[1]قبل از تشکيل جلسه دادگاه، ذکر سه مقدمه لازم است:
اما رفتار حضرت فاطمه (س) طوری است که می گويند من با ديگران تفاوت دارم؛ من به سرعت شخص مسلمان را الزام مي کنم که يا من را انتخاب کن يا غير من را و چاره ای نداری جز انتخاب! و لذا از سر همين ناچاری است که ابن کثير[3] ، آن عالم معروف و مورد قبول اهلسنت[4] ، محاکمه ايشان را بر می گزيند.
62 باب الهجرة وقول النبی صلى الله عليه وسلم لا يحل لرجل أن يهجر أخاه فوق ثلاث
5725 حدثنا أبو اليمان أخبرنا شعيب عن الزهری قال حدثنی عوف بن مالك بن الطفيل هو بن الحارث وهو بن أخی عائشة زوج النبی صلى الله عليه وسلم لأمها أن عائشة حدثت أن عبد الله بن الزبير قال فی بيع أو عطاء أعطته عائشة والله لتنتهين عائشة أو لأحجرن عليها فقالت أهو قال هذا قالوا نعم قالت هو لله علی نذر أن لا أكلم بن الزبير أبدا فاستشفع بن الزبير إليها حين طالت الهجرة فقالت لا والله لا أشفع فيه أبدا… ويقولان إن النبی صلى الله عليه وسلم نهى عما قد علمت من الهجرة فإنه لا يحل لمسلم أن يهجر أخاه فوق ثلاث ليال فلما أكثروا على عائشة من التذكرة والتحريج طفقت تذكرهما وتبكی وتقول إنی نذرت والنذر شديد فلم يزالا بها حتى كلمت بن الزبير وأعتقت فی نذرها ذلك أربعين رقبه وكانت تذكر نذرها بعد ذلك فتبكی حتى تبل دموعها خمارها[5]
« بخاری در صحيح خود در باب حرمت قهر بيش از سه روز با برادر مومن نقل ميکند که:
عبدالله زبير به علت بخششهای بی حد و حساب عايشه تهديد کرد که اگر او دست از اسراف هايش برندارد ، او را ممنوع التصرف خواهد نمود . وقتی اين خبر به عايشه رسيد ، نذر کرد که ديگر با ابن زبير سخن نگويد . هنگامی که قهر او به طول انجاميد ، ابن زبير چند واسطه فرستاد تا نزد عايشه از او شفاعت کنند ولی او زير بار نرفت تا اين که اين حديث پيامبر را به يا او آوردندکه ( قهر بيش از سه روز با برادر مومن جائز نيست ) عايشه مي گريست ومی گفت : با نذرم چه کنم؟ تا اينکه بالاخره با دادن کفاره با ابن زبير آشتی نمود »
5727 حدثنا عبد الله بن يوسف أخبرنا مالك عن بن شهاب عن عطاء بن يزيد الليثی عن أبی أيوب الأنصاری أن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال لا يحل لرجل أن يهجر أخاه فوق ثلاث ليال يلتقيان فيعرض هذا ويعرض هذا وخيرهما الذی يبدأ بالسلام[6]
« بخاری و مسلم در صحيح خود از ابوايوب انصاری نقل کرده اند که : رسول خدا (ص) فرمودند: جائز نيست برای هيچ کس که بيش از سه روز با برادر مومن خود قهر کند به طوريکه هر گاه يکديگر را ببينند ، روی از هم برگردانند . و بهترينشان کسی است که به سلام ابتدا کند.»
[در صحیح بخاری]
فوجدت فاطمة على أبی بكر فی ذلك فهجرته فلم تكلمه حتى توفيت وعاشت بعد النبی صلى الله عليه وسلم ستة أشهر فلما توفيت دفنها زوجها علی ليلا ولم يؤذن بها أبا بكر وصلى عليها[7]
« بخاری در صحيح خود می گويد : (بعد از آنکه ابوبکر ادعای فاطمه را درباره فدک قبول نکرد ) فاطمه بر او غضب و با او قهر کرد و تا زنده بود با ابوبکر سخن نگفت . پس از شش ماه که وفات کرد ، همسرش علی بر او نماز گزارد و او را دفن کرد و ابوبکر را برای مراسم با خبر نساخت »
… فغضبت فاطمة بنت رسول الله صلى الله عليه وسلم فهجرت أبا بكر فلم تزل مهاجرته حتى توفيت وعاشت بعد رسول الله صلى الله عليه وسلم ستة أشهر قالت وكانت فاطمة تسأل أبا بكر نصيبها مما ترك رسول الله صلى الله عليه وسلم[8]
« هنگامی که فاطمه نصيب خود از ارث حضرت رسول را از ابوبکرطلب نمود و او از دادن آن امتناع کرد ، فاطمه بر او غضب کرد و تا آخر عمر با او قهر بود »
قال فهجرته فاطمة فلم تكلمه حتى ماتت[9]
« فاطمه با ابوبکر قهر نمود و تا هنگام وفات با او سخن نگفت »
[در صحیح مسلم]
… فوجدت فاطمة على أبی بكر فی ذلك قال فهجرته فلم تكلمه حتى توفيت وعاشت بعد رسول الله صلى الله عليه وسلم ستة أشهر فلما توفيت دفنها زوجها علی بن أبی طالب ليلا ولم يؤذن بها أبا بكر وصلى عليها علی وكان لعلی من الناس وجهة حياة فاطمة فلما توفيت استنكر علی وجوه الناس فالتمس مصالحة أبی بكر ومبايعته ولم يكن بايع تلك الأشهر فأرسل إلى أبی بكر[10]
« مسلم در صحيح خود نقل ميکند که : فاطمه بعد از امتناع ابوبکر از دادن ارث او ، با ابوبکر قهر نمود و شش ماهی که بعد از پدرش زنده بود ، با او سخن نگفت و چون وفات نمود همسرش علی بر او نماز گزارد و او را بدون اطلاع ابوبکر به خاک سپرد و تا فاطمه زنده بود علی نزد مردم موقعيتی داشت ولی بعد از وفات او مردم از علی رويگردان شدند و او ناچار شد با ابوبکر بيعت کند! »
قوله فهجرته فاطمة رضی الله تعالى عنها أی هجرت أبا بكر يعنی انقبضت عن لقائه و ليس المراد منه الهجران المحرم من ترك الكلام ونحوه وهی ماتت قريبا من ذلك بستة أشهر بل أقل[11]
« صاحب عمدة القاری (هجران حضرت زهرا با ابوبکر را اينگونه توجيه ميکند که) : منظور از هجران فاطمه خودداری از رودررو شدن با ابوبكر است نه اين که مراد قهر حرام و ترک سخن باشد! سپس مي گويد:حضرت زهرا کمتر از شش ماه بعد از اين قضيه وفات نمود. »
نعم روى البيهقی من طريق الشعبی أن أبا بكر عاد فاطمة فقال لها علی هذا أبو بكر يستأذن عليك قالت أتحب أن آذن له قال نعم فأذنت له فدخل عليها فترضاها حتى رضيت وهو وأن كان مرسلا فإسناده إلى الشعبی صحيح وبه يزول الاشكال فی جواز تمادی فاطمة عليها السلام على هجر أبی بكر و قد قال بعض الأئمة إنما كانت هجرتها انقباضا عن لقائه و الاجتماع به وليس ذلك من الهجران المحرم لأن شرطه أن يلتقيا فيعرض هذا وهذا وكأن فاطمة عليها السلام لما خرجت غضبى من عند أبی بكر تمادت فی اشتغالها بحزنها ثم بمرضها ……فلما صمم على ذلك انقطعت عن الاجتماع به لذلك فإن ثبت حديث الشعبی أزال الاشكال وأخلق بالأمر أن يكون كذلك لما علم من وفور عقلها ودينها عليها السلام[12]
« صاحب فتح الباری از بيهقی نقل ميکند که:(ابابکر خواست از فاطمه عيادت کند.علی به فاطمه گفت:آيا اجازه عيادت ميدهي؟ فاطمه گفت:آري.ابوبکر وارد منزل شد و از فاطمه حلاليت طلبيد و فاطمه رضايت داد.)سپس ميگويد:اين روايت اشکال قهر فاطمه با بوبکر را برطرف ميکند(چرا که اين قهر ادامه پيدا نکرد)از طرفی برخی از بزرگان گفته اند:قهر فاطمه خودداری از ملاقات با ابوبکر بوده نه اينکه از باب قهر حرام باشد، چون تحقق قهر حرام به اين است که با هم روبرو شده و از هم روی برگردانند،در حاليکه فاطمه وقتی غضبناک از نزد ابوبکر خارج شد،به خانه رفت و حزن او به مريضيش متصل شد(و اصلا با ابوبکر روبرو نشد تا از او روی بگرداند) و اگر حديث شعبي( به نقل بيهقي) درست باشد که اشکال به کلی برطرف ميشود.و به نظر همينطور هم ميرسد زيرا با عقل زياد و ايمان کاملی که فاطمه داشت بعيد است که قهر با ابوبکر را ادامه داده باشد »
ولی گويا چاره ای جز سپردن ميدان به ابن کثير نيست چرا که اين ها خلاف عبارت صريح صحيح بخاری و مسلم است که: «فلم تكلمه حتى توفيت و فلم تزل مهاجرته حتى توفيت»(با ابوبکر سخن نگفت و با او قهر بود تا اين که از دنيا رفت) و بگذريم که اتفاقاً در نقل شيعه آمده که در آن عيادت، «حوّلت وجهها الی الحائط[13]» (صورتش را به طرف ديوار برگرداند).
و اما اصل محاکمه:
وأما تغضب فاطمة رضی الله عنها وأرضاها على أبی بكر رضی الله عنه وأرضاه فما أدری ما وجهه؟
من نمی دانم علت غضب نمودن فاطمه بر ابوبکر چه بود؟
فان كان لمنعه إياها ما سألته من الميراث فقد اعتذر اليها بعذر يجب قبوله وهو ما رواه عن أبيها رسول الله أنه قال لا نورث ما تركنا صدقة وهی ممن تنقاد لنص الشارع الذی خفی عليها قبل سؤالها الميراث كما خفی على أزواج النبی حتى أخبرتهن عائشة بذلك ووافقنها عليه وليس يظن بفاطمة رضی الله عنها أنها اتهمت الصديق رضی الله عنه فيما أخبرها به حاشاها وحاشاه من ذلك
كيف وقد وافقه على رواية هذا الحديث عمر بن الخطاب وعثمان بن عفان وعلی بن أبی طالب والعباس بن عبد المطلب وعبد الرحمن ابن عوف وطلحة بن عبيد الله والزبير بن العوام وسعد بن ابی وقاص وأبو هريرة وعائشة رضی الله عنهم أجمعين كما سنبينه قريبا ولو تفرد بروايته الصديق رضی الله عنه لوجب على جميع أهل الأرض قبول روايته والانقياد له فی ذلك
زيرا اگر به جهت اين بود که ابوبکر او را از ارث پدری محروم کرده است، ( وجهی ندارد) چرا که ابوبکر عذری آورد که قبولش لازم است: او از رسول خدا روايت کرد که:(ما پيامبران از خود ارثی نميگذاريم و آنچه از اموال ما باقی ميماند، صدقه است) دز حاليکه فاطمه تابع روايتی است که قبل از درخواست ارث بر او مخفی مانده بوده . و احتمال اين نميرود که فاطمه ابوبکر صديق را در نقل حديث متهم بداند ، و چگونه ميتواند ابوبکر را تکذيب کند؟ در حاليکه اين حديث را کسانی غير از ابوبکر مثل عمربن خطاب و عثمان و علی و عباس و عبد الرحمن و طلحه و زبير و سعد و ابوهريره و عائشه نيز نقل کرده اند.و حتی اگر تنها ناقل آن ابوبکر بود نيز بر تمام اهل کره زمين تصديق او واجب بود!
وإن كان غضبها لأجل ما سألت الصديق إذ كانت هذه الأراضی صدقة لا ميراثا أن يكون زوجها ينظر فيها فقد اعتذر بما حاصله أنه لما كان خليفة رسول الله صلى الله عليه وسلم فهو يرى أن فرضا عليه أن يعمل بما كان يعمله رسول الله صلى الله عليه وسلم ويلی ما كان يليه رسول الله ولهذا قال وإنی والله لا أدع امرا كان يصنعه فيه رسول الله صلى الله عليه وسلم إلا صنعته قال فهجرته فاطمة فلم تكلمه حتى ماتت
و اگر غضب فاطمه به اين خاطر بود که وقتی فهميد اين زمينها صدقه است نه ارث، ميخواست شوهرش متولی و ناظر بر مصرف صدقات باشد، (وابوبکر قبول نکرد)، باز جای غضب نبود؛ چرا که ابوبکر اين عذر را آورد که : چون من جانشين رسول خدا هستم، بر خود لازم ميدانم که عهده دار صدقات حضرت باشم و همانگونه عمل کنم که او عمل ميفرمود.لذا سوگند ياد کرد که هر کاری را که رسول خدا درباره صدقات انجام ميداد به همان نحو انجام دهد.
ولی با اين حال (يعنی با اينكه قهر دو جهت بيشتر نميتواند داشته باشد و هر دو هم مقبول نبود) فاطمه با او قهر کرد و تا زنده بود با او سخن نگفت
وهذا الهجران والحالة هذه فتح على الفرقة الرافضة شرا عريضا وجهلا طويلا وأدخلوا أنفسهم بسببه فيما لا يعنيهم ولو تفهموا الأمور على ما هی عليه لعرفوا للصديق فضله وقبلوا منه عذره الذی يجب على كل أحد قبوله ولكنهم طائفة مخذولة وفرقة مرذولة يتمسكون بالمتشابه ويتركون الأمور المحكمة المقدرة عند ائمة الاسلام من الصحابة والتابعين فمن بعدهم من العلماء المعتبرين فی سائر الاعصار والأمصار رضی الله عنهم وأرضاهم أجمعين بيان رواية الجماعة لما رواه الصديق وموافقتهم على ذلك[14]
و اين قضيه دستاويزی مغتنم برای طائفه رافضی ها (شيعه) و بهانه ای برای شر به پا کردن و در جهل طولانی غوطه ور شدن گرديد! در حاليکه اگر حقيقت امر را درست درک ميکردند، به فضيلت ابوبکر صديق معترف شده و عذر او را ميپذيرفتند، چنانکه تمام صحابه و تابعين و علمای اعصار بعدی روايت ابوبکر را پذيرفته و با او موافقت کردند، ولی چه کنيم که رافضی ها گروهی پست و رذل هستند که متشابهات را گرفته و محکمات را رها ميکنند.(منظور ابن کثير از محکمات راستگوئی ابوبکر، و از متشابهات قهر حضرت فاطمه ميباشد!) »
…. ولكن لما حصل من فاطمة رضی الله عنها عتب على الصديق بسبب ما كانت متوهمة من أنها تستحق ميراث رسول الله ولم تعلم بما أخبرها به الصديق …. فحصل لها وهی امرأة من البشر ليست بواجبة العصمة عتب وتغضب ولم تكلم الصديق حتى ماتت[15]
« عتاب فاطمه بر ابوبکر به خاطر اين بود که خيال ميکرد استحقاق ارث بردن از پيامبر دارد و نميدانست روايتی را که ابوبکر نقل ميکرد …. پس ناراحت شد و بر ابوبکر عتاب کرد و تا زنده بود با او سخن نگفت ، در حالی که او هم زنی مثل ساير زنها است و معصوم نيست ».
فتغضبت فاطمة رضی الله عنها عليه فی ذلك ووجدت فی نفسها بعض الموجدة ولم يكن لها ذلك[16].
« پس فاطمه در اين مسأله بر ابوبکر غضب کرد و ناراحت شد ولی چنين حقی نداشت».
بررسی حكم دادگاه:
مطالب برای هميشه مخفی نمیماند؛ در صحيح مسلم است كه خليفه دوم عمر بن الخطاب اعتراف صريح می کند که حضرت علی (ع) ابوبکر و عمر را در نقل اين روايت از پيامبر، دروغگو می دانستند[18]:
فجئتما تطلب ميراثك من ابن أخيك ويطلب هذا ميراث امرأته من أبِيها فقال أبو بكر قال رسول الله صلى الله عليه وسلم ما نورث ما تركنا صدقة فرأيتماه كاذبا آثما غادرا خائنا والله يعلم إنه لصادق بار راشد تابع للحق ثم توفی أبو بكر وأنا ولی رسول الله صلى الله عليه وسلم وولی أبی بكر فرأيتمانی كاذبا آثما غادرا خائنا والله يعلم إنی لصادق بار راشد تابع للحق[19]
« …. عمر به آنها (اميرالمومنين(ع) و عباس بن عبدالمطلب) يادآوری نمود که: هنگامی که ابوبکر زنده بود و از او طلب ميراث نموديد و او در جواب حديث {مانورث، ماترکنا صدقه} را برايتان نقل کرد، شما دو نفر او را دروغگوی گنهکار نيرنگباز خيانتکار پنداشتيد در حاليکه خدا ميداند که او چقدر راستگو و نيکوکردار و تابع حق بود. وچون ابوبکر وفات کرد و خلافت به من رسيد، مرا نيز مثل او دروغگو و گنهکار و نيرنگباز و خيانتکارپنداشتيد و حال آنکه خدا ميداند که من راستگو و نيکوکردار و تابع حق هستم …»
آقای قاضی ابن کثير دو احتمال در وجه هجر حضرت فاطمه (سلام الله عليها ) بيان کرد و هر دو را جواب داد و گفت: «وهذا الهجران والحالة هذه فتح على الفرقة الرافضة شرا عریضا»
يعنی اين هجران با اين وضعيت که دو وجه بيشتر ندارد و هر دو هم مقبول نبود، اسباب فتنه گری و شرارت را برای رافضیان فراهم کرده است.
ولی عرض كرديم وجه سومی در بين است که خود ابن کثير در تفسيرش آورده و به طور جزم ردّ نکرده بلکه اشکال کرده و در نهايت گفته والله اعلم ، و چه خوب است كه اين وجه سوم با ذکر شواهد قطعی در انظار محققين به درايت تاريخی[21] نزديک شود.
در ابتداء يک شاهد ذکر می کنم و سپس به اشکال ابن کثير در تفسيرش می پردازم و آن اين که حضرت فاطمه (س) برای ابوبکر شاهد آوردند به طوری که اين امر، سبب اختلاف فتوی در بين مذاهب چهارگانه اهل تسنن شده ، اين دو مورد را ملاحظه فرماييد:
مسألة: لا تقبل شهادة أحد الزوجين للآخر عند أبی حنيفة رضی الله عنه وقال الشافعی رحمه الله تعالى تقبل حجة أبی حنيفة ……حجة الشافعی رحمه الله ما روى أن فاطمة رضی الله عنها ادعت فدكا بين يدی أبی بكر رضی الله عنه واستشهدت عليا رضی الله عنه وأم أيمن وكان بمحضر من الصحابة ولم ينكر عليها أحد[22]
« ابوحنيفه معتقد است که: شهادت شوهر به نفع زن و بالعکس پذيرفته نيست. ولی شافعی گويد که : پذيرفته ميشود؛… دليل شافعی اينست که فاطمه در قضيه ادعای فدک، علی و ام ايمن را به عنوان شاهد خود به ابوبکر معرفی کرد و در حالی كه صحابه ميديدند هيچ يک از آنها بر اين کار او ايراد نگرفت.»
مسألة: لا يقبل شهادة أحد الزوجين للآخر وقال الشافعی رضی الله عنه يقبل ….. احتج بما روی أن فاطمة رضی الله عنها ادعت فدكا بين يدی أبی بكر رضی الله عنه واستشهدت عليا رضی الله عنه وامرأة فقال أبو بكر ضمی إلى الرجل رجلا وإلى المرأة امرأة وكان ذلك بمحضر من الصحابة من غير نكير فكان إجماعا[23]
« ابوحنيفه معتقد است که: شهادت شوهر به نفع زن و بالعکس پذيرفته نيست. ولی شافعی گويد که : پذيرفته می شود؛… دليل شافعی اينست که فاطمه در قضيه ادعای فدک، علی و ام ايمن را به عنوان شاهد خود به ابوبکر معرفی کرد ابوبکر گفت:بايد يک مرد يا زن ديگر هم به شهود خود اضافه کنی و در حالی كه صحابه ميديدند هيچ يک از آنها بر اين کار او ايراد نگرفت پس در این مسئله اجماع صورت گرفته است»
مخالفين مذهب شافعی می گويند: ابوبکر که ادعای ارث را رد کرد[24] ، می گوييم: می پذيريم
اما سؤال ساده ای که ما را به يک درايت تاريخی می رساند اين است که علی ای حال علی (ع) و ام ايمن برای شهادت آمدند
-آيا آمدند شهادت بر وارث بودن فاطمه (س) بدهند؟!
چه کسی شک داشت که او دختر پيامبر است ،
– آيا آمدند شهادت بر ارث بردن از پيامبر بدهند؟!
حکم شرعی، شاهد نمی خواهد بلکه دليل از کتاب و سنّت معتبر می خواهد،
و آيا احدی نقل کرده که علی (ع) و ام ايمن حديث ارث بردن نزد ابوبکر خوانده باشند؟ پس ادعای حضرت فاطمه (س) چه بود که شاهد می خواست؟
در يک کلمه: ادعای حضرت فاطمه (س)، ادعای نحله و بخشش پيامبر (ص) به امر خدا بود در آيه شريفه (و آت ذا القربی حقّه[25]) و اين شقّ ثالثی است که آقای قاضی ذکر نکردند[26].
[گام های بعدی حضرت: ارث؛ حق ذوی القربی]
بلی پس از ردّ دعوی، حضرت برای استنقاذ فدک[27]، متوسل به ارث و پس از آن به حقّ ذوی القربی شدند.
و عجيب است که آقای قاضی خودش در تفسيرش به خاطر روايت وارد شده ، همين حرف را مطرح ميکند و به طور قطع اين احتمال را رد نکرده است، ملاحظه فرماييد:
وقال الحافظ أبو بكر البزار:
2223 حدثنا عباد بن يعقوب حدثنا أبو يحيى التيمی حدثنا فضيل بن مرزوق عن عطية عن أبی سعيد قال لما نزلت ( وآت ذا القربى حقه ) دعا رسول الله ص فاطمة فأعطاها فدك ثم قال لا نعلم حدث به عن فضيل بن مرزوق إلا أبو يحيى التميمی وحميد بن حماد بن أبی الخوار وهذا الحديث مشكل لو صح إسناده لأن الآية مكية وفدك إنما فتحت مع خيبر سنة سبع من الهجرة فكيف يلتئم هذا مع هذا فهو إذا حديث منكر والأشبه أنه من وضع الرافضة والله أعلم[28]
« ابن کثير با چند واسطه از ابو سعيد خدری نقل ميکند که: وقتی آيه ی ( وآت ذا القربی حقه) نازل شد، پيامبر(ص) فاطمه را خواست و فدک را به او بخشيد… سپس ميگويد:قبول اين حديث مشکل است چراکه آيه مزبور مکّی و فتح خيبر و تسلط پيامبر بر فدک در مدينه (سال هفتم هجري) اتفاق افتاده است… به نظر ميرسد که اين حديث از مجعولات رافضه (شيعه) باشد ، و خدا داناتر است.»
[نقل شوکانی از ابن کثیر]
وأخرج البزار وأبو يعلى وابن أبی حاتم وابن مردويه عن أبی سعيد الخدری قال لما نزلت هذه الآية وآت ذا القربى حقه دعا رسول الله صلى الله عليه وسلم فاطمة فأعطاها فدك وأخرج ابن مردويه عن ابن عباس قال لما نزلت وآت ذا القربى حقه أقطع رسول الله صلى الله عليه وسلم فاطمة فدك قال ابن كثير بعد أن ساق حديث أبی سعيد هذا ما لفظه وهذا الحديث مشكل لو صح إسناده لأن الآية مكية وفدك إنما فتحت مع خيبر سنة سبع من الهجرة فكيف يلتئم هذا مع هذا انتهى[29]
[پاسخ ابن کثیر به اشکال خود]
و جواب از اشکال ابن کثير اين است که در کتب تفاسير زياد ذكر شده احتمال اين كه آيه ای دو مرتبه نازل شده باشد و يا تفکيک در آيات سوره ای بين آيات مکی و مدنی باشد، و ما جواب را از زبان خود او و ابن تيميه می دهيم:
وقد ذكر محمد بن إسحاق وغير واحد أن صدر سورة آل عمران إلى بضع وثمانين آية منها نزلت فی وفد نجران وقال الزهری هم أول من بذل الجزية ولا خلاف أن آية الجزية نزلت بعد الفتح فما الجمع بين كتابة هذه الآية قبل الفتح إلى هرقل فی جملة الكتاب وبين ما ذكره محمد بن إسحاق والزهری
والجواب من وجوه: أحدها يحتمل أن هذه الآية نزلت مرتين مرة قبل الحديبية ومرة بعد الفتح الثانی يحتمل أن صدر سورة آل عمران نزل فی وفد نجران إلى هذه الآية وتكون هذه الآية نزلت قبل ذلك[30]
« ابن کثير در تفسير خود ميگويد: … اختلافی نيست در اينکه آيه جزيه بعد از فتح مکه نازل شده ؛ در حاليکه پيامبر(ص) اين آيه را در ضمن نامه ای که برای هرقل روم قبل از فتح نوشتند،ذکر کرده اند. وسپس گفته:از اين اشکال چند جواب داده شده است : يکی اينکه احتمال دارد اين آيه دو بار نازل شده باشد ؛ يک بار قبل از فتح و يک بار بعد از فتح . »
[پاسخ ابن تیمیه]
وإذا عرف هذا فقول أحدهم نزلت فى كذا لا ينافى قول الآخر نزلت فى كذا اذا كان اللفظ يتناولهما كما ذكرناه فى التفسير بالمثال واذا ذكر أحدهم لها سببا نزلت لأجله وذكر الآخر سببا فقد يمكن صدقهما بأن تكون نزلت عقب تلك الاسباب أو تكون نزلت مرتين مرة لهذا السبب ومرة لهذا السبب[31]
« ابن تيميه ميگويد:اگر روايتی بگويد:فلان آيه درباره فلان موضوع نازل شده و روايتی ديگر موضوع ديگری را به عنوان شان نزول معرفی کند، و لفظ آيه هر دو را شامل شود، با هم منافاتی ندارد؛ چراکه ممکن است بعد از تحقق هر دو موضوع آيه ناظر به هر دو نازل شده باشد يا آيه دو بار نازل شده باشد و هر بار برای يک موضوع .»
و نزد شيعه واضح است که امر الهی در آيه مبارکه[32]، پشتوانه امامت است
و فدک، نماد است و اصرار حضرت صدّيقه (س) به همين جهت بود و لذا از نقل شيعه حكايت شده که وقتی خليفه عباسی تعيين حدّ فدک را از امام شيعه خواست فرمودند: يک حدّ آن مشرق و حدّ ديگر مغرب است[33].
و واضح است که پس از اِقطاع[34]، سهمی برای ديگری نمیماند.
در آيات ديگر بيان يک حکم کلی شرعی است با تعبير «ولذی القربی[35]»
اما در اين آيه، امر به ايتاء است از ناحيه خداوند متعال[36]
شاهد آوردن حضرت هم بر يک موضوع شرعی بود، نه يک حکم شرعی که معنی ندارد استشهاد بر آن.
این مطلب شواهد فراوانی دارد:
این مطلب شواهد فراوانی دارد:
١.در نهج البلاغه است که «بلی کانت فی ايدينا فدک»[37]
٢. تنگ شدن صحنه بر ابوبکر در مقابل استدلال قوی امبر المومنين (ع) که ابوبکر! چه کسی از ذو اليد طلب شاهد میکند[38]؟ (در نقل شيعه)
٣. و سپس قضيه خالد[39] ،
۴. و نيز بيرون کردن وکيل حضرت صديقه (س) از فدک[40]
این شواهد بهگونهای است که پس از تبدیل شدن به یک درایت تاریخی، برچسب کذب زدن بر آن مورد قبول منصفين در طول تاريخ نخواهد بود.
حدثنا أبو الوليد حدثنا بن عيينة عن عمرو بن دينار عن بن أبی مليكة عن المسور بن مخرمة أن رسول الله (ص) قال فاطمة بضعة منی فمن أغضبها أغضبنی[41]
حدثنی أبو معمر إسماعيل بن إبراهيم الهذلی حدثنا سفيان عن عمرو عن بن أبی مليكة عن المسور بن مخرمة قال قال رسول الله (ص) إنما فاطمة بضعة منی يؤذينی ما آذاها[42]
درواقع آقای قاضی که در محکمه، محاکمه کردن حضرت فاطمه (س) را برگزيد -که چرا حضرت بر ابوبکر غضبناک شدند؟- پیامبر خدا را محاکمه کرده است که که چرا شما غضب کسی که معصوم نيست را غضب خود خوانده ايد؟!
چرا با اين که شما ميگوييد سخن ابوبکر در نقل روايت از پيامبر را شنيدند، با او قهر کردند در حالی که قهر کردن با مؤمن بيش از سه روز ميگوييد حرام شرعی است؟
آيا (نعوذ بالله) حضرت حاضر به ارتکاب اين حرام شرعی شدند يا اين که به تمام تاريخ اعلان کردند که با توجه به آنچه پيش آمد ، قهر من با ابوبکر نه تنها حرام نبود بلکه وظيفه شرعی من بود؟
و هر كس شنيد، چاره ای ندارد جز اين كه يا انتخاب كند من را و يا آن كس كه من تا آخر با او قهر بودم[43].
[1] این مقاله، نسخه سوم از مقالهای است که با عنوان«محاکمه ابن کثیر حضرت زهرا را» به نگارش درآمده بود. برای مراجعه به نگارش اول و دوم این مقاله به سایت فدکیه مراجعه فرمایید.
[2] مطلبی که از جانب رسول خدا صلی الله علیه و آله نیز به حضرت اخبار شده بود که تو اولین فرد از اهل بیت من هستی که بعد از وفاتم به من ملحق می شوی: حدثنا محمد بن أحمد بن الوليد قال حدثنا أحمد بن علوية الأصبهاني عن إبراهيم بن محمد الثقفي قال حدثنا أبو نعيم الفضل بن دكين قال حدثنا زكريا بن أبي زائدة قال حدثنا فراس عن الشعبي عن مسروق عن عائشة قالت أقبلت فاطمة تمشي كأن مشيتها مشية رسول الله فقال النبي مرحبا بابنتي فأجلسها عن يمينه أو عن شماله ثم أسر إليها حديثا فبكت ثم أسر إليها حديثا فضحكت فقلت لها حدثك رسول الله بحديث فبكيت ثم حدثك بحديث فضحكت فما رأيت كاليوم فرحا أقرب من حزن من فرحك ثم سألتها عما قال فقالت ما كنت لأفشي سر رسول الله حتى إذا قبض سألتها فقالت إنه أسر إلي فقال إن جبرئيل كان يعارضني بالقرآن كل سنة مرة واحدة و إنه عارضني به العام مرتين و لا أراني إلا و قد حضر أجلي و إنك أول أهل بيتي لحوقا بي و نعم السلف أنا لك فبكيت لذلك ثم قال أ لا ترضين أن تكوني سيدة نساء هذه الأمة أو نساء المؤمنين فضحكت لذلك.( الأمالي( للصدوق) ؛ النص ؛ ص595)
[3] اِبْنِ كَثير، عمادالدين ابوالفداء اسماعيل بن عمر بن كثير قرشی (۷۰۱-۷۷۴ق / ۱۳۰۲-۱۳۷۳م)، مورخ، مفسّر و محدّث مشهور شافعی. در قريۀ مُجَيْدِل يا مجدل (حسينی، ۵۷؛ خطراوی، ۱۴ / ۳۱-۳۲) از قرای بُصرى نزديك دمشق زاده شد و از اين رو او را بُصروی نيز خواندهاند…
از استادانش چند تن در پرورش علمی او تأثير چشمگيری داشتند. از آن جمله بودند: برهانالدين ابواسحاق ابراهيم فَزاری دانشمند مشهور شافعی كه ابن كثير صحيح مسلم را از او شنيد و او را در ميان استادان شافعی خود بیمانند يافت (همان، ۱۴ / ۱۴۶)؛ تقیالدين ابوالعباس احمد بن تيميۀ حنبلی كه شايد بيشترين تأثير را بر ابن كثير گذاشت و او با بيانی بس ستايشآميز از پايگاه اين استاد در معقول و منقول ياد میكند (همان، ۱۴ / ۱۳۷). گويا ابن كثير به سبب پيروی از آراءِ ابن تيميه گرفتاريهايی داشته است (ابن حجر، الدرر، ۱ / ۴۴۵)، با اينهمه به اختلاف نظر ابن كثير با ابن تيميه در مورد يگانگی يا تعدد مراكز تصميمگيری سياسی اشاره شده است (لائوست، 74)؛ جمالالدين ابوالحجاج مزّی، از محدثان بزرگ شام كه تهذيب او دربارۀ رجال صحاح ستّه انگيزۀ كوششهای تكميلی ابن كثير در اين باب شد (همو، 46) و ابن كثير دختر او زينب را به همسری گرفت. بيان وی در مورد مزّی ( البداية، ۱۴ / ۱۹۱-۱۹۲) و همسر او ام فاطمه عايشه (همان، ۱۴ / ۱۸۹) با تحسين و احترام همراه است؛ شمسالدين محمد ذهبی يكیديگر از چهرههای درخشان مؤثر در كار علمی ابن كثير است كه از او به عنوان مورخ اسلام ياد كرده (همان، ۱۴ / ۱۹۰، ۲۲۵) و ذهبی (۴ / ۱۲۸) نيز به نوبۀ خود و به رغم بزرگی قابل ملاحظۀ سن نسبت به ابن كثير، از او به عنوان استاد خود نام برده است…
وی در اواخر عمر نابينا شد (ابن حجر، الدرر، ۱ / ۴۴۶) و در حالی كه آوازۀ آثار و فتاويش به دوردستها رسيده بود، در ۱۵ شعبان (همو، انباء، ۱ / ۴۶) يا ۲۶ آن ماه در ۷۴ سالگی در دمشق درگذشت (ابن تغری بردی، ۲ / ۴۱۵) و در آرامگاه صوفيان كنار قبر ابن تيميه به خاك سپرده شد (ابن قاضی شهبه، همان، ۳ / ۱۱۵). (دائره المعارف بزرگ اسلامی)
[4] علما و محققان گذشته و معاصر اهل سنت درباره ابن کثیر دیدگاههای مثبتی دارند، از جمله:
شمس الدین ذهبی در وصف شاگردش ابن کثیر آورده است: «او امام، فقیه، مفتی و محدّثی برجسته و دارای فضایل است». (شمس الدین ذهبی، تذکره الحفاظ، ج 4، ص 1508؛ ابن حجر، الدرر الکامنه، (حیدر آباد، مطبعة مجلس دائرة المعارف عثمانیة، 1972 م)، ج 1، ص 446 ) ابن حبیب حلبی (779 ق) درباره او گفته است: «امامٌ ذوی التسبیح و التهلیل و زَعیمُ أربابِ التأویل… و انتهتْ إلیه رئاسة العلم فی التاریخ و الحدیث و التفسیر»( رجمه: «رهبری تسبیح و تهلیل گوی و پیشروی خدایان تاویل … و ریاست علم تاریخ، حدیث و تفسیر بدو رسید». قنوجی، ابجد العلوم، تحقیق عبدالجبار زکار، (بیروت، دارالکتب-العلمیه، 1978 م ج 3، ص 90؛ ابن عماد حنبلی، شذرات الذهب، (بیروت، دارالکتب العلمیه، بیتا) ج 3، ص 231)
محققان معاصر نیز که درباره ابن کثیر و آثار او به ویژه البدایة و النهایة تحقیق کردهاند، وی را ستودهاند. آزاد اندیشی، صراحت لهجه، پرهیز از تعصب و نیز دقت نظر از جمله ویژگیهایی است که آنان درباره او ابراز داشتهاند. مسعودالرحمان خان ندوی، از محققان معاصر هند، در رساله دکتری خویش با عنوان «دراسة لأبن کثیر کمؤرَّخ فی ضَوء کتابه البدایة و النهایة»، درباره ابن کثیر مینویسد:
و قد اتصف ابن کثیر بتحری الصدق و التزم التثُّبت من الحقیقة و أجْتَنَبَ التحُیُّز و المیل مع الهوی.( مسعود الندوی، الأمام ابن کثیر، (دمشق، دار ابن کثیر، 1999 م) ص 328، ترجمه: «همانا از خصلتهای ابن کثیر جستوجوی حقیقت بوده است. او به دنبال به دست آوردن حقیقت بود و از یک جانبهگرایی و رفتن به سوی میل شخصی اجتناب میکرد».)
و همچنین درباره تاریخ ابن کثیر نوشته است:
و کانَ ابنُ کثیر فی تاریخه قویَّ الملاحظة، دَقیقَ الرَبطِ بَیْنَ أجْزاء الحوادثِ و لو تباعد ایامها، فلم یترک شاردة ولاواردة إلّا أحْصاها.( مسعود الندوی، الأمام ابن کثیر، (دمشق، دار ابن کثیر، 1999 م) ص 328، ترجمه: «همانا از خصلتهای ابن کثیر جستوجوی حقیقت بوده است. او به دنبال به دست آوردن حقیقت بود و از یک جانبهگرایی و رفتن به سوی میل شخصی اجتناب میکرد»)
مصطفی عبدالواحد نیز درباره ابن کثیر نوشته است:
فَقَدْ کان ابنُ کثیر کَأستاذه ابن تیمیة یَنْفُرُ من الخرافاتِ و یمیل الی الرجوع الی السنة و یعتمد علی التحقیق و التدقیق.( مصطفی عبدالواحد، مقدمة السیرة النبویة، (بیروت، دارالمعرفة، 1408 ق) ج 1، ص 7. ترجمه: «همانا ابن کثیر مانند استادش ابن تیمیه از خرافات پرهیز میکرد و گرایش او به سوی سنت بود و بر تحقیق و تدقیق تکیه میکرد».)
احمد شرباصی درباره البدایة و النهایة مینویسد:
و هذا الکتاب مرجع جلیل لکل باحث فی تاریخ العرب و المسلمین و قد استفاد منه¬الکثیرون قدیماً و حدیثاً.( ترجمه: «و این کتاب منبعی ارزشمند برای هر پژوهشگر در تاریخ عرب و مسلمانان است و بسیاری چه در گذشته و چه امروزه از آن بهرهمند شده و میشوند». مسعود الندوی، پیشین، ص 331، به نقل از: مجله الحج، 2110 (شعبان، 1375 ق))…(مقاله ابن کثیر دمشقی و تعصب مذهبی در کتاب البدایه و النهایه او)
در این مقاله آمده است: بسیاری از علما و محققان، در گذشته و حال تلاش کردهاند تا ابوالفدا اسماعیل بن عمربن کثیر دمشقی را مورخی راستگو و عاری از تعصب معرفی کنند، اما محتوای کتاب البدایة والنهایة نشان دهنده تعصب شدید مذهبی اوست که وی را به سوی کتمان و تحریف حقایق و نیز دوری از ادب نویسندگی و اخلاق اسلامی و حتی تناقض گویی سوق داده است. احتمال آن میرود پیروی او از ابن تیمیه و علاقه زاید الوصف به اندیشههایش موجب شد تا چون ابن تیمیه در مخالفت با تشیع به ویژه امامیه منصفانه برخورد نکند و راه تحکم و استبداد رأی را در آثار خویش بپیماید.
در این مقاله شواهد مختلف بر تعصب مذهبی ابن کثیر بیان شده است.
[5] صحيح البخاری، ج5، ص2255 و در طبع سلطانیه: ج ٨، ص ٢٠
[6] صحيح البخاری ج5/ص2256 و در طبع سلطانیه، ج ٨، ص 21 و صحيح مسلم، ج4، ص1984 و در طبع الترکیه، ج ٨، ص 9
[7] «أن فاطمة عليها السلام، بنت النبي صلى الله عليه وسلم، أرسلت إلى أبي بكر تسأله ميراثها من رسول الله صلى الله عليه وسلم، مما أفاء الله عليه بالمدينة وفدك، وما بقي من خمس خيبر، فقال أبو بكر: إن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال: لا نورث، ما تركنا صدقة، إنما يأكل آل محمد صلى الله عليه وسلم في هذا المال. وإني والله لا أغير شيئا من صدقة رسول الله صلى الله عليه وسلم عن حالها التي كان عليها في عهد رسول الله صلى الله عليه، ولأعملن فيها بما عمل به رسول الله صلى الله عليه وسلم. فأبى أبو بكر أن يدفع إلى فاطمة منها شيئا، فوجدت فاطمة على أبي بكر في ذلك، فهجرته فلم تكلمه حتى توفيت، وعاشت بعد النبي صلى الله عليه وسلم ستة أشهر، فلما توفيت دفنها زوجها علي ليلا، ولم يؤذن بها أبا بكر وصلى عليها، وكان لعلي من الناس وجه حياة فاطمة، فلما توفيت استنكر علي وجوه الناس، فالتمس مصالحة أبي بكر ومبايعته، ولم يكن يبايع تلك الأشهر، فأرسل إلى أبي بكر، أن ائتنا ولا يأتنا أحد معك، كراهية لمحضر عمر، فقال عمر: لا والله لا تدخل عليهم وحدك، فقال أبو بكر: وما عسيتهم أن يفعلوا بي، والله لآتينهم، فدخل عليهم أبو بكر، فتشهد علي، فقال: إنا قد عرفنا فضلك وما أعطاك الله(صحيح البخاری، ج4، ص1549 و ص139 – كتاب صحيح البخاري ط السلطانية – باب غزوة خيبر – ج ۵- المكتبة الشامله)
[8] ٣٠٩٢ – حدثنا عبد العزيز بن عبد الله : حدثنا إبراهيم بن سعد ، عن صالح ، عن ابن شهاب قال: أخبرني عروة بن الزبير : أن عائشة أم المؤمنين رضي الله عنها أخبرته: «أن فاطمة عليها السلام، ابنة رسول الله صلى الله عليه وسلم: سألت أبا بكر الصديق بعد وفاة رسول الله صلى الله عليه وسلم: أن يقسم لها ميراثها، ما ترك رسول الله صلى الله عليه وسلم مما أفاء الله عليه،
٣٠٩٣ – فقال لها أبو بكر: إن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال: لا نورث، ما تركنا صدقة فغضبت فاطمة بنت رسول الله صلى الله عليه وسلم فهجرت أبا بكر، فلم تزل مهاجرته حتى توفيت، وعاشت بعد رسول الله صلى الله عليه وسلم ستة أشهر، قالت: وكانت فاطمة تسأل أبا بكر نصيبها مما ترك رسول الله صلى الله عليه وسلم من خيبر وفدك وصدقته بالمدينة فأبى أبو بكر عليها ذلك وقال: لست تاركا شيئا كان رسول الله صلى الله عليه وسلم يعمل به إلا عملت به فإني أخشى إن تركت شيئا من أمره أن أزيغ. فأما صدقته بالمدينة فدفعها عمر إلى علي وعباس، فأما خيبر وفدك فأمسكها عمر وقال: هما صدقة رسول الله صلى الله عليه وسلم، كانتا لحقوقه التي تعروه ونوائبه، وأمرهما إلى من ولي الأمر، قال: فهما على ذلك إلى اليوم.»(ص79 – كتاب صحيح البخاري ط السلطانية – باب فرض الخمس – ج۴- المكتبة الشاملة)
[9] ٦٧٢٥ – حدثنا عبد الله بن محمد، حدثنا هشام، أخبرنا معمر، عن الزهري، عن عروة، عن عائشة : «أن فاطمة والعباس عليهما السلام، أتيا أبا بكر يلتمسان ميراثهما من رسول الله صلى الله عليه وسلم، وهما حينئذ يطلبان أرضيهما من فدك وسهمهما من خيبر، ٦٧٢٦ – فقال لهما أبو بكر: سمعت رسول الله صلى الله عليه وسلم يقول: لا نورث، ما تركنا صدقة، إنما يأكل آل محمد من هذا المال قال أبو بكر: والله لا أدع أمرا رأيت رسول الله صلى الله عليه وسلم يصنعه فيه إلا صنعته، قال: فهجرته فاطمة، فلم تكلمه حتى ماتت.»( صحيح البخاری، ج6، ص2474 و ص149 – كتاب صحيح البخاري ط السلطانية – باب قول النبي لا نورث ما تركنا صدقة –ج ٨- المكتبة الشاملة)
[10] ٥٢ – (١٧٥٩) حدثني محمد بن رافع. أخبرنا حجين. حدثنا ليث عن عقيل، عن ابن شهاب، عن عروة بن الزبير، عن عائشة؛ أنها أخبرته: أن فاطمة بنت رسول الله صلى الله عليه وسلم أرسلت إلى أبي بكر الصديق تسأله ميراثها من رسول الله صلى الله عليه وسلم. مما أفاء عليه بالمدينة وفدك. وما بقي من خمس خيبر. فقال أبو بكر: إن رسول الله صلى الله عليه وسلم قال (لا نورث ما تركنا صدقة. إنما يأكل آل محمد (صلى الله عليه وسلم) في هذا المال). وإني والله! لا أغير شيئا من صدقة رسول الله صلى الله عليه وسلم، عن حالها التي كانت عليها، في عهد رسول الله صلى الله عليه وسلم. ولأعملن فيها، بما عمل به رسول الله صلى الله عليه وسلم. فأبى أبو بكر أن يدفع إلى فاطمة شيئا. فوجدت فاطمة على أبي بكر في ذلك. قال: فهجرته. فلم تكلمه حتى توفيت. وعاشت بعد رسول الله صلى الله عليه وسلم ستة أشهر. فلما توفيت دفنها زوجها علي بن أبي طالب ليلا. ولم يؤذن بها أبا بكر. وصلى عليها علي. وكان لعلي من الناس وجهة، حياة فاطمة. فلما توفيت استنكر علي وجوه الناس. (ص1380 – كتاب صحيح مسلم ت عبد الباقي – باب قول النبي صلى الله عليه وسلم لا نورث ما تركنا فهو صدقة –ج٣- المكتبة الشاملة(
[11] عمدة القاری، ج23، ص233 و ط دار احیاء التراث العربی، ج ١٧، ص ۵٨
[12] فتح الباری، ج6، ص 202 ط دار المعرفه
[13] …و كان علي ع يصلي في المسجد الصلوات الخمس فكلما صلى قال له أبو بكر و عمر كيف بنت رسول الله إلى أن ثقلت فسألا عنها و قالا قد كان بيننا و بينها ما قد علمت فإن رأيت أن تأذن لنا فنعتذرإليها [من ذنبنا]قال ع ذاك إليكما فقاما فجلسا بالباب و دخل علي ع على فاطمة ع فقال لها أيتها الحرة فلان و فلان بالباب يريدان أن يسلما عليك فما ترين قالت ع البيت بيتك و الحرة زوجتك فافعل ما تشاء فقال شدي قناعك فشدت [قناعها] و حولت وجهها إلى الحائط فدخلا و سلما و قالا ارضي عنا رضي الله عنك فقالت ما دعاكما إلى هذا فقالا اعترفنا بالإساءة و رجونا أن تعفي عنا و تخرجي سخيمتك[13] فقالت فإن كنتما صادقين فأخبراني عما أسألكما عنه فإني لا أسألكما عن أمر إلا و أنا عارفة بأنكما تعلمانه فإن صدقتما علمت أنكما صادقان في مجيئكما قالا سلي عما بدا لك قالت نشدتكما بالله هل سمعتما رسول الله ص يقول فاطمة بضعة مني فمن آذاها فقد آذاني قالا نعم فرفعت يدها إلى السماء فقالت اللهم إنهما قد آذياني فأنا أشكوهما إليك و إلى رسولك لا و الله لا أرضى عنكما أبدا حتى ألقى [أبي] رسول الله و أخبره بما صنعتما فيكون هو الحاكم [فيكما]( كتاب سليم بن قيس الهلالي ؛ ج2 ؛ ص869 ح ۴٨)
[14] البداية والنهاية، ج5، ص286 و ط احیاء التراث، ج ۵، ص ٣٠٧-٣٠٨
[15] البداية والنهاية، ج 5، ص248 و ط احیاء التراث، ج ۵، ص 270
[16] البداية والنهاية ط احیاء التراث ، ج 4 ،ص 231
[17] ابن کثیر امیرالمومنین علیه السلام را نیز از جمله ی راویان این حدیث می شمارد: كيف وقد وافقه على رواية هذا الحديث عمر بن الخطاب وعثمان بن عفان وعلی بن أبی طالب والعباس بن عبد المطلب وعبد الرحمن ابن عوف وطلحة بن عبيد الله والزبير بن العوام وسعد بن ابی وقاص وأبو هريرة وعائشة رضی الله عنهم أجمعين (البداية والنهاية ط احیاء التراث، ج ۵، ص ٣٠٧-٣٠٨)
[18] در این عبارت،خلیفه به امام این نسبت را می دهد و جالب اینجاست که در ادامه نیز امام مطلب را رد نمی کنند که ما شما را دروغگو نمی دانستیم و نمی دانیم، در حالی که اگر نسبت،ناروا بود برای گرفتن حق خودشان جا داشت که آن را به صراحت انکار کنند.
[19] صحيح مسلم ت عبدالباقی، ج3، ص1378
[20] دو وجهی که با عبارت «ان کان» و «ان کان» در کلام او از هم تفکیک شده بود.
[21] درايت تاريخي، برخوردار از مرتبه بالائي از وثوق و اطمينان است که ظاهرا با متواتر هم اندکي تفاوت دارد ، قوام تواتر به کثرت نقل است به حدي که احتمال تباني بر کذب نباشد و ميتواند در يک کلام واحد تحقق پيدا کند که خصوصيات صدور آن معلوم نباشد اما در درايت فقط عدم احتمال تباني ناقلين بر کذب نيست بلکه محفوف به مؤيدات و قرائن خارجي است که او را در فضائي برتر از نقل و روايت قرار مي دهد ولي علي ايّ حال هيچ کدام موجب يقين مضاعف و قطع رياضي نيست و چون مبني بر احتمالات است ميتوان گفت از عناصر منطق دو ارزشي نيست بلکه از منطق تشکيکي است که ارزش صدق آن با درصد بيان مي شود.(بخشی از مقاله درایت تاریخی دوارزشی نیست)
[22] الغرة المنيفة، ج1، ص194 و ط مؤسسه الکتب الثقافیه ، ص 187
[23] إيثار الإنصاف، ج1، ص340
[24] الجواب عنه: أن أبا بكر رضي الله عنه لم يحكم بتلك الشهادة ورد دعوى إرثها عن النبي صلى الله عليه وسلم وقال: سمعت النبي صلى الله عليه وسلم يقول: “نحن معاشر الأنبياء لا نورث ما تركناه صدقة” (الغره المنیفه،ص 188)
[25] سوره الاسراء، آیه 26
[26] در کتب اهل سنت در این باره آمده است:
1651 – وسألت أبي عن حديث رواه علي بن عابس ،عن فضيل ، عن عطية ، عن أبي سعيد؛ قال : لما نزلت: {وآت ذا القربى حقه} … [فی التعلیقه: الآية (٢٦) من سورة الإسراء. وتمام الحديث: «دعا النبي (ص) فاطمة، فجعل لها فدك» ، وسيأتي في المسألة رقم (١٦٥٦) .].ورواه أبو نعيم ، عن فضيل، عن عطية، لا يقول: عن أبي سعيد .أيهما أصح؟ قال: كما قال أبو نعيم أصح (العلل لابن ابی حاتم، ج ۴، ص 577)
١٦٥٦ – وسألت أبي وأبا زرعة عن حديث رواه سعيد بن خثيم ، عن فضيل بن مرزوق، عن عطية، عن أبي سعيد؛ قال: لما نزلت هذه الآية: {وآت ذا القربى حقه} ، دعا النبي (ص) فاطمة، فجعل لها فدك؟(همان، ص583)
قوله تعالى: {وآت ذا القربى حقه} [الإسراء: 26].
11125 – عن أبي سعيد قال: «لما نزلت {وآت ذا القربى حقه} [الإسراء: 26] دعا رسول الله – صلى الله عليه وسلم – فاطمة، فأعطاها فدك».( مجمع الزوائد ومنبع الفوائد، ج7، ص 49)
برای مراجعه تفصیلی به روایات نقل شده در کلمات عامه به سایت فدکیه، نزول آیه و آت ذاالقربی مراجعه فرمایید.
[27] استنقاذ به معنای نجات دادن است. به عنوان نمونه استنقاذ غریق یعنی او را از غرق شدن نجات دادن و استنقاذ مال یعنی مال را از چنگ کسی که او را به ناحق تصرف کرده است،درآوردن.
هنگامی که دیگری مال انسان را تصاحب می کند، انسان می تواند با اجرای یک معامله ی صوری که مورد قبول طرف مقابل است مال را از چنگ او درآورد. مثلاً هنگامی که ظالمی اهل و عیال شخص را به اسارت خود در می آورد او می تواند برای نجات دادن آن ها او را از کافر بخرد(بیع صوری )
و يجوز شراء ما يسبيه الظالم من الكافر، و أخته و بنته و زوجته(إرشاد الأذهان إلى أحكام الإيمان؛ ج1، ص: 366)
یا هنگامی که انسان مصحفی را در دست کافر می بیند، با این که قرآن مملوک کافر نیست و نمی شود اما شخص برای این که قرآن را از تصرف او خارج کند، با او بیع صوری انجام می دهد.
در مسئله ما نیز گرچه فاطمه سلام الله علیها می داند که فدک،نحله رسول خداست و در زمان حیات حضرت به او بخشیده شده است، اما چون خلیفه وقت سخنان حضرت را رد کرد برای خارج کردن مال خود از دست وی تمسک به ادعای ارث و حق ذوی القربی می کند. ادعای ارث،اقرار نیست بلکه الزام است. حضرت در این مسیر به وظیفه شرعی خود عمل کردند و در باطن حجت را بر همگان تمام نمودند.
[28] تفسير ابن کثير، ج3، ص37 و ط العلمیه، ج ۵، ص 63
جالب اینجاست که عبارت اخیر (فهو اذا حدیث منکر و الاشبه انه من وضع الرافضه و الله اعلم)در طبع دیگر این کتاب(طبع ریاض) وجود ندارد.( تفسیر ابن کثیر ت السلامه، ج ۵ ، ص 69)
طبع ریاض، طبعی است به تصحیح و تحقیق سامی بن محمد السلامه. محقق کتاب،در مقدمه با اشاره به چاپ های متعدد کتاب میگوید: این تفسیر برای اولین بار در سال ١٣٠٠تا ١٣٠٢ قمری در مطبعه امیریه چاپ شد و پس از آن شیخ رشید رضا به دستور پادشاه سعودی ان را تصحیح و روانه بازار کرد:
وقد طبع هذا التفسير لأول مرة في المطبعة الأميرية من سنة ١٣٠٠ هـ إلى سنة ١٣٠٢ هـ بهامش تفسير “فتح البيان” لصديق حسن خان، ثم طبعه الشيخ رشيد رضا -رحمه الله-ومعه تفسير البغوي في تسعة مجلدات بأمر جلالة الملك عبد العزيز بن عبد الرحمن آل سعود-رحمه الله-من سنة ١٣٤٣ هـ إلى سنة ١٣٤٧ هـ،
وی در ادامه میگوید: رشید رضا تلاش بسیار کرد اما بسیاری از امور از او فوت شد: واجتهد -رحمه الله-في تصحيحه ما استطاع، ولكن فاته الشيء الكثیر (كتاب تفسير ابن كثير، ت السلامة، ص 8)
طبع های بعدی نیز همه از روی همین نسخه بود و علاوهبر اغلاط بسیاری که آن نسخه داشت، خود نیز بر آن مواردی را اضافه کردند. در سال ١٣٩٠ گروهی از محققین، مبادرت به تحقیق و تصحیح این کتاب کردند اما اشکال کار اینجا بود که لكنهم اعتمدوا على نسخة الأزهر، وهي نسخة قديمة وجيدة، لكن بمقارنتها ببقية النسخ فإنها يكثر فيها السقط والتصحيف (همان، ص9)
او در پاورقی میگوید: این طبع،گرچه نیاز آن روز جامعه علمی را برآورده میکرد،اما از این به بعد بهخاطر کثرت اشتباهات و افتادگی های آن. دیگر جایگاهی نخواهد داشت.
از دیگر شواهد بر نبودن این عبارت در کلام ابن کثیر ، نقل قول سایر علما از تفسیر وی است مانند شوکانی که کلام او در متن نقل شده است.
[29] ملاحظه می شود که شوکانی نیز در فتح القدير بعد از نقل از چهار نفر از بزرگان محدثين ، حديث اعطای فدک به فاطمه(س) را از دو نفر از صحابه (ابوسعيد و ابن عباس)، استبعاد ابن کثير را بدون قسمت اخیر(فهذا حدیث منکر…) نقل کرده است (فتح القدير، ج3، ص224 و ط دار ابن کثیر، ج ٣، ص 267)
[30] تفسير ابن كثير، ج1، ص372
[31] كتب ورسائل وفتاوى ابن تيمية فی التفسير، ج13، ص340
[32] امر به ایتاء در آیه شریفه ی «و آت ذا القربی حقّه»(سوره الاسراء، آیه 26)
[33] در کافی شریف و تهذیب این ماجرا را به مهدی عباسی نسبت می دهد:
علي بن محمد بن عبد الله عن بعض أصحابنا أظنه السياري عن علي بن أسباط قال: لما ورد أبو الحسن موسى ع على المهدي رآه يرد المظالم فقال يا أمير المؤمنين ما بال مظلمتنا لا ترد فقال له و ما ذاك يا أبا الحسن قال إن الله تبارك و تعالى لما فتح على نبيه ص فدكا و ما والاها لم يوجف عليه بخيل و لا ركاب فأنزل الله على نبيه ص و آت ذا القربى حقه فلم يدر رسول الله ص من هم فراجع في ذلك جبرئيل و راجع جبرئيل ع ربه فأوحى الله إليه أن ادفع فدكا إلى فاطمة ع فدعاها رسول الله ص فقال لها يا فاطمة إن الله أمرني أن أدفع إليك فدكا فقالت قد قبلت يا رسول الله من الله و منك فلم يزل وكلاؤها فيها- حياة رسول الله ص فلما ولي أبو بكر أخرج عنها وكلاءها …فقال له المهدي يا أبا الحسن حدها لي فقال حد منها جبل أحد و حد منها عريش مصر و حد منها سيف البحر و حد منها دومة الجندل فقال له كل هذا قال نعم يا أمير المؤمنين هذا كله إن هذا كله مما لم يوجف على أهله- رسول الله ص بخيل و لا ركاب فقال كثير و أنظر فيه.( الكافي (ط – الإسلامية) ؛ ج1 ؛ ص543) و همین طور: تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان)، ج4، ص: 149 و نقل مختصر آن در المقنعه،ص 290
ابن شهرآشوب اما این ماجرا را به هارون نسبت می دهد که:
و في كتاب أخبار الخلفاء أن هارون الرشيد كان يقول لموسى بن جعفر خذ فدكا حتى أردها إليك فيأبى حتى ألح عليه فقال ع لا آخذها إلا بحدودها قال و ما حدودها؟
قال إن حددتها لم تردها قال بحق جدك إلا فعلت قال أما الحد الأول فعدن فتغير وجه الرشيد و قال إيهاقال و الحد الثاني سمرقند فاربد وجههو الحد الثالث إفريقية فاسود وجهه و قال هيه قال و الرابع سيف البحر مما يلي الجزر و أرمينية قال الرشيد فلم يبق لنا شيء فتحول إلى مجلسي قال موسى قد أعلمتك أنني إن حددتها لم تردها فعند ذلك عزم على قتله و في رواية ابن أسباط أنه قال: أما الحد الأول فعريش مصر و الثاني دومة الجندل و الثالث أحد و الرابع سيف البحر فقال هذا كله هذه الدنيا فقال هذا كان في أيدي اليهود بعد موت أبي هالة فأفاءه الله على رسوله بلا خيل و لا ركاب فأمره الله أن يدفعه إلى فاطمة ع.( مناقب آل أبي طالب عليهم السلام (لابن شهرآشوب) ؛ ج4 ؛ ص320-321)
این مطلب در کتاب مرآه الزمان سبط ابن جوزی هم به نقل از زمخشری آمده است.(مرآه الزمان فی تواریخ الاعیان، ج ١٣، ص 256)
[34] اقطاع: واگذارى زمين يا منافع حاصل از آن يا محل كسب براى زمانى محدود يا نامحدود به كسى از سوى حاكم.
به واگذارى زمين يا منافع آن، «اقطاع تمليك» و به واگذارى محل كسب، «اقطاع ارفاق يا رفاق» گفته مىشود. واگذار كننده را «مقطع» و به فرد بخشيده شده، «مقطع له» و آنچه را كه واگذار شده، «قطايع يا اقطاعات» گويند.
از اين عنوان در باب احياء موات بحث شده است(فرهنگ فقه مطابق مذهب اهل بيت عليهم السلام؛ ج1، ص: 623)
در اینجا مقصود از اقطاع، اقطاع تملیکی فدک است از سوی رسول خدا صلی الله علیه و آله به حضرت زهرا سلام الله علیها.
[35] ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكينِ وَ ابْنِ السَّبيلِ كَيْ لا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِياءِ مِنْكُمْ وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَديدُ الْعِقابِ (سوره الحشر، آیه 7)
بیان مطلب اینکه غنائم به دست آمده از اموال مشرکین، احکام مختلفی دارد:
١.آن چه از اموال مشرکین در هنگام جنگ به دست میآید، بعد از اخراج خمس میان مجاهدین تقسیم میشود.
٢.اما اموالی که بدون جنگیدن با آنها به دست میآید، برای امام است.
محقق حلی در این باره می فرماید:الأولى ما يؤخذ من أموال المشركين في حال الحرب فهو للمقاتلة بعد الخمس …و ما يتركه المشركون فزعا و يفارقونه من غير حرب فهو للإمام أيضا(شرائع الإسلام في مسائل الحلال و الحرام؛ ج4، ص: 34-35)
حکم دسته اول در سوره انفال،آیه ۴١ و حکم کلی دسته دوم در سوره حشر بیان شده است: وَ ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْهُمْ فَما أَوْجَفْتُمْ عَلَيْهِ مِنْ خَيْلٍ وَ لا رِكابٍ وَ لكِنَّ اللَّهَ يُسَلِّطُ رُسُلَهُ عَلى مَنْ يَشاءُ وَ اللَّهُ عَلى كُلِّ شَيْءٍ قَديرٌ ما أَفاءَ اللَّهُ عَلى رَسُولِهِ مِنْ أَهْلِ الْقُرى فَلِلَّهِ وَ لِلرَّسُولِ وَ لِذِي الْقُرْبى وَ الْيَتامى وَ الْمَساكينِ وَ ابْنِ السَّبيلِ كَيْ لا يَكُونَ دُولَةً بَيْنَ الْأَغْنِياءِ مِنْكُمْ وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا وَ اتَّقُوا اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ شَديدُ الْعِقابِ (سوره الحشر، آیه6-7)
[36] از جمله این اموال به تصریح مورخین و مفسرین، فدک است:
قال ابن عباس نزل قوله «ما أفاء الله على رسوله من أهل القرى» الآية في أموال كفار أهل القرى و هم قريظة و بني النضير و هما بالمدينة و فدك و هي من المدينة على ثلاثة أميال و خيبر و قرى رينة و ينبع جعلها الله لرسوله يحكم فيها ما أراد و أخبر أنها كلها له فقال أناس فهلا قسمها فنزلت الآية(مجمع البيان في تفسير القرآن، ج9، ص390)
و أخرج ابن مردويه عن ابن عباس في قوله و ما أفاء الله على رسوله منهم فما أوجفتم عليه من خيل و لا ركاب قال أمر الله رسول بالسير إلى قريظة و النضير و ليس للمؤمنين يومئذ كثير خيل و لا ركاب فجعل رسول الله صلى الله عليه و سلم يحكم فيه ما أراد و لم يكن يومئذ خيل و لا ركاب يوجف بها قال و الإيجاف ان يوضعوا السير و هي لرسول الله صلى الله عليه و سلم فكان من ذلك خيبر و فدك و قرى عربية و أمر الله رسوله ان يعد ليتبع فأتاها رسول الله صلى الله عليه و سلم فاحتواها كلها فقال أناس هلا قسمها فانزل الله عذره فقال ما أفاء الله على رسوله من أهل القرى فلله و للرسول إلى قوله شديد العقاب( الدر المنثور فى التفسير بالماثور، ج6، ص 192)
[37] بلى كانت في أيدينا فدك من كل ما أظلته السماء فشحت عليها نفوس قوم و سخت عنها نفوس قوم آخرين و نعم الحكم الله( نهج البلاغة (للصبحي صالح) ؛ نامه ۴۵ به عثمان بن حنیف، ص417)
علامه مجلسی میفرماید که این نامه از جمله شواهدی است که دلالت میکند که فدک، قبل از غصب در اختیار حضرت بوده است:ويدلّ على أنّها كانت في يدها صلوات الله عليها ما ذكر أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ عَلَيْهِ السَّلَامُ فِي كِتَابِهِ إِلَى عُثْمَانَ بْنِ حُنَيْفٍ حَيْثُ قَالَ بَلَى كَانَتْ فِي أَيْدِينَا فَدَكُ، مِنْ كُلِّ مَا أَظَلَّتْهُ السَّمَاءُ، فَشَحَّتْ عَلَيْهَا نُفُوسُ قَوْمٍ وَسَخَتْ عَنْهَا نُفُوسُ آخَرِينَ، وَنِعْمَ الْحَكَمُ اللَّهُ.( بحارالأنوار ج: 29 ص: 350)
[38] وقال علي بن إبراهيم في قوله فَآتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ وَالْمِسْكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ
فإنه حدثني أبي عن ابن أبي عمير عن عثمان بن عيسى وحماد بن عثمان عن أبي عبد الله ع قال لما بويع لأبي بكر واستقام له الأمر على جميع المهاجرين والأنصار بعث إلى فدك فأخرج وكيل فاطمة بنت رسول الله ص منها فجاءت فاطمة ع إلى أبي بكر، فقالت يا أبا بكر منعتني عن ميراثي من رسول الله وأخرجت وكيلي من فدك فقد جعلها لي رسول الله ص بأمر الله، فقال لها هاتي على ذلك شهودا فجاءت بأم أيمن فقالت لا أشهد حتى أحتج يا أبا بكر عليك بما قال رسول الله ص فقالت أنشدك الله، ألست تعلم أن رسول الله ص قال إن أم أيمن من أهل الجنة قال بلى، قالت فأشهد أن الله أوحى إلى رسول الله ص «فَآتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ» فجعل فدك لفاطمة بأمر الله وجاء علي ع فشهد بمثل ذلك فكتب لها كتابا بفدك ودفعه إليها فدخل عمر فقال ما هذا الكتاب فقال أبو بكر إن فاطمة ادعت في فدك وشهدت لها أم أيمن وعلي فكتبت لها بفدك، فأخذ عمر الكتاب من فاطمة فمزقه وقال هذا فيء المسلمين وقال أوس بن الحدثان وعائشة وحفصة يشهدون على رسول الله ص بأنه قال إنا معاشر الأنبياء لا نورث ما تركناه صدقة فإن عليا زوجها يجر إلى نفسه وأم أيمن فهي امرأة صالحة لو كان معها غيرها لنظرنا فيه فخرجت فاطمة ع من عندهما باكية حزينة
فلما كان بعد هذا جاء علي ع إلى أبي بكر وهو في المسجد وحوله المهاجرون والأنصار، فقال يا أبا بكر لم منعت فاطمة ميراثها من رسول الله وقد ملكته في حياة رسول الله ص فقال أبو بكر هذا فيء المسلمين فإن أقامت شهودا أن رسول الله ص جعله لها وإلا فلا حق لها فيه، فقال أمير المؤمنين ع يا أبا بكر تحكم فينا بخلاف حكم الله في المسلمين قال لا قال فإن كان في يد المسلمين شيء يملكونه ادعيت أنا فيه من تسأل البينة قال إياك كنت أسأل البينة على ما تدعيه على المسلمين قال فإذا كان في يدي شيء وادعى فيه المسلمون فتسألني البينة على ما في يدي وقد ملكته في حياة رسول الله ص وبعده ولم تسأل المسلمين البينة على ما ادعوا علي شهودا كما سألتني على ما ادعيت عليهم فسكت أبو بكر ثم قال عمر يا علي دعنا من كلامك فإنا لا نقوي على حججك فإن أتيت بشهود عدول وإلا فهو فيء المسلمين لا حق لك ولا لفاطمة فيه. (تفسيرالقمي، ج:٢، ص:155-156 و همین طور: الاحتجاج ج: 1 ص: 90-92)
[39] در ادامه حدیث تفسیر قمی که در تعلیقه سابق بیان شد آمده است:
فرجع أبو بكر إلى منزله وبعث إلى عمر فدعاه ثم قال أما رأيت مجلس علي منا اليوم، والله لأن قعد مقعدا مثله ليفسدن أمرنا فما الرأي قال عمر الرأي أن تأمر بقتله، قال فمن يقتله قال خالد بن الوليد فبعثا إلى خالد فأتاهما فقالا نريد أن نحملك على أمر عظيم، قال حملاني ما شئتما ولو قتل علي بن أبي طالب، قالا فهو ذاك، فقال خالد متى أقتله قال أبو بكر إذا حضر المسجد فقم بجنبه في الصلاة فإذا أنا سلمت فقم إليه فاضرب عنقه، قال نعم
فسمعت أسماء بنت عميس ذلك وكانت تحت أبي بكر فقالت لجاريتها اذهبي إلى منزل علي وفاطمة فأقرئيهما السلام وقولي لعلي إن الملأ يأتمرون بك ليقتلوك فاخرج إني لك من الناصحين فجاءت الجارية إليهما فقالت لعلي ع إن أسماء بنت عميس تقرأ عليكما السلام وتقول إن الملأ يأتمرون بك ليقتلوك فاخرج إني لك من الناصحين، فقال علي (ع) قولي لها إن الله يحيل بينهم وبين ما يريدون
ثم قام وتهيأ للصلاة وحضر المسجد ووقف خلف أبي بكر وصلى لنفسه وخالد بن الوليد إلى جنبه ومعه السيف فلما جلس أبو بكر في التشهد ندم على ما قال وخاف الفتنة وشدة علي وبأسه فلم يزل متفكرا لا يجسر أن يسلم حتى ظن الناس أنه قد سها، ثم التفت إلى خالد فقال يا خالد لا تفعل ما أمرتك به السلام عليكم ورحمة الله وبركاته، فقال أمير المؤمنين ع يا خالد ما الذي أمرك به قال أمرني بضرب عنقك، قال وكنت تفعل قال إي والله لولا أنه قال لي لا تفعل لقتلتك بعد التسليم، قال فأخذه (علي) ع فضرب به الأرض واجتمع الناس عليه فقال عمر يقتله ورب الكعبة فقال الناس يا أبا الحسن الله الله بحق صاحب هذا القبر فخلى عنه، قال فالتفت إلى عمر وأخذ بتلابيبه وقال يا ابن الصهاك لولا عهد من رسول الله ص وكتاب من الله سبق لعلمت أينا أضعف ناصرا وأقل عددا ثم دخل منزله(تفسیر القمی،ج ٢، ص 158-159)
در کتاب سلیم ماجرای توطئه خالد این چنین بیان شده است:
قال ابن عباس ثم إنهم تآمروا وتذاكروا فقالوا لا يستقيم لنا أمر ما دام هذا الرجل حيا فقال أبو بكر من لنا بقتله فقال عمر خالد بن الوليد فأرسلا إليه فقالا يا خالد ما رأيك في أمر نحملك عليه قال احملاني على ما شئتما فو الله إن حملتماني على قتل ابن أبي طالب لفعلت فقالا والله ما نريد غيره قال فإني له فقال أبو بكر إذا قمنا في الصلاة صلاة الفجر فقم إلى جانبه ومعک السيف فإذا سلمت فاضرب عنقه قال نعم فافترقوا على ذلك
ثم إن أبا بكر تفكر فيما أمر به من قتل علي ع وعرف أنه إن فعل ذلك وقعت حرب شديدة وبلاء طويل فندم على ما أمره به فلم ينم ليلته تلك حتى [أصبح ثم] أتى المسجد وقد أقيمت الصلاة فتقدم فصلى بالناس مفكرا لا يدري ما يقول وأقبل خالد بن الوليد متقلدا بالسيف حتى قام إلى جانب علي ع وقد فطن علي ع ببعض ذلك فلما فرغ أبو بكر من تشهده صاح قبل أن يسلم يا خالد لا تفعل ما أمرتك فإن فعلت قتلتك ثم سلم عن يمينه وشماله فوثب علي ع فأخذ بتلابيب خالد وانتزع السيف من يده ثم صرعه وجلس على صدره وأخذ سيفه ليقتله واجتمع عليه أهل المسجد ليخلصوا خالدا فما قدروا [عليه] فقال العباس حلفوه بحق القبر لما كففت فحلفوه بالقبر فتركه وقام فانطلق إلى منزله وجاء الزبير والعباس وأبو ذر والمقداد وبنو هاشم واخترطوا السيوف وقالوا والله لا تنتهون حتى يتكلم ويفعل واختلف الناس وماجوا واضطربوا وخرجت نسوة بني هاشم فصرخن وقلن يا أعداء الله ما أسرع ما أبديتم العداوة لرسول الله وأهل بيته لطالما أردتم هذا من رسول الله ص فلم تقدروا عليه فقتلتم ابنته بالأمس ثم [أنتم] تريدون اليوم أن تقتلوا أخاه وابن عمه ووصيه وأبا ولده كذبتم ورب الكعبة ما كنتم تصلون إلى قتله حتى تخوف الناس أن تقع فتنة عظيمة(كتاب سليم بن قيس، ص: 871-٨٧٣)
سمعانی نیز در الانساب در مدخل رواجنی نقل میکند:
1821- الرواجنى
بفتح الراء والواو وكسر الجيم وفي آخرها النون، هذه النسبة سألت عنها أستاذى أبا القاسم إسماعيل بن محمد بن الفضل الحافظ بأصبهان عن هذه النسبة فقال: هذا نسب أبى سعيد عباد بن يعقوب شيخ البخاري، وأصل هذه النسبة الدواجن بالدال المهملة وهي جمع داجن، وهي الشاة التي تسمن في الدار، فجعلها الناس الرواجن بالراء، ونسب عباد إلى ذلك هكذا، قال: ولم يسند الحكاية إلى أحد، وظني أن الرواجن بطن من بطون القبائل والله أعلم، قال أبو حاتم بن حبان: عباد بن يعقوب الرواجني من أهل الكوفة، يروى عن شريك، حدثنا عنه شيوخنا، مات سنة خمسين ومائتين في شوال، وكان رافضيا داعية إلى الرفض، ومع ذلك يروى المناكير عن أقوام مشاهير فاستحق الترك، وهو الذي روى عن شريك عن عاصم عن زر عن عبد الله رضي الله عنه قال قال رسول الله صلى الله عليه وسلم: إذا رأيتم معاوية على منبري فاقتلوه. قلت روى عنه جماعة من مشاهير الأئمة مثل أبى عبد الله محمد بن إسماعيل البخاري لأنه لم يكن داعية إلى هواه، وروى عنه حديث أبى بكر رضي الله عنه أنه قال: لا يفعل خالد ما أمر به، سألت الشريف عمر بن إبراهيم الحسيني بالكوفة عن معنى هذا الأثر فقال: كان أمر خالد بن الوليد أن يقتل عليا ثم ندم بعد ذلك فنهى عن ذلك وإبراهيم بن حبيب الرواجني الكوفي، يعرف بابن الميتة، يروى عن عبد الله بن مسلم الملائى وموسى بن أبى حبيب، روى عنه غير واحد من الكوفيين، وروى عنه أيضا موسى بن هارون بن عبد الله وأحمد بن موسى الحمار. (الأنساب للسمعانی، ج 6، ص 175)
این مطلب در المصابیح فی السیره،ص و ارشاد القلوب، ج ٣، ص 248 و شرح نهجالبلاغه ابن ابی الحدید، ج ١٣، ص ٣٠١-٣٠٢ و بحارالانوار، ج ۴١، ص 277 53 و الکاشف الامین عن جواهر العقد الثمین، ج ٢، ص 346 و وفاه النبی محمد، ج ١، ص 104 نیز بیان شده است. برای مراجعه تفصیلی به این موارد به سایت فدکیه، صفحه یا خالد لا تفعل مراجعه فرمایید
[40] علي بن محمد بن عبد الله عن بعض أصحابنا أظنه السياري عن علي بن أسباط قال: لما ورد أبو الحسن موسى ع على المهدي رآه يرد المظالم فقال يا أمير المؤمنين ما بال مظلمتنا لا ترد فقال له و ما ذاك يا أبا الحسن قال إن الله تبارك و تعالى لما فتح على نبيه ص فدكا و ما والاها لم يوجف عليه بخيل و لا ركاب فأنزل الله على نبيه ص و آت ذا القربى حقهفلم يدر رسول الله ص من هم فراجع في ذلك جبرئيل و راجع جبرئيل ع ربه فأوحى الله إليه أن ادفع فدكا إلى فاطمة ع فدعاها رسول الله ص فقال لها يا فاطمة إن الله أمرني أن أدفع إليك فدكا فقالت قد قبلت يا رسول الله من الله و منك فلم يزل وكلاؤها فيها– حياة رسول الله ص فلما ولي أبو بكر أخرج عنها وكلاءها فأتته فسألته أن يردها عليها فقال لها ائتيني بأسود أو أحمر يشهد لك بذلك فجاءت بأمير المؤمنين ع و أم أيمن فشهدا لها فكتب لها بترك التعرض فخرجت و الكتاب معها فلقيها عمر فقال ما هذا معك يا بنت محمد قالت كتاب كتبه لي ابن أبي قحافة قال أرينيه فأبت فانتزعه من يدها و نظر فيه ثم تفل فيه و محاه و خرقه فقال لها هذا لم يوجف عليه أبوك بخيل و لا ركاب فضعي الحبالفي رقابنا ( الكافي (ط – الإسلامية) ؛ ج1 ؛ ص543) و همین طور: تهذيب الأحكام (تحقيق خرسان)، ج4، ص: 149
العجب لقوم يرون سنة نبيهم تتبدل و تتغير شيئا شيئا [و بابا بابا] ثم يرضون و لا ينكرون بل يغضبون له و يعتبون على من عاب عليهو أنكره ثم يجيء قوم بعدنا فيتبعون بدعته و جوره و أحداثه و يتخذون أحداثه سنة و دينا يتقربون بها إلى الله في مثل تحويله مقام إبراهيم ع….وفي تغييره صاع رسول الله ص ومده … وقبضه وصاحبه فدك وهي في يد فاطمة ع مقبوضة قد أكلت غلتها على عهد النبي ص فسألها البينة على ما في يدها ولم يصدقها ولا صدق أم أيمن وهو يعلم يقينا [كما نعلم] أنها في يدها ولم يكن يحل له أن يسألها البينة على ما في يدها ولا أن يتهمها ثم استحسن الناس ذلك وحمدوه وقالوا إنما حمله على ذلك الورع والفضل …وقد قالت فاطمة ع حين أراد انتزاعها وهي في يدها أليست في يدي وفيها وكيلي وقد أكلت غلتها ورسول الله ص حي قالا بلى قالت فلم تسألاني البينة على ما في يدي (كتاب سليم بن قيس ص:676- 677)
وقال علي بن إبراهيم في قوله فَآتِ ذَا الْقُرْبى حَقَّهُ وَالْمِسْكِينَ وَابْنَ السَّبِيلِ
فإنه حدثني أبي عن ابن أبي عمير عن عثمان بن عيسى وحماد بن عثمان عن أبي عبد الله ع قال لما بويع لأبي بكر واستقام له الأمر على جميع المهاجرين والأنصار بعث إلى فدك فأخرج وكيل فاطمة بنت رسول الله ص منها فجاءت فاطمة ع إلى أبي بكر، فقالت يا أبا بكر منعتني عن ميراثي من رسول الله وأخرجت وكيلي من فدك فقد جعلها لي رسول الله ص بأمر الله، فقال لها هاتي على ذلك شهودا فجاءت بأم أيمن(تفسيرالقمي ج: 2 ص: 155 )
أبو محمد عن عبد الله بن سنان عن أبي عبد الله ع قال لما قبض رسول الله ص وجلس أبو بكر مجلسه بعث إلى وكيل فاطمة ص فأخرجه من فدك فأتته فاطمة ع فقالت يا أبا بكر ادعيت أنك خليفة أبي وجلست مجلسه وأنك بعثت إلى وكيلي فأخرجته من فدك وقد تعلم أن رسول الله ص صدق بها علي وأن لي بذلك شهودا( الاختصاص، ص 183)
أبي رحمه الله قال حدثنا علي بن إبراهيم عن أبيه عن ابن أبي عمير عمن ذكره عن أبي عبد الله ع قال لما منع أبو بكر فاطمة ع فدكا وأخرج وكيلها جاء أمير المؤمنين ع إلى المسجد وأبو بكر جالس وحوله المهاجرون والأنصار فقال يا أبا بكر لم منعت فاطمة ع ما جعله رسول الله ص لها ووكيلها فيه منذ سنين فقال أبو بكر هذا فيء للمسلمين فإن أتت بشهود عدول وإلا فلا حق لها فيه قال يا أبا بكر تحكم فينا بخلاف ما تحكم في المسلمين قال لا قال أخبرني لو كان في يد المسلمين شيء فادعيت أنا فيه ممن كنت تسأل البينة قال إياك كنت أسأل قال فإذا كان في يدي شيء فادعى فيه المسلمون تسألني فيه البينة قال فسكت أبو بكر فقال عمر هذا فيء للمسلمين ولسنا من خصومتك في شيء (علل الشرائع، ج 1، ص 190 )
حدثني القاضي أبو إسحاق إبراهيم بن مخلد بن جعفر بن سهل بن حمران الدقاق قال حدثتني أم الفضل خديجة بنت محمد بن أحمد بن أبي الثلج قال حدثنا أبو عبد الله محمد بن أحمد الصفواني قال حدثنا أبو أحمد عبد العزيز بن يحيى الجلودي البصري قال حدثنا محمد بن زكريا قال حدثنا جعفر بن عمارة الكندي قال حدثني أبي عن الحسن بن صالح بن حي قال وما رأت عيناي مثله قال حدثني رجلان من بني هاشم عن زينب بنت علي قالت لما بلغ فاطمة إجماع أبي بكر على منع فدك و انصراف وكيلها عنها لاثت خمارها الحديث
قال الصفواني وحدثني محمد بن محمد بن يزيد مولى بني هاشم قال حدثني عبد الله بن محمد بن سليمان بن عبد الله بن الحسن بن الحسن عن عبد الله بن الحسن بن الحسن عن جماعة من أهله وذكر الحديث قال الصفواني وحدثني أبي عن عثمان قال حدثنا نائل بن نجيح عن عمرو بن شمر عن جابر الجعفي عن أبي جعفر عن آبائه وذكر الحديث
قال الصفواني وحدثنا عبد الله بن ضحاك قال حدثنا هشام بن محمد عن أبيه ابن وعوانة قال الصفواني وحدثنا ابن عائشة ببعضه وحدثنا العباس بن بكار قال حدثنا حرب بن ميمون عن زيد بن علي عن آبائه ع قالوا لما بلغ فاطمة ع إجماع أبي بكر على منعها فدك و انصرف عاملها منها لاثت خمارها ثم أقبلت في لمة من حفدتها ونساء قومها تطأ أذيالها ما تخرم مشية رسول الله حتى دخلت على أبي بكر وقد حفل حوله المهاجرون والأنصار فنيطت دونها ملاءة فأنت أنة أجهش لها القوم بالبكاء ثم أمهلت حتى هدأت فورتهم وسكنت روعتهم افتتحت الكلام (دلائل الامامه، ص 30)
برای مراجعه تفصیلی به موارد ذکر شده به سایت فدکیه،صفحه اخراج وکیل حضرت از فدک مراجعه فرمایید.
[41] صحيح البخاری، ج3، ص1361 ح 3510(در طبع سلطانیه،ج ۵، ص ٢١ ح 3714) و صحيح البخاری، ج3، ص1374 ح 3556(در طبع سلطانیه،ج ۵، ص ٢٩ ح 3767)
[42] صحيح مسلم ، ج4، ص1903 ح 2449
[43] میتوان گفت که ماجرای حضرت زهرا پرونده ای است مفتوحه به وسعت تاریخ و حضرت با شکل دادن این دوراهی، همگان را در طول تاریخ مجبور به انتخاب کردهاند؛ امری که خود معیار و میزان خوبی است برای محک زدن موالات و ارادت واقعی به حضرات معصومین.
در طول تاریخ، کسانی از علمای اهلسنت بودهاند که به واسطه بیان برخی از حقائق از سوی همفکران خود متهم به رفض و تشیع میشدهاند، ترفندی که ابزار را به ظاهر از دست طرف مقابل میگرفت تا نتوانند به کلام او و روایات او تمسک کنند. نمونه بارز این اتهامات، ابن ابی الحدید معتزلی است که گرچه به روشنی عامی مذهب است اما در سایتها و کتب بهصورت مکرر شیعه میخوانند و حتی گاهی برای ابطال سخنان شیعیان به کلمات او بهعنوان یک شیعه تمسک میکنند.
اما از جمله شواهد روشن بر بطلان این مدعا، همین محکمه است. ابن ابی الحدید در ذیل نامه امیرالمؤمنین به عثمان بن حنیف، بحث فدک را پیش میکشد و در نزاع حضرت فاطمه سلام الله علیها با ابوبکر میگوید:
در ابتدا باید اعتراف کرد که فاصله زمانی ما از چنین واقعه ای کار قضاوت را بر ما دشوار بلکه دست نیافتنی می سازد.ما در این تردید نداریم که فاطمه سلام الله علیها ناراضی از خلفا از دنیا رفته است و وصیت کرده است که آن ها بر وی نماز نخوانند،اما از سوی دیگر در تقوا و دیانت خلفا شکی نداریم پس می گوییم آن ها نیز نه از سر بی تقوایی بلکه به سبب ترس از وقوع فتنه در جامعه نوپای اسلامی دست به چنین عملی زدند.این قبیل امور باعث نمی شود که ما از حسن ظن خود به آنان دست بکشیم.در نهایت می گوییم اگر در این ماجرا نسبت به حضرت زهرا سلام الله علیها گناهی صورت گرفته باشد صغیره ای است که سبب نمی شود از ابوبکر اظهار برائت کنیم:
و الصحيح عندي أنها ماتت و هي واجدة على أبي بكر و عمر و أنها أوصت ألا يصليا عليها و ذلك عند أصحابنا من الأمور المغفورة لهما و كان الأولى بهما إكرامها و احترام منزلها لكنهما خافا الفرقة و أشفقا من الفتنة ففعلا ما هو الأصلح بحسب ظنهما و كانا من الدين و قوة اليقين بمكان مكين لا شك في ذلك و الأمور الماضية يتعذر الوقوف على عللها و أسبابها و لا يعلم حقائقها إلا من قد شاهدها و لابسها بل لعل الحاضرين المشاهدين لها يعلمون باطن الأمر فلا يجوز العدول عن حسن الاعتقاد فيهما بما جرى و الله ولي المغفرة و العفو فإن هذا لو ثبت أنه خطأ لم يكن كبيرة بل كان من باب الصغائر التي لا تقتضي التبرؤ و لا توجب زوال التولي.(شرح ابن ابی الحدید،ج6،ص50)
اما این حکم نهایی نیست.در جایی نزد استادش ابوجعفر علوی سخن از زینب دختر پیامبر می رود و این که او برای آزادی همسرش که در جنگ بدر اسیر مسلمانان شده بود گردنبند خدیجه کبری را به عنوان فدیه نزد مسلمانان می فرستد.پیامبر با دیدن گردنبند جناب خدیجه منقلب می شوند و از مسلمانان می خواهند که اسیر زینب آزاد و گردنبند او نیز نزد او فرستاده شود.
ابوجعفر به مناسبت این داستان می گوید:آیا ابوبکر و عمر شاهد این صحنه نبودند؟آیا منزلت فاطمه زهرا نزد رسول خدا بیش از خواهرش زینب نبود؟آیا اقتضای کرم و احسان این نبود که شیخین قلب فاطمه زهرا را به فدک خوشنود سازند و از مسلمانان بخواهند که از حق خود در آن بگذرند؟
این جاست که ابن ابی الحدید جانب ابوبکر را می گیرد و می گوید فدک به موجب روایتی که ابوبکر نقل کرده بود حق تمامی مسلمانان بود و او حق نداشت آن را به فاطمه سلام الله علیها ببخشد.
قلت قرأت على النقيب أبي جعفر يحيى بن أبي زيد البصري العلوي رحمه الله هذا الخبر فقال أ ترى أبا بكر و عمر لم يشهدا هذا المشهد أ ما كان يقتضي التكريم و الإحسان ان يطيب قلب فاطمة بفدك و يستوهب لها من المسلمين فقلت له فدك بموجب الخبر الذي رواه أبو بكر قد صار حقا من حقوق المسلمين فلم يجز له أن يأخذه منهم
او در پایان در نقش یک مصلح ظاهر شده درصدد صلح بین طرفین برمی آید و کلام قاضی القضاه را نقل می کند که عمل شیخین اگر چه از منظر کرامت انسانی پسندیده نبود اما از لحاظ دینی کاری نیک انجام دادند.
فقلت له قد قال قاضي القضاة أبو الحسن عبد الجبار بن أحمد نحو هذا قال إنهما لم يأتيا بحسن في شرع التكرم و إن كان ما أتياه حسنا في الدين.( همان،ج14، ص 191)
در مقامی دیگر، قاضی عبدالجبار معتزلی در پاسخ به این که چرا زهرا سلام الله علیها شبانه دفن شد، پس از ذکر دلایلی چند در پایان این گونه می گوید که اساساً دفن شبانه برای زنان پوشیده تر و به سنت نزدیک تر است!بل الأقرب في النساء أن دفنهن ليلا أستر و أولى بالسنة.(شرح نهج البلاغه،ج16،ص271) کسانی که با رویه ابن ابی الحدید آشنایند، می دانند که او جمله جمله کلام سید مرتضی ره را نقد می کند اما به این عبارت قاضی که می رسد، در مقابل این سخن سکوت میکند.
دیدگاهتان را بنویسید