بسم الله الرحمن الرحیم
الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ فَالصَّالِحاتُ قانِتاتٌ حافِظاتٌ لِلْغَيْبِ بِما حَفِظَ اللَّهُ وَ اللاَّتي تَخافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبيلاً إِنَّ اللَّهَ كانَ عَلِيًّا كَبيراً [1]
ما در فهم یک معنای آیه باید از آن کف کف شروع کنیم.
یک معنای عرفی که هر کسی نگاه کند، در مییابد این معنا سادهترین معنای عرفی است که با ظاهر آیه صدر و ذیل و همهاش سازگار است. این میشود پله اوّل. میگوییم حالا که این معنای عرفی ساده را از آیه فهمیدیم مشکلات آیه برای ما حل شد،
سپس شروع به تجرید میکنیم. تجرید کردن مقاطع آیه همان است که از کلام صاحب المیزان خواندیم[2]، فرمودند: «هذان سرّان تحتهما اسرار» بله آن خوب است. هذان سرّان که برای معنای کف عرفی و استظهار ساده از آیه نیست. این برای مراحل بعد است که میخواهد تجرید کند. مقطعها را مرحله مرحله جدا کنید، سیاقها را تحلیل ببرید،. این گوی و میدان، بروید جلو هر چه میخواهید از قرآن بفهمید. اما به روش خودش(یعنی گام به گام). نه اینکه یک دفعه از پایینترین پله نردبان، پا بگذارید پله دهم. این را ما موافق نیستیم.
در استظهارات باید اوّل مطمئن بشویم ما یک استظهاری بکنیم برای عرف عام، قرآن برای همه مردم نازل شده همه میتوانند یک قدری بفهمند. حضرت در بحارالانوار فرمودند که
و قال ع كتاب الله عز و جل على أربعة أشياء على العبارة و الإشارة و اللطائف و الحقائق فالعبارة للعوام و الإشارة للخواص و اللطائف للأولياء و الحقائق للأنبياء[3]
«القرآن علی اربعه اقسام… العبارة للعوام» عوام بهره دارند. این طور نیست که بگوییم آن رده پایین و بس. بله، بعدش «و الاشارة للخواص. و اللطائف للاولیاء و الحقائق للانبیاء». به همین ترتیب در بحار است. العبارة للعوام. من سهم خودم یک عامی، باید بحثی که میکنیم اوّل صاف بشود ببینیم صدر و ذیل آیه به کجا منجر میشود. لذا احتمالی در ذهنم است، اگر شما پیدا کردید در کتب تفسیری خیلی خوشحال میشوم. ولی خودم برخورد نکردم.
تأکید من بر حفظ سیاق است
و شأن نزول.نقش شأن نزول در استظهار از آیه را ما نبایست دست کم بگیریم نیاید ابتدا به ساکن به سراغ خود آیه و معانی تجریدی راقی آن برویم بلکه اوّل باید سری به شأن نزول بزنیم. مخصوصاً آن جایی که سؤالات زیادی ذیل آیه مطرح میشود. یعنی استظهارات تجریدی خیلی صاف نیست و مدام در آنها طرح سؤال می شود و باید جواب بدهیم. ما باید اول با شأن نزول و سیاق آیاتی که به هم مربوطاند معنا را صاف بکنیم بعد برویم سراغ معانی بالاتر.
شأن نزول خلاصه ذهن ما را میبرد در فضایی که یک واقعهای رخ داده که این آیه نازل شد و نمیگوییم هم این شأن نزول قطعی است. ما صرفاً به عنوان یک کمک کاری برای استظهار، بحث علمی خیلی روشن است. ولی وقتی یک شأن نزولی ذکر میشود ما شروع میکنیم با اجزاء خود آیه شریفه، بعدش این را سنجش میکنیم.
«فا»ها، «ثم»ها، امثال این ها تفریعاتی که در آیاتی میآید و در روایات. من به عنوان یک طلبه رسمم، سلیقهام این طور است که خیلی به این «فاء»ها ترتیب اثر نمیدهم. درحالیکه وقتی در کلام خدای متعال، در کلام امام معصوم یک تفریع صورت میگیرد شوخی نیست. بله یک وقتی است فوری توجیه میکنیم میگوییم این فاء یعنی مرتبه بعد، تفریع مطلق. مانعی ندارد به این خاطر که ما گیر افتادیم و معنای دیگری جور نشد.این جا حرفی نداریم. اما تا مادامی که بشود ما فاء را واقعاً به آن تفریعی که عرف عام تفریع میبیند، توجیه بکنیم چرا برویم سراغ اینکه فاء را یک جوری از کار بیندازیم؟!
«الرجال قوامون على النساء بما فضل الله بعضهم على بعض و بما أنفقوا من أموالهم… فالصالحات قانتات حافظات لغيب بما حفظ الله و اللاتي تخافون نشوزهن فعظوهن»
چه طور شد؟ فاء برای چه ؟ این فاء کجاست؟ ، درست بعد از بما فضل الله و بما انفقوا، فالصالحات قاننات حافظات للغیب، و اللاتی تخافون نشوزهنّ فعظوهن.. این فاء برای چیست؟ باید روشن بشود. این یکی فاء.
دوم من گمانم این است آیه بعدی که آمده پشت سر این آیه، دخالت تام دارد در استظهار از همین آیه. اصلاً مفسرین کأنّه آن را به نحو ذکر خاص بعد عام فرض گرفتند و حال آنکه آیه بعد از این دخالت تام دارد در استظهار از همین آیه. چرا؟ چون آیه شریفه الرجال قوّامون این طور بود:
«و اللاتي تخافون نشوزهن فعظوهن و اهجروهن في المضاجع و اضربوهن فإن أطعنكم فلا تبغوا عليهن سبيلا إن الله كان عليا كبيراً و إن خفتم شقاق بينهما فابعثوا حكما[4] »
اگر از شقاق ترسیدید حَکَم بیاورید. «ان خفتم شقاق بینهما» دارد معنا میکند قوّامون را. ما نبایست از «ان خفتم» و مفاد آیه بعد غفلت کنیم
قرینیت ذیل کلام برای صدر آن
من به گمانم بسیار واضح است و یک مطلب عقلایی است که میشود از ذیل کلام قرینه بگیریم برای مقصود از صدر کلام. برخی از اساتید میگفتند نه. از آخر کلام که نمیشود به اوّل مقصودبیاییم ، درحالیکه وقتی در متن دهها سؤال داریم، ذیل آن سؤالات را پاسخ میدهد، مدلول تصدیقی کلام را در آن کشف می کند، بگوییم نه چه کار داری به ذیل؟ این چه حرفی است؟ آیه بعدی اینها را توضیح میدهد
النزول
قال مقاتل نزلت الآية في سعد بن الربيع بن عمرو و كان من النقباء و في امرأته حبيبة بنت زيد بن أبي زهير و هما من الأنصار و ذلك أنها نشزت عليه فلطمها فانطلق أبوها معها إلى النبي فقال أفرشته كريمتي فلطمها فقال النبي لتقتص من زوجها فانصرفت مع أبيها لتقتص منه فقال النبي ارجعوا فهذا جبرائيل أتاني و أنزل الله هذه الآية فقال النبي ص (أردنا أمرا و أراد الله أمرا) و الذي أراد الله خير
و رفع القصاص و قال الكلبي نزلت في سعد بن الربيع و امرأته خولة بنت محمد بن مسلمة و ذكر القصة نحوها و قال أبو روق نزلت في جميلة بنت عبد الله بن أبي و في زوجها ثابت بن قيس بن شماس و ذكر قريبا منه.[5]
کلام مجمع البیان
مرحوم طبرسی در مجمع البیانمی فرماید: «النزول :قال مقاتل» بعد اینکه را نقل کردند میگویند: «قال الکلبی ….و ذکر القصة نحوها کذا» یعنی نزدیک این قصه در کلمات قدما مفصل بوده که اصل ریخت قضیه را بیان میکند. حالا اسم اینکه آن شخص که بود ممکن است یا از سوء حافظه یا تعدد واقعه یا امثال اینها استفاده بشود.
نزول چه بوده؟«قال مقاتل نزلت الآیة فی سعد بن ربیع بن عمرو» این یکی از امور شأن نزولی است که کار را دارد مشخص میکند. کلیگویی نمیکند، دارد اسم میبرد. خود اسم بردنهای خاص، شما را متمکن می کند از تحقیق بیشتر. اصلاً یک کسی بوده، جزء صحابه است، جای دیگر اسمش آمده یا نه؟ دارد اسم میبرد. «نزلت فی سعد بن ربیع بن عمرو و کان من النقباء و فی امرأة» یک زن داشت «حبیبة بنت زید بن ابی زهیر و هما من الانصار» ملاحظه کردید، دارد همه چیز را آدرس میدهد.«ذلک انها نشزت علیه» زن این سعد بر او ناشزه شد. نکات را نگاه کنید بعد دو تا آیه بعدش، «ان خفتم فابعثوا حکما» تناسب را ببینید.
«نشزت علیه» زنش بر او ناشزه شد«فلطمها» او هم یک سیلی به او زد. «فانطلق ابوها معها» این خانم هم تا سیلی را خورد با اینکه ناشزه بود، پیش بابایش دوید. گریه و زاری که این به من سیلی زده. بابا هم بابا است، دلش رحم میآید. «فانطلق ابوها معها الی النبی» دست دخترش را گرفت آمدند محضر رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم. یا رسول الله این داماد من دختر من را سیلی زده. حضرت هم فرمودند قصاصش کنید، چه حقی داشته سیلی بزند؟« فقال» پدر آن خانم که سیلی خورده بود گفت «افرشته کریمتی » افرشته ؛در روایت است که الولد للفراش. افرشته کریمتی دخترم را عیالش دادم. فراش او شده، کریمتی. کریمه من بوده «فلطمها»، در گوشش سیلی زده. «فقال النبی صلیاللهعلیهوآلهوسلم: لتقتص من زوجها» شما باید قصاص کنید بروید بیاورید شوهر را، سیلی را پس بدهد. «لتقتص منه فانصرفت مع ابیها لتقتص منه». این خانم هم خوشحال گفت برویم که شوهری را که یک سیلی به من زده حالا آبرویش را جلوی همه ببریم. یک سیلی پس بزنیم آن هم با امر حضرت که دیگر معلوم باشد. در همین فاصله که رفتند دستگاه قصاص به پا بشود «فقال النبی ارجعوا ارجعوا،» آیه نازل شد جبرئیل آمد جلوگیری کرد. من گفتم قصاص کنید. «فقال النبی ارجعوا فهذا جبرئیل اتانی و انزل الله هذه الآیة…اردنا امرا و اراد الله امر» ما ابتدا گفتیم قصاص کنید اما خدا اینجا قصاص را اجازه نفرمود. «و الذی اراد الله خیر و رفع القصاص.قال الکلبی نزلت فی سعد بن الربیع »
باز آن هم تأییدش که یعنی بین بزرگان حدیث و تاریخ این نقل مطرح بوده است ،کلبی کم کسی نیست. خبره فن تحدیث است. مقاتل هم از بزرگان مفسرین است از صدر اوّل است این روایات بینشان بود. کلبی هم میگوید«ذکر القصة نحوها و قال ابو روق نزلت فی جمیلة بنت عبد الله بن عبیده» ببینید همین اسمش جمیله بود، در نقل قبلی حبیبه بود، این میگوید جمیله. و زوجها ثابت بن قیس. اسمها را تغییر داده است.
من که از باب قرائن داخلی آیه و تطبیقش با این قضیهای که مفصل هم آمده شواهد روشنی دارم. مثلاآیه دارد «و اضربوهن» یعنی آن لطمها را اشاره می کند به واضربوهن. خیلی زیباست.نظیرش هم خیلی می آید .
و فيه، أيضا بإسناده عن إبراهيم بن محرز قال: سأل أبا جعفر (ع) رجل و أنا عنده قال: فقال رجل لامرأته: أمرك بيدك، قال: أنى يكون هذا و الله يقول:الرِّجالُ قوّامونَ عَلَى النِّساءِ؟ ليس هذا بشيء.
و في الدر المنثور، أخرج ابن أبي حاتم من طريق أشعث بن عبد الملك عن الحسن قال: جاءت امرأة إلى النبي ص تستعدي على زوجها أنه لطمها، فقال رسول الله ص:القصاص، فأنزل الله: الرِّجالُ قوّامونَ عَلَى النِّساءِ الآية- فرجعت بغير قصاص
أقول: و رواه بطرق أخرى عنه (ص)
، و في بعضها: قال رسول الله ص: أردت أمرا و أراد الله غيره
، و لعل المورد كان من موارد النشوز، و إلا فذيل الآية:«فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبِيلًا» ينفي ذلك.
و في ظاهر الروايات إشكال آخر من حيث إن ظاهرها أن قوله (ص): القصاص بيان للحكم عن استفتاء من السائل لا قضاء فيما لم يحضر طرفا الدعوى، و لازمه أن يكون نزول الآية تخطئة للنبي ص في حكمه و تشريعه و هو ينافي عصمته، و ليس بنسخ فإنه رفع حكم قبل العمل به، و الله سبحانه و إن تصرف في بعض أحكام النبي ص وضعا أو رفعا لكن ذلك إنما هو في حكمه و رأيه في موارد ولايته لا في حكمه فيما شرعه لأمته فإن ذلك تخطئة باطلة.[6]
تخطئه در قضاوت؛ تخطئه در بیان حکم شرعی
مرحوم علامه طباطبایی در مورد این شأن نزول میفرمایند که« و فی ظاهر الروایات اشکال آخر من حیث ان ظاهرها ان قوله صلی الله علیه و آله و سلم القصاص بیان للحکم عن استفتاء من السائل لا قضاء.»یکی وقتی است حضرت در موضوع خاصی قضاوت میکند، از باب ولایت. ولایت و قضاوت موضوعی. خدای متعال میآید در این موضوع یک آیهای نازل میشود، مشکلی نیست.
اما یک وقتی هست حضرت حکم شرعی را میپرسند. حضرت استفتاء را حکم شرعی در جوابش بیان میکنند. اینجا غلط است بگوییم آیه آمد حضرت را تخطئه کرد. میفرمایند با عصمت پیامبر منافات دارد. یعنی حضرت خطا کرد. خطای در جواب دادن مسئله شرعی. این آیه میآید میگوید شما مسئله را بد جواب دادید. «لم یحضر طرفا الدعوی» این ها نیامده بودند که حضرت قضاوت کند. پس استفتاء را جواب دادند «و لازمه ان یکون نزول الآیة تخطئة للنبی صلی الله علیه و آله و سلم فی حکمه و تشریعه و هو ینافی عصمته و لیس بنسخٍ» بگوییم آیه آمده حکم را نسخ کرده. آیه که نسخ نکرده. «فانه رفع حکم قبل العمل به» هنوز عمل نشده بود. حضرت فرمودند بروید قصاص کنید، قصاص نشده آیه آمد. نسخ الحکم قبل العمل به قبیح است که. میگویند قبل از عمل است، نسخ هم نبود. «و الله سبحانه و ان تصرّف فی بعض الاحکام النبی وضعاً او رفعاً» اما حکم النبی بوده، موضوع بوده، قضاوت بوده. «لکن ذلک انما فی حکمه و رأیه فی موارد ولایته لا فی حکمه فی ما شرّعه لأمته فانّ ذلک تخطئة باطلة» این فرمایش ایشان به این شأن نزول که باید در نظر داشته باشیم.
در مقام پاسخ میتوان اینگونه گفت که مقام پیامبر سازگاری ندارد اگر این را سهو بگیریم، نه اینکه توطئه بگیریم. موارد متعدد معصومین کاری را میکنند توطئةً، تمهیداً نه خطاءً و سهواً. خیلی نظیر دارداین آقا آمد دست دخترش را گرفته، شوهرش در گوشش زده، آن هم گریه میکند محضر پیامبر. حضرت هم فرمودند بروید قصاص کنید. راه افتادند رفتند، گفتند برگردید. آیه نازل شد. گفتند که ما میخواستیم قصاص صورت بگیرد خدا این را نخواست، چیز دیگری نازل شد.
آیا اینجا توطئه و تمهیددر نزول آیه شریفه و بیان حکم برای جایی که الآن مفسده و استبعاد بیرونی دارد، امرمشکلی است؟ درکش ممکن نیست؟ یعنی الآن خودتان صحنه را ببینید. پدری بچهاش کتک خورده، دست دختر مظلوم کتک خورده را با اشک چشم پیش حضرت میآورد، میگویند که خوب کاری کرده دختر را زده است. آن هم در اولین برخورد. آخر این طور؟ اینکه دیگر همه چیز را زیر سؤال میبرد. مظلوم هم دیگر نیاید تظلّم کند؟ ما آمدیم میگوییم زده در گوش او، ظالم در گوش او زده شما چه کار کن؟ این وجه دارد، حضرت میگویند از باب توطئه. نظیر هم خیلی دارد.
آیه تطهیر
برای آیه تطهیر هم همین را عرض میکنم. ببینید چه زیبا. حضرت وقتی اصحاب کساء را جمع کردند، کأنّه میگویند که خبر دارم چه نازل میشود. «اللهم هؤلاء اهل بیتی اذهب عنهم الرجس و طهّرهم تطهیراً». جبرئیل نازل میشود آیه را میآورد[7]. یعنی تناسب دعای حضرت، عملکرد حضرت با آن که نازل میشود و ممهّدیت یک رفتار حکیمانه پیامبر برای آن چیزی که الآن بعدش میآید.
«لا تحرّک به لسانک»
«لا تحرک لسانک[8]» هم چه بود؟ در تفسیر ببینید. حضرت در شب قدر تمام آیاتی که تا سال بعد میآمد میدانستند و لذا شروع میکردند خواندن. هنوز جبرئیل نخوانده بود، حضرت میخواندند[9].حکمت تمهید. تمهید نزول، در نظر گرفتن تاب و تحمل مخاطب یعنی مسلمینی که ضعیف بودند، حدیث العهد بالاسلام و نزول وحی بودند.
این کجایش محال است؟ و کاملاً هم صحنه مدیریت شد. یعنی اوّل این ها آرام شدند، حضرت ابتدا فرمودند بروید بزنیدش. یعنی کاملاً مثل یک تخلیه شدن روحی که این ها گفتند الآن میرویم همان چیزی را که زده، ظلمی را که کرده جواب بدهد. اما آیا نظام خانواده بند میماند که دخترها پیش بابا بدوند و گریه کنند و بابا من را چه کرد، بیا دستگاه قصاص به پا کنیم؟
« الرجال قوامون على النساء »[10]، بسیار خوب « بما فضل الله بعضهم على بعض ». این بعض بر بعض، این بعضها چه کسانی هستند؟
– رجال
بعض اوّل رجال. بعض دوم نساء. « بما فضل الله بعضهم » یعنی رجال، « على بعض» یعنی نساء. اینجا باید بگویند بعضهم علی بعضهن مثلاً
– علی بعضٍ هست.
بعضهن. اگر مقصود بود این کلمه «بعضٍ» مخل به فصاحت است. خداوند متعال میفرماید «الرجال قوامون علی النساء بما فضلهم الله علیهن». تمام. شما ببینید این مقصودی هم که شما گفتید کدام عبارت ابلغ و افصح در آن است؟ الرجال قوامون علی النساء بما فضلهم الله علیهن. توضیحی که آقای طباطبایی دادند این نبود . ایشان گفتند فضلهم الله، قبیل بر قبیل تمام توضیحات ایشان را در یک کلمه خلاصه کنید میشود بما فضلهم الله علیهن. یعنی فضل الله الرجال علیهن. الرجال قوامون علی النساء بما فضلهم الله علیهم. بما فضل الله بعضهم علی بعض.
– نمیخواهد بگوید همه مردها از همه زنها فضیلت دارد. فضیلت دارند بر برخی از زنها. بعضٍ چون میگوید واضح بوده.
آن بعض کیست؟
– طبیعت مردها نسبت به طبیعت زنها.
طبیعت را با بعض میگویند؟
سؤال دوم بما انفقوا. بما انفقوا یعنی چه ؟
– همین بعض که فضیلت دارند انفقوا.
تازه سؤالات شروع می شود، سؤال سوم این تفضیل، تفضیل تشریعی است یا تکوینی؟
– تکوینی.
– تشریعی.
سؤال دیگر انفقوا هم به همهشان برمیگردد؟ بما انفقوا رجال و نساء.
سؤال دیگر مرجع ضمیر هم در فضل الله بعضهم کیست؟
– بعضی از آقایان
پس فقط بعضی از آقایان؟
– فضیلت داده خداوند بعضی از آقایان را به بعضی از زنها.
بر بعضی از زنها؟
– بله.
الآن کدام هستند این بعض؟ که بعضی تفضیل داده بر بعضی؟ آیه میخواسته ابهام بیاورد؟
– نه. همیشه این نیست که هر مردی از هر زنی بالاتر باشد.
سؤال دیگر الآن این با در بما انفقوا چه بائی است؟ همینطور جلو برویم. الرجال قوامون علی النساء بما. میگویند باء تعلیل دار است. تعلیل به ابهام؟ تعلیل به یک چیزی که نمیدانیم؟ بعضهم چه کسانی هستند؟ نمیدانیم. علی بعض، این بعض چه کسانی هستند؟ نمیدانیم.
الآن یک بخشی از کار را انجام دادیم. یعنی الآن بحث در ذهن شریفتان باز شد. زوایا، سؤالات فی الجمله آمده. حالا قبل از اینکه ادامه بدهیم شأن نزول را بخوانیم که در المیزان ابتدا نیاوردند.
قوله تعالى: «الرِّجالُ قوّامونَ عَلَى النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ» القيم هو الذي يقوم بأمر غيره، و القوّام و القيام مبالغة منه.
و المراد بما فضل الله بعضهم على بعض هو ما يفضل و يزيد فيه الرجال بحسب الطبع على النساء، و هو زيادة قوة التعقل فيهم، و ما يتفرع عليه من شدة البأس و القوة و الطاقة على الشدائد من الأعمال و نحوها فإن حياة النساء حياة إحساسية عاطفية مبنية على الرقة و اللطافة، و المراد بما أنفقوا من أموالهم ما أنفقوه في مهورهن و نفقاتهن.
و عموم هذه العلة يعطي أن الحكم المبني عليها أعني قوله: «الرِّجالُ قوّامونَ عَلَى النِّساءِ» غير مقصور على الأزواج بأن يختص القوّامية بالرجل على زوجته بل الحكم مجعول لقبيل الرجال على قبيل النساء في الجهات العامة التي ترتبط بها حياة القبيلين جميعا فالجهات العامة الاجتماعية التي ترتبط بفضل الرجال كجهتي الحكومة و القضاء مثلا اللتين يتوقف عليهما حياة المجتمع، إنما يقومان بالتعقل الذي هو في الرجال بالطبع أزيد منه في النساء، و كذا الدفاع الحربي الذي يرتبط بالشدة و قوة التعقل كل ذلك مما يقوم به الرجال على النساء.
و على هذا فقوله: الرِّجالُ قوّامونَ عَلَى النِّساءِ ذو إطلاق تام، و أما قوله بعد:فَالصَّالِحاتُ قانِتاتٌ «إلخ» الظاهر في الاختصاص بما بين الرجل و زوجته على ما سيأتي فهوفرع من فروع هذا الحكم المطلق و جزئي من جزئياته مستخرج منه من غير أن يتقيد به إطلاقه.[11]
کارهای مردانگی، بنایی، و سائر چیزهایی که بدن سفت میخواهد، بدن محکم میخواهد. کارهای زنانه، کارهای لطیفی است که باید مخصوص زنها باشد. «فضّل الله» این طوری است، مردها میتوانند بیاورند حالت درآمدزایی، تولید، کار، زحمت، تلاش داشته باشند، زنها هم بچه پرورش بدهند و نفقه به آنها تعلق بگیرد.
«فان حیاة النساء حیاة احساسیة عاطفیة مبنیة علی الرقّ و اللطافة» این برای بما فضّل الله.«و المراد بما انفقوا من اموالهم ما انفقوه فی مهورهن و نفقاتهم» هم مهر به آن ها دادند هم نفقه.
«و عموم هذه العلة» هذه العلة كه عبارت است از بما فضّل الله و بما انفقوا«عموم هذه العله» یعنی العلة تعمم. پس اگر ما انفقوا و ما فضل الله به طبیعت برمیگردد، پس طبیعت الرجال ولو ازواج هم نباشد بر النساء ولو زوجات نباشد برتری می یابند، «بل الحکم مجعولٌ لقبیل الرجال علی قبیل النساء» «غیر مقصور علی الازواج» الرجال در جامعه قوّامون علی النساء، قبیل بر قبیل. سوال اين جاست كه أيا قبیل بر قبیل یعنی استقراء بر استقراء. طبع بر طبع؟ غالب بر غالب؟ این را باید بررسی كنيم
«فی الجهات العامة». در زوجیت و این ها نه، آنجا فقط زوج است که قوّام است. اما در جهات عمومی طبعشان، قوّتشان ، الرجال قوّامون علی النساء. قبیلٌ علی قبیلٍ.
«فی الجهات العامة التی ترتبط بها حیاة القبیلة جمیعاً فالجهات العامة الاجتماعیة التی ترتبط بفضل الرجال کجهته الحکومة و القضاء.» حکومت و قضا برای كيست؟ برای مردهاست. چرا؟ چون قوّامون علی النساء. مال آن هاست «مثلاً التین یتوقف علیهما حیاة المجتمع و انما یقومان بالتعقل» حکومت، قضاء، تعقل بالا میخواهد. و ایشان گفتند زنها احساس در آنها بر تعقل غلبه دارد. پس قوّامون، یعنی حکومت و امثال آن برای مردهاست. ربطی هم به زوجیت ندارد.
«و انما یقومان بالتعقل الذی هو فی الرجال بالطبع ازید منه فی النساء و کذا الدفاع الحربی الذی یرتبط بالشدة و قوة التعقل کل ذلک مما یقوم به الرجال علی النساءو علی هذا فقوله الرجال قوّامون علی النساء اطلاق تام» یعنی ربطی به زوجیت و نفقه و اینها ندارد. اگر اين طور است پس چه طور آیه شریفه فوری بعدش می گوید: « فالصالحات قانتات حافظات للغيب بما حفظ الله » این برای زوجات است. به همه زن ها ربط ندارد.
«و اما قوله بعد فالصالحات قانتات الظاهر فی الاختصاص بما بین الرجل و زوجته» آنجا دیگر برای زن و مرد نیست. زوج و همسر، علی ما سیأتی.از باب تطبیق کلی است بر مصداق و عام بر خاص.
قوّام نه یعنی مسلّط،
قیام در آیات
«قوّامین بالقسط[12]» ، یعنی حیات آن ها را اقامه میکنند، به آن ها غذا میدهند، لباس میدهند.
« و لا تؤتوا السفهاء أموالكم التي جعل الله لكم قياما[13]» قیام یعنی اموال بر شما مسلطاند؟ نه، یعنی قوام نظام امور معیشتی شما به این هاست.
« جعل الله الكعبة البيت الحرام قياما للناس[14]» یعنی خود کعبه معظّمه چه است؟ یک نظام و دستگاهی برای جامعه به پا میکند. میخواهد بگوید کعبه بر مردم مسلط است؟!
«قوّامین» یعنی به پا دارنده، خیلی هم روشن است از ماده قیام. خود «علی» اشراب میکند در آن سیطره را. ولی نه اینکه معنای قوّام را از قیام بیرون ببرد. بله، قوّام علیه، یعنی صرف یک قیامی نیست که همینجوری باشد. قیامی است که به مدیریت منجر میشود. امور آن تحت کار او است و روشن هم هست.
قوّام اینجا یعنی متصدی امور. شأن نزول را هم در نظر بگیرید. مردها هستند که امور زنان را متصدیاند، اداره میکنند.
چیزی که مهم است این است که تاریخ استدلال فقها را هم بررسی کنیم. تاریخ استدلال فقها در کتبشان به آیه شریفه و برداشتشان از آن. تا اندازهای که من جست و جو کردم، در کتابهای قدیمی فقه خیلی به این موارد استدلال نمیشود. و اتفاقاً معنایش هم نزدیک همان معنایی است که من عرض کردم.
عبارت اول
شیخ در مبسوط در دو جا، میفرمایند:
قال الله تعالى «قَدْ عَلِمْنا ما فَرَضْنا عَلَيْهِمْ في أَزْواجِهِمْ» يعنى من الحقوق التي لهن على الأزواج من الكسوة و النفقة و المهر و غير ذلك و قال «الرِّجالُ قوّامونَ عَلَى النِّساءِ» يعني أنهم قوّامون بحقوق النساء التي لهن على الأزواج و قال تعالی «وَ عاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ» و قال «لَهُنَّ مِثْلُ الَّذي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ»[15]
درست برعکس. خیلی جالب است. می گویند قوّام علی النساء یعنی همه باید همه حقوقش را به او بدهد. ما سلطه معنا میکنیم ایشان برعکس. معنای خادم میگیرند. خیلی نزدیک آن معنایی است که من عرض کردم، یعنی متصدی امور الرجال یعنی پدران و شوهران. قوّامون یعنی متصدیاند، متصدیِ که هستند؟ امر زنان.
قوّام: خدمتگزار
متصدی یعنی خدمتگزارش هست، خدمت به حقوقش را به او میرساند. اینجا خیلی زیبا بود، که ایشان هم این طور فرمودند. «قوّامون بحقوق» چرا «ب» آوردند؟ طبق آیه شریفه. « يا أيها الذين آمنوا كونوا قوامين بالقسط شهداء لله » ایشان میگوید «ب» قوّام بحقوق، قوّام بالقسط. «قوّامون بحقوق النساء التي لهن على الأزواج»
این هم از مبسوط یک کتاب قدیمی، قبلش هم پیدا نکردم، نشد هم زیاد بگردم. این نظرتان باشد، خیلی تاریخ استدلالات فقهی فایده دارد.
«قوّام علی» یعنی طوری است که باید این را حقوقش را بر او وارد کند. «قوّام علیه». شبیه این میگویید که «ان الوالد قیّم علی الولد» این قیّم علی الولد، نه یعنی الآن یک نحو سلطه، خدا نمیخواهد بگوید سلطه. بلكه بابای خدمتگزار. درست است كه ولد ضعیف است، اما «قیّم علی» نمیخواهد یک سلطنتی بدهد به بابا، در صدد این نیست. «قیّم علی» به شخص ولایت میدهد، اما ولایت نه به این معنا که یک نحو مثل ملک باشد، خدمتگزار.
یک کسی که مریض میشود، میگویند پدر که ندارد، بروید دادگاه و قاضی حکم بدهد، زنش بشود قیّمش. یعنی علی ای حال الآن ولایت پیدا کرده بر اموال، او. اما در حقیقت قیّم با علی به معنای مسلّط بر امور او است. نه مسلّط بر او. قوّام به حقوق او است، «سِروِر» (server) است، به قول امروزیها «سِروِر» خیلی فرق میکند. سِرو میدهد به او، خدمت میدهد به او. نه اینکه بگوید من سلطانم، تو باید به حرف من گوش بدهی. اصلاً دو نگاه است. «علی» را یک وقتی میگویی من سلطانم، گوش به حرف من بده. یک وقتی میگویید که من بر امور تو برای خدمتگزاری حاکمم. نه اینکه تو باید گوش به حرف من بدهی.
«علی» یعنی الرجال قوّامون علی امور النساء در ارائه خدمت به ایشان. قوّام در امورش است در ارائه خدمت. مثل اینکه الآن میگوییم زن قوّام شوهرش شده. اما یک وقتی میگوییم سلطان قیّم بر رعیت است. آنجا میگوییم گوش به حرفش بدهید. زن که میشود قیم شوهر، هیچ کس در ذهنش نمیآید که بگوید الآن این شوهر باید گوش به حرف زنش بدهد. اصلاً اطاعت، لازمهاش نیست. فضایش، فضای اطاعت نیست. فضای خدمتگزاری است.. این فرمایش مرحوم شیخ در اینجا.
عبارت دوم
شیخ در جای دیگر هم می فرمایند:
قال تعالى «الرِّجٰالُ قَوّٰامُونَ عَلَى النِّسٰاءِ بِمٰا فَضَّلَ اللّٰهُ بَعْضَهُمْ عَلىٰ بَعْضٍ وَ بِمٰا أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوٰالِهِمْ» و منه دليلان: أحدهما قوله تعالى «قَوّٰامُونَ» و القوّام على الغير هو المتكفل بأمره من نفقة و كسوة و غير ذلك،
و الثاني قوله «وَ بِمٰا أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوٰالِهِمْ» يعني عليهن من أموالهم، و قال «قَدْ عَلِمْنٰا مٰا فَرَضْنٰا عَلَيْهِمْ فِي أَزْوٰاجِهِمْ» و هذا دليل على وجوب النفقة، و قال الله تعالى «وَ عَلَى الْمَوْلُودِ لَهُ رِزْقُهُنَّ وَ كِسْوَتُهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ» و المولود له الزوج و قد أخبر أن عليه رزقها و كسوتها[16].
میفرمایند: «و القوّام علی الغیر» ببینید علی را نمیاندازند. علی را خودشان میآورند.«و القوّام علی الغیر هو المتکفل بامره»
نمیگویند: قوّام یعنی مسلطی که هر چه میگوید دیگری باید گوش به حرفش بدهد. «و القوّام علی الغیر هو المتکفل بأمره من نفقة و کسوة و غیر ذلک» یعنی دقیقاً شوهر را خدمتگزار کردند. به جای اینکه بگویند قوّام یعنی مورد اطاعت ، باید گوش به حرف شوهر بدهی، صبغه عوض شده. دو تا نگاه است[17].
کتاب بعدی «مختلف» علامه است. دو قرن فاصله است و در این مدت عبارتها بسیار فرق کرده است.
مسألة 37: قال الشيخ في (النهاية): إذا أسلمت زوجة الذمّي و لم يسلم الرجل، و كان الرجل على شرائط الذمّة فإنّه يملك عقدها، غير أنّه لا يمكّن من الدخول إليها ليلا، و لا من الخلوة بها، و لا من إخراجها من دار الهجرة إلى دار الحرب. و إن لم يكن بشرائط الذمّة، انتظر به عدّتها فإن أسلم قبل انقضاء عدّتها، فإنّه يملك عقدها، و إن أسلم بعد انقضاء العدّة، فلا سبيل له عليها
و نحوه قال في كتابي الأخبار
و قال في (الخلاف): إذا كانا و ثنيّين أو مجوسيّين، أو أحدهما مجوسيّا و الآخر و ثنيّا، فأيّهما أسلم قبل الدخول وقع الفسخ في الحال، و إن كان بعده، وقف على انقضاء العدّة، فإن أسلما قبل انقضائها، فهما على النكاح، و إن انقضت العدّة، انفسخ النكاح، و هكذا إذا كانا كتابيين فأسلمت الزوجة.
و هو يعطي أنّه لا فرق بين إسلام الزوجة و زوجها كتابي، و بين إسلامها و زوجها غير كتابي في الفسخ بعد العدّة.
و به قال ابن البرّاج و ابن إدريس و هو المعتمد.
لنا: أنّ للزوج على الزوجة نوع سلطنة و سبيل، لقوله تعالى الرِّجٰالُ قَوّٰامُونَ عَلَى النِّسٰاءِ و الكافر لا سبيل له على المسلمة، لقوله تعالى وَ لَنْ يَجْعَلَ اللّٰهُ لِلْكٰافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلًا[18].
قوّام آنجا خدمترسانی بود، اینجا تبدیل شد به «نوع سلطنه» فرمودند که آیا یک مسلمه، زن مسلمان، میتواند زنِ مرد کافر بشود یا نه؟ فرمودند: نمیتواند. چون «الرجال قوّامون علی النساء» شوهر سلطه بر زن دارد و مسلمه چون مؤمنه و مسلمه است نمیتواند مورد سلطه کافر باشد. استدلال میکنند. بعد فرمودند: «و الکافر لا سبیل له علی المسلمه» پس کافر نمیتواند زوج زن مسلمان بشود «لقوله تعالی: «وَ لَنْ يَجْعَلَ اللّهُ لِلْكافِرينَ عَلَى الْمُؤْمِنينَ سَبيلاً[19]»
به نظر شما این استدلال علامه از نظر استظهار خود آیه شاهدی دارد یا ندارد؟ آیه میفرماید: « فإن أطعنكم فلا تبغوا عليهن سبيلاً». یعنی «ان اطعن، فلا تبغوا» از این استفاده میشود که قبل از اطاعت سبیل بوده. قبلش «لکم علیهن سبیلاً» علامه هم همین را تعبیر کردند فرمودند که «ان للزوج علی الزوجة نوع سلطنة و سبیل» این هم شاهد آیه شریفه در فرمایش ایشان.[20]
حالا این توضیحات مفصل را باید بررسی کنیم. با شأن نزول قرار شد جلو برویم. نقطه آغاز این شد که الآن فعلاً از بعض النساء و این ها در آمدیم. شد «بما فضل الله بعضهم» یعنی بعض الرجال علی بعض الرجال فی قوّامیتهم للنساء»
یکی از سؤالات این است که اگر آیات مربوط به زوجین بود، آیه میفرمود که الازواج قوّامون علی الزوجات، علی زوجاتهن خیلی قشنگ بود: الازواج قوّامون علی زوجاتهم بما فضلهم الله علیهن.
معلوم میشود ربطی به خصوص دائره زوجیت ندارد. لذا هم آقای طباطبایی فرمودند آیه اطلاق دارد. چه لزومی دارد ما از الرجال و النساء به خاطر ذیلش که مربوط به زوجین است جلوگیری بکنیم؟ با این بیانی که من عرض میکنم خیلی روشن است. الآن صحبت سر زوجین نیست. صحبت سر خانواده زن است با خانواده مرد. پدر زن است با داماد و دختری که دختر او است و زن او. حالا الرجال، یعنی مردان، بخشی از مردان دارند تدبیر میکنند زنان را، قوّام هستند.
شما بروید در فضایی که این الآن دست دخترش را گرفته آمده میگویند برگردید آیه نازل شد. الرجال قوّامون علی النساء. رجال الآن در این سؤال چه هستند؟ گفتم از کف شروع کنید، الرجال اینجا که هستند؟ نروید در معنای تجرید آن برای جامع. به آن ها بعداً می رسیم، فعلاً الآن الرجال قوّامون علی النساء. یعنی آیه میفرمایند قبول دارم، هم پدر دختر هم شوهرش. هر دو کاره هستند. پدر زنها با شوهرها همه قوّام نساء هستند. لذا نمیگوید زوجات.
الآن این صحنه دارد میگوید الرجال قوّامون علی النساء. چطور؟ بما، به این نحو که فضل الله بعضهم علی بعض. یکی شوهر، یعنی در خانهاش است، آن یکی هم بابایش است. و بما انفقوا، همهشان هم خرج کردند، او یک عمری این را بزرگش کرده. این هم الآن زنش است باید انفاق بالفعل بکند. آن وقت فاء تفریع که عرض کردم فالصالحات، صحنه شأن نزول را دارد بازسازی میکند. نسبت به چه ؟ کل جامعه. میگوید الآن دو نفر دعوا کردند آمدند اینجا، در بدنه جامعه الرجال قوّامون علی النساء قرار شد و بما فضل الله، به این نحوی که بخشیشان الآن بالفعل شوهر است و بما انفقوا،
دوباره چه میشود؟ فالصالحات. صالحین یعنی غیر ناشز. فالصالحات. فاء تفریع توزیع.
« فالصالحات قانتات حافظات للغيب بما حفظ الله » این ها که مشکل نیست. خانه شوهرش، فضّل الله هم محقق است نمیرود هم دست بابایش را بگیرد بیاورد. تفضیل محقق است. صالحات قانتات حافظات للغیب همه کارهایش درست است.
اما « و اللاتي تخافون نشوزهن » در این بستری که پدر زن و داماد با هم یک تقدیمی تشکیل دادند که بعضیشان بر بعضی دیگر رتبه دارند، در عین حالی که همه هم قوّام بودند و هستند و انفاق هم میکنند. در این بستر حالا آمدیم تخافون نشوزهن. اینجا چه کار بکنیم؟ اینجا فوری برود بابا را بیاورد قصاص کند. نه. اینجا حق با شوهر است. هنوز یک مرحله مانده « فعظوهن ». عظوهن برای کیست ؟ خود شوهر است. شوهر است، بابا هم حتی اگر بود باید موعظه کند. « و اهجروهن في المضاجع » که این برای شوهر است. « و اضربوهن»، همین ضربی که لطم صورت گرفته بود. یعنی آیه میخواهد بگوید یک نحو ناشز میخواهد بشود طرف. کیان خانواده را میخواهد به هم بزند. شما با ضرب نگذارید چنین بشود. با آن ضربی که در روایت توضیحش هست همه میدانید. « و اضربوهن » کاملاً موافق ، تناسب حکم و موضوع در شأن نزول است.
اما « و إن خفتم شقاق» چقدر روشن است با این شأن نزول. حالا بله، آمدیم و زنی است که صالح نبود، خوف نشوز هم دیگر رد شد، به شقاق رسید. یعنی الآن با واهجروهن، با واضربوهن کار حل نمیشود. الآن یکی دیگر مرد هست که خدای متعال تفضیل خارجی به او میدهد. آن مرد کیست ؟ « فابعثوا حكما من أهله و حكما من أهلها »، حالا اگر پدر زن باشد نوبت او میرسد. که الآن به عنوان حکم الآن دوباره بیاید. و حکماً من اهلها کار دارد انجام میدهد. هم کار حقوقی، هم کار میدانی خارجی، که آیه شریفه به آن نقش میدهد. « إن يريدا إصلاحا يوفق الله بينهما»
پس آیه دارد میگوید فضل الله بعضهم یعنی اوّل طوری است رجال که قوّاما پدر زن هم کاره هست در نظام اجتماعی اما ردهاش ولو آن وقتی است که شقاق پیش بیاید. تا مادامی که شقاق نیامده نشوز اندرون خانه هست، خدا میفرماید حرف را بیرون نبرید. اجازه نمیدهد به این زن برود پیش بابایش. میگوید همین جا بمان، شوهر باید تو را مدیریت کند. بعد چه؟ اگر نشد از عهده شوهر خارج شد آن وقت فابعثوا حکماً. آن وقت روی این بنا اگر جلو بروی با خصوصیات، فاء تفریع روشن است. هم «باء» بیان نحوه است، هم «فاء تفریع» توضیح دادن چیست؟ موارد کار.
الرجال قوّامون علی النساء به این نحو که یک عدهایشان شوهر هستند، عدهایشان خانواده او هستند پدرش هستند. و همه هم قوّام هستند. الآن اگر فردا شوهر این زن را طلاقش بدهید، طبق آیه شریفه مصداق تعیین کرده، بله. خیلی روشن بما فضل الله بعضهم، اینجا الآن «هُم» کی است؟ که تفصیل دارد؟ پدر. یعنی به محض اینکه این شوهر از سمت شوهری، یعنی تفضیل بالفعل رفت طلاقش داد، فضّلهم برمیگردد میشود بابا. آیه که بیمصداق نمیشود اگر فقط زوج و زوجات بگویید، طلاقش داد چه؟ الرجال قوّامون، این زن میشود بی قوّام .آیه دیگر مصداق ندارد.
معلوم است حکمت بقای نظم خانواده به این نیست که در خصوص خانواده، قصاص صورت بگیرد. نظیرش لعان است.
لعان
در مورد لعان[21] میگوییم میخواهد برای زنا شهادت بدهد. چهار تا باید باشند. اگر سه تا باشند باید حدّ قذف بزنید. اما حالا شوهر است، شوهر دارد ادّعا میکند. شوهر فرق میکند. شما در نظام اجتماع میگویید شوهر با دیگران فرقی ندارد، شوهر باش، ما برای زنا چهار تا میخواهیم.
این در حالی است که شوهر میرسد جایی که چهار تا کجا بودند؟! او در محلی وارد میشود که زنای آن ها را میبیند. در خانه میتواند وارد بشود، چهار نفر هم ندارد، ولی دیگر این زن برای او زن نیست .شرع بگوید: ما کار به این ها نداریم، شوهر باش. ما چهار تا شاهد را میخواهیم.
این شرع میآید روی حکمت بقا میگوید این خانواده دیگر خانواده نمیشود، شوهری که وارد شد زنش را در حال زنا دید، بگوییم هر جوری است، چون چهار تا نیستید با این زن بساز، یا امثال آن . اینجا لعان جلو میآید.
میگوییم تو ادعا داری چوب نمیزنیم به توی شوهر، به صرف اینکه آمدی ادعا کردی که زنِ من زنا کرده، لعان برگزار میشود «یدرء عنه العذاب». قسم بر تو جاری نمیشود، برای شوهری که یک نفر است. اما آیا در سه شاهد یدرء عنهم العذاب؟ نه. سه تا شاهد شهادت دادند، عادل، همه حسابی، حالا قسم بخورند که راست میگوید. قسم فایده ندارد. اگر سه نفر هستید، باید حد قسم بخورید. بخوابید و تازیانه. اما شوهر یک نفر است. ادعای قسم دارد میکند شما لعان بکنید. بیا قَسَم بخور، حد قسم هم نخور.
این را چرا عرض میکنم؟ به خاطر اینکه تشکیل خانواده آثار خاص خودش را دارد. دیگری در اجتماع کسی را بزند باید قصاص کنیم. اما در خانهای که زن است و تابع و نشوز بگوییم که تا زد بیا قصاص کن؟! این مصلحت بقاء خانواده و زوجیت به این نبود.
از آن طرف ابتدا به ساکن بگویند که این آقا شوهر است.چه مانعی دارد که همسرش را بزند.این هم قابل تحمل نیست برای کسی که در مقام تظلّم آمده. کجای این اشکال دارد که حضرت تمهیداً لنزول الآیة و تسکیناً لهم بگویند که شما بروید قصاص کنید. یعنی چه ؟ یعنی الآن طبق عمومات قصاص نه حکمت مورد که خانواده است و بقای زن و شوهری و اینکه شوهر بتواند در خانه شوهر باشد، برای بقای این بگویند که شما بروید قصاص کنید. اما هنوز قصاص محقق نشده،حضرت تذکر میدهد که اینجا فرق میکند. صغرای قصاص است صورةً من حیث. اما صغرای قصاص نیست با همه جوانبش. یعنی تزاحم ملاکات است در اینجا.
از حیث اینکه سیلی خورده ملاک قصاص هست. اما از اینحیث که خانواده است، خیر می شود تزاحم ملاکات. چون تزاحم ملاکات است آیه نازل میشود میگوید پیامبر ما، حکم شما طبق این ملاک درست بود، اما تزاحم ملاکی است که باید از ناحیه خدا آیه نازل بشود تا مردم نگویند که پیامبر او به اشک چشم دختر ما اعتنا ندارد.
ما یک ظهور عرفی داریم، یک استظهار.
ظهور عرفی این است که تا یک جملهای را به عرف عام عرضه میکنند یک معنا در ذهنش میآید. این را میگوییم ظهور.
ظهور عرفی خیلی روشن است، کافر و مسلمان این را میخوانند.
الرجال قوّامون علی النساء. هرگز تا به یک عرف عام بگویند الرجال در ذهنش نمیآید الازواج. فرق میکند، خیلی فرق میکند. مردها قوّام هستند بر زنها. چه کسی احتمال میدهد اینجا بگوید یعنی شوهرها قوّام هستند بر زنها، بر همسرانشان، عبارت فرق میکند. کسی که آن را میخواست بگوید، میگفت شوهرها، میگفت الازواج قوّامون علی الزوجات، علی زوجاتهن. پس ظهور عرفی کلمه رجال را نمیتوانیم انکار کنیم. این یک، ظهور دارد الرجال قوّامون بر رجال بر نسا، نه بر شوهرها بر زنهایشان. قابل انکار نیست.
و یکی هم بما فضل الله بعضهم علی بعض «هُم» برمیگردد به مجموع زن و مردها، نه «هُم» فقط به مردها برگردد.
یکی دیگر، هر چه هم فکرش کردم باورم آمد این طور است، دیدم از نظر ظهور. عرف عام حتی کافر وقتی قرآن را بخواند از قوّام تشریع میفهمد، نه تکوین. نمیخواهد بگوید رجال قوّام بر نساء هستند، یعنی یک چیزهایی دارند که زنها ندارند. نه، الآن وقتی آیه میفرماید الرجال قوّام، یعنی قرآن به عنوان کتاب تشریع میخواهد جامعه را مدیریت کند. مردها این طورند، یعنی من تقنین کردم. قوّاماند. بدانید، نظر من در این کتاب این است که قوّام است.
در کنز العرفان مرحوم فاضل مقداد ذیل آیه شریفه ، یک عبارتی دارند.
«الخامسة فی لوازم النکاح» نکاح که صورت میگیرد چه لوازمی دارد.
ثمّ إنّ الآيه فيها أحكام:
1- أنّ «الرِّجٰالُ قَوّٰامُونَ عَلَى النِّسٰاءِ» أی لهم عليهنّ قيام الولاية و السّياسة[22]
ایشان میگویند قوّام یعنی قوّام تشریعی، آن هم معنایش ولایت و سیاست کلاً. دو تا دلیل هم دارند. «لهم عليهنّ قيام الولاية و السّياسة» نبردند در زوج و زوجات.کلی گرفتند، همان فرمایش صاحب المیزان.
از مرحوم آقای مطهری نقل کردند[23]-حالا من عباراتشان را ندیدم- که ایشان قائل به تفضیل طرفینیاند. من گمانم این است که تفضیل اینجا طرفینی است. یعنی حتی ظهور نزد عرف عام. به خاطر اینکه اگر مقصود این بود که خدای متعال بفرماید رجال قوّام بر نساءند به خاطر اینکه مردها تفضیل بر زنها دارند، حکمت مخاطبه اقتضا می کرد که شارع بگوید الرجال قوّامون علی النساء بما فضلهم الله علیهن. . چرا خدای متعال عدول فرمود؟ خیلی عبارت واضح بود.
نفس العدول به ذهن عرف، ایحا میکند که خدای متعال میخواهد تفضیل طرفینی بگوید.شارع نخواسته است یک مطلب مطلق بگوید که مردها را بر زنها تفضیل دادم.این ظهور عرفی است..
فوری اشکال سر میرسد كه در اینجا تناسب حکم و موضوع رعایت نشده است، . پس چرا فرموده قوّامون؟ بگوید که مکمّلون. الرجال و النساء مکمّلون لانفسهم؛ مکمّل همدیگر هستند.اینجا نکته این است، اتفاقاً میخواهد بگوید ولو جهات تفضیل در طرفین موجود است، اما وقتی جهات تفضیل را ما ملاحظه کنیم در بقاء نظام زن و مردی، لازمهاش قوّامیت او است.
«بما فضل الله بعضهم علی بعض» که وقتی تعادل باشد فضل طرفین را ببینیم، آن وقت رجال میشود قوّام بر این. خیلی زیبا میشود[24]. یعنی خدای متعال میفرماید من یک طرفه نگاه نکردم. بگویم مرد و تفضیل دارد بر زن و خلاص. پس قوّام است. من طرفین را دیدم، کسر و انکسار کردم. رجال قوّاماند، چرا قوّامشان کردم من تشریعاً؟ به خاطر اینکه بعضی چیزها هم زن دارد. اما در مجموع که کسر و انکسار کردیم دیدیم باید مرد قوّام باشد. خیلی زیبا میشود این. یعنی عدول شد به «فضّل الله بعضهم علی بعض»، بعدش هم «قوّامون علی» اتفاقاً متفرّع بر آن تفضیلِ طرفینی است که جهت قوّامیت را میرساند. بنابراین تناسب حکم و موضوع هم اتفاقاً در آن محفوظ میماند. احکم میشود، اشد بلاغةً میشود از آن وقتی که با تحكم بیان بشود.
استظهار این است که اوّل به عرف عام جمله را عرضه نمیکنند. اوّل یک مقدمه میگویید. وقتی این مقدمه را در ذهن او حاضر کردید، این بار عبارت را میگویید. حالا با این مقدمه که شما گفتید، عرف از این مقدمه یک چیزی میفهمد که اگر این مقدمه را نگفته بودید نمیفهمید. این را میگوییم استَظهَرَ، باب استفعال، طلب ظهور میکند. ظهور خودش نبود، شما با مقدمهچینی استظهار کردید.
کلمه قوّام چند جور میتواند به کار برود:
١. یکی قوّام تقنینی، یعنی خدای متعال به عنوان مشرّع میفرماید من مرد را قوّام حقوقی، قوّام قابل عرضه در دادگاه، قرار دادم.یعنی می تواند گوشش را بگیرد كه یک کارهایی بکن، یا گوش زن را بگیرد بگوید تو هم یک کارهایی را تابع باش. این میشود قوّام حقوق. کما اینکه مرحوم آقای گلپایگانی در آن حاشیه شان همین قوّام را قوّام حقوقی گرفتند[25]. منافاتی هم ندارد.
٢. یکی هم قوّام تکوینی است.
٣. یک مورد هم داریم قوّام طولی.
قوّام طولی به معنای اینکه آن لبه اصلیاش، پایینترین درجه ظهوری که ذهن عرف با آن مواجه میشود قوّام تقنینی است. خدا دارد میفرماید. الرجال قوّامون، یعنی حرف منِ خداست، باید این طور بشود. باید مردها قوّامیت خودشان را انجام بکنند، انجام بدهند و زنها هم متابعه بکنند، قبول داشته باشند. پس شد تقنین. اما پشتش در طول او، چرا من مرد را قوّام تشریعی قرار دادم؟ مشعر به علیت است. چون به حسب نوع و غلبه، بیرون جامعه قوّام هستند. یعنی دقیقاً مطابقت تقنین با تکوین. اما ظهور را در عرض اینجا فرض نگرفتم. دو تا ظهور طولی. خدا میفرماید مردها شرعاً قوّام هستند؛ یعنی به خاطر اینکه آن قوّامیت تکوینی هست، من با تقنین، ضمانت اجرا به آن دادم. قوّامیتی بود روی حساب طبیعت ولی میشد مخالفت کنند. کسی نمیتوانست گوششان را بگیرد. طبیعی آن متعارف بود. اما من شارع آن امری را که متعارف است با تقنین، با این جعل قانون تکمیلش کردم.
طولیت در سایر مؤلفه های آیه
و جالب است «فضّل الله» هم عین همین مطلب را میشود در موردش مطرح کرد. «فضّل الله» یعنی فَضَّل در انشاء، فضَّله فی الحکم فی المرتبة الجعلیة و الوضعیة؟ یا نه فضَّله در تکوین؟ میگوییم هر دو تایش. بما فضّله تشریعاً، چون فضّله تکوینا.
«بما انفقوا» هم باز همینطور. انفقوا یعنی یعنی باید انفاق بکنند، نمیتواند مردی نکند. اما چرا جعل شده بما انفقوا؟ چون تکوین شارع است آن چیزی که خود مردم متعارف همین است، شوهرها خرج زنهایشان را میدادند، مهریه را میدادند. و لذا مهمترین عنصر انفقوا را مفسرین همین گفتند، در مجمع البیان، انفاق و مهر[26].
ما در این وجه میخواهیم دقیقاً كاراکترهای شأن نزول را، آنهایی که در شأن نزول نقش ایفا میکردند فعلاً در کف آیه پیاده کنیم، و از ابتدا به سراغ یک معنای کلی و تجریدی نرویم. البته با تجرید در مراحل بعدی هیچ مشکلی ندارم. یکی از بهترین جاهای المیزان اینجاست. چه معانی زیبایی مرحوم علامه طباطبایی فرمودند در مستفاد از همین آیه شریفه، بسیار خوب است.بهترين معانی اجتماعی در اینجا ذکر شده است[27]. اما مانعة الجمع نیست با عرض ما، یعنی آن لایه اول.
ما با شأن نزول میخواهیم طوری معنا کنیم که هر سؤالی در ذهن ما بعداً آمد با مراجعه به این توضیح اوليه، آن سؤال برای ما ابهام ایجاد نکند.
باید توجه داشت که روی این کف معنا، خیلی از ثمراتی که در المیزان نتیجه گرفتند دیگر برایش بار نمیشود. یعنی آن طوری که ما طبق شأن نزول معنا کردیم، آیه قوّامون مدیریت طرفین ازدواج است. این است که ما به جامعه قانون و نظم ودستگاهی بدهیم که طرفین ازدواج، یعنی روابط سببی طرفین ازدواج را سامان بدهیم.
اما دیگر حالا زنها قاضی بشوند یا نه، علامه طباطبایی میفرماید که آیه میگوید قاضی نشوند، آیه میگوید که، سیاست مدار نشوند، امام نشوند و امثال این ها.
ما می گوییمکاری با آنها نداریم و آیه ساکت از آنهاست. ایشان میفرماید: چرا ما آیه را ساکت بگیریم؟ اوّل آیه به قشنگی دارد یک کبرای کلی میگوید، میگوید: «الرجال قوّامون علی النساء» بعدش «فالصالحات قانتات». آن برای بعد است. وقتی قبلش گفته است «بما فضل الله»، تفضیل مردان بر زنان به بدنه جامعه مربوط میشود و آثار دارد. ما این آیه را در تمام موارد شئونات اجتماعی که لازمهاش تفضیل مردها بر زنهاست میبریم. دنباله آیه برای خانواده است ، چه مانعی دارد؟ عطف خاص بر عام است. بیان خاص بعد العام. و این هم من اصلاً مشکل ندارم.
آن لایه اول معنایی که ما مطرح کردیم به چه دردی میخورد؟ شما اگر بعداً این آیه را یک بار رویش بحث کنید با آن دقتهای برخی از معاصرین[28]، آن وقت میبینید که چه فایده دارد. شما هر کجا در فهم معنای آیه گیر میکنید، درست مثل بچهای که میرود یک جایی در فضایی بازی میکند احساس خطر میکند برمیگردد میدود در دامن مادرش. مرحوم آیت الله بهجت خیلی قشنگ میفرمودند، میگفتند یک کم فاصله میگیرد، احساس خطر میکند به شدت برمیگردد. بعد میگوید همین که مینشیند روی دامن دیگر شاه است، گردنش را بالا میگیرد من در دامن مادر نشستم
وقتی کف معنا را داریم، یعنی ما از آیه شریفه یک معنای عرفی ساده ساده موافق شأن نزول داریم. اگر گیر افتادیم نمیگوییم: ای وای معنای آیه چیست؟ نمیدانیم مرجع ضمیر را به چه برمیگردانيم؟ ما آن معنا را داریم. وقتی این را داریم، طبقات بعدی معنا را با آرامش جلو میرویم. یعنی وقتی تجرید میکنیم خیلی قشنگ میفهمیم داریم چه کار میکنیم. بطناً بعد بطن. طبقاً عن طبق. داریم جلو میرویم. لذا ما نبایست آن معانی ظاهری را غضّ نظر کنیم.
ما این استظهار را از آیه شریفه کردیم، اما رویکرد تمام پیکره فقه، تاریخ فقه، استدلال فقهی و روایات نسبت به آیه شریفه ضرب قاعده نبوده است. یعنی آیه نمیخواهد بگوید اصل بر این است که مرد همه کاره است، الا ما خرج بالدلیل. هر کجا رسیدید، بدانید دست زن بسته است. اگر دلیل دستش را باز کرد، باز است، و الّا دستش بسته است. اصلاً در تاریخ فقه چنین چیزی نیست که مدام بگویند هر کجا فقیه شک میکند اینجا زن نذر کرده، نذرش قبول است یا نیست؟ پس الرجال قوّامون دلیل دست بستن زن است در یک مورد مناسب، نه قاعده است برای اینکه دست زن را ببندم مطلقا، مجبور باشید در موارد خاصه
نکته دیگر، مسئله نظام احکام شرع است. شارع مقدس احکام تکی که دارد، اما کل احکام تکی خودش را در یک نظام تقنین قرار داده، که ما به این درکی که متشرعه از این نظام دارند میگوییم ارتکاز متشرعه است،
الآن الرجال قوّامون غیر از اینکه ما فعلاً استظهار کردیم در آن نظام کل تقنین شرع هم باید ملاحظهاش بکنیم. یعنی یک سِلی[29] است در یک جدول. نه یک امری است تماماً منفرد. این هم نکته مهمی است. به نظرم -خیلی سریع نگاه کردم- آقای آصفی[30] همین کار را خواستند بکنند. فقط دیدم آخر کار گفتند بله ما همه ادله را خدشه کردیم، اما از نظر دیگر برمیگردیم. خواستند که برگردند با نظام کل پیکره فقه و آن طور مسائل شاید تصحیح کنند[31].
أخبرنا عبد الله أخبرنا محمد حدثني موسى قال حدثنا أبي عن أبيه عن جده جعفر بن محمد عن أبيه عن جده علي بن الحسين عن أبيه عن علي ع قال: أتى النبي ص رجل من الأنصار بابنة له فقال يا رسول الله إن زوجها فلان بن فلان الأنصاري و إنه ضربها فأثر في وجهها فقال رسول الله ص ليس ذلك لك فأنزل الله عز و جل الرجال قوامون على النساء بما فضل الله بعضهم على بعض و بما أنفقوا من أموالهم أي قوامون على النساء في الأدب فقال رسول الله ص أردت أمرا و أراد الله غيره.[32]
803- و عن علي ع أن رجلا من الأنصار أتى إلى رسول الله ص بابنته فقال يا رسول الله إن زوجها ضربها فأثر في وجهها فأقدها منه فقال رسول الله ص ذلك لك فأنزل الله عز و جل-الرجال قوامون على النساء بما فضل الله بعضهم على بعض و بما أنفقوا من أموالهم فالصالحات قانتات حافظات للغيب بما حفظ الله و اللاتي تخافون نشوزهن فعظوهن و اهجروهن في المضاجع و اضربوهن فإن أطعنكم فلا تبغوا عليهن سبيلا أي قوامون بالأدب فقال رسول الله أردت أمرا و أراد الله غيره.[33]
5755- و كتب الرضا ع إلى محمد بن سنان فيما كتب من جواب مسائله علة إعطاء النساء نصف ما يعطى الرجال من الميراث لأن المرأة إذا تزوجت أخذت و الرجل يعطي فلذلك وفر على الرجال و علة أخرى في إعطاء الذكر مثلي ما تعطى الأنثى لأن الأنثى في عيال الذكر إن احتاجت و عليه أن يعولها و عليه نفقتها و ليس على المرأة أن تعول الرجل و لا تؤخذ بنفقته إن احتاج فوفر على الرجل لذلك و ذلك قول الله عز و جل- الرجال قوامون على النساء بما فضل الله بعضهم على بعض و بما أنفقوا من أموالهم[34]
حدثنا الشيخ الفقيه أبو جعفر محمد بن علي بن الحسين بن موسى بن بابويه القمي رحمه الله قال حدثنا محمد بن علي ماجيلويه عن عمه محمد بن أبي القاسم عن أحمد بن أبي عبد الله البرقي عن أبي الحسن علي بن الحسين البرقي عن عبد الله بن جبلة عن معاوية بن عمار عن الحسن بن عبد الله عن أبيه عن جده الحسن بن علي بن أبي طالب ع قال: جاء نفر من اليهود إلى رسول الله ص فقالوا يا محمد أنت الذي تزعم أنك رسول الله و أنك الذي يوحى إليك كما أوحي إلى موسى بن عمران ع فسكت النبي ص ساعة ثم قال نعم أنا سيد ولد آدم و لا فخر و أنا خاتم النبيين و إمام المتقين و رسول رب العالمين قالوا إلى من إلى العرب أم إلى العجم أم إلينا فأنزل الله عز و جل هذه الآية- قل يا محمد يا أيها الناس إني رسول الله إليكم جميعا قال اليهودي الذي كان أعلمهم يا محمد إني أسألك عن عشر كلمات أعطى الله موسى بن عمران في البقعة المباركة حيث ناجاه لا يعلمها إلا نبي مرسل أو ملك مقرب قال النبي ص سلني…
فأخبرني بالسابع ما فضل الرجال على النساء قال النبي ص كفضل السماء على الأرض و كفضل الماء على الأرض فبالماء تحيا الأرض و بالرجال تحيا النساء لو لا الرجال ما خلق النساء لقول الله عز و جل الرجال قوامون على النساء بما فضل الله بعضهم على بعض قال اليهودي لأي شيء كان هكذا قال النبي ص خلق الله آدم من طين و من فضلته و بقيته خلقت حواء و أول من أطاع النساء آدم فأنزله الله من الجنة و قد بين فضل الرجال على النساء في الدنيا أ لا ترى إلى النساء كيف يحضن و لا يمكنهن العبادة من القذارة و الرجال لا يصيبهم شيء من الطمث[35]
و لما نزل الحسن ع و عمار و قيس الكوفة و معهم كتاب أمير المؤمنين ع قام فيهم الحسن ع فقال «أيها الناس قد كان من أمير المؤمنين ع ما يكفيكم جملته و قد أتيناكم مستنفرين لكم لأنكم جبهة الأنصار و سنام العرب و قد نقض طلحة و الزبير بيعتهما و خرجا بعائشة و هي من النساء و ضعف رأيهن كماقال الله عز و جل الرجال قوامون على النساء و ايم اللهلئن لم تنصروه لينصرنه الله عز و جل بمن يتبعه من المهاجرين و الأنصار و سائر الناس فانصروا ربكم ينصركم[36]
221- علي بن الحسن بن فضال عن أحمد و محمد ابني الحسن عن علي بن يعقوب عن مروان بن مسلم عن إبراهيم بن محرز قال: سأل أبا جعفر ع رجل و أنا عنده فقال رجل قال لامرأته أمرك بيدك قال أنى يكون هذا و الله يقول- الرجال قوامون على النساءليس هذا بشيء.[37]
و قال ص خير الرجال من أمتي الذين لا يتطاولون على أهليهم و يحنون عليهم و لا يظلمونهم ثم قرأ الرجال قوامون على النساء بما فضل الله بعضهم على بعض الآية[38]
[1] سوره النساء، آیه ٣۴
این مقاله تنظیم و تبویب جلسات فقه النکاح، از تاریخ ٢/ ٧/ ١٣٩٨ تا تاریخ 1۶/ ٧/ ١٣٩٨ می باشد.
[2] و اعلم أنك إذا تصفحت أخبار أئمة أهل البيت حق التصفح، في موارد العام و الخاص و المطلق و المقيد من القرآن وجدتها كثيرا ما تستفيد من العام حكما، و من الخاص أعني العام مع المخصص حكما آخر، فمن العام مثلا الاستحباب كما هو الغالب و من الخاص الوجوب، و كذلك الحال في الكراهة و الحرمة، و على هذا القياس. و هذا أحد أصول مفاتيح التفسير في الأخبار المنقولة عنهم، و عليه مدار جم غفير من أحاديثهم.
و من هنا يمكنك أن تستخرج منها في المعارف القرآنية قاعدتين:
إحداهما: أن كل جملة وحدها، و هي مع كل قيد من قيودها تحكي عن حقيقة ثابتة من الحقائق أو حكم ثابت من الأحكام كقوله تعالى: «قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ»: الأنعام- 91، ففيه معان أربع: الأول: قُلِ اللَّهُ، و الثاني: قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ، و الثالث: قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ، و الرابع: قُلِ اللَّهُ ثُمَّ ذَرْهُمْ فِي خَوْضِهِمْ يَلْعَبُونَ. و اعتبر نظير ذلك في كل ما يمكن.
و الثانية: أن القصتين أو المعنيين إذا اشتركا في جملة أو نحوها، فهما راجعان إلى مرجع واحد. و هذان سران تحتهما أسرار و الله الهادي.(المیزان/١/٢۶٠)
[3]بحار الأنوار (ط – بيروت) ؛ ج75 ؛ ص278 این روایت را مرحوم مجلسی از دره الباهره شهید اول نقل کرده اند. سابق بر کتاب شهید، این مطلب در نزهه الناظر و تنبیه الخاطر،ص ١١٠ و همین طور جامع الاخبار شعیری،ص ۴١ با اسناد به سید الشهداء علیه السلام آمده است.همین طور در کتاب اعلام الدین،ص ٣٠٣.در ترجمه فارسی مصباح الشریعه(و نه متن عربی موجود در نرم افزار)نیز این روایت گزارش شده است.مصباح الشریعه با ترجمه مصطفوی،ص ۴۵٩
[4] سوره النساء، آیه ٣۴-٣۵
[5] مجمع البيان في تفسير القرآن، ج3 ،ص 68
[6] الميزان في تفسير القرآن، ج4، ص 348-349
[7] و في رواية أبي الجارود عن أبي جعفر ع في قوله: إنما يريد الله ليذهب عنكم الرجس أهل البيت و يطهركم تطهيرا قال: نزلت هذه الآية في رسول الله ص و علي بن أبي طالب و فاطمة و الحسن و الحسين ع و ذلك في بيت أم سلمة زوجة النبي ص فدعا رسول الله ص عليا و فاطمة و الحسن و الحسين ع ثم ألبسهم كساء خيبريا و دخل معهم فيه ثم قال: «اللهم هؤلاء أهل بيتي الذين وعدتني فيهم ما وعدتني- اللهم أذهب عنهم الرجس و طهرهم تطهيرا» نزلت هذه الآية- فقالت أم سلمة و أنا معهم يا رسول الله، قال أبشري يا أم سلمة إنك إلى خير(تفسير القمي ؛ ج2 ؛ ص193)
[8] لا تحرّک به لسانک لتعجل به انّما علینا جمعه و قرآنه فاذا قرأناه فاتبع قرآنه ثم ان علینا بیانه(سوره القیامه، آیه ١۶-١٩)
[9] ثم خاطب سبحانه نبيه ص فقال «لا تحرك به لسانك لتعجل به» قال ابن عباس كان النبي ص إذا نزل عليه القرآن عجل بتحريك لسانه لحبه إياه و حرصه على أخذه و ضبطه مخافة أن ينساه فنهاه الله عن ذلك( مجمع البيان في تفسير القرآن، ج10،ص600)
و قوله تعالى: لا تحرك به لسانك؛ خطاب للنبي صلى الله عليه و سلم يقول: لا تحرك بالقرآن لسانك، لتعجل به (16)؛ بقراءته قبل أن يفرغ جبريل من قراءته عليك، و ذلك أن النبي صلى الله عليه و سلم كان إذا نزل عليه شيء من الوحي لم يفرغ جبريل من آخره حتى تلاه النبي صلى الله عليه و سلم مخافة أن ينفلت منه،( التفسير الكبير: تفسير القرآن العظيم (الطبرانى)، ج6، ص394)
[10] در این بخش استاد با طرح سوالاتی درصدد بازکردن زوایای بحث می باشند. پاسخ های شاگردان با خط تیره و فونت ایتالیک متمایز شده است.
[11] تفسیر المیزان،ج ۴،ص ٣۴٣
[12] يا أيها الذين آمنوا كونوا قوامين بالقسط شهداء لله و لو على أنفسكم أو الوالدين و الأقربين إن يكن غنيا أو فقيرا فالله أولى بهما(سوره النساء، آیه ١٣۵)
[13] سوره النساء، آیه ۵
[14] سوره المائده، آیه ٩٧
[15] المبسوط فی فقه الامامیه، ج ۴، ص ۳۲۴
[16] المبسوط فی فقه الامامیه، ج ۶، ص 2
[17] این نگاه و ادبیات، هم در فضای احادیث و هم در کلمات علماء سابقه دارد:
در احادیث
5755- و كتب الرضا ع إلى محمد بن سنان فيما كتب من جواب مسائله علة إعطاء النساء نصف ما يعطى الرجال من الميراث لأن المرأة إذا تزوجت أخذت و الرجل يعطي فلذلك وفر على الرجال و علة أخرى في إعطاء الذكر مثلي ما تعطى الأنثى لأن الأنثى في عيال الذكر إن احتاجت و عليه أن يعولها و عليه نفقتها و ليس على المرأة أن تعول الرجل و لا تؤخذ بنفقته إن احتاج فوفر على الرجل لذلك و ذلك قول الله عز و جل- الرجال قوامون على النساء بما فضل الله بعضهم على بعض و بما أنفقوا من أموالهم( من لا يحضره الفقيه ؛ ج4 ؛ ص350)
و قال ص خير الرجال من أمتي الذين لا يتطاولون على أهليهم و يحنون عليهم و لا يظلمونهم ثم قرأ الرجال قوامون على النساء بما فضل الله بعضهم على بعض الآية(مكارم الأخلاق ؛ ص216-217)
تفسیر قمی:
و قوله الرجال قوامون على النساء- بما فضل الله بعضهم على بعض و بما أنفقوا من أموالهم يعني فرض الله على الرجال أن ينفقوا على النساء– ثم مدح الله النساء فقال: فالصالحات قانتات- حافظات للغيب بما حفظ الله يعني تحفظ نفسها إذا غاب زوجها عنها،( تفسير القمي ؛ ج1 ؛ ص137)
ابن براج:
قال الله تعالى «قَدْ عَلِمْنٰا مٰا فَرَضْنٰا عَلَيْهِمْ فِي أَزْوٰاجِهِمْ» يعنى من الحقوق التي لهن على الأزواج من الكسوة و النفقة و المهر و غير ذلك: و قال «الرِّجٰالُ قَوّٰامُونَ عَلَى النِّسٰاءِ» يعني أنهم قوامون بحقوق النساء التي لهن على الأزواج.
و قال «وَ عٰاشِرُوهُنَّ بِالْمَعْرُوفِ» و قال «وَ لَهُنَّ مِثْلُ الَّذِي عَلَيْهِنَّ بِالْمَعْرُوفِ» يعنى ان لكل واحد منهما ما عليه لصاحبه يجمع بينهما من حيث الوجوب، و لم يرد بذلك ان للزوجات على الأزواج مثل الذي للأزواج على الزوجات من الحقوق، لان الحقوق مختلفة فحقوق الزوجات الكسوة و الإنفاق عليهن و السكنى و المهر، و ليس يجب شيء من ذلك للأزواج على الزوجات، و حقوق الأزواج على الزوجات، التمكين من الاستمتاع و هذا مخالف للآخر كما تراه فليس المراد الا ما ذكرناه(المهذب (لابن البراج)؛ ج2، ص: 225)
راوندی:
و قال تعالى الرجال قوامون على النساء بما فضل الله بعضهم على بعض و بما أنفقوا من أموالهم
و فيه دليلان على وجوب ذلك: أحدهما قوله قوامون و القوام على الغير هو المتكفل بأمره من نفقة و كسوة و غير ذلك و الثاني قوله و بما أنفقوا من أموالهم يعني أنفقوا عليهن من أموالهم.( فقه القرآن ؛ ج2 ؛ ص116)
قال تعالى الرجال قوامون على النساء بما فضل الله بعضهم على بعض أي إنهم يقومون بأمرهن و بتأديبهن فدلت الآية على أنه يجب على الرجل أن يدبر أمر المرأة و أن ينفق عليها لأن فضله و إنفاقه معا علة لكونه قائما عليها مستحقا لطاعتها فالصالحات مطيعات لله و لأزواجهن حافظات لما غاب عنه أزواجهن من ماله و ما يجب من رعايته و حاله و ما يلزم من صيانتها نفسها لله( فقه القرآن ؛ ج2 ؛ ص192)
[18] مختلف الشيعة في أحكام الشريعة؛ ج7، ص: 96-97
[19] بعد از جناب علامه، ادبیات رایج در کلمات فقهاء در تفسیر قوّام تغییر می کند و قیام، معنای سلطه به خود می گیرد:
فخرالمحققین:
إذا أسلمت الزوجة دون زوجها و كانا ذميّين بعد الدخول و مضت المدة و لم يسلّم الزوج بطل النكاح عند والدي و عندي و هو اختيار الشيخ في الخلاف و ابن البراج، و ابن إدريس،
و قال الشيخ في النهاية إذا كان الرجل على شرائط الذمة فإنه يملك عقدها غير انه لا يمكّن من الدخول إليها ليلا و لا من الخلوة بها و لا من إخراجها من دار الهجرة إلى دار الحرب
(لنا) ان كل زوج له على زوجته تسلط و سبيل و لا شيء من الكافر له تسلط على المسلمة و لا سبيل و ذلك يستلزم صدق لا شيء من زوج المسلمة بكافر (أما المقدمة الأولى) فلقوله تعالى الرِّجٰالُ قَوّٰامُونَ عَلَى النِّسٰاءِ (و اما المقدمة الثانية) فلقوله تعالى وَ لَنْ يَجْعَلَ اللّٰهُ لِلْكٰافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلًا (إيضاح الفوائد في شرح مشكلات القواعد؛ ج3، ص: 103)
أقول: اعلم ان السيد يملك منفعتين من أمته منفعة الاستمتاع و منفعة الاستخدام فإذا زوّجها عقد على احدى منفعتيها و بقيت المنفعة الأخرى فيستوفيها في وقتها و هو النهار و يسلّمها الى الزوج وقت الاستراحة و الاستمتاع و هو الليل و عليه التعويل في القسم بين النساء غالبا و لهذا لو أراد السيد العكس لم يكن له ذلك
و يتفرع على اجتماع الحقين عليها انه لو أراد السيد ان يسكنها في بيت في داره يفرده لها و أراد الزوج إخراجها فاختيار ايها يقدّم الأصح عند والدي و جدّي تقديم اختيار الزوج لأن الزوجة لا تستحق على الزوج تبعيته لها بل بالعكس …
و الحق عندي الأول لقوله تعالى الرِّجٰالُ قَوّٰامُونَ عَلَى النِّسٰاءِ بِمٰا فَضَّلَ اللّٰهُ بَعْضَهُمْ عَلىٰ بَعْضٍ وَ بِمٰا أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوٰالِهِمْ و هو عام في الحرة و الأمة و معنى القوّام على الشخص الذي هو أولى بأمره و ذلك نقله من موضع الى آخر فإذا كان ذلك بسبب النفقة لأن الباء للسببية فلو لم ينقلها معه لم تستحق النفقة عليه(إيضاح الفوائد في شرح مشكلات القواعد؛ ج3، ص: 168-169)
فاضل مقداد:
(الثانية) انه لا يحتاج الى عقد، لان السيد مالك لجميع منافعها و هو مستلزم لملك بضعها، فالعقد عليها تحصيل للحاصل.
ان قلت: المرأة مالكة لجميع منافع عبدها فهلا ملكت مباضعته فكانت حلالا له.
قلت: خرج ذلك بالنص و الإجماع. و أيضا يدل على تحريمها عليه وجهان:
«الأول»- أنه يشترط في الواطئ أن يكون مالكا للبضع ملكا تاما، و العبد اما أن نقول انه لا يملك شيئا فالتحريم ظاهر، أو يملك ملكا ناقصا فلا يستبيح لنقص الملك، و لذلك لا يجوز لأحد الشركاء في الأمة وطؤها.
«الثاني»- لو ملكته بضعها لزم أن يكون كل واحد منهما حاكما محكوما عليه معا، و هو ضد الحكمة المرادة له تعالى بقوله الرِّجٰالُ قَوّٰامُونَ عَلَى النِّسٰاءِ بِمٰا فَضَّلَ اللّٰهُ بَعْضَهُمْ عَلىٰ بَعْضٍ (التنقيح الرائع لمختصر الشرائع؛ ج3، ص: 169)
ثمّ إنّ الآية فيها أحكام:
1- أنّ «الرِّجٰالُ قَوّٰامُونَ عَلَى النِّسٰاءِ» أي لهم عليهنّ قيام الولاية و السّياسة و علّل ذلك بأمرين أحدهما موهبيّ من اللّٰه و هو أنّ اللّٰه فضّل الرّجال عليهنّ بأمور كثيرة من كمال العقل و حسن التّدبير و مزيد القوّة في الأعمال و الطاعات، و لذلك خصّوا بالنبوّة و الإمامة و الولاية، و إقامة الشعائر و الجهاد، و قبول شهادتهم في كلّ الأمور، و مزيد النصيب في الإرث و غير ذلك. و ثانيهما كسبيّ و هو أنّهم ينفقون عليهنّ و يعطوهنّ المهور، مع أنّ فائدة النكاح مشتركة بينهما و الباء في قوله «بِمٰا فَضَّلَ اللّٰهُ» و في قوله «وَ بِمٰا أَنْفَقُوا» للسببيّة، و ما مصدريّة أي بسبب تفضيل اللّٰه و بسبب إنفاقهم، و إنّما لم يقل بما فضّلهم عليهنّ؟ قال بعض الفضلاء لأنّه لم يفضّل كلّ واحد من الرّجال على كلّ واحدة من النساء لأنّه كم من امرأة أفضل من كثير من الرجال و إنّما جاء بضمير المذكّر تغليبا فيدخل الرّجل المفضّل و المرأة المفضّلة قال: و لا يلزم من تفضيل الصّنف على الصنف تفضيل الشخص على الشخص.
قلت: فحينئذ لا يكون في الآية دليل على تفضيل الصّنف الّذي هو عين المدّعى، لأنّه إذا كان بعض اشخاص الرجال أفضل من بعض أشخاص النساء و بالعكس فأيّ دليل على تفضيل الصنف على الصنف الآخر الّذي هو المراد فالسؤال باق على حاله.( كنز العرفان في فقه القرآن؛ ج2، ص: 21١-٢١٢)
ابن فهد حلی:
قال طاب ثراه: و لو أسلمت زوجته «أي زوجة الذميّ» دونه انفسخ في الحال إن كان قبل الدخول و وقف على انقضاء العدّة إن كان بعده، و قيل: ان كان بشرائط الذمة كان نكاحه باقيا، و لا يمكن من الدخول عليها ليلا، و لا من الخلوة بها نهارا.
أقول: القول المحكي للشيخ في النهاية و كتابي الأخبار معوّلا على رواية جميل بن درّاج عن بعض أصحابنا عن أحدهما عليهما السّلام أنه قال: في اليهودي و النصراني و المجوسي إذا أسلمت امرأته قبله، و لم يسلم؟ قال:هما على نكاحهما، و لا يفرق بينهما، و لا يترك يخرج بها من دار الإسلام إلى دار الكفر و هي مرسلة، و معارضة بصحيحة البزنطي قال: سألت الرضا عليه السّلام عن الرجل يكون له الزوجة النصرانية، فتسلم، هل يحلّ لها أن تقيم معه؟ قال: إذا أسلمت لم تحلّ له، قلت: جعلت فداك فإن أسلم الزوج بعد ذلك أ يكونان على النكاح؟ قال: لا، إلا بتزويج جديد
و بالأوّل قال في الخلاف و هو مختار القاضي و ابن إدريس و اختاره المصنف و العلامة . لأنّ التزويج نوع سلطنة على الزوجة لقوله تعالى «الرِّجٰالُ قَوّٰامُونَ عَلَى النِّسٰاءِ» و الكافر منفيّ السلطنة على المسلم، لقوله تعالى «لَنْ يَجْعَلَ اللّٰهُ لِلْكٰافِرِينَ عَلَى الْمُؤْمِنِينَ سَبِيلًا» و للرواية المتقدمة(المهذب البارع في شرح المختصر النافع؛ ج3، ص: 298)
جرجانی:
الاية الخامسة قوله تعالى فى سورة النساء الرِّجٰالُ قَوّٰامُونَ عَلَى النِّسٰاءِ بِمٰا فَضَّلَ اللّٰهُ بَعْضَهُمْ عَلىٰ بَعْضٍ وَ بِمٰا أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوٰالِهِمْ فَالصّٰالِحٰاتُ قٰانِتٰاتٌ حٰافِظٰاتٌ لِلْغَيْبِ بِمٰا حَفِظَ اللّٰهُ وَ اللّٰاتِي تَخٰافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَ اهْجُرُوهُنَّ فِي الْمَضٰاجِعِ وَ اضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلٰا تَبْغُوا عَلَيْهِنَّ سَبِيلًا إِنَّ اللّٰهَ كٰانَ عَلِيًّا كَبِيراً (34) يعنى مردان واليان و غالبانند بر زنان خود به سبب آن كه زيادتى داده است خداى تعالى مردان را بر زنان در بسيارى از صفات كمال و به سبب آن كه مىبخشد(تفسير شاهى؛ ج2، ص: 340)
محقق اردبیلی
الرابعة الرِّجٰالُ قَوّٰامُونَ عَلَى النِّسٰاءِ بِمٰا فَضَّلَ اللّٰهُ بَعْضَهُمْ عَلىٰ بَعْضٍ يقومون بأمورهنّ و يسلّطون عليهنّ كقيام الولاة على رعيّتهم بسبب تفضيل اللّه تعالى إيّاهم عليهنّ بكمال العقل و غيره و بسبب ما ينفقون عليهنّ من أموالهم (زبدة البيان في أحكام القرآن؛ ص: 536)
فاضل جواد
«الرِّجٰالُ قَوّٰامُونَ عَلَى النِّسٰاءِ» قيّمون عليهنّ في التدبير كقيام الولاة على رعيّتهم و علل تعالى ذلك بأمرين:
موهبي أشار إليه بقوله «بِمٰا فَضَّلَ اللّٰهُ» اي بسبب تفضيله «بَعْضَهُمْ عَلىٰ بَعْضٍ» أي الرجال على النّساء و ذلك بالعلم و العقل و حسن الرأي و التّدبير و العزم و مزيد القوة في الأعمال و الطاعات و الفروسيّة و الرّمي، و أن منهم الانبيآء و الأئمّة و العلماء و فيهم الإمامة الكبرى و هي الخلافة و الصغرى و هي الاقتداء بهم في الصلاة، و أنّهم أهل الجهاد و الأذان و الخطبة الى غير ذلك ممّا أوجب الفضل عليهنّ.
قال في الكشاف : و فيه دليل على أنّ الولاية انّما يستحق بالفضل لا بالتغليب و الاستطالة و القهر، قلت هذا ممّا أجراه اللّه على لسانه فانّا لم نجد فيمن تقدّم على على عليه السّلام بعد النبي صلى اللّه عليه و آله فضيلة يستحق بها الولاية كما عرف في محلّه و كسبى أشار إليه بقوله «وَ بِمٰا أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوٰالِهِمْ» في نكاحهنّ كالمهر و النفقة و جميع ما يحتاجون إليه(مسالك الأفهام إلى آيات الأحكام؛ ج3، ص: 257-258)
[20] سیر تاریخی کلمه ی «قوّام»، در کلمات فقها مورد بررسی قرار گرفت. اما این سیر، در فضاهای تفسیری به گونه دیگری است:
شیخ طوسی در تبیان، مانند بیان خود در مبسوط می فرمایند:
و المعنى: (الرجال قوامون على النساء) بالتأديب و التدبير لما «فضل الله» الرجال على النساء في العقل و الرأي. و كان الزهري يقول: ليس بين الرجل و امرأته قصاص فيما دون النفس. و يقال: رجل قيم، و قوام، و قيام. و معناه:إنهم يقومون بأمر المرأة بالطاعة لله و لهم.( التبيان في تفسير القرآن،ج3،ص 189)
اما مرحوم طبرسی قوّام را به سلطه معنا می کنند؛ البته با تقیید سلطه به موارد آن:
المعنى
لما بين تعالى فضل الرجال على النساء ذكر عقيبه فضلهم في القيام بأمر النساء فقال «الرجال قوامون على النساء» أي قيمون على النساء مسلطون عليهن في التدبير و التأديب و الرياضة و التعليم «بما فضل الله بعضهم على بعض» هذا بيان سبب تولية الرجال عليهن أي إنما ولاهم الله أمرهن لما لهم من زيادة الفضل عليهن بالعلم و العقل و حسن الرأي و العزم «و بما أنفقوا من أموالهم» عليهن من المهر و النفقة كل ذلك بيان علة تقويمهم عليهن و توليتهم أمرهن( مجمع البيان في تفسير القرآن، ج3،ص 6٨-69)
و این مطلب در جوامع الجامع به اوج بروز و ظهور خود می رسد:
«الرجال قوامون على النساء» يقومون عليهن بالأمر و النهى كما تقوم الولاة على رعاياهم و لذلك سموا قواما؛ بسبب تفضيل الله «بعضهم» و هم الرجال «على بعض» يعنى النساء و قد ذكر في تفضيل الرجال أشياء(تفسير جوامع الجامع، ج1،ص 253-254)
عبارتی که در کشاف به این صورت بیان شده بود:
قوامون على النساء يقومون عليهن آمرين ناهين، كما يقوم الولاة على الرعايا(الكشاف عن حقائق غوامض التنزيل، ج1،ص 505)
از دیگر عبارات حاکی از این نگاه، کلام ابن شهرآشوب است:
قوله سبحانه- الرجال قوامون على النساء فيه دلالة على أن الإمامة لا تصلح إلا في الرجال دون النساء و كذلك حكم النبوة قوله و ما أرسلنا قبلك إلا رجالا نوحي إليهم لأن الشكل إلى شكله آنس و الأنفة منه أبعد.( متشابه القرآن و مختلفه (لابن شهر آشوب) ؛ ج2 ؛ ص28)
سید ابن طاووس نیز در اقبال الاعمال می فرمایند:
و نحن نذكر تمام رواية أم [جدنا] داود رضوان الله عليه ليعلم كيفية تفصيل إحسان الله جل جلاله إليها فلا تقنع لنفسك أن تكون معاملتك لله جل جلاله و إخلاصك له و اختصاصك به و التوصل في الظفر برحمته و إجابته دون امرأة و النساء رعايا للعقلاء و الرجال قوامون على النساء و قبيح بالرئيس أن يكون دون واحد من رعيته.( إقبال الأعمال (ط – القديمة) ؛ ج2 ؛ ص663)
شواهد این نگاه را می توان در برخی از روایات نیز تعقیب کرد. به عنوان نمونه در خطبه امام حسن علیه السلام در ماجرای جنگ جمل می فرماید:
و لما نزل الحسن ع و عمار و قيس الكوفة و معهم كتاب أمير المؤمنين ع قام فيهم الحسن ع فقال «أيها الناس قد كان من أمير المؤمنين ع ما يكفيكم جملته و قد أتيناكم مستنفرين لكم لأنكم جبهة الأنصار و سنام العرب و قد نقض طلحة و الزبير بيعتهما و خرجا بعائشة و هي من النساء و ضعف رأيهن كماقال الله عز و جل الرجال قوامون على النساء و ايم اللهلئن لم تنصروه لينصرنه الله عز و جل بمن يتبعه من المهاجرين و الأنصار و سائر الناس فانصروا ربكم ينصركم(الجمل و النصرة لسيد العترة في حرب البصرة، ص: 245)
فأخبرني بالسابع ما فضل الرجال على النساء قال النبي ص كفضل السماء على الأرض و كفضل الماء على الأرض فبالماء تحيا الأرض و بالرجال تحيا النساء لو لا الرجال ما خلق النساء لقول الله عز و جل الرجال قوامون على النساء بما فضل الله بعضهم على بعض قال اليهودي لأي شيء كان هكذا قال النبي ص خلق الله آدم من طين و من فضلته و بقيته خلقت حواء و أول من أطاع النساء آدم فأنزله الله من الجنة و قد بين فضل الرجال على النساء في الدنيا أ لا ترى إلى النساء كيف يحضن و لا يمكنهن العبادة من القذارة و الرجال لا يصيبهم شيء من الطمث(الامالی للصدوق، ج ١، ص ١٩٢-١٩٣)
در تبیین این دسته روایات، می توان گفت که ما اکنون در فضای لایه ی اول معنایی آیه شریفه با عنایت به شأن نزول هستیم و این مقاله منکر مراتب و لایه های بالاتر معنا نیست کما این که در ادامه(در مبحث قوّامیت طولیه) بیان خواهد شد.برای مشاهده روایات ناظر به آیه الرجال قوامون علی النساء به پیوست شماره ١ مراجعه فرمایید.
[21] اللعان
اللعن في اللغة السبّ و الطرد، و اللعان مصدر باب المفاعلة يقال لا عنه لعانا، لعن كل واحد منهما صاحبه، و في المجمع و اللعان في اللغة الطرد و البعد و شرعا المباهلة بين الزوجين في إزاحة حد أو ولد بلفظ مخصوص انتهى.
و كيف كان فاللعان في مصطلح الفقهاء عبارة عن تلاعن الزوجين بألفاظ خاصة، و مورد ذلك ما إذا رمى الرجل زوجته بالزنا أو نفى عنه من ولد في فراشه مع إمكان لحوقه به، و لا بد أن يكون ذلك عن علم به، و إلّا حرم الرمي و النفي، و مع العلم جاز له إسقاط حد القذف عن نفسه، أو إثبات عدم كون الولد منه باللعان،
ثم ان الشارع جعل اللعان طريقا قاطعا للزوج فيما قد يتفق له من علمه بالحال و عدم تمكنه من إقامة الشهود العدول، و عدم قدرته على الإظهار خوفا من حد القذف و أما ما
يترتب عليه بعد تحققه بشروطه فهو أحكام أربعة:…
الثالث: سقوط حد القذف عن الزوج بلعانه، و سقوط حد الزنا عن الزوجة بلعانها، و لو اتفق انها أبت عن اللعان ثبت حد الزنا عليها، لان لعان الرجل بمنزلة بينته.( مصطلحات الفقه؛ ص: 454-455)
[22] كنز العرفان في فقه القرآن؛ ج2، ص: 211
[23] مىفرمايد: بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ وَ بِما أَنْفَقُوا مِنْ أَمْوالِهِمْ به موجب اين كه بعضى از اينها بر بعض ديگر مزايايى دارند. عرض كرديم نمىگويد «به موجب اين كه مرد مزايايى دارد بر زن» [بلكه مى گويد] به موجب اين كه بعضى نسبت به بعضى مزايايى دارند؛ يعنى زن داراى يك سلسله مزاياست و مرد داراى يك سلسله مزايا؛ وقتى مجموع مزايا را حساب كنيم زن براى مرئوسيت در محيط خانوادگى [مناسبتر است.] يعنى احساسات زوجين نسبت به يكديگر نوعى احساسات است كه در روابط زوجيت، زن مرئوسيت مرد را مىپذيرد كما اينكه مرد هم نوع ديگر از تسلط زن را بر خودش مىپذيرد، كه ما روى اين بحث كرديم(مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى ؛ ج29 ؛ ص447)
هرجا در قرآن «بعض و بعض» مىآيد يعنى هيچ فرق نمىكند، دو طرفى است، و ما از اين قبيل در مورد زن و مرد زياد داريم، از جمله در آيه: الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ
در مقالهاى از آقاى موسوى زنجانى ديدم نكته خيلى خوبى را متذكر شدهاند.
ايشان گفته بودند كه قرآن مىگويد: الرِّجالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّساءِ بِما فَضَّلَ اللَّهُ بَعْضَهُمْ عَلى بَعْضٍ، نمىگويد: بِما فَضَّلَ اللّهُ الرِّجالَ عَلَى النِّساءِ. مىخواهد بگويد: به موجب برتريهايى كه بعضى نسبت به بعضى دارند، به موجب مجموع برتريهايى كه مرد از جنبه اى بر زن و زن از جنبه اى بر مرد دارد، وظيفه قوامت مال مرد است، كه حرف بسيار درستى است و شايد بيشتر از اين احتياج به بيان داشته باشد. مؤمنين و مؤمنات بعضىشان حامى و راعى و سرپرست بعض ديگر هستند؛ كه چه مىكنند؟( مجموعه آثار استاد شهيد مطهرى ؛ ج22 ؛ ص793-794)
[24] عبارت شهید مطهری هم این بود: وقتى مجموع مزايا را حساب كنيم زن براى مرئوسيت در محيط خانوادگى [مناسبتر است.]
[25] حاشیه مرحوم آیت الله گلپایگانی بر عروه در مسئله تقدیم ایجاب زوجه بر زوج.
مرحوم سید می فرمایند:
(مسألة 1): يشترط في النكاح الصيغة بمعنى الإيجاب و القبول اللفظيّين … و كذا الأحوط (5) أن يكون الإيجاب من جانب الزوجة و القبول من جانب الزوج و إن كان الأقوى جواز العكس(العروة الوثقى (المحشى)؛ ج5، ص: 596-598)
ایشان در حاشیه می فرمایند:
(5) …بل الأقوى لأنّ حقيقة النكاح على ما هو الظاهر اعتبار إضافة و علاقة بين الزوجين مستلزمة لتسلّط الزوج على الزوجة في لوازم المزاوجة و آثارها و إن كان لها عليه حقوق أيضاً فيعتبر الإيجاب من قبل الزوجة باعتبار تسلّطها على نفسها بأن تجعلها تحت سلطنة الزوج بإنشاء زوجيّتها له و لا سلطنة للزوج عليها حتّى يجعلها تحت سلطنته بإنشاء زوجيّتها لنفسه أو زوجيّته لها فلا محالة يعتبر منه قبول ما أنشأت و القول بأنّ المزاوجة علاقة بينهما من دون استلزام سلطنة من أحدهما على الآخر و إنّما أوجب عليهما الشارع ما أوجب لمصالح فهو خلاف ما يتراءى من العرف و الشرع حيث قال عزّ و جلّ الرِّجٰالُ قَوّٰامُونَ عَلَى النِّسٰاءِ و خيّرهم في إمساكهنّ بالمعروف أو تسريحهنّ بالإحسان و غير ذلك من الأحكام ممّا لا مجال لذكره في المقام. (الگلپايگاني).( العروة الوثقى (المحشى)؛ ج5، ص: 598)
بیان استاد: میفرمایند: «مستلزمة لتسلط الزوج علی الزوجة» عقد نکاح لازمهاش این است که زوج بر زوجه مسلط میشود. فی لوازم المزاوجة و آثارها. بله، «و ان کان لها علیه حقوق» حرفی هم نداریم که زن هم بر او حقوقی دارد اما حقوق داشتن غیر از تسلط است. بچه ۲ ساله، ۵ ساله حق چیزهایی بر پدرش دارد. اما این حق که منظور نیست بر او مسلط است. میگویند: به خلاف نکاح؛ زوجه حقوقی بر شوهر دارد، اما به وسیله نکاح، زوج مسلط میشود بر زوجه.
وقتی اینطور شد حتماً باید زن جلو بیفتد. چرا؟ چون میخواهد خودش را، آن را که خدا به خودش داده، تسلّط نفسها علی نفسها را میخواهد به او بدهد. پس باید او ایجاب بکند. میفرمایند: «اعتبار إضافة و علاقة بين الزوجين مستلزمة لتسلّط الزوج على الزوجة في لوازم المزاوجة و آثارها و إن كان لها عليه حقوق أيضاً فيعتبر الإيجاب من قبل الزوجة باعتبار تسلّطها على نفسها بأن تجعلها» سلطه خودش را قرار بدهد «تحت سلطنة الزوج بإنشاء زوجيّتها له و لا سلطنة للزوج عليها حتّى يجعلها تحت سلطنته» تا خودش را قرار ندهد نمیآید. پس باید خودش را قرار بدهد. پس ایجاب حتماً باید از ناحیه او باشد.
«بإنشاء زوجيّتها لنفسه أو زوجيّته لها فلا محاله يعتبر منه قبول ما أنشأت و القول بأنّ المزاوجة» دارد رد قول دیگری میکند. قول به اینکه: «المزاوجة علاقة بينهما من دون استلزام سلطنة من أحدهما على الآخر و إنّما أوجب عليهما الشارع ما أوجب لمصالح» گفته دو تا با هم باشید، خانواده تشکیل بدهید، تسلط یعنی چه؟ میگویند نه، اینکه اینجوری بگوییم.
«فهو خلاف ما يتراءى من العرف و الشرع» هم عرف، هم شرع زن یک استقلالی قبلش دارد، گیر کسی نیست. ازدواج میکند میرود میشود سلطه شوهرش( جلسه فقه کتاب النکاح، تاریخ ٣١/ ۶/ ١٣٩٨)
[26] «و بما أنفقوا من أموالهم» عليهن من المهر و النفقة كل ذلك بيان علة تقويمهم عليهن و توليتهم أمرهن( مجمع البيان في تفسير القرآن، ج3،ص 69)
[27] كلام في معنى قيمومة الرجال على النساء
تقوية القرآن الكريم لجانب العقل الإنساني السليم، و ترجيحه إياه على الهوى و اتباع الشهوات، و الخضوع لحكم العواطف و الإحساسات الحادة و حضه و ترغيبه في اتباعه، و توصيته في حفظ هذه الوديعة الإلهية عن الضيعة مما لا ستر عليه، و لا حاجة إلى إيراد دليل كتابي يؤدي إليه فقد تضمن القرآن آيات كثيرة متكثرة في الدلالة على ذلك تصريحا و تلويحا و بكل لسان و بيان.
و لم يهمل القرآن مع ذلك أمر العواطف الحسنة الطاهرة، و مهام آثارها الجميلة التي يتربى بها الفرد، و يقوم بها صلب المجتمع كقوله: أشداء على الكفار رحماء بينهم:- الفتح 29، و قوله: لتسكنوا إليها و جعل بينكم مودة و رحمة:- الروم 21، و قوله:قل من حرم زينة الله التي أخرج لعباده و الطيبات من الرزق الأعراف 32، لكنه عدلها بالموافقة لحكم العقل فصار اتباع حكم هذه العواطف و الميول اتباعا لحكم العقل.
و قد مر في بعض المباحث السابقة أن من حفظ الإسلام لجانب العقل و بنائه أحكامه المشرعة على ذلك أن جميع الأعمال و الأحوال و الأخلاق التي تبطل استقامة العقل في حكمه و توجب خبطه في قضائه و تقويمه لشئون المجتمع كشرب الخمر و القمار و أقسام المعاملات الغررية و الكذب و البهتان و الافتراء و الغيبة كل ذلك محرمة في الدين.
و الباحث المتأمل يحدس من هذا المقدار أن من الواجب أن يفوض زمام الأمور الكلية و الجهات العامة الاجتماعية– التي ينبغي أن تدبرها قوة التعقل و يجتنب فيها من حكومة العواطف و الميول النفسانية كجهات الحكومة و القضاء و الحرب- إلى من يمتاز بمزيد العقل و يضعف فيه حكم العواطف، و هو قبيل الرجال دون النساء.
و هو كذلك، قال الله تعالى: «الرجال قوامون على النساء» و السنة النبوية التي هي ترجمان البيانات القرآنية بينت ذلك كذلك، و سيرته (ص) جرت على ذلك أيام حياته فلم يول امرأة على قوم و لا أعطى امرأة منصب القضاء و لا دعاهن إلى غزاة بمعنى دعوتهن إلى أن يقاتلن.
و أما غيرها من الجهات كجهات التعليم و التعلم و المكاسب و التمريض و العلاج و غيرها مما لا ينافي نجاح العمل فيها مداخلة العواطف فلم تمنعهن السنة ذلك، و السيرة النبوية تمضي كثيرا منها، و الكتاب أيضا لا يخلو من دلالة على إجازة ذلك في حقهن فإن ذلك لازم ما أعطين من حرية الإرادة و العمل في كثير من شئون الحياة إذ لا معنى لإخراجهن من تحت ولاية الرجال، و جعل الملك لهن بحيالهن ثم النهي عن قيامهن بإصلاح ما ملكته أيديهن بأي نحو من الإصلاح، و كذا لا معنى لجعل حق الدعوى أو الشهادة لهن ثم المنع عن حضورهن عند الوالي أو القاضي و هكذا.
اللهم إلا فيما يزاحم حق الزوج فإن له عليها قيمومة الطاعة في الحضور، و الحفظ في الغيبة، و لا يمضي لها من شئونها الجائزة ما يزاحم ذلك.( الميزان في تفسير القرآن، ج4، ص346-٣۴٧)
[28] استاد سید کاظم سادات اخوی از اساتید تفسیر در یزد در کتابشان با عنوان معارفی از کتاب و سنت
[29] سلول، cell: یک خانه از جدول
[30] در مقاله المرأة و الولاية السياسية و القضائية دراسة في ضوء الفقه الإسلامي(مجلة فقه أهل البيت عليهم السلام (بالعربية)؛ ج36، ص:٣٩-٨۶)
[31] ایشان پس از مطرح کردن ادله متعدد در منع ولایت زنان و مناقشه در غالب آن ها می فرمایند:
نظرة إجمالية حول شرعية ولاية المرأة:
ما تقدم من حديث كان نظرة تفصيلية للأدلة، و قد عرفت مناقشتنا لهذه الأدلة واحداً بعد آخر، عدا الحديث النبوي المشهور:«لن يفلح قوم وَلّوا أمرهم امرأة».
و لكنّنا نعود مرة اخرى إلى البحث عن هذه المسألة بالإجمال بعد التفصيل؛ فإن الرؤية الإجمالية للأدلة قد تختلف عن الرؤية التفصيلية. و قد أشرت إلى ذلك فيما سبق، حيث قلت: إنّ هذه الأدلة تصلح للتأييد و لا تصلح للاحتجاج؛ فإنّ الأدلة التأييدية عند ما تجتمع فقد تصلح من حيث المجموع للاحتجاج، و ما نحن فيه من ذلك؛ فإن الآيات الكريمة المتقدمة، و ما تقدم من الحديث عن رسول اللّٰه صلى الله عليه و آله و سلم و عن أهل بيته عليهم السلام، و ما تقدم من اشتهار هذه المسألة على لسان الفقهاء- حتى أنّنا لا نعرف في فقهاء الإمامية فقيهاً يذهب إلى جواز تولّي المرأة للولاية و الإمامة ممن يُعبأ برأيه – بالإضافة إلى إجماع فقهاء أهل السنة على ذلك، كل هذه المجموعة تبعث في نفس الإنسان الاطمئنان بأنّ الشريعة تشترط الذكورة في الولاية و الإمامة، و تحاول أن تجنّب المرأة الدخول في هذا المعترك الذي يعرّض الإنسان للكثير من المتاعب و الآفات، و في الوقت نفسه فإنّ هذه المسألة تعتبر ضرورة من ضرورات الحياة لا غنى للإنسان عنها.
و ليس بوسع الفقيه- بعد جولة كاملة في أدلة هذه المسألة و حججها، و سيرها التأريخي من عصر الرسالة إلى اليوم، و توافق الفقهاء على ذلك، و انعقاد سيرة المتشرعة عليه- أن يقول غير ذلك. و قد تعاقبت خلال هذه العصور حكومات و دول كثيرة تحكم باسم الإسلام، و إن كانت تشطّ عنه كثيراً، فلا نجد لديها ما يخالف هذه السيرة، و لا نعرف امرأة تصدّت للإمامة و الخلافة و الولاية العامة في عهود الخلافة الإسلاميّة، رغم سلطان كثير من نساء قصور الخلافة الاموية و العباسية و العثمانية و نفوذهن الواسع في شئون الولاية و الخلافة. كل ذلك يكشف عن حالة فقهية مستقرة لدى المسلمين في اشتراط الذكورة في مسألة الإمامة و الولاية، و تجنيب المرأة هذه المساحة من الصراع و المتاعب و المنافسات.
و لا يستطيع فقيه أتمّ دراسة هذه المسألة- بما ذكر لها من الحجج، و في سيرها التأريخي- أن يحكم بشيءٍ غير هذه النتيجة، ما لم يكن متهوّراً في الفتوى و الرأي، و التهور في الفتوى أمر لا يحمده الفقهاء (مجلة فقه أهل البيت عليهم السلام (بالعربية)؛ ج36، ص: 59-60)
[32] الجعفريات (الأشعثيات) ؛ ص107
[33] دعائم الإسلام ؛ ج2 ؛ ص217 و عيون أخبار الرضا عليه السلام ؛ ج2 ؛ ص88-98 و علل الشرائع، ج ٢، ص ۵٧٠
[34] من لا يحضره الفقيه ؛ ج4 ؛ ص350
[35] الأمالي( للصدوق) ؛ النص ؛ ص187-193 وعلل الشرائع، ج٢، ص 512 و الاختصاص، ص 38
[36] الجمل و النصرة لسيد العترة في حرب البصرة، ص: 245 و الامالی(الطوسی)، ص ٧١٩
[37] تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان) ؛ ج8 ؛ ص88 و الاستبصار، ج ٣، ص ٣١٣
[38] مكارم الأخلاق ؛ ص216-217
دیدگاهتان را بنویسید