبُوا بِالْكَبَرِ وَ الْمِزْمَارِ وَ إِذَا سَمَّعُوا ذَلِكَ خَرَجَ النَّاسُ إِلَيْهِمْ وَ تَرَكُوا رَسُولَ اللَّهِ ص قَائِماً فَعَيَّرَهُمُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ بِذَلِكَ فَأَنْزَلَ اللَّهُ تَعَالَى وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْها وَ تَرَكُوكَ قائِماً قُلْ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجارَةِ وَ اللَّهُ خَيْرُ الرَّازِقِينَ.
[145] . قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ الْعَبَّاسِ حَدَّثَنَا عَبْدُ الْعَزِيزِ بْنُ يَحْيَى عَنِ الْمُغِيرَةِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَبْدِ الْغَفَّارِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ قَيْسِ بْنِ الرَّبِيعِ عَنْ حُصَيْنٍ عَنْ سَالِمِ بْنِ أَبِي الْجَعْدِ عَنْ جَابِرِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: وَرَدَ الْمَدِينَةَ عَيْرٌ فِيهَا تِجَارَةٌ مِنَ الشَّامِ فَضَرَبَ أَهْلُ الْمَدِينَةِ بِالدُّفُوفِ وَ فَرِحُوا وَ ضَجُّوا وَ دَخَلْتُ وَ النَّبِيُّ ص عَلَى الْمِنْبَرِ يَخْطُبُ يَوْمَ الْجُمُعَةِ فَخَرَجَ النَّاسُ مِنَ الْمَسْجِدِ وَ تَرَكُوا رَسُولَ اللَّهِ ص قَائِماً وَ لَمْ يَبْقَ مَعَهُ فِي الْمَسْجِدِ إِلَّا اثْنَا عَشَرَ رَجُلًا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع مِنْهُمْ.
وَ قَالَ أَيْضاً حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ الْقَاسِمِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ سَيَّارٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سَيَّارٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ خَالِدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ عَنْ عَبْدِ الْكَرِيمِ بْنِ عَمْرٍو عَنْ جَعْفَرٍ الْأَحْمَرِ بْنِ سَيَّارٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع فِي قَوْلِهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِذا رَأَوْا تِجارَةً أَوْ لَهْواً انْفَضُّوا إِلَيْها وَ تَرَكُوكَ قائِماً قَالَ انْفَضُّوا عَنْهُ إِلَّا عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ ع فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ قُلْ ما عِنْدَ اللَّهِ خَيْرٌ مِنَ اللَّهْوِ وَ مِنَ التِّجارَةِ وَ اللَّهُ خَيْرُ الرَّازِقِينَ.
[146] . مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ فَرْقَدٍ وَ الْمُعَلَّى بْنِ خُنَيْسٍ قَالا كُنَّا عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع وَ مَعَنَا رَبِيعَةُ الرَّأْيِ فَذَكَرْنَا فَضْلَ الْقُرْآنِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنْ كَانَ ابْنُ مَسْعُودٍ لَا يَقْرَأُ عَلَى قِرَاءَتِنَا فَهُوَ ضَالٌّ فَقَالَ رَبِيعَةُ ضَالٌّ فَقَالَ نَعَمْ ضَالٌّ ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أَمَّا نَحْنُ فَنَقْرَأُ عَلَى قِرَاءَةِ أُبَيٍّ.
[147] . حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ عَنْ أَبِي بَكْرٍ الْحَضْرَمِيِّ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي جَعْفَرٍ ع: إِنَّ ابْنَ مَسْعُودٍ كَانَ يَمْحُو الْمُعَوِّذَتَيْنِ مِنَ الْمُصْحَفِ فَقَالَ ع: كَانَ أَبِي يَقُولُ إِنَّمَا فَعَلَ ذَلِكَ ابْنُ مَسْعُودٍ بِرَأْيِهِ- وَ هُمَا مِنَ الْقُرْآنِ.
[148] . «معروفست كه دو سوره مُعَوَّذَتَيْن در مصحف ابن مسعود نبود (سوره قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ النَّاسِ و سوره قُلْ أَعُوذُ بِرَبِّ الْفَلَقِ) از اهل بيت عليهم السّلام چنين رسيده است كه در مصحف او نبود. يعنى ابن مسعود معتقد بود كه اينها از قرآن نيستند؛ اينها دو تا عَوذَه هستند كه چون حَسَنين عليهما السّلام مريض بودند، جبرائيل از آسمان اين عوذهها را آورده تا آنها را با اين عوذه تعويذ كنند، يعنى آن عوذهها را به آنها آويزان كنند و بر آنها بخوانند تا حالشان خوب شود؛ و بر آنها بستند و حالشان خوب شد.» (مهر تابان، طبع قدیم: ص۲۸۴؛ طبع جديد: ص۴۰۷-408)
[149] . این سخنان ابن جزری موید خوبی برای این مطلب است که واقعا مقصود امام ع همین بود که عرض شد و این ظاهرا تهمتی به ابن مسعود بوده است چنانکه امام فرمود «لو کان» (شبیه اینکه در مورد هشام با آن جلالتش فرمود: لو کان …):
وَكُلُّ مَا صَحَّ عَنِ النَّبِيِّ – صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ – مِنْ ذَلِكَ فَقَدْ وَجَبَ قَبُولُهُ، وَلَمْ يَسَعْ أَحَدًا مِنَ الْأُمَّةِ رَدُّهُ وَلَزِمَ الْإِيمَانُ بِهِ، وَإِنَّ كُلَّهُ مُنَزَّلٌ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ، إِذْ كُلُّ قِرَاءَةٍ مِنْهَا مَعَ الْأُخْرَى بِمَنْزِلَةِ الْآيَةِ مَعَ الْآيَةِ يَجِبُ الْإِيمَانُ بِهَا كُلِّهَا وَاتِّبَاعُ مَا تَضَمَّنَتْهُ مِنَ الْمَعْنَى عِلْمًا وَعَمَلًا، وَلَا يَجُوزُ تَرْكُ مُوجِبِ إِحْدَاهُمَا لِأَجْلِ الْأُخْرَى ظَنًّا أَنَّ ذَلِكَ تَعَارُضٌ، وَإِلَى ذَلِكَ أَشَارَ عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مَسْعُودٍ – رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ – بِقَوْلِهِ: ” لَا تَخْتَلِفُوا فِي الْقُرْآنِ وَلَا تَتَنَازَعُوا فِيهِ ; فَإِنَّهُ لَا يَخْتَلِفُ وَلَا يَتَسَاقَطُ، أَلَا تَرَوْنَ أَنَّ شَرِيعَةَ الْإِسْلَامِ فِيهِ وَاحِدَةٌ، حُدُودُهَا وَقِرَاءَتُهَا وَأَمْرُ اللَّهِ فِيهَا وَاحِدٌ، وَلَوْ كَانَ مِنَ الْحَرْفَيْنِ حَرْفٌ يَأْمُرُ بِشَيْءٍ يَنْهَى عَنْهُ الْآخَرُ كَانَ ذَلِكَ الِاخْتِلَافَ، وَلَكِنَّهُ جَامِعٌ ذَلِكَ كُلَّهُ، وَمَنْ قَرَأَ عَلَى قِرَاءَةٍ فَلَا يَدَعْهَا رَغْبَةً عَنْهَا، فَإِنَّهُ مَنْ كَفَرَ بِحَرْفٍ مِنْهُ كَفَرَ بِهِ كُلَّهُ. (النشر في القراءات العشر، ج1، ص51)
[150] . مرحوم شیخ محمدرضا اصفهانی (۱۳۶۲-۱۲۸۷ ق) شاگرد آخوند خراسانی بخوبی در کتاب وقایةالاذهان اثبات کرده و عمده علمای بعد از ایشان همین مبنا را پذیرفتهاند، استعمال یک لفظ در بیش از یک معنا نهتنها محال نیست؛ بلکه نشاندهنده قوت متکلم است.
[151] . جَمَاعَةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ فَضَّالٍ عَنْ بَعْضِ أَصْحَابِنَا عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ: مَا كَلَّمَ رَسُولُ اللَّهِ ص الْعِبَادَ بِكُنْهِ عَقْلِهِ قَطُّ وَ قَالَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص إِنَّا مَعَاشِرَ الْأَنْبِيَاءِ أُمِرْنَا أَنْ نُكَلِّمَ النَّاسَ عَلَى قَدْرِ عُقُولِهِمْ.
[152] . 8390 – حدثنا محمد بن بشر، حدثنا محمد بن عمرو، حدثنا أبو سلمة، عن أبي هريرة، قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: ” أنزل القرآن على سبعة أحرف، عليما، حكيما، غفورا، رحيما ” (3)
تعلیقه: … وأخرجه الطبري 1/19، وابن عبد البر في “التمهيد” 8/288، والطحاوي في “شرح مشكل الآثار” (3101) من طريق محمد بن عجلان، عن سعيد بن أبي سعيد المقبري، عن أبي هريرة. ولفظه عند الطبري وابن عبد البر: “إن هذا القرآن أنزل على سبعة أحرف، فاقرؤوا ولا حرج، ولكن لا تختموا ذكر رحمة بعذاب، ولا ذكر== عذاب برحمة”، ولفظه عند الطحاوي: ” … فاقرؤوا ولا حرج، غير أن لا تجمعوا بين ذكر رحمة بعذاب، ولا ذكر عذاب برحمة”.
[153] . 30122 – حدثنا زيد بن حباب، عن حماد بن سلمة، عن علي بن زيد بن جدعان، عن عبد الرحمن بن أبي بكرة، عن أبيه: ” أن جبريل قال للنبي صلى الله عليه وسلم: اقرأ القرآن على حرف، فقال له ميكائيل: استزده، فقال: حرفين، ثم قال: استزده، حتى بلغ سبعة أحرف كلها شاف كاف كقولك: هلم وتعال، ما لم يختم آية رحمة بآية عذاب، أو آية عذاب برحمة “
[154] . 20514 – حدثنا عفان، حدثنا حماد بن سلمة، أخبرنا علي بن زيد، عن عبد الرحمن بن أبي بكرة، عن أبي بكرة، ” أن جبريل عليه السلام قال: يا محمد اقرأ القرآن على حرف، قال ميكائيل عليه السلام: استزده، فاستزاده، قال: فاقرأ على حرفين، قال ميكائيل: استزده، فاستزاده حتى بلغ سبعة أحرف، قال: كل شاف كاف ما لم تختم آية عذاب برحمة، أو آية رحمة بعذاب نحو قولك تعال وأقبل، وهلم واذهب، وأسرع وأعجل
[155] . 40- حدثنا أبو كريب، قال: حدثنا زيد بن الحباب، عن حماد بن سلمة، عن علي بن زيد، عن عبد الرحمن بن أبي بكرة، عن أبيه، قال: قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: قال جبريل: اقرأوا القرآن على حرف. فقال ميكائيل: استزده. فقال: على حرفين. حتى بلغ ستة أو سبعة أحرف، فقال: كلها شاف كاف، ما لم يختم آية عذاب برحمة، أو آية رحمة بعذاب. كقولك: هلم وتعال.
[156]. حديث سليمان بن صرد، عن أبي بن كعب:
21149 – حدثنا عبد الرحمن بن مهدي، حدثنا همام، عن قتادة، عن يحيى بن يعمر، عن سليمان بن صرد، عن أبي بن كعب، قال: قرأت آية، وقرأ ابن مسعود خلافها، فأتيت النبي صلى الله عليه وسلم فقلت: ألم تقرئني آية كذا وكذا؟ قال: “بلى ” فقال ابن مسعود: ألم تقرئنيها كذا وكذا؟ فقال: “بلى، كلاكما محسن مجمل ” قال: فقلت له: فضرب صدري، فقال: “يا أبي بن كعب، إني أقرئت القرآن، فقلت: على حرفين، فقال: على حرفين، أو ثلاثة؟ فقال الملك الذي معي: على ثلاثة، فقلت: على ثلاثة، حتى بلغ سبعة أحرف، ليس منها إلا شاف كاف، إن قلت: غفورا رحيما، أو قلت: سميعا عليما، أو عليما سميعا فالله كذلك، ما لم تختم آية عذاب برحمة، أو آية رحمة بعذاب “
21150 – حدثنا بهز، حدثنا همام، حدثنا قتادة، عن يحيى بن يعمر، عن سليمان بن صرد الخزاعي، عن أبي بن كعب، قال: قرأت آية، وقرأ ابن مسعود خلافها، فأتيت النبي صلى الله عليه وسلم، فذكر الحديث.
[157] . 1477 – حدثنا أبو الوليد الطيالسي، حدثنا همام بن يحيى، عن قتادة، عن يحيى بن يعمر، عن سليمان بن صرد الخزاعي، عن أبي بن كعب، قال: قال النبي صلى الله عليه وسلم: ” يا أبي، إني أقرئت القرآن فقيل لي: على حرف، أو حرفين؟ فقال الملك الذي معي: قل: على حرفين، قلت: على حرفين، فقيل لي: على حرفين، أو ثلاثة؟ فقال الملك الذي معي: قل: على ثلاثة، قلت: على ثلاثة، حتى بلغ سبعة أحرف “، ثم قال: ” ليس منها إلا شاف كاف، إن قلت: سميعا عليما عزيزا حكيما، ما لم تختم آية عذاب برحمة، أو آية رحمة بعذاب “
[158] . 16366 – حدثنا عبد الصمد، حدثنا حرب بن ثابت كان يسكن بني سليم، قال: حدثنا إسحاق بن عبد الله بن أبي طلحة، عن أبيه، عن جده قال: قرأ رجل عند عمر فغير عليه فقال: قرأت على رسول الله صلى الله عليه وسلم فلم يغير علي، قال: فاجتمعنا عند النبي صلى الله عليه وسلم قال: فقرأ الرجل على النبي صلى الله عليه وسلم فقال له: ” قد أحسنت “، قال: فكأن عمر وجد من ذلك، فقال النبي صلى الله عليه وسلم: ” يا عمر، إن القرآن كله صواب ما لم يجعل عذاب مغفرة أو مغفرة عذابا “، وقال عبد الصمد مرة أخرى أبو ثابت من كتابه (4)
تعلیقه: إسناده حسن، .. قال السندي: … قوله: “ما لم يجعل عذاب مغفرة”: بأن يقرأ بعد: (إن الذين كفروا) : (أولئك أصحاب الجنة) أو بالعكس، والحاصل أن القراءة غير المغيرة لأصل المعنى على الوجوه السبعة المنزلة جائزة، وخفي ذلك على عمر، ثم ظهر له.
قلنا: وانظر لزاما ما جاء في “شرح مشكل الآثار” 8/108-134 حول موضوع القراءة بالمعنى، فقد قال: إنما كان ذلك في وقت خاص لضرورة دعت إلى ذلك، ثم ارتفعت تلك الضرورة، فارتفع حكم هذه السبعة الأحرف، وعاد ما يقرأ به القرآن إلى حرف واحد.
[159] . 1492 – نا عمرو بن علي، نا معاذ بن هانئ، نا حرب بن ثابت، نا إسحاق بن عبد الله بن أبي طلحة، عن أبيه عن جده، وكان جده له صحبة أنه قرأ بين يدي عمر، فأخذ عليه عمر، فقال الرجل [ص:472]: والله لقد قرأت عند رسول الله صلى الله عليه وسلم فما غير علي، فقضى لهم أنهم اجتمعوا عند رسول الله صلى الله عليه وسلم، فقرأ الرجل، فقال نبي الله: «قد أحسنت» ، وكان عمر وجد في نفسه، قال: وعرف نبي الله ذاك منه؛ فأهوى بيده إلى صدر عمر فقال: «ليقر الشيطان، ثلاث مرات يا عمر، إن القرآن كله صواب، ما لم يجعل العذاب مغفرة، والمغفرة عذابا»
[160] . قَالَ أَبُو عبيد: قَوْله: سَبْعَة أحرف يَعْنِي سبع لُغَات من لُغَات الْعَرَب وَلَيْسَ مَعْنَاهُ أَن يكون فِي الْحَرْف الْوَاحِد سَبْعَة أوجه هَذَا لم يسمع بِهِ قطّ وَلَكِن يَقُول: هَذِه اللُّغَات السَّبع مُتَفَرِّقَة فِي الْقُرْآن فبعضه نزل بلغَة قُرَيْش وَبَعضه بلغَة هُذَيْل وَبَعضه بلغَة هوَازن وَبَعضه بلغَة أهل الْيمن وَكَذَلِكَ سَائِر اللُّغَات ومعانيها مَعَ هَذَا كُله وَاحِد وَمِمَّا يبين ذَلِك قَول ابْن مَسْعُود: إِنِّي [قد -] سَمِعت الْقِرَاءَة فوجدتهم متقاربين فأقرأوا كَمَا علمْتُم إِنَّمَا هُوَ كَقَوْل أحدكُم: هلّم وتعال وَكَذَلِكَ قَالَ ابْن سِيرِين: [إِنَّمَا هُوَ كَقَوْلِك: هلّم وتعال وَأَقْبل ثمَّ فسره ابْن سِيرِين -] فَقَالَ فِي قِرَاءَة ابْن مَسْعُود / اِنْ كَانَتْ إلَاّ زَقْيَةً واحِدَةً /. وَفِي قراءتنا {اِنْ كَانَتْ إلَاّ صَيْحَةً وَّاحِدَةً} وَالْمعْنَى فيهمَا وَاحِد وعَلى هَذَا سَائِر اللُّغَات
[161] . 1409 – حَدَّثَنَا أَحْمَدُ قَالَ: نا مُحَمَّدُ بْنُ الْوَزِيرِ الْوَاسِطِيُّ قَالَ: نا إِسْحَاقُ الْأَزْرَقُ قَالَ: نا سُفْيَانُ الثَّوْرِيُّ، وحَمْزَةُ الزَّيَّاتُ، عَنِ الْأَعْمَشِ، عَنْ أَبِي وَائِلٍ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: «قَدْ سَمِعْتُ الْقِرَاءَةَ، فَوَجَدْتُهُمْ مُتَقَارِبِينَ، فَاقْرَءُوا كَمَا عُلِّمْتُمْ، وَإِيَّاكُمْ وَالتَّنَطُّعَ وَالِاخْتِلَافَ، فَإِنَّمَا هُوَ كَقَوْلِ أَحَدِكُمْ: هَلُمَّ، وَتعَالَ
[162] . لكن ثبت عن غير واحد من الصحابة أنه كان يقرأ بالمرادف ولو لم يكن مسموعا له.
[163] . التمهيد لما في الموطأ من المعاني والأسانيد (8/ 291)
وروى ورقاء عن ابن أبي نجيح عن مجاهد عن ابن عباس عن أبي بن كعب أنه كان يقرأ للذين آمنوا انظرونا للذين آمنوا أمهلونا للذين آمنوا أخرونا للذين آمنوا ارقبونا وبهذا الإسناد عن أبي بن كعب أنه كان يقرأ كلما أضاء لهم مشوا (فيه) مروا فيه سعوا فيه كل هذه الأحرف كان يقرؤها أبي بن كعب فهذا معنى الحروف المراد بهذا الحديث والله أعلم إلا أن مصحف عثمان الذي بأيدي الناس اليوم هو منها حرف واحد وعلى هذا أهل العلم فاعلم…
[164] . الآثار لأبي يوسف (ص44)
المؤلف: أبو يوسف يعقوب بن إبراهيم بن حبيب بن سعد بن حبتة الأنصاري (المتوفى: 182هـ)
223 – عن أبيه عن أبي حنيفة، عن حماد، عن إبراهيم، عن ابن مسعود رضي الله عنه أن رجلا كان يقرئه ابن مسعود، وكان أعجميا، فجعل يقول: {إن شجرة الزقوم، طعام الأثيم} [الدخان: 44] فجعل الرجل يقول: طعام اليتيم، فرد عليه، كل ذلك يقول: طعام اليتيم فقال ابن مسعود: قل: «طعام الفاجر» ، ثم قال ابن مسعود: ” إن الخطأ في القرآن ليس أن تقول: الغفور الرحيم، العزيز الحكيم، إنما الخطأ أن تقرأ آية الرحمة آية العذاب، وآية العذاب آية الرحمة، وأن يزاد في كتاب الله ما ليس فيه “
تفسير القرآن من الجامع لابن وهب (3/ 54)
أبو محمد عبد الله بن وهب بن مسلم المصري القرشي (المتوفى: 197هـ)
117 – قال: وحدثني الليث بن سعد عن محمد بن عجلان عن عون بن عبد الله يرفع الحديث إلى عبد الله بن مسعود أنه كان يقرئ رجلا [ص:55] أعجميا هذه الآية: {إن شجرة الزقوم طعام الأثيم}، فيقول الأعجمي: طعام اليتيم؛ فقال ابن مسعود: أتستطيع أن تقول طعام الفاجر، قال: نعم، قال: فاقرأ كذلك.
118 – قال: وحدثني مالك بن أنس قال: أقرأ عبد الله بن مسعود رجلا: {إن شجرة الزقوم طعام الأثيم}، فجعل يقول: طعام اليتيم، فقال له عبد الله: طعام الفاجر؛ قال: قلت لمالك: أترى أن تقرأ كذلك، قال: نعم، أرى ذلك واسعا.
فضائل القرآن للقاسم بن سلام (ص311)
حدثنا نعيم بن حماد، عن عبد العزيز بن محمد، عن محمد بن عجلان، عن عون بن عبد الله بن عتبة، [ص:312] أن ابن مسعود، أقرأ رجلا {إن شجرة الزقوم طعام الأثيم} [الدخان: 44] فقال الرجل: (طعام اليتيم) فرددها عليه، فلم يستقم به لسانه. فقال: «أتستطيع أن تقول (طعام الفاجر) ؟» قال: نعم. قال: «فافعل»
تفسير القرطبي (16/ 149)
و” الأثيم” الفاجر، قاله أبو الدرداء. وكذلك قرأ هو وابن مسعود. وقال همام بن الحارث: كان أبو الدرداء يقرئ رجلا” إن شجرة الزقوم طعام الأثيم” والرجل يقول: طعام اليتيم، فلما لم يفهم قال له:” طعام الفاجر”. قال أبو بكر الأنباري: حدثني أبي قال حدثنا نصر قال حدثنا أبو عبيد قال حدثنا نعيم بن حماد عن عبد العزيز بن محمد عن ابن عجلان عن عون بن عبد الله بن عتبة بن مسعود قال: علم عبد الله بن مسعود رجلا” إن شجرة الزقوم. طعام الأثيم” فقال الرجل: طعام اليتيم، فأعاد عليه عبد الله الصواب وأعاد الرجل الخطأ، فلما رأى عبد الله أن لسان الرجل لا يستقيم على الصواب قال له: أما تحسن أن تقول طعام الفاجر؟ قال بلى، قال فافعل. ولا حجة في هذا للجهال من أهل الزيغ، أنه يجوز إبدال الحرف من القرآن بغيره، لأن ذلك إنما كان من عبد الله تقريبا للمتعلم، وتوطئة منه له للرجوع إلى الصواب، واستعمال الحق والتكلم بالحرف على إنزال الله وحكاية رسول الله صلى الله عليه وسلم. وقال الزمخشري:” وبهذا يستدل على أن إبدال كلمة مكان كلمة جائز إذا كانت مؤدية معناها. ومنه أجاز أبو حنيفة القراءة بالفارسية على شريطة، وهي أن يؤدي القارئ المعاني على كمالها من غير أن يخرم منها شيئا. قالوا: وهذه الشريطة تشهد أنها إجازة كلا إجازة، لأن في كلام العرب خصوصا في القرآن الذي هو معجز بفصاحته وغرابة نظمه وأساليبه، من لطائف المعاني والأغراض ما لا يستقل بأدائه لسان من فارسية وغيرها، وما كان أبو حنيفة رحمه الله يحسن الفارسية، فلم يكن ذلك منه عن تحقق وتبصر. وروى علي بن الجعد عن أبي يوسف عن أبي حنيفة مثل قول صاحبيه في إنكار القراءة بالفارسية”.
الدر المنثور في التفسير بالمأثور (7/ 418)
وأخرج أبو عبيد في فضائله وابن الأنباري وابن المنذر عن عون بن عبد الله أن ابن مسعود أقرأ رجلا {إن شجرة الزقوم طعام الأثيم} فقال الرجل: طعام اليتيم فرددها عليه فلم يستقم بها لسانه فقال: أتستطيع أن تقول: طعام الفاجر قال: نعم قال: فافعل
وأخرج سعيد بن منصور وعبد بن حميد وابن جرير وابن المنذر والحاكم وصححه عن همام بن الحارث قال: كان أبو الدرداء يقرىء رجلا {إن شجرة الزقوم طعام الأثيم} فجعل الرجل يقول: طعام اليتيم فلما رأى أبو الدرداء أنه لا يفهم قال: إن شجرة الزقوم طعام الفاجر
فتح الباري لابن حجر (9/ 27)
لكن ثبت عن غير واحد من الصحابة أنه كان يقرأ بالمرادف ولو لم يكن مسموعا له ومن ثم أنكر عمر على بن مسعود قراءته حتى حين أي حتى حين وكتب إليه إن القرآن لم ينزل بلغة هذيل فأقرئ الناس بلغة قريش ولا تقرئهم بلغة هذيل وكان ذلك قبل أن يجمع عثمان الناس على قراءة واحدة قال بن عبد البر بعد أن أخرجه من طريق أبي داود بسنده يحتمل أن يكون هذا من عمر على سبيل الاختيار لا أن الذي قرأ به بن مسعود لا يجوز
الأحرف السبعة للقرآن (ص22)
المؤلف: عثمان بن سعيد بن عثمان بن عمر أبو عمرو الداني (المتوفى: 444هـ)
9 – حدثنا خلف بن أحمد قال نا زياد بن عبد الرحمن قال حدثنا محمد بن يحيى قال حدثنا محمد بن يحيى بن سلام قال حدثنا أبي عن يزيد بن إبراهيم عن محمد بن سيرين أن عبد الله بن مسعود قال نزل القرآن على سبعة أحرف كقولك هلم أقبل تعال
[165] . مصنف عبد الرزاق الصنعاني (3/ 364)—عبد الرزاق،
5986 – عن الثوري، عن الأعمش، عن إبراهيم، عن همام بن الحارث، عن أبي الدرداء، أنه أقرأ رجلا {شجرة الزقوم طعام الأثيم} [الدخان: 44] قال: فقال الرجل: طعام اليتيم قال: فقال أبو الدرداء: «الفاجر»
المستدرك على الصحيحين للحاكم (2/ 489)
3684 – حدثنا أبو عبد الله محمد بن يعقوب الشيباني، ثنا محمد بن عبد الوهاب، ثنا يعلى بن عبيد، ثنا الأعمش، عن إبراهيم، عن همام بن الحارث، عن أبي الدرداء رضي الله عنه، قال: قرأ رجل عنده {إن شجرة الزقوم طعام الأثيم} [الدخان: 44] فقال أبو الدرداء: «قل طعام الأثيم» فقال الرجل: طعام اليثيم. فقال أبو الدرداء قل: «طعام الفاجر» هذا حديث صحيح على شرط الشيخين ولم يخرجاه
[166] . «تفسير القرآن من الجامع لابن وهب» (3/ 51):
«105 – قَالَ: وَحَدَّثَنِي الْحَارِثُ بْنُ نَبْهَانَ عَنْ أَبَانِ بْنِ أَبِي عَيَّاشٍ أَنَّ أَنَسَ بْنَ مَالِكٍ قَرَأَ: {إِنَّ نَاشِئَةَ اللَّيْلِ هِيَ أَشَدُّ وَطْأً} وأصوب {قيلاً}؛ قال: فقلت له: أو {أقوم قيلاً}، فَقَالَ: أَصْوَبُ وَأَقْوَمُ واحدٌ»
مسند أبي يعلى الموصلي (7/ 88)
المؤلف: أبو يعلى أحمد بن علي بن المثُنى بن يحيى بن عيسى بن هلال التميمي، الموصلي (المتوفى: 307هـ)
4022 – حدثنا إبراهيم، حدثنا أبو أسامة، حدثنا الأعمش، أن أنس بن مالك قرأ هذه الآية: (إن ناشئة الليل هي أشد وطأ وأصوب قيلا)، فقال له رجل: إنما نقرؤها {وأقوم قيلا} [المزمل: 6]، فقال: «إن أقوم، وأصوب، وأهيأ، وأشباه هذا واحد»
مجمع الزوائد ومنبع الفوائد (7/ 156)
11613 – وعن الأعمش قال: سمعت أنس بن مالك يقول في قول الله – عز وجل – “وأقوم قيلا” قال: وأصدق. فقيل له: إنها تقرأ: وأقوم، فقال: أقوم وأصدق واحد.
رواه البزار، وأبو يعلى بنحوه، إلا أنه قال: وأصوب قيلا، وقال: إن أقوم وأصوب، وأهيأ، وأشباه هذا واحد، ولم يقل الأعمش سمعت أنسا، ورجال أبي يعلى رجال الصحيح، ورجال البزار ثقات. قلت: وقد تقدمت أحاديث من هذا النوع في سورها.
تفسير ابن كثير ت سلامة (8/ 252)
[وقد] (2) قال الحافظ أبو يعلى الموصلي: حدثنا إبراهيم بن سعيد الجوهري، حدثنا أبو أسامة، حدثنا الأعمش، أن أنس بن مالك قرأ هذه الآية: “إن ناشئة الليل هي أشد وطئا وأصوب قيلا” فقال له رجل: إنما نقرؤها {وأقوم قيلا} فقال له: إن أصوب وأقوم وأهيأ وأشباه هذا واحد. (3)
تفسير القرآن من الجامع لابن وهب (3/ 51)
المؤلف: أبو محمد عبد الله بن وهب بن مسلم المصري القرشي (المتوفى: 197هـ)
105 – قال: وحدثني الحارث بن نبهان عن أبان بن أبي عياش أن أنس بن مالك قرأ: {إن ناشئة الليل هي أشد وطأ} وأصوب {قيلا}؛ قال: فقلت له: أو {أقوم قيلا}، فقال: أصوب وأقوم واحد.
تفسير القرطبي (19/ 41)
وعن الأعمش قال: قرأ أنس بن مالك إن ناشئة الليل هي أشد وطئا وأصوب قيلا فقيل له: وأقوم قيلا فقال: أقوم وأصوب وأهيأ: سواء. قال أبو بكر الأنباري: وقد ترامى ببعض هؤلاء الزائغين إلى أن قال: من قرأ بحرف يوافق معنى حرف من القرآن فهو مصيب، إذا لم يخالف معنى ولم يأت بغير ما أراد الله وقصد له، واحتجوا بقول أنس هذا. وهو قول لا يعرج عليه ولا يلتفت إلى قائله، لأنه لو قرأ بألفاظ تخالف ألفاظ القرآن إذا قاربت معانيها واشتملت على عامتها، لجاز أن يقرأ في موضع الحمد لله رب العالمين [الفاتحة: 2]: الشكر للباري ملك المخلوقين، ويتسع الأمر في هذا حتى يبطل لفظ جميع القرآن، ويكون التالي له مفتريا على الله عز وجل، كاذبا على رسوله صلى الله عليه وسلم ولا حجة لهم في قول ابن مسعود: نزل القرآن على سبعة أحرف، إنما هو كقول أحدكم: هلم وتعال وأقبل، لأن هذا الحديث يوجب أن القراءات المأثورة المنقولة بالأسانيد الصحاح عن النبي صلى الله عليه وسلم إذا اختلفت ألفاظها، واتفقت معانيها، كان ذلك فيها بمنزلة الخلاف في هلم، وتعال، وأقبل، فأما ما لم يقرأ به النبي صلى الله عليه وسلم وأصحابه وتابعوهم رضي الله عنهم، فإنه من أورد حرفا منه في القرآن بهت ومال وخرج من مذهب الصواب. قال أبو بكر: والحديث الذي جعلوه قاعدتهم في هذه الضلالة حديث لا يصح عن أحد من أهل العلم، لأنه مبني على رواية الأعمش عن أنس، فهو مقطوع ليس بمتصل فيؤخذ به، من قبل أن الأعمش رأى أنسا ولم يسمع منه.
[167] . سير أعلام النبلاء ط الرسالة (5/ 347)
يونس بن محمد: حدثنا أبو أويس: سألت الزهري عن التقديم والتأخير في الحديث، فقال: إن هذا يجوز في القرآن (1) ، فكيف به في الحديث؟
إذا أصيب معنى الحديث، ولم يحل به حراما، ولم يحرم به حلالا، فلا بأس، وذلك إذا أصيب معناه.
تاريخ الإسلام ت تدمري (8/ 241)
وقال يونس بن محمد المؤدب: ثنا أبو أويس سألت الزهري عن التقديم والتأخير في الحديث فقال: هذا يجوز في القرآن فكيف به في الحديث إذا أصيب معنى الحديث فلا بأس.
الوافي بالوفيات (5/ 18)
وقال يونس بن محمد المؤدب حدثنا أبو أويس سألت الزهري عن التقديم والتأخير في الحديث فقال هذا لا يجوز في القرآن فكيف في الحديث إذا أصبت معنى الحديث فلا بأس
أرشيف ملتقى أهل التفسير (ص0)
وأما قول الإمام الزهري رحمه الله أنه يجوز قراءة القرآن بالمعنى فضلاً عن الحديث النبوي، فهذا اجتهاد منه رحمه الله، وإلا فإن الصحابة رضي الله عنهم كانوا يحرصون أن يرووا الحديث بلفظه ولا يجيزون روايته بالمعنى حتى إن أنس بن مالك رضي الله عنه كان إذا حدث عن النبي صلى الله عليه وسلم يقول: (أو كما قال). محترزاً بذلك. خوفاً من أدائه على غير لفظه، فإذا كان هذا موقفهم من الحديث النبوي الشريف فمن باب أولى القرآن الكريم.
[168] . سير أعلام النبلاء ط الرسالة (5/ 464)
210 – واصل بن عطاء أبو حذيفة المخزومي مولاهم … وقيل: كان يجيز التلاوة بالمعنى، وهذا جهل.
تاريخ الإسلام ت بشار (3/ 750)
وكان يجيز القراءة بالمعني، وهذه جراءة على كتاب الله العزيز.
[169] . تفسير الرازي = مفاتيح الغيب أو التفسير الكبير (27/ 664)
أبو عبد الله محمد بن عمر بن الحسن بن الحسين التيمي الرازي الملقب بفخر الدين الرازي خطيب الري (المتوفى: 606هـ)
المسألة الرابعة: مذهب أبي حنيفة أن قراءة القرآن بالمعنى جائز، واحتج عليه بأنه نقل أن ابن مسعود كان يقرئ رجلا هذه الآية فكان يقول: طعام اللئيم، فقال قل طعام الفاجر، وهذا الدليل في غاية الضعف على ما بيناه في أصول الفقه.
الموسوعة الفقهية الكويتية (33/ 55)
وذهب أبو حنيفة إلى جواز قراءة القرآن في الصلاة بالفارسية وبأي لسان آخر، لقول الله تعالى: {وإنه لفي زبر الأولين} (3) ، ولم يكن فيها بهذا النظم، وقوله تعالى: {إن هذا لفي الصحف الأولى صحف إبراهيم وموسى} (1) ، فصحف إبراهيم كانت بالسريانية، وصحف موسى بالعبرانية فدل على كون ذلك قرآنا؛ لأن القرآن هو النظم والمعنى جميعا حيث وقع الإعجاز بهما، إلا أنه لم يجعل النظم ركنا لازما في حق جواز الصلاة خاصة رخصة؛ لأنها ليست بحالة الإعجاز، وقد جاء التخفيف في حق التلاوة لقول النبي صلى الله عليه وسلم: إن هذا القرآن أنزل على سبعة أحرف فكذا هنا.
وذهب أبو يوسف ومحمد بن الحسن صاحبا أبي حنيفة إلى أنه لا تجوز القراءة بغير العربية إذا كان يحسن العربية؛ لأن القرآن اسم لمنظوم عربي لقول الله تعالى: {إنا جعلناه قرآنا عربيا} (2) ، وقال تعالى: {إنا أنزلناه قرآنا عربيا} (3) ، والمراد نظمه، ولأن المأمور به قراءة القرآن، وهو اسم للمنزل باللفظ العربي المنظوم هذا النظم الخاص المكتوب في المصاحف المنقول إلينا نقلا متواترا، والأعجمي إنما يسمى قرآنا مجازا ولذا يصح نفي اسم القرآن عنه.
والفتوى عند الحنفية على قول الصاحبين، ويروى رجوع أبي حنيفة إلى قولهما.
قال الشلبي نقلا عن العيني: صح رجوع أبي حنيفة إلى قولهما.
وقد اتفق الثلاثة – أبو حنيفة وصاحباه – على جواز القراءة بالفارسية وصحة الصلاة عند العجز عن القراءة بالعربية (1)
تفسير القرطبي (16/ 149)
و” الأثيم” الفاجر، قاله أبو الدرداء. وكذلك قرأ هو وابن مسعود. وقال همام بن الحارث: كان أبو الدرداء يقرئ رجلا” إن شجرة الزقوم طعام الأثيم” والرجل يقول: طعام اليتيم، فلما لم يفهم قال له:” طعام الفاجر”. قال أبو بكر الأنباري: حدثني أبي قال حدثنا نصر قال حدثنا أبو عبيد قال حدثنا نعيم بن حماد عن عبد العزيز بن محمد عن ابن عجلان عن عون بن عبد الله بن عتبة بن مسعود قال: علم عبد الله بن مسعود رجلا” إن شجرة الزقوم. طعام الأثيم” فقال الرجل: طعام اليتيم، فأعاد عليه عبد الله الصواب وأعاد الرجل الخطأ، فلما رأى عبد الله أن لسان الرجل لا يستقيم على الصواب قال له: أما تحسن أن تقول طعام الفاجر؟ قال بلى، قال فافعل. ولا حجة في هذا للجهال من أهل الزيغ، أنه يجوز إبدال الحرف من القرآن بغيره، لأن ذلك إنما كان من عبد الله تقريبا للمتعلم، وتوطئة منه له للرجوع إلى الصواب، واستعمال الحق والتكلم بالحرف على إنزال الله وحكاية رسول الله صلى الله عليه وسلم. وقال الزمخشري:” وبهذا يستدل على أن إبدال كلمة مكان كلمة جائز إذا كانت مؤدية معناها. ومنه أجاز أبو حنيفة القراءة بالفارسية على شريطة، وهي أن يؤدي القارئ المعاني على كمالها من غير أن يخرم منها شيئا. قالوا: وهذه الشريطة تشهد أنها إجازة كلا إجازة، لأن في كلام العرب خصوصا في القرآن الذي هو معجز بفصاحته وغرابة نظمه وأساليبه، من لطائف المعاني والأغراض ما لا يستقل بأدائه لسان من فارسية وغيرها، وما كان أبو حنيفة رحمه الله يحسن الفارسية، فلم يكن ذلك منه عن تحقق وتبصر. وروى علي بن الجعد عن أبي يوسف عن أبي حنيفة مثل قول صاحبيه في إنكار القراءة بالفارسية”.
المجموع شرح المهذب (3/ 380)
المؤلف: أبو زكريا محيي الدين يحيى بن شرف النووي (المتوفى: 676هـ)
وقال أبو حنيفة تجوز وتصح به الصلاة مطلقا وقال أبو يوسف ومحمد يجوز للعاجز دون القادر واحتج لأبي حنيفة بقوله تعالى (قل الله شهي؟ بيني وبينكم وأوحي إلي هذا القرآن لأنذركم به) قالوا والعجم لا يعقلون الإنذار إلا بترجمته وفي الصحيحين إن النبي صلى الله عليه وسلم قال ” أنزل القرآن على سبعة أحرف ” وعن سلمان الفارسي رضي الله عنه أن قوما من الفرس سألوه أن يكتب لهم شيئا من القرآن فكتب لهم فاتحة الكتاب بالفارسية ولأنه ذكر فقامت ترجمته مقامه كالشهادتين في الإسلام وقياسا على جواز ترجمة حديث النبي صلى الله عليه وسلم وقياسا على جواز التسبيح بالعجمية واحتج أصحابنا بحديث عمر بن الخطاب… وأما الجواب عن الآية الكريمة فهو أن الإنذار يحصل ليتم به وإن نقل إليهم معناه وأما الجواب عن الحديث فسبع لغاب للعزب ولأنه يدل على أنه لا يتجاوز هذه السبعة وهم يقولون يجوز بكل لسان ومعلوم أنها تزيد على سبعة وعن فعل سلمان أنه كتب تفسيرها لا حقيقة الفاتحة وعن الإسلام ….
المنهل العذب المورود شرح سنن أبي داود (5/ 267)
محمود خطاب السُّبْكي (1274 – 1352 هـ = 1857 – 1933 م)
فإن أتي بترجمته في صلاة بدلا عن القراءة لم تصح صلاته سواء أحسن القراءة أم لا (وبه قال) جماهير العلماء منهم مالك وأحمد وداود (وقال أبو حنيفة) تجوز وتصح به الصلاة مطلقا (وقال) أبو يوسف ومحمد يجوز للعاجز دون القادر (واحتج) لأبى حنيفة بقول الله تعالى “قل الله شهيد بينى وبينكم وأوحي إليّ هذا القرآن لأنذركم به” قال والعجم لا يعقلون الإنذار إلا بترجمته (وفي الصحيحين) أن النبي صلى الله تعالى عليه وعلى آله وسلم قال أنزل القرآن على سبعة أحرف (وعن) سلمان الفارسى رَضِيَ اللَّهُ تَعَالَى عَنْهُ أن قوما من الفرس سألوه أن يكتب لهم شيئا من القرآن فكتب لهم فاتحة الكتاب بالفارسية (ولأنه ذكر) فقامت ترجمته مقامه كالشهادتين في الإسلام (وقياسا) على جواز ترجمة حديث النبي صلى الله تعالى عليه وعلى آله وسلم (وقياسا) على جواز التسبيح بالعجمية (واحتج) أصحابنا بحديث عمر …. (وأما الجواب) عن الحديث فسبع لغات للعرب. ولأنه يدل على أنه لا يتجاوز هذه السبعة وهم يقولون يجوز بكل لسان. ومعلوم أنها تزيد على سبعة (والجواب عن) فعل سلمان أنه كتب تفسيرها لا حقيقة الفاتحة …
[170] . در تفسير ابن كثير نقل می کند که أَنَس بْن مَالِك قَرَأَ هَذِهِ الْآيَة «إِنَّ نَاشِئَة اللَّيْل هِيَ أَشَدّ وَطْئًا وَأَصْوَب قِيلًا»، فَقَالَ لَهُ رَجُل إِنَّمَا نَقْرَؤُهَا «وَأَقْوَم قِيلًا» فَقَالَ لَهُ إِنَّ أَصْوَب وَأَقْوَم وَأَهْيَأ وَأَشْبَاه هَذَا وَاحِد» . یا در فتح الباري لابن حجر (9/ 27) آمده است: «لكن ثبت عن غير واحد من الصحابة أنه كان يقرأ بالمرادف ولو لم يكن مسموعا له ومن ثم أنكر عمر على بن مسعود قراءته …. وقد أخرج بن أبي داود في المصاحف عن أبي الطاهر بن أبي السرح قال سألت بن عيينة عن اختلاف قراءة المدنيين والعراقيين هل هي الأحرف السبعة قال لا وإنما الأحرف السبعة مثل هلم وتعال وأقبل أي ذلك قلت أجزأك قال وقال لي بن وهب مثله».
تفسير القرآن من الجامع لابن وهب (3/ 60)
المؤلف: أبو محمد عبد الله بن وهب بن مسلم المصري القرشي (المتوفى: 197هـ)
139 – فقيل لمالك: أفترى أن يقرأ بمثل [ما] قرأ عمر بن [ص:61] الخطاب: فامضوا إلى ذكر الله، فقال: ذلك جائز؛ وقال رسول الله: أنزل [القرآن] على سبعة أحرف، فاقرؤوا منه ما تيسر منه، مثل تعلمون، ويعلمون.
قال مالك: ولا أرى باختلافهم في مثل هذا بأسا؛ قال: وقد كان الناس لهم مصاحف وألسنة الذين أوصى إليهم عمر بن الخطاب كانت لهم مصاحف.
تفسير القرآن من الجامع لابن وهب (3/ 54)
117 – قال: وحدثني الليث بن سعد عن محمد بن عجلان عن عون بن عبد الله يرفع الحديث إلى عبد الله بن مسعود أنه كان يقرئ رجلا [ص:55] أعجميا هذه الآية: {إن شجرة الزقوم طعام الأثيم}، فيقول الأعجمي: طعام اليتيم؛ فقال ابن مسعود: أتستطيع أن تقول طعام الفاجر، قال: نعم، قال: فاقرأ كذلك.
118 – قال: وحدثني مالك بن أنس قال: أقرأ عبد الله بن مسعود رجلا: {إن شجرة الزقوم طعام الأثيم}، فجعل يقول: طعام اليتيم، فقال له عبد الله: طعام الفاجر؛ قال: قلت لمالك: أترى أن تقرأ كذلك، قال: نعم، أرى ذلك واسعا.
الإحكام في أصول الأحكام لابن حزم (4/ 171)
ومن العجب أن جمهرة من المعارضين لنا وهم المالكيون قد صح عن صاحبهم ما ناه المهلب بن أبي صفرة الأسدي التميمي قال ابن مناس نا ابن مسرور نا يحيى نا يونس بن عبد الأعلى نا ابن وهب حدثني ابن أنس قال أقرأ عبد الله بن مسعود رجلا {إن شجرة لزقوم * طعام لأثيم} فجعل الرجل يقول طعام اليتيم فقال له ابن مسعود طعام الفاجر قال ابن وهب قلت لمالك أترى أن يقرأ كذلك قال نعم أرى ذلك واسعا فقيل لمالك أفترى أن يقرأ بمثل ما قرأ عمر بن الخطاب فامضوا إلى ذكر الله قال مالك ذلك جائز قال رسول الله صلى الله عليه وسلم أنزل القرآن على سبعة أحرف فاقرؤوا منه ما تيسر مثل تعلمون يعلمون قال مالك لا أرى في اختلافهم في مثل هذا بأسا ولقد كان الناس ولهم مصاحف والستة الذين أوصى لهم عمر بن الخطاب كانت لهم مصاحف قال أبو محمد فكيف يقولون مثل هذا أيجيزون القراءة هكذا فلعمري لقد هلكوا وأهلكوا وأطلقوا كل بائقة في القرآن أو يمنعون من هذا فيخالفون صاحبهم في أعظم الأشياء وهذا إسناد عنه في غاية الصحة وهو مما أخطأ فيه مالك مما لم يتدبره لكن قاصدا إلى الخير ولو أن أمرا ثبت على هذا وجازه بعد التنبيه له على ما فيه وقيام حجة الله تعالى عليه في ورود القرآن بخلاف هذا لكان كافرا ونعوذ بالله من الضلال قال أبو محمد فبطل ما قالوه في الإجماع بأوضع بيان والحمد لله رب العالمين
التمهيد لما في الموطأ من المعاني والأسانيد (8/ 292)—المؤلف: أبو عمر يوسف بن عبد الله بن محمد بن عبد البر بن عاصم النمري القرطبي (المتوفى: 463هـ)
وذكر ابن وهب في كتاب الترغيب من جامعه قال قيل لمالك أترى أن يقرأ بمثل ما قرأ عمر بن الخطاب فامضوا إلى ذكر الله فقال ذلك جائز قال رسول الله صلى الله عليه وسلم أنزل القرآن على سبعة أحرف فاقرأوا منه ما تيسر ومثل ما تعلمون ويعلمون وقال مالك لا أرى باختلافهم في مثل هذا بأسا قال وقد كان الناس ولهم مصاحف والستة الذين أوصى إليهم عمر بن الخطاب رضي الله عنهم كانت لهم مصاحف قال ابن وهب وسألت مالكا عن مصحف عثمان بن عفان قال لي ذهب قال وأخبرني مالك بن أنس قال أقرأ عبد الله بن مسعود رجلا إن شجرة الزقوم طعام الأثيم فجعل الرجل يقول طعام اليتيم فقال له ابن مسعود طعام الفاجر فقلت لمالك أترى أن يقرأ كذلك قال نعم أرى ذلك واسعا – قال أبو عمر معناه عندي أن يقرأ به في غير الصلاة وإنما ذكرنا ذلك عن مالك تفسيرا لمعنى الحديث وإنما لم تجز القراءة به في الصلاة لأن ما عدا مصحف عثمان فلا يقطع عليه وإنما يجري مجرى السنن التي نقلها الآحاد لكن لا يقدم أحد على القطع في رده وقد روى عيسى عن ابن القاسم في المصاحف بقراءة ابن مسعود قال أرى أن يمنع الإمام من بيعه ويضرب من قرأ به ويمنع ذلك وقد قال مالك من قرأ في صلاته بقراءة ابن مسعود أو غيره من الصحابة مما يخالف المصحف لم يصل وراءه وعلماء المسلمين مجمعون على ذلك إلا قوم شذوا لا يعرج عليهم منهم الأعمش سليمان بن مهران وهذا كله يدلك على أن السبعة الأحرف التي أشير إليها في الحديث ليس بأيدي الناس منها إلا حرف زيد بن ثابت الذي جمع عليه عثمان المصحف
[171] . الرسالة للشافعي (1/ 273)
[ص:274] قال: فإذ كان الله لرأفته بخلقه أنزل كتابه على سبعة أحرف، معرفة منه بأن الحفظ قد يزل، ليحل لهم قراءته وإن اختلف اللفظ فيه، ما لم يكن في اختلافهم إحالة معنى: كان ما سوى كتاب الله أولى أن يجوز فيه اختلاف اللفظ ما لم يحل معناه.
وكل ما لم يكن فيه حكم، فاختلاف اللفظ فيه لا يحيل معناه.
[ص:275] وقد قال بعض التابعين: لقيت أناسا من أصحاب رسول الله، فاجتمعوا في المعنى واختلفوا علي في اللفظ، فقلت لبعضهم ذلك، فقال: لا بأس ما لم يحيل المعنى.
اختلاف الحديث للشافعي(8/ 600)–الكتاب: اختلاف الحديث (مطبوع ملحقا بالأم للشافعي)
باب في التشهد
حدثنا الربيع قال: أخبرنا الشافعي، أخبرنا الثقة، عن الليث بن سعد، عن أبي الزبير، عن سعيد، وطاوس، عن ابن عباس قال: ” كان النبي صلى الله عليه وسلم يعلمنا التشهد كما يعلمنا السورة من القرآن، فكان يقول: التحيات المباركات الصلوات الطيبات لله، سلام عليك أيها النبي ورحمة الله وبركاته، سلام علينا وعلى عباد الله الصالحين، أشهد أن لا إله إلا الله، وأن محمدا رسول الله ” قال الربيع: هذا حدثنا به يحيى بن حسان. قال الشافعي: وقد روى أيمن بن نابل بإسناد له، عن جابر، عن النبي عليه السلام تشهدا يخالف هذا في بعض حروفه. وروى البصريون عن أبي موسى عن النبي عليه السلام حديثا يخالفهما في بعض حروفهما. وروى الكوفيون عن ابن مسعود في التشهد حديثا يخالفها كلها في بعض حروفها، فهي مشتبهة متقاربة، واحتمل أن تكون كلها ثابتة، وأن يكون رسول الله يعلم الجماعة والمنفردين التشهد، فيحفظ أحدهم على لفظ، ويحفظ الآخر على لفظ يخالفه، لا يختلفان في معنى أنه إنما يريد به تعظيم الله جل ثناؤه وذكره، والتشهد والصلاة على النبي، فيقر النبي كلا على ما حفظ، وإن زاد بعضهم على بعض، أو لفظها بغير لفظه؛ لأنه ذكر. وقد اختلف بعض أصحاب النبي في بعض لفظ القرآن عند رسول الله، ولم يختلفوا في معناه فأقرهم. وقال: «هكذا أنزل، إن هذا القرآن أنزل على سبعة أحرف، فاقرءوا ما تيسر منه» ، فما سوى القرآن من الذكر أولى أن يتسع هذا فيه، إذا لم يختلف المعنى. قال: وليس لأحد أن يعمد أن يكف عن قراءة حرف من القرآن إلا بنسيان، وهذا في التشهد وفي جميع الذكر أخف، وإنما قلنا بالتشهد الذي روي عن ابن عباس؛ لأنه أتمها، وأن فيه زيادة على بعضها؛ المباركات.
[172] . . البته منحصر به این افراد نیست؛ بلکه اینها مشاهیر آن زماناند؛ وگرنه دیگرانی هم بودهاند مانند عبدالله بن مبارک بن واضح (۱۱۸-۱۸۱):
أخبرنا محمد بن أحمد بن يعقوب، أنا محمد بن نعيم الضبي , قال: سمعت أبا الحسن أحمد بن محمد العنزي يقول: سمعت عثمان بن سعيد الدارمي , يقول: سمعت نعيم بن حماد , يقول ” ما رأيت ابن المبارك يقول قط: حدثنا , كأنه يرى أخبرنا أوسع , وكان , لا يرد على أحد حرفا إذا قرأ ” (الكفاية في علم الرواية للخطيب البغدادي (ص285)
[173] . ذهب ابوحنیفه الی جواز قرائه القرآن فی الصلاه بالفارسیه و بأی لسان آخر لقول الله … و لقول النبی لت القرآن نزل علی سبعه احرف. (موسوعه الفقهیه الکویتیه ج۳۳ ص۵۵)
[174] . وذهب آخرون فيما ذكر لنا ابن أبي عمران إلى أن معنى سبعة أحرف سبع لغات ; لأنه قد ذكر في القرآن غير شيء بلغات مختلفة من لغات العرب , ومنه ما ذكر بما ليس من لغاتهم غير أنه عرب فدخل في لغتهم، مثل {طور سينين} [التين: 2] ، فأنزل القرآن على تلك الأحرف كلها، بعضه على هذا الحرف، وبعضه على الحرف الآخر، فقيل: أنزل القرآن على سبعة أحرف، أي أنزل القرآن كله على تلك السبعة الأحرف. قال أبو جعفر: فتأملنا نحن هذا الباب لنقف على حقيقة الأمر [ص:117] فيه إن شاء الله، فوجدنا الله عز وجل قد قال في كتابه: {وما أرسلنا من رسول إلا بلسان قومه ليبين لهم} [إبراهيم: 4] . فأعلمنا الله أن الرسل إنما تبعث بألسن قومها، لا بألسن سواها، وعقلنا بذلك أن اللسان الذي بعث …. فعقلنا بذلك أن قومه الذين بعثه الله عز وجل بلسانهم هم قريش دون من سواهم، وكان صلى الله عليه وسلم يقرأ ما ينزل عليه من القرآن باللسان الذي ذكرنا على أهل ذلك اللسان وعلى من سواهم من الناس من أهل الألسن العربية التي تخالف ذلك اللسان وعلى من سواهم ممن ليس من العرب ممن دخل في دينه كسلمان الفارسي، وكمن سواه ممن صحبه وآمن به وصدقه، وكان أهل لسانه أميين لا يكتبون إلا القليل [ص:118] منهم كتابا ضعيفا , وكان يشق عليهم حفظ ما يقرؤه عليهم بحروفه التي يقرؤه بها عليهم، ولا يتهيأ لهم كتاب ذلك وتحفظهم إياه ; لما عليهم في ذلك من المشقة. وإذا كان أهل لسانه في ذلك كما ذكرنا كان من ليس من أهل لسانه من بعد أخذ ذلك عنه بحروفه أوكد , وكان عذرهم في ذلك أبسط ; لأن من كان على لغة من اللغات ثم أراد أن يتحول عنها إلى غيرها من اللغات لم يتهيأ ذلك له إلا بالرياضة الشديدة والمشقة الغليظة، وكانوا يحتاجون إلى حفظ ما قد تلاه عليهم صلى الله عليه وسلم مما أنزله الله عز وجل عليه من القرآن ; ليقرءوه في صلاتهم، وليعلموا به شرائع دينهم، فوسع عليهم في ذلك أن يتلوه بمعانيه , وإن خالفت ألفاظهم التي يتلونه بها ألفاظ نبيهم صلى الله عليه وسلم التي قرأه بها عليهم، فوسع لهم في ذلك بما ذكرنا، والدليل على ما وصفنا من ذلك أن عمر بن الخطاب وهشام بن حكيم بن حزام رضي الله عنهما، وهما قرشيان، لسانهما لسان رسول الله صلى الله عليه وسلم الذي به نزل القرآن عليه، قد كانا اختلفا فيما قرأ به سورة الفرقان حتى قرآها على رسول النبي الله عليه وسلم، فكان من قوله لهما ما قد روي في حديث يعود إلى عمر بن الخطاب رضي الله عنه. (شرح مشكل الآثار (8/ 116-117)
[175] . قال أبو جعفر: فكان في هذا الحديث ما قد دل على أن السبعة الأحرف هي السبعة التي ذكرنا , وأنها مما لا يختلف معانيها , وإن اختلفت الألفاظ التي يتلفظ بها وأن ذلك كان توسعة من الله عز وجل عليهم لضرورتهم إلى ذلك وحاجتهم إليه , وإن كان الذي نزل على النبي صلى الله عليه وسلم إنما نزل بألفاظ واحدة. ومن ذلك ما قد روي عن ابن عباس رضي الله عنهما، مما قد حمله ابن شهاب على المعنى الذي حملناه نحن عليه. (شرح مشكل الآثار (8/ 124)
3116 – حدثنا يونس قال: أنبأنا ابن وهب قال: أخبرني يونس بن يزيد، عن ابن شهاب قال: حدثني عبيد الله بن عبد الله، أن ابن عباس رضي الله عنهما حدثه، أن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال: ” أقرأني جبريل صلى الله عليه وسلم على حرف واحد، فراجعته، فلم أزل أستزيده فيزيدني حتى انتهى إلى سبعة أحرف “.
قال ابن شهاب: بلغني أن تلك السبعة الأحرف إنما تكون في [ص:125] الأمر الذي يكون واحدا لا يختلف في حلال ولا حرام. قال أبو جعفر: وكانت هذه السبعة للناس في هذه الحروف في عجزهم عن أخذ القرآن على غيرها مما لا يقدرون عليه، لما قد تقدم ذكرنا له في هذا الباب، وكانوا على ذلك حتى كثر من يكتب منهم , وحتى عادت لغاتهم إلى لسان رسول الله صلى الله عليه وسلم، فقرءوا بذلك على تحفظ القرآن بألفاظه التي نزل بها، فلم يسعهم حينئذ أن يقرأوه بخلافها، وبان بما ذكرنا أن تلك السبعة الأحرف إنما كانت في وقت خاص لضرورة دعت إلى ذلك، ثم ارتفعت تلك الضرورة، فارتفع حكم هذه السبعة الأحرف، وعاد ما يقرأ به القرآن إلى حرف واحد. وقد روي من حديث أبي في المعنى الذي ذكرنا ما فيه زيادة على حديثه الذي رويناه قبل هذا
[176] . 1006 – وَأَخْبَرَنَا أَبُو زَكَرِيَّا بْنُ أَبِي إِسْحَاقَ، نا أَبُو بَكْرِ بْنُ دَارِمٍ، بِالْكُوفَةِ، ثنا أَحْمَدُ بْنُ مُوسَى بْنِ إِسْحَاقَ، ثنا عُبَيْدُ يَعِيشَ، ثنا أَبُو بَكْرِ بْنُ عَيَّاشٍ، عَنْ هِشَامٍ، عَنِ ابْنِ سِيرِينَ، عَنْ عُبَيْدَةَ، عَنْ عَبْدِ اللهِ، قَالَ: ” نَزَلَ الْقُرْآنُ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ فَهُوَ كَقَوْلِكِ: أَعْجِلْ أَسْرِعْ “، وَرَوَاهُ سُفْيَانُ، وَشُعْبَةُ، عَنِ الْأَعْمَشِ، وَزَادَ فِيهِ: وَأَقْبِلْ، وَذَهَبَ جَمَاعَةٌ مِنْ أَهْلِ الْعِلْمِ مِنْهُمْ مِنَ الْمُتَأَخِّرِينَ أَبُو بَكْرٍ مُحَمَّدُ بْنُ إِسْحَاقَ بْنِ خُزَيْمَةَ إِلَى أَنَّ الْمُرَادَ بِذَلِكَ أَنْ يَقُولَ: «عَلِيمًا حَكِيمًا»، «غَفُورًا رَحِيمًا»، «سَمِيعًا بَصِيرًا» مَا هُوَ مِنْ أَسَامِي الرَّبِّ عَزَّ وَجَلَّ فَلَا بَأْسَ أَنْ يَقُولَ أَحَدُهُمَا بَدَلَ الْآخَرِ مَا لَمْ يَخْتِمْ آيَةَ رَحْمَةٍ بِآيَةِ عَذَابٍ، أَوْ آيَةَ عَذَابٍ بِآيَةِ رَحْمَةَ. (السنن الصغير للبيهقي (1/ 355)
[177] . المرشد الوجيز إلى علوم تتعلق بالكتاب العزيز (1/ 105)
المؤلف : أبو القاسم شهاب الدين عبد الرحمن بن إسماعيل بن إبراهيم المقدسي الدمشقي المعروف بأبي شامة (المتوفى : 665هـ)
“قال أبو بكر محمد بن عبد الله الأصبهاني (3) المقرئ: أخبرنا أبو علي الحسن بن صافي الصفار أن عبد الله بن سليمان حدثهم قال: حدثنا أبو الطاهر قال: سألت سفيان بن عيينة عن اختلاف قراءة المدنيين والعراقيين، هل تدخل في السبعة الأحرف؟ فقال: لا، وإنما السبعة الأحرف كقولهم هلم، أقبل، تعال، أي ذلك قلت أجزاك. قال أبو الطاهر: وقاله ابن وهب. قال أبو بكر الأصبهاني: ومعنى قول سفيان هذا أن اختلاف العراقيين والمدنيين راجع إلى حرف واحد من الأحرف السبعة، وبه قال محمد بن جرير الطبري” .
تعلیقه: (3) هو المعروف بابن أشتة، أستاذ كبير وعالم بالقراءات والعربية، له مؤلفات، منها “المفيد” في شواذ القراءات، توفي سنة 360هـ “غاية النهاية 2/ 184”.
[178] . التمهيد لما في الموطأ من المعاني والأسانيد (8/ 293)
المؤلف: أبو عمر يوسف بن عبد الله بن محمد بن عبد البر بن عاصم النمري القرطبي (المتوفى: 463هـ)
وهذا كله يدلك على أن السبعة الأحرف التي أشير إليها في الحديث ليس بأيدي الناس منها إلا حرف زيد بن ثابت الذي جمع عليه عثمان المصحف حدثنا عبد الله بن محمد بن أسد وخلف بن القاسم بن سهل قال أنبأنا محمد بن عبد الله الأصبهاني المقرىء قال حدثنا أبو علي الأصبهاني المقرىء قال حدثنا أبو علي الحسين بن صافي الصفار أن عبد الله بن سليمان حدثهم قال حدثنا أبو الطاهر قال سألت سفيان بن عيينة عن اختلاف قراءة المدنيين والعراقيين هل تدخل في السبعة الأحرف فقال لا وإنما السبعة الأحرف كقولهم هلم أقبل تعالى أي ذلك قلت أجزاك قال أبو الطاهر وقاله ابن وهب قال أبو بكر محمد بن عبد الله الأصبهاني المقرىء ومعنى قول سفيان هذا أن اختلاف العراقيين والمدنيين راجع إلى حرف واحد من الأحرف السبعة وبه قال محمد بن جرير الطبري
الاستذكار (2/ 483)المؤلف: أبو عمر يوسف بن عبد الله بن محمد بن عبد البر بن عاصم النمري القرطبي (المتوفى: 463هـ)
فهذا معنى السبعة الأحرف المذكورة في الأحاديث عند جمهور أهل الفقه والحديث ومصحف عثمان (رضي الله عنه) الذي بأيدي الناس هو منها حرف واحد
ذكر بن أبي داود قال حدثنا أبو الطاهر قال سألت سفيان بن عيينة عن اختلاف قراءات المدنيين والعراقيين اليوم هل تدخل في الأحرف السبعة فقال لا إنما السبعة الأحرف كقولك أقبل هلم تعالى أي ذلك قلت أجزأك
قال أبو الطاهر وقاله بن وهب وبه قال محمد بن جرير الطبري
المرشد الوجيز إلى علوم تتعلق بالكتاب العزيز (1/ 105)
المؤلف : أبو القاسم شهاب الدين عبد الرحمن بن إسماعيل بن إبراهيم المقدسي الدمشقي المعروف بأبي شامة (المتوفى : 665هـ)
“وعلماء المسلمين مجمعون على ذلك، إلا قوما شذوا، لا يعرج عليهم، منهم الأعمش”. قال: “وهذا كله يدلك على أن السبعة الأحرف التي أشير إليها في الحديث ليس بأيدي الناس منها، إلا حرف زيد بن ثابت الذي جمع عليه عثمان رضي الله عنه المصاحف”.
“قال أبو بكر محمد بن عبد الله الأصبهاني (3) المقرئ: أخبرنا أبو علي الحسن بن صافي الصفار أن عبد الله بن سليمان حدثهم قال: حدثنا أبو [40 و] الطاهر قال: سألت سفيان بن عيينة (4) عن اختلاف قراءة المدنيين والعراقيين، هل تدخل في السبعة الأحرف؟ فقال: لا، وإنما السبعة الأحرف كقولهم هلم، أقبل، تعال، أي ذلك قلت أجزاك. قال أبو الطاهر: وقاله ابن وهب. قال أبو بكر الأصبهاني: ومعنى قول سفيان هذا أن اختلاف العراقيين والمدنيين راجع إلى حرف واحد من الأحرف السبعة، وبه قال محمد بن جرير الطبري” (1) .
__________
(1) مر تخريج هذا الحديث في الحاشية رقم 3 ص78.
(2) التميهد 4/ 65ظ.
(3) هو المعروف بابن أشتة، أستاذ كبير وعالم بالقراءات والعربية، له مؤلفات، منها “المفيد” في شواذ القراءات، توفي سنة 360هـ “غاية النهاية 2/ 184”.
(4) هو سفيان بن عيينة بن ميمون الهلالي، أبو محمد الكوفي، محدث مجمع على صحة حديثه وروايته، توفي سنة 198هـ “تاريخ بغداد 9/ 174، غاية النهاية 1/ 308، تهذيب التهذيب 4/ 117”.
إمتاع الأسماع (4/ 270)
المؤلف: أحمد بن علي بن عبد القادر، أبو العباس الحسيني العبيدي، تقي الدين المقريزي (المتوفى: 845هـ)
وهذا كله يدلك على أن السبعة الأحرف التي أشير إليها في الحديث ليس بأيدي الناس منها إلا حرف زيد ابن ثابت الّذي جمع عليه عثمان المصاحف.
وذكر من حديث محمد بن عبد اللَّه الأصبهاني المقرئ، حدثنا أبو علي الحسن ابن صافي الصفّار، أن عبد اللَّه بن سليمان قال: حدثنا أبو الظاهر قال: سألت سفيان بن عيينة عن الاختلاف في قراءة المدنيين والعراقيين، هل تدخل في السبعة الأحرف فقال: لا، وإنما السبعة الأحرف: كقولهم: أقبل، تعال، أي ذلك قلت أجزأك، قال أبو الطاهر: وقاله ابن وهب.
قال أبو بكر بن عبد اللَّه الأصبهاني المقرئ: ومعنى سفيان هذا: إن اختلاف العراقيين والمدنيين راجع إلى حرف واحد من الأحرف السبعة، وبه قال محمد بن جرير الطبري.
فتح الباري لابن حجر (9/ 30)—المؤلف: أبو الفضل أحمد بن علي بن محمد بن أحمد بن حجر العسقلاني (المتوفى: 852هـ)
وقد أخرج بن أبي داود في المصاحف عن أبي الطاهر بن أبي السرح قال سألت بن عيينة عن اختلاف قراءة المدنيين والعراقيين هل هي الأحرف السبعة قال لا وإنما الأحرف السبعة مثل هلم وتعال وأقبل أي ذلك قلت أجزأك قال وقال لي بن وهب مثله والحق أن الذي جمع في المصحف هو المتفق على إنزاله المقطوع به المكتوب بأمر النبي صلى الله عليه وسلم وفيه بعض ما اختلف فيه الأحرف السبعة لا جميعها كما وقع في المصحف المكي تجري من تحتها الأنهار في آخر براءة وفي غيره بحذف من وكذا ما وقع من اختلاف مصاحف الأمصار من عدة واوات ثابتة في بعضها دون بعض وعدة ها آت وعدة لا مات ونحو ذلك وهو محمول على أنه نزل بالأمرين معا وأمر النبي صلى الله عليه وسلم بكتابته لشخصين أو أعلم بذلك شخصا واحدا وأمره بإثباتهما على الوجهين وما عدا ذلك من القراءات مما لا يوافق الرسم فهو مما كانت القراءة جوزت به توسعة على الناس وتسهيلا فلما آل الحال إلى ما وقع من الاختلاف في زمن عثمان وكفر بعضهم بعضا اختاروا الاقتصار علىاللفظ المأذون في كتابته وتركوا الباقي قال الطبري وصار ما اتفق عليه الصحابة من الاقتصار كمن اقتصر مما خير فيه على خصلة واحدة لأن أمرهم بالقراءة على الأوجه المذكورة لم يكن على سبيل الإيجاب بل على سبيل الرخصة قلت ويدل عليه قوله صلى الله عليه وسلم في حديث الباب فاقرءوا ما تيسر منه وقد قرر الطبري ذلك تقريرا أطنب فيه ووهى من قال بخلافه ووافقه على ذلك جماعة منهم أبو العباس بن عمار في شرح الهداية وقال أصح ما عليه الحذاق أن الذي يقرأ الآن بعض الحروف السبعة المأذون في قراءتها لا كلها وضابطه ما وافق رسم المصحف فأما ما خالفه مثل أن تبتغوا فضلا من ربكم في مواسم الحج ومثل إذا جاء فتح الله والنصر فهو من تلك القراءات التي تركت إن صح السند بها ولا يكفي صحة سندها في إثبات كونها قرآنا ولا سيما والكثير منها مما يحتمل أن يكون من التأويل الذي قرن إلى التنزيل فصار يظن أنه منه
قد أخرج بن أَبِي دَاوُدَ فِي الْمَصَاحِفِ عَنْ أَبِي الطَّاهِرِ بن أبي السَّرْح قَالَ سَأَلت بن عُيَيْنَةَ عَنِ اخْتِلَافِ قِرَاءَةِ الْمَدَنِيِّينَ وَالْعِرَاقِيِّينَ هَلْ هِيَ الْأَحْرُفُ السَّبْعَةُ قَالَ لَا وَإِنَّمَا الْأَحْرُفُ السَّبْعَةُ مِثْلُ هَلُمَّ وَتَعَالَ وَأَقْبِلْ أَيَّ ذَلِكَ قلت أجزأك قَالَ وَقَالَ لي بن وَهْبٍ مِثْلَهُ). (فتح الباري لابن حجر ج9، ص30)
فضائل القرآن(للعسقلاني)، ص62
قال أبو شامة: و قد اختلف السلف في الأحرف السبعة التي نزل بها القرآن هل هي مجموعة في المصحف الذي بأيدي الناس اليوم أو ليس فيه إلا حرف واحد منها؟ مال ابن الباقلاني الى الأول، و صرح الطبري و جماعة بالثاني و هو المعتمد. و قد أخرج ابن أبي داود في «المصاحف» عن أبي الطاهر بن أبي السرح قال: سألت ابن عيينة عن اختلاف قراءة المدنيين و العراقيين هل هي الأحرف السبعة؟ قال: لا، و انما الأحرف السبعة مثل هلم و تعال و أقبل، أي ذلك قلت أجزأك. قال و قال لي ابن وهب مثله. و الحق أن الذي جمع في المصحف هو المتفق على إنزاله المقطوع به المكتوب بأمر النبي صلّى اللّه عليه و سلّم، و فيه بعض ما اختلف فيه الأحرف السبعة لا جميعه
شرح كتاب التوحيد من صحيح البخاري (2/ 618)—المؤلف: عبد الله بن محمد الغنيمان
وقد أخرج ابن أبي داود في المصاحف، عن أبي الطاهر بن أبي السرح، قال: سألت ابن عيينة عن اختلاف قراءة المدنيين، والعراقيين: هل هي الأحرف السبعة؟ قال: لا، وإنما الأحرف السبعة مثل: هلم، وتعال، وأقبل، أي ذلك قلت أجزاك)) قال: وقال لي ابن وهب مثله.
تفسير الطبري = جامع البيان ت شاكر (1/ 30)
20- حدثني محمد بن عبد الله بن أبي مخلد الواسطي، ويونس بن عبد الأعلى الصدفي، قالا حدثنا سفيان بن عيينة، عن عبيد الله، أخبره أبوه: أن أم أيوب أخبرته أن النبي صلى الله عليه وسلم قال: أنزل القرآن على سبعة أحرف، أيها قرأت أصبت (1) .
__________
(1) الحديث 20- رواه أحمد في المسند (6: 433، 462-463 من طبعة الحلبي) ، عن سفيان بن عيينة، بهذا الإسناد. ونقله ابن كثير في فضائل القرآن: 64 عن المسند، وقال: “وهذا إسناد صحيح، ولم يخرجه أحد من أصحاب الكتب الستة”. ونقله الهيثمي في مجمع الزوائد 7: 154، وقال: “رواه الطبراني، ورجاله ثقات”. فقصر إذ لم ينسبه للمسند أولا. ولفظ المسند “أيها قرأت أجزأك”. ولفظ الطبراني موافق للفظ الطبري هنا.
و”عبيد الله”، في الإسناد: هو عبيد الله بن أبي يزيد المكي، وهو ثقة معروف. وأبوه “أبو يزيد المكي”: ذكره ابن حبان في الثقات.
وسيأتي الحديث مكررا، برقمي: 23، 24.
صحيح البخاري (6/ 80)
4701 – حدثنا علي بن عبد الله، حدثنا سفيان، عن عمرو، عن عكرمة، عن أبي هريرة، يبلغ به …..حدثنا علي بن عبد الله، حدثنا سفيان، حدثنا عمرو، عن عكرمة، عن أبي هريرة: «إذا قضى الله الأمر»، وزاد «والكاهن»، وحدثنا علي بن عبد الله، حدثنا سفيان، فقال: قال عمرو: سمعت عكرمة، حدثنا أبو هريرة، قال: «إذا قضى الله الأمر»، وقال: «على فم الساحر» قلت لسفيان: أأنت سمعت عمرا؟ قال: سمعت عكرمة، قال: سمعت أبا هريرة؟ قال: نعم، قلت لسفيان: إن إنسانا روى عنك، عن عمرو، عن عكرمة، عن أبي هريرة ويرفعه أنه قرأ: «فرغ»، قال سفيان: هكذا قرأ عمرو، فلا أدري سمعه هكذا أم لا، قال سفيان: وهي قراءتنا “
__________
[تعليق مصطفى البغا]
4424 (4/1736) -[ ش (خضعانا) مصدر من خضع أي طاعة وانقيادا. (كالسلسة على صفوان) لها صوت كصوت السلسة على الحجر الأملس. (علي) بن عبد الله شيخ البخاري. (غيره) أي غير سفيان الذي روى عنه علي. (ينفذهم ذلك) ينفذ الله إلى الملائكة الأمر الذي قضاه وهذه الجملة زيادة غير سفيان. (فزع عن قلوبهم) زال عنها الخوف والفزع. (قالوا) أي سأل عامة الملائكة خاصتهم. (قالوا) أي الخاصة كجبريل وميكائيل عليهما السلام. (للذي قال) لأجل ما قضاه الله تعالى وقاله أو قالوا للذي سأل. (مسترقو السمع) وهم مردة الشياطين. (الساحر) المنجم. (وزاد. .) أي زاد في هذه الرواية لفظ الكاهن على الساحر فقال (على فم الساحر والكاهن). (قلت لسفيان) القائل هو علي بن عبد الله. (سفيان) هو ابن عيينة. (عمرو) بن دينار والقراءة المشهورة المتواترة {فزع} / سبأ 23 /. (وهي قراءتنا) قال العيني قال الكرماني كيف جازت القراءة إذا لم تكن مسموعة؟ قلت لعل مذهبه جواز القراءة بدون السماع إذا كان المعنى صحيحا]
[4522 – 7043]
صحيح البخاري (9/ 141)
قال سفيان: قال عمرو: سمعت عكرمة: حدثنا أبو هريرة، قال علي: قلت لسفيان: قال سمعت عكرمة، قال: سمعت أبا هريرة؟ قال: نعم، قلت لسفيان: إن إنسانا روى عن عمرو، عن عكرمة، عن أبي هريرة، يرفعه: أنه قرأ: (فرغ)، قال سفيان: هكذا قرأ عمرو، فلا أدري سمعه هكذا أم لا؟ قال سفيان: وهي قراءتنا
__________
[تعليق مصطفى البغا]
7043 (6/2720) -[ ش (ينفذهم ذلك) أي ينفذ الله تعالى ذلك الأمر أو القول إلى الملائكة. (فرغ) من قولهم فرغ الزاد إذا لم يبق منه شيء. (قراءتنا) وهي قراءة شاذة]
فتح الباري لابن حجر (8/ 539)
ابن حَجَر العَسْقلاني (773هـ – 852هـ، 1372م – 1448م).
تنبيه وقع في تفسير سورة الحجر في آخر هذا الحديث عن علي بن عبد الله قلت لسفيان إن إنسانا روى عنك عن عمرو عن عكرمة عن أبي هريرة أنه قرأ فرغ بضم الفاء وبالراء المهملة الثقيلة وبالغين المعجمة فقال سفيان هكذا قرأ عمرو يعني بن دينار فلا أدري سمعه هكذا أم لا وهذه القراءة رويت أيضا عن الحسن وقتادة ومجاهد والقراءة المشهورة بالزاي والعين المهملة وقرأها بن عامر مبنيا للفاعل ومعناه بالزاي والمهملة أدهش الفزع عنهم ومعنى التي بالراء والغين المعجمة ذهب عن قلوبهم ما حل فيها فقال سفيان هكذا قرأ عمرو فلا أدري سمعه أم لا قال سفيان وهي قراءتنا قال الكرماني فإن قيل كيف جازت القراءة إذا لم تكن مسموعة فالجواب لعل مذهبه جواز القراءة بدون السماع إذا كان المعنى صحيحا قلت هذا وإن كان محتملا لكن إذا وجد احتمال غيره فهو أولى وذلك محمل قول سفيان لا أدري سمعه أم لا على أن مراده سمعه من عكرمة الذي حدثه بالحديث لا أنه شك في أنه هل سمعه مطلقا فالظن به أن لا يكتفي في نقل القرآن بالأخذ من الصحف بغير سماع وأما قول سفيان وهي قراءتنا فمعناه أنها وافقت ما كان يختار من القراءة به فيجوز أن ينسب إليه كما نسب لغيره
عمدة القاري شرح صحيح البخاري (19/ 11)
أبو محمد محمود بن أحمد بن موسى بن أحمد بن حسين الغيتابى الحنفى بدر الدين العينى (المتوفى: 855هـ)
قوله: (قلت لسفيان) القائل هو علي بن عبد الله. قوله: (ويرفعه) أي: ويرفع أبو هريرة الحديث إلى النبي صلى الله عليه وسلم. قوله: (قرأ فرغ) ، بضم الفاء وتشديد الراء مكسورة وبالغين المعجمة، قال سفيان: هو ابن عيينة، وهكذا قرأ عمرو بن دينار، وهذه القراءة رويت أيضا عن الحسن وقتادة ومجاهد، والقراءة المشهورة بالزاي والعين المهملة، وقرأ ابن عامر بفتح الفاء والراء وبالغين المعجمة من قولهم: فرغ الزاد إذا لم يبق منه شيء، وقال الكرماني: كيف جازت القراءة إذا لم تكن مسموعة؟ قلت: لعل مذهبه جواز القراءة بدون السماع إذا كان المعنى صحيحا.
عمدة القاري شرح صحيح البخاري (25/ 153)
قوله: قلت لسفيان أي: قال علي أيضا: قلت لسفيان بن عيينة إن إنسانا روى عن عمرو بن دينار عن عكرمة عن أبي هريرة يرفعه أي: إلى رسول الله أنه قرأ: فرغ، بالراء والغين المعجمة من قولهم: فرغ الزاد إذا لم يبق منه شيء. قال سفيان: هكذا قرأ عمرو بالراء والغين المعجمة، قيل: كيف جازت القراءة إذا لم تكن مسموعة قطعا؟ وأجيب بأنه لعل مذهبه جواز القراءة بدون السماع إذا كان المعنى صحيحا. قوله: فلا أدري سمعه هكذا أم لا أي: أسمعه عمرو عن عكرمة أو قرأها كذلك من قبل نفسه بناء على أنها قراءته. قوله: قال سفيان أي: ابن عيينة وهي قراءتنا يعني بالراء والغين المعجمة، يريد سفيان أنها قراءة نفسه وقراءة من تبعه فيه.
الكواكب الدراري في شرح صحيح البخاري (17/ 172)
المؤلف: محمد بن يوسف بن علي بن سعيد، شمس الدين الكرماني (المتوفى: 786هـ)
و (رفعه) أي إلى النبي صلى الله عليه وسلم أنه قرأ “فزع” بالراء والمعجمة من قولهم فرغ الزاد إذا لم يبق منه شيء. فإن قلت كيف جاز القراءة إذا لم تكن جاز القراءة إذا لم تكن مسموعة قلت لعل مذهبه جواز القراءة بدون السماع إذا كان المعنى صحيحا. قال في الكشاف في حم الدخان وعن أبي الدرداء أنه كان يقرئ رجلا ويقول طعام الأثيم فقيل قل طعام الفاجر وبهذا يستدل على أن إبدال كلمة مكان كلمة جائز إذا كانت مؤدية معناها.
تفسير القرطبي (1/ 46)
أبو عبد الله محمد بن أحمد بن أبي بكر بن فرح الأنصاري الخزرجي شمس الدين القرطبي (المتوفى: 671هـ)
(فصل) [قول كثير من العلماء أن القراءات السبع التي تنسب لهؤلاء القراء السبعة، ليست هي الأحرف السبعة]
قال كثير من علمائنا كالداودي وابن أبي صفرة وغيرهما: هذه القراءات السبع التي تنسب لهؤلاء القراء السبعة، ليست هي الأحرف السبعة التي اتسعت الصحابة في القراءة بها، وإنما هي راجعة إلى حرف واحد من تلك السبعة، وهو الذي جمع عليه عثمان المصحف، ذكره ابن النحاس وغيره. وهذه القراءات المشهورة هي اختيارات أولئك الأئمة القراء، وذلك أن كل واحد منهم اختار فيما روى وعلم وجهه من القراءات ما هو الأحسن عنده والأولى، فالتزمه طريقة ورواه وأقرأ به واشتهر عنه، وعرف به ونسب إليه، فقيل: حرف نافع، وحرف ابن كثير، ولم يمنع واحد منهم اختار الآخر ولا أنكره بل سوغه وجوزه، وكل واحد من هؤلاء السبعة روى عنه اختار ان أو أكثر، وكل صحيح. وقد أجمع المسلمون في هذه الأعصار على الاعتماد على ما صح عن هؤلاء الأئمة مما رووه وراؤه من القراءات وكتبوا في ذلك مصنفات، فاستمر الإجماع على الصواب، وحصل ما وعد الله به من حفظ الكتاب، وعلى هذا الأئمة المتقدمون والفضلاء المحققون كالقاضي أبي بكر بن الطيب والطبري وغيرهما. قال ابن عطية: ومضت الأعصار والأمصار على قراءة السبعة وبها يصلى لأنها ثبتت بالإجماع، وأما شاذ القراءات فلا يصلى له لأنه لم يجمع الناس عليه، أما أن المروي منه عن الصحابة رضي الله عنهم وعن علماء التابعين فلا يعتقد فيه إلا أنهم رووه، وأما ما يؤثر عن أبي السمال «1» ومن قارنه فإنه لا يوثق به. قال غيره: أما شاذ القراءة عن المصاحف المتواترة فليست بقرآن، ولا يعمل بها على أنها منه، وأحسن محاملها أن تكون بيان تأويل مذهب من نسبت إليه كقراءة ابن مسعود: فصيام ثلاثة أيام متتابعات. فأما لو صرح الراوي بسماعها من رسول الله صلى الله عليه وسلم فاختلف العلماء في العمل بذلك على قولين: النفي والإثبات، وجه النفي أن الراوي لم يروه في معرض الخبر بل في معرض القرآن، ولم يثبت فلا يثبت. والوجه الثاني أنه وإن لم يثبت كونه قرآنا فقد ثبت كونه سنة، وذلك يوجب العمل كسائر اخبار الآحاد.
__________
(1). أبو السمال (بفتح السين وتشديد الميم وباللام): هو قعنب بن أبي قعنب العدوى البصري، له اختيار في القراءات شاذ عن العامة. وقد ذكر في الطبعة الاولى في هذا الموضع وفي ص 368 محرفا، والتصويب عن طبقات القراء.
رياض السالكين في شرح صحيفة سيد الساجدين ؛ ج5 ؛ ص393
و قال أبو شامة: ظن قوم أن القراءات السبع الموجودة الآن هي التي أريدت في الحديث. و هو خلاف إجماع أهل العلم قاطبة، و إنما يظن ذلك بعض أهل الجهل «5».
و قال محمد بن أبي الصفرة: القراءات السبع التي يقرأها الناس، إنما هو حرف واحد من تلك الأحرف السبعة «6».
______________________________
(5) نقله عنه السيوطي في الاتقان: ج 1 ص 274. ط أمير
(6) الجامع لأحكام القرآن: ج 1 ص 46.
أبو القاسم المهلب بن أبى صفرة المتوفی ۴۳۵ شیخ شارح صحیح البخاری ابن بطال المتوفی ۴۴۹ ، یقول فی طلیعة کتابه:
شرح صحيح البخارى لابن بطال (1/ 31)
قال المؤلف: قال لى أبو القاسم المهلب بن أبى صفرة، رحمه الله: معنى هذه الآية …..
بغية الملتمس في تاريخ رجال أهل الأندلس (ص82)
149- محمد بن أبي صفرة أبو عبد الله
وهو أخو المهلب فقيه مشهور وكلاهما بالفضل مذكور توفى قبل العشرين وأربعمائة قاله أبو محمد الحفصوني.
[179] . قَالَ كَثِيرٌ مِنْ عُلَمَائِنَا كَالدَّاوُدِيِّ وَابْنِ أَبِي صُفْرَةَ وَغَيْرِهِمَا: هَذِهِ الْقِرَاءَاتُ السَّبْعُ الَّتِي تُنْسَبُ لِهَؤُلَاءِ الْقُرَّاءِ السَّبْعَةِ، لَيْسَتْ هِيَ الْأَحْرُفَ السَّبْعَةَ الَّتِي اتَّسَعَتِ الصَّحَابَةُ فِي الْقِرَاءَةِ بِهَا، وَإِنَّمَا هِيَ رَاجِعَةٌ إِلَى حَرْفٍ وَاحِدٍ مِنْ تِلْكَ السَّبْعَةِ، وَهُوَ الَّذِي جَمَعَ عَلَيْهِ عُثْمَانُ الْمُصْحَفَ، ذَكَرَهُ ابْنُ النَّحَّاسِ وَغَيْرُهُ.
.[180] وقال الإمام شيخ الإسلام أبو الفضل عبد الرحمن بن أحمد الرازي بعد أن ذكر الشبهة التي من أجلها وقع بعض العوام الأغبياء في أن أحرف هؤلاء الأئمة السبعة هي المشار إليها بقوله: – صلى الله عليه وسلم -: أنزل القرآن على سبعة أحرف، وأن الناس إنما ثمنوا القراءات وعشروها وزادوا على عدد السبعة الذين اقتصر عليهم ابن مجاهد لأجل هذه الشبهة، ثم قال: وإني لم أقتف أثرهم تثمينا في التصنيف، أو تعشيرا، أو تفريدا إلا لإزالة ما ذكرته من الشبهة، وليعلم أن ليس المراعى في الأحرف السبعة المنزلة عددا من الرجال دون آخرين ولا الأزمنة ولا الأمكنة، وأنه لو اجتمع عدد لا يحصى من الأمة فاختار كل واحد منهم حروفا بخلاف صاحبه وجرد طريقا في القراءة على حدة في أي مكان كان وفي أي أوان أراد بعد الأئمة الماضين في ذلك بعد أن كان ذلك المختار بما اختاره من الحروف بشرط الاختيار، لما كان بذلك خارجا عن الأحرف السبعة المنزلة، بل فيها متسع إلى يوم القيامة.
[181] . قال الإمام أبو العباس أحمد بن عمار المهدوي) : فأما اقتصار أهل الأمصار في الأغلب على نافع وابن كثير وأبي عمرو وابن عامر وعاصم وحمزة والكسائي، فذهب إليه بعض المتأخرين اختصارا واختبارا، فجعله عامة الناس كالفرض المحتوم حتى إذا سمع ما يخالفها خطأ، أو كفر وربما كانت أظهر وأشهر، ثم اقتصر من قلت عنايته على راويين لكل إمام منهم، فصار إذا سمع قراءة راو عنه غيرهما أبطلها وربما كانت أشهر، ولقد فعل مسبع هؤلاء السبعة ما لا ينبغي له أن يفعله، وأشكل على العامة حتى جهلوا ما لم يسعهم جهله وأوهم كل من قل نظره أن هذه هي المذكورة في الخبر النبوي لا غير وأكد وهم اللاحق السابق، وليته، إذ اقتصر نقص عن السبعة، أو زاد ليزيل هذه الشبهة.
[182] . وَقَالَ الشَّيْخُ الْإِمَامُ الْعَالِمُ الْوَلِيُّ مُوَفَّقُ الدِّينِ أَبُو الْعَبَّاسِ أَحْمَدُ بْنُ يُوسُفَ الْكَوَاشِيُّ الْمَوْصِلِيُّ فِي أَوَّلِ تَفْسِيرِهِ التَّبْصِرَةِ: وَكُلُّ مَا صَحَّ سَنَدُهُ وَاسْتَقَامَ وَجْهُهُ فِي الْعَرَبِيَّةِ وَوَافَقَ لَفْظُهُ خَطَّ الْمُصْحَفِ الْإِمَامِ فَهُوَ مِنَ السَّبْعَةِ الْمَنْصُوصِ عَلَيْهَا وَلَوْ رَوَاهُ سَبْعُونَ أَلْفًا مُجْتَمِعِينَ، أَوْ مُتَفَرِّقِينَ فَعَلَى هَذَا الْأَصْلِ بُنِيَ قَبُولُ الْقِرَاءَاتِ عَنْ سَبْعَةٍ كَانُوا أَوْ سَبْعَةِ آلَافٍ، وَمَتَى فُقِدَ وَاحِدٌ مِنْ هَذِهِ الثَّلَاثَةِ الْمَذْكُورَةِ فِي الْقِرَاءَةِ فَاحْكُمْ بِأَنَّهَا شَاذَّةٌ. انْتَهَى
[183] . مثلا در برخی از قراءات غیرمطابق با مصحف عثمان (ولی مطابق با مصحف اُبَیّ ویا مصحف ابنمسعود ویا ابنعباس) که مورد اهتمام مسلمانان بوده است، عبارت «كُلَّ سَفينَةٍ غَصْباً» (کهف18/79) به صورت «كُلَّ سَفينَةٍ صالِحَةٍ غَصْباً» قرائت شده است (صحیح بخاری، ج4، ص154 و ج۶، ص۸8 و 91؛ صحیح مسلم، ج۴، ص۱۷۴۷؛ سنن نسائی، ج۱۰، ص۱۵۹؛ البحر المحيط، ج۷، ص۲۱۳)، و این مطلب در روایات شیعه هم علاوه بر این دو مصحف، از ائمه اطهار ع هم نقل شده است (مجمع البيان، ج۶، ص۷۴۴؛ تفسير العياشي، ج۲، ص۳۳۵؛ تفسير القمي، ج۲، ص۳۹).
[184] . مثلا میتوان به شأن نزول و احادیث ناظر به آیه «یا أَیهَا الَّذینَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَینُوا أَنْ تُصیبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلی ما فَعَلْتُمْ نادِمینَ» (حجرات/۶) اشاره کرد. درباره این آیه دست کم دو شأن نزول روایت شده است (در منابع اهل سنت غالبا آن را درباره ولید بن عقبه میدانند؛ و در منابع شیعی علاوه بر ولید بن عقبه آن را در مورد عایشه هم معرفی کرده است) ؛ و در حدیثی زراره وقتی از امام باقر ع میپرسد که کدام از این دو شأن نزول درست است؛ امام ع هردو را تأیید میکنند:
مَا ذَكَرَهُ عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ رَحِمَهُ اللَّهُ فِي تَفْسِيرِهِ صُورَةً لَفْظُهُ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ هَذِهِ الْآيَةِ فَقَالَ إِنَّ عَائِشَةَ قَالَتْ لِرَسُولِ اللَّهِ ص إِنَّ مَارِيَةَ يَأْتِيهَا ابْنُ عَمٍّ لَهَا وَ لَطَخَتْهَا بِالْفَاحِشَةِ فَغَضِبَ رَسُولُ اللَّهِ ص وَ قَالَ إِنْ كُنْتِ صَادِقَةً فَأَعْلِمِينِي إِذَا دَخَلَ إِلَيْهَا فَرَصَدْتُهَا فَلَمَّا دَخَلَ عَلَيْهَا ابْنُ عَمِّهَا أَخْبَرْتُ رَسُولَ اللَّهِ ص فَقَالَتْ هُوَ الْآنَ عِنْدَهَا فَدَعَا رَسُولُ اللَّهِ ص عَلِيّاً ع فَقَالَ يَا عَلِيُّ خُذِ السَّيْفَ فَإِنْ وَجَدْتَهُ عِنْدَهَا فَاضْرِبْ عُنُقَهُ قَالَ فَأَخَذَ عَلِيٌّ ع السَّيْفَ وَ قَالَ يَا رَسُولَ اللَّهِ إِذَا بَعَثْتَنِي فِي الْأَمْرِ أَكُونُ كَالسَّفُّودِ الْمَحْمِيِّ فِي الْوَبَرِ أَوْ أَثَّبَّتُ فَقَالَ لَا بَلْ تَثَّبَّتُ قَالَ فَانْطَلَقَ ع وَ مَعَهُ السَّيْفُ فَلَمَّا انْتَهَى إِلَى الْبَابِ وَجَدَهُ مُغْلَقاً فَأَلْزَمَ عَيْنَهُ نَقْبَ الْبَابِ فَلَمَّا رَأَى الْقِبْطِيُّ عَيْنَ عَلِيٍّ ع فِي الْبَابِ فَزِعَ وَ خَرَجَ مِنَ الْبَابِ الْآخَرِ فَصَعِدَ نَخْلَةً وَ تَسَوَّرَ عَلَى [ص۵۸۵] الْحَائِطَ فَلَمَّا رَأَى الْقِبْطِيُّ عَلِيّاً ع وَ مَعَهُ السَّيْفُ حَسَرَ عَنْ عَوْرَتِهِ فَإِذَا هُوَ مَجْبُوبٌ فَصَدَّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع بِوَجْهِهِ عَنْهُ ثُمَّ رَجَعَ فَأَخْبَرَ رَسُولَ اللَّهِ ص بِمَا رَأَى فَتَهَلَّلَ وَجْهُ رَسُولِ اللَّهِ ص وَ قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي لَمْ يَزَلْ يُعَافِينَا أَهْلَ الْبَيْتِ مِنْ سُوءِ مَا يُلَطِّخُونَّا بِهِ فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَيْهِ يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا إِنْ جاءَكُمْ فاسِقٌ بِنَبَإٍ فَتَبَيَّنُوا أَنْ تُصِيبُوا قَوْماً بِجَهالَةٍ فَتُصْبِحُوا عَلى ما فَعَلْتُمْ نادِمِينَ فَقَالَ زُرَارَةُ إِنَ الْعَامَّةَ يَقُولُونَ نَزَلَتْ هَذِهِ الْآيَةُ فِي الْوَلِيدِ بْنِ عُقْبَةَ بْنِ أَبِي مُعَيْطٍ حِينَ جَاءَ إِلَى النَّبِيِّ ص فَأَخْبَرَهُ عَنْ بَنِي خُزَيْمَةَ أَنَّهُمْ كَفَرُوا بَعْدَ إِسْلَامِهِمْ فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع يَا زُرَارَةُ أَ وَ مَا عَلِمْتَ أَنَّهُ لَيْسَ مِنَ الْقُرْآنِ آيَةٌ إِلَّا وَ لَهَا ظَهْرٌ وَ بَطْنٌ فَهَذَا الَّذِي فِي أَيْدِي النَّاسِ ظَهْرُهَا وَ الَّذِي حَدَّثْتُكَ بِهِ بَطْنُهَا. (تأويل الآيات الظاهرة في فضائل العترة الطاهرة، ص585).
[185] . مثلا صحيح البخاري، ج6، ص184. مرحوم مجلسی در بحار الأنوار (ج۳۱، ص۲۰۸-۲۰۹) دو حدیث مفصل در این زمینه را از کتب اهل سنت نقل میکند. یکی حدیثی که کتاب جامع الاصول (ج۲، ص۴۷۷- ۴۷۸ حديث ۹۳۹)، آن را از صحاح معروف اهل سنت (بخاری و مسلم و مالک و ابوداود و نسائی، با سندهای مورد اعتماد آنان) نقل میکند که حکایت نزاع عمر با هشام بن حکیم است که میبیند او سوره فرقان را به نحوی متفاوت با آنچه خودش از پیامبر شنیده قرائت میکند؛ و دیگری حدیثی که خود مستقیما از صحاح مسلم و ترمذی و ابوداود و نسائی نقل میکند که حکایت نزاع ابی بن کعب با رفیقش است که میبیند او آیاتی را متفاوت با وی قرائت میکند.
[186] . مثلا: احكام القرآن (جصاص)، ج۱، ص۷۴؛ أنوار التنزيل (بیضاوی)، ج۱، ص۱۰۰؛ معالم التنزيل (بغوی)، ج۱، ص۱۵۴ و ۵۹۲
[187] . التبيان فى تفسير القرآن، ج۱، ص۳۹۴
[188] . در کتب اهل سنت روایات متعددی از عمر نقل می کنند که مدعی است که آیه ای بدین صورت « إِذَا زَنَى الشَّيْخُ وَالشَّيْخَةُ فَارْجُمُوهُمَا الْبَتَّةَ نَكَالا مِنَ اللَّهِ وَاللَّهُ عَزِيزٌ حَكِيمٌ» در قرآن وجود داشته که بر حکم رجم (سنگسار) پیرمرد و پیرزنی که زنا کنند، تصریح نموده، ولی در فتاوی اهل سنت مورد اتفاق است اما اکنون در قرآن نیست! (مثلا الدر المنثور فى تفسير المأثور، ج6، ص558؛ تفسیر الامام الشافعی، ج2، ص555 (تفسير الإمام الشافعي؛ محمد بن إدريس الشافعی (المتوفى204هـ)، تحقيق: أحمد بن مصطفى الفرَّان، المملكة العربية السعودية: دار التدمرية، 1427.)؛ تفسیر الطبری، ج6، ص290)
[189] . مثلا: مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب)، ج۲، ص۴۰ آمده است:
ذَكَرَ الشِّيرَازِيُّ فِي نُزُولِ الْقُرْآنِ وَ أَبُو يُوسُفَ يَعْقُوبُ فِي تَفْسِيرِهِ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ فِي قَوْلِهِ «لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ» كَانَ النَّبِيُّ يُحَرِّكُ شَفَتَيْهِ عِنْدَ الْوَحْيِ لِيَحْفَظَهُ وَ قِيلَ لَهُ «لا تُحَرِّكْ بِهِ لِسانَكَ» يَعْنِي بِالْقُرْآنِ «لِتَعْجَلَ بِهِ» مِنْ قَبْلِ أَنْ يُفْرَغَ بِهِ مِنْ قِرَاءَتِهِ عَلَيْكَ «إِنَّ عَلَيْنا جَمْعَهُ وَ قُرْآنَهُ» قَالَ ضَمِنَ اللَّهُ مُحَمَّداً أَنْ يَجْمَعَ الْقُرْآنَ بَعْدَ رَسُولِ اللَّهِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ. قَالَ ابْنُ عَبَّاسٍ فَجَمَعَ اللَّهُ الْقُرْآنَ فِي قَلْبِ عَلِيٍّ وَ جَمَعَهُ عَلِيٌّ بَعْدَ مَوْتِ رَسُولِ اللَّهِ بِسِتَّةِ أَشْهُرٍ.
یا در تفسير فرات الكوفي، ص۳۹۸-۳۹۹ آمده است:
فُرَاتٌ قَالَ حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ يُوسُفَ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ بُزُرْجَ الْحَنَّاطُ قَالَ حَدَّثَنِي عَلِيُّ بْنُ حَسَّانَ عَنْ عَمِّهِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ كَثِيرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع فِي قَوْلِهِ تَعَالَى «قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى». ثُمَّ إِنَّ جَبْرَئِيلَ ع أَتَاهُ فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ إِنَّكَ قَدْ قَضَيْتَ نَوْبَتَكَ [نُبُوَّتَكَ] وَ أَسْلَبَتْكَ أَيَّامُكَ فَاجْعَلِ الِاسْمَ الْأَكْبَرَ وَ مِيرَاثَ الْعِلْمِ وَ آثَارَ عِلْمِ النُّبُوَّةِ عِنْدَ عَلِيٍّ وَ إِنِّي لَا أَتْرُكُ الْأَرْضَ إِلَّا وَ فِيهَا عَالِمٌ يُعْرَفُ بِهِ طَاعَتِي وَ يُعْرَفُ بِهِ وَلَايَتِي وَ يَكُونُ حُجَّةً لِمَنْ وُلِدَ فِيمَا يَتَرَبَّصُ النَّبِيَّ إِلَى خُرُوجِ النَّبِيِّ الْآخَرِ فَأَوْصَى إِلَيْهِ بِالاسْمِ الْأَكْبَرِ وَ هُوَ مِيرَاثُ الْعِلْمِ وَ آثَارُ عِلْمِ النُّبُوَّةِ وَ أَوْصَى إِلَيْهِ بِأَلْفِ بَابٍ يُفْتَحُ لِكُلِّ بَابٍ أَلْفُ بَابٍ وَ كُلِّ كَلِمَةٍ أَلْفُ كَلِمَةٍ وَ مَرِضَ يَوْمَ الْإِثْنَيْنِ وَ قَالَ يَا عَلِيُّ لَا تَخْرُجْ ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ حَتَّى تُؤَلِّفَ [يؤلف] كِتَابَ اللَّهِ كَيْ لَا يَزِيدَ فِيهِ الشَّيْطَانُ شَيْئاً وَ لَا يَنْقُصَ مِنْهُ شَيْئاً فَإِنَّكَ فِي ضِدِّ سُنَّةِ وَصِيِّ سُلَيْمَانَ ع فَلَمْ يَضَعْ عَلِيٌّ رِدَاءَهُ عَلَى ظَهْرِهِ حَتَّى جَمَعَ الْقُرْآنَ فَلَمْ يَزِدْ فِيهِ الشَّيْطَانُ شَيْئاً وَ لَمْ يَنْقُصْ مِنْهُ شَيْئاً.
[190] . مثلا در مصنف عبدالرزاق صنعانی، ج۵، ص۴۵۰ آمده است:
عَنْ مَعْمَرٍ، عَنْ أَيُّوبَ، عَنْ عِكْرِمَةَ قَالَ: لَمَّا بُويِعَ لِأَبِي بَكْرٍ تَخَلَّفَ عَلِيٌّ فِي بَيْتِهِ فَلَقِيَهُ عُمَرُ فَقَالَ: تَخَلَّفْتَ عَنْ بَيْعَةِ أَبِي بَكْرٍ؟ فَقَالَ: «إِنِّي آلَيْتُ بِيَمِينٍ حِينَ قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ، أَلَّا أَرْتَدِيَ بِرِدَاءٍ إِلَّا إِلَى الصَّلَاةِ الْمَكْتُوبَةِ حَتَّى أَجْمَعَ الْقُرْآنَ فَإِنِّي خَشِيتُ أَنْ يَتَفَلَّتَ الْقُرْآنُ»
[191] .
[192] .
[193] . سند ..
چنانکه ائمه اطهار در روایات متعددی تاکید کردهاند ما با مراجعه به قرآن به همه حقایق عالم علم داریم و هرچه میخواهید از ما بپرسید تا با قرآن به شما پاسخ گوییم؛ و این را ناشی از علم خاصی به قرآن میدانند که در اختیار دیگران قرار نگرفته است.
[194] . و جالب این است که در تاریخ آمده که ابتدا عمر اصل انجام این کار را به ابوبکر پیشنهاد می دهد و او بشدت مخالفت می کند تا با اصرارهای عمر کم کم راضی می شود. وقتی هم که ابوبکر و عمر به زید بن ثابت پیشنهاد این کار را می دهند او هم بشدت خودداری می کند و بعد از اصرارهای فراوان آنها انجام این کار را قبول میکند. آیا واقعا جمع کردن قرآن کار بدی است که آنها این چنین واهمه داشته اند؟ اهل سنت در توجیه این مطلب می گویند چون به هر حال کار دشواری بوده، آنها واهمه داشته اند که نتوانند کار را درست انجام دهند. اما سوالات بیجواب فراوانی باقی است. جملات ابوبکر به زید که «تو جوان عاقلی هستی و ما تو را در این زمینه متهم نمی دانیم» و اینکه چرا قرآنی که امیرالمومنین ع جمع کرده و آماده بود را قبول نکردند و لااقل چرا در این جمع یکبار هم به امیرالمومنین ع مراجعه نکردند و در میان این همه اصحاب سابقهدارتر او را انتخاب کردند و چکاری می خواستند بکنند که او بشدت از این کار واهمه داشت، و چرا در دور بعد در زمان عثمان باز وی را مامور این کار کردند و باز نه تنها سراغ کسانی همچون امیرالمومنین ع نرفتند، بلکه به صحابی مهمی مثل ابنمسعود را در این کار اجازه همکاری ندادند تا حدی که او بشدت از این اقدام گلایه می کرد (آدرس مطلب در پاورقیهای بعدی) سوالاتی است که در تاریخ بدون پاسخ رها شده است.
حَدَّثَنا عَبْدُ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى قَالَ: حَدَّثَنَا عُثْمَانُ بْنُ عُمَرَ قَالَ: حَدَّثَنَا يُونُسُ، عَنِ الزُّهْرِيِّ قَالَ: أَخْبَرَنِي ابْنُ السَّبَّاقِ، عَنْ زَيْدِ بْنِ ثَابِتٍ قَالَ: [ح] وَحَدَّثَنَا يَعْقُوبُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ قَالَ: حَدَّثَنَا أَبِي، عَنِ ابْنِ شِهَابٍ، عَنْ عُبَيْدِ بْنِ السَّبَّاقِ، أَنَّ زَيْدَ بْنَ ثَابِتٍ حَدَّثَهُ [وَهَذَا حَدِيثُ عُثْمَانَ] قَالَ: ” أَرْسَلَ إِلَيَّ أَبُو بَكْرٍ مَقْتَلَ أَهْلِ الْيَمَامَةِ فَأَتَيْتُهُ وَعِنْدَهُ عُمَرُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ فَقَالَ أَبُو بَكْرٍ: إِنَّ عُمَرَ أَتَانِي فَقَالَ: إِنَّ الْقَتْلَ قَدِ اسْتَحَرَّ بِأَهْلِ الْيَمَامَةِ مِنْ قُرَّاءِ الْقُرْآنِ، وَأَنَا أَخْشَى أَنْ يَسْتَحِرَّ الْقَتْلُ بِالْقُرَّاءِ فِي الْمَوَاطِنِ فَيَذْهَبُ كَثِيرٌ مِنَ الْقُرْآنِ لَا يُوعَى، وَإِنِّي أَرَى أَنْ تَأْمُرَ بِجَمْعِ الْقُرْآنِ فَقُلْتُ لِعُمَرَ: كَيْفَ أَفْعَلُ شَيْئًا لَمْ يَفْعَلْهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ؟ فَقَالَ: هُوَ وَاللَّهِ خَيْرٌ، فَلَمْ يَزَلْ يُرَاجِعُنِي فِي ذَلِكَ حَتَّى شَرَحَ اللَّهُ لِذَلِكَ صَدْرِي وَرَأَيْتُ فِيهِ الَّذِي رَأَى عُمَرُ قَالَ زَيْدٌ: وَعُمَرُ جَالِسٌ عِنْدَهُ لَا يَتَكَلَّمُ فَقَالَ عُمَرُ: إِنَّكَ شَابٌّ عَاقِلٌ لَا نَتَّهِمُكَ وَكُنْتَ تَكْتُبُ الْوَحْيَ لِرَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ فَتَتَبَّعْ هَذَا الْقُرْآنَ فَاجْمَعْهُ، فَوَاللَّهِ لَوْ كَلَّفُونِي نَقْلَ جَبَلٍ مِنَ الْجِبَالِ مَا كَانَ بِأَثْقَلَ عَلَيَّ مِمَّا كَانَ أَمَرُونِي بِهِ مِنْ جَمْعِ الْقُرْآنِ قُلْتُ: وَكَيْفَ تَفْعَلُونَ شَيْئًا لَمْ يَفْعَلْهُ رَسُولُ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ؟ وَلَمْ [ص:56] يَزَلْ أَبُو بَكْرٍ يُرَاجِعُنِي حَتَّى شَرَحَ اللَّهُ صَدْرِي بِالَّذِي شَرَحَ لَهُ صَدْرَ أَبِي بَكْرٍ وَعُمَرَ فَجَمَعْتُ الْقُرْآنَ مِنَ الْأَكْتَافِ وَالْأَقْتَابِ وَالْعُسُبِ وَصُدُورِ الرِّجَالِ، حَتَّى وَجَدْتُ آخِرَ سُورَةِ التَّوْبَةِ مَعَ خُزَيْمَةَ بْنِ ثَابِتٍ الْأَنْصَارِيِّ لَمْ أَجِدْهَا مَعَ أَحَدٍ غَيْرِهِ: {لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ} [التوبة: 128] الْآيَةَ. قَالَ يَعْقُوبُ فِي حَدِيثِهِ: فَكَانَتِ الصُّحُفُ عِنْدَ أَبِي بَكْرٍ حَيَاتَهُ حَتَّى مَاتَ، ثُمَّ عِنْدَ عُمَرَ حَيَاتَهُ حَتَّى مَاتَ، ثُمَّ عِنْدَ حَفْصَةَ بِنْتِ عُمَرَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهَا ” المصاحف لابن أبي داود (ص55؛ وی مطلب را با چندین سند مختلف آورده است در صفحات52 تا 57)
[195] . ابن داود (أبو بكر بن أبي داود، عبد الله بن سليمان بن الأشعث الأزدي السجستاني، المتوفى: 316هـ) در کتاب «المصاحف» (تحقیق: محمد عبده؛ قاهره: فاروق الحدیثه، 1423) غیر از مصحف عثمانی (که چون توسط زید بن ثابت جمع شد به مصحف زید هم معروف است) برای 10 تن از صحابه و همسران پیامبر ص مصاحفی برمیشمرد که در آنها عبارات برخی از آیات با عبارات مصحف عثمان متفاوت است (به ترتیبی که ذکر کرده: عمر بن خطاب، علی بن ابیطالب، ابی بن کعب، عبدالله بن مسعود، عبدالله بن عباس، عبدالله بن زبیر، عبدالله بن عمر، عایشه، حفصه و امسلمه) و همین کار را در مورد 10 نفر از تابعین انجام میدهد (عطاء، عکرمه، مجاهد، سعید بن جبیر، اسود، محمد بن اببوموسی شامی، حطان، صالح بن کیسان، طلحه و سلیمان) (المصاحف، ص
[196] .
[197] .
[198] . المصاحف لابن أبي داود (ص80) حَدَّثَنا عَبْدُ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ بَشَّارٍ قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّحْمَنِ قَالَ: حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ سَعْدٍ، عَنِ الزُّهْرِيِّ قَالَ: وَأَخْبَرَنِي عُبَيْدُ اللَّهِ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عُتْبَةَ، أَنَّ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ مَسْعُودٍ كَرِهَ لِزَيْدِ بْنِ ثَابِتٍ نَسْخَ الْمَصَاحِفِ فَقَالَ: ” يَا مَعْشَرَ الْمُسْلِمِينَ، أُعْزَلُ عَنْ نَسْخِ [كِتَابِ] الْمَصَاحِفِ وَتَوَلَّاهَا رَجُلٌ، وَاللَّهِ لَقَدْ أَسْلَمْتُ وَإِنَّهُ لَفِي صُلْبِ أَبِيهِ كَافِرًا [يُرِيدُ زَيْدَ [ص:81] بْنَ ثَابِتٍ] . وَكَذَلِكَ قَالَ عَبْدُ اللَّهِ: يَا أَهْلَ الْكُوفَةِ أَوْ يَا أَهْلَ الْعِرَاقِ اكْتُمُوا الْمَصَاحِفَ الَّتِي عِنْدَكُمْ، وَغُلُّوهَا فَإِنَّ اللَّهَ يَقُولُ: {وَمَنْ يَغْلُلْ} [سورة: آل عمران، آية رقم: 161] يَأْتِ بِمَا غَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ فَالْقُوا اللَّهَ بِالْمَصَاحِفِ قَالَ الزُّهْرِيُّ: فَبَلَغَنِي أَنَّ ذَلِكَ: كَرِهَ مِنْ مَقَالَةِ ابْنِ مَسْعُودٍ رِجَالٌ أَفَاضِلُ مِنْ أَصْحَابِ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ [قَالَ ابْنُ أَبِي دَاوُدَ: عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مَسْعُودٍ بَدْرِيٌّ وَذَاكَ لَيْسَ هُوَ بِبَدْرِيٍّ، وَإِنَّمَا وَلَّوْهُ لِأَنَّهُ كَاتِبُ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ]
[199] . در روایات متعددی آمده است که هرکس غیر از حضرت علی ع مدعی شود که کل قرآن را جمع کرده است کذاب است.
[200] .. یعنی جمعا پنج شهر اصلی مدینه، مکه، کوفه، بصره، و شام، صاحب پنج مصحف استاندارد شد که اینها در تاریخ به مصاحف امام معروفند و البته اختلافات جزییای بین آنها وجود دارد که ظرفیتی برای برخی از قراءات متنوع گردیده است. اصطلاحا نسخههای مکه و مدینه را نسخه حجازی، و نسخههای کوفه و بصره را نسخه عراقی و نسخه شام را نسخه شامی میگویند. نحوه شمارهگذاری آیات در این نسخهها اندک تفاوتی داشته است که چهبسا به عنوان یکی از وجوه اختلاف قراءات برشمرده شود.
اما «درباره تعداد آیات قرآن، شش روایت» وجود دارد که دوتای آنها به عنوان روایت مدینه (مدنی اول، و مدنی اخیر) و چهارتای دیگر به عنوان روایت اهل کوفه، مکه، بصره و شام مطرح است. این روایتها بر اساس این بوده است که در یک روایت گاه دو آیه را یک آیه به حساب میآوردهاند یا معتقد بودهاند این دو آیه است؛ در مورد دو عدد مربوط به مدینه هم میدانیم که قاری اهل مدینه نافع بوده است و وی دو راوی داشته است: ورش و قالون. عدد «مدنی اول» همان است که قرائت قالون را بر اساس آن تنظیم میکنند و عدد «مدنی اخیر» آن است که قرائت «ورش» را بر اساس آن تنظیم میکنند. به هر حال، امروزه دقیقا محل تفاوت این دیدگاهها معلوم است. بر این اساس درباره تعداد آیات قرآن این نظرات مطرح شده است:
مکتب کوفی: ۶۲۳۶ آیه
مکتب مکی: ۶۲۱۹
مکتب مدنی: (دو عدد دارد) ۶۰۰۰ و ۶۲۱۴ آیه
مکتب بصری: ۶۲۰۴ آیه
مکتب شامی: ۶۲۲۵ آیه.
شمارهگذاری مصحف عثمانی (که اکنون رایجترین مصحف است) بر اساس عدد کوفی بوده است.
توضیح این بحث به زبان عربی را در لینک زیر میتوانید مطالعه کنید.
http://www.nquran.com/index.php?group=view&rid=21609
[203] . یکی از مطالبی که درباره چرایی و چگونگی این یکسان سازی سوال ایجاد می کند این است که تصریح کرده اند که مصحفی که خود زید بن ثابت زمان ابوبکر جمع کرده بود نزد ابوبکر و سپس عمر و سپس حفصه (دختر عمر) موجود بود و هنگام جمع آوری زمان عثمان آن نسخه را از وی امانت گرفتند و به او پس دادند، اما بعد از مرگ حفصه در زمان مروان بلافاصله آن را آوردند و آن را هم سوزاندند.
المصاحف لابن أبي داود (ص57)
حَدَّثَنا عَبْدُ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا أَبُو الطَّاهِرِ قَالَ: أَخْبَرَنَا ابْنُ وَهْبٍ قَالَ: أَخْبَرَنِي مَالِكٌ، عَنِ ابْنِ شِهَابٍ، عَنْ سَالِمٍ، وَخَارِجَةَ، «أَنَّ أَبَا بَكْرٍ الصِّدِّيقَ كَانَ جَمَعَ الْقُرْآنَ فِي قَرَاطِيسَ وَكَانَ قَدْ سَأَلَ زَيْدَ بْنَ ثَابِتٍ النَّظَرَ فِي ذَلِكَ، فَأَبَى حَتَّى اسْتَعَانَ عَلَيْهِ بِعُمَرَ فَفَعَلَ، وَكَانَتْ تِلْكَ الْكُتُبُ عِنْدَ أَبِي بَكْرٍ حَتَّى تُوُفِّيَ، ثُمَّ عِنْدَ عُمَرَ حَتَّى تُوُفِّيَ، ثُمَّ كَانَتْ عِنْدَ حَفْصَةَ زَوْجِ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ فَأَرْسَلَ إِلَيْهَا عُثْمَانُ فَأَبَتْ أَنْ تَدْفَعَهَا إِلَيْهِ حَتَّى عَاهَدَهَا لَيَرُدَّنَّهَا إِلَيْهَا، فَبَعَثَتْ بِهَا إِلَيْهِ فَنَسَخَهَا عُثْمَانُ [فِي] هَذِهِ الْمَصَاحِفِ ثُمَّ رَدَّهَا إِلَيْهَا فَلَمْ تَزَلْ عِنْدَهَا حَتَّى أَرْسَلَ مَرْوَانُ فَأَخَذَهَا فَحَرَّقَهَا»
[204] . برخی مانند طبری (جامعالبیان فی تفسیر القران) معتقدند که فقط یک حرف از آن سبعة احرف در مصحف عثمانی آمده؛ و برخی مانند ابنجزری (النشر فی القراءات العشر) بر این باورند که در نگارش آن مصحف، با نگذاشتن نقطه و اعراب و اقداماتی دیگر، کاری شد که برخی از آن سبعة احرف حفظ شود. و لازم به ذکر است که قراءات سبعهای که امروزه مشهور است، از قرن چهارم مشهور شده و ربطی به نزول قرآن بر «سبعة احرف» ندارد.
[205] . المصاحف لابن أبي داود (ص76)
حَدَّثَنا عَبْدُ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا هَارُونُ بْنُ إِسْحَاقَ قَالَ: حَدَّثَنَا وَكِيعٌ، عَنْ شَرِيكٍ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ بْنِ مُهَاجِرٍ، عَنْ إِبْرَاهِيمَ، لَمَّا أُمِرَ بِتَمْزِيقِ الْمَصَاحِفِ قَالَ عَبْدُ اللَّهِ: «أَيُّهَا النَّاسُ، غُلُّوا الْمَصَاحِفَ، فَإِنَّهُ مَنْ غَلَّ يَأْتِ بِمَا غَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ، نِعْمَ الْغُلُّ الْمُصْحَفُ يَأْتِي أَحَدُكُمْ بِهِ يَوْمَ الْقِيَامَةِ»
تا ص81 روایاتی دیگر در همین باب در همان کتاب می اورد که سه موردش در ادامه تقدیم می شود:
المصاحف لابن أبي داود (ص75)
حَدَّثَنا عَبْدُ اللَّهِ قَالَ: حَدَّثَنَا عَمِّي قَالَ: حَدَّثَنَا ابْنُ أَبِي رَجَاءٍ قَالَ: أَخْبَرَنَا إِسْرَائِيلُ، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ، عَنْ خُمَيْرِ بْنِ مَالِكٍ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: ” لَمَّا أُمِرَ بِالْمَصَاحِفِ سَاءَ ذَلِكَ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ مَسْعُودٍ قَالَ: مَنِ اسْتَطَاعَ مِنْكُمْ أَنْ يَغُلَّ مُصْحَفًا فَلْيَغْلُلْ، فَإِنَّهُ مَنْ غَلَّ شَيْئًا جَاءَ بِمَا غَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ، ثُمَّ قَالَ عَبْدُ اللَّهِ: لَقَدْ قَرَأْتُ الْقُرْآنَ مِنْ فِي رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ [ص:76] سَبْعِينَ سُورَةً وَزَيْدٌ صَبِيُّ، أَفَأَتْرُكُ مَا أَخَذْتُ مِنْ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ “
المصاحف لابن أبي داود (ص76)
حَدَّثَنا عَبْدُ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا يُونُسُ بْنُ حَبِيبٍ قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو دَاوُدَ قَالَ: حَدَّثَنَا عَمْرُو بْنُ ثَابِتٍ، عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ، عَنْ خُمَيْرِ بْنِ مَالِكٍ قَالَ: سَمِعْتُ ابْنَ مَسْعُودٍ يَقُولُ: ” إِنِّي غَالٌّ مُصْحَفِي، فَمَنِ اسْتَطَاعَ أَنْ يَغُلَّ مُصْحَفًا فَلْيَغْلُلْ، فَإِنَّ اللَّهَ يَقُولُ: {وَمَنْ يَغْلُلْ يَأْتِ بِمَا غَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ} [آل عمران: 161] ، وَلَقَدْ أَخَذْتُ مِنْ فِيِّ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ سَبْعِينَ سُورَةً، وَإِنَّ زَيْدَ بْنَ ثَابِتٍ لَصَبِيُّ مِنَ الصِّبْيَانِ، أَفَأَنَا أَدَعُ مَا أَخَذْتُ مِنْ فِيِّ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ “
المصاحف لابن أبي داود (ص76)
حَدَّثَنا عَبْدُ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ الْوَهَّابِ الدَّعْلَجِيُّ، حَدَّثَنَا أَيُّوبُ بْنُ مَسْلَمَةَ، حَدَّثَنَا أَبُو شِهَابٍ، عَنِ الْأَعْمَشِ، عَنْ [ص:77] أَبِي وَائِلٍ، عَنْ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: ” قَرَأَ: {وَمَنْ يَغْلُلْ يَأْتِ بِمَا غَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ} [آل عمران: 161] ، غُلُّوا مَصَاحِفَكُمْ، فَكَيْفَ تَأْمُرُونِي أَنْ أَقْرَأَ قِرَاءَةَ زَيْدٍ، وَلَقَدْ قَرَأْتُ مِنْ فِيِّ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ بِضْعًا وَسَبْعِينَ سُورَةً، وَلِزَيْدٍ ذُؤَابَتَانِ يَلْعَبُ بَيْنَ الصِّبْيَانِ “
المصاحف لابن أبي داود (ص77)
حَدَّثَنا عَبْدُ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ النُّعْمَانِ قَالَ: حَدَّثَنَا سَعِيدُ بْنُ سُلَيْمَانَ قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو شِهَابٍ، عَنِ الْأَعْمَشِ، عَنْ أَبِي وَائِلٍ قَالَ: خَطَبَنَا ابْنُ مَسْعُودٍ عَلَى الْمِنْبَرِ فَقَالَ: ” {وَمَنْ يَغْلُلْ يَأْتِ بِمَا غَلَّ يَوْمَ الْقِيَامَةِ} [آل عمران: 161] غُلُّوا مَصَاحِفَكُمْ، وَكَيْفَ تَأْمُرُونِي أَنْ أَقْرَأَ عَلَى قِرَاءَةِ زَيْدِ بْنِ ثَابِتٍ، وَقَدْ قَرَأْتُ مِنْ فِي رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ بِضْعًا وَسَبْعِينَ سُورَةً، وَأَنَّ زَيْدَ بْنَ ثَابِتٍ لَيَأْتِي مَعَ الْغِلْمَانِ لَهُ ذُؤَابَتَانِ، وَاللَّهِ مَا أُنْزِلَ مِنَ الْقُرْآنِ إِلَّا وَأَنَا أَعْلَمُ فِي أَيِّ شَيْءٍ نَزَلَ، مَا أَحَدٌ أَعْلَمُ بِكِتَابِ اللَّهِ مِنِّي، وَمَا أَنَا بِخَيْرِكُمْ، وَلَوْ أَعْلَمُ مَكَانًا تَبْلُغُهُ الْإِبِلُ أَعْلَمَ بِكِتَابِ اللَّهِ مِنِّي لَأَتَيْتُهُ ” قَالَ أَبُو وَائِلٍ: فَلَمَّا نَزَلَ عَنِ الْمِنْبَرِ جَلَسْتُ فِي الْحِلَقِ فَمَا أَحَدٌ يُنْكِرُ مَا قَالَ حَدَّثَنا عَبْدُ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى قَالَ: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ يُونُسَ، وَسَعِيدُ بْنُ سُلَيْمَانَ قَالَا: حَدَّثَنَا أَبُو شِهَابٍ بِهَذَا حَدَّثَنا عَبْدُ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مَنْصُورِ بْنِ سَيَّارٍ قَالَ: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ يُونُسَ قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو شِهَابٍ بِهَذَا
[206] . منظور از تحمل داشتن، این است که مصحف عثمانی چون بدون نقطه و اعراب نوشته شد، (ویا برخی کلمات مثل «ملک» برای دو قرائت «مَلِک» و «مالِک») امکان برخی از قرائتها را دارا بود، اما وقتی حروف پایه برخی کلمات تغییر کند (مثلا «فاسعوا» قرائتی به صورت «فامضوا» دارد که خود اهل سنت روایت کردهاند عمر در نمازجمعهاش همواره بدین قرائت میخواند) و یا کلمهای اضافه یا کم شود، با نحوه نوشتار [اصطلاحا: «رسم»] مصحف عثمان، امکان این قرائت وجود ندارد.
[207] . یکی از عللی که کسانی که علیه عثمان شوریدند نیز همین بود که چرا بقیه مصاحف را نابود کرده، و او گفت من قصد بدی نداشتم و شما هرکدام را خواستید بخوانید!
المصاحف لابن أبي داود (ص137)
حَدَّثَنا عَبْدُ اللَّهِ قَالَ حَدَّثَنَا عُثْمَانُ بْنُ هِشَامِ بْنِ دَلْهَمٍ، حَدَّثَنَا إِسْمَاعِيلُ بْنُ الْخَلِيلِ، عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُسْهِرٍ، عَنْ إِسْمَاعِيلَ بْنِ أَبِي خَالِدٍ قَالَ: لَمَّا نَزَلَ أَهْلُ مِصْرَ الْجُحْفَةَ يُعَاتِبُونَ عُثْمَانَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ، صَعِدَ عُثْمَانُ الْمِنْبَرَ فَقَالَ: ” جَزَاكُمُ اللَّهُ يَا أَصْحَابَ مُحَمَّدٍ عَنِّي شَرًّا أَذَعْتُمُ السَّيِّئَةَ، وَكَتَمْتُمُ الْحَسَنَةَ، وَأَغْرَيْتُمْ بِي سُفَهَاءَ النَّاسِ، أَيُّكُمْ يَأْتِي هَؤُلَاءِ الْقَوْمَ، مَا الَّذِي نَقَمُوا، وَمَا الَّذِي يُرِيدُونَ؟ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ لَا يُجِيبُهُ أَحَدٌ، فَقَامَ عَلِيُّ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ فَقَالَ: أَنَا، فَقَالَ عُثْمَانُ: أَنْتَ أَقْرَبُهُمْ رَحِمًا وَأَحَقُّهُمْ بِذَلِكَ، فَأَتَاهُمْ فَرَحَّبُوا بِهِ وَقَالُوا: مَا كَانَ يَأْتِينَا أَحَدٌ أَحَبُّ إِلَيْنَا مِنْكَ، فَقَالَ: مَا الَّذِي نَقَمْتُمْ؟ قَالُوا: نَقَمْنَا أَنَّهُ مَحَا كِتَابَ اللَّهِ عَزَّ وَجَلَّ، وَحَمَى الْحِمَى، وَاسْتَعْمَلَ أَقْرِبَاءَهُ، وَأَعْطَى مَرْوَانَ مِائَتَيْ أَلْفٍ، وَتَنَاوَلَ أَصْحَابَ النَّبِيِّ صَلَّى اللهُ عَلَيْهِ وَ [آله و] سَلَّمَ فَرَدَّ عَلَيْهِمْ عُثْمَانُ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ: أَمَّا الْقُرْآنُ فَمِنْ عِنْدِ اللَّهِ، إِنَّمَا نَهَيْتُكُمْ لَأَنِّي خِفْتُ عَلَيْكُمُ الِاخْتِلَافَ، فَاقْرَءُوا عَلَى أَيِّ حَرْفٍ شِئْتُمْ، وَأَمَّا الْحِمَى…
[208] . البته این سخنان بدان معنا نیست که تمامی مواضع این مسعود در خصوص قراءات مواضع قابل دفاعی باشد. دست کم دو مشکل مهم در وی وجود داشته است.
یکی اینکه طبق نقلی که در بحثهای بعد خواهیم آورد او ظاهرا جزء کسانی بوده که روایت نزل القرآن علی سبعه احرف را به معنای جواز مترادفگویی در خصوص کلمات قرآن میپنداشته (همان مطلبی که اهل بیت ع بشدت با آن مخالفت کردند و فرمودند هو واحد نزل من عند واحد)
و دوم اینکه برخی از قراءات قرآن که قطعا جزء قراءات قرآن بوده (بویژه قرائت اهل مدینه) را تحاشی و انکار میکرده است (البته در خصوص این دومی این احتمال هست که شاگردانش چنین انکاری میداشتهاند نه خود وی) که ظاهرا این حدیث اهل بیت که فرمودند «مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ فَرْقَدٍ وَ الْمُعَلَّى بْنِ خُنَيْسٍ قَالا كُنَّا عِنْدَ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع وَ مَعَنَا رَبِيعَةُ الرَّأْيِ فَذَكَرْنَا فَضْلَ الْقُرْآنِ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنْ كَانَ ابْنُ مَسْعُودٍ لَا يَقْرَأُ عَلَى قِرَاءَتِنَا فَهُوَ ضَالٌّ فَقَالَ رَبِيعَةُ ضَالٌّ فَقَالَ نَعَمْ ضَالٌّ ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع أَمَّا نَحْنُ فَنَقْرَأُ عَلَى قِرَاءَةِ أُبَيٍّ؛ الكافي، ج2، ص634 » ناظر به همین است؛ یعنی مقصود امام از «قرائتنا» و «نحن» ما اهل مدینه است؛ وگرنه معنایی نداشت که امام بفرماید ما به قرائت أبیّ قرائت میکنیم (قرائت أبیّ بن کعب قرائت رایجی در اهل مدینه بوده است). یعنی این حدیث که معرکه آرای محدثان متاخر شده است در مقام رد قراءت ابن مسعود نیست (چنانکه در احادیث دیگر بارها اهل بیت برخی قراءات ابن مسعود را قبول کرده و بر آن تاکید کردهاند) بلکه در مقام رد این نظر غلط اصحاب ابنمسعود است که قرائت مدنیین را انکار میکردند.
[209] . ادرکت اهل الکوفه و ما قرائه زید فیهم الا کقرائه عبدالله فیکم الیوم ما یقرء بها الا الرجل او الرجلان
[210] . ابن کثیر در البدایه و النهایه ج9 ص 148: «و لا اجد احدا یقرء علی قرائه ابن ام عبد {=ابن مسعود} الا ضربت عنقه و لأحکها من المصحف ولو بضلع الخنزیر … والله لو ادرکت عبد هذیل [= ابن مسعود] لاضربت عنقه» که ابن کثیر اینجا می گوید هذا من جرئه الحجاج قبحه الله و اقدامه علی الکلام السیء و الدماء الحرام. و انما نقم علی قرائه ابن مسعود لکونه خالف قرائه علی مصحف الامام الذی جمع الناس علیه عثمان.
همچنین ابن عساکر در تاریخ دمشق ج 12 ص 160 از حجاج نقل میکند: لا اجد احدا یقرأ علی قرائت ابن ام اب الا ضربتُ عنقه.
تمیمی مغربی (م 336) نیز در کتاب المحن ص 311 مطلبی را از عبیدالله بن عبدالله بن مسعود (پسر ابن مسعود) نقل کرده است که شدت مقابله حجاج را نشان میدهدحجاج می گوید: این ابن مسعود را ببینید، خیالش می کند که قرائتش از ناحیه خدا آمده است، ولی وقتی مصحفش را نگاه می کنید، به یک رجزخوانی شبیه است. بعد پسر ابن مسعود را خواست و عبارتی عجیب به او گفت: آیا به آنچه که در مصحف پدرت آمده ایمان داری؟
گفت: اومن بکل ما انزل الله فی کتابه.
برای بار دوم سوال را پرسید؟ باز همین جواب را داد؟
سه بار تکرار کرد و او همین جواب را داد.
حجاج گفت: اگر گفته بودی اومن بما انزل الله فی کتاب ابی، گردنت را می زدم.
[211] . و اما قرائت ابن مسعود فقد کانت مشهورۀ فی زمن ابی حنیفه، حتی کان الاعمش یقرا ختما علی مصحف ابن مسعود و ختما علی مصحف زید بن ثابت. (پاورقی بعد)
[212] . سرخسی – فقیه حنفی متوفی 483 – در کتاب فقهی خود، المبسوط، (محمد بن احمد بن ابی سهل سرخسي، بیروت: دارالمعرفة، 1414) در ج3، ص75 میگوید: وَكُلُّ صَوْمٍ فِي الْقُرْآنِ لَمْ يَذْكُرْهُ اللَّهُ مُتَتَابِعًا فَلَهُ أَنْ يُفَرِّقَهُ وَمَا ذَكَرَ مُتَتَابِعًا فَلَيْسَ لَهُ أَنْ يُفَرِّقَهُ أَمَّا الْمَذْكُورُ مُتَتَابِعًا فَصَوْمُ كَفَّارَةِ الْقَتْلِ وَكَفَّارَةُ الظِّهَارِ فَإِنَّ النَّصَّ وَرَدَ بِقَدْرٍ مَعْلُومٍ مُقَيَّدٍ بِوَصْفٍ فَكَمَا لَا يَجُوزُ الْإِخْلَالُ بِالْقَدْرِ الْمَنْصُوصِ فَكَذَا بِالْوَصْفِ الْمَنْصُوصِ فَأَمَّا مَا لَمْ يَذْكُرْهُ مُتَتَابِعًا فَصَوْمُ الْقَضَاءِ. قَالَ اللَّهُ تَعَالَى: «فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ» [البقرة: 184] وَيَجُوزُ الْقَضَاءُ مُتَتَابِعًا وَمُتَفَرِّقًا؛ لِأَنَّهُ مُطْلَقٌ عَنْ الْوَصْفِ. … وَاَلَّذِي فِي قِرَاءَةِ أُبَيِّ بْنِ كَعْبٍ فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامٍ أُخَرَ مُتَتَابِعَةٍ شَاذٌّ غَيْرُ مَشْهُورٍ وَبِمِثْلِهِ لَا تَثْبُتُ الزِّيَادَةُ عَلَى النَّصِّ فَأَمَّا صَوْمُ كَفَّارَةِ الْيَمِينِ فَثَلَاثَةُ أَيَّامٍ مُتَتَابِعَةٍ عِنْدَنَا خِلَافًا لِلشَّافِعِيِّ ؛ إنَّهُ مُطْلَقٌ فِي الْقُرْآنِ وَنَحْنُ أَثْبَتْنَا التَّتَابُعَ بِقِرَاءَةِ ابْنِ مَسْعُودٍ فَإِنَّهَا كَانَتْ مَشْهُورَةً إلَى زَمَنِ أَبِي حَنِيفَةَ حَتَّى كَانَ سُلَيْمَانُ الْأَعْمَشُ يَقْرَأُ خَتْمًا عَلَى حَرْفِ ابْنِ مَسْعُودٍ وَخَتْمًا مِنْ مُصْحَفِ عُثْمَانَ وَالزِّيَادَةُ عِنْدَنَا تَثْبُتُ بِالْخَبَرِ الْمَشْهُورِ
اما وقتی فضا کمکم عوض میشود زرکشی (أبو عبد الله بدر الدين محمد بن عبد الله بن بهادر الزركشي (المتوفى: 794هـ) نیز بعدا در البحر المحيط في أصول الفقه، ج2، ص221 ابتدا توضیح میدهد که « وَالْقُرْآنُ لَا يَثْبُتُ إلَّا بِالتَّوَاتُرِ، وَإِذَا لَمْ يَثْبُتْ قُرْآنًا لَمْ يَثْبُتْ خَبَرًا» وبعد از اینکه با دلایل دیگر با این فتوای حنفیها مخالفت میکند، تصریح میکند که یک دلیل بر اینکه اگر امروزه ما بر اساس مصحف ابنمسعود فتوای دیگری نمیدهیم به خاطر اینکه قرائت او دیگر رایج نیست و با قرائتی که نتوان اثبات مطمئن کرد، نمیتوان فتوا داد:
وَذَكَرَ أَبُو بَكْرٍ الرَّازِيَّ فِي كِتَابِهِ أَنَّهُمْ إنَّمَا عَمِلُوا بِقِرَاءَةِ ابْنِ مَسْعُودٍ لِاسْتِفَاضَتِهَا وَشُهْرَتِهَا عِنْدَهُمْ فِي ذَلِكَ الْعَصْرِ، وَإِنْ كَانَ، إنَّمَا نُقِلَتْ إلَيْنَا الْآنَ بِطَرِيقِ الْآحَادِ، لِأَنَّ النَّاسَ تَرَكُوا الْقِرَاءَةَ بِهَا، وَاقْتَصَرُوا عَلَى غَيْرِهَا، وَكَلَامُنَا إنَّمَا هُوَ فِي أُصُولِ الْقَوْمِ. اهـ. وَذَكَرَ أَبُو زَيْدٍ فِي الْأَسْرَارِ ” وَصَاحِبُ الْمَبْسُوطِ ” مِنْ الْحَنَفِيَّةِ اشْتِرَاطَ الشُّهْرَةِ فِي الْقِرَاءَةِ عِنْدَ السَّلَفِ، وَلِهَذَا لَمْ يَعْمَلُوا بِقِرَاءَةِ أُبَيِّ بْنِ كَعْبٍ، ” فَعِدَّةٌ مِنْ أَيَّامِ أُخَرَ مُتَتَابِعَةٍ ” لِأَنَّهَا قِرَاءَةٌ شَاذَّةٌ غَيْرُ مَشْهُورَةٍ، وَبِمِثْلِهَا لَا يَثْبُتُ الزِّيَادَةُ عَلَى النَّصِّ، فَأَمَّا قِرَاءَةُ ابْنِ مَسْعُودٍ فَقَدْ كَانَتْ مَشْهُورَةً فِي زَمَنِ أَبِي حَنِيفَةَ حَتَّى كَانَ الْأَعْمَشُ يَقْرَأُ خَتْمًا عَلَى حَرْفِ ابْنِ مَسْعُودٍ، وَخَتْمًا مِنْ مُصْحَفِ عُثْمَانَ، وَالزِّيَادَةُ عِنْدَنَا تَثْبُتُ بِالْخَبَرِ الْمَشْهُورِ. (همان، ص222)
[213] . ابنجزری، النشر قی القراءات العشر، ص
[214] .
[215] . غاية النهاية في طبقات القراء (1/ 347)
أخذ القراءة عرضًا عن “ع” زر بن حبيش و”ع” أبي عبد الرحمن السلمي وأبي عمر والشباني2، روى القراءة عنه أبان بن تغلب و”س ف” أبان بن يزيد عمر والشباني، روى القراءة عنه أبان بن تغلب و”س ف” أبان بن يزيد العطار وإسماعيل بن مخالد والحسن بن صالح و”ع” حفص بن سليمان والحكم بن ظهير وحماد بن سلمة في قول وحماد بن زيد وحماد بن أبي زياد وحماد بن عمرو وسليمان بن مهران الأعمش وسلام بن سليمان أبو المنذر وسهل بن شعيب و”ع” أبو بكر شعبة بن عياش وشيبان بن معاوية والضحاك بن ميمون وعصمة بن عروة وعمرو بن خالد و”س ف غا ك” المفضل بن محمد1 والمفضل بن صدقة فيما ذكره الأهوازي ومحمد بن رزيق ونعيم بن ميسرة و”ك” نعيم2 بن يحيى وخلق لا يحصون وروى عنه حروفًا من القرآن أبو عمرو بن العلاء والخليل بن أحمد والحارث بن نبهان وحمزة الريات والحمادان والمغيرة الضبي ومحمد بن عبد الله العزرمي3 وهارون بن موسى
و اینها نیز به گونهای بودند که اگر میخوایتند حتی یک کلمه را بر اساس قرائت دیگری بخوانند بدان تصریح میکردند، مثلا در آیه 102 سوره کهف (أَفَحَسِبَ الَّذينَ كَفَرُوا …) شعبه که قرائت «أ فحسْبُ» را با واسطههای دیگر از امیرالمومنین ع شنیده بود، خودش در این مورد تصریح کرده که من در اینجا قرائت عاصم (و در واقع قرائتی که ابنمسعود روایت کرده) را نمیخوانم و قرائتی را که به روایت امیرالمومنین ع دریافت کردهام میخوانم. (مجمع البيان، ج۶، ص۷۶۵)
[216] . در تفسير ابن كثير نقل می کند که أَنَس بْن مَالِك قَرَأَ هَذِهِ الْآيَة «إِنَّ نَاشِئَة اللَّيْل هِيَ أَشَدّ وَطْئًا وَأَصْوَب قِيلًا»، فَقَالَ لَهُ رَجُل إِنَّمَا نَقْرَؤُهَا «وَأَقْوَم قِيلًا» فَقَالَ لَهُ إِنَّ أَصْوَب وَأَقْوَم وَأَهْيَأ وَأَشْبَاه هَذَا وَاحِد» . یا در فتح الباري لابن حجر (9/ 27) آمده است: «لكن ثبت عن غير واحد من الصحابة أنه كان يقرأ بالمرادف ولو لم يكن مسموعا له ومن ثم أنكر عمر على بن مسعود قراءته …. وقد أخرج بن أبي داود في المصاحف عن أبي الطاهر بن أبي السرح قال سألت بن عيينة عن اختلاف قراءة المدنيين والعراقيين هل هي الأحرف السبعة قال لا وإنما الأحرف السبعة مثل هلم وتعال وأقبل أي ذلك قلت أجزأك قال وقال لي بن وهب مثله».
[217] . موسوعه الفقهیه الکویتیه ج۳۳ ص۵۵: ذهب ابوحنیفه الی جواز قرائه القرآن فی الصلاه بالفارسیه و بأی لسان آخر لقول الله … و لقول النبی لت القرآن نزل علی سبعه احرف.
[218] . مثلا از سفیان بن عیینة ( در قرن دوم) می پرسد: اختلاف قرائت مدنیین و عراقیین آیا از سبعة أحرف است؟ می گوید: خیر، سبعة أحرف این است که خودت برای کلمه قرآن، مترادف قرائت کنی (فتح الباري لابن حجر ج9، ص30: وَقد أخرج بن أَبِي دَاوُدَ فِي الْمَصَاحِفِ عَنْ أَبِي الطَّاهِرِ بن أبي السَّرْح قَالَ سَأَلت بن عُيَيْنَةَ عَنِ اخْتِلَافِ قِرَاءَةِ الْمَدَنِيِّينَ وَالْعِرَاقِيِّينَ هَلْ هِيَ الْأَحْرُفُ السَّبْعَةُ قَالَ لَا وَإِنَّمَا الْأَحْرُفُ السَّبْعَةُ مِثْلُ هَلُمَّ وَتَعَالَ وَأَقْبِلْ أَيَّ ذَلِكَ قلت أجزأك قَالَ وَقَالَ لي بن وَهْبٍ مِثْلَهُ).
[219] . در کتاب کافی (ج2، ص630) دو حدیث است که در یکی از امام صادق ع نقل میشود که قرآن واحد است و از جانب واحد نازل شده و اختلاف از جانب راویان است و در دیگری شخصی به امام صادق ع عرض میکند که «مردم میگویند که قرآن بر سبعة احرف نازل شده است؛ و امام ع پاسخ میدهد که دروغ میگویند، بر حرفی واحد از نزد خدایی واحد نازل شده است:
– الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ الْوَشَّاءِ عَنْ جَمِيلِ بْنِ دَرَّاجٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: إِنَّ الْقُرْآنَ وَاحِدٌ نَزَلَ مِنْ عِنْدِ وَاحِدٍ وَ لَكِنَّ الِاخْتِلَافَ يَجِيءُ مِنْ قِبَلِ الرُّوَاةِ.
– عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ أُذَيْنَةَ عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ النَّاسَ يَقُولُونَ إِنَّ الْقُرْآنَ نَزَلَ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ فَقَالَ كَذَبُوا أَعْدَاءُ اللَّهِ وَ لَكِنَّهُ نَزَلَ عَلَى حَرْفٍ وَاحِدٍ مِنْ عِنْدِ الْوَاحِدِ
دقت کنید: سوال کننده، گفتن این جمله «إِنَّ الْقُرْآنَ نَزَلَ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ» را به مردم نسبت میدهد، نه به حدیث نبوی؛ و حضرت نمیفرمایند که این حدیث جعلی است؛ بلکه میفرماید این دشمنان خدا دروغ میگویند. اگر کسی با تحولات اجتماعی زمان امام صادق ع (که نمونهاش در سخنان سفیان بن عیینه که معاصر امام صادق ع است در پاورقی قبل گذشت) آشنا باشد، بین این حدیث و احادیث نبویای که درباره نزول قرآن به سبعه احرف روایت شده، منافاتی نمیبیند. در قرون اول و دوم هجری، این تلقی غلط از حدیث نبوی نزول قرآن بر هفت حرف در میان بسیاری از مسلمانان رایج شده بود که مقصود از این حدیث این است که هرجا بیان عبارتی از عبارات قرآن برای شما دشوار بود، میتوانید مترادف آن را بگویید؛ و این را به پیامبر ص نسبت میدادند، و روال برخی از صحابه هم همین بوده است! در چنین فضایی ائمه اطهار با این تلقی غلط از آن روایت نبوی درگیر میشوند، و تصریح میکنند که قرآن فقط آن حرف واحدی است که از جانب خداوند نازل شده است. به همین جهت است که خود مرحوم کلینی که در کافی این حدیث را آورد در همان کافی در احادیث دیگری براحتی قراءات مختلفی را نقل میکند؛ یعنی در یک حدیث آیه را بر اساس همین قرائت خفص از عاصم میآورد و در حدیثی دیگر امام قرائت دیگری را مطرح میکند و هر دو نیز از امام معصوم است (مثلا آیه «قل اعملوا فسيرى الله عملكم و رسوله و المؤمنون» که به صورت «والمأمونون» هم قرائت شده: کافی ج۱ ص220 و 424).
[220] . تاریخ بغداد، ج۲، ص۱۰۳؛ البدایه و النهایه، ج۱۱ ص۲۲۰ و ۱۹۴
[221] . در مصحف عثمانی و قراءات سبعه که متواترا به پیامبر ص میرسد بدین صورت است «وَ لَقَدْ نَصَرَكُمُ اللَّهُ بِبَدْرٍ وَ أَنْتُمْ أَذِلَّةٌ»
[222] . این آیه در قراءات سبع به صورت «هذا صِراطٌ عَلَيَّ مُسْتَقيمٌ» قرائت شده است و در یکی از قراءات عشر (قرائت ابوجعفر) به صورت «هذا صِراطٌ عَلِيٌّ مُسْتَقيمٌ» نیز قرائت شده است.
[223] . تفسیر القرطبی (الجامع لاحکام القرآن)، ج۱، ص۸۲. البته وی اسم ابنشنبوذ را نمیآورد؛ اما این مطلب را از کتاب ابنالانباری نقل میکند که کتابش را برای «رد کسی که برخلاف مصحف عثمان قرائت می کرده» تالیف کرده است. و دیگران تصریح کرده اند که ابنالانباری این کتابش را در رد ابنشنبوذ نوشته است (تاریخ بغداد، ج۲، ص۱۰۳؛ البدایه و النهایه، ج۱۱ ص۲۲۰ و ۱۹۴)
[224] . سند این روایت، در اهل سنت در تفسیر معروف ابن مردویه است که نزد بسیاری از قدما از جمله سیوطی موجود بوده و وی در ترجمان القرآن آورده و سپس در الدر المنثور (ج۳، ص۱۱۷) که خلاصه آن است سندش را حذف کرده است، ولی جالب اینجاست که حدیثشناسِ سلفیِ ضدشیعیِ معروفی همچون شوکانی (م۱۲۵۰)، در کتاب تفسیر خود (فتحالقدیر، ج۲، ص۶۹) این را نقل، و بدون هیچ نقد و توضیحی از آن عبور کرده است! در کتب شیعه هم در كشف الغمة في معرفة الأئمة (اربلی م۶۹۲)، ج۱، ص۳۱۹ و كشف اليقين في فضائل أمير المؤمنين عليه السلام، (علامه حلی) ص۳۷۷ چنین آمده است:” عَنْ زِرٌّ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: كُنَّا نَقْرَأُ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ ص يا أَيُّهَا الرَّسُولُ بَلِّغْ ما أُنْزِلَ إِلَيْكَ مِنْ رَبِّكَ أَنَّ عَلِيّاً مَوْلَى الْمُؤْمِنِينَ وَ إِنْ لَمْ تَفْعَلْ فَما بَلَّغْتَ رِسالَتَهُ وَ اللَّهُ يَعْصِمُكَ مِنَ النَّاسِ.
[225] . البته دو قول دیگر هم وجود دارد: برخی که بیشتر موضع کلامی داشته و در تاریخ و حدیث تسلطی نداشتهاند، ادعا کردهاند که همه سبعه احرف در مصحف عثمانی موجود است. برخی مانند طبری (مفسر معروف اهل سنت) ادعا کردهاند که تنها یکی از آن سبعه احرف در مصحف عثمانی موجود است و شش تای دیگر از دست ما رفته است؛ اما اغلب بر همین باوریاند که در متن اشاره شد.
[226] . کنار گذاشتن برخی از قراءات یک آیه، بدان معنا نیست که اندک تحریفی (کم و زیاد کردن بشریای) در متن قرآن کنونی رخ داده باشد؛ و خود ائمه علیهالسلام تاکید کردهاند اگر کسی بخواهد هدایت شود، با همین قرآنی که در دست ماست، میتواند مسیر هدایت را بیابد.
.[227] وقال الإمام شيخ الإسلام أبو الفضل عبد الرحمن بن أحمد الرازي بعد أن ذكر الشبهة التي من أجلها وقع بعض العوام الأغبياء في أن أحرف هؤلاء الأئمة السبعة هي المشار إليها بقوله: – صلى الله عليه وسلم -: أنزل القرآن على سبعة أحرف، وأن الناس إنما ثمنوا القراءات وعشروها وزادوا على عدد السبعة الذين اقتصر عليهم ابن مجاهد لأجل هذه الشبهة، ثم قال: وإني لم أقتف أثرهم تثمينا في التصنيف، أو تعشيرا، أو تفريدا إلا لإزالة ما ذكرته من الشبهة، وليعلم أن ليس المراعى في الأحرف السبعة المنزلة عددا من الرجال دون آخرين ولا الأزمنة ولا الأمكنة، وأنه لو اجتمع عدد لا يحصى من الأمة فاختار كل واحد منهم حروفا بخلاف صاحبه وجرد طريقا في القراءة على حدة في أي مكان كان وفي أي أوان أراد بعد الأئمة الماضين في ذلك بعد أن كان ذلك المختار بما اختاره من الحروف بشرط الاختيار، لما كان بذلك خارجا عن الأحرف السبعة المنزلة، بل فيها متسع إلى يوم القيامة.
[228] بر طبق روایت … خود نافع به تمام قراءات مسلط بوده و اتفاقا در مقام معلمی لزوما قرائت مختار خویش را آموزش نمیداده است، بلکه همه قراءات را آموزش می داده، و تنها اگر کسی به طور خاص، قرائت مختار خود وی را طلب میکرده، آن را به وی آموزش میداده است:
[229] . ابن کثیر مالکی: راویانش قنبل و بزّی میباشند.
نافع مدنی: راویانش قالون و ورش میباشند.
عاصم کوفی: راویانش ابوبکر شعبة بن عیاش و حفص میباشند.
حمزه کوفی: راویانش خلف و خلاد هستند.
کسایی کوفی: راویانش دوری و ابوالحارث هستند.
ابوعمرو بن علاء بصری: روایانش دوری و السّوسی میباشند.
ابن عامر: روایانش هشام و ابن ذکوان هستند.
[230] . تاریخ بغداد، ج۲، ص۱۰۳: أَخْبَرَنِي إبراهيم بن مخلد فيما أذن أن أرويه عنه، قَالَ: أخبرنا إسماعيل بن علي الخطبي في كتاب ” التاريخ “، قَالَ: اشتهر ببغداد أمر رجل يعرف بابن شنبوذ، يقرئ الناس ويقرأ في المحراب بحروف يخالف فيها المصحف، مما يروى، عن عبد الله بن مسعود، وأبي بن كعب، وغيرهما مما كان يقرأ به قبل جمع المصحف الذي جمعه عثمان بن عفان، ويتبع الشواذ فيقرأ بها، … فصنف أبو بكر ابن الأنباري وغيره كتبا في الرد عليه. ويجادل، حتى عظم أمره وفحش، وأنكره الناس. فوجه السلطان فقبض عليه يوم السبت لست خلون من ربيع الآخر سنة ثلاث وعشرين وثلاث مائة، وحمل إلى دار الوزير محمد بن علي، يعني: ابن مقلة، وأحضر القضاة والفقهاء والقراء وناظره، يعني: الوزير، بحضرتهم، فأقام على ما ذكر عنه ونصره، واستنزله الوزير عن ذلك فأبى أن ينزل عنه، أو يرجع عما يقرأ به من هذه الشواذ المنكرة التي تزيد على المصحف وتخالفه، فأنكر ذلك جميع من حضر المجلس، وأشاروا بعقوبته ومعاملته بما يضطره إلى الرجوع. فأمر بتجريده وإقامته بين الهنبازين وضربه بالدرة على قفاه، فضرب نحو العشرة ضربا شديدا فلم يصبر، واستغاث وأذعن بالرجوع والتوبة فَخُلِّيَ عنه، وأعيدت عليه ثيابه، واستتيب، وكتب عليه كتاب بتوبته، وأخذ فيه خطه بالتوبة.
[231] . و اختلفوا في كيفية النسخ على أربعة أوجه:
– قال قوم: يجوز نسخ الحكم و التلاوة من غير افراد واحد منهما عن الآخر.
– و قال آخرون: يجوز نسخ الحكم دون التلاوة.
– و قال آخرون: يجوز نسخ القرآن من اللوح المحفوظ، كما ينسخ الكتاب من كتاب قبله.
– و قالت فرقة رابعة: يجوز نسخ التلاوة وحدها، و الحكم وحده، و نسخهما معاً- و هو الصحيح- و قد دلّلنا على ذلك، و أفسدنا سائر الأقسام في العدة في اصول الفقه.
[232] . که دو نفرشان قطعا شیعهاند و سه نفر دیگر هم احتمال زیاد شیعهاند. (در دایر] المعارف ویکیپدیا آمده است: از میان قرّاء سبعه پنج نفر اصالتاً ایرانی هستند و دو نفر عرب بودهاند و همچنین پنج نفر از بزرگان قراء سبعه (عاصم، نافع، حمزه، کسائی و ابوعمرو) از مذهب تشیع بودهاند و دو نفر بقیّه «ابن عامر و ابن کثیر) از اهل تسنن میباشند) البته ابنمجاهد به هیچ وجه به شیعه تمایل نداشته است و به نظر میرسد هدف اصلی ابن مجاهد این بوده که قراءات خاص شیعه و در واقع، قراءات بر اساس مصحفهای غیر مصحف عثمانی به فراموشی سپرده شود.
[233] . یزیدبن قیقاع مدنی، درگذشته به سال ۱۳۲ ه. ق. راویانش عبارت بودند از: عیسی بن وردان و ابوالربیع سلیمان بن مسلم.
یعقوب بن اسحاق حضرمی، متوفی به سال ۱۸۵ ه. ق. راویانش عبارت بودند از: رویس (محمد متوکل) و روح بن عبدالمؤمن (عبدالمنعم).
خلف بن هشام، درگذشته به سال ۲۲۹ ه. ق. راویانش عبارت بودند از: اسحاق وراق و ادریس حداد.
[234] . النشر فی القراءات العشر، ج۱، ص۱۵
[235] جالب آنکه منابع اصیل اهل سنت در تمهید اسناد تحریف به قران کریم بسی فراتر از منابع شیعه است، اما با ترفند علمای اهل سنت در طول قرون، همین منابع مشترک، شمشیر برّانی شده است بر سر شیعه که اینها قائل به تحریف قرآن هستند! و یک شاهد واضح آن، تحریف سخن ابن مسعود است … البته این نکته مهم است که توجه داشته باشیم، فضای ذهنی اهل سنت در قرن دوم و سوم با قرن های بعد و امروز کاملاً متفاوت بوده است، در واقع دوره ای طی شده است که با کارهای کلاسیک علمای اهل سنت طروی شده که بر اساس احادیثی که هم در کتب شیعه هست و هم در کتب اهل سنت چنان وانمود میشود که گویی اینها فقط در شیعه است و شیعه متهم به تحریف میگردد. در صحیحترین روایات و کتب نزد اهل سنت، پیش از قضیه واضح اختلاف قراءات، مسأله اختلاف مصاحف مطرح بوده و تا قبل از قرن چهارم حساسیتی از اهل سنت راجع به اختلاف مصاحف موجود نبوده، و حساسیت بعد از دستیابی شیعه به قدرت حکومتی در قرن چهارم کم کم شروع میشود.
[236] شهید اول، سید نعمت الله(منبع الحیات، ص64) ، سید صدر در شرح وافیه، سید مجاهد در مفاتیح الصول (ص 322)، شهید ثانی در مقاصد (ص254)، مسالک ج8 ص180 و … تصریح کرده اند که معظم المجتهدین من اصحابنا حکموا بالتواتر قراءات السبع و قالوا کلٌ نزل به الروح الأمین علی قلب سیدالمرسلین.
[237] این گفته شیخ صدوق قده (متوفی ۳۸۱) در اعتقادات الامامیة است که شیخ مفید قده (متوفای ۴۱۳) هم در تصحیح الاعتقاد بر آن صحه گذاشته است.
[238] . قَالَ لَهُ عَلِيٌّ ع: «إِنَّ اللَّهَ فَرْدٌ يُحِبُّ الْوَتْرَ وَ فَرْدٌ اصْطَفَى الْوَتْرَ فَأَجْرَى جَمِيعَ الْأَشْيَاءِ عَلَى سَبْعَةٍ فَقَالَ عَزَّ وَ جَلَّ: خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ وَ مِنَ الْأَرْضِ مِثْلَهُنَ وَ قَالَ: خَلَقَ سَبْعَ سَماواتٍ طِباقاً وَ قَالَ جَهَنَّمُ لَها سَبْعَةُ أَبْوابٍ وَ قَالَ: سَبْعَ سُنْبُلاتٍ خُضْرٍ وَ أُخَرَ يابِساتٍ وَ قَالَ: سَبْعَ بَقَراتٍ سِمانٍ يَأْكُلُهُنَّ سَبْعٌ عِجافٌ وَ قَالَ: حَبَّةٍ أَنْبَتَتْ سَبْعَ سَنابِلَ وَ قَالَ سَبْعاً مِنَ الْمَثانِي وَ الْقُرْآنَ الْعَظِيمَ فَأَبْلِغْ حَدِيثِي أَصْحَابَكَ لَعَلَّ اللَّهَ يَكُونُ قَدْ جَعَلَ فِيهِمْ نَجِيباً إِذَا هُوَ سَمِعَ حَدِيثَنَا نَفَرَ قَلْبُهُ إِلَى مَوَدَّتِنَا وَ يَعْلَمُ فَضْلَ عِلْمِنَا وَ مَا نَضْرِبُ مِنَ الْأَمْثَالِ الَّتِي لَا يَعْلَمُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ بِفَضْلِنَا … (الغارات (ط – القديمة)، ج1، ص109)
[239] . اعْلَمْ أَنَّ لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَيْكَ حُقُوقاً مُحِيطَةً بِكَ فِي كُلِّ حَرَكَةٍ تَحَرَّكْتَهَا أَوْ سَكِنَةٍ سَكَنْتَهَا أَوْ حَالٍ حُلْتَهَا أَوْ مَنْزِلَةٍ نَزَلْتَهَا أَوْ جَارِحَةٍ قَلَبْتَهَا أَوْ آلَةٍ تَصَرَّفْتَ فِيهَا فَأَكْبَرُ حُقُوقِ اللَّهِ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى عَلَيْكَ مَا أَوْجَبَ عَلَيْكَ لِنَفْسِهِ مِنْ حَقِّهِ الَّذِي هُوَ أَصْلُ الْحُقُوقِ ثُمَّ مَا أَوْجَبَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ عَلَيْكَ لِنَفْسِكَ مِنْ قَرْنِكَ إِلَى قَدَمِكَ عَلَى اخْتِلَافِ جَوَارِحِكَ فَجَعَلَ عَزَّ وَ جَلَّ لِلِسَانِكَ عَلَيْكَ حَقّاً وَ لِسَمْعِكَ عَلَيْكَ حَقّاً وَ لِبَصَرِكَ عَلَيْكَ حَقّاً وَ لِيَدِكَ عَلَيْكَ حَقّاً وَ لِرِجْلِكَ عَلَيْكَ حَقّاً وَ لِبَطْنِكَ عَلَيْكَ حَقّاً وَ لِفَرْجِكَ عَلَيْكَ حَقّاً فَهَذِهِ الْجَوَارِحُ السَّبْعُ الَّتِي بِهَا تَكُونُ الْأَفْعَال (الخصال، ج2، ص565)
[240] . [وجه مثال قرار گرفتن این است که] می توان گفت همین بدن انسان (نه مجموع وجود او) بر هفت عضو بنا شده است: زبان، گوش، چشم، دست، پا، بطن و فرج، که بدن انسان یک کتاب تکوینی است که بر هفت امّ الکتاب، بنا شده است. و این هفت بخش رئیسی، زمینه ساز این است که برای او مثلا ده انگشت دست پدید آید، یعنی نه اینکه الزاما هفت انگشت پدید آید.
[241] . حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ الْوَلِيدِ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ الصَّفَّارُ عَنِ الْعَبَّاسِ بْنِ مَعْرُوفٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى الصَّيْرَفِيِّ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عُثْمَانَ قَالَ قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ الْأَحَادِيثَ تَخْتَلِفُ عَنْكُمْ قَالَ فَقَالَ إِنَّ الْقُرْآنَ نَزَلَ عَلَى سَبْعَةِ أَحْرُفٍ وَ أَدْنَى مَا لِلْإِمَامِ أَنْ يُفْتِيَ عَلَى سَبْعَةِ وُجُوهٍ ثُمَّ قَالَ هذا عَطاؤُنا فَامْنُنْ أَوْ أَمْسِكْ بِغَيْرِ حِساب (الخصال، ج2، ص358)
[242] همچنین قرآن در سوره رعد آیه 31 ميفرمايد: «لَوْ أَنَّ قُرْآناً سُیِّرَتْ بِهِ الْجِبالُ أَوْ قُطِّعَتْ بِهِ الْأَرْضُ» دقت فرماييد كه كلمه «قرآناً» تنوين دارد و ميتواند به معناي كوچكترين جزء قرآن باشد، یا كلمه «من» در اين آيه: «وَنُنَزِّلُ مِنَ الْقُرْآنِ مَا هُوَ شِفَاءٌ وَرَحْمَةٌ لِلْمُؤْمِنِينَ».
[243] «الکافی، ج 2، ص 623»
[244] قرآن کریم که «لا تفنى عجائبه»، درهرسطری که پیاده شود نماینده کل است و مشتمل بر عجائب، نظیر انتقال محور است که هر کجا برود اما میتوان مبدء را از آن کشف کرد، یا مثلا اگر جدول ضربی تشکیل دهیم که فقط مربوط به ضرب اعداد بین ۵۰ تا ۶۰ در اعداد بین ۳۵ تا ۴۵ باشد، هر کس نظام جدول ضرب را بداند میفهمد که این قطعه جدول، تمام جدول را نشان می دهد، و شاید این مقصود ابوفاخته از استخراج باشد، و تازه این غیراز قضیه کل شیء فی کل شیء است که بحث خاص خود را دارد…
[245] اصول كافى معرب ج 2 ص 446
[246] «کذلک» با «هذه» فرق می کند، کذلک کیفیت، نحوه و روش را بیان می کند نه محتوا را، پس اصل روش وحی را توضیح می دهد. در واقع، حم عسق مرحله تقطیع وحی (حروف مقطعه) وحی و ام الکتاب است و هنوز به قول و بیان و تفصیل نیامده است، لذا برای تفصیل می فرماید کذلک یوحی الیک اما به نحو «ان علینا جمعه» نشده است، کذلک نثبت به فوادک، تثبت فواد، مرحله فرق بعد الجمع است. (وَ قُرْءَاناً فَرَقْنَهُ)
[247] باید دید طبق چه نوع بسطی (و چه بیّناتی برای هر زبر) از فواتح سور، پیش میرویم (انواع سورتهای اردینال پس از کاردینال)، یعنی کیفیت عبور از إحکام به تفصیل یا عبور از إحکام به تشابه، چند وجهی است، (مطابق تکوین)، و مثل تکوین که عناصر تکوینی در نقش خود در عالم، چند وجهی عمل میکنند (مثل ترکیب کووالانسی) همینطور عناصر تدوینی در بسطهای مطابق تکوین، باید چند وجهی عمل کنند(پلیمورفیسم)، بیجا نیست در نهج شریف آمده: لا تفنی عجائبه و لا تنقضی غرائبه.
[248] . أثاره به معنای منتشر کردن و بازکردن و برانگیختن است.
[249] یکی از مهمترین نظریاتی که به نظر میرسد در طول تاریخ تفسیر، مظلوم واقع شده، کلام عظیم سعید بن علاقة ابو فاخته است، مثلاً فخر رازی درتفسیر کبیر برای حروف مقطعه 22 وجه و نظر را می آورد، اما مهمترین وجه که حرف ابوفاخته است نمی آورد یا دیگران بیش از بیست قول در حروف مقطعه ذکر میکنند اما حرف او را به عنوان یک قول مطرح نمی کنند! بلکه حرف او را در ذیل آیه محکم و متشابه میآورند… امید است این نظریه بتواند جایگاه شایسته خود را در کتب تفسیر باز یابد، و باحثین دقیق النظر را در شناسائی گوهر قرآن کریم کمک کند.
[250] … عن أبي فاختة أنه قال في هذه الآية: مِنْهُ آياتٌ مُحْكَماتٌ هُنَّ أُمُّ الْكِتابِ قال: أم الكتاب: فواتح السور، منها يستخرج القرآن الم ذلِكَ الْكِتابُ منها استخرجت البقرة، و الم اللَّهُ لا إِلهَ إِلَّا هُوَ منها استخرجت آل عمران(جامع البيان في تفسير القرآن، ج3، ص117 ؛ طبرى ابو جعفر محمد بن جرير)
[251] علامه طباطبایی با نظر ابوفاخته مخالفت می کند که در جای خود به آن پرداخته ایم، لکن با وجود مخالفت، در جای دیگر به یکی از لوازم قول او اشاره می کند و می گوید : و يمكن أن يحدس من ذلك أن بين هذا الحروف المقطعة و بين مضامين السور المفتتحة بها ارتباطا خاصا، و يؤيد ذلك ما نجد أن سورة الأعراف المصدرة بالمص في مضمونها كأنها جامعة بين مضامين الميمات و ص، و كذا سورة الرعد المصدرة بالمر في مضمونها كأنها جامعة بين مضامين الميمات و الراءات.( الميزان في تفسير القرآن، ج18، ص8).
[252] شاید گفته شود نقطه ذو ابعاد و حیثیات نیست، اما می توان گفت بی نهایت حیث می تواند داشته باشد، مثلا مرکز دایره قرار گیرد، دایره بی نهایت قطر دارد و هر قطر نسبتش با قطر دیگر تا نقطه متفاوت است.
[253] . موردی که این نشانههای چند منظوره را خیلی واضح میکند استعمال یک لفظ در بیش از یک معناست. مثال «قتل الانسان ما أکفره» که در روایتی این را بر به شهادت رساندن امیرالمومنین ع تطبیق میکند و ما را مای نافیه؛ در حالی که این معنای رایجی هم که ما از این آیه میفهمیم (که مذمت کفران ورزی انسانهاست) در فضای خودش درست است!
[254] نهج البلاغه / خطبه 133
[255] عَلِیٌّ عَنْ أَبِیهِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ الْمُغِیرَةِ عَنْ سَمَاعَةَ بْنِ مِهْرَانَ قَالَ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع إِنَّ الْعَزِیزَ الْجَبَّارَ أَنْزَلَ عَلَیْکُمْ کِتَابَهُ وَ هُوَ الصَّادِقُ الْبَارُّ فِیهِ خَبَرُکُمْ وَ خَبَرُ مَنْ قَبْلَکُمْ وَ خَبَرُ مَنْ بَعْدَکُمْ وَ خَبَرُ السَّمَاءِ وَ الْأَرْضِ وَ لَوْ أَتَاکُمْ مَنْ یُخْبِرُکُمْ عَنْ ذَلِکَ لَتَعَجَّبْتُمْ.(ا صول کافی، ج2، ص599)
[256] قال الصادق علیه السلام: نحن والله نعلم ما في السماوات وما في الأرض ، وما في الجنّة وما في النار ، وما بين ذلك ، فبُهِتّ أنظر إليه ، فقال: يا حمّاد !.. إنّ ذلك من كتاب الله ، إنّ ذلك من كتاب الله ، إنّ ذلك من كتاب الله ، ثمّ تلا هذه الآية : « ويوم نبعث من كلّ أمّة شهيداً من أنفسهم وجئنا بك شهيداً على هؤلاء ونزّلنا عليك الكتاب تبياناً لكلّ شيء وهدى وبشرى للمسلمين» ، إنّه من كتاب الله فيه تبيان كلّ شيء ، فيه تبيان كلّ شيء (بصائر الدرجات، ص128)
[257] و عن القمی عن الباقر علیه السلام: عسق عدد سنی القائم وقاف جبل محیط بالدنیا من زمردة خضراء فخضرة السماء من ذلک الجبل و علم کل شی ء فی عسق. (تفسیر قمی ج 2 ص 268)
[258] وابن عباس حتى قال: لو ضاع لي عقال بعير لوجدته في كتاب الله تعالى. الإتقان في علوم القرآن (4/ 30)
[259] روایت طولانی است، برای مطالعه بیشتر به منبع (الغارات (ط – القديمة) ؛ ج1 ؛ ص109) مراجعه شود، نکته جالب آنکه در ادامه روایت، امام هفت آیه خوانده است بدون آنکه بگوید که هفت آیه میخوانم، در همه آیات هم «هفت» آمده است، در ادامه می فرماید به اصحابت این روایت را بگو شاید نجیبی بین آنها باشد که فضل ما را بفهمد! « فَأَبْلِغْ حَدِيثِي أَصْحَابَكَ لَعَلَّ اللَّهَ يَكُونُ قَدْ جَعَلَ فِيهِمْ نَجِيباً إِذَا هُوَ سَمِعَ حَدِيثَنَا نَفَرَ[259] قَلْبُهُ إِلَى مَوَدَّتِنَا وَ يَعْلَمُ فَضْلَ عِلْمِنَا وَ مَا نَضْرِبُ مِنَ الْأَمْثَالِ الَّتِي لَا يَعْلَمُهَا إِلَّا الْعَالِمُونَ بِفَضْلِنَا» و نیز می فرماید: «وَ اللَّهِ لَئِنْ عَرَفْتَ آخِرَ السَّبْعَةِ لَقَدْ عَرَفْتَ أَوَّلَهُنَّ وَ لَئِنْ عَرَفْتَ أَوَّلَهُنَّ لَقَدْ أَصَبْتَ لَيْلَةَ الْقَدْر… وَ مَعْرِفَةُ السَّبْعَةِ فَإِنَّ مَنْ فَازَ بِالسَّبْعَةِ كَمَّلَ الدِّينَ كُلَّهُ » ، هر کس این هفت گانه ها را فهمید کأنه همه دین را فهمیده است!
[260] روایتی می فرماید : «العدد مسامیر القرآن»! که درکشف اسرار قرآن می تواند راهگشا باشد هرچند فعلاً توصیه ای نسبت به روش های بررسی اعجازهای عددی قرآن و امثال آن نداریم.
[261] بر پایه این محاسبات، سبع اول، سبع طول (سوره های طولانی) است، بعدش سبع مئین (سوره های صدآیه ای) است، بعد از آن مثانی (سوره هایی که پشت سر مئین می آیند) میشود، یعنی هفت تا هفت تا جلو می آید تا 49 سوره شود که روایاتی این سوره ها را با با تورات و انجیل و زبور تطبیق داده اند، بعد از آن سوره های مفصل (قصیر، متوسط و طویل) شروع می شود، سوره قاف پنجاهمین سوره و ابتدای سور مفصل قرار می گیرد. آنچه مهم است اینکه کلمه مفصل و السبع الطول، در زمان خود رسول الله صلی الله علیه و اله، فرهنگ قرآنی بوده است… (سبعاً من المثانی و القرآن العظیم، یعنی بخشی از مثانی و القرآن العظیم یعنی فُضّلتُ بالمفصل. سوره مبارکه حمد به تنهایی خودش سبعا من المثانی است. و اسم الله الاعظم مقطع فی کل سورۀ الفاتحه… )
[262] هفت تا هفت، طبق قانون اساسی علم حساب، نه قانون تقسیم و نه قابل بررسی است. بر هیچ چیزی قابل تقسیم نیست مگر بر عدد هفت. هفت عدد اول است و فقط ضربدر خودش می شود که عدد 49 به دست می آید به عبارت دیگر تک است و تنها و تنها عددی است که با یک طریق می رسد به 49…. همچنین جدول علم جفر نیز بر اساس توضیحات ائمه علیهم السلام، مبتنی بر 28 (چهارهفتا) هست، نصفش که دو هفتا (چهارده) است، حروف مقطعه است، تمام چهارده حروف مقطعه در سوره حمد است، از چهارده حروف ظلمانی، هفت تا در سوره حمد موجود است و برخی حروف از حروف ظلمانی مثل ف نیست، حضرت فرموده اند اسم اعظم خود را بصورت مقطع در سوره حمد آورده است ….
[263] شاید شئونات اشیاء مانند اجزاء بدن مورد نظر است که هفت جور تشأن وجود دارد، تشأنات طولی، عرضی، تقابلی، تقارنی، هماهنگ، ضد و …
[264] شاید بطون هفتگانه قرآن مد نظر باشد و هر بطن خودش هفت حرف داشته باشد …، بطون طولی که طباق هستند (لترکبن طبقاً عن طبق) الی سبعه یا سبعین ابطن و بطون عرضی که شئونات عرضی است و ربطی به طباق ندارد، سبع طرائق، سبع سماوات طباقاً …
[265] اینجا اول نمی فرماید که ابتداءا 49 جزء بود، بلکه اول خلق الاجزاء، بعد می فرماید 49 قسمتش می کند.
[266] فَجَعَلَ الْجُزْءَ عَشْرَةَ أَعْشَارٍ ثُمَّ قَسَمَهُ بَيْنَ الْخَلْقِ فَجَعَلَ فِي رَجُلٍ عُشْرَ جُزْءٍ وَ فِي آخَرَ عُشْرَيْ جُزْءٍ حَتَّى بَلَغَ بِهِ جُزْءاً تَامّاً وَ فِي آخَرَ جُزْءاً وَ عُشْرَ جُزْءٍ وَ آخَرَ جُزْءاً وَ عُشْرَيْ جُزْءٍ وَ آخَرَ جُزْءاً وَ ثَلَاثَةَ أَعْشَارِ جُزْءٍ حَتَّى بَلَغَ بِهِ جُزْءَيْنِ تَامَّيْنِ ثُمَّ بِحِسَابِ ذَلِكَ حَتَّى بَلَغَ بِأَرْفَعِهِمْ تِسْعَةً وَ أَرْبَعِينَ جُزْءاً فَمَنْ لَمْ يَجْعَلْ فِيهِ إِلَّا عُشْرَ جُزْءٍ- لَمْ يَقْدِرْ عَلَى أَنْ يَكُونَ مِثْلَ صَاحِبِ الْعُشْرَيْنِ وَ كَذَلِكَ صَاحِبُ الْعُشْرَيْنِ لَا يَكُونُ مِثْلَ صَاحِبِ الثَّلَاثَةِ الْأَعْشَارِ وَ كَذَلِكَ مَنْ تَمَّ لَهُ جُزْءٌ لَا يَقْدِرُ عَلَى أَنْ يَكُونَ مِثْلَ صَاحِبِ الْجُزْءَيْنِ وَ لَوْ عَلِمَ النَّاسُ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ خَلَقَ هَذَا الْخَلْقَ عَلَى هَذَا لَمْ يَلُمْ أَحَدٌ أَحَداً. (كلينى، محمد بن يعقوب بن اسحاق، الكافي (ط – الإسلامية)، 8جلد، دار الكتب الإسلامية – تهران، چاپ: چهارم، 1407 ق.)
[267] عَلِیُّ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنْ صَالِحِ بْنِ أَبِی حَمَّادٍ عَنِ الْحَجَّالِ عَمَّنْ ذَکَرَهُ عَنْ أَحَدِهِمَا ع قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ- بِلِسانٍ عَرَبِیٍّ مُبِینٍ قَالَ یُبِینُ الْأَلْسُنَ وَ لَا تُبِینُهُ الْأَلْسُنُ.(ا لکافی، ج2، ص632)
[268] . این مطالب قبلا در ذیل عنوان «پیدایش طبقه قراء» توضیح داده شد
[269] مالک ابن انس(م 179) در پاسخ به این سئوال که أفتری أن یقرأ بمثل ما یقرأ عمربن خطاب … فأمضوا (بجای فأسعوا الی الذکرالله) می گوید: وهو جائز، قرآن نزل علی سبعه أحرف، فأقرؤا ما تیسّر منه ! و ابن حزم در مورد مالک گفته که اگر معنا و لازمه حرفش را که گفته ….، می دانسته کافر است!
[270] تعدد قراءات سه حوزه متفاوت دارد: 1- قرائت متعدد است و مربوط به نحوه اداء است اما قطع داریم که مال ملک وحی نیست و مال قاری بعد از او است و مربوط به لهجه قاری است و اداء الفاظ است و سر سوزنی اثری در معنای آیات ندارد. 2-حوزهای که مربوط میشود به اینکه ملک وحی میتوانسته دو جور بیاورد و دو جور هم خوانده شده ولی منشأ آن اجتهادات و استحسانات و ذوق قاری است. 3-اختلافات مربوط به روایت و متکی به روایت که محط بحث سبعه احرف می باشد.
[271] طبری میگوید مصحف عثمان فقط یک حرف از حروف سبعه است. اما آیا شش حرف دیگر را ضایع کردهاند؟ ایشان میگوید نه. و مثال میزند که اگر خدا برای کفاره سه چیز را مخیراً تشریع کرد و امت بر یکی از این سه تا اجماع کردند آیا کار خلافی کردهاند؟ و ابن جزری در النشر با فاقرؤو ما تیسر من القرآن برای او شاهد میآورد که چنین کاری مجاز بوده است و عثمان هم از روی ملاطفت نسبت به امت آن شش تا را کنار گذاشته است. البته برخی میگویند که مصحف عثمان برخی از حروف سبعه را تا جایی که رسم الخط اجازه میداده است منعکس کرده است. علی ایحال عثمان 5 مصحف همراه با 5 استاد به مناطق مختلف فرستاد، چون فضای آن زمان با قراءات گوناگون انس داشتند و نمیتوانست همه را نابود کند، و البته قراءات مخالف عقایدشان را نابود کردند.
[272] صاحب بحار و بسیاری از علمای شیعه (و علمای سنی به جای خود) با دقت بسیار، سند متصل خودشان را به قراء سبعة، ذکر کرده اند، و آنها هم سند متصل تا شارع مقدس دارند. البته مجتهدین شیعه اکتفای به قرائت غیر متواتر در نماز نمیکنند، به خلاف مثل ابن جزری که میگویند اگر سند صحیح بود کافی است و نیاز به تواتر آن نیست.
[273] . توجیهی که در برخی از قدمای شیعه (مانند شیخ صدوق) رایج بوده این است که: اینها «وحی بیانی» بوده است، نه «وحی قرآنی»؛ یعنی وحی را بر دو قسم میدانستهاند: یکی «وحی قرآنی»، که متن قرآن کریم است؛ و دیگری «وحی بیانی» که شرح و تفسیر آیات است که آن هم از جانب خداوند و توسط فرشته وحی فروآمده اما جزء متن قرآن نیست (شبیه احادیث قدسی) و بر این باورند که این زیادتهایی که در برخی از روایات دیده میشود از این باب است.
صرف نظر از اینکه این بیان، هیچ شاهد روایی ندارد (و اگر چنین چیزی در کار بود، انتظار میرفت بارها و بارها در سخن صحابه و تابعین و ائمه اطهار ع بدان اشاره شود)، مشکل اصلی این دیدگاه آن است که حداکثر تفاوتهایی را که از جنس افزودهها بر مصحف کنونی است میتواند توجیه کند؛ در حالی که در بسیاری از این روایات و قراءات در مقایسه با مصحف عثمانی، گاه خود کلمه عوض شده ویا کلماتی کم شده است.
[274] . قبلا اشاره شد.
[275] البته از وحی بیانی نباید منصرف شویم، چون برخی جاها بدرد میخورد، به فرمایش مرحوم مجلسی، بالای دو سه هزار روایت داریم که ممکن است مواردی با سبعه احرف تباین تنزیلی توجیه و تحلیل نشود و با وحی بیانی باید توجیه شود.
[276] ابن جزری که علامه این فن است و قبل از شهید ثانی بوده به خوبی توضیح داده سبعه أحرف غیر از قراءات سبع است و در بحث ظهور قرآن در مصاحف این را توضیح خواهیم داد، و نکته مهمی که باید توجه نمود اینکه بزرگان فقهای شیعه در تجویز قراءات و اسناد همگی به شارع، به حدیث سبعة أحرف استناد نمیکردند (که مرسوم نزد اهل سنت است)، بلکه به تواتر استناد میکردند، اگر به کلمات علامه و شهید اول مراجعه کنید میبینید تنها و تنها نماز را با قرائت متواتر صحیح میدانند و به قاعده اشتغال در غیر متواتر استناد میکنند، که شیخ مفید هم در کلمات سابقه به قطعی بودن متواتر دون غیر متواتر تصریح کردند، و نزد علامه تواتر سبع واضح بوده، و نزد شهید اول همه قراءات عشر متواتر است، و لذا نماز با آنها صحیح است، و غیر متواتر مشمول قاعده اشتغال است و یقین به برائت ذمه حاصل نمیشود، و اینها ربطی به عدد هفت در حدیث سبعة أحرف ندارد، در این تفسیر از سبعه احرف، کلام وحی وجوهی بینهایت می تواند داشته باشد که اساس تکثر آن بر پایه «سبعه أحرف» است.
[277] حجر/87؛ مثانی به معنای لایه لایه بودن، تکرار و مکرر می باشد.
[278] در مفاتیح الغیب، ملاصدرا می گوید: انسان در فهم قرآن هر چه جلوتر برود کل قرآن حروف مقطعه میشود، مثلاً یحبهم و یحبونه میشود ی ح ب ه م …؛ عده ای غیر از انبیاء و اولیا هستند که امکان دارد کل قرآن برایشان باز شود و تفصیل و توسعه یابد. روایتی در بصائرالدرجات، صفحه307، باب 17، حدیث اول، (باب فیه الحروف التی علم رسول الله علیاً) می فرماید: … قَالَ هِيَ الْأَحْرُفُ الَّتِي يَفْتَحُ كُلُّ حَرْفٍ أَلْفَ حَرْفٍ قَالَ أَبُو بَصِيرٍ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ فَمَا خَرَجَ مِنْهَا إِلَّا حَرْفَانِ إِلَى السَّاعَةِ.
[279] جالب آنکه منابع اصیل اهل سنت در تمهید اسناد تحریف به قران کریم بسی فراتر از منابع شیعه است، اما با ترفند علمای اهل سنت در طول قرون، همین منابع مشترک، شمشیر برّانی شده است بر سر شیعه که اینها قائل به تحریف قرآن هستند! و یک شاهد واضح آن، تحریف سخن ابن مسعود است … البته این نکته مهم است که توجه داشته باشیم، فضای ذهنی اهل سنت در قرن دوم و سوم با قرن های بعد و امروز کاملاً متفاوت بوده است، در واقع دوره ای طی شده است که با کارهای کلاسیک علمای اهل سنت طروی شده که بر اساس احادیثی که هم در کتب شیعه هست و هم در کتب اهل سنت چنان وانمود میشود که گویی اینها فقط در شیعه است و شیعه متهم به تحریف میگردد. در صحیحترین روایات و کتب نزد اهل سنت، پیش از قضیه واضح اختلاف قراءات، مسأله اختلاف مصاحف مطرح بوده و تا قبل از قرن چهارم حساسیتی از اهل سنت راجع به اختلاف مصاحف موجود نبوده، و حساسیت بعد از دستیابی شیعه به قدرت حکومتی در قرن چهارم کم کم شروع میشود.
[280] این گفته شیخ صدوق قده (متوفی ۳۸۱) در اعتقادات الامامیة است که شیخ مفید قده (متوفای ۴۱۳) هم در تصحیح الاعتقاد بر آن صحه گذاشته است.
[281] . در روایات متعددی آمده است که هرکس غیر از حضرت علی ع مدعی شود که کل قرآن را جمع کرده است کذاب است.
[282] . فإن قال قائل كيف يصح القول بأن الذي بين الدفتين هو كلام الله تعالى على الحقيقة من غير زيادة فيه و لا نقصان و أنتم تروون عن الأئمة ع أنهم قرءوا كنتم خير أئمة أخرجت للناس و كذلك جعلناكم أئمة وسطا و قرءوا يسألونك الأنفال و هذا بخلاف ما في المصحف الذي في أيدي الناس .
قيل له قد مضى الجواب عن هذا و هو أن الأخبار التي جاءت بذلك أخبار آحاد لا يقطع على الله تعالى بصحتها فلذلك وقفنا فيها و لم نعدل عما في المصحف الظاهر على ما أمرنا به حسب ما بيناه.
مع أنه لا ينكر أن تأتي القراءة على وجهين منزلين أحدهما ما تضمنه المصحف و الثاني ما جاء به الخبر كما يعترف مخالفونا به من نزول القرآن على أوجه شتى. فمن ذلك قوله تعالى وَ ما هُوَ عَلَى الْغَيْبِ بِضَنِينٍ يريد ما هو ببخيل. و بالقراءة الأخرى و ما هو على الغيب بظنين يريد بمتهم . و مثل قوله تعالى جَنَّاتٍ تَجْرِي تَحْتَهَا الْأَنْهارُ . و على قراءة أخرى من تحتها الأنهار . و نحو قوله تعالى إِنْ هذانِ لَساحِرانِ . و في قراءة أخرى إن هذين لساحران . و ما أشبه ذلك مما يكثر تعداده و يطول الجواب بإثباته و فيما ذكرناه كفاية إن شاء الله تعالى
[283] . الكافي (ط – الإسلامية)، ج1، ص: 228
بَابُ أَنَّهُ لَمْ يَجْمَعِ الْقُرْآنَ كُلَّهُ إِلَّا الْأَئِمَّةُ ع وَ أَنَّهُمْ يَعْلَمُونَ عِلْمَهُ كُلَّهُ
1- مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِي الْمِقْدَامِ عَنْ جَابِرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ مَا ادَّعَى أَحَدٌ مِنَ النَّاسِ أَنَّهُ جَمَعَ الْقُرْآنَ كُلَّهُ كَمَا أُنْزِلَ إِلَّا كَذَّابٌ وَ مَا جَمَعَهُ وَ حَفِظَهُ كَمَا نَزَّلَهُ اللَّهُ تَعَالَى إِلَّا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع وَ الْأَئِمَّةُ مِنْ بَعْدِهِ ع.
كتاب سليم بن قيس الهلالي، ج2، ص: 696
الحديث الخامس عشر: أَبَانٌ عَنْ سُلَيْمٍ قَالَ سَمِعْتُ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ ع يَقُولُ قَبْلَ وَقْعَةِ صِفِّينَ إِنَّ هَؤُلَاءِ الْقَوْمَ لَنْ يُنِيبُوا إِلَى الْحَقِّ وَ لَا إِلَى كَلِمَةٍ سَوَاءٍ بَيْنَنَا وَ بَيْنَهُمْ حَتَّى يُرْمَوْا بِالْعَسَاكِرِ [تَتْبَعُهَا الْعَسَاكِرُ] وَ حَتَّى يُرْدَفُوا بِالْكَتَائِبِ تَتْبَعُهَا الْكَتَائِبُ وَ حَتَّى يُجَرَّ بِبِلَادِهِمُ الْخَمِيسُ تَتْبَعُهَا الْخَمِيسُ وَ حَتَّى تَرْعَى الْخُيُولُ بِنَوَاحِي أَرْضِهِمْ وَ تَنْزِلَ عَلَى مَسَالِحِهِمْ …
كتاب سليم بن قيس الهلالي، ج2، ص: 699
إِنَّ الْعَجَبَ كُلَّ الْعَجَبِ مِنْ جُهَّالِ هَذِهِ الْأُمَّةِ وَ ضُلَّالِهَا وَ قَادَتِهَا وَ سَاقَتِهَا إِلَى النَّارِ لِأَنَّهُمْ قَدْ سَمِعُوا رَسُولَ اللَّهِ ص يَقُولُ عَوْداً وَ بَدْءاً مَا وَلَّتْ أُمَّةٌ رَجُلًا قَطُّ أَمْرَهَا وَ فِيهِمْ أَعْلَمُ مِنْهُ إِلَّا لَمْ يَزَلْ أَمْرُهُمْ يَذْهَبُ سَفَالًا حَتَّى يَرْجِعُوا إِلَى مَا تَرَكُوا فَوَلَّوْا أَمْرَهُمْ قَبْلِي ثَلَاثَةَ رَهْطٍ مَا مِنْهُمْ رَجُلٌ جَمَعَ الْقُرْآنَ وَ لَا يَدَّعِي أَنَّ لَهُ عِلْماً بِكِتَابِ اللَّهِ وَ لَا سُنَّةِ نَبِيِّهِ ص وَ قَدْ عَلِمُوا [يَقِيناً] أَنِّي أَعْلَمُهُمْ بِكِتَابِ اللَّهِ وَ سُنَّةِ نَبِيِّهِ
كتاب سليم بن قيس الهلالي، ج2، ص: 700
وَ أَفْقَهُهُمْ وَ أَقْرَؤُهُمْ لِكِتَابِ اللَّهِ وَ أَقْضَاهُمْ بِحُكْمِ اللَّهِ وَ إِنَّهُ لَيْسَ رَجُلٌ مِنَ الثَّلَاثَةِ لَهُ سَابِقَةٌ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ صَلَّى اللَّهُ عَلَيهِ وَ آلِهِ وَ لا عناءَ مَعَهُ في جَمِيعِ مشاهِدِهِ، فَلا رَمى بِسَهْمٍ وَ لَا طَعَنَ بِرُمْحٍ وَ لَا ضَرَبَ بِسَيْفٍ جُبْناً وَ لُؤْماً وَ رَغْبَةً فِي الْبَقَاء
الأصول الستة عشر (ط – دار الحديث)، ص: 335
سَلَّامٌ، عَنْ أَبِي يَحْيَى الْهَمْدَانِيِّ، قَالَ: دَخَلْنَا عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ، فَقُلْنَا لَهُ: أَصْلَحَكَ اللَّهُ إِنَّا لَا نَدْرِي مَا صُحْبَتُنَا إِيَّاكَ وَ مَا صُحْبَتُكَ إِيَّانَا، فَإِنْ حَدَثَ بِكَ حَدَثَ، فَإِلَى مَنْ؟ فَقَالَ: إِنَّ فُلَاناً قَدْ جَمَعَ الْقُرْآنَ قَالَ : ثُمَّ دَخَلْتُ عَلَيْهِ فِي السَّنَةِ الثَّالِثَةِ، فَقُلْتُ: رَحِمَكَ اللَّهُ مَا نَدْرِي مَا صُحْبَتُكَ إِيَّانَا، فَإِنْ حَدَثَ بِكَ حَدَثَ، فَإِلَى مَنْ؟ فَقَالَ: إِنَّ فُلَاناً قَدْ جَمَعَ الْقُرْآنَ وَ هُوَ صَاحِبُكُمْ وَ هُوَ كَمَا سَرَّكَ.
تفسير القمي، ج2، ص: 451
وَ عَنْهُ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ سَيْفِ بْنِ عَمِيرَةَ عَنْ أَبِي بَكْرٍ الْحَضْرَمِيِّ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قَالَ لِعَلِيٍّ: يَا عَلِيُّ الْقُرْآنُ خَلْفَ فِرَاشِي فِي الصُّحُفِ- وَ الْحَرِيرِ وَ الْقَرَاطِيسِ فَخُذُوهُ وَ اجْمَعُوهُ- وَ لَا تُضَيِّعُوهُ كَمَا ضَيَّعَتِ الْيَهُودُ التَّوْرَاةَ فَانْطَلَقَ عَلِيٌّ ع فَجَمَعَهُ فِي ثَوْبٍ أَصْفَرَ- ثُمَّ خَتَمَ عَلَيْهِ فِي بَيْتِهِ وَ قَالَ: لَا أَرْتَدِي حَتَّى أَجْمَعَهُ- فَإِنَّهُ كَانَ الرَّجُلُ لَيَأْتِيهِ فَيَخْرُجُ إِلَيْهِ بِغَيْرِ رِدَاءٍ حَتَّى جَمَعَهُ، قَالَ وَ قَالَ رَسُولُ اللَّهِ: لَوْ أَنَّ النَّاسَ قَرَءُوا الْقُرْآنَ كَمَا أَنْزَلَ اللَّهُ مَا اخْتَلَفَ اثْنَانِ
، حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ أَحْمَدَ قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ الْكَرِيمِ بْنُ عَبْدِ الرَّحِيمِ قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الْقُرَشِيُّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ الْفُضَيْلِ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ مَا أَحَدٌ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ جَمَعَ الْقُرْآنَ إِلَّا وَصِيُّ مُحَمَّدٍ ص
بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج1، ص: 193
6 باب في الأئمة أن عندهم بجميع القرآن الذي أنزل على رسول الله ص
1- حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِنَانٍ عَنْ عَمَّارِ بْنِ مَرْوَانَ عَنِ الْمُنَخَّلِ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع أَنَّهُ قَالَ: مَا يَسْتَطِيعُ أَحَدٌ أَنْ يَدَّعِيَ أَنَّهُ جَمَعَ الْقُرْآنَ كُلَّهُ ظَاهِرَهُ وَ بَاطِنَهُ غَيْرُ الْأَوْصِيَاءِ.
2- حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِي الْمِقْدَامِ عَنْ جَابِرٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ مَا مِنْ أَحَدٍ مِنَ النَّاسِ يَقُولُ إِنَّهُ جَمَعَ الْقُرْآنَ كُلَّهُ كَمَا أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَّا كَذَّابٌ وَ مَا جَمَعَهُ وَ مَا حَفِظَهُ كَمَا أَنْزَلَ اللَّهُ إِلَّا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ وَ الْأَئِمَّةُ مِنْ بَعْدِهِ.
3- حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ عَنْ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي نَجْرَانَ عَنْ هَاشِمٍ عَنْ سَالِمِ بْنِ أَبِي سملة [سَلَمَةَ] قَالَ: قَرَأَ رَجُلٌ عَلَى أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع وَ أَنَا أَسْمَعُ حُرُوفاً مِنَ الْقُرْآنِ لَيْسَ عَلَى مَا يَقْرَؤُهَا النَّاسُ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع مَهْ مَهْ كُفَّ عَنْ هَذِهِ الْقِرَاءَةِ اقْرَأْ كَمَا يَقْرَأُ النَّاسُ حَتَّى يَقُومَ الْقَائِمُ فَإِذَا قَامَ فَقَرَأَ كِتَابَ اللَّهِ عَلَى حَدِّهِ وَ أَخْرَجَ الْمُصْحَفَ الَّذِي كَتَبَهُ عَلِيٌّ ع وَ قَالَ أَخْرَجَهُ عَلِيٌّ ع إِلَى النَّاسِ حَيْثُ فَرَغَ مِنْهُ وَ كَتَبَهُ فَقَالَ لَهُمْ هَذَا كِتَابُ اللَّهِ كَمَا أَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ قَدْ جَمَعْتُهُ بَيْنَ اللَّوْحَيْنِ قَالُوا هُوَ ذَا عِنْدَنَا مُصْحَفٌ جَامِعٌ فِيهِ الْقُرْآنُ لَا حَاجَةَ لَنَا فِيهِ قَالَ أَمَا وَ اللَّهِ لَا تَرَوْنَهُ بَعْدَ يَوْمِكُمْ هَذَا أَبَداً إِنَّمَا كَانَ عَلَيَّ أَنْ أُخْبِرَكُمْ بِهِ حِينَ جَمَعْتُهُ لِتَقْرَءُوهُ.
4- حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْحُسَيْنِ عَنِ النَّضْرِ بْنِ شُعَيْبٍ عَنْ عَبْدِ الْغَفَّارِ قَالَ: سَأَلَ رَجُلٌ أَبَا جَعْفَرٍ ع فَقَالَ أَبُو جَعْفَرٍ مَا يَسْتَطِيعُ أَحَدٌ يَقُولَ جَمَعَ الْقُرْآنَ كُلَّهُ غَيْرُ الْأَوْصِيَاءِ.
بصائر الدرجات في فضائل آل محمد صلى الله عليهم، ج1، ص: 194
5- حَدَّثَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ عَامِرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ الْبَرْقِيِّ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ عُثْمَانَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ فُضَيْلٍ عَنْ أَبِي حَمْزَةَ الثُّمَالِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع مَا أَجِدُ مِنْ هَذِهِ الْأُمَّةِ مَنْ جَمَعَ الْقُرْآنَ إِلَّا الْأَوْصِيَاءُ
تفسير فرات الكوفي، ص: 398
[فُرَاتٌ] قَالَ حَدَّثَنَا جَعْفَرُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ يُوسُفَ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ بُزُرْجَ الْحَنَّاطُ قَالَ حَدَّثَنِي عَلِيُّ بْنُ حَسَّانَ عَنْ عَمِّهِ عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ كَثِيرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع [فِي] قَوْلِهِ [تَعَالَى] قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى ثُمَّ إِنَّ جَبْرَئِيلَ [ع] أَتَاهُ فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ إِنَّكَ قَدْ قَضَيْتَ نَوْبَتَكَ [نُبُوَّتَكَ] وَ أَسْلَبَتْكَ أَيَّامُكَ فَاجْعَلِ الِاسْمَ الْأَكْبَرَ وَ مِيرَاثَ الْعِلْمِ وَ آثَارَ عِلْمِ النُّبُوَّةِ عِنْدَ عَلِيٍّ وَ إِنِّي لَا أَتْرُكُ الْأَرْضَ إِلَّا وَ فِيهَا عَالِمٌ يُعْرَفُ بِهِ طَاعَتِي وَ يُعْرَفُ بِهِ وَلَايَتِي وَ يَكُونُ حُجَّةً لِمَنْ وُلِدَ فِيمَا يَتَرَبَّصُ النَّبِيَّ إِلَى خُرُوجِ النَّبِيِّ الْآخَرِ فَأَوْصَى إِلَيْهِ بِالاسْمِ [الْأَكْبَرِ] وَ [هُوَ] مِيرَاثُ الْعِلْمِ وَ آثَارُ عِلْمِ النُّبُوَّةِ وَ أَوْصَى إِلَيْهِ بِأَلْفِ بَابٍ يُفْتَحُ لِكُلِّ بَابٍ أَلْفُ بَابٍ وَ كُلِّ كَلِمَةٍ أَلْفُ كَلِمَةٍ وَ مَرِضَ يَوْمَ الْإِثْنَيْنِ [وَ قَالَ يَا عَلِيُّ لَا تَخْرُجْ]
تفسير فرات الكوفي، ص: 399
ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ حَتَّى تُؤَلِّفَ [يؤلف] كِتَابَ اللَّهِ كَيْ لَا يَزِيدَ فِيهِ الشَّيْطَانُ شَيْئاً وَ لَا يَنْقُصَ مِنْهُ شَيْئاً فَإِنَّكَ فِي ضِدِّ سُنَّةِ وَصِيِّ سُلَيْمَانَ ع فَلَمْ يَضَعْ عَلِيٌّ رِدَاءَهُ عَلَى ظَهْرِهِ حَتَّى [جَمَعَ الْقُرْآنَ ] فَلَمْ يَزِدْ فِيهِ الشَّيْطَانُ شَيْئاً وَ لَمْ يَنْقُصْ مِنْهُ شَيْئاً.
الأمالي( للصدوق)، النص، ص: 320
حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ عِصَامٍ [عَاصِمٍ] الْكُلَيْنِيُّ رَحِمَهُ اللَّهُ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ مَعْنٍ قَالَ حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ عَاتِكَةَ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ النَّضْرِ الْفِهْرِيِّ عَنْ عَمْرٍو الْأَوْزَاعِيِّ عَنْ عَمْرِو بْنِ شِمْرٍ عَنْ جَابِرِ بْنِ يَزِيدَ الْجُعْفِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ الْبَاقِرِ ع عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ قَالَ: قَالَ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ ع فِي خُطْبَةٍ خَطَبَهَا بَعْدَ مَوْتِ النَّبِيِّ ص بِتِسْعَةِ أَيَّامٍ وَ ذَلِكَ حِينَ فَرَغَ مِنْ جَمْعِ الْقُرْآنِ فَقَالَ …
شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، ج1، ص: 32
الفصل الثاني في تقدمه بالتلاوة و تفرده بحفظ القرآن
15- أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ الْحَرَشِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ الْمَعْقِلِيُّ قَالَ: حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ عَفَّانَ قَالَ: حَدَّثَنَا يَحْيَى بْنُ آدَمَ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو بَكْرٍ، عَنْ عَاصِمٍ: عَنْ أَبِي عَبْدِ الرَّحْمَنِ السُّلَمِيِّ قَالَ: مَا رَأَيْتُ أَحَداً كَانَ أَقْرَأَ لِلْقُرْآنِ مِنْ عَلِيٍّ.
قَالَ عَاصِمٌ: وَ كَانَ أَبُو عَبْدِ الرَّحْمَنِ قَدْ قَرَأَ عَلَى عَلِيٍّ ع.
شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، ج1، ص: 33
16- حَدَّثَنِي أَبُو الْقَاسِمِ الْفَارِسِيُّ قَالَ: أَخْبَرَنَا أَبِي قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو الْعَبَّاسِ بْنُ عُقْدَةَ، قَالَ: حَدَّثَنَا حُرَيْثُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ حُرَيْثٍ بْنِ قَطَنٍ الْحَارِثِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ الْحَكَمِ بْنِ ظُهَيْرٍ قَالَ: حَدَّثَنَا أَبِي، عَنِ السُّدِّيِّ، عَنْ أَبِي مَالِكٍ عَنِ ابْنِ عَبَّاسٍ قَالَ: دَعَا عَبْدُ الرَّحْمَنِ بْنُ عَوْفٍ نَفَراً مِنْ أَصْحَابِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَحَضَرَتِ الصَّلَاةُ فَقَدَّمُوا عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ لِأَنَّهُ كَانَ أَقْرَأَهُمْ.
17- أَخْبَرَنَا أَبُو سَعْدٍ الْحَافِظُ قَالَ: أَخْبَرَنَا أَبُو الْحُسَيْنِ الْكُهَيْلِيُّ بِالْكُوفَةِ سَنَةَ ثَلَاثٍ وَ ثَمَانِينَ قَالَ: أَخْبَرَنَا أَبُو جَعْفَرٍ الْحَضْرَمِيُّ قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ نُمَيْرٍ قَالَ: حَدَّثَنَا ابْنُ فُضَيْلٍ عَنْ عَطَاءٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ الرَّحْمَنِ [السُّلَمِيِ] قَالَ: مَا رَأَيْتُ أَحَداً أَقْرَأَ مِنْ عَلِيٍّ ع.
شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، ج1، ص: 34
18- أَخْبَرَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ بْنُ أَبِي الْحُسَيْنِ الْمُقْرِي قَالَ: أَخْبَرَنَا أَبِي قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو الْقَاسِمِ زَيْدُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَحْمَدَ الْمُقْرِي الْكُوفِيُّ قَالَ: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِيدٍ قَالَ: حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ الْعَبَّاسِ قَالَ: حَدَّثَنَا حَفْصُ بْنُ عُمَرَ، قَالَ: حَدَّثَنَا يَحْيَى بْنُ آدَمَ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي بَكْرِ بْنِ عَيَّاشٍ: يَقُولُونَ إِنَّ عَلِيّاً لَمْ يَقْرَأِ الْقُرْآنَ!! قَالَ: أَبْطَلَ مَنْ قَالَ هَذَا.
19- قَالَ: [وَ] حَدَّثَنَا عَاصِمُ بْنُ أَبِي النَّجُودِ عَنْ أَبِي عَبْدِ الرَّحْمَنِ السُّلَمِيِّ قَالَ: مَا رَأَيْتُ أَحَداً أَقْرَأَ مِنْ عَلِيِّ بْنِ أَبِي طَالِبٍ.
20- أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ قَالَ: أَخْبَرَنَا عَلِيُّ بْنُ مُحَمَّدٍ قَالَ: حَدَّثَنَا الْحُسَيْنُ بْنُ مُحَمَّدٍ، قَالَ: حَدَّثَنَا ابْنُ أَبِي دَاوُدَ قَالَ: حَدَّثَنَا إِسْحَاقُ بْنُ إِبْرَاهِيمَ قَالَ: حَدَّثَنَا سَعْدُ بْنُ الصَّلْتِ، قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ الْجَبَّارِ الْهَمْدَانِيُّ عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ، عَنْ أَبِي الْأَحْوَصِ: عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ مَسْعُودٍ قَالَ: أَفْرَضُ أَهْلِ الْمَدِينَةِ وَ أَقْرَؤُهَا عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ ع .
شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، ج1، ص: 35
21- وَ أَخْبَرَنَا مُحَمَّدٌ قَالَ: حَدَّثَنَا عَلِيٌّ قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو أَحْمَدَ بْنُ عَدِيٍّ، قَالَ: حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ الْحَرْبِيُّ قَالَ: حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ مُوسَى الْفَرَّاءُ، قَالَ: أَخْبَرَنَا هُشَيْمٌ، عَنْ أَبِي بِشْرٍ، عَنْ سَعِيدِ بْنِ جُبَيْرٍ: عَنْ [عَبْدِ اللَّهِ بْنِ عَبَّاسٍ] قَالَ: قَالَ عُمَرُ بْنُ الْخَطَّابِ: أَعْلَمُنَا بِالْقَضَاءِ وَ أَقْرَؤُنَا لِلْقُرْآنِ عَلِيُّ بْنُ أَبِي طَالِبٍ.
22- أَخْبَرَنَا أَبُو سَعْدٍ الْمُعَاذِيُّ قَالَ: أَخْبَرَنَا أَبُو الْحُسَيْنِ الْكُهَيْلِيُ قَالَ: أَخْبَرَنَا أَبُو جَعْفَرٍ الْحَضْرَمِيُّ قَالَ: حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ عِيسَى بْنِ عَبْدِ اللَّهِ التَّنُّوخِيُّ قَالَ: حَدَّثَنَا يَحْيَى بْنُ يَعْلَى، عَنْ حَيْوَةَ بْنِ شُرَيْحٍ عَنْ حُمَيْدِ بْنِ هَانِئٍ: عَنْ عُلَيِّ بْنِ رَبَاحٍ قَالَ: جَمَعَ الْقُرْآنَ عَلَى عَهْدِ رَسُولِ اللَّهِ ص عَلِيٌّ وَ أُبَيٌّ.
شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، ج1، ص: 36
الفصل الثالث في سبقه الأقران إلى جمع القرآن
22- حَدَّثَنِي أَبُو الْقَاسِمِ الْفَارِسِيُّ قَالَ: أَخْبَرَنَا أَبِي أَخْبَرَنَا مُحَمَّدُ بْنُ الْقَاسِمِ قَالَ: حَدَّثَنَا هِشَامُ بْنُ يُونُسَ قَالَ: حَدَّثَنِي أَبُو مُعَاوِيَةَ الضَّرِيرُ، عَنِ الْحَسَنِ بْنِ دِينَارٍ: عَنِ ابْنِ سِيرِينَ أَنَّ أَبَا بَكْرٍ لَمَّا بُويِعَ جَلَسَ عَلِيٌّ فِي بَيْتِهِ- فَأَتَاهُ رَجُلٌ فَقَالَ: إِنَّ عَلِيّاً قَدْ كَرِهَكَ. فَأَرْسَلَ إِلَيْهِ فَقَالَ: أَ كَرِهْتَنِي فَقَالَ: وَ اللَّهِ مَا كَرِهْتُكَ غَيْرَ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص قُبِضَ وَ لَمْ يَجْمَعِ الْقُرْآنَ فَكَرِهْتُ أَنْ يُزَادَ فِيهِ فَآلَيْتُ بِيَمِينٍ- أَنْ لَا أَخْرُجَ إِلَّا إِلَى الصَّلَاةِ حَتَّى أَجْمَعَهُ. فَقَالَ: نِعْمَ مَا رَأَيْتَ.
23- وَ أَخْبَرَنَا أَبُو عَبْدِ اللَّهِ الطَّبَرِيُّ قَالَ: أَخْبَرَنَا أَبِي، قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو عَلِيٍّ الْمُقْرِي قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو الْقَاسِمِ الْمُقْرِئُ قَالَ: حَدَّثَنَا حُرَيْثٌ عَنْ أَبِي عَبْدِ الرَّحْمَنِ بْنِ أَبِي حَمَّادٍ، عَنِ الْحَكَمِ بْنِ ظُهَيْرٍ، عَنِ السُّدِّيِّ: عَنْ عَبْدِ خَيْرٍ، عَنْ عَلِيٍّ ع أَنَّهُ رَأَى مِنَ النَّاسِ طِيَرَةً عِنْدَ وَفَاةِ رَسُولِ اللَّهِ ص فَأَقْسَمَ أَنْ لَا يَضَعَ عَلَى ظَهْرِهِ رِدَاءً حَتَّى يَجْمَعَ الْقُرْآنَ، فَجَلَسَ فِي بَيْتِهِ حَتَّى جَمَعَ الْقُرْآنَ، فَهُوَ أَوَّلُ مُصْحَفٍ جُمِعَ فِيهِ الْقُرْآنُ، جَمَعَهُ مِنْ قَلْبِهِ، وَ كَانَ عِنْدَ آلِ جَعْفَرٍ .
شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، ج1، ص: 37
24- وَ حَدَّثُونَا عَنْ أَبِي الْعَبَّاسِ بْنِ عُقْدَةَ قَالَ: حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَبَّاسٍ قَالَ: حَدَّثَنَا حَفْصُ بْنُ عُمَرَ قَالَ: حَدَّثَنَا عَبْدُ الرَّزَّاقِ، قَالَ: حَدَّثَنَا مُعَمَّرٌ، عَنْ أَيُّوبَ: عَنْ عِكْرِمَةَ قَالَ: لَمَّا بُويِعَ لِأَبِي بَكْرٍ، تَخَلَّفَ عَلِيٌّ فِي بَيْتِهِ فَلَقِيَهُ عُمَرُ فَقَالَ: تَخَلَّفْتَ عَنْ بَيْعَةِ أَبِي بَكْرٍ! فَقَالَ: إِنِّي آلَيْتُ يَمِيناً حِينَ قُبِضَ رَسُولُ اللَّهِ ص أَنْ لَا أَرْتَدِيَ بِرِدَاءٍ إِلَّا إِلَى الصَّلَاةِ الْمَكْتُوبَةِ- حَتَّى أَجْمَعَ الْقُرْآنَ فَإِنِّي خَشِيتُ أَنْ يَنْقَلِبَ الْقُرْآنُ .
25- قُرِئَ عَلَى الْحَاكِمِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ سَنَةَ أَرْبَعِمِائَةٍ وَ أَنَا أُصْغِي قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ الْمَعْقِلِيُّ قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ مَنْصُورٍ الْكُوفِيُّ، قَالَ: حَدَّثَنَا إِبْرَاهِيمُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ مَيْمُونٍ قَالَ: حَدَّثَنَا الْحَكَمُ بْنُ ظُهَيْرٍ، عَنِ السُّدِّيِّ عَنْ عَبْدِ خَيْرٍ:عَنْ يَمَانٍ قَالَ: لَمَّا قُبِضَ النَّبِيُّ ص أَقْسَمَ عَلِيٌّ أَوْ حَلَفَ- أَنْ لَا يَضَعَ رِدَاءَهُ عَلَى ظَهْرِهِ- حَتَّى يَجْمَعَ الْقُرْآنَ بَيْنَ اللَّوْحَيْنِ، فَلَمْ يَضَعْ رِدَاءَهُ عَلَى ظَهْرِهِ حَتَّى جَمَعَ الْقُرْآنَ .
26- قَالَ: حَدَّثَنَا أَبُو عَمْرٍو مُحَمَّدُ بْنُ عَبْدِ الْعَزِيزِ قَالَ: أَخْبَرَنَا أَبُو أَحْمَدَ مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ يَعْقُوبَ، قَالَ: أَخْبَرَنَا عَبْدُ اللَّهِ بْنُ مَحْمُودٍ السَّعْدِيُّ قَالَ: حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ حَجَرٍ قَالَ: حَدَّثَنَا إِسْمَاعِيلُ بْنُ
شواهد التنزيل لقواعد التفضيل، ج1، ص: 38
إِبْرَاهِيمَ، عَنِ ابْنِ عَوْنٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِيرِينَ قَالَ: نُبِّئْتُ أَنَّ أَبَا بَكْرٍ لَقِيَ عَلِيّاً رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ- فَقَالَ: أَ كَرِهْتَ إِمَارَتِي قَالَ: لَا- وَ لَكِنْ آلَيْتُ عَلَى يَمِينٍ أَنْ لَا أَرْتَدِيَ رِدَايَ إِلَّا إِلَى الصَّلَاةِ- حَتَّى أَجْمَعَ الْقُرْآنَ قَالَ: فَكَتَبَهُ عَلَى تَنْزِيلِهِ، فَلَوْ أَصَبْتَ ذَلِكَ الْكِتَابَ كَانَ فِيهِ عِلْمٌ كَثِيرٌ. قَالَ مُحَمَّدُ بْنُ سِيرِينَ: فَسَأَلْتُ عِكْرِمَةَ فَلَمْ يَعْرِفْهُ.
27- أَبُو النَّضْرِ الْعَيَّاشِيُّ قَالَ: حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ حَاتِمٍ، قَالَ: حَدَّثَنِي أَبُو بَهْرٍ مُحَمَّدُ بْنُ نَصْرٍ، قَالَ: حَدَّثَنِي الْحُسَيْنُ بْنُ إِسْحَاقَ، قَالَ: حَدَّثَنِي أَبُو مَعْمَرٍ، قَالَ: حَدَّثَنِي عَبْدُ الْوَارِثِ، قَالَ: حَدَّثَنِي أَيُّوبُ: عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ سِيرِينَ قَالَ: لَمَّا مَاتَ النَّبِيُّ ص جَلَسَ عَلِيٌّ فِي بَيْتِهِ فَلَمْ يَخْرُجْ- فَقِيلَ لِأَبِي بَكْرٍ: إِنَّ عَلِيّاً لَا يَخْرُجُ مِنَ الْبَيْتِ- كَأَنَّهُ كَرِهَ إِمَارَتَكَ. فَأَرْسَلَ إِلَيْهِ فَقَالَ: أَ كَرِهْتَ إِمَارَتِي فَقَالَ: مَا كَرِهْتُ إِمَارَتَكَ- وَ لَكِنِّي أَرَى الْقُرْآنَ يُزَادُ فِيهِ- فَحَلَفْتُ أَنْ لَا أَرْتَدِيَ بِرِدَاءٍ إِلَّا لِلْجُمُعَةِ حَتَّى أَجْمَعَهُ .
قَالَ ابْنُ سِيرِينَ: فَنُبِّئْتُ أَنَّهُ كَتَبَ الْمَنْسُوخَ وَ كَتَبَ النَّاسِخَ فِي أَثَرِهِ .
[284] . الغيبة للنعماني، النص، ص: 194
1- حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِيدٍ ابْنُ عُقْدَةَ الْكُوفِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ يُوسُفَ بْنِ يَعْقُوبَ الْجُعْفِيُّ أَبُو الْحَسَنِ قَالَ حَدَّثَنَا إِسْمَاعِيلُ بْنُ مِهْرَانَ قَالَ حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِيهِ وَ وُهَيْبِ بْنِ حَفْصٍ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع قَالَ إِنَّهُ قَالَ لِي أَبِي ع لَا بُدَّ لِنَارٍ مِنْ آذَرْبِيجَانَ لَا يَقُومُ لَهَا شَيْءٌ وَ إِذَا كَانَ ذَلِكَ فَكُونُوا أَحْلَاسَ بُيُوتِكُمْ وَ أَلْبِدُوا مَا أَلْبَدْنَا فَإِذَا تَحَرَّكَ مُتَحَرِّكُنَا فَاسْعَوْا إِلَيْهِ وَ لَوْ حَبْواً وَ اللَّهِ لَكَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَيْهِ بَيْنَ الرُّكْنِ وَ الْمَقَامِ يُبَايِعُ النَّاسَ عَلَى كِتَابٍ جَدِيدٍ عَلَى الْعَرَبِ شَدِيدٌ وَ قَالَ وَيْلٌ لِطُغَاةِ الْعَرَبِ مِنْ شَرٍّ قَدِ اقْتَرَبَ.
الغيبة للنعماني، النص، ص: 233
19- وَ أَخْبَرَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ أَبِي نَصْرٍ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ الْحَنَّاطِ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ قَالَ قَالَ أَبُو جَعْفَرٍ ع يَقُومُ الْقَائِمُ بِأَمْرٍ جَدِيدٍ وَ كِتَابٍ جَدِيدٍ وَ قَضَاءٍ جَدِيدٍ عَلَى الْعَرَبِ شَدِيدٌ لَيْسَ شَأْنُهُ إِلَّا السَّيْفَ لَا يَسْتَتِيبُ أَحَداً وَ لَا يَأْخُذُهُ فِي اللَّهِ لَوْمَةُ لَائِمٍ.
الغيبة للنعماني، النص، ص: 253
13- أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِيدٍ ابْنُ عُقْدَةَ قَالَ حَدَّثَنِي أَحْمَدُ بْنُ يُوسُفَ بْنِ يَعْقُوبَ أَبُو الْحَسَنِ الْجُعْفِيُّ مِنْ كِتَابِهِ قَالَ حَدَّثَنَا إِسْمَاعِيلُ بْنُ مِهْرَانَ قَالَ حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِيهِ وَ وُهَيْبِ بْنِ حَفْصٍ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ ع أَنَّهُ قَالَ: إِذَا رَأَيْتُمْ نَاراً مِنْ قِبَلِ الْمَشْرِقِ شِبْهَ الْهُرْدِيِّ الْعَظِيمِ تَطْلُعُ ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ أَوْ سَبْعَةً فَتَوَقَّعُوا فَرَجَ آلِ مُحَمَّدٍ ع إِنْ شَاءَ اللَّهُ
الغيبة للنعماني، النص، ص: 254
عَزَّ وَ جَلَّ- إِنَّ اللَّهَ عَزِيزٌ حَكِيمٌ ثُمَّ قَالَ الصَّيْحَةُ لَا تَكُونُ إِلَّا فِي شَهْرِ رَمَضَانَ لِأَنَّ شَهْرَ رَمَضَانَ شَهْرُ اللَّهِ وَ الصَّيْحَةُ فِيهِ هِيَ صَيْحَةُ جَبْرَئِيلَ ع إِلَى هَذَا الْخَلْقِ ثُمَّ قَالَ يُنَادِي مُنَادٍ مِنَ السَّمَاءِ بِاسْمِ الْقَائِمِ ع فَيَسْمَعُ مَنْ بِالْمَشْرِقِ وَ مَنْ بِالْمَغْرِبِ لَا يَبْقَى رَاقِدٌ إِلَّا اسْتَيْقَظَ وَ لَا قَائِمٌ إِلَّا قَعَدَ وَ لَا قَاعِدٌ إِلَّا قَامَ عَلَى رِجْلَيْهِ فَزِعاً مِنْ ذَلِكَ الصَّوْتِ فَرَحِمَ اللَّهُ مَنِ اعْتَبَرَ بِذَلِكَ الصَّوْتِ فَأَجَابَ فَإِنَّ الصَّوْتَ الْأَوَّلَ هُوَ صَوْتُ جَبْرَئِيلَ الرُّوحِ الْأَمِينِ ع ثُمَّ قَالَ ع يَكُونُ الصَّوْتُ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ فِي لَيْلَةِ جُمُعَةٍ لَيْلَةِ ثَلَاثٍ وَ عِشْرِينَ فَلَا تَشُكُّوا فِي ذَلِكَ وَ اسْمَعُوا وَ أَطِيعُوا وَ فِي آخِرِ النَّهَارِ صَوْتُ الْمَلْعُونِ إِبْلِيسَ يُنَادِي أَلَا إِنَّ فُلَاناً قُتِلَ مَظْلُوماً لِيُشَكِّكَ النَّاسَ وَ يَفْتِنَهُمْ فَكَمْ فِي ذَلِكَ الْيَوْمِ مِنْ شَاكٍّ مُتَحَيِّرٍ قَدْ هَوَى فِي النَّارِ فَإِذَا سَمِعْتُمُ الصَّوْتَ فِي شَهْرِ رَمَضَانَ فَلَا تَشُكُّوا فِيهِ أَنَّهُ صَوْتُ جَبْرَئِيلَ وَ عَلَامَةُ ذَلِكَ أَنَّهُ يُنَادِي بِاسْمِ الْقَائِمِ وَ اسْمِ أَبِيهِ حَتَّى تَسْمَعَهُ الْعَذْرَاءُ فِي خِدْرِهَا فَتُحَرِّضُ أَبَاهَا وَ أَخَاهَا عَلَى الْخُرُوجِ وَ قَالَ لَا بُدَّ مِنْ هَذَيْنِ الصَّوْتَيْنِ قَبْلَ خُرُوجِ الْقَائِمِ ع صَوْتٍ مِنَ السَّمَاءِ وَ هُوَ صَوْتُ جَبْرَئِيلَ بِاسْمِ صَاحِبِ هَذَا الْأَمْرِ وَ اسْمِ أَبِيهِ وَ الصَّوْتِ الثَّانِي مِنَ الْأَرْضِ وَ هُوَ صَوْتُ إِبْلِيسَ اللَّعِينِ يُنَادِي بِاسْمِ فُلَانٍ أَنَّهُ قُتِلَ مَظْلُوماً يُرِيدُ بِذَلِكَ الْفِتْنَةَ فَاتَّبِعُوا الصَّوْتَ الْأَوَّلَ وَ إِيَّاكُمْ وَ الْأَخِيرَ أَنْ تُفْتَنُوا بِهِ وَ قَالَ ع لَا يَقُومُ الْقَائِمُ ع إِلَّا عَلَى خَوْفٍ سَدِيدٍ [شَدِيدٍ] مِنَ النَّاسِ وَ زَلَازِلَ وَ فِتْنَةٍ وَ بَلَاءٍ يُصِيبُ النَّاسَ وَ طَاعُونٍ قَبْلَ ذَلِكَ وَ سَيْفٍ قَاطِعٍ بَيْنَ الْعَرَبِ وَ اخْتِلَافٍ شَدِيدٍ فِي النَّاسِ وَ تَشَتُّتٍ فِي دِينِهِمْ وَ تَغَيُّرٍ مِنْ حَالِهِمْ حَتَّى يَتَمَنَّى الْمُتَمَنِّي الْمَوْتَ صَبَاحاً وَ مَسَاءً مِنْ عِظَمِ مَا يَرَى مِنْ كَلَبِ النَّاسِ وَ أَكْلِ بَعْضِهِمْ بَعْضاً فَخُرُوجُهُ
الغيبة للنعماني، النص، ص: 255
إِذَا خَرَجَ عِنْدَ الْيَأْسِ وَ الْقُنُوطِ مِنْ أَنْ يَرَوْا فَرَجاً فَيَا طُوبَى لِمَنْ أَدْرَكَهُ وَ كَانَ مِنْ أَنْصَارِهِ وَ الْوَيْلُ كُلُّ الْوَيْلِ لِمَنْ نَاوَاهُ وَ خَالَفَهُ وَ خَالَفَ أَمْرَهُ وَ كَانَ مِنْ أَعْدَائِهِ وَ قَالَ ع إِذَا خَرَجَ يَقُومُ بِأَمْرٍ جَدِيدٍ وَ كِتَابٍ جَدِيدٍ وَ سُنَّةٍ جَدِيدَةٍ وَ قَضَاءٍ جَدِيدٍ عَلَى الْعَرَبِ شَدِيد …
الغيبة للنعماني، النص، ص: 262
22- حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِيدٍ قَالَ حَدَّثَنِي أَحْمَدُ بْنُ يُوسُفَ بْنِ يَعْقُوبَ أَبُو الْحَسَنِ الْجُعْفِيُّ قَالَ حَدَّثَنِي إِسْمَاعِيلُ بْنُ مِهْرَانَ قَالَ حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِيهِ وَ وُهَيْبٍ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: يَقُومُ الْقَائِمُ ع فِي وَتْرٍ مِنَ السِّنِينَ تِسْعٍ وَاحِدَةٍ ثَلَاثٍ خَمْسٍ وَ قَالَ إِذَا اخْتَلَفَتْ بَنُو أُمَيَّةَ وَ ذَهَبَ مُلْكُهُمْ ثُمَّ يَمْلِكُ بَنُو الْعَبَّاسِ فَلَا يَزَالُونَ فِي عُنْفُوَانٍ مِنَ الْمُلْكِ وَ غَضَارَةٍ مِنَ الْعَيْشِ حَتَّى يَخْتَلِفُوا فِيمَا بَيْنَهُمْ فَإِذَا اخْتَلَفُوا ذَهَبَ مُلْكُهُمْ وَ اخْتَلَفَ أَهْلُ الْمَشْرِقِ وَ أَهْلُ الْمَغْرِبِ نَعَمْ وَ أَهْلُ الْقِبْلَةِ وَ يَلْقَى النَّاسَ جُهْدٌ شَدِيدٌ مِمَّا يَمُرُّ بِهِمْ مِنَ الْخَوْفِ فَلَا يَزَالُونَ بِتِلْكَ الْحَالِ حَتَّى يُنَادِيَ مُنَادٍ مِنَ السَّمَاءِ فَإِذَا نَادَى فَالنَّفِيرَ النَّفِيرَ فَوَ اللَّهِ لَكَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَيْهِ بَيْنَ الرُّكْنِ وَ الْمَقَامِ يُبَايِعُ النَّاسَ بِأَمْرٍ جَدِيدٍ وَ كِتَابٍ جَدِيدٍ وَ سُلْطَانٍ جَدِيدٍ مِنَ السَّمَاءِ أَمَا إِنَّهُ لَا يُرَدُّ لَهُ رَايَةٌ أَبَداً حَتَّى يَمُوتَ.
الغيبة للنعماني، النص، ص: 263
24- أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِيدٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ يُوسُفَ بْنِ يَعْقُوبَ الْجُعْفِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا إِسْمَاعِيلُ بْنُ مِهْرَانَ قَالَ حَدَّثَنَا الْحَسَنُ بْنُ عَلِيِّ بْنِ أَبِي حَمْزَةَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ أَبِي بَصِيرٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أَنَّهُ قَالَ: إِذَا صَعِدَ الْعَبَّاسِيُّ أَعْوَادَ مِنْبَرِ مَرْوَانَ أُدْرِجَ مُلْكُ بَنِي الْعَبَّاسِ وَ قَالَ ع قَالَ لِي أَبِي يَعْنِي الْبَاقِرَ ع لَا بُدَّ لِنَارٍ مِنْ آذَرْبِيجَانَ لَا يَقُومُ لَهَا شَيْءٌ فَإِذَا كَانَ ذَلِكَ فَكُونُوا أَحْلَاسَ بُيُوتِكُمْ وَ أَلْبِدُوا مَا أَلْبَدْنَا فَإِذَا تَحَرَّكَ مُتَحَرِّكُنَا فَاسْعَوْا إِلَيْهِ وَ لَوْ حَبْواً وَ اللَّهِ لَكَأَنِّي أَنْظُرُ إِلَيْهِ بَيْنَ الرُّكْنِ وَ الْمَقَامِ يُبَايِعُ النَّاسَ عَلَى كِتَابٍ جَدِيدٍ عَلَى الْعَرَبِ شَدِيدٌ قَالَ وَ وَيْلٌ لِلْعَرَبِ مِنْ شَرٍّ قَدِ اقْتَرَبَ.
[285] . قد اشتهرت الرواية من طريق العامة عن النبي صلّى اللَّه عليه و آله و سلم أنه قال: نزل القرآن على سبعة أحرف كلها كاف شاف و قد ادعى بعضهم تواتر أصل هذا الحديث الا انهم اختلفوا في معناه على ما يقرب من أربعين قولًا.
و روت العامة عنه عليه السلام ايضاً انه قال: نزل القرآن على سبعة أحرف أمر و زجر و ترغيب و ترهيب و جدل و قصص و مثل. و في رواية أخرى: زجر و أمر و حلال و حرام و محكم و متشابه و أمثال، و المستفاد من هاتين الروايتين أن الأحرف إشارة إلى اقسامه و أنواعه.
و يؤيده ما رواه أصحابنا عن أمير المؤمنين عليه السلام أنه قال: إن اللَّه تبارك و تعالى أنزل القرآن على سبعة أقسام كل قسم منها كاف شاف و هي: أمر و زجر و ترغيب و ترهيب و جدل و مثل و قصص.
دیدگاهتان را بنویسید